حجاز درصدر اسلام
مشخصات کتاب
نام کتاب: حجاز در صدر اسلام
نویسنده: دکتر صالح احمد العلی ترجمه: عبد المحمد آیتی
موضوع: تاریخ مکه و مدینه
زبان: فارسی
تعداد جلد: 1
ناشر: نشر مشعر
مکان چاپ: تهران
سال چاپ: 1
نوبت چاپ: 1375
ص:1
اشاره
ص:17
درباره مؤلف:
نویسنده کتاب دکترصالح احمد العلی به سال 1918 در موصل زاده شد. دوره ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان آورد و برای ادامه تحصیل راهی بغداد شد. وی در سال 1941 به اخذ درجه لیسانس نائل آمد و دو سال بعد رهسپار قاهره گردید و تا سال 1945 در آن دیار سرگرمِ مطالعه و تحقیق بود. سپس از قاهره به انگلستان رفت و در دانشگاه آکسفورد در سال 1949 زیرنظر خاورشناس انگلیسی همیلتن گیب درجه دکتری گرفت و به بغداد بازگشت و در دانشگاه بغداد به تدریس پرداخت. در ضمن تدریس در دانشگاه بغداد سالهایی را در دانشگاه هاروارد به تحقیق و تتبع پرداخت و در چند کنگره و کنفرانس خاورشناسان شرکت جست.
دکترصالح احمد را تألیفات و ترجمههایی است ارزنده، از جمله تألیفات او «النظم الاقتصادیه و الاجتماعیه فی البصره فی القرن الاول للهجره» و «محاضرات فی تاریخ العرب» و کتاب حاضر «الحجاز فیصدرالاسلام، دراسات فی احواله العمرانیه و الاداریه».
و از ترجمههای اوست: ترجمه کتابِ yhtargoirotsiH milsum fo yrotsiH A اثر فرانتس روزنتال خاورشناس آمریکایی آلمانیالاصل که با عنوان «علم التاریخ عند المسلمین» به چاپ رسیده است.
کتاب حجاز درصدر اسلام اثری است محققانه و در نوع خود کمنظیر. مؤلف درتألیف آن رنج فراوان برده وصفحات بسیاری را مطالعه کرده است. چنانکه میتوان گفت که هر جمله آن راه به جایی دارد. دکتر احمدصالح علاوه بر کتب جغرافیا و تاریخ، کتابهایی در
ص:18
حدیث و فقه؛ چون «الکافی»، «الامّ»، «المؤطّأ» و «صحاح سته» را نیز از نظر دور نداشته است و این خود برای پژوهشگران تاریخ اجتماعی رهنمودی نیکو است. مسلماً اگر به کتب شیعه هم دسترسی میداشت از فواید بیشتری متمتع میشد. البته به کتاب الکافی نظر داشته و دو سه بار از آن نقل کرده است.
مؤلف کوشیده است که همواره از اقدم منابع استفاده کند و به جز در چند مورد معدود که تا قرن هشتم و نهم نیز آمده است. اکثر منابع او متعلق به پیش از قرن چهارم است. اما متأسفانه منابعی را که به آنها اشارت میکند بطور دقیق معرفی نمینماید، به گونهای که خواننده بتواند درصورت لزوم به آنها مراجعه کند؛ زیرا معلوم نمیدارد که مطلب را از کدام چاپ و تصحیح چه کسی و چاپ چه تاریخی- جز یک دو مورد- برگرفته است.
ذکر این مطلب هم ضروری است که ضبط و حرکتگذاری اعلام کتاب از سوی مترجمصورت گرفته است و در این کار بیش از هر کتاب دیگر از معجمالبلدان یاقوت و تقویم البلدان ابوالفداء استفاده کردهام.
امید است که با ترجمه کتاب «حجاز درصدر اسلام» توانسته باشم اثری محققانه در تاریخ اجتماعیصدراسلام به خوانندگان ایرانی تقدیم کنم.
والسلام
مترجم
اول تیرماه سال 1373
ص:19
فصل اول: اهمیت حجاز درصدر اسلام
اشاره
حجاز را در تاریخ اسلام و دولت اسلامی، مکانتی ممتاز است. در حجاز بود که اسلام ظهورکرد و ارکان دولتش استواری گرفت و حکومتش استقرار یافت. رسولاللّه (ص) همه عمر خود را در آنجا سپری ساخت. پنجاه سال در مکه و باقی را در مدینه. در مکه نخستینبار وحی بر او نازل شد و دعوت به دین اسلام آغاز گردید. آنگاه به مدینه مهاجرت کرد و مدینه مرکز دولت اسلامی و خاستگاه مسلمانان گردید و دولت اسلامی از آنجا آغاز شد و روی به گسترش نهاد و حجاز و بخش بزرگی از جزیرةالعرب را دربرگرفت. کعبه قبله پیروان اسلام در حجاز است که مسلمانان از سراسر زمین، هر روز چند بار روی به سوی آن کنند و نماز به جای آورند. همچنین شهر مکه که هر سال مسلمانان از دور و نزدیک به آهنگ حج، به آنجا رهسپار میشوند، شهری است در حجاز. و نیز مدینه که مرقد رسولاللّه (ص) و همه آثار و نشانههایصدر اسلام را دربردارد، در آن سرزمین است. هر چند شماری از عربهای بیرون از حجاز در سالهای نخستین، به اسلام گرویدند و رسولاللّه (ص) با بسیاری از قبایل خارج از حجاز رابطه برقرار نمود ولی قدرت سیاسی و دینی اسلام بعد از فتح مکه؛ یعنی در سه سال پایانی زندگی آن حضرت، از حجاز پای بیرون نهاد. حتی در دورهای که دولت اسلامی گسترش یافت و همه جزیرةالعرب را دربرگرفت، حجاز همچنان پایگاه اصلی اسلام بود، زیرا اصحاب نخستین پیامبر، در آنجا میزیستند.
اینان بیش از دیگر مردم، با مبادی و روح اسلام آشنایی داشتند و چونان چراغی تابناک راه مردم را روشن میکردند و آنان را به اسلام و معارف آن، راه مینمودند. همچنین سپاهی که پیامبر (ص) در نگهداری و گسترش دولت اسلامی بر آن متکی بود، از حجاز
ص:20
بسیج میشد.
پس از رحلت پیامبر (ص) حجاز دراسلام خود پای برجا ماند و هیچ یک از مسلمانان مکه و مدینه مرتد نشدند. بیشتر قبایلی که در حجاز میزیستند، در اسلام خود پایدار بودند و همین ثباتِ قدم، سبب شد که ابوبکر- نخستین خلیفه- برای پایان دادن به شورشهای اهل ردّه، بر مردم حجاز تکیه کند و سیطره اسلام را بر جزیره بازگرداند و سلطه آن را استحکام بخشد. مسلم است که ایمان عمیق مردم حجاز عامل اصلی و اساسی در عدم ارتداد ایشان و شرکتشان در برانداختن اهل رده بود.
هنگامی که لشکر اسلام برای فتح سرزمینهای مجاور جزیره و سیطره بر سراسر آن نواحی، در حرکت آمد، حجازیان ستون اصلی و نخستین آن بودند؛ زیرا ابوبکر شرکت کسانی را که سابقه رده داشتند، در لشکر منع نموده بود. او فقط به قبایلی اعتماد داشت که به لوث ارتداد آلوده نشده بودند. زمانی هم که میخواست برای رویارویی با ایرانیان و رومیان، لشکر بسیج کند، همین سیاست را به کار برد.
بدون تردید عربهایی که در نبردهای ایران و روم شرکت میکردند، ازخادمان اهداف دولت اسلامی بودند و میخواستند در تثبیت پایههای اسلام و نشر سلطه آن، سهم بسزایی داشته باشند ولی به سبب سابقه اندکشان در اسلام و عدم پیوندشان با پیامبر (ص) وصحابه، نیاز به زمان بیشتری بود، تا با روح و مبادی اسلام آنچنانکه باید و شاید آشنایی یابند.
لشکریان اسلام که در زمان ابوبکر برای فتح و توسعه دولت اسلام، از مدینه بیرون میآمدند، فرماندهانشان از اهل حجاز و بویژه از مردم بکه بودند؛ یعنی در میان آنها کسانی نبودند- بجز چند تن- که بعد از حدیبیه و یا فتح مکه اسلام آورده باشند.
اهل حجاز در شهرها
چون عمر بن خطاب عهدهدار امر خلافت شد، اجازه داد که مرتدین سابق هم در لشکر اسلام شرکت کنند. پس شمار سپاهیان روی به فزونی نهاد. اینان که به تازگی به سپاه اسلام پیوسته بودند، در پیکارها حماسهها میآفریدند و با اخلاص تمام، از جان خویش میگذشتند و هر چه زمان میگذشت و شمارشان افزون میشد بر آشناییشان به روح اسلام و فهم و
ص:21
درکشان از اسلام میافزود. مسلّم است که شمار حجازیان نسبت به آنها کاهش مییافت ولی همچنان رزمندگانصفوف نخستین، از حجازیان بود. حجازیان در جبهههای جنگ عراق و شام و مصر شرکت فعال داشتند. هر شهری که گشوده میشد عدهای از حجازیان در آن استقرار مییافتند تا آنجا که شهری نبود مگر این که عدهای از آنان در آن شهر زیستن گرفتند.
نامها و شرح حال شماری ازصحابه، مخصوصاً اهل بدر، یا کسانی از آنان که به امور عقیدتی اهتمام میورزیدند در کتب تاریخ و تراجم احوال آمده است. اینان برخی از آنهایند که در شهرها سکونت گرفتند. بسیاری دیگر هم از مردم حجاز در شهرهای گشوده شده زیستن گزیدند که نامشان در کتب تاریخ و تراجم نیامده است. مسلماً آن گروه ازصحابه و تابعین که به دیگر شهرها مهاجرت کردند، تا مدتی دراز، روابط اجتماعی و اقتصادی و فکری خود را با وطن نخستینشان حفظ کردند.
حجازیان در هر شهری که زندگی میکردند، معمولًا خانههای خود را در نزدیکی مسجد جامع یا دارالاماره؛ به عبارت دیگر در قلب شهر، اختیار میکردند؛ زیرا میخواستند در مردم اطراف خویش تأثیر بیشتری بگذارند. عدهای از این مهاجرین از اصحاب پیامبر (ص) بودند که در همان سالهای آغازین دعوت، اسلام آورده بودند ولی بسیاری دیگر هم اعرابی بودند که بعدها به اسلام گرویده بودند. اینان غالباً سپاهیانی بودند که پس از فتح، در بلاد مفتوحه میماندند.
اماصحابه نخستین، از همه مسلمانان بیشتر با روح اسلام آشنایی داشتند، زیرا سالها با رسولاللّه (ص) و خلفا زیسته بودند و بار غزوات و جنگها بیشتر بر دوش آنان بود. در دوره گسترش اسلام نیز وظایف خود را به نیکی انجام دادند. غالباً از سوی خلفا به فرمانروایی بلاد منصوب میشدند و با آنان در کارها مشورت میکردند و به رهنمودهایشان گوش فرامیدادند.
اینان به سبب طول مصاحبتشان با پیامبر (ص) و نزدیکیشان به آن حضرت، روح اسلام را بیشتر دریافته بودند و روششان با روش اسلامی تطابق بیشتری داشت. بیشتر اینان در حجاز ماندند و این امر سبب شد که در جامعه اسلامیصاحب مقام و موقعیت خاص شوند. کتب طبقات بویژه طبقات ابن سعد درباره آنهاست.
گفتیم که اصحاب خاص، بیشتر در مکه و مدینه مانده بودند و جز شمار اندکی از آنجا مهاجرت ننمودند ولی نشانههایی هست که عدهای از آنها در شهرها استقرار یافتند؛ مثلًا
ص:22
حدود هفتاد تن از آنها در بصره مکان گرفتند و حدود سیصد تن در کوفه.
آن گروه کثیر ازصحابه که در حجاز ماندند، همچنان به فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی و فکری خود ادامه میدادند. گرد خلیفه را گرفته بودند و مورد مشورت قرار میگرفتند. آراء و افکار آنها آمیزهای بود از تجاربی که در حجاز کسب کرده بودند و تعدیلاتی که اسلام ارزانی داشته بود. و حاصل آن، همان روح اسلامی بود که بر پیکر دولت جدید دمیده شده بود و آن را با چهره خاص خود آشکار ساخته بود.
مقام مردم حجاز در عصر اموی
در عصر امویان، چون مرکز خلافت از مدینه به دمشق منتقل شد، چنان نبود که مردم حجاز ارزش و مکانت و تأثیر خود را از دست داده باشند؛ زیرا خلفای اموی، خود از مردم حجاز بودند. معاویه، مؤسس دولت اموی، فرزند ابوسفیان، زعیم مکه بود. و این زعامت تا فتح مکه بر دوام بود. معاویه برادر امحبیبه، همسر پیامبر (ص) همانند شماری از خلفا؛ چون مروان بن حکم و پسرش عبدالملک و عمر بن عبدالعزیز پیش از آن که متصدی امر خلافت شوند، سالها در حجاز فرمان رانده بودند. این فرمانروایی سبب شده بود که بر احوال مردم حجاز آشنایی کامل یابند و با جمعی از رجال و اکابر آن دیار، رابطه دوستانه برقرار کنند و از نظریات آنان، که در رهبری امر خلافت مؤثر افتد، سود برند. گذشته از این شماری از خلفای اموی، چه پیش از خلافت و چه در حین خلافت، به حجاز میآمدند. وجود خانه کعبه و مراسم حج، این امتیاز را برای حجاز فراهم آورده بود که دیگر بلاد از آن محروم بودند. این دیدارها- هر چند غرضاصلیاز آنها به جای آوردن حج بود- ولی موجب میشد که خلفا خود با مردم و اوضاع و احوالآن دیار ازنزدیک آشنا شوند. هرسال شماریازرجالحجاز به دربار خلفای دمشق میرفتند.
این آمد و شدها، رابطه میان حجاز و دربار خلفای اموی را عمیقتر مینمود. مسلماً آراء و افکار و نظریات حجازیان در دمشقیان بیتأثیر نبوده است. واقع این است که حتی کسانی که خلفای اموی را، به سبب دور شدنشان از روح اسلام و تعالیم آن، نکوهش کردهاند، هرگز نگفتهاند که آنان از حجاز بریده باشند.
در حجاز چند بار علیه دولت اموی شورشهایی پدید آمد؛ مانند شورش مردم مدینه بر
ص:23
ضد یزید بن معاویه و جنبش عبدالله بن زبیر که از عهد یزید تا زمان عبدالملک مدت گرفت، حتی شاخهای از بنیامیه به نام عنابس «(1)» در حجاز مقیم بودند، که همواره با خلافت اموی راه مصافات و مصادقت نمیپیمودند ولی این حوادث به گونهای نبود که عمیقاً رابطه حجاز را با خلفا منقطع سازد؛ زیرا خلفای اموی همواره با سفر به حجاز و نواختن مردم آن دیار به اعطای صِلات و بخششها، نمیگذاشتند رشته مودت گسیخته گردد. بنابراین کمتر اتفاق میافتاد که مردم حجاز یکسره بر ضد آنها بشورند یا شورشهایشان به پیروزی رسد.
منحصر ساختن امویان، خلافت را در خاندان خود، این عقیده را در میان مردم به وجود آورده بود که خلافت منحصر در قریش است نه در قبایل دیگر.
تأثیر حجازیان در خلفای اموی، در اعمال و افعال آنان، در ترسیم خطوط کلی سیاسی و گزینش حکام ولایات وصاحب منصبان سپاه مشهود بود. با آن که انتخاب و عزل والیان به دست خلیفه بود ولی حکام ولایات در طول فرمانروایی خود از سلطه وسیعی در اداره قلمرو خود برخوردار بودند. آنها در قلمرو خود مسؤول نظم و اداره بودند؛ به عبارت دیگر آنچه را که مقام خلافت میخواست اجرا میکردند.
درست است که آنان سر بر خط خلافت داشتند ولی گاهگاهی هم برای انتظام امور و تعدیلاتی در کار دولت مرکزی، پیشنهادهایی عرضه میداشتند.
مهمترین وظایف، مخصوصاً فرمانروایی بر استانها و فرماندهی لشکر را حجازیان برعهده داشتند. پس حکام شهرها میکوشیدند تا به گونهای رضایت خاطر آنان را جلب کنند، حجازیان که ولایات زیر نظر آنان بود در اداره بلاد سخت مؤثر بودند. از سوی دیگر رابطه نزدیک آنها با مقام خلافت این تأثیر را بیشتر کرده بود.
گفتیم که خانههای اینان در نزدیکی مساجد و دارالامارهها بود. و این خود از مزایایی بود که فقطصاحب دولتان حجاز از آن برخوردار بودند.
1- عنابس: نام شش تن در قریش از اولاد امیة بن عبد شمس و آن شش عبارت بودند از حرب و ابوحرب و سفیان و ابوسفیان و عمرو و ابوعمرو عنابس به معنای شیران است و جز این شش تن را اعیاص خوانند. اعیاص چهار تن از فرزندان امیة بن عبد شمس بودند: عاص و ابوالعاص و عیص و ابوالعیص. رک: لغتنامه دهخدا، ماده عنابس و اعیاص. م
ص:24
تأثیر حجاز در انتظام امور جهان اسلامی
حجاز در زمان ظهور اسلام مجموعهای از شهرها و روستاها و مناطق سکونت عشایر بود. هر یک از اینها مستقل و نظامات و آیینهای خاصّ خود را داشت. دولتی که بر همه این شهرها و روستاها فرمان براند وجود نداشت. ما از مکه و مدینه نسبتاً اطلاعات وسیعی داریم و نیز میتوانیم از نظام اداره قبایل هم آگاهیهایی به دست بدهیم و سپس وضع اداره دیگر قبایل را هم با آنها مقایسه کنیم.
اساس نظام فرمانروایی مکه به هنگام ظهور اسلام به قُصَیّ بازمیگردد. او در نزد خویشاوندان مادری خود قُضاعه پرورش یافت و قضاعه در حوالی شام میزیست. قُصَیّ از آنجا به مکه آمد و کوشید که آیین قبیلگی را در مکه رواج دهد. عشایر مکه دو بخش بودند؛ ظواهر و بِطاح. هر یک از این دو، قبایل مختلفی را زیر پر داشتند و هر یک را نادی؛ یعنی مجلسی بود. مکه نیز یک مجلس عمومی داشت که در دارالندوه تشکیل میشد. قُصَیّ وظایف اداری را هم میان فرزندان خود تقسیم کرده بود. البته آیین قُصَیّ منحصر در مکه و روستاهای اطراف آن بود. قُصَی و فرزندان او از طریق زناشویی با بسیاری از قبایل حجاز روابط نزدیک یافتند. آنها بودند که قافلههای بازرگانی حجاز را به راه میانداختند. ولی همه این امور چیزی نبود که بتوان نام دولت بر آن نهاد. این وضع همچنان ادامه داشت تا اسلام ظهور کرد.
در مدینه شمار بسیاری یهودی میزیستند، بیشتر مردم مدینه کشاورز بودند. آنان در چند عشیره متداخل مندرج بودند. هر عشیره را رئیسی بود که بر افراد عشیره نفوذ فراوان داشت. ولی درمدینه یک اداره مرکزی؛ چنانکه در مکه وجود داشت، بر سر کار نبود. بسیاری از عشایر مدینه سرگرم زد و خورد با خود بودند. یکی دیگر از عوامل اغتشاش در مدینه آن بود که مدینه نه حرم مقدس امن بود و نه مرکز تجمع زائران کعبه.
از آنچه گذشت روشن شد که در حجاز به هنگام ظهور اسلام، حکومتی که بر سراسر آن فرمانروایی کند، وجود نداشت، بلکه مجموعهای از جمعیتهای مستقل بود، از عشایر و شهرها و شاید هر یک را آیینی خاص خود بود. از معلوماتی که حاصل کردهایم بر میآید که نظام قبیلگی سادهای در حجاز حکمفرما بود. در این نظام نه کارگزاری بود و نه ادارهای و نه برای حفظ نظم شحنه و داروغهای و نه یک سپاه منظم که اداره آن نیازمند بودجهای باشد.
ص:25
همچنین در سرتاسر آن کاخ و سرایی به عنوان کاخ امارت یا مرکز تجمعات وجود نداشت.
مؤسسات اداری بسیار بسیار محدود و بودجه آن بسیار بسیار اندک بود، بنابراین چندان نیازی به گرد آوردن مالیات احساس نمیشد. هرکس موظف بود از حریم خود و خانواده و قبیلهاش دفاع کند.
چون رسولاللّه (ص) به مدینه مهاجرت نمود و دولت اسلام گسترش یافت مسألهصلح و جنگ از مسائل مبرم دولت گردید و نیازمند سازمانی شد. ولی این سازمان با همه اهمیتش یک سازمان پیچیده که دارای اعضا و کارگزاران فراوان باشد نبود. آن عده هم که بودند راتبه و حقوق معین نداشتند. جنگجویان غالباً آذوقه و سلاحشان را خود فراهم میکردند. دستگاه نظامی نه بنای فخیمی داشت و نه بودجه سرشاری؛ زیرا هزینهاش اندک بود و منحصر به پرداخت معاشی ناچیز که آن هم به فقرایصحابه داده میشد و بودجه آن از طریق گردآوری همان وجوهاتی که به عنوانِ یک واجب دینی بدان امر کرده بود تأمین میشد. بویژه آن که از ویژگی عربها جود و سخاوت بود، پس بعید نمینمود که کسی برای رضای خدا هر چه دارد در طبق اخلاص نهد و بذل کند. در سال دهم هجرت بود که برای هزینه و درآمد، ترتیباتی داده شد؛ زیرا حکم نصابهای زکات معین شده و برای هزینه آن به مستحقان زکات، قوانینی وضع شده بود.
شکی نیست که از محصول زمینهایی که پس از طرد یهود از مدینه به مسلمانان تعلق گرفت، همچنین خمسهای غنایم و از آنچه برخی عشایر مسلمان شده میپرداختند، درآمدهایی حاصل شده بود، هر چند این درآمدها چندان چشمگیر نبود. اما شیوههای جمعآوری اموال شیوههای پیچیدهای نبود، در مدینه به رسولالله (ص) تسلیم میشد و در بادیه به رؤسای عشایر. بدین گونه کهصدقات را به آنان میدادند و آنان تسلیم پیامبر مینمودند. تنها در سالهای آخر زندگیاش بود که برای جمعآوری کسانی را به میان عشایر میفرستاد.
لازم به ذکر است که رسولالله (ص) توجه خاصی به عقاید و جنبههای معنوی قضایا داشت. از این رو برای گرفتن زکات اراضی و مواشی برحسب موقعیتها در ارزیابی واخذ، شیوهها وروشهای مختلفبه کار میبرد. در سال دهم هجرت که نصابها معین شد. و بر آن اساس، از زر و سیم و مواشی و از انواع مزروعات زکات میگرفتند.
ص:26
پس از وفات رسولالله (ص) که دولت اسلامی گسترش یافت، استانهای پهناور و توانگر، مشمول نظامهایی پیچیده شد که نتیجه آزمونها و تجارب طولانی و وسیع بود؛ مثلًا عراق از ثروتمندترین استانها بود و بیشتر ثروتش محصولات کشاورزی بود. بنابراین نیاز به تدوین آییننامههایی در امور آبیاری و زراعت و جمعآوری محصولات از اراضی داشت و این امر حکومت را وادار میکرد که یک سازمان مالی معتبر به وجود آورد؛ یعنی شمار کثیری کارگر برای حفر کانالها و ساختن سدها و حفظ و نگهداری آنها به خدمت درآورد. همچنین نیاز به افرادی داشت که زمین را به خوبی بشناسند که در کجاها فراز است و در کجاها نشیب و تسطیح اراضی چگونه باید باشد و نیز به کسانی نیاز بود که بتوانند استخرها و آبگیرها بکنند تا آبهای سیلابی را برای مصرف تابستان و زمانهای کمآبی ذخیره نمایند. و از آن آب به نحو مطلوب استفاده کنند. برای انجام این امر به کارهای دستهجمعی نیاز میافتاد. پس باید دولت مقتدری به سرکار باشد که از تجاوزها و تعدّیهایی که شورش و اضطراب را در پی دارد جلوگیری کند.
کشاورزی در عراق- مخصوصاً- اساس زندگی جامعه و حکومت بود. بنابراین حکومت نمیتوانست زارع را به امان خدا رها کند تا هر چه میخواهد بکارد و بدرود. یا به او آزادی عمل به تصرف در زمین خود دهد و به عنوان اینکه حق اوست در فروش و رهن و هبه و ارثگذاری دارای حق تصرف مطلق باشد. پس اراضی زراعتی فئ و مال و ملک عموم اعلام شد که کشاورز مجبور بود بر وفق شروطی که حکومت وضع میکند و در آنها مصلحت عام در نظر گرفته شده، عمل کند. دولت بود که نوع محصول را معین میکرد و مقدار خراج را مشخص مینمود. عمر بن خطاب دریافت که باید برای دولت و جامعه در امر کشاورزی آیین ویژهای بگذارد پس اراضی را تحت قانون فئ درآورد و کشاورز مجبور بود خراجی را که دولت مقرر میداشت بپردازد و این برداشتها با آنچه تا آن روزگار در جزیرةالعرب و حجاز عرف عام شمرده میشد فرق داشت. در همه اراضی بیرون از جزیرةالعرب این حکم معمول شد و به اجرا درآمد.
عدهای از مسلمانان؛ بویژه مردم حجاز،صاحب زمینهایی شده بودند، در استانهایی که به دولت اسلامی تعلق داشت. بعضی از این اراضی موات بود و کشت نمیشد. اینان آنها را دایر و آباد کردند. یا زمینهایی بود جزءصوافی (/ خالصه دولتی) بدون مالک، متصرّفان وقتی
ص:27
این زمینها را تصرف نمودند، عشریه پرداختند، از این رو آنها را «اراضی عشر» مینامیدند. این اراضی ملک خاصّصاحبانش بود ولی بعضی از عربها بخصوصصاحب نفوذان آنها، اراضی خراجی را نیز متصرف میشدند و بنا به رسمی که در حجاز بود عشریه میپرداختند. این امر سبب کاهش درآمد دولت شده بود. تا آنگاه که عمر بن عبدالعزیز فرمانیصادر کرد که باید از اراضی خراجی خراج گرفت. حتی اگر عربها آنها را تملک کرده باشند ولی حکم عشر بر اراضیصوافی، که عربها آباد کرده بودند، باقی ماند. بیشتر این زمینها نزدیک شهرهایی بود که عربها خود در استانها بنا کرده بودند.
نقش مردم حجاز در فعالیتهای بازرگانی و تنظیم آن
حجاز در آغاز ظهور اسلام مرکز فعالیت وسیع بازرگانی بود، مخصوصاً مکه. از مظاهر وسعت و عمق آن، کثرت احکام متعلق به معاملات بازرگانی است در قرآن کریم، چون حساب و میزان و قرض و اجاره. از کتب تواریخ معلومات بسیاری در باب جوانب مختلف زندگی تجاری به دست میآید. چون سجلات و اسناد وصحیفهها و نوشتهها و روش حساب و تدوین آن و مسائل وام دادن و وام ستدن و تأسیس شرکتها و استخدام کارگران و وکیلان.
اینگونه معاملات محلّی و محدود نبود بلکه شامل دولتها و شهرها و بلاد جزیرةالعرب و خارج آن هم میشد و وثیقهای بود برای پیوستن به تجارت جهانی و به زمانهای دور بازمیگشت. از دلایل اهمیت آن، فصول طولانی است که درکتابهای فقهی برای بیان مسائل معاملات تجاری قرار دادهاند. از این برمیآیدکه هنگام ظهوراسلام اینامر تا چه پایه از شمول و دقت برخوردار بوده است.
اسلام بازرگانی را تصویب کرد و سود بازرگانی را مشروع دانست و مردم را به کسب حلال ترغیب نمود و مال و فرزند را زینت زندگی دنیا برشمرد.
بسیاری ازصحابه نخستین در مکه و سپس در مدینه- بعد از هجرت- در کار تجارت بودند. بعضی نیز سودهایی حاصل مینمودند. چون دولت اسلامی توسعه یافت، حجازیان، مخصوصاً اهل مکه، همچنان به فعالیت تجاری خود در اقالیم مفتوحه، ادامه دادند. و از این فعالیت اموال بسیار حاصل کردند و تأثیر آن در خلافت و حکام سبب شد که سیاست دولت
ص:28
متوجه ترغیب و تشجیع مردم به امر تجارت و رشد و نمو آن گردد.
حجاز تحت تأثیر گسترش فعالیت بازرگانی قرار گرفت. پول در دست مردم زیاد شد و ثروتها افزون گردید. وارد کردن کالا از دیگر بلاد جزیرةالعرب و خارج آن رواج یافت. آنچه بیش از هر کالایی مورد توجه بازرگانان بود منسوجات مختلفی بود که از دیگر اقالیم وارد میکردند، حتی از بلاد دور چون خراسان و ماوراءالنهر.
مسلماً رشد بازرگانی، با رشد معاملات مالی و تبدیل نقود یا به طور کلی صرّافی همراه بود.
حجاز و سنت
کتب اصول فقه همه بر این نظر متفقند که سنت پس از قرآن مصدر قانونگذاری اسلامی است و مرادشان از «سنت» چیزی است که رسول خدا (ص) گفته یا عملی است که انجام داده یا آن عمل را از دیگری دیده و آن را تأیید نموده یا انکار ننموده است. بعضی با توسّع بیشتری، اعمالصحابه را هم سنت شمردهاند. چون پیامبر وصحابه، زندگی خود را در حجاز سپری ساختهاند، سنت عبارت از وضعیتی بود که بویژه در مدینه برقرار بوده و رسول خدا (ص) بر خلاف آن رفتار نکرد.
از زمان خلافت عثمان، پیروی از سنت چیزی بود که بر زبانها افتاده بود. هنگامی که کار خلافتش سستی گرفت بعضی از کسانی که به خلاف او برخاسته بودند، خواستار اجرای سنت رسولالله (ص) شدند. درمطاوی کتب، سخن از کسانی است که بر ضد او شورش کردند و از او خواستند که بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند. کتبی که اینگونه مطالب درآنها آمده است غالباً در قرن دوم هجری نوشته شدهاند و در آنها توضیح داده نشده که منادیان، مرادشان از متابعت از سنت پیامبر چه بوده است. در هر حال معلوم میشود که در میان مردم، سنت نبی ارج و احترام فراوان داشته و آن را از پایههای حکومت سالم میشمردهاند.
اقوال رسول اکرم (ص)، و اعمال او کهصحابه ناظر آنها بودهاند، مدتها به صورت شفاهی بازگو میشد تا آنگاه که عمر بن عبدالعزیز به خلافت نشست و به تدوین احادیث
ص:29
پیامبر فرمان داد. از آن زمان، روایتِ حدیث و ضبط آن، مورد توجه خاص قرار گرفت.
اهتمام به نقل حدیث ازصحابه و تابعین و علمای بزرگ، در خلال قرن اول هجری ادامه داشت. سپس به نوشتن آنها در کتابها پرداختند. اینگونه کتابها را «مَصَنَّفات» یا «سُنَن» و یا «آثار» مینامیدند. بعضی از این آثار با همین عنوانها به دست ما رسیده است. قدیمیترین و مفصلترین آنها، مصنّفِ ابن ابی شیبه و مصنّف عبدالرزاق است. در هر یک از آنها نصوص بسیاری است از آنچه رسولالله (ص) مشاهده کرده و آن را تصویب فرموده، یاصحابه و یا علمای تابعین در شهرها و مدینه چنان کردهاند.
از آنجا که مدینه مرکز دولت اسلامی در زمان رسولالله (ص) بود و نیز شهری بود که پیامبر آیینها و احکام خود را در آنجا به اجرا درآورده بود و نیز جایگاه نخستین کسانی بود که با پیامبر همراهی و همرأیی کرده بودند و بنابراین از هر کس دیگر با تعالیم او بیشتر آشنایی داشتند، مقام و مرتبت خاصی کسب کرد.
بعد از پیامبر، خلفای راشدین در مدینه بودند. در زمان آنها ثروتمندترین بلاد عالم فتح شد و علما و مردم مدینه در توجیه خلفا، در وضع قوانین و آیینها،صاحب اثر بودند و آن قوانین و آیینها اساس نظام دولت اسلامی قرار گرفت؛ آن قوانین و آیینهاصفت شرعی به خود گرفتند و تا سطح سنت فرا رفتند؛ مثلًا مالک بن انس در مُوَطّأ خود احکامی را آورده که مروان بن حکم و عبدالملک بن مروان وضع کردهاند، به اعتبار این که اهل مدینه به آنها عمل میکردهاند. نیز بارها در فتواهای احکام آمده است که «والامر عندنا» یا «المجمع علیه عندنا» یا «والسنة عندنا» و مراد از آنها، عمل مردم مدینه است در زمان او، خواه به زمان پیامبر-ص- ارجاع داده شود یا بعد از آن حضرت به وجود آمده باشد.
علمای مدینه را در عالم اسلامی اعتباری خاص بود. به اموری که با مردم سروکار داشت میپرداختند؛ مانند عبادات و دیگر امور دینی. اینان آراء خود را بیان میداشتند؛ به عبارت دیگر چه در مدینه و چه در بلاد دیگر فتوا میدادند.
در خلال این احوال، در دیگر بلاد اسلامی و بخصوص در بصره و کوفه و شام، فقهایی ظهور کردند. با آن که فقهای دیگر شهرها در بسیاری از مسائل محلی، نظر میدادند ولی برای فقهای مدینه مکانتی ممتاز قائل بودند. مشایخ ابویوسف بزرگترین فقیه مردم عراق که او اقوال آنها را درکتاب «الخراج» نقل کرده، همه از فقهای مدینه بودند. همچنین
ص:30
کتاب مُوَطّأ مالک قدیمترین کتاب فقهی است که به ما رسیده. ابواب و فصول آن در مدینه مرتب شده. مسلم است که مُوَطّأ مالک اساس تنظیم کتابهای فقه بعد از خود بوده است. [البته غیر از فقه شیعه]
محمد بن حسن شیبانی مبرزترین فقهای پیشین عراق، نزد مالک درس خوانده و مُوَطّأ را روایت کرده است. همچنین امام جعفرصادق (ع) بزرگترین و نخستین فقهای شیعه در مدینه میزیسته است.
نقش مردم حجاز در فرهنگ بغداد
چون ابوجعفر منصور خلیفه عباسی بغداد را ساخت، کوشید تا مردم مدینه را به خود نزدیک سازد. پس شماری از آنها را به بغداد فراخواند و چند تن از آنها که به بغداد آمدند در زمره اصحاب او قرار گرفتند. منصور آنان را در بخش جنوبی بغداد، در همسایگی رجال خاندان عباسی و دبیران و مقربان خلیفه جای داد. همانطور که ابن اسحاق مؤلّف سیره را به عزت درآورد و منصب قضای بغداد را به بعضی از علمای حجاز داد. بدینگونه مقام و منزلت اهل مدینه و تأثیر آنها در رهبری فرهنگ اسلامی در بغداد آشکار میشود. زبان عربی و دین اسلام و حدیث نبوی به نیروی ایشان تقویت گردید. پوشیده نیست که ابوجعفر المنصور و محمد المهدی و هارونالرشید به حجاز آمدند و عامه مردم را به عطایا و بخششهای خود بنواختند و علما و رجال را مورد احترام و تقدیر قرار دادند.
در پرتو فعالیتهای فقهای حجاز، علم فقه؛ بویژه در مسائل مالی و اداری، شکوفا شد.
این شکوفایی در آثاری چون «کتاب الخراج» ابویوسف و «کتاب الخراج» یحیی بن آدم و «کتاب الاموال» ابن سلام و پیروان آنها تجلی کرد. زیرا اعتماد همه اینها به دانش علمای مدینه بود. در آثار اینان تصویر خاصی از موضوع ارائه شده که با آنچه دیگر مؤلفان آوردهاند، هماهنگ نیست.
