41شخص نيستند، بلكه مىگويند: وجود اين فضيلتها در صحابه موجب شده است كه فلان شخص، يار پيامبر (ص) باشد.
در منابع اهل سنت هم بحثى مبتنى بر تصريح قرآن و روايات به جانشينى خلفا وجود ندارد؛ چون از نظر آنان اين امر به امت واگذار شده است، و همين موضوع شيعه را در اثبات مدعايش كمك مىكند؛ به عبارت ديگر، شيعه با بستۀ آمادهاى از ادلۀ اثبات خلافت خلفاى راشدين پس از پيامبر (ص) روبهرو نيست و چون چنين چيزى وجود ندارد، اهل سنت تنها مىتوانند به ادلّه شيعه در اين زمينه اشكال كنند. خود اهلسنت با توجه به سخنى كه از خليفه دوم نقل شده است:
«اِنَّ بيعة ابي بَكر كانَتْ فَلْتة وقى الله شَرّها»؛ «بيعت ابىبكر امرى تصادفى و لجام گسيخته بوده است كه خدا آن را مهار كرد»؛ قبول دارند كه نصى بر خلافت ابوبكر وجود نداشته است. اگر كسى از اهل سنت مدعى وجود نص بر خلافت خلفا شد با يك موشكافى عالمانه، مىتوان يادآور شد كه خود خلفا مىگفتند خلافت اصلاً نظم و نسقى نداشته و تعيينى از قبل نبوده است. اهل سنت چگونه مىخواهند چيزى را كه خود خلفا به آن معتقد نبودند، موجّه و مستدل جلوه دهند و مدعى شوند كه خداوند از قبل مقدر كرده است كه خليفه اول، دوم و سوم به ترتيب پس از پيامبر (ص) جانشين او شوند.
2. آيا مدل عقيدتى امروز شيعه و دفاع آنها از اهل بيت، حاصل بازسازى باورهايشان در قرنهاى اخير است كه تشكلى پيدا كردهاند، بهويژه از دورۀ صفويه كه از حكومت و قدرتى برخوردار شدهاند؟ يا