51وقتى ابوطالب به چهره او نگريست، حالش منقلب شد اما عموها و عمههاى او، كه از اين مسافرت خشنود نبودند، با او صحبت كردند و گفتند: نوجوانى چون او را نبايد در معرض مشكلات سفر و امراض قرار داد. همانگونه كه خود ابوطالب هم چنين فكر مىكرد و تصميم داشت برادرزادهاش در مكه بماند، ناگهان ابوطالب ديد، محمد(ص)، برادر زادهاش گريه مىكند. به او گفت: فرزند برادرم! شايد گريهات از اين جهت باشد كه احساس كردهاى من تو را در مكه تنها مىگذارم و خودم به مسافرت مىروم؟ حضرت محمد(ص) گفت: آرى، چنين است. ابوطالب گفت: نه هرگز از تو جدا نمىشوم. همراهم حركت كن و پيامبر در آن سفر با ابوطالب همراه شد ... 1
خنده پيامبر(ص) از جزع شيطان
حضرت رسول(ص) غروب روز عرفه (در عرفات) براى امّت خود دعا كرد كه بخشيده شوند، حتى از مظالم و خونهاى ريخته شده (حقالناس)، اين دعايش اجابت نشد. صبح مزدلفه (صبح عيد قربان در مشعرالحرام) همان دعا را كردند كه اجابت شد، حتى در مورد مظالم و خون. (شيطان بىتاب شد) و پيامبر(ص) از بىتابى شيطان خنديد. 2
گريه پيامبر(ص) به ياد همسر باوفايش خديجه(عليها السلام)
... امّ سلمه (از همسران پيامبر(ص)) گويد: وقتى كه نزد پيامبرخدا(ص) از خديجه ياد كرديم، حضرت گريه كردند و فرمودند: خديجه! و مانند خديجه كجاست؟ او زمانى مرا تصديق كرد كه همه مردم تكذيبم كردند و در راه دين خدا مرا قوّت بخشيد و با مال خود، اسلام را يارى كرد. خداى عزّ وجلّ مرا فرمان داد كه خديجه را به خانهاى از زمرد در بهشت، كه در آن رنج و مشكلى وجود ندارد، بشارت دهم. 3
خنده پيامبر(ص) از پيروزى امّهانى بر برادرش على(ع)
پيامبر(ص) بعد از فتح مكه اعلان كردند كه خون چند نفر هدر است، آنان را هر جا يافتيد بكشيد؛ از جمله آنها دو مرد از (قبيله) بنىمخزوم بودند كه به امّهانى پناهنده