37- شخصى به نام «فاطمه خُزاعيه» مىگويد:
روزى همراه خواهرم، كنار قبر حمزه رفتم و بر او سلام كردم. پس، هر دو از ميان قبر، صدايى شنيديم كه گفت: «و عليكما السلام و رحمة الله»! اين در حالى بود كه ما هرچه به اطراف نگاه كرديم كسى را نديديم. 1
- «بشر بن منصور» گفت:
در زمانى كه طاعون آمده بود، جمع زيادى مردند. مردى شبها بر مقبره آنها حاضر مىشد و در زيارت آنها، هر شب اين دعا را درباره آنان مىنمود: «آنس الله وحشتكم و رحم الله غربتكم و تجاوز عن سيئاتكم و قبل الله حسناتكم»؛ «[خداوند، وحشت شما را به انس تبديل كند و بر غربت شما ترحم نمايد و از گناهانتان درگذرد و نيكىهاى شما را بپذيرد!]». آن مرد مىگويد: «من، يكى از شبها موفق نشدم مطابق عادت خويش به قبرستان بروم. آن شب در خواب، جمعيت زيادى را ديدم. گفتم: «شما كه هستيد و چه مىخواهيد»؟ گفتند: «ما اهل قبور هستيم». گفتم: «چرا آمديد»؟ گفتند: «شما ما را به هديهاى عادت داده بوديد. چرا امشب آن هديه را براى ما نفرستاديد»؟ گفتم: «مگر آن هديه چه بود»؟ گفتند: «آن دعاهايى بود كه هرشب در حق ما مىكردى». گفتم: «از اين پس هيچگاه ترك نخواهم كرد». 2
- «بشار بن غالب بحرانى» گفت:
رابعه عدويه، عابده و عارفه مشهور، را در خواب ديدم و من همواره در حق او دعا مىكردم. پس به من گفت: «اى بشار بنغالب! هديههاى تو بر طَبَقهايى از نور بههمراه پوششى از پوششهاى حرير به ما مىرسد». گفتم: «چگونه»؟ گفت: «چون مؤمنان زنده براى مردگان دعا گويند و آن مستجاب شود، آن