53بساطِ ميگسارى را در اطراف كعبه پهن مىكردند؛ و به اصطلاح، در جوارِ بتان سنگى و چوبى كه متعلق به قبائل عرب بود، بهترين ساعات عمر خود را مىگذراندند؛ و هر كس، هر داستانى را كه دربارۀ «منذريانِ» حيره و «غسانيانِ» شام و قبائل يمن شنيده بود، براى حضار تعريف مىكرد؛ و عقيدهمند بودند كه اين زندگىِ شيرين بر اثر توجهات بتان است، كه عموم عرب را در برابر آنها ذليل كرده و آنان را بر همه برترى داده است.
تمام اين محروميتها و عيشونوشها و بىبندوبارىها ، محيط را براى ظهور يك مصلح جهانى آمادهتر مىساخت؛ و بىجهت نيست كه هر موقع داناى عرب، «ورقة بن نوفل» كه در آخر عمر خود مسيحى شده و اطلاعاتى از انجيل به دست آورده بود؛ از خدا و پيامبران سخن به ميان مىآورد، با خشم و غضبِ فرعونِ مكه، «ابو سفيان» مواجه مىشد. ابو سفيان مىگفت: «ما مكّيان، به چنين خدا و پيامبرى نيازمند نيستيم، زيرا از مراحم و الطافِ بتان برخورداريم»!
6 - عبد اللّٰه پدر پيامبر صلى الله عليه و آله
روزى كه عبد المطلب، جان فرزند خود را با دادنِ صد شتر در راه خدا باز خريد؛ بيش از بيست و چهار بهار، از عمر «عبد اللّٰه» نگذشته بود. اين جريان سبب شد كه «عبد اللّٰه»، علاوه بر اينكه ميان قريش شهرت بسزائى پيدا كرد؛ در ميان فاميل خود، و به ويژه نزد عبد المطلب هم مقام و منزلت بزرگى به دست آورد. زيرا چيزى كه براى انسان گران تمام شود و دربارۀ آن رنج بيشتر ببرد، بيش از معمول به او مهر مىورزد؛ از اين لحاظ «عبد اللّٰه»، در ميان خويشان و دوستان و نزديكان خود، فوق العاده مورد احترام بود.
روزى كه «عبد اللّٰه»، همراه پدر به سوى قربانگاه مىرفت با احساساتِ متضاد روبرو بود. حسِّ احترام به پدر و قدردانى از زحمات او، سراسر كانون وجودِ وى را فراگرفته بود؛ از اين جهت چارهاى جز تسليم و انقياد نداشت. ولى از طرف ديگر، چون دست تقدير مىخواست كه گلهاى بهار زندگى او را مانند برگ خزان، پژمرده كند؛ موجى از اضطراب و احساسات در دل او پديد آمده