50حضرت مخفى بود تا اينكه در زمان خلافت «هارون الرشيد»، حادثهاى موجب پيدا شدن قبر آن حضرت شد.
«عبدالله حازم» مىگويد: «روزى براى شكار، همراه هارون از كوفه بيرون رفتيم. در بيابان به ناحيه «غرّيين» رسيديم. در آنجا آهوانى را ديديم. بازها و سگهاى شكارى را به سوى آنها فرستاديم. آن آهوان به تپهاى كه در آنجا بود، پناه بردند و بالاى همان تپه ايستادند. ناگهان بازها كنار آن تپه فرود آمدند و سگهاى شكارى بازگشتند. هارون از اين جريان در شگفت شد كه اين چه رازى است كه آهوان به آن تپه پناه مىبرند و بازها و سگها جرئت رفتن به آنجا را ندارند. بار ديگر ديديم آهوان از آن تپه فرود آمدند و بازها و سگها به سوى آنها رفتند. آهوان دوباره به سوى آن تپه رفتند و بازها و سگها از رفتن به سوى تپه باز ايستادند. اين حادثه سه بار تكرار شد. هارون به من گفت: بشتاب و جستوجو كن. احتمالاً اين تپه، مكان مقدسى است و اسرارى در آن نهفته است.
ما به جستوجو پرداختيم تا پيرمردى از طايفه بنىاسد را يافتيم. او را نزد هارون آورديم. هارون از او سؤالاتى كرد. پيرمرد گفت: آيا در امان هستم؟ هارون به او امان داد. پيرمرد گفت: پدرم از پدرش حديث كرد كه آنها گفتند: قبر شريف حضرت على(ع) در اين تپه است و خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هيچ كس به آنجا پناه نمىبرد، مگر اينكه ايمن گردد. هارون از اسب پياده شد و آبى طلبيد و وضو گرفت و كنار آن تپه رفت و در آنجا نماز خواند. خود را به خاك آن ماليد و گريه