12«خزرج» به نام «اسعد بن زراره» براى تقويت قبيلۀ خود،سفرى به مكه نمود، تا به وسيلۀ كمكهاى نظامى و مالى «قريش» دشمن صدسالۀ خود «اوس» را، سركوب سازد. وى به خاطر روابطِ ديرينهاى كه با «عتبة بن ربيعه» داشت، به خانۀ وى وارد شد، و هدف خود را با وى در ميان گذارد، و تقاضاى كمك كرد. دوست ديرينۀ وى «عتبه»، چنين پاسخ داد:
ما نمىتوانيم به تقاضاى شما پاسخ مثبت دهيم، زيرا امروز گرفتارى داخلى عجيبى پيدا كردهايم، مردى از ميان ما برخاسته، به خدايان ما بد مىگويد: نياكان ما را ابله و سبكعقل مىشمرد و با بيان شيرين خود، گروهى از جوانان ما را به خود جذب كرده، و از اين راه شكاف عميقى ميان ما پديد آورده است. اين مرد در غير موسم حج در «شِعب ابو طالب» به سر مىبرد و در موسم حج از «شعب» بيرون مىآيد و در حجر اسماعيل مىنشيند و مردم را به آيين خود دعوت مىكند.
«اسعد» پيش از آن كه با سران ديگر قريش تماس بگيرد، تصميم به بازگشت به «مدينه» گرفت. ولى او به رسم ديرينۀ عرب، علاقمند شد كه خانۀ خدا را زيارت كند. اما عتبه از اين كار او را بيم داد، كه مبادا هنگام طواف، سخن اين مرد را بشنود و سخن او در وى اثر بگذارد. از طرف ديگر هم ترك مكه بدون زيارت خانۀ خدا، زشت و زننده بود، سرانجام براى حلّ مشكل، «عتبه» پيشنهاد كرد كه «اسعد» پنبهاى در گوش خود فرو برد تا سخن او را نشنود.
«اسعد»، آهسته وارد «مسجد الحرام» شد و آغاز به طواف كرد. در نخستين شوط طواف، چشم او به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله افتاد، ديد مردى در حجر اسماعيل نشسته و عدهاى از بنى هاشم دور او را گرفته و از وى محافظت مىنمايند، ولى از ترسِ تأثير سخن او جلو نيامد. سرانجام در اثناى طواف با خود انديشيد، كه اين چه كار احمقانه و نابخردانه است كه من انجام مىدهم، ممكن است فردا در مدينه از من پيرامون اين حادثه سئوالاتى بنمايند، من در پاسخ آنان چه بگويم؟ از اين جهت لازم ديد كه دربارۀ اين حادثه اطلاعاتى به دست آورد.
او قدرى پيش آمد، و به رسم عرب جاهلى سلام كرد و گفت: «انعم