18 پيامبراكرم(ص) به مكه رسيد، فرماندار مكه، كه جوان بيست و چند سالهاى به نام عتاببن اسيدبن العاص بود، مردم را از درگذشت پيامبر(ص) آگاه ساخت ولى از خلافت و جانشينى او چيزى به مردم نگفت در صورتى كه هر دو حادثه مقارن هم رخ داده و طبعاً با هم گزارش شده بود و بسيار بعيد است كه يكى از اين دو رويداد به مكه برسد و خبر غوغاى سقيفه و جانشينى ابى بكر به آنجا نرسد.
سكوت مرموز فرماندار اموى مكه، علتى جز اين نداشت كه مىخواست از نظر رئيس فاميل خود، ابوسفيان، آگاه گردد و سپس مطابق نظر او رفتار كند. 1
با توجه به اين حقايق، خليفه به خوبى دريافت كه ادامه فرمانروايى وى بر مردم، در برابر گروههاى مخالف، نياز به بازخريد عقايد مخالفان دارد و تا آرا و افكار و به اصطلاح قلوب و دلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود نسازد ادامه زمامدارى بر اين گروهها مشكل خواهد بود.
يكى از افراد مؤثرى كه مىشد عقايد او را خريد، رئيس فاميل اميه، ابوسفيان بود؛ زيرا وى از مخالفان حكومت خليفه بود و وقتى كه شنيد ابوبكر زمام امور را به دست گرفته است، به عنوان اعتراض گفت: «ما را با ابى فضيل چكار؟»
ابوسفيان شخصى است كه پس از ورود به مدينه، در خانه على و عباس رفت و هر دو را براى قيام مسلحانه دعوت كرد و گفت: من مدينه را با سواره و پياده پر مىكنم؛ برخيزيد و زمام امور را به دست گيريد!
ابوبكر براى اسكات و خريدن عقيده وى اموالى را كه ابوسفيان از نجران همراه آورده بود به خود او بخشيد و دينارى از آن برنداشت. حتى به اين نيز اكتفا نكرد و فرزند وى يزيد را به عنوان يكى از فرماندهان فتوحات در شام تعيين كرد. وقتى به ابوسفيان خبر رسيد كه فرزندش به حكومت رسيده است