62براى حج آمدهايم، نمىخواستيم لحظهاى رفع خستگى كنيم، يا اصلاً احساس خستگى نمىكرديم. دل حاجى مثل عقربۀ مغناطيسى برابر قطب است كه هرچه به قطب نزديكتر شود، قابليت مجذوب شدنش افزايش مىيابد و لرزش آن بيشتر مىگردد.
روزى دربارۀ اين احساس با خويشاوندان خود گفتگو مىكردم. زن پسر عموى من كه شوهرش مهندسى جوان است گفت: يك هفته پيش از آن كه پسر عمويت به مكه برود، واقعۀ ناگوارى براى خانواده اتفاق افتاد. من او را خبر كردم. مىدانى او چون مهندس است هر حادثهاى را با ديد علمى و واقعبينى خاص تجزيه و تحليل مىكند، ولى اينبار جوابى كه به من داد - يا بهتر بگويم خيال مىكرد جواب مرا مىدهد - اين بود كه گفت: «خدا قسمت كند تا نماز جمعه را در حرم پيغمبر بخوانيم.»
بله. پسرعمويم شوق ديدار مدينه را داشت و من شوق زيارت مكه را، چون او جزو حاجيانى بود كه اوّل به مدينه و سپس به مكه مىرفتند. اما من كه دو هفته پس از او به حجاز رسيدم، قصد داشتم نخست حج واجب را ادا كنم.
چنانكه گفتم، منتظر مانديم تا چمدانهاى ما را در اتوبوسها گذاشتند. چه كنيم؟ چه نكنيم؟ مشورت ما زياد