23گفت: «اى فرزند رسول خدا، اين تدبير جنگى بود كه من انجام دادم و ديگر از اين پس، چنين كارى نخواهم كرد». آنگاه ابوالسرايا به محمد گفت: «اى فرزند رسول خدا، هر زندهاى مىميرد و هر تازهاى كهنه مىگردد، اينك اگر وصيتى دارى به من بگو».
محمد گفت: «من تو را سفارش مىكنم به ترس از خدا و ايستادگى در دفاع از دين و آيينت و رياست خاندان پيامبر(ص)؛ چون كه جان آنها بسته به جان توست و مردم را درباره انتخاب جانشين من به اختيار خود واگذار كن تا هر كه را خواستند، از آل على(ع) به جاى من انتخاب كنند و اگر اختلاف كردند، امامت با على بن عبيدالله بن حسين اصغر بن امام سجاد(ع) باشد، چون من مذهبش را آزمودهام و دين و آيينش مورد رضايت و پسند من است».
محمد بيش از اين نتوانست سخنى بگويد و زبانش از گفتار باز ايستاد، و دست و پايش سرد شد. ابوالسرايا چشمان او را بست و پارچهاى روى بدنش كشيد و از مرگ او كسى را مطلع نساخت و چون شب شد، جنازهاش را به كمك چند تن از زيديه برداشتند و در سرزمين غرى به خاك سپردند.
روز ديگر مردم را گرد آورد و خطبهاى براى ايشان خواند و خبر مرگ محمد را به آنها داد و تسليت گفت.