16آنها كه تا چند لحظه پيش با پوشيدن لباس سفيد احرام، صحنه قيامت و مردگان برخاسته از قبر را مجسّم مىكردند، گويى همه عقبههاى سهمگين را در سايه احرام و اعلام استجابت امر حق، پشت سر گذاشتهاند و حالا همچون فرشتگان سبكبال و پرنشاط، به ديدار معبود مىشتابند و مىروند تا در صحنه اصلى، اعمال خويش را به پيشگاه الهى ارائه كنند.
با آبروى بندگى در ميعاد
از صبح زود كه به مكه رسيدهايم، عطشى سخت اما شيرين، سراپاى وجودم را فرا گرفته، ولى براى سيراب شدن بايد تا عصر صبر كرد. لحظات به كندى سپرى مىشود. انتظارى سخت، امانم را بريده و چشمانم با بىقرارى، گردش عقربههاى ساعت را دنبال مىكند. بالاخره لحظه موعود فرا مىرسد و من همراه فرشتههاى سفيدپوش، آماده ديدار مىشوم.
مسير هتل تا حرم كه طى مىشود، با شوقى وصفناپذير، وارد محدوده بيرون حرم مىشويم. فضاى خلوتى را پيدا مىكنيم؛ كفشها را از پا درمىآوريم و چند لحظهاى روى زمين مىنشينيم تا به آخرين توصيههاى روحانى كاروان گوش فرا دهيم. چشمانم را آرام مىبندم، پلكهايم انگار نور غليظى را با فشار به خورد روح مرتعشم مىدهد. با احرام، دل از همه چيز بريدهام و حالا با اين روح مرتعش و قلب پرتپش، تشنه و بىقرار، آماده ديدار يار، ثانيهها را مىشمارم.
بىصبرانه منتظر تمام شدن پرسش و پاسخهاى همراهان هستم تا بالاخره فرمان «برويم» در گوش جانم مىنشيند و چند لحظه بعد، با