22 بامدادان و شامگاهان؛ چه بسا ياران و دنياجويانى كه آنان را كشته مىدارى! آرى روزگار كسى را به جاى ديگرى قبول نمىكند و همانا كار به دست خداوند جليل است و هر زندهاى راه مرگ را مىپيمايد.
اين جملات بلند چند بار بر زبان امام جارى شد و زينب طاقت از كف داد و درحالىكه خود را به برادر مىرساند، فرياد برآورد:
ليت الموت اعد منى الحياة، اليوم ماتت فاطمة(عليها السلام) امى و على(ع) ابى و حسن(ع) اخى يا خليفة الماضين و ثمال الباقين.
اى كاش مرگ، زندگانى مرا مىربود. امروز روزى است كه مادرم فاطمه، پدرم على و برادرم حسن در گذشتهاند، اى باقيماندۀ گذشتگان و اى پناهگاه بازماندگان!
دختر على(ع) كمى بىتاب شده بود. او حسين(ع) را همۀ هستى خود مىدانست و در سيماى آسمانى او تمامى عزيزان خود را مىجست. از كودكى تا امروز برادر را اينچنين نديده بود. چون ديدگان امام به خواهر افتاد، فرمود: «خواهرم شيطان بردبارى تو را نربايد!»
زينب گفت: «پدر و مادرم فدايت باد كه در انتظار كشته شدن خود هستى! خداوند جانم را فداى تو گرداند!»
درحالىكه بغض گلوى حسين را مىفشرد و چشمانش