43ابراهيم(ع) مىافتم كه اينجا تيغ بر گلوى فرزند گذاشته بود و در پى انجام امر حق، تارهاى سست ترديد، ذرهاى دست دلش را بند نمىكرد و فرزندش، در نهايت تسليم، پدر را به انجام امر حق دعوت مىكرد:
(يٰا أَبَتِ افْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ مِنَ الصّٰابِرِينَ )؛ «پدرم! هرچه دستور دارى اجرا كن؛ به خواست خدا، مرا از صابران خواهى يافت». (صافات: 102)
اما همان ابراهيم(ع) كه در دل كوهى از هيمه آتش نمرود تا صدور فرمان (يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاٰماً) (انبياء: 69)، چون كوهى استوار از ايمان و تسليم، شيطان وسوسهگر را به سخره گرفته بود، اينجا در منا، قربانى كردن فرزند، برايش آزمايشى آنچنان سخت است كه به بيان نورانى امام رضا(ع) 1 در نهايت تسليم و رضا، آرزويى مقدس را از دلش مىگذراند؛ آرزوى اينكه از اين آزمايش سخت معاف شود و اشك شوقى كه به خاطر لطف پروردگار در نبريدن تيغ، از چشمان پيامبر خدا بر چهره فرزندش مىچكد، اوج اشتياقش را براى رهايى از اين تكليف سخت به ياد تاريخ مىآورد.
با اينكه همه وجودم به لحظههاى استغاثه ابراهيم(ع) به درگاه پروردگار گره خورده، ناگهان صداى پاى كاروانى كه از كنار كعبه راهى كربلاست، در گوش جانم مىپيچد.
صداى نفسهاى كاروانيان برايم سخت آشناست. حتى راز و نياز عاشقانه سالار كاروان در عرفات، هنوز در گوش جانم طنينانداز است و