میقات حج-جلد 8
مشخصات کتاب
سرشناسه : سلیمانی، نادر، - ۱۳۳۹
عنوان و نام پدیدآور : میقات حج/ نویسنده نادر سلیمانی بزچلوئی
مشخصات نشر : تهران: نادر سلیمانی بزچلوئی، ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : ص ۱۸۴
شابک : 964-330-627-5۴۵۰۰ریال
یادداشت : عنوان دیگر: میقات حج (خاطرات حج).
یادداشت : عنوان روی جلد: خاطرات حج.
عنوان روی جلد : خاطرات حج.
عنوان دیگر : میقات حج (خاطرات حج).
عنوان دیگر : خاطرات حج
موضوع : حج -- خاطرات
موضوع : سلیمانی، نادر، ۱۳۳۹ - -- خاطرات
رده بندی کنگره : BP۱۸۸/۸/س۸۵م۹ ۱۳۸۰
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۳۵۷
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۲۵۲۴
ص: 1
اشاره
حج ابراهیمی
حجّ ابراهیمی- محمّدی، سالهاست غریب و مجور است،
هم از جهات معنوی و عرفانی، و هم از جهات سیاسی و اجتماعی ...
این کنگره سراپا سیاست، که به دعوت ابراهیم و محمد- صلی الله علیهما و آلهما- برپا میشود و از هرگوشه دنیا و از هر فجّ عمیق، در آن اجتماع میکنند، برای «منافع ناس» است و برای «قیام به قسط» است و در ادامه بتشکنیهای ابراهیم و محمّد است و طاغوت شکنیها و فرعون
حج در کلام و پیام امام راحل حضرت آیةالله العظمی امام خمینی- قدس سره الشریف-
ص: 2
زدودنهای موسی است ... (1)
حج، تجّلی و تکرار همه صحنههای عشقآفرین زندگی یک انسان و یک جامعه متکامل در دنیاست و مناسک حج، مناسک زندگی است.
حج، تنظیم و تمرین و تشکّل این زندگی توحیدی است.
حج، عرصه نمایش و آیینه سنجش استعدادها و توان مادّی و معنوی مسلمانان است. (2)
ما نخواهیم گذاشت از کعبه و حج، این منبر بزرگی که بر بلندای بام انسانیّت، باید صدای مظلومان را به همه عالم منعکس سازد و آوای توحید را طنیناندازد، صدای سازش با آمریکا و شوروی و کفر و شرک نواخته شود. (3) پینوشتها:
حج از دیدگاه مقام معظم رهبری حضرت آیةالله خامنهای- مدّ ظله العالی-
1- صحیفه نور، ج 20، ص 18.
2- همان، ص 229.
3- همان، ص 232.
ص: 3
واجب حج حقیقتاً یک واجب بینظیری است. شبیه حج، ما در همه تعالیم اسلامی نداریم. حج وضع مخصوصی دارد و جنبه معنوی در آن فوقالعاده است. مثلًا یک نماز را اگر شما ملاحظه کنید، چند دقیقه ذکر خدا است. اما حج از آغاز شروع اعمال تا آخر، تمام این چند روز چه در داخل خانه خدا و مسعای شریف و چه در عرفات و مشعر و منی و اعمال گوناگون و طوافهای مختلف و نشست و برخاستها در افاضه از نقطهای به نقطه دیگر، همه جا ذکر خداست. این جنبه معنوی یعنی ذکر الهی در حج یک قلم بسیار درشت است، از آن طرف جنبه دنیایی و مربوط به زندگی در حج بینظیر است. حجّ یک واجبی است که فقط مربوط به یک ملت و یک فرد نیست. مربوط به دنیای اسلام است. خداوند متعال معین فرموده است و همه را دعوت کرده است به یک نقطه و در یک زمان «ایام معلومات». در حالی که میشد همه در این نقطه جمع بشوند ولی در طول سال و نه در یک زمان معین ولی خداوند فرموده که همه باید در یک زمان معیّن جمع شوند.
ص: 4
باید به این نکته اهتمام بیشتری بشود که خدای متعال فقط اراده نفرمود که همه در مکه، منا و مشعر و عرفات جمع بشوند. چون اگر حرکت مردم به این مناطق اصل قضایا بود میشد همه را در طول زمان، در طول سال آنجا جمع کند. این که همه را در یک روز و در یک مجموعه از روزها در آنجا جمع میکند برای چیست؟ این آن نکته اساسی و مهم است.
بدیهی است که این برای آن است که آحاد مسلمانان خود را در کنار یکدیگر بیابند. یعنی ملتها احساس وحدت و جماعت و احساس عظمت و شعوب کنند. اگر این احساس مورد توجه نبود، این ایام معلومات و معدودات لازم نبود که در حج مقرر شود. وقتی که امت اسلام و هر ملتی از ملتهای مسلمان، کسانی از خود را در یک روز به یک نقطه میفرستند تا مدتی با هم اجتماع کنند، این اجتماع برای چیست؟ این چیزهایی است که به تعبیر امام صادق- علیهالسلام-: «یعرف هذا و اشباهه من کتاب الله» اینها را باید هر مسلمانی از مفاهیم قرآنی اسلام بداند. خداوند متعال از همه ملتها یک جماعتی را دعوت میکند و میگوید بیایید در این ایام دور هم و با هم باشید.
همه با هم حرکت کنید (1) و همه با هم افاضه و طواف کنید. این اجتماع برای چیست؟ مردم دنیا همه با هم جمع بشوند که همینطور ساکت به صورت هم نگاه کنند و برگردند؟! جمع شوند که اختلافات خود را مطرح کنند؟ این جمع شدن ملتها در یک نقطه آن هم در یک نقطه مقدس فقط یک فایده و یک معنا میتواند داشته باشد و آن این است که جمع شوند دور هم تا درباره سرنوشت امت اسلامی به حیث «امت»، فکر کنند تا در این مجمع یک قدم خوب برداشته شود و یک کاری برای آنها بشود.
حالا اگر ملتهای اسلامی پیشرفته بشوند- که امیدواریم آن روز برسد- وقتی در حج جمع شدند و در خلال این کنگره مردمی عظیم، از برگزیدگان ملتها یک مجلس مفصل چند هزار نفری در آنجا درست بشود
1- ثمّ أفیضوا من حیث أفاض الناس ... همه با هم حرکت کنید.
ص: 5
و مصوباتی داشه باشند، و آن مصوبات در همان حج به تصویب آحاد حجاج کشورهای مسلمان برسد و بعد به دولتها و ملتها ابلاغ شود، این بهترین شکل تجمع عظیم حج است که متأسفانه امروز عملی نیست؛ زیرا ملتها هنوز آنقدر در این زمینه پیش نرفتهاند و بخصوص این که دولتها هم به آنها کمکی نمیکنند، اما تا وقتی که آنچنان تصمیمگیری عملی در موسم حج امکان ندارد، کار واجب در آنجا چیست؟ کار واجب این است که ملتها هر جور که بتوانند نسبت به مصالح دنیای اسلام دلبستگی نشان بدهند و بر وحدت بین خود تأکید کنند و نسبت به دشمنان دنیای اسلام اظهار برائت کنند. این کمترین چیزی است که در حجی که اسلام معین کرده است میشود انجام داد و متوقع بود.
برائت را که ما از بیرون نیاوردهایم وارد حج کنیم. برائت جزء حج و روح حج و معنای واقعی این اجتماع عظیم است.
پینوشت:
«ان اوّل بیت وُضِع للنّاس لَلَّذی بِبَکَّةَ مبارکاً و هدیً للعالمین. فیه آیاتٌ بَینات مقام ابراهیم و مَن دخله کان آمناً ولِلّه علی النَّاس حِجّ البیت من استطاع الیه سبیلًا و من کفر فان اللّه غنیٌ عَنِ العالمین». (1)
قرآن کریم پس از بررسی شبهه اوّلِ اهل کتاب درباره خوراکیها، به اعتراض دوّم آنان می پردازد و به آن پاسخ میدهد که: خیال نکنید بیتالمقدس «محور» است، بلکه:
«اولین خانهای که خداوند برای مردم بنا کرده؛ همانا خانه کعبه در
1- آل عمران: 96.
ص: 6
سرزمینِ بکّه است که هم مبارک و هم وسیله هدایت جهانیان میباشد.
نشانههای آشکار خداوند در آنجاست؛ از جمله نشانهها و آیات، اثر پای حضرت ابراهیم- سلام اللّه علیه- است که بر روی سنگ باقیمانده است.
انسانها در آن مکان از امنیت برخوردارند و بر مردم مستطیع واجب است که آن خانه را زیارت کنند و هر کس کفر ورزد و سرکشی کند، به خویشتن ضرر زده نه بر خدا؛ زیرا خداوند بینیاز از جهانیان است.»
اهمیت احکام حج
حج از اهمیت ویژهای برخوردار میباشد. در این زمینه روایت زراره قابل توجه است که وی از امام صادق- علیهالسلام- سؤال میکند: «چهل سال است مسائل حج را از شما میپرسم و هنوز تمام نشده است؟!» حضرت فرمودند:
«خانهای که انبیای فراوان دور آن طواف کردهاند و طی قرون متمادی معبد، قبله و مطاف بوده، احکامش بزودی تمام نمیشود.» (1) حریم کعبه
از آیه کریمه استفاده میشود که خانه کعبه برای مردم ساخته شده (وُضِعَ للنّاس) پس حریم آن، به اندازه گنجایش تمامی مردم است. حریم کعبه مثل حریم مسجدی نیست که واقف، زمینِ آن را تعیین میکند.
و از طرفی خداوند به حضرت ابراهیم- علیهالسلام- دستور اعلام عمومی داد:
«وَ اذِّنْ فی النّاس بالحج یأتوک رجالًا و علی کلّ ضامرٍ یأتین من کلّ فجٍّ عمیقٍ». (2)
وقتی اعلان، عمومی است، بدیهی است که خانه نیز برای همه
1- من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 306.
2- حج: 27.
ص: 7
مردم ساخته شده است. قهراً ممکن است حریم آن به کیلومترها نیز برسد و اگر به لطف الهی حکومت اسلامی در آنجا نیز پیاده شود، میتواند تمامی خانههای سرزمین مکه را نیز خراب کند و حریم بیت را توسعه دهد و این عملی است حلال و شرعی و دیگر برای طائف و زائر هیچ مشکلی نخواهد بود؛ چون او- عزّ وجلّ- فرمود: خانه برای مردم جهان ساخته شده است (سواءً العاکف فیه والباد) (1) و قهراً حریم آن گسترده و جهانی خواهد بود.
توجه به این نکته نیز لازم است که: حریم کعبه و تولیت آن، تابع خصوصیات اقلیمی و تقسیمات جغرافیایی نیست زیرا: «ان اولیاؤه الّا المتقون» (2)؛ یعنی کعبه ملک کسی نیست و ولایت آن را متقیان سراسر عالم بر عهده دارند و این مردم با تقوای جهانند که متولّیان کعبه هستند نه خصوص مردمی که در حجاز زندگی میکنند.
کعبه، بیت عتیق و آزاد است و زیر پوشش قانونی از قوانین بینالمللی قرار نمیگیرد و نظیر کوهها و معادن نفت و غیره نیست که چون در منطقه حجاز واقع شده، به مردم حجاز تعلق داشته باشد، بلکه خانهای برای تمامی مردم جهان است و محکوم قانون مخصوص حجاز نخواهد بود.
طرح و حل یک شبهه
قرآن کریم در سوره یونس میفرماید:
«و اوحینا الی موسی و اخیه ان تَبَوَّءَا لِقَومِکُما بمصرٍ بیوتاً واجعلوا بیوتکم قبلة و اقیموا الصلاة و بشّر المؤمنین». (3)
پس از جریان هلاکت فرعون و سپاهیانش، بنیاسرائیل محروم، به راهنمایی حضرت موسی- علیهالسلام- به مصر بازگشتند. هنگام بازگشت این تبعیدیان به مصر، از آنجا که مراکز عبادی آنها توسط فرعونیان تخریب شده بود و هنوز قدرت مرکزی در اختیارشان نبود که آنها را بازسازی کنند،
1- حج: 25.
2- انفال: 34.
3- یونس: 87.
ص: 8
خداوند دستور داد خانههای خودشان را قبله قرار دهند. اینجا شبههای مطرح میشود که: «چگونه منازل آنها قبله نمازشان قرار گرفت؟» در پاسخ باید گفت: مراد از قبله، «مصلا و محل» نماز است نه «جهت» نماز؛ بدین معنا که بنیاسرائیل اگر در بیرون از خانه خود نماز بخوانند حتماً باید نماز آنها به سوی منزل خودشان باشد! بنابراین هیچ منافاتی میان این مطلب و آیه مورد بحث، که کعبه را اولین قبله معرفی میکند، وجود ندارد.
گرچه بعضی از مفسرین احتمال دادهاند که معنای آیه چنین باشد:
«واجعلوا بیوتکم متقابلات بعضها مع بعض»؛ یعنی «خانههایتان را روبرو و مقابل هم بسازید تا از حال هم باخبر شده و از امنیت برخوردار باشید.» ولی در هر حال، منظور این نیست که هرکس در خارج از خانه خود نماز خواند، باید به طرف خانه خودش بایستد تا خانهاش قبله نمازش باشد؛ زیرا که قبل از تخریب، مراکز عبادی، مساجد و معابد آنها به طرف کعبه بود و پس از تخریب آنها به خانههای خود پناهنده شدند و در آنجا به عبادت پرداختند. قهراً همانگونه که مساجدشان قبل از تخریب، به طرف کعبه بود، به هنگام نماز در خانههای خودشان هم به سوی کعبه نماز میخواندند پس هیچگونه منافات و تعارضی در میان نیست.
بخشی از سرنوشت کعبه در تاریخ
کعبه سرگذشتی طولانی و حوادث فراوانی را پشت سرگذاشته است؛ یکی از حوادث تلخی که نسبت به این بیت شریف- که معبد انبیا و قبله اولیا بود- پیشآمد، همان است که مدتها به صورت بتکده درآمد؛ یعنی وثنیین و بتپرستان حجاز، بتها را در بالای کعبه و احیاناً درون آن قرار میدادند و به کلیدداری و تولیت این خانه هم افتخار میکردند. قرآن کعبه را از همه آلودگیها تطهیر کرد و سخن ابراهیم و اسماعیل- علیهماالسلام-؛ «أن طَهِّرا
ص: 9
بیتی للطّائفین» (1) را به انبیای دیگر نیز گوشزد کرد. همه موظف بودند که کعبه را از لوث بتها پاک کنند تا قبلهگاه و مطاف نمازگزاران و زائران الهی باشد.
در دوران جاهلیت سقایت و سیراب کردن حاجیان و عمارت بیت الله، به عهده بتپرستها بود. کعبه کلیدی داشت و کلیداریش سمتی بود که به نوبت به افراد گوناگون میرسید. یکی از کسانی که سِمَت کلیدداری کعبه به او رسید، ابو غبشان بود. وی شبی در حال مستی حق کلیدداری کعبه را به یک شتر و یک مشک شراب فروخت.
اسلام همه ارزشهای خرافی را درهم ریخت و فرمود: «أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله والیوم الآخر و جاهد فی سبیلالله» (2) وقتی جریان حضرت امیر- علیهالسلام- مطرح شد و عدهای خواستند خود را برتر بدانند، خداوند فرمود: سیراب کردن حاجیان و عهدهداری تعمیر کعبه، هرگز به منزله ایمان به خدا، هجرت و جهاد در راه خدا نیست.
توضیحی در باره «آیت»
منظور از آیت، معجزه خارقالعاده نظیر ناقه صالح، شقالقمر و ...
نیست بلکه آیت به معنای علامت و نشانهای است که حق را نشان دهد و مردم را بدان متذکر و یادآور شود.
آیت گاهی به معنای علامتِ تکوینی، گاهی به معنای نشانه تشریعی در مقابل علامتِ تکوینی و گاهی نیز در معنای اعم از تکوین و تشریع استعمال میشود.
در آیه: «أَتَبْنُونَ بِکُلّ رِیعٍ آیة تَبْعَثُون. و تتخذون مصانع لعلَّکم تخلُدُون» (3) به معنای علامت و نشانه استعمال شده است.
1- بقره: 125.
2- توبه: 19.
3- شعراء: 128.
ص: 10
«شما در هر منطقه برجستهای قصری که نشانه قدرت و ثروت شماست، بنا مینهید، گویا قصد زندگی دائمی در آن را دارید».
و همچنین در آیه
«ما نَفْسَخُ من آیة أو نُنسها نأت بخیر منها أو مِثْلِها» (1) به معنای علامت آمده است.
بنابراین درباره «فیه آیات بینات» لازم نیست همه آیاتی که درباره مکه آمده؛ معجزه و خلاف عادت و طبیعت باشد. بلکه هر چیزی که انسان را به یاد حق متذکر کند، به آن آیت اطلاق میشود. همانگونه که در باره «و من دخله کان آمناً» بعضی گفتهاند: از باب تفصیل بعد از اجمال و مصداق آیات بینات است، بدون آن که خارق عادتی در میان باشد گرچه یادآور حق بوده و از این رو نشانه الهی است. و به تعبیر لطیفتر که آن را سیدنا الاستاذ- قده- فرمودهاند: گرچه جمله «مقام ابراهیم و من دخله کان آمناً» بدل از آیات بینات است و کیفیت گفتار، ظهور در بدلیت دارد ولی در حقیقت استدلال بر بدل است.
توضیحی در مورد «مقام ابراهیم- ع-»
یکی از آیات بینات و نشانههای روشن خدا در مکه، مقام ابراهیم و همان سنگی است که وجود مبارک ابراهیم خلیل- علیهالسلام- پا روی آن گذاشت و اثرش در آن سنگ باقی ماند و قبلًا بطور آزاد در کنار کعبه بر روی زمین قرار داشت. آنگاه به دستور رسول خدا- صلی اللّه علیه و آله- یا با کارهایی که دیگران کردند و حضرت- ص- نیز آن را امضا کرد، در مقابل ملتزم جاسازی شد؛ یعنی بخشی از آن را به زمین فرو بردند تا جابجا نشود و اکنون نیز موضع مقام برجسته است و بر روی آن قفسی فلزی با نوارها قرار داد.
1- بقره: 106.
ص: 11
این که در المیزان فرموده است: «استفاض النّقل علی انّه مدفون بحیال الملتزم» مراد همان است و ملتزم فاصله میان درِ کعبه و حجراسود (رکن شرقی) را گویند که مقام ابراهیم مقابل آن قرار دارد.
توضیحی درباره «حطیم»
محدث قمی- رضواناللّه علیه- در سفینه، باب «حطم» روایتی نقل میکند مبنی بر اینکه مراد از «حطیم» فاصله میان حجراسود و درِ کعبه است. بنابراین ملتزم نیز همین محدوده است و مقام ابراهیم که مقام حطیم است، قهراً روبروی ملتزم هم خواهد بود. و سرّ نامگذاری این مکان به حطیم، این است که حضرت ابراهیم- علیهالسلام- آنجا را آغل گوسفندان خود قرار داده بود و برای تغذیه آنها کاه و علوفه را حطیم (خُرد) میکرد (و بدین جهت علوفه را حطیم و کاه را حطام میگویند؛ زیرا محطوم، خرد شده و شکسته است.) و آن حضرت در این مکان نماز میخواندند و اعمال عبادی و نیایش و مناجات داشتند. از این رو بهترین جای اطراف بیت همان حطیم است و بدین جهت است که در روایات وارد شده، اگر کسی سالیان متمادی شب و روزش را در آنجا به عبادت بپردازد ولی ولایت اهل بیت- ع- را نداشته باشد، عبادت او مقبول نیست.
محدث قمی نظیر این مضمون- که حطیم به فاصله میان حجراسود و درِ کعبه اطلاق میشود- را در سفینه باب «حجر» نیز نقل کرده است.
وی میگوید: «معنا و مکان حجراسود مشخص است و حد فاصل میان حجراسود و درِ کعبه را حطیم میگویند».
سپس اضافه میکند: گروهی هنگام استلام حجر میگفتند:
«انی اقبّلک و اعلم انک لاتضرّ ولاتنفع»؛ «تو را میبوسم و میدانم
ص: 12
سود و زیانی نداری». ولی وابستگان به اهل بیت- علیهمالسلام- در جوابشان میگفتند: «واللّه انّه لیضرّو ینفع»؛ یعنی این سنگ عادی نیست، ضرر و نفع دارد؛ زیرا به سود عدهای شهادت میدهد و از عده دیگری شکایت میکند. البته گرچه مسأله شفاعت و شکایت در این جمله نیست، ولی نفع و ضرر ناظر به همین معناست».
مرحوم طریحی در مجمعالبحرین ذیل لغت «حطم» میگوید:
«تکرّر ذکره فی الأحادیث»؛ یعنی در روایات نام حطیم زیاد آمده است.
آنگاه به عنوان لغوی کلمه «حطیم» پرداخته و آن را معنا میکند که: حطیم به فاصله میان حجراسود و درِ کعبه گفته میشود و با فضیلتترین مکان در اطراف بیت، همین جا است. سپس مکانهای دیگر اطراف بیت را به ترتیب فضیلت و ارزش آنها، ذکر میکند.
نظریه اهل لغت و بعضی از اهل حدیث درباره «حطیم» ذکر شد ولی سیدنا الاستاذ- قده- میفرماید: «حطیم همان دیوار قوسی مقابل ناودان طلاست».
در بعضی از کتب لغت و جغرافیا، حطیم را چنین معنا کردهاند؛ نظیر آنچه در «التهذیب» وارد شده است. گروهی هر دو معنا را جمع کردهاند؛ نظیر آنچه در «لسان العرب» ذکر شده است: «مراد از حطیم فاصله بین رکن- حجراسود و درِ کعبه است و گفته شده: مراد از حطیم همان حجر اسماعیل است.
و در وجه تسمیه آن به حطیم، چند جهت ذکر میکند از جمله:
1- انّه ترک من البیت فصار محطوماً؛ یعنی از بیت جدا و شکسته شده است.
2- اعراب جاهلی به هنگام طواف لباسهای کهنه خود را در آن مکان میانداختند و به تدریج محطوم و فرسوده میشد.
ص: 13
حاصل این که: آنچه بعضی از اهل لغت نقل میکنند، سند روایی ندارد. البته اگر روایتی باشد که حطیم را به فاصله میان رکن و درِ کعبه معنا کند و دیگری را هم نفی کند، ثابت میشود که مراد از حطیم خصوص همان فاصله است وگرنه ممکن است هر دو معنا صحیح باشد.
حجراسود
هر چه در جهان خارج هست، ریشه در مخزن الهی دارد و از آنجا تنزّل کرده است ولی حجراسود خصیصهای دارد. بدین جهت در مواردی که ذات اقدس اله میفرماید: «انزلنا»؛ مثل «وانزلنا الحدید فیه بأس شدید» (1)در اینجا تعبیر «انزلنا» بجای «خلقنا» نیست، بلکه ناظر به انزال واقعی است. البته انزال به نحول تجلی است نه به صورت تجافی. یا میفرماید: «انزل لکم من الأنعام ثمانیة ازواج» (2)؛ یعنی از هر قسم، اهلی و وحشی، هشت جفت برای شما نازل کرد (گوسفند اهلی و وحشی، گاو اهلی و وحشی، اسب وحشی و اهلی، ...) البته مراد این نیست که همانگونه که برف و باران را نازل کرد، گاو و گوسفند یا آهن را نازل کرد، بلکه به معنای آن که اصل و ریشه آن نزد خداست. در سوره حجر «و ان من شئ الّا عندنا خزائنه و ما ننزّله الّا بقدر معلوم» (3) یعنی هر چه در جهان طبیعت است ریشهاش در خزاین الهی است و از آنجا تنزل کرده است. از این رو انزال حقیقی است نه آن که به معنای خلق و آفرینش باشد.
با این همه حجراسود خصیصهای غیر از این اصل کلی دارد؛ یعنی همانگونه که اگر مکانی مسجد شد، روز قیامت شفاعت و شکایتی دارد لیکن اماکن عادی چنین نیستند؛ زیرا در آنها برنامه خاصی برپا نمیشود و این تنها مسجد است که از عدهای شکایت و به سود عدهای شهادت میدهد؛ حجراسود نیز چنین است و اگر در نهجالبلاغه آمده است کعبه از
1- حدید: 25.
2- زمر: 6.
3- حجر: 21.
ص: 14
سنگهایی تشکیل شده که سود و زیانی ندارد، (1) ناظر به احجار خود کعبه است نه حجراسود؛ زیرا که این سنگ طبق نقل محدث قمی- ره- خصایصی نیز دارد.
نظریه علامه طباطبایی- قده- درباره «امنیت حرم»
علامه میفرمایند: مراد از امنیت در آیه: «و من دخله کان آمناً»، امنیت تشریعی است نه تکوینی؛ زیرا جنگها، کشتارها و ناامنیهای بیشماری در تاریخ کعبه اتفاق افتاده است. بدین جهت آیه نمیتواند ناظر به امنیت تکوینی باشد و اگر امنیتی هست در سایه مراعات قوانین شریعت توسط مردم است نه به جهت امن تکوینی.
نقد نظریه فوق
این نظریه را نمیتوان پذیرفت. زیرا قرآن کریم در سوره قریش میفرماید: «الذی اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف» (2) این آیه ناظر به امن تکوینی است چرا که مردم مکه در گرسنگی بسر میبردند و به لطف الهی از گرسنگی و فقر اقتصادی نجات پیدا کردند و با این که منطقه مکه محل کشاورزی و دامداری و صنعت نیست، ولی نعمتهای فراوان در آنجا هست. البته ممکن است خدای سبحان این آیت (امنیت) را در مقطعی از زمان از میان بردارد ولی اصل امنیت تکوینی است.
حاصل این که گرچه وجود مبارک خلیلالرحمن- علیهالسلام- دعا کرد و آنگاه ذات اقدس اله فرمود: «او لم یروا انا جعلنا حرماً آمِناً» (3)، اما معنایش این نیست که هر کسی بتواند آزادانه با میل خود در آن مکان رفتار کند؛ زیرا در جای دیگری میفرماید:
«وَ ضرب اللّه مثلًا قریة کانت آمنةً مطمئنةً یأتیها رزقُها رَغَداً مِن
1- نهجالبلاغه، خطبه 192، اختبر الاولین ... باحجارٍ لاتضرّ ولاتنفع.
2- قریش: 4.
3- عنکبوت: 67.
ص: 15
کلّ مکان فکفرت بانعم اللّه فاذا قها اللّه لباس الجوع و الخوف بما کانو یصنعون» (1)؛ یعنی با این که در امنیت بودند، اما به علّت کفران نعمت، اوضاع برگشت و فراوانی روزی آنها از میان رفت و گرسنگی جایگزین آن شد. (2) پس چنین نیست اگر ذات اقدس اله سرزمینی را مأمن قرار دهد و اهل آن منطقه سرکشی و کفران نعمت کنند، باز خداوند نعمتش را حفظ کند و همان امنیت را استمرار بخشد. چنانکه در جای دیگری میفرماید:
«لو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض ولکن کذَّبُوا فاخذناهم بما کانوا یکسِبُون» (3)؛ یعنی اگر اهل آبادی- بطور کلی هر منطقهای را شامل میشود- اهل ایمان و تقوا بودند، برکات آسمان و زمین را بر آنها گشوده و سرازیر میکنیم ولی آنها تکذیب کردند و ما نیز آنها را در اثر کردار بدشان مؤاخذه کردیم» پس هر دو- نزول برکات وبلا- تکوینی است.
البته گاهی ممکن است ذات اقدس اله مهلت بدهد و سپس بگیرد.
معنای امن این نیست که در آنجا کشتار نمیشود، بلکه خداوند آنجا را براساس لطف خاص خود مأمن قرار داده است ولی اگر مردم آنجا بیراهه رفتند، خداوند آنها را میگیرد؛ زیرا: «ولایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم» والبته ممکن است حکومتی در غیر مکه بتواند سالیان متمادی بطور ظالمانه حکمرانی کند، اما در سرزمین مکه چنین نیست. پس اینگونه نیست که سرزمین مکه هیچگونه امن تکوینی نداشته باشد و امنیت آن به خصوص تشریع برگردد.
به عبارت دیگر: سرزمین مکه مثل بهشت نیست که هیچ خلافی در آن واقع نشود: «لالغوٌ فیها ولاتأثیمٌ» (4) بلکه احکام دنیا را دارد لیکن این سرزمین با مکانهای دیگر متفاوت است و شاهدش این آیه است: «و من یرد فیه بالحاد بظلم نذقه من عذاب الیم» (5)؛ یعنی هرکس از روی کفر و
1- نحل: 112.
2- نظیر آنچه که امیر کویت در جنگ خلیج فارس بدان مبتلا شد.
3- اعراف: 96.
4- طور: 23.
5- حج: 25.
ص: 16
ظلم، قصد آن خانه را کند، او را از عذابی دردناک میچشانیم. البته در جاهای دیگر نیز خداوند ستمگران را میگیرد (وَلاتحسبنّ اللَّه غافِلًا عمّا یعمل الظّالمون). (1) اما اخذ فوری و پایان بخشیدن سریع به حیات ظالم، ویژه بلد امین و سرزمین مکه است.
بنابراین دعای حضرت ابراهیم- علیهالسلام- مبنی بر درخواست امنیت و روزی برای مکه و ساکنان آن، جامع بین تکوین و تشریع است: «و اذ قال ابراهیم ربّ اجعل هذا بلداً آمنا، وارزق اهله من الثمرات من آمن منهم باللّه و الیوم الآخر قال و من کفر فَأمَتّعُهُ قلیلًا ثم اضطره الی عذاب النار و بئس المصیر»؛ (2) یعنی خدایا! این شهر را مأمن قرار ده و ساکنان آن را از میوهها برخوردار فرما. البته این دعا برای مؤمنان است، از این رو بلافاصله فرمود: آن کسی که اهل ایمان به خدا و روز رستاخیز باشد، نه اهل کفر. پس ما مکه را برای همه ساکنان آن، سرزمین پر برکت قرار دادیم، اما مؤمن کسی است که هم در دنیا و هم در آخرت حسنه دارد. البته ممکن است کافران به برکت مؤمنان چند روزی از نعمت مکّه برخوردار شوند اما پایان کارشان گرفتاری به عذاب الهی است.
شاهد دیگر در سوره انفال است: «واذکروا اذ انتم قلیلٌ مستضعفون فی الأرض تخافون ان یتخطّفکم الناس فَاویکُمْ وأیّدکُم بنصره و رَزَقَکُم من الطیبات لعلکم تشکرون»؛ (3) اختطاف و ربوده شدن، امر تکوینی بود، پس امنیت مقابل آن نیز امر تکوینی است.
شاهد دیگر این که: مردم مکه به رسول خدا- صلی الله علیه و آله- میگفتند: «وقالوا انْ نَتَّبع الهدی معک نُتَخطَّفُ من ارضنا» (4)؛ یعنی اگر به تو ایمان بیاوریم، امنیت نداریم.
قرآن در جواب میفرماید: «او لم نمکّن لهم حرماً آمناً یُجبی الیه ثمرات کل شئٍ رزقاً من لَدُنّا ولکنّ اکثرَهُم لایعلمون» (5)؛ یعنی ما دو
1- ابراهیم: 42.
2- بقره: 126.
3- انفال: 26.
4- قصص: 57.
5- قصص: 57.
ص: 17
خاصیت به سرزمین مکه دادیم: 1- وجود امنیت که همه مردم حرمت حرم را حفظ میکنند. 2- برکتهای مادی که بهترین خوراکیها و میوهها آنجا موجود است. در موراد دیگر یا هیچ کدام نیست یا یکی از این دو مفقود است و بطور نادر طبق جریان عادی و اقلیمی هر دو نعمت در مکانی یافت میشود.
لازم به یادآوری است سرزمین مکه به حسب ظاهر باید فاقد امنیت باشد؛ زیرا ز طرفی خویِ مردم حجاز درندگی و غارت بود و از طرفی دیگر از علم و فرهنگ، کشاورزی و دامداری و صنعت بیبهره بودند و اصولًا مردم بیفرهنگ گرسنه غارتگر میشوند ولی با این همه، خداوند میفرماید: ما مکه را هم محلّ امن قرار دادیم و هم دارای برکت، پس مردم مکه حق بهانهتراشی ندارند.
پاسخ به یک شبهه
اگر سرزمین مکه از امنیت برخوردار بود، چرا در صدر اسلام، مسلمانان به حبشه هجرت نمودند؟ در پاسخ باید گفت: گرچه مسلمین در رنج بسر میبردند لیکن جریان هجرت به حبشه بیشتر جنبه تبلیغی داشت نه فشار بر مردم؛ زیرا در مکه زنان در امان بودند، در حالی که در هجرت به حبشه زنها نیز مردان را همراهی کردند تا زنها مروج شریعت در میان زنان و مردها در میان مردان باشند.
امنیت حرم و سلاح (بحث روایی)
در پایان این قسمت از گفتار، لازم به یادآوری است که برای حفظ امنیت و مطابقت تشریع با تکوین، دستور رسید: کسی که وارد حرم میشود، حق ندارد بدون احرام باشد و نیز اگر ترس یا ضرورتی نباشد، در حال احرام
ص: 18
حمل سلاح ممنوع است. و برای اهل مکه یا کسی که از احرام خارج و مُحِلّ شده، حمل سلاح جایز است ولی اظهار آن روا نیست؛ زیرا اگر مردم سلاح را ببینند، ممکن است احساس ترس کنند در حالی که آن مکان، سرزمین امن است. در این زمینه به روایات زیر توجه کنید:
1- عن الحلبی عن ابی عبداللّه- علیهالسلام- قال: «انّ المحرم اذا خاف العدوّ یلبس السلاح فلا کفارة علیه» (1)؛
حلبی از امام صادق- ع- نقل میکند که فرمود: «اگر محرم از دشمن بترسد، میتواند سلاح دربرداشته باشد و کفاره هم ندارد». البته مفهومِ جمله شرطیه، این است: اگر در حال خوف نباشد، حق حمل سلاح ندارد.
2- عن عبدالله بن سنان قال سألت ابا عبدالله- علیهالسلام- «ایحمل السلاح المحرم؟ فقال: اذا خاف المحرم عدوّاً او سرقاً فلیلبس السلاح». (2)
عبدالله بن سنان میگوید از امام صادق- علیهالسلام- پرسیدم: «آیا محرم میتواند سلاح دربرداشته باشد؟ آن حضرت فرمود: اگر از دشمن یا دزد بترسد، حمل سلاح جایز است و چون «امر» پس از «توهم حَظْر و منع» است، دستوری نیست و تنها بر جواز حمل سلاح دلالت میکند نه وجوب آن؛ یعنی حمل سلاح در اینگونه موارد حرمتی ندارد.
3- عن عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله قال: «المحرم اذا خاف لبس السلاح» (3)؛
عبداللّه بن سنان از امام صادق- علیهالسلام- نقل میکند که آن حضرت فرمود: «اگر محرم بترسد، میتواند سلاح حمل کند».
4- عن زرارة عن ابی جعفر- علیهالسلام- قال: «لابأس بان یحرم الرجل و علیه سلاحه اذا خاف العدو»؛ (4)
زراره از امام باقر- ع- روایت میکند که فرمود: «انسان میتواند
1- وسائل الشیعه، ج 9، ص 137، ب 54، ابواب تروک الاحرام، ح 1.
2- همان مدرک، ح 2.
3- همان مدرک، ح 3.
4- همان مدرک، ح 4.
ص: 19
محرم شود در حالی که سلاح دربردارد، اما در صورت ترس از دشمن جایز است.»
این روایات مربوط به حال احرام است و حمل سلاح جزو تروک احرام به شمار میرود و اما روایاتی که ناظر به حال عادی است:
1- عن حریز عن ابی عبداللّه- ع- قال: «لاینبغی ان یدخل الحرم بسلاح الا ان یدخله فی جوالق او یغیبه یعنی یلفّ علی الحدید شیئاً». (1)
حریز میگوید امام صادق- ع- فرمود: سزاوار نیست کسی وارد حرم شود و اسلحه همراه داشته باشد، مگر این که آن را در ظرف یا جامهدانی پنهان کند یا با پارچهای روی این آهن- سلاح- را بپوشاند».
2- عن ابی بصیر عن ابی عبدالله- ع- قال: «سألته عن الرجل یرید مکة او المدینة یکره ان یخرج معه بالسلاح، فقال: لابأس بان یخرج بالسلاح من بلده و لکن اذا دخل مکة لم یظهره». (2)
ابوبصیر میگوید از امام صادق- علیهالسلام- پرسیدم: کسی عازم مکه یا مدینه است و دوست ندارد با سلاح حرکت کند (وظیفهاش چیست؟) حضرت فرمود: اشکالی ندارد ولی هنگام ورود به مکه آن را آشکار نکند.
بنابراین دستورات دینی، تشریع مطابق با تکوین خواهد بود. البته لازم به یادآوری است که حمل سلاح توسط مأموران انتظامی مایه امنیت و موجب اطمینان خاطر افراد تازه وارد خواهد بود که رهگذری به آنان حمله نخواهد کرد.
حج تکلیفی همگانی
«لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلًا».
کلمه «ناس» اختصاص به مسلمانان ندارد بلکه تمامی گروههای مردم؛ اعم از یهودیها و مسیحیها و صائبین و زرتشتیها و مشرکین، بزرگ و
1- وسائل الشیعه، ج 9، ص 358، ب 25، ابواب مقدمات الطواف، ح 1.
2- همان مدرک، ح 2، ص 359.
ص: 20
کوچک آنها را شامل میشود. البته اصل تکلیف به حج، گرچه به نحو مستحب شامل همه مردم میشود ولی وجوبش در مورد مکلّفین است در حالی که عبادتهای دیگر مثل حج نیست؛ بطور مثال نماز که ستون دین است، برای کودکان در سن تمرینی از هفت سال به بعد شروع میشود (البته با توجه به اختلافی که میان فقهاست که عبادات صبی مشروع است یا تمرینی، گرچه حق این است که عبادات صبّیِ ممیز، مشروع است) ولی در مورد کودکان زیر هفت سال سخن از نماز نیست چه رسد به روزه و ... اما در باب حج چنین نیست و انسان چه در دوران نوزادی، چه در دوران نوجوانی یا جوانی و بلوغ میتواند اعمال حج را بجا آورد. لیکن در دوران نوزادی اطافه مستحب است؛ یعنی برای پدر و مادر شایسته است فرزند نوزادشان را طواف دهند، البته خودشان نیت میکنند سپس کودک را طواف میدهند نه این که خودشان از طرف او طواف کنند. البته وقتی خود این کودک به سن نوجوانی و تمییز رسید گرچه بالغ و مکلف نیست، ولی میتواند نیت کند آنگاه شخصاً اعمال حج را انجام دهد لیکن در این صورت حج او به عنوان یک فضیلت مشروع است گرچه حجةالاسلام- حج واجب- او محسوب نمیشود و پس از بلوغ اگر مستطیع باشد، باید حج بجا آورد.
پس انسان در مقاطع گوناگون عمر میتواند سه قسم حج داشته باشد: 1- حج اطافهای 2- حج ندبی (مستحبی) 3- حج فرضی (واجبی).
درباره اقسام حج به روایات زیر دقت کنید:
1- عن عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله- ع- «قال سمعته یقول:
مر رسولالله برویثة و هو حاج فقامت الیه امرأة و معها صبی لها فقالت: یا رسولالله أیحجّ عن مثل هذا؟ قال: نعم و لک اجره». (1)
عبدالله بن سنان از امام صادق- ع- نقل کرده که فرمود: «در رویثه- نام محلی است- زنی که کودکی به همراه داشت، خدمت پیامبر- صلی الله
1- وسائل الشیعه، ج 8، ص 37، ب 20، ابواب وجوب الحج، ح 1.
ص: 21
علیه و آله- رسید و عرض کرد: آیا میتوان از طرف این کودک حج بجا آورد؟
حضرت فرمود: آری و تو اجر میبری.»
2- عن محمد بن الفضیل قال سألت ابا جعفر الثانی- ع- عن الصبی: «متی یحرم به؟ قال- ع-: اذا اثغر». (1)
محمد بن فضیل میگوید از امام جواد- علیهالسلام- پرسیدم: کِی کودک را میتوان محرم کرد؟ حضرت فرمود: هنگامی که دندان درآورد.»
این روایات مربوط به دوران نوزادی است اما در دوران نوجوانی و هنگامی که خودش اهل تمیز شد، میتواند به صورت مستقل اعمال حج را بجا آورد و مشروع نیز هست لیکن کفایت از حجةالاسلام نمیکند. در این زمینه به روایات زیر توجه کنید:
1- عن ابان بن الحکم قال: سمعت ابا عبدالله- ع- یقول: «الصبی اذا حجَّ فقد قضی حجةالاسلام حتی یکبر ...». (2)
ابان بن حکم میگوید: از امام صادق- ع- شنیدم که میفرمود: «اگر کودکی اعمال حج را بجا آورده باشد، پس از بزرگ شدن، حج واجب را بجا میآورد.»
2- عن مسمع بن عبدالملک عن ابی عبدالله- ع- قال: «لو انّ غلاماً حج عشر حجج ثم احتلم کانت علیه فریضة الاسلام». (3)
مسمع بن عبدالملک از امام صادق- ع- روایت میکند که فرمود:
«اگر نوجوانی قبل از بلوغ ده مرتبه اعمال حج را بجا آورد، کافی نیست، پس از بلوغ باید حج واجب را بجا آورد.»
سیمای حج در نهجالبلاغه
حضرت امیر- علیهالسلام- در خطبه اول، درباره فریضه حج میفرماید:
1- همان مدرک، ح 2.
2- وسائل الشیعه، ج 8، ص 30، ب 13، ابواب وجوب الحج، ح 1.
3- همان مدرک، ح 2.
ص: 22
«و فرض علیکم حج بیته الحرام الذی جعله قبلة لِلأنام، یَرِدونه ورود الأنعام، و یألهون الیه وُلُوه الحَمام، و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته، و اذعانهم لعزته و اختار من خلقه سُمّاعاً اجابوا الیه دعوته و صدّقوا کلمته و وقفوا مواقف انبیائه و تشبهوا بملائکته المطیفین بعرشه و یُحرزون الارباح فی متجر عبادته و یتبادرون عنده موعد مغفرته جعله سبحانه و تعالی للاسلام علماً و للعائذین حرماً، فرض حجَّهُ و اوجب حَقَّه و کتب علیکم وِفادته، فقال سبحانه: «ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلًا و من کفر فان الله غنی عن العالمین».
یعنی: خداوند حج خانه حرام خود را بر شما لازم کرد، همان خانهای که آن را قبله مردم قرار داد، که نظیر تشنهکامان وارد آن میشوند، و همانند کبوتران به آن پناه میبرند، خداوند سبحان کعبه را نشانه فروتنی بشر در برابر بزرگی خود و اعتراف به عزّت خویش قرار داد، و از میان آفریدگان خود شنوایانی (حرفشنو) را برگزید که دعوت او را اجابت نمودهاند، و سخن او را تصدیق کردهاند، و در جاهایی که انبیاء ایستادهاند قرار گرفتند، همانند فرشتگان که به دور عرش میگردند، (اجابت کنندگان دعوت حق) سودهای فراوانی در این تجارخانه عبادی میبرند، و برای رسیدن به وعده آمرزش نزد خداوند میشتابند. خداوند آن را (خانه خود را) پرچمی برای اسلام و حرم امنی برای پناهندگان به آن قرار داد، انجام حج را لازم کرد، و رفتن به سوی آن را بر شما حتمی قرار داد.
در خطبه 110 (یکصد و دهم) میفرماید:
«ان افضل ما توسل به المتوسلون الی اللّه سبحانه و تعالی الإیمان به و برسوله و الجهاد فی سبیله ... و حج البیت و اعتماره فانهما یَنْفِیان الفقر و یرخصان الذنب ...».
«بهترین و با ارزشترین وسیلهای که سالکان حق برای رسیدن به
ص: 23
خدا، از آن بهره میبرند؛ عبارت است از ایمان به او، به پیامبرش و جهاد در راه او ... و زیارت خانه او به صورت حج و عمره، همانا حج و عمره فقر را از میان برمیدارند و گناه را میریزند.»
در اواسط خطبه قاصعه که ناظر به ایجاد تواضع و فروتنی و فروریختن استکبار است، میفرماید:
«الا ترون انّ اللّه سبحانه اختبر الأولین من لدن آدم- صلوات اللّه علیه- الی الآخرین من هذا العالم بأحجارٍ لاتضر ولاتنفع ولاتُبصِر ولاتَسمع، فجعلها بیته الحرام الذی جعله للناس قیاماً. ثم وضعه بِاوْعَرِ بقاع الارض حجراً، واقلّ نتائق الدنیا مدراً، واضیق بطون الأودیة قُطراً. بین جبال خَشِنَة و رمال دَمِثة و عیونٍ وَشِلةٍ و قریً منقطعة، لایزکو بها خُفٌّ ولاحافر ولاظلف.
ثم امر آدم- علیهالسلام- و ولده ان یثنوا اعطافهم نحوه، فصار مثابة لمنتجع اسفارهم، و غایة لملقی رحالهم. تهوی الیه ثمار الافئدة من مفاوز قفار سحیقة، و مهاوی فجاج عمیقة، و جزائر بحار منقطعة، حتی یهزّوا مناکبهم ذللًا یهلّلون لله حوله، و یرملون علی اقدامهم شُعْثاً غُبْراً له.
قد نبذوا السرابیل وراء ظهورهم، و شوّهوا باعفاء الشعور محاسن خلقهم، ابتلاء عظیماً، و امتحاناً شدیداً، و اختباراً مبیناً، و تمحیصاً بلیغاً، جعله الله سبباً لرحمته، و وصلة الی جنّته.
و لو اراد سبحانه ان یضع بیته الحرام و مشاعره العظام بین جنّات و انهار و سهل و قرار، جمّ الاشجار دانی الثمار، ملتفّ البُنی، متصل القری، بین برّة سمراء، و روضة خضراء، و اریاف مُحدقة، و عراصٍ مغدقة، و ریاض ناضرة، و طرق عامرة، لکان قد صغر قدر الجزاء علی حسب ضعف البلاء.
و لو کان الإساس المحمول علیها و الاحجار المرفوع بها، بین
ص: 24
زمرّدة خضراء، و یاقوتةٍ حمراء، ونور و ضیاء، لخفف ذلک مصارعة الشک فی الصدور، ولوضع مجاهدة ابلیس عن القلوب، و لنفی معتلج الریب من الناس، و لکن الله یختبر عباده بانواع الشدائد، و یتعبدهم بانواع المَجاهِدِ، ویبتلیهِمْ بضروب المکاره، اخراجاً للتکبّر من قلوبهم، و اسکاناً للتذلل فی نفوسهم، و لیجعل ذلک ابواباً فُتُحاً الی فضله، و اسباباً ذللًا لعفوه». (1)
یعنی: مگر نمیبینید خداوند گذشتهها و آیندههای بشری را با سنگهایی که نه زیانمندند و نه سودمند و نه بینا و نه شنوا آزمایش کرد، این سنگها را خانه محترم خود قرار داد، و آن را مایه استواری مردم ساخت، سپس آن را در پر سنگلاخترین مکانها و بیگیاهترین منطقه زمین، و کم فاصلهترین درّهها قرار داد، در میان کوههای ستبر، شنهای فراوان، چشمههای کم آب، آبادیهای گسسته از هم، که نه شتر و نه اسب و گاو و گوسفند در آن فربه نمیشوند، سپس آدم- علیهالسلام- و فرزندانش را دستور داد که به آن سمت گرایش نمایند، پس خانه خدا مرکز تجمع و مقصود پایانی سفرهای آنان شد، تا افراد از ژرفای دل با شتاب از بین بیابانهای دور و از درون درّههای عمیق و جزیرههای دریاهای پراکنده و گسسته به آن روی آورند، تا به هنگام سَعْی نشانههای خود را بجنبانند، و لااله الا الله گویان اطراف خانه خدا طواف نمایند، و با موهای آشفته و بدنهای پر گرد و غبار با پاهای خود به سرعت حرکت کنند، لباسهایی که نشانه شخصیت است دور انداخته و با اصلاح نکردن موها قیافههای خود را نازیبا کنند، این آزمونی بزرگ، امتحانی شدید، و آزمایشی روشن، و پاکسازی و ناخالص زدایی رسایی است که خداوند آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشت قرار داد، اگر خداوند خانه محترمش و محلهای انجام مناسک حج را در بین بوستانها و نهرها و سرزمینهای پردرخت و پرثمر، مناطقی آباد و دارای خانه و کاخهای بسیار و آبادیهای به هم پیوسته، در میان گندمزارها و
1- خطبه 192.
ص: 25
باغهای خرم و پر گل و گیاه، در میان بستانهای زیبا و پرطراوت و پرآب، در وسط باغستانی بهجتزا، و جادههای آباد قرار میداد به همان نسبت که آزمایش سادهتر بود پاداش نیز کمتر بود ...
در جای دیگری از نهجالبلاغه هنگام وصیت به حسنین- علیهماالسلام- و به عموم مردم پس از آسیب دیدنش توسط ابن ملجم مرادی ملعون میفرماید:
«واللّه اللّه فی بیت ربّکم، لاتخلّوه ما بقیتم فانّه ان ترک لم تناظروا». (1)
«خدا را، خدا را درباره خانه خدایتان در نظر بگیرید، تا زنده هستید آن را ترک نکنید؛ زیرا چنانچه کعبه ترک شود، شما مهلت داده نمیشوید.»
در نامهای برای فرماندار خود در مکه به نام عبدالله بن عباس نوشتند: «اما بعد فاقم للناس الحج و ذکّرهم بایام الله و اجلس لهم العصرَیْنِ، فَافْتِ المستفتی، وعلّم الجاهل، و ذاکر العالم. ولایکن لک الی الناس سفیرٌ الالسانک ولاحاجب الا وجهک ... و مُرْ اهْلَ مکة الا یأخذوا من ساکن اجراً، فان اللّه سبحانه یقول: «سواء العاکف فیه و الباد» فالعاکف:
المقیم به، والبادی: الذی یحج الیه من غیر اهله. وفقنا الله و ایاکم لمحابّه والسلام»؛ (2)
«حج را برای مردم بپادار و آنها را به روزهای خدایی یادآور باش. و تنها با زبان خود، مردم را دعوت کن (بدون واسطه) و جز خودت نگهبانی برای خود نداشته باش (تا مردم بتوانند مستقیم و آزادانه با تو حرف بزنند) ...
و به اهل مکه بگو هیچگونه اجر و مزدی از ساکنان (زائران) نگیرند؛ زیرا خداوند سبحان میفرماید: عاکف و بادی در آن برابر و یکسانند و مراد از «عاکف» همان اهل مکه و مراد از «باد» غیر اهل مکه هستند که به زیارت میآیند. خداوند شما و ما را به دوست داشتنیهایش (اعمال صالح) موفق
1- نهجالبلاغه، نامه 47.
2- نهجالبلاغه، نامه 66.
ص: 26
بدارد، والسلام.»
سخنی انحرافی در برکت و هدایت کعبه
صاحب تفسیر «المنار» درباره آیات بیّنات و برکت بیت میگوید:
«برکت درآیه ناظر به برکتهای ظاهری و هدایت در آن ناظر به برکتهای معنوی است و جهانیان از این دو نعمت ظاهری و باطنی در کنار کعبه برخوردارند، همچنین آیات بینات را نیز به امور عادی تطبیق میکند؛ یعنی مقام ابراهیم و امنیت بیت جزو آیات بیّن و نشانههای روشن است و منظور از مقام ابراهیم، مکانی است که حضرت ابراهیم- علیهالسلام- در آن عبادت و نیایش کرد و مردم را به حق دعوت نمود. اما مقام ابراهیم سنگی نیست که حضرت روی آن پا گذاشته و اثر آن مانده باشد، بلکه مقام ابراهیم؛ یعنی معبد ابراهیم. و این که قرآن میفرماید: «واتَّخِذوا من مقامَ ابراهیم مصلّیً» (1)؛ یعنی در معبد ابراهیمِ خلیل نماز بگزارید. و آنچه را امام رازی و دیگران گفتهاند که مقام ابراهیم عبارت از سنگی است که حضرت خلیل- ع- بر روی آن پاگذاشت و اثر پای حضرت بر آن نقش بست، ثابت نشده است.
و اگر چنین باشد، احتمالًا پیش از این که به صورت سنگ درآید، ماده تری گِل مانند بوده است و حضرت خلیل روی آن پاگذاشته، آنگاه اثر پاهایش بر روی آن مانده، سپس چسبندگی پیدا کرده و به صورت سنگ درآمده است و به صورت فعلی نمایان گشته است».
آنگاه ادامه میدهد: «ثابت نشده که در حَرَم حیوانات درنده کاری به حیوانات اهلی ندارند و کبوتران رم نمیکنند و علاوه بر آن در هر مکانی که کسی کاری به حیوانات نداشته باشد، آنها احساس امنیت میکنند (نظیر مشاهد مشرفه و حرم ائمه- علیهمالسلام- زیرا کسی مزاحم آنها نیست و طبعاً آنها رم نمیکنند).
1- بقره: 125.
ص: 27
سپس میگوید: اگر جباری قصد ستمگری داشت، خداوند او را سرکوب و دماغش را خرد میکند و در قیامت به عذابی دردناک گرفتار میکند اما در دنیا چنین نیست؛ زیرا نه تنها در زمان حجاج ستمهایی به کعبه روا رفت، در زمان ما نیز بدتر از عصرِ حجاج انجام میشود (این همه سیاستهای ستمگرانه و استعمارانه، حضور بیگانگان در حجاز از اعمال حجاج بدتر است) (1) و چنین نیست اگر کسی در آنجا ستمی کرد، خدا او را ریشهکن سازد. زیرا ستمهای فراوانی در حجاز شده و میشود ولی خداوند همچنان مهلت داده است».
نقد سخن مذکور
لازم به یادآوری است موارد مذکور جزو آیات شمرده نشده تا ایشان بگوید: «کبوتر رم نمیکند؛ زیرا آنجا مأمن است» عمده همان جهات دیگر است که حیوانات وحشی واقعاً کاری به حیوانات اهلی ندارند که اگر ثابت شود، مطلبی است. و اما این که کبوترها بر بام کعبه نمینشینند، مسلم نیست؛ زیرا گاهی دیده شده که بر بام کعبه مینشینند.
لیکن آنچه به عنوان آیت شمرده شده، این است اگر کسی قصد تخریب کعبه را داشت، خدا به او مهلت نخواهد داد مثل جریان ابرهه اصحاب فیل که معجزه و خارق عادت بود و اینگونه آثار، آثار تکوینی است که باید پابرجا بماند و کمترین سطح آیت بودن کعبه، آیت تکوینی بودن آن است که هنوز امنیت در مکه هست و آن مردم سرکشِ درنده را خداوند به گونهای خاضع کرد که درباره حرم، حرمت روا دارند و آیات: «واطعمهم من جوع و آمنهم من خوف» (2) و «أوَ لَم یروا أَنَّا جعلنا حرماً آمناً و یُتَخطَّفُ الناس من حولهم» (3) و «قالو ان نتبع الهدی معک نُتخطَّفُ من ارضنا او لم نمکن لهم حرماً آمِناً یجبی الیه ثمرات کِلّ شئ» (4) همه مربوط به عصر جاهلیت و
1- در جنگ خلیج فارس آمریکا با سی و هشت کشور جهان متحد شد و در منطقهحجاز ارودگاه کفر را بپا کرد.
2- قریش: 4.
3- عنکبوت: 67.
4- قصص: 57.
ص: 28
قبل از تشریع امن است. پس این حکم امن تشریعی- پس از اسلام آمده، ولی قرآن امنیتی را که از زمان جاهلیت تا زمان اسلام ادامه داشت، به عنوان سند ذکر میکند. وگرنه همه این آیات پس از ظهور اسلام آمده، اما همه آنها امنیت پیش از اسلام را گوشزد میکند.
البته آیه: «و من یرد فیه بالحاد بظلم نذقه من عذاب الیم» (1) احتمالًا ناظر به کسی است که در خصوص حرم و بیت برخورد ستمگرانه کند، خداوند او را به عذابی دردناک گرفتار میکند نظیر جریان ابرهه و یارانش که به عذاب الهی گرفتار شدند. ولی کسی که درحرم نسبت به مردم ستم کند، ممکن است خداوند در مدت کوتاهی او را نگیرد و به او مهلت دهد.
به عبارت دیگر مفاد این آیه نظیر مفاد آیه «انّ الذین یأکلون اموال الیتامی ظلماً انَّما یأکلون فی بطونهم ناراً» (2) است که ناظر به منع تشریعی است چون هرکس مال حرام میخورد واقعاً در شکم خود آتش میخورد.
لیکن در خصوص کسی که مال یتیم را میخورد، چنین تعبیر شده است. زیرا یتیم مظلومی است که هیچ پناهگاهی ندارد وگرنه درباره مال حرام که مال یتیم نیز نباشد، این حکم هست. همچنین درباره ظلم به افراد که خداوند هر ستمگری را به عذابی دردناک گرفتار میکند. لیکن اگر ظرف ظلم، حَرَم باشد، خداوند قویتر و شدیدتر انتقام میگیرد.
در پایان این بخش از آیات هنگامی که شبهات اهل کتاب درباره حلیت و حرمت طعام و قبله را پاسخ داد و اهمیت کعبه و زیارت آن را بیان کرد میفرماید: «و من کفر فان الله غنی عن العالمین»؛ یعنی هر کسی که سرباز زند و راه صحیح را پیش نگیرد به خود زیان زده است زیرا خداوند بینیاز از جهانیان است.
پینوشتها:
1- حج: 25.
2- نساء: 10.
ص: 29
گوشهای از اسرار حج
حج یک عمل عبادی سیاسی است که هر جزئی از اجزاء آن دارای اسراری است که در آیات و روایات به آنها اشاره شده است و یا محققان بر آنها دست یافتهاند در این مقاله به اسرار: «توجه به کعبه به هنگام نماز»، «استلام حجر به هنگام طواف و غیره»، «سعی میان صفا و مروه» و «رمی جمرات» اشاره شده است.
*** همه پیامبران برای مبارزه با شرک، و بتپرستی برانگیخته شدهاند و کافی است که به این آیه توجه کنیم:
«و ما ارسلنا من قبلک من رسول الّا نوحی الیه انّه لا اله الا انا فاعبدون». (1)
این آیه به روشنی میرساند که محو مظاهر هر نوع دوگانه پرستی در هر دوره، از اساسیترین وظایف پیامبران بوده است.
با توجه به این اصل، در نماز و مراسم حج، کارهایی دیده میشود که در ظاهر با اصل توحید سازگار نیست؛ مانند: توجه به کعبه در حال نماز که سنگ و گل است، یا دست گذاشتن به «حجرالأسود» که جمادی بیش نیست و یا سعی میان دو کوه به نامهای «صفا» و «مروه» و ... حال این پرسش پیش میآید که راز وظایف و اعمال چیست؟ و چه تفاوتی با کار بتپرستان دارد؟
پیش از این که اسرار این اعمال را روشن سازیم، یادآور میشویم که این سؤال سابقه دیرینه دارد. در زمان حضرت امامجعفرصادق- ع- ابن ابی العوجاء- رئیس مادیهای عصر خود- با
1- انبیا: 25.
ص: 30
گروهی از همفکران خویش، به حضور امام صادق- ع- رسید و به حضرتش چنین گفت: «سخنان من در محضر تو، رازی است که نباید به خارج درز کند.
هرکسی حق دارد در مورد مشکل خود سؤال کند. آیا به من اذن میدهی از شما سؤال کنم؟» امام صادق- ع- فرمود: هر چه میخواهی بپرس. گفت: تا کی این خرمن را میکوبید و به این سنگ اشاره میکنید و این خانه برافراشته از آجر و گل را پرستش مینمایید و بسان شتری دور آن با جست و خیز طواف میکنید؟ من از آن جهت این مطلب را از تو میپرسم که تو رئیس مذهب و بزرگ آن هستی و پدر تو پیامبر اسلام- ص- بنیانگذار آن بود.
امام صادق- ع- با منطق استوار و سخنان حکیمانه خود، پرده از روی اسرار و رازهای برخی از مراسم حج برداشت. ما چکیده سخنان ایشان و سایر پیشوایان را که پیرامون این سؤالها وارد شده است، نقل میکنیم:
هدف از نقل این قسمت، اشاره به سابقه سؤال است، که روشن شود این پرسشها، از زمانهای دور در اذهان وجود داشته است.
1- راز توجه به کعبه در حال نماز
برخلاف آنچه که ابن ابی العوجای، مادیِ عصر امام جعفر صادق- ع- میاندیشید، هدف از توجه به کعبه در حال نماز، پرستش کعبه و یا سنگ و گِل نیست. همه نمازگزاران خدا را میپرستند و همگی با وجود توجه به کعبه، به خداوند یکتا میگویند: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» علّت این که در نماز به کعبه توجه پیدا میکنیم، این است که کعبه قدیمیترین معبد و خانه توحید است، که به دست پیامبران بزرگ الهی برای اهل توحید ساخته شده است، هیچ معبدی از نظر سابقه به پای آن نمیرسد، چنانکه قرآن میفرماید:
ص: 31
«انَّ أَوّلَ بیتٍ وُضِع للناس لَلَّذی بِبَکةَ مبارکاً و هدیً للعالمین». (1)
نخستین خانهای که برای مردم (و نیایش خداوند) قرار داده شده، در سرزمین مکه است که پربرکت و مایه هدایت جهانیان است.
