70پس من هنگامى كه حضرت وارد خانه مىشد درب خانه او مىنشستم و به خود مىگفتم: شايد آن حضرت حاجت و كارى داشته باشد، و دائماً از حضرت مىشنيدم كه مىگويد: سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله و بحمده، تا اينكه اطمينان پيدا مىكردم كه حضرت كارى ندارد. لذا باز مىگشتم يا اينكه خواب بر چشمانم غلبه مىكرد و مىخوابيدم. حضرت رسول (ص) چون اين حالت فروتنى و خدمتكاريم نسبت به خود را ديد فرمود: اى ربيعه! از من چيزى بخواه تا به تو عطا كنم. عرض كردم: اى رسولخدا! در امرم نظر مىكنم و سپس به شما خبر مىدهم. با خودم فكر كردم و فهميدم كه دنيا تمام شدنى و نابود شونده است، و براى من در آن مقدار روزى است كه مرا كفايت مىكند و به من مىرسد. از رسولخدا (ص) درباره آخرتم مىخواهم؛ زيرا او نزد خداى عزّوجلّ منزلتى اختصاصى دارد. خدمت حضرت رسول (ص) رسيدم، او به من فرمود: چه تصميمى گرفتى اى ربيعه؟! عرض كردم: آرى اى رسولخدا! از شما مىخواهم كه مرا نزد پروردگارت شفاعت كنى تا مرا از آتش دوزخ آزاد سازد. فرمود: چه كسى تو را به اين خواسته دستور داد اى ربيعه؟! عرض كردم: نه به خداوندى كه تو را به حق مبعوث نمود، كسى مرا به اين خواسته دستور نداد، ولى چون شما فرمودى از من بخواه تا به تو عطا كنم و شما نزد خداوند منزلت خاصى داريد. لذا در امرم نظر كردم و فهميدم كه دنيا پايانپذير و نابودشونده است، و براى من در دنيا رزقى است كه مىرسد. لذا با خود گفتم كه از رسول خدا (ص) براى آخرتم