131مىكردم و آن امامزاده را زيارت نمىنمودم؛ زيرا نزد من مسلّم بود كه حضرت حمزه(ع)، فرزند بلافصل امام موسى بن جعفر(ع) در شهرى رى، در جوار سيد الكريم حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) مدفون است. ازاينرو لذا اهميتى به اين بقعه و صاحب قبر آن نمىدادم.
پس يك بار بنابر عادت خود، از منزل بيرون رفتم و نزد آن قريه، مهمان بودم و اهل آن قريه از من خواستند كه مرقد مذكور را زيارت كنم و من امتناع ورزيدم و به آنان گفتم: من مزارى را كه نمىشناسم، زيارت نمىكنم». به دليل اعراض من از زيارت آن مزار، رغبت مردم به آن، كم شد.
آنگاه از نزد ايشان حركت نمودم و شب را در قريه مزيديّه، در خانه يكى از سادات آنجا ماندم. چون سحر شد، براى نافله شب برخاستم. وقتى از نماز فارغ شدم، به انتظار طلوع فجر نشستم؛ ناگاه سيدى بر من وارد شد كه او را به صلاح و تقوا مىشناختم و از سادات قريه مجاور بود. سلام كرد و نشست. گفت: «يا مولانا! ديروز مهمان اهل قريه امامزاده حمزه شدى و او را زيارت ننمودى؟» گفتم: «آرى!». فرمود: «چرا؟» گفتم: «من زيارت كسى را كه نمىشناسم، نمىكنم. اعتقاد من اين است كه حمزه، فرزند حضرت امام موسى كاظم(ع) در رى مدفون است». فرمود: «رُبّ شُهرة لا اصل لها»؛ «چهبسا چيزهايى است كه شهرت يافته، ولى اصلى ندارد». اين قبر حمزه، فرزند امام موسى بن جعفر(ع) نيست؛ هرچند چنين مشهور است. اين قبر ابويعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيدالله بن ابى الفضل العباس بن اميرمؤمنان(ع) است كه يكى از علما و اهالى حديث بود و علماى علم رجال هم در كتبشان از او ياد كرده و وى را به علم و ورع ستودهاند.
پيش خود گفتم: «اين مرد از عوام سادات است و از اهل علم و اطلاع بر علم رجال و حديث نيست. شايد اين كلام را از بعضى علما، آموخته است. پس براى مراقبت و اطلاع از طلوع فجر برخاستم و آن سيد هم برخاست و رفت و من غفلت كردم كه از او بپرسم اين مطلب را از چه كسى فراگرفتهاى. چون صبح شد و نماز صبح