مسلماً آنان در موضعی جدا از عقیده اعتزال که مأمون و معتصم بر مردم تحمیل کرده بودند، قرار داشتند. زوال قدرت معتزله سبب شد که نفوذ آنان بر جای بماند، هر چند اندکی به ضعف گراییده بود. کتابهای حدیثی که بعد از این دوره تألیف شد به شیوه کتب فقهی بود،
ص:31
همان شیوهای که معتقدیم از علمای مدینه اخذ شده است.
ارزش و اعتبار سنت پیامبر (ص) خود از عوامل جعل حدیث بوده و اینگونه احادیث مجعول پیوسته روی درفزونی داشت. این جعل و اختلاق را علل متعدد بود. گاه انگیزه اخلاقی داشت؛ مثل وادار کردن مردم به نوع خاصی از سلوک و گاه انگیزه اجتماعی مانند نکوهش ثروت و ستایش فقر، گاه این جاعلانصاحبان حرفهها بودند، خواه در اشارت به حرفههای آنها یا شیوههای درآمد آنها و یا انگیزه اقتصادی و اداری داشت؛ مثل ستایش از یک نظام اقتصادی یا وضع برخی مالیاتها.
امایکی از انگیزههای مهم جعل حدیث، توجیه و رضایت خاطر قدرتهای حاکمه بوده است یا برحق جلوه دادن فرقهای معین؛ اعم از سیاسی و مذهبی. از اینگونه احادیث مجعولاند احادیثی است که در مدح و ذمّ این اقلیم یا آن اقلیم، این شهر یا آن شهر و یا برخی اشخاص نقل شده است.
جعل حدیث خود بهصورت یک مشکل درآمد؛ بخصوص که مسلمانان با تعدادی احادیث متناقض روبهرو شدند؛ مثل احادیثی که در مباح بودن پوشیدن جامه ابریشمین یا در حرام بودن آن آمده بود یا احادیثی که فقر یا توانگری را میستود یانکوهش میکرد یا در باب معاملات پولی، در آنها حکمی شده بود.
بسیاری از احادیث مجعول، منعکس کننده اوضاع اواخر قرن اول یا قرن دوم است.
استفاده از این احادیث در تحقیقات تاریخی، نیاز به اطلاع وسیعی از تاریخ آن دوران دارد؛ به عبارت دیگر، زمانی میتوان از آن احادیث بهره برد که بتوان اوضاع حاکم بر عصر پیامبر را از دورههای بعد تشخیص داد.
یکی از مهمترین اموری که علمای حجاز به آن توجه داشتند، تحقیق و تفحص در سیرت رسولالله (ص) و تدوین اخبار آن حضرت بود. این تحقیق و تفحص از اوایل عصر اموی آغاز شد و از بارزترین دستاندرکاران آن، ابان بن عثمان و محمد بن مسلم زُهْری بودند. انگیزه آنها در نوشتن اینگونه کتابها، سؤالهایی بود که بعضی از خلفای اموی در سیرت رسولالله (ص) از آنها مینمودند. این سؤالهامقدمه تحقیقاتی شد که بر معلومات به دست آمده از مردم حجاز متکی بود و کم کم گسترش یافت.
از جمله آنها آثاری بود که موسی بن عُقبه و زُهْری و ابن اسحاق (محمد بن اسحاق
ص:32
بن یسار) و واقدی نوشته بودند. کتاب ابن اسحاق منبع اساسی سخنانی بود که مردم درباره پیامبر (ص) میگفتند و او آنها را گردآورده بود. دیگران نیز از آنچه او نوشته بود قدم بیرون ننهادند.
بحث در سیره پیامبر (ص) نوشتن تاریخ عمومی اسلام را موجب آمد. ابن اسحاق و واقدی در آن آثاری به وجود آوردند. نوشتههای آنان به دقت تعبیر و نگاه کلی- دور از مبالغات و رنگ محلی- ممتاز است و همه تاریخ حوادث حجاز و اخبار عالم اسلامی را دربردارند.
از میان مردم حجاز شاعرانی نیز ظهور کردند و به نظمِ غزلهایی لطیف با اسلوبی واضح پرداختند. اینان غالباً اوزان قدیمی را به کار میبردند. از آن میان باید از عمر بن ابی ربیعه و جمیل بُثَیْنه و کُثَیّر عَزّه و شاعران هُذَلی نام برد. شعر عاشقان عُذْری در حجاز رونق و رواج بسیار گرفت.
مقام و مرتبت علمای حجاز
علمای حجاز مبرزترین حاملان مشعل اسلام و افکار اسلامی در دولت جدید بودند.
صحابه به سبب ارتباط نزدیکشان با رسولالله (ص) و اطلاعشان از افکار آن حضرت و آشنایی با شیوه حیات او و آنچه مردم را به آن فرامیخواند و مهارت آنها در قرائت قرآن، در بلاد اسلامی بین مسلمانان مقامی شامخ داشتند. اینان مرجع مسلمانان در مسائل قرآنی و دینی بودند. از شناختهترین آنان در بصره انَس بن مالک بود و در کوفه عبدالله بن مسعود.
مردم شهرها به این مشعلهای تابناک؛ یعنی اعلامصحابه، توجه داشتند. مؤلفان کتب نام آنها را در کتب طبقات مینوشتند و اخبارشان را ذکر میکردند.صحابه واضعان اساس علوم اسلامی بودند؛ بویژه علوم قرآنی و فقه. از آنجا که هرچه فرامیگرفتند از علمای حجاز بود.
توجه مردم به شناخت حجاز و احوال مردمِ آن فزونی گرفت. از عوامل دیگری که باعث توجه مردم شهرها به حجاز شده بود، این بود که بیشتر والیان و حکام بلاد اسلامی از مردم حجاز بودند.
توجه عمیق به حجاز و مردم آن، سبب شد که بسیاری از اهل علم و دانشپژوهان از تابعین و تابعین آنها به حجاز مهاجرت کنند. از این رو جماعت بسیاری از دانشپژوهان در
ص:33
حجاز گرد آمدند، که از مردم دیگر شهرها بودند و از آن میان بیشتر دانشپژوهان به مدینه مهاجرت میکردند، زیرا مدینه جایی بود که سالهای هجرت رسول خدا (ص) در آنجا سپری شده بود و اسلام در آنجا پاگرفته بود و مردمش از افکار و نظریات اسلامی کاملًا اشباع بودند.
رجوع مردم شهرها به مدینه سبب پدید آمدن نظریه جهانی اسلام شد. بخصوص علم فقه که پس از قرآن در میان علوم اسلامیمقام دوم رادارابود. همچنین علم حدیث و تحقیق در سنت رسول (ص). پس میتوان اذعان کرد که علمای حجاز بخصوص علمای مکه و مدینه در حرکت فکری اسلامی، مقامی ممتاز داشتند. چون خلافت از حجاز به جای دیگر منتقل شد آنان خود را از نفوذ سیاسی آزادتر احساس میکردند و چون به این گروه یا آن گروه تمایل خاص نشان نمیدادند، مورد احترام کافّه خلفا بودند.
ص:35
فصل دوم: کتابهای عربی در باب مدینه و حجاز
اشاره
آن جنبش فکری که در حجاز و- بگونهای خاص- در مدینه، از دیرباز؛ یعنی از آغاز ظهور اسلام به وجود آمده بود، در بلاد دیگر سابقه نداشت. از جوانب و جنبههای متعدد، این جنبش تحقیق در سیرت رسولالله (ص) و تراجم و انساب و تاریخ و شعر و فقه بود. این موضوعات هر یک به نحوی درباره حجاز بطور کلی و درباره مدینه بگونهای خاص بود.
کتابهای سیره، ضمن آنکه به زندگی پیامبر (ص) میپرداختند، ذکر اماکن حجاز و ساکنان و عشایر آن را نیز از نظر دور نمیداشتند. قدیمترین کتابی که به دست ما رسیده، یکی تألیف ابن اسحاق و یکی تألیف واقدی است. سیره ابن اسحاق منبع اصلی مؤلفانی است که بعد از او پیرامون سیره پیامبر (ص) چیزی نوشتهاند. این کتاب به تفصیل و جزء به جزء راهی را که رسولالله (ص) از مکه به مدینه به هنگام هجرت پیموده است شرح داده. و نیز راهی که از مدینه به بدر طی کرده و همچنین راهی را که از مدینه به ذوالعُشَیْره و از مدینه به تبوک پیموده است. ابن اسحاق همه منزلهایی را که پیامبر (ص) در آن فرود آمده برشمرده و بیان کرده است. علاوه بر آن به بعضی از طرق قوافل مردم مکه و مسیرهایی را که میپیمودهاند اشارت کرده است. ولی واقدی در بسیاری از آنچه از سیره پیامبر (ص) نوشته از ابن اسحاق پیروی کرده وی به تحدید بیشتر اماکنی که آورده اهتمام خاص دارد و فواصل آنها را به میلها و بریدها معین کرده است.
البته کتب سیره بیشتر مباحث خود را بر زندگی پیامبر (ص) و کارهای او متمرکز کردهاند و از این رو اغلب معلومات متعلق به اوضاع حجاز و جغرافیای آن و مردم حجاز، که در
ص:36
آنها آمده است، عارضی و فرعی است. فقط از آن رو از آنها یاد شده که با زندگی پیامبر (ص) رابطه داشتهاند. همچنین اغلب اماکنی که در این کتابها آمده، منحصراً در اطراف مدینه یا در فاصله میان مکه و مدینه قرار گرفتهاند.
دیگر آن که کتب سیره با وجود قدمتشان، بیش از یک قرن بعد از پیامبر نوشته شدهاند و در این مدت حوادث بسیاری اتفاق افتاده و تحولات بسیاریصورت گرفته که یقیناً در کتب سیره داخل شده است. دلیل روشن بر این مدعا ضبط مسافات به میل و بَرید است که در عصر اموی و عباسی معمول شده و در زمان پیامبر (ص) وجود نداشته است.
اما کتب انساب؛ کهنترین کتاب از اینگونه، که به دست ما رسیده، کتاب «النسب الکبیر» تألیف هِشام بن محمد کلبی است و «نسب قریش» اثر مُصْعب زُبیری است که زبیر بن بکّار بر آن اعتماد کرده و مقادیری نیز بر آن افزوده است. این دو کتاب برای کسانی که بعد از آنها آمدهاند دو مأخذ و منبع مهم بوده است. در هر دو آنها معلومات بسیار و ارزشمندی در باب عشایر و خاندانها و شخصیتهای مبرز و مکانت اجتماعی و نقش سیاسی آنها آمده است.
همچنین اشارتهایی به محل اقامت و املاک و ثروتهای آنهاست. اما این کتابها محور بحثشان انساب است و منحصر به حجاز نیست.
اما کتب تراجم؛ قدیمترین آنها که به دست ما رسیده، کتاب «الطبقات الکبیر» است، تألیف ابوعبدالله محمد بن سعد معروف به «کاتب واقدی». طبقات ابن سعد هشت جلد بزرگ است. که جلد اول و دوم آن در زندگی پیامبر است و جلد سوم و چهارم و پنجم در زندگیصحابه آن حضرت و تابعینصحابه؛ از مردم مدینه و مکه و جلد ششم در تراجم احوال کوفیان است و جلد هفتم در تراجم احوال بصریان و اهل خراسان و شام و مدائن و جلد هشتم در احوالات زنان است. از این فهرست معلوم شد که جلدهای اول و هشتم اهل حجاز را دربرمیگیرد. در درجه اول ابن سعد در نگارش طبقات خود به واقدی متکی بوده، هر چند از بسیاری دیگر مطالبی مختصر یا مفصل نقل کرده است.
ابن سعد علاوه برتاریخ، مطالب بسیاری در باب جنبش فکری و مظاهر زندگی اجتماعی چون لباسها و زینتهای مردم آورده است. همچنین اطلاعات مفیدی در باب اماکن و نحوه مالکیتها به دست میدهد. ولی این معلومات غالباً در سرتاسر کتاب پراکنده است. ابن سعد به قرّاء و زهاد نیز توجه بسیار نموده و فصلهای طویلی را به آنها اختصاص داده ولی
ص:37
جانب سازمانهای اداری و اوضاع سیاسی را مهمل گذاشته است. کتاب ابن سعد نمونه و سرمشقی شده است برای کسانی که بعد از او دست به اینگونه تألیفات زدهاند؛ مثل ابوحاتم رازی و ابن عبدالبر و ابن اثیر و ابن حجر عسقلانی. طبقاتی که اکنون در دست است ناقص است و نامشماری ازصحابه و تابعین در آن نیامده است. «(1)» حجاز را در تاریخ اسلام و حوادث مهمی که بر آن گذشته؛ بویژه در قرن اول و اوایل قرن دوم، مقامی بس رفیع است. از جمله این حوادث است واقعه حَرّه و قیام عبدالله بن زبیر و هجوم خوارج و قیام محمد نفس زکیّه و قیام بردگان، علاوه بر جریانات مسالمتآمیزی که در آنجا اتفاق افتاده وقوع این حوادث، توجه مورخین را به خود جلب کرده و در ضمن حوادث توفنده تاریخ اسلام، اخبار حجاز را نیز بطور خاص تعقیب میکردهاند، بعضی نیز درباره آن حوادث، کتابهای مستقلی تألیف کردهاند؛ مثلًا ابوعبیده و ابومِخْنَف و واقدی و [مفضّل بن غسّان] غلابی هر یک کتابی درباره واقعه حَرّه تألیف کردهاند. همچنین ابومِخْنَف کتابی در باره محاصره شدن عبدالله بن زبیر نوشته، از این کتابها جز قطعاتی که طبری در تاریخ خود و بلاذری درکتاب «انسابالاشراف» و سَمْهودی در «وفاء الوفا» نقل کردهاند، چیزی باقی نمانده است. در مطاوی این کتابها، معلومات ارزشمندی راجع به اماکن حجاز آمده است؛ چون راههای ارتباطی و مراکز نظامی. بعضی تفاصیل راجع به نقشههای شهرها مخصوصاً مکه و مدینه، ولی این معلومات متفرق و ناقص هستند.
در حجاز پیش از اسلام و بعد از آن، شمار چشمگیری از شعرا ظهور کردند. بعضی از اینان در بادیه یا در روستاها میزیستند، چون شاعران هُذَلی و عُذْری. و برخی در شهرها زندگی میکردند مانند عمر بن ابی ربیعه.
این شاعران نیز در شعر خود نام بسیاری از اماکن و عشایر و حوادث سیاسی و برخی محصولات را آوردهاند وصورتهای متعددی از زندگی مردم ارائه نمودهاند. ولی شاعران در ضبط اسامی تاریخی و جغرافیایی متفاوتند زیرا رعایت وزن شعر و نشاندن قافیه، گاه موجب تغییر حرکات میشود. علمای لغت به شعر این شاعران توجه خاص مبذول داشتهاند و این
1- کتاب« الفهرست» ابن ندیم و کتاب الاعلان بالتوبیخ لمن ذم اهل التاریخ سخاوی شمار زیادی از کتابهایی که او در تاریخ تألیف کرده است آوردهاند روزنتال کتاب سخاوی را با اضافات و تعلیقاتی تجدید چاپ کرده است و من در کتاب علم التاریخ عندالمسلمین آنچه را هم که در کتاب الفهرست از کتابهای تاریخی آمده بود اضافه کردهام.
ص:38
شعرها را شرح و تفسیر کردهاند و بر فواید آنها، علاوه بر شناخت حجاز و احوال آن، مطالب دیگری افزودهاند.
البته معلومات جغرافیایی و تاریخی که از شعر حاصل میشود، نه چندان مفصل است و نه دقیق و مضبوط؛ مثلًا شاعر گاه دو مکان را که با یکدیگر فاصله بسیار دارند، با هم ذکر میکند و گاه تعبیر عاطفی، ازصحت جغرافیایی میکاهد. همینگونه، شروح اهل لغت هم همیشه وافی یا دقیق نیست.
امید میرفت که زیارت حج، که هر سال شمار بزرگی از مسلمانان به جا میآوردند و در کاروانها گروهی از علما و متفکرین بودند، ثمرهای نیکو بار آورد و آنها سفرنامههای خود را بنویسند و از مسافات و اماکن، اطلاعات وسیعی به ما دهند ولی در واقع چنین نشد زیرا بسیاری از کسانی که به حج میرفتند همه همّشان رسیدن به خانه خدا و به جای آوردن حج بوده است و آنان که به نوشتن سفرنامه میپرداختند اندک بودند. شاید نخستین اثری که از این سفرها به دست آمده، سفرنامه ابن جُبَیْر بوده باشد. «(1)» این کتاب در اواخر قرن ششم نوشته شده. ابن جُبَیْر و کسانی که بعد از او آمدهاند در زمره کسانی که اکنون میخواهیم به بحث درباره آنها و آثارشان پردازیم نیستند. و در قرن سوم هجری شماری از کتب مسالک و ممالک و نیز کتابهایی که در آنها راههای مواصلاتی و منازل بین راه و اقالیم عالم آمده است، تألیف شده که حجاز نیز فصولی را به خود اختصاص داده است.
نویسندگان این کتابها معلومات خود را از اسناد و سجلات دیوانها به دست میآوردند و نیز از متقدمین مطالب بسیاری نقل میکردند. ما این آثار را مورد تحلیل قرار نمیدهیم زیرا نسبتاً متأخراند و نیز شیوه تألیف آنها روشی است که در مشرق متداول بوده نه در حجاز.
مآخذی که پیش از این بدان اشارت رفت، مواد پرارزشی راجع به حجاز در قرون آغازین اسلام دربردارند ولی این معلومات پراکنده و متشتت است و غالباً بهصورت عرضی آمدهاند نه اصلی. چون کسی بخواهد آنها را گرد آورد، نباید به یک منبع بسنده کند. باید همه منابع را در اختیار داشته باشد و مورد استفاده قرار دهد تاصورت واضح و روشنی از حجاز در پیش چشم داشته باشد. البته نمیگوییم نقصی در مؤلفین اینگونه آثار هست، نه، آنها در این سفرها هدف دیگری در نظر داشتهاند. از این رو معلوماتی که به دست میدهند میتواند
1- مسلماً مؤلف از سفرنامه ناصرخسرو که بیش از رحله ابن جبیر نوشته شد اطلاع نداشته است. م
ص:39
مکمل و توضیح دهنده آثاری باشد که صرفاً در پیرامون حجاز نوشته شده است. یا درباره یکی از شهرهای آن و این چیزی است که ما میخواهیم در این مقال آن را باز نماییم.
ناچار باید به این امر هم اشاره کرد که ما بحث خود را به تحقیق درباره آن آثار یا آن افکار و معلوماتی منحصر خواهیم ساخت که در کتابهایی آمده که یا عین نص آنها به دست ما رسیده یا منقولاتی از آنها. نه آن افکار و آراء و معلوماتی که احتمال دارد یا ترجیح دارد که بگوییم که در عصر خود معروف بودهاند یا مورد توجه معاصرین خود بوده ولی از میان رفتهاند و از آنها چیزی به دست ما نرسیده است؛ زیرا با فقدان این معلومات دیگر ارزشیابی آنها و ارزیابی اهمیت آنها دشوار است.
تردیدی نیست که حرکت فکری که در عالم اسلامی در سالهای دور پدید آمده و غالباً نتیجه بحثها و مشاجرات و مناقشاتی بوده که ابتدا بطور شفاهیصورت میگرفته و بعدها در نوشتهها مدون شده و در اواخر قرن دوم بهصورت کتاب درآمده است. اینجاست که مشکل تقریر نسبت اخبار و تعیین مصدر اصلی آن پیش میآید. برای توضیح این معنا میگوییم که طبری در کتاب خود «تاریخ الامم و الرسل و الملوک» به بیان منابع کهنِ حوادث تاریخی پرداخته است، ولی اغلب این منابع بهصورت کتاب، ازصاحبان آنها به دست ما نرسیده است؛ زیرا آنان معلومات خود را تدوین نکرده بودهاند. بلکه بهصورت شفاهی بوده است تا زمانی که نویسندگان کتب آمدند و آن اخبار را در کتابها نوشتند. منابع بعضی از آنها را به یاد داشتند و منابع بعضی را فراموش کرده بودند؛ مثلًا طبری روایات بسیاری از سیف بن عمر نقل میکند.
سیف بن عمر نیز از مشایخ خود چون محمد و طلحه و زیاد و دیگران روایت میکند. در این روایات آیا باید محمد را منبع اصلی دانست یا سیف بن عمر (ناقلی که روایات را در کتابی گرد آورده) «(1)» یا طبری را (که کتاب سیف بن عمر را نقل کرده و آن را به ما رسانده است). اما ما در این تحقیق مؤلف کسی را اعتبار میکنیم که مورخان فکر اسلامی گفتهاند که اوصاحب کتابی در موضوع معینی بوده، خواه این کتاب کاملًا به دست ما رسیده باشد یا نرسیده باشد، بلکه قطعاتی از آن نقل شده باشد. بنابراین ما سیف بن عمر را مؤلف حقیقی به حساب میآوریم و آنچه را طبری از او نقل کرده به این عنوان که طبری ناقل است میپذیریم و در عین حال در این موارد از مشایخ مؤلف و نقل کنندگان از او، غافل نیستیم.
1- بعضی در روایاتِ سیف بن عمر، تردید کردهاند. م
ص:40
این اشارت هم ضروری است که بیشترین مؤلفان نخستین، به ذکر منابعی که معلومات خود را از آنها اخذ کردهاند، اهتمام ورزیدهاند ولی این منابع غالباً متعدد و بسیارند و کمتر اتفاق میافتد که مؤلف از یکی از مشایخ خود بیش از یک روایت نقل کند. گاهگاهی نیز مؤلف نام شیخ خود را نمیآورد فقط به همین اکتفا میکند که: «یکی از ثقات مرا خبر داد» یا «کسی که من به او وثوق دارم مرا خبر داد». گاه نیز تصریح میکند که روایت را از چند تن از مشایخ گرفته و آنها را در هم تألیف کرده است و از آن یک روایت ساخته که از آن فهمیده نمیشود که روایاتی که مطالعه و تلفیق کرده با یکدیگر چه اختلافی داشتهاند.
بسیار اتفاق میافتد که مؤلّف، بسیاری از معلوماتی را که از آگاهی و شناخت خود حاصل کرده در روایت وارد کند. پس در واقع او فقط گردآورنده روایات مشایخ خود نیست، بلکه مطلبی چند را از آنها برمیگیرد و آنها را به هم میآمیزد و چیزی از معلومات خود بر آن میافزاید.
بدین نکته هم اشارت ضروری است که آنچه را که امروز «حق چاپ» میگویند در قدیم وجود نداشت و نیز بسیاری از مؤلفان قدیم آثار خود را به خط خود نمینوشتند بلکه آنها را به شاگردان خود املا میکردند. این امر سبب پدید آمدن اختلافهایی در ضبط نامها و عبارات میشده و اگر امروز گاهی در نسخههای یک کتاب واحد در ضبط نامها یا مفهوم عبارات یا کمیت معلومات، اختلافی مشاهده میکنیم به این سبب است.
اغلب مؤلفینی که نام بردیم، تألیفاتشان از میان رفته است و جز قطعات پراکندهای از آنها که متأخرین چون بکری در «المعجم ماستعجم» و یاقوت در «معجمالبلدان» و ابن نجار در «الدرة الثمینه فی اخبار المدینه» و زینالمراغی در «تحقیق النصره بتخلیص معالم دار الهجره» و سمهودی در «وفاء الوفا فی اخبار دار المصطفی» آوردهاند. آنها نیز از نوشتههای آنان مطالبی را که مورد توجه خودشان بوده است نقل کردهاند و بسا مطالبی را که امروز در نظر، مهم میآید حذف کردهاند.
اینک به ذکر چند تن از مؤلفان میپردازیم:
ص:41
محمد بن حسن بن زباله
سَمْهودی گوید: ابن زَباله و یحیی [بن الحسن العلوی] قدیمیترین کسانی هستند که تاریخ مدینه را نوشتهاند و بدون شک ابن زَباله قدیمیتر از یحیی است؛ زیرا چنانکه از گفتار او برمیآید، کتابش را در سال 199 ه. نوشته است. محمد بن حسن بن زَباله یکی از اصحاب مالک بن انس است. «(1)» ابن زَباله، شیخ زبیر بن بکّار است. «(2)» و او کتاب ابن زَباله را روایت کرده است. «(3)» ابن زَباله در سال 199 ه. کتاب «اخبار المدینه» را نوشته و جز آن اثر دیگری از او ذکر نشده است. کتاب «اخبارالمدینه» از میان رفته ولی مورخان بعد، مطالبی از آن نقل کردهاند؛ مثلًا طبری در تاریخ خود یازده مورد و ابن رُسْته در «اعْلاق النَّفیسه» چهار مورد، همچنین ابنالنّجار در کتاب «الدّرة الثمینه فی تاریخ المدینه» بیست مورد که بیشتر از طریق زبیر بن بکّار است. زینالمراغی در «تحقیق النصره بتلخیص معالم دارالهجره» شصت مورد. سَخاوی در کتاب «التحفة اللّطیفه فی تاریخ المدینة الشریفه» در چند مورد. ولی بیش از همه سَمهودی در کتاب «وفاءالوفا» از کتاب ابن زَباله نقل کرده است، سَمْهودی- جز مواردی که مطالبی از او آورده ولی نامش را نبرده- سیصد و پنجاه مورد از او روایت کرده است. از آنجا که کتاب ابن زباله از میان رفته، ما به آنچه سَمهودی از آن نقل کرده اعتماد میکنیم و بدین وسیله به سرچشمه فکر و اندیشه او راه مییابیم. هر چند سمهودی، چنانکه خود اشاره میکند، همه آنچه را که ابن زَباله در تاریخ خود آورده، نقل نکرده است؛ مثلًا مطالب او را درباره یهود بکلّی حذف کرده است. «(4)» همچنین بعضی از مباحث را خلاصه کرده یا به مطالبی که از دیگران گرفته درآمیخته است. سَمْهودی با آن که آن همه از ابن زَباله نقل کرده روایات او را «ضعیف» قلمداد مینماید. «(5)» ابن زَباله از ذکر نام شیوخی که از آنها روایت میکند، غفلت نمیورزد؛ مثلًا بیش ازصد
1- - سمهودی، وفاءالوفا، ج 1، ص 252.
2- - سمهودی، ج 1، ص 150.
3- - سمهودی، ج 1، ص 14.
4- - سمهودی، ج 1، ص 116.
5- - سمهودی، ج 2، ص 33.
ص:42
تن را یاد میکند و کم اتفاق میافتد که از هر یک از آنها بیش از یک روایت نقل کرده باشد.
اغلب آنها از مردم مدینه هستند و بسیاری از آنها کسانی هستند که ابن اسحاق و واقدی هم به آنها اعتماد کردهاند یا محدثان از آنها روایت نمودهاند. جز این که بیشتر مطالبی که سَمْهودی از ابن زَباله نقل کرده؛ مخصوصاً آنچه متعلق به اخبار مدینه است، مستقیماًصورت پذیرفته است.
ابن زَباله درباره نام مدینه و حرمتش آن و ساکنان اولیه آن و تاریخ یهود آنجا و عشایرشان و اوس و خَزرج و عشایر آنها سخن میگوید. همچنین درباره راهی که رسولالله (ص) در زمان هجرت طی کرده و ورود آن حضرت به مدینه بحث کرده. ابن زَباله به تفصیل درباره مسجدالرسول و پایه و اساس آن و طول و عرض و علامتها و آرایههای آن و نیز از منبر و ستونها و چراغدانها و وسعت مسجد در عصر خلفای راشدین و امویان و عباسیان و قبر پیامبر وصحابه و سقایهها و حوضها و قندیلها و درها و خانههای اطرف آن سخن گفته است. همچنین از بازارهای مدینه چون سوق هشام و مصلّی و مساجدی که پیامبر در آنها نماز به جای آورده و از بَقیع و چاههای مدینه وصدقات پیامبر و راه پیامبر به مکه و مساجد او در حجاز و عقیق یاد کرده است.
از آنچه آوردیم معلوم میشود که دامنه بحث ابن زَباله وسیع است و موضوعات و مواضع گوناگون را دربرمیگیرد. همه کسانی که بعد از او درباره مدینه چیزی نوشتهاند؛ چون ابن النّجار، مراغی و سَمْهودی از او نقل کردهاند. اما نمیتوان به ترتیبی که سَمْهودی از او نقل کرده، یقین کامل نمود. زیرا سَمْهودی گاه چیزی را حذف کرده یا تبدیل نموده؛ مثلًا میگوید کتاب ابن زباله با یاد از ساکنان نخستین مدینه آغاز میشود در حالی که او این فصل را پس از تحقیق در تسمیه و حرم مدینه قرار داده است. «(1)» شیوه ابن زَباله در نگارش دقیق و دور از لغو و آرایشهای لفظی است. نثرش ساده و روشن و قابل درک است.
1- - سمهودی، ج 1، ص 110.
ص:43
یحیی بن حسن علوی
گفتیم سمهودی میگوید که: یحیی و ابن زَباله قدیمیترین کسانی هستند که تاریخ مدینه را نوشتهاند و آن دو از اساطین این رشتهاند. یحیی بن حسن بن جعفر علوی «(1)» جد امرای مدینه است که در زمان سمهودی بر آن حکم میراندهاند. «(2)» و از اصحاب مالک بوده و وفاتش به سال 277 در سن شصت و سه سالگی اتفاق افتاده. «(3)» یحیی از شیوخ مؤلفان است.
سمهودی او را ستوده و از او روایت کرده است. «(4)» نام کتاب یحیی «اخبار المدینه» است «(5)» سَمهودی چند نسخه از آن را یافته؛ از جمله نسخهای است که راویی آن را روایت کرده ولی نام خود را نیاورده است. «(6)» و نسخه دوم که طاهر پسر یحیی، از ابوالحسن مدائنی روایت کرده است. «(7)» و نسخه سوم که طاهر از پدرش مستقیماً روایت کرده. «(8)» چهارمی نسخهای است که حسین بن محمد بن یحیی نوه مؤلف روایت کرده «(9)». از راویان نسخه طاهر، ابن فراس است. «(10)» سمهودی میگوید میان نسخه طاهر و حسین اختلاف است؛ مثلًا یکی از آنها خبری روایت کرده که آن دیگری روایت نکرده است. «(11)» از مشایخ یحیی که از آنها اقتباس کرده، یکی ابن زَباله است که بدون تعقیب از او روایت میکند «(12)» سمهودی در چهل و شش مورد از این اقتباسات در جلد اول کتاب خود اشاره میکند ولی یحیی اخباری نیز از طریقی، غیر از طریق ابن زباله، در همان موضوعاتی که از
1- - سمهودی، ج 1، ص 48.
2- - سمهودی، ج 1، ص 174.
3- - سمهودی، ج 1، ص 257.
4- - سمهودی، ج 1، ص 252.
5- - سمهودی، ج 1، ص 174، 303؛ ج 2، ص 17 و 401.
6- - سمهودی، ج 1، ص 360.
7- - سمهودی، ج 1، ص 48، 174، 305 و 343؛ ج 2، ص 402.
8- - سمهودی، ج 1، ص 394.
9- - سمهودی، ج 1، ص 110.
10- - سمهودی، ج 1، ص 394.
11- - سمهودی، ج 2، ص 204.
12- - سمهودی، ج 1، ص 252.
ص:44
ابن زباله نقل میکند روایت میکند. از این رو میتوان گفت که کتاب او مکمّل کتاب ابن زباله است.
یحیی بن حسن از مشایخ دیگری جز ابن زباله نیز روایت میکند و سَمهودی بیش ازهشتاد تناز مشایخ رانام میبرد کهازهر یک تقریباً یک روایت نقل کرده است.
کتاب یحیی بن حسن نیز مفقود شده. فقط متأخرین قطعاتی از آن نقل کردهاند. مثلًا زینالمَراغی در پنج موضع و سخاوی در چهار موضع از او نقل کرده است. ولی بیش از همه سمهودی در 210 موضع از او روایت آورده است. از آنچه از او روایت شده میتوان دریافت که یحیی در کتاب خود از هجرت پیامبر (ص) و فرود آمدنش در قُبا، سپس استقرار آن حضرت در محله بنیالنجار و مِرْبَد و از بنای مسجد و تحویل قبله و منبر و محل اعتکاف پیامبر-ص- و سراهای زنان آن حضرت و درهای مسجد و وسعت دادن مسجد و خانههایی که در اطراف آن بوده و افزودههای خلفا به مسجدالرسول مخصوصاً آنچه ولید افزوده و مؤذنان و نگهبانان و مواضع مرقد رسولالله (ص) و خلفا و نیز قُبا و دیگر مصلاها و مساجد مدینه که رسولالله (ص) در آنها نماز به جای آورده. از این منقولات معلوم میشود که کتاب یحیی اختصاص بهشناساندن مدینه داشته ونویسنده توجهی به اطراف آن از وادیها و قناتها نداشته است.
علی بن محمد مدائنی
ابن ندیم گوید که مدائنی دو کتاب تألیف کرده؛ یکی در باب مدینه و دیگر در مراتع و کوهها و وادیها یا خشکرودهای آن. ولی در منابع متأخر چیزی از آنها نقل نکردهاند، حتی سَمْهودی که فقط درباره وادی قناة یک مطلب از او آورده است.
در خور توجه است که مدائنی یکی از مورخان نخستین در عالم اسلامی است. طبری در اخبار خراسان و بسیاری از حوادث بصره از او نقل کرده است. مدائنی کتابهای چندی در باب وفدهایی که نزد پیامبر آمدهاند و در باب ازواج آن حضرت و امّهات او و رسائل، نامهها، خطبهها، عهدنامهها، اموال و عمّال او تألیف کرده است. «(1)»
1- - ابن الندیم، ص 147.
ص:45
از این عناوین میتوان به وسعت افق کار مدائنی و اهتمام او به جنبههای اداری و اجتماعی و مالی که ابن اسحاق و واقدی و بسیاری از مورخان سیره، که پیرو این مؤلفان بودهاند، به آنها توجه نکردهاند، پی برد. البته بجز ابن سعد که در این گونه موضوعات نیز وارد شده ولی به منابعی که از آنها استفاده کرده اشاره ننموده است. دشوار است تصور کنیم که غفلت مورخینِ سیرت و ابن سعد از مدائنی به سبب عدم اعتماد آنها به او بوده است، در حالی که طبری آنچنان به او اعتماد کرده است. نیز فهم این معنا هم دشوار است که چرا مورّخانِ دورههای بعد از همه آثار مداینی، بهره گرفتهاند ولی کتاب او در باب مدینه و زندگی رسولاللَّه (ص) به فراموشی سپرده شده است.
عمربن شَبَّه
از کسانی که تاریخ مدینه را نوشتهاند عمر بن شَبَّة النَّمِری است. او به سال 173 هجری زاده شد و زمانی دراز در بغداد زیست. سپس به سامراء نقل کرد و در آنجا به سال 262 هجری درگذشت. ابن شَبّه معاصر یحیی بن حسن و اندکی پیش از او بوده است. «(1)» ابن ندیم گوید: ابن شبّه را کتابهایی است در باب بصره، کوفه، مکه و مدینه و امرای هر یک از آنها. غیر از اینها کتابهایی در حوادث تاریخ اسلام دارد. و آثاری در شعر و انساب و لغت. میتوان گفت که او از نخستین کسانی است که کتابهایی درباره دیگر شهرها هم علاوه بر مدینه نوشته است. بویژه درباره شهرهایی که با یکدیگر رقابت و همچشمی داشتهاند. ابن شَبَّه در آثار خود کمتر گرایشهای جغرافیایی داشته بلکه بیشتر به جنبههای اعتقادی و فلسفی پرداخته زیرا به نظر او این جنبه در تاریخ شهرها اهمیت بیشتری دارد.
در خور توجه است که طبری بیشتر مطالب مدائنی را از طریق ابن شَبَّه نقل کرده. به عبارت دیگر او نخستین راوی مداینی است. آیا میتوان گفت که کتابهای ابن شَبّه درباره مدینه در اصل تألیف مدائنی است و ابن شبه فقط راوی آنهاست؟ ما به این معتقد نیستیم، زیرا اگر چنین بود مورخان، همچنانکه به روایات او از مدائنی در حوادث دیگر اشاره کردهاند،
1- - سمهودی، وفاءالوفا، ج 1، ص 252.
ص:46
به این امر نیز اشاره میکردند. در واقع طبری فرق مینهد میان آنچه از ابن شَبَّه روایت میکند و آنچه از طریق ابن شَبّه از مدائنی نقل میکند. ابن ندیم نیز به دقت کتب ابن شبه را نقل میکند؛ به گونهای که با کتابهایی که مدائنی نوشته خلط نشود. پس آثار اصلی ابن شبّه و آنچه از مداینی نقل کرده، کاملًا مشخص و ممتازند. بنابراین نمیتوان گفت که آنچه ابن شبّه از مکه و مدینه نوشته عیناً همان چیزهایی است که مداینی نوشته است. از سوی دیگر میدانیم که نوشتههای مداینی درباره مکه و مدینه ضعیف است و ابن شبّه این ضعف را دریافته و خود به کتابهای گستردهتری دست یازیده و آثار او در این مباحث سِمَتِ مرجعیت یافته است.
از کتاب «اخبار المدینه» عمر بن شبّه، شماری از مورخین متأخر نقل کردهاند؛ از آن جمله است: سخاوی در «التحفة اللطیفه» «(1)» همچنین ذهبی، در «التذکره» «(2)» اما بیش از همه سَمْهودی از او نقل کرده؛ مثلًا در کتاب خود وفاء الوفا حدود 350 مورد از او روایت آورده و این امر دلالت بر وسعت مطالب کتاب ابن شبه دارد. همچنین او را از ثقات خوانده «(3)» ولی به همه کتاب او دست نیافته؛ مثلًا در جایی میگوید: به آن قسمت از کتاب او، که ذکر مسجد کرده است، دست نیافتم و اگر بر آن دست یابم سبب شفای خاطر گردد. «(4)» ابن شبّه به وصف جغرافیایی مدینه و منطقه آن پرداخته و از چاهها و وادیها و بازارها و مساجد آن یاد کرده، همچنین به جنبههای اقتصادی توجه خاص کرده و دربارهصدقات، از اراضی و مزارع و خانهها به تفصیل سخن گفته و از کتبصدقات، مطالب بسیاری نقل کرده.
ابن شبّه به مهاجرین عنایتی ویژه دارد. از خانهها و مساکنشان مطالب فراوان آورده.
این مطالب از منابع سَمْهودی است درباره وضع مهاجرین در مدینه.
سَمْهودی از ابن شبّه چیزی درباره انصار نقل نکرده، شاید ابن شبّه در این باب تحقیقی نداشته یا سمهودی آنها را ندیده است. ابن شبّه بحث درباره مهاجران را به عشایر آنها اختصاص داده. او از عشیره یاد میکند سپس از خاندانهای آن یک یک نام میبرد. چون سخن از خاندانهای بنیتیم، بنی زهره، بنی عدیّ بن کعب، بنی عبد شمس، بنی اسد، بنی عامر بن لؤی، بنی مخزوم، بنی جُمَح، بنی هاشم و غفار.
1- - سخاوی، التحفة اللطیفه، ج 2، ص 49، 81، 98، 135، 204، 207، 254، 299، 352.
2- - ذهبی، التذکره، ج 2، ص 516.
3- - سمهودی، وفاءالوفا، ج 1، ص 252 چاپ مکتبة السعادة تصحیح محیی الدین عبدالحمید.
4- - سمهودی، ج 1، ص 252.
ص:47
از آنچه سخاوی در «التحفة اللطیفه» نقل کرده، معلوم میشود که ابن شبه در احوال اشخاص نیز مطالبی افزوده است.
ابن شبه در پارهای از نوشتههایش به مشاهدات و تجارب خود تکیه کرده، همچنانکه از راویان فراوانی هم روایت کرده است. ولی کمتر اتفاق افتاده که از هر یک از آنها بیش از یک روایت بیاورد. حتی از آنهایی که سمهودی تصریح دارد که از شیوخ او بودهاند، چون سلیمان بن داود و خَلّاد بن یزید بن عبدالعزیز چند روایتی نقل کرده ولی در نقل روایت از ابوغسّان محمد بن یحیی الکِنانی، نسبت به آن دو امساک ورزیده است.
ابوغسان محمد بن یحیی بن علی بن عبدالحمید الکنانی از اصحاب مالک است که به اخبار مدینه آگاهی بسیار دارد. او از خاندان کتابت و علم است.
سمهودی از ابوغسّان در پنجاه و چهار موضع نقل کرده؛ از آن جمله چهارده موضع مستقیم و باقی از طریق عمر بن شَبّه. در مآخذ ذکر نشده که ابوغسان صاحب کتابی بوده، گویا آنهایی که از او نقل کردهاند از طریق سماع بوده است. عمر بن شبّه از بزرگترین راویان اوست.
حتی آن چهارده موردی که سمهودی منبع آن را ذکر نکرده نیز از طریق عمر بن شبّه بوده است.
سی روایت از روایاتی که سمهودی از ابن شبّه روایت کرده مستند است و نام راویان و رجال روایات ذکر شده. در اغلب روایات او، از یک راوی نام برده شده و در هفت روایت نام بیش از یک شخص آمده است. روایاتی هم هست که نامصاحب سند را در آنها نیاورده است بلکه به همین اکتفا کرده که: «مرا کسی که از ثقات است» یا «مرا چند تن از اهل علم» یا «بعضی از مشایخ ما» یا «بعضی از اصحاب ما روایت کرده است».
روایاتی که سَمْهودی از ابوغسّان روایت کرده شامل مسجد رسول (ص) و بقیع و قبور آن و بعضی از مساجدی که پیامبر در آنجاها نماز به جای آورده. و برخی اماکن مدینه، چون سوق زباله، سوق هشام، اریس، حُسَیکه، قُبا، عقیق و رَضْوی. «(1)»
1- - کتاب ابن شبّه، تاریخ المدینه در چهار جلد به چاپ رسیده است. م.
ص:48
زبیر بن بَکّار
زبیر بن بکّار نیز از کسانی است که درباره مدینه و اماکن مجاور آن سخن گفته است.
زبیر بن بکّار در سال 256 رخت از جهان کشیده است. او شاگرد ابن زباله و راوی کتاب او بود. «(1)» زبیر بن بکّار در موضوعات مختلف قلمفرسایی کرده است. چون شعرا، مغنیان و نسب قریش. او داناترین مردم به نسب قریش بویژه آل زبیر بود. او در این کتاب بر کتاب عمّ خود مَصْعَب الزبیری اعتماد کرده و با آوردن مطالبی ارزشمند آن را ادامه داده است.
زبیر همچنین کتاب «اخبار المدینه» را نوشته است. و نیز کتابی درباره عقیق که آن را «یاقوتالعقیق» یا «عقیق المدینه» یا «العقیق فی المدینه» نامیده. سَمْهودی میگوید که نام کتاب او «معارف العقیق» است. «(2)» این فقیه همدانی میگوید: در باب عقیق و قصرها و وادیها و اماکن آن اخبار بسیاری نقل شده و زبیر بن بَکّار در این باب کتاب مستقلی تألیف کرده است.
اما کتاب «اخبارالمدینه» زبیر مفقود شده و ما را از چند و چون آن دقیقاً خبری نیست.
زیرا آنچه سمهودی از آن نقل کرده کمتر از آن است که بتوان درباره آن نظری روشن داد.
آنچه بر دشواری کار میافزاید این است که زبیر بن بَکّار شاگرد ابن زَباله و راوی کتاب اوست و مورخان مدینه در نگارش تاریخ مدینه بر ابن زباله تکیه کردهاند و از این جهت از زبیر بن بَکّار در باب مدینه مطالب اندکی آوردهاند. مثلًا سمهودی که در باب مدینه مفصلترین کتاب را نوشته، جز در باب عقیق فقط به دو روایت آن هم یکی راجع به اراضی بنی مَغاله و حُدَیله (ج 1،ص 150 و عین همین مطلب را در یاقوت ج 1،ص 748 نگاه کنید) دیگر در باب مؤذّن مسجد احزاب است (ج 2،ص 43 و نیز بنگرید به یاقوت ج 1،ص 147) اما باقی نصوص و مطالب که از زبیر روایت کرده اشاره کرده است که زبیر آنها را از ابن زباله گرفته است (بنگرید مثلًا به ج 1،ص 14- 13 وص 391، ج 2،ص 188).
یاقوت از زبیر در باب اماکن مدینه مطالبی نقل کرده. بعضی را در پیش آوردیم و
1- - سمهودی، ج 1، ص 150.
2- - سمهودی، ج 2، ص 208.
ص:49
بعضی را از بقال (ج 1،ص 699) آورده که به ظن قوی آنها را از اخبار المدینه برگرفته است ولی مطالب بسیاری از مکه و چاههای آن نقل کرده (بنگرید به ج 1،ص 146، 346، 524 659 و 741 همچنین ج 2،ص 14 و ج 3،ص 28، 305 و 64. همچنانکه از بکری مطالبی در باب مدینه آورده که احتمالًا از اخبار المدینه برگرفته است (بنگرید بهص 377، 498، 594، 956 و 984) و این افزون بر مطالبی است که به احتمال قوی از کتاب النسب اخذ شده یا کتابهای دیگر.
سمهودی مطالب مفصلیی راجع به عقیق و وادیها و غدیرهایی که به آن میپیوندند میآورد و همه را از زبیر بن بکّار روایت میکند. مطالب او مسائل عقیق است از آنجا که به راه میافتد تا مصب آن در دریا، جز بخشی از آن که نزدیک مدینه است. گویا سمهودی مطالب زبیر بن بکار را خلاصه کرده است؛ زیرا مطالب او در جلد دوم کتاب اوست:
1- درصفحه 210 فلجه آورده، بدون هیچ قیدی، سپس درصفحه 356 گوید: فلجه از وادیهای عقیق است، چنانکه گذشت، این سخن زبیر است و ابووجره السعدی گوید:
اذا تربَعْتَ ما بین الشریق الی روض الفلاح اولات السرج والعنب
واختلت الجوفا الاجراح من حرج فما لها من ملاحات ولا احلب (؟)
2- درصفحه 210 گوید: مرخ ولی درصفحه 372 از زبیر نقل میکند که مرخ و ذومرخ در عقیق است و شعر ابو وجره را میآورد.
3- درصفحه 210 گوید: «شعاب الحمری و الفراء و عیرین» ولی درصفحه 347 گوید:
و از اینرو زبیر در وادیهای عقیق آورده است: سپس شعاب الحمراء والفراة و عیرین و در عیرین احوص گوید:
اقوت زواوة من أسماء فالجمد فالنصف فالفسح من عیرین فالسند
4- درصفحه 210 گوید: «آنجاست رایةالغراب» و درصفحه 353 میگوید: زبیر در وادیهای عقیق چنین آورده که: آنجاست رایة الغراب و معن بن اوس در این باب گوید و این بیت را ذکر کرده است:
فمندفع العلان من جنب منشد فنصف الغرابِ خطبة واساوده
5- درصفحه 210 گوید: سپس نبعةالعشره است و سپس نبعةالطوی و سپس حنینه است آنگاه نبعه. و درصفحه 384 باز به ذکر آن پرداخته و میافزاید: زبیر بن عقبه گوید که در
ص:50
باب نبعهها خفاف بن ندبه گوید:
عشقتُ دیاراً ببطن النباع که مراد همان نبعههایی است که یاد شد.
6- درصفحه 220 گوید: وادی ترعه به اضم رسد از سمت قبله. و درصفحه 270 گوید: «زبیر بن عقبه گوید: در باب ترعه بشرالسلمی گوید:
أری أبلی احست نحن لقاحها بترعة ترجو أن أحل بها إبلا
7- درصفحه 220 از سیلهای عین ابی زیاد به اضم یاد میکند که: «این سیلها به وادی نقمی میرسند» و درصفحه 384 گوید: «در آنجا که از وادیها سخن میگفتیم آوردیم که «سیل عین ابیزیاد در غابه به وادی نقمی میرسد». زبیر بن عقبه از عمر بن عبدالله بن معمر روایت کند که نام نقمی نقمی نیست بلکه نقمان است؛ یعنی بهصورت تثنیه. نام او در نخست عرس بود. دو تن از اعراب به سوی قوم خود رفتند و بازگشتند در حالی که به مقصود خود نرسیده بودند. آن دو مرد را نقمان گفتند و آنجا را نیز بدین سبب نقمان نامیدند.
از این افزودههایی که سَمْهودی در پایان کتابش آورده و ما آنها را نقل کردیم، معلوم میشود که آنچه درصفحه 210، 211، 220 کتاب خود از عقیق حکایت کرده، بهصورت اختصار است از جمله آنکه شعرها را حذف کرده است و میافزاید که از کتاب العقیق از زبیر بن بکّار اماکنی را در عقیق یاد میکند چون روضةالعقیق درصفحه 854 از جلد دوم و منیره درصفحه 673 از جلد چهارم و نسر درصفحه 780 همان جلد و حال آن که سمهودی از آنها یاد نکرده است و این نیز دلیل دیگری است که سَمْهودی سخن زبیر را خلاصه کرده است ولی باز هم جزماً نمیدانیم که چه چیزهای دیگری را حذف کرده است.
سَمْهودی به آن قسمت از عقیق که از نزدیک مدینه میگذرد توجه خاص نشان داده و درباره آن به تفصیل سخن گفته است و از اقطاعات و شوارع و قصرها که در آنجاست یاد کرده و شعرهای بسیاری را، که در آنها ذکر آن آماکن آمده، نقل نموده است که جمعاً 22صفحه از جلد دوم را (یعنی ازصفحه 188 تا 210) در برگرفته است. سمهودی منابع نوشتههای خود را ابن زَباله (صص 187، 188، 190، 199، 206، 208 و 209) و ابو غسان (ص 187) و ابوالعباس العراص (ص 187) و ابن شبّه (صص 187، 190، 191، 206 و 209) و هجری (صص 188، 199 و 200) و عیاض (ص 189) و مطری (ص 189) و مجد (ص 195) و اسدی (ص 195) و زبیر (صص 188، 190، 194، 196، 200، 208) معرفی کرده است.
ص:51
بدون شک سمهودی جز این منابع که به آنها اشاره کرده است مطالب دیگری نقل کرده از منابع آنها یاد نکرده است و با سنجش مطالب کتاب میتوان مواضع آن را پیدا کرد؛ مثلًا درصفحه 191 از اقطاعی که مروان بن حکم به ابن عیاش داده میان میل چهارم از مدینه تا ضفیره در اراضی مغیرة بن اخنس یاد کرده ولی به منبع آن اشاره نکرده است و این نص عیناً در کتاب سَمْهودی جلد اولصفحه 339 موجود است و نیز در معجم البلدان یاقوت در جلد سومصفحه 475 و به زبیر بن بکّار نسبت داده شده و این دلالت دارد بر این که تمام آن فصل تاصفحه 195 از زبیربن بکّار گرفته شده، از چیزهایی که مؤید این معنا است این است که چون به بیان املاک زبیریان میپردازد و زبیربن بکار به اطلاع وسیع از این امر مشتهر است و شیوه او این است که کلام خود را به شعر میآراید.
همچنین دربابالعرصه (صص 200 و 201) از زبیرمطالب بسیاری برگرفته است.
در بحث از جماوات مخصوصاً از نیمهصفحه 208 تا نیمهصفحه 209 با آنچه گفتیم منطبق است. واقع این است که سَمْهودی درصفحه 206 میگوید که «ابن زَباله» و غیر او گفتهاند که جماوات سهاند: «اولی آن جماء که بر قصر عاصم و بئر عروه جریان دارد». و این عبارت را یاقوت در جلد اولصفحه 853 نقل میکند و آن را به زبیر بن بکار نسبت میدهد.
در هر حال آنچه سمهودی از زبیر بن بکّار در باب عقیق نقل میکند در عین حال رنگ اندیشه او را دارد که همان دقت در جمع و تلفیق مطالب است و نیز اهتمام به اخبار و شعر و مراعات تسلسل جغرافیایی است. بطور محدود ولی با سکونی که در مباحث خود بیشتر به تسلسل مواضع جغرافیایی نظر دارد و چندان نزدیک نیست.
ابوعبدالله اسدی
از کسانی که در باب مدینه و منطقه آن مطلب نوشتهاند، یکی ابوعبدالله بن احمد اسدی است، ولی کتاب او از میان رفته است. فقط سَمهودی در جلد دوم کتاب خود «وفاءالوفا» بیش از پنجاه مورد از او روایت کرده، با این تعبیر که «بعضی از متقدمان چنین گفتهاند». «(1)» از
1- - سمهودی، ج 2، ص 54 و 189.
ص:52
سخن او چنان برمیآید که ابوعبدالله در قرن سوم میزیسته. «(1)» و میگوید که او را کتابی بوده به نام «منسک» و در آن ذکر مساجدی است که در مدینه مردم زیارت میکنند. چون مسجد النور و مسجد السُقیا و عینین.
سَمْهودی در جای دیگر گوید که: امام ابوعبدالله اسدی از متقدمین، در کتاب خود گوید اماکنی که در خارج مدینه شریفه زیارت میشوند عبارتند از مسجدالفتح بر سر کوه و مسجد ذباب نیز بر سر کوه. «(2)» و در جای دیگر میگوید: ابوعبدالله اسدی که از متقدمین است، از مسجد عینین یاد کرده و گفته است آن را «مسجد العسکر» نیز گویند ولی مسجد العسکر غیر از مسجد عینین است و هر دو بر دامنه کوه جای دارند. «(3)» آنگاه از اماکنی که میان مکه و مدینه واقع شدهاند یاد میکند چون بِئْر عُرْوه، ذوالحُلَیْفه، سَیاله، وَرِقان، مسجدالظبیه، رَوحاء، شَنوکه، مسجدالمُنْصَرَف، رُوَیْثَه، مسجد المُنْبَجس، العَرْج، الحَفیره، الطَلوب، الاثایه، العانِد، تِعْهِن، الابواء، الجُحْفه، خُمّ، المدارج، امَج، لَحْیاجَمْل، الجِیّ، البَیْضه، خُلَیْص، تَنعیم، مسجد عائشه، کُراع الغَمیم، قدس و وادی الازرق.
و در راه نجد از این اماکن نام میبرد: برکة اوْطاس، رَحْضِیّه، حَزْم بنی عُوال، افاعیه، قُباء، بَطْن نَخْل و کُلَیّه.
و اماکنی که در راه کوفهاند: ذوالقَصّه، طَرَف، مُغِیث، رَبَذه، فَید، نُخَیْل، نهرالسائب و قاحه.
ابوعبدالله اسدی از اماکن میان مدینه و بصره، فقط از ضربه یاد کرده و از اماکن شمال مدینه فقط به ذکر ذوالمَرْوَه بسنده کرده است.
از آنچه سَمْهودی از ابوعبدالله اسدی در کتاب خود آورده، معلوم میشود که به دو چیزتوجه خاص داشته یکی مساجدی که حضرت رسول (ص) در آنها نماز به جای آورده و دیگر راههایی که از مدینه منشعب میشود. اسدی طول این راهها و نشانههای برید و چاهها
1- - سمهودی، ج 2، ص 189.
2- - سمهودی، ج 2، ص 51.
3- - سمهودی، ج 2، ص 54.
ص:53
و آبها و عشایر و اماکن آنها را برشمرده است.
عَرّام بن الاصْبَغ السُلَمی
از کسانی که در باب حجاز تألیفات دارند، یکی هم عَرّام بن الاصبغ السُلَمی است که از او جز همان اندک سخنی که ابن ندیم درباره او گفته است، اطلاعی نداریم. ابن ندیم میگوید:
«یکی از عربهایی است که کتابی نوشته و آن را «اسماء جبال تِهامه و سکّانها و ما فیها من القری و ینبت علیها من الاشجار و ما فیها من المیاه» نامیده است. این کتاب با مقدمه عبدالعزیز میمنی در مجله «الکلیة الشرقیه» که در لاهور منتشر میشود چاپ شده است.
کتاب از روی نسخه خطی دارالکتب السعیدیه حیدرآباد تصحیح شده. سپس در سال 1372 ه.
محمد عبدالسلام هارون آن را با چند نسخه دیگر بار دیگر مقابله نمود و چاپ کرد. در سال 1357 در زمره سلسلة النوادر المخطوطات با مقدمه و نقد حمد الجاسر بار دیگر به چاپ رسید.
او ثابت کرد که این کتاب نسخهای از روایت سیرافی است از ابومحمدالسکری از ابوسعد از عبدالرحمان بن محمد بن عبدالملک معروف به ابواشعث کندی از عَرّام.
عَرّام در کتاب خود از رَضوی و اماکن آن و یَنْبُع و جار و منطقه آن و از وَرِقان و منطقه آن و آرَه و ذَرَه و شَمَنْصِیر و هَرْشی و شَراة و سایه و جبال مکه و طائف، سپس از حدود حجاز یاد کرده است و نیز از منطقه مدینه و شَوران و رَحْضیّه و ذورولان و عُرَیْفِطان و ابْلی و سَوارِقیّه و باقی مناطقی که در جانب شرقی حجاز است و راه نجد به عُکاظ. همچنین کوهها و خشکرودها و نباتات و روستاها و ساکنان آنها و نیز راههایی که از این مناطق منشعب میگردد.
عَرّام یکی از منابع مهم بکری، یاقوت و سَمْهودی است تا آنجا که میتوان گفت که هر یک از آنان همه کتاب او را نقل کردهاند.
بکری درصفحه پنجم کتاب خود «معجم ما استعجم» آورده است که آنچه من در این کتاب آوردم از کتاب ابوعبیدالله عمرو بن بشر سکونی است به نام «فی جبال تِهامه و محالها» و سکونی نیز همه آن را از ابواشعث عبدالرحمان بن محمد بن عبدالملک کندی و او از عَرّام بن اصْبَغ سُلَمی برگرفته است.
درصفحه 655 هنگام سخن از کوه رَضْوی گوید: سکونی گوید که ابواشعث عبدالرحمان بن محمد بن عبدالله کندی برای من املاء کرد و گفت که عرّام بن اصْبَغ سُلَمی برای من نامهای جبال تهامه و ساکنان آن را و نیز قریهها و آبها و نباتاتی را که در آنجا
ص:54
میروید املاء نمود.
بکری در کتاب خود نامی از ابوالاشعث جز در این دو مورد نیاورده است و از آن برمیآید که ابواشعث ناقلی بیش نبوده است.
بکری در دو جای از کتاب خود از عَرّام نام برده است؛ یکی درصفحه 10 آنجا که میگوید: عَرّام بن الاصْبَغ پنداشته است که حد حجاز از مَعْدِن النَقْرَه است تا مدینه، پس نیم آن حجازی است و نیم دیگرش تهامی. در جای دیگر گوید: جَلْس بینِ جُحْفَه است تا دو کوه طی. و مدینه جَلسی است و از اعمال مدینه است فَدَک و خیبر و وادی القُری.
بکری در چهل و هفت مورد از سکونی نقل میکند، بعضی از موارد متن طولانی است و آن منطقه به دقت توصیف شده است. مطالبی که بکری در باب ابْلی، ارْثَد، جار، رَضوی، شَراء، شَمَنْصِیر و قدس نقل میکند تقریباً با آنچه عرّام آورده یکسان است و دلیل روشنی است که بکری این مطالب را از کتاب عرّام برگرفته است، منتهی از طریق سکونی. جز اینها مطالب پراکنده بسیاری نیز در کتاب بکری هست که اگرچه نگفته است که از کجا برگرفته ولی به مطالبی که در کتاب عرّام آمده است شباهت فراوان دارد. همچنین در کتاب بکری مطالبی از عرّام نقل شده که در نسخه چاپی کتاب او نیست.
یاقوت هفتاد و پنج مورد از عرّام نقل میکند که همه آنها در نسخه موجود چاپی مشاهده میشود. جز سه مورد که در شرح لغات است و یک مورد هم بیتی را بکری آورده که در کتاب عَرّام موجود نیست. یاقوت در همه مواردی که از عَرّام برگرفته از او یاد کرده است بجز در دو مورد که تصریح کرده که مطلب را از ابوالاشعث الکندی از عرّام گرفته است. یاقوت بیست مورد هم از ابواشعث نقل کرده ولی از عرام نام نمیبرد که همه آنها در نسخه چاپی کتاب عَرّام موجود است و از این برمیآید که عرام منبع اصلی یاقوت بوده و ابوالاشعث جز ناقلی بیش نبوده است.
شگفت این است که یاقوت در آغاز کتاب معجمالبلدان، ابوالاشعث را از منابع خود در ذکر اماکن بلاد عربی نام میبرد، نه عَرّام را، هر چند از عرام بسیار نقل کرده است. ولی ما در تحقیق خود به این نکته تکیه میکنیم که آنچه یاقوت از ابوالاشعث نقل کرده در واقع از عَرّام است و یاقوت مطالب منقول را گاه به عَرّام نسبت میدهد و گاه به ابوالاشعث. ولی یاقوت هیچ مطلبی را از سکونی روایت نمیکند، گویی به منقولات سکونی هیچ اعتماد ندارد.
ص:55
روش یاقوت در نقل مطالب از عرام با روش بکری متفاوت است. بکری درباره یک منطقه غالباً نص طویلی را که شامل اماکن بسیار است نقل میکند ولی یاقوت اغلب مطالب کوتاهی که هر یک راجع به یک مقال است میآورد یا مثلًا اگر نصّی شامل بیش از یک مکان باشد آن را در جاهای مختلف برحسب موقع نقل مینماید.
ابوعبیدالله عمرو بن بِشر السُّکونی
گفتیم که بکری از طریق ابوالاشعث و سکونی، بر کتاب عرّام تکیه دارد. جز اینکه بکری از سکونی معلومات ارزشمند دیگری هم میگیرد که در کتاب عَرّام نیامده و کسی نیز آنها را به عَرّام نسبت نداده است؛ از آن جمله است:
1- ضَرِیّه: «(1)»
شرح مفصلی است که در آن تاریخ منطقه است در اسلام و تحولاتی که در آنجا در امور آبیاری و کشاورزی و دعاوی ملکی و نیز ذکر اماکن و وادیها و جبال و چشمهها و آبها و معادن به گونهای که میتوان نقشه روشنی از آن تهیه کرد.
بکری بهصراحت و وضوح نگفته است که معلومات خود را از چه منبعی برگرفته ولی او از سکونی در چند موضع از بحث خود، یاد میکند. یکی در سخن از وادی ذو عثث که میگوید این وادی به وادی مرعی میریزد و سکونی میگوید که مرعی به میم و من میپندارم ثُرعی به ثاء مضموم باشد زیرا من محلّی را به نام مرعی نمیشناسم (ص 871) همچنین هنگام سخن از امرات میگوید: سکونی میگوید «تا ابرق الدءاث ذوالأمرات است» (ص 876) از این دو اشارت معلوم میشود که از سکونی بهره گرفته است.
از مواردی که تأیید میکند که بکری در باب ضریه از سکونی اخذ کرده است: سخن اوست هنگام ذکر الحَسَلات که میگوید: «تپههایی است در ضریه و در آنجا آبی است موسوم به حَسْله، در کتاب سکونی چنین آمده است» (ص 446) حسلات و حسله در فصلی که راجع به ضریه است مکتوب است (بهص 870 بنگرید).
همچنین هنگام بحث از حِلّیت گوید: آن در ضریه است؛ زیرا سکونی گوید که: «حلیت کوهی است در ضریه» (ص 462) عین این عبارت در فصلی که در باب ضریه نوشته آمده
1- - بکری، معجم ما استعجم، ص 859- 878.
ص:56
است.
و نیز در باب خزاز گوید که «خزاز در ناحیه مَنْعِج است پایین امره و بالای عاقل در سمت چپ راه بصره به مدینه.
کسانی که آن را طی میکنند از آنجا میگذرند و منعج نزدیک حِمی ضریه است» و این قول سکونی است. (ص 496) عین این عبارت در فصلی که راجع به ضریه است آمده است (ص 877).
همچنین در باب فروع نیز میگوید «آبی است از آنِ بنی عبس، آن را فُرْع یا فروع گویند» سکونی آن را از ضریه پنداشته و من نمیپذیرم. (1023) این نیز عیناً در فصل مربوط به ضریه آمده است (ص 864).
2- فَیْد: «(1)»
بکری منطقه و کوهها و خشکرودها (/ وادیها) و آبها و عشایر و مسافات میان آنها را وصف کرده و همواره در میان سخن خود از سکونی یاد میکند به گونهای که مسلّم میشود که همه مطلب را از سکونی برگرفته است.
بکری در جای دیگر میگوید: «(2)» بَعُوضَه آبی است در مرتع (/ حمی) فَید میان آنها و فید شانزده میل است. سکونی در کتاب خود چنین میگوید.
3- بکری فصل طویلی از مرتع رَبَذه آورده است. «(3)» و در آن از حدود آن و چاههایش و آبهایش و کوهها و عشایرش و مسافات میان اماکنش به همان اسلوب که در فَیْد و ضَرِیَّه آورده بود، یاد میکند.
بکری نمیگوید که این مطالب را از کجا برگرفته است. جز اینکه در جاهای دیگر مطالبی میآورد که دلالت میکند این فصل را از سکونی برگرفته است.
آنجا که میگوید (ص 142) اروم و ارام، سکونی گوید که «آنها دو کوهاند در جانب قبلی ربذه و درص 502 گوید که سکونی گوید که خضرمه آبی است در مرتع ربذه به آنجا میگردد که این دو مطلب در این فصل (ص 635) موجود است و از آنجا که این فصل به همان اسلوبی است که درباره فید و ضریّه نوشته میتوان گفت که از سکونی اخذ شده است.
1- - بکری، ص 1023- 1035.
2- - بکری، ص 260.
3- - بکری، ص 633- 637.
ص:57
4- بکری فصلی درباره تَیْماء دارد «(1)» و در آن از راههای چهارگانهای که میان مدینه و تَیْماء است یاد میکند و در آغاز وصف این راهها میگوید: «قال السکونی» بگونهای که معلوم میشود همه مطلب را از سکونی برگرفته است.
البته این فصل کامل نیست؛ زیرا بکری در باره «الاسماء» گوید که این مکان را سکونی ذکر کرده و من بدان یقین ندارم. عَین الاسْماء در یک منزلی مدینه، منسوب به آن است چون آهنگ تَیْماء کنی آن را خواهی یافت. ولی در آنجا که از تَیماء سخن میگوید از «الاسْماء» نشانی نیست.
5- فَدَک: «(2)»
بکری از مکان و عشایر و راههایی که به آن میپیوندند سخن میگوید و در این بحث از بازاری از آن بنیقَتّال بن یَرْبُوع یاد میکند و میگوید: «سکونی چنین میگوید»، معلوم میشود که نص را از سکونی برگرفته است.
6- خَیبر: «(3)»
بکری از راههایی که به خیبر میپیوندد سخن میگوید و از کوهها و خشکرودها و آبهای آن و میگوید که همه این مطالب را از کتاب سکونی اقتباس کرده است.
7- نَقِیع: «(4)»
بکری ابعاد مرتع نَقیع را و آثاری را که در حدود آن است و خشکرودها و آبها و نباتات و مزارع و املاک آن را ذکر میکند و در ضمن آن دوبار از سکونی نام میبرد و این دلیل بر اخذ این مطالب است از او.
8- بکری بحثی طولانی از عقیق «(5)»
دارد و در ضمن آن از آبادیهای اطراف آن یاد میکند. سپس از راههایی که به آن میپیوندد و طول آن راهها. و نیز نص ابن اسحاق را میآورد در منازلی که رسولالله (ص) به هنگامی که به بدر میرفت در آنجا فرود آمده است.
اسلوب ذکر مطالب در این فصل، درست همانند اسلوب سکونی است و به وضوح حکایت از آن دارد که بکری مطالب خود را از سکونی اخذ کرده است.
9- بکری فصولی طولانی درباره عَرْج «(6)»
و مَلَل «(7)»
و ذِرْوه «(8)»
و غدیرخم «(9)»
و اشْعَر «(10)»
1- - بکری، ص 329- 331.
2- - بکری، ص 1015- 1016.
3- - بکری، ص 521- 524.
4- - بکری، ص 1323- 1333.
5- - بکری، ص 952- 958.
6- - بکری، ص 930- 931.
7- - بکری، ص 256، 259.
8- - بکری، ص 612
9- - بکری، ص 492- 510.
10- - بکری، ص 155- 158.
ص:58
نقل کرده در همه آنها از سکونی روایت کرده یا به گونهای ضبط کرده که سکونی ضبط کرده است و اینها همه دال بر این است که مطالب از سکونی گرفته شده است.
بکری (درص 274) میگوید «پیش از این که از مکان اشعری سخن میگفتیم، گفتیم که پائینتر از نَمَلی 2 مَلی- 2، بلده و بلیده است و آن دو، دو چشمهاند از بنیعبداللَّه بن عنبسة بن سعید بن عاص. به آنجا بنگر. همچنین محمد بن حبیب گوید: سکونی به هنگام سخن از اشعر میگوید: «بلید آنجا است از آلِ سعید بن عنبسة بن عاص در وادیی که از ینبع بیرون میآید» و این عیناً در کلام بکری درباره اشعر نقل شده (ص 158) و دلیل دیگری است که بکری آن را از سکونی برگرفته است.
مطالبی که بکری از سکونی برگرفته، طولانی است. در واقع لبّ و جوهره کتاب او را تشکیل میدهد که شاملترین و دقیقترین مطالب آن است، و بکری خود این مطالب برگرفته را اساس کلی کار خود قرار داده تا آنجا که چون نامی را در مکان الفبایی خود قرار میدهد، به همین اشاره بسنده میکند که مطلب را بطور تفصیل در فصل معینی که از آن سخن گفته است بجوید؛ مثلًا هنگام بحث از مرتع ضریه از حلیت یاد میکند که آن یکی از جبال ضریه است و چون در ترتیب الف بایی خود به حلیت میرسد به ضریه حواله میدهد و میگوید به ضریه مراجعه کنید و دیگر از آنچه در ضریه درباره حلیت نوشته در اینجا چیزی نقل نمیکند. کتاب معجم ما استعجم بکری بر این اساس است؛ یعنی لب و اساس مطالب آن از سکونی و عرام است و از این دو که بگذریم اشعاری است که غالباً اهل لغت در باب این مکان یا آن مکان نقل کردهاند.
مطالبی که بکری از سکونی گرفته شامل بعضی از سواحل اقلیم حجاز است و نیز منطقه کوهستانی آن که آن را از عرام نقل کرده است. سپس منطقه خیبر، فدک، تَیماء، نَقیع، رَبَذه، ضَریّه، فَید، گاه نیز اجا و سَلمی؛ به عبارت دیگر منطقه وسیعی که تقریباً از اواسط نجد، تیماء و بحر احمر و مکه کشیده شده.
بیشتر مطالبی را که بکری از سکونی گرفته است، سَمْهودی نیز عیناً نقل کرده ولی
ص:59
آنها را به هَجَری نسبت میدهد.
1- در بحث از نَقیع، سمهودی از چند منبع نقل میکند؛ از جمله از هَجَری. و آنچه را از هجری آورده عیناً مطالبی است که بکری آورده؛ مثلًا هر چه درباره عقیق آورده به هجری نسبت داده و آن عیناً در فصلی که بکری در نقل آنها بر سکونی تکیه داشته آمده است.
ما ذیلًا جدولی از اماکنی میآوریم که سمهودی آنها را از هجری نقل کرده و عبارات آن عیناً در کتاب بکری هم آمده است:
بکری «ص» سمهودی (جلد دوم) «ص»
حمی 1324 222
برام الوتد و لصاف 1325 1228 و 180
وتد 2871325
عسیب 3451325
مقمل 2411325
اثیث و آثاث 2411325 و 392
قرارملس 2121326 و 248
مرخ 2121328
رواوه 3141328
اثبه 41138
رابغ 309138
خلیقه 3001328
جثجاثه 761329
شوطی 3331329
روضةالجام 3151329
حمراءالأسد 2951330
ثنیةالشرید 3471331
شجرةالمحرّم 1991331 (مطالبی طولانی است که در بعضی
تفاصیل با آن اختلاف دارد.)
مزارع عروه 2901331
جماوات 2061332 و 208 (در بکری بسیار
مختصر است)
عرصات 2001333
ص:60
جرف 1991333
زغابه 3181333
أضم 2471333 و 220
غابه و عین الصورین 3511333
ثرمد 2921333
حفیاء 2921333
2- ضریّه، بکری برای آن فصلی طولانی قرار داده (ازصفحه 759 تا 778) و ما پیش از این گفتیم که او در نوشتههای خود بر سکونی تکیه کرده است.
سَمْهودی نیز فصلی طولانی یعنی ازصفحه 228 تا 234 از کتاب خود را به ضریه اختصاص داده است. در آغاز شانزده سطر از ابن کلبی و اصْمَعی و اسدی و ابن سعد و مجد آورده و بقیه را از هَجَری نقل کرده و در پایان تأکید میکند که آنچه آورده خلاصهای است از سخن هجری در باب ضریه و از ابن جنّی حکایات و اشعاری میآورد که رابطه چندانی با موضوع ندارند. بنابراین اساس و جوهره بحث او مطالبی است که از هجری نقل نموده است.
سمهودی در جاهای دیگر کتاب خود مطالبی راجع به ضریه آورده که در همه جا بهصراحت میگوید که از هجری برگرفته است؛ از آن جمله است آنچه از عین ضریه (ص 232) ذکر کرده و عیناً آن را (درص 239) نقل کرده، همچنین از شعر (ص 233) که باز درصفحه 329 آن را تکرار کرده و نیز از مدعی (ص 234) که بار دیگر در 370 آن را باز گفته است. و جفر (ص 231) که آن را درص 281 مکرر کرده است و همه این عبارات مکرر را بهصراحت میگوید که از هجری برگرفته است.
وقتی مادهای را که سَمْهودی آورده با آنچه بکری آورده مقایسه میکنیم معلوم میشود که سمهودی بعضی از عبارات بکری را مختصر یا حذف کرده است ولی آنچه نقل کرده عیناً همان است که بکری رقم زده. البته مگر در برخی اختلافاتی که در نقل بعضی از کلمات هست که آن هم اندک است محتمل است اختلاف در نسخههای خطی بوده است.
سمهودی مطالبی آورده که آنها را نزد بکری نمییابیم؛ از آن جمله مطالبی است درصفحه 229 از اعمال ابراهیم بن هشام که بکری هم درصفحه 860 به آن اشارت کرده ولی
ص:61
از چشمهای که میان نف و اضاخ و نیز از چشمه عثمان بن عنبسه که البته غیر از چشمهای است که بکری یاد کرده، ذکری به میان نیاورده است و نیز در باب ویران کردن بنیعباس 2 یره سلیمان- 2 حضیره سلیمان را (سمهودیص 233 و بکریص 868) که بکری اشارتی کرده است سمهودی مطالب تازهتری دارد.
سمهودی عباراتی آورده، منقول از هجری، وحال آن که بکری نیز همانها را نقل کرده؛ از این قرار:
بکری «ص» سمهودی ج 2 «ص»
ابرق خترب 240864
شیماء 330867
عین سلیمان 233868
شطون 329871
انسان 250877
3- فید: فید سهصفحه از 1032 تا 1035 را از کتاب بکری برگرفته است که در بیشتر آن بر سکونی تکیه دارد. ولی همین ماده عیناً در کتاب سمهودی (ج 2،ص 236- 238) آمده است ولی در آغاز میگوید: هَجَری گوید و در پایان نیز از هجری یاد میکند که آنها را از هجری برگرفته است و این دلیلی است که بر هجری در نقل مطالب متکی بوده است. البته در سخن سمهودی از فید اضافاتی است که در کتاب بکری موجود نیست. و این اضافه بعد از سخن او ازصحرای حله آغاز میشود که مطالب مفصلی در باب سویقه و کوهی که در آن معدن بجاودی است و کبد منی و قادم و قویدم و اشیق را دربردارد. چون این مطالب در آخر فصل آمده ما معتقدیم که در چاپ کتاب بکری افتاده است.
4- ربذه: سمهودی در باب ربذه مطالبی بطور خلاصه از بکری میآورد بدون آن که به مأخذ خود اشارهای کرده باشد فقط یک بار اشاره میکند که مطالب را از هجری گرفته و آن در بکری موجود است.
5- سمهودی از هجری مطالبی میآورد که عیناً در مادهای که بکری در باب اشعر مینویسد و از سکونی نقل کرده؛ موجود است. از این قرار:
ص:62
بکری «ص» سمهودی ج 2 «ص»
حورتان 296155
ظلم 272157
بواط 266154
بلده و بلیده 266158
عبود 3411259/ 394
6- سَمْهودی مطالبی از هجری نقل میکند؛ چون بین (ج 2،ص 393) اجرد (ج 2،ص 346) و قدس (ج 2،ص 359) که در کتاب بکری موجود نیست.
وسعت معلومات که هجری و مواردی که سمهودی نقل میکند، در کلیت و تفصیل، شبیه به مواردی است که بکری از سکونی نقل میکند و تطابق در وسعت و تفصیل ما را به سه فرض میکشاند:
1- مؤلّفی که سمهودی هجری مینامد همان است که بکری سکونی مینامد. ولی چیزی که این احتمال را ضعیف میکند این است که سمهودی هنگام ذکر غیقه میگوید:
«سکونی گوید که آبی است از غفار» (ج 2،ص 354) و این دلیل بر این است که او راویی را میشناسد به نام سکونی که غیر از هجری است و ایجاد رابطه میان سکون و هجر دشوار است؛ زیرا سکون قبیلهای است یمنی که افراد آن در کوفه و شام و فسطاط زندگی میکنند و هیچ یک از آنها در هجر، که شهر معروفی است در بحرین و بیشتر مردمش از عبدالقیس و بکر است، زندگی نمیکنند و نیز در مآخذ نیامده است که کسی از افراد سکون در آنجا زیسته باشد.
2- هجری غیر از سکونی است و هر یک از آنها از منابع قدیمیتری روایت میکنند.
قسمت اول امری معقول است اما روایت کردن آنها از منبع قدیمتر چیزی است که اگرصحت داشته باشد باید بتوانیم بدان دست یابیم و حال آن که سه تن از جغرافیانویسان بزرگ؛ چون بکری، یاقوت و سَمْهودی، که از کتب مهم جغرافیا آگاه بودند، از آن یاد نکردهاند؛ یعنی چگونه ممکن است از منبعی، آن همه نقل کنند ولی نامش را فراموش کرده باشند!
ص:63
3- هجری غیر از سکونی است و یکی از آن دو، معلومات خود را از دیگری برگرفته و اثبات این فرض نیاز به تحقیق دقیق در کتب تراجم دارد.
امّا هجری، سمهودی او را ابوعلی الهجری میخواند (وفاءالوفا، ج 1،ص 69) و در جای دیگر از کتاب خود میگوید: «و در ابیات الهمزه در کتاب هجری از محمد بن قلیع از مشایخ او روایت شده که گفتهاند که بر کوه عظم (کوهی است نزدیک مدینه) هرگز برق نزد مگر اینکه باران در پی داشت و میگفتند که بر سر آن کوه قبر پیامبری یا مردی ازصالحان است و من میگویم که عظم از خانه من در ملکی که در ثنیّه دارم، بگونهای است که صدای من به آنجا میرسد و کم اتفاق میافتد که ما را باران رسد مگر آن که عظم را که بهترین کوههای ما و پربهرهترین آنهاست، باران فراگیرد» (ج 2،ص 247)
از این عبارات معلوم میشود که هجری از مردم مدینه بوده و ملک او در ثنیه نزدیک عظم بوده؛ یعنی در هشت میلی مغرب مدینه.
ابوعلی هجری را کتاب النوادر است که کتابی است بزرگ، دو نسخه خطی از آن موجود است، یکی در دانشگاه کلکته و دیگر در دارالکتب المصریه. دکتر حمود عبدالأمیر حمادی آن را در دو جلد به سال (1980- 1981) با اتکاء به نسخه قاهره چاپ کرده است.
بیشتر آن شعر و لغت و ذکر عشایر است اما آنچه در آن به جغرافیا مربوط میشود اندک است و پراکنده. طولانیترین مطالب آن در ذکر دارههای «(1)» عرب است (ج 1،صص 74- 65) و ذکر تیمین است (ج 1،صص 454- 453) و نیز ضَریّه است (ج 2،ص 10) یاقوت از هجری هیچ نقل نکرده است ولی بکری تنها یک مطلب از آن آورده است. (ص 1017)
قابل ذکر است که سمهودی در مواضعی از کتاب خود مطالبی نقل میکند و میگوید که آنها را از هَجَری نقل کرده است. ولی وقتی با بکری سنجیده میشود، معلوم میگردد که آنچه را که او از هَجَری آورده عین سخن یا تلخیص سخن بکری است که از سکونی آورده است.
1- - داره سرزمینی است وسیع، محصور میان کوهها، دارای آب و گیاه. شمار دارهها عرب از صد میگذرد؛ از آن جمله استدارة جلجل که در معلقه امرؤ القیس آمده است. م.
ص:64
آیا کسی را که سَمهودی، هَجَری نامیده همان است که بکری سکونی میخواند؟ ولی این احتمال از آنجا ضعیف میشود که سمهودی در مواردی از سکونی نام میبرد، بنابراین سکونی در نظر او غیر از هَجَری است. آیا قبیله هَجَر و سکون یکی است؟ این نیز بعید مینماید؛ زیرا سکون قبیلهای است یمنی که بعضی از افراد آن در کوفه و شام و فُسْطاط زندگی میکنند و هیچ یک از آنها در هَجَر که شهر مشهوری است در بحرین، که اغلب مردمش از عبدالقیس و بکر هستند زندگی نمیکنند و کسی در هیچ جا ندیده است که حتی یک تن از سکون در بحرین زیسته باشد.
پس باید هَجَری غیر از سکونی باشد و هر دو از مآخذی قدیمیتر سود جستهاند. اما چگونه ممکن است سه مؤلف بزرگ جغرافیا؛ یعنی بکری، یاقوت و سَمْهودی که از مآخذ قدیم کاملًا آگاه بودهاند، او را در ضمن مآخذ خود ذکر نکرده باشند.
از مطالب فوق چنین به دست میآید که سکونی شخصی است و هجری شخص دیگر.
من نیز تاکنون در جایی شرح حالی از سکونی نخواندهام و ندیدهام که در جایی کتابها و آثار او را نقل کرده باشند. در ضمن کتابهای جغرافیا که ابن ندیم آورده، نامی از کتاب سکونی نیست.
یاقوت، ابوعبیدالله سکونی را یکی از شش تن برمیشمارد که در تألیف خود بر آنها اعتماد کرده است. او از سکونی شصت مورد نقل کرده که همه متعلق به جغرافیای جزیرةالعرب و اماکن آن است. البته یاقوت شرح حال سکونی دیگری به نام «ابوعبدالله احمد بن احمد بن الحسن بن اسماعیل السکونی کندی» را که نسبشناس بوده آورده است. این شخص به مکتفی و پس از او به مقتدر اختصاص داشته. او را کتابی بوده درنام میاهالعرب. «(1)» میتوان مطالبی را که یاقوت از سکونی نقل کرده بدینگونه ترتیب داد.
1- منطقه عراق؛ بر راه حاجیان، واسط.
2- منطقه کوفه: نزدیک کوفه، حِفان، سِنْداد، ضارج، ضَجوع، سلمان، نُسُوخ و رَحبه.
1- - یاقوت، معجمالادباء، ج 3، ص 8.
ص:65
و اماکن راه شام: رُهَیْمه، قصر مقاتل، قُطْقُطانه.
3- راه حاجیان کوفه: عُذَیْب، مَعینه، مَکمِن، شَراف، شِباک، غُوَیر، شعب، زُباله، ذوالقَصّه، شجیّه، شرج، فَید، اذَنه، عالِج، شَیحه، سَمیراء، امَر، ربایع، حَبشی، سُقْیا، وَشَل، واردات، عباسیه، عُنابه، نَجَفه، قَرَوری، طَمِیّه، نَقْره، عُسَیْله، غَمْرکِنْده.
4- راه حاجیان بصره: شَجی، حَفَرابی موسی، ماوِیَّه، ذات العُشَیْره، ینسوعه، نِباج، قَریتان، عُنَیْزه، قَنَّه، وَقَبی، رایعه، ناجیه، ظَلّال، قُواره، مُتالِع، ضَریّه، بطن الرُّمَّه، قَطَن، تِینان، خُوّ، فَلْجه، دثینه، وَجْره، ساق، زُمّ.
5- منطقه کوههای طیّ: سَلْمی، ذوصَحا، عُرَیْمه، مَوقف، سلامیه، سقف، بَقْعاء، قَراقِر، شُبْرُم.
و اماکن میان کوههای طی و تَیْماء: عِرنان، دَبْر،صُماخ، وادی القری، دُومةالجندل.
6- منطقه یمامه: عِرض، عقیق، قریه بنی سدوس، ملهم، مَوشُوم، ثَرْمداء، قَرْقری، ذات غِسْل، شَطْبَتان، فَلْج، اکَمه، قَرَن، قَصیم، لصاف، طُوَیْلِع.
یاقوت ادعا نمیکند که همه معلومات سکونی را در کتاب خود (معجمالبلدان) نقل کرده است مسلماً هم، چنین نیست. بلکه او به انتخاب هر مادهای که با راه و روش و دقت و شمول کارش مناسب بوده است، پرداخته. این امر به وضوح در وصف راه حاجیان کوفه و بصره و منزلگاههایشان ملاحظه میشود. یاقوت معلومات بسیاری از وصف اماکن نسبتاً کوچک از سکونی برگرفته است و در باب اماکن بزرگی که معمولًا جغرافیانویسان و جهانگردان بدان توجه دارند سکوت اختیار کرده است. منظور این نیست که عالمی دقیق مانند سکونی به اماکن کوچک اهتمام ورزیده و اماکن مهم را واگذاشته است، بلکه ارجح این است که او سراسر راه را به تفصیل و با دقّت وصف کرده است ولی یاقوت در وصف اماکن معروف و مهم بر او تکیه نکرده است، بلکه تنها مطالبی را نقل کرده که در جای دیگر نمیتوانسته به آنها دست بیابد.
اما درباره یمامه، یاقوت در درجه اول به محمد بن حفصه پرداخته و از او مطالب بسیاری را نقل کرده که بیانگر آگاهی وسیع و دقت سرشار این نویسنده است. ولی با این همه سکونی را نیز که در ذکر راهها و منبرها اهتمام دارد، از نظر دور نداشته است.
ص:66
یاقوت کتاب خود را برحسب حروف الف بایی مرتب کرده، از این رو وقتی به یکی از مؤلفان پیش از خود میپردازد همه مطالبی را که او آورده است نقل نمیکند، بلکه مطلب را بر حسب حروف الفبایی تفکیک میکند. از این رو در کتاب یاقوت نمیتوانصورت دقیقی از روش بحث مؤلفان مورد استناد او دریافت.
ملاحظات پیشین او را از توجه کلی به تحقیق در مناطق مسکونی باز نمیدارد. او به راههای ارتباطی و مسافات میان اماکن و طول آنها و اماکن نزدیک به جایگاههای فرود آمدن مسافران بر سر راههای اصلی و نیز چاهها و بیان عمق آنها و شهرنشینها و عشایر و رابطه میان آنها، میپردازد. او همان روش و شیوهای را که در فصل ضریه و فید و خیبر و غیر آن پیش گرفته بود تعقیب میکند. بگونهای کاملتر از بکری. اگر کسی از سر دقت نظری به این کتابهایی که از سکونی نقل کردهاند بیندازد، برای او محقق خواهد شد که آنچه سکونی در وصف جزیرةالعرب بطور کلّی و منطقه حجاز و بلاد مجاور آن نوشته دقیقتر و کاملتر از نوشتههای دیگران است.
به عبارت دیگر تحقیقات او در همان سطح نوشتههای ابن الحائک همدانی است در باب یمن که در کتاب خود «صفة جزیرة العرب» آورده است. اما مؤلفات درباره مکه را در آغاز فصلی که راجع به مکه ترتیب دادهایم، بطور جداگانه آوردهایم.
ص:67
فصل سوم: حدود حجاز در نزد متقدمان
تردید نیست که حجاز مهمترین بخش از جزیرةالعرب است. بطور کلی جای آن معلوم است ولی حدود دقیق آن روشن نیست. زیرا تعبیر «حجاز» قبل از ظهور اسلام (زمانی که هنوز در جزیرةالعرب دولت واحدی که بر سراسر آن سرزمین فرمان راند تشکیل نشده بود) وجود داشت.
جزیرةالعرب در آن زمان مجموعهای از قبایل بود که هر قبیله در منطقهای زندگی میکرد و حدود جغرافیایی آن منطقه بطور دقیق مشخص نبود. در آن زمان در جزیرةالعرب شهرهایی هم بود؛ مانند مکه و مدینه که هر یک از استقلال خود بهرهمند بود و برای اداره خود قواعد و قوانین خاص خود را داشت. علاوه بر این، در آنجا امیرنشینها و شیخنشینهایی بود که هر یک رئیسی داشت و آن رئیس میتوانست قدرت وسلطه خود را بر بعضی از قبایل توسعه بخشد. بنابراین تقسیمات اداری- اگر این تعبیر درست باشد- نه ثابت بود و نه پهناور و نه منطبق با تقسیمات جغرافیایی. حجاز هم همین حالت را داشت و به مفهومی اداری بر یک اقلیم، که تحت اداره واحدی باشد که امور آن را تنظیم کند، اطلاق نمیشد.
پس از اسلام، حجاز یکی از بخشهای دولت اسلامی گردید؛ دولتی که در اواخر عهد پیامبر (ص) بیشتر جزیرةالعرب را زیر نفوذ خود داشت. این دولت در زمانی کوتاه، پای از جزیره بیرون نهاد و از اواسط آسیا تا اقیانوس اطلس گسترش یافت. مسلمانان چندان تابع تقسیمات جغرافیایی نبودند و کشور اسلامی بر حسب ضرورت و احوالی که با آن مواجه بود تقسیم گردید. تازه آن تقسیمات هم ثابت نبود و بر حسب موقعیت، در آن تغییر و تبدیلهایی
ص:68
که چندان هم اندک نبود، پدید میآمد؛ مثلًا در عهد خلفای راشدین و اموی برای سراسر حجاز یک فرمانروا معین نمیشد بلکه هر یک از مکه، مدینه و طائف را فرمانروایی بود و قلمروشان در وسعت فرق میکرد. گاه تا حدود عراق میرسید؛ یعنی بیشتر بلاد نَجْد را دربرمیگرفت.
چنانکه معلوم است، این تقسیمات بنابر موقعیتهای تاریخی بود و اوضاع و احوال جغرافیایی در آنها رعایت نمیشد. با تمام این احوال مفهوم «حجاز» چون یک وحدت اقلیمی به کار میرفت، مخصوصاً نزد جغرافیانویسان و اهل لغت. از اموری که بر اهمیت این مفهوم درافزود، ارتباط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی مستحکمی بود که میان شهرهای آن وجود داشت.
در این بحثی نیست که حجاز واژهای عربی اصیل است و معنای آن، حدّ فاصل میان دو چیز است ولی بحث در این است که چرا این منطقه را حجاز گفتهاند.
گویند که حُرَیْث بن حَسّان به پیامبر (ص) گفت: اگرصلاح بدانی دَهناء را میان ما و بنیتمیم «حجاز» قرار ده. مرادش از حجاز حدّ فاصل بود. «(1)» حسن گفت: حجاز را حجاز گویند، زیرا رودها و درختان، آن را چون دیوارهای از بیابان جدا میسازند. «(2)» و یاقوت گوید که چون زبانها مختلف شد و عربها پرکنده شدند و به مواطن خود رفتند، طَسْم بن ارَم با فرزندان و فرزند زادگانش از پی برادران خود رفتند. آنها به بلاد خود رسیدند و اینان در سرزمینی که آن را حجاز نامیدند فرود آمدند. آنجا را حجاز نامیدند زیرا آنان را به سبب خوشی هوا و کثرت خیراتش از رفتن مانع شد. «(3)» این مطالبی که آوردیم همه تعریفهای لغوی و تاریخی حجاز است و هیچ رابطهای با جغرافیا یا جنبه اداری آن ندارد. همچنین حدود آن را بگونهای عام معرفی میکند نه از روی دقت.
اما برخی محققان، که شمارشان هم اندک نیست، در واژه حجاز خود تعریفی جغرافیایی یافتهاند که حاکی از موقعیت جغرافیایی و حدود آنهم هست؛ مثلًا ابن کلبی در کتاب
1- - بکری، معجم ما استعجم، ص 11 و لسان العرب ج 7، ص 197.
2- - بکری، همان، ص 11.
3- - یاقوت، معجمالبلدان، ج 2، ص 219.
ص:69
خود «افتراق العرب» گوید: بلاد عرب در این جزیرهای که عربها در آن فرود آمدند و زاد و ولد کردند، چنانکه در اشعار و اخبارشان آمده است، به پنج قسمت شد: تِهامه، حجاز، نجد، عَروض، و یمن. زیرا کوه سَراة که بزرگترین کوه عرب است از قعر یمن آغاز میشود تا به حدود بادیةالشام میرسد. عربها این کوه را حجاز میگویند، زیرا، حاجز است میان غَور (/ گودی) که تِهامه است و نَجْد (/ بلندی). «(1)» قزوینی گوید: حجاز حاجز بین یمن و شام است. و خلیل به روایت بکری گوید: «(2)» حجاز را حجاز گویند زیرا فاصله است میان غور و شام و میان تهامه ونجد. روشن است که واژه «غور» در این عبارت نابجاست و باید به جای آن «یمن» باشد. پس حجاز حاجز است میان یمن و شام. اگر این تفسیر درست باشد. پس اصطلاح حجاز، جنبه اداری دارد و ارتباط آن با جغرافیا ضعیف است و ما نمیتوانیم بطور قطع آن را بپذیریم مگر زمانی که معلومات ما در باب اداره یمن قدیم، کامل شود.
ابن کلبی- به نقل ابن فقیه و یاقوت از او- میگوید: حجاز حاجز میان تهامه و عَروض و یمن است «(3)» و این تعریفی عجیب است.
زبیر بن بَکّار از عموی خود روایت میکند «(4)» که معنای حجاز وجَلْس یکی است. «(5)» بکری نیز از منبعی که نامش را نمیبرد، روایت میکند که معنای حجاز و جَلْس یکی است. ولی این قول که «کسی آن را روایت نکرده است» ممکن است جنبه قدیمی اداری داشته باشد؛ یعنی مربوط به زمانی باشد که حجاز و ارتفاعات نجد تحت فرمان یک فرمانروا بودهاند و یک واحد اداری به شمار میآمدهاند، شاید هم منعکس کننده اوضاع اداری بعد از اسلام باشد و در هر حال بار معنی جغرافیایی ندارد. «(6)» اما تعریف زبیر بن بَکّار در کتاب «نسب قریش» «(7)» به روایت از سلیمان بن عیاش و تعریف بکری «(8)» و تعریف اصمعی به روایت ابن فقیه ویاقوت «(9)» که
1- - بکری، ص 11 و یاقوت معجمالبلدان، ج 2، ص 219.
2- - بکری، ص 12.
3- - ابن فقیه، البلدان، ص 27 و یاقوت معجمالبلدان، ج 2، ص 209.
4- - بکری، ص 7.
5- - بکری، ص 7.
6- - بکری، ص 11.
7- - نسب قریش، ص 52.
8- - بکری، ص 805.
9- - یاقوت، ج 3، ص 65.
ص:70
میگویند:
«حجاز را از آن رو بدین نام خواندند که حاجز میان تِهامه و نجد است» یک تعریف جغرافیایی است.
این حقیقت جغرافیایی از نظر علمای گذشته دور نمانده است. آنها ارتباط میان حجاز و سَراة را دریافته بودند ولی در مقدار این علاقه اختلاف داشتند. ابن درید از بکری روایت میکند که حجاز را حجاز نامیدهاند زیرا میان نجد و سراة مانع است. بنابراین اصل حجاز غیر از سراة است و در مشرق آن واقع شده است.
اماسلسله جبال سَراةازاقصای جنوب جزیرةالعرب تا شمال آن کشیده شده، جلگه تِهامه باریکهای است در غرب آن وارتفاعات نجددرشرقآن واقع شده. اینسلسله در جنوب متصل ومرتفع است پسارتفاعش کممیشودتادر وسط و شمال بریده میشود.
همدانی جبال سَراة را چنین معرفی کرده است: جبل سراة که میان ناحیه مرتفع و ناحیه پست شبه جزیره فاصله است طَوْد نامیده میشود. «(1)» یاقوت به نقل از نصر گوید «سراة کوههایی است متصل به یکدیگر. که فاصله است میان تهامه و یمن» «(2)» و نیز یاقوت از حازمی روایت میکند که سراة جبالی است و نیز زمینی که میان تهامه و یمن حاجز است.
شماری از راویان فراتر رفته و گفتهاند که حجاز همان سَراة است، بکری میگوید: کوه سراة حد میان تهامه و نجد است. ابتدای آن یمن است و آن بزرگترین کوههای عرب است و تا بادیةالشام ادامه دارد. عرب آن را حجاز گوید. چند وادی آن را قطع میکند تا به نَخْله رسد.
از آن وادیها است خیطی «(3)» و یَسوم. که دو کوهاند در نَخْله و کوههای دیگر بدان پیوسته است چون جبلالابیض و جبلالعَرج و قُدْس و آرَه و اشْعَر و اجْرَد. «(4)» همدانی و یاقوت همانند این نوشتهاند و یاقوت روایت خود را به سعید بن المسیّب
1- - صفة جزیرة العرب، ص 108.
2- - یاقوت، ج 3، ص 65.
3- - در معجمالبلدان خیص آمده به جای خیطی م.
4- - بکری، ص 8.
ص:71
نسبت داده. «(1)»صاحب کتاب نخبةالدهر از قدامة بن جعفر روایت کند که بزرگترین کوه یمن جبال سراة است و آن حجاز نامیده شود؛ زیرا میان تهامه و نجد فاصله است. کوه سراة از یمن تا شام کشیده شده است. «(2)» یاقوت میگوید: گروهی گویند که حجاز کوههایی است که حاجز میان تهامه و نجد است. فراز آن را سراة گویند. آن را به پشت ستور تشبیه کردهاند. «(3)» این که بگوییم سَراة همان حجاز است، سخنی است نه کافی و نه دقیق. معروف این است که بخشی از سراة مخصوصاً در جنوب و شمال آن حجاز نامیده نمیشود. بلکه بخش میانین آن حجاز نامیده میشود. کوههای حجاز از یک سو تدریجاً به نشیب میگرایند و دامنه این نشیب تا دریا پیش میرود و از یک سو به ارتفاعات نجد میپیوندند. اکنون باقی میماند بیان حدود و عرض حجاز و بیان طول آن. راویان مطالبی آوردهاند که این مجهول نیز بطور دقیق حل میشود.
بیشتر این مطالب مربوط به تحدید تهامه است ولی میتوان گفت که عیناً حدود حجاز هم هستند.
همدانی گوید: ذات عِرق فاصله است میان تِهامه و نجد و حجاز. «(4)» و اصْمَعی گوید: آنچه در آن سوی کوه؛ یعنی در غرب آن قرار دارد تا ساحل دریا و بلاد اشعریان و عکّ و حَکَم و کِنانه و غیر آن و تا ذات عِرْق و جُحفه و اراضی پست، تِهامه است وتِهامه شامل همه اینبلاداست «(5)» و چنانکه یاقوت از او روایت میکند آنچه از بطنالرُّمّه مرتفع میشود تا برسد به ذات عِرق، نجد است. «(6)» بکری میگوید چون ازارتفاعات ذاتعرقبه
1- - یاقوت، ج 2، ص 206 و ج 3، ص 66.
2- - نخبةالدهر، ص 220.
3- - یاقوت، ج 3، ص 65.
4- - صفة جزیرةالعرب، ص 50.
5- - صفة جزیرةالعرب، ص 48 و معجم ما استعجم، ص 9 و معجمالبلدان، ج 2، ص 77 و 206.
6- - یاقوت، ج 3، ص 651 و ج 4، ص 746.
ص:72
پایین روی تا به دریا برسی، همه در تهامه هستی. «(1)» بعضی از راویان گفتهاند که عَرْج حد فاصل میان حجاز و تهامه است و اصمعی گوید:
«حد تهامه از طرف حجاز مدارج العَرْج» است. و همدانی گوید «طول حجاز از عَرْج است تا سَراة. «(2)» و چون از ارتفاعات عرج به راه افتی تا به پایان بلاد بنی فزاره رسی، همه در تهامه هستی و چون از بلاد بنی فزاره درگذشتی تا سرزمین کلب در منطقه جناب خواهی بود».
بکری گوید: رسولالله (ص) از رُوَیثه به راه افتاد و در اثایه فرود آمد و آن چاهی است در دو میلی عَرْج. در آنجا مسجدی است از آنِ پیامبر. نیز در اثایه چند خانه است و درخت اراک. اینجا پایان حجاز است. «(3)» سلیمان بن عیاش در پاسخ سؤالی که زبیر بن بکّار از او کرد، که پایان حجاز کجاست؟
گفت: مابین بئر پدرت در شُقْره تا اثایةالعَرْج. آن سوی بئر پدرت از نجد است و آن سوی اثایة العرج از تهامه است. «(4)» بکری گوید: چون از اثایه به سوی فُرْع و غَیْقه به سوی راه مکه پایین روی تا به مکه داخل شوی تهامه است همچنین در آن سوی آن از بلاد عکّ و مَجازه و عُلْیَب و قَنُونی همه تهامه است. «(5)» عَرّام میگوید: حد حجاز از معدنالنَّقره است تا مدینه، پس بخشی از مدینه جزء حجاز است و بخشی جزء تهامه. از روستاهای حجازی است: بطن نخله و محاذی آن کوهی است به نام کوه اسْوَد، که نیم آن حجازی است و نیمی نجدی و آن کوهی است بلند و این حدود شرقی است.
اصمعی گوید: حد غربی حجاز تهامه است. شامل بَدْر و سُقیا و رُهاط و عُکاظ. «(6)» بکری از حربی روایت کند که از مدینه تا راه مکه تا به اثایه و عَرج حجاز است و آن سوی آن تهامه است. سرزمین جُهَیْنه نیز از حجاز است. و مور و بلاد عَکّ تاجند از اراضی تهامه است و از بطن رمه هر چه بالاتر رود نجد است تا ارتفاعات ذات عرق. عرّام گوید: از قریههای حجازی بطن نخله است. و نیز دو کوه قدس ابیض و قدس اسود از حجاز است.
1- - صفة جزیرة العرب، ص 277 و معجم ما استعجم ص 322 و معجمالبلدان، ج 1، ص 209 و 831.
2- - صفة جزیرة العرب، ص 27.
3- - بکری، ص 686.
4- - نسب قریش، ص 53 و معجم ما استعجم، ص 805.
5- - بکری، ص 13.
6- - بکری، ص 13.
ص:73
یاقوت میگوید: از مردم حجاز کسانی هستند که نه نجدی هستند و نه غَوری. اینان انصار و مَزَیْنهاند و آن گروه از کنانه که به آنها درآمیختهاند.
کسانی که میان خیبر و عرج جای دارند و نیز در حره. چون از عرج و ذات عرق فرود آیی در تهامه هستی.
اصمعی گوید: اگر از حره شوران و حرّه واقم و حرة النار بگذری و همه منازل سُلَیم را پشت سر نهی، همه اینها جزء حجاز است. البته این تعریفی براساس زمینشناسی است زیرا فقط به مناطق آتشفشانی اشارت کرده است.
حربی گوید: زمین جُهینه و قَبَلیّه همه از حجاز است و عمر بن شَبه از محمد بن عبدالملک روایت کند که حجاز را دوازده دار است: مدینه، خیبر، فدک، ذوالمروه، داربلی، دار بعضی از هوازن و همه سلیم و همه هلال.
در حدود حجاز در بعضی از منابع آمده است که اصمعی گوید حجاز محدود است از یک طرف به بطن نخل و بلندی رُمَّه و حرّه لیلی و از طرف دیگر به شام و شغب و بدا و از طرف سوم به تهامه و بدر و سقیا و رهاط و عکاظ و از سمت چهارم به سایه و ودان.
ابنفضاله گویدکه حدشامآن سویتبوک است ازحجازوفلسطین نیز چنین است.
و از مدینه به سوی راه کوفه تا رمه حجاز است و آن سوی آن نجد است تا سرزمین عراق. آخر راه بصره تا بطن نخل حجاز است و آن سوی آن تا مرز بصره حجاز است و از مدینه تا راه مکه تا برسد به مهبطالدم حجاز است و آن سوی آن تهامه است تا مکه تا جده تا ثور و بلاد عک تا جند تا عدن ابین همه سرزمینهای پست وازتهامه است ضریه و یمامه از نجد است و سرزمین جهینه و قبلیه سراسر حجاز است.
فاسی آراء محققان در باب حدود حجاز را خلاصه کرده است و گوید باید گفت: آنچه در این کتاب درباره حجاز- مکرر- از آن یاد شده، این است که مکه و مدینه و یمامه و روستاهای اطراف آن از حجاز است و شافعی در کتاب الامّ نیز چنین میگوید: بندنیجی نیز از او چنین روایت کرده است.
در این که «آیا یمن جزء حجاز است؟» دو قول است:
بعضی گویند که تبوک و فلسطین از حجاز است و بعضی گویند حدود حجاز مابین دو کوه طی تا راه عراق است. و آن را حجاز گفتهاند، زیرا فاصله است میان تهامه و نجد. این
ص:74
سخن ابن کلبی و اصمعی و جز آن دو است.
یمامه که به آن اشارت رفت از یمن است در دو منزلی طائف و چهار منزلی مکه و این قول نووی در تهذیب الاسماء و اللغات است.
بنابراین بلاد معروف به جبله از حجاز نیست؛ زیرا فاصله آن بیشتر است از فاصله میان طائف و یمامه. بلاد بجله و یمامه در یک جانب هستند و آن جانب نجد یمن است ولی بلاد بجله بیش از آن که داخل در یمامه باشد داخل در یمن است. پس بلاد بجله در حجاز است و خدا داناتر است.
در بعضی از منابع، اماکنی است که آنها را «حجاز شمالی» گویند. و محمد بن فضاله گوید که حد شام از آن سوی تبوک است و تبوک از حجاز است. اصمعی گوید: حد حجاز از سمت شام شغب و بدا است و یاقوت سخن مالک را میآورد که سرغ قریهای است در وادی تبوک و آن آخر حد نخستین حجاز است و بر این افزوده است که سرغ اول حجاز و آخر شام است میان مغیثه و تبوک و فیروزآبادی گوید که سرغ آخر اعمال مدینه است.
از این عبارات چنان برمیآید که حد شمالی حجاز تبوک است یا سرغ یا شغب و بدا. و آنها مکانهایی هستند نزدیک به هم. مسلم است که نمیتوان مکانهایی را که درصحرا هستند با خطی از یکدیگر جدا نمود. بلکه مرزها را به وسیله کوههای بارز و آشکار و یا مناطق مسکونی معین میکنند.
اما این که ابن فضاله میگوید که فلسطین از حجاز است، قابل قبول نیست؛ زیرا فلسطین چنانکه همه میدانند از بلاد شام بوده است نه از حجاز.
حد شرقی حجاز هم مورد اختلاف است. پیش از این اقوال اصمعی و ابن فضاله را آوردیم که ذات عرق مرز حجاز و نجد است ولی آراء دیگری هم هست. عرّام میگوید: حد حجاز از معدنالنقره است تا مدینه و نصف مدینه حجازی است و نصف دیگرش تهامی. از قراء حجازیاست بطن نخل و در روبروی آن کوهی است که آن رااسود خوانند. نصف آن حجازی است و نصف دیگرش نجدی و آن کوهی بلند است.
حربی گوید: آن سوی مدینه تا راهصنعاء، هرگاه راه بر معدن بنیسلیم افتد حجاز است. و عمارة بن عقیل بنابر آنچه یاقوت روایت کرده میگوید: از حره بنیسلیم و حره لیلی تا دریا غور است و از ذات عرق مقلا تا راه عراق نجد است.
ص:75
یاقوت گوید: غمره آبشخوری است از آبشخورهای راه مکه، منزلی است از منازل آن و آن حد فاصل میان تهامه و نجد است.
بکری این قول را آورده است و بر آن افزوده که وجره فاصله است میان تهامه و نجد از راه بصره و چون عجلز را پشت سر بگذاری و به سمت بالا حرکت کنی به سوی نجد رفتهای و عجلز بالاتر از قریتین است.
بکری میگوید: حد نخستین حجاز بطن نخل است و بالای رُمَّه و بر حَرّه لیلی. یاقوت نیز عین عبارات را آورده است و آن را به اصمعی نسبت داده. ابن فضاله بنابر آنچه بکری روایت کرده گوید:
از مدینه تا راه کوفه تا رمه حجاز است و آن سوی آن نجد است و آن سوی آن تا برسد به سرزمین عراق آخر راه بصره تا بطن نخل حجاز است و آن سوی آن نجد است تا بصره امّا عرّام در دقت از او فراتر رفته و میگوید که محاذی بطن نخل کوهی است که آن را اسود خوانند. نیم آن حجازی است و نیم آن نجدی.
اما اصمعی گوید که حد حجاز از آنجاست که سایه و وَدّان قرار دارند.
کلبی، چنان که ابن هشام از او روایت میکند، گوید: حدود حجاز مابین دو کوه طی است (اجا و سلمی)؛ یعنی راه عراق برای کسی که قصد دارد از مکه به شَغْف رود، تهامه است و آن تا یمن کشیده شده است.
در باب حدود جنوبی حجاز، قول اصمعی را آوردیم که آن از نجد است تا ذات عرق. و ذات عرق فاصله است میان تهامه و نجد و حجاز و نیز روایاتی را آوردیم که میگفتند: اثایه که چاهی است دو میل پائینتر از عرج، منتهای حد حجاز است. ولی اصمعی میگوید که حد حجاز از آنجا که تهامه است، بدر و سقیا و عکاظ است و این حد جنوبی حجاز است. حد چهارم آن از سایه و ودان آغاز میشود تا به حد نخستین یعنی بطن نخل و بالا دست رمه میرسد.
از آنچه گذشت معلوم میشود که راویان عرب در تعریف و تحدید حجاز، بنابر معیارهای جغرافیایی، در این تعریف متفقاند که حجاز حد فاصل میان تهامه و نجد است.
مراد از تهامه جلگه ممتدی است بر ساحل دریای احمر و مراد از نجد ارتفاعاتی است که کم کم از غرب به شرق سرازیر میشود. ولی در ذکر اماکنی که در ناحیه شرقی و غربی آن قرار دارد اختلاف دارند، هر چند این اختلاف هم زیاد نیست.
ص:76
پس راههای اصلی که بر دو طرف حجاز میگذرد راهی است در طرف شرقی و راهی است در طرف غربی. جز این که بعضی حدود شرقی را وسعت داده تا فَیْد و دو کوه طی (/ اجا و سلمی) ادامه دادهاند و با این عمل تحت تأثیر نظامات اداری واقع شده و از حدود جغرافیایی گذشتهاند. میتوان این گروه اندک را به عدم دقت موصوف نمود.
ص:77
فصل چهارم: سرزمین حجاز
1- مناطق شمالی
تبوک
تبوک یکی از مناطق آباد در شمال حجاز است. و آن دژی است دارای آب و درخت و بستانی منسوب به رسول خدا (ص).
گویند اصحاب ایْکه که خدا شعیب را بر آنان مبعوث نمود در آنجا بودند. شعیب از مردم آنجا نبود، از جَعْرین بود. «(1)» تبوک بین حِجْر و ابتدای ناحیه شام و زمینش سنگلاخ است.
در آنجا چاه خشکیدهای بود، عمر بن خطاب ابن عریض یهودی را گفت تا آن را پرکند. «(2)» عینالمُولَه نیز در آنجاست. «(3)» در شمال تبوک سَرْغ واقع شده و آن ابتدای حجاز و پایان شام است. سَرْغ میان مُغیثه و تبوک واقع شده، از منازل حاجیان شام است. از سَرْغ تا مدینه سیزده مرحله است. مالک بن انَس گوید: سَرْغ قریهای است در وادی تبوک. در آنجا ثابت بن عبدالله بن زبیر وفات کرده
1- - ابن حوقل ج 1، ص 32، معجمالبلدان، ج 1، ص 825.
2- - یاقوت، ج 4، ص 690.
3- - یاقوت، ج 4، ص 690.
ص:78
است. «(1)» در طرف شمالی تبوک دو کوه است؛ یکی در جانب غربی به نام حِسْمی، دیگری در جانب شرقی به نام شَرَوْرَی. «(2)» حِسمی را زمین سخت است و آبش بدگوار و گویند در آنجا جذام باشد. «(3)» رسول خدا (ص) سریّهای را با زید بن حارثه به حِسْمی فرستاد. بکری گوید که رسول خدا (ص) در راه که به تبوک میرفت بر رَکوبه گذشت و آن گردنهای است معروف که ستوران از آنجا به سختی بگذرند. و از آنجا بر مَنْتَفَق گذشت در آنجا وادی کم آبی هست. در راه تبوک قُنَّةالعَلَم واقع شده که زمین پهناوری است و در ایام بهار عربها در آنجا فرود آیند. در آنجا حشرات بسیار است و آبش ناگوار، ولی در جانب قبلی آن آبی شیرین هست موسوم به سَجْر و عَلَم که کوه بلندی است در مغرب آن و این سرزمین به آن منسوب است.
ابن اسحاق مساجدی را که پیامبر در راه تبوک، در آنجاها نماز به جای آورده برشمرده است. معلوم است که این مسجدها در مکانهایی است که آن حضرت برای استراحت فرود میآمده است. همچنین آنها در مکانهایی است که آب وجود داشته.
یاقوت نام این مساجد را به حسب ترتیب الفبایی، که اساس کتاب اوست، ذکر کرده ولی هیچ یک از آن دو بطور دقیق جای آنها را معین نکردهاند. شاید ترتیبی که ابن اسحاق ذکر کرده، به ترتیبی است که مسافر میپیماید. امّا روایت ابن اسحاق:
مساجدرسول خدا (ص) میانمدینه وتبوک معلومو مشخص هستند و آنها عبارتند از:
مسجدی در تبوک
مسجدی در ثنیّة مدران «(4)» مسجدی در ذاتالثوراب
مسجدی در اخضر
1- - یاقوت، ج 3، ص 77، سمهودی، ج 2، ص 322.
2- - بکری، ص 446؛ یاقوت ج 2، ص 267.
3- - یاقوت، ج 2، ص 212 و بکری ص 119 و ص 448.
4- - یاقوت ج 4، ص 493؛ یاقوت به جای مدران مردان آورده است. ج 1، ص 936، ج 2، ص 499 و بکری ص 1200.
ص:79
مسجدی در ذاتالخِطمی
مسجدی در آلاء
مسجدی در جایی از ذَنب کواکب به سوی بَتْراء
مسجدی در شِقّ، شِقّ تارا
مسجدی در ذوالجیفه
مسجدی درصدر حَوْضی
مسجدی در حِجْر
مسجدی درصَعید
مسجدی در وادیالقُری
مسجدی در رَقُعه از ناحیه شُقّه، شُقّه بنی عُذره
مسجدی در ذوالمَرْوَه
مسجدی در فَیْضاء
مسجدی در ذوخُشُب «(1)»
خَیْبَر
خیبر منطقهای است به فاصله 250 میلی شمال مدینه، در آنجا چند رود جاری است.
بزرگترین آنها سَرَر و خاص است. این دو به سمت جنوب جریان دارند و در بحراحمر میریزند، از رودهای کوچکتر یکی رود بَعْث و یکی رَجیع که پیامبر (ص) به هنگام قتال با خیبریان بر کنار آن لشکرگاه زد.
در خیبر و اطراف آن آبها و چشمهها بسیار است که مزارع و نخلستانهایش را سیراب میکنند. در آنجا جو به عمل میآید. خیبر برای حجاز به منزله مخزن طعام و روغن و گوشت است و ثروت حجاز از آنجاست. خرمایصبحانی آن معروف است و آن بهترین انواع خرمای حجاز است. آب فراوان، خیبر را از مناطق بیماریخیز کرده است. غلّه آن به چهل هزار وَسْق میرسد. «(2)» در اخبار غزوه خیبر آمده است که در آنجا هفت دژ اصلی بود؛ چون کتیبه و وَطیح و
1- - در اینجا نص ابن اسحاق در سیره ابن هشام پایان مییابد. ج 2، ص 182.
2- - مغازی واقدی، ص 646، 660. الحیوان جاحظ ج 6، ص 18.
ص:80
سُلالم و شِقّ و قُموص و ناعم و نَطاة. سه دژ نخستین بر کرانه رود خاص قرار دارد. این رود از مرکز خیبر یک برید یا نزدیک به چهار میل فاصله دارد.صَهْباء که مهمترین مناطق کشاورزی خیبر است در نزدیکی آن است. این سه دژ به قدری به هم نزدیک هستند که برخی وطیح و سُلالم را دو شاخه از کتیبه دانستهاند. «(1)» اما شِقّ و نطاة به دو خشکرود موسوماند و بین آنها زمینی است موسوم به سَبْخه و مخاضَه. در نَطاة چشمههای آب بسیار است و آب فراوان سبب شیوع تب شده است. نیز در آنجا چند دژ دیگر است؛ از آن جمله است دژ مرحب و قصر او و خانه برادرش یاسر از بنی قسمه. همچنین دژ ناعم و دژ قلعه زبیر و دژ نزار. «(2)» اما شِق در آنجا چشمه آب گرم است و آب آن بر زمین جاری است در نزدیکی دژ شِق دژهای ناعم و قموص قرار دارند. معلوم میشود که این سه دژ در ناحیه جنوبی خیبر بودهاند؛ زیرا در جنگ خیبر رسول خدا (ص) نخست به آنها حمله کرد. مدافعان دژ سخت مقاومت کردند ولی عاقبت تسلیم شدند.
یهود در زمانهایی دور که در منابع تاریخی مشخص نشده در خیبر مکان گرفتند. شاید در قرن اول پیش از میلاد که رومیان آنها را از فلسطین آواره کردند به خیبر آمده باشند.
ساکنان خیبر با قبایلی که در شمال بلادشان بودند، روابط داد و ستد داشتند. مخصوصاً با غَطَفان و فَزاره بر ضد رسول خدا (ص) پیمان بستند و در زمانی که مشرکین مدینه را محاصره کردند؛ یعنی در جنگ خندق، به احزاب پیوستند. همچنین خیبر پناهگاه همه یهودیانی شد که پیامبر از مدینه رانده بود. مخصوصاً بنینضیر که به خیبر پناه بردند و در فعالیتهای سیاسی بر ضد پیامبر شرکت کردند و بر ضد آن حضرت جماعاتی را با هم متحد نمودند.
1- - سمهودی، ج 2، ص 364، بکری ص 532، یاقوت ج 4، ص 237.
2- - ابن سعد، ج 1 و 2، ص 82.
ص:81
فَدَک
یاقوت گوید: فدک قریهای است در حجاز، میان آن و مدینه دو روز و به قولی سه روز راه فاصله است. «(1)» عَرّام گوید: فدک از اعمال مدینه است. محمد بن عبدالملک اسدی گوید: مدینه را دوازده دار است که یکی از آنها فدک است. «(2)» ابوعبید از زُهری روایت کند که این آیه «فما اوجفتم علیه من خیل و لارکاب» (59/ 6) برای پیامبر (ص) است و خاصه فدک و دیگر قراء عربی. «(3)» بکری میگوید مراد از قریه عربی هر قریهای است که در سرزمین عرب باشد، چون خیبر و فدک و سَوارِقیّه. «(4)» بکری گوید: فدک معروف است. میان آن و خیبر دو روز راه است و نیز دژ شَمْروخ بر سر راه مدینه به فدک است. بیشتر اهل فدک از قبیله اشجع هستند. «(5)» آمدن اشجع به فدک بعد از زمانی است که یهودیانی را که در آنجا ساکن بودند، از آنجا راندند. رئیس این یهودیان در این هنگام یوشع بن لولی بود. ابن شَبّه گوید: ازصدقات علی، وادیی است موسوم به تُرعه در ناحیه فدک در حَرّه «(6)» (/ سنگلاخ).
بکری گوید «بدیع جایی است در فدک، از آنِ مغیرة بن عبدالرحمان مخزومی». نیمی از آن را به ابن هشام بن عبدالملک فروخت به بهای بیست هزار دینار. «(7)» شاید این همان بدیع باشد که یاقوت از آن نام میبرد و میگوید که ناحیهای است میان فدک و خیبر. و در آنجا آبها و چشمهسارهایی است از آنِ بنی فَزاره. و حَرّه بعد از وادی اختال «(8)» است و آن همان یزمع است که نقیری گوید قریهای است از آنِ فرزندان رضا. با میوهها و چشمه سارهای بسیار
1- - یاقوت، ج 3، ص 855.
2- - بکری، ص 10.
3- - الاموال، ص 9 و بنگرید به بکری، ص 930.
4- - بکری، ص 155.
5- - بکری، ص 1016، و نیز بنگرید به ص 808.
6- - تاریخ المدینه.
7- - بکری، ص 232 و 233.
8- - یاقوت، ج 4، ص 1013.
ص:82
در ده میلی فدک. «(1)» ابن شَبّه در باب املاک علی بن ابی طالب (ع) گوید: او را در ناحیه فدک وادیی است در حَرّه که «رعیه» خوانده میشود در آن نخل و آب جاری است و آنصدقه است.
و نیز او را در ناحیه فدک وادیی است به نام اسْحن. بنی فزاره مدعی ملکیت آن و زیستن در آنجا هستند. آن ملک نیز ازصدقه است و امروز در دست کارگزاران و سرپرستانصدقه میباشد.
همچنین در ناحیه فدک مالی است به نام قُصَیْبَه. عبدالله بن حسن بن حسن آن را به دست بنی عمیر از موالی عبدالله بن جعفر بن ابی طالب سپرد. آن ملک نیز امروز در دست کارگزارانصدقه است.
بکری گوید: نزدیکترین راه از مدینه به فدک از طریق نَقْره بر کوههایی میگذرد که آنها را حباله و قذالا گویند سپس به کوه جبار میرسد و سپس یَرْبَغ و آن قریهای است از آنِ فرزندان رضا. دارای میوهها و چشمههای بسیار، آنگاه از حره میگذرد و به فدک میرسد.
راه دیگر، راهی است از مدینه- از میان ذُبیان و محارب- به قصه، سپس نخل، سپس معنیه، سپس ثاملیه، سپس رَقْمتین، آنگاه مرتفع و آنگاه فدک و سپس حَراضه و خیبر وصَهْباء و داره. «(2)» یاقوت از این مکانها فقط از یَرْبَغ و حیان نام برده. از نوشته بکری معلوم میشود که فدک در جانب جنوب شرقی خیبر و آن نزدیک حرّةالرجلاء است.
در منابع، نام شماری از اماکنی که میان فدک و خیبر است آمده؛ چون:
1- جُثا: جایی است بین فدک و خیبر، بر سر راه.
2- بدیع: ناحیهای است میان فدک و خیبر، در آنجا آبها و چشمهسارهایی است از بنی فزاره و بنی مُرّه، پس از وادی اختال و بیش از آب هجع.
3- هجع: آبی است بین خیبر و فدک. علی بن ابی طالب (ع) در سریهای که به سوی سعد بن بکر میرفت آنجا پایان سیر او بود.
یاقوت گوید میان معدنالنَّقره و فدک دو موضع است یکی وادیالفَرْس و دیگری
1- - بکری، ص 1392، ص 1016.
2- - بکری، ص 1015 و 1016.
ص:83
حَیّان. نصر گوید که شِق از قراء فدک است. در آنجا دهنه میسازند. بکری گوید: مَرَخ وادیی است میان فدک و وابشیّه، سبز و خرم. «(1)» در کتابهای فقه و تاریخ نام فدک بسیار آمده است؛ زیرا رسولالله (ص) چون بر مردم خیبر غلبه یافت، خبر این پیروزی به فدک رسید. رسولانی نزد پیامبر (ص) فرستادند و گفتند بدون آوردن لشکر، با آنها مصالحه کند؛ بدینگونه که نیمی از محصولات و اموالشان از آن او باشد. پس فدک خالصه رسول خدا (ص) شد. در آنجا چشمهها و نخلستانهای بسیار بود.
پیامبر (ص) نیمی از زمین و نیمی از محصول را به آنان واگذاشت. در زمان عمر نیم دیگر آن را که از آن یهود بود، بهای عادلانه معین کردند و از یهود خریدند و یهودیان آنجا به شام مهاجرت نمودند. «(2)» پس از وفات رسول خدا فدک مورد مناقشه واقع گردید، فاطمه- سلاماللَّه علیها- آن را مطالبه میکرد ولی ابوبکر مدعی بود که ملک دولت است. بعدها فدک چند دست گشت و از اموری است که شیعه بدان تمسک میجوید.
وادی القری
به هنگامی که از مساجد پیامبر (ص)، بر سر راهش از مدینه به تبوک، سخن میگفتیم، آوردیم که مسجد وادیالقری پنجمین منزل آن حضرت، بعد از مدینه، بود و منزل یازدهم در جنوب تبوک.
وادی القری میان تَیْماء و خیبر است و در بزرگی همانند مکه و مدینه و یمامه. ابن کلبی گوید: آنجا را از آن رو وادی القری میگویند که از ابتدا تا انتهای آن وادی، همه قریههایی است پیوسته به هم. وادی القری آبادترین مناطق جزیرةالعرب است. هنوز ویرانههای قریهها بر جای است و آبها از چشمهها میجوشند و بر روی زمین جاری میشوند و تباه میگردند که هیچ کس از آنها سود نمیبرد. «(3)» در زمانهای باستان وادی القری منازل عاد و ثمود بوده است. خداوند آنها را در آنجا
1- - یاقوت، ج 4، ص 492.
2- - فتوحالبلدان، ص 46.
3- - یاقوت، ج 3، ص 81 و نیز بنگرید ج 4، ص 81 و 778.
ص:84
هلاک کرد. آثار آن دو قوم، هنوز برجای و نمایان است. پس از عاد و ثمود، یهودیان به آنجا آمدند. آنان زمینهایش را آبادان ساختند و چشمه سارهایش را به جریان انداختند و درخت نشاندند. سپس قُضاعه و جُهَیْنه و عُذره و بلی در آنجا سکونت گزیدند و با یهود پیمانهای دوستی بستند. «(1)» از مراکز مهم وادی القری قُرْح است و گویند که قوم عاد در آنجا هلاک شدند. «(2)» مسجد پیامبر در این مکان است. قُرْح بازار و قصبه وادی القری است. مقدسی گوید، امروزه در سراسر حجاز پس از مکه، جایی آبادتر از آنجا نیست. مردمش بسیار، تجارتش پر رونق و اموالش فراوان است. بارویی منیع دارد.
آنجا را قلعهای است و گرداگرد آن روستاها و نخلستانها. در آنجا خرما ارزان و نان نیکو و آبها بسیار و خانهها زیبا و بازارها گرم است. گرداگرد آن خندقی است و سه دروازه دارد. و مسجد جامعش در درون کوچههاست. از مردم شام و مصر و عراق و حجاز جماعاتی در آنجا هستند. آبشان سنگین و خرمایشان متوسط و حمامشان خارج شهر است. «(3)» از اماکن وادی القری حِجْر است، در شمال وادی القری. حِجْر قریه کوچکی است با مردمی اندک در فاصله یک روز راه از وادی القری، در میان کوهها. منازل ثمود در آنجا بوده است. مقدسی گوید: حِجْر شهرکی است خرد ولی استوار. با چاهها و مزارع بسیار. مسجدصالح در نزدیکی بالای کوه چونصفهای است در سنگ کنده شده. خانهها و آثار شگفتانگیز ثمود در آنجاست. «(4)» کوههایی که حِجْر در میان آنها واقع شده اثالِث نامیده میشوند. چون کسی آنها را از دور بنگرد، پندارد که به هم پیوستهاند و چون به میان آنها درآید بیند که کوههای منفرد و جدا از یکدیگرند، بگونهای که هر یک را توان دور زد. اطراف آن همه ریگ روان است. فرا رفتن از آنصخرهها بس دشوار است. در آنجا چاه ثمود است. «(5)»
1- - یاقوت، ج 4، ص 81.
2- - یاقوت، ج 4، ص 81.
3- - احسن التقاسیم، ص 81.
4- - یاقوت، ج 1، ص 115 و ج 2، ص 58.
5- - یاقوت، ج 1، ص 115 و ج 2، ص 58.
ص:85
وادی القری به فاصله چهار شب راه از تَیماء فاصله دارد. «(1)» در وسط آنها ثَجْر واقع شده و آن آبی است از آنِ بنیالقَین بن جَسر. و نیز کوهی است به نامصاره میان تَیْماء و وادی القری «(2)».
در شمال وادی القری کوه عُلا واقع شده و نیز کوه وابش و شَغْب که ملکی است از آن زُهْری و قبرش نیز در آنجاست و در آن آبشخوری است. و معدن حَراضه میان شَغْب و حوراء است. «(3)» اما بَدا در منابع ما همراه شَغْب آمده است و آن وادیی است نزدیک ایْله در ساحل دریا و گویند در وادیالقری است همچنین گویند در وادی عذره است نزدیک شام بر سر راه مصر.
جایی است آباد و مسکون، آن سوی بَدا و شَغْب حلیه واقع شده و آن نزدیک وادی القری است. «(4)» در جانب جنوب شرقی تَیْماء کوه عِرْنان است. بنابه قول سکونی عِرنان میان تَیْماء و کوههای طی است. نصر گوید: عِرنان کوهی است در جِناب، پایین وادی القری به سوی فَید.
اصمعی گوید عِرنان وادیی است و گویند بیابانی است وسیع «(5)» بکری گوید: عِرنان کوهی است در جِناب نزدیک وادی القری. «(6)» جِناب محاذیِ سَلاح و خیبر و وادی القری است. از آنِ قبایل عُذْره و بَلی. نصر گوید:
جناب از دیار بنی فزاره است میان مدینه و فَید.
اما اماکنی که میان وادی القری و بلاد عُذره قرار دارند، همه در جنوب وادی القری هستند و آنها عبارتند از:
1- سُقیاالجَزْل و آن قریهای است از قراء وادی القری از بلاد عُذْره.
1- - یاقوت، ج 4، ص 76.
2- - یاقوت، ج 4، ص 360.
3- - بکری، ص 1078.
4- - یاقوت، ج 2، ص 111.
5- - یاقوت، ج 3، ص 656.
6- - بکری، ص 935.
ص:86
2- سَرجیه از بلاد عُذْره است و میاسر میان آن و سُقیا است.
3- ادَیم نزدیک وادی القری است از بلاد عُذْره. بنی عُذْره را با بنی مُرّه در آنجا نبرد و کشاکش بود.
دیگر از اماکنی که نزدیک وادی القری است ولی در منابع محل دقیقشان معین نشد، عبارتند از:
1- ام قُرْحه در فاصله هفت شب از مدینه. 2- کِفاف، 3- سَفّان، 4- رَکَبان، 5- اطْلاح، 6-صَعید، 7- شَیبان، 8- سُمنه، 9- نِقاب «(1)»
بکری دو مکان زیر را در نزدیکی وادی القری نام برده که عبارتند از رَقَم و بُوَیْره. «(2)» در طرف شمالی آن حَرّه لیلی واقع شده، از آنِ مُرّة بن عَوف بن سعد بن ذُبیان.
حاجیان که از مدینه به مکه میروند از آنجا میگذرند. بعضی گویند حَرّه لیلی آن سوی وادی القری است از سوی مدینه در آنجا نخلستانها و چشمه سارهاست.
سکونی گوید حَرّه لیلی در بلاد بنی کِلاب است.
برخی از اماکن در حرّه لیلی عبارتند از:
1- ضِعْن، فرادست ذوامَرّ.
2- نقب، در راه تَیماء است، در رأس حرّه لیلی.
3- حَشّ اعیار و آن در عدنه است.
4- حیران، نام کوهی است.
5- بَرْد
6- لظف پیش از بَرْد است.
2- مناطق غربی مدینه
اشاره
اضَم: مهمترین وادی میان مدینه و دریاست. اضَم خشکرود یا وادیی است که مدینه در آن واقع است. این وادی را در نزدیک مدینه قَناة گویند و در نزد سَدّ، شَظاة و در پایین تا برسد به دریا اضم نامیده میشود. در سمت شمال غربی در رود بُطْحان و عقیق، در زَغابه میریزند و زَغابه را بعد از آن اضَم نامند.
1- - نام این اماکن در معجمالبلدان آمده است.
2- - بکری، ص 666 و ص 999.
ص:87
سَمْهودی از زبیر بن بکّار از مجرای وادی اضَم و وادیهای دیگری که به آن میریزد نقل میکند که این سیلها در زغابه گرد میآیند و به سوی عین ابی زیاد وصُورین در پایین دست غابه سرازیر میشوند.
سپس این سیلها به وادی نَقَمی و وادی نَعْمان پایینتر از عین زیاد میرسند و سیلهایی که از درههای اطراف جاری میشوند به آنها میپیوندند.
همچنین وادی ذو اوان و سیلابهایش از شُرْمه و وادی بُواط و حَزاز از غرب وادی اتِمَه از شرق به آن میریزند. آنگاه وادی بِرْمَه که آن را ذوالبیضه گویند از شام و وادی تُرعه ازجانب قبله و وادی حِجْر و وادی جَزْل سُقیا و رحبه از نخلستانهای ذوالمَرْوه که به سوی مغرب میرود و وادی عمودان از پایین ذوالمَرْوه آنگاه وادی سُفیان در حدود کوهی به نام اراک بدان میپیوندند و از سه مجرای یَعبوب و نتیجه و حُقَیب به دریا میریزد.
یاقوت از ابن سِکّیت روایت کند که ابتدای اضَم از نزدیکیهای مدینه میگذرد و از شریف علی نیز روایت کند که اضَم را در مدینه قناة گویند و بالاتر از آن را نزدیک سد شَطات گویند و از شَطات تا آنجا که به دریا میریزد اضَم نامیده میشود. «(1)» ابن زَباله گوید: سیلهای عالیه به بطحان و قناة میروند سپس با عقیق گرد آمده در سرزمین سعد بن ابی وقاص به زغابه میپیوندند. «(2)» ابن شبه گوید: که این رودها چون به زغابه پیوستند به طرف وادی اضَم میروند.
مطری گوید: همه این سیلابها که از بطحان و عقیق و زغابه و نقمی میآیند، یکی شده و از وادی تنگی میگذرند و به سوی اضم که کوهی معروف است میروند و سپس از آن سو، که راه مصر است، به دریا میریزند. «(3)»
1- - یاقوت، ج 1، ص 281، 305.
2- - سمهودی، وفاءالوفا، ج 2، ص 220.
3- - سمهودی، وفاءالوفا، ج، ص 220.
ص:88
غابه
غابه در طرف شمال غربی مدینه است. «(1)» ابن سعد و فیروزآبادی آن را در فاصله دوازده بریدی مدینه دانند. «(2)» یاقوت گوید در هشت میلی مدینه است. سَمْهودی گوید: میتوان میان دو روایت وفق داد که بگوییم یکی از ابتدای مکان آغاز کرده و یکی از انتهای آن.
غابه پیش از اسلام مکانی بیماریخیز بود. بنی قریظه و بنینضیر در آغاز ورودشان به مدینه در آنجا زیستن کردند. ولی چون بیماریخیز بود آنجا را ناخوش داشتند و از آنجا به مدینه نقل کردند. «(3)» در غابه چوب گز بود و منبر رسول خدا (ص) را از آن چوبها ساختند. «(4)» در دوره اسلامی زبیر بن العَوّام آن راصد و هفتاد هزار (درهم یا دینار) خرید ولی بعدها آن را به هنگام فروختن ترکهاش هزار هزار و ششصد هزار (یک میلیون و ششصدهزار) فروختند. عبدالله بن جعفر قطعهای از آن را به چهارصد و پنجاه هزار خرید و سپس آن را به ششصد هزار به معاویه که بخشی از آن را بهصد هزار خریده بود، فروخت. ابن زمعه قسمتی دیگر از آن را بهصد هزار خرید. پس از ادای وامهای زبیر از بهای آن هزار هزار وصد هزار باقی ماند که میان زنانش تقسیم شد. «(5)» نیز در غابه املاکی از آنِ عباس بود. «(6)»
خُشُب و ذوالمَروْه و حَوراء
خُشُب یک منزل از مدینه فاصله دارد و میان آن دو مخیض و چاههای ابن شُرَحْبیل قرار دارد. «(7)» قصر مروان و بستانی از عبدالله بن مروان در آنجاست. «(8)»
1- - یاقوت، ج 3، ص 767 و سمهودی ج 2، ص 351.
2- - ابن سعد، ج 2، ص 58.
3- - اغانی، ج 19، ص 95.
4- - یاقوت، ج 3، ص 767.
5- - ابن سعد، ج 3، ص 76 و به سمهودی بنگرید ج 2، ص 351.
6- - سمهودی، ج 2، ص 352.
7- - ابن سعد، ج 4، ص 167.
8- - سمهودی، ج 2، ص 182.
ص:89
در شمال خُشُب ذوالمَروه واقع شده ذوالمروه در هشت بریدی مدینه است. در آنجا چشمهها و مزارع بسیار داشته و بقایا و آثار آنها تا زمان سَمْهودی باقی بوده است. بالای آن بَلاکِث است و چشمهها و نخلستانی از آن قریشِ بین، ذوالمرْوه و خُشُب است.
در پایین ذوالمروْه طَیْخه و حوراء است. از طَیْخه مجرای طَیْخ میجوشد. جبل عثمان میان ذوالمَروْه و مدینه است و کوه ذَهْبان میان آن دو و ذوالمَرْوه واقع است. اما طَلِم نزدیک خُشُب است. چون از بلاد قَبَلیّه سخن گوییم از آن یاد خواهیم کرد. و سُقیاالجزْل در جنوب ذَهْبان و میاسر «(1)» نزدیک آن است.
قَبَلِیّه
ارتفاعات کوهستانی میان مدینه و یَنْبُع را قَبَلیّه گویند. شریف علی در تعریف آن گوید:
کوهی است میان مدینه و ینبع، آنچه از آن به سوی یَنْبَع سرازیر میشود غَور نامیده شود و آنچه به سوی خشکرودهای مدینه آید قَبَلِیَّه. حد آن از شام است: میان حُتّ و شَرَفالسّیاله.
حُتّ کوهی است از کوههای عَرَک از جُهَیْنه. و شرَف السّیاله زمینی است دارای کوهها و رودها که حاجیان از آن میگذرند. «(2)» اشتهار قَبَلِیّه به سبب سریهای است که پیامبر با سیصد تن از مهاجرین و انصار به سرداری ابوعبیدة بن جرّاح بر سر یکی از عشایر جُهَیْنه فرستاد. مسلمانان در راه، سخت گرسنه شدند و مجبور به خوردن خَبَط «(3)» گردیدند از آن رو آن غزوه را غزوة الخَبَط نامیدند. «(4)» میان قبلیّه و مدینه پنج روز راه است.
در قَبَلیّه معادنی است که رسول خدا (ص) آنها را به بلال بن حارث مُزَنی داد و در سندی حدود آن را معین کرد و تصریح کرد که همه معادن آن نواحی؛ از پستی و بلندی و آنچه
1- - یاقوت، ج 4، ص 702 از ابن حبیب.
2- - یاقوت، ج 4، ص 32 و سمهودی ج 2، ص 359.
3- - برگ درخت که در اثر جنباندن درخت فرو ریزد.
4- - ابن سعد، ج 11، ص 95.
ص:90
آشکار است و پنهان، همه از آنِ بلال بن حارث است و هر جا از قدس که برای زراعت مناسب باشد. «(1)» شافعی گوید که اقطاع بلال از ناحیه فُرْع بوده است و از آن معادن تا به امروز زکات گرفته نمیشود. «(2)» و در منابع نیامده است که معدنی در آنجا باشد و ذاتالنُّصْب هم به مقدار چهار منزل از مدینه دور است.
علی بن وهاس علوی از چند خشکرود در قبلیه یاد میکند ولی جای آنها را دقیقاً معین نمیکند. و آنها عبارتند از: بَلیاء، شمس، رس، ثاجه، و ناصفه و نیز از چند کوه یاد میکند:
مُقْشَعِر، زَغْبیه، قلاده، کویره،صِراره و سَکاب.
اجْرد و اشْعر
از مشهورترین مکانها در قَبَلیّه دو کوه اجْرَد و اشْعَر است. میان این دو کوه وادی بُواط جاری است. اجْرد را از این رو بدین نام (اجرد/ بدون موی) خواندهاند که بر او هیچ گیاهی نیست. آن را اقْرَع نیز گویند. و اقرع جانب شامی، بُواط است. اجرد از جبال جُهَیْنَه محسوب است ولی امروز از منازل مُزَینه است. از وادیهای شمالی اجْرَد وادی رشاد است که در اضَم میریزد. آنجا را غوی میگفتند رسول خدا (ص) آنجا را رشاد نامید. «(3)» رشاد از آنِ خاندان عَفّان است. مَبْکَثه که محل تلاقی بُواط است در مقابل آن است. «(4)» رشاد در نزدیکی عینالحاضره است. گور عبدالعزیز بن محمد از احفاد عبدالرحمان بن عوف در آنجاست. تبزر در نزدیکی آن است. در آنجا چشمههای کوچکی است؛ از آن جمله است اذَیْنَه که از بهترین اموال عبدالله بن محمد طلحی است و نیز عینالظلیل از آنِ مبارک ترک. همچنین چشمههایی از سر کوهها جاری است.
1- - یاقوت، ج 4، ص 32 و 33 به نقل از معجم بکری.
2- - شافعی، الام، ج 2، ص 37 و بنگرید به ابوعبید ص 338 و الموطّاء ص 190 و ابن سعد 3- 1/ 155.
3- - بکری، ص 112 و نیز بنگرید به سمهودی، ج 2، ص 311.
4- - بکری، ص 112.
ص:91
دیگر از خشکرودهای اجرد که آب آن به غَور میریزد هُزَر است و آن متعلق به بنی جُشَم است. از آبهای آن یکی بئر بنی سباع است در ذات الحری و بئر الحواتکه است در زَقَب الشُطْآن در وسط راه میان عین بنیهاشم در ملل و عین اعظم.
اما اشْعَر را به سبب کثرت درختانش به این نام خواندهاند (اشعر/ پرمو). اشعر در جنوبِ اجرد است. آب در آن از سر کوه به سوی یَنْبُع جریان دارد. قومی از مُزَینه در آنجا زندگی میکنند. در جانب جنوبی آن خشکرود روحاء است.
بُواط
بُواط میان خشکرود اجرد و اشعر است. در شمال اشعر. در آنجا دو کوه است که سرهاشان جدا، ولی از ریشه یکی هستند.
میان آن دو گردنهای است که پیامبر (ص) در غزوه ذوالعُشَیْره از یَنْبُع از آن عبور کرد. «(1)» بُواط نزدیک رَضْوی است و از مدینه چهار منزل دور است، از آنِ جُهَیْنة است. در جانب غربی آن بنی دینار و بنو الربعه- از جَهینه- زندگی میکنند. رویاروی وادی بُواط مَبْکِث است که از اجرد جریان دارد.
دو حَوْره و ظَلِم
از خشکرودهای اشعر دو حوره است؛ یکی شامی و دیگر یمانی. این دو از آنِ بنی کلیب بن کثیر و بنی عوف بن وعل هستند و این دو (هر دو) از جُهَیْنهاند. حَورَه بریدهای است در وادی.
در حَوْره شامی منزلی است از آنِ عبدالملک بن مروان که آن را ذوحَماط گویند؛ زیرا در آن موضع درختان حماط (انجیر کوهی) میروید. محمد بن جعفر طالبی به هنگامی که به میان بنی دینار میآمد، در آنجا منزل میکرد.
بکری منطقه حَوْره 2 وْره- 2 را به تفصیل بیان کرده و گوید:
در نزدیکی حَوْره شامی چاه حُراض است. این چاه از آنِ عمران بن عبدالله بن مطیع بوده و در همان نزدیکی، چاه دیگری است به نام حُرَیْض، از آن بنیربعه. در آن آبی است گوارا که همگان را سود بخشد. در نزدیکی حُرَیْض ظَلِم است: آبی از آنِ بنیحارث. بنیحارث
1- - بکری، ص 154 و سمهودی ج 2، ص 311.
ص:92
از بطن مرّه از بنیربعه هستند. در دامنه ظَلِم چاهی است که آن را عُطَیل الملیحی گویند. از آن بنیربعه و از ظَلِمصَهْره بیرون آید و آنصدقه عبدالله بن عباس است بر زَمْزَم. در آنجا بردگانی هستند که تا قرن چهارم میزیستند و از الیاف گیاهی که در آنجا بود، برای زمزم طناب میبافتند.
در کنار ظَلِم از شعبه شامی دو مُلَیْحه؛ ملیحة الرّمث و مُلَیْحة الحُرَیْض جای دارند.
در آنجا کوه سمان است و عویسجه.
میان ظَلِم و مُلَیْحَتین دُحَّل واقع شده و آن کوه بزرگی است میان مُلَیحه و ظَلِم در طرف شمالی آن آبی است موسوم به اشل و در جانب غربی آن غدیر عاصم. سپس در کنار ملیحتین بُواطان واقع شده. «(1)» اما حَوره یمانیه، در آنجا وادیی بود که ذوالضَّلال نامیده میشد. پیامبر (ص) آنجا را ذوالهُدی نامید. «(2)» از آنجا به مدینه عسل و گندم میآورند. «(3)» مخاضه نیز در آنجاست و آن بیابانی است سهمگین و در آنجا شکافی است که از آن «شب» (/ نوعی از زاج) بیرون آید.
آنجا از آنِ قومی از جُهَینه بود. سپس در ملک عبدالرحمان بن محمد بن عزیز درآمد. «(4)» بکری پس از یاد کردن از حَوره شامی، از چند مکان- که خواهیم آورد- یاد کرده ولی جای دقیق آنها را معین نمیکند لیکن از سیاق کلامش برمیآید که آنها در جنوب حَوْره یمانی جای دارند.
از وادیهای حَوْرَه وادیی است که در فقاره جریان مییابد بنی عبدالله الحصین که از اسلمیان هستند و نیز خارجیان منسوب به خارجی شاعر که از بنی عدوان هستند در آنجا زندگی میکنند. جُهَیْنه میپندارد که در زمان جاهلیت با آنان همپیمان بودهاند. در پایین دست حَوره، چشمه عبدالله بن حسن است که امروز آن را سُوَیْقه گویند. سپس از میان دامنه کوه مشاش میگذرد. در آنجا ذات الشعب است و نیز مُلَیْحه. در پایین دست مُلَیْحه تپهای است که به سبب کثرت زنبوران عسل آنجا را جَباء گویند (جباء/ کندوی زنبوران) جَباء میان شَوَیله و حَوْره واقع شده است. در آنجا نقبی است که به قُوَیْقل شهرت دارد.
1- - بکری، ص 157.
2- - سمهودی، ج 2، ص 296 به نقل از هجری.
3- - سمهودی ج 2، ص 296.
4- - بکری، ص 156 و نیز بنگرید به سمهودی ج 2، ص 296.
ص:93
مَشْجر میان ثاجه و حَوره است و آن از وادیهای قَبَلیَّه است. میان فَرْش و فُرَیش جاری است مَشجر آبی است از آنِ جُهَیْنَه در جنب مَشجر ونیز در آنجا خشکرودی است در ناحیه فرش موسوم به جریب. «(1)»
وادیهای اشْعَر
از وادیهای غربی اشعر که به دریا میریزد، عَباثر است. این وادی در قرن چهارم از آنِ بنی عثم از جُهَینه بود. در آن راهی است که به یَنْبُع میپیوندد. سَمْهودی گوید: عَباثر وادیی است از اشعر. میان نخل و بُواط. در آنجا نقبی است که به یَنْبُع میرسد. «(2)» از آنِ بطنی از جهینه. موسی بن عبدالله بن حسین آبی در آنجا پدید آورده و آنجا را خریده است. «(3)»
دیگر از وادیهای غربی اشْعَر نَمَلی است و آن در یَنْبُع میریزد. در آنجا دو چاه است موسوم به صریح؛ یکی از آنِ بنی زید بن خالد حرامی و دیگری از آنِ کلبیان. سمهودی از اصمعی روایت کند که نَمَلی کوههایی است و در اطراف آن کوههایی است پیوسته به آن. همه سیاه و نه چندان بلند. از آبهای نَمَلی خنجره و وَدْکاء است. «(4)» در پایین دست نَمَلی بُلَیْد است و بلیده. در آنجا دو آب است از بنیعبدالله بن عنبسة بن سعید بن عاص.
سَمْهودی گوید که آن نزدیک فقیره است که از آنجا گندم ریاضی به مدینه برند. بُلَید از آن فرزندان علی بن ابی طالب (ع) بود و بخشی از آن متعلق به سعید بن عاص بود. از وادیهای اشعر طاس است، که درصفراء میریزد از آنِ بنیعبدالجبار کلبی است.
1- - بکری، ص 1182 و سمهودی ج 2، ص 368.
2- - بکری، ص 157.
3- - سمهودی، ج 3، ص 342.
4- - سمهودی، ج 2، ص 342.
ص:94
یَلْیَل
یَلْیَل از وادیهای مشهور است. ابواشعث گوید که آن وادی یَنْبُع است. یعقوب گوید:
یَلْیَل وادیصفراء است یا یَلْیَل در وادی صفراء است. سمهودی گوید یَلْیَل وادیی است در ناحیه ینبع وصفراء. و در دریا میریزد. «(1)» اما بکری گوید که وادی یَلْیَل در غَیْقَه میریزد و غَیْقَه در دریا. و بکری از زبیر بن بکّار روایت میکند که یَلْیَل وادیی است که به بدر باز میشود. یاقوت گوید یَلْیل نام قریهای است نزدیک وادیصفراء از اعمال مدینه. در آنجا چشمه بزرگی است که از درون ریگ میجوشد.
این چشمه را نُجَیْر گویند.
یاقوت از ابن اسحاق روایت کند که در جنگ بدر، قریش بیامد تا در دور دست وادی پشت عَقَنْقَل و یَلْیَل فرود آمد. میان بدر و عَقَنْقَل تپهای است که قریش در پشت آن مکان گرفت. و قُلَیْب در بدر است در کناره نزدیک آن به یَلْیَل و مدینه. میان روایت یاقوت که میگوید: یَلْیَل قریهای است نزدیک وادی صفراء و روایت پیشین میتوان چنین وفق داد که شعبهای از یَلْیَل به ینبع میرود و شعبه دیگر به غَیْقه که نزدیک بدر و وادیصفرا است.
در یَلْیَل چشمهای است به نام نجیر. و چون نزدیک به جار است مردم جار از آب آن مینوشند. جار برکرانه نُجَیْر است. نُجَیْر چشمه بزرگی است که از درون ریک میجوشد.
پرآبترین چشمههاست ولی آبش در رمل جریان مییابد و کشاورزان جز در مواضع اندکی نمیتوانند از آن استفاده کنند. این وادی در نزدیکی یَنْبُع به دریا میریزد. از آب آن چشمه نخلستانها آبیاری میشود و انواع سبزیها به دست میآید و نیز خربزه. «(2)» از وادیهایی که از یَلْیَل بیرون میآید یکی هم وادی رُحْقان است در سمت راست متوجه، از نازیه تا مُستَعْجله و سیلابی که از سمت چپ مُسْتَعْجَله در آبگیر بنیسالم میریزد.
ابن اسحاق در باب سیر رسول خدا (ص) به بدر گوید که آن حضرت پس از پیمودن ناحیهایاز نازیه بهوادیی کهآن را رُحْقان میگویند- میان نازیه وتنگهصفراء- گذرکرد؛ یعنی آن سمت وادی را طی کرد که طرف مُسْتَعْجَله بود و آن نزدیکترین مکان به تنگه صفراء بود. «(3)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 392.
2- - یاقوت، ج 1، ص 511 و 512.
3- - بنگرید به بکری ص 444 و یاقوت ج 2، ص 768، ج 4، ص 628 و سمهودی ج 2، ص 373 و 373.
ص:95
وادی حُرَض در رُحْقان میریزد، همچنین وادی ضَبُوعه و آن منزلی است نزدیک یَلْیَل میان مُشَیْرِب و خلائق. مُشَیْرِب در طرف شمالی ذات الجلیس است.
و در نزدیکی یَلْیَل شُعْبَه عبدالله است. پیامبر هنگامی که به قصد قریش بیرون آمد از آنجا گذشت سپس به دست چپ گشت و در یَلْیَل فرود آمد. «(1)»
رَضْوی
کوه رَضْوی نزدیک ینبع است. در فاصله یک روز راه و در هفت منزلی مدینه و به فاصله دو شب راه از دریا. رَضْوی دامنهاش به سوی ساحل کشیده میشود. در جانب شرقی آن حَوْرا است و وادیصفرا. رَضْوی تا جنوب یَنْبُع کشیده میشود. میان آن و عَزْوَر راه میانبر قافلههایی است که از میان شام و مکه میگذرند. رَضْوی کوهی بلند است با درهها و وادیها.
سنگ مسنّ (که با آن کارد و شمشیر تیز میکنند) از آنجا به دست آید و به سراسر جهان برده شود. «(2)» ابو زید گوید: رَضوی کوهی است سبز رنگ در درههای آن آب و درخت فراوان است.
عَرّام گوید در رضوی و عَزوَر درخت شوحظ و نبع روید (و آن دو درختانی هستند با چوبی سخت که از آنها کمان سازند) و نیز شبدر و بیدمشک بری روید. همچنین در رَضوی و عَزْوَرْ آبها بسیار بود. آبها از فراز کوه فرو ریزند و کس نداند از کجا سرچشمه گیرند. «(3)» رَضْوی متعلق به قبیله جُهَیْنه است. و در نزدیکی رضوی میان آن و دیار جُهَیْنه در سمت دریا دیار حسینیان است. آنها را چادرهای مویین است در حدود هفتصد خاندان. آنان نیز چون اعراب بدوی به دنبال آب و گیاه از جایی به جایی کوچ میکنند. در واقع با اعراب بدوی از حیث آفرینش و اخلاق فرقی ندارند. دیار آنها از سمت مشرق به ودّان پیوسته است.
از ساکنان رَضْوی قبیله نَهْد است.
1- - یاقوت، ج 3، ص 297، 334، 723.
2- - ابن حوقل، ص 33 و یاقوت ج 2، ص 790.
3- - البکری، ص 656.
ص:96
عَزْوَر و ثافل
در نزدیکی رَضْوی کوه عزور است. میان عزور و رضوی یک تاخت اسب فاصله است.
در بیشتر منابع هر دو کوه را با هم نام برند و به اوضاع زراعی آنها اشارت کنند.
در فاصلهای از رضوی و عزور کوه ثافل واقع شده. در مشرق غَیْقه. در نزدیک یَلْیَل دو کوه است که آنها را ثافل اکبر و ثافل اصغر گویند و آن دو ویژه بنی ضَمْره هستند.
بنی ضمره مردمی توانگرند. میان آن دو گردنهای است کمتر از یک پرتاب تیر. میان رضوی و عزور دو روز راه فاصله است. بر آن دو کوه چیزهایی میروید از جمله عرعر، سدر و زعفران. عَرّام میگوید میان آن کوهها کوههای کوچکی است که هریک منسوببهقبیلهای استکه درکنارآن زیست میکند؛ مثلًاثافل کوه مُزَینه است. «(1)» در ثافل اکبر چند چاه است در درون وادیی که آن را یَرْثَد گویند. آن چاهها را دباب گویند. آبشان فراوان و شیرین است و به عمق یک قامت. «(2)» در ثافل اصغر مکانی است به نام قاحه. در آنجا دو چاه پرآب است. نام قاحه به سبب آنکه رسول خدا (ص) در یکی از غزواتش از آنجا گذشته است. مشهور است و سَمْهودی گوید: قاحه در سه منزلی مدینه است. درصحیح بخاری نیز چنین آمده است. و آن برای کسی که به مدینه میرود حدود یک میل پیش از سقیا است. مجد و حافظ ابن حجر و دیگران نیز چنین گفتهاند.
وادی آن را عَبابید گویند. عیاض نیز چنین گوید، ولی اسدی گوید آن را وادی عائد گویند و از آن بنیغِفار است. «(3)» در آن سوی ثافل آبی است به نام مُعَیْط از آنِ کِنانه. «(4)»
1- - بکری، ص 334 و ص 1246.
2- - عرام، ص 401 و یاقوت ج 1، ص 915 و بکری ص 132.
3- - سمهودی ج 2، ص 357.
4- - بکری، ص 131.
ص:97
حوراء
حوراء در شمال کوه رَضْوی است. میان آن و یَنْبُع سه روز راه است. بارگاه کشتیهایی است که از مصر میآیند. «(1)» حورا را بار و وربض و بازاری بوده در سمت دریا. اما در قرن هفتم شهری ویران بوده است. یاقوت گوید: کسی که حوراء را در سال 626 دیده بود برای من حکایت کرد که در آنجا آبی است شور و بقایای قصری است ساخته از استخوان اشتران. در آنجا نه زراعتی بوده و نه حیوان شیردهی. از اراضی حوراء است تجبار. «(2)» از اماکن ساحلی در نزدیکی حوراء عُوَیْنِد است و آن موضعی است نزدیک مَدْیَن. «(3)» بارگاهی نیکو دارد و عسل در آنجا فراوان است.
و از حَوراء است ذوالمَرَخ. ذوالمَرَخ نیز مکانی ساحلی است نزدیک به یَنْبُع. در آنجا درختان مرخ (بادام تلخ که چوب آن زود آتش گیرد. چوب آتش زنه) بسیار است از این رو به این نام نامیده شده. «(4)» درنزدیکیحوراء و میان آن و تنگه، کوه سِتار واقع شده در فاصله سه روز راه از یَنْبُع. «(5)» در شمال حوراء و در نزدیکی آن معدن الحراضَه است. در جایی میان آن و شَغْب و بَداء و یَنْبُع و آن نزدیک به طَیْح است که در پایین دست ذوالمَرْوَه جای دارد. «(6)»
یَنْبُع
یَنبع بر ساحل دریاست. بر سمت راستِ (شمالیِ) رَضْوی، برای کسی که از مدینه به سوی دریا میرود. یک روز راه از رضوی و هفت منزل از مدینه فاصله دارد. «(7)» عَرّام گوید: ینبع از آن فرزندان حسن بن علی (ع) است. انصار و جُهَیْنَه و لیث در آنجا
1- - بکری، ص 1310 و یاقوت ج 4، ص 197، ج 2، ص 790 از ابن سکیت.
2- - ابن سعد، ج 2، ص 6.
3- - یاقوت، ج 3، ص 748.
4- - احسن التقاسیم، ص 84.
5- - بکری، ص 1210.
6- - بکری، ص 1038.
7- - عرّام، ص 397 و سمهودی ج 2، ص 392.
ص:98
زندگی میکنند. چشمههای آب شیرین دارد. وادی آن یَلْیَل است که قریهای است پرنعمت و وادی آن در غَیْقَه میریزد. «(1)» ابن حوقل گوید ینبع شهری است دارای بارو و نخلستان و آب و زراعت. در آنجا موقوفاتی است از آنِ علی بن ابی طالب (ع) که فرزندانش عهدهدار آن هستند. «(2)» مقدسی گوید: ینبع استانی است جلیل با بارویی سخت استوار و آب بسیار. از یثرب آبادتر است و درختان خرمایش بیشتر و نیکوتر است و بازارش گرم است. دو دروازه دارد و مسجد جامع نزدِ یکی از آنهاست. بیشتر ساکنانش بنی حسن هستند. «(3)» سَمْهودی گوید: ینبع از نواحی مدینه است که در زمانهای متأخر از آن جدا افتاده. به سبب بسیاری چشمه سارهایش (/ ینبوع) آنجا را بدین نام خواندهاند. شریف ابن سلمة بن عیاش ینبعی گوید در آنجاصد و هفتاد چشمه است.
در بعضی از کتب آمده است که یَنْبُع ملک علی بن ابی طالب (ع) بود. و بکری گوید که ینبع از آنِ علی بن ابی طالب (ع) بود. کوه رضوی در نزدیکی آن است، آن سوی آن حجاز است و از ینبع چون به نشیب روی به ساحل میرسی. «(4)» ابن شَبّه درباب املاک علی بن ابی طالب (ع) در یَنْبُع گوید که چون رسول خدا-ص- ینبع را گرفت آن را بهکشد داد، او گفت: یا رسولالله من پیرم، آن را به برادرزادهام ده.
عبدالرحمان بن سعد بن زراره انصاری آن را به سی هزار درهم از او خرید. عبدالرحمان به ینبع رفت و در آنجا گرفتار باد سَموم شد و بازگشت. علی بن ابیطالب (ع) را در منزلی به نام بُلَیّه در نزدیکی یَنْبُع ملاقات کرد و علی یَنْبُع را از او خرید. نخستین کاری که درآنجا کرد برآوردن آب بُغَیْبَغه بود. و از قَعْنَبی روایت شده که عمر ینبع را به علی بخشید. سپس علی- ع- آن را خرید در همان حال که در اراضی آن کار میکرد ناگاه آبی فراوان جاری شد. خبر به علی (ع) دادند. گفت: میراثبران خوشدل شوند. ابن ابی یحیی به سندی از عمار بن یاسر روایت میکند که پیامبر (ص) ینبع را در ذوالعُشَیْره به علی (ع) داد. «(5)» نیز ابن شَبّه از ابن ابییحیی روایت میکند که اموال علی در یَنْبع پراکنده بود. از آن
1- - عرام ص 397 و سمهودی ج 2، ص 392.
2- - ابن حوقل، ج 1، ص 33.
3- - احسن التقاسیم، ص 83.
4- - بکری، ص 1310.
5- - تاریخ المدینه، ص 219 و 221.
ص:99
جمله چشمهای بود به نام عینالبُحَیْر و چشمهای به نام عین ابی نیزر. و چشمهای به نام عین نولا که امروزه آن را العدر خوانند. گویند این چشمه را علی به دست خود برآورده است و در آنجا مسجدی است از آنِ پیامبر. در آن هنگام که برای رویارویی با قریش به ذوالعُشَیْره میرفت در آنجا نماز خواند.
بعضی از این چشمهها در دست مردم دیگر است. گویند والیانصدقه آنها را به ایشان واگذار کردهاند. کسانی که این چشمهها در دست آنهاست معتقدند که ملک آنهاست جز عین نولا که خالصه است مگر چند نخل که در دست زنی است به نام بنت یعلی از موالی علی بن ابی طالب (ع).
علی (ع) در ینبع بُغَیْبَغات را به وجود آورد و آن چند چشمه است. یکی از آنها «خَیْف الاراک» است و یکی «خیفلیلی» و چشمهای به نام «خَیْف بسطاس» (یا نسطاس). در آنجا نخلستان و چشمهسارهاست.
بُغَیْبَغات از کارهای علی (ع) است که آن را تصدق نمود و همچنان ازصدقات او بود تا آنگاه که حسین بن علی (ع) آن را به عبدالله بن جعفر بن ابیطالب داد تا از خرمای آن سود برد و دَیْن خود بپردازد و از آن هزینه کند تا دخترش را به یزیدبن معاویة بن ابی سفیان به زنی ندهد. عبدالله آن املاک را به معاویه فروخت تا آنگاه که بنیهاشمصوافی را بگرفتند.
پس عبدالله بن حسن بن حسن از ابوالعباس سَفّاح در زمان خلافتش آن را طلب کرد.
ابوالعباس آن را جزءصدقات علی (ع) قرار داد. پس ابوجعفر منصور در زمان خلافت خود آن را بازپس گرفت. چون مهدی عباسی به خلافت نشست حسن بن زید در این باب با او سخن گفت و ماجرا را شرح داد. مهدی به زفر بن عاصم هلالی که والی مدینه بود نوشت تا آن را باصدقات علی (ع) به او بازگرداند. علی (ع) را ملک دیگری بود در یَنْبُع بر سر چشمهای به نام «عینالحدث» و نیز ملک دیگری بر سر آبی موسوم به عصیبه که آن نیز در یَنْبُع بود. «(1)» هَجَری معلومات دیگری تحت عنوان «صدقات علی (ع) در ینبع» به دست میدهد.
و به روایت از موسی بن عبدالله اصغر گوید:
اراک که به دست عبدالله بن حسن بود و اما کشش و خَیْف لیلی و نیز روضه و مَعْلات
1- - تاریخ المدینه ص 221 تا ص 223 و نیز بنگرید به سمهودی ج 2، ص 271، 263 و نوادر الهجری ج 1، ص 8.
ص:100
در ینبع ازصدقات علی (ع) بود. مراد از مَعْلات مَعْلات الصَّفراء است در وادی یَلْیَل. «(1)» باقی صدقات علی در پایین ینبع است؛ یعنی در کنار دریا و آنها عبارتند از عین ابی مسلم و عین ابی نیزر و عین نولا و بحور، بحور را بُحَیْر نیز گویند. علی (ع) با دست خود در این مکانها کار میکرد. اما عین جُبَیر را عبدالله بن حسن آباد کرد و یکی از فرزندان یحیی بن عبدالله گوید و آن کشکش بود با دوکاف که دراصل کشش بوده است.
در کتب، نام شماری از مواضعی که نزدیک ینبع است آمده؛ از جمله اماکنی که نزدیک دریاست:
1- قاعس و مناخ و منزل ایقب؛ اینها اماکنی است که از آنجا به ینبع روند و از ینبع به ساحل دریا.
2- خُبَیْب؛ در آنجاست که سیلابهای ینبع به دریا میریزند.
3- عَرِم؛ وادیی است که از ینبع سرازیر میشود.
4- امالج و املیج؛ از نواحی فرودین ینبع است.
5- تریم؛ وادیی است میان تنگهها و وادی ینبع نزدیک به مَدْیَن و شَراوه.
6- مجاز؛ موضعی است نزدیک ینبع و قُصَیْبَه که وادیی است میان مدینه و خیبر و هر دو نزدیک به تپه بوابه هستند، در نزدیکی ساحل دریا.
7- رجع؛ کوهی است سیاه میانصفراء و ینبع.
8- غَیْل؛ کوهی است سیاه میانصفراء و ینبع از توابع ینبع و نزدیک به آن.
9- خیزه؛ از اعمال ینبع است از سرزمین تِهامه.
10- خیبر؛ کوهی است درصدر نجلاء به طرف ینبع.
خَفَینَن و غَیْقَه
محمد بن حبیب گوید: خفینَن آبی است نزدیک ینبع. میان یَنْبُع و مدینه. و آن دو شعبه است، یکی در یَنْبُع جاری است و یکی در خَشْرَمه و آن که در خَشْرَمه جاری است به
1- - نوادر الهجری، ج 1، ص 272 تا 273.
ص:101
دریا میریزد. نزدیک خَشْرَمه وادی دَعان است میان مدینه و ینبع. در آنجا چشمهای است از آنِ عثمانیان. «(1)» اما غَیْقَه، ابن سکّیت گوید که آن مکانی است بر ساحل دریا، بالای عُذَیْبَه. و نیز گوید خردک آبی است و چند نخل به سمت کوه جُهَیْنَة الاشْعر. یاقوت گوید: غَیْقه مکانی است در ساحل دریا.
از وادیهایی که به غیقه پیوندد؛ یکی وادی اراک است و آن وادیی است پایین دست ثاقل و نیز طموی که کوهی است که سیلابهایش به غیقه ریزد.
فراقد از غیقه بیرون آید و به سوی وادیصفراء روان است. «(2)» بَعال نیز که سرزمینی است از بنی غِفار در نزدیکی عُسفان. و ذوظبیه موضعی است میان یَنْبُع و غَیْقه. «(3)» و ودعان وادیی است نزدیک ینبع. در آنجا آبی است از آنِ عثمانیان.
مُرَیخ، قلهای است سیاه نزدیک یَنْبُع میان بِرْک و وَدْعان. اصمعی گوید: مُریخه و مِمها دو آب هستند به نام شعبان در نزدیکی مَرْدمه. «(4)» میان ینبع و ساحل قاعس و مناخ و منزل که همان قب باشد، خایعان واقع شده و آن دو شعبهاند که یکی از غیقه آید و یکی از وادی صَّفْراء. «(5)»
عُذَیْبه و جار
در جنوب یَنْبُع عُذَیْبَه واقع شده و آن قریهای است و آبی است. در جنوب عذیبه شَنُوکه است، در شانزده میلی جار. شَنُوکه حد وسط فاصله عذیبه و جار است. بارزترین مکان در جنوب یَنْبُع جار است. عَرّام در وصف آن گفته است: جار شهری است بر ساحل دریای قُلْزُم.
بارگاهی است که کشتیها از مصر و حبشه و عدن و چین و بحرین و بلاد هند به آنجا لنگر
1- - بکری، ص 506 و یاقوت ج 2، ص 577.
2- - یاقوت، ج 3، ص 829 و سمهودی ج 2، ص 354.
3- - یاقوت، ج 3، ص 903.
4- - یاقوت، ج 4، ص 514.
5- - بکری، ص 928 و یاقوت ج 3، ص 626، ج 1، ص 355.
ص:102
اندازند. دارای منبر است. جایی است آبادان. شرب مردمش از بُحَیْره است و آن چشمه یَلْیَل است. در جار کاخهای بسیار است. نیمی از آن جزیرهای است در دریا و نیم دیگرش در ساحل است. «(1)» ابن حوقل گوید: جار بارگاه مدینه است، در ساحل دریا. کوچکتر از جده. «(2)» مقدسی گوید: جار بر ساحل دریا، شهری است استوار. باروی آن سه طرفش را گرفته و طرف چهارم دریاست. خانههای بلند و بازار آباد دارد. خزانه مدینه و دیگر شهرهاست. آب از بدر آرند و طعام از مصر. مسجد جامعشصحن ندارد. مردم جار از چشمه بُحَیْره که در یَلْیَل است آب نوشند. «(3)» از جار تا یَنْبُع هفتاد و دو میل است و تا بدر شانزده میل و تا مدینه سه منزل. «(4)» محاذی جار، جزیره قَراف است در دریا. یک میل در یک میل سطح آن است. جز به کشتی به آنجا نتوان رفت. و آن فقط لنگرگاه حبشه است. مردمش چون مردم جار بازرگانند آب را از دو فرسنگی آورند. «(5)» در فاصله هفت میلی جار، سُرَیْر واقع شده و آن بارگاه کشیتهایی است که از مصر و حبشه به مدینه میآیند و در بلاد کِنانه است.
در شمال جار وادی خَریق است پیوسته به یَنْبُع «(6)» میان جارو مدینه بُساق واقع شده و آن ملک امیة بن حرث بن اسکر است و نیز گردنه خُرَیم که آن را خَیْف خُرَیم نیز گویند. «(7)» گردنهای است میان مطیق وصفراء، در راه جار با عدول از راه مدینه به طرف راست. پیامبر به هنگام بازگشت از بدر از آنجا گذشت. در شش میلی جار دو تپه بَرَّتان و بُضَیْع جای دارد. «(8)» در مشرق جار پایین دست عین الغِفاریین.
میان جار و وَدّان بَزْواء قرار دارد. شهری سفید و مرتفع از ساحل. گرمترین بلاد خداوند است. بنی حمزه در آنجا زندگی میکنند. میان آن و جُحْفه وادی رابغ است در فرو دست عَزْوَر.
میان جار و وَدّان کُلْفی است و آن از سمت ریگستان پایین دعان است. و نیز پایین ثَنِیّه و بالای شعراء. ودّان پایین ثَنیّه است. در شمال غربی کُلْفی اجاول واقع شده است.
1- - عرام، ص 398، و بکری 355 و یاقوت ج 4، ص 5.
2- - ابن حوقل، ج 1، ص 31.
3- - مقدسی، احسن التقاسیم، ص 83.
4- - ابن حوقل، ج 1، ص 31.
5- - عرام، ص 399 و بکری ص 355 و یاقوت ج 2، ص 5، ج 4، ص 48.
6- - یاقوت ج 2، ص 431 و سمهودی ج 2، ص 298.
7- - یاقوت، ج 2، ص 431.
8- - یاقوت، ج 2، ص 108 و ج 1، ص 546.
ص:103
اماکن بین مدینه و بدر
روندهای که از مدینه به مکه میرود، در اثر اهتمام مورخان سیره و محدثین و جغرافیانویسان، اطلاعات فراوانی حاصل میکند؛ از جمله در باب حرکت رسول خدا (ص) از مدینه تا بدر. ابن اسحاق مکانها و حوادث بین راه را به تفصیل آورده است. ابن اسحاق میگوید که پیامبر (ص) از راه مکه طی طریق کرد، نخست به نَقْب مدینه گذشت آنگاه به عقیق و از آنجا به ذوالحُلَیفه و سپس به ذاتالجیش (یا اولات الجیش) رسید. از آنجا رهسپار تُربان شد و سپس مَلَل آنگاه از مَرَیین به غَمیس حَمام رفت سپس به صُخَیْرات الثُمام و سیاله و فج الروحاء و شَنُوکه گذشت تا اینجا راه معتدل بود. آنگاه رسول خدا (ص) بر سَجسَج که چاه روحاء در آنجاست گذشت. آنگاه از آنجا در حرکت آمد تا به مُنْصَرف رسید و در آنجا از راه مکه به طرف چپ گردید و به راهی که به نازیه میرفت افتاد، به آهنگ بدر. پس از طی مسافتی به وادی رُحْقان میانه نازیه و تنگهصفراء رسید و از آنجا تاصفراء پیش رفت.صفراء قریه کوچکی است میان دو کوه و برفت وصَفراء در چپ او بود.
آنگاه پیامبر به وادی ذَفِران رسید و از ذفران رهسپار گردنهای شد به نام اصافر و از اصافر که فرود آمد به بلدهای موسوم به دَبَّه درآمد. حَنّان را که تپه بزرگی است در طرف راست خود قرار داد و در نزدیکی بدر فرود آمد.
از این برمیآید که رسول خدا (ص) برای رسیدن به بدر نخست از همان راه عمومی مدینه رهسپار شد تا به مُنْصَرَف رسید و از مُنْصَرَف به راه فرعی افتاد، راهی که از نازیه به تنگه صفراء و ذَفِران و دبَّه به بدر میرسید. «(1)» و ما در آتیه در این باب سخن خواهیم گفت.
بدر در جانب راست جاده میان مکه و مدینه است، در راهی که رسول خدا (ص) از مدینه به بدر طی کرده دو روایت هست یکی همین روایت ابن اسحاق که آوردیم، دیگر روایت ابن سعد که میگوید میان بدر و مدینه هشت برید و دو میل است. راهی که پیامبر پیمود نخست به رَوْحا رسید میان رَوْحا و مدینه چهار منزل است و از آنجا تا مُنْصَرَف یک منزل و از منصرف تا ذات اجذال یک منزل و از آنجا تا مَعْلاة یک منزل و مَعْلاة همان خَیْف السلم
1- - سیرة ابن هشام، ج 2، ص 251- 254 و نیز بنگرید به بکری، ص 905 و ابن سعد ج 2، ص 7 و یاقوت ج 1، ص 346 و ج 4، ص 663، 787، 1014.
ص:104
است. و از آنجا تا اثَیْل یک منزل است و از اثَیْل تا بدر دو میل راه است. «(1)» یاقوت در این باب همان نص ابن سعد را نقل کرده و افزوده است که اجذال منزل پنجم است برای کسی که میخواهد به مدینه رود و مَعْلاة جایی است میان مکه و بدر. میان آن و بدر اثَیْل است. و ذواثَیْل وادیی است با نخلستانهای بسیار میان بدر وصفراء. از آنِ فرزندان جعفر بن ابیطالب. شاید این اختلافات بدان سبب باشد که این راه پس از رسول خدا متروک مانده است.
بکری و یاقوت اماکنی را که ابن اسحاق در فاصله میان بدر و مدینه برشمرده در پارهای جاهای کتابشان یاد کردهاند. در باب نازیه یاقوت گوید که آن عین ثَرّه است در راه مکه به مدینه، نزدیکصفراء و به مدینه نزدیکتر است و از مضافات مدینه است. «(2)» عَرّام گوید چون از نازیه بگذری به آبی میرسی آن را هَدَجیه گویند. در آنجا سه چاه است ولی مزارع و نخل درختی نیست. زمینهایی است به طول سه فرسخ. از آنِ بنیخُفاف است. میان دو ریگستان سیاه. آبشان گوارا نیست. بیشترین روئیدنی که در آنجاست شور گیاه است و از آنجا در سه میلی به سَوارقیّه رسند. «(3)» اما رُحْقان، بکری گوید: نزدیک مدینه است میان نازیه وصفراء. رسول خدا در مسیر بدر از آنجا گذشت. یاقوت به همین اکتفا کرده که رسول خدا به هنگام رفتن به بدر از آنجا گذشت. «(4)» اما مَضیق (تنگه) مراد از آن مَضیقالصَّفراء است. جایی است مشهور و ما باز هم درباره آن سخن خواهیم گفت.
اما اصافر، یاقوت گوید: گردنهای است که رسول خدا به هنگام رفتن به بدر از آن عبور کرد. کوهی است نزدیک مَنْشِد. «(5)» و گویند که شبه مکانی است میان اصافر و بدر. رسولالله به هنگامی که عازم غزوه بدر بود از آنجا گذشت.
صفراء در وادیی است میان کوهها، دارای نخلستانها و چشمهسارها. با نخل و مزارع و
1- - یاقوت ج 1، ص 524، 525، 784، ج 3، ص 214 و ج 4، ص 663.
2- - یاقوت، ج 4، ص 956.
3- - یاقوت، ج 7، ص 956.
4- - یاقوت، ج 2، ص 1768.
5- - بکری، ص 462، 1269.
ص:105
برکات فراوان. «(1)» آب صفرا همه از چشمههاست. آبش به یَنْبُع رود؛ از جمله آن چشمهها عین خرما است، از آن حکم بن نظلة الفقاری. «(2)»صفراء قریهای است دارای کشتزارها. در آنجا دو دژ است معروف به توأمین. و دژی معروف به حسنیه و دیگر معروف به جدید. همچنین دژها و قریههای پراکنده. آنجا سرزمین کِنانه است سپس به جُهَیْنه و انصار بنی فِهر و نَهد تعلق گرفت. ابورُهْمصحابی در آنجا منزل داشت. «(3)»صفراء و اعمال آن از فُرْع و نواحی آن است. در شمال غربی آن وادی ذَفِران است که سیلابهای آن بدان میریزد و نیز حَنّان است که تپهای است چون کوه. در بئر ذَفِران در زمان سَمْهودی مسجدی بوده که مردم بدان تبرک میجستهاند. این مسجد در طرف چپ مردمی بود که به یَنْبُع میرفتند. از گچ ساخته کمی بالاتر از جاده. مسافران برای تبرک در آن نماز میگزاردند. در نزدیکیهای آن خانهای نبود. جلوش قبری کهن بود در بنایی محکم. ممکن است قبر عبیدة بن حارث بن عبدالمطّلب باشد. «(4)» 1 ن سعد- 2 ابن سعد گوید: عبیده در ذات اجذال در تنگهای در فرود عین الجدول به خاک سپرده شده. از سخن او برمیآید که ذات اجذال نزدیک ذَفِران است. «(5)» در حوالی صفراء قَنان و ضَعاضِع کوچک است. همچنین گرداگرد آن کوههایی است و بارزترین آنها دو کوه مُسْلِح و مُخْرِئ است. هر دو از آنِ بنیالنار، بطنی از غِفار است. از اماکن آنها ارابن است. نام منزلی است بر نَقامَبْرَک. از کوه جهینه تا تنگهصفرا در نزدیکی مدینه و در نزدیکی مَبْرَک مَناخ است.
میانصفراء و ینبع کوه نَطْع واقع شده. کوهی است سیاه مشرف بر غَور در طرف چپ ینبع، از آن جهینه و متصل به نِصْع غارب که نام موضعی است.
1- - یاقوت، ج 3، ص 399 و سمهودی ج 2، ص 335.
2- - یاقوت، ج 2، ص 426 و ج 3، ص 130.
3- - ابن سعد، ج 1 تا ج، ص 180.
4- - سمهودی، ج 2، ص 426 و ج 3، ص 130.
5- - ابن سعد، ج 1 تا 3، ص 35.
ص:106
بدر
بدر به هنگام ظهور اسلام جایگاه گردآمدن عربها بود و بازاری که از آغاز ماه ذوالقعده تا هشتم آن دایر میشد. سپس مردم به شهرهای خود میرفتند، در حالی که مقابل هر درهم، یک درهم در معامله سود برده بودند. «(1)» مقدسی در قرن چهارم در وصف آن گفته است که بدر شهری است کوچک در راه مدینه به سوی ساحل دریا، خرمایش نیکو است. عینالنّبی در آنجاست. جنگ بدر در آنجا اتفاق افتاد. پادشاهان مصر در آنجا مساجد و بناهایی ساختهاند. «(2)» ادْمان رود کوچکی است در جانب راست بدر و در فاصله سه میلی آن و عَقَنْقَل تپهای است از شن در بدر.
3- مناطق جنوب شرقی مدینه
کوه آرَه و فُرْع و ودّان
سکونی گوید: در جانب چپ راه مدینه به مکه کوه آرَه است، مقابل قُدْس. کوهی بلند است. کوهی است سرخرنگ. از اطراف آن چشمهها جاری است و بر هر چشمه دهی است.
از آن جمله است قریهای آباد و خرم به نام فُرْع. این قریه از آنِ قریش و انصار و مُزینه است. و نیز قریه امّ العِیال که صدقه فاطمه (ع) دخت پیامبر (ص) است. «(3)» و نیز قریهای است به نام مَضیق و قریهای به نام مَحْضه و قریهای به نام وَبْره و قریهای به نام خَضِره و قریهای به نام غفوه. این قریهها اطراف آرَه را گرفتهاند و در هر قریه نخلستان است و کشتزار. آرَه از سُقْیا سه منزل دور است. رود آن در ابواء سپس به وَدّان میریزد. آرَه از امهات قراء است. از آنِ ضَمْره و کِنانه و غِفار و فِهر قریش، سپس طُرَیفه است.
1- - ابن سعد، ج 2، ص 41.
2- - احسن التقاسیم، ص 83.
3- - یاقوت، ج 1، ص 363 و سمهودی ج 2، ص 248.
ص:107
طریفه بزرگ نیست، بر ساحل دریاست. نام وادی آره حَقْل است و نیز در آنجا قریهای است به نام ربعان.
فُرْع از مهمترین مکانهای عمرانی در اطراف مدینه است و از اعمال مدینه به شمار است. بلدهای استوار و دارای مسجد جامع. مردمش از قریش و انصار و مزینهاند در آنجا کشتزار و نخل و آب بسیار است. قریهای است آباد و خرم. ولی آن منطقه بعدها خراب شد.
همچنین در اطراف مدینه ضیاع بسیار است. بیشتر ویران. شیرینترین و گواراترین آبهای آن از چاههای عقیق است. «(1)» فُرْع را تا مدینه چهار روز راه است. در جنوب مدینه است و در طرف چپ سُقْیا. با مدینه هشت منزل فاصله دارد. در جنوب وادیالعقیق است که میان آن و مدینه جریان دارد.
کسی که از مدینه به آنجا میرود نَقِیع در جانب چپ اوست. «(2)» مُنْشِد در هشت میلی حَمراءالاسد است از راه فُرع. میان فُرع و مدینه وادیهای مُنْتَقی (یاقوت: منتضی) و ذوالسّلایل و رُواوه قرار دارد. رُواوه غدیری است که سیلابهای نَقیع در آن میریزد. «(3)» خاندان زبیر را در فُرع املاک و اراضی است که آنها را آباد کردهاند. بکری از زبیر بن بکّار روایت کند که اسماء دخت ابوبکر به پسر خود عبدالله گفت که ای پسر در آبادانی فُرع بکوش. گفت: ای مادر آبادش خواهم کرد. و از آن اموالی حاصل خواهم کرد. به خدا سوگند گویی آن روزها را که در مهاجرت از مکه میگریختیم و در آنجا نخلها بود میبینم وصدای سگان را میشنوم.
عبدالله بن زبیر در آنجا عین الفارعه و سَنام را برآورد و برادرش عروة بن زبیر عین النَّهد و عین العسکر را و حمزة بن عبدالله بن زبیر عین الربض و نَجَفَه را پدید آورد. زبیر گوید از سلیمان بن عباس پرسیدم که چرا آن جا را عینالربض گویند، گفت آنجاهایی که در ریگستانها درخت اراک میروید ارباض گویند و نجفه رانجفه گفتند زیرا از نجف الحرّه است؛ یعنی از تلهای آن. «(4)»
1- - یاقوت، ج 4، ص 459.
2- - سمهودی، ج 2، ص 45.
3- - یاقوت، ج 4، ص 810 و سمهودی ج 2، ص 210.
4- - بکری، ص 1020.
ص:108
در کتب به نجفه و ربض اشارت رفته است، بکری گوید که زبیر گفت حمزة بن عبدالله بن زبیر را پدرش رَبَض و نجفه را عطا کرد و آنها دو چشمه هستند در فُرع که بیش از بیست هزار نخل را سیراب کنند. «(1)» از مزارع فُرْع امّالعِیال است. عَرّام گوید که ام العیالصدقه فاطمه زهرا (ع) است و آن چشمهای است و بر سر آن قریهای. سَمْهودی از ابن حزم روایت کند که آن قریه از آنِ جعفر بن طلحة بن عبدالله التیمی بود.صد هزار دینار خرج آن نمود و بیش از بیست هزار نخل را آبیاری میکرد. «(2)» بکری گوید که جعفر بن طلحه مردی خوبروی بود به کار چشمه امّ العِیال پرداخت. و در آنجا بماند و بیمار شد و به مدینه آمد. مالک بن انَس او را دید و گفت این کسی است که دارایی خود آباد ساخت و جسم خویش ویران نمود. «(3)» دیگر از نواحی فُرْع فجاج است. در آنجا اموالی است از عروة بن زبیر. رسولالله (ص) هنگام هجرت از مکه به مدینه از آنجا گذشت. «(4)» در ناحیه فُرْع- بالای آن- معدن بُحْران است از آن حجاج بن علاط البُهزی بود.
رسول خدا (ص) پس از غزوه سَویق آهنگ قریش داشت و دو ماه در آنجا ماند سپس به مدینه بازگردید. «(5)» از سه راه میتوان از مدینه به فُرْع رفت. یکی راه نقم و یکی راه حَشْرج و سوم که طولانیتر است بر استاره میگذرد و آن قریهای است که یزید بن عبدالله بن زمعه در آن میزیست.
فُرْع از شریفترین ولایات مدینه است وصاحب آن از دوازده موضع که همهصاحب منبراند مالیات میستاند. منبری در فُرْع و منبری در مضیقالفُرع در چهار فرسنگی آن منبری در سَوارقیه و سایه و رُهاط و عمق الزّرع و جُحْفه و عَرْج و سُقیا و ابواء و قُدَیْد و عُسْفان و استاره. همه اینها از اعمال فُرْع به حساباند. «(6)»
1- - بکری، ص 1021، یاقوت، ج 4، ص 760 از سهیلی.
2- - سمهودی، ج 2، ص 248.
3- - بکری، ص 196.
4- - ابن هشام بکری ص 1160، یاقوت 1/ 637.
5- - یاقوت، ج 1، ص 498، سمهودی ج 3، ص 258 و 355 از ابن اسحاق.
6- - بکری، ص 1020 و 1221.
ص:109
در سمت راست جبل آرَه حَشا واقع شده و آن کوهی است بلند که در آن هیچ نباتی نیست جز درختی به نامِ خَزَم که از پوست آن رسن بافند و بَشّام که درختی است خوشبوی که از چوب آن مسواک سازند. حَشا از آن خُزاعه و ضَمره است. «(1)» گرداگرد حشا وادیی است به نام بَعْق و وادی دیگری به نام شَسّ. «(2)»
ابْواء
ابْواء در فاصله نصف میل از کوه حَشا است. «(3)» آن کوه، کوهِ ابْواء هم هست. در وادی بَعْق واقع شده و وادی ابْواء را ارْثَد گویند. «(4)» مردمش از قبایل مختلف است و بیشتر از اسلم.
ابْواء قریه بزرگی است از اعمال فُرْع. در وادی آن درخت گز روید و در هیچ جا بیشتر از آن نباشد. در پنج میلی آن مسجدی از آنِ پیامبر هست که آن را بیضه گویند. منطقه ابواء بیماری خیز است. «(5)» در هشت میلی ابواء حَرَّةالافاعی واقع شده. آن را از آن رو بدین نام خواندهاند که افعی در آنجا بسیار است آن سان که مردم مجبور شدهاند از آنجا مهاجرت کنند. «(6)» در دو میلی ابواء درهای است که آن را تلعان الیمن گویند.
ابواء یازده میل از سُقیا دور است در میانه راه قشیری واقع شده و آن چشمهای است پرآب. کوه قُدْس بر آن اشراف دارد.
عبدالله بن مطیع را در آنجا اموالی است و نیز چاهی است بین سُقیا و ابواء، معروف به بئر ابن مطیع. میان سقیا و ابواء وادی مطعن و ربا قرار دارد. «(7)»
1- - بکری، ص 450 و یاقوت، ج 1، ص 100، 449.
2- - بکری، ص 449، یاقوت ج 1، ص 287.
3- - بکری، ص 449.
4- - بکری، ص 136، و یاقوت ج 1، ص 192 و سمهودی ج 3، ص 144.
5- - یاقوت، ج 1، ص 100.
6- - بکری، ص 239.
7- - یاقوت، ج 3، ص 103 و نیز بنگرید به سمهودی ج 2، ص 323.
ص:110
سُقْیا
قریهای دارای منبر از اعمال فُرْع. در قدیم راه حاجیان از آنجا میگذشت. از وادیها فرود تِهامه است نزدیک جُحْفه. میانشان نوزده میل فاصله است و همچنین تا ابواء نوزده میل و تا عَرْج هفده میل و تا رُوَیْثه ده فرسخ و تا مدینه نود و شش میل. «(1)» سُقیا منزلی است بزرگ با مردم بسیار و بستانی و نخلستانی بزرگ و نزدیک به دریاست و از آنجا تا دریا یک روز و یک شب راه است.
در سُقیا چاههایی بسیار است و برکهها و چشمههای بسیار. بیشتر آنهاصدقات حسن بن زید است. «(2)» اسدی گوید: در سُقیا ده چاه است و در نزد برخی برکهای. و نیز چشمهای با آب بسیار که در آن برکه ریزد. و از آنجا برای آبیاریصدقات حسن بن زید جاری شود. در کنار آن آب نخلها و درختان بسیار است. این آب قطع شد ولی در سال 243 باز هم جریان یافت و بار دیگر قطع شد و در سال 253، آشکار گردید. در یک میلی آن مکانی است که در آن نخل و کشتزار باشد وصدقات حسن بن زید از سی چاه آبیاری شود و نیز متوکل در آنجا پنجاه چاه احداث کرده. آب همه شیرین و در هر یک به قدر یک قامت آب. «(3)»
وَرِقان و قُدْس و عَرْج
عرام میگوید: کسی که از مدینه بیرون آید و به سمت بالا رود، نخستین کوهی که در سمت دست چپ خود بیند کوه وَرِقان است. کوهی است عظیم و سیاه. از بزرگترین کوهها. از سیاله تا مُتَعَشّی میان عَرْج و رُوَیْثه کشیده شده، مُتَعَشّی را حی گویند. در وَرِقان انواع درختان است. میوه دهنده و بیمیوه. و در آنجا درخت آتشزنه و سماق و خزم (درختی است که از پوست آن رسن سازند. م) روید. آبگیرها و چشمههای شیرین و گوارا دارد. ساکنان وَرِقان بنیاوساند از مُزَیْنه. «(4)»
1- - سمهودی، ج 7، ص 323.
2- - سمهودی، ج 2، ص 324.
3- - سمهودی، ج 2، ص 322 و 323.
4- - بکری، ص 1377 و یاقوت ج 4، ص 921.
ص:111
قُدْس متصل به وَرِقان است و آن جبال تِهامه است. قُدْس دو کوه است یکی قُدْس ابیض نام دارد و دیگری قدساسود. میان قدس ابیض و وَرِقان گردنهای است به نام رَکوبه، کوهی بلند است میان عَرْج و سُقیا کشیده شده. میان قدس اسود و وَرِقان نیز گردنهای است به نامصَمت. (یاقوت: حمت. م) «(1)» هر دو کوه قُدْس از آن مزینه است داراییشان مواشی است از گوسفند و اشتر. میان آن دو آبهای فراوان است. نزدیک به کوه قُدس موضعالسر است در دیار مزینه. «(2)» در برابر قدس در طرف راست کسی که به بالا میرود دو کوه است به نام نَهْبالاسفل و نَهْبالاعلی. این دو کوه نیز از آنِ مُزَینه است. بنیلیث را هم در آن نصیبی است. در نَهْب الاعلی آبی است و نخلستانهایی. آنجا را ذوحیم (یاقوت: ذوخیمی. م) گویند در آنجا نیز جز آن چاه که گفتیم آبگیرهایی است. راه جاده میان نَهْبَین و قُدس و وَرِقان فاصله میافکند. بر سر این راه است عَرج. «(3)» قُدْس الابیض جبلالعَرج نامیده شود. و آن حدود تِهامه و حجاز است، البته هرگاه از دامنه عَرْج و گردنههای ذاتعِرق به سوی تهامه روی.
عَرْج قریهای است دارای منبر و مسجد، وادی آنجا را مُنْبَجس گویند. در آنجا چشمهای است در طرف چپ راه در درهای میان دو کوه.
در نزدیک عَرج گردنه رَکوبه است. ابن زَباله گوید که رسول خدا در رَکوبه نماز به جای آورد و در آنجا مسجدی بنا کرد و آن مسجد را تِعْهِن گویند. «(4)» بکری گوید: عَرْج در دو میلی جنوب اثایه و هفده میلی شمال سُقیا واقع شده. «(5)» مجاور قُدس، القهر است و در نزدیکی آن حَذور و وادی طِلخام جای دارد. «(6)»
1- - یاقوت، ج 4، ص 39.
2- - یاقوت، ج 3، ص 76.
3- - بکری، ص 1052 و یاقوت ج 4، ص 922 و سمهودی ج 2، ص 359.
4- - سمهودی، ج 2، ص 169.
5- - بکری، ص 931، 954، 1257.
6- - بکری، ص 1100.
ص:112
4- مناطق جنوب شرقی مدینه
سوارِقیّه
سوارقیه قریهای است دارای منبر. از منبرهای فُرْع است. «(1)» با دژها و بستانهای بسیار و مواشی. قریهای است پرنعمت و پردرخت با مردم بسیار. «(2)» منبر و مسجد جامع دارد.
و بازاری که بازرگانان از اطراف بدان روی آورند. بنیسُلیم را در آنجا ضیاع و عقار است. آبش به شوری میزند. از چاههایی در وادیی به نام سوارق و وادیی به نام ابْطُن، آب شیرین برمیدارند. مزارع و درختان موز و انجیر، انگور، انار، گلابی و زردآلو که آن را فِرْسک گویند همچنین شتر و اسب و گوسفندان بسیار دارند. بزرگانشان در بادیه زندگی میکنند و در یک جا ثابت هستند و دیگران در بادیههای اطراف آن هستند. برای طلب قوت در راه حجاز و نجد تا حد ضَرِیّه پیش میروند و آنجا تا هفت منزل پایانِ حد آنهاست. روستاهای اطراف از آنِ آنهاست. «(3)» در نزدیکی سوارقیّه شماری از روستاها و بلاد است؛ از آن جمله است:
1- جِناب و آن مکانی است در جنب سوارقیّه.
2- قبیا، از آنِ مردم سَوارِقیّه است. آبش همانند آب سوارقیه شور است. میان قبیا و جِناب سه فرسخ راه است. ساکنان بسیار و مزارع و نخلها و درختانش پربار است. «(4)» 3- ارَن، جایی است میان اتم و سوارقیه بر سر جاده و میان منزل بنیسُلَیم و مدینه. «(5)» وادی قوران از مهمترین وادیهای نزدیک سوارقیّه است میان آن و سوارقیّه چند فرسخ فاصله است. چاههای آب بسیار دارد. آبش شیرین و خوب است. نخلستان و درخت دارد. در آنجا قریهای است به نام مَلْحاء و غدیر ذومَجْر. «(6)»
1- - بکری، ص 1021.
2- - احسن التقاسیم، ص 79.
3- - یاقوت، ج 3، ص 180.
4- - یاقوت، ج 4، ص 211 و البکری، ص 100.
5- - یاقوت، ج 1، ص 223.
6- - یاقوت، ج 4، ص 198 و سمهودی ج 2، ص 363.
ص:113
اما ملحاء بطن وادیی است که سه چاه دارد آب همه شیرین و نیز دارای درخت و نخل، اطراف آن ارتفاعاتی است. که به ارتفاعات ذومَجْر مشهورند. و ذومجر غدیری بزرگ است، در بطن قوران. بالاتر از قوران لَقْف است آب چاههایش شیرین است ولی در آنجا زرع و نخیلی نیست. زیرا زمینش سخت است. «(1)» در لَقْف روستایی کوهستانی است در جانب غربی قله. پیامبر در هنگام هجرت از لَقْف گذشت.
در سوارقیه آبی است در شورهزار به نام رَفْده. در برابر شُواحِط است و آن کوهی است شامخ و در حوالی آن نخلها و بیشهها. سایه درختان در آب افتد همانند قصرها. «(2)» بالاتر از سَوارِقیّه آبی است به نام ذَنْبانالعِیص و در فرود بَیْضان- در شُواحِط- موضعی است که آن را عِیص گویند. در آنجا آبی است به نام ذنابةالعیص در آنجا درختان مغیلان و دیگر درختان فراوان باشد از این روست که آنجا را عِیص گفتهاند. «(3)» (بیشه درختان خاردار. م) میان عیص و مدینه چهار شب راه است و تا ذوالمَرْوه یک شب راه، میان ینبع و عیص جُمْدان واقع شده است. «(4)» عرّام بعد از ذکر رُحَیضه گفته است که سپس به جانب مکه به وادیی به نام عُرَیْفَطان میگردد. محاذی آن کوههایی است به نام، ابْلی قلهای است به نام سوده از آنِ بنیحقاف (حفاف). آب چشمههایشان شیرین است و اراضی پهناوری را بدان کشت کنند. همچنین در آن نواحی آبی است به نام نازیه میان بنی حقاف (حفاف) و انصار، به سبب اختلاف اینان کارشان به تباهی کشید و بدین سبب مردم بسیاری کشته شدند. فرمانروای آن بلاد بارها با بهای بسیاری خواست آن را بخرد ولی مردمش ابا کردند. «(5)» در محاذی ابْلی از جانب مشرق کوهی است به نام ذوالمرقعه آنجا از آن بنیسلیم است و چون از عینالنازیه بگذری به آبهای فراوانی خواهی رسید که آن را هَدَجیه گویند. مجموعه
1- - یاقوت، ج 4، ص 363 و سمهودی ج 2، ص 367.
2- - بکری، ص 813، 101 و یاقوت ج 4، ص 582.
3- - یاقوت، ج 3، ص 753 و سمهودی ج 2، ص 348.
4- - یاقوت، ج 2، ص 115.
5- - سمهودی، ج 2، ص 381.
ص:114
سه چاه است، در آنجا نخل و درختی نیست. بیشتر گیاه آن شورخار است از آنِ بنیخقاف. از آنجا به سَوارِقیّه در سه میلی عینالنازیه روند و آن روستای بنیسلیم است. در نزدیکی سوارقیه کوههایی است چون:
1- مُغار، کوهی است بالای سَوارقیه در بلاد بنیسلیم در آنجا در زیر ریگ آبهای فراوان باشد که چون ریگ را باز کنند آب بسیار فوران کند ولی آبش شور است. آنجا را سهدار (یا هدّار) گویند. و نیز دو چاهک است سرشان به سنگ سیاه پوشیده. در درون یکی از آن دو آبی است شورناک و آن را رَفْده گویند و وادی آن را عُرَیْفطان نامند. در آنجا نخلها و بیشههاست که عابران در سایه آنها بیارمند. برجاده زبیده. بنی سلیم آن را منقار زبیده گویند.
(یاقوت: منقّا زبیده. م) «(1)» 2-صَحْن، کوهی است در بلاد بنیسُلیم بالای سوارقیّه ابواشعث گوید که در آنجا آبی است به نام هَباءه و در آنجا چاههایی است که از ته به یکدیگر راه دارند، آب آنها به یکدیگر پیوندد. آبی گوارا و شیرین که به آن گندم و جو و امثال آن کارند. «(2)» اما هَباءَه؛ بکری گوید که در برابر شُواحط مکانی است موسومصَحْن. در آنجا آبهایی است که هباءه نامیده شوند. چاههایی است که از ته به یکدیگر راه میبرند و آبشان در یکدیگر ریزد و بدان آب زراعت کنند. «(3)» 3- شُواحط، کوهی است مشهور در نزدیکی مدینه و سوارِقیّه. پلنگ و بز کوهی آنجا فراوان باشد. آبها که از کوه فرومیریزد در استخرها گرد آید تا بدان زراعت کنند. عرّام گوید، در نزدیکی شُواحط از نواحی مدینه و سوارقیّه وادیی است به نام بِرْک که گیاه و آب فراوان دارد.
میان سلّم و عُرْفُط. ابنسکّیت در تفسیر این بیت کُثَیّر:
فقد جعلت اشجان برکٍ یمینها و ذات الشمال من مریخة اشأما
گوید: اشْجان مسیلهای آب است و بِرْک در اینجا درهای است از یَنْبُع تا مدینه. عرض آن حدود چهار یا پنج میل است. آن را مَبْرَک گویند و پیامبر برای آن دعا کرده است. «(4)» حربی گوید در فاصله یک روزه راه از سَوارِقیّه گودالی است در حرّه بنی سُلیم که آب در آن گرد آید. این گودال را حبس گویند و جمع آن احباس است یاقوت گوید: حبس بین حرّه
1- - یاقوت، ج 4، ص 582.
2- - یاقوت، ج 3، ص 371 و سمهودی ج 2، ص 334.
3- - بکری، ص 814.
4- - یاقوت ج 1، ص 511 و بکری ص 813 و سمهودی ج 2، ص 260.
ص:115
بنی سلیم است و سوارقیه و نصر گوید که حبسالسیل آن سوی یکی از دو حرّه بنی سلیم است. میان دو حرّه بنیسلیم فضایی است کمتر از دو میل. اصمعی گوید: حبس کوهی است مشرف بر سَلْماء به گونهای که اگر افتد بر سر مردم آنجا افتد. «(1)»
حَرِّه (/ سنگلاخ) بنی سُلَیم
حَرّه بنی سُلَیم را «امصبّار» گویند. و آن از دو حرّه پدید آمده که یکی از آن دو را خدریه گویند. اتَمّ کوه حَرّه بنی سُلَیم است؛ شامل حاذه و نقیا و قیا. «(2)» نَقِیع در مشرق حَرّه است. در آنجا دو آبگیر است که آبشان از نَقِیع میآید. یکی از این چشمهساران مَصامه است که آبی است بالای نَقِیع و پایین حَرّه بنیسُلَیم. همچنین آبگیرهای نقیع چون بَراجم و سلامه. «(3)» سلامه مقدار یک شبه راه از مدینه دور است.
ذوالغُصْن، سیلابهای حرَّه بنی سلیم در آن ریزد. در نزدیکی آن کوه بَرام است در بیستفرسنگیمدینه. «(4)» نزدیکبه بَرام کوه معتمل است به رنگ سرخ و وتد در کنار آن است.
در پایین دست حَرّه بنی سُلَیم ذر واقع شده است. درخت سلم که گونهای مغیلان است در آنجا فراوان روید. رود ضاجع از آنجا سرچشمه گیرد و به سوی مشرق جاری شود. دَفاق و عِران دو نهراند که ازحرّه بنی سُلَیْم به راه افتند و به دریا ریزند. «(5)» در مشرق حَرّه دو کوه ذوبحار و رَقْرَق جای دارند. و اهْوَل بالاتر از تَسْریر است، از آنِ عمرو بن کلاب. سیلابههای آن از نِیر به جیران آید. عَسْجَل در حَرّه سُلَیْم است. «(6)» بئر مَعونه میان حَرّه بنی سُلَیم و سرزمین بنی عامر است، در چهار منزلی مدینه.
اشتهار آن به سبب غزوهای است که در آن روی داد.
1- - یاقوت، ج 1، ص 933.
2- - یاقوت، ج 1، ص 114.
3- - بکری، ص 1325.
4- - یاقوت، ج 1، ص 538، ج 2، ص 101.
5- - بکری، ص 553.
6- - یاقوت، ج 3، ص 672.
ص:116
مَعْدن بنی سُلَیْم
معدن بنی سُلَیم آبی است، از اعمال مدینه به راه نجد. مردم بسیار در آنجا سکونت دارند، اینان منسوبند به فران بن بلی بن عمرو بن الحاف بن قُضاعه. اینان بر بنی سُلَیم فرود آمدند و با آنان درآمیختند و از آنان شدند، ایشان را بنیالقَین گویند. «(1)» در نزدیکی معدن بنی سُلَیم در جانب راست حاجیانی که به مکه میروند خَبیص واقع شده و میان معدن و سَوارقیه شُعْث و عُنَیْزات قرار دارند. آنها دو کوه خرد هستند، و نیز ماءالطریق و ارَن. عَمْق بر سر راه مکه است. میان معدن و ذاتعِرق. کوه شَرَوْری میان عَمْق و معدن است و رَکیّه آن سوی معدن. «(2)»
1- - بکری، ص 28 و یاقوت، ج 2، ص 865.
2- - ابن سعد، ج 1، 2، ص 29.
ص:117
فصل پنجم: آبها و آبیاری
اشاره
حجاز در منطقه کویری است. زمین خشک و باران اندک و آب قلیل است. در آنجا هیچ رود جاری که با آبش زراعت را آبیاری توان کرد وجود ندارد. ولی در سرتاسر آن وادیها (خشکرودها) یی است که در اثر باریدن باران به طور موقت آب در آنها افتد. این سیلابها که گاه بهصورت سیلهای بنیانکن در میآیند نه تنها زراعت را به کار نمیآیند بلکه هر چه را بر سر راه خود بیابند با خود ببرند. جز اینکه در جلگههای پست به سبب رطوبتی که کسب میکنند روییدن گیاه و درخت را میسر سازند و اندکی کشاورزی را مساعد افتند.
این امور سبب شده که کشاورزی در حجاز در درجه اول متکی به آبهای زیرزمینی باشد. گاه این آبها نزدیک به سطح زمیناند یا بر سطح زمین جریان مییابند.
در طی کتابها از وجود آبها در بعضی از مناطق، بدون اینکه طبیعت آنها را مشخص کنند، یاد شده و بویژه یاقوت در «معجمالبلدان» و بکری در «معجم ما استعجم» و سَمْهودی در «وفاءالوفاء» و عَرّام بن اصْبَغ در کتاب «جبال تِهامه» بیش از دیگران از این آبها سخن گفتهاند. اینک، ما نیز بر مبنای آن منابع از مواضع وجود آبها یاد خواهیم کرد.
وأدی مُشَقَّق، در راه تبوک است آبی است که از کوه میتراود به قدری که یک یا دو یا سه سوار را سیراب کند.
سُمْنه، آبی است میان مدینه و شام و وادی القُری.
شجر، آبی است از بنی القَیْن بن جسر میان وادی القری و تَیْماء. «(1)»
1- - یاقوت، ج 3، ص 146.
ص:118
شجر آبی است شیرین در قسمت قبله جبل العَلَم در راه تبوک. «(1)» طَرَف آبی است نزدیک مرقی. «(2)» جَریب، بطن وادیی است در فَرْش که آن را مَثْعَر گویند و آن آبی است از آنِ جُهَیْنَه در کنار مَثْعَر آب دیگری است از جُهَیْنه. «(3)» بُوانه نزدیک به آن است. آن را قُصَیْبه هم گویند و در آن حوالی آب دیگری است به نام مَجاز. «(4)» عَمْق، آبی است در بلاد مُزَیْنه از سرزمین حجاز. «(5)» عَزْور، کوهی است آب ثَلْماء از آن میآید، ثَلْماء آبی است که نخلها و درختان بسیاری را سیراب میکند. «(6)» رود تُرْبان، آب بسیار دارد، و گوارا. ابو زیاد گوید وادیی است با آبهای بسیار. «(7)» در مقابل قُدْسین (/ قدس الاسود و قدس الابیض) در طرف راست راه برای کسی که به بالا میرود دو کوه است به نام نَهْبان (دو نهب). نَهْبِ پایین و نَهْب بالا. در نهب بالا آبی است و بر آن آب نخلهایی که آن را ذوخیم گویند و نیز آبی است غیر این چاه که از کوه تراود. «(8)» عُذَیبه، ابن سکّیت گوید آبی است میان یَنْبُع و جار. «(9)» مُرَیْسیع، نام آبی است در ناحیه قُدَیْد به سوی ساحل. «(10)» ابن سِکّیت گوید آبی است بر کرانه دریا. بالای عُذَیْبه و در جای دیگر گوید موضعی است در غَیْقَه با آبی اندک. در آنجا به سمت کوه جَهَیْنه اشعر چند نخل است. «(11)»
1- - یاقوت، ج 4، ص 145.
2- - یاقوت، ج 3، ص 531.
3- - یاقوت، ج 4، ص 413، ج 4، ص 657 و بکری، ص 37 و ص 1259.
4- - یاقوت، ج 1، ص 754 و سمهودی ج 2، ص 300.
5- - بکری، ص 967.
6- - یاقوت، ج 1، ص 933.
7- - بکری، ص 308.
8- - بکری، ص 1051.
9- - بکری، ص 972.
10- - بکری، ص 1220.
11- - یاقوت، ج 3، ص 829.
ص:119
عَرّام گوید چون از عُسْفان بیرون آیی که بر دریا روی و کوهها را پشت سرنهی به وادیی رسی که میان تو و مَرّالظَهران واقع شده که آن را مَسِیحه گویند و وادی دیگری پیش آید به نام مُدْرَکه. این دو وادی بزرگاند با آب بسیار. از آن جمله آبی است به نام حُدَیْبِیّه. و فروتر از آن آبهایی است که از حرّه (/ سنگلاخ) به سوی دریا روانند. «(1)» فرنفق، آبی است در ابْلی، میان معدن بنی سُلیم و سَوارقیّه. «(2)» در نزدیکی ابْلی دو چاه سرپوشیده است، در درون یکی آبی است شور، آن را رَفْدَه گویند و در حوالی آن نخلهایی است و بیشههایی که عابران در سایه درختانشان بیارامند.
یاقوت گوید: رَفْدَه آبی است در سبخه، در سوارقیّه. «(3)» عرّام گوید: چون از عین النازیه بگذری به آبی رسی به نام هبیه و آن سه چاه است و بر سر آنها مزارعی. «(4)» از این نوشتهها برمیآید که آبها اطلاق میشود- غالباً- به آب اندک، چون مُشَقَّق، ولی گاه به چاه اطلاق شود. بسیار باشد که آبها درون وادیها باشد چون تُرْبان و وادیهای عُسفان و مَثعَر و مَشْجَر و گاه جاری بود چون آبهایی که در نزدیکی حُدَیبیّه جاری هستند و گاه به حدی است که با آن زراعت کنند چون عَزْوَر.
چاهها
در کتب نام شمار کثیری از چاهها آمده که بیشتر آنها بر سر راههای ارتباطی هستند، مخصوصاً اطراف مدینه.
یاقوت گوید: سعد در نزدیکی مدینه بر سر راه فَیْد است قصر و منازلی و بازاری و آبی شیرین دارد. بر سر راه کسی است که از فَیْد به مدینه رود. «(5)» اما رَوحا، ابن رُسته گوید: در آنجا مردمی زندگی کنند، بازاری کوچک دارد، آبش از چاههاست. سَمْهودی گوید: در آنجا چاههای بسیار بوده ولی امروز جز یک چاه باقی نمانده
1- - یاقوت، ج 4، ص 449 و عرام ص 415 با پارهای اختلاف.
2- - یاقوت، ج 3، ص 788.
3- - یاقوت، ج 2، ص 792.
4- - یاقوت، ج 4، ص 956 و بکری، ص 998 و سمهودی ج 2، ص 382.
5- - یاقوت، ج 3، ص 91.
ص:120
است. امروز در آنجا برکهای است پر از آب از آنِ حاجیان. معروف به برکه طار. شاید آن را جدیداً ساخته باشند و برایش موقوفاتی قرار دادهاند. سَجْسَجع چاه رَوحاء است. چاه ذاتالعَلَم نیز به چاه رَوحاء معروف است. چاه مذکور بعد از رشاء است. «(1)» گویی کس به عمق آن نتواند رسید.
اسدی گوید: در رَوحاء چاههای بسیار است. یکی از آنها چاه مروان است. در نزد آن برکهای است از رشید و چاهی از آنِ عثمان بن عَفّان است و بر سر آن دولابی است که بدان از چاه آب کشند. و آب بدان برکه ریزند. و نیز چاهی معروف به چاه عمر بن عبدالعزیز در وسط بازار و چاهی معروف به چاه واثق که ارتفاع آبش شش ذراع است. «(2)» در مَلَل چاههای بسیاری است چون: چاه عُثْمان، چاه مروان، چاه مهدی، چاه مخلوع (مراد امین بن هارون الرشید است)، چاه واثق، چاه سدره، و در سه میلی قریه بر سر چشمهای شبیه به حوض ده ناقوره کار گذاشتهاند که از آن آب میکشند. معروف است به برکه ابن هشام. «(3)» چاه حواتکه، در زَقَب الشُطْآن، در میانه راه چشمه بنیهاشم که در مَلل است و چشمه اظم. «(4)» سُقیا، سهیلی گوید سُقْیا نام چند چاه است و نام چند برکه. میپرسند که چرا آنها را سُقْیا گویند؟ گوییم بدان سبب که مردم از آنها آب شیرین نوشند در هفت میلی سُقیا چاه طَلوب است و در نزدیکی آن لَحْیاجَمْل. «(5)» اما مُرَیْسیع چاهی است از آنِ بنی المصطلق، در آنجا فرود میآیند. بکری آن را آب بنیالمصطلق نوشته. «(6)» عبدالله بن مطیع را چاهی است میان سُقیا و ابواء. «(7)»
1- - رحله ابن جبیر، ص 188.
2- - سمهودی، ج 2، ص 314.
3- - بکری، ص 1256.
4- - بکری، ص 113.
5- - سمهودی، ج 2، ص 322.
6- - بکری، ص 1220.
7- - ابن سعد، ج 5، ص 127.
ص:121
جُحْفه آبش از چاههاست. «(1)» رابغ، چشمه و چاهها و نخل دارد. «(2)» در ثافل اکبر چند چاه است، در بطن وادیی موسم به یَرْثَد و نام چاهها دَبّاب است. آب آنها شیرین است و عمق آبها به قدر قامتی. در ثافل اصغر آبی است گردان درته چاهی به نام قاحه. آن دو را آب شیرین باشد و بسیار. در آن سوی ثافل آبی است به نام مُعَیْط. «(3)» سه میل پیش از کُراع الغَمیم، جنابذ است. در آنجا چند چاه است و گنبدی و مسجدی.
در نیمه راه عُسْفان و بطن مَرّ. «(4)» بعد از کُراع الغَمیم که نزدیک عُسفان است، جایی است به نام مسدوس. چاههایی است از آنِ فرزندان ابولهب. اسدی گوید: امَجّ بعد از خُلَیْص است در سمت مکه و در دو میلی آن. و گوید یک میل بعد از آن، وادی ازرق است معروف به عرّان. امَجّ از آن خُزاعه است. از آنجا قریب بیست چاه است، که به آب آنها زراعت کنند. در عُشَیره و سیاله نیز چاههایی است. «(5)» در نزدیکی سَوارقیه شمار اندکی چاهها و چشمههاست.
عرّام گوید: چون از عینالنازیه بگذری به آبی میرسی که آن را هَیْبه گویند. سه چاه است که بر سر آنها نه درختی است، نه نخلی و نه کشتی. در طول سه فرسنگ، از آنِ بنی خفاف است و میان دو سنگلاخ سیاه. آبشان شیرین نیست. بیشتر روییدنیاش خار شتر و شوره گز است. سوارقیّه در سه میلی آن است. هَیْبه روستایی است بزرگ از اعمال مدینه. «(6)» بالا دست سَوارقیه شُواحِط وصحن است. در آنجا آبی است به نام هَباءه. دهانههای چاههایی است که از ته به یکدیگر راه دارند. آب هر یک از چاهها به چاه دیگر میریزد. آبی خوش که با آن مزارع گندم و جو و امثال آن را آب دهند.
1- - ابن رسته، ص 178.
2- - بکری، ص 1350.
3- - بکری، ص 1246، 334.
4- - بکری ص 957.
5- - حربی، مناسک، ص 312 و 443.
6- - عرام، ص 398 و یاقوت ج 4، ص 956؛ سمهودی ج 2، ص 386؛ بکری، ص 99.
ص:122
در بطن نخل سیصد چاه است و در وادیصحن و وادی بیضان نیز چاههایی است. «(1)»
چشمهها
در منابع نام بسیاری از چشمههای حجاز آمده است. بسیاری از آنها در مناطق نزدیک به دریا و در نزدیکی یَنْبُع است.
مؤلف المناسک گوید که در یَنْبُعصد چشمه زاینده است. عرّام درباره یَنْبُع گوید: در آنجا چشمههای آب شیرین است با آب بسیار. شریف بن سلمة بن عیاش ینبعی گوید در یَنْبُعصد و هفتاد چشمه است. «(2)» سَمْهودی گوید: یَنْبُع را بدین نام خواندند به سبب چشمههای بسیارش (ینبوع/ چشمه) بعضی گفتهاند که چشمههایش را شمردهاندصد و هفتاد بوده است. «(3)» مراد از «بعضی» شریف بن سلمه است که یاقوت از او روایت کرده. منابع از فراوانی آب یَنْبُع حکایت کردهاند، بدون ذکر چشمههایش.
نزدیک یَنْبُع اضَم است و عینالحب و آلات در آنجاست. عرّام گوید:صفراء روستایی است با نخلستانها و مزارع بسیار، همه آبش از چشمهسارهاست.صفراء بالای یَنْبُع و نزدیک مدینه است و آبش به یَنْبُع جریان یابد. «(4)» یَنْبُع، وادی آن یَلْیَل است که در غَیْقَه میریزد و در این یَلْیَل چشمه بزرگی است که از درون ریگ میجوشد، آبش شیرین و فراوان است. این آب بر روی ریگ روان است. بنابراین جز در چند موضع زراعت بر آن نتوان کرد. در آنجاها که زراعت کنند خرما و سبزیجات و خربزه روید. چشمهاش را بُحیر گویند. شرب مردم جار، که در دو فرسنگی میزیند، از این آب است. «(5)»
1- - عرام، ص 435.
2- - سمهودی، ج 2، ص 392.
3- - عرام، ص 398 و یاقوت ج 3، ص 399 و بکری، ص 839 و سهمودی ج 2، ص 325.
4- - عرام، ص 398 و یاقوت ج 2، ص 5 و بکری ص 355.
5- - بکری، ص 441.
ص:123
حرزه در این منطقه است. از وادیهای اشْعَر در قفاره ریزد. و در فرو دست آن چشمهای است که سُوَیقه خوانده میشود. حرزه موضع برخورد سُوَیقه است و آن از آنِ خاندان حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب است. «(1)» سَمْهودی گوید: سویقه چشمهای است شیرین و پرآب در فرو دست حرزه و یک میلی سیاله. در سمت راست کسی که به مکه میرود. ملک فرزندان عبدالله بن حسن است. «(2)» بکری گوید: بثنه زمینی است روبهروی سُوَیقه در مدینه. در آن عبدالله بن حسن بن حسن کار کرده است. در پایین دست حوره، چشمه عبدالله بن حسن است که سُوَیقه نامیده میشود.
زمخشری میگوید: بین، چشمهای است در وادیی به نام حورتان. «(3)» سمهودی درباره بین گوید: و سیل آنها در حورتین ریزد. جای چشمه و روستا امروز در آنجا موجود است. پیش از این گفتیم که در فاصله یک میلی از سُوَیقه سیاله واقع شده است.
وی گوید: در سیاله چاههای بسیار است و پس از پیامبر (ص)، چشمهها و ساکنان آن تجدید شده.
عیود نیز در این منطقه واقع شده. در آنجاست چشمه حسن بن زید بر سر راه. ابن معقل لیثی گوید چشمه امیر در دامنه عیود ظاهر میشود آب آن از مرا میآید. «(4)» از مناطقی که چشمهها در آنجا بسیار است شَمَنْصِیر است. عرّام گوید: شمنْصیر کوهیصعب است و تاکنون کسی بر آن فرانرفته و نمیداند بلندی قلّهاش چقدر است. از آن چشمهسارها جاری است و بر سر چشمهها نخل و شورهخار روید. ابنجنّی در کتاب هذیل گوید به خط او خواندم که شمنصیر کوهِ سایه است و سایه وادی بزرگی است که در آن بیش از هفتاد چشمه روان است و آن وادی امَجّ نیز نامیده شود. کَدید میان امَجّ و عُسْفان است و آن نیز آبی است جاری بر سر آن نخلهای بسیار. جُحْفه چاههای اندک دارد. در دو میلی آن چشمهای است که برکه بزرگی را پر میکند ولی اتفاق میافتد که آب در آنجا اندک باشد و در رابغ چشمه و چاهها و نخل است. «(5)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 326 و 166.
2- - سمهودی، ج 2، ص 393.
3- - سمهودی، ج 2، ص 441.
4- - بکری، ص 112 و 113.
5- - بکری، ص 112 و 113.
ص:124
ذَرَه قریهای است به نام جبله در غرب آن و ستار قریهای است متصل به جبله و وادی آن لَحْف خوانده شود و در آن چشمههایی است. در مشرق ذره قریهای است به نام قصر و قریهای به نام شرع. هر یک از این قریهها را مزارع و نخلستانهاست که از چشمههایی در درون وادی رخیم سیراب میشوند. از دیگر وادیها حاضره است و در آنجا قبر عبدالعزیز بن محمد بن عبدالعزیز بن عمر بن عبدالرحمان بن عوف است. آنجا را چشمهای است. بُلَی بر حاضره میریزد و در آنجا نخلستانی است از آنِ محمد بن ابراهیم اللهبی. تبرز نیز در کنار حاضره است و در آنجا چشمههای کوچکی است از جمله چشمهای است از آنِ عبدالله بن محمد بن عمران طلحی که آن را اذنبه گویند و آن از بارورترین اموال اوست. ضلیل از آنِ مبارک ترک است و چشمههایی در آنجاست که از سر کوه آشکار میشوند. «(1)» از اماکنی که در آن چشمهها است یکی سُقْیا است، سَمْهودی از اسدی روایت میکند که در سُقْیا مسجدی است از آن رسول خدا (ص)، در نزدیکی کوه و در آن حوالی چشمهای است شیرین و گوارا. سپس گوید که در سُقْیا بیش از ده چشمه است و بعضی از این چشمهها در آبگیرهایی میریزند. و گوید که در آنجا چشمهای است پرآب و درختان بسیار، آن چشمه یک بار آبش قطع شد و در سال 243 بار دیگر جریان یافت و در فاصله یک میلی از منزل موضعی است در آن نخل و کشتزار وصدقاتی است از حسن بن زید. در آنجا چاههایی است که از سی چاه آن برای زراعت آب برمیکشند. جز اینها در ایام متوکل هم پنجاه چاه حفر کردند آب همه شیرین و ارتفاع آب یک قامت یا کمتر و یا بیشتر. «(2)» اسدی به هنگامی که از اماکن میان ودّان و سُقْیا سخن میگوید، گوید که در وسط راه میان آن دو، چشمه قشیری است. چشمهای است با آب فراوان. و در وسط ابواء مسجدی است از آن رسول خدا (ص) و در آنجا چشمهها و برکههایی است؛ از آن جمله برکهای است در نزدیکی قصر، از آن چشمه آب بسیار میتراود، بر سر آن هفت آبشخور است و یک برکه قدیمی.
اسدی گوید: در سه میلی سُقْیا چشمهای است به نام تِعْهِن. و گوید: چشمهای است ویران. عیاض گوید تِعْهِن نام چشمهای است که آن موضع را به نام آن چشمه نامیدهاند. تِعْهِن
1- - سمهودی، ج 2، ص 172.
2- - سمهودی، ص 271 و 272.
ص:125
در سه میلی سُقْیا است. «(1)» از جایهایی که در آنها چشمهها فراوان است یکی فُرْع است. در آنجا منبر است و نخلستانها و آبهای بسیار. فُرْع قریهای است پرنعمت و سرسبز. زیباترین چشمههایش دو چشمه است که آب فراوان دارند. نام یکی ربض است و دیگری نجف. با آب آن دو بیست هزار نخل را آبیاری کنند.
عَرّام گوید: در طرف راست راه، رو به روی قُدْس اسود کوهی است بس بلند به نام آره و کوه دیگری است که از اطراف آن چشمههای آب جاری است و بر هر چشمهای قریهای است؛ از آن جمله قریه آباد و بزرگ فُرْع است. این قریه از آن قریش و انصار و مُزَینه است. و نیز از آن جمله است امّالعیال. این قریه ازصدقات فاطمه (ع) دخت پیامبر (ص) است و نیز قریهای است به نام مضیق و قریهای به نام محضَه و نیز قریه وَبْرَه و قریهای موسوم به خَضِره و قریهای که آن را غفوه گویند و آره را از همه طرف احاطه کرده و در هر قریه نخلها و مزارع است. در سه منزلی سقیا است و در جانب چپ آن از چشمههای فُرْع امّ العیال است. «(2)» چشمههایی نیز نزدیک سوارقیه یافته شود. عرّام پس از سخن از وادی عُرَیْفِطان گوید در محاذی آن مکانی است به نام سوده از آنِ بنیخُفاف از بنیسُلَیم. آبشان ازصعبیه است. و آن چند چاه است. در آنجا چشمهای است به نام عینالنازیه. این چشمه میان بنی خفاف و انصار مورد نزاع است و خلقی بدین سبب به قتل آمدهاند. سلطان بلد بارها خواسته که به بهایی گران آن را بخرد ولی از فروش ابا کردهاند. «(3)» رِحْضیّه، در محاذی آن قریهای یا زمینی است به نام حِجْر. در آنجا چشمهها و چاههایی است از آنِ بنی سُلَیم.
از دیگر جایها که در کتب نام آنها آمده و در آنجا چشمهسارهایی است؛ عبارتند از:
بَدْر، در آنجا دو چشمه است.
یَلْیَل، در آنجا چشمه بُحَیر است.
صَفراء.
1- - سمهودی، ج 2، ص 356.
2- - زبیر بن بکار، النسب، ص 52 و ابن حزم، جمهره، ص 140.
3- - عرام، ص 28 و یاقوت ج 4، ص 596 و بکری ص 99، ص 100 و سمهودی.
ص:126
رابغ و خُلَیص.
وَرِقان.
ظَهران
مَرّان
رُهاط
دیگر آبها
در کتابها از انواع دیگر آبها نام برده شده؛ از آن جمله است:
غدیرها
مشهورترین آنها غدیر خمّ است. عرّام گوید، در یک میلی جُحْفه است. سیلابِ وادی آن در دریا ریزد. در آنجا جز بیدِ دشتی و گونهای از گیاهان کوهی که از آن حصیر بافند و گونهای کنگر، هیچ نروید. از سمت مشرق همواره آب باران در آن ریزد و قطع نشود. «(1)» اسدی گوید: غدیر خمّ در سه میلی جُحْفه است. در طرف چپ راه. و گویند که خم نیزاری باتلاقی است و در آنجا غدیری است منسوب به آن. آب چشمه در آن غدیر میریزد. میان غدیر و چشمه مسجدی است از آنِ رسول خدا (ص). «(2)» در کتب آمده است که غدیر مکانی است نزدیک عُسْفان. و در نزدیکی ذو رَوْلان غدیری است به نام مختبی. و نیز غدیری است موسوم به سدره که آبیصاف و پاکیزه دارد و در اطراف آن درخت نیست و نزدیک به سَوارقیّه است. «(3)» در نزدیکی سَوارقیّه غدیر بزرگی است به نام ذومَجْر در درون وادی قَوْران. بالاتر از آن آبی است به نام لَقْف. آبی است از چاههای بزرگ که شیرین است ولی در اطراف آن زراعت
1- - عرّام، ص 413.
2- - سمهودی، ج 2، ص 301.
3- - عرّام، ص 428.
ص:127
نیست. «(1)»
زهابها (اوشال)
عرّام گوید: وشل آبی است که از سر کوه تراود و کس نداند که منبع آن کجاست. «(2)» ابن منظور گوید: وشل آب اندکی است که از کوه زهد یا ازصخره- قطره قطره افتد و قطرهها به هم نپیوندد. و گویند این نمیشود مگر از بالا و قلّه کوه یا آبی است که از میان تخته سنگها اندک اندک بیرون آید. جمع وشل، اوشال است. و اوشَلَ: آب قطره قطره چکید.
ابومنصور گوید: در بادیه کوهی دیدم که در غاری از آن آب از سقف میچکید و در جایی گرد میآمد. آن را وشل میگفتند. این آبهای اندک قطره قطره جمع شود و به سوی مزارع به راه افتد.
از این زهابها در حجاز اندک نیست. عرّام گوید که کوههای رَضْوی و عَزْوَر را از این زهابها باشد.
در کوه قُدْس نیز زهابهایی است و نیز در نَهْب اعلی و اسفل. این دو مقابل قدس هستند. در طرف راست کسی که به سمت بالا سیر کند. نَهْب اعلی را آبی است و به سبب آن آب نخلستانهایی به نام ذوحیم و در آنجا زهابهاست.
در شُواحِط هم که کوهی است در نزدیک سَوارقیّه زهابهایی است.
در جبال ساره هم زهابهایی است شیرین و گوارا. «(3)» کوههای عرفات به کوههای طائف پیوسته است و در آنجا آبهایی است که از زهابها حاصل شود. «(4)» ابن اسحاق گوید: در غزوه تبوک، در راه آبی بود که از کوه میتراوید، به آن مقدار که
1- - عرام، ص 233 و یاقوت ج 3، ص 198، 419 و بکری، ص 100 و سمهودی ج 2، ص 368.
2- - عرام، ص 397.
3- - عرام، ص 434 و یاقوت ج 3، ص 331 و سمهودی ج 2، ص 331.
4- - عرام، ص 419.
ص:128
یک یا دو یا سه سوار را سیراب میکرد آن را مُشَقَّق میگفتند. «(1)»
آبهای زیرزمینی
گویند که غَیْقه زمین پست پهناوری است در ساحل دریا چند وادی در آن میریزند. آن را دو شعبه است؛ یکی بدان بازمیگردد و دیگری در یَلْیَل جریان مییابد و آن در وادی صفراء است. (؟)
ابن سکّیت گوید غَیْقه آبی است زیرزمینی بر ساحل دریا، بالاتر از عُذَیبه. در جای دیگر گوید: غَیْقه آب باریکی است که بر سر آن نخلستانی است به طرف کوه جُهَیْنه اشعر. «(2)»
برکهها
مقدسی گوید: امَجّ، در آنجا برکه و قناتی است. «(3)» ابن رسته گوید: رُوَیْثه را برکههای آب است که آنها را «احساء» «(4)» میگویند سهیلی گوید: سُقْیا را چاههای بسیار است. «(5)» و نیز برکههایی.
بُثور (زمینهای سست)
عرّام گوید در حدود تباله قریهای است به نام رَنْیه. و قریههایی به نامهای بیشه و تثلیث و یبمبَم و عقیق؛ عقیق تمره. همه از آنِ عقیل. بثور جمع بثر است و بثر آبی است که در ریگها جاری است چون به مقدار یک یا دو ذراع یا حتی کمتر از یک ذراع ریگ را بکنند آب پیدا شود گاه نیز آبها چنان به سطح زمین نزدیکند که اگر ستوران زمین را با سم بکاوند آب
1- - یاقوت، ج 3، ص 542 و بکری ص 1266.
2- - یاقوت، ج 3، ص 829 و سمهودی ج 2، ص 354.
3- - مقدسی، ص 79.
4- - احساء و بثور آبی است که در زیر ریگها نزدیک به سطح زمین وجود دارد گاه با کندن یک یا دو ذراع جاری شوند گاه نیز ستوران زمین را میکاوند و آب بیرون میآید. م.
5- - ابن رسته، ص 78.
ص:129
پدید آید. «(1)»
حوضها
ابوعبدالله محمد بن احمد اسدی در وصف راه مکه و مدینه گوید از ذوالحُلَیفه تا حَضِیره شش میل است و گوید آن مُتَعَشّی است و در آنجا چاهی نیکو با آبی گوارا و حوضی است. عمر بن عبدالعزیز آن چاه را حفر کرده. «(2)» اسدی گوید: در رُوَیْثه چاهها و حوضها هست.
گنبدها
بکری گوید: سه میل پیش از کُراعالغمیم، جُنابذ (گنبدها) است. در آنجا چاهها و گنبدها و مسجد است. جُنابذ در میانه راه عُسْفان و بطن مَرّ است. «(3)»
باغها
یاقوت گوید: اجاوِل موضعی است نزدیک وَدّان در آنجا باغی است. ابن سِکّیت گوید:
اجاوِل ریگستانی است در طرف راست کُلْفی و در جانب شمال آن. «(4)»
اراضی دیم
عرّام گوید، ذره متصل است به خَلْص آره. و آن تپههایی است نه چندان بلند. و بر فراز آنها مزارع و قریههاست از آنِ بنیالحارث بن بهثة بن سلیم. کشتههایش دیم است. یا چنانکه خود گوید: «اعذاء». و اعذاء زمینهایی است که آب به آنها نرسد. در آنجا درونصخرهها چشمههایی هست ولی جریان ندارند و از آنها زراعت را فایدتی نیست. «(5)»
1- - عرّام، ص 421.
2- - سمهودی، ج 1، ص 69.
3- - بکری، ص 957.
4- - یاقوت، ج 1، ص 131.
5- - عرام، ص 417.
ص:130
قَنان
عرّام گوید: در ابْلی آبهایی است؛ از آن جمله بئر مَعونه و ذوساعده و جماجم یا حماحم (مورد شک) و وسباء. اینها از آنِ بنی سُلَیم است. کوههایی هستند متصل به یکدیگر. «(1)» و نیز به هنگام سخن از جبال سراة گوید که در این کوهها زهابهایی است شیرین و چشمههایی است جز قرقد ویسوم. در آنجا آبی نیست مگر آنچه در گودالهایی گِرد میآید ولی کس نمیداند که از کجا آمده است.
آبگیرها و استخرها
در کتب نام بسیاری از آبگیرها و استخرهای حجاز آمده است. در تعریف آبگیر، عَرّام گوید: از بر سر هم نهادن چند سنگ پدید میآید تا آب حبس شود.
ابن منظور گوید: حبس هر چیزی است که مجرای وادی را بدان بربندند. و نیز گویند حبس، سنگ یا چوبی است که در مجرای آب نهند تا آب جمع شود و مواشی خود را آب دهند. در حدیث آمده است که پرسید که در کجا آب را حبس کردهاند؟- یعنی جلو آب را بستهاند- نزدیک است که از آن شعله آتشی سرکشد که گردن اشتران را در بُصری روشن سازد.
بعضی گویند شکافهایی است در میان سنگلاخها که آب در آنها گرد میآید و اگر جمعی را به آب نیاز باشد، آنان را کفایت کند. حبس مترادف مصنعه (/ آبگیر) است و جمع آن احباس است و نیز آن را مستنقع (/ آبگیر) گویند. لیث گوید: چیزی است که جلو آب را با آن سد کنند و خس و خاشاک آب را به آن بگیرند. عربها آن را مزرفه هم میگویند و نیز گویند که آب در آن جمع شود و چون پر شد به «حبس» دیگر رود. ابنالاعربی گوید: حبس سنگهایی است که بر دهانه رودخانه نهند تا مانع طغیان آب گردد. «(2)» ابن سیده گوید که حبس مانند مصنعه و جمع آن احباس است، معنای دیگر آن مستنقع (/ آبگیر) است ابن سکیت گوید:
حبس سنگهایی است که بر سر مجرای آب نهند تا آب در آنجا گرد آید و مردم آب نوشند و
1- - عرام، ص 429.
2- - لسان العرب، ج 7، ص 345.
ص:131
چارپایان خود را آب دهند. ابوحنیفه گوید: هر مصنعهای حبس است و جمع آن احباس است. «(1)» در کتب نام چند محبس آب در حجاز آمده است که یاقوت از آنها یاد کرده است.
زمخشری گوید: حبس کوهی است از آنِ بنیقُرّه، دیگری گوید: حبس میان حرّه بنی سُلیم و سَوارقیّه است. در حدیث از عبدالله بن حبش روایت شده که از آنجا که آب را بربندند آتش به درآید. ابن منظور گوید: حبس سیل نام موضعی است در حرّه بنیسلیم، میان آن و سَوارقیه یک روز راه است.
عرّام گوید: شَمَنْصِیر، و در غرب آن قریهای است به نام حدیبیّه. چندان بزرگ نیست.
روبهروی آن کوه کوچکی است به نام ضَعاضِع در نزد کوه آبگیر بزرگی است که آب در آن جمع شود. «(2)»
زَلَفه
از اشاره ابن منظور به زلف، برمیآید که زلف نیز به معنای مصانع (آبگیرها) و مفرد آن زلفه است. «(3)» ابن بری شعر لبید را که گوید:
حتی تحیّرت الدیار کانّها زلف وافی قتبها المحزوم
شاهد آورده که زلف جمع زلفه به معنای سنگهاست.
و ابوعمر گوید: زلف در این بیت همان مصانع آب است و جوهری نیز به روایت عمانی گوید:
حتی اذا ماء الصهاریج نشف من بعد ما کانت ملاء کالزلف
و گوید آن مصانع است و در حدیث یأجوج و مأجوج آمده است: «یرسل اللَّه مطرا فیغسل الارض حتی یترکها کالزلفه» مراد از زلفه مصنعه (/ آبگیر یا برکه آب) است.
ابوحنیفه گوید زلف به معنای غدیر پر آب است. ابن برّی از ابوعمر زاهد روایت کرده که زلفه را سه معناست: باغ، برکه و آینه. به نظر میرسد که این واژه پس از ظهور اسلام متروک
1- - المخصص، ج 10، ص 52.
2- - عرام، ص 410، یاقوت؛ یاقوت، ج 3، ص 474.
3- - لسان العرب، ج 11، ص 39 و مخصص ج 10، ص 53.
ص:132
شده و به جای آن «حبس» آمده است.
قناتها
دیگر از وسائل آبیاری قنات است که آن را فقر گویند و جایی را که آب از قنات بیرون آید فقیر گویند «(1)» ابن منظور گوید: فقیر مظهر قنات است. در حجاز چند قنات هست که اماکنی را آبیاری میکنند. عرّام گوید از شَراة به سایه روند و آن وادیی است میان دو مرتع (/ حمی).
در آنجا چند روستا باشد در آنجا روستایی است به نام فارع که نخلهای بسیار دارد و از هر دست مردم. آبهایش در زیرزمین جریان دارد، از درون قناتها.
پایینتر از آن مَهایع است. سپس خَیْف که آن را خَیْف سَلّام نیز گویند. خیف از آبگیرها در سمت چپ و راست دور است. آبش از قنات است و بادیهاش اندک است. و در زبان عربی آبگیر را مسک هم میگویند.
پایینتر از آن خیف ذیالقبر است. آبش از قنات است و چشمههایی که از دو طرف وادی جریان دارد.
عرّام به هنگام سخن از جبال مکه گوید: سپس جبال عرفات که جبال طایف به آن پیوسته است. در آنجا هم زهابها هست و هم قناتها و هم سردابها. از آن جمله است مُشاش که از عرفات بیرون میآید و به مکه میرسد. «(2)» عرّام در تعریف مسکگوید: مواضعی است که آب در آنها جمع شود. مفردش مَساک است. «(3)» ابن منظور گوید: عربها مکانهایی را که آب باران در آن گرد میآید مَساک و مَساکه و مَساکات خوانند.
ابوزید گوید مسیکه جایی است که آب در آن جمع شود و به سبب سختی زمینش آب در آن فرو نرود. «(4)» از اینگونه مسیکهها یا آبگیرها در چند جای حجاز توان یافت. عرّام در تعریف کوه
1- - عرام، ص 413.
2- - عرام، ص 419.
3- - عرام، ص 397.
4- - ابن منظور، ج 12، ص 279.
ص:133
رَضْوی عَزْوَر گوید: آب این دو کوه در وادی غَیْقَه ریزد و غَیْقه در دریا ریزد و آن آبگیری نیز هست.
و درباره وادی ذو رَوْلان گوید: در بالای این وادی باغهایی است به نام فلاج. مردم به هنگام بهار در آنجا گرد آیند. در آنجا چند مسک (آبگیر) وجود دارد که شرب مردم را در تابستان و بهار بسنده است و در آنجا چاهها و چشمهها نیست. «(1)»
باران وسُدّ
عرّام گوید: سُدّ آب باران است. در کوه شوران محل گرد آمدن آب باران، بسیار است که به آن محلها بجرات، کرم، عین و اماء گویند.
رسول خدا (ص) فرمان به سدّ آن داد. از سُدّ قناتی است تا قُبا. «(2)» سَمْهودی گوید: در قاموس المجد آمده است که اضَم کوهی است و نیز نام همان وادی است کهمدینه منوره در آن است. اهل مدینه اضَم را قناة گویند و از آنجا تا سد، شَظات نامیده شود. «(3)» سمهودی گوید: سُد آب آسمان است در حزم بنیعوال. شاید مرادش همان سُد است که درراهی که رشید ازمدینه تا معدنِ بنی سلیم میان مدینه و رَحْضیّه- در بیست میلی مدینه- پیمود، واقع شده و در آنجا آب بسیار است، در درهای که معاویه در آنجا سدی برای حبس آب ساخته بود، و آن همانند برکه بود. «(4)»
آب در مکه
اوضاع خاص در بلاد سبب شده که هر یک برای فراهم ساختن آب و نگهداری و مصرف آن، شیوه خاصی برگزینند. خواه بهصورت غلبه بر سیلابها و مهار کردن آنها یا حفر چاهها و پدیدار ساختن چشمهها و طرز هدایت آب از جایی به جایی دیگر. در این امور معلومات مفصلی راجع به مکه و مدینه در عهود اولیه اسلامی به ما رسیده است.
1- - عرام، ص 427.
2- - عرام، ص 425.
3- - سمهودی، ج 2، ص 247 و یاقوت ج 1، ص 281، 305 و ج 4، ص 281.
4- - سمهودی، ج 2، ص 321.
ص:134
اما در باب مکه، ازرقی که از قدیمیترین نویسندگان تاریخ مکه است، معلومات و آگاهیهای مفصلی از سیلهای مکه در عصر جاهلیت به ما داده است. و نیز فصلی جامع دارد از سیلهای مکه در عهد اسلامی تا زمان مؤلف. ناشر کتاب نیز فصلی در افزوده و از سیلهایی که مکه را بعد از زمان ازرقی تهدید کرده سخن گفته است. ازرقی از اقداماتی که خلفا برای حفظ مکه از آسیب سیلها به کار بردهاند، مطالبی در کتاب خود آورده است.
سیلها و سیلبندها (سدها)
ازرقی گوید: در سال 17 ه. ق. سیل عظیمی به مکه روی نهاد و مسجدالحرام و بناهای اطراف آن را در خود غرق ساخت. عمر بن خطاب در آن سال سیلبندی که به نام «ردم عمر» معروف شده بر آورد. این سیلبند از نزد خانه جَحش بن رئاب- که آن را خانه ابان بن عثمان گویند- تا خانه عثمان بود. ازرقی گوید: عمر فرمان داد آن را باصخرههای عظیم که بر هم نهادند، بسازند. از نیای خود شنیدم که میگفت: از آن زمان که عمر آن سیلبند را ساخت، مکه دستخوش سیل نشد، حال آن که از آن پس سیلهای گران میآمد.
در سال 80 ه. ق. در موقع حج، سیلی عظیم آمد. روز ترویه بود. مردم و متاعشان را با خود برد و بر گرد کعبه حلقه زد. این سیل به ناگهان آشکار شد و خانه و راهها را ویران ساخت و جمع کثیری در زیر آوار ماندند. مردم در کوهها پناه گرفتند. عبدالملک به عامل خود در مکه نوشت و مالی فرستاد که بر سر کوچهها سیل بند نهد تا خانههای مردم از سیل در امان ماند و مردی نصرانی را بفرستاد تا سیلبند مسجدالحرام را بنا کند.
از جمله این سیلبندها، سیلبند حزامیه است در خط حزامیه. و سیلبندی است که آن را سیلبند بنی جُمَح گویند ولی از آنِ آنان نیست بلکه از آنِ بنیقراد از فِهریان است ولی به رَدم بنی جُمَح اشتهار دارد. عبدالملک عامل خود را فرمان داد تا سنگهای بزرگ با گردونهها کشیدند و بر اطراف ربض نهادند و به نیروی مالی که فرستاد سیلبند استواری بنا نمود. برخی از ابزار آن هنوز هم باقی است، از خانه ابان بن عثمان، که سیلبند عمر است، تا خانه ابن الجدار آن سنگها که در آن خانهها هست از بقایای آن سیلبند است.
اما سیلبند سرای اویس، که در پایین مکه در نَحْرالوادی است، در مورد آن اختلاف
ص:135
است. بعضی گویند: از کارهای عبدالملک است و بعضی گویند: نه، کار معاویة بن ابی سفیان است و این در نزد ما به صواب نزدیکتر است. «(1)» بلاذری از سیل بند عمر بن خطاب و عبدالملک بن مروان یاد کرده و گفته است که سیل به مکه درآمد و از سمت بالای شهر وارد مسجد شد. عمر دو سیلبند بساخت. یکی سیلبند بالا، بین خانه عبدالله بن حارث و خانه ابان بن عثمان بن عَفّان و دیگری سیلبند پایین در نزد حمارین و آن همان است که به سیل بند ابواسَید معروف شده. ملاحظه شد که بلاذری بنای هر دو سیلبند را به عمر نسبت میدهد و ازرقی یکی را. «(2)» اما سیلبند عبدالملک، بلاذری از حدوث سیل عظیمی در سال 80 ه. ق. یاد میکند.
به دنبال آن عبدالملک به عامل خود در مکه نوشت که جلو کوچههایی را که از آنجا سیل به خانه مردم میرود و نیز جلو مسجد را سد کند. او نیز چنین کرد. عبدالملک مردی نصرانی برای انجام دادن این کار فرستاد. او سنگها و مصالح دیگر آورد، سیلبندی را که به سیل بند بنیقراد یا بنی جُمَح معروف است بنا کرد و نیز سیلبندی در پایین شهر مکه ساخت. «(3)» ازرقی گوید که در زمان مأمون سیل عظیمی آمد و مردم بسیاری را با خود ببرد و خانههای بسیاری را ویران نمود. این خانهها بیشتر مشرف بر وادی بودند. او برای رفع خطر و ساختن سیلبند، مال عظیمی فرستاد تا سیلبند مسجدالحرام را بساخت و در وادی مکه راه سیل را بگشود. تا سال 237 که مادر متوکل علی الله دوازده هزار دینار برای کندن و توسعه وادی مکه فرستاد. ولی در کتابها از ماهیت کاری که در زمان مأمون و متوکل در باب باز کردن و کندن وادی مکهصورت گرفت، به تفصیل نیامده است.
چشمهها
یکی از مشهورترین آبشخورهای مکه چشمه زُبَیْده است. ازرقی گوید که آن در اصل چشمههایی بود بیرون حرم و در خارج مکه، از آن جمله چشمه مُشاش بود. زبیده برای آن برکهای حفر کرد که سیلابهایی که به مکه جاری میشدند در آن برکه جمع میشدند. سپس
1- - اخبار مکه، ج 2، ص 135 و 136.
2- - فتوحالبلدان، ص 52، از کلبی.
3- - فتوحالبلدان، ص 53.
ص:136
چشمههای حُنَیْن را نیز به آنجا راه نمود. «(1)» رشدی ملحس در توضیح سخن ازرقی گوید: چشمه حُنَیْن یا چشمه زبیده از کوه بلندی به نام طار جاری بود، در راه مکه به طائف. آب از طاربه بستان حُنَیْن میآید. زبیده آن بستانراخرید وآب را به وسیله قناتهایی به مکه روان ساخت، چنانکه ازرقی اشارت کرده است.
زبیده چشمه دیگری از وادی نَعْمان بالای عرفات جاری ساخت. این چشمه از زیر کوه کرا در انتهای وادی نَعْمان میجوشید. و از آنجا به موضعی میان دو کوه بلند در بالای زمین عرفات میآمد و به برکههایی که در عرفات بود میریخت. این قول ترجیح دارد که این برکهها را عبدالله بن عامر بن