32سفاح از ابراهيم غمر مخفيانه درباره دو فرزند برادرش پرسيد. ابراهيم به سفاح گفت: «اى اميرمؤمنان، با تو همچون كسى كه با سلطان خود حرف مىزند، سخن بگويم يا مانند كسى كه با پسر عمويش صحبت مىكند»؟ سفاح گفت: آنگونه كه شخص با پسر عمويش صحبت مىكند. ابراهيم گفت: «اى اميرمؤمنان! گمان مىكنى اگر خداوند مقدّر نموده باشد كه از اين امر براى آنها چيزى باشد، آيا تو و تمام اهل زمين مىتوانيد آن را دفع كنيد»؟ سفاح جواب داد: «نه به خدا»! ابراهيم گفت: «پس شما را چه مىشود كه نعمتى كه به اين شيخ (عبدالله) عنايت مىكنى، آن را برايش بىفايده مىكنى»؟ پس سفاح به فكر فرو رفت و گفت: «به خدا بعد از اين خبر، آنها را از عبدالله نخواهم گرفت». 1
پس از مرگ سفاح، هنگامى كه منصور دوانيقى(حك: 136 - 158ه .ق) به خلافت رسيد، ابراهيم غمر و برادرش عبدالله محض را بازداشت كرد؛ چرا كه فرزندان عبدالله، يعنى محمد و ابراهيم