45فاطمه(عليها السلام) وقتى اين سخن پيامبر(ص) را شنيد گريه كرد. حضرت بدو فرمود: دخترم! گريه نكن. فاطمه(عليها السلام) گفت: گريهام به خاطر رفتارى كه با من مىشود نيست، بلكه از ياد لحظه جدايى تو گريهام جارى شد.
پيامبر(ص) فرمود: بشارت مىدهم كه از اهلبيتم تو نخستين كسى هستى كه به من ملحق مىشود. 1
خنده پيامبر(ص) در چهره على(ع)
روز جنگ بدر، پيامبرخدا(ص) هيچ آبى نداشت و على(ع) ميان دشمن رفت تا آبى بياورد و اين در حالى بود كه چاه بدر در دست دشمن بود و آنها بر چاه احاطه داشتند، على(ع) بر سر چاه رسيد و به داخل آن رفته، ظرف آب را پركرد و بر روى چاه گذاشت. در اين هنگام صدايى شنيد ... و لحظهاى در چاه نشست و پس از آن كه آرام شد، بالا آمد، ديد آب بر زمين ريخته است. بار ديگر پايين رفت و همان ماجرا تكرار شد. در مرتبه سوم آب را بالا نفرستاد بلكه با خودش حمل كرد و بالا آورد. وقتى آب را خدمت پيامبر(ص) رساند، حضرت در چهره على(ع) نظر كرد و خنديد و فرمود: تو (از ماجرا) خبر مىدهى يا من بگويم؟ على(ع) عرض كرد: اى فرستاده خدا، شما بفرماييد. سخن تو شيرينتر است.
پيامبرخدا(ص) داستان را تعريف كرد، سپس فرمود: آن شخص جبرئيل بود (كه آب را ريخت) و تو را تجربه مىكرد و ثبات قلب تو را به ملائكه مىنماياند. 2
گريههاى پيامبر(ص) براى على(ع)
1. ابوبكر مىگويد: ... در مورد ابو الحسن (على(ع)) تعجب نكنيد، به خدا سوگند روزى كه على درِ خيبر را از جا كَنْد، من در كنار پيامبر بودم، ديدم كه حضرت خنديد؛ بهگونهاى كه دندانهايش آشكار شد. پس از اندكى ديدم گريه مىكند؛ به حدّى كه