152شخص نيز با يحيى، برخورد بدى داشت و گفت: «چرا بايد به امثال شما، مستمرى پرداخت كرد؟»! يحيى، شب را با ناراحتى بسيار در خانه يكى از دوستانش سپرى كرد. وقتى برايش غذا آوردند، با آنكه گرسنه بود، از ناراحتى غذا نخورد و گفت: «اگر زنده مانديم، غذا خواهيم خورد».
ابوالفرج اصفهانى، از احمد بن عبيدالله و او از ابى عبدالله بن ابى الحصين، روايت مىكند:
وقتى يحيى تصميم به خروج گرفت، نخست به زيارت قبر امام حسين(ع) آمد و تصميم خود را با زائرانى كه در آنجا بودند، بازگو كرد. جمعى از حاضران، دعوتش را پذيرفتند و با او همراه شدند. يحيى از آنجا، به شاهى 1 آمد و تا شب در آنجا، توقف كرد و چون شب فرارسيد، بهسوى كوفه حركت كرد. 2
تصرف شهر كوفه
يحيى بن عمر، شبانه وارد شهر كوفه شد. كسانى كه همراهش بودند، فرياد مىزدند :«أَيُّهاَ النّاسُ أَجيبوا داعِيَ الله»؛ «اى مردم! دعوتكننده به سوى خدا را اجابت كنيد!». مردم دعوت او را پذيرفتند و شيعيان بسيارى، با او همراه شدند و با وى، بيعت كردند. 3 كمكم خبر قيام يحيى، به گوش حاكم كوفه، «أيّوب بن حسن بن موسى بن جعفر بن سليمان بن على» رسيد و وى فرار را بر قرار، ترجيح داد. 4 يحيى، فرداى آن شب، بهسوى «فلوجه» 5 رفت و در آنجا نيز گروه زيادى با وى، بيعت كردند. 6