26
استهزاء: زعم محمّد انّه يعلم من يؤمن به و من يكفر ممّن لميخلق بعد، و نحن معه و مايعرفنا. فبلغ ذلك رسول الله(ص) فقام على المنبر فحمدالله و اثنى عليه ثم قال: ما بال اقوام طعنوا في علمي، لاتسألوني عن شيء فيما بينكم و بين الساعة الاّ انبأتكم به. فقام عبدالله بن حذافة السهمي، فقال: من ابي يا رسول الله(ص)! فقال: حذافة، فقام عمر فقال: يا رسول الله! رضينا بالله ربّا و بالاسلام دينا و بالقرآن اماماً و بك نبيّاً، فاعف عنّا عفا الله عنك. فقال النبي(ص): فهل انتم منتهون، فهل انتم منتهون. 1
عرضه شد بر من امتم در صورتهايشان در گل آنگونه كه بر آدم عرضه شد، و كسانى كه به من ايمان مىآورند و كسانى كه كافر مىگردند را به من معرفى كردند. خبر به منافقان رسيد از روى استهزاء گفتند: محمّد گمان كرده كه مىداند چه كسى به او ايمان مىآورد و چه كسى به او كفر مىورزد از كسانى كه هنوز آفريده نشدهاند، در حالى كه ما با او هستيم ولى ما را نمىشناسد. خبر به رسول خدا(ص) رسيد حضرت بالاى منبر رفت و حمد خدا را كرد و بر او ثنا گفت، سپس فرمود: چه شده اقوامى را كه در علم من طعن مىزنند؟ شما از من درباره هرچه بين شما تا قيامت است سؤال كنيد به شما خبر مىدهم. عبدالله بن حذافه سهمى برخاست و گفت: پدرم كيست اى رسول خدا؟! حضرت فرمود: حذافه. عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا! راضى شديم كه خدا پروردگار ما و اسلام