153كنيد كه خدا او را لعن كند». پس همه اهل مسجد آمين گفتند.
معاويه گفت: «به خدا سوگند كه منظور تو لعنت كردن من بود؛ پس بايد دوباره بر بالاى منبر بروى و او را نام برده و سپس لعنت نمايى». پس صعصعه دوباره بالاى منبر رفت و گفت: «اى مردم، اميرالمؤمنين، معاويه مرا فرمان داده كه علىبنابىطالب(ع) را لعن كنم، پس او را لعن كنيد».
اين بار نيز مردم آمين گفتند و باز معاويه گفت: «به خدا سوگند كه اين بار هم منظور او من بودم. او را از اينجا بيرون كنيد و اجازه ندهيد كه در شهرى كه من در آن هستم، سكونت اختيار كند». پس او را از شهر كوفه بيرون كردند. 1
حضرت على(ع) فرمود: «به خدا قسم كه تو دوستى كمخرج هستى، ولى در عوض يارىدهنده بزرگى هستى». صعصعه جواب داد: «اى اميرمؤمنان، به خدا سوگند كه به خداوند عالمترى و خداوند در چشمت بزرگ و عظيم است و تو در كتاب خداوند حكيم هستى و تو نسبت به مؤمنين رئوف و رحيم هستى». 2
در كتاب تهذيب الكمال آمده است:
صعصعه در جنگ صفين در كنار اميرالمؤمنين(ع) بود و يكى از فرماندهان حضرت بهشمار مىرفت. اما در جنگ جمل او و دو برادرش زيد و سبحان حضور داشتند و در بين اين سه برادر، سبحان خطيب بود و پرچم نيز در دست او بود و چون به شهادت رسيد، زيد برادر ديگرش پرچم را به دست گرفت و چون او نيز به شهادت رسيد، صعصعه پرچم را به دست گرفت. او در روزگار معاويه در كوفه درگذشت. 3
در شبى كه حضرت على(ع) از دنيا رحلت فرمود، فرزندان آن حضرت جنازه