آیین مقدس اسلام، برای ایجاد وحدت میان نمازگزاران و همآهنگ ساختن صفوف نیایشگران واجب کرده است که همگی نماز را به یک زبان بخوانند، و همگی در حالت نماز، به قدیمیترین معبد متوجه شوند، تا از این طریق وحدت آنان را در حال عبادت و پرستش نیز حفظ کرده باشد؛ یعنی در یک زمان میلیونها انسان یک سخن بگویند، و به یک نقطه متوجه گردند. و وحدت، یگانگی و همبستگی خود را آشکار سازند. بنابراین، توجه به این معبد برای پرستش معبد نیست، بلکه رمز وحدت و مایه یگانگی در حال پرستش است.
مسلمانان در صدر اسلام، نمازها را با جماعت برگزار میکردند. نماز جماعت از مستحبات مؤکد اسلام است. جمعی که میخواهند فریضهای را با هم انجام دهند، باید همگی به نقطه واحدی متوجه شوند، و در غیر این صورت انجام فریضه امکانپذیر نخواهد بود.
پیامبر اسلام با تمام مسلمانان، تا مدتی به سوی «مسجدالاقصی»- که آن نیز معبد الهی است- نماز میگزاردند، ولی در هفدهمین ماه هجرت به عللی که در جای خود مذکور است، دستور داده شد که مسلمانان هر کجا که باشند، به مسجدالحرام که در درون آن، کعبه قرار دارد، متوجه شوند.
خدای- عزّوجلّ- میفرماید: «فولّوا وجوهَکم شطره»؛ «رو به سوی مسجدالحرام کنید». (2)
امام صادق- ع- معترض مادیِ عصرِ خود را به یکی از اسرار توجه به کعبه در حال نماز متذکر شد و گفت: این خانهای است که خداوند جهان، به وسیله آن، بندگان خود را به عبادت و پرستش خود واداشته است و با امر
1- آل عمران: 96.
2- بقره: 144.
ص: 32
به اطاعت خود، آنان را به امتحان کشیده و کعبه را مرکز پیامبران و قبله نمازگزاران قرار داده است.
2- چرا بر حجرالأسود دست میگذاریم؟
از احادیث اسلامی استفاده میشود، که بنای کعبه، قبل از حضرت ابراهیم- ع- وجود داشته و بر اثر طوفان نوح- ع- دیوار آن فرو ریخته بود.
آنگاه که ابراهیم مأمور شد که نخستین معبد را نوسازی کند، به دستور الهی «حجرالأسود» را که جزئی از کوه «ابوقیس» بود، در میان دیوار کعبه قرار داد.
اکنون سؤال میشود: چرا بر این سنگ دست میگذاریم؟ و هدف از این عمل چیست؟ پاسخ آن این است، که دست گذاردن بر آن، یک نوع معاهده و پیمان بستن با حضرت ابراهیم است که مانند قهرمان توحید با هر نوع مظاهر شرک و بتپرستی مبارزه کنیم و از یکتا پرستی منحرف نگردیم و در تمام مظاهر زندگی از جاده توحید دور نشویم.
بیعت با یک فرد، گاهی با دادن دست و فشردن آن انجام میگیرد و گاهی با گرفتن گوشه لباس یک فرد، و احیاناً به شکل دیگر است. در تاریخ میخوانیم وقتی آیه «یا ایها النبی اذا جائک المؤمنات یبایعنک علی ان لایشرکن باللّه شیئاً» (1) نازل شد پیامبر دستور داد ظرف آبی آوردند و دست خود را در میان آب گذارد، سپس دست مبارک را از آب بیرون آورد و فرمود:
هرکس میخواهد با من بیعت کند، دست خود را در میان همین آب بگذارد، و بر مضمون آیه با من بیعت نماید.
در اینجا بیعت با رسول خدا از طریق دست گذاردن بر چیزی انجام گرفت که رسول خدا بر آن دست گذارده بود و جریان در استلام «حجرالاسود» نیز چنین است. هدف این است که با قهرمان توحید و حضرت رسول گرامی، بر حفظ توحید، بیعت کنیم. لذا امام صادق- ع-
1- ممتحنه: 12.
ص: 33
میفرماید: دست بر حجر بگذارید و چنین بگویید:
«أمانتی أدّیتها وَ میثَاقی تعاهدتُه لتَشْهَد لی بالمؤافاة». (1)
«امانتی که بر ذمه من بود (زیارت خانه خدا) ادا کردم و پیمان خود را برعهده گرفتم، تا روز جزا گواه بر وفاداری من باشی».
ابن عباس میگوید: «دست گذاردن بر سنگ به منزله بیعت با رسول خدا است که از میان ما رفته است». (2)
بنابراین هدف از بوسیدن و دست گذاردن بر سنگ، مجسم ساختن یک پیمان قلبی است که مرکز آن روح و روان انسان است. در حقیقت، زائران خانه خدا با این عمل، آن پیمان قلبی را به صورت امر ملموس و محسوسی درمیآورند.
امروز در بسیاری از کشورها، سربازان، پرچم کشور را مقدس شمرده و در برابر آن میایستند و سوگند یاد میکنند. بطور مسلّم، ماهیت پرچم جز چند متر پارچه چیز دیگری نیست. ولی وقتی بصورت پرچم درآمد، رمز استقلال مملکت و تجلیگاه اراده ملی و مردمی آن میگردد. در این موقع سرباز به جای فشردن دست مردم و یا رهبران، به پرچم اشاره نموده و سوگند یاد میکند. در بخش آینده پاسخ، خواهید خواند که هدف از برخی از مراسم حج، مجسم ساختن یک رشته واقعیتها است، واقعیتهایی که از طریق اعمال حج، تجسم پیدا کرده و خود را نشان میدهد.
3- هدف از سعی میان صفا و مروه چیست؟
زائر خانه خدا یا سعی میان دو کوه صفا و مروه، حالت مادر اسماعیل- هاجر- را مجسم میکند، به گواهی تاریخ او بدون این که از رحمت خدا مأیوس شود، در آن بیابان بیآب و علف، هفت بار برای پیدا کردن آب میان دو کوه، سعی کرد، سرانجام مشمول لطف الهی شد، و به مقصود خود رسید و
1- وسائل الشیعه، ج 9، ص 400، باب 12، حدیث 1.
2- وسائل الشیعه، ج 9، ابواب طواف، باب 13، حدیث 15، ص 406.
ص: 34
با جوشش آب از زیر پای اسماعیل، او و فرزندش از تشنگی نجات یافتند.
از برخی احادیث استفاده میشود که شیطان در این نقطه برای ابراهیم مجسم شده و او با سعی خود به تعقیب او پرداخت تا او را از ساحت قدس خانه خدا دور سازد. ما نیز با این عمل، آن عمل معنوی را مجسم میسازیم (1) همچنانکه با قربانی کردن گوسفند در بیابان منا، خاطره فداکاری حضرت ابراهیم را زنده نگاه میداریم که در راه خدا، از همه چیز- حتی از فرزند خود- گذشت.
4- هدف از رمی جمرات چیست؟
زائران خانه خدا در روزهای دهم و یازدهم و دوازدهم، ستونهای خاصی را در سرزمین منا (نزدیک مکه) سنگسار میکنند. در این حال به ظاهر به نقطهای سنگ میزنند، ولی در باطن شیطان را رجم میکنند.
احادیث اسلامی ماهیّت عمل را تشریح کرده و میگویند: شیطان در هر سه نقطه در برابر ابراهیم مجسم شده و ابراهیم به عنوان ابراز تنفر از شیطان بر او سنگ زده است. عمل ابراهیم به عنوان سنت الهی در اعمال حج باقی میماند.
زائران خانه توحید، به عنوان ابراز تنفر از شیطان و شیطان صفتان، ابراهیموار، همان نقطهها را سنگباران میکنند. و بدینوسیله تنفر خود را از هر موجود پلیدی ابراز میدارند. و تنفر از پلیدی را که یک امر معنوی و قلبی است، از این طریق به صورت ملموس و محسوس درمیآورند.
امروز ملتهای مستضعف و تحت ستم و سلطه، پرچم ابرقدرتها را به آتش میکشند، پرچم، جز چند متر پارچه رنگ شده، چیزی نیست. ولی مردم برای ابراز خشم نسبت به فجایع ابرقدرتها، نشانهای آنها را به آتش میکشند، گویی خود آنها را به آتش کشیده و نابود کردهاند، حداقل این عمل
1- وسائل الشیعه، ج 9، ابواب سعی، حدیث 12، ص 513.
ص: 35
اظهار تنفر شدیدی از آنها است.
خلاصه اگر کسی در تاریخ فرائض حج دقت کند، این حقیقت را لمس میکند که بسیاری از این اعمال، برای مجسم کردن یک رشته خاطرات سازنده از زندگی ابراهیم- ع- و امور معنوی و اخلاقی است که با یک سلسله کارها به صورتِ «سمبلیک» انجام میگیرد، و هدف هرگز پرستش سنگ و گِل و کوه نیست.
پینوشتها:
احکام اختصاصی مکه و مسجدالحرام
در میان تمام بقاع روی زمین، جایگاهی شریفتر و گرامیتر از کعبه و مسجدالحرام وجود ندارد و بخاطر همین شرافت ویژه است که آنجا قبلهگاه مسلمانان جهان و قطب و مرکز دایرههای بزرگ انسانی در اوقات معینی از روز است و هم کانون گرم و مطاف حاجیان و راهیان دیار یار است که با شوق تمام گرداگرد خانه خدا، که خانه مردم است، دور میزنند و نمایشی عظیم و دیدنی از عشق و عاشق و معشوق را نشان میدهند.
کعبه و مسجدالحرام به سبب داشتن این عظمت بینظیر، در فقه اسلامی احکام ویژهای دارد که هیچیک از مساجد دیگر، آن احکام را ندارند و گاهی هم احکامی دارد که تنها مسجد النبی با آن شریک است و در یک
ص: 36
مورد هم مسجد کوفه و حائر حسینی با آن شرکت دارند.
ما بخواست خدا در این مقال، احکام فقهی ویژهای را که اختصاص به «کعبه»، «مسجدالحرام» و «حرم» دارد شرح خواهیم داد و البته در میان این احکام، در سه مورد مسجد النبی و در یک مورد مسجد کوفه و حائر حسینی نیز با آن شرکت دارند که مانع از اختصاصی بودن حکم برای مسجد الحرام، در مقابل مساجد و بقاع دیگر نیست.
احکام فقهی ویژه کعبه و مسجدالحرام و مکه و حرم عبارتند از:
1- وجوب احرام برای دخول به مسجد الحرام و مکّه.
2- عدم جواز قصاص کسی که به مسجد الحرام پناه برده است.
3- جواز قصر و اتمام برای مسافر در مسجد الحرام.
4- حرمت اخذ لقطه از حرم.
5- عدم جواز عبور جنب و حایض از مسجدالحرام.
6- حکم ساختن بنایی مرتفعتر از کعبه.
7- حکم تنجیس کعبه و مسجدالحرام.
8- حرمت خارج کردن سنگریزه و خاک از مسجد الحرام.
9- عدم جواز صید در حرم.
10- کراهت مجاورت در مکه.
11- کراهت خواندن نماز یومیه در داخل کعبه.
12- فضیلت مخصوص نماز در مسجد الحرام.
13- عدم جواز مضایقه و سختگیری منازل مکه، برای حاجیان.
14- عدم جواز ورود غیر مسلمان به مسجدالحرام و مکّه.
و اینک تفصیل مطلب:
1- وجوب احرام برای دخول به مسجدالحرام و مکّه
ص: 37
برای کسیکه وارد مکه و مسجدالحرام میشود، واجب است که در یکی از مواقیت، احرام حج یا عمره ببندد و با حالت احرام وارد شود، خواه در ماههای حج باشد و یا ماههای دیگر سال. البته این حکم استثناهایی دارد که خواهیم آورد.
این حکم در میان فقهای شیعه، اتفاقی بوده و خلاف آن از هیچکس نقل نشده است. صاحب مدارک و صاحب جواهر ادعای اجماع کردهاند. (1)همچنین روایات متعددی که بسیاری از آنها صحیحه یا حسنه است، دلالت بر وجوب احرام دارد که از جمله آنهاست:
- عن علی بن حمزه قال: «سألت ابا ابراهیم- علیه السلام- عن رجل یدخل مکة فی السنة، المرة و المرتین و الثلاث، کیف یصنع؟ قال: اذا دخل فلیدخل ملبّیاً و اذا خرج فلیخرج مُحِلّاً.» (2) ابن حمزه میگوید: «از امام هفتم پرسیدم مردی که در طول سال؛ یکبار، دوبار یا سه بار داخل مکه میشود، وظیفهاش چیست؟ فرمود: در حال تلبیه (و احرام) داخل شده و در حال احلال خارج گردد.
عن محمد بن مسلم قال: «سألت أبا جعفر- علیه السلام- هل یدخل الرجل مکة بغیر احرام؟ قال: لا الّامریضاً أو من به بطن.» (3) محمد بن مسلم میگوید: «از امام باقر- علیه السلام- پرسیدم آیا شخص میتواند بدون احرام وارد مکه شود؟ فرمود: نه مگر مریض یا مبطون باشد.»
عن عاصم بن حمید قال: «قلت لأبی عبداللّه: یدخل الحرم أحدِ الّا محرماً؟ قال: لا الّا مریض أو مبطون.»
عاصم میگوید: «به امام صادق گفتم: کسی که محرم نیست میتواند داخل حرم شود؟ فرمود: نه مگر مریض یا مبطون باشد.»
طبق این روایات، ورود به مکه و حرم، بدون احرام ممنوع است و
1- سید محمد طباطبایی، مدارک الاحکام، ص 463، چاپ سنگی، محمد حسن النجفی، جواهر الکلام، ج 18، ص 437.
2- وسائل الشیعه، ج 5، ص 69.
3- همان، ج 5، ص 67.
ص: 38
کسی که وارد مکه میشود حتماً باید در حال احرام باشد.
چند گروه از این حکم کلّی استثنا شدهاند:
الف- مریض و مبطون؛
بطوری که در دو روایت (از سه روایت) بالا دیدیم، به مریض و مبطون اجازه داده شده که بدون احرام وارد مکه شوند، اما در بعضی از روایات آمده است که مریض هم باید با حال احرام وارد مکه شود:
عن رفاعة بن موسی قال: «سألت أبا عبدالله- علیه السلام- عن رجل به بطن و وجع شدید یدخل مکه حلالا؟ قال: لایدخلها الامحرماً». (1) رفاعه میگوید: «از امام صادق درباره شخصی که ناراحتی شکم و درد شدید دارد پرسیدم، آیا میتواند بدون احرام وارد مکه شود؟ فرمود: داخل نشود مگر در حال احرام».
عن رفاعة بن موسی عن أبی عبداللّه قال: «سألتُهُ عن الرّجل یعرض له المرض الشدید قبل أن یدخل مکة، قال: لایدخلها الا بأحرام.» (2) رفاعه از امام صادق نقل میکند که: «از او پرسیدم درباره شخصی که پیش از ورود به مکه، مرض شدیدی بر وی عارض میشود، فرمود: وارد مکه نشود مگر با احرام».
در این دو روایت- که ظاهراً یک روایت با دو سند و متن است- برای مریض اجازه داده نمیشود که بدون احرام وارد مکه شود.
شیخ حرّ عاملی برای جمع میان این روایت و روایاتی که قبلًا خواندیم- که در آنها به مریض اجازه ورود به مکه بدون احرام داده شده بود- فرموده است: «این روایات حمل بر استحباب میشود؛ یعنی مریض و مبطون هرچند مجاز هستند که بدون احرام وارد مکه شوند، اما مستحب است که بهرحال با حال احرام وارد شوند.»
در ذیلی که بر روایت اول رفاعه در مدارک الاحکام آمده، (ولی در
1- همان، ج 5، ص 67.
2- همان، ج 5، ص 68.
ص: 39
وسائل نیامده است) این جمله اضافه شده که قال: «و یحرمون عنه» (1) امام فرمود: «از طرف مریض احرام بسته شود». طبق این ذیل، درست است که مریض و مبطون مجاز هستند بدون احرام وارد شوند؛ ولی باید نایب بگیرند و از طرف آنها کسی دیگری احرام ببندد. ولی با توجه به مجموع روایات؛ بخصوص روایاتی که مریض و مبطون را از این حکم استثنا کرده، قول به استحباب احرام برای آنها قول اقربی است و نیابت گرفتن لازم نیست؛ بخصوص این که اصل حکم، حکمی بر خلاف اصل است که به قدر متیقّن بسنده میشود.
ب- کسی که برای جنگ وارد مکه میشود؛
یکی دیگر از موارد استثنا، موردی است که کسی برای جنگ و دفع دشمن، وارد مکه میشود، در چنین صورتی لازم نیست که احرام ببندد، بلکه بدون احرام هم میتواند وارد مکه شود. (2) مستند این فتوا روایاتی است دائر بر این که پیامبر خدا و سپاه او، در روز فتح مکه، بدون احرم و با کلاه خود وارد مکه شدند. از جمله این روایت:
قال رسول اللّه- صلی الله علیه وآله- یوم فتح مکّة: «ان اللّه حرّم مکة یوم خلق السّموات والأرض و هی حرام الی أن تقوم الساعة لم تحلّ لأحد قبلی و لا تحلّ لأحد بعدی و لم تحلّ لی الّا ساعة من نهار.» (3) پیامبر خدا- ص- روز فتح مکه فرمود: «خداوند مکه را از روزیکه آسمانها و زمین را آفرید، حرام قرار داد و تا روز قیامت همچنان حرام باقی خواهد ماند، نه برای کسی پیش از من و نه برای کسی بعد از من حلال نشده ونخواهد شد و برای من نیز حلال نشد مگر پاسی از روز.»
با این روایت و دو روایت دیگر به همین مضمون هستند و هر سه مربوط به فتح مکه میباشند، استدلال کردهاند بر این که: «میتوان برای جنگ، بدون احرام وارد مکه شد.»
1- مدارک الاحکام، ص 463.
2- محقق حلی، شرایع الاسلام، ص 72، چاپ سنگی.
3- وسائل الشیعه، ج 5، ص 68
ص: 40
بنظر میرسد که این استدلال ناقص باشد؛ زیرا اولًا معلوم نیست که این روایات مربوط به مسأله مورد نظر باشد، به احتمال قوی این روایات در مورد حلال و حرام بودن جنگ در مکه است که پیامبر از حرام بودن آن تا روز قیامت خبر میدهد و تنها ساعتی از روز را استثنا میکند که خود با سپاهش وارد مکه شدند. و ثانیاً اگر حلّیتی باشد، تنها در ساعتی از روز؛ آنهم برای پیامبر بوده، و بنابر این مضمون این روایات از باب: «قضیةٌ فی واقعة» است و نباید آن را به عموم سریان داد؛ بخصوص این که خود پیامبر در این روایات تصریح میکند که برای کسی پس از من حلال نشده است.
بنابر این نمیتوان با این روایات به مورد استثنا استدلال کرد، فقط میتوان از باب «عسر و حرج» وارد شد و این که اگر سربازان اسلامی ملزم به احرام بستن و انجام مناسک حج باشند، کارآیی لازم را در جنگ با دشمن از دست میدهند و از این جهت بگوییم که برای آنها احرام بستن لازم نیست.
ج- کسی که بطور مکرر به حرم رفت و آمد دارد؛
افرادی که شغل آنها بگونهای است که بطور مکرر وارد مکه شده از آن خارج میشوند؛ مانند کسی که از خارج حرم هیزم و بوته جمع میکند و در داخل شهر مکه به فروش میرساند، لازم نیست که برای هر بار ورود به مکه احرام ببندد. (1) مستند این فتوا روایت زیر است:
عن رفاعة بن موسی قال: «و قال أبو عبدالله- علیه السلام-: ان الحطابة و المجتلبة اتوا النبی- ص- فسألوه فاذن لهم أن یدخلوا حلالا.» (2) «هیزم جمعکنها و کسانی که کالا حمل میکنند، خدمت پیامبر آمده از آن حضرت درخواست نمودند که بدون احرام وارد مکه شوند و آن حضرت به آنها اجازه داد.»
به گفته صاحب جواهر: ظاهر این است که ذکر «حطابه» و «مجتلبه» به عنوان مثال است و این حکم شامل تمام کسانی است که به
1- محقق حلی، المختصر النافع، ص 85.
2- وسائل الشیعه، ج 5، ص 70.
ص: 41
هر دلیل، بطور مکرر وارد مکه و یا از آن خارج میشوند. (1) ولی صاحب مدارک گفته است که اولی اقتضا و اکتفا نمودن به مورد نص است (2) به نظر میرسد که نظر صاحب جواهر درست باشد؛ چون معیار عسر و حرج است و اذن پیامبر به آنها برای همین معنا بوده است و هرکجا که عسر و حرج باشد، حکم آنجا را میگیرد. اگر چه رعایت احتیاط لازم است.
د- کسی که پیش از تمام شدن ماه از مکه خارج شود؛ برای کسی که با احرام وارد مکه شد و مناسک را انجام داد، اگر پیش از تمام شدن ماه از مکه خارج و سپس به آن داخل شود، لازم نیست که احرام ببندد. این حکم نیز اجماعی است و روایاتی بر آن دلالت دارد.
عن أبی عبداللّه- علیه السلام- فی الرجل یخرج فی الحاجة من الحرم، قال: «ان رجع فی الشهر الذی خرج فیه، دخل بغیر احرام. فان دخل فی غیره دخل باحرام». (3) امام صادق- علیه السلام- درباره شخصی که بخاطر حاجتی از حرم خارج میشود، فرمود: «اگر در همان ماهی که خارج شده برگردد، بدون احرام وارد میشود و اگر در غیر آن ماه برگردد باید با احرام باشد.»
عن ابی عبداللّه- علیه السلام- «انه خرج الی الربذه یشیّع اباجعفر، ثم دخل مکة حلالا». (4) از امام صادق- علیه السلام- است که آن حضرت از مکه به ربذه رفت تا فرزندش امام باقر را بدرقه کند سپس وارد مکه شد در حالی که احرام نبست.
عن ابی عبداللّه فی الرجل یخرج الی جدّة فی الحاجة قال: «یدخل مکة بغیر احرام». (5) امام صادق درباره مردی که به سبب احتیاجی از مکه به جدّه رفت، فرمود: «بدون احرام وارد مکه شود.»
1- جواهر الکلام، ج 18، ص 449.
2- مدارک الأحکام، ص 464.
3- وسائل الشیعه، ج 5، ص 70.
4- همان، ج 5، ص 70.
5- همان، ج 5، ص 70.
ص: 42
البته روایت دوم و سوم حمل شده بر این که شخص پیش از تمام شدن ماه، از مکه خارج شده سپس برگشته است.
مطلبی که در اینجا قابل بررسی است این است که: منظور از ماه چیست؟ آیا منظور «دوازده ماه قمری» است به این معنا که در هر یک ماه قمری، تنها یک احرام بسته میشود؟ و یا منظور گذشتن «سیروز» از وقتی است که احرام بسته است؟ شهید ثانی که این مسأله را مطرح میکند میگوید: منشأ اشکال اطلاق نصوص است، و این که در روایت احتمال هر دو وجه میرود و سپس وجه دوم را قوی میداند. (1) اما ظاهر عبارت حدیث اوّل که در این مسأله نقل کردیم، دلالت بر وجه اول دارد؛ زیرا کلمه «الشهر» که دارای «الف» و «لام» است، بیشتر به ماههای دوازدهگانه دلالت دارد تا گذشتن سی روز.
عبارت شیخ در نهایه نیز به همین صورت است و ظاهر در وجه اول میباشد. او میگوید: «فان خرج من مکة بغیر احرام ثم عاد فان کان عوده فی الشهر الذی خرج فیه لم یضرّه ان یدخل مکة بغیر احرام ...» (2) «اگر از مکه بدون احرام خارج شود و سپس برگردد؛ اگر بازگشت او در همان ماهی باشد که در آن خارج شده است، ضرر ندارد که بدون احرام وارد مکه شود.»
2- قصاص کسی که به مسجد الحرام پناهنده شده جایز نیست
کسی که جنایتی کرده و باید قصاص شود، یا کاری انجام داده که موجب حدّ است و باید بر او حدّ جاری شود؛ اگر به حرم پناهنده شده باشد در داخل حرم نمیتوان او را قصاص کرد و یا بر او حد جاری ساخت، او در امان است، بلکه از لحاظ غذا و آب در مضیقه و سختی قرار میگیرد تا ناچار شده،
1- شهید ثانی، مسالک الأفهام، ج 1، ص 87، چاپ سنگی.
2- جواهرالکلام، ج 18، ص 447.
ص: 43
از حرم خارج شود، آنگاه حدّ یا قصاص اجرا میگردد.
این حکم از نظر علمای شیعه اتفاقی است و کسی در آن تردید نکرده و گروهی از علما بر این حکم ادعای اجماع نیز نمودهاند. (1) «محل امن» بودنِ حرم، از آیات و اخبار هم مستفاد میشود:
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «و من دخله کان آمنا»؛ (2) «هر کس وارد آنجا شود، در امنیت قرار میگیرد.»
همچنین روایات متعددی در اینباره داریم که از جمله آنهاست:
عن الحلبی عن أبی عبداللّه- علیه السلام- قال: «سألته عن قول اللّه- عزّ و جلّ-: «و من دخله کان آمنا» قال: اذا أحدث العبد فی غیر الحرم جنایة ثم فرّ الی الحرم لم یسع لأحد أن یأخذه فی الحرم ولکن یمنع من السوق و لایبایع ولایطعم و لایسقی و لایکلم فانه اذا فعل ذلک یوشک ان یخرج فیؤخذ و اذاجنی فی الحرم جنایة اقیم علیه الحد فی الحرم؛ لانه لم یر للحرم حرمة». (3) حلبی میگوید: «از امام صادق- ع- آیه «و من دخله کان آمنا» را پرسیدم، فرمود: وقتی شخصی در بیرون حرم جنایتی کرد و به حرم فرار نمود، کسی حق ندارد که در حرم او را دستگیر نماید، ولی از بازار و خرید و فروش طعام و آب منع میشود و کسی با او حرف نمیزند، وقتی چنین شد ناگزیر به زودی از حرم بیرون میآید و دستگیر میشود. و اگر در خود حرم جنایتی کرد در همانجا حد بر او جاری میشود؛ زیرا که او حرمتی برای حرم نگذاشته است».
عن حفص بن البختری قال: «سألت أبا عبدالله- علیه السلام- عن الرجل یجنی الجنایة فی غیر الحرم ثم یلجأ الی الحرم أَیُقام علیه الحد؟ قال: لا ولایطعم و لایسقی و لایکلم و لایباع فانه اذا فعل ذلک به یوشک ان یخرج فیقام علیه الحد و اذا جنی فی الحرم جنایة اقیم علیه
1- آیةالله خویی، مبانی تکلمة المنهاج، ج 2، ص 183.
2- سوره قصص، آیه 57.
3- وسائل الشیعه، ج 9، ص 337.
ص: 44
الحد فی الحرم لأنه لم یر للحرم حرمة». (1)
حفص میگوید: از امام صادق درباره شخصی که در غیر حرم جنایت کرده و به حرم پناه برده است، پرسیدم که آیا حد بر او جاری میشود؟ فرمود: نه بلکه به او طعام و آب داده نمیشود و کسی با او سخن نمیگوید و با او خرید و فروش نمیشود، وقتی چنین شد امید است که او از حرم خارج شود، پس حد بر او جاری گردد. اما اگر در خود حرم جنایت کرد همانجا حد بر او جاری میشود چون او حرمتی برای حرم قائل نشده است.»
عن معاویة بن عمار قال: «سألت أبا عبدالله- علیه السلام- عن رجل قتل رجلًا فی الحِلّ ثم دخل الحرم؟ قال: لایقتل ولایطعم و یسقی و لایباع و لایؤذی حتی یخرج من الحرم فیقام علیه الحد. قلت: فما تقول فی رجل قتل فی الحرم او سرق؟ قال: یقام علیه الحد فی الحرم صاغراً؛ لأنه لم یر للحرم حرمة ...» (2) معاویة بن عمار میگوید: «از امام صادق- علیه السلام- درباره شخصی که انسانی را در بیرون حرم کشته و داخل حرم شده است پرسیدم، فرمود: کشته نمیشود اما به او طعام و آب داده نمیشود و کسی با او معامله نمیکند و به او اذیت هم نمیشود تا اینکه از حرم خارج شود و حد بر او جاری گردد. گفتم: چه میفرمایی درباره کسی که در حرم قتل یا سرقت انجام داده؟ فرمود: در حرم بر وی حدّ جاری میشود در این صورت او تحقیر شده است؛ زیرا که او حرمتی برای حرم نگذاشته است.»
بطوری که ملاحظه میفرمایید این روایات به روشنی دلالت بر مطلوب دارند و در این باره روایات دیگری هم وجود دارد که ما به جهت رعایت اختصار آنها را نیاوردیم. بنابر این حکم مسأله؛ چه از نظر فتوای علما و چه از نظر آیات و روایات معلوم و واضح است. چیزی که در اینجا مورد اختلاف است و باید بررسی شود، این است که: آیا این حکم اختصاص به
1- همان، ج 9، ص 338.
2- همان، ج 9، ص 337.
ص: 45
مسجد الحرام دارد، یا حرم پیامبر و ائمه و مشاهد شریف نیز داخل در این حکم هستند؟
شیخ طوسی میگوید: مشاهد ائمه نیز در این حکم مانند مکه است. (1) و محقق حلی نیز این سخن شیخ را تحسین کرده است (2) اما شهید ثانی و صاحب جواهر این سخن را نپذیرفتهاند و گفتهاند که دلیلی بر آن وجود ندارد. (3)تنها دلیلی که بر آن ذکر شده، این است که این مشاهد از حرم شریفتر هستند و از علّامه نقل شد که منظور از مشهد تمامی شهر است تا چه رسد به صحن شریف و روضه منوره (4) و صاحب حدائق این الحاق را رد کرده و دلیل آنرا تضعیف نموده است. (5) به نظر میرسد که تعمیم حکم مشاهد مشرفه درست نیست؛ زیرا دلیل حکم، مختص به حرم است و ما نمیتوانیم در چنین حکمی که برخلاف اصل است از مورد دلیل تعدّی کنیم، آیا این یک نوع قیاس و حتی استحسان نیست؟
3- جواز قصر و اتمام برای مسافر
مسافری که وارد مکه شده است اگر چه قصد اقامت ده روز هم نکرده باشد، میتواند در مسجد الحرام نماز خود را تمام بخواند و همینطور است نماز در مسجد النبی و مسجد کوفه و حائر حسینی. این حکم در میان علمای شیعه، از شهرت بسیاری برخوردار است و صاحب مفتاح الکرامه از چند نفر نقل اجماع کرده و تنها از صدوق نقل خلاف نموده است. (6) روایات در این مسأله به ظاهر مختلف و متعارض است و میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد:
1- روایاتی دلالت میکند بر این که مسافر باید نماز خود را در آن چهار مکان تمام بخواند. چند مورد از آن را میآوریم:
1- شیخ طوسی، النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، ص 756.
2- محقق حلی، نکت النهایة، چاپ شده در مجموعه الجوامع الفقهیه ص 463.
3- مسالک الافهام، ج 2، ص 342؛ جواهر الکام، ج 41، ص 345.
4- مبانی تکملة المنهاج، ج 2، ص 184.
5- شیخ یوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ج 17، ص 345.
6- سید محمد جواد عاملی، مفتاح الکرامه، ج 3، ص 490.
ص: 46
عن حماد بن عیسی، عن أبی عبدالله- علیه السلام- انّه قال: «من مخزون علم اللّه الإتمام فی اربعة مواطن؛ حرم اللّه و حرم رسوله و حرم امیرالمؤمنین و حرم الحسین- علیهمالسلام-. (1) حماد بن عیسی از امام صادق نقل کرده که آن حضرت فرمود: از اسرار پوشیده علم خدا، تمام خواندن نماز است در چهار مکان؛ حرم خدا، حرم پیامبر، حرم امیرالمؤمنین و حرم حسین- علیهمالسلام-.
- عن عبدالرحمن بن الحجاج قال سألت أبا عبدالله عن التمام بمکة و المدینة فقال: اتمّ و ان لم تصلّ فیها الّا صلاة واحدة. (2) عبدالرحمن بن حجاج میگوید: از امام صادق درباره تمام خواندن نماز در مکه و مدینه پرسیدم، فرمود: «نماز را تمام بخوان اگر چه بیش از یک نماز در آنجا نخوانی.»
- عن زیاد القندی قال ابوالحسن علیه السلام: «یا زیاد احب لک ما احبّ لنفسی و اکره لک ما اکره لنفسی، اتم الصلوة فی الحرمین و بالکوفة و عند قبر الحسین». (3)
زیاد قندی میگوید: امام موسی بن جعفر- ع- فرمود: «ای زیاد آنچه که بر خود میپسندم بر تو نیز میپسندم و آنچه که برخود مکروه میدارم بر تو نیز مکروه میدارم. نماز را در حرمین و کوفه و کنار قبر حسین (ع) تمام بخوان.»
2- روایاتی دلالت دارد بر این که مسافر باید نماز خود را در حرمین شریفین قصر بخواند که از جمله آنهاست:
- عن ابن بزیع قال: «سألت الرضا- علیه السلام- عن الصلوة بمکه و المدینة تقصیر او اتمام؟ فقال: قصر ما لم تعزم علی مقام عشره ایام». (4) ابن بزیع میگوید: «از امام رضا- علیه السلام- درباره نماز در مکه و
1- وسائل الشیعه، ج 5، ص 543.
2- همان، ج 5، ص 544.
3- همان، ج 5، ص 546.
4- همان، ج 5، ص 550.
ص: 47
مدینه پرسیدم که آیا قصر است یا تمام؟ امام فرمود: مادامی که ده روز قصد اقامه نکردهای نماز را قصر بخوان».
- عن علی بن حدید قال: «سألت الرضا- علیه السلام- فقلت ان اصحابنا اختلفوا فی الحرمین فبعضهم یقصر و بعضهم یتم ... قال: لایکون التمام الّا ان تجمع علی اقامة عشرة ایام.» (1) ابن حدید میگوید: از امام رضا- علیه السلام- پرسیدیم که اصحاب ما درباره حرمین اختلاف کردهاند بعضی از آنها نماز را قصر میخوانند و بعضی تمام ...؟ فرمود: نمیتوان نماز را تمام خواند مگر اینکه ده روز قصد اقامه کند.
3- روایاتی که دلالت بر تخییر میان قصر و اتمام میکند. از جمله آنهاست:
- عن علی بن یقطین عن ابی الحسن- علیه السلام- فی الصلاة بمکة، قال: من شاء اتم و من شاء قصّر. (2) علی بن یقطین از امام کاظم- ع- درباره نماز در مکه نقل میکند که فرمود: «هر کس بخواهد تمام میخواند و هرکس بخواهد قصر میکند.»
- عن الحسین بن مخترا عن أبی ابراهیم قال: «قلت له: انّا اذا دخلنا مکة و المدینة نتم او نقصّر؟ قال: ان قصّرت فذلک و ان اتممت فهو خیر تزداد.» (3) حسین بن مختار میگوید به امام کاظم- ع- عرض کردم: «ما وقتی داخل مکه یا مدینه شدیم، نماز را تمام بخوانیم یا قصر؟ فرمود: اگر قصر بخوانید همانست و اگر تمام بخوانید پس آن خیری است که افزودهاید.»
اکنون که نمونههای از روایات باب را خواندیم، باید دید که علاج میان این سه دسته از روایات چیست؟ مرحوم شیخ صدوق روایات قصر را گرفته و روایات اتمام را حمل بر اقامه ده روز کرده و روایات تخییر را حمل بر
1- همان، ج 5، ص 551.
2- همان، ج 5، ص 545.
3- همان، ج 5، ص 547.
ص: 48
تخییر میان قصد اقامت ده روز و یا عدم آن کرده است. (1) اما انصاف این است که روایات باب را نمیتوان بدینگونه توجیه کرد و لذا اکثریت قاطع علمای شیعه، نظر شیخ صدوق را نپذیرفتهاند و بالإتفاق نظر به تخییر دادهاند و میان روایاتی که امر به «اتمام» داشت و همچنین روایات مقابل آنها که امر به «قصر» میکرد، بدینگونه جمع کردهاند و روایات تخییر را قرینه این جمع گرفتهاند.
مرحوم آیةالله حکیم در مقام جمع میان روایات گفته است: حکم اوّلی تخییر است ولی گاهی عنوانی عارض میشود که یکی از دو طرف تخییر، تعیّن پیدا میکند (2) و مرحوم آیةالله خویی میگوید: باید روایات قصر را حمل بر تقیه و روایات اتمام را حمل بر افضلیت آن کنیم تا میان این روایات و راویات تخییر جمع کرده باشیم. (3) مطلب دیگر این که آیا مورد حکم مسجدالحرام است و یا شهر مکه؟ با توجه به روایات باب با اطمینان میتوان گفت که موضوع آن شهر مکه است هرچند که احتیاط اقتضا میکند که به مسجد الحرام اکتفا کنیم.
در اینجا توجه خوانندگان را به چند فتوا از مراجع معاصر جلب میکنیم:
امام خمینی- قدّس سرّه- فتوا دادهاند بر این که: مسافر در مسجدالحرام و مسجدالنبی مخیر میان قصر و اتمام است ولی در شهر مکه و مدینه احتیاط در اتمام میباشد. (4)
آیةالله گلپایگانی- قدس سره- حکم به مسجدین را به شهر مکه و مدینه تعمیم داده و اتمام در آن دو شهر را جایز میداند. (5)
و آیةالله خویی- قدس سره- نیز حکم تخییر را به دو شهر مکه و مدینه تعمیم میدهد. (6)
1- روضة المتقین، ج 2، ص 626.
2- آیةالله حکیم، مستمسک العروة، ج 8، ص 183.
3- مستند العروة تقریرات درس آیةالله خویی، ج 8، ص 406.
4- امام خمینی، تحریرالوسیله، ج 1، ص 264.
5- آیةالله گلپایگانی، توضیح المسائل، ص 260.
6- آیةالله خویی، منهاج الصالحین، ج 1، ص 255.
ص: 49
4- حرمت اخذ لقطه از حرم
بطوری که میدانیم لقطه مالی است که از کسی گم شده و کس دیگری آنرا پیدا کرده است. حکم اوّلی در لقطه این است که انسان میتواند مال گم شده را بردارد و تا یکسال آنرا پیش خود نگهدارد و همهجا اعلام کند. اگر صاحبش پیدا نشد میتواند آنرا صدقه بدهد و میتواند آنرا تملک کند.
اما لقطه حرم و مالی که در حرم پیدا شده است حکم دیگری دارد و آن این که انسان نباید به آن دست بزند و بردارد. اخذ لقطه در حرم، حرام است و اگر احیاناً کسی لقطه را در حرم برداشت برای همیشه ضامن میشود و پس از گذشت یکسال باید آنرا از طرف صاحب مال تصدّق بدهد و هر وقت صاحب مال پیدا شد باید بمقدار مالش به او بپردازد.
شیخ طوسی و ابن ادریس و شهید اول در این مسأله همانگونه که گفتیم فتوا دادهاند. (1) مستند این فتوا روایات متعددی است که از ائمه اطهار- علیهم السلام- نقل شده است؛ از جمله:
- عن الفضیل بن یسار قال: «سألت أباجعفر- علیه السلام- عن لقطة الحرم؟ فقال: لاتمس ابداً حتّی یجیئ صاحبها فیأخذها. قلت: فان کان مالًا کثیراً؟ قال: فان لم یأخذها الّا مثلک فلیعرفها.» (2) فضیل بن یسار میگوید: «از امام باقر- علیه السلام- درباره لقطه حرم پرسیدیم. فرمود: هرگز دست به آن نزن تا صاحبش بیاید و آنرا اخذ کند، گفتم: اگر مال زیادی باشد؟ فرمود: اگر آنرا اخذ نکند مگر کسی مانند تو، پس باید آنرا اعلام نماید.»
- عن علی بن حمزة قال: «سألت العبد الصالح عن رجل و جد دِیناراً فی الحرم فاخذه؟ قال: بئس ما صنع ما کان ینبغی له ان یأخذه قلت:
ابتلی بذلک، قال: یعرفه قلت: فانّه قد عرّفه فلم یجد له باغیاً، قال: یرجع
1- النهایه، ص 284- ابن ادریس؛ السرائر، ج 1، ص 645؛ شهید اول، الدروس، ج 1، ص 472.
2- وسائل الشیعه، ج 9، ص 361.
ص: 50
الی بلده فیتصدق به علی اهل بیت من المسلمین؛ فان جاء طالبه فهوله ضامن.» (1) علی بن حمزه میگوید: «از امام کاظم پرسیدم در مورد مردی که دیناری را در حرم پیدا کرده و آنرا برداشته است. فرمود: چه کار بدی کرده است! نباید آنرا برمیداشت. گفتم: به این کار مبتلا شده. فرمود: باید آنرا اعلام کند. گفتم: این کار را کرده ولی صاحب آنرا نیافته است فرمود: به شهر خود برمیگردد و آنرا به خانوادهای از مسلمانان صدقه میدهد و هر وقت صاحب آن آمد او ضامن است.»
- عن ابراهیم بن عمر عن ابی عبداللّه- علیهم السلام- قال: اللقطة لقطتان: لقطة الحرم و تعرف سنة، فان وجد صاحبها و الّا تصدقت بها. و لقطة غیرها تعرف سنة فان لم تجد صاحبها فهی کسبیل مالک. (2)
ابراهیم از امام صادق- علیه السلام- نقل میکند که فرمود: «لقطه بر دو قسم است؛ یکی لقطه حرم است که باید تا یکسال آنرا معرفی و اعلام کنی اگر صاحبش پیدا شد که هیچ وگرنه آنرا صدقه میدهی. دیگری لقطه غیر حرم است که تا یکسال معرفی میکنی و اگر صاحبش را نیافتی مانند مال خود تواست.»
5- عدم جواز عبور جنب و حائض از مسجد الحرام
برای کسی که جنب یا حایض شده است، نشستن و بطور کلی درنگ کردن د رکلیه مساجد حرام است ولی عبور کردن از مساجد جایز است مگر مسجد الحرام و مسجد النبی که حتی عبور کردن از این دو مسجد برای او حرام است. این حکم نیز میان علمای شیعه اتفاقی است و در چندین کتاب معتبر فقهی؛ مانند «غنیه»، «معتبر»، «مدارک» و «تذکره» بر آن ادعای اجماع شده است ولی ظاهر عبارت شیخ صدوق و شیخ مفید، جواز عبور از
1- همان، ج 9، ص 361.
2- همان.
ص: 51
مسجد الحرام و مسجد النبی است. (1) شیخ طوسی در مبسوط کلامی دارد که ظاهر آن مکروه بودن عبور از دو مسجد است (2) ولی همو در نهایه حکم به حرمت داده است. (3) بهرحال اگر هم این مسأله در میان قدما اجماعی نباشد، در میان متأخرین اجماعی است و از کسی نقل خلاف نشده است. این فتوا مطابق با روایات متعددی است که از حضرات معصومین- علیهم السلام- نقل شده است؛ از جمله:
- عن جمیل قال: «سألت ابا عبدالله- علیه السلام- عن الجنب یجلس فی المساجد؟ قال: لا. ولکن یمر فیها کلّها الّا المسجد الحرام و مسجد الرسول- صلی الله علیه وآله-». (4) جمیل میگوید: «از امام صادق- ع- درباره جنب پرسیدم که آیا میتواند در مساجد بنشیند؟ فرمود: نه، امّا میتواند از آنها عبور کند، مگر مسجد الحرام و مسجد پیامبر.»
- عن محمد بن مسلم قال: «قال ابوجعفر- علیه السلام- (فی حدیث الجنب و الحائض) و یدخلان المسجد مجتازین و لایقعدان فیه و لایقربان المسجدین الحرمین.» (5) محمد بن مسلم میگوید: امام باقر در حدیثی درباره جنب و حایض فرمود: آنها در حال عبور میتوانند به مسجد وارد شوند ولی نمیتوانند بنشینند اما به دو مسجدی که حرم هستند (یعنی مسجدالحرام و مسجد النبی) نمیتوانند نزدیک شوند.
مسأله دیگری که فقها بدنبال این مسأله عنوان میکنند، این است که اگر شخصی در یکی از دو مسجد معهود (مسجد الحرام و مسجد النبی) خوابید و محتلم شد او باید پس از بیدار شدن بلافاصله تیمّم کند و از مسجد خارج شود ولی در مساجد دیگر تیمم کردن لازم نیست (6) در این مورد خاص
1- مفتاح الکرامه، ج 1، ص 324.
2- شیخ طوسی، المبسوط.
3- النهایه، ص 20.
4- وسائل الشیعه، ج 1، ص 485.
5- همان، ج 1، ص 488.
6- شرایع الاسلام، ص 7.
ص: 52
نیز روایاتی داریم از جمله این است:
عن ابی حمزه قال: قال ابوجعفر- علیه السلام-: «اذا کان الرجل نائما فی المسجد الحرام او مسجد الرسول فاحتلم فاصابته جنابة فلیتیمم ولایمرّ فی المسجد الّامتیمما ولابأس ان یمرّ فی سائر المساجد و لایجلس فی شئ من المساجد.» (1) ابی حمزه از امام باقر نقل میکند که فرمود: «و چون شخص در مسجد الحرام یا مسجد النبی بخوابد و محتلم شود و به او جنابت برسد، باید تیمم کند و از مسجد مرور نکند مگر با تیمم و مرور کردن از مساجد دیگر عیبی ندارد و نباید در هیچیک از مساجد بنشیند.»
6- حکم ساختن بنایی مرتفعتر از کعبه در مکه
آیا در شهر مکه، در اطراف مسجد الحرام میتوان بنایی بلندتر از کعبه که حدود 15 متر ارتفاع دارد ساخت؟ ظاهر عبارت شیخ در نهایة حرمت این عمل است (2) و ابن ادریس هم قائل به حرمت شده است (3) و محقق در شرایع ابتدا به حرمت فتوا میدهد آنگاه از این نظر عدول میکند و قائل به کراهت این عمل میشود (4) و همچنین در کتاب دیگرش قائل به کراهت شده و ساختن بنایی مرتفعتر از کعبه را از مکروهات میشمارد (5) و صاحب جواهر قول به کراهت را به مشهور نسبت میدهد و آنرا مطابق با اصول و قواعد مذهب میداند. (6) در این مورد دو روایت در دست داریم:
عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر- علیه السلام- فی حدیث قال:
«و لاینبغی لأحد ان یرفع بناء فوق الکعبه. (7)
محمد بن مسلم از امام باقر- علیه السلام- در حدیثی نقل میکند که فرمود: «سزاوار نیست که کسی بنایی بالاتر از کعبه بسازد».
1- وسائل الشیعه، ج 1، ص 485.
2- النهایه، ص 284.
3- ابن ادریس، السرائر، ج 1، ص 645.
4- شرایع الإسلام، ص 80.
5- المختصر النافع، ص 98.
6- جواهر الکلام، ج 20، ص 51.
7- وسائل الشیعه، ج 9، ص 343.
ص: 53
- محمد بن محمد المفید فی المقنعه قال: «نهی ان یرفع الإنسان بمکة بناء فوق الکعبة». (1) شیخ مفید در مقنعه میگوید: «معصوم- علیه السلام- نهی کرده است از این که انسان در مکه بنایی بالاتر از کعبه بسازد».
البته روایت دوّم مرسله است و احتمال دارد که نظر شیخ مفید در این مرسله همان روایت محمد بن مسلم باشد و این روایت نیز تعبیر «لاینبغی» دارد که به معنای «سزاوار نیست» میباشد و ظاهر در کراهت است.
7- حکم تنجیس کعبه و مسجد الحرام
معلوم است که تنجیس مسجد بطور کلی حرام است و ازاله نجاست از مسجد، واجب است. اما تنجیس مسجد الحرام و کعبه، علاوه بر حرمت شرعی، مجازات هم دارد و آن این است که اگر کسی از روی عمد و عناد جایی از مسجد الحرام را نجس نمود و بول یا غایطی از او به مسجد الحرام سرایت کرد، باید او را به شدت کتک زد و اگر داخل کعبه را عمداً و از روی عناد نجس کرد، باید او را از کعبه و از حرم بیرون برد و گردنش را زد. (2) این مجازات شدید برای آن است که کسی که چنین هتک حرمتی از کعبه که مقدسترین مکان برای مسلمانان است، بکند، بدون شک او کافر است و عملش به هیچ وجه قابل توجیه نیست و گناهی را مرتکب شده.
که نمیتوان از آن گذشت. در این مورد روایات متعددی از حضرات معصومین- علیهم السلام- رسیده است به عنوان نمونه دو حدیث ذکر میشود:
عن ابی الصباح الکنانی قال: «قلت لأبی عبدالله- علیه السلام- ما تقول فیمن احدث فی المسجد الحرام متعمداً؟ قال: یضرب رأسه ضرباً
1- همان، ج 9، ص 344.
2- مبانی تکملة المنهاج، ج 1، ص 345.
ص: 54
شدیداً، ثم قال: ما تقول فیمن احدث فی الکعبة متعمداً؟ قال: یقتل». (1)کنانی میگوید: به امام صادق گفتم: «چه میگویی در باره کسی که در مسجد الحرام بطور عمد احداث حدث کرده (بول یا غایط کرده) فرمود: از سر او به شدت میزنند. سپس گفت: چه میگویی درباره کسی که در کعبه عمداً این کار را مرتکب شده است؟ فرمود: کشته میشود.»
قال الصادق- علیه السلام- فی حدیث یذکر فیه الإسلام و الإیمان:
«و لوان رجلا دخل الکعبة فبال فیها معاندا اخرج من الکعبة و من الحرم و ضربت عنقه». (2) امام صادق در حدیثی درباره اسلام و ایمان فرمود: «و اگر مردی داخل کعبه شد پس در آن، از روی عناد بول کرد، از کعبه و از حرم بیرون برده میشود و گردن او زده میشود.»
8- حرمت خارج کردن سنگریزه و خاک از مسجد الحرام
یکی دیگر از احکام اختصاصی مسجد الحرام این است که نباید سنگریزه و یا خاک مسجدالحرام و اطراف کعبه از آنجا بیرون برده شود، اگر چه از باب تیمّن و تبرّک باشد. این عمل حرام است و کسی که سنگریزه یا خاک آنجا را بیرون برده باشد، باید بیدرنگ آنرا برگرداند و به جای خود بگذارد.
شیخ طوسی و ابن ادریس به این مسأله فتوا دادهاند (3) و مستند این فتوا روایاتی است که از جمله آنهاست:
عن محمد بن مسلم قال: «سمعت ابا عبدالله- علیه السلام- یقول: لاینبغی لأحدٍ أن یأخذ من تربة ماحول الکعبه و ان اخذ من ذلک شیئاً ردّه.» (4)محمد بن مسلم میگوید: از امام صادق شنیدم که فرمود: «برای
1- وسائل الشیعه، ج 9، ص 384.
2- همان.
3- شیخ طوسی، المبسوط، ج 1، ص 385؛ ابن ادریس، السرائر، ج 1، ص 648.
4- وسائل الشیعه، ج 9، ص 333.
ص: 55
هیچکس سزاوار نیست این که چیزی از خاک اطراف کعبه بردارد و اگر چیزی از آنرا برداشت باید برگرداند.»
عن معاویة بن عمّار قال: «قلت لأبی عبداللّه- علیه السلام-:
اخذت سکامن سک المقام و تراباً من تراب البیت و سبع حصیات. فقال:
بئس ما صنعت! اما التراب و الحصی فردّه». (1) معاویة بن عمار میگوید: «به امام صادق گفتم: میخی از میخهای مقام و خاکی از خاکهای بیت و هفت سنگریزه برداشتهام. امام فرمود: چه کار بدی کردهای خاک و سنگریزه را برگردان.»
عن حذیفة بن منصور قال: «قلت لأبی عبداللّه- علیه السلام- ان عمی کنس الکعبة و اخذ من ترابها فنحن نتداوی به، فقال ردّه الیها.» (2)
حذیفه میگوید: «به امام صادق گفتم: عموی من کعبه را جاروب کرده و از خاک آن برداشته و ما با آن خاک خود را مداوا میکنیم. امام فرمود:
آن را به جای خود برگردان.»
9- عدم جواز صید در حرم
صید کردن حیوانات در محدوده حرم که شامل شهر مکه و بعضی از نواحی آن میشود، حتی برای کسی که در حال احرام نیست، حرام است و بطور کلی شکار کردن در حرم هم برای محرم و هم برای غیر محرم جایز نیست، اگر کسی در حال احرام صید کند، احکامی دارد که در مناسک ذکر شده است و اگر کسی که در حال احرام نیست در حرم صید کند، علاوه بر اینکه کار حرامی کرده لازم است که قیمت آنرا فدیه بدهد. (3) به گفته صاحب جواهر، هر دو قسمِ اجماع (محصل و منقول) بر این حکم قائم است. (4) علاوه بر اجماع، نصوصی هم در این مورد از ائمه معصومین- علیهم
1- همان، ج 9، ص 333.
2- همان.
3- النهایه، ص 227؛ شرایع الاسلام، ص 84؛ و تبصرة المتعلمین، ص 43.
4- جواهر الکلام، ج 20، ص 294.
ص: 56
السلام- وارد شده است:
«عن عبدالله بن سنان انّه سأل أبا عبداللّه عن قول اللّه- عزّ و جل- «و من دخله کان آمنا» قال: من دخل الحرم مستجیراً به کان آمنا من سخط اللّه و من دخله من الوحش و الطیر کان آمنا من ان یهاج او یؤذی حتی یخرج من الحرم.» (1) «ابن سنان از امام صادق درباره آیه «و من دخله کان آمنا» پرسید، امام فرمود: هر کس داخل حرم شود در حالی که به آنجا پناه آورده است، از غضب خداوند در امان است و هر حیوانی از وحوش و پرندگان وارد حرم گردد، از این که به او حمله شود و یا مورد اذیت قرار گیرد در امان است تا از حرم خارج شود.
عن الحلبی عن أبی عبدالله- علیه السلام- قال: «لا تستحلّن شیئاً من الصید و أنت حرام و لا أنت حلال فی الحرم.» (2) حلبی از امام صادق نقل میکند که فرمود: «چیزی از صید را حلال نشمار در حالی که احرام هستی، همچنین حلال مشمار صید در حرم را اگر چه در حال احرام نباشی.»
حرمت حرم و این که نباید در حرم به حیوانات آزاری برسد، آنچنان مورد توجه حضرات معصومین- علیهم السلام- بوده که حتی شکار حیوانی را که در خارج حرم است ولی قصد رفتن به داخل حرم دارد مکروه میدانستند و شکار کردن در محدودهای به اندازه یک منزل (برید) بیرون از مرز حرم را نیز جایز نمیدانستند. همچنین اگر شخص در حل باشد و صیدی را در حرم با تیر بکشد باید فدیه بدهد و یا اگر در حرم باشد و صیدی را که در حل است بکشد باز باید فدیه بدهد، حتی اگر پرندهای بر شاخه درختی باشد که آن شاخه در خارج حرم ولی ریشهاش داخل حرم است، صید آن جایز نیست و اگر صیدی در دست دارد و همراه با آن وارد حرم شد،
1- وسائل الشیعه، ج 9، ص 202.
2- همان، ج 9، ص 203.
ص: 57
باید آنرا آزاد کند.
احکامی را که برشمردیم، هم مضمون روایاتی است که بجهت رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری کردیم و هم مطابق با فتاوای فقهای ماست که بعضی به حرمت و بعضی به کراهت آنها فتوا دادهاند. (1) البته این حکم مخصوص حرمِ مکه است، اما بعضی از فقها حرم مدینه را که محدود است به میان دو سنگلاخ «لیلی» و «واقم»، ملحق به حرم مکه کرده و صید در آنجا را حرام دانستهاند. (2) و بعضیها به کراهت شدید آن قایل هستند (3) و محقق کرکی پس از نقل قول به حرمت، از شیخ و علامه میگوید: قول صحیح همین است و آنرا مبتنی بر روایت عبداللّه بن سنان از امام صادق- علیهالسلام- میکند (4):
قال ابو عبداللّه: «یحرم من الصید فی المدینة ما صید بین الحرتین». (5)
امام صادق فرمود: «از صید در مدینه؛ آنچه که میان دو سنگلاخ صید شود حرام است.»
10- کراهت مجاورت در مکه
طبق نظر فقها، مجاورت و سکونت دائمی در شهر مکه کراهت دارد و بهتر این است که انسان مناسک خود را انجام دهد و از مکه خارج شود. در میان قدما از کسانی که به این حکم تصریح کردهاند، میتوان شیخ طوسی را نام برد. (6) و در این باره روایاتی داریم که از جمله آنهاست:
عن الحلبی قال: «سألت ابا عبدالله عن قول اللّه- عز وجل- «و من یرد فیه بالحاد بظلم نذفة من عذاب الیم» فقال: کلّ الظلم فیه الحاد حتی لو ضربت خادمک ظلماً خشیت ان یکون الحادا فلذلک کان الفقهاء یکرهون سکنی مکة.» (7)
1- ر. ک: جواهر الکلام، ج 20، ص 296 به بعد.
2- النهایة، ص 287.
3- شرایع الإسلام، ص 80.
4- محقق کرکی، جامع المقاصد، ج 3، ص 275.
5- وسائل الشیعه، ج 10، ص 285.
6- المبسوط، ج 1، ص 385.
7- وسائل الشیعه، ج 9، ص 341.
ص: 58
حلبی میگوید: «از امام صادق درباره سخن خداوند پرسیدم که میفرماید: «هر کس در آنجا (حرم) با الحاد اراده ظلم کند، عذابی دردناک به او میچشانیم» امام فرمود: هر ظلمی در آنجا الحاد است حتی اگر خادم خود را از روی ستم بزنی، بیم آن دارم که الحاد باشد و برای همین است که فقها سکونت در مکه را مکروه میدانند.
البته روایاتی هم داریم که از آنها استحباب مجاورت در مکه استفاده میشود:
قال علی بن الحسین- علیه السلام-: «الطاعم بمکة کالصائم فیما سواها و الماشی بمکة فی عبادة الله- عز و جل-.» (1) امام زین العابدین فرمود: «کسی که در مکه غذا میخورد؛ مانند کسی است که در جاهای دیگر روزه میگیرد و کسی که در مکه راه میرود، گویا خدا را عبادت میکند.»
شهید اول میگوید: «روایات در کراهت یا استحباب مجاورت در مکه مختلف است ولی مشهور این است که کراهت دارد. این کراهت به جهت ترس از ملالت و قلّت احترام است و یا به جهت خوف از ارتکاب معاصی است؛ چون گناه کردن در مکه اعظم از جای دیگر است و لذا فقها سکونت در آن را مکروه میدانستند و یا به جهت این است که شوق بازگشت به مکه ادامه پیدا کند.
و در روایتی آمده که «سکونت در مکه موجب قساوت قلب میشود» قول صحیح این است که برای کسی که از افتادن در این محذورات از نفس خود اطمینان دارد، مجاورت مکه مستحب است. (2) شهید پس از بیان مطالب بالا، اضافه میکند که بعضی از اصحاب گفتهاند اگر مجاورت برای عبادت باشد مستحب و اگر برای تجارت باشد مکروه است.
1- همان، ج 9، ص 340.
2- الدروس، ج 1، ص 471.
ص: 59
محقق کرکی پس از آنکه قول به کراهت مجاورت را انتخاب میکند، میگوید: «ظاهر این است که مکانهای شریفه، هم همین حکم را دارند، هر چند با یکدیگر متفاوت باشند و این به سبب ایجاد شوق به آن مکانهاست.» (1) نظیر این بیان را صاحب حدائق نیز دارد. او معتقد است که اخبار دلالت بر کراهت سکونت در مکه دارد و از روایات چنین برمیآید که سایر اماکن مشرفه نیز همین حکم را دارد و سرّ مطلب این است که همانگونه که شرافت مکان، مضاعف بودن ثواب عبادت را اقتضا میکند، مضاعف بودن جزای گناهان را نیز در بردارد؛ زیرا که شخص با ارتکاب معاصی، آن مکان شریف را هتک حرمت میکند. آنگاه صاحب حدائق این موضوع را قابل مقایسه با اعمال زنان پیامبر میداند که چند برابر جزا داده میشوند. (2) 11- کراهت خواندن نمازهای یومیه در داخل کعبه
مطابق روایات، کسی که برای اولین بار مشرف به حج شده و در اصطلاح به او «صروره» گفته میشود؛ ورودش به داخل کعبه مستحب است و اگر داخل شد بهتر است که چند رکعت نماز مستحبی بخواند ولی خواندن نمازهای واجب در درون کعبه کراهت دارد.
صاحب وسائل الشیعه در این مورد بابی را منعقد کرده و روایاتی نقل نموده است که از جمله آنهاست:
عن معاویة بن عمار عن ابی عبدالله- علیه السلام- قال: «لاتصل المکتوبة فی الکعبة، فانّ النبی لم یدخل الکعبة فی حجّ ولاعمرة و لکنّه دخلها فی الفتح فتح مکة و صلی رکعتین بین العمودین و معه اسامة بن زید.» (3) معاویة بن عمار از امام صادق- علیه السلام- نقل میکند که فرمود:
1- جامع المقاصد، ج 3، ص 278.
