26«قائم مقام مدينه» را به خود جلب مىكند و پيغام مىفرستد كه:
«هر چند ديشب خودم در «بقيع» بودم و در عزادارى با شما شركت داشتم و خيلىمستفيضشدم، لكنبراى توسل به «حضرت سيدالشهدا» و فيضمندى كامل، امشب و دوشب ديگر مجلس عزادارى در خانۀ شخصى خودم تهيه ديدهام، خواهشمندم اين شب را زودتر از «بقيع» مراجعت نماييد، در خانه مشتركاً عزادارى كنيم. ضمناً تقاضا نموده بود كه روضهخوان هم از خودمان همراه ببريم و شام هم در آنجا صرف كنيم.» 1
با پايان يافتن حضور در «مدينه»، به طرف «جدّه» حركت كرده، و از «يَنْبُع» با كشتى به «جدّه» مىآيند و پس از بيست روز معطّلى، بار ديگر با كشتى معروف به «شجاع» از «جده» به طرف «بمبئى» حركت مىكنند و اين مسافت حدود نُه روز و ده شب طول مىكشد!
پس از چند روز ماندن در «بمبئى»، از آنجا به «بصره» و سپس به «ايران» مىآيند.
در نزديكىهاى «تهران» به او خبر مىدهند كه دختر شش سالهاش از دار دنيا رفته است. و پس از ده ماه و نيم دورى از خانواده، به «شهررى» باز مىگردد و در اينجا آخرين خبر ناگوار به او داده مىشود:
«... از ديدار خانواده كه مدّت ده ماه و نيم از آنها به كلّى دور و بىخبر بودم بهرهمند و محظوظ و مشعوف شدم و پس از تفتيشات و تحقيقات مكشوف شد كه آقا ابراهيم، طفل هفت سالۀ من نيز در مفارقت پدر بدرود زندگانى گفته و داغى بر داغ من افزوده، خداوند خودش باز هم