91از غلو وى در حق على(ع) است. اما در اين روايات اثرى از آنچه سيف بن عمر از او نقل كرده است ديده نمىشود. كمترين چيزى كه مىتوان دراينباره تصديق كرد، اين است كه آن مرد غلوكننده بود و كشته يا سوزانده شد و پذيرش اين مقدار به جايى زيان نمىرساند. ولى آنچه طبرى از راههاى پيشين ذكر مىكند، براى كسى كه اندك آگاهى دارد، ارزش و اعتبارى ندارد.
اكنون كه بطلان و فساد اين نظريه دروغين و ساختگى درباره پيدايش تشيع آشكار شد، مىتوان گفت اين نظريه توان ايستادگى در برابر نقد و بررسى را ندارد. بلكه بذر سقوطش در خودش نهفته است. اين نكته دليل آشكارى بر اصالت مذهب تشيع است و چنانكه پيشتر گفتيم، تشيع، مولود عقيدۀ اصيل اسلامى و امتداد حقيقى آن است. اما كارى كه ابن سبأ انجام داده است - به فرض صحت وقوع - نمايانگر يك موضع فردى و اقدامى بيرون از چهارچوب مذهب است و كسانى كه از او پيروى كردند، خود را به هلاكت افكندند. پس اين نظريه با ديدگاه كسانى كه با فرمان خدا و رسول(ص) و اولىالامر كوچكترين مخالفتى نمىكردند و به اندازۀ بند انگشت از فرمانشان سر بر نمىتابيدند، مانند مقداد، سلمان، حجر بن عدى، رشيد هجرى، مالك اشتر، صعصعه و برادرش و عمر بن حمق و كسانى كه ابر به خاطر آنها مىبارد و بركتها به خاطر آنها فرود مىآيد، هيچ نسبتى نمىتواند داشته باشد.
در اينجا مناقشه دربارۀ نظريۀ دوم شكلگيرى تشيع پايان يافت و اينك نوبت مناقشۀ نظريۀ سوم است.