47است كه يك عالم اهل سنت بنويسد كه «شيخ عبدالقادر جيلانى» گفته است:
در شب معراج وقتى جبرئيل از همراهى پيامبر باز ماند، خداوند «روح» مرا فرستاد و من چون بُراق - حيوان سوارى - شدم و پيامبر بر من سوار شد. درحالىكه افسارم به دست حضرت بود و به مقام قاب قوسين رسيد و به من فرمود: اى فرزندم، پاى من بر گردن توست و پاى تو بر گردن همه اولياى خداوند». 1
همچنين مىگويد:
25 سال در صحراى عراق تنها سير مىكردم، طوائفى از جن و رجال غيب نزد من مىآمدند و به آنها راه خدا را نشان مىدادم. در اول ورودم به عراق، خضر(ع) نزد من آمد و من او را نشناختم. شرط كرد با او مخالفت نكنم و به من گفت: «اينجا بنشين» من سه سال آنجا نشستم. سالى يكبار مىآمد و مىگفت: همينجا باش تا برگردم. يكسال در خرابههاى مدائن مجاهدت مىكردم و از پسماندهها مىخوردم؛ ولى آب ننوشيدم. يكسال فقط آب خوردم و پسمانده نخوردم. يكسال نه آب خوردم و نه پسمانده و نه خوابيدم. يكبار در شبى سرد در ايوان كسرا خوابيدم و جنب شدم. به نهر رفتم و غسل كردم. دوباره خوابيدم. باز جنب شدم و به نهر رفتم و غسل كردم. در آن شب، چهل بار جنب شدم و غسل كردم، سرانجام از ترس خواب به بالاى ايوان رفتم. 2