13
ديباچه
پس از اينكه خورشيد اسلام در «شبه جزيره عربستان» طلوع كرد، در مدت زمانى كمتر از نيم قرن، تمدنهاى بزرگ زمانۀ خود را به چالش كشيد و در مدت زمانى كمتر از يك قرن، به تمدنى بزرگ تبديل شد كه گستره جغرافياى وسيعى از جهان را به خود اختصاص داده بود.
حركت رو به رشد اسلام، در شرايطى ادامه پيدا مىكرد كه غرب، در دوران تاريكى (قرون وسطا) و غفلت تمدنى به سر مىبرد. جنگهاى صليبى، اروپاى قرون وسطايى را با تمدن متعالى اسلامى آشنا ساخت و از اين پس، استشراق غربيان، با افول تمدنى اسلام و آغاز برونرفت غرب از قرون وسطا و ابتداى رنسانس همراه شد. غرب با بهرهگيرى از متون و ميراث علمى - اسلامى و امكانات مادى خويش، تاريخ استعمار را رقم زد.
از اين پس، غرب كه در حال تجربه فلسفههاى اومانيستى دينگريز بود، با لحاظ سابقه كهن تمدنى خود در يونان باستان، اوتوپيايى را بنيان نهاد كه معادل آرمانشهر فلسفه اسلامى، ولى در قالب و اندازه زمينى آن بود. در اين اوضاع و احوال، غرب به تاخت و تاز تمدنى خود ادامه مىداد؛ تا جايى كه توانست پس از چند قرن، گوى سبقت را از مسلمانان بربايد و بدينترتيب، مفاهيمى همچون عقبماندگى، استعمار، غفلت تمدنى و جهان سوم، بهتدريج در صحنه ادبيات سياسى شكل گرفت.