37كشتهايد». عمر گفت: «بنده خدا آرى، اما برادر رسول خدا نه!» سرانجام، از بيعت على[(ع)] نااميد شدند و او را رها كردند. على[(ع)] كنار قبر رسول خدا[(ص)] رفت و خود را به قبر پيامبر چسباند و گفت: اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كٰادُوا يَقْتُلُونَنِي ؛ «فرزند مادرم، اين گروه مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند». (اعراف:150) 1
اين آيه، سخن هارون است آنگاه كه برادرش موسى او را مذمت مىكرد كه چرا گذاشتى مردم در غياب من گوسالهپرست شوند.
برخى منابع در اين باره چنين نوشتهاند: عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه[(عليها السلام)] رفت تا خانه را به آتش بكشد فاطمه[(عليها السلام)] عمر را ديد و گفت: «اى پسر خطاب! آيا مىخواهى خانه مرا آتش بزنى؟» عمر گفت: «آرى». 2
بنابراين نويسنده كتاب پذيرفته است كه اين كار و حرمتشكنى واقع شده است.
پرسشى كه اينجا مطرح مىشود اين است: على(ع) با آن شجاعت يداللّهى، چگونه در برابر اين حوادث و مصائب صبر پيشه كرد و سكوت نمود.
با مطالعه در منابع اهل سنت مىتوان چنين پاسخ داد كه، پيامبر گرامى اسلام(ص)، على(ع) را از حوادث پس از خود آگاه كرده و او را به سكوت و خوددارى از مبارزه و درگيرى در آن حوادث دستور داده بود.
رسول خدا(ص) به على(ع) مىفرمود
:«إنَّ الامّةَ سَتغْدِرُ بِكَ بَعدي» 3؛ «اين امت پس از من به تو خيانت خواهند كرد».
انس بن مالك مىگويد:
همراه رسول خدا[(ص)] و على[(ع)] به باغ زيبايى رسيديم.... رسول خدا سر بر