29مورد پرستش افراد آن فاميل بودند و در عين حال آن سران براى خود معبودى داشتند.
بزرگترين سنگرى كه نمرود به دست آورده بود، جلب توجه گروهى از منجمان و كاهنان بود كه دانشمندان آن روز محسوب مىشدند. خضوع آنان زمينه را براى استعمار طبقۀ منحط و بىاطلاع آمادهتر ساخته بود. علاوه بر اين، از بستگان ابراهيم كسانى مانند «آزر»، كه مردى صورتگر بود و اطلاعاتى در اوضاع ستارگان داشت، جزو درباريان نمرود درآمده بود، و اين خود نيز مانع بزرگى براى ابراهيم بود. زيرا علاوه بر مبارزه با افكار عمومى، با مخالفت بستگان خود نيز روبرو بود.
نمرود، در زندگى رؤيايى فرو رفته بود، كه ناگهان ستارهشناسان، نخستين زنگ خطر را نواختند، و گفتند:
حكومت تو، به وسيلۀ شخصى كه همين محيط، زادگاه اوست، سرنگون خواهد شد. افكارِ خفتۀ نمرود بيدار شد و پرسيد:
آيا متولّد شده يا نه؟ گفتند: متولّد نشده است.
وى فرمانِ جدائى زنان و مردان (در شبى كه مطابق پيشبينى و محاسبات نجومى ستارهشناسان، نطفۀ اين دشمنِ سرسخت منعقد خواهد گشت) صادر نمود. مع الوصف دژخيمان او، پسربچهها را مىكشتند؛ قابلهها دستور داشتند صورت نوزادان را به دفتر مخصوص او ارسال نمايند. اتفاقاً، در همان شبى كه هر نوع آميزش زن و مرد ممنوع بود؛ نطفۀ ابراهيم در همان شب منعقد گرديد. مادرِ ابراهيم باردار شد و مانند مادرِ موسى بن عمران، دوران باردارى را به صورتى پنهان به پايان رسانيد. پس از وضع حمل، براى حفظ فرزند عزيز خود، به غارى كه در كنار شهر بود، پناه برد و فرزند دلبند خود را در گوشۀ غار گذارده، روزها و شبها در حدود امكان از او سركشى مىكرد. اين نوع ستمكارى به مرور زمان نمرود را آسودهخاطر ساخت، و يقين كرد كه دشمنِ تخت و حكومت خود را به قتل رسانيده است.
ابراهيم، سيزده سال تمام در گوشۀ آن غار كه راه ورودىِ تنگى داشت به سر برد، پس از سيزده سال مادر، او را بيرون آورده ابراهيم گام در اجتماع نهاد، چشم نمروديان به ناشناسى افتاد، مادر ابراهيم گفت: اين فرزند من است پيش از