10كه نه، همه ذرات وجودم پر مىكشيد به سوى اين سفر نورانى و نشستن بر سفرهاى كه تا ابديت و تا بهشت قرب پروردگار و رحمت و مغفرت الهى پهن شده است و از كنار آن راهى گشوده شده تا عرش و پاى نردبان عرش؛ اما بايد با دلى شسته و رفته در چشمه ذكر و دعا قصد هجرت كرد؛ هجرت از خويش به قله عبوديت و من وقتى در ميعاد حاضر شدم، ديدم مىتوان با آبروى بندگى از طواف تا بيت معمور، تا عرش، تا آستان بارگاه الهى و تا لحظه ديدار پيش رفت.
اگر در روزمرگى كسالتآور چراگاه دنيا، از خلقت در «احسن تقويم» به مرتبه «اسفل سافلين» سقوط نكرده باشى، در اوج شيفتگى طواف درمىيابى كه انتظار ديدار، مىتواند دلت را گرم كند و در برابر دريچه رحمت الهى، در كنار خانه معبود، پاى پلههاى عرش به لحظههاى شيرين وصل بينديشى و لذتى را احساس كنى كه مقدمه اشتياق رسيدن به نشاط و شادمانى لقاى پروردگار در قيامت است؛ همان اشتياقى كه از زبان امام سجاد(ع) هر روز در زيارت «امين الله» براى درك نشاط لقاى پروردگار در قيامت از پيشگاهش درخواست كردهاى.
در نخستين لحظههاى طواف ديدم كه كمترين سهم من از ديدار خانه يار، نورانيتى است كه در پرتو آن مىتوانم خودم را ببينم؛ خودم را كه در اوج شوريدگى و بندگى خالصانه، لياقت آن را پيدا كرده بودم تا قدم به حريم يار بگذارم و فرصتى يافته بودم كه به خويش بينديشم و با ارزيابى و محاسبه خود، بتوانم «كرامت» خدادادى آدم بودنم را محك بزنم.