2- الحدائق الناضرة، ج 17، ص 346.
3- وسائل الشیعه، ج 9، ص 380.
ص: 60
«نماز واجبی را در کعبه نخوان، همانا پیامبر در حج یا عمره داخل کعبه نشد ولی در فتح مکه داخل کعبه گردید و دو رکعت نماز میان دو ستون کعبه خواند و اسامة بن زید با او بود.»
صاحب شرایع گفته است: همانگونه که خواندن نماز در داخل کعبه مکروه است، در بالای بام آن نیز کراهت دارد (1) و صاحب مدارک سند این سخن را روایتی میداند که در آن از نماز خواندن در مواردی نهی شده، از جمله پشتبام کعبه ولی سند آن ضعیف است. (2) 12- فضیلت مخصوص نماز در مسجد الحرام
شریفترین مکان در روی زمین برای ادای نماز مسجد الحرام است. در روایات وارده از پیامبر- صلّی الله علیه و آله- و ائمه معصوم- علیهم السلام- فضیلتهای بسیاری برای ادای نماز در مسجد الحرام وارد شده است. اکنون به بعضی از آن روایات توجه فرمایید:
عن ابی حمزة الثمالی عن ابی جعفر- علیه السلام- انّه قال: «من صلّی فی المسجد الحرام صلاة مکتوبة قبل اللّه منه کل صلاة صلّاها منذیوم وجبت علیه الصلاة و کل صلاة یصلیها الی ان یموت.» (3)ابوحمزه ثمالی از امام باقر- علیه السلام- نقل میکند که فرمود:
«هرکس در مسجدالحرام یک نماز واجبی بخواند، خداوند تمام نمازهای او را که از زمان مکلف شدن تا آن زمان خوانده است، قبول میکند و همچنین قبول میکند هر نمازی را که پس از آن تا دم مرگ بخواند».
- قال رسول اللّه- صلّی الله علیه وآله-: «الصلاة فی مسجدی کالف صلاة فی غیره الّا المسجد الحرام، فان الصلاة فی المسجد الحرام الف صلاة فی مسجدی». (4) پیامبر اکرم فرمود: نماز خواندن در مسجد من مانند هزار نماز است
1- شرایع الاسلام، ص 21.
2- مدارک الاحکام، ص 172.
3- وسائل الشیعه، ج 3، ص 536.
4- همان، ج 3، ص 536 و 537.
ص: 61
در غیر آن مگر مسجد الحرام که نماز خواندن در آن معادل هزار نماز در مسجد من است».
عن صامت عن أبی عبداللّه قال: «الصلاة فی المسجد الحرام تعدل مأة الف صلاة.» (1) صامت از امام صادق- علیه السلام- نقل میکند که فرمود: «نماز در مسجد الحرام معادل صد هزار نماز است.»
باید توجه داشت که ذکر این اعداد و ارقام، تنها برای بیان کثرت فضیلت است و در اینگونه موارد، عدد موضوعیت ندارد و لذا در روایت دوّم، نماز در مسجد الحرام معادل هزار هزار نماز در جای دیگر گرفته شده و در روایت سوم معادل صد هزار نماز قلمداد شده است و از بعضی از روایات ارقام دیگری استفاده میشود.
13- عدم جواز مضایقه کردن منازل مکه برای حاجیان
اهالی و ساکنان مکه حق ندارند خانهها و منازل خود را از حجاج مضایقه کنند و باید منازل خود را جهت سکونت حجاج در اختیار آنها قرار بدهند. آنها نباید در موسم حج درب منازل خود را ببندند. اکثر فقهای ما به این حکم فتوا دادهاند.
شیخ طوسی گفته است: سزاوار نیست که حجاج از خانهها و منازل مکه منع شوند زیرا خداوند فرموده است: «سواءً العاکف فیه و الباد»؛ (2) «مساوی است در آن کسی که ساکن آنجاست یا از جای دیگر آمده است». (3) ابن ادریس اصل حکم را قبول دارد ولی استدلال به آیه شریفه را نمیپذیرد و آنرا استدلالی ضعیف میخواند؛ زیرا ضمیر «فیه» در آیه شریفه به شهر مکه برنمیگردد بلکه به مسجد الحرام برمیگردد که پیش از آن
1- همان.
2- حج: 25.
3- المبسوط، ج 1، ص 384؛ و النهایة، ص 284.
ص: 62
آمده است. ابن ادریس دلیل این حکم را اجماع فقها و روایات متواترهای میداند که در این مورد وارد شده است. (1) محقق کرکی گفته است: منع خانههای مکه بر حجاج- بنابر قول صحیح- مکروه است وبعضیها آنرا حرام دانستهاند و همه شهر را در حکم مسجد دانستهاند و گفتهاند: مکروه است این که خانههای مکه در داشته باشد. (2) اجماعی که ابن ادریس در مسأله ادعا کرده نمیتواند دلیل محکمی باشد؛ زیرا این اجماع اجماعی است که مستند آن معلوم است و آن روایاتی است که بعضی از آنها را خواهیم آورد. البته حکم به تحریم در میان قدما مشهور بوده ولی متأخرین به کراهت قائلند همانگونه که محقق کرکی نیز قول به کراهت را اخذ کرده است.
صاحب حدائق میگوید: مشهور میان متأخرین این است که منع کردن خانههای مکه از حجاج، مکروه است. ولی از شیخ طوسی قول به تحریم نقل شده است و شیخ به آیه «سواءً العاکف فیه و الباد» استدلال کرده است. گفته شده درست است که ضمیر «فیه» به مسجد الحرام برمیگردد ولی همه شهر مکه حکم مسجد الحرام را دارد و لذا در قرآن، در آیه معراج آمده است: «اسری بعبده لیلًا من المسجد الحرام ...»؛ (3) «حرکت داد بنده خود را شبی از مسجد الحرام ...» و این در حالی است که میدانیم پیامبر از خانه امّ هانی به معراج رفته است. اما این استدلال مخدوش است؛ زیرا اجماع داریم بر این که مسجدالحرام به همه شهر مکه اطلاق نمیشود و معلوم نیست که معراج پیامبر از خانه امهانیبوده باشد و اگربپذیریم ممکن است بگوییم که پیامبر از مسجدالحرام عبور کرده است. (4) صاحب حدائق پس از بیان این مطالب، خود قول به حرمت را اخذ کرده است.
1- السرائر، ج 1، ص 644.
2- جامع المقاصد، ج 3، ص 275.
3- اسراء: 1.
4- الحدائق الناضره، ج 17، ص 350.
ص: 63
به نظر میرسد که استدلال شیخ به آیه شریفه استدلال درستی است؛ زیرا که در این آیه هرچند که ضمیر به مسجد الحرام برمیگردد ولی با توجه به این که «عاکف» در اینجا به قرینه «الباد» به معنای «مقیم» است و کسی در مسجدالحرام مقیم نبود، معلوم میشود که منظور همان شهر مکّه است و در اینجا شهر در حکم مسجد الحرام است. و لذا میبینیم که در روایات مسأله به همین آیه استناد شده است:
سئل الصادق- علیه السلام- عن قول اللّه- عز و جل- «سواءً العاکف فیه و الباد» فقال: لم یکن ینبغی ان یضع علی دور مکة أبواب لأن للحاج ان ینزلوا معهم فی دورهم فی ساحة الدار حتی یقضوا منا سکهم و اول من جعل لدور مکة ابواباً معاویة.» (1) از امام صادق درباره سخن خداوند پرسیده شد که میفرماید:
«مساوی است در آن، کسی که ساکن آنجاست یا از جای دیگر آمده» امام فرمود: سزاوار نیست که بر خانههای مکه درب گذاشته شود؛ زیرا حجاج حق دارند که با آنها در خانههایشان نزول کنند تا مناسک حج را به پایان برسانند. اوّلین کسی که برای خانههای مکه درب قرار داد معاویه بود.»
عن علی- علیه السلام- انّه نهی اهل مکه ان یؤاجروا دورهم و ان یعلّقوا علیها ابوابا و قال: «سواء العاکف فیه الباد». (2)
از علی- علیه السلام- نقل شده که اهل مکه را از این که خانههای خود را به اجاره بدهند و بر آن درب قرار دهند، نهی کرد و فرمود: «مساوی است در آن مقیم و مسافر.»
ولی انصاف این است که روایات مسأله به بیش از کراهت دلالت ندارد؛ بخصوص در چنین حکمی که خلاف اصل است.
14- عدم جواز ورود غیر مسلمان به مکه
1- وسائل الشیعه، ج 9، ص 368.
2- همان، ج 9، ص 368.
ص: 64
یکی از احکام اختصاصی مکه و بطور کلی حرم، این است که غیرمسلمان از کافر حربی و ذمی حق ندارد که وارد آن شود و در این حکم مدینه نیز همانند مکه است و تردد در مکه و مدینه مختص به مسلمین است و کفار اجازه رفت و آمد و بطور کلی ورود به مکه و مدینه را ندارند.
این حکم در میان علمای شیعه اجماعی است و روایاتی هم در این باره از حضرات معصومین- علیهم السلام- وارد شده است.
از آنجا که ما این مسأله را بطور مشروح و مبسوط در شماره اول از سال اول مجله «میقات حج» بحث کردهایم، در اینجا از تفصیل مطلب خودداری میکنیم و توجه خوانندگان محترم را به آن مقاله که تحت عنوان:
«آیا غیر مسلمان میتواند در جزیرة العرب سکونت کند؟» میباشد جلب میکنیم و در اینجا تنها جملهای از علامه حلّی را نقل میکنیم که میگوید:
«بر مشرک؛ از ذمی و حربی، جایز نیست که در حجاز سکونت کند و اجماع بر آن قائم است». ابن عباس از پیامبر نقل کرده که به سه چیز وصیت نمود: از جمله فرمود: «مشرکین را از جزیرة العرب اخراج کنید» و فرمود: «دو دین در جزیرة العرب جمع نمیشود.» (1) پینوشتها:
نقش تاریخی قرآن در دوره بعثت
1- علامه حلّی، منتهی المطلب، ص 971.
ص: 65
بدون شک باید گفت در تمام دوران بعثت مهمترین ابزار رسول خدا- ص- در برابر مشرکان، آیات قرآن بوده است. این امر در مورد سالهای نخست، بعثت نمود روشنتری دارد. پیامهایی که در ضمن آیات استوار قرآنی ارائه میگردید، چونان پتکی بر سر شرک فرود میآمد و مشرکان را در برابر دعوت اسلامی خلع سلاح میکرد. نظم آهنگین قرآن و ادب قوی و شیوای آیات، بر جذبه پیامهای آن افزوده و مشرکان را از ایستادگی در برابر خود عاجز میساخت. بدین ترتیب قرآن هم به لحاظ شکل و هم محتوا، توانست توحید را در جامعه شرکآلود نشر دهد و تودههای مردم را مفتون خویش سازد. مشرکان از اظهار هر نوع انتقاد جدّی به آیات قرآن ناتوان بودند و تنها با اعمال فشار بر مسلمانان، کوشیدند تا توسعه این آیین پاک را محدود سازند.
تحول تاریخی که با بعثت و اعلام نبوت رسول خدا- ص- آغاز شده بود، به کمک آیات قرآن اندیشه خود را در تمام زوایای جامعه جاهلی، توسعه داده و به سمت یک تحول و انقلاب بنیادین پیش رفت. آیات قرآنی تأثیر عمیقی از لحاظ فکری ایجاد کرده و با حمله و هجمه به ارزشهای جاهلی، در بیاعتبار کردن آنها نقش محسوس و قابل محاسبهای داشته است.
بررسی تأثیر قرآن در میان مردم از جهات مختلفی قابل بررسی است؛ توجه به جهتگیری نخستین آیاتی که نازل شده، میتواند گوشهای از تأثیرگذاری قرآن را بر مردم نشان دهد. میدانیم که بسیاری از مردم تنها با شنیدن شماری از آیات، اسلام را میپذیرفتند. قدیمیترین سورهها عبارتند از سوره «علق»، «مدثر»، «مزمل»، «الضحی» و «قلم». (1)
در سوره علق آمده است: (2) «بخوان به نام پروردگارت که بیافرید آدمی را از لخته خونی بیافرید. بخوان، و پروردگار تو ارجمندترین (اکرم)
1- نک: الدر المنثور، ج 6، ص 368.
2- ترجمه آیات از قرآن مترجم دکتر عبدالمحمد آیتی است.
ص: 66
است. خدایی که به وسیله قلم آموزش داد، به آدمی آنچه را که نمیدانست.
آموخت. حقاً که آدمی نافرمانی میکند، هرگاه که خویشتن را بینیاز بیند. هر آینه بازگشت به سوی پروردگار توست. آیا دیدی آن کس که منع میکند، بندهای را که نماز میخواند؟ چه میبینی اگر آن مرد بر طریق هدایت باشد؟
یا به پرهیزگاری فرمان دهد؟ چه میبینی اگر تکذیب کند و رویگردان شود؟ آیا ندانسته است که خدا میبیند؟ حقا که اگر باز نایستد موی پیش سرش را میگیریم و میکشیم، موی پیش سر دروغگوی خطاکار را. پس همدمان خود را هم بخواند. ما نیز کارگزاران دوزخ را فرامیخوانیم. نه، هرگز از او پیروی مکن و سجده کن و به خدا نزدیک شو.»
اشارت تاریخی سوره علق بدین شکل است که آیات نخست آن تقریباً به اجماع محدثان و سیرهنویسان، نخستین آیاتی است که در غار حرا بر رسول خدا- ص- نازل شده است. در ادامه اشاره به شخصی شده که از نماز خواندن بنده خدا جلوگیری میکرده است. گفتهاند که این درباره ابوجهل است. زمانی که رسول خدا- ص- در کنار کعبه نماز میخواند، ابوجهل او را از نماز خواندن منع میکرد. (1) پیامهای خداوند در این سوره چنین است که از نام خدا آغاز میشود، سپس به خلقت انسان و آموزش او با قلم میپردازد. آنگاه طغیان او را ناشی از احساس بینیازی و خودسری او میداند، تا جایی که در برابر رسول خدا- ص- میایستد و نه تنها خود در برابر خدا عبادت نمیکند، از عبادت دیگران نیز منع میکند. پس از آن خداوند دو وضعیت متفاوت انسان را به مقایسه میگذارد. یکی زمانی است که بر طریق هدایت است و دیگری آن که تکذیب میکند و رویگردان میشود. عذاب و خذلان الهی در انتظار اوست.
پیامهای که در سوره مدثر آمده، برای شناخت اولین آموزههای قرآن قابل توجه است. قسمتی از آیات را یاد میکنیم: «ای جامه در
1- الدر المنثور ج 6، صص 369 و 370.
ص: 67
سرکشیده، برخیز و بیمده، و پروردگارت را تکبیر گوی. و جامهات را پاکیزه دار. و از پلیدی دوری گزین ... و آنگاه که در صور دمیده شود، آن روز، روزی سخت خواهد بود. و برای کافران ناآسان. مرا با آن که تنهایش آفریدهام واگذار. او را مالی بسیار دادم و پسرانی همه در نزد او حاضر. و کارهای او را به نیکوتر وجهی برساختم. آنگاه طمع میبندد که افزون کنم. آری، که او در برابر آیات ما ستیزه جوست. او را به مشقتی میاندازم. او اندیشید و طرحی افکند. مرگ بر او باد، چگونه طرحی افکند؟ باز هم مرگ بر او باد، چگونه طرحی افکند؟ آنگاه گریست، سپس روی ترش کرد و پیشانی درهم کشید.
سپس روی گردانید و گردنکشی کرد. گفت: این جز جادویی که دیگرانش آموختهاند، هیچ نیست. این جز سخن آدمی هیچ نیست. زودا که او را به سَقَر بیفکنیم. چه چیز آگاهت ساخت که سقر چیست؟ نه هیچ باقی میگذارد و نه چیزی را وامیگذارد. سوازننده پوست است ... آری سوگند به ماه، و سوگند به شب چون روی در رفتن آرد، و سوگند به صبح چون پرده برافکند که این یکی از حادثههای بزرگ است. ترساننده آدمیان است. برای هرکس از شما که خواهد پیش افتد یا از پی رود. هرکس در گرو کاری است که کرده است، مگر اهل سعادت، که در بهشتها نشستهاند و میپرسند از گناهکاران: که چه چیز شما را به جهنم کشانید؟ میگویند: ما از نمازگزاران نبودیم، و به فقیران طعام نمیدادیم و با آنان که سخن باطل میگفتند همآواز میشدیم و روز قیامت را دروغ میانگاشتیم تا مرگ ما فرا رسید. پس شفاعت شفاعت کنندگان سودشان نبخشد، چه شده است که از این پند اعراض میکنند؛ مانند گورخران که از شیر میگریزند ... آری که این قرآن اندرزی است، هر که خواهد آن را بخواند. و پند نمیگیرند مگر این که خدا خواهد. او شایان آن است که از او بترسند و او شایان آمرزیدن است.
مهمترین اشارت تاریخی این سوره، اشاره به اقدام رسول خدا- ص
ص: 68
- پس از نزول نخستین آیات بر اوست. خدا از او میخواهد از جای خود برخیزد، لباس خویش را تطهیر کند از پلیدی بگریزد و رسالت خویش را عمل کند.
اشاره تاریخی دیگر درباره ولید بن مغیره است. گفتهاند پس از شنیدن آیات قرآنی در تحلیل منشأ آنها مردّد شد. از یک سو جذبه قرآن او را به سوی خود میکشید و از سوی دیگر، همآوایی با مشرکین و استکبار، مانع از قبول آن میشد. خداوند از تردید او یاد میکند و از این که او نابخردانه قرآن را سحر نامید. (1) خداوند پیام میدهد که:
«تمامی ثروتها و فرزندان و نعمتها از جانب خداست و بشر در طمع ثروت بیشتر، اما در اصل، بشر تنهاست و زمانی که با آیات الهی درافتاد دوزخ در انتظار اوست.»
آیات انذار برای مشرکان بویژه اشراف خوشنشین قریش، سخت کوبنده بود. آخرین آیات، آنان را به دلیل نخواندنِ نماز و عدم انفاق و همآوازی با کسانی که سخن باطل میگفتهاند، سزاوار دوزخ میشمرد. در سوره «الضحی» نیز از رسول خدا میخواهد که:
«و گدا را مران، و از نعمت پروردگارت سخن بگوی».
تأکید قرآن بر اصول انسانی، از همان آغاز، در آیات نازل شده وجود دارد. در اینجا نگاهی به پیامهای اصلی سوره اسراء که از سورههای مهم مکّی است مناسب مینماید. در آغاز اشاره به معراج رسولالله است که در قرآن، در آغاز همین سوره اسراء از آن سخن گفته شده است. اشارهای به بنیاسرائیل در ادامه آمده و تأکید بر اینکه هر قومی که راه درستی را برگزیند، نیکی آن به خودش خواهد رسید و اگر راه بدی را انتخاب کند، بدی آن به او خواهد رسید. آنگاه درباره قرآن میفرماید:
«این قرآن به درستترین آیینها راه مینماید».
1- نک: مجمعالببیان ج 10، ص 387.
ص: 69
و باز تأکید بر این که هر فرد، مسؤول اعمال خویش بوده و نتیجه آن از خوب و بد به او باز خواهد گشت:
«هر که هدایت شود به سود خود هدایت شده و هر که گمراه گردد به زیان خود هدایت شده و هیچ کس بار دیگری را برندارد». (1)
معمولًا خداوند دو نوع تهدید و انذار دارد: یکی تهدید نسبت به عواقب دنیوی فساد قریش، با اشاره به سرگذشت انبیای سابق و اقوام آنان.
و دوم تهدید نسبت به آتش دوزخ:
«چون بخواهیم قریهای را هلاک کنیم، خداوندان نعمتش را بیفزاییم تا در آنجا تبهکاری کنند. آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آن را در هم فرو کوبیم. بعد از نوح چه بسیار مردمی را هلاک کردهایم». (2)
تهدیدهای مزبور نسبت به عواقب دنیوی اقدامات قریش مکرر در قرآن آمده است. مثلًا با یاد از این نکته که مخالفان انبیا به رسولان میگفتند: «یا به دین قوم خود گروید یا شما را اخراج میکنیم» (3) ظالمان را تهدید به عذاب میکند.
به دنبال آن در سوره اسراء فصلی از قواعد اخلاقی زندگی بویژه درباره حرمت به پدر و مادر و رسیدگی به مساکین و درویشان آورده و اسرافکاری اشرافِ قریش را ملامت و سرزنش میکند. بدین ترتیب اسلام خود را حامی درویشان و بر ضد اسرافکاران مینمایاند. توجه قرآن به قواعد اخلاق انسانی، در ادامه با تفصیل بیشتری در «نکشتن فرزندان»، «نزدیک نشدن به فحشا»- که زنا نمونه بارز آن است- «نزدیک نشدن به مال یتیم»- چه رسد به تصرف ناحق در آن-، «رعایت عدالت در کیل و وزن»- که از مصادیق اخلاقیات انسانی اسلام است (4)- «شرحی از مخالفت مشرکان با قرآن و بیتوجهی آنان به شنیدن آیات» و ... آمده است. تمسخر عقیده به معاد از سوی مشرکان که در سورههای دیگر آمده، در اینجا نیز مطرح شده
1- اسراء: 15.
2- اسراء: 16.
3- ابراهیم: 3 و برای دو نمونه دیگر نک: نحل: 26 و 35.
4- اسراء: 35- 31.
ص: 70
است. قرآن نیز عقیده مشرکان به بتها را ناروا میشمرد:
«بگو: آنهایی را که جز او خدا میپندارید، بخوانید، نمیتوانند بلا را از شما دور سازند یا آن را نصیب دیگران کنند». (1)
پس از آن مجدداً از اقوامی که با انبیا به مخالفت برخاسته و گرفتار عذاب الهی شدهاند سخن میگوید. ارائه تصویری از نقش خدا در هدایت انسانها و نقش شیطان در گمراه ساختن مردم با بیان سابقهای از عناد شیطان در برابر خداوند، در ادامه آمده امّا تأکید شده که شیطان تسلّطی بر بندگان خدا ندارد. آیات قرآن، رسول را از تأثیرپذیری از مشرکان برحذر میدارد، از توطئه آنان در اخراج آن حضرت سخن میگوید. بر خواندن نماز صبحگاه و ظهر و عصر تأکید شده و این نشانگر وجود این نمازها در دوره بعثت است. از آیاتی که درباره معراج آمده و نیز اشاراتی که به اخراج پیامبر- ص- شده و نیز آیه «و قل جاءالحق و ذهق الباطل» محتمل است که سوره اسراء از آخرین سورههایی باشد که در مکه نازل شده است. در همین سوره سؤال مشرکان از «روح» که همان جبرئیل است مطرح و به آن پاسخ داده شده است. تأکید بر تحدّی قرآن، اصرار مشرکان در این که رسول خدا- ص- معجزات محسوس آورده، از دیگر اشارات تاریخی قرآن به شرایط آن دوره میباشد. این سوره و سورههای مشابه آن، در مکه نوعاً بر محور مسائلی که گذشت، با عقاید جاهلی و برخوردهای جاهلان مشرک برخورد کردهاند.
به هر روی آیات موزون قرآن بویژه سروههای مکی، جایگاه ویژهای در ذهنیت خاص ادبی ساکنان عرب مکه و نواحی آن به دست میآورد. نقلهای فراوانی درباره این تأثیرگذاری که در ارتباط با شکل و محتوا بود وجود داشت. قرآن بر ساختار ادبی خود میبالید و بر آن تحدّی میکرد و از مخالفان میخواست تا نظیر آن (2) و یا ده سوره (3) و حتی یک سوره (4) شبیه آن را بیاورند. در برابر، هیچگونه تلاش جدی- بجز چند مورد
1- اسراء: 56.
2- اسراء: 88.
3- هود: 13.
4- بقره: 23.
ص: 71
استهزاء- دیده نشده و همواره آمده است که مشرکان نیز متأثر از جذبه قرآن بودند و تنها استکبار مانع از تصمیمگیری جدی آنان برای پذیرش اسلام بود. قرآن این تحدی را دلیل حقانیت میشمرد و از آنان میخواست تا اگر توانایی همآوردی با قرآن را ندارند آن را بپذیرند. در فضای آلوده مکه و در میان موجی از جهالت و ضلالت، قرآن، مردمان را به دوری از پلیدی، توجه به اصول انسانی، شناخت حقیقت خود و هستی و توجه به ارزش واقعی خودشان دعوت میکرد. این دعوت برای آنان که فطرتی پاک داشتند، جذابترین دعوت بود لذا بیدرنگ را میپذیرفتند. طفیل بن عمرو دوسی که همپیمان قریش بود به مکه درآمد. اشراف قریش از او خواستند تا از محمد- که سخنش چون سحر بوده و سبب تفرقه و اختلاف در مکه شده- پرهیز کند و به سخن او گوش ندهد، او نیز چنین تصمیم گرفت. روزی به مسجدالحرام درآمد و رسول خدا- ص- را مشغول نماز دید. به آیات قرآنی که آن حضرت میخواند گوش داد. احساس کرد که سخنی زیباست. با خود گفت: این اندازه توانایی دارد که سخن نیکو را از سخن زشت تشخیص دهد.
نزد رسول خدا- ص- رفت. آن حضرت آیاتی از قرآن را بر او خواند. او گفت:
نیکوتر و موزونتر (اعدل) از آنها نشنیده است، آنگاه اسلام را پذیرفت. او به میان قبیله خویش رفت و به جهت نفوذی که داشت کسان زیادی اسلام را پذیرفتند. (1)
ضماد ازدی نیز به مکه آمد. شنید که میگویند: محمد دیوانه است.
ضماد میگوید: گفتم شاید بتوانم او را سلامتی بخشم. نزد او رفتم و قصد خویش بازگفتم. رسول خدا- ص- آیاتی خواند که ضماد در شگفت شد. از رسول خدا- ص- خواست تا تکرار کند و آن حضرت چنین کرد. ضماد گفت:
تاکنون چنین سخنانی نشینده است. پس شهادتین گفت، و اسلام را پذیرفت و از ناحیه خود و قومش بیعت کرد. (2)
1- طبقات الکبری، ج 4، صص 239- 237؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج 1، صص 384- 382.
2- طبقات الکبری، ج 4، ص 241.
ص: 72
در نقلی آمده که ولید بن مغیره نزد رسول خدا- ص- آمد و گفت: بر من آیاتی بخوان؛ آن حضرت چنین خواند:
«إن اللّه یأمر بالعدل و الإحسان و ایتاء ذیالقربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکّرون». (1)
او گفت: باز بخوان. و آن حضرت آیات را تکرار کرد. ولید گفت: چه قدر شیرین است؛ این نمیتواند سخن انسان باشد. (2) آنان همگی با شعر آشنا بودند و احساس میکردند که سخن قرآن، شعر نیست ربطی به سحر و کهانت هم ندارد، آیات قرآن از سنخ دیگری است. با این همه نمیتوانستند رسالت رسول خدا- ص- را تحمل کنند و لذا به تناقضگویی میافتادند.
این نقل شهرت بسیاری دارد که جمعی از سران قریش برخی شبها نزدیک خانه رسول خدا- ص- میآمدند تا از نوای دلنشین آن حضرت در حین تلاوت آیات لذّت برند. (3) عتبة بن ربیعه نیز که از مخالفان جدی رسول خدا- ص- بود اعتراف میکرد که آیات قرآن شعر و سحر نیست. (4) به احتمال چند آیه از سوره «الذاریات» که فرمود:
«سوگند به آسمان که آراسته به ستارگان است، که شما گونهگون سخن میگویید از حق [یا قرآن] منصرف گردد آن که منصرفش خواستهاند، مرگ باد بر آن دروغگویان»، (5)
درباره همین تشویش خاطر آنها و سخنان متناقضی است که درباره قرآن گفتهاند. در اینجا بیمناسبت نیست اشاره کنیم که در آیاتی از سوره مدثر، والضحی و نیز همین آیات سوره «الذاریات» و بسیاری دیگر، سوگند به پدیدههای طبیعی بسیار زیبایی چونان طلوع فجر و آسمان پرستاره است که از لحاظ ادبی، بسیار نیکو و قابل توجه و جذاب است، آمده است.
تأثیر تاریخی نزول تدریجی قرآن
1- نحل: 90.
2- دلائل النبوة، بیهقی، ج 2، صص 198 و 199.
3- دلائل النبوه، بیهقی ج 2، ص 206؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج 1، ص 315؛ سبلالهدی و الرشاد، ج 2، صص 470 و 471، و نک: المعرفة و التاریخ، ج 3، صص 445 و 454.
4- تفسیر القرطبی، ج 15، ص 337؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج 2، صص 204 و 205.
5- الذاریات: 11- 8.
ص: 73
کیفیت نزول قرآن تدریجی و آیاتی از آن در ارتباط با رخدادها و گفتههایی بوده که در مکه و سپس در مدینه عنوان میشده است. اینگونه شیوه نزول از جهات گونهگونی سبب میشده تا قرآن در جامعه آن روز، تأثیر بگذارد. مشرکان اعتراض میکردند که چرا قرآن یکباره نازل نمیشود.
خداوند در پاسخ به این اعتراض دلیل نزول تدریجی را بیان میکند. این پاسخ دو نکته را در ارتباط با نزول تدریجی قرآن بیان میکند:
«پیامبر گفت: این پروردگار من! قوم من قرآن را ترک گفتند ...
کافران گفتند: چرا این قرآن به یکباره بر او نازل نمیشود؟ [این] برای آن است که دل را به آن نیرومندی دهیم و آن را به آهستگی و ترتیب فرو خوانیم». (1) برای نیرومند کردن دل پیامبر- ص- و احتمالًا یارانش، نزول تدریجی آیات قرآنی ابزار بسیار مهمی بود. هر از چندی آیاتی فرود میآمد، رهنمودهای تازهای میداد و امید رسول و اصحابش را به پیروزی بیشتر میکرد. به علاوه نزول تدریجی سبب میشد تا قرآن به آهستگی و ترتیب [ترتیل] بر مردم خوانده شود. این شیوه برای فهم آیات قرآن، آن هم برای توده عربِ امی، بسیار راهگشا و کارساز بود. رسول خدا- ص- در وقتی که آیاتی نازل میشد ابتدا بر مردان و پس از آن بر زنان تلاوت میکرد. (2) خداوند در دو آیه دیگر این دو نکته را مورد تأکید قرار داد. در جایی فرمود:
«و چون سورهای نازل شود بعضی میپرسند: این سوره به ایمان کدام یک از شما در افزود؟ آنان که ایمان آوردهاند به ایمانشان افزوده شود و خود شادمانی کنند، اما آنان که در دلهایشان مَرضی است، جز انکاری بر انکارشان نیفزود و همچنان کافر بمردند ... و چون سورهای نازل شود، بعضی به بعض دیگر نگاه میکنند: آیا کسی شما را میبیند؟ و باز میگردند. خدا دلهایشان را از ایمان منصرف ساخته؛ زیرا مردمی نافهمند.» (3)
بدین ترتیب نزول هر سوره، برایمان مؤمنان میافزود و در مجموع
1- فرقان: 32.
2- سیرة ابن اسحاق، ص 147.
3- توبه: 124.
ص: 74
جامعه، میزان ایمان و اعتقاد دینی افزایش مییافت. در جای دیگر نیز فرمود:
«و قرآن را به تفاریق نازل کردیم تا تو آن را با تأنی بر مردم بخوانی و نازلش کردیم، نازل کردنی به کمال. بگو خواه بدان ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید، آنان که از این پیش دانش آموختهاند، چون قرآن برایشان تلاوت شود، سجده کنان بر روی در میافتند و میگویند: «منزه است پروردگار ما.
وعده پروردگار ما انجام یافتنی است». و به رو درمیافتند و میگریند و بر خشوعشان افزوده میشود.» (1)
در این آیه نیز هر دو مطلب آمده یکی خواندن قرآن با تأنی و تأمل و دیگری تأثیر آیات نازل شده در هر مرحله بر افزایش ایمان و خشوع مؤمنان.
میتوان گفت که نزول تدریجی اهداف دیگری را نیز دنبال کرده است؛ از مهمترین آنها بیان مبانی دین به ترتیب و بر پایه روالی منطقی بود.
قرآن در بیان مبانی دین، نوعی تدریج را رعایت کرده است.
مهمترین وجه این نزول تدریجی را میتوان در بیان اصول و فروع دین دانست و آیات مکی و مدنی بر این پایه از یکدیگر جدا میشوند. در آیات مکی مبانی اعتقادات و در آیات مدنی بیشتر فروع عملی مورد توجه قرار گرفته است. باید توجه داشت که نفس «تدریج» از لحاظ آموزش عقاید دینی از اهمیت بالایی برخوردار است. یک جامعه منحط و جاهلی، با آموزش تدریجی میتواند پایههای یک تمدن استوار و مستحکم را در خود پدید آورد. صحابهای که رسول خدا- ص- تربیت کرد، و بسیاریشان از لحاظ فهم دینی در مرتبه بالایی قرار داشتند، در همین سالها و با آموزش تدریجی قرآن فراهم آمدند. نزول تدریجی قرآن نوعی انتظار را در توده مسلمان به وجود میآورد. صحابه هر لحظه منتظر فرود آیات و دستورات
1- اسراء: 106.
ص: 75
جدیدی بودند و به همین دلیل حضور عینیتری در صحنه تحولات دوره بعثت و هجرت داشتند. هراس مشرکان و نیز منافقان از نزول آیاتی در باره آنها که پس از نزول در دسترس همه قرار میگرفت، (1) از دیگر نتایج نزول تدریجی بود. این خود مانعی در برابر اقدامات منافقان و گاه مشرکان بود.
قرآن در برابر جمود فکری جاهلی
جامعه جاهلی جزیرةالعرب، جامعهای بسته و گرفتار رکود و جمود بود. جامعهای بود که نشان از فرهنگ و اندیشه نداشته و جز آداب و عادات، هیچ نوع ابزار تربیتی فکری از قبیل مدرسه و کتابخانه نداشت. جامعه جاهلی حیات خود را مدیون تقلید از گذشتگان بود. از پل تقلید بود که همه ارزشهای نسل گذشته به نسل جدید میرسید و همین تعلق آنها به گذشته، دلیل بر حقانیت آنها بود. این جمود بر گذشته، مانع عمدهای بر سر راه رشد و تعالی آنان به حساب میآمد. آنان دگرگونی را نمیپذیرفتند و این عین جمود بود.
یکی از سدهای موجود در جامعه جاهلی جزیرةالعرب که مانع بزرگی برای رشد فکری آنان محسوب میشد «حس نگری» اعراب و فقدان «اندیشه عقلی» در میان آنان بود. اعراب تنها آنچه را به چشم سر میدیدند میپذیرفتند و از حقایقی که با دیده عقل قابل درک و دیدن است محروم بودند. به همین دلیل بود که عقاید توحیدی پدرشان ابراهیم- ع- را به کناری نهاده و بندگی مشتی چوب و سنگ را که خود ساخته بودند، پذیرفتند.
دکتر جواد علی با توجه به این نگرش مادی در میان آنان، تحول آنان را از اعتقاد به توحید به عبودیت و بندگی، بتهای ملموس و محسوس توجیه میکند. (2) قرآن کوشید تا بینش حسی آنها را در سطحی فراتر برده زمینههای تعقّل و تفکر را در میانشان ایجاد کند و بدین ترتیب آنان را با
1- درست مثل شعر که وقتی در هجو کسی سروده میشد حتی کودکان نیز آن را حفظ کرده میخواندند.
2- المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 286.
ص: 76
آیات آفاقی و انفسی آشنا سازد. قرآن اعتقاد به «غیب» را در کنار اعتقاد به «شهادت» مطرح کرده و پایه دین را که همان اعتقاد به غیب است، تقویت نمود. البته قرآن اندیشه حسّی را به کناری ننهاد بلکه آن را به گونهای هدایت کرد تا از راه تأمل در آن، عقل تقویت شود و از آن طریق راه به سوی خدا و غیب برد. آیات زیادی را در قرآن میشناسیم که مردم را دعوت به شناخت آیات آفاقی کرده است. نفس اینکه قرآن یک «معجزه فکری» بوده در تقویت ابعاد اندیشه و تعقل تأثیر چشمگیری داشت. زمانیکه مشرکان معجزات حسی میخواستند، خداوند از آنان میخواست تا در همین قرآن تأمل کنند و حقانیت اسلام را دریابند. (1) تمجید قرآن از علم و آگاهی و بکار بردن مفاهیم گستردهای که در حول و حوش فهم و درایت (2)است، نشانی است بر حرکت تبلیغی گسترده قرآن در باز کردن راه اندیشه و تعقل، راهی که در نهایت تمدن عظیم اسلامی را پدید آورد.
گفته شد که تقلید از گذشتگان و اعتبار و ارزشی که مشرکان برای فرهنگ گذشته خود قایل بودند، مانع بزرگی بر سر راه رشد و دگرگونی جامعه بود. شخصیت قبیله بسته به حفظ میراث قبیله و پیشینه تاریخی آن داشت.
به همین دلیل بود که از مهمترین دلایل دشمنی مشرکان با اسلام این بود که رسول خدا- ص- فرموده است: «پدران و اجداد آنان در گمراهی بوده و به همین دلیل در دوزخ هستند.» (3) قرآن اینگونه تقلید در اعتقادات و ارزشهای بیپایه را مورد حمله قرار داد و از آنان خواست تا پایه تصمیمگیری خود را «علم» و «برهان» قرار دهند. خداوند فرمود:
«ولاتقف مالیس لک به علم، ان السَّمع و البصر و الفؤاد کلُّ اولئک کان عنه مسؤُلًا». (4)
«از پی آنچه ندانی که چیست مرو، زیرا گوش و چشم و دل، همه را بدان بازخواست کنند.»
1- عنکبوت: 51.
2- به عنوان نمونه نک: زمر: 42، جاثیه: 3، انعام: 32، اعراف: 169، یوسف: 109، آلعمران: 191.
3- نک: انساب الأشراف؛ ج 1، صص 115 و 116.
4- اسراء: 32.
ص: 77
خداوند از مشرکان نقل میکند که: «چون به ایشان گفته شود که از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، گویند: نه، ما به همان راهی میرویم که پدرانمان رفتند. حتی اگر پدرانشان بیخرد و گمراه بودند؛ مَثَل کافران، مَثَل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند و او جز بانگی و آوازی نشنود.
اینان کرانند، لالانند، کورانند و هیچ در نمییابند.» (1) مناسب است در اینجا به تأکید قرآن بر «حکمت» اشاره کنیم. حکمتی که انبیا به مردم تعلیم میدهند و کسی چون لقمان حکیم بدون آنکه از انبیا باشد، آن را به فرزندش تعلیم میدهد. حکمت، قدرت و توان تشخیص خوب از بد؛ یعنی مصالح و مفاسد و درست از نادرست در حوزه عقل نظری و عقل عملی است، به عبارتی هم در بخش اعتقادات و هم اخلاق، حکمت از مهمترین مفاهیم علمی است که در قرآن مورد تأکید قرار گرفته و از مردم خواسته شده تا آن را فراگیرند.
بستگی موجود میان افراد وابسته به قبیله، موجد روحیه جمعی در میان آن افراد میشد. قوت مناسبات خانوادگی از مرحله عشیره تا قبیله، همه را در چهارچوب خاصی کنترل کرده بود بطوری که گریز از آن امری دشوار و برای ضعفای قبیله امری ناممکن بود. همه خود را زیر چتر حمایت روحیه جمعی و قبیلهای دانسته و حاضر نمیشدند از آن جدا شوند. روشن است که اگر شخصی دست از عقاید کهن میکشید، بستگی خود را از گذشته و حال قبیله از دست میداد. دراین صورت او چه مدافعی میتوانست داشته باشد؟ عقاید دینی و انتخاب بت نیز در چهارچوب مناسبات قبیلهای بود. بر پایه این روحیه جمعی، هر تصمیمی که گرفته میشد متوجه کل قبیله بود.
اگر یک فرد از قبیله کشته میشد همه قبیله به پا میخاست و حق یا باطل، از عضو خویش دفاع میکرد. بدین ترتیب افراد قبیله، شخصیت مستقل فکری نداشتند و نمیتوانستند خارج از چهارچوب قبیله بیندیشند. قرآن
1- بقره: 170 و 171.
ص: 78
تصمیم گرفت تا همبستگیهای قبیلهای را کم رنگ کرده و مناسبات آنان و معیار سنجش اعمال را حق و باطل قرار دهند. در بینش قرآن هر فردی خود در قبال کار خویش مسؤول است نه آنکه او کار خویش را به پای قبیله بگذارد و یا بالعکس اگر کسی خطایی مرتکب شد، طایفه او بی دلیل از اوحمایت کنند. قرآن بر این شخصیت مستقل فکری تأکید فراوانی داشت.
به همین دلیل به مردم گفته شده که «هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمیکشد» (1)و فرمود: «هر آینه تنهای تنها، آن سان که در آغاز شما را بیافریدیم نزد ما آمدهاید در حالی که هر چه را ارزانیتان داشته بودیم، پشت سر نهادهاید و هیچ یک از شفیعانتان را که میپنداشتید با شما شریکند همراهتان نمیبینم. از هم بریده شدهاید و پندار خود را گمگشته یافتهاید.» (2) مشرکان به رسول خدا- ص- میگفتند که حتی اگر قیامتی باشد و خدای تو بخواهد ما را در جهنم بیندازد همراه با خویشان خود در برابر او میایستیم و مقاومت میکنیم. (3) از این جا بود که خدا فرمود: «در روز قیامت نه خویشاوندان برایتان سود کنند، نه فرزندانتان، خدا میانتان جدایی میافکند و اعمالتان را میبیند.» (4)و در جای دیگر از کافر یاد شده که «آیا آن کسی را که به آیات ما کافر بود، دیدی که میگفت: البته به من مال و فرزند داده خواهد شد» آنگاه میفرماید: «آنچه را که از او میستانیم تا تنها نزد ما بیاید». (5)
برپایه این آیات میتوان گفت که خداوند بر آن بود تا در ضمن آیات قرآنی، هر فرد را جدای از بستگیهای قبیلهای، مسؤول کار خودش بداند. در اینجا باید به یک آیه بسیار مهم اشاره شود، آیهای از خداوند ضمن آن از مشکران میخواهد تا بدون تأثیرپذیری از دیگران؛ اعم از اشراف قریش یا خانواده خود، درباره رسول خدا- ص- بیندیشند: «بگو شما را به یک چیز اندرز میدهم، دو دو و یک یک برای خدا قیام کنید، سپس بیندیشید، تا
1- زمر: 7؛ فاطر: 18.
2- انعام: 94.
3- در این باره نک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج 1، ص 313.
4- ممتحنه: 3.
5- مریم: 77 و 79.
ص: 79
بدانید که در یار شما [پیامبر] دیوانگیی نیست. اوست که شما را از آمدن عذابی شدید میترساند.» (1)
خداوند مردم را دعوت به یک پند میکند؛ «از جای برخیزید» به این معنا که تصمیم به اصلاح بگیرند. آنگاه ازگروههای منحرف وجمعیتهای مشرک که بیدلیل اتهام دیوانگی به رسول خدا- ص- وارد نموده و آن را شایع کردهاند، فاصله بگیرند. تنها باشند یا همراه یک نفر دیگر؛ بدور از تأثیرپذیری از جمع. آنگاه اندیشه کنند. زمخشری بر این نکته تأکید دارد که جهت این اندرز آن است که اجتماع [آن هم اجتماع مشرکان] فکر فرد را مشوش کرده، دیده را کور مینماید و با شلوغکاری، اقوال را در یکدیگر میآمیزد و این سبب میشود که از انصاف دور شده و تعصّب تحریک شود و جز به یاری مذهب خود نیندیشد. (2) اما وقتی تنها شد میتواند تأمل کند و درباره رسول خدا- ص- بیندیشد و بلافاصله پوچی اتهامات مشرکان را دریابد. با چنین تربیتی، فرد برای اندیشیدن بستگیهای گروهی و طایفهای را ترک میکند در آن صورت، راحتتر، اندیشه توحیدی اسلام را درک میکند. متأسفانه نظام قبایلی از مهمترین موانع راه حاکم شدن معیار حق و باطل در اندیشه و عمل مسلمانان نخست بوده است. با این حال رسول خدا- ص- موفق شد تا اندازه زیادی آن نظام را تغییر داده و مسلمانان را با معیار حقیقت آشنا سازد بطوری که فرد مسلمان تا آنجا پیش رود که در جنگ در برابر پدر خود نیز بایستد. (3)
بسته بودن جامعه جاهلی که تا اندازهای معلول نظام قبیله و از جهتی ناشی از عدم ارتباط قوی فرهنگی با سایر ملل بود، سبب رکود آن جامعه شده بود. با آنکه برخی از تجار قریش به این سوی و آن سوی میرفتند اما این اقدام تأثیر عمدهای در تحوّل فکری جزیرةالعرب نداشت.
تنها در مکه امکان آن هست تا نمونههایی از تأثیرپذیری افکار یهودی یا
1- سبأ: 46.
2- نک: الکشاف، ج 3، ص 294. سقراط میگفت: من تنها با یک نفر حرف میزنم، با غوغا سخن نمیگویم. غوغا سخن را نمیفهمد و گوینده را میکشد.
3- المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 343.
ص: 80
زرتشتی یافت. اسلام برای شکستن جمود فکری باید افق فکری آنان را وسعت میبخشید. آنان باید از این که تنها یک مرام را شناخته و تنها همان را حقیقت میپنداشتند فاصله گرفته، با سایر افکار و اندیشهها آشنا شوند.
اگر امکان تماس با سایر ملل نبود، این امر ممکن بود که با نقل تاریخ گذشته، آنان را با جدالهای فکری آشنا کرده و از آن طریق استدلالهای مختلف را در محک آزمایش قرار دهد. میدانیم که بخش زیادی از آیاتِ سورههای مکی، آیات تاریخیاند. محتوای این آیات بیان چگونگی مبارزه شرک و توحید و تجربه امتهای پیشین در این امر بود. این تجربهها افق فکری جامعه جاهلی را باز میکرد و به آنان نشان میداد که این مبارزه میان محمد- ص- و آنان، مبارزهای ریشهدار و عمیق بوده است. نکته جالب در این آیات تاریخی جانبداری قرآن از اندیشه توحیدی و شناساندن آن به عنوان اندیشهای اصیل در تاریخ است. شرک به عنوان یک اعتقاد بیپایه انسانهایی را به سوی خود میکشاند که پیرو «ظن» هستند نه برهان.
پیروان توحید مردان متقی و پرهیزگار و معقولند امّا پیروان شرک، انسانهای فاقدِ شعور فطری و عقلی و مظهر فسق و فجورند. به هر روی دعوتهای مکرر قرآن برای شناخت دیگر اقوام میتوانست جامعه جاهلی را از یکنواختی خارج کرده و آنان را برای پذیرش دین جدید آماده سازد. بیان قصص انبیا همچنین به هدف امیدوار کردن مؤمنان و قوی کردن دل پیامبر- ص- بود. به آن حضرت گفته میشد مشکلاتی که در راه نشر دعوت خود تحمل میکند، در برابر سایر انبیا نیز بوده و باید او نیز همانند آنان به نصرت الهی امیدوار گردد: «هر خبری از اخبار پیامبران را برایت حکایت میکنیم تا تو را قویدل گردانیم. و در این کتاب بر تو سخن حق و برای مؤمنان موعظه و اندرز نازل شده است.» (1) همچنین در آیات تاریخی شرحی از عذابهایی که بر امم پییشین رفته بود، داده میشد. این مطالب در اصل برای تهدید
1- هود: 120.
ص: 81
مشرکین بود که «شاید بترسند یا پندی تازه گیرند.» (1)
مبارزه مداوم قرآن با شرک و بتپرستی و تأکید قرآن بر توحید افعالی با استفاده از زمینههای توحیدی موجود در جامعه، نقش مؤثری در پیشبرد اهداف رسول خدا- ص- داشته است. ما در جای دیگری به مناسبت از این مسایل یاد خواهیم کرد.
دفاع از محرومین از آموزههای اصلی قرآن
در بیان نقش تاریخی قرآن اشاره به آموزه «حمایت از محرومین» در جامعه طبقاتی مکه، ضروی است. در شهر مکه گروهی از اشراف کاروانهای تجارتی با ارزش فوقالعادهای را به این سوی و آن سوی برده و بسیار ثروتمند بودند. گروهی برده و اعراب فقیر در این سوی واقع شده و میانه آنان طبقه متوسطی قرار داشتند. (2) مناسبات اقتصادی نامطلوب سبب محرومین عده زیادی شده بود. این محرومیت تنها اقتصادی نبود بلکه جنبه ارزشی و اجتماعی نیز داشت. سیاهان حبشی و بردگان رومی هیچ موقعیتی نداشتند. آنان علاوه بر جنبه بردگی، در کمال ذلّت و در حد یک حیوان در این جامعه میزیستند. قرآن در این باره موضع قاطعی اتخاذ کرد. خداوند در آیاتی که در باره انبیای گذشته آمده- و این آیات نوعاً در مکه نازل شده- ضعفا و محرومان را در کنار انبیا و اشراف و مترفین را در برابر آنان قرار داده است. این مسأله در بسیاری از آیات تاریخی قرآن منعکس شده و نشانگر روحیه هوادارانه قرآن از چهرههای ضعیف جامعه است.
«بدین سان، پیش از تو، به هیچ قریهای بیم دهندهای نفرستادیم مگر آنکه متنعمانش گفتند: پدرانمان را بر آیینی یافتیم و ما به اعمال آنان اقتداء میکنیم.» (3)
«ما هیچ بیم دهندهای به قریهای نفرستادیم جز آن که توانگران
1- طه: 113.
2- المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج 4، ص 123.
3- زخرف: 23.
ص: 82
عیّاشش گفتند: ما به آنچه شما را بدان فرستادهاند ایمان نمیآوریم؛ و گفتند:
اموال و اولاد ما از همه بیشتر است و کسی ما را عذاب نمیکند.» (1)
مهمترین آثار این آموزهها، گرایش بخش زیادی از طبقه متوسط و پایین به اسلام بود. گرچه در مواردی برخی از فرزندان اشراف نیز مسلمان میشدند.
ما در جای دیگری درباره نقش اخلاقی اشرافی در مخالفت قریش با اسلام سخن گفتهایم اما در اینجا تأکیدمان بر این است که سراسر دعوت اسلامی در جهت جانشین ساختن مستضعفان بر مستکبران و وارث قرار دادن آنان بوده است. تجربه تاریخی این مسأله، در دعوت موسی- ع- جلوهگر شده و مذاکرات نوح- ع- با اشراف، شاهد دیگری بر آن است. رسول خدا- ص- از همان دوره مکه، مسلمانان ضعیف را بشارت میداد که بزودی وارث قیصر و کسری خواهند شد. این امر سبب استهزای مشرکان شده و زمانی که بلال و خباب و صهیب را میدیدند به شوخی میگفتند: «جاءکم ملوک الأرض!». (2)
موضع قرآن آن چنان بود که بیاعتنایی نسبت به انسان مؤمنی چون ابن ام مکتوم را نیز نپذیرفت. (3)
اخلاق رسول خدا- ص- نیز در رفاقت و دوستی با درویشان، در جذب آنان مؤثر بود. آنجا که فرمود: از جمله چیزهایی که هیچگاه رها نمیکند: «الأکل علی الأرض مع العبید»؛ (4) «غذا خوردن در روی زمین با برده است». مهمترین آموزه قرآن آن بود که معیار برتری را تقوا قرار داد. (5) بر پایه این معیار، بسیاری از فقیران نیز توانستند از محرومیت ارزشی و اجتماعی رهایی یافته، ارزش واقعی خود را در جامعه بیابند. بعدها وقتی وقتی عمر حکم ولایت عمار را بر کوفه نوشت، گفت: این را به خاطر این سخن خداوند کرده که: «و نرید و أن نَمُنَّ علی الذین استضعفوا فی
1- سبأ: 32 و 35.
2- نک: تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص 317.
3- نک: تفسیر سوره عبس. ما در جای دیگر در این باره توضیحاتی آوردهایم.
4- بحارالانوار، ج 16، صص 215، 220 و 225.
5- حجرات: 13.
ص: 83
الارض.» (1)
رسول خدا- ص- خود فرموده بود: «بعث لرفع قوم و وضع آخرین»؛ «مبعوث شدم تا عدّهای را بالا برده و گروهی را فروآورم». (2) مبارزه مشرکین با قرآن
به دلیل دامنه گسترده تأثیر قرآن بود که مشرکین مصمم شدند تا در برابر آن بایستند؛ آنان کوشیدند تا راههایی برای مبارزه با قرآن بیابند و از تأثیر آن بر افکار مردم بکاهند. در اینجا مروری داریم بر برخوردهای مشرکین با قرآن:
یکی از مهمترین مشکلات مشرکین، بُعد ادبی قرآن و جذبه آن بود.
نثر استوار قرآن با مضامین دلنشین آنان، اذهان را به سوی خود جلب میکرد. آن هم از زبان کسی که سابقهای در بیان این مطالب نداشته و به چنین صفتی شناخته شده نبود. مشرکان در این اندیشه برآمدند تا قرآن را شعر بخوانند. شعر جنبه احساسی و عاطفی بالایی داشته و اساس آن ادب و زیبایی صوری بود. تخیّل مهمترین ماده شعر بوده و گرایش زیباییخواهی انسان مهمترین عامل رشد شعر است. با این حال تقریباً این مسأله مورد توافق است که شعر به همان اندازه که از جذبه صوری برخوردار است، از عناصر استدلالی و عقلانی تهی است. شعر همیشه ابزارِ ابرازِ بیان عقاید عارفانه و احساسی بوده و کمتر برای بیان عقاید معقول و منطقی مورد استفاده قرار گرفته است. درباره شعر گفتهاند که: أجملها أکذبها، (3)«3» زیباترین شعر، دروغترین آنهاست؛ زیرا به هر اندازه موج عاطفی آن بالا میگیرد بعد عقلانی و واقعنمایی آن کاسته میشود. چنین زمینه دوگانهای برای شعر، مشرکین را بر آن داشت تا قرآن را شعر بخوانند. این نسبت در عین توجیه جذبه ظاهری آن، جنبه واقعنمایی آن را تضعیف میکرد.
1- قصص: 5؛ انساب الأشراف، ص 163.
2- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 192.
3- و در جای دیگر آمده که: اعذب الشعر اکذبه، شیرینترین شعر دروغترین است؛ نک: تفسیر المنیر، ج 213، صص 45 و 45.
ص: 84
رسول خدا- ص- طبعی شاعرانه نداشت و جز چند مورد، میانهای نیز با شعر و شاعری نداشت. او تابع این سخن خداوند بود که:
«و گمراهان از پی شاعران روند. آیا ندیدهای که شاعران در هر وادی سرگشتهاند و چیزهایی میگویند که خود عمل نمیکنند، مگر آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردند و خدا را فراوان یاد کردند و چون مورد ستم واقع شدند انتقام گرفتند.» (1)
یعنی در اصل اهل ایمان و عملند. مشرکین قرآن را شعر خواندند؛ یعنی اثری انسانی که از طبع انسان برمیخیزد. آنان گفتند: «نه، خوابهای پریشان است یا دروغی است که میبندد یا شاعری است». (2) و میگفتند:
«آیا به خاطر شاعر دیوانهای خدایانمان را ترک گوئیم؟». (3) و یا میگویند:
«شاعری است و ما برای وی منتظر حوادث روزگاریم.» (4) در برابر، خداوند تأکید میکند که رسول او شاعر نیست:
«به او شعر نیاموختهایم و شعر سزوار او نیست. آنچه به او آموختهایم جز اندرز و قرآنی روشنگر نیست تا مؤمنان را بیم دهد و سخن حق بر کافران ثابت شود.» (5)
و فرمود: «پس سوگند به آنچه میبینید و آنچه نمیبینید، این سخن فرستادهای بزرگوار است نه سخن شاعری». (6) البته بر همگان روشن بود که شعر وزنی خاص و قافیه ویژهای دارد در حالی که قرآن چنین ویژگی را نداشته و نهایت در مواردی نثری موزون و مسجّع داشت. آنچه اهمیت دارد این که قرآن بر پایه واقعنگری و عینیت سخن میگوید؛ آنچه را بدان توصیه میکند اندرزهای عملی است، مفاهیمی ثابت شده و عقلانی است نه نثری بر پایه تخیل. این امر روشنی بود و بارها مشرکان نیز اعتراف کردند که با شعر آشنایند و این نثر، به هیچ روی شعر نیست. نمونه آن برادر ابوذر، انیس بود که خود از شاعران بود و تصریح کرد که سخن محمد- ص- شباهتی به
1- شعراء: 214- 227.
2- انبیاء: 5.
3- صافات: 36.
4- طور: 30.
5- یس: 69 و 70.
6- الحاقه: 41.
ص: 85
شعر ندارد. (1) باید دانست که شعر در برابر قرآن خود را از صحنه کنار کشید و در زمان رسول خدا- ص- کمتر شاعری شعر میگفت مگر آنکه رسول خدا- ص- او را تأیید میکرد. بعدها نیز بیاعتنایی به شعر در میان متدینان و صالحان ادامه یافت. (2) و البته شعر خوب همیشه استثناء بوده است. طبیعی است که بحث «پیامبر و شعر» بحثی است مبسوط که در اینجا جای طرح آن نیست.
مسأله دیگری که مشرکین مطرح میکردند آن بود که قرآن سحر است و رسول خدا- ص- ساحر. عنوان سحر و ساحری، آن چنان که از قرآن به دست میآید، درباره سایر انبیا و معجزاتشان مطرح بوده است. به عبارتی اصولًا تلقی مشرکان و کفار در برابر «بیّنات» انبیا این بوده که آنها «سحر آشکار» است. (3) و در جای دیگر فرمود:
«بدین سان بر آنهایی که از این پیش بودند پیامبری مبعوث نشد جز آنکه گفتند: جادوگری است یا دیوانهای است. آیا بدین کار یکدیگر را توصیه کرده بودند؟ نه، خود مردمی طاغی بودند.» (4)
بنابراین مشرکان همیشه از عنوان سحر و ساحر برای بیاعتبار کردن انبیا استفاده میکردهاند.
اطلاق سحر بر معجزات سایر انبیا به تناسب اعجاز مادی آنها بوده؛ اما مشرکان مکه به چه اعتباری قرآن را سحر میدانستند؟ «چون آیات ما به روشنی بر آنان خوانده شود، کافران، حقیقتی را که برایشان نازل شده است، گویند: جادویی آشکار است.» (5) به نظر میآید مشرکان در صدد توجیه جذبه قرآن آن هم جذبه سحرگونه آن بودهاند. مشکل این بود که چه ویژگی در قرآن است که توده مردم این چنین علاقمند به شنیدن نوای قرآن هستند.
تشبیه قرآن به سحر و یا متهم کردن رسول خدا- ص- به جادوگری با قرآن، به عنوان وردی از اوراد، برای پاسخ دادن به چنین وضعیتی بود. روشن است
1- دلائل النبوه، بیهقی، ج 2، ص 208؛ تفسیرالقرطبی، ج 1، ص 73.
2- مناسب است عبارتی از عالم شیعی قرن ششم هجری عبدالجلیل رازی قزوینی نقل کنیم: بایستی شنیده بودی که به مذهب شیعت منهی است شعر گفتن تا به مذهب محققان شیعت چون خواجه امام رشید متلکم و غیر او را مذهب [چنین] است که: روا نباشد که ائمه [ع] شعر منظوم گویند و نه انبیا، و در همه عمر مصطفی- ع- نیم بیت را حوالت کنند بدو که گفت: ستبدی لک الأیام ما کنت جاهلا. و بقیّه شعر نه بر نظم شعر گفت تا شعار نباشد و باری تعالی بر سبیل مدح او را گفت: «و ما هو بقول شاعر قلیلًا ما تؤمنون». و همه علمای شیعت متفقاند که جعفر بن محمد الصادق- علیهماالسلام- گفت: چون به روزه باشی شعر مخوانید که نقصان روزه کند، گفتند: اگر چه شعر حق باشد؟ گفت: «وإن کان حقاً» نقض، ص 577. درباره اشعار مختصری که رسولخدا- ص- به آنها تمثل زده نک: التفسیر المنیر، ج 23، ص 46.
3- نک: صف: 6 فلما جاءهم هم بالبینات قالوا هذا سحر مبین.
4- الذاریات: 52.
5- احقاف: 7.
ص: 86
که این اتهامات برای سرگرم کردن تودههای عامی مردم بوده و طبیعی است که در میان آنان اثر خود را داشته است. اما خود اشراف و کسانی چون ولید بن مغیره تصریح داشتند که قرآن سحر نیست. او این امر را با توجه به تجربه خود در دیدن ساحران و کارهای آنان بیان میکرد. اما همو همانطور که قرآن اشاره کرده، از سر ادبار و استکبار قرآن را سحر خواند. (1)
از گزارشات دیگر، چنین به دست میآید که کاربرد سحر در مورد سخنان رسول خدا- ص- از آن روی بوده که همچون سحر سبب اختلاف میان خانواده میشده است. مشرکین به طفیل بن عمرو گفتند:
«تو به شهر ما درآمدهای و این مرد در میان برآمده، کار را بر ما دشوار کرده، جماعت ما را متفرق کرده و امور ما را در هم ریخته است. سخن او همچون سحر است که میان فرزند و پدر، میان دو برادر و میان مرد همسرش اختلاف میاندازد. (2)
این که چگونه سحر در میان آنان اسباب اختلاف و نفاق بوده، محتمل است که اشاره به سابقه عملکرد کسانی بوده که برای ایجاد اختلاف میان خانوادهها (همچون زمان ما) متوسل به سحر و جادو میشدهاند. شاید آنان نیز قرآن را به این جهت سحر خواندهاند. باید دانست که این اتهام خود نشانگر جذبه بیاندازه قرآن در میان مردم است. از نظر کمّی، آیاتی که اتهام مشرکان را به عنوان سحر به قرآن، بیان کرده بسیار بیش از آیاتی است که مسأله شعر را مطرح کرده است. این باید نشانگر سرمایهگذاری بیشتر مشرکین در این امر باشد.
مشرکان در مقیاس کمتری رسول خدا- ص- را کاهن دانسته و آیات قرآنی را نظیر سخن کاهنان میدانستهاند. طبقه کاهنان در جاهلیت کسانی بودند که مدعی داشتن غیوبات بوده و به کار قضاوت برپایه ادعای علم غیب میپرداختند. آنان سخنانی سجعگونه که شنونده را جذب میکرد
1- السیرة النبویه، ابن هشام، ج 1، ص 270؛ عیونالاثر، ج 1، صص 190 و 191 ثم ادبر و استکبر فقال إنْ هذا الّا سحرٌ یؤثر.
2- طبقات الکبری، ج 4، ص 237.
ص: 87
بر زبان میآوردند و از این طریق جاذبهای خاص در کلام خویش ایجاد میکردند. برخی از این کاهنان یهودی بودند. (1) بعدها مخالفت جدی اسلام با کهانت، سبب تضعیف شدید این مرام گردید، گرچه همیشه عوام مردم زمینه رشد این گرایشات نامشروع را فراهم میکردهاند. گویا مشرکان به اعتبار آنکه از سویی آیات الهی از غیب خبر میدادند و از سوی دیگر نثر قرآن تا اندازهای مسجّع بود، آن را شبیه سخن کاهنان میدانستند. در اصل مشرکان با اتهاماتی نظیر سحر و شعر بر آن بودند تا ریشه انسانی بر وحی قائل شوند و آن را «قول بشر» بدانند نه سخن خداوند. عقیده مشرکان چنان بود که: گفت: «این جز جادویی که دیگرانش آموختهاند، هیچ نیست. این جز سخن آدمی نیست.» (2) و خداوند در برابر آن به رسول خود فرمود: «پندشان ده که تو به برکت نعمت پروردگارت نه کاهن هستی و نه مجنون». (3) و در جای دیگر فرمود: «قرآن سخن شاعر نیست؛ چه اندک ایمان میآورید. و نیز سخن کاهنی نیست، چه اندک پند میگیرید، از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است.» (4)
مطلب دیگری که مشرکان عنوان کردند این بود که قرآن «اساطیر الاوّلین» است. در کتابهای لغت اسطوره را به معنای اباطیل و اکاذیب و گفتارهایی که فاقد نظام است دانستهاند. (5) در آغاز باید توجه داشت که به احتمال زیاد مقصود آنان قصص قرآنی بوده است؛ زیرا اصولًا ریشه کلمه اسطور همانند معادلهای انگلیسی و یونانی خود کاربرد قصص و تاریخی دارد. در زبان لاتینی کلمه و در انگلیسی و در یونانی بر محور قصص و تاریخ به کار برده میشود. (6) همچنین باید توجه داشت که در آیه مذکور کلمه اساطیر به تنهایی بکار برده نشده بلکه «اساطیر الأوّلین» آمده است. در ترجمه گفته میشود: اساطیر پیشینیان، یعنی متقدمین و در نهایت به معنای اخبار تاریخی یا قصص تاریخی
1- لسان العرب ذیل مورد: کهن، ج 12، ص 181؛ و نک: تاریخ الادب العربی، العصرالجاهلی، ص 420.
2- مدثر، 24 و 25.
3- طور: 29.
4- الحاقه: 41- 43.
5- تاج العروس، ذیل مورد: سطر ج 12، ص 25.
6- تاریخ العرب فی الاسلام ص 176.
ص: 88
پیشینیان. اتهام مزبور در نه مورد در قرآن آمده (1)است در بیشتر موارد صرفاً آمده است که مشرکین قرآن را «اساطیر الاولین» دانستهاند. اما در سوره فرقان آمده است: «و کافران گفتند که این جز دروغی که خودبافته است و گروهی دیگر او را بر آن یاری دادهاند هیچ نیست. حقا آنچه میگویند ستم و باطل است و گفتند: این اساطیر پیشینیان است که هر صبح و شام بر او املا میشود و او مینویسدش». (2) بنابراین باید مقصود آنها داستانهای مشخصی باشد.
دکتر جواد علی میگوید: این اساطیر مکتوباتی بوده که اعراب جاهلی با آنها آشنایی داشتهاند. آنان لفظ یونانی را گرفته و به شکل مذکور بکار بردهاند.
او میافزاید: بعید نیست که این کتب به زبان یونانی یا لاتینی در مکه بوده؛ بردگان رومی در مکه بوده و به این زبانها میخوانده و تکلم میکردهاند. (3) بدین ترتیب این مسأله با اتهام دیگر مشرکان به رسول خدا- ص- پیوند میخورد که آیات قرآنی برگرفته از گفتههای دیگران است. در این باره که مکتوباتی در مکه بوده سخن جواد علی صرفاً حدسی است اما این که در مجموع اعراب جاهلی اخبار تاریخی پیشینیان را از طریق یهود و نصاری شنیدهاند امری کاملًا محتمل است. گذشت که قرآن اتهام آنان را با توجه به دو نکته ناروا میشمرد: یکی آن که زبان آن کسان عجمی است با این که قرآن عربی مبین است. به علاوه که رسول خدا- ص- توانایی خواندن و نوشتن نداشته تا به قول آنها، آنچه را بر او املا میکنند بنویسد. در آیه دیگری نیز آمده که مشرکان گفتند: آیات قرآن «افک قدیم» است. (4) شاید مقصود آنان همین تعبیر بوده که این آیات قصص تاریخی غیر واقعیِ قدیمی است. آنچه بیش از همه متحمل است همان قصص یهودی است که مورد نظر مشرکان بوده است. اهل سیره از قول یکی از مشرکان آوردهاند
1- انعام: 25؛ انفال: 31؛ نحل: 24؛ مؤمنون: 83؛ فرقان: 5؛ نمل: 68؛ احقاف: 17؛ قلم: 15؛ مطفّفین: 13.
2- فرقان: 5 و 4.
3- تاریخ العرب فی الاسلام ص 176.
4- احقاف: 11.
ص: 89
که به رسول خدا- ص- میگفت:
«إنّما یُعَلِّمک أهلُ الکتاب اساطیرهم.» (1)
در اخبار سیره آمده است که این اتهام را نضر بن حارث مطرح میکرد؛ کسی که قصههای عامیانه ایران همچون داستان رستم و اسفندیار و شاهان ایرانی را از حیره به مکه آورده و از مردم میخواست تا قصص او را که بهتر از قصص محمد- ص- است! گوش دهند. (2)
گفته شده که آیه ذیل درباره این اقدام او نازل شده است:
«بعضی از مردم خریدار سخنان بیهودهاند تا به نادانی مردم را از راه خدا گمراه کنند و قرآن را به مسخره میگیرند. نصیب اینان عذابی است خوار کننده». (3)
باید توجه داشت که برخوردهای به ظاهر علمی مشرکان گرچه برای برخی از جاهلان عامی کارساز بود اما مانع نفوذ اسلام نشد. از این رو مشرکان به شیوههای عملی دیگری نیز متوسل شدند تا مانع از تأثیر قرآن در میان مردم شوند. قرآن به شماری از این برخوردها اشاره کرده است از جمله میفرماید:
«کافران گفتند: به این قرآن گوش مدهید و سخن بیهوده بدان بیامیزید، شاید پیروز گردید.» (4)
زمانی که ابن مسعود تصمیم گرفت قرآن را بلند بخواند، مشرکان بر سر او ریخته و کتکش زدند. (5) گفتهاند این آیه نیز که خدا به رسولش فرمود:
صدایت را به نماز بلند مکن و نیز صدایت را بدان آهسته مکن و میان این دو راهی برگزین» (6) در این باره بود که اگر رسول خدا نمازش را بلند میخواند مشرکان که صدای آیات را میشنیدند دشنام میدادند. خداوند از او خواست تا چندان بلند نخواند که آنان دشنام دهند و چندان آهسته نخواند که اصحابش استفاده نبرند. (7)
1- انساب الاشراف، ج 1، ص 150؛ و نک: صص 140 و 141.
2- السیرة النبویه، ابن هشام، ج 1، ص 300، 308؛ سبلالهدی و الرشاد، ج 2، ص 460.
3- لقمان: 6؛ مجمعالبیان، ج 8، ص 313.
4- فصلت: 26. و نک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج 1، ص 313؛ عیون الأثر، ج 1، ص 202.
5- سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 469.
6- اسراء: 110.
7- سبلالهدی و الرشاد، ج 2، ص 468.
ص: 90
اشراف قریش به مسافران که وارد مکه میشدند هشدار میدادند تا نزدیک پیامبر- ص- نشده و سخنان او که در اصل آیات الهی بود گوش فراندهند.(1)
تمسخر آیات قرآنی نیز راه دیگری بود که مشرکان برای بیاعتباری کردن آیات قرآنی بکار میبردند. زمانی که این آیات نازل شد که «هر آینه درخت زَقُّوم طعام گناهکاران است که همانند مس گداخته در شکمها میجوشد» (2) ابوجهل دستور داد تا قدری کره و خرما برای او آوردند و گفت: از این دو زقوم درست کنید، ما زقوم را جز این نمیشناسیم. در آن وقت آیات دیگری در وصف زقوم آمده که زقوم: «درختی است که از اعماق جهنم میروید، میوهاش همانند سر شیاطین است». (3) آنگاه قریش از روی تمسخر گفتند: آیا درخت از آتش میروید. همین نقل را درباره آیه پنجاه و یکم سوره واقعه که در آنجا نیز سخن از زقوم به میان آمده آوردهاند. (4) آن چنان که خداوند از قول مشرکان آورده، آنان به استهزاء میگفتند: «دلهای ما در حجاب است» و خداوند ادامه میدهد: «نه، خدا آنان را به سبب کفری که میورزند، مطرود ساخته و چه اندک ایمان میآورند».(5)همین کفر آنان بود که سبب شده بود که: «چون تو قرآن بخوانی، میان تو و آنان که به قیامت ایمان نمیآورند پردهای ستبر قرار میدهیم و بر دلهاشان پرده افکنیم تا آن را درنیابند و گوشهاشان سنگین کنیم و چون پروردگارت را در قرآن به یکتایی یاد کنی، باز میگردند و میرمند. ما بهتر میدانیم که چون به تو گوش میدهند، چرا گوش میدهند؛ یا وقتی با هم نجوا میکنند، چه میگویند. کافران میگویند: شما در پی مرد جادو شدهای به راه افتادهاید». (6)
بیاعتنایی به آیات الهی نیز از سوی مشرکان در چند آیه دیگر گوشزد شده است. (7)
1- به احتمال آیات 91 و 92 سوره حجر درباره آنان نازل شده است. نک: دلائل النبوه، بیهقی، ج 2، ص 200.
2- دخان: 43- 45.
3- صافات: 62 و 63.
4- انساب الاشراف؛ ج 1، ص 127؛ مجمعالبیان، ج 8، ص 313.
5- بقره: 88.
6- اسراء: 45 و 46. نک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج 1، صص 316 و 317.
7- انبیا: 2؛ کهف؛ 56 و جاثیه: 9.
ص: 91
پینوشتها:
مکه مکرمه
سیره رسول- ص- و تاریخ اسلام را باید ابتدا از مکه و با بررسی وضعیت و احوال ساکنین آن در این زمان یعنی عصر تولد رسول- ص- آغاز کنیم؛ زیرا در غیر این صورت بحث ما بحثی ناقص بوده و نخواهد توانست امور و وقایعی که در اسلام مییابیم را مورد تفسیر قرار دهد.
ما در عصر حاضر برای آگاهی از اوضاع و احوال مکه، جز قرآن کریم، حدیث، کتب تفسیر و سیره منبعی در دست نداریم و از منابع مکتوب و مدوّن دوران پیامبر- ص- نیز تاکنون چیزی بدست ما نرسیده و در منابع قبل از آن؛ یعنی نوشتههای دوران جاهلی سخنی به میان نیامده است و لذا چیزی که در منابع مکتوب ایام جاهلیت در مورد این شهر روایت شده باشد نمیدانیم.
اما منابع یونانی، لاتین، سریانی و غیره، جز بطلمیوس () به نامی که مترادف و متشابه با نام «مکّه» باشد اشارهای نکردهاند. بطلمیوس از علمای نجوم و جغرافیدان (مشهور) در قرن دوم میلادی بود که به نام این شهر با عنوان مَکُرابا () پس از ذکر مکانی که آن را کارنا () خوانده، اشاره کرده است. وی این مکان (کارنا) را پس از ذکر آتریپا () و لاتریپا () و قبل از (شرح) ثوماتا () توصیف کرده است. محققینی که در مورد اسامی این اماکن بحث کردهاند به این نتیجه رسیدهاند که مراد بطلمیوس از () همین شهر (مکه)
ص: 92
است، چنانکه این مسأله را بطور مفصل در فصل ششم از جزء سوّم کتاب خود (تاریخ العرب قبل الاسلام) و در بحث پیرامون عرب و بطلمیوس شرح دادهام. (1)
اگر این نظر یعنی این که مکان () همان مکه است را صحیح بدانیم دالّ بر این است که آنجا بین اعراب در قرن دوم بعد از میلاد مشهور و شهری مقدس بوده که مردم از مکانهای دور و از شهر و بیابان به سوی آن حرکت میکردند و بخاطر این قداست و مکانت بوده است که (بطلمیوس) این عالم جغرافیدان یونانی نام آنرا از مسافتی دور شنیده است؛ و همچنین دلیلی است بر این که این مکان قبل از روزگار بطلمیوس نیز موجود و معروف بوده است؛ زیرا معقول به نظر نمیرسد که نام این مکان و اشتهار آن بطور ناگهانی (و بیمقدمه) به گوش این عالم (جغرافیدان یونانی) که در مکانی ساکن بوده و ذهنیتی از گذشته (این مکان) نداشته، رسیده باشد.
(مکربه/) لفظی عربی است که برای تطابق با زبان یونانی تحریفاتی در آن صورت گرفته است. ریشه «مکربه» یا «مقربه» از تقریب است. نظر ما در هنگام بحث پیرامون حکومت قدیمی سبا این بود که حکام یا بزرگان مذهب (این کشور) کاهن و جادوگر بوده و بنام خدای خود در میان مردم حکم میراندهاند. یکی از این حکمرانان خود را به «مُکَّرَب» یا «مُقَّرَبْ» در زبان ما (عربی) ملقب ساخته بود؛ زیرا وی نزدیکترینِ مردم به الهه و مقربترین آنها نزد وی بوده و بخاطر نامیده شدن او به اسم الهه (نزد مردم) از تقدس و احترام برخوردار و بهمین علت لفظ «مکربه» را برای خود بکار گرفته است.
پس این لفظ برای مکه «عَلَمْ» نیست بلکه صفت آن است؛ همانگونه که در «بیت المقدس»، «المقدس» در اصل صفتی برای آن (خانه
1- ص 353 به بعد.
ص: 93
و بیت) بوده و سپس نزد ما برای شهر (بیت المقدس) عَلَمْ گشته است.
ما در این مبحث از ذکر تاریخ مکه جز آنچه که به تاریخ اسلام و روزگار ولادت رسول خدا- ص- مرتبط است مقصودی نداریم و مسائل قبل از آن مورد نظر ما نیست و لذا برای کسانی که میخواهند نسبت به آن دوران، آگاهی بیشتری یابند لازم است که به کتب دیگری مراجعه کنند.
در قرآن کریم بگونهای که میدانیم (1) و به شکل دیگری که جز حرف اول آن یعنی میم (م) تفاوتی با آن ندارد آمده است. در این کلمه، حرف «باء» بجای «میم» نشسته است و «بکّه» بجای «مکّه» آمده است (2) در حقیقت آن دو، یک نام هستند و این تفاوت (ظاهری) در معنا و مفهوم نبوده و لهجهای از لهجههای قبایل عرب است که باء بجای میم قرار داده شده و در عوضِ آن تلفظ میشود. (3) در لهجههای عرب، نمونههای فراوانی از این قبیل؛ از جمله در بین لهجههای اعراب جنوبی، وجود دارد که در عصر حاضر آن لهجهها را شناخته و در نقاط مختلف کشورهای عربی میبینیم.
در قرآن کریم مکّه «ام القری» (4) و «قریه» نیز خوانده شده است (5)و همراه با «طائف» در سوره زخرف قرین گشته است. (وَ قالُوا لُولا نُزِّلَ هذَا القُرْآنَ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَریَتَیْنِ عَظیمْ) (6) مفسّرین گویند که منظور از «قرتین» در این آیه مکه و طائف است.
ساکنین مکه هنگام ظهور اسلام نسب خود را به قریش بازمیگرداندند، این امر بدان معنا است که اکثر ساکنین مکه به این نسب منسوب بودند؛ بطوری که مردم این دوران در انتساب خود به جدّ اعلایشان افتخار و مباهات میکردند و در این مسأله «اهل وبر» و «اهل مدر» (7) مساوی بودند.
در قرن ششم میلادی حکومت مکه در دست قریش بود که آن را از افرادی که قبل از خود بر آن مسلط و به نام خزاعه معروف بودند، خارج
1- هُوالَّذی کَفَّ ایْدیَهُم عَنْکُم وَ ایْدیَکُمْ عَنْهُمْ ببَطْن مَکَّهٍ مِنْ بَعْد انْ اظْفَرکُمْ ... فتح: 24.
2- آل عمران: 96 نشوان بن سعید الحمیری، شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم «لیدن 1951» الجزء الاول، القسم الاول، ص 117.
3- عدّهای نیز برای آن دو، تفاوت اندکی قائل هستند؛ بدین صورت که بکّه را نام مسجد الحرام یا کعبه و مکّه را نام تمامی شهر و اعم از بکّه دانستهاند زبیدی، تاج العروس، ماده «بکّ» ج 7، ص 111؛ فاسی المکی، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ص 77؛ ابن ابیشیبه، المصنف، ج 4، ص 357 برای بکّه معانی مختلفی ذکر کردهاند؛ از جمله: بکّه از بکّ مشتق شده یعنی غرور گردنکشان و متکبران را در هم میکوبد و یا گردن آنان را میشکند. بکه در جایی به معنی ازدحام نیز آمده است. ابن منظور، لسان العرب، ماده بکّ، ج 10، ص 402؛ فاسی المکی، همان کتاب، ص 77؛ فاکهی، اخبار مکه، ج 2، ص 282؛ ابن ابی شیبه، همان کتاب، ج 4، ص 357؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 2، ص 397. «مترجم»
4- شوری: 7.
5- محمد- ص-: 13.
6- زخرف: 31.
7- وَبر به معنی پشم و پوست است و اهل وَبَرْ را میتوان صحرانشینان، دامداران و در حقیقت بیابانگردان دانست که در آن زمان بدین نام معروف بودهاند و در مقابل نیز مَدَرْ بمعنی گل و شهر آمده است و اهل مدر را در اصطلاح به شهرنشینان گویند که این دو گروه هسته اصلی ساکنین شبه جزیره را در دوران جاهلیت و پس از آن تشکیل میدادهاند و اکنون با گسترش شهرنشینی در شبه جزیره، مردم فراوانی از اهل وَبَر یا صحرانشینان هنوز به همان گونه زندگی میکنند. «مترجم»
ص: 94
ساخته بودند، (1)کسی که قریش را نسبت به خزاعه حکومت و سلطه داده و مکه را تسلیم آنان (قریش) ساخت رهبری از بزرگان آنان یعنی «قصیّ بن کلاب» (2) بود که به زیرکی، سیاست و احتیاط معروف گردیده بود. قصی رهبر و تاجری با اموال فراوان بود که نسبت به «بیت الحرام» عنایت و توجه داشت. وی حکومت قریش در این شهر را تثبیت کرد و حتی قوم خویش را بر سایر قبایل نفوذ و سلطه داد. پس قصی را باید اوّلین کسی دانست که حکومت قریش را در مکّه برپا نمود.
چنانچه گفته «مینگانا» (.) را در مورد آنچه که نرسی () سریانی لاهوتی متوفی سال 485 میلادی از هجومی که «فرزندان هاجر» بر مکّه و بیتالله کردند، گزارشی صحیح بدانیم این اوّلین خبری است که در یکی از کتب قدیم درباره (قریش) وارد شده و بدین علت اهمیت خاص تاریخی دارد؛ زیرا به وجود قریش در شمال جزیرة العرب در قرن پنجم قبل از میلاد اشاره مینماید که در میان قبایل عرب شمالی آنروز در (زبان) سریانی به نام (فرزندان هاجر) و (الإشماعیلیین) معروف بودهاند و ما این خبر را از قبل نمیدانستهایم (نمیشناختیم).
اگر آنچه که اخباریون از خزاعه و قصی و از تسلط قریش در مکه نقل کردهاند، صحت داشته باشد این امر بدین معنا است که روزگار قصی چندان از دوران اسلام دور نبوده و قریش در زمانی که با ایام ولادت رسول خدا- ص- فاصلهای نداشته بر این سرزمین سلطه یافتهاند و از طرف دیگر این که وی برجستهترین و اوّلین رهبر آنان بوده است؛ زیرا اخباریون در مورد رهبری از قریش که به کارهای منسوب به قصی قیام کرده باشد یاد نکردهاند.
لفظ «قریش» از نام مردی معروف به «جسل قریش» گرفته شده که در متن حضرمی از دوران ملک (العزّ) پادشاه حضرموت آمده است (3)
1- جرهمیان اولین قبایلی بودند که در کنار بیت سکنی گزیدند و حکومت این شهر را در دست گرفتند. حضرت اسماعیل- ع- در میان آنان رشد یافت و با این قبایل وصلت نمود. جرهمیان غالباً از فساد و بتپرستی دور بودند تا این که گروهی بنام خزاعه قدرت را از دست آنان خارج کرده و سرزمین توحید را به بتپرستی و شرک آلودند. اندکی قبل از ظهور اسلام، قصی بن کلاب جدّ اعلای رسول خدا- ص- قدرت را در مکه از خزاعه خارج ساخت و مجدداً آیین حنیف در این شهر جان گرفت. «مترجم»
2- قصی بن کلاب کنیهاش ابوالمغیره و نامش زید و لقب دومش مُجَّمَعْ [به علت در دست داشت بسیاری از مناصب کعبه] بود. مادر قصی پس از وفات شوهرش کلاب، به ازدواج ربیعة بن حرام عذری درآمد و ربیعه وی را به سرزمین خود برد. فاطمه فرزند خردسال خویش، زید را با خود برد و چون از سرزمین پدرانش دور گشت او را «قُصَیْ» نامید. چون قصی در خانه ربیعه به جوانی رسید به هنگام ماه حرام با حاجیان قضاعه به مکه آمد تا آنکه بزرگ و بزرگوار شد. در این زمان دربانی و کلیدداری کعبه با قبیله خزاعه بود که پس از جنگی سخت بر آنان پیروز شد و دست ایشان را از اجازه حج کوتاه ساخت. قصی امور کعبه و مکه را بدست گرفت و دست خزاعه را از آن کوتاه کرد و قوم خود را در مکه به قدرت رسانید فاکهی، اخبار مکه، ج 5، ص 172- 170. «مترجم»
3- 1-،،،،. 323،: 3964.
ص: 95
ملاحظه میکنیم که اسامی بتهای بزرگی که هنگام ظهور اسلام در مکه، طائف و مکانهای دیگر حجاز بودند همان اسامی بتهای معروف قبل از اسلام و بلکه قبل از میلاد بودهاند که مورد پرستش اعراب شمالی یا اعراب ساکن در عراق و بادیة الشام و قسمت علیای نجد و سرزمینهای شام قرار داشتهاند و این هماهنگی دلالت روشنی بر وجود روابط روحی بین اعراب حجاز و اعراب سرزمین شام و عراق بوده و مؤید آن است که اتحاد و پیوند ساکنین حجاز با اعراب شمالی قویتر و متینتر از اعراب جنوبی بوده است؛ زیرا آنها فرهنگ مخصوص خود بویژه در دوران قبل از اسلام را داشتهاند که (این فرهنگ) ایشان را از اعراب شمالی و ساکنان حجاز و نجد متمایز میساخته است.
قصی مرد سیاست و زعامتِ صرف نبوده است بلکه به همین اندازه نیز مرد دین بوده و اخباریها مسائلی را به او نسبت میدهند که گمان میرود آنها را برای تشرع و دینداری قریش قرار داده بود تا از آن پیروی کنند و لذا این قوانین شرعی از سنتهای دینی ساکنین مکه گشته بود (1) چنانکه در گذشته گفته شد قصی از جمل رؤسایی بوده که سیاست دینی را با سیاست دنیوی جمع نموده و لذا برای قریش دو رهبر بحساب میآمده است.
اخباریها برای تعدادی از «قریش» مسائلی از بتپرستی ذکر کردهاند که آنان بتهای جدیدی را ساخته و یا از خارج بویژه از بازارهای شام میآوردند. این امر بخاطر وجود شکلهای زیبای ساخته شده از مرمر در این (مجسمهها) بود. البته بعضی از آنها ساخت همان سرزمین و تعدادی دیگر از سرزمینهای روم یا ایتالیا آورده میشد. رؤسای مکه برای تجارت یا برای گردش به سرزمینهای شام میرفتند و چون چشم آنها به این هدایا و مصنوعات میافتاد آنها را به سوی مکه آورده و در بیت الحرام قرار میدادند و بدینگونه بر تعداد بتها افزوده میشد تا این که بر اساس آنچه اخباریون
1- فرمان قصی نزد قریش اعتبار داشت و به آن عمل کرده و مخالفت آن را نمیکردند. وقتی مرد در حجون قبرستان عمومی مکه بخاک سپرده شد آنها قبر او را زیارت کرده و او را بزرگ میداشتند بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 52.
ص: 96
گفتهاند هنگام بعثت پیامبر- ص- تعداد آنها به 360 عدد میرسید.
مکه در سرزمینی خشک و لم یزرع (1) واقع است و موقعیت آن بگونهای است که کسی به رفتن آن بدون شک راغب نیست. دامنههای کوهها بر آن مشرف و مسلط است و لذا در آن گیاه و نبات و درختان بزرگ که آن (دامنهها) را احاطه کنند و در آن آبشارهایی که از صخرههای آن جاری شود ندارد و همه آنچه که در آن هست دلالت بر سختی و خشکی و بیرحمی آن است. به خاطر واقع شدن (مکه) در این سرزمین خشک، درجه حرارت آن در تابستان بقدری بالا میرود که کسی را که به آن عادت نداشته دچار سختی مینماید و جز ساکنین، مردم دیگری را به سوی خود نمیکشاند.
قصی و پس از وی عبدالمطلب در خدمت «کعبه» و بیت الحرام و در خدمت کسانی که به سوی این خانه میآمدند بودند. در این بیت تعداد زیادی از بتان را در خود جای داده بود بطوری که به علت جمع شدن تمامی بتهای قبایل آن زمان، (بیت الحرام) به انبار و مخزن بتها با جنسها و حجمهای مختلف تبدیل شده بود.
در کنار این بتهای (ساده) و ابتدایی، اشکال و تصاویری مثل تمثال قدیسین، اولیاء، انبیاء و ملائکه را که از سرزمینها شام و مسیحیان آن آورده بودند در خود داشت و آنها این اشکال و تصاویر را در مکه به صورت بتهای مورد پرستش تغییر داده و هریک یا همه آنها در مجموع به قبیلهای اختصاص مییافت؛ هنگامی که افراد آن قبیله به سوی مکه میآمدند، برای عبادت و توجه و کسب رحمت و عطوفت به این بتها متوسل میشدند تا برای آنها نزد خداوند شفیع گردند.
تعداد بتهای مکه در سال فتح، 360 عدد بود که از سنگ مرمر ساخته شده و اطراف کعبه قرار گرفته بود. بت هبل بزرگترین آنها بود که
1- «رَبَّنا انّی أسکَنْتُ مِنْ ذریتی بوادٍ غیر ذی زرع عند بیتک المُحرَّم» ابراهیم: 37 این گفته ابراهیم- ع- به خدای خویش است در هنگامی که همسرش هاجر و فرزند شیرخوارهاش اسماعیل را در کنار بیت الحرام ساکن نمود و آنها را در آن سرزمین خشک و سوزان به خدای بزرگ سپرد. «مترجم»
ص: 97
مقابل باب کعبه قرار داشت و اساف و نائله نیز در جایی که شتران را قربانی و ذبح میکردند تعبیه شده بودند. این تعداد غیر از تصاویر فراوان و تماثیل انبوهی بود که بیت الحرام را بدانها زینت بخشیده بودند. در این سال (فتح مکه) بدستور رسول خدا- ص- تمامی این بتها از بین رفت و اشکال و تصاویر نیز (از درون بیت) محو گردید.(1)
اخباریون از تاریخ بتپرستی در مکه، به صورتی صحیح، چیزی ضبط نکردهاند. بعضی از آنها ورود بتپرستی و تغییر دین اسماعیل- ع- را به مردی که گمان کردهاند «ربیعه» است نسبت دادهاند. او ابوخزاعه عمرو بن لحی بوده است. گویند اولین کسی است که دین اسماعیل را تغییر داد و هبل را در کعبه نصب کرد و اعراب را به عبادت بتها فراخواند (2). (3)
اخباریون این مسأله را به دیگران نیز نسبت دادهاند. آنها اخبار خویش را در این مورد از منابع مکتوب جاهلی یا از اسناد تاریخی مدوّن نگرفتهاند بلکه عمده اخبارشان روایاتی است که بر شنیدهها و مطالب شفاهی مبتنی است.
ما در کتب اخباریون متأسفانه توصیف دقیق و روشن و صحیحی از بیت الحرام در عصر جاهلی و حتی عصر رسول- ص- نمییابیم. خلاصه آنچه که از منابع آنها برداشت میشود این که قصی اولین کسی بود که بنای کعبه را پس از ابراهیم تجدید بنا نمود. وی کعبه را با چوب و شاخههای نخل خرما مسقف ساخت (4) و دیگر این که کعبه تا دوران قصی در بیابان برپا شده بود که کسی به خاطر تعظیم و بزرگداشت آن در کنار بیت بنایی نمیساخت وقتی که حکومت و امر مکه به وی رسید، اطراف شهر را بصورت میدانی مشخص و آن را جزو حرم امن شمرده و علائمی برای آن قرار داد.
مرزها و حدود آن را مشخص نمود و برای مردم مباح دانست که بناهای خود را در پشت این محدوده و از آنجایی که بناها به این مرزها رسیده بود
1- مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 383 به بعد، جامع الاصول، ج 9، ص 266.
2- دیوان حسان بن ثابت، تحقیق هرشفیلد 1910، ص 11؛ فاکهی، اخبار مکه ص 72، 402) تحقیق وستنفلد.
3- اولین حاکم خزاعی بنام عمر و لُحَّی بت پرستی را در مکه رواج داد. وی طی مسافرتی به سرزمین «بَلْقاء» بتپرستان عمالقه را دید و از آنان بتی تقاضا کرد، عمالقه نیز هُبل را به وی دادند که او آنرا به مکه آورد و مردم را به پرستش آن واداشت به گفته پیامبر- ص- وی نخستین کسی بود که دین حضرت ابراهیم- ع- را تغییر داده و بتها را به پای داشت ابن هشام، سیرةالنبی ص 77. «مترجم»
4- فی منزل الوحی، ص 208.
ص: 98
بسازند. (1)
در توصیفی که این کتب برای بیتالله الحرام در قبل از اسلام و عصر پیامبر- ص- بدست میدهند غفلتها و تشویقهایی است. خلاصه آنچه که در آن کتب آمده این است که بنیان کعبه قبل از آن که قریش آن را بنا کنند، از سنگ خشک- و نه از گِل- بود و پوششی بر دیوار آن قرار دادند سپس از خارج دیوار آن را آویختند که از بالای دیوار به داخل آن مرتبط میشد. درب آن بر زمین بود و سقف نداشت در داخل آن در سمت راست، چاهی بود که اموال و لوازمی که به کعبه هدیه میشد را مثل یک انبار در آن میگذاشتند. آنان شاخهای قوچی را میان دیوار آن آویزان کرده بودند و هنگامی که خانه را تمیز میکردند، آن دو شاخ را معطر و تمیز مینمودند.
بعضی از اموالی که به کعبه هدیه میشد را در داخل میآویختند مثل افسار چهارپایان و کسانی که میترسیدند دست خویش را در آن قرار داده و لذا از احدی نمیترسید. پوشش کعبه را حریق فراگرفت و آن (کعبه) را از بنیان انداخت سپس بر اثر سیلی دچار ضربه شده و قریش آن را تخریب و در ایام رسول خدا- ص- مجدداً تجدید بنا کردند. آنان سنگها و چوبهایی را در آن بکار برده و آن را مسقف ساختند و سپس دری برای بیت قرار دادند و آن را بلند قرار دادند تا سیل داخل نشود و کسی نیز جز بوسیله نردبان بدان راه نیابد و سپس با ردیفی از سنگ و ردیفی از چوب- که بین سنگ قرار دادند، چنانکه در بعضی از موارد گفته شده- ساختند و سقف کعبه را مسطح نموده و شش ستون در دو ردیف- که در هر ردیف سه ستون بود- قرار دادند.
قریش به ارتفاع کعبه نیز افزودند و آن را از خارج یعنی از زمین تا بالای آن به هیجده ذراع رساندند در حالی که قبل از آن 9 ذراع بود و آن را از بالا تا پایین به ردیفی از سنگ و ردیفی از چوب ساختند. چوبها پانزده ردیف و سنگها شانزده ردیف بود سپس ناودانی برای آب باران قرار دادند که آن را
1- احمد السباعی، تاریخ مکه، ص 14.
ص: 99
در داخل حجر (اسماعیل) میریخت. پلههایی نیز از چوب در داخل آن و در سمت رکن شامی قرار داده بودند که بوسیله آن به پشتبام بالا میرفتند. و سقف و دیوارهای آن را از داخل آراستند و بر ستونهای آن تصاویر انبیاء، درختان و ملائکه را نصب کرده بودند که در میان آنها تصویر ابراهیم- ع- و پیرمردی که با آلات قمار بازی میکرد و همچنین تصویر عیسی بن مریم و مادرش و ملائکه دیده میشد.
کسانی که قبل از سال فتح، داخل کعبه را دیدهاند، گویند که تمثال مریم و عیس- ع- در آن نصب بود که عیسی در دامن مادرش نشسته بود. و همچنین در داخل بیت شش ستون دیدهاند. تمثال عیسی- ع- و مریم مادرش در ستونی که کنار کعبه بود قرار داشت. هبل و دو شاخ قوچ نیز بر آن نصب شده بود، هنگامی که از بنای آن فارغ شدند آنها را بوسیله بردها و پارچههای یمانی پوشانیده بودند (1). (2)
از بعضی روایات برداشت میشود که دیوار کعبه از حجر اسماعیل- ع- مسقوف بود چنانکه قبلًا از مسقف شدن آن در روزگار قصی یاد کردیم و یا برعکس آنچه که در روایات دیگر آمده و خلاصه آن را قبلًا ذکر کردیم.
روایات تاریخی میگوید که قریش در دوران جاهلیت روزهای یکشنبه و پنجشنبه خانه خدا را میگشودند و پردهداران بر در خانه نشسته و بخاطر بزرگداشت و حرمت آن اجازه نمیدادند کسی با کفش وارد آن شود و باید کفشهای خود را پایین پله میگذاشتند. اولین کسی که کفش و نعلین خود را درآورد و با آنها وارد کعبه نشد ولیدبن مغیره بود که بخاطر بزرگداشت آن در این سال چنین کرد. (3)
در سال فتح بتها و تصاویر انبیا و ملائکه همگی از بین برده شد و آثار آن نیز همگی محو گردید و این مطلب طبق بیشتر روایاتی است که در مورد سالِ فتح، گزارش شده است. روایاتی نیز ذکر میکنند که رسول خدا-
1- ازرقی، اخبار مکه، ص 104 به بعد.
2- در دوران حضرت ابراهیم- ع- ارتفاع کعبه حدود 21/ 4 متر و طول کعبه. 7/ 14 متر و عرض آن 78/ 10 متر بوده است. در هنگام جوانی رسول خدا- ص- ارتفاع کعبه را به دو برابر یعنی 72/ 8 متر رسانیده و آن را مسقف نمودند. از طول کعبه نیز حدود سهمتر کاسته وبر حجر اسماعیلاندکی افزودند. بنابر این طول کعبه از بنایی که ابراهیم- ع- ساخته بود کوتاهتر شد. آنگاه در داخل کعبه پایهای پیریزی کرده و دیوار را بر آن قرار دادند، اطراف حجر اسماعیل را نیز سنگ چین نمودند. بنای کعبه همین گونه بود تا آنکه عبدالله بن زبیر کعبه را خراب و به همان اساس ابراهیم- ع- برگرداند وارتفاع آنرا به 23/ 13 متر یعنی سه برابر ارتفاع اولیه رسانید بنگرید، حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 9، ص 328؛ کلینی، فروع کافی، ج 4، ص 207؛ مسلم، صحیح، شرحالنووی، ج 9، ص 95- 93. «مترجم»
3- ازرقی، اخبار مکه، ص 118.
ص: 100
ص- فرمان به شستن آنها با آب و محو کردن آنها داده و دستان خود را بر تصویر عیسی بن مریم و مادرش قرار داده و فرمود: تمامی این تصاویر را جز آنچه که در زیر دست من است محو نمایید، لذا تصویر عیسی- ع- باقی ماند. روایات دیگری حاکی است که زنی از غسان به هنگام حج اعراب به مکه آمد وقتی تصویر مریم را در کعبه دید گفت پدر و مادرم فدای تو باد، بدرستی که تو عرب هستی، لذا رسول خدا- ص- به محو تمامی تصاویر حتی مریم و عیسی- ع- امر فرمودند لیکن با این اقدام تمامی تصاویر محو نگردید و آثار بعضی از آنها همچنان باقی مانده بود تا اینکه در دوران خلافت عمر از بین رفت. (1)
مردم مکه تنها به تقرب به بتهای بیت الحرام اکتفا نکرده بلکه آنها را در خانههای خود قرار داده و در شب و روز به آنها تقرب میجستند و بقیه مردم حجاز نیز چنین میکردند. حتی اعراب آنها را با خود حمل کرده و در صورتیکه از جایی به جای دیگر میرفتند با خود میبردند. هنگامیکه سال فتح آمد رسول خدا- ص- مردم مکه را به شکستن بتهای بیت الحرام و بتهای خانههای خود فرمان داد. (2) عکرمة بن ابی جهل هنگامی که (در این سال) اسلام آورد از وجود بتی در خانهای از خانههای قریش خبری نمیشنید جز آنکه بسوی آن رفته و آن را میشکست. (در این زمان) در میان قریش فردی در مکه نبود جز آنکه در خانه او بتی یافت میشد که یا در داخل مکه ساخته شده و یا از خارج آن وارد شده بود. در مکه مردی زندگی میکرد که به او ابوتجاره میگفتند، در جاهلیت بت میساخت و آن را میفروخت. مردم این شهر و صحرانشینان در بازارها بدنبال بتها میگشتند و پس از خرید به سوی خانههای خود برده و صاحب یک بت (همه روزه) هنگامی که داخل خانه میشد و یا از آن خارج میگردید برای تبرک آن را مسح مینمود.
1- پیشین، ص به بعد.
2- هنگام فتح مکه در سال هشتم هجری پیامبر- ص- پس از آنکه از چهار جهت، مکه را محاصره و بدون کوچکترین خونریزی و درگیری وارد مکه شد به همانگونه که بر شتر نشسته بودند وارد مسجد الحرام شدند. آن حضرت هفت بار پیرامون کعبه به طواف پرداخته و با اشاره چوبدستی خویش به بتهایی که اطراف کعبه بودند آنها را سرنگون میساختند. سپس کلید را از عثمان بن طلحه، حاجب کعبه گرفته و وارد آن شدند. آن حضرت پا بر دوش علی- ع- نهادند و با شعار جاء الحق و زهق الباطل تمامی بتهای داخل کعبه را منهدم ساخته و به بیرون پرتاب کردند و در حقیقت برای اولین بار پس از ابراهیم- ع- این خانه را از لوث وجود شرک پاک کردند. «مترجم»
ص: 101
(نوع) بت پرستی قریش، بت پرستی تغییر یافته و متطوّر است که هر دگرگونی را مادامیکه در محدوده بتپرستی و جوانب آن باشد میپذیرد.
هر بت، و ثن، تمثال و صورت، مورد پذیرش واقع شده و در کعبه گردآوری و انبار میشد، آنها به این بتها تقرب میجستند، اینکه چه نوعی باشد و از کجا بدست آید اهمیتی نداشته است تا زمانیکه آنرا تقدیم و هدیه به خدای بیت کنند و آنها را برای تقرب پیروان این خدا شفیع قرار دهند؛ لذا (باید گفت) پرستش و عبادت مردم مکه در این دوران، پرستش شفعاء، واسطهها و مقربین است که در تماثیل، بتها تصاویر و اوثان بر اساس آنچه که گفتیم جلوهگر و متمثل شده است.
در جزیرة العرب بتکدهها و اماکن فراوان دیگری بود که مردم جاهلی برای تبرک و تقرب به الهه خود به سوی آن میآمدند و ما قبلًا هنگام بحث پیرامون زندگی دینی عرب در قبل از اسلام از آن سخن گفتهایم. بعضی از این بتکدهها بزرگ بودند که مؤمنان و معتقدان به قداست آنها از مکانهای دور به سوی آنها میآمدند و قبایل فراوانی به انجام حج در کنار آن میپرداختند. در این مکان تمامی بتها و اوثان گردآوری میشد، بعضی از آنها کوچک بودند که اختصاص به عبادت یک قبیله یا یک شهر یا قبایل محدودی داشتند. اخباریون به تعدادی از آنها در حجاز و یمن اشاره کردهاند. (1)
مسافران و محققان پیرامون آثار این معابد و بقایای آن تحقیقاتی کرده و در داخل آنها کتیبههایی یافتهاند که مؤمنان به ارباب این بتکدهها و معابد به تدوین آن امر کردهاند.
فراوانی این بتها و صور تأثیرات زیادی در مکه داشت و مردم در تقرب به آنها خود را به هلاکت میانداختند. تعدادی از صاحبان فکر و اندیشه در مکه و یا کسانی که به آن وارد میشدند از جمله معتقدین به اهل
1- ازرقیٰ اخبار مکهٰ ص 178.
ص: 102
کتاب از ارزش و فایده بالنسبه این بتها برای انسان تردید میکردند که آنها سنگها و تصاویری هستند نه میشنوند و نه میبینند و هیچ نفع و زیانی ندارند، انسان آنها را با دستان خود ساخته و هالهای از تقدیس و اکرام بر گرد آن کشیده است به گونهای که حتی برای آنها قدرت قائل شده و سرنوشت خود را به آنها سپرده و همچنین گمان میکرده است که آنها نزد خدا برای انسان مؤثر و شفیع هستند. لذا این عده قوم خویش را از عبادت این بتها برحذر میداشتند و خود نیز از پرستش آنها اجتناب کرده و دوری میگزیدند.
در این رابطه فساد رهبران قوم (بتپرست) خود و بطلان راهی که در آن بودند را البته با نرمی و مدارا و آرامش بدون آنکه قوم آنها را بر ایشان برانگیزانند گوشزد مینمودند.
این امر در زمانی جریان یافت که مردم روم در پایتخت کشور خود در مورد مشروعیت تقدیس تصاویر انبیا؛ حضرت مسیح، مادرش، قدسیین و غیره و در موافقت آنها با اصول دین به مجادله میپرداختند. جدال و درگیری تحریک شده امپراطوری، جدالی سخت بعد از آن بود و جدال دیگری بین بزرگان کنیسه در حرمت نصب کردن این تصاویر در کنیسهها یا مباح بودن آن وجود داشت که آنها به دو گروه تقسیم میشدند، گروهی معارض که معتقد بودند این تصاویر کفر و گمراهی و الحاد است و گروهی نیز در مورد این تصاویر موافق بودند و در آن مخالفتی برای اعتقادات نمیدیدند بلکه برعکس آنها را تذکری برای انسان میدانستند که او را به یاد احوال این انبیا و پیامبران انداخته و آنها را در مقابل خود قرار میدهد لذا این اقوام در نظر ایشان فرصتی برای خدمت به دین و ایمان بود.
کسانی که بر جدال مسیحیان در مورد تحریم پرستش این تصاویر و یا مباح بودن آنها مطلع هستند، با نظر حنفا در پرستش این بتها و تصاویر بوسیله مردم مکه رابطهای برقرار میکنند چنانکه اخباریون گفتهاند این
ص: 103
افراد (حنفاء) از یهودیت و مسیحیت مطلع و حتی بعضی از آنها نیز به زبان عبری و سریانی آگاهی داشتند و بعضی از آنها مردانی از احبار و قسیسین و رهبان بودند که بعید نیست از آن (ادیان) تأثیر پذیرفته باشند، چون این مشاجرات، تند و عمومی بوده و مخصوص قسطنطنیه یا بخشهایی از امپراطوری بیزانس نبود. بعید نیست (اخبار آن) به نصارای جزیرة العرب رسیده و نسبت به آن آگاهی یافته باشند و همانگونه که نصارای امپراطوری روم در این مسأله به دو گروه تقسیم میشدند آنان نیز چنین بودهاند.
تعدادی از (حنفاء) از دیانت قوم خویش روی گردانده و منکر پرستش بتها و اوثان شدهاند. در مورد آنها گفته شده است که از عبرانیت و سریانیت آگاهی داشته و کتب اهل کتاب را مطالعه کرده و بر نظرات آنها واقف و آگاه بودهاند ولی نه به دین یهود و نه به نصرانیت نگرویدهاند. آنها از خوردن گوشت خوک و شرب خمر امتناع میکردند. همینگونه نیز از اعمال زیانآوری که بعضی از مردم جاهلی انجام میدادند پرهیز کرده و با رویگردانیدن از دین قوم خویش از آنها کناره میگرفتند. این عده به احناف یا حنفاء معروف شدند، در گوشهگیری، تأمل و اندیشه زندگی میکرده، پیروان، فرقه، دین و قواعد معین و ثابتی نداشتند و بطور انفرادی عبادت و بتپرستی قوم خویش را انکار و از اعمال آنان بیزار و همواره برای همه مردم قصد و نظری مصلحانه داشتند.
رسول خدا- ص- نیز همانند این حنفاء اعتکاف کرده و از پرستش بتها، تصاویر و اوثان، توسط قوم خویش (قبل از بعثت) بیزاری میجستند ولی به این که خود را به صحت نظر خویش و فساد عقیده قوم خود قانع نماید، اکتفا ننمود و اگر چنین میکرد همانند یکی از (حنفای دیگر) بود و هیچ مزیّتی بر آنان نمیداشت. (آن حضرت) حتی قوم خویش را بر فساد اعتقادشان مورد عتاب و سرزنش قرار میداد و آنها را از عبادت سنگهایی که
ص: 104
نمیبینند و نمیشنوند بازمیداشت و از اینجا بود که مورد آزار قرار گرفت و قوم، کسانی را برای قتل او و یا وادار نمودن به سکوت؛ به گونهای که پس از آن میبینیم، فرستادند.
رسول الله- ص- دارای اندیشه، دین و رسالت بود و بوسیله وحی، به وجوب دعوت مردم به سوی خدا و ابلاغ رسالت خویش به جهانیان مکلّف گردید. آنان (پیروانش) نیز دارای اندیشه، دین و عقیده بودند و این اعتقادات و دین برای آنان حدود و مرزهایی را بوجود آورده بود؛ و برای کسی که میخواست در پناه آنها داخل شود گشایش و آرامش بر حیات و امنیت و سلامت نزد آنان و دوستان و پیروانشان فراهم مینمود.
خدمت بیت الحرام خدمت بزرگ و شرافت عظیمی بود که برای صاحب آن، مال، احترام و تقدیر به همراه داشت، چنانکه او را از هدیهها و نذورات که مؤمنان به بیت خدای خویش برای رضایت و کسب مهربانی او میدادند بینیاز مینمودند و همچنین اموال و چارپایان و زراعتهای آنان (خدمههای بیت) برکت مییافت. خدمت به بیت مختص خاندان قریش بود و از قصی به میراث رسیده و همینگونه از پدران به فرزندان منتقل میشد. در این خدمت، خاندان آنها بر سایر مردم تقدم داشتند. (1) حاجب کعبه در سال فتح عثمان بن طلحه بود و حاجب همان پردهدار خانه است که کلید بیت در دست وی قرار داشت. (2)
بیت الحرام برای ساکنین این شهر روزی و امنیت فراهم میکرد؛ روزی را بوسیله حجاجی که برای حج بیت و تقرب به بتها در موسم حج و مواقع دیگر بصورت فردی و یا جماعت میآمدند فراهم مینمود. هر یک او واردشوندگان به این شهر بتی داشتند که بوسیله آن به خدای خود تقرب میجستند و به آمرزش، بهشت، برکت، طول عمر و رزق فراوان برای خود و خانواده امید داشتند. آنان نذور و هدایایی برای بتهای خود و پردهداران و
1- هنگام ظهور اسلام مناصب فراوانی برای حفظ و صیانت کعبه و انجام مراسم حج وجود داشت. قصی بن کلاب اولین کسی بود که همه مناصب را در اختیار گرفته و لذا به مُجَّمع لقب یافت. وی میگفت ای گروه قریش! شما همسایگان خدا و اهل خانه او و اهل حرم او هستید و حاجیان، میهمان خدا و نزدیکان او و زائران خانه او هستند و آنان از هر میهمانی به پذیرایی و احترام سزاوارترند. پس برای آنان در ایام حج خوراکی و آشامیدنی فراهم سازید تا از نزد شما بازگردند. قصی بن کلاب مناصب را به هنگام پیری میان فرزندان خود تقسیم کرد؛ منصب سقایت را به عبدمناف، منصب پذیرایی حاجیان را به عبدالعزّی و دارالندوه را به عبدالدار و دو کنار وادی را به عبد قصی واگذاشت یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 241؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 180 پس از قصی عبدمناف سروری یافت و سیادت در میان فرزندان وی به ارث ماند. برای تصاحب مناصب مهمتر میان فرزندان او یعنی هاشم و عبد شمس نزاعهایی درگرفت ولی سرانجام بین آنان تقسیم گشت و همینطور این مناصب بصورت موروثی دست بدست میگشت تا این که رسول خدا- ص- بعثت یافت. «مترجم»
2- مقریزی، امتاع الأسماع، ج 1، ص 387- 385؛ میثمی، جامع الاصول، ج 9، ص 267، 342.
ص: 105
خدام بیت همراه میآوردند؛ با آنان کالاها و لوازمی بود که پس از برطرف ساختن نیاز خود، در بازارهای مکه به فروش میرسانده یا با کالاهای دیگری که نیاز داشتند تعویض و مبادله میکردند. از اینرو مردم مکه از آن سود برده و بر این اساس روزگار میگذرانیدند، گرسنگانشان سیر شده و راه تجارت برای آنان با خارج مکه فراهم میگشت.
مکه حرم امن بود و هرکس به آن داخل میشد در امنیت قرار داشت؛ قتل و تجاوز در آن جایز نبود. برای کسانی که به آن میآمدند، امنیت و آرامش فراهم میکرد، اهل مکه نیز تلاش خود را برای خدمت به زائران و حجاج، حفاظت از ایشان، فراهم ساختن وسائل آسایش و خدمت شایسته، پناه دادن حجاج و کسانی که به سوی این شهر با تعداد انبوه میآمدند را مبذول میداشتند. آنان کوشش نموده و خود را به زحمت میانداختند و ضمن انعقاد معاهداتی با قبایل و بزرگان سرزمینهای اطراف، برای حجاج و کسانی که به مکه میآیند، امنیت فراهم کنند، بقدر توان خود سعی میکردند تا از داخل شدن در اختلافات گذشته (در این ایام) پرهیز نمایند و راه اعتدال و وساطت بین متخامصین در حل اختلافات و ایجاد صلح پیش گیرند، در هنگام صلح به مکه و حجاج و معتمرین که به سوی این شهر میآیند خدمت کنند، در هنگام جنگ آن را به تعویق انداخته، مانع رسیدن جنگ به این شهر شوند و بدین سبب بود که تجارت و روزی آنان قطع نمیشد.
و اما قرآن کریم در مورد روزی و رزق قریش از بیت الحرام و رسیدن به آن با امنیت، در سوره قریش اشاره داشته است «لإیلافِ قریش ایلافهم رحلة الشِّتاء و الصیف فلیعبدوا ربَّ هذا البیت الذی اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف». (1)
همچنین حرمت مکه و قداست و امنیت آن در سوره عنکبوت مورد تأکید قرار گرفته است.
1- برای آن که قریش با هم انس والفت گیرند، الفتی که در سفرهای زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند پس باید آنها یگانه خدای کعبه را بپرستند از آنجایی که سفرهای زمستانی قریش که به سوی یمن و سفر تابستانی آنان به سوی شام انجام میشد، برای ادامه زندگی و حیات آنان بسیار ضروری بود برای این امر همواره میکوشیدند تا از اختلاف و درگیری پرهیز کرده و با یکدیگر مسالمت و مدارا نمایند چون در صورت ایجاد اختلال در این مسافرتها، زندگی و معیشت آنان دچار مخاطره میشد و اینجاست که خداوند متعال به اهمیت این دو سفر و ایجاد الفت در بین قریش اشاره میکند. «مترجم»
ص: 106
او لَمْ یَروا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ». (1) و همینگونه در سوره قصص یادآور میشود: «وَ قالُوا انْ نَتَبِّعِ الهُدی مَعَکَ نُتَخَطَّفُ مِنْ أَرْضیا اوَ لَمْ نُمَکَّنِ لَهُمْ حَرماً آمِناً یُجْبی الَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیءٍ». (2)
در مکه رودخانه و یا چشمهای جاری نبوده و تنها برای سقایت، از آبِ چاهی که در این سرزمین خشک بدست خود حفر کرده و به چاه زمزم معروف است استفاده میکردند. روایات متذکر میشوند که عبدالمطلب این چاه را پس از آنکه مسدود شده بود باز کرد. به مردم مکه کمک نمود. به آنان تقدیم داشت. در پاداش به اقدام او در اعاده و حفر چاه، حقوق آن در اختیار اولادش قرار گرفت (پس از چاه زمزم) چاههای کوچک خارج مکه که در فواصلی از آن قرار داشت تأمین کننده آب ساکنین بود. انتقال آب این چاهها بخصوص در تابستان به هنگامی که مردم نیاز بیشتری به آب داشتند امری سخت بود. در این (فصل) حرارت شدیدی چون آتش متعرض انسان میشد و این سختی شدید را جز کسی که در این مکان یا مشابه آن ساکن بوده باشد، نمیفهمد.
باران در مکه کم میبارید و گاهی سالها از آن محروم میماند؛ و وقتی هم میآمد، بگونهای بود که گویی درهای آسمان مثل دهانه مشک باز شده و سیلی عظیم به راه میافتاد که نهتنها برای مردم ساکن و زمینهای آنان فایدهای نداشت بلکه آنان را دچار زحمت و اذیت مینمود و لذا هیچ گیاه سبزی در آن پدید نمیآمد تا به صخرههای کوهها و زمینهای آن لطافتی بخشد.
بدین لحاظ زمزم نعمت بزرگی برای مردم مکه و کسانی که به آن میآمدند بود و تعجبی نیست که وظیفه سقایت و آب دادن در مکه از شریفترین و بزرگترین درجات محسوب و در منزلت و اعتبار با پردهداری
1- آیا کافران اهل مکه ندیدند که ما آن شهر را حرم امن و امان قرار دادیم در صورتی که از اطرافشان مردم ضعیف را بقتل و غارت میربایند آیا با وجود این امنیت باز به باطل میگروند و به نعمت حق کافر میشوند عنکبوت: 67. «مترجم»
2- و گفتند اگر ما با تو اسلام را که طریق هدایت است پیروی کنیم ما را از سرزمین خود بزودی برانند، بگو آیا ما حرم مکه را بر ایشان محل آسایش و ایمنی قرار ندادیم تا به این مکان انواع نعمت و ثمرات که ما روزیشان کردیم از هر طرف بیاورند؟ لیکن حقیقت این است که اکثر مردم نادانند قصص: 57. «مترجم»
ص: 107
مساوی باشد.
موقعیت (جغرافیایی) و جوّی (آب و هوا) در خوی مردم مکّه تأثیر گذاشته و در آنان جدیّت و شدت، قدرت و اراده، خشونت و تندی را آشکار نموده و آنان را به خدمت کسانی که برای حج میآیند ملزم میساخت که تمامی امکانات خود در کمک به آنان را تا زمان بازگشت بسیج کنند و بدینوسیله محروم شدن (زائران) از طبیعت و بخل شدید آن را بکاهند.
ساکنین شهر به این امر اکتفا نکرده و به نقاط مختلف برای تجارت یا وساطت در تجارت دیگران با طمع بدست آوردن (ثروت) کم یا زیاد کوچ میکردند و لذا از بزرگترین تاجران و متحرکترین و فعالترین آنان هنگام ظهور اسلام بودند.
در این شهر تعداد زیادی از حبشیها یا بردگان سیاه که از آفریقا و حبشه و غیره وارد شده بودند وجود داشتند. این غلامان بخاطر پیوند طولانی حبشه به جزیرة العرب قبل از اسلام به حبشیان معروف بودند.
حبشه سرزمین بزرگی از ساحلِ مقابلِ سرزمین عرب بود. این بردگان از آنجا به بازارهای نخاسه در سواحل آفریقا و جزیرة العرب وارد میشدند. آنان (پس از خرید) در بیشتر حرفههای سخت و کارهای طاقتفرسا و همچنین نگهبانی از قافلههای تجاری بزرگ و همراهی آن برای جلوگیری و حفاظت از غارت و یورش اعراب راهزن و قطاع الطریق مورد استفاده قرار میگرفتند، در این کاروانها به خدمت بزرگان بوده و خوراک و شراب آنان را فراهم مینمودند، کارهایی از قبیل کشیدن آب از چاهها برای آشامیدن و سقایت و نگهبانی و چرای گوسفندان و شتران و کارهای دیگری که نیاز به تخصص، مهارت و هوش زیاد نداشت به آنان سپرده میشد. اما برای انجام اعمالی که به مهارت، زکاوت و تجربه نیاز داشت از مردانی که از شمال یعنی عراق، بلاد شام و اروپا میآوردند استفاده
ص: 108
میکردند؛ آنان به اسارت گرفته شده و در بازارهای نخاسه فروخته میشدند، سپس برای انجام این گونه کارها جهت خریداران خود به جزیرة العرب منتقل میگشتند. این عده در حکم آلت و ابزار بودند که از وارد کنندگان خریداری میشدند تا در اعمالی که تخصص دارند بکار گرفته شوند و همچنین به انجام کارهایی که از عهده آفریقاییها برنمیآمد مشغول میشدند.
وضعیت بندگان و بردگان اسفبار بود و بویژه وضعیت کسانی که در تملک، افراد قسی القلب و بیرحم بودند. آنان از این بردگان در کارهای سخت و شاقّ بدون بررسی و توجه به وضعیت (جسمی) آنان، استفاده و بهرهبرداری میکردند. اگر یک برده میمرد هر آنچه از زندگی، همسر و فرزند داشت به تصاحب مالک درمیآمد. به اعتبار این که بنده وی در حکمِ مِلک او بوده و حق تملک و ملکیت تا مادامی که از مالک و یا ورثه او (به عللی نقض نشده بود) حقی دائم، مستمر و غیر منقطع بود. و همینطور میبینم که این بردگی، دائمی و همیشگی بوده و حتی از او به فرزندانش نیز منتقل میشده است مگر آنکه کسی که بر او حق شرعی داشت، از حق خود کوتاه آمده و او را آزاد میساخت، در این صورت در حمایت ارباب و قبیله خود قرار میگرفت. وقتی که وضعیت بر این حال و منوال بود به هیچ فقیری ترحّم و بر هیچ یتیمی مهربانی نمیشد و لذا به ناچار فقرا و ضعفا آرزوی سرزمین دیگری میکردند که به مصلحت اربابانشان نبود ولی چه کسی امکان این کار را داشت؟ و آنهم طبقه ضعیفی که هیچ توان و قدرتی از خود نداشت؟ این عده کاری جز تضرع به سوی الهه خویش نمیتوانستند انجام دهند تا گشایشی برای آنان فراهم نموده و از این وضع بد و فلاکتبار رهاییشان بخشد. پس عجیب نیست که در این هنگام (بردگان مذکور) به اسلام روی آورده و در پناه آن قرار گیرند. پیامبر- ص- را مورد تأیید قرار داده
ص: 109
خود را در راه دفاع از او قربانی سازند؛ زیرا اسلام به انصاف در حق مظلومین و پرداخت حقوق یتیمان و درماندگان تأکید نموده و کمک به فقرا را بر اغنیا واجب ساخته بود. «خُذْ مِنْ اموالِهِم صَدَقَةً تُطَّهِرُهُمْ وَ تُزَّکیهِم» (1) «وَالَّذین فی أموالهم حقٌّ معلومٌ للسّائل والمحروم». (2)
و میبینیم که در قرآن کریم کمک به سائل (محتاج) و محروم، مهربانی بر یتیم، مقابله و برخورد سخت با کسانی که اموال یتیمان را غصب کرده، به مال ناتوانان تجاوز و به فقرا کمکی نمیکنند، سفارش و تأکید شدید شده است. (3) دستور به اینگونه برخورد سخت و شدید دلالت بر اوضاع بد اجتماعی که در این دوران در مکه حاکم بود دارد و این (اوضاع نامطلوب) به علت حرص بر مال و فقر شدید بود و بدیهی است که فقر نیز سبب و عامل اصلی ظهور این اوضاع و سلب حقوق ضعفا و عدم کمک به فقرا بوده است به حدّی که حتی بعضی از مردم (جاهلی) از ترس فقر و گرسنگی، به قتل فرزندان خود اقدام میکردند و مسأله زنده بگور کردن آنان که در قرآن کریم از آن یاد شده است جز بیانگر این وضعیت و حالات (اسفبار) نیست.
وضعیت فقر دردناکی که در آن روز در حد گستردهای قرار داشت.
«وَلاتَقُتُلُوا اولادَکُمْ مِنْ امْلاقٍ، نَحْنُ نَرْزُقُکُم وَ ایَّاهُمْ وَلاتَقْرَبُوا الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنْ». (4) «وَلاتَقْتُلُوا اولادَکُم خَشیَةَ امْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ ایَّاکُمْ، انَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطَأَ کبیراً» (5) «وَلاتَقْرَبُوا مالَ الیَتیمِ الَّا بِالَّتی هِیَ احْسَنَ حَتّی یَبلُغُ اشُدَهُ وَ اوفُوا بِالْعَهْدِ انَّ الْعَهْدِ کانَ مَسْئُولا» (6) «وَلاتَقْرَبُوا مالَ الیَتیمِ الَّا بِالَّتی هِیَ احْسَن حتّی یَبْلُغَ اشُدَّهُ وَ اوفُوا الکَیْلَ وَالْمیزانَ بِالقِسط». (7)
فقر و تنگدستی و غنیمت شمردن فرصت برای ثروتمند شدن،
1- توبه: 104.
2- معراج: 24.
3- پیامبر- ص- نیز خود یکی از یتیمان بود و خداوند به یتیمی و بیپناهی وی اشاره نموده و میفرماید: حال که چنین است پس یتیم را از خود مرنجان و سائل و محتاج را از خود مران «مترجم».
4- انعام: 151.
5- اسراء: 31.
6- اسراء: 34.
7- انعام: 152.
ص: 110
مردم را به گونهای قرار داده بود که بدنبال رسیدن به سودها و ثروتها- بدون بررسی و توجه به راه دستیابی آن- بودند. پس تا زمانیکه سود آرزو و هدف بود در راه رسیدن به آن هیچ اندیشه (صحیحی) نداشتند و در حقیقت، هدف، ابزار و وسیله را توجیه میکرد و لذا میبینیم که فروشنده به وسائل مختلفی از جمله غش، تزویر و کمفروشی متوسل میشد تا به سود برسد و ما در قرآن کریم میبینیم که مردم را از این امر بازداشته است «وَافُوا الْکیلِ وَالْمیزانِ بِالْقِسْطْ» (1) «وَیْلٌ لِلْمُطفّفِین، الَّذینَ اذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوفُونَ وَ اذا کالُوهُمْ أُو وَزَنُوهُمْ یُخْسِروُنَ. الا یَظُّنُ اوُلئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَومٍ عَظیم».
در اینجا آیات دیگری نیز هست که به حرصی که عامه مردم را در آن عهد فراگرفته بود، اشاره دارد. و همه اینها حاکی از محکوم ساختن غشکنندگان و طمعکاران و حریصان است و در قرآن کریم، مسلمانان و مؤمنین به وجوب پرهیز از این حرص و انصاف و تفکر نسبت به خود ملزم گردیدهاند. نزول این آیات دلیل بر اوضاع و احوال به این دوران بوده و بیانگر فقر و تنگدستی و خودپرستی است که به علت فقر بر نفوس غلبه یافته است.
پینوشتها:
1- انعام: 152.
ص: 111
حجراسماعیل
در قسمت شمالی کعبه، دیواری قوسی شکل، از سنگ مرمر سفید، با ارتفاع یک متر و سی سانتیمتر دیده میشود که از نزدیکی زاویه شمالی کعبه (رکن عراقی) آغاز و به نزدیکی رکن غربی (شامی) ختم میشود؛ اینجا حِجْر اسماعیل و خانه و مأوای فرزند خلیل است، که از زوایای گوناگون، قابل بررسی است، و از نقطه نظر تاریخ حوادثی بیشمار به خود دیده است. در این سلسله مقالات، مباحث زیر مورد بررسی اجمالی است (که تفصیل آن به حول الهی در کتابی مستقل خواهد آمد):
1- حِجْر در لغت،
2- حجر اسماعیل در قرآن،
3- حجر اسماعیل در روایات،
4- حجر اسماعیل در فقه،
5- حجر اسماعیل در بستر تاریخ.
*** 1- حجر در لغت
لغتنویسان برای واژه «حِجْر» معانی مختلف ذکر کردهاند؛ از جمله:
«منع و بازداشتن»، «فراگیری»، «عقل»، «دامن»، «پناه و حمایت»، «حطیم»، «اسب مؤنث» و «حرام» میباشد.
در معجم مقاییس اللّغه آمده است: حِجْر «بازداشتن و فراگیری چیز» ی را گویند. همچنین به «عقل» حجر گویند؛ چون انسان را از انجام کارهای ناشایست بازمیدارد، و به «حطیم» مکه نیز حجر گویند، و آن عبارت از مکانی گرد (قوسی شکل) در نزد کعبه است. (1)
1- معجم مقاییس اللغة، ج 2، ص 138.آقایان اهل سنت حجر اسماعیل را حطیم نامیدهاند، و ما برحسب روایات ونصوص، آن را در مکانی حدّ فاصل میان در کعبه و حجرالأسود میدانیم.
ص: 112
فیومی با ذکر این سه معنا، برای کلمه «حجر»، انسانِ ممنوع از تصرف را «محجور» معرفی کرده است. (1) و همین معانی را فیروزآبادی نیز ذکر نموده است. (2)
جوهری گوید: «حِجر عبارت از دیواری است که بواسطه آن، محدوده جا و مکانی را مشخص سازی». (3)
ابن منظور با ذکر معنای «منع» برای حجر، از ازهری نقل میکند:
«گفته میشود: «ایشان در حِجر فلانی هستند»؛ یعنی آنان در حمایت، امان و پناه اویند.»
و «تاج العروس» از جمله معانی آنرا «دامن انسان» و «حرام» ذکر کرده است. (4)
از مجموع کتابهای لغت استفاده میشود که معنای غالب واژه حجر، «منع و بازداشتن» میباشد، و بکار بردن آن در «عقل»، «فراگیری»، «حرام»، «دامن» و «پناه» نیز خالی از وجودِ معنای منع نیست، چه آن که در همه این معانی، معنای بازداشتن وجود دارد و با توجه به همین معنا است که در فقه، بابی تحت عنوان «کتاب الحَجر» باز شده است که بر اساس آن، انسان به واسطه کوچکی سن، دیوانگی، بندگی، بیماری، سفیه بودن و مفلس شدن، ممنوع از تصرف در اموال خود میشود، که تفصیل آن در کتابهای فقهی نگاشته شده است. بنابر این ربط این معنا با مورد بحث، روشن میشود.
مرحوم طریحی مینویسد: «اسماعیل فرزند ابراهیم پیامبر- علیهما السلام- مادر خود را در حِجْر دفن نمود، و اطراف آن را سنگچین کرد تا قبر مادر زیر پای مردم واقع نگردد». (5)
نتیجه آنکه: در واقع اسماعیل با این کار خود ایجاد مانع نمود، واین همان معنای غالب کلمه حجر است، و اگر معانی دیگر آن نیز مورد نظر
1- المصباح المنیر، ص 121 و 122.
2- القاموس المحیط، ج 2، ص 4.
3- الصحاح، ج 2، ص 624.
4- تاج العروس، ج 10، ص 536- 530.
5- مجمع البحرین، ج 3، ص 260.
ص: 113
باشد. باز قابل تطبیق است.
2- حجر اسماعیل در قرآن
کلمه «حجر» در پنج جای قرآن مجید آمده است که در چهار مورد نظر به معنای لغوی (1) و در یک مورد نظر به مکانی خاص دارد، (2) و در رابطه با خصوص «حجر اسماعیل» باید گفت که اضافه حجر بر اسماعیل در قرآن کریم وجود ندارد، لیکن با توجه به عموم یک فقره از آیه شریفه، و با کمک از یک روایت، شمول آن بر این مکان شریف، استفاده میشود.
خداوند متعال در مقام بیان اهمیت و عظمت خانه خود میفرماید:
«انَّ اوّل بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاس لَلذی ببکة مبارکاً و هدیً للعالمین، فیه آیاتٌ بَیِّنات مقام ابراهیم و مَنْ دَخَلَهُ کان آمِنا وللَّهِ علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا». (3) «اولین خانهای که برای مردم بنا گردید همان خانهای است که در مکه قرار دارد، که در آن برکت و هدایت مردم و آیات و نشانههای آشکار است، مقام ابراهیم در آنجا است، و هرکس که داخل آنجا شود، در امان میباشد و حج و زیارت آن خانه بر مردم واجب است، هرکسی که توانایی و استطاعت آن را بیابد».
نکاتی در این آیات شریفه وجود دارد که به بعضی از آنها اشاره میشود:
خداوند متعال میفرماید: اولین خانهای که برای مردم بنا گردید، کعبه است. بنای این خانه از جهت تکوین و تشریع قابل لحاظ است:
از جهت تکوین: در رابطه با مسأله «دحو الأرض» است و این که گسترش زمین از این نقطه آغاز شده است. در روایت آمده که: «موضع البیت بکة» (4)؛ یعنی بکه جایگاه کعبه است.
1- فرقان: 23 و 53؛ فجر: 5؛ انعام: 138.
2- حجر: 80.
3- آل عمران: 96 و 97.
4- تفسیر نوارالثقلین، ج 1، ص 367، ح 253.
ص: 114
و از جهت تشریع: اولین مکانی که برای عبادت خداوند در نظر گرفته شد؛ عبارت از این مکان شریف است، که این مطلب با آنچه که امین الاسلام طبرسی در شأن نزول آیه شریفه، به نقل از مجاهد نقل کرده، سازگار است.
مجاهد میگوید: مسلمانان با یهود در مقام تفاخر برآمدند، یهودیان گفتند: بیت المقدس افضل و با عظمتتر از کعبه است؛ زیرا آنجا زمین مقدس و محل هجرت پیامبران است، مسلمانان گفتند: کعبه فضیلت بیشتری دارد؛ پس از آن خداوند این آیه را نازل فرمود: «ان اوّل بیت ...» (1)
مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: اولین قبلهگاه، کعبه بوده است؛ چه آنکه کعبه توسط ابراهیم بنا گردید و برای عبادت قرار داده شد، به خلاف بیت المقدس که توسط سلیمان در چندین قرن پس از ابراهیم ساخته شد. (2)
البته کار ابراهیم را باید بازسازی و بنای مجدد نامید؛ چرا که او اولین سازنده بیت الله نبوده است.
شیخ صدوق- ره- از ابوبصیر به نقل از امام صادق- علیه السلام- روایت کرده است: «حضرت آدم- علیه السلام- کسی است که کعبه را بنا نمود و پایه و اساس آن را نهاد». (3) و این مطلب مؤیدهایی در روایات دارد که از جمله آنها، روایت عمران بن عطیه است و در بحث «امام باقر- ع- در حجر اسماعیل» خواهد آمد.
قرآن کریم در مقام ذکر خصوصیات این مکان شریف میفرماید:
«مبارکاً»؛ این خانه در بردارنده خیر کثیر است؛ مانند ثوابها، آمرزش گناهان، رزق فراوان و ...
«و هدی للعالمین»؛ این خانه مایه هدایت خلایق است.
فقره مورد استشهاد بحث اینجاست که میفرماید:
1- تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 477.
2- تفسیر المیزان، ج 3، ص 350.
3- من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 235، ح 2286.
ص: 115
«فیه آیات بینات»؛ در این مکان باعظمت نشانههای آشکار وجود دارد.
و پس از آن میفرماید:
«مقام ابراهیم»؛ سخن در رابطه با مقام ابراهیم و آیات بینات است.
بر طبق قرائت موجود که آیات به صورت جمع است (نه آیت) باید گفت که ذکر مقام ابراهیم بعد از آن، از باب ذکر خاص بعد از عام، و یا بدل بعض از کل است، و عطف بیان نیست، بنابر این میتوان نتیجه گرفت که مقام ابراهیم فرد شاخص و نمونه برجسته آیات بینات بوده و خود تنها آیت نیست، اینجاست که باید سراغ دیگر مصادیق آیات بینات رفت.
شیخ طوسی به نقل از مجاهد آیات بیّنات را این گونه میشمارد:
مقام ابراهیم، در امان بودن انسان خائف و گریزان در آن، از بین نرفتن سنگریزهها با کثرت رمیکنندگان، پرواز نکردن پرندگان بر بالای خانه، شفا یافتن بیماران بواسطه نوشیدن آبش، تعجیل در سزای هتک کنندگان به حرمت آن و هلاکت اصحاب فیل. (1)
شیخ طبرسی میفرماید: مفسّرین آن را شامل مقام ابراهیم، حجرالأسود، حطیم، زمزم، مشاعر، ارکان کعبه، امنیت برای انسانها و حتی حیوانات میدانند. (2)
طبری در تفسیر خود مینویسد: اهل تأویل در تأویل این فقره از آیه (فیه آیاتٌ بَیِّناتٌ) و در مصادیق آن اختلاف کردهاند. بعضی از آنان گفتهاند که آیات بیّنات عبارت از مقام ابراهیم و مشعر الحرام است.
طبری پس از ذکر روایاتی این قول را از ابن عباس نقل میکند و پس از آن مینویسد: قتاده و مجاهد گفتهاند: «مقام ابراهیم از جمله آیات بینات است» و سرانجام این نظر را میپذیرد، و آن را اولی الأقوال بالصواب و نزدیکترین گفتههای به واقع معرفی کرده است. وی سپس سؤالی را مطرح
1- تفسیر التبیان، ج 2، ص 536.
2- تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 478.
ص: 116
میکند که اگر مقام ابراهیم از جمله آیات باشد، موارد دیگری را که بتوان از آیات بینات شمرد و در حق آنها این لفظ را اطلاق کرد، چیست؟ و خود جواب میدهد: از جمله آنها حَجَر و حطیم است. (1)
بیضاوی مواردی شبیه به آنچه که شیخ طوسی ذکر فرموده آورده است. (2)
قرطبی نیز مواردی چون: مقام ابراهیم، حجرالأسود، حطیم، زمزم و مشاعر را ذکر کرده و از ابوجعفر نحاس نقل کرده است که آیات بینات شامل:
صفا، مروه، پرواز نکردن پرندگان بر فراز آن و کیفیت نزول باران در مسجد نسبت به جاهای دیگرِ زمین میشود. (3)
جلال الدین سیوطی روایاتی را نقل میکند که بر اساس آنها، آیات بینات عبارت از: مقام ابراهیم، مشعر، امنیت، وجوب حج بر مستطیع، کعبه، صفا و مروه میداند. (4)
در تفسیر «روح البیان» نیز مواردی شبیه به آنچه که بیضاوی نقل کرده آمده است. (5)
از مجموع آنچه نقل شد، استفاده میشود که با تکیه بر ظهور جمع آیات بینات، این معنا تنها در یک نشانه بارز- که البته از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است- یعنی مقام ابراهیم، که اثر پای آن پیامبر عظیم الشأن را در خود حفظ کرده است منحصر نمیشود، و بیتردید حجر اسماعیل یکی از مصادیق بارز آن بشمار میآید، و اهمیت حجر از برخی از مواردی که مفسّران در ذکر مصادیق آن عنوان کردهاند، بمراتب بیشتر است، و با توجه به این نکته که بعضی از اهل سنت حجر اسماعیل را حطیم مینامند، و ما بر اساس نقل آن را در جای دیگر مسجد میدانیم، شمول آن بر مورد بحث را طبری و قرطبی تصریح نمودهاند.
در این میان آنچه که مهم است وجود یک روایت از معصوم- علیه
1- تفسیر جامع البیان، ج 4، ص 8 و 9.
2- تفسیر بیضاوی، ج 1، ص 171.
3- تفسیر الجامع لأحکام القرآن، ج 1، ص 90.
4- تفسیر الدر المنثور، ج 2، ص 54.
5- تفسیر روح البیان، ج 2، ص 67.
ص: 117
السلام- میباشد. و بدیهی است که معصومین- علیهم السلام- بهترین مفسّران آیات الهیاند، و فهم قرآن از دریچه عترت بهترین و مطمئنترین راه است، (1) و آن روایت میتواند مورد بحث و محور کلام باشد.
شیخ کلینی- اعلی اللَّه مقامه- به سندش از ابن سنان نقل میکند که او میگوید: از حضرت امام صادق- علیه السلام- درباره این قول خداوند که فرمود: «فیه آیات بینات» سؤال کردم، حضرت فرمود: آنها عبارتند از:
«مقام ابراهیم»- که ابراهیم بر آن ایستاد و اثر دو پای او بر آن باقی ماند- و «حجرالأسود» و «خانه اسماعیل». (2)
این روایت را عیاشی نیز در تفسیر خود آورده است. (3)
تنها سؤالی که ممکن است مطرح شود این است که: در روایتِ ابن سنان سخن از خانه اسماعیل است، و این ربطی به حِجْر ندارد!
در پاسخ میگوییم: حجر اسماعیل همان خانه اسماعیل است.
مفضل بن عمر از حضرت امام صادق- علیه السلام- نقل کرده است: «الحِجْرُ بیت اسماعیل»؛ (4) یعنی حِجْر خانه اسماعیل است.
بنابر این دیگر هیچ اشکالی در شمول این آیه شریفه بر حجر اسماعیل باقی نمیماند.
3- حجر اسماعیل در روایات
1- حجر اسماعیل از آیات بینات
تفصیل مطلب به مناسبت ذکر روایت ابن سنان در فصل قبل گذشت.
2- فضیلت نماز در حجر اسماعیل
نماز در مسجد الحرام از فضیلت بسیار والایی برخوردار است، تا آنجا که برطبق بعضی از روایات، دو رکعت نماز در آن، با صدهزار رکعت در
1- امام باقر- علیه السلام- به قتاده فرمود: «ویحک یا قتادة، انما یعرف القرآن من خوطب به»؛ الکافی، ج 8، ص 311، ح 485؛ از او بحارالانوار، ج 24، ص 237.
2- الکافی الفروع، ج 4، ص 223، ح 1؛ از او جامع احادیث الشیعه، ج 10، ص 93، ح 214.
3- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 187، ح 99؛ از او تفسیر البرهان، ج 1، ص 301، ح 26.
4- الکافی، ج 4، ص 210، ح 14؛ از او وسائل الشیعه، ج 9، ص 430، ح 3.
ص: 118
جای دیگر برابری میکند.
صامت از امام صادق- علیه السلام- و آن حضرت از پدران بزرگوارش- علیهم السلام- روایت کرده است:
«الصلاة فی مسجد الحرام تعدل مأة الف صلاة». (1)
«نماز در مسجد الحرام با صدهزار نماز [در مکانهای دیگر] برابر است».
در روایت دیگر از امام صادق- علیه السلام- چنین آمده است:
«من صلّی فی المسجد الحرام صلاة واحدة قبل اللّه- عزّ وجلّ- منه کلّ صلاة صلیها الی ان یموت، والصلاة فیه بمأة الف صلاة». (2) «هر کس یک نماز در مسجد الحرام بجای آورد، خداوند نمازهای گذشته و آینده او را تا دم مرگ قبول خواهد کرد، و نماز در آن با صدهزار نماز برابر است.»
این دو روایت اصل فضیلت بجای آوردن نماز در مسجد الحرام را بیان میکند، ولی سخن در این است که در خود مسجد الحرام نیز اختلاف در مرتبه فضیلت وجود دارد.
ابو عبیده میگوید: به امام صادق- علیه السلام- عرض کردم: آیا نماز در تمامی حرم یکسان است؟ حضرت فرمود: ای ابوعبیده، نماز در تمامی نقاط مسجد الحرام یکسان نیست، چگونه در حرم یکسان باشد؟ ... (3)
در رابطه با موقعیت حجر اسماعیل از برخی روایات استفاده میگردد که فضیلت نماز در آن، در مقایسه با نقاط دیگر مسجد الحرام، در رتبه سوم قرار دارد، و بر همین اساس نیز مرحوم حرّ عاملی بابی را در «وسائل الشیعه» گشوده است. (4)
1- جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 504، ح 1601.
2- همان، ج 4، ص 507، ح 1614.
3- وسائل الشیعه، ج 3، ص 539، ح 5.
4- همان، ج 3، ص 538، کتاب الصلاة، ابواب احکام المساجد، باب 53، باب جواز استدبار المصلی فی المسجد للمقام و استحباب اختیار الصلاة فی الحطیم، ثم المقام الاول، ثم الحجر، ثم مادَنی البیت.
ص: 119
حسن بن الجهم میگوید: از حضرت امام رضا- علیه السلام- پرسیدم: بهترین جای مسجد الحرام که نماز در آن فضیلت دارد کجاست؟
فرمود: حطیم، که در حد فاصل میان حَجَر و در کعبه واقع شده است، پرسیدم: پس از آن کجاست؟ فرمود: در نزد مقام ابراهیم. عرض کردم: پس از آن را بیان کنید، فرمود: در حِجر، سپس سؤال کردم: پس از آن کجا؟
فرمود: هرچه که به کعبه نزدیکتر باشد. (1)
لیکن در برخی دیگر از روایات این فضیلت را در رتبه دوم قرار داده است؛ مانند روایتی که شیخ صدوق- ره- از حضرت امام صادق- علیه السلام- چنین نقل کرده است: «اگر بتوانی که همه نمازهای واجب و غیرواجب را در حطیم بجای آوری چنان کن، که آنجا بهترین مکان روی زمین است، و در بین در کعبه و حجرالأسود واقع شده است، و اینجا مکانی است که خداوند توبه آدم را پذیرفت، بعد از آن نماز در حِجْر با فضیلتتر است، و پس از آن در حد فاصل میان رکن عراقی و در کعبه که جایگاه اوّلِ مقام بوده است، و بعد از آن نماز در پشت مقام ابراهیم- در جایگاه فعلی آن- و سرانجام هرچه که به کعبه نزدیکتر باشی افضل است. (2)
بر طبق همین ترتیب در فقه رضوی مطلبی ذکر شده است. (3)
علامه مجلسی- ره- نیز از خط شیخ محمد بن علی الجبعی از خط شیخ- ره- از حضرت امام صادق- علیه السلام- روایتی را بر همین چینش نقل کرده است. (4)
اما بر اساس روایت مضمرهای که زراره نقل میکند حِجر و مقام، در عرض یکدیگر، در رتبه پس از حطیم قرار دارند. (5)
اضافه بر اینها، سیره عملی معصومین- علیهم السلام- به خوبی روشنکننده اهمیت، و بیان کننده فضیلت والای این مکان شریف است، و نمونههای آن در فصل آخر بحث خواهد آمد.
1- الکافی، ج 4، ص 525، ح 1؛ از او وسائل الشیعه، ج 3، ص 538، ح 2.
2- من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 209، ح 2170.
3- الفقه المنسوب للإمام الرضا، ص 244.
4- بحارالأنوار، ج 99، ص 231، ح 7.
5- الکافی، ج 4، ص 526، ح 9؛ از او جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 506، ح 1613.
ص: 120
تذکر این نکته مناسب است که استحباب بجای آوردن نماز در حجر اسماعیل، مربوط به غیر از نماز طواف واجب است، که تفصیل آن را در فصل چهارم ملاحظه خواهید نمود.
و در میان حجر اسماعیل بهترین نقطه آن زیر ناودان است. در فقه رضوی آمده است: «و اکثر الصلاة فی الحجر، و تعمّد تحت المیزاب»؛ (1) «نماز را بسیار در حجر اسماعیل بجای آور، و قصد کن زیر ناودان را.
ابو بلال مکی میگوید: حضرت صادق- علیه السلام- را دیدم که داخل حجر شد، و در فاصله دو ذراع از کعبه (زیر ناودان) مشغول نماز شد، عرض کردم: من تاکنون هیچ یک از اهل بیت شما را ندیدهام که در مقابل ناودان نماز بخواند! حضرت فرمود: اینجا محل نماز شبّر و شبیر دو فرزند هارون است! (2) 3- دعا در حجر اسماعیل
مسجد الحرام از بهترین جاها برای دعا و راز ونیاز و تضرع بدرگاه ربوبی است. کاهلی از امام صادق- علیه السلام- نقل کرده است: «أکثروا من الصلاة و الدعاء فی هذا المسجد»؛ (3) «نماز و دعا را زیاد در این مسجد (مسجد الحرام) بجای آورید».
حجر اسماعیل از جاهای برگزیده مسجد جهت دعا و انابه است، و شاهد بر آن علاوه بر روایات، سیره عملی معصومین- علیهم السلام- میباشد.
در فقهرضوی آمدهاست: «وادع عندهکثیراً»؛ (4) «در نزد آن (حجر اسماعیل) بسیار دعا کن».
علامه مجلسی- ره- به نقل از یک مجموعه خطی، پانزده مکان مناسب برای دعا را در مکه اینگونه شمرده است: زیر ناودان، نزد مقام، نزد
1- الفقه المنسوب للامام الرضا- ع-، ص 222؛ از او بحارالانوار، ج 99، ص 230.
2- الکافی، ج 4، ص 214، ح 9؛ از او وسائل الشیعه، ج 3، ص 539، ح 4.
3- جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 506، ح 1610.
4- الفقه المنسوب للامام الرضا- ع-، ص 222.
ص: 121
حجرالأسود، بین مقام و در کعبه، داخل کعبه، نزد چاه زمزم، بر روی صفا و مروه، در مشعر، نزد جمرات سهگانه و هنگام دیدن کعبه. (1)
فقیه محدّث، قطب الدین راوندی، نقل میکند: امام صادق- علیه السلام- با گروهی از مردم، زیر ناودان در حجر نشسته بودند که پیرمردی پریشان خاطر به نزد ایشان آمد، و پس از عرض سلام گفت: من دوستدار شما اهلبیت بوده و از دشمنان شما بیزارم، گرفتاری بزرگی گریبانگیر من شده است و بدان جهت، به این خانه پناه آوردهام، ابتدا پرده کعبه را گرفتم، سپس به سمت شما آمدم، و امیدوارم که آن سبب نجات من باشد، آنگاه به گریه افتاد، و خود را بر روی حضرت انداخت، و مشغول بوسیدن سر و پای آن حضرت شد، امام خود را کنار میکشید، و بسیار ناراحت شد، آنقدر که اشک از چشمان مبارک حضرتش سرازیر شد، آنگاه حضرت رو به مردمی که حاضر بودند نمود و فرمود: این برادر شماست که از شما یاری میطلبد، دستانتان را- برای دعا- بردارید، حضرت دستان خود را بلند کرد، و ما نیز چنان کردیم، آنگاه چنین دعا فرمود:
«اللهم انّک خلقت هذه النفس من طینة اخلصتها، و جعلت منها اولیائک و اولیاء اولیائک و ان شئت ان تنحی عنها الآفات فعلت، اللّهم و قد تعوذنا ببیتک الحرام الذی یأمن به کلّ شئ، و قد تعوذنا و أنا اسألک، یا من احتجب بنوره عن خلقه، اسألک بحق محمد و علی و فاطمه والحسن و الحسین، یا غایة کل محزون و ملهوف و مکروب و مضطر مبتلی، ان تؤمنه بأماننا ممّا یجد، و ان تمحو من طینته ما قدّر علیها من البلاء، و ان تفرّج کربته یا أرحم الراحمین». (2) 4- آب ناودان و شفای بیماران
1- بحارالانوار، ج 93، ص 349.
2- الدعوات، ص 204، ح 557؛ از او بحارالانوار، ج 47، ص 122، ح 17.
ص: 122
ناودان کعبه در جهت شمال کعبه قرار دارد، و آب بارانِ بام کعبه به داخل حجر اسماعیل میریزد، این آب جهت مداوای بیماران تأثیر عجیب و اقتضای شفابخشی دارد. در روایت نیز آمده است: «ماء المیزاب یشفی المریض»؛ (1) «آب ناودان کعبه، بیمار را شفا میدهد».
صارم میگوید: یکی از برادران ما در مکه بیمار شد، و آنقدر بیماری او شدت گرفت که به حالت احتضار افتاد. امام صادق- ع- را در راه دیدم، حضرت فرمود: صارم! فلانی چگونه است؟ گفتم: در حال جان دادن است، فرمود: اگر من بجای تو بودم به او آب ناودان میخورانیدم، من به جستجوی آب رفتم، ولی کسی آن را نداشت. در این حال بودم که هوا متغیر و ابر و رعد و برق نمایان شد. باران آغازیدن گرفت، به مسجد آمدم، کسی را یافتم که ظرفی بهمراه داشت، یک درهم به او دادم و ظرف را از وی ستاندم، مقداری آب فراهم کرده و به سرعت سراغ برادر بیمارم رفتم، آب میزاب را به وی خورانیدم، چیزی نگذشت که سلامتی خود را بازیافت. (2) 4- حجر اسماعیل در فقه
حجر اسماعیل در فقه احکام مختص به خود دارد که به چند نمونه آن بطور خلاصه اشاره میشود:
1- آیا نماز واجب را میتوان در حجر خواند؟
سلار دیلمی در رابطه با مکان نمازگزار بحث کرده و آنها را بر چهار دسته تقسیم نموده است:
1- جاهایی که خواندن نماز در آنها ثواب دارد مثل مشاهد مشرفه، مساجد.
2- جاهایی که خواندن نماز در آنها مباح است، که عبارت از هر مکان غیر غصبی است که هیچ نهیی در رابطه با خواندن نماز در آن وارد
1- بحارالانوار، ج 62، ص 286، ح 72.
2- همان، ج 66، ص 457، ح 44.
ص: 123
نشده باشد.
3- جاهایی که ثواب خواندن نماز در آنها کم میشود، مثل کلیساها و کنیسهها.
4- جاهایی که خواندن نماز در آنها حرام است، مثل مکان غصبی. (1)
با توجه به این مقدمه ممکن است در نظر ابتدایی، به ذهن خواننده محترم چنین بیاید که چرا این سؤال در رابطه با حجر اسماعیل مطرح میشود؟ و اگر نگوییم که بواسطه ویژگی ممتاز و مختص به خود، دارای استحباب فوق العاده است، لااقل بخاطر جزء بودن برای مسجد الحرام، در قسم اول این تقسیم قرار دارد، پس شکی در جواز و بلکه در استحباب آن نباید کرد؟
لیکن ریشه مطلب در جای دیگر نهفته است، و آن این که:
«آیا حجر اسماعیل جزء کعبه بوده است یا نه؟».
روایات متعددی وجود دارد که جزء بودن حجر برای کعبه را نفی میکند. معاویة بن عمار میگوید از امام صادق- علیه السلام- پرسیدم: آیا حجر جزء کعبه است؟ و آیا قسمتی از آن جزء کعبه است؟ حضرت فرمود:
خیر، حتی به اندازه سر ناخن چنین نیست، لیکن اسماعیل مادر خود را در آن دفن کرد، و بخاطر آن که زیر پای مردم قرار نگیرد اطراف آن را سنگچین کرد ... (2)
در روایت زراره نیز جزء بودن حجر از کعبه بطور صریح نفی شده است. (3)
برخی از فقها؛ از جمله یحیی بن سعید حلّی تصریح کردهاند که: «و لیس فی الحجر شئ من البیت»؛ «در حجر چیزی از کعبه وجود ندارد» (4) و مرحوم آیت الله حکیم این مسأله را نظر اکثر فقها میداند و مستند آن را
1- المراسم، ص 65.
2- وسائل الشیعه، ج 9، ص 429، باب 30، ح 1.
3- همان، ج 3، ص 540، ح 2.
4- الجامع للشرایع، ص 230.
ص: 124
صحیحه معاویة بن عمّار قرار داده است. (1)
در بین اهل سنت نیز این مسأله مورد اختلاف است، از ذکری نقل شده است که در بین ایشان سه نظر وجود دارد:
1- تمامی حجر جزء کعبه است.
2- قسمتی از حجر جزء کعبه است.
3- هیج نقطه حجر جزء کعبه نیست. (2)
حکم نماز واجب در حجر اسماعیل
روشن شد که بر طبق روایات، حجر اسماعیل از کعبه خاجر بوده، و بنابر این نماز در آن نه تنها مانعی نداشته که استحباب آن نیز ثابت است.
یونس بن یعقوب میگوید: به امام صادق- ع- عرض کردم که من در حجر مشغول نماز بودم، در این هنگام کسی به من گفت: نماز واجب را اینجا مخوان؛ زیرا که در حجر قسمتی از بیت (کعبه) وجود دارد، حضرت فرمود: او دروغ گفته است، هر قدر که میخواهی در آن نماز بخوان». (3)
روایت ابو بلال مکی نیز دلالت بر فعل امام میکرد، و ظاهر سؤال شخص سؤال کننده نیز در مورد نماز واجب است، که امام نیز در مقام پاسخ به علت بجا آوردن نماز در درون حجر فرمود: اینجا مصلّای شبر و شبیر فرزندان هارون است. (4) 2- لزوم طواف در خارج حجر اسماعیل
فقها یکی از واجبات طواف را قرار دادن حجر اسماعیل در طواف دانستهاند. شیخ طوسی، (5) شهید، (6) مقدس اردبیلی،(7) صاحب جواهر، (8) صاحب ریاض (از غنیه) (9) و سبزواری (10) ادعای اجماع کردهاند.
اصل وجوب را عده زیادی از فقها؛ از جمله ابن ادریس، (11) محقق
1- مستمسک العروة الوثقی، ج 5، ص 175.
2- همان.
3- همان، ج 3، ص 540، ح 1؛ جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 511.
4- همان، ج 3، ص 539، ح 4.
5- الخلاف، ج 2، ص 324، مسأله 132.
6- محکی ذکری در مستمسک العروة الوثقی، ج 5، ص 175.
7- مجمع الفائده و البرهان، ج 7، ص 79.
8- جواهر الکلام، ج 19، ص 292.
9- ریاض المسائل، ج 1، ص 406.
10- کفایة الاحکام، ص 66.
11- السرائر، ج 1، ص 572.
ص: 125
حلی، (1) علامه حلّی، (2) ابن براج، (3) ابن حمزه، (4) ابن سعید، (5) شهید اول، (6) شهید ثانی (7)«7» و امام خمینی (8) در کتب خویش ذکر نمودهاند، و حتّی میتوان گفت که غالب اهل تسنن نیز بر این رأی هستند، چه آن که شافعیه، مالکیه و حنابله بر این نظر میباشند، (9) و تنها از ابو حنیفه نقل خلاف شده است. (10)
از ذکر ادلّه مسأله، صرف نظر نموده، تنها به این نکته بسنده میکنیم که روایات صحیحه با کمک و معاضدت سیره عملی معصومین و اجماع، در اثبات وجوب طواف در خارج حجر کفایت میکند، و توقف بر اثبات جزئیت همه حجر یا قسمتی از آن، برای کعبه ندارد.
3- هنگام طواف حرکت روی دیوار حجر اسماعیل جایز نیست
این مسأله در واقع گرفته شده از مسأله قبلی است، با توجه به این که حجر اسماعیل باید داخل طواف قرار گیرد، اگر طواف کننده بر روی دیوار حجر حرکت نماید در حقیقت واجب را امتثال نکرده است، از این رو بسیاری از فقها این فرع را پس از ذکر مسأله قبلی، عنوان کردهاند؛ از جمله ابن حمزه در «الوسیله»، محقق حلی در «شرایع الإسلام»، علامه حلی در «قواعد الأحکام» و «تحریر الأحکام» و «منتهی المطلب»، و ابن براج در «المهذب»، ابن سعید در «الجامع للشرایع»، صاحب جواهر در «جواهر الکلام» و امام خمینی در «تحریر الوسیله»، این فرع را با صراحت مطرح ساختهاند، و لازمه کلام شیخ در «الخلاف» و ابن ادریس در «السرائر» نیز همین مطلب است. (11) 4- بجا آوردن نماز طواف واجب در حجر اسماعیل جایز نیست
بیان این سخن مبتنی بر روشن شدن دو مطلب است:
الف: آیا نماز «طوافِ واجب»، واجب است؟
1- المختصر النافع، ص 93؛ شرایع الإسلام، ج 1، ص 267.
2- قواعد الأحکام، ج 1، ص 83؛ تحریر الأحکام، ج 1، ص 98؛ تبصرة المتعلمین، ص 67؛ ارشاد الأذهان، ج 1، ص 324؛ منتهی المطلب، ج 2، ص 691.
3- المهذب، ج 1، ص 233.
4- الوسیله، ص 173.
5- الجامع للشرایع، ص 197.
6- اللمعة الدمشقیة چاپ شده در متن الروضة البهیه، ج 2، ص 249.
7- الروضة البهیه فی شرح اللمعة الدمشقیه، ج 2، ص 249.
8- تحریرالوسیله، ج 1، ص 433.
9- الفقه علی المذاهب الاربعه، ج 1، ص 654؛ الخلاف، ج 2، ص 324، مسأله 132.
10- الخلاف، ج 2، ص 324، مسأله 132؛ منتهی المطلب، ج 2، ص 691.
11- آدرس مصادر یاد شده همان است که در فرع قبلی عنوان شد.
ص: 126
ب: آیا باید نماز طواف واجب را در مکانی خاص بجا آورد؟
در پاسخ به پرسش اول باید گفت که اکثر فقها میگویند: واجب است. شیخ طوسی میفرماید: دو رکعت نماز طواف در نزد اکثر اصحاب ما واجب است. ابو حنیفه و مالک و اوزاعی و ثوری نیز این نظر را دارند، (1) علامه حلی نیز این نظر را به اکثر علما نسبت میدهد. (2) از جمله کسانی که چنین فرمودهاند: شیخ طوسی، (3) ابوصلاح حلبی، (4) ابن براج، (5) ابن ادریس، (6) ابن حمزه، (7) علامه حلی، (8) شهید اول، (9) شهید ثانی، (10) مقدس اردبیلی (11) و صاحب ریاض (12) میباشند.
و در پاسخ پرسش دوم باید گفت: بر طبق فرمایش صاحب جواهر، مشهور بین فقها این است که باید آن را در مکانی خاص- پشت مقام فعلی ابراهیم- بجا آورد، (13) علامه حلی نیز آن را به اکثر علما نسبت داده و قول مالک و ثوری را نیز همین میداند، (14) و شهید ثانی آن را قول مشهور بین اصحاب و مورد اتفاق متأخرین معرفی کرده است، (15) و لذاست که علاوه بر فقهایی که متعرض نظرشان نسبت به اصل وجوب نماز طواف شدیم، محقق حلی، (16) و به تبع ایشان صاحب جواهر، (17) شهید ثانی، (18) و همچنین امام خمینی (19) متعرض تحدید مکان نماز طواف در مقام ابراهیم شدهاند.
با توجه به این دو مطلب، روشن میشود که نماز طواف واجب را نمیتوان در حجر اسماعیل بجا آورد، و علاوه بر آن روایتی است که شیخ طوسی از محمد بن سنان، از عبدالله بن مسکان (که از اصحاب اجماع است) از ابوعبدالله الابزاری نقل میکند که از حضرت امام صادق- ع- درباره مردی که بر اثر فراموشی، دو رکعت نماز طوافِ واجبِ خود را در حجر خوانده است سؤال کردم، حضرت فرمود:
باید آن دو رکعت را پشت مقام دوباره انجام دهد؛ چون خداوند میفرماید: «وَ اتَّخَذُوا مِنْ مَقام ابراهیم مصلّیً»، (20) از ذکر ادلّه مسأله که
1- الخلاف، ج 2، ص 327، مسأله 138.
2- منتهی المطلب، ج 2، ص 691.
3- النهایة، ص 242 و 272.
4- الکافی فی الفقه، ص 157.
5- المهذب، ج 1، ص 128.
6- السرائر، ج 1، ص 576.
7- الوسیلة، ص 172.
8- قواعد الاحکام، ج 1، ص 83؛ منتهی المطلب، ج 2، ص 691؛ تبصرة المتعلمین، ص 67.
9- البیان، ص 68؛ اللمعة الدمشقیه چاپ شده در متن الروضة البهیه، ج 2، ص 250.
10- الروضة البهیة، ج 2، ص 250.
11- مجمع الفائده و البرهان، ج 7، ص 87.
12- ریاض المسائل، ج 1، ص 460.
13- جواهر الکلام، ج 19، ص 314.
14- منتهی المطلب، ج 2، ص 691.
15- مسالک الافهام، ج 2، ص 338.
16- شرائع الاسلام، ج 1، ص 268؛ المختصر النافع، ص 93.
17- جواهر الکلام، ج 19، ص 314.
18- مسالک الافهام، ج 2، ص 338.
19- تحریر الوسیله، ج 1، ص 436.
20- وسائل الشیعه، ج 9، ص 480، باب 72، از ابواب الطواف، ح 2.
ص: 127
عبارت از بیان آیه و روایات و پیروی از فعل معصوم است، میگذریم.
مطالب عنوان شده در رابطه با نماز طواف واجب بود، اما نماز طواف مستحبی را بسیاری از فقها؛ از جمله شهید ثانی (1) و صاحب جواهر (2) و مراجع معظم معاصر (3) تصریح کردهاند که میتوان در هر جای مسجد خواند، و صاحب جواهر میفرماید: من مخالفی را از جهت نص و فتوا نیافتهام. (4) 5- استحباب دو رکعت نماز قبل از احرام حج در حجر اسماعیل
این مسأله در فرع بعدی روشن میگردد.
6- استحباب احرام حج از میان حجر اسماعیل در روز ترویه
روز هشتم ذی الحجة را روز ترویه مینامند. معمولًا در این روز حجاج محرم شده و به سوی عرفات رهسپار میگردند. باید از مکه احرام بست، لیکن فضیلت آن در احرام بستن از کنار مقام ابراهیم و یا در میان حجر اسماعیل است.
در صحیحه معاویة بن عمار از امام صادق- علیه السلام- چنین نقل شده است:
«وقتی که روز ترویه شد غُسل کن، آنگاه دو لباس (احرام) خود را بر تن نموده و با پای برهنه و وقار کامل، داخل مسجد الحرام شو، سپس دو رکعت نماز در نزد مقام و یا در میان حجر (اسماعیل) بجا آور و در آنجا بنشین تا وقتی که زوال خورشید (هنگام ظهر) فرا رسد، و نماز واجب خود را بخوان، پس از آن آنچه را که در مسجد شجره در وقت محرم شدن گفتی بگو و برای حج محرم شو، در حالی که آرامش و وقار خود را نگاه داشته باشی ...» (5)
همانطوری که صاحب جواهر فرموده است، امر در این روایت حمل
1- مسالک الافهام، ج 2، ص 338.
2- جواهر الکلام، ج 19، ص 320.
3- آراء المراجع، ص 270.
4- جواهر الکلام، ج 19، ص 320.
5- وسائل الشیعه، ج 10، ص 2، باب 1 از ابواب احرام الحج، ح 1.
ص: 128
بر استحباب شده است، (1)بر طبق این روایت برای کسی که میخواهد احرام حج ببندد، انجام چند کار مستحب است که دو مورد آن در رابطه با مورد بحث است:
1- انجام دو رکعت نماز در مقام ابراهیم و یا در حجر اسماعیل،
مقدس اردبیلی میفرماید: ظاهر آن است که این دو رکعت برای احرام اوست، و بعد احتمال میدهد که جهت تحیت- مسجد- باشد.(2)
2- احرام حج در نزد مقام ابراهیم و یا در حجر اسماعیل،
و بر همین اساس محقق حلی (3) و ابن سعید (4) و علّامه حلی (5) و سید کاظم یزدی (6) و مرحوم آقای حکیم (7) استحباب محرم شدن در یکی از این دو مکان را بیان فرمودهاند، ولی علامه حلّی در دو کتاب دیگر خود، تنها به استحباب احرام بستن در زیر ناودان (حجر اسماعیل) بسنده کرده است. (8) مقدس اردبیلی پس از ذکر صحیحه معاویة بن عمار بر علّامه اعتراض میکند که از این روایت تخییر بین مقام و حجر استفاده میشود، و چه بسا به خاطر مقدم داشتن مقام بر حجر در روایت، سزاوارتر بودن مقام نیز فهمیده شود، پس این که ایشان تنها «تحت المیزاب» (حجر اسماعیل) را ذکر کرده است جای تأمل دارد. (9) پینوشتها:
1- جواهر الکلام، ج 19، ص 3.
2- مجمع الفائدة و البرهان، ج 7، ص 186.
3- المختصر النافع، ص 79.
4- الجامع للشرائع، ص 204.
5- قواعد الاحکام، ج 1، ص 85؛ تحریرالاحکام، ج 1، ص 101.
6- العروةالوثقی، ج 2، ص 363.
7- مستمسک العروة الوثقی، ج 11، ص 204.
8- تبصرة المتعلمین، ص 70؛ ارشاد الاذهان، ج 1، ص 328.
9- مجمع الفائدة و البرهان، ج 7، ص 186.
ص: 129
با یاران پیامبر- ص- در مدینه «حنظله»
حنظله
شب عروسی است، داماد از پیامبر اجازه خواسته که جشن شب زفاف را برگزار کند، آنگاه به میدان نبرد برای رزم با کفار حاضر شود. (1)
عروس «جمیله» دختر سردسته منافقین مدینه (عبداللّه بن ابَیْ) (2) و داماد «حنظله» پسر (ابوعامر) (3) فاسقِ کافر است.
پدر حنظله دشمنی را تا بدانجا رسانده که به مکه رفته و کفار قریش را برای جنگ با پیامبر برانگیخته و همراه آنان برای جنگ با مسلمانان به مدینه آمده و اکنون در سپاه آنانست.
و پدر عروس هم از منافقینی است که در فرصتهای مناسب به پیامبر و یارانش ضربه زده و اکنون به تفرقهافکنی بین سپاه اسلام پرداخته و سیصد نفر (4) از یاران پیامبر را از جنگ با کفار منصرف و به شهر برگردانده است.
پیامبر «ابن ام مکتوم» (5) را برای اقامه نماز در مدینه به جای خود گذاشت و با هزار تن از مسلمانان به سوی احد، (6) برای مقابله با کفار قریش عزیمت نمود و به حنظله اجازه داد تا در مدینه بماند و پس از مراسم عروسی به سپاه اسلام بپیوندد.
*** سکوت سنگینی شهر مدینه را فراگرفته. همه ذهنها متوجه احد و جنگی است که فردا در آنجا آغاز خواهد شد.
در وجود حنظله هم غوغایی بپاست؛ عشق حضور در جبهه و نبرد با کفار، در رکاب پیامبر لحظهای او را آرام نمیگذارد.
اما چه کند؟ چون چنین شبی را از قبل برای جشن عروسی برگزیدهاند.
شب فرا رسید و چادرِ سیاهش را همه جا پهن کرد، غوغای روز هم
1- بنا به نقل علی بن ابراهیم، هنگامی که حنظله برای مراسم ازدواجش از پیامبر اجازه خواست، این آیه نازل شد: «انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله و اذا کانوا معه علی امر جامع لم یذهبوا حتی یستأذنوک اولئک الذین یؤمنون بالله و رسوله و فاذا استأذنوک لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم واستغفر لهم اللّه ان اللّه غفور رحیم». آیه 62 سوره نور، تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج 2، ص 110.
2- «عبدالله بن ابَی» رئیس قبیله خزرج مدینه بود. با آمدن پیامبر به مدینه، موقعیت اجتماعی خود را از دست داد و با نفاق به دشمنی با پیامبر برخاست. در قرآن مجید آیاتی در مذمت او وارد شده، الوافی بالوفیات، ج 17، ص 11 و 12 چاپ بیروت.
3- «ابوعامر» از افراد قبیله اوس مدینه بود، در زمان جاهلیت به راهب معروف بوده، و پس از ظهور اسلام به دشمنی با پیامبر پرداخت و به کفار مکه پیوست. پیامبر او را فاسق نامید؛ زمانی که مکه به دست مسلمانان فتح شد، ابوعامر به سرزمین روم گریخت و به هرقل پادشاه آنجا پناهنده شد، و در سال 9 یا 10 هجری در حال کفر از دنیا رفت. اسدالغابه، ج 2، ص 66 چاپ دارالشعب.
4- الروض الانف، ج 3، ص 149 چاپ مکتبة الکلیات الأزهریة.
5- سیره ابن هشام، ج 3، ص 64 چاپ مکتبة العلمیه، بیروت.
6- «احُد» نام کوهی است که در فاصله تقریباً 6 کیلومتری شهر مدینه است. و جنگ پیامبر با کفار مکه در سال سوم هجری در کنار آن واقع شده و به همین مناسبت به جنگ احُد مشهور شده است.
ص: 130
فروکش کرد و شهر غرق در بهت و سکوت شد، تنها خانهای که رفت و آمد بیشتری داشت و شلوغ بود، خانه حنظله بود.
حنظله جسمش در میان جمع، اما روحش در کنار پیامبر و یارانش بود. با تمام شدن جشن، خانوادههای عروس و داماد آنها را تنها گذاشتند.
این زوج جوان و با ایمان، رؤیای شیرین زندگی مشترک خود را آغاز نمودند.
سحرگاهان نوای ملکوتی مؤذن ندای تکبیر سر داد.
حنظله و همسرش به نماز ایستادند.
خدا میداند حنظله چه حالی داشت.
تا نمازش تمام شد، برخاست که از همسرش خداحافظی کند و عازم میدان نبرد شود. (1)
اما جمیله دامنش را چسبید که: کجا؟ لااقل بگذار صبح شود!
حنظله در پاسخ به خواسته مشروع همسر جوانش تسلیم شد. و دوباره در بستر آرمید.
ساعاتی گذشت. ناگهان صدای فریاد کسی که باقیماندههای در شهر را برای حضور در جبهه فرامیخواند، سکوت را درهم شکست و حنظله را هم متوجه خود کرد. (2)
حنظله بلند شد که خود را آماده کند؛ همسرش هم آب آورد تا او غسل کند.
هنوز یک طرف بدنش را بیشتر نشسته بود که دوباره فریادِ درخواست کمک، شیرازه افکارش را پاره کرد. صبرش لبریز شد و عنان طاقت از دست بداد.
غسل را نیمه تمام گذاشت و با عجله لباس پوشید و بسوی در شتافت. جمیله بیصبرانه پیراهنش را چسبید و در حالیکه نفس در
1- مغازی واقدی، ج 1، ص 273 چاپ مؤسسه اعلمی بیروت.
2- الروض الانف، ج 3، ص 164 چاپ مکتبة االکلیات الازهریة.
ص: 131
سینهاش حبس شده بود و به سختی سخن میگفت، با چشمان پر از اشک او را سوگند داد که:
حنظله! ... صبر کن، و فوراً بیرون دوید و چهار نفر از پیرمردانی را که بخاطر فرسودگی و مرض از شرکت در جنگ معذور بودند، با خود به داخل خانه آورد. (1)
حنظله با دیدن آنها، جا خورد و پرسید:
جمیله! چه میکنی؟، با اینها چکار داری؟!
جمیله گفت: خواستم آنها شاهد باشند که تو همسر من هستی که اگر طفلی بدنیا آمد ...
حنظله همه چیز را فهمید، از شرم سرش را پایین انداخت؛ آنها، در حالیکه بیاختیار قطرههای اشک بر گونههایشان میغلتید با نگاه یکدیگر را وداع کردند.
حنظله با شتاب میرفت اما جمیله برای مدتی چون میخِ به زمین چسبیده، قدرت حرکت نداشت و با نگاهش او را بدرقه میکرد.
وقتی حنظله از دیدهها پنهان شد جمیله با دست اشکهای صورتش را پاک کرد و متوجه اطرافیان شد.
از او پرسیدند: این چکاری بود که تو کردی؟
او گفت:
دیشب در خواب دیدم: آسمان شکافته شد و حنظله وارد آن شد.
سپس آن شکاف بهم آمد. با خود گفتم حتماً این نشانه شهادت اوست؛ پس بهتر است شاهد بگیرم تا خدای نکرده بعداً اختلافی پیش نیاید. (2)
غم تنهایی و جدایی برای جمیله بسیار سنگین بود و لحظهای از یاد همسرش غافل نمیشد.
***
1- مغازی واقدی، ج 1، ص 273.
2- همان مدرک، ج 1، ص 273.
ص: 132
حنظله به میدان جنگ رسیده بود.
پیامبر مشغول تنظیم صفوف لشکر اسلام بود. (1)
ابوسفیان، سردسته کفار رجز میخواند و مبارز میطلبید.
حنظله که برای دیدن چنین صحنهای لحظهشماری میکرد، بیصبرانه بر او حمله بُرد و با شمیر اسبش را زخمی کرد. اسب رم کرد، ابوسفیان نقش زمین شد و فریاد برآورد: ای گروه قریش من ابوسفیانم، مرا دریابید.
حنظله بار دیگر یورش برد تا کارش را یکسره کند. (2)
با شنیدن صدای ابوسفیان یارانش به سوی او شتافتند. یکی از کفار نیزه خو را در بدن حنظله نشاند.
حنظله با همین حال به سوی آن کافر شتافت و او را به درک واصل کرد. ابوسفیان از این فرصت استفاده کرد و در میان سیاهی لشکر، خود را پنهان نمود.
خونریزی زیاد، رمق از جان حنظله کشید، او نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
هنگامی که حنظله شهید شد، پیامبر به اصحاب فرمود:
من ملائکه را دیدم که بین زمین و آسمان با آبی زلال در ظرفهای نقره او را غسل میدهند. (3)
یکی از یاران پیامبر گفت:
لحظه شهادت حنظله، من به جنازهاش نزدیک شدم، دیدم قطراب آب از موهای سر و صورتش میچکد. (4) اما هر چه در آن اطراف نگاه کردم نشانی از آب نیافتم. این قصه را برای پیامبر بازگو کردم.
پیامبر کسی را فرستاد سراغ همسرش و از او راجع به حنظله سؤال کرد.
1- همان.
2- همان.
3- همان، ج 1، ص 274.
4- همان، ج 1، ص 274.
ص: 133
همسرش جمیله گفت: حنظله وقتی از خانه به میدان جنگ میرفت نگذاشت غسلش تمام شود و با حال جنابت وارد میدان نبرد شد. (1)***
در میدان رزم بدن حنظله کنار پیکر حمزه و عبدالله بن حَجْش قرار گرفته بود. (2)
ابوعامر پدر حنظله هنگامی که از کنارشان میگذشت، نگاهی به بدن پسرش کرد و او را خطاب نمود که:
فرزندم اگر من بودم، تو را از همکاری با پیامبر برحذر میداشتم.
به خدا سوگند: تو فرزند خوبی برای پدرت بودی، در زندگی اخلاقی پسندیده داشتی، در مرگت هم با بزرگان قومت کشته شدهای، و اگر خدا جزای خیری بدهد تو نیز از آن بینصیب نخواهی بود.
هان مواظب باشید. گرچه حنظله با من مخالف بود اما هرگز نباید بدنش را مُثله کنید. (3) پینوشتها:
1- همان، ج 1، ص 274.
2- انساب الاشراف، ج 1، ص 329 و 330. تحقیق دکتر محمد حمیدالله. چاپ دارالمعارف مصر.
3- همان.
ص: 134
حرم جناب ابراهیم فرزند رسول خدا- ص-
از جمله بقعهها و گنبد و بارگاهها که در داخل بقیع به وسیله وهابیان منهدم گردیده است، ساختمان بقعه وحرم متعلق به جناب ابراهیم فرزند رسول خدا- ص- میباشد. و از این جهت که پیکر جناب ابراهیم در کنار قبر عثمان بن مظعون صحابه جلیل القدر رسول خدا- ص- به خاک سپرده شده و هر دو قبر در کنار هم قرار گرفتهاند. این بقعه همانگونه که به بقعه جناب ابراهیم مشهور شده است، گاهی به عثمان بن مظعون هم نسبت داده میشود.
چگونگی حرم و ضریح جناب ابراهیم
وضعیت حرم جناب ابراهیم در کتب تاریخ و مدینهشناسی، از اوایل قرن هفتم مطرح و در مقاطع مختلف از آن سخن گفته شده است ولی قبل از تاریخ یاد شده، آیا این بقعه به چه شکل بوده و اصلًا دارای ساختمان بوده است یا نه، در این مورد مطلبی بدست نیامده است ولی آنچه مسلم است و با اهمیتی که رسول خدا- ص- به هنگام دفن این دو بزرگوار، برای حفظ و بقای قبر آنان قائل بوده است، این دو قبر در میان مسلمانان در طول تاریخ مشخص و دارای احترام و از قبوری بوده که مسلمانان زیارت این دو قبر را همانند قبور سایر شخصیتهای مذهبی از اعمال مستحب و جزء وظائف مهم میدانستند و طبعاً در حفظ اصل قبرها و در ایجاد سقف و سایهبان در روی آنها تلاش مینمودند.
ابن جبیر (متوفای 614) در مورد این بقعه میگوید: «و أَمامَهُ قَبْر
ص: 135
السّلالة الطاهرة ابراهیم بن النبی- ص- و علیه قبة بیضاء» (1) در مقابل قبر مالک بن انس قبر سلاله رسول خدا است و در روی این قبر گنبدی است سفید رنگ. مشابه همین جمله را ابن بطوطه جهانگرد دیگر (756) ذکر نموده است. (2)
ابن جبیر در مورد ضریح جناب ابراهیم پس از آن که زیبایی و استحکام ضریح ائمه بقیع را با این بیان توصیف میکند که: اصل این ضریح از چوب اما بدیعترین و زیباترین نمونهای است از نظر فن و ظرافت و نقاشی. برجسته از جنس مس بر آن ترسیم و میخکوبیهایی به جالبترین شکل در آن تعبیه شده که نمای آنرا هرچه زیباتر و جالبتر نموده است.
میگوید: «و علی هذا الشکل قبر ابراهیم بن النبی». (3)
«قبر ابراهیم فرزند پیامبر نیز به همین شکل است.»
پس از ابن جبیر، ابن نجار مدینه شناس (متوفای 643) نیز از بقعه و ضریح جناب ابراهیم یاد نموده و چنین میگوید:
«و قبر ابراهیم بن النبی و علیه قبة و ملبن ساج». (4)
«قبر ابراهیم فرزند پیامبر دارای گنبد و ضریحی از چوب ساج میباشد».
محمد بن احمد مطری (متوفای 741 ه) در کیفیت ساختمان این بقعه میگوید: «و علیه قبة فیها شباک من جهة القبلة و هو مدفون عند جنب عثمان بن مظعون رضی اللّه عنه». (5)
«در روی بقعه ابراهیم گنبدی است و در دیوار سمت جنوبی این بقعه، شبکههایی وجود دارد و او در کنار قبر عثمان بن مظعون دفن شده است».
از گفتار سمهودی (متوفای 911) معلوم میشود که این بقعه و ضریح در زمان وی نیز به همان شکلی بوده که مطری و دیگر مدینه
1- رحله ابن جبیر، ص 144.
2- رحله ابن بطوطه، ص 119.
3- رحله، ابن جبیر، ص 144.
4- اخبار المدینه، ص 155.
5- التعریف بما انسته الهجرة من معالم دار الهجرة، چاپ قاهره، ص 46.
ص: 136
شناسان قبل از وی یاد نمودهاند؛ زیرا او میگوید:
«و قبره علی نعت قبر الحسن و العباس و هو ملصق الی جدار المشهد القبلی و فی هذا الجدار شباک». (1)
(ضریح) ابراهیم همانند (ضریح) حسن- ع- و عباس است و این ضریح چسبیده به دیوار جنوبی حرم و در این دیوار شبکههایی وجود دارد.
سید اسماعیل مرندی که در سال 1255 هجری مدینه را زیارت نموده و در کتاب خود از این بقعه چنین یاد میکند و دیگر قبه حضرت ابراهیم پسر حضرت رسول خدا است که یک ضریح دارد. (2)
نایب الصدر شیرازی هم که در سال 1305 ه. سفر حج نموده است، در شمار بقعههای موجود در بقیع میگوید: و بقعه ابراهیم بن النبی- ص- بر سر در آن چند شعر ترکی است و یک مصرع آن که فارسی است نقل میشود: «شهزاده سلطان رسل ابراهیم». (3)
ابراهیم رفعت پاشا که برای آخرین بار در سال 1325 و تقریباً بیست سال قبل از تخریب آثار مذهبی در حجاز، بقیع را زیارت نموده، از این بقعه چنین نام میبرد: «گنبد و بارگاه عباس و حسین بن علی- علیه السلام- از همه گنبد و بارگاههای موجود در بقیع؛ مانند گنبد ابراهیم و ... بزرگتر و مرتفعتر است.» (4)
خلاصه: آنچه از گفتار این مورخان و نویسندگان از قرن هفتم تا قرن چهاردهم هجری بدست آمد، این است که قبر شریف جناب ابراهیم سلاله پاک رسول خدا- ص- و جناب عثمان بن مظعون یکی از باوفاترین صحابهها و یاران آن حضرت؛ همانند سایر قبور اقوام پیامبر اسلام- ص- در بقیع دارای بقعه و گنبد و بارگاه بوده است و قبر جناب ابراهیم که دارای زیباترین ضریح همانند ضریح ائمه بقیع- علیهم السلام- و در سمت جنوبی این بقعه و متصل به دیوار قرار گرفته و در این سمت از دیوار شبکههایی نیز
1- وفاء الوفا، ج 3، ص 918.
2- توصیف مدینه به نقل فصلنامه میقات حج، شماره 5، ص 118.
3- سفرنامه نایب الصدر شیرازی، ص 230.
4- مرآت الحرمین، ج 1، ص 426.
ص: 137
تعبیه شده بود که ارتباط زایرین با داخل حرم بوسیله این شبکه حفظ میگردد.
و بالأخره توجه زائرین و حجاج که در طول تاریخ از نقاط مختلف جهان به مدینه منورّه مشرف میشدند، به این بقعه شریف و قبر مبارک منعطف میگشت و اگر در اثر کثرت و ازدحام زائرین، امکان وارد شدن به داخل این حرم وجود نداشت، طبعاً از بیرون حرم و از مقابل شبکه، قبر فرزند رسول خدا را زیارت و در این محل به دعا و راز و نیاز با خداوند متعال میپرداختند.
و اینک در مورد این حرم شریف تذکر دو موضوع ضروری به نظر میرسد: یکی معرفی سایر مدفونین در این محل و دومی بیان تاریخ بنای این بقعه و بارگاه.
سایر مدفونین در بقعه ابراهیم
بطوری که در گفتار بعضی از مورخان و مدینهشناسان ملاحظه فرمودید و در آینده نیز به آن خواهیم رسید، قبر جناب ابراهیم در کنار قبر عثمان بن مظعون و هر دو زیر یک گنبد قرار داشتند. ولی بعضی از مورّخان علاوه بر قبر عثمان بن مظعون وجود قبر تعدادی دیگر از صحابه را نیز در این بقعه گزارش کردهاند؛ از جمله قبر عبدالرّحمان بن عوف.
ابن نجار در ضمن روایتی میگوید: «عایشه در آخرین روزهای زندگی عبدالرحمان بن عوف، بر وی پیام داد که در صورت تمایل میتواند وصیّت کند در داخل حرم پیامبر دفن شود، ابن عوف در پاسخ این پیام گفت:
«گذشته از این که نمیخواهم خانه رسول خدا و محل زندگی عایشه را بوسیله دفن شدن، در مضیقه قرار دهم من با عثمان بن مظعون پیمانی دارم که هر یک از ما جلوتر از دنیا رود، دوّمی هم در جوار او به خاک سپرده شود.
ص: 138
ابن نجار پس از نقل این روایت میگوید: «بنابر این، قبر ابن عوف هم مانند ابن مظعون در کنار قبر ابراهیم در داخل بقعه او قرار دارد». (1) قبر اسعد بن زراره
عباسی از علمای قرن یازدهم پس از اشاره به بقعه جناب ابراهیم و عثمان بن مظعون میگوید: «و نقل میکنند در این بقعه غیر از قبر این دو شخصیت، قبر چند تن دیگر از صحابه واقع شده است. یکی از آنها اسعد بن زراره و دیگری سعد بن ابیوقاص که در عقیق بدرود حیات گفت و جنازهاش به مدینه منتقل و در این محل بخاک سپرده شد و همچنین قبر عبدالرحمن بن عوف و عبداللَّه بن مسعود و خنیس بن حذافه سهمی در داخل حرم جناب ابراهیم واقع گردیده است». (2)
علی حافظ (3) از مؤلفان قرن اخیر پس از ذکر افراد پنجگانه یاد شده، میگوید: «و بنابر تأیید بعضی از مورّخان، قبر فاطمه بنت اسد نیز در این محل و در داخل حرم ابراهیم واقع شده است». (4)
سمهودی مدینهشناس معروف که یک قرن قبل از عباسی میزیسته است میگوید: «در طرف شمال قبر جناب ابراهیم و در داخل حرم او، شکل دو قبر جدید به چشم میخورد که نه ابن نجار و نه هیچیک از مدینهشناسان بعد از وی از این دو قبر یاد ننمودهاند».
سمهودی اضافه میکند: «همانگونه که قبلًا اشاره نمودیم، مورّخان میگویند: قبر ابراهیم در کنار قبر عثمان بن مظعون قرار گرفته و عبدالرّحمان بن عوف هم طبق وصیت خود در این مکان بخاک سپرده شده است و لذا مناسب است این دو صحابه نیز مانند ابراهیم در این محل زیارت شوند». (5)
از گفتار سمهودی ظاهر میشود که به عقیده وی، بجز ابن مظعون و
1- اخبار مدینة الرسول، ص 156.
2- عمدة الاخبار فی مدینة المختار، ص 152.
3- فصول من تاریخ المدینة المنوره، ص 169.
4- در بحث تاریخ حرم ائمه بقیع، مردود بودن این احتمال را توضیح دادهایم مراجعه شود.
5- وفاء الوفا، ج 3، ص 919.
ص: 139
ابن عوف، از صحابه کسی در داخل بقعه ابراهیم دفن نشده است و چند تن از صحابه که بعضی از مورّخان از آنها یاد نمودهاند، که در مجاورت ابراهیم و در داخل بقعه او بخاک سپرده شدهاند، قبر آنان در مجاورت او ولی در خارج بقعه، و نه در داخل آن، قرار دارد».
و اما تاریخ بنای این بقعه و ضریح
همانگونه که قبلًا آوردیم، ساختمان حرم و ضریح جناب ابراهیم از اوایل قرن هفتم و به وسیله ابن جبیر مطرح شده است و او هم از وضع موجود این حرم و ضریح و از آنچه خود شاهد آن بوده یاد نموده است اما آیا همان بقعه و ضریح در چه تاریخ و به وسیله چه کسی ساخته شده و همچنین این حرم قبل از این بنا و در طول قرنهای اول به چه شکل بوده، در گفتار نویسندگان و مورخان در این مورد مطلب صریحی وجود ندارد و لیکن از شواهد و قرائن موجود در گفتار آنان و تصریح بعضی از بزرگان شیعه میتوان در مورد تاریخ تقریبی و نسبت به بانی این بقعه و ضریح اظهار نظر نمود.
مرحوم علامه قاضی نوراللّه شوشتری پس از آنکه مجد الملک را بانی ساختمان حرم ائمه بقیع معرفی میکند، میگوید: «و چهار طاق عثمان بن مظعون را که اهل سنت چنین پندارند، که مقام عثمان بن عفان است، او بنا کرده است و مشهد امام موسای کاظم و امام محمد تقی در مقابر قریش در بغداد را هم او بنا نموده است و مشهد سید عبدالعظیم حسنی در ری و غیر آن از مشاهیر سادات علوی و اشراف فاطمی- علیهم السلام- از آثار او است». (1)
1- مجالس المؤمنین، ج 2، ص 458.
ص: 140
و اما در مورد ضریح جناب ابراهیم
بطوری که ملاحظه فرمودید، ابن جبیر جهانگرد معروف و سمهودی مدینهشناس مشهور، در ضمن توصیف از ضریح ائمه بقیع و معرفی ضریح ابراهیم به مشابهت و همقرین بودن آن دو، تکیه و تأکید نمودهاند و این گفتار و تشبیه، که نشانگر شباهت تام از نظر فنی و مواد اولیه و استحکام و ظرافت و نقوش و خطوط موجود در این دو ضریح است طبعاً گویای این حقیقت هم میباشد که آنها در یک زمان و در زیر نظر یک صنعتکار و به دست یک استاد کار ساخته شدهاند.
بطور خلاصه در ارتباط با ساختمان حرم و ضریح جناب ابراهیم سه موضوع قابل توجه است:
1- ایجاد گنبد و بارگاه و ساخته شدن ضریح ائمه بقیع به وسیله مجد الملک بوده که در محل خود توضیح داده شد.
2- قاضی نوراللّه شوشتری تصریح میکند که حرم جناب ابراهیم نیز به وسیله مجد الملک ساخته شده است.
3- و بالأخره شباهتهایی که در میان دو ضریح وجود داشته است.
و از مجموع این سه مطلب میتوان چنین نتیجه گیری نمود که بانی ضریح جناب ابراهیم، مانند حرم او و مانند حرم و ضریح ائمه بقیع، مجد الملک براوستانی است که در اواخر قرن پنجم هجری ساخته شده است.
سنت رسول اللّه- ص- در تدفین ابن مظعون و ابراهیم- ع-
این بود آنچه در مورد تاریخ بقعه و بارگاه و قبر جناب ابراهیم و عثمان بن مظعون بدست ما رسیده است و در اختیار خوانندگان ارجمند قرار دادیم.
ص: 141
ولی در مورد این دو شخصیت، موضوع مهم و نکته حساس و جالبتر، از جنبه تاریخ، توجّه به سنّت رسول خدا و توجه به روش آن حضرت در کیفیت تشییع و تدفین آنها و فراگرفتن احکام اسلامی در اجرای سنت عملی آن بزرگوار در مورد تدفین و مراسم پس از آن، نسبت به همه مسلمانان مخصوصاً آنان که از قداست و معنویت بیشتری برخوردارند و با رسول خدا پیوند خانوادگی و یا افتخار صحابگی آن حضرت را دارند و همچنین کسانی که دارای خدمات ارزنده به اسلام و قرآن میباشند.
زیرا مسلّم است که مراسم تشییع و تدفین ابن مظعون و ابراهیم بدستور مستقیم و به مباشرت شخص رسول خدا انجام گرفته و در حقیقت آن حضرت این بخش از دستورات آیین خویش را عملًا بعنوان درس و برنامه همگانی در این دو مراسم تعلیم فرموده است و تمام مسلمانان موظّفند این درس را همانند سایر برنامههای دینی فرا گیرند و از سنت رسول خدا- ص- پیروی و دستور او را اجرا و عملی سازند که «ما آتاکُم الرَّسُول فَخُذُوه و مانهاکم عَنْهُ فَانْتَهُوا».
بیان این برنامه عملی و توضیح این سنت جاودانی ایجاب میکند که مروری داشته باشیم به بیوگرافی ابن مظعون و جناب ابراهیم و نگاهی بر مراسم تشییع و تدفین پیکر پاک این دو شخصیت بزرگوار؛ آنچنان که در منابع حدیثی و تاریخی نقل گردیده است.
عثمان بن مظعون در مکه
صحابه بزرگ؛ عثمان بن مظعون، کنیهاش ابوسائب از سابقین در اسلام و چهاردهمین فرد است که در مکه به ندای توحید پیامبر- ص- لبیک گفته و اسلام را پذیرفته است و یکی از مسلمانان مجاهد و مبارز و از کسانی بوده است که دفاع از حریم اسلام و فداکاری در حمایت از شخص
ص: 142
رسول خدا- ص- را در رأس وظایف و برنامههای زندگی خویش قرار داده است.
بنا به گفته بعضی از مورخان، وی افتخار اخوّت و برادری رضاعی با رسول خدا- ص را هم داشته است و او از آن عده از مسلمانها است که (هاجر الهجرتین) در اثر فشار مشرکین مکه، هم در هجرت به حبشه شرکت نمود و هم جزء مهاجرین به مدینه بود. و طبق گفتار بعضی از مورّخان سرپرستی مهاجرین حبشه از طرف رسول خدا- ص- بر وی محول شده بود.
ابن مظعون و ردّ پناهندگی مشرکان
عثمان بن مظعون در مراجعت ازحبشه با این که در جوار و پناه ولید بن مغیره یکی از سرشناسان مشرک مکه قرار گرفت و از ایذاء و اذیت مشرکان در امان بود اما برای هماهنگی با سایر مسلمانان و اعلان استقلال و عظمت اسلام و تحقیر شرک و بتپرستی جوار او را مردود اعلان نمود و تمام عواقب و آثار خطرناک آن را جانانه پذیرا گردید و به ولید چنین گفت:
«من اینک از جوار تو خارج میگردم؛ زیرا دوست دارم همانند پیامبر و مسلمانان دیگر، بجز خدا، در پناه کسی نباشم و از ولید خواست که این موضوع در میان مردم مکه اعلان شود، از این رو به همراه وی وارد مسجد الحرام گردید و در میان سران قریش خارج شدن خویش را از پناه ولید اعلان نمود. (1) عثمان بن مظعون در مدینهابن مظعون پس از هجرت به مدینه، گذشته از این که یکی از یاران عابد و زاهد رسول خدا- ص- بحساب میآمد یکی از چند نفر از صحابه بود
1- طبقات ابن سعد 3 ق، ج 1، ص 286؛ اصابه، ج 2، ص 464؛ استیعاب، ج 3، ص 85؛ تاریخ الإسلام ذهبی، حوادث سال دوم هجرت.
ص: 143
که از دیگر یاران آن حضرت نسبت به احکام آشناتر و از این لحاظ در میان سایرین معروفتر بودند.
ابن مظعون در زهد و دوری از لذائذ زندگی، به اینجا رسید که تصمیم گرفت حتّی بعضی از مباحات را نیز ترک کند، از این رو از معاشرت با همسرش نیز خودداری ورزید. همسر او شکایت به نزد رسول خدا برد، آن حضرت او را از این عمل منع و به انجام وظایف نسبت به زن و فرزند تشویق فرمود.
ابن مظعون جزء کسانی بود که در دوران جاهلی نیز لب به شراب نمیزد و شعارش این بود: «شخص عاقل هیچگاه به چیزی که عقل را زایل و موجب تمسخر دیگران میگردد نزدیک نمیشود».
و او جزء چند تن از صحابه است که تصمیم گرفتند برای مبارزه با گناه و دوری از معصیت، خود را «اخصاء» و غریزه جنسی خود را بطور کلّی از بین ببرند و در این مورد نیز با مخالفت رسول خدا مواجه گردیدند و رسول خدا فرمود: «یا ابن مظعون علیک بالصّوم فانّها مجفرة»؛ «بر تو باد روزه گرفتن که شکننده غریزه جنسی است».
ابن مظعون جزء بدریون از یکصد و سیزده نفر صحابه است که در جنگ بدر شرکت جسته و این افتخار و از خودگذشتگی را بر افتخارات دیگرش افزوده است.
بهرحال، وی معیار و الگوی فضیلت و زهد و تقوا و از خودگذشتگی معرفی شده است و لذا در زیارت ناحیه مقدسه آمده است: «السلام علی عثمان بن امیرالمؤمنین سمّی عثمان به مظعون». (1) گریه رسول خدا در مرگ عثمان بن مظعون عثمان بن مظعون در ذی حجه سال دوم هجرت، پس از آن که در
1- تلخیص از اسدالغابه، ج 3، ص 386؛ اصابه، ج 2، ص 464؛ استیعاب، ج 3، ص 87؛ تنقیح المقال، ج 2، ص 249؛ فروع کافی، ج 2، ص 56، 57.
ص: 144
جنگ بدر شرکت نمود، بدرود حیات گفت و او اوّل کسی است از مهاجرین، که در بقیع بخاک سپرده شد. (1)
مورّخان و شرح حال نویسان از جمله ابن عبدالبر (متوفای 463) و ابن اثیر (متوفای 630) از ابن عباس نقل نمودهاند که رسول خدا- ص- به هنگام مرگ عثمان بن مظعون، در بالین وی نشسته بود، صورت به صورت او گذاشت، چون سر برداشت اشک در دیدگان آن حضرت حلقه زده بود و دوّمین بار صورت به صورت او گذاشت چون سر برداشت اشک و اندوه آن حضرت برای همه حاضرین مشهود بود و سوّمین بار صدای ناله و شیونِ آن حضرت بلند گردید و حاضرین با دیدن این منظره گریه و شیون سر دادند. (2) بوسه رسول خدا بر پیشانی ابن مظعون
در منابع شیعه از امام صادق- ع- (3) و در منابع اهل سنت از عایشه (4) روایت شده است که رسول خدا- ص- پس از تغسیل و تکفین ابن مظعون، در حالی که اشک میریخت بر پیشانی او بوسه زد «فلما غسل و کفن قَبَّله رسول اللّه بین عینیه» (5) در مسند احمد بن حنبل و طبقات گفتار عایشه چنین نقل شده است: «انّ رسول اللّه قَبَّل عثمان بن مظعون و هو میت، قال فرأیت دموع النبی تسیل علی خدّ عثمان بن مظعون». (6)
و همچنین این نکته از گفتار محدّثان و مورّخان به وضوح بدست میآید که رسول خدا- ص- بهنگام مرگ و دفن پیکر ابن مظعون و بعدها تا آن حضرت زنده بود، با قول و عملش و با گفتار و کردارش بر حفظ اثر قبر و ابقاء نام این صحابه جلیل القدر توصیه و تأکید میفرمود و بر سر تربت وی حاضر میگردید و یاد او را زنده و برای وی از خداوند متعال اعلای درجه و نزول رحمت درخواست مینمود.
1- و اولین کسی که از انصار در بقیع دفن شده است اسعد بن زراره میباشد.
2- استیعاب، ج 3، ص 87؛ اسد الغایة، ج 3، ص 383.
3- من لایحضره الفقیه، ج 1، احکام الاموات؛ فروع کافی، ج 1، ص 72 و 73؛ تنقیحالمقال، ج 2، ص 249.
4- سنن ترمذی کتاب الجنائز، ح 994؛ استیعاب، ج 3، ص 85.
5- سنن ابیداود، ج 2، ص 179؛ تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 100؛ اسدالغابه، ج 3، ص 387؛ استیعاب، ج 3، ص 85؛ تنقیح المقال، ج 2، ص 249.
6- مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 55 و 56 و 206؛ طبقات، ج 3، ق 1، ص 288.
ص: 145
نمونههایی از گفتار و عمل رسول خدا- ص- در این مورد
پیامبر اسلام- ص- بهنگام مرگ ابن مظعون، چنین فرمود: «ادفنوا عثمان بن مظعون بالبقیع یکن لنا سلفاً فنعم السلف سلفنا عثمان بن مظعون». (1)
و این جمله را بهنگام دفن پیکر او نیز تکرار نمود: «نعم السلف الصالح عثمان بن مظعون». (2)
و بهنگام مرگ فرزند عزیزش ابراهیم فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون». (3)
بکار گیری و تکرار کلمه «سلف صالح» مخصوصاً بهنگام دفن ابراهیم و پس از گذشت هشت سال از وفات ابن مظعون تأکید بر این است که باید یاد ابن مظعون بعنوان یادگاری از گذشتگان صالح و نمونهای از صحابه فداکار رسول خدا زنده و جاوید بماند و نام و خاطره او از خاطرهها محو نگردد.
نصب سنگ بر قبر ابن مظعون
پس از این که پیکر عثمان بن مظعون دفن گردید، رسول خدا- ص- با دست مبارکش قطعه سنگی را بعنوان نشانه و علامت بر قبر وی نصب و با این عمل خویش نیز همانند گفتارش یاد او را زنده و قبر او را برای همیشه مشخص فرمود.
ابن عبدالبر میگوید: «و اعلم النّبی- ص- قبره بحجر و کان یزوره». (4) رسول خدا قبر عثمان را با قطعه سنگی مشخص فرمود و همیشه این قبر را زیارت مینمود. و هم او از عبیداللَّه بن رافع چنین نقل میکند:
«فوضع رسول اللّه حجراً عند رأسه و قال هذا فرطنا». (5) همین جمله را ابن سعد در طبقات هم نقل نموده است. (6)
1- تاریخ المدینه، ج 1، ص 100؛ استیعاب، ج 3، ص 85؛ اسدالغابه، ج 3، ص 387؛ تنقیح المقال، ج 2، ص 249.
2- همان.
3- همان.
4- استیعاب، ج 3، ص 85.
5- همان.
6- طبقات، ج 3، ق 1، ص 289.
ص: 146
در دعائم الإسلام از امیرالمؤمنین نقل میکند: «انّ رسول اللّه- ص- لما دفن عثمان بن مظعون دعا بحجر فوضعه عند رأس قبره و قال یکون عَلَماً لیدفن الیه قرابتی». (1)
در تاریخ الکامل میگوید: «و جعل رسول اللّه- ص- علی رأس قبره حجراً علامةً لقبره». (2)
سمهودی در ضمن نقل اصل موضوع و این که رسول خدا- ص- قطعه سنگی را بر روی قبر ابن مظعون نصب نمود به کیفیت این سنگ، به قبر نیز اشاره میکند و میگوید: «این قطعه سنگ نه قطعه سنگ معمولی بلکه قسمت پایین یک هاون سنگی بود که پس از شکسته شدن و غیر قابل استفاده بودن، رسول خدا- ص- آن را بر قبر عثمان بن مظعون نصب نمود «فجعل رسول اللّه- ص- اسفل مهراس علامة علی قبره» آنگاه فرمود: «لأجعلنک للمتّقین اماماً». (3) سرگذشت این سنگ قبر
این بود گفتار رسول خدا- ص- در مورد عثمان بن مظعون و این بود عملکرد آن حضرت در مراسم تدفین وی و نصب نمودن سنگ قبر بر روی قبر او تا علامتی بر آن قبر باشد و آیندگان آن را بشناسند و نسبت به صاحبش عرض ادب و احترام نمایند و خاطره او را بعنوان سرمشق زنده بدارند.
و این قطعه سنگ تا دوران خلافت معاویة بن ابی سفیان در روی این قبر قرار داشت و صحابه رسول خدا و مسلمانان طبق دستور و ارشاد رسول خدا- ص- به وسیله این علامت، قبر ابن مظعون را میشناختند و مانند خود آن حضرت به زیارتش میشتافتند ولی در دوران معاویه که مروان بن حکم امارت مدینه را به دست گرفت، دستور داد این علامت و این قطعه
1- بحار الانوار، ج 82، ص 22.
2- الکامل، ج 2، ص 97 و 98.
3- وفاء الوفا، ج 3، ص 914.
ص: 147
سنگ را از قبر عثمان بن مظعون برداشتند و در روی قبر عثمان بن عفان نصب نمودند. مروان میگفت: «واللّه لایکون علی قبر عثمان بن مظعون حجر یعرف به»؛ «بخدا سوگند برای من قابل قبول نیست که در قبر عثمان بن مظعون علامتی باشد و با آن شناخته شود».
و این عمل از نظر افکار عمومی آنچنان زننده و مورد اعتراض بود که افراد سرشناس از بنیامیه نیز اظهار مخالفت نمودند و به مروان گفتند: «چرا قطعه سنگی را که با دست رسول خدا نصب شده بود، بجای دیگر منتقل نمودی» ولی مروان به این اعتراضها توجهی نکرد و در پاسخ آنان گفت:
عثمان فعثمان! چه فرق میکند آن عثمان یا این عثمان و گاهی چنین گفت: «اما واللَّه اذ رمیت فلا یرد» به خدا سوگند پس از این تغییر مکان قابل برگشت نیست. (1) ابراهیم از تولد تا وفات
این بود اجمالی از تاریخ زندگی عثمان بن مظعون و نکات برجستهای از زهد و عبادت و مبارزه و استقامت او در برابر کفر و شرک و همچنین نکاتی درباره مرگ و مراسم تدفین و احترام و تجلیل رسول خدا- ص- از این صحابه جلیل و گریه آن بزرگوار در کنار پیکر او.
و اینک اجمالی از بیوگرافی جناب فرزند رسول خدا و نکاتی از تولد و عاطفه و محبت رسول خدا- ص- نسبت به این فرزند عزیزش و چگونگی انتقال و تدفین این طفل شانزده ماهه و گریه رسول خدا و سایرین در کنار پیکر و بهنگام دفن این دُردانه پیامبر- ص-.
مراسم تولد
رسول خدا- ص- در ذیقعده سال ششم هجری که از جنگ حدیبیه
1- اسد الغابه، ج 3، ص 387؛ تاریخ المدینه ابن زباله به نقل وفاء الوفا، ج 3، ص 894 و 914؛ تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 102؛ عمدة الاخبار، ص 152.
ص: 148
مراجعت فرمود، نامهای به وسیله یکی از اصحابش به نام حاطب بن ابی بلتعه به مقوقس پادشاه اسکندریه ارسال داشت که رسول خدا- ص- در این نامه او را به توحید و قبول اسلام فراخوانده بود. مقوقس گرچه اسلام را نپذیرفت ولی احترام و ادب کامل را نسبت به نامه رسول خدا و پیک آن حضرت مراعات نمود و هنگام دریافت نامه گفت از این پیام عطر خیر و نیکی استشمام میشود و دستور داد نامه رسول خدا در میان صندوقی از عاج محفوظ بماند و به همراه پاسخ این نامه دو کنیز به نام ماریه و سیرین که هر دو خواهر و از زیبایی برخوردار بودند با هدایای دیگر به محضر رسول خدا- ص- ارسال نمود. این دو خواهر پس از ورود به مدینه طبق دعوت و هدایت شخص رسول خدا به آیین اسلام گرویدند و در تاریخ جزء زنان مؤمنه و بافضیلت شناخته میشوند. رسول خدا ماریه را برای خود نگهداشت و سیرین را به حسان بن ثابت شاعر معروف اهدا نمود. حسان از سیرین دارای فرزندی شد به نام عبدالرّحمان که با ابراهیم فرزند پیامبر پسرخاله میباشند. (1) انتقال ماریه به خارج از مدینه
از روزهای اول ورود ماریه به خانه رسول خدا- ص- بعضی از همسران آن حضرت به وی با چشم حسادت نگاه میکردند و تحمل این بانوی جوان و تازه وارد برای آنان سخت مینمود با ظاهر شدن اثر حمل در وی، این حالت شدیدتر و اظهار ناراحتی بیشتر گردید؛ بطوریکه رسول خدا- ص- برای حفظ توازن در میان همسران و در داخل زندگیش مصلحت را در این دیدند که ماریه را علیرغم علاقه و محبت فوقالعادهای که به وی داشتند به خارج مدینه منتقل و از سایر همسرانش جدا سازند، از این رو ماریه در میان بستانی که متعلق به پیامبر و در میان قبیله بنیمازن و در
1- طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 86؛ اسد الغابه، ج 1، ص 38؛ البدایة و النهایه، ج 5، ص 307.
ص: 149
نزدیکی مسجد قبا قرار داشت اسکان داده شد که این محل بعدها به نام مشربه ام ابراهیم (1) مشهور گردید و پس از چند ماه ابراهیم در این محل متولّد شد.
انتقال ماریه به خارج از مدینه را مورّخان چنین نقل نمودهاند:
«و غار نساء رسولاللّه، واشتدّ علیهن حین رزق منها الولد»؛ (2) بعضی از همسران پیامبر نسبت به ماریه حسد ورزیدند مخصوصاً آنگاه که دارای فرزند شد.
و صاحب طبقات نقل میکند: «پیامبر خدا ماریه را از محیط زندگیش دور ساخت؛ زیرا تحمّل وی برای همسران آن حضرت سخت بود و آنان حسد ورزیدند اما نه مثل عایشه. (3)
و باز در طبقات و سایر کتب تاریخ، از خود عایشه نقل شده است که رسول خدا- ص- یک روز ابراهیم را به نزد من آورده، فرمود: «عایشه ببین این طفل چقدر به من شبیه است» گفتم هیچ شباهتی به تو ندارد، فرمود:
چقدر سفید (مانند من) و چاق است» گفتم طفلی که شیر گوسفند بخورد چاق و سفید میشود. (4)
بهرحال ابراهیم در میان قبیله بنیمازن و در محل مشربه متولد گردید و سلمی همسر ابو رافع مامایی او را به عهده گرفت و لذا اولین کسیکه مژده ولادت ابراهیم را به رسول خدا رسانید ابو رافع بود و آن حضرت غلامی بعنوان مژدگانی بر وی هدیه فرمود. رسول خدا- ص- در روز هفتم ولادت ابراهیم گوسفندی عقیقه نمود و شخصی به نام ابوهند موی سر وی را تراشید و بدستور پیامبر به وزن موها نقره به مساکین داده شد. سپس در داخل خاک دفن گردید. و در همین روز پیامبر خدا این فرزند را ابراهیم نامید و فرمود: «جبرئیل بر من نازل شد و گفت: السلام علیک یا ابا ابراهیم و من هم نام جدم ابراهیم را بر وی انتخاب نمودم. (5)
1- مشربه ام ابراهیم در دو کیلومتری سمت شرقی مسجد قبا واقع است. به مناسبت نماز خواندن رسول خدا- ص- در این محل تبدیل به مسجد گردیده و مورّخان این مسجد را جزء مساجد اطراف مدینه معرفی نمودهاند و اینک این مسجد و محوطه متعلق به آن، تخریب و به صورت گورستانی جهت ساکنین آن منطقه درآمده، با دیواری مرتفع و قفل بزرگی بر درب آهنی آن که هیچ زائری نتواند وارد این محوطه شود. این وضع را اینجانب در ذیقعده 1413 ه. مشاهده نمودم.
2- طبقات، ج 1، ق 1، ص 68؛ البدایه و النهایه، ج 5، ص 304؛ یعقوبی، ج 2، ص 87؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 186.
3- «ان رسولاللَّه جحب ماریه وقد ثقلت علی نساء النبی- ص- و عزن علیها ولامثل عایشه» طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 86.
4- «فقال انظری الی شبهه بی فقلت ما أری شبهاً فقال الا ترین الی بیاضه و لحمه قلت من سقی البان اضأن سمن و ابیضّ. طبقات، ج 1، ق 1، ص 86؛ البدایه و النهایه، ج 5، ص 305؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 87.
5- طبقات، ج 1، ق 1، ص 87.
ص: 150
پس از تولد ابراهیم هر یک از همسران انصار درخواست نمودند که رسول خدا وظیفه پرستاری و شیر دادن به ابراهیم را بر وی محول نماید و در این مورد به همدیگر سبقت میجستند، بالأخره این افتخار نصیب بانویی به نام امّ برده همسر ابوسیف گردید. خانه ابویوسف که شغل آهنگری داشت در همان محله بنیمازن و در نزدیکی مشربه ام ابراهیم قرار گرفته بود و ام ابراهیم را به نزد ماریه در مشربه و به حضور رسول خدا- ص- در مدینه میبرد و پس از دیدار آنان به خانهاش برمیگرداند و گاهی رسول خدا شخصاً برای دیدن فرزندش به خانه امّ برده میرفت. (1) محبت پیامبر نسبت به ابراهیم
انس بن مالک خدمتگزار رسول خدا- ص- میگوید: «من نسبت به فرزند مهربانتر از رسول خدا کسی را ندیدهام؛ زیرا به هنگامیکه ام برده ابراهیم را پرستاری مینمود، گاهی رسول خدا- ص- با این فاصله دور، به خانه او میرفت و ابراهیم را در بغل میگرفت و او را میبوسید، سپس به دایهاش تحویل میداد و یک روز که رسول خدا- ص- باز قصد خانه امّ برده را داشت، من نیز به همراه او حرکت کردم، چون به خانه ابویوسف رسیدیم، دیدم خانه او پر از دود است. من به سرعت وارد خانه شدم واو را از ورود رسول خدا مطلع ساختم، او هم با عجله دست از کار کشید و کوره آهنگری را تعطیل نمود تا دود فضای خانه، آن حضرت را آزرده نسازد ولی رسول خدا- ص- با همین وضع وارد گردید و فرزندش را در بغل گرفت و به سینه چسبانید.
گریه رسول خدا و ماریه در کنار بستر ابراهیم
ابراهیم در خانه امّ برده مریض شد و در روز سهشنبه یازدهم
1- طبقات، ج 1، ق 1، ص 87؛ استیعاب، ج 1، ص 43؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39.
ص: 151
ربیعالاول سال دهم هجری که هیجده ماهه و بنا به قولی شانزده ماهه بود، از دنیا رفت. در منابع حدیثی متعدد نقل شده است: در دقایق آخر عمر وی و آنگاه که در حال نزع بود، رسول خدا- ص- در کنار بسترش نشسته بود و در حالیکه اشگش بصورتش جاری میگردید چنین فرمود:
«تدمع العین و یحزن القلب و لانقول الّا ما یرضی الرّب و انا بک یا ابراهیم لمحزونون»؛ «قلبم اندوهناک و چشم گریان است و چیزی بجز رضای حق نمیگویم ای ابراهیم اینک در فراقت شدیداً اندوهناکیم.» (1)
و در حدیث دیگری آمده است که آن حضرت پس از آن که فرمود:
«تدمع العین ...» این جمله را هم اضافه نمود: «و لو لا انّه وعد صادق و وعد جامع و ان الآخر لاحق بالاوّل لوجدنا علیک یا ابراهیم اشد من وجدنا و انابک لمحزونون»؛ «اگر مرگ وعده حق و همگانی نبود و اگر قرار نبود پسینیان به پیشینیان ملحق شوند، اندوه ما در فراقت، بیش از این میشد و در عین حال در فراقت شدیداً اندوهناکیم.» (2)
و باز در حدیث دیگری که ابی داود متن آن را نقل نموده، چنین آمده است: «ففاضت عینا رسول اللّه- ص- فقال له سعد ما هذا؟ قال- ص- انّها رحمة وضعها اللّه فی قلوب من یشاء و انّما یرحم اللّه من عباده الرحماء»؛ (3) چون اشک پیامبر- ص- جاری شد، سعد عرض کرد: یا رسولاللّه این گریه چرا؟ فرمود این رحمت و عاطفه است که خداوند در دل کسانی که میخواهد قرار میدهد و خداوند از بندگان خویش بر آنها رحم میکند که در دلشان رحم باشد.»
عبدالرحمان بن حسان بن ثابت از مادرش سیرین نقل میکند که به هنگام مرگ ابراهیم من و خواهرم ماریه در کنارش بودیم با اینکه با ناله و شیون گریه میکردیم اما از سوی رسول خدا- ص- مخالفت به عمل نمیآمد ولی پس از مرگ او از شیون و فریاد کردن نهی نمود. (کلّما صحت انا
1- این دو حدیث از منابع حدیثی در صحیح بخاری ج 1، کتاب الجنائز، حدیث 1241؛ صحیح مسلم، ج 2؛ کتاب الفضائل، ح 2315؛ سنن ابن ماجه، ج 1، کتاب الجنائز، ح 1589؛ سنن ابی داود، ج 2 کتاب الجنائز، باب البکاء علی المیّت، مسند احمد، ج 3، ص 194. و از منابع تاریخی و رجالی استیعاب، ج 1، ص 44؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39 نقل شده و در طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 88 و 89 در طی ده روایت با مضامین متعدد نقل گردیده است.
2- طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39؛ استیعاب، ج 1، ص 24.
3- سنن ابی داود، کتاب الجنائز باب البکاء علی المیت.
ص: 152
و اختی ما ینهانا فلما مات نهانا عن الصیاح). (1) انتقال پیکر ابراهیم پس از مرگ ابراهیم که در محله بنی مازن در خارج مدینه بوقوع پیوست، به رسولخدا- ص- عرض کردند اینَ نَدْفَنُهُ؟؛ در کجا به خاکش بسپاریم؟ آن حضرت فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون (2) طبق این دستور پیکر طفل شانزده ماهه برای خاکسپاری در بقیع به مدینه منتقل گردید.
کیفیت انتقال جسد ابراهیم را در طبقات بدینگونه نقل میکند: «و حمل من بیت امّ برده علی سریر صغیر»؛ (3) و از خانه امّ برده در میان تابوت کوچکی به مدینه حمل شد.
و در استیعاب نیز مشابه همین جمله را نقل نموده است: «و حمل علی سریر صغیر و صلّی علیه رسولاللّه- ص-» (4) ولی ابن کثیر مفسر و مورخ معروف به جزئیاتی از نقل و تشییع جنازه ابراهیم اشاره دارد، او میگوید: «لما توفی ابراهیم ابن رسولاللّه- ص- بعث علی بن ابی طالب الی امّه ماریة القبطیة و هی فی مشربة فحمله علی فی سفط و حمله بین یدیه علی الفرس ثم جاء به الی رسولاللّه- ص-». (5)
بنابراین، انتقال جسد ابراهیم در میان صندوقچهای چوبین (تابوت صغیر) و بوسیله امیر مؤمنان- ع- در حالیکه سوار بر اسب بوده، انجام گرفته است.
غسل پیکر ابراهیم
بنا به نقل ابن عبدالبر، پیکر ابراهیم را مرضعه و پرستارش امّ برده غسل داد. (6) ولی مشهور این است که مراسم غسل وی به وسیله فضل بن
1- طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39؛ استیعاب، ج 1، ص 24.
2- تاریخ المدینه ابن شبه، ص 100؛ استیعاب، ج 3، ص 85؛ اسدالغابه، ج 3، ص 387؛ تنقیح المقال، ج 2، ص 249.
3- طبقات، ج 1، ق 1، ص 92.
4- استیعاب، ج 1، ص 43.
5- البدایه و النهایه، ج 45، ص 311.
6- استیعاب، ج 1، ص 43.
ص: 153
عباس انجام گرفته است. و در این مراسم رسول خدا- ص- و عمویش عباس در گوشهای نشسته بودند و چگونگی آن را نظاره میکردند «غسله فضل بن عباس و رسول اللّه و العباس جالسان». (1) گریه رسول خدا- ص- به هنگام تکفین ابراهیم
در سنن ابن ماجه از انس بن مالک نقل میکند چون ابراهیم از دنیا رفت رسول خدا- ص- به هنگام کفن کردن جسد وی فرمود: «بر کفن نپیچید تا برای آخرین بار او را ببینم، آنگاه در کنار او نشستو رویجنازهخمشد وگریه نمود (لاتدرجوه فیاکفانه حتیانظرالیه فأتاه فأنکب علیه وبکی). (2)
این گریه رسول خدا در تاریخ ابن کثیر با توضیح جالبتری نقل شده است؛ زیرا او این جمله را نیز اضافه نموده است: «فبکی حتّی اضطرب لحیاه و جنباه»؛ (3) رسول خدا آن چنان گریه مینمود که چانه و شانههای آن حضرت از شدت گریه تکان میخورد.»
تشییع جنازه
ابن کثیر در ضمن جملهای به تشییع جنازه ابراهیم اشاره میکند و میگوید: «فغسله و کفنه و خرج به و خرج معه النّاس» (4) این جمله نشانگر این است که پس از مراسم تغسیل و تکفین آنگاه که جسد را به سوی بقیع حرکت دادهاند مردم نیز در پشت سر جنازه به همراه رسول خدا- ص- به حرکت درآمده و همانند خود آن حضرت در تشییع جنازه ابراهیم شرکت نمودهاند.
نماز رسول خدا بر ابراهیم
روایتی که در سنن ابو داود از عایشه نقل شده، میگوید: «رسول خدا
1- طبقات، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسدالغابه، ج 1، ص 40.
2- سنن ابن ماجه، کتاب الجنائز، ح 1475.
3- البدایة و النهایة، ج 5، ص 310.
4- البدایة و النهایة، ج 5، ص 311.
ص: 154
بر جنازه ابراهیم نماز نخوانده است.» (1) ولی مضمون روایات دیگری که خود ابوداود و سایر محدثان و مورخان و در منابع حدیثی و تاریخی آوردهاند، این است که پیامبر اکرم- ص- بر پیکر فرزند صغیرش ابراهیم همانند اشخاص بزرگ نماز میت بجای آورده و سپس به خاک سپرده است. (2)
در سنن ابن ماجه این حدیث چنین نقل شده است: «لما مات ابراهیم ابن رسولاللّه صلّی علیه رسولاللّه و قال ان له مرضعاً فی الجنة».
در ضمن حدیثی در سنن ابی داود، محل اقامه این نماز نیز تعیین گردیده است: «لما مات ابراهیم ابن النبی- ص- صَلّی عَلَیْهِ رسولاللّه فی المقاعد». (3)
ابن کثیر از مسند ابویعلی از ابن ابی اوفی نقل میکند که «صلّی رسولاللّه- ص- علی ابنه وصلیت خلفه و کبر علیه اربعاً». (4) کیفیت دفن ابن کثیر میگوید به هنگام دفن ابراهیم امیر مؤمنان- ع- وارد قبر شد و کف قبر را آماده و جسد را دفن نمود. «فَدَخل علّیٌ فی قبره حتی سوی علیه و دفنه.» (5)
ولی به نقل دیگری که در طبقات و استیعاب آمده است، فضل بن عباس و اسامة بن زید با هم وارد قبر شدهاند: «قیل ان الفضل بن عباس غسل ابراهیم و دخل فی قبره هو و اسامة بن زید». (6)
به نظر میرسد هر دو مطلب درست باشد که در مرحله اوّل فضل بن عباس با همکاری اسامه و در مرحله آخر امیر مؤمنان شخصاً در آماده سازی قبر و دفن جسد ابراهیم اقدام نمودهاند. و نقل ابن کثیر مؤید مطلبی است که در بعضی از منابع شیعه نقل شده که رسول خدا به امیر مؤمنان- ع- دستور داده است صورت ابراهیم را او به خاک بگذارد.
1- سنن ابی داود، ج 2، باب الصلاة علی الطفل.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، کتاب الجنائز باب «جاء فی الصلاة علی ابن رسولاللّه، ح 1511؛ سنن ابی داود، ج 2 کتاب الجنائز باب فی الصلاة علی الطفل، المصنف، ج 3، ص 532؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 9؛ استیعاب، ج 1، ص 45؛ اسدالغابة، ج 1، ص 40.
3- از گفتار یاقوت حموی در معجمالبلدان معلوم میشود که در مدینه چند محل بعنوان «مقاعد» یعنی میدان و محل نشست عمومی شناخته میشد و معروفترین آنها مقاعدی بود که در مقابل دکانهایی در نزدیکی خانه عثمان بن عفان واقع شده است.
4- البدایة و النهایة، ج 5، ص 310.
5- البدایة و النهایة ج 5، ص 311.
6- طبقات، ج 1، ق 1، ص 92؛ استیعاب، ج 1، ص 46.
ص: 155
گریه رسول خدا- ص- و مسلمانان در کنار قبر
در تاریخ ابن کثیر در ضمن بیان مراسم دفن ابراهیم از سومین گریه رسول خدا سخن به میان آمده است که در این مرحله، حزن و اندوه وگریه آن بزرگوار موجب اندوه شدید مسلمانان شرکت کننده در مراسم دفن گردیده و در کنار قبر با صدای بلند گریه نمودهاند و آن حضرت مجدداً فرموده است:
«چشممان گریان و قلبمان محزون ولی چیزیکه موجب خشم خداست بر زبان نمیآوریم و اینک ای ابراهیم در فراقت شدیداً محزون هستیم» (بکی رسولاللّه و بکی المسلمون حوله حتی ارتفع الصوت ثم قال تدمع العین و یحزن القلب و لانقول ما یغضب الرب و انّا علیک یا ابراهیم لمحزونون). (1)
عبدالرّحمان حسان بن ثابت هم نقل میکند که مادرم سیرین (خواهر ماریه) میگفت به هنگام دفن ابراهیم من در کنار قبر بودم وگریه میکردم و کسی هم از گریه من ممانعت نمینمود: (و انا ابکی عنده قبره و لاینهانی احد). (2) نصب سنگ و ریختن آب بر قبر ابراهیم
رسول خدا- ص- به هنگام دفن ابراهیم در میان خشتها که در داخل قبر چیده میشود شکافی مشاهده فرمود و شخصاً قطعه کلوخی به جفار داد که در میان آن خشتها قرار بدهد، آنگاه فرمود: «انّها لاتضرّ لاتنفع ولکنّها تقر عین الحی» و پس از پوشانیدن قبر در گوشهای از آن، قطعه سنگی دید آن را برداشت و با دست مبارکش خاک قبر را تسطیح و هموار نمود و چنین فرمود: «اذا اعمل احدکم عملًا فلیتقنه فانّه مما یسلی نفس المصاب.
آنگاه دستور داد مشک آبی آوردند و بر روی قبر ریختند و سپس
1- البدایة و النهایة، ج 5، ص 311.
2- طبقات، ج 1، ق 1، ص 92.
ص: 156
سنگی بعنوان علامت بر بالای قبر ابراهیم نصب نمود.
صاحب طبقات نقل میکند: «امر رسولاللّه- ص- بحجر فوضع عند قبره ورش علی قبره الماء». (1)
در مورد ریختن آب در جای دیگر چنین نقل میکند: به هنگام دفن ابراهیم رسول خدا خطاب به شرکت کنندگان در این مراسم فرمود: «کسی هست یک مشک آب بیاورد؟» یکی از انصار مشک آبی حاضر نمد، آن حضرت فرمود: «بریز روی قبر ابراهیم» (قال- ص- من أحد یأتی بقبره ماء فاتی رجل من الأنصار بقبره ماء فقال رشها علی قبر ابراهیم.) (2)
صاحب استیعاب و اسدالغابه از زبیر بن بکار نقل میکنند که:
«ورش علی قبره ماء و علم علی قبره بعلامة و هو اول قبر رش علیه الماء.» (3) جلوگیری رسول خدا- ص- از نفوذ بدآموزیهای فکری- عقیدتی
در همان روزیکه ابراهیم از دنیا رفت اتفاقاً کسوف آفتاب هم بوقوع پیوست یک عده از افراد بیاطلاع این موضوع را با حادثه فوت او مرتبط دانسته و در میان خود مطرح نمودند که این کسوف به جهت مرگ ابراهیم و در اثر این مصیبت بزرگ که متوجه رسول خدا- ص- و مسلمانان گردیده به وجود آمده است، چون این مطلب به سمع مبارک رسول خدا- ص- رسید پس از اقامه نماز آیات در میان مسجد سخنرانی نمود و این موضوع بیاساس و این فکر انحرافی و موهوم را تخطئه و مورد انتقاد قرار داد و از این طریق از نفوذ بدآموزیهای فکری عقیدتی جلوگیری فرمود و در ضمن مطالبی در این زمینه چنین اظهار داشت: «آفتاب و ماه از آیات خداوند هستند و کسوف و خسوف در آنها هم روی حساب و نظم دقیق است»
1- طبقات، ج 1، ق 1، ص 91.
2- طبقات، ج 1، ق 1، ص 91.
3- استیعاب، ج 1، ص 46، اسدالغابة، ج 1، ص 40.
ص: 157
هیچگاه در اثر مرگ و زندگی اشخاص ولو شخصیتهای بزرگ واقع نمیگردد و نباید مسلمانان این تصور باطل و این انحراف فکری را ولو در حق ابراهیم فرزند عزیز پیامبر خدا- ص- و دُردانه آن حضرت به خود راه دهند.
این گفتار و هدایت رسولاللّه با مضامین و با اسناد مختلف در منابع حدیثی و تاریخی نقل شده است. در متن یک حدیث چنین آمده است:
«کسفت الشمس علی عهد رسول اللّه یوم مات ابراهیم فقال الناس کسفت الشمس لموت ابراهیم فقال رسولاللّه- ص- ان الشّمس و القمر لایخسفان لموت أحد و لا لحیاته و لکنّهما آیتان من آیات اللّه فاذا رأیتموها فصلّوا. (1)
و در متن حدیث دیگری به سخنرانی عمومی آن حضرت در این مورد اشاره شده و چنین آمده است: «قم قام فخطب النّاس فاثنی علی اللّه بما هو أهله ثم قال ان الشمس و القمر آیتان من آیات اللّه لایخسفان لموت أحد و لا لحیاته فاذا رأیتموها فافزعوا للصّلوة.» (2) پینوشتها:
1- صحیح بخاری، ج 1، ح 995 و 996؛ صحیح مسلم، ج 2، ح 911، 914 و 915؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ح 1261؛ طبقات ج 1، ق 1، ص 92.
2- صحیح مسلم، ج 2، ح 901 موطأ مالک ج 1، ص 150؛ اسدالغابة ج 1، ص 39؛ استیعاب، ج 1، ص 35؛ البدایة و النهایة ج 5، ص 311.
ص: 158
در زیارت مدینه منوره
محیی لاری (قرن دهم هجری)
در وفای حال حاج و مشرَّف شدن به روضه مطهره
ای قدم از سر به رهش ساخته پا ز سر دغدغه بشناخته
بیسر و بیپا شده بشتافتی ره به حریم حرمش یافتی
کوکب اقبال تو مسعود بود عاقبت کار تو محمود بود
بخت تو زد تخت بر اوج سپهر سود به نعلین تو رخ ماه و مهر
شاهد مقصود ترا ره نمود بر تو چه درها که ز دولت گشود
ای شده محرم به حریم وصال وقت طلب آمد و گاهِ سؤال
لب بگشا بهر دعای ثواب هست درین وقت دعا مستجاب
هرچه به غیب و به شهادت درست از صدقات سر آن سرو رست
باش ز گرد سر او صدقه جوی جز به حریم حرمش ره مپوی
وجه نبی را چو مواجه شوی بیخبر و واله و بیخود شوی
توجه به جانب قرةالعین رسول یعنی بتول (سلام اللَّه علیها)
بار دگر ز آن سویِ حجره خرام بانگ برآور به صلات و سلام
میوه دل قرة عینِ رسول زهر گردونِ نبوت بتول
سیده جمله زنانِ بهشت مانده، در پای نبی سر به خشت
ص: 159
لب بگشا بهر دعا و ثواب هست در این وقت دعا مستجاب
لب بگشا کآنچه ترا در دل است یک به یک از تربت او حاصل است
در توجه نمودن به جانب بقیع که مرقد ارباب قبول است
شو متوجه به زمین بقیع عرش برین بین و مقام رفیع
هر طرفی نور دهد زان زمین همچو نجوم از فلک هفتمین
این همه چون انجم و او آفتاب رفته ز خورشید همه در نقاب
چونکه نهی بر در دروازه گام ورد زبان ساز صلات و سلام
زنده دلان بین که ز خود مردهاند سر به گریبان عدم بردهاند
گر بگشایند ز عارض نقاب تیره نمایند مه و آفتاب
بر در دروازه که دین را در است مقبره عمّه پیغمبر است
گنبد عباس که خلد آشیانست قبهای از نور، به عالم عیانست
چادر دُر از دُرج نبوت درآن بحر سخا کان مروت در آن
از فلک جود سخا و کرم کرده قران چار ستاره به هم
پرده گشاییم ز جمال سخن صادق و باقر علیست و حسن- ع-
خفته در آغوش هم از یکدلی زاده معنی و نبی و علی
چون به میان فاصلهشان اندکیست مرقد این چار تو گویی یکیست
مشهد عباس علیه السلام دور از ایشانست بقدر دو گام
طی کنی از جمله سرای سپنج مشکل اگر یابی ازین پنج گنج
در عقب منزل این پنج تن کرد بنا فاطمه بیت الحزن
چونکه گذر کرد ز عالم رسول کرده در آن خانه نشیمن بتول
دود دلش چونکه کشیدی علم دوده از آن دود گرفتی قلم
خون دل از دیده فشاندی برون مرثیه گفتی و نوشتی به خون
آن حُجَر چند که مانده سیاه هست سیاهیش از آن دود آه
ص: 160
سوز دلش چون علم افروختی ز آتش آن لوح و قلم سوختی
هر یک از آن سنگ به چشم بدی در ره معنی حجر الاسودی
سرمه آن سنگ دهد نور دل مردمک دیده ازو منفعل
بر سر آن ره که طریق هُداست حجره ازواج رسول خداست
ساحتِ آن گنبدِ فردوس بود حور به گیسو کندش رفت ورود
باز بنه گام دگر زان طرف کاخ صفا بنگر و کان شرف
نیست مجال قدم اجنبی خفته در آن گوهر صلب نبی
کرده در آن مخزن عنبر سرشت جای بهر گوشه طیور بهشت
خیل صحابه چه بزرگ و چه خُرد بیش از آن است که بتوان شمرد
در ته آن خاک که کانها دروست آن نه بدنهاست که کانها دروست
مقبرهای کز همه اینها جداست مقبره مادر شیر خداست
پای خسارت منه آنجا دلیر خفته در آن بیشه یکی شیر شیر
یک طرفش ظل ظلیل عقیل وز طرفی مالک امام خلیل
کان گهر معدن زر هر یکی زینت مه زیور خور هر یکی
این همه در سایه آن آفتاب رفته به خلوتگه عزت به خواب
روز قیامت که بود نفخ صور این همه خیزند در استار نور
خلق جهان مانده همه در مغاک از شرف اینها زد و سر بر سماک
سر چو برآرند ز جیب غبار چشم گشایند به دیدار یار
بخت اگر یار شود عن قریب خاک شوم بر سر کوی حبیب
توجه به جانب قبا و نخلستان
ای خَضِر راه خدا مرحبا خیز که شد شنبه روز قبا
تا به قبا هست قریب دو میل طی نتوان کرد رهش بیدلیل
نخل به نخل است همه پی ز پی سر به سر آورده چو در بیشه نی
ص: 161
هر یک از آن نخل چو سرو روان از ثمر افکنده به بر گیسوان
در ته هر نخل همه زرع و کشت چون نشود رشک زمین بهشت
هست در این عرصه مکان دگر خوابگه ناقه خیر البشر
بئر اریس است مسمی چو گل هست در او خاتم ختم رسل
چشمه زرقاست که چرخ کبود آمده پیشِ ره او در سجود
در صفت قصر رفیع قبا کرده دلم پیرهن و جان قبا
بئر رسولست کز آب حیات لب به لب استاده چو جوی فرات
کعبه به صد جای ز شوق قُبا ساخته پیراهن عزّت قَبا
هشت کَرَتْ بهر نوافل قیام چو رسی از ره سوی مسجد خرام
هر که به شنبه کند آنجا نزول عمره برآورد به قول رسول
دیدار مسجد فتح و مساجد اطراف آن
پنجم شنبه که بود روز چار پای نه و دست تمنا برآر
مسجد فتحست بنای رسول جای دعایَسْت و محل قبول
ساز قدم از سر و پا کن ز غین رو به سوی مسجد ذوقبلتین
مسجد دو قبله که در آن زمین بود در آن روز رسول امین
پهلوی مسجد چَهِ عثمان بود چَه نه سرچشمه حَیْوان بود
بر سر این چاه وضویی بساز داخل مسجد شو و سنت گزار
پس به سوی مسجد اربعه گذر تا شوی از فیض همه بهرهور
مسجد اول بود از مصطفی قبله حاجات و محل دعا
باقی دیگر همه بیاشتباه هست ز اصحاب رسالتپناه
داخل هر یک شو و بهر نماز روی نِه آنجا به زمین نیاز
بر سر آن ره به مساجد قریب کوه بلند است به غایت مهیب
در کمرش هست یکی غار تنگ کرده نبیّ نوبتی آنجا درنگ
ص: 162
هر که به اخلاص شود داخلش مرتبه خاص شود حاصلش
پس سوی آبار نبی شو روان زانکه تنش را دهد آبش توان
سیر ز هر چاه بیاشام آب تا شوی اندر دو جهان کامیاب
در بیان زیارت شهدای احد که چون لاله به خون آغشته و نقاب تراب بر سر کشیده
سعی نما باز که روز دگر بر شهدای احد آری گذر
لاله از ایشان شده خونین کفن داغ نهاده به دل خویشتن
جمله به خون جگر آغشتهاند بیخبر از هستی خود گشتهاند
خورده می از جام شهادت همه رفته زدنیا به سعادت همه
بوی وفا میدهد از خاکشان غرقه به خون تربت نمناکشان
مهر کیا سر زده زان سرزمین تخم وفا بار نیارد جز این
دامن گردون که شفق گون بود از اثر سرخی آن خون بود
روز قیامت که برآرند سر با جگر خشک و کفنهای تر
شسته به خون روی چو اوراق گل سرخ ز سر تا به قدم جزء و کل
حمزه که قربان شده در راه دوست سیّد هر جا که شهیدیست اوست
سرخی کوه احد از خون او ریگ به ریگش همه تسبیحگو
کوه احد نیست که کوهیست وُد گفت پیمبر که نُحبّ احد
هست یکی کوه ولیکن سیاه سر به فلک بر زده چون دود آه
کوه چنان، فرش زمینش چنین من سخن از کوه کنم یا زمین
سر به سر طَیْبه وجب بر وجب هر عجب از وی عجب و من عجب
طَیْبَه که بطحا شد از و با صفا خاک وی آغشته به مهر وفا (1)
پینوشت:
1- به نقل از: فتوح الحرمین، محیی لاری به کوشش رسول جعفریان، قم، انصاریان، 1372.
ص: 163
مصاحبه با آقای دکتر شهیدی
س- منشأ اصلی اختلافات فرقهای بخصوص در قرون اخیر در بین مسلمین چه بوده و حضرت عالی چه پیشنهاداتی برای رفع یا کاهش اختلافات مؤثر میدانید؟
ج- چنانکه میدانید این اختلافها ریشه عمیق و سابقه طولانی دارد و میتوان گفت پس از رحلت رسول- ص- نشانههای اختلاف پدید آمد و در عصر عثمان نیرو گرفت و از حکومت معاویه به جدایی کشید. در طول تاریخ کشمکش و گاهی جدالها را موجب شد و در سده دهم و یازدهم هجری به اوج رسید. اما در سده اخیر اندکی کاهش یافت. علت آن به نظر بنده گذشته از تعصباتی که گهگاه بوسیله دشمنان اسلام تقویت میشود، آگاه نبودن عموم مسلمانان از حقیقت مذهب یکدیگراست.
در نیم قرن اخیر که وسایل ارتباط جمعی موجب شده است تا جهانیان از یکدیگر باخبر شوند و خود را چون یک واحد انسانی به حساب آورند تعصبات- لااقل در میان طبقه دانشمند- ضعیف شده و جای خود را به استدلال علمی داده است. به عقیده بنده هر اندازه ارتباط علمای اسلامی با یکدیگر بیشتر شود و هر اندازه که حقیقت مذهب را روشنتر نشان دهند، از اختلافها کاسته خواهد شد.
س- مراسم حج چه نقشی را در جهت وحدت مسلمین میتواند داشته باشد؟
ج- حد اقل آن آشنایی مسلمانان با یکدیگر است ولی در وضع فعلی این ارتباط کمتر میسّر میشود؛ زیرا قسمت عمده
ص: 164
این حاجیان بیسوادند تا چه رسد به اینکه زبان همدیگر را بدانند و از مشکلات یکدیگر مطلع شوند! ولی بهرحال حضور یک میلیون یا بیشتر از مسلمانان در خانه خدا و مراسم باشکوه نماز و دعای آنان خود جلوهای خاص دارد.
س- منظور از روح بخشیدن به مراسم حج و به تعبیر حضرت امام خمینی- ره- برگزاری حج ابراهیمی چیست؟
ج- متأسفانه حج برای بسیاری از مسلمانان در آدابی ساده خلاصه شده که اگرچه از نظر فقهی درست و مجزی است اما غرض اصلی حج چیز دیگری است. امام- رضوان الله علیه- میخواهد مسلمانان، گذشته از انجام اعمال ظاهری حج، از حقیقت عرفانی حج هم آگاه شوند و بقول ناصر خسرو حج حاجیان چنین نباشد که:
رفته و مکه دیده آمده باز محنت بادیه خریده به سیم
س- رسالت محققان و پژوهشگران در گسترش فرهنگ حج و احیای ابعاد مختلف آن چیست؟
ج- آگاه ساختن مسلمانان- یا لااقل بیشتر آنان- از حقیقت حج است ولی تا شرایط فرستادن حاجی در استطاعت مالی آنان خلاصه شود، حج به معنای واقعی آن و آنچنانکه امام صادق- ع- آن را وصف فرمود تحقق نخواهد یافت.
س- در پایان مایلیم از پیشنهادات و نظرات حضرتعالی در زمینه هرچه بهتر و باشکوهتر برگزار شدن این آیین محمدی- ص- و احیاناً ذکر کاستیها و نواقصی که مشاهده میفرمایید استفاده کنیم.
ج- آنچه به نظر من مهم است و بارها تذکر دادهام آموزش حاجیان است پیش از فرستادن آنان به این سفر- نه تنها آموزاندن مناسک بلکه- آگاه ساختن آنان از اهمیّت این سفر. نظر من این است که در کنار آزمایش
ص: 165
جسمی حاجیان، آزمایش علمی و عقلی هم از آنان به عمل آید و کسانی را که اصلًا نمیدانند کجا میروند و برای چه میروند موظف کنند، یکسال یا بیشتر قبل از مراسم حج در این کلاسها حاضر شوند و آموزش بینند تا سفر آنان از سفر تجارتی به سفر روحانی و الهی مبدل شود، انشاءاللَّه.
ص: 166
سفرنامه ابن بطوطه
رحله ابن بطوطه
آن شب خواب دیدم که بر بال پرنده بزرگی نشستهام و آن پرنده در سمت قبله پرواز میکرد، بعد جهت خود را تغییر داده به سمت راست متمایل شد و آن گاه به ترتیب در جهت مشرق و جنوب به پرواز درآمد. سپس مدت درازی رو به سمت مشرق رفت و در زمین تاریک سرسبزی فرود آمد و مرا فرو گذاشت. «ابن بطوطه»
زندگی
ابوعبداللّه، محمد بن عبداللّه بن محمد لواتی طنجی، معروف به ابن بطوطه، به 703 قمری در طنجه زاده شد. (1) او به خاندانی روحانی تعلق داشت با سابقهای دیرین در امر قضا و داوری براساس مذهب مالکی. در زادگاه خود به تحصیل علوم دینی پرداخت و اصول داوری و قواعد قضاوت را آموخت و از آن بعدها در زندگانی خود بهرهها گرفت. ابن بطوطه علاوه بر علوم دینی، به ادبیات و سرودن شعر پرداخت و بعدها زبانهای فارسی و ترکی را آموخت. (2)
از این بخش از زندگانی ابن بطوطه چیزی دانسته نیست و ظاهراً به روال معمول طالبان علم، روزگار میگذرانده است، تا آنکه در بیست و دو سالگی سودای سفر به مکه و ادای فریضه حج زندگیش را دگرگون ساخت.
پس در سال 725 ه. تن به غربت و دوری از خانواده داد و تنها به شوق دیدار خانه خدا و زیارت آرامگاه پیامبر اکرم، «چون پرندهای که لانهاش را رها میسازد»، زادگاه خود را ترک گفت. (3)
جهانگرد ما در آغاز عزم زیارت و سپس بازگشت به وطن خود را داشت،
1- دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1369 جلد 3، ص 120.
2- دائرةالمعارف الاسلامیة، تعریب محمد ثابت الأفندی [و دیگران] تهران: انتشارات جهان [بیتا] افست شده از نشر سال 1933 م، ج 1، پانوشت صفحه 99.
3- رحله ابن بطوطه، بیروت: دارصادر، 1986 صفحه 14.
ص: 167
لیک این سفر عزم او را دگرگون کرد و او از مکه به عراق رفت، نجف، واصل و بصره را دیده و از آنجا راهی آبادان شد. زان پس همچنان سرزمین ایران را پیمود تا به شیراز رسید و مدتی مقیم آن دیار گشت و به زیارت قبر سعدی شتافت و از آن «زیارتگه رندان جهان همت خواست».
مسافر ما راهِ رفته را بازگشت و به عراق آمد و از آن جا دوباره قصد حج کرد و در سال 728 به مکه رسید و تا سال 730 مجاور آن شهر مکرّم بود و سه سال پیاپی حج کرد و سپس راه یمن را در پیش گرفت. از آنجا به مقدیشو [مگادیشو] (در سومالی) رفت و پس از آن به عمان پا نهاد و از طریق جزیره هرمز مجدداً وارد خاک ایران شد و از طریق بحرین به قطیف و حسا [احساء] (که پیش از آن هَجَر خوانده میشد) و یمامه رفت و باز راه خانه معبود را در پیش گرفته در سال 732 به مکه مکرمه رسید و حج بگزارد.
پس از پایان مراسم حج عزم بازگشت به وطن را داشت، لیکن از آنجا که تقدیر را طرحی دیگر در سر بود، ابن بطوطه سر از آسیای صغیر درآورد. انطاکیه را دید، به قونیه رفت و به سر تربت ملای روم شتافت. آنگاه آسیای صغیر را پشت سرگذاشت و تا جنوب روسیه پیش رفت. سپس به قسطنطنیه رفت، آن گاه از طریق ایران به غزنین و کابل رفته، گام به دره سند نهاد و به شبه قاره هند پا گذاشت و مقرب دربار محمد شاه فرمانروای آن سرزمین شد و همراه با هیأت نمایندگی او به چین رفت و در آن جا مدتی ماندگار شد و به شغل قضا پرداخت.
در بازگشت از چین برای بار سوم به ایران آمد و از شهرهای لار، فسا، شیراز، اصفهان و شوشتر دیدن کرد و به نجف و سپس کوفه و حلّه رفت.
از حله به بغداد و از آن شهر به شام و مصر رهسپار گردید و باز راه مکه را در پیش گرفت و به عَیذاب رفت و از طریق دریا به جده رسید و در بیست و دوم شعبان سال 749 وارد شهر مقدس مکه شد. پس از برگزاری مراسم حج و
ص: 168
زیارت مرقد مطهر پیامبر اکرم- ص- راه وطن را در پیش گرفت و در سال 750 به فاس پایتخت مراکش و دربار ابوعنان پادشاه سلسله مرینی پا نهاد.
سپس به زادگاه خود طنجه رفت و از آن جا راه اندلس را در پیش گرفت و از غرناطه (عروس شهرهای اندلس) دیدن کرد و به فاس بازگشت. از آن جا این رحالّه آخرین سفر خود را آغازید و در قارّه سیاه فرو رفت و تا تومبوکتو و نیجریه پیش رفت و بدین ترتیب «نخستین جهانگردی بود که در داخل آفریقا سفر کرد و گزارشی از سفر خود به جای گذاشت». (1)
پس از آن، ابن بطوطه به فرمان ابوعنان در سال 754 به دربار او بازگشت و در همان جا مستقر شد و پس از بیست و نه سال جهانگردی و زیر پا نهادن عمده سرزمینهای مسکون آن روزگار، آرام گرفت و از آن جا که یادداشتهای سفر ابن بطوطه طی حوادث مختلف از جمله اسارت در دست هندوان از میان رفته بود، او دیدهها و شنیدههای خود را بر منشی و دبیر دربار معروف به ابن جُزّی املا کرد. ابن جزی با تحریر و تلخیص و گاه تفصیل- و حتی در مواردی تحریف- گفتههای (2) ابن بطوطه، کتاب خواندنی و دلکش «تحفة الأنظار فی غرائب الامصار و عجائب الأسفار» را تدوین کرد که بعدها نام مأنوستر «رحله ابن بطوطه» را به خود گرفت.
ابن بطوطه پس از سفر طولانی خود بیست و پنج سال بزیست و در سال 779 درگذشت. (3) شخصیت
تنها اثر به جا مانده از ابن بطوطه همین رحله اوست و با مطالعه آن خصوصیات او را جا به جای این کتاب درمییابیم؛ او متفکری بزرگ یا اندیشمندی عمیق نیست (4) و تن به تدقیقات علمی و نظری نمیدهد. لیکن سخت حواس خود را به کار گرفته دیدهها و شنیدههای خویش را به حافظه
1- دو وو، بارون کارا، متفکران اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1363، ج 1، ص 98.
2- سفرنامه ابن بطوطه. ترجمه محمد علی موحد، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1361، ج 1، مقدمه مترجم، صفحه 38.
3- دائرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ ج 3، صص 121 و 123.
4- رحله ابن بطوطه، مقدمه کرم البستانی، ص 6.
ص: 169
میسپارد. در میان منقولاتش سخن از «رخ» (1) و «هیولا» و دیگر افسانهها میرود و نشان میدهد که چقدر ابن بطوطه متأثر از فرهنگ جوامعی که در میان آنها زیسته، بوده است. با این همه، مهمترین ویژگی ابن بطوطه کنجکاوی حیرتانگیز و عطش کاهش ناپذیر دانستن است. حوادثی که بر او رفت؛ اسارتها، گرسنگیها و بیماریها و هول جان میتوانست هرکس دیگری را از ادامه سفر و پا نهادن به جاهای ناشناخته باز دارد، اما ابن بطوطه همه خطرات را به جان میخرد و هر ترسی بر شجاعت و جسارتش میافزاید و حدود سی سال از زندگی خود را صرف دیدن روی زمین میکند.
او مسلمانی سنی براساس معتقدات مذهب مالکی است، به امامان و بزرگان شیعه ارج میدهد و به زیارت اماکن مقدسه مانند کربلا و نجف میرود، لیکن همان ذهنیت رایج را درباره شیعیان دارد و از آنان با عنوان «رافضی» یاد میکند و حرکات افراد نادان و جاهلی را معیار ارزیابی کلیت این مذهب قرار میدهد. (2)
ابن بطوطه همچنین دلبستگی خاصی به تصوف و صوفیان ابراز میدارد. در رحله خود از درویشان نامدار و کرامات آنان یاد میکند و خود در هر شهری به دیدار آنها میشتابد و در خانقاهها و زاویههای آنان اقامت میگزیند و از دست پیران آنها خرقه میگیرد. (3) سفرنامه
او جهانگرد مسلمانی است که بیشترین سرزمینها را پیموده است و آن چه را دیده یا شنیده، در رحلهاش ثبت کرده است.
به دلیل آن که یادداشتهای سفر از میان رفته بود و ابن جُزّی در تدوین و تحریر این سفرنامه دست برده بود، طبیعتاً اشتباهات متعددی از
1- سفرنامه، ج 2، صص 670 و 758.
2- سفرنامه، ج 2، صص 59 و 65.
3- سفرنامه، ج 1، ص 213.
ص: 170
نظر تاریخی، ترتیب و توالی سفر و حتی اعلام و نامها در این کتاب راه یافت و همین مسأله باعث شد تا عدهای درباره ارزش آن به بحث بپردازند و در صحت برخی مطالب تشکیک کنند. (1)
با این همه بیگمان دقیقترین و روشنترین بخش سفرنامه همان است که به حج مربوط است؛ زیرا ابن بطوطه به دلیل اعتقادات استوار و شدید مذهبی سفرهای متعددش به مکه، با دقت مشاهدات خود را نقل میکند. این بخش همچنین با آن چه دیگر رحالهها نوشتهاند بویژه ابن جبیر منطبق است. لذا از همان آغاز کمتر کسی در این مورد به چون و چرا پرداخته است.
این سفرنامه به زبانهای پرتغالی، فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و فارسی ترجمه شده است. برخی ترجمهها با تلخیص و برخی کامل منتشر شده است. (2) ترجمه فارسی آن توسط دکتر محمد علی موحد با دقت و امانت صورت گرفته و در سال 1348 اولین چاپ آن با مقدمهای ممتع از ایشان چاپ و در دو جلد منتشر شده است. برای رعایت فضل تقدم ایشان در این کار، در این جا گزیده قسمتهایی از سفرنامه را که به حج مربوط است از ترجمه ایشان نقل میکنیم:
آغاز سفر
«روز پنج شنبه، دوم ماه رجب سال 725 به قصد حج و زیارت قبر پیامبر یکه و تنها از زادگاه خود «طنجه» بیرون آمدم. نه رفیقی بود که با او دمساز باشم و نه کاروانی که با آن همراه گردم. میل شدید باطنی و اشتیاقی که برای زیارت آن مشاهد متبرکه در اعماق جانم جایگزین بود مرا بدین سفر برانگیخت». (ص 6)
1- دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 3، ص 125.
2- زرکلی، خیرالدین. الاعلام بیروت: دارالعلم للملایین، 1984 ج 6، ص 236.
ص: 171
از دمشق تا مدینه
«در اول شوال سال 726 کاروان حجاز به خارج دمشق رهسپار گردید و در قریه معروف «کسوه» فرود آمد ... از کسوه به قریه بزرگ «صنمین» رفتیم و از آن پس به شهر کوچک «زرعه» ... و از آن جا به شهر کوچک «بصری» رفتیم. کاروان حج بطور معمول چهار روز در بصری توقف میکند تا بقیه حاجیان هم که برای کارهای خود در دمشق ماندهاند برسند ...
حُجاج آذوقه و لوازم و مایحتاج خود را از این محل تهیه میکنند و از آن جا به برکه «زیره» میروند و یک روز در آن جا اقامت میکنند و سپس به «لجون» میروند ... پس از لجون به حصن «کرک» میرسند ... کاروان مدت چهار روز در خارج کرک در محلی موسم به «ثنیه» توقف کرد تا خود را آماده ورود در صحرا گرداند. آخر حد بلاد شام «معان» بود که بعد از وصول بدان از طریق عقبةالرضوان وارد صحرا شدیم ... پس از دو روز به ذات الحج رسیدیم ... بعد از آن به رودخانه بیآب بلدح رسیدیم و از آن جا به تبوک رفتیم ... حُجاج شام چون به تبوک میرسند سلاح برمیگیرند و درختان خرما را به شمشیر میزنند، چون معتقدند که پیغمبر به همین ترتیب وارد تبوک شده بود ...
قافله [چهار روز در تبوک استراحت میکند و] بعد از حرکت از تبوک از خوف صحرا به تعجیل راه میرود.
وادی «اخیضر» در وسط این صحرا واقع شده که نعوذ باللّه تو گویی وادی جهنم است ... بعد از طی این وادی در برکة المعظم فرود میآیند ... روز پنجم قافله به بئرالحجر، میرسد ... در این جایگاه دیار ثمود شروع میشود ... بین حجر و «العلا» به قدر نصف روز یا کمتر فاصله است. العلا، دهِ بزرگ و نیکویی است که نخلستانها و آبهای جاری دارد. حُجاج چهار روز در این جا استراحت کرده لباسهای خود را میشویند و مایحتاج خود را فراهم میکنند ... کاروان از «العلا» حرکت کرده فردا به وادی «عطاس» میرسد که
ص: 172
بسیار گرم میباشد و باد دارای سموم کشندهای در آن میوزد ... بعد از عطاس به «هدیه» میرسند ... و روز سومِ حرکت از العلا، به خارج شهر مدینه وارد میشوند.
مدینه
شامگاه آن روز به مسجد پیغمبر رفتیم. نخست در بابالسلام متوقف شده سلام دادیم و آنگاه در بین قبر و منبر شریف، به روضه مبارک پیغمبر درود فرستادیم و برای تبرک با قطعهای از استُن حنانه که تاکنون باقی است استلام کردیم. استن حنانه درختی بود که در فراق پیغمبر ناله سر کرد و قطعهای که از آن باقی مانده متصل بستونی است که رو به قبله در دست راست بین قبر و منبر واقع شده است. پس از سلام بر سیّد اولین و آخرین و شفیع گناهکاران، پیغمبر اکرم- صلی اللّه علیه و سلم- ... با دلی شاد و خرم به منزل بازگشته، از این که چنین توفیقی نصیب ما گردیده است خوشحالی و شادمانی مینمودیم و خدای را سپاس میگزاردیم و از او مسألت میکردیم که باز توفیق زیارت بر ما ارزانی دارد و زیارت ما را به درجه قبول برساند و سفر ما را در حساب خود منظور فرماید. (صص 116- 111)
مسجد و روضه پیغمبر
مسجد شریف به شکل مستطیل است که از چهارسو گرداگرد آن را محوطه سنگفرشی فرا گرفته و در وسط آن صحنی قرار دارد که کف آن را با شن و سنگریزه مفروش ساختهاند و گرداگرد آن کوچهای است از سنگهای تراش، و روضه مقدسه در جهت جنوب شرقی مسجد واقع شده است و منظری عجیب و بیمانند دارد که تصویر آن را نمیتوان کرد.
بنای روضه مقدسه دایرهای شکل است و دور تا دور آن سنگهای
ص: 173
رخامی بدیع و خوش تراش و عالی بکار برده شده است که با وجود گذشت زمان، بوی مشگ و عطر از آن ساطع است. در قسمت جنوبی روضه مسماری از نقره وجود دارد که رویاروی پیغمبر است و مردم در این محل پشت به قبله و رو به ضریح میایستند و سلام میکنند ...
در داخل روضه طیبه حوض رخامی کوچکی است که در جهت جنوبی آن شکل محرابی وجود دارد و میگویند خانه فاطمه- ع- دختر پیغمبر در این محل واقع بود، بعضی هم آنجا را محل قبر آن حضرت میدانند، والله اعلم. (ص 117)
مزارات مدینه (بقیع)
از جمله مشاهد متبرکه مدینه بقیع الغرقد است که در طرف شرقی مدینه واقع شده و راه آن از دروازه مشهور به باب البقیع است. وقتی از دروازه مزبور خارج میشود در دست چپ قبر صفیه دختر عبدالمطلب که عمه پیغمبر و مادر زبیر بن العوام بود دیده میشود. روبروی قبر صفیه قبر ابوعبداللّه مالک بن انس است که گنبد مختصری هم دارد و در جلو آن قبر فرزند ارجمند پیغمبر «ابراهیم» واقع شده که گنبد سپیدی دارد. و در طرف راست آن تربت عبدالرحمن بن عمر بن خطاب معروف به ابی شحمه و محاذی آن قبور عقیل بن ابیطالب و عبداللّه بن جعفر (ذوالجناحین) واقع است. و در محاذات این قبور مقبرهای است که میگویند قبور زنان پیغمبر در آن قرار دارد و پس از آن مقبره دیگری از آن عباس عم پیغمبر و حسن بن علی- ع- است که گنبد بلند و محکمی دارد. این مقبره در دست راست، از دروازه بقیع واقع شده و قبر حسن در پایین پای عباس قرار دارد و هر دو قبر بزرگ و مقداری از سطح زمین بالاتر میباشد و روی آنها را تخته سنگهایی که با منتهای مهارت بوسیله صفحات زرد رنگ ترصیع شده پوشانده است.
ص: 174
قبور بسیاری از مهاجرین و انصار و صحابه دیگر نیز در بقیع واقع شده و بیشتر آنها شناخته نیست. در انتهای قبرستان بقیع قبر عثمان بن عفان است که گنبد بزرگی دارد و قبر فاطمه بنت اسد مادر علی بن ابیطالب- ع- در نزدیکی آن است. (ص 128)
قبا
دیگر از مشاهد متبرکه مدینه قبا است که در فاصله دو میلی جنوب مدینه قرار دارد. راه بین قبا و مدینه از میان نخلستانها میگذرد و مسجد معروفی که به نص قرآن براساس تقوا بنیانگذاری شده در قبا واقع است این مسجد به شکل چارگوش بنا شده و مناره سپید بلندی دارد که از دور پدیدار است. در وسط مسجد محلی هست که خوابگاه اشتر پیغمبر بوده.
مردم تبرکاً در آنجا نماز میخوانند. در جهت جنوبی صحن مسجد، محرابی هست که بر روی مصطبهای ساخته شده و نخستین جایی است از این مسجد که پیغمبر در آن رکوع کرده است ...
احد
دیگر از مشاهد متبرکه مدینه احد است. پیغمبر فرموده: «احد کوهی است که ما را دوست دارد و ما آن را دوست داریم».
این کوه به اندازه یک فرسخ با مدینه فاصله دارد. قبور شهدای جنگ احد به محاذات کوه و در گرداگرد قبر حمزه عم پیغمبر واقع شده است.
در راه احد سه مسجد وجود دارد یکی بنام علی بن ابیطالب- ع- و دیگری به نام سلمان فارسی و سوّمی به نام مسجد الفتح که سوره فتح قرآن در آن نازل شده است.
اقامت ما در مدینه این بار چهار روز طول کشید، شبها را در مسجد
ص: 175
پیغمبر بیتوته میکردیم، مردم در صحن مسجد حلقه میزدند و شمعهای بسیار میافروختند و جزوهای قرآن میخواندند. و به ذکر خدا و تماشای قبر پیغمبر میگذرانیدند. حادیان شعرها در مدح پیغمبر میخواندند مردم مدینه شبهای متبرکه را به این طریق سر کرده صدقات زیاد بر مجاورین و بینوایان میدهند. (صص 129 و 130)
به سوی مکه
از مدینه به عزم مکه حرکت کردیم و در نزدیکی مسجد ذیالحلیفه که پیغمبر از آن جا احرام بسته فرود آمدیم. این محل آخرین حدی است که حجاج از راه مدینه در آن جا احرام میبندند و در مسافت پنج میلی مدینه نزدیک وادی العقیق واقع شده است. من لباسهای دوختهای که بر تن داشتم درآوردم و پس از غسل جامه احرام پوشیدم و دو رکعت نماز گزاردم و به تنهایی احرام بستم و تا شعب علی- ع- لبیک زنان کوه و دشت و فراز و نشیبِ راه را طی میکردم. همان شب به شعب علی- ع- رسیدیم و از آن جا به روحا رفتیم ...
از روحا به صفرا رفتیم. صفرا دره آبادانی است که آب و نخل و عمارت و ابنیه در آن وجود دارد و سکنه آن از سادات حسینی و دیگران میباشند. در این محل قلعه بزرگی هست که پشت سر آن قلاع و دهات متصل بهم قرار دارد.
بدر
از صفرا به بدر رفتیم. بدر همان جایی است که خداوند بر وفق وعده خود پیغمبر ما را بر دشمنان پیروز کرد و صنادید مشرکین را از بیخ برانداخت.
بدر قریهای است دارای نخلستانهای متصل به هم و قلعه بلندی
ص: 176
دارد که از وسط کوهها از مسیر رودخانهای به آن میروند. در بدر چشمه جوشنده آب روانی وجود دارد و محل قلیب که کشتگان قریش را در آن افکندند اکنون بصورت باغی درآمده که مدفن شهدای اسلام در پشت آن واقع است. جبلالرحمه که فرشتگان از آنجا به یاری سپاه اسلام آمدند در طرف دست چپ بسوی الصفرا قرار دارد که جبل الطبول (کوه کوسها) نیز مانند تلی از شن در روبروی آن امتداد یافته است و مردم آن جا معتقدند که از این کوه شبهای جمعه صدای طبل شنیده میشود.
عریش یا خیمهگاه پیغمبر که آن حضرت روز بدر از داخل آن با خدای خود راز و نیاز داشت در دامنه جبل الطبول قرار داشته و میدان کارزار نیز در جلو آن بوده است. نزدیک نخلستان قلیب مسجدی هست که میگویند جایگاهی بوده که ناقه پیغمبر به زانو افتاده و خوابیده است. بین بدر و الصفرا؛ در حدود یک برید راه (12 میل یا 4 فرسنگ) از وسط کوهها میگذرد که جابجا چشمههای آب و باغهای نخل در آن دیده میشود.
از بدر به صحرای قاع البزواء رفتیم. این بیابان راهی چنان هولناک است که حتی خود راهنما در آن گم میشود و دوست دست از دوست میشوید. طول آن سه روز راه است و در منتهیالیه آن وادی رابغ واقع شده که آبدانهایی دارد که آب باران در آنها گرد آمده برای مدت درازی ذخیره میشود. حجاج مصر و مغرب از این محل که در نزدیکی جحفه و پایین آن واقع است احرام میبندند.
از رابغ سه روزه به خلیص رفتیم. در فاصله نصف روز راه به خلیص مانده به عقبةالسویق رسیدیم. عقبه محل پر رملی است. حجاج از مصر و شام با خود سویق میآورند که در آن جا بخورند، سویق را با شکر درهم آمیخته میخورند. امرا مقدار زیادی از آن در حوضچهها میریزند و به رسم احسان به مردم میدهند. میگویند پیغمبر که از آن جا عبور میکرده چون
ص: 177
صحابه دچار گرسنگی بودهاند حضرت مشتی از ریگهای آن محل را برداشته به آنان داد که آن ریگها سویق شد و صحابه از آن خوردند.
برکه خلیص در زمین همواری واقع شده که دارای باغها و نخلستانهای فراوانی است و قلعه محکمی دارد که برفراز کوهی ساخته شده و نیز در قسمت مسطح و هموار پایین کوه قلعه خرابه دیگری وجود دارد. در خلیص چشمه آبی هست که از زمین میجوشد و آب آن را به وسیله جویبارها به مصرف مشروب گردانیدن زمینها میرسانند. خلیص دست یکی از سادات حسنی است و بازار معتبری در این محل دایر میشود و اعراب آن حدود، برای معامله گوسفند و میوه و خواربار به آن جا میآیند.
از خلیص به عسفان رفتیم که در زمین همواری وسط کوهها واقع شده و چاههای آب خوردنی دارد. یکی از این چاهها به نام عثمان بن عفان (خلیفه سوم) معروف است و نیز در مسافت نصف روز راه از خلیص پلهکانی به نام عثمان وجود دارد که تنگنایی در میان دو کوه میباشد و پلهکان سنگفرشی که از بقایای بنای کهنهای است در آن دیده میشود. و نیز چاهی به نام علی- ع- وجود دارد و میگویند که احداث آن توسط وی صورت گرفته است. در عسفان قلعه کهنهای هست که برج معتبری نیز دارد ولی رو به خرابی میباشد. درخت مقل در این ناحیه فراوان است.
از عسفان به بطن مر یا مرالظهران رفتیم و آن وادی پر آب و گیاهی است که نخلستانهای فراوانی و چشمه آبی دارد که آن ناحیه را مشروب میسازد. سبزی و میوه را از این محل به مکه میبرند. از این جا که گذشتیم برق شوق و مسرت از این که به آرزوی خود رسیدهایم در دلها درخشیدن گرفت.
ورود به مکه
نزدیک صبحگاه بود که به شهر مکه رسیدیم و به زیارت خانه خدا
ص: 178
یعنی محل زندگی ابراهیم خلیل و جایی که پیغمبر ما از آن جا مبعوث گردید نایل آمدیم. از راه دروازه بنیشیبه وارد بیتالحرام شدیم، خانهای که خداوند فرمود: «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» کعبه را دیدیم که چون عروسی زیبا و دلربا بر تخت حشمت و جلال تکیه داده و مهمانان خدا از هر سوی آن را در میان گرفته بودند.
بعد از انجام طواف ورود و استلام حجر، دو رکعت نماز در مقام ابراهیم بجای آورده در میان باب و حجرالأسود که موضع استجابت دعا است دست بر استار کعبه زدیم و از آب زمزم که به موجب حدیث پیغمبر خواص و آثاری بر شرب آن مترتب است خورده، مراسم سعی بین صفا و مروه به جای آوردیم و آنگاه در خانهای نزدیک باب ابراهیم منزل کردیم.
سپاس خدای را که ما را در زمره مهمانان خانه خود قرار داد و توفیق کرامت فرمود که مشمول دعای ابراهیم خلیل- ع- باشیم و چشمان ما را به دیدار کعبه و مسجدالحرام و حجر و زمزم و حطیم روشنی بخشید.
از عجایب صنع خداوندی است که شوق وصول به آن امکنه مقدسه را در دلها نهاده و مهر زیارت آنها را با جانها در هم سرشته که هر کس پای در آن دیار مینهد دیگر نمیتواند دل برکند و خاطر از هوای آن بپردازد، این است حکمت باریتعالی و گواه صدق دعای ابراهیم خلیلالرحمن که شوق دیدار آن دیار در هر نقطه دور دست دامنگیر مردم است و هر سختی و مشقتی که در این راه نصیب شود سهل و آسان مینماید.
چه اشخاص ضعیف و ناتوان که در این راه مرگ را معاینه دیده و چون به مقصود رسیدهاند، چنان خوشحال بودهاند که گویی هرگز نه مرارتی متحمل شده و نه محنت و مشتقی چشیدهاند! آری اینها همه کار خداست و تردیدی در این باره نمیتوان داشت. و آن کس را که شرف وصول به این مقصد داشت داده، خداوند نعمت خود بر او اتمام فرموده و خیر دنیا و آخرت
ص: 179
مر او را ارزانی داشته که هر چه شکر گوید بجا باشد و اینک از حق تعالی میخواهیم تا ما را نیز در زمره کسانی قرار دهد که زیارتشان به درجه قبول رسیده و موجب آمرزیده شدن گناهان گردیده و با دست خالی از این راه برنگشته باشند.
شهر مکه
شهری است بزرگ، عماراتش بهم پیوسته که در وسط وادی واقع شده و کوهها گرداگرد آن را فراگرفتهاند، بطوریکه شهر از دو پیدا نیست. این کوهها چندان ارتفاع ندارد دو کوه اخشب (اخشبان) عبارت است از جبل ابوقبیس در جنوب که جبل قعیقعان نیز در کنار آن واقع شده و جبل احمر در شمال.
اجیاد الأکبر و اجیادالأصغر دو شعب است که در کنار ابوقبیس واقع شده، حندمه نیز یکی دیگر از کوههای مکه است و درباره آن سخن خواهیم گفت. کلیه مناسک یعنی منا و عرفه و مزدلفه در قسمت شرقی واقع شده است.
مکه سه دروازه دارد: باب المعلی که در قسمت بالای مکه واقع است و باب الشبیکه که در پایین شهر قرار دارد، و باب الزاهر یا باب العمره هم نامیده میشود. این دروازه بر سر راه مدینه ومصر و شام و جده در مغرب شهر واقع شده که راه تنعیم هم چنانکه باز خواهم گفت از آن است. دروازه سوم بابالمسفل است که در جنوب شهر قرار دارد و خالد بن ولید روز فتح مکه از این دروازه وارد شده است.
شهر مکه چنانکه در قرآن از زبان ابراهیم خلیل آمده است در زمین لمیزرعی واقع شده اما از برکت دعای آن حضرت هر قسم میوه و هر نوع محصول طرفهای از اطراف و نواحی به آن شهر کشانده میشود. از میوهها
ص: 180
که من در آن شهر خوردم انگور و انجیر و شفتالو و رطب آن در دنیا بیمانند است. خربزه که به مکه میآورند از حیث عطر و شیرینی نظیر ندارد، گوشت آن شهر هم بسیار چرب و خوش طعم است. اجناس مختلف که در نواحی دنیار بطور متفرق یافت میشود در مکه همه یکجا فراهم میباشد. میوه و سبزی را از طائف و وادی نخله و بطن مر به آن جا میآورند و این جمله از الطاف خداوندی است که شامل حال ساکنین حرم و مجاورین خانه خود فرموده است.
مسجدالحرام
مسجدالحرام در وسط شهر مکه واقع شده و محوطه بزرگی را فراگرفته، طول آن از شرق به غرب مطابق گفته ازرقی بیش از چهارصد ذراع و عرض آن نیز همین اندازه است. کعبه در وسط مسجدالحرام قرار گرفته و منظری بدیع و زیبا دارد که زبان از وصف و بیان آن قاصر است. ارتفاع دیوارهای مسجد تقریباً بیست ذراع است. سقف آن روی سه ردیف منظم ستون های بلند قرار دارد و در بنای آن نهایت ذوق و مهارت بکار رفته است.
سه شبستان مسجد بطوری ساخته شده که در حکم شبستان واحدی به نظر میرسد. این مسجد چهارصد و نود و یک ستون مرمر دارد غیر از ستونهای گچی که جزو دارالندوه بوده و بعدها به محوطه حرم اضافه گردیده است. این قسمت داخل در شبستانی است که در جانب شمال واقع شده و مقام و رکن عراقی در روبروی آن است. فضای قسمت مزبور متصل به فضای این شبستان است و به هم ارتباط دارند. در امتداد دیوار این شبستان مصطبههایی در زیر کمرهای طاقی شکل ساختهاند و نسخهنویسان و مقریان و در زیان در آنها بکار اشتغال دارند. در دیوار شبستان مقابل هم از این سکوها تعبیه شده لیکن قسمت فوقانی آنها مقوس و طاقی شکل
ص: 181
نیست.
نزدیک باب ابراهیم یک در ورودی از شبستان غربی باز میشود و در آنجا ستونهای گچی وجود دارد. خلیفه مهدی (محمد بن ابی جعفر منصور) در توسعه و تحکیم بنای مسجد بسیار کوشیده، و این عبارت در بالای دیوار شبستان غربی به یادگار فعالیتهای آن خلیفه منقوش است:
«بنده خدا محمد مهدی امیرالمؤمنین- که خدا حالش را نیکو گرداند- به سال 167 به توسعه مسجدالحرام و تعمیر آن جهت حجاج فرمان داد».
کعبه
بنای چارگوش کعبه در وسط مسجدالحرام نمایان است. ارتفاع آن از سه جهت بیست و هشت ذراع و از جهت چهارم که بین حجرالاسود و رکن یمانی باشد بیست و نه ذراع است. پهنای دیوار کعبه از رکن عراقی تا حجرالاسود پنجاه و چهار وجب و عرض دیوار مقابل آن (رکن یمانی- رکن شامی) نیز همان مقدار است. اما عرض دو دیوار دیگر در امتداد رکن عراقی تا رکن شامی و امتداد رکن شامی تا عراقی چهل و هشت وجب است. بیرون حجر که مبدأ طواف از آن جا میباشد صد و بیست وجب است.
بنای کعبه از سنگهای سخت گندمگونی است که با نهایت مهارت و استحکام روی هم قرار دادهاند؛ بطوریکه مرور دهور و گذشت زمان اثری در آن نبخشیده. در کعبه بین حجرالأسود و رکن عراقی واقع شده و از آن تا حجر ده وجب فاصله است که آن جا را ملتزم مینامند و محل استجابت دعا است. ارتفاع در، از سطح زمین یازده وجب و نیم و طول آن سیزده وجب و پهنای آن هشت وجب است عرض دیواری که در بر آن نصب شده پنج وجب میباشد. بازوها و عتبه فوقانی در، به طرز هنرمندانهای با ورق نقره پوشیده شده و دو حلقه نقرهای بزرگ روی در قرار دارد که قفلی نیز بر آنها
ص: 182
است.
روزهای جمعه پس از ادای نماز و همچنین روز مولود پیغمبر در کعبه را باز میکنند. مراسم افتتاح آن به طریق زیر انجام میگیرد: نخست یک کرسی منبر مانند چوبی را روی چهار چرخهای تا پای دیوار کعبه میآورند و رئیس قبیله بنیشیبه روی آن رفته مفتاح کعبه را بدست میگیرد؛ سدنه یا پردهداران کعبه پرده در را که برقع نامیده میشود بلند میکنند و رئیس پس از بازکردن در، عتبه را میبوسد و خود به تنهایی در اندرون کعبه رفته در را میبندد، این وضع بقدر مدت دو رکعت نماز طول میکشد؛ آنگاه بنیشیبه هم بداخل میروند و در را میبندند و نماز میگزارند و سپس در برای عموم باز میشود. در اثناء مدتی که اجرای این مراسم ادامه دارد مردم با نهایت حضوع و خشوع در حالیکه دستها را بزاری و تضرع بلند کردهاند در برابر در کعبه ایستادهاند و به محض این که در باز میشود بانگ تکبیر برمیدارند و این دعا را میخوانند:
«اللهم افتح لنا ابواب رحمتک و مغفرتک یا ارحم الراحمین».
«ای خدای ارحم الراحمین، درهای بخشایش و آمرزش خود را به روی ما بگشای».
اندرون کعبه و دیوارهای آن با قطعات رخامی الوان فرش شده و سه ستون بسیار بلند ساجی دارد. بین هر ستون با ستون دیگر چهار گام فاصله است و این ستونها در میانه فضای کعبه واقع شدهاند و ستون میانگین در نقطه مقابل وسط دیواری که بین دو رکن عراقی وشامی واقع شده قرار گرفته است. پوشش کعبه از ابریشم سیاه است که تماماً بدنه آن را از بالا به پایین فراگرفته و روی آن نوشتههای به خط سفید هست که سپیدی آن بر زمینه سیاه پرده، تلؤلؤ و درخشندگی خاصی دارد.
از عجایب کارهای خدا است که وقتی در کعبه باز میشود و این همه
ص: 183
مردم از اقوام مختلف که شمارهشان را جز خدا کسی نمیداند به داخل آن میریزند مضیقهای احساس نمیشود و همه در آن، جا میگیرند. دیگر از عجایب آن که هرگز نه شب و نه روز اطراف کعبه از طواف کننده خالی نمیباشد، و دیگر آن که کبوتران بیشماری که آنجا هستند یا مرغان دیگر هرگز روی کعبه نمینشینند و از فراز آن پرواز نمیکنند و غالباً دیده میشود کبوتری که در فضای حرم پرواز میکند و همین که به محاذات کعبه میرسد راه خود را کج کرده به سوی دیگر میرود. میگویند هیچ مرغی روی کعبه نمینشیند مگر آنکه مرضی داشته باشد و به محض این که آنجا نشست یا شفا مییابد و یا فی الحال میمیرد. پاک خداوندی که این شرف و کرامت و عزت و احترام آن خانه را ارزانی فرموده است!
ناودان کعبه و حجر
ناودان طلایی کعبه بر فراز دیواری است که روی حجر قرار دارد پهنای آن یک وجب و طول آن به مقدار دو ذراع از پایین نمایان است. زیر ناودان کعبه محل استجابت دعا است. حجر قبر اسماعیل پیغمبر است، سنگ رخامی سبز رنگ به شکل محراب که به سنگ مدور دیگری از همین جنس متصل شده روی قبر قرار دارد. بزرگی این دو سنگ که دارای شکلی غریب و منظری جالب میباشد به اندازه یک وجب و نیم است. در کنار قبر اسماعیل در مجاورت رکن عراقی قبر مادر او هاجر واقع شده که علامتی از رخام سبز مدور دارد. بزرگی علامت یک وجب و نیم و بین دو قبر هفت وجب فاصله است. (صص 139- 131)
درهای مسجدالحرام
مسجدالحرام نوزده در دارد که بیشتر آنها بر چند طاق گشوده
ص: 184
میشود مثلًا بابالصفا پنج طاق دارد که سابقاً باب بنیمخزوم مینامیدند و بزرگترین درهای مسجد است و راه مسعی از آن میباشد. مستحب است کسی که به مکه میآید از باب بنیشیبه وارد مسجدالحرام بشود و پس از طواف از باب الصفا از میان دو ستونی که مهدی خلیفه نصب کرده و راهی را که پیغمبر به سوی صفا میرفت مشخص میگرداند خارج شود.
دیگر از درهای مسجدالحرام باب اجیادالاصغر است که دو طاق دارد دیگر باب الخیاطین که آنهم دو طاق دارد و باب العباس که سه طاق دارد و دیگر باب النبی با دو طاق، باب بنیشیبه با سه طاق که از طرف شمال در رکن دیوار شرقی روبروی درکعبه کمی تمایل به سمت چپ قرار دارد و آن همان باب بنیالشمس است و معمولًا خلفا از آن در وارد مسجد میشدهاند.
دیگر در کوچکی است که روبروی باب بنیشیبه واقع است و اسم مخصوصی ندارد و برخی گفتهاند نام آن باب الرباط است؛ زیرا راه رباط السدره از آن میباشد، دیگر باب الندوه که سه در به این اسم خوانده شده دو تا از آنها در یک ردیف و سومی در رکن غربی دارالندوه میباشد. دارالندوه اکنون به صورت مسجدی درآمده که داخل حرم جزو آن است و روبروی میزاب قرار دارد. دیگر از درهای مسجدالحرام در کوچک تازه دارالعجله و بابالسدره و باب العمره است که هر کدام یک طاق دارند. باب العمره از زیباترین درهای حرم است. دیگر باب ابراهیم که یک طاق دارد و برخی از مردم آن را به ابراهیم خلیل- ع- نسبت میدهند در صورتیکه صحیح نیست بلکه این در منتسب به ابراهیم الخوزی میباشد که یکی از ایرانیان بوده است.
دیگر باب الحروره که دو طاق دارد و باب اجیادالأکبر با دو طاق؛ و نیز دو در، دو طاقی دیگر هم به نام اجیاد وجود دارد که یکی متصل به باب الصفا
ص: 185
است و برخی این دو در اخیر از چهار دری را که به نام اجیاد خوانده میشود، باب الدقاقین مینامند.
مسجدالحرام پنج مناره دارد یکی روی رکن ابوقبیس نزدیک باب الصفا و دیگری روی رکن باب بنیشیبه و سوم بر باب دارالندوه و چهارم بر رکن بابالسدره و پنجم بر رکن الاجیاد واقع شده است ...
بامهای خانههای اطراف و پنجرههای آن خانهها مشرف بر حرم میباشد بطوریکه ساکنین آنها همواره چشم بر حرم خدا دارند. از بعضی خانهها مانند خانه زبیده زن هارون و دارالعجله و دارالسرا و غیره در مخصوصی به حرم باز میشود.
از مشاهد متبرکه که در این حدود واقع شده یکی قبةالوحی است که نزدیک بابالنبی است واین قبه جزء خانه ام المؤمنین خدیجه بوده است و داخل این خانه قبه کوچکی وجود دارد که ملح تولد فاطمه- علیهاالسلام- میباشد. (صص 145- 143)
مردم مکه
مردم مکه به نیکوکاری و مکارم اخلاق و دستگیری از ضعفا و درماندگان و غریبنوازی موصوفاند. اگر کسی بخواهد ولیمهای بدهد اول به سراغ فقرایی که برای عبادت در آن شهر مجاور شدهاند، میرود و با نهایت خوشی و مهربانی از آنان دعوت میکند. اکثر این مساکین در مقابل فرنهای نانوایی میایستند و چون کسی نان میخرد به دنبالش راه میافتند و او هم به هر کدام پاره نانی میدهد و ناامید برنمیگرداند حتی اگر یک نان بیشتر هم نداشته باشد ثلث یا نصف آن را با کمال رضا و رغبت بین آنان تقسیم میکند.
دیگر از مراسم نیک آن شهر این است که کودکان یتیم در بازارها
ص: 186
مینشینند و هر کدام یک زنبیل بزرگ و یک زنبیل کوچک با خود دارند. این زنبیلها را در مکه «مُکتَّل» مینامند چون کسی به بازار میآید و مایحتاج خود را از قبیل گوشت و سبزی و حبوبات میخرد یکی از آن کودکان پیش میآید و اجناس را که او میخرد گرفته گوشت و سبزی را در زنبیل بزرگ و بقیه را در زنبیل کوچک میگذارد و آن را به خانه وی میرساند. خریدار هم پی کار خود میرود و اتفاق نیفتاده است که یکی از این کودکان در رسانیدن اجناس به خانه خیانت کند بلکه وظیفه خود را به بهترین وجه انجام میدهند و در مقابل خدمت خود اجرتی میگیرند.
اهل مکه در پوشاک خود ظرافت و نظافت را مراعات میکنند. بیشتر جامههای آنان سپید است و همواره لباس سبک و کوتاه و تمیز و پاکیزه بر تن دارند، عطر زیاد استعمال میکنند، سرمه میکشند و با چوب اراک سبز مسواک میکنند.
زنان مکه بسیار زیبا و پاکدامن و عفیف هستند و عطر زیاد مصرف میکنند، چنانکه ممکن است زنی شب گرسنه بخوابد و به پول شام عطر بخرد. زنان مکه شبهای آدینه را برای طواف میآیند و در این شبها بهترین لباسهای خود را میپوشند وبوی عطر سراسر حرم را فرامیگیرد و چون زنی از جایی عبور میکند بوی عطر تا مدتی در رهگذر او باقی میماند. (صص 153- 154)
مراسم نماز در مکه
اول از همه امام شافعیان که از جانب حکومت سمت تقدم دارد نماز میگزارد. جای نماز او در حطیمی است که پشت مقام ابراهیم قرار دارد.
مردم مکه بطور کلی شافعی مذهباند.
حطیم عبارت از چهار قطعه چوب است که آنها را دوبدو در برابر هم
ص: 187
قرار داده و مثل پله بهم پیوستهاند. چوبهای مزبور بر پایههای گچکاری شده نصب گردیده و در قسمت فوقانی قطعه چوب دیگری روی آنها انداختهاند که در آن چنگهای آهنی برای آویختن قندیلها تعبیه شده است.
پس از امام شافعی امام مالکیان در محراب جنوبی رکن یمانی نماز میخواند و همزمان با او امام حنبلی در میان حجرالاسود و رکن یمانی نماز میکند و سپس امام حنفی زیر حطیمی در جلوی میزاب به نماز برمیخیزد.
پیش روی پیشنمازان در محرابها شمع برمیافروزند و این ترتیب در چهار نماز رعایت میشود لیکن در نماز مغرب همه یکباره به نماز برمیخیزند و هر یک از ائمه با پیروان خود نماز میگزارد و این امر سبب میشود که اوضاع درهم و برهم میگردد چنانکه مردم که به پیشنمازان اقتدا کردهاند در اشتباه میافتند و غالباً دیده میشود که مالکی با رکوع امام شافعی به رکوع میرود و حنفی با سجود امام حنبلی به سجده میافتد و مأمومین از بیم آنکه مرتکب سهو شوند حواس خود را به مؤذنان مخصوصی که برای هر کدام از ائمه معین شده و آغاز و انجام هر یک از اجزاء نماز را به بانگ بلند اعلام میکنند معطوف میدارند. (صص 166 و 167)
شعائر حج
از نخستین روز ذیقعده که فرا میرسد هر بامداد و شامگاه، و در اوقات نماز، طبلها و بوقها زده میشود و این علامت فرارسیدن موسم حج است. این عمل تا روزیکه حجاج به عرفات میروند ادامه مییابد. هفتم ذیحجه خطیب ضمن خطبهای پس از نماز ظهر مردم را با مناسک حج و اعمال روز وقفه آشنا میسازد.
روز هشتم صبح زود به سوی منا میروند. امرای مصر و شام و عراق و اهل علم، آن شب را در منا بسر میبرند و میان شامیان و عراقیان و
ص: 188
مصریان بر سر افروختن شمعها همچشمی درمیگیرد. اما همیشه شامیان در این امور سبقت میجویند.
روز نهم بعد از نماز صبح از منا از راه وادی محسِّر به عرفه میروند و وادی محسر را طبق سنت با هروله طی میکنند. این وادی حد میان مزدلفه و منا است. مزدلفه زمین وسیعی در میان دو کوه است که پیرامون آن آبدانها و حوضها ساختهاند و بنای آنها از آثار خیر زبیده دختر جعفر بن منصور زن هارونالرشید میباشد. از منا تا عرفه پنج میل و نیز از منا تا مکه همین مقدار راه است. عرفه به نام «جمع» و «مشعرالحرام» نیز خوانده میشود.
(ص 176)
پوشش کعبه
روز عید قربان پوشش کعبه را قافله مصری به بیت میآورد و آن را بر بام کعبه میگذارند و قبیله بنیشیبه در روز سوم عید مراسم مخصوص پوشاندن آن را اجرا میکند.
کسوه کعبه پوششی است از حریر سیاه که آستر کتانی دارد و در طراز بالای آن به خط سپید آیه «جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامِ قِیاماً ...» را نبشته است و در حاشیه اطراف نیز آیاتی از قرآن نقش است. رنگ این پرده سیاه و درخشان میباشد. بعد از آنکه مراسم پوشانیدن آن انجام یافت، دامن آن را از اطراف بالا میزنند تا دست مردم بدان نرسد. تهیه پوشش کعبه بر عهده سلطان مصر است و نیز حقوق قاضی و خطیب و پیشنمازان و مؤذنان و فراشان و خدام و سائر مایحتاج حرم از قبیل شمع و روغن چراغ را همه ساله سلطان مزبور میپردازد.
در این ایام همه روزه در کعبه را برای عراقیان و خراسانیان و سایر مردمی که با قافله عراق میرسند باز میکنند. و آنان پس از حرکت قافله
ص: 189
شام و مصر چهار روز دیگر در مکه میمانند و صدقات فراوان بر مجاورین و دیگران تقسیم میکنند و من خود شبی شاهد بودم که در حین طواف به هر یک از مجاورین و فقرا که میرسیدند چیزی از نقد یا جامه به او می بخشیدند و حتی اتفاق افتاده که آنان یکی از فقرا را در حال خواب دیده و در دهنش طلا و نقره گذاشتهاند تا بیدا شده و من که به سال 728 با قافله عراق حرکت کردم از این کارها زیاد میدیدم و آن سال از بس که پول در مکه تقسیم کردند نرخ طلا در بازار آن شهر پایین آمد و این قدر طلا در بازار ریخته بود که صرافها مثقال طلا را به هجده درهم نقره خرد میکردند و هم در این سال بود که اسم سلطان ابوسعید پادشاه عراق را بر منبر و بر فراز قبه زمزم ذکر کردند.
مراجعت از مکه
بیستم شهر ذیحجه در صحبت امیر قافله عراق پهلوان محمد حویج که از هالی موصل بود و پس از مرگ شیخ شهابالدین قلندر امارت حاج را برعهده داشت، از مکه حرکت کردم. این شیخ شهابالدین مردی سخی و گشادهدست بود و پیش سلطان حرمت فراوان داشت و طبق مرسوم قلندران ریش و ابروان خود را میتراشید.
امیر پهلوان برای من یک نیمه محمل تا بغداد کرایه کرد و کرایه را هم از خودش پرداخت و مرا در جوار خود پذیرفت. بعد از طواف وداع حرکت کرده به بطن مر رفتیم. همراهان ما عده بیشماری از مردم عراق و خراسان و فارس و ایرانیان بودند. زمین از کثرت جمعیت موج میزد و گروه مردمان مانند تودههای ابری که روی هم متراکم شده باشد، درحرکت بودند و ازدحام به حدی بود که هرکس از قافله کنار میرفت و علامتی با خود نداشت در مراجعت گم میشد ... از بطن مر به عسفان و از آن جا به خلیص رفتیم. از
ص: 190
خلیص چهار منزل آن طرفتر وادی السمک نام داشت و پنج منزل دیگر به بدر رسیدیم ... بعد از بدر به منزل صفرا رسیدیم و در آن جا یک روز استراحت کردیم. از صفرا تا شهر مدینه سه روز راه است. در مدینه توفیق زیارت پیغمبر برای دومین بار نصیب شد و شش روز در آن شهر توقف کردیم.
(صص 179 و 180)
پینوشتها:
پا به پای امین جَبَل
مقدمه
در بخش پیشین این نوشتار، که ترجمهای از سفرنامه مرحوم علّامه بزرگوار، سید محسن امین جبل عاملی صاحب «اعیان الشیعه» است، با گوشههایی از خاطرات سفر وی به زیارت خانه خدا در سال 1321 هجری
ص: 191
قمری آشنا شدیم.
در این قسمت، توجه شما را به ادامه آن سفر و گزیدهای از خاطرات دومین سفر آن زندهیادِ زنده دل، به سرزمین حجاز و زیارت بیت الله الحرام، که در سال 1341 هجری قمری انجام یافته است، جلب میکنیم:
مدینه پیامبر
از دروازهای وارد شدیم که بالای آن دو توپ بود. در باغی مربوط به یکی از خدام حرم نبوی فرود آمدیم. در آن خانه نخل و برکه آبی بود که از چاهی برایش آب کشیده میشد. بعضی از نخاوله هم ساکن آن خانه بودند و به مراقبت از آنجا میپرداختند.
داخل ضریح مطهّر
به زیارت مرقد پیامبر رفته، لبها را بر آستان حرم نهادیم و بوسیدیم. این توفیق را هم پیدا کردیم که به داخل ضریح برویم. برگهای از دفتر حرم مطهّر گرفتیم و با همکاری رئیس خدام حرم، ساعت 11 به اتاق مخصوص که محلّ حضور استاندار مدینه بود رفتیم. عثمان پاشا، استاندار مدینه بود. در محلّ ملاقات، یکی از افسران عثمانی بود. رئیس خدّام حرم او را به ما و ما را به او معرّفی کرد. در معرفی ما به او، گفت: اینان از نزدیکان شیخ ابوالهدی هستند. آن افسر پرسید: نزدیکان ابوالهدی چقدر زیادند! سپس رو به من کرد و پرسید: از نزدیکان ابوالهدی که در «حلب» هستند، در فلان جا و فلان جا، چه کسانی را میشناسی؟
رئیس خدام به وی گفت: مگر هر کس از بستگان ابوالهدی باشد، باید همه عشیره او را که در شهرهای مختلف پراکندهاند بشناسد؟ او هم ساکت شد.
ص: 192
سپس استاندار مدینه و تولیت حرم آمدند. عمامهای سفید و جبّه و قبایی پوشیده بودند. حاضران به احترام آنان بلند شدند و همه دست تولیت حرم را بوسیدند، ولی من تنها مصافحه کردم. اندکی نشست. اذان مغرب گفته شد. افسری که در صف نماز کنارم بود، به من گفت: من همه ساله از طرف سلطان زیارت میکنم. و شروع کرد آداب وارد شدن به داخل حجره پیامبر (ضریح مطهّر) را به من یاد دهد. تشکّر کردم. پس از نماز مغرب، دو لباس سفید آوردند و آن دو از روی لباسهایشان پوشیدند. برای او هم عمامه سفیدی نیز آوردند. امّا نسبت به من، به همان عمامه سبزم اکتفا کردند.
ابتدا استاندار وارد شد. پس از او کسانی که ورود به داخل ضریح داشتند. در دست هر کس شمع کوچکی بود که میبایست آن را روشن کند و یکی از قندیلهای داخل ضریح را روشن سازد. استاندار و همراهان، حضرت رسول- ص- و دو مدفون در کنار او را، سپس قبر حضرت زهرا را زیارت کردند. یکی از خدّام زیارتنامه میخواند، بقیّه نیز تکرار میکردند. البته داخل ضریح، از پشت نردهای آهنی که پیرامون حجره شریف پیامبر بود، زیارت کردیم، یعنی زیارت، دور دیوار اتاق پیامبر بود، ولی خود اتاق، درش بسته بود و نمیشد وارد آن شد و قبر شریف را دید.
اماکن و آثار
توفیق زیارت حضرت حمزه سیدالشهداء- ع- را هم در «احد» پیدا کردیم. فاصله مدینه تا احد یک فرسخ است. ولی توفیق زیارت مسجد «قبا» را نیافتیم، با این که فاصلهاش بیش از آن نبود. همچنین مسجد فضیخ و مشربه ام ابراهیم را هم نتوانستیم زیارت کنیم، بخاطر شدّت خوف.
ولی بعدها توفیق زیارت این اماکن پیدا شد. پس از 6 روز اقامت در مدینه، ازاین شهر خارج شدیم و به «جرف» رفتیم، که در گذشته پادگان مدینه بوده
ص: 193
است. سپس از آنجا به «بئر جبر» و از آنجا به «اصطبل عنتر» و سپس به «هدیه» رفتیم. آب هدیه، شور بود، ولی در سطح زمین قرار داشت. هر جا را میکندند، آب درمیآمد. عصر از آنجا به طرف «براقه» حرکت کردیم. آنجا آبی نبود. تا 9 شب آنجا بودیم. از آنجا به «قلعه حدید» رفتیم. اماکن دیگری را که در ادامه دیدار کردیم، عبارت بود از: قلعه زمرّد، دشتِ مطران، چاههای غنم، مدائن صالح.
در «مدائن صالح»، تقریباً دو روز ماندیم. آنجا وسط قلعه، چاهی بود با آب شیرین. مدائن صالح، همان شهرهای قوم ثمود است که پیامبرشان حضرت صالح بود. آثار خانههای تراشیده از سنگ که در کوهها ساخته بودند، به همان صورت زیبا و مستحکم باقی است و گذرکنندگان از آن مسیر، قبل از رسیدن به قلعه، آنها را میبینند.
پس از رسیدن به خانه، کوشش کردیم که برای دیدن آن برویم، ولی ناامنی مانع شد.
نزدیکی آنجا شهری بود به نام «علا»، دارای آب و باغ. اهالی آنجا به «مدائن صالح» آمده بودند و همراهشان جو، روغن، خرمای تازه و لیموی ترش و لیموی شیرین بود، پر آب و بزرگ.
ادامه راه
پس از آن به طرف «ظهر الحمراء» عزیمت کردیم. راهی بود بسیار سخت و میان دو کوه همانند که به اندازه عبور قطار شتر فاصله بود و مردم به آن کوه «ابوطاقه» میگفتند و مسیر بین آن دو کوه، شنزاری بود که پاهای شتران در آن فرو میرفت. راه آن سربالایی بود. خیلیها پیاده میشدند و آن بخش از راه را با فریاد و ناله و صدای طبل طی میکردند تا شترها را به هیجان آورند تا در راه نماند یا نیفتد. البته بین عوام شایع است که این سر و
ص: 194
صداها برای آن است که شتران، ناله فرزند «ناقه صالح» را که در آن کوهها پنهان است نشنوند و نمیرند.
ادامه راه، اغلب سنگستان و ریگستان و دارای لغزشگاهها است. از ساعت 5/ 2 ظهر تا ساعت 9 آنجا ماندیم، بقیه آن روز و شب را راه سپردیم تا ساعت 3، فردایش به «معظم» رسیدیم. میان این دو محلّ، حدود 17 ساعت راه بود و قلعهای بزرگ و برکهای داشت که از آب باران پر میشد، امّا آن موقع، آب نداشت.
در ادامه مسیرمان به «اخضر» رسیدیم، با 21 ساعت پیمودن راه.
راه طولانیِ میان «مدائن صالح» تا اخضر را، که 60 ساعت طول کشید، در سه مرحله طی کردیم و برای این مسیر، از مدائن آب برداشته بودیم. در اخضر هم قلعهای از آن نظامیان بود که وسط آن آب شیرینی بود. آب از چاهی کشیده میشد و در برکهای بزرگ میریختند و حجّاج وقتی میرسیدند، برکه پرآب بود، وقتی میرفتند، آب برکه تمام شده بود و به همین خاطر، ازدحامی هم آنجا پیش نمیآمد. آنجا را شاید به خاطر همین سبزهها و آب، «اخضر» میگفتند.
آن روز و آن شب را آنجا ماندیم، سپس به طرف «ظهر المغر» و از آنجا به سوی «تبوک» حرکت کردیم. تبوک، شهری مسکونی، دارای چاههای آب شیرین بسیار و نخلستانها بود. از آنجا گوشت و روغن و کره به قیمت ارزان خریدیم ... تبوک، همانجاست که رسول خدا «ص» به آنجا لشکرکشی کرد، امّا درگیری پیش نیامد. در آنجا مسجدی است که میگویند پیامبر در آن نماز خوانده است. قلعهای دیدنی هم دارد، که بر سردر آن روی کاشی نوشته شده است طبق فلان دستور سلطان محمد خان (از فرزندان عثمان) در سال 1064 ساخته شد. در آنجا خانههایی ویران و مزرعههای گندم و جو وجود داشت.
ص: 195
آن روز آنجا ماندیم، از آنجا به طرف «قاع» راه سپردیم، منزلگاهی بود بیآب، آخر شب از آنجا هم راه افتادیم و به «ذاتِ حج» رسیدیم. قلعه خوبی بود که تعدادی نیروهای نظامی جدید در آن بودند و در زمان سلطان عبدالمجید ساخته شده بود. آب و نخل داشت، و ... عقربهای بسیار. زمینش سفت بود و میخ چادرها به آن فرو نمیرفت. از این رو طناب خیمههای را به سنگهای میبستند. سحرگاه از آنجا به طرف «مدوره» حرکت کردیم، و ... در ادامه، منزلهایی که از آنها گذشتیم عبارت بود از: «تحت العقبه»، «فوق العقبه»، «معان» (شهری آباد و تابع حکومت سوریه)، «غزه»، «قطرانه».
قطرانه، در اطراف «مؤته» بود، قبر جعفر طیّار- ع- و شهدایی از صحابه که با او به شهادت رسیدند، آنجاست. راهآهن حجاز تا آنجا هم رسیده است. از آنجا سوار قطار شدیم و به دمشق رفتیم، البته پس از چند روز معطّلی. چون نمیخواستیم سوار قطارهای روباز شویم.
از قطرانه تا دمشق، با حرکتِ شتر، شش مرحله راه است و پیش از احداث راهآهن، این مسیر با شتر طی میشد.
سفری دیگر به حجاز
[مرحوم سید محسن امین، در گزارشی که از دومین سفر حج خویش (در سال 1341 هجری قمری) میدهد، بیانی مبسوط دارد از کیفیّت بیرون آمدن از دمشق و سفر با راهآهن و پیمودن راه مصر از راه صحرای سینا و عبور از مناطقی همچون «قنطره» در حاشیه کانال سوئز و دیدار اهرام مصر و ورود به دانشگاه الأزهر و شیوه عزاداری ایرانیانِ مقیم قاهره و تکیههای عزاداری و مدرسه ایرانی در مصر و گفتگویی که با یک جوان مصری داشته، و بالأخره پیش گرفتن راه حجاز از
ص: 196
طریق دریا ... که به لحاظ رعایت اختصار، از نقل آنها چشم میپوشیم، تا آنکه مینویسد:]
پیش از حرکت کشتی، برای این که گرفتار شبهه احرام از محاذات میقات نشویم، نذر کردیم که از «سوئز» محرم شویم. چون در وسط دریا، مشکل بود اطمینان به محاذات میقات پیدا کنیم. در سوئز، با سردادنِ «لبیک اللّهم لبیک ...» احرام بستیم. در هرجا هم که احتمال میدادیم محاذات میقات باشد، مثل ینبُع و رابغ، مجدّداً نیّت احرام و گفتن لبّیک را تجدید میکردیم. در جدّه نیز، چون محاذی میقات «یلملم» بود، نیّت را تجدید کردیم ...
گرچه در مذهب ما، برای محرم، در سایه بودن در حالت سیر حرام است ولی در گرمای شدید و خوف ضرر، پس از مدّتی ماندن در آفتاب سوزان، به سایه آمدیم. گرچه بعضی از متفقهان حلب، این تکلّف را بر ما عیب میگرفتند، با اینکه در نظر «مالک» و «احمد»، در سایه بودن را حرام میدانستند.
به بندر جده رسیدیم. قایقبانانی آمده وسایل ما را همراه خودمان به بندر بردند. حکومت هاشمی برای آنان اجرت معیّنی قرار داده بود که دریافت بیشتر، تعقیب داشت. ما مزد بیشتری دادیم ولی جرأت نمیکردند بگیرند تا این که مطمئن شدند ما به کسی نمیگوییم. ولی در بازگشت باکی نداشتند، چون خاطرشان جمع بود که کسی شکایت نخواهد کرد. در جدّه، به صاحبخانه هم اجرت بیش از میزان مقرّر پرداختیم.
در تابستان حجاز، هنگام غروب، هوا میگیرد به نحوی که نمیتوان نفس کشید. شب ورود ما هم هوا دم کرده بود و نتوانستیم شام بخوریم. امّا آخر شب هوا خنک و گوارا میشود، بگونهای که آن که در هوای آزاد خوابیده، به یک روانداز نازک احتیاج پیدا میکند.
ص: 197
حکومت از هر حاجی یک قروش و 34 قروش، پول تمبر میگرفت که روی ویزا میزد. از جدّه، شبانه و سوار بر الاغهای سفید به اتّفاق گروهی از همراهان راه افتادیم. بقیه همراه وسایل ماندند و با استر آمدند. فردا ظهر به مکّه رسیدیم، پس از آنکه حدود دو ساعت در راه به استراحت و نماز پرداختیم. راه جدّه تا مکه نیز کاملًا امن بود. زبان فصیح عربی، در شهر و بادیه حجاز همچنان پابرجاست. در گفتگوها فصیح حرف میزنند، به صاحب خانه در مکه گفتیم: آیا در مدّتی که نیستیم و به منا و عرفات میرویم، وسایل ما در امنیّت است؟ گفت: به ما بسپارید، برایتان نگه میداریم. یکی از استربانان، دیگری را در نهایت فصاحت صدا کرد، که متأسفانه حرفش یادم نماند. کودکان عرب، به استقبال حجّاج، سر راه آمده بودند. حجّاج به طرف آنها پول خرد یا تکّههای نان پرت میکردند. آنان هم با نهایت خفّت و خواری آنها را از بین ریگها جمع میکردند و عقب عقب برمیگشتند و در این حالت جملات و دعاهایی سوزناک بر زبان داشتند که دیدهها را به طرف خود جلب میکردند. مثلًا دعا میکردند: «خداوند، با سلامتی به خانوادهات برگرداند».
شتربانان، در آن ریگزار تفتیده، همراه شترهایشان پیاده به راه میافتادند، گویی که بر فرشهای گسترده قدم میگذارند.
ساقهای باریک پاهایشان آشکار بود، گویا از آهن است. در طول راه، صاحب خانهها در کمال ملایمت و نرمی اجرت میطلبیدند، برخلاف آنچه در سفر اوّل از آنان میدیدیم. در مکّه بعضی از وابستگان «شاه حسین» (پادشاه عربستان) به دیدار ما آمدند، میخواستند که برای ما وقتی برای دیدار با پادشاه بگیرند، که گفتیم: «ما برای زیارت شاهِ شاهان در خانه خود او آمدهایم و نمیخواهیم زیارت پادشاهی از بندگانش را به این ملاقات، مخلوط کنیم».
ص: 198
روزی برای نماز صبح به مسجد الحرام آمدیم. بعضی از همراهان هم به ما اقتدا کردند. دو نفر اهل مکّه هم به ما پیوستند. وسط نماز، یکی به دیگری گفت: این عجمی و شیعی است، و نماز را قطع کرده و رفتند. ببین تعصّب کسانی که اقتدا به هر صالح و فاجر را جایز میدانند، نسبت به شیعه تا چه حدّ است! ...
به سوی منا و عرفات
روز ترویه، به قصد احرام حج، وارد مسجد الحرام شدیم، چون بهتر است که احرام در مسجد و نزد مقام ابراهیم یا حجر اسماعیل باشد. دو رکعت در سایه نماز خواندیم. میخواستیم هر طور شده به مقام ابراهیم برسیم و آنجا محرم شویم تا فضیلت آن را درک کنیم. زمین داغ بود. چند قدم، هر چند بسرعت که برداشتیم نزدیک بود پاهایمان بسوزد، سریعاً به عقب برگشتیم و سوزش آن گرما تا چند روز در کف پایمان بود. بالأخره نتوانستیم به «مقام» برسیم.
به سوی عرفات رفتیم. وقوف برای همه حجاج یکسان و یکروز بود.
روز نهم در عرفات وقوف کردیم و به دعا و زیارت و مناجات پرداختیم. هنوز به غروب زیاد مانده بود که همه دعاها و برنامهها را تمام کردیم، چون روزهای بلند تابستان بود. پس از مغرب، بسوی «مزدلفه» کوچ کردیم. شب را آنجا ماندیم و صبح به «منا» آمدیم. در قربانگاه، ذبح کرده به خیمهها بازگشتیم ولی چادر خود را گم کردیم، ساعتی بین چادرها سرگردان بودیم. از گرما نزدیک بود هلاک شویم. روز عید به خاطر گرمای شدید و خستگی بسیار نتوانستیم به مکّه برگردیم. روز یازدهم به مکه آمدیم. پس از طواف و سعی به طرف منا، برمیگشتیم. نزدیک ظهر بود و گرمای شدید و تشنگی! به یکی از قهوهخانههای وسط راه پناه آوردیم و آب خنک و چای نوشیده و
ص: 199
استراحتی کردیم. سپس به طرف منا راه افتادیم. همه واجبات و مستحبات مناسک حج را که انجام دادیم، با حالتی سپاسگزارانه به درگاه الهی که این توفیق را داده بود، به مکّه بازگشتیم. امّا زیارت مدینه ممکن نشد، راه ناامن بود. حتی بعضی تا نزدیکی مدینه رفته، قبه حرم را هم دیده بودند و پولهای زیادی هم در راه خرج کرده بودند تا به آنجا رسیده بودند، ولی نتوانستند وارد شهر شوند و دوباره به مکّه برگشتند.
شب بازگشتمان از منا، یکی از همراهان بخاطر غذایی که خورده بود، تب کرد. خود را آماده کردیم که بخاطر او از حجاج دیگر عقب بمانیم، چون فکر میکردیم مدّت بهبودش طول خواهد کشید. همراهمان جعبه دارو داشتیم. به او دوا دادیم، زود خوب شد و با سایر حجاج به راه افتادیم. مطوِّف ما که نمیتوانست به اندازه نیازمان شتر کرایه کند، بعضی را به کمکش فرستادیم و به اندازه نیاز، شتر کرایه شد و پیش از مغرب، از مکه بسوی جدّه راه افتادیم. بالأخره از پاسگاه بازرسی گذشتیم و فردایش به «بحره» رسیدیم، تا عصر آنجا ماندیم. از ترس تشنگی غذایی نخوردم، تنها چای میخوردم. آب آنجا تلخ و گرمایش بسیار بود. کمی از آب شیرین مکّه را همراه داشتیم که با آن رفع تشنگی میکردیم. امّا همراهانمان برنج و گوشت خوردند. طبّاخهای آنجا که غذا عرضه میکردند به زبان حجاج جاوهای که زیاد بودند، دعوت به طعامهای خود میکردند. حجازیها به مقدار نیاز، از هر زبانی که اهل آن بر آنجاها میگذرند، اندکی آشنایی دارند.
عصر، آماده حرکت شدیم. عرب بادیهنشینی را دیدیم که نابینا بود و فرزند خردسالش جلودار و عصاکش او بود. مشک آبی بر دوش داشت و داد میزد: آب شیرین! کسی باور نمیکرد، چون در بحره، آب شیرین نبود. آبی از او خریدیم، شاید برای وضو احتیاج پیدا میکردیم. ظرفهایمان را پر کردیم.
در راه تشنگی که به ما روی آورد، خواستیم با بیمیلی از آن بخوریم، با
ص: 200
شگفتی دیدیم آب شیرین است خودمان خوردیم و به همراهان هم دادیم و با باقیمانده آن نزدیکیهای جدّه برای نماز وضو گرفتیم.
خانه ما در جدّه، مجلّل و بزرگ و بینظیر بود که مستأجر آن، دوستمان «حاج محمد ازری بغدادی» ما را به نزول در آن دعوت کرده بود ...
شبی که میخواستیم صبح آن از جدّه سفر کنیم، دچار تب شدیم، ولی چون نمیشد سفر را به تأخیر انداخت، صبح به بندر رفتیم که از خانه ما بسیار دور بود. یک کشتی اجاره کرده بودیم که پرچم مصر روی آن بود. این نشان میداد که کشتی تابع شرکت دولتی مصر بود که انگلستان به حکومت مصر فروخته بود. کشتی بزرگ ولی کثیفی بود که از جدّه تا بیروت، یک بار هم شستشو نشده بود، با این که کشتی «طلیانی» روزی دوبار شسته میشد.
این آلودگی بخاطر آن بود که اجارهکنندگانش مسلمانان بیروتی و سرنشینانش حجاج مسلمان سوری بودند و معمولًا با اینگونه حجّاج، مثل حیوانات بلکه بدتر رفتار میکردند.
[مرحوم امین، در ادامه سفر به شرح قضایای طول راه و داخل کشتی در مدّت 5 روز سفر آبی و سپس خاطراتِ مناطق دیگری که تا بازگشت به وطن پرداخته است. این بخشها را هم بخاطر رعایت اختصار نیاوردیم. در همینجا با «امین جبل عامل» در این سفرنامه خداحافظی میکنیم.]
«پایان»
ص: 201
جایگاه حج در فرهنگ ارتباطات
آن جامه کز حروف بود تار و پود او کی بر قد بلند نگارم رسا بود
یکی از تازهترین شاخههای علوم اجتماعی که کمتر از نیم قرن از عمر آن میگذرد، «فرهنگ ارتباطات» است.
دانشمندان مربوطه در مراحل اولیه، بررسی اندیشههای انسانی و محتوای آن، به مبانی نظری این شاخه پرداختند و پس از تحوّلات ابزار ارتباطی و بهره گیری از وسائل الکترونیکی، به مدلهای میکانیکی و ریاضی توجه نمودند و بتدریج با نشانهگذاری و رمزیابیها، به الگوهای مشخص جدیدی به منظور کسب اطلاع و محتوای پیام و چگونگی انتقال آن به مخاطب دست یافتند و بر اساس دوگرایش اصلی؛ یعنی «انتقال پیام» و «اقناع مخاطب» مطالعات و تحقیقات تخصّصی را دنبال نموده و مینمایند.
البته تا مدتی قبل، این مطالعات عمدتاً در چهار چوب کارآیی هر چه بیشتر مقاصد اقتصادی بکار گرفته میشد و ارتباطات تنها بعنوان یکی از مهمترین عوامل کارآ، در دگرگونی رفتار و ساختار اقتصادی انسان تلقی میشد. ولی کمکم در دهه اخیر که متخصصان و محققان ارتباطی، به نقش ارتباطات در ساختار اجتماعی و فرهنگی جوامع، توجه بیشتری کردند و با کشف و تعمیم شبکههای ارتباطی که در تاریخ بشر با نمودها و نمادهای
ص: 202
گوناگون تجلی داشته، توانستهاند به تازهترین شیوههای انتقال پیام و اقناع مخاطبین دست پیدا کنند، تا امروز که بعنوان یکی از قویترین و کارآمد ترین اهرم فشار و اعمال قدرت و انتقال ایدئولوژی بدست دول استعمارگر در میدان رقابت جهانی بشمار میرود و قطعاً در تز «نظم نوین جهانی» جایگاه و کارآیی ویژهای را خواهد داشت و طبیعی است که هر جبههای که بتواند از قویترین متد و مدل ارتباط جهانی، بیشترین بهرهگیری را داشته باشد. در صحنه جهانی بیشترین و قویترین حضور را خواهد داشت بهمین جهت امروزه بیشترین سرمایهگذاری و صرف بودجههای استکبار جهانی به مسأله ارتباطات معطوف است و نه تبلیغات صرف؛ چرا که تبلیغات منهای استفاده از کارآیی ارتباطی، نقش بر آب زدن است.
در دین حنیف اسلام که پیام الهی به انسانهای مخاطب منتقل میشود تا در راستای تحقق اهداف تکاملی، انسان را از «بودن» به «شدن» برساند و بقرب حق و کمال مطلق واصل نماید. بدون تردید از قویترین متد ارتباطی و غنیترین شیوه و ابزار انتقال پیام، بهرهگیری شده است که کشف و تبیین آن یکی از برنامهها و اهداف متعالی رسولان الهی و ائمه معصومین- علیهمالسلام- بوده و مهمترین آرمان علمای اسلامی در گذشته و حال است، از این روی معتقدیم یکی از بزرگترین وظایف دانشمندان و محققین اسلامی بویژه در جامعه شیعه در ایران انقلابی، آن است که با زبانی نو و فرهنگی نوین به اقتضای زمان و مکان، رموز و نشانههای انتقال پیام الهی شناسایی و عرضه شود.
از آنجا که شرح پیرامون ارتباطات و شیوههای آن از حوصله این مقال خارج است تنها به موضوع حج، که بعنوان یکی از بزرگترین وسائل انتقال پیام خدا در تحول همه جانبه انسانهای مخاطب میباشد، اشارهای
ص: 203
گذرا و بسیار مختصر خواهیم داشت و در این بیان فقط با استمداد از صراحت و منطوق آیات کریمه قرآن به خاستگاه و جایگاه و نقش حج در فرهنگ ارتباطات میپردازیم.
قبل از ورود در متن بحث ذکر چند نکته ضروری است.
نکته اوّل:
در مبحث عبادات، نماز و روزه و حج جایگاه ویژهای دارند ولی با تفاوتهای خاصی، نماز مجموعه افعال است و روزه مجموعه مناهی و حج مجموعه هر دو جهت است. هم دارای افعال است مانند احرام، طواف، سعی، وقوف و غیره و هم دارای مناهی است مانند محرمات احرام، از این روی در نماز «اقامه» است و در روزه «امساک» و در حج «مناسک» حج به اعتبار اعمالی که باید انجام داد شبیه به نماز است و به اعتبار محرمات که باید انجام نداد شبیه روزه است. بنابراین حج از یکسو دارای بار بالنده نماز است و از دیگر سوی، بار سازنده روزه را داراست. و بهمین جهت در قرآن کریم از ویژگیهای خاصی برخوردار است که هیچیک از عبادات دیگر حتی جهاد، چنین نیستند.
نکته دوّم:
اصول و فروع دین اسلام، بیشک دارای ارتباطی تنگاتنگ هستند.
یعنی ساختار اعتقادی و عملی در توحید، نبوّت، معاد، حج، جهاد، نماز، روزه و احکام و ... بصورت ارگانیزمی واحد در مکتب توحیدی اسلام مطرح میباشند و بررسی هر یک از آنها بدون توجه به ارتباط با دیگر موضوعات دینی، همانند تشریح قلب و کبد و ستون فقرات است در خارج از بدن. که سلسله اعصاب و عروق فیما بین قطع گردیده و چیزی جز تکهای گوشت و لختهای
ص: 204
خون و قطعهای استخوان نخواهد بود، آنهم سرد و بیتپش.
بررسیهای موضوعی، بدون حفظ روابط فیما بین بررسی کاملی نخواهد بود.
از این روی مسأله حج در قرآن کریم همانند یگر موضوعات اسلامی، در میان بسیاری از مسائل و معارف اسلامی ذکر گردیده نه بصورت بخشی مستقل، دقت در آیات قبل و بعد از آیات مربوط به حج، شامل معارف ارزشمند اسلامی است همانند، امامت، شهادت، ابتلاء، جهاد، انفاق، تاریخ ادیان، ایمان و شرک، رسالت و ولایت، معاد و جهان هستی، حیات و مرگ و از این قبیل موضوعاتی که با آخرین کلمات آیات، ارتباط میان حج و کلیه معارف اسلامی، بخوبی بیان شده است. البته فهم قاصر و بضاعت مزجاة و حوصله تنگ این مقال ما را از ورود به آنها معذور میدارد.
نکته سوّم:
متخصصین فن ارتباطات، عمدهترین محور مطالعاتی و بهرهگیری و عملکرد خود را حول چهار محور متمرکز کردهاند. 1- موضوع پیام، 2- انتقال پیام، 3- گیرنده پیام، 4- هدف پیام.
حج، خود پیامی است از سوی خداوند تبارک و تعالی که از رهگذر شعائر و آیات بیّنات در قالب مناسک، به ناس منتقل میگردد تا اهداف بس متعالی جامه عمل بپوشد. در این مقال با توجه به مقدمات و نکات یاد شده، سعی بر آنست که پیام حج بر متد فرهنگ ارتباطی و با استناد به محکمات قرآنی بیان شود، و چون نخستین گام در این باب است، خالی از سهو و نقص نخواهد بود.
به این شوقی که من بر کعبه مقصود، رو دارمدلی از سنگ میباید که گردد سنگ راه من
اوّل پیام حج و منبع آن
در کتاب عزیز خدا؛ قرآن کریم، 56 آیه نازل گردیده که صریحاً و منطوقاً پیرامون مسائل مربوط به حج است. «سوره بقره: 123 تا 133 و 158 و 194 تا 203» «سوره آل عمران: 95 تا 97» «سوره مائده 1 و 2 و 94 تا 98» «توبه 19 و 28» «انفال 34 و 35» «ابراهیم 35 تا 41» «حج 25 تا 37 و 67» «نمل 90».
از دقت در این آیات نکاتی بس قابل تعمق و امعان نظر بدست میآید که به اجمال بدانها اشاره میشود، البته مسائلی مربوط به شأن نزول، سال نزول. مکی یا مدنی بودن، و نیز معارف و مطالب قبل و بعد آیات و ارتباط فیما بین را در این مقالِ مختصر، متعرض نشدهایم.
* پیام حج، از منبع ذات الهی و در دو مقام صادر شده یکی «الوهیت» و دیگری «ربوبیت».
در آیات مربوطه مذکور، 55 بار «الوهیت» و 22 بار «ربوبیت» حقتعالی ذکر گردیده و از آنجا که ربوبیت تجلّی الوهیت حضرت حق است، مقام الوهی بیش از دو برابر آمده است.
مقام الوهیت مطلقه که مرتبه «لابشرطی» است، واجد هر کمالی بطور مطلق میباشد و ذات حق مستجمع جمیع صفات جلال و جمال است و از آن جمله، احدیت، واحدیت، قدرت، حیات، علم و خالقیت است که از آثارش، احیاء، اماته، امداد، هدایت، مرجعیت، امنیت و غیره است که این کمالات خداوندی در هیمن آیات حج که از الوهیت سخن بمیان آمده، بیان گردیده است.
و خلاصه به تعبیر بزرگان، همه جلوههای فیض اقدس خداوندی است.
ص: 206
امّا مقام ربوبیت، که مرتبه «بشرط شیء» است. تعیّن صفات متعالیه و کمالیه حقتعالی ملحوظ است که از آن جمله مالکیت و قیمومت و اعطاء را واجد است و از آثارش، انعام و تدبیر و اصلاح و اتمام و نظم و تنعیم و اقامه و ادامه و تغذیه و ... میباشد. که این اوصاف در همین آیات حج که از ربوبیت سخن بمیان آمده و ذکر شده است. و به تعبیر بزرگواران همه جلوات فیض مقدس پروردگار است.
پس حج دارای دو وجه پیام است، وجه متعالی غیبی و وجه عینی و ظهور خارجی که رابط و واسط میان این دو وجه ( «غیبی» و «عینی») دو مرحله فیض است، یکی افاضه جعلی و دیگری افاضه وضعی؛ توضیح اینکه در این آیات 12 بار کلمه «جعل» و مشتقات آن آمده که 5 مورد آن در مرتبه الوهی و 7 مورد آن در مرتبه ربوبی است؛ یعنی 5 مورد از موارد «جعل» در آیاتی است که الوهیت خداوند بیان شده و 7 مورد آن در آیاتی است که ربوبیت ذکر شده، و یک مورد هم کلمه «وضع» آمده است که مبیّن فیض وضعی خداوند است.
محتوای پیام حج
اهمیت و مفاهیم پربار «جعل» و «وضع» در امر حج با توجه به تفاوتی که با ایجاد و ابداع و خلق و تکوین و احداث دارند، روشنتر میشود؛ چرا که ایجاد در مقام ابداع وجود است و خلق ایجاد بر کیفیت مخصوص است و ابداع ایجاد غیر مسبوق است امّا جعل در جهت احداث تعلق و ارتباط میباشد و وضع در جهت تقریر آثار و کیفیات، «جعل اعم از فعل وضع است».
و چون در «جعل» تقدیر و تقریر و تدبیر بعد از خلق و تکوین است که در احکام و تشریع جاری است، خود مبیّن آن استکه، حج و مناسک آن با عنایات الهی و افاضات ربوبی بعنوان روشنترین راه الیاللَّه با مناسبترین
ص: 207
و قویترین شیوه، قرار داده شده است.
از طرف دیگر با دقت و توجه در موارد استعمال «جعل» در این آیات، محتوای غنی و عظمت پیام حج روشنتر میگردد.
پنج موردی که مشمول افاضه جعل الوهی است عبارتند از:
1- امنیت بلد، در آیه 126 سوره بقره، 2- حرمت مسجد، آیه 24 سوره حج، 3- عظمت کعبه، آیه 97 سوره مائده، 4- تدوین مناسک، آیه 34 سوره حج، 5- تعیین قبله، آیه 143 سوره بقره.
که این 5 مورد مشمول فیض الوهیت حق، جلّ و علایند و در نشاه غیبی موجودند و امّا مواردی که مشمول افاضه جعل ربوبی هستند:
1- اثابه بیت 125 بقره، 2- هوی فؤاد 37 سوره ابراهیم، 3- اقامه صلوة آیه 40 سوره ابراهیم، 4- تسلیم کامل 128 سوره بقره، 5- مقبولیت عمل 40 سوره ابراهیم، 6- تثبیت مقام امامت 124 سوره بقره، 7- امنیت بلد 35 سوره ابراهیم، 8- تدوین مناسک 67 سوره حج. که این موارد، مورد عنایت جعل ربوبی حق تعالی است.
* نکته جالب اینکه امنیتبلد و تدوین مناسک حج، دو مورد استثنائی هستند که علاوه بر آنکه هم در آیات دسته اوّل و هم در آیات دسته دوّم ذکر شدهاند، در آیات دیگری نیز این دو مورد، مشمول جعل الوهی و یا ربوبی مستقلًا و یا توأماً واقع شدهاند، در مورد مناسک به آیه 200 سوره بقره و 128 بقره نیز توجه فرمایید که اوّلی در میان الوهیت و ربوبیت خداوندی مذکور است و دوّمی تنها مشمول فیض ربوبی است. و نیز در مورد امنیت بلد علاوه بر آیات ذکر شده به آیات 3 سوره تین و 67 سوره عنکبوت و 97 سوره آل عمران و 125 سوره بقره توجه کنید.
و چون امنیت بلد و مناسک حج از هر دو سوی و در هر دو وجه تعیّن مییابد، از بالاترین درجه عظمت در پیام حج برخوردارند و این است که
ص: 208
معتقدیم نه کسی را یارای سلب امنیت و نه قدرتی را توان بر هم ریختن مناسک حج است که هم در وجه غیبی الوهی مشمول عنایت حقتعالی هستند و هم در تعیّن و ظهور ربوبی.
تکتک این مفاهیم که در آیات مربوطه بعنوان محور اصلی جعل الهی واقع شده، دارای وسعت و عمق و علوّ خاصی هستند که هر یک شرحی مبسوط را میطلبد تا به قسمتی از محتوای پیام حج واقف شویم.
قسمت دیگری از محتوای پیام حج را باید در کلمات دیگر آیات بیابیم که مختصراً یادآوری میشود.
در آیاتی که جنبه الوهیت حقتعالی ذکر شده، موضوعات عمیق از معارف اسلامی آمده است.
مانند: شکر 1258/ 2، تقوا 194/ 2، تصدیق 94/ 2، ابتلاء 94/ 5، عفو 5/ 95، حشر 96/ 5، هدایت 19/ 9، توحید ذاتی 34/ 22، توحید صفاتی 94/ 3 و از سوی دیگر عقاب 2/ 5، عذاب 94/ 5، انتقام 95/ 5، اضلال 19/ 9، نفی شرک 5/ 2، حج ذکر شده.
و در آیاتی که جنبه ربوبیت آمده موضوعاتی همانند، رزق 126/ 2، توبه 128/ 2، توحید عبادی 35/ 14، غفران 36/ 14، رحمت 36/ 14، هدایت 67/ 22، ذکر شده است که همه گویای پربارترین ابعاد عقیدتی و اخلاقی است و انسان را در ساختار نظری و عملی هدایت میکند، و با توضیح و تبیین هر یک در رابطه با حج میتوان عمق و گستردگی پیام حج را دریافت و با پیام حج آشناتر شد.
از آنچه تاکنون بدست آمده منبع و محتوای پیام بود، اینک اشارهای نیز به خاستگاه و ساختار و جایگاه پیام حج داریم.
خاستگاه پیام حج
ص: 209
پرواضح است که تأثیر و نفوذ هر پیامی را در رابطه با خاستگاه پیام باید تفسیر کرد؛ چرا که هر اندازه خاستگاه عمیقتر و اصیلتر باشد، تأثیر و نفوذ پیام قطعیتر و روانتر است.
آنچه ازآیات مربوطه بدستمیآید، ایناستکه عناصرخاستگاه حج در انسانها عبارتند از فطرت پاک، قلب سلیم، نیاز ذاتی ممکنات از جمله انسان، تمایلات عالیه، تمایلات طبیعی، کششهای روحی.
انسانها فطرتاً به سوی مطلق گرایش دارند و طبیعتاً مایلند تمایلات متعالی فطری خود را به سرحد کمال اشباع کنند، همانگونه که طبعاً مایلند تمایلات طبیعی را نیز ارضا نمایند. و همین طلب و شوق اصیل انسانی است که بعنوان اساس خاستگاه حج، در آیات مطرح است. که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
«وَ اذِّنْ فیالنَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتوُکَ رِجالًا وَ عَلی کُلِّ ضامرٍ یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍ عَمیقٍ لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّه فی ایَّامٍ مَعْلوُماتٍ عَلی ما رَزَقَهُم مِنْ بَهیمَة الْانْعامِ فَکُلوا مِنْها وَ اطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقیر ثُمَّ لیقضوا تفثهم ولیوفوا نذورهم و لیطّوفوا بالَبیتِ العتیق». آیات 27 تا 29 حج
«ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَاللَّه فَانَّها مِنْ تَقْوَیالْقُلوُبِ». 32 حج
«و ارزق اهله» 126 بقره- «تزوّدوا فانّ خیر الزاد التقوی». 197 بقره
«لیس علیکم جناح ان تبتغوا فضلًا من ربّکم» 198 بقره
و خلاصه بررسی آیات بیانگر آن است که در حج، تمام خواستههای متعالی و درخواستهای طبیعی و لازم تأمین میشود و مگر نه این است که انسان فطرتاً در آرزوی تأمین مطالبات و مطلوبات خویش است، و این خود اصلیترین عنصر خاستگاهی است. پس حج دارای
ص: 210
خاستگاه قوی و اصیل است تا انسانها هستند این خاستگاه وجود دارد و حج نیز خواهد بود.
آری همان بیان الهی است که در آیهای کوتاه مجموعه خواستهها را در حج تبیین نموده و بعنوان اصلیترین عنصر خاستگاهی معرفی میفرماید آنجا که در آیه 201 سوره بقره در میان آیات مربوط به حج آمده است.
«و منهم من یقول ربّنا آتنا فیالدنیا حسنة و فیالآخرة حسنة و قنا عذابالنار، اولئک لهم نصیب مما کسبوا واللَّه سریع الحساب» 202 بقره
که باکلمات سریعالحساب، پاسخیهم به روحیه شتابزدگی و انتظارات سریع داده شده است.
ساختار پیام
گلواژههای مصطلح در برنامه حج که بدون استثنا از غنی و عمق بایسته و قوی برخوردارند، مبیّن عناصر لازم در ساختار این پیام الهیاند.
اذان است و مؤذن رسول و مأذنه بام کعبه، فرا رفتن است نه فرو گشتن
حج و قصد است نه ماندن و بیمقصدی
سبیلاللَّه است نه بیراهگی و ضلالت
احرام و حرم و حریم است و خودشکنی نه تحریم و محرومیت و آئینه شکستن
میقات است، وقت است در قالب مکان، که زمین و زمان و مکین و مکان باهمند و با تو همراهند و همه کائنات هم.
طواف است و طوفان زایی نه در طیف خود و طایفه ماندن
صلواة است و دعا و عروج نه قعود و سقوط و هبوط
ص: 211
کوشیدن است و سعی نه پوچیدن و سعایت
عرفه است و عرفان و معرفت نه هیاهوی معروف شدن
افاضه است و هجرت نه افاده و تفاخر و ذلّت
با ناس بودن است نه با وسواس و خناس شدن
مشعر است و شعور نه شعر و شعار
رمی است و ستیز نه رم کردن و گریز
تقصیر است و کوتاه کردن نه قصر نشینی و کوتاه آمدن
حلق است نه حلق آویز شدن به ریسمان خلق
هدی است و گرفتن قلاده نه هدیه به ذیالقلائد
و خلاصه وقوف است و تفکّر نه توقف و تبختر
و همه این واژهها که پیاپی حاجی بدانها مترنّم است و در چشم اندازش، رکن و حطیم و ملتزم و مستجار و باب و حَجَر و حجر و مقام و صفا و مروه و عرفه و مزدلفه و منی و جبل نور «غار حرا» و ابوقبیس و مأذن بلال، بَه که چه بلند و والا است این پیام و این عناصر سازندهاش.
امام صادق فرمود: «احرم عن کل شیء یمنعک من ذکر اللَّه و طف بقلبک مع الملائکة حول العرش و اعترف و اعترف بالخطایا بعرفات و اذبح حنجرة الهواء و الطمع عندالذبیحه و ارم الشهوات و الخساسة و احلق العیوب الظاهرة و الباطنة ...».
جایگاه پیام
پیام حج، از آن سوی در افق اعلی و بیت المعمور متصل به قرب حقتعالی است و از این سوی در بیتاللَّه و افق دنیا، متصل به ناس است و در درازای تاریخ از آدم تا نوح و از ابراهیم تا محمد- ص- و از علی تا امروز، در گستره زمان و پهنه گیتی، به فرمان حق و معماری همه خوبان، پابرجااست
ص: 212
که فرمود: «اذ بوّ أنا لابراهیم مکان البیت». خداوند آمادهاش میکند.
همانجایی را که از قبل بیت محرم نامیده بوده، و ابراهیم- ص- از بیزرعی مکان گلهمند است و میگوید:
«ربّنا انّی اسکنت من ذریتی بوادٍ غیر ذیزرع عند بتیک المحرّم».
که مفسرین از این آیه استفاده کردهاند که قبل از آنکه ابراهیم- ص- به ساختنش بپردازد، بیت بوده است و محترم هم بوده است و این نشان دهنده معماری آدم- ع- و نوح و دیگران میباشد.
پیام حج، زنجیره متصلی است از خدا به مردم، که: «للَّه علی النّاس حج البیت»، و بار عام الهی است که فرمود: «سواء العاکف فیه و الباد»، برای خدا است که «اتِمّو الحج و العمرة للَّه»، و در عین حال برای مردم که فرمود:
«وُضع للناس».
پیام حج، و طواف بیت. مشمول ربوبیت الهی است که «رب هذا البیت» گفت و همه آنان که اهل البیتند «73/ 11 و 33/ 33» همان فریاد را و همان پیام را تقویت میکنند و دمادم مردم را مخاطب قرار میدهند. مردمی که قاصد و حاجی الیاللَّهاند، مردمی که در این آیات 11 بار از آنان یاد شده تا نشان دهد این پیام از خدا بر مردم است.
اذان بر مردم است «27 حج»
از نخستین خانه مردمی «96 آل عمران»
و اقامه از مردم است که قاعدین به قیام آیند «97 مائده»
نمود عینی امامت بر امت «124 بقره»
و مأمن و پناهگاه مجتمهات مردمی «125 بقره»
در چشم انداز عروج مردم قبله است تا تابعین رسول از مرتجعین جهول جدا شوند «142- 143 بقره»
تبلور اشتیاق پر لهیب دل مردم «37 ابراهیم»
ص: 213
و نشان راهی که مردم به ضلالت نروند «36 ابراهیم»
و سرانجام حق خدا است بر مردم «97 آل عمران»
پیامی که جایگاهش عرش غیبی خدا و حرم عینی رب و عمق جان خلق خداوند تبارک و تعالی است. جایگاهی از خدا تا بخدا دارد.
دوّم، انتقال پیام حج و علائم آن
متخصصین علوم ارتباطی، مهمترین قسمت ارتباطات را بخش انتقال دانستهاند. بویژه در پیامهای غیر کلامی مکه کمیت و کیفیت انتقال از طریق علائم و کدها و دقت و ظرافت در رموز و نشانهها عملی میگردد.
علائم و نشانهها سه دستهاند:
اوّل: علائم ایکونیک علائمی هستند که رابطهای بین شکل و معنا وجود دارد همانند مدلها و ماکتها و نشانههای تصویری.
دوّم: علائم افودیک، که علائم قراردادی و نمادین هستند مانند مورس و الفباء.
سوّم: علائم یونیک، که علائم طبیعی و رفلکسهای معمولی است همانند ضربان قلب و احتمال تب و یا دود و آتش.
بمنظور سرعت انتقال و استفاده قوی و کاملتر از علائم یاد شده، نمادهای رمزی گوناگونی بصورت کد بندی مورد بهرهبرداری قرار میگیرد که معمولًا در پیامهای غیر کلامی، این نمادها، تمثیلی «آنالوگ» هستند، در صورتی که در پیامهای کلامی از نمادهای رقمی «دیجیتال» استفاده میشود. بنابراین رمزها و کدها مدخل ورود بمیدان علائم و نشانهها هستند و گیرنده را به وجود علامتهای خاص هدایت میکنند.
در مراسم حج، گویاترین و کاملترین علائم و نشانهها و زیباترین و جذابترین کدها و رموز تعیّن یافته.
ص: 214
البته رمز خوانی و نشانهشناسی «سمیوتیک» خود یکی از دشوارترین مراحل است که به تخصصهای زیادی نیازمند است و سزاوار است بزرگان تفسیر ما را راهنمایی کنند تا بتوانیم کاملًا علائم را شناسایی و تفکیک کنیم ولی با توجه به کلمات «شعائر» «آیات بنیات» «علامات و معلومات» که در آیات یاد شده مذکور است، شاید بتوانیم تا حد کمی آنها را بشناسیم.
شعائر
* صفا و مروه مدتها محل بتهای «اساف» و «نائله» بوده که اینک در مناسک حج برای آغاز و انجام سعی قرار داده شده و هدی و نحر برای قربانی به پای بتها، هدیه میشده که اینک مقرر است که براه خدا هدیه میگردد، پس هر دو علامت نمادین و قراردادیاند و به تعبیری «افودیک» میباشند.
که فرمود: «ان الصفا و المروة من شعائر اللَّه».
«والبدن جعلنا لکم من شعائر اللَّه».
گرچه سراسر مناسک شعائرند بمعنی صحیح و وسیع کلمه و در آیات مذکور شاید مِنْ تبعیضیه باشد ولی صراحت آیات شعائر بودن این موارد است.
آیات بیّنات
* بیتاللَّه، مقام ابراهیم و حجرالاسود و حجر اسماعیل و رکن و مستجار (1)و حطیم (2) باب کعبه و زمزم و امثال اینها، در همیشگی تاریخ، بیان روشنی بر حضور و عمل و اقدام رسولان خدا بوده و هست، سراسر علائم واضح و نشانههای گویائی هستند از برکت و هدایت و امنیت و ایمان که
1- مستجار، المحائط المقابل للباب دون الرکن الیمانی بقلیل، لاستجارة الناس عنده باللَّه من النّار.
2- حطیم، ما بین البیت «اولباب و الحجر» سمی به؛ لازدحام الناس عنده للدعاء و استلام الحجر.
ص: 215
فرمود:
«ان اوّل بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکاً و هدیً للعالمین، فیه آیات بنیات مقام ابراهیم و من دخله کان آمنأ». آل عمران 96- 97
گرچه بیتاللَّه مشمول وضع است ولی قرارداد اوّلیه چنین بوده و از اوّلین لحظه، وضعیت خانه برای همین منظور بوده نه اینکه بعداً قرارداده شود، «اوّل بیت وضع للناس» است. مضافاً که «بیت» است و محلّ قرار و بیتوته، نه «دار» است و قرار داد.
بنابراین خانه و من حَولَهُ، نشانههای گویا و روشن هستند که هر کدام انعکاسی از عنایات خدایی و الطاف الهیاند، بدون آنکه تکلّفی و ابهامی داشته باشند و باصطلاح علائم «ایکونیک» هستند.
علامات
فرمود: علامات و بالنجم هم یهتدون
فرمود: الحج اشهر معلومات
فرمود: یشهدوا منافع لهم و یذکروا اسم اللَّه فی ایام معلومات.
زمان، علامت است، ماه و روز و شب، علامتند، علائمی طبیعی.
ماهها و روزهای حج مشخصاند، گرچه خداوند برای حج مقرر فرموده ولی زمان فی نفسه علامت زمان است؛ یعنی که ماهها و روزهای حج همه علائمی معلوم و نشانههایی مشهودند، همانگونه که جایجای حرم علامت است.
که فرموده امام علی- ع- است که: «جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزته». (نهجالبلاغه خ 1)
* حرم و احرام:
ص: 216
رمزِ دریافت علائم و کُد استفاده کامل از آیات و شعائر، احرام است.
همه جا حرم الهی است و محترم، که در شهر حرام، با احرام، تا مسجدالحرام و بیتاللَّه الحرام و فیض مشعرالحرام کشیده شده و با زیباترین وجه، مُحرم از سرتا بپا و از فرق تا قدم، علائم را دریافت و از نشانهها مییابد آنچه را که باید. محرم که بیش از 40 کامجویی برایش حرام میگردد که به ترتیب از سرتا پا عبارتست، از: تراشیدن سر، پوشانیدن سر، سایه بر سر قرار دادن، پوشاندن گوش، شاهد عقد بودن، عینک زدن برای زینت، سرمه کشیدن، نگاه در آئینه، نگاه به زن با شهوت، پوشاندن رو برای زن، بینی گرفتن از بوی بد، بوییدن عطریات، بوسیدن زن، دروغ گفتن، قسم خوردن، مفاخره نمودن، فحش دادن، اجرای عقد، دندان کشیدن، خوردن برخی معطرات، صید کردن، لمس نمودن زن، کشتن شپش و مانند آن، ناخن گرفتن، ذبح شکار، کندن درخت و گیاه، کمک به صید با اشاره، انگشتر بقصد زینت، گره زدن لنگ بگردن، خوردن گوشت شکار، پوشیدن روی پا، گرفتن ناخن پا، جماع، استمنا، لواط، لباس دوخته بتن کردن، زینت و زیور کردن، روغن مالیدن، خون بیرون آوردن، اسلحه بستن، عطر استعمال نمودن، ازاله مو از هر کجای بدن، که تا احرام نبندد و مُحرم نشود مُحرم نخواهد بود.
حافظ هر آنکه عشق نورزید و وصل خواستاحرام طوف کعبه دل بی وضو ببست
شعر
* اعداد و ارقام
اعداد و ارقام در مناسک حج و به اصطلاح علائم «دیجیتال» بدون شک دارای رمز و راز و نشان و علامتی هستند که برایمان مخفیاند، بویژه عدد 7 که مجموعاً 12 و در مواردی 15 بار تکرار میشوند.
ص: 217
3 بار در طواف بیت «طواف عمره و طواف حج و طواف نساء»
2 بار در سعی «سعی عمره و سعی حج»
7 بار در رمی جمار «روز 10 یکبار و روز 11 سه بار و روز 12 سه بار و در مواردی روز 13 سه بار».
البته در آیات قرآنی عدد 7 بیش از اعداد دیگر مطرح و یادآوری گردیده که هر یک ناظر به موضوعی و در رابطه با مطلبی بیان شده است.
مثلًا 7 آسمان و 7 زمین «12/ 65»
7 دریا «27/ 31»
7 جهنم «44/ 15»
7 سنبله «261/ 2»
7 گاو «43/ 12»
7 راه «17/ 23»
7 شب «7/ 69»
7 جوان در داستان کهف «22/ 18»
7 روز روزه در کفارات حج در آیه 196/ بقره که میفرماید:
«فمن لم یجد فصیام ثلاثة ایام فی الحج و سبعة اذا رجعتم تلک عشرة کامله» که در این آیه ارقام 3 و 7 و 10 ذکر گردیده مضافاً به اینکه عدد 10 با کلمه کامله توصیف شده است؛ چرا که عدد 10 اوّلین عدد دو رقمی و کاملترین اعداد اوّلیه است که دیگر اعداد بالاتر از آن، از جمع با عدد 10 یا ضریب آن حاصل میگردند.
گرچه برای عدد 7 که بیشترین کاربرد را در مناسک حج داراست، علل و تأویلات و توجیهات متعددی شده است ولی، هوالعالم بالخفیات و الاسرار.
ص: 218
تبصره:
توجه به تفسیر آیات اوّلیه سوره فجر نیز که به برنامهها و ایام حج هم تفسیر شده لازم مینماید
«والفجر ولیالٍ عشر و الشفع والوتر» که مبیّن ارقام ده، زوج، فرد میباشد.
اشکال و اجسام
«جعل اللَّه الکعبة البیت الحرام قیاماً للناس».
سخنی کوتاه در مکعب بودن بیت.
استفاده از آرمها و اشکال مختلف هندسی یکی از موضوعات مهم در فن ارتباطات است. جذابیت و ظرافت و سلامت قالبهایی که برای علائم بکار میرود. در انگیزندگی و گیرندگی پیامهای غیر کلامی از نقش فرآیندی برخوردارند، هماهنگونه که استخدام لغات و واژهها در پیامهای کلامی.
اشکال بهر اندازه طبیعیتر، ظریفتر و با حجم کمتر و متناسبتر باشند، در انتقال پیام گویاتر و مؤثرترند.
به همین جهت در انتخاب و تعیین اشکال و اجسام هندسی، از قوانین ریاضی استفاده میشود.
یکی از شاخههای ریاضیات، مکان شناسی یا تو پولوژی مربوط به اجسام و اشکال هندسی است. که به کشف ارتباطات و وضعیت زوایای مختلف اشکال در مکان میپردازد.
یعنی، در هر یک از اجسام هندسی، تعداد رئوس و یالها و وجوه زوایا با یکدیگر رابطهای دارند.
این رابطه اوّلین بار توسط «ابوالوفاء» ریاضیدان مشهور ایرانی در
ص: 219
قرن دهم میلادی مطرح شد و توسط «رنه دکارت» ریاضیدان فرانسوی در قرن 17 کشف گردید و بوسیله «لئونار اولر» ریاضیدان انگلیسی به اثبات رسید و به «رابطه اولر» در ریاضیات معروف گردید.
مهمترین مسألهای که در این تحقیقات مسلم گردید، اینکه:
در میان اشکال هندسی، مکعّب دارای ویژگیهای خاصی است که نه تنها در اشکال دیگر هندسی، همه این ویژگیها وجود ندارد بلکه، چند وجهیهای منظم دیگر نیز مشمول قوانین برگرفته شده از مکعب میباشند.
توضیح اینکه، مکعب دارای 8 رأس و 12 یال یا ضلع و 6 وجه است که با حروف و و مشخص میکنیم وقتی تعداد رأس به وجه اضافه شود 6+ 8 مساوی خواهد بود با تعداد رأس+ 2 و این خاصیت یعنی 2+/+ در تمام چند وجهیهای منظم دیگر نیز قابل اثبات است.
البته تاکنون فقط و فقط 5 عدد چند وجهی منظم تصور شده است. که عبارتند از 4 وجهی «هرم»، 6 وجهی «مکعب»، 8 وجهی، 12 وجهی و 20 وجهی، منظم، که غیر از این 5 مورد بقیه اشکال چند وجهیها، غیر منظم خواهند بود. که برای روشنتر شدن ویژگیهای مکعّب به تعداد رئوس و یالها و وجوه این چند وجهیهای منظم اشاره میکنیم.
چهار وجهی «هرم» 4 رأس 6 یال (ضلع) 4 وجه دارد
شش وجهی «مکعّب» 8 رأس 12 یال (ضلع) 6 وجه دارد
هشت وجهی 6 رأس 12 یال (ضلع)
ص: 220
8 وجه دارد
دوازده وجهی 20 رأس 30 یال (ضلع) 12 وجه دارد
بیست وجهی 12 رأس 30 یال (ضلع) 20 وجه دارد
در آغاز به نظر میرسد که اعداد این سه ستون رابطهای با یکدیگر ندارند ولی پس از اندکی مطالعه میبینیم که مجموعه وجه و رأس همیشه مساوی است با عدد یال+ 2 پس این رابطه ریاضی اثبات میشود.
2+/+ یا 2+ ی/ و+ ر
بعلاوه با کمی دقت، ویژگیهای مکعب معلوم میشود، که در بقیه چند وجهیها بدینگونه دیده نمیشود.
تنها مکعب است که زوایای آن همه 90 درجهای و سه برابر رأس است. مکعب دارای 24 زاویه 90 درجهای است.
مکعب تعداد رئوسش از تعداد وجوهش بیشتر است.
مکعّب تعداد یالهایش دو برابر وجوهش است.
البتّه در هرم با تغییر در مکان هر وجه جهت رأس هم عوض میشود ولی در بقیه اشْکال چنین نیست از طرف دیگر در هندسه فضایی ثابت است که مکعّب در ترسیم محور مختصات ظاهراً دارای 16 رأس و 32 یال و 24 وجه خواهد بود و لیکن در فضا و زمان نامحدودند و ابعاد آن تا بینهایت ادامه خواهد یافت و از هر طرف تا هر جا قابل کشش و امتدادند.
بنابراین شکل کعبه «مکعب بودن» یکی از علائم نمادین و قرادادی است نه تصویری گرچه آنچه در او و کنار و متصل به اوست همه علائم تصویری هستند.
شاید به همین جهت است که در مورد خود بیت «وُضع للناس» آمده
ص: 221
است و در مورد آنچه در مسجدالحرام است «آیات بنیات».
آری، کعبه مکعب است، فراگیر است، همه سویی است، شکل آرامی است از هر سوی ممتد و کشیده است. از سوئی تا بیتالمعمور و عرش الهی، از سویی تا سدرةالمنتهی ربوبی، از سویی تا اوج هستی و فراز زمین و آسمان. و خلاصه از همه سو تا همه جا.
و چه قابل تعمق است که در آیه 97 مائده که کلمه کعبه آمده است بدو نکته نیز اشارت رفته، یکی اینکه در امتداد همه سویی کعبه، انسان است که باید در گردونه جذبههای الهی از قعود به قیام آید و دیگر آنکه، توجه به کعبه است که در چشم انداز انسان همه هستی را، آسمان و زمین را تشخیص میدهد.
چرا که کعبه محور بینهایت لطف و فیض خدا و مرکز هستی برای عنایت ربوبی حقتعالی است که تا خدا و هر چه از اوست، امتداد دارد.
و این است که میفرماید:
«جَعَل اللَّه الکعبةالبیت الحرام قیاماً للناس و الشهرالحرام و الهدی و القلائد ذلک لتعلموا ان اللَّه یعلم ما فی السموات و ما فی الأرض و ان اللَّه بکل شیء علیم».
آری کعبه و آنچه در رابطه با اوست. انسان را به علم بینهایت خداوند، علم به بالا و پائین، علم به آسمانها و زمین و آنچه در آنها است، راهنمایی میکند؛ چرا که کعبه است.
البته کعبه و آنچه در حرم است، کعبه و مکانهای محترم، کعبه و زمانهای محترم. کعبه و موجودات در حرمش و حریمش، برای محرم و آنکه درگردونه حرمتش گرفتار آمده است. آن که در مدار میچرخد و سراز پای ناشناخته است.
ص: 222
پا بکش چون کعبه در دامن که در ملک وجودهر که در دامن کشد پا قبله عالم شود
آیات کریمه قرآن نیز، بلندای فرازین کعبه عزیز را که تا ملکوت اعلی کشیده شده و در گستره هستی تا شرق و غرب عالم هستی، ادامه دارد متذکر است.
که فرمود:
«سیقول السفهاء من الناس ما ولّاهم عن قبلتهم التی کانوا علیها، قل للّه المشرق و المغرب یهدی من یشاء الی صراط مستقیم». (بقره:
142)
و نیز فرمود:
«قد نری تقلّب وجهک فیالسماء فلنولینّک قبلة ترضیها فولّ وجهک شطرالمسجدالحرام».
کعبه یک سنگ بنائی است که ره گم نشودحاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
نکته دیگر این که:
محل تلاقی اضلاع از سه طرف، رکن کعبه نامیده شده و این ارکان کعبه هستند که بسوی جهات اربعه «شمال، جنوب، شرق، غرب» قرار دارند نه اضلاع آن همانند دیگر بیوت متداوله، که این نیز علاوه بر افزایش قدمت و ماندگاری خانه و موقعیت جغرافیایی آن، نمودی از امتداد وسیع ارکان خانه خدا به اطراف جهان است.
که: «اینما تولّوا فثمّ وجه اللَّه».
ره مده در کعبهای پیر حرم «اقبال» راهر زمان درآستین دارد خداوندی دگر
***
چون طهارت نبود، کعبه و بتخانه یکی استنبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
حرکات و سکنات
قال علی: «یا کمیل! ما من حرکة الّا وانت محتاج فیها الی معرفة».
(الحیاة، ج 1، ص 35)
گفتیم، نشانههای طبیعی و ایکونیک، علائمی هستند که میان صورت و مفهوم آن رابطه همجواری یا تماس میباشد. این قبیل نشانهها به عکس نمادها و علائم قراردادی از واقعیت شکل میگیرند. و اطلاعات تصویری و نمایشی از محیط هستند و چون واقعیتهای محیطیاند، سادهتر تفسیر میشوند و معنا میپذیرند، حالات چهره و حرکات دست و پا در انتقال مفاهیم از قبیل ترس و غم و التماس و قدرت و خصومت و تقاضاو نیاز، نقش گویایی دارند.
ما در ارتباطات روزمره خود از کدهای غیر کلامی زیادی استفاده میکنیم و عمدهترین ابزار انتقال پیام از دیرباز تا کنون و مخصوصاً در ارتباط با مخاطبین که فاصله زیادی دارند یا زبان کلامی آنها نامأنوس است، همین روشهای به اصطلاح بین المللی و حرکتهای به اصطلاح «پانتومیم» میباشد.
آزمایشات نشان میدهد که جانداران عموماً، بیشترین ارتباط و بیشترین دریافتهای اطلاعاتی خود را قبل از هر چیز با حرکات و علائم غیر صوتی و غیر کلامی مبادله میکنند که نسبت به پیامهای لفظی، قابل اعتمادتر و سریعتر است.
در برنامه حج، از هر دو استفاده میشود، از یکسو الفاظ و اذکار در تلبیه و صلوة و ادعیه و از یکسو، حرکاتی مانند طواف و سعی و رمی و یا وقوف
ص: 224
و سکوتی، وجود دارد.
بررسی حالات این حرکتها و سکونها، این دویدنها و ایستادنها، این گردشها و جهشها، که از کجا تا بکجا و چگونه است، خود کمکی است به دریافت پیامهای مربوطه.
به نمونهای اشاره میکنیم.
بعضی ویژگیهای طواف در فرهنگ ارتباطات:
از آنجا که طواف در میان ارکان حج، رکن رکین و حصن حصینی است که در تعیّن و ظهور، از فرآیندی بالا و والاتر برخوردار است، بدان اشارهای مختصر خواهیم داشت.
در طواف سه نمود است.
1- حرکت است و رفتن.
2- از سمت راست است.
3- دورانی متمایل به بیضی است.
که هر یک قابل تعمقاند.
اوّلًا حرکت است:
و تحرک، رفتن و شدن، که باید از بودن به شدن رفت، نباید ماند، که ماندن رکود است و سردی و پوسیدن و پوکیدن و نابودی.
حرکت خاصه پدیدهها است، از قوه به فعل؛ چرا که همه فقر ذاتی دارند و فقر ذاتی مساوق با حرکت به سوی غنی با لذات است.
و اینجا که محل عروج انسانی و تعیّن عبودیت است که
فرمود: «سبحان الذی اسری بعبده لیلًا من المسجدالحرام الی المسجدالأقصی».
سیر و هجرت و عبودیت و عروج از همینجا آغاز میگردد. که با
ص: 225
هجرت عبودیت حاصل آید و عبودیت، لیاقت عروج میبخشد.
و این حرکت است، حرکت در هجرت با تمام ابعادش.
«احتراز، فرار، اعراض، اجتناب، اعاذه، ورع، وقایه، تبتّل، انقطاع، وداع، اعتصام، نزع، خلع، قلع و قمع که همه کلمات مصطلح قرآنی و بیان ابعاد هجرتند.
و تا این بُریدنها نباشد، عبودیتی نیست، و چون لباس عبودیت بتن کردی به معراج خواهی شتافت.
و عروج تا مطلق، تا قاب قوسین.
و عروج در تمام زاویهها.
از دیار، به یار از بت به فطرت، از سیّئه به توبه. از اوهام به ذکر، از شرک به توحید، از آداب به سلوک، از بدعت به تفقد، از وسواس به رب الناس، از فکر به تفکر از اضطراب به امن، از تردید به انتخاب، از خطورات بهمعرفت، ازغفلت بهانابه ازتعلقات به کمال. از تمنیات به خوف، از ریا به خلوص، از ابتلاء به تسلیم از یأس به اطمینان، از شک به قبول، از اشتغال به رجوع، از شبهات به ورع، از غفلت به مراقبه، از استقلال به فقر، از خود به فراغ، از قبض به فیض، از عطش به عشق از مباحات به قتل نفس، و خلاصه از شهود به تجرید و از آخرت به رضوان و از خلق به حق و از حق به حق حق رسیدن.
و رهیدن از حرج و فزع و خوف و حزن.
که همه اینها، در قیام و رکوع و سجود متبلور است و همه در طواف خانه خدا.
که به ابراهیم خلیل- علیهالسلام- فرمان داد که خانه را برای قائمین و راکعین و ساجدین آماده سازد تا در طواف آیند. و در برابر هم خداوند وعده انعام عام و شکر عمیم و عنایت داد، که او بهر چیزی آگاه و
ص: 226
گستره علمش بیانتها است. (به آیه 158 بقره رجوع کنید)
طواف کعبه زدی گرد یار گردیدینگه، بخویشنهپیچیدهای، دریغازتو
اقبال لاهوری
ثانیاً حرکت از سمت راست است.
بر خلاف عقربه ساعت که از چپ براست میچرخد.
در فیزیک نجومی ثابت است که همه سحابیها، کهکشانها، حرکت منظومه شمس به سمت ستاره «ولکا»، حرکت اقمار بدور یکدیگر، همه از راست به سمت چپ میچرخند حرکت الکترونها بدور هسته مرکزی، و همه گردندههای فیزیکی و میکانیکی و همه امواج، از گردش امواج نوری «فوتون» تا چرخش طیفهای نوری، از پیچش حباب هوا تا نفوذ بخار و دود در روزن و جریان آب در میزاب همه از راست بچپ است (1)
حاجی در طواف کعبه از راست میچرخد.
از یمین اللَّه فی ارضه، از حجرالاسود که به دست راست خدا تعبیر شده، و به حجر خاتمه میدهد، از راست به راست.
حاجی در طواف کعبه از اصحاب یمین است. در اینجا از راست، از یمین اللَّه در راه راست و به سوی یمین اللَّه میگردد که تا بادست راست کتاب مرقوم و پرونده عمل به دست گیرد و در کنار اصحاب یمین مورد طواف کروبیان گردد.
و در این گردش چنان است که قلبش به سمت کعبه است، نه قالبش، که قلب مؤمن حریم است و قبله نما.
دل محال است زدلدار شود رو گردانهر طرف قبله بود، قبله نما میگردد
«صائب»
1- میتوانید چرخش آب را بهنگام خروج از زیرآب در سطح مستوی ملاحظه کنید.
ص: 227
حاجی در طواف، میگردد و بیت ثابت است، متحرک بدور محرک میچرخد و آنقدر میچرخد تا صاحب خانه، عنایات خاصهاش را بدور او بچرخاند که گفته است:
پیش از این پروانه میگردید اگر بر گرد شمعشمع میگردد کنون بر گرد سر پروانه را
خانه ثابت است و مطاف هم، تا تو بگردی و در هر گردش، گستره معرفت را بگستری.
گردش پرگار موقوف سکون مرکز استهر که در دامن کشد پا آسمان پیماتر است
ثالثاً: حرکت بیضی شکل است.
مدار سیارات جهان هستی و همه آنچه قبلًا یاد شد از گردش الکترونها تا مدارات در جهان بالا و اجرام سماوی بدون استثنا بیضی هستند، «گرچه در مورد مریخ دورانی دایرهای ذکر کرده بودند که آنهم با تحقیقات جدید معلوم گردید دایره متمایل به بیضی است».
و خانه خدا و حجر اسماعیل توأماً مطاف حاجیاند که بهنگام طواف و بویژه در هنگامه ازدحام جمعیت، طواف، شکل بیضی مییابد.
بنابراین حرکت و سمت حرکت و شکل آن هر سه، هماهنگ با حرکات جهان پدیدهها است، که این ارتباط تنگاتنگ که اندیشه آدمی را به بیکران افق دور دست میکشاند در کریمه قرآنی مورد یادآوری است که فرمود:
آری این حرکات نمادین و گویا که خود سراسر پیام است، در کنار دیگر ابعاد کیفی همانند طهارت و بلوغ و عقل و ... در مجموع نمودی است از اینکه هر حرکتی از مبدائی است که محرک بالذّات است و نه خود متحرک، و
ص: 228
پدید آورنده بینیازی که زمام هر متحرکی به دست اوست.
«فاعل لابمعنی الحرکات و الآلة». (نهج البلاغة)
خدایی که آسمان و زمین در حرکت خود، کمال خضوع به پیشگاهش دارند و این داوری فطرت سلیم است که ابراهیم را قرار داد تا همگان به پیروی نیک و تأسی صحیح از آن حضرت دعوت شوند، و او هم حرکت اختران و افول آنان و جمود بتان را شواهد گویایی بر مبدأیّت خلاق، استنباط فرمود و اینکه متحرک و آفل نمیتواند، رب و مدبر جهان باشد، متحرک نمیتواند محبوب باشد. حرکت نشانه طلب و محبت است، انسان خود مقصد نیست که مقصودی دارد.
«انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض».
همان که هفتمین امام- علیهالسلام- فرمود که، «و کل متحرک محتاج الی من یحرکه او یتحرک به فمن ظنّ باللَّه الظنون هلک». (اصول کافی)
حرکت در مطاف است میان بیت و مقام، در مدار هدایت و رحمت حق. و نه خارج، که در بیرون مقام، قوام و استقامت و مقاومت و قیام و قیامتی نیست، آنجا دیگر، دستت به یمیناللَّه نیست، دیگر نه ابراهیم و هاجر و اسماعیلاند و نه پایگاه رفرف و براق و نه مولد امام علی و نه صدای بلال و نه ... آنجا دیگر تو تنهایی پایت به هیچ جا بند نیست، ارباب متفرقه میبرندت، سرگردانی و هر دم سر به آستان کسی میسایی، به ذلت میافتی.
پشت مقام نرو، آنجا دیگر خبری نیست، کسی نیست، اینجا همه اعلام و علائماند، این بیت و حجر و حَجَر و هاجر، این ابراهیم و اسماعیل، این آدم و نوح و ابراهیم، این موسی و شعیب و ثمانی حجج، کجا میروی «فانّی تذهبون» چه چیز را طالبی «فانی تؤفکون» آنجا نیستی است،
ص: 229
نیستند همه و همین جا همه هستی است. از قالب برون آمدن و به قلب زدن و با سر رفتن و به سرّ رسیدن و اسرار شدن و سرالسرّ را به عین یافتن، بگرد، بچرخ، برخیز، خود برو، نبرندت، در میان باش، این ابراهیم خلیل، استاد خانه توحید است. ببین و لبیکش بگوی و همراهش برو، که پیر است و بیپیر به ظلمات نزن.
چشم در صنع الهی باز کن لب را ببندبهتر از خواندن بود، دیدن خط استاد را
که اگر ندانی و نفهمی، اگر بیمعرفت آمدهای، و اگر نمیدانی که کجایی، و اگر همچنان در قیود و تعلقات گرفتاری و هنوز دربند جسمی و گرفتار پیکری و درگیر با آرزوها و خواستهها و هنوز خود هستی هیچ بهرهای نخواهی برد. سهل است که زیان کاری.
و به تعبیر حضرت امام- قدس اللَّه نفسه الزکیه-.
«مگر ممکن است که بدون کندن نعلین شهوت و غضب! «اخلع نعلیک» از پای نفس و بدون ترک هوی و یکباره دل به حضرت مولا بستن.
به طور قرب رسید؟! که آنجا وادی مقدسی است و مقام شامخ اقدسی است.
و کسی که لباس جسمانیت پوشیده و ردای هیولای ظلمانی را بدوش افکنده است نمیتواند مقام مشیت الهی و کیفیت سریان مشیت و نفوذ و بسط و اطلاق آن را شهود نماید. (شرح دعای سحر، ص 156)
آری چنان خواهد بود که احرام بیوضو بسته و طواف بیخضوع.
حافظ هر آنکه عشق نورزید و وصل خواستاحرام طوف کعبه دلی بی وضو ببست
*** یا
ص: 230
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکی استنبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
***
چگونه طوف کنم در قضای عالم قدسکه در سراچه ترکیب، تخته بند تنم
سوّم، گیرنده پیام
«و اذّن للناس بالحج»
تاکنون به دو محور اصلی در رابطه با بحث «جایگاه حج در فرهنگ ارتباط. اشاره کردیم، و هرچند بعلت ضیق مقال و بضاعت مزجاة و ضعف حال نتوانستهایم، آنچه را که بایسته است بفهمیم و نه آنچه را که شایسته است بقلم آوریم، اما:
ران ملخی نزد سلیمان بردنچه کند بینوا ندارد بیش
اینک به سوّمین قسمت یعنی گیرنده پیام حج، میپردازیم و از خداوند تبارک و تعالی هم چنان استمداد کرده و از آیات الهی قرآن الهام میگیریم.
پینوشتها: