30مأموريت مهمّ خود، حركت كرد.
وقتى اين عالمان از گوشه و كنار، گرد آمدند به مأمون خبر داديم و قرار شد صبحگاه بر او وارد شويم. فردا صبح وقتى اجازۀ حضور يافتيم، مشاهده كرديم كه وى لباس پوشيده و منتظر است. پس از اذن دخول، علما با احترام وارد مجلس خليفه شدند، وقتى همۀ آنها نشستند، مأمون ساعتى با آنها به ملاطفت و گفتگو پرداخت تا ترس آنان از بين رفته و احساس آسايش و راحتى كنند و بدون ترس و واهمه اعتقادات خود را بيان كنند؛ سپس رو به علما كرد و گفت: من امروز مىخواهم خداوند را بين خود و شما حجت قرار دهم و از مسأله بسيار مهمّى سخن بگويم. سكوت سنگينى بر شنوندگان سايه افكند و مأمون ادامه داد: چون مىخواهم به هنگام مباحثه كسى از مجلس خارج نشود، هر كس كار مهمى دارد يا نياز به قضاى حاجت دارد، برود و برگردد، لباس رسمى را از خود خارج سازيد و با لباس آزاد بنشينيد و فكر نكنيد در دربار هستيد، بلكه فرض كنيد در يك نشست علمى به سر مىبريد؛ بنابراين با آسودگى تمام، آنچه را كه به نظرتان مىرسد، طرح نماييد.
عالمان، لحظه به لحظه كنجكاوتر مىشدند تا بدانند به چه منظورى مهمان خليفه شدهاند تا اينكه پس از طى اين مقدمات، مأمون اين گونه آغاز سخن كرد و گفت:
اى عالمان و انديشمندان! من شما را آوردهام تا با