46محاسنش از آب ديدگانش تر شد. گفتم: اى پيامبرخدا، در يك لحظه، هم خنده و هم گريه؟! فرمود: اما خندهام به خاطر اين است كه از كنده شدن درِ خيبر به دست على(ع) خوشحال شدم و اما گريهام براى على(ع) است؛ چرا كه او در خيبر را در حالى كند كه سه روز است روزه دارد، آن هم با آب خالى ... 1
اصبغ بن نباته روايت كرده كه پيامبر(ص) يك هفته على را نديده بود. ديدند كه آن حضرت گريه مىكند و مىگويد: خدايا! على(ع) نور چشم، قوّت بازو، پسرعمويم و برطرفكننده غم و غصه از چهره من است، او را به من برگردان! و فرمود: براى كسىكه از على(ع) برايم خبرى بياورد، بهشت را برايش ضمانت مىكنم. مردم (براى پيدا كردن على(ع)) به راه افتادند.
فضلبن عباس او را يافت و پيامبر(ص) او را به بهشت بشارت داد ... 2
ابن عباس مىگويد: روزى من، پيامبر(ص) و علىبن ابىطالب(ع) به بيرون رفتيم، پيامبر(ص) سر خود را بر سينه على(ع) نهاد و اشك مىريخت. على(ع) گفت: اى پيامبرخدا، گريهات براى چيست؟ خداوند چشمان تو را گريان نكند. فرمود: گريهام (به خاطر) كينههايى است كه در دل برخى، نسبت به تو وجود دارد، كه آنها را براى تو آشكار نمىكنند تا اينكه ما از همديگر جدا شويم. 3
از اميرمؤمنان(ع) نقل است كه فرمود: در واقعه خيبر بدنم بيست و پنج زخم برداشت. با اين زخمها خدمت پيامبر(ص) رسيدم. وقتى جراحتهاى مرا ديد، گريه كرد و از اشكهاى ديدگانش گرفت و بر جراحاتم كشيد. در همان لحظه از درد و رنج زخمها راحت شدم. 4
وقتى على(ع) از غزوه احد برگشت، هشتاد زخم بر بدنش وارد شده بود. در حالى كه زخمهاى خود را مداوا مىكرد و همانند يك قطعه گوشت خُرد شده بر روى فرش افتاده بود.