144همپيمان او، از كنده و غيره گرداگردش را فرا مىگرفتند كه تعداد كل آنها بالغ بر سىهزار سرباز زرهپوش مىشد. 1 در تاريخ طبرى آمده است كه چون ابنزياد از وجود مسلمبنعقيل در خانه هانى مطلع شد، به دنبال او فرستاد و مسلم را از او مطالبه كرد. (تصوير شماره 10)
هانى گفت: «مسلم ميهمان من است و من هيچگاه او را از خانه خود بيرون نخواهم كرد». ابنزياد گفت: «آيا فكر نمىكنى كه پدرم بر پدرت حقى دارد، زيرا كه معاويه را از كشتن او باز داشت و حال تو چنين مىگويى؟». هانى گفت: «حال نيز من از تو مىخواهم كه حقى بر گردن من داشته باشى و جان كسى را كه ميهمان من است حفظ كنى و من قول مىدهم كه او را از كوفه بيرون برم». ابنزياد چون اين سخن را شنيد، خشمگين شد و با تازيانه بر صورت هانى نواخت و بينى او را شكست. سپس دستور داد تا هانى را به زندان اندازند.
چون خبر به آل مذحج رسيد، همگى بهسوى قصر ابنزياد يورش بردند و چون ابنزياد اين حالت را ديد، از خشم جمعيت ترسيده و دستور داد كه هانى را در اتاق مجاور مجلس خويش زندانى كنند و سپس به شريح قاضى دستور داد كه به بالاى قصر برود و از همانجا با مردم سخن گويد تا آرام شوند؛ شريح نيز به بالاى قصر رفته و چنين گفت:
اى مردم! پراكنده شويد و بدانيد كه شايعه كشته شدن سرورتان، شايعهاى باطل و نادرست است و او هماكنون در كمال احترام در محضر امير عبيداللهبنزياد است و امير را نسبت به او نيت سوئى نبوده و بهزودى در كمال عزت و احترام به شما ملحق خواهد شد.
مردم چون اين سخنان را شنيدند، متفرق شدند.عبيداللهبنزياد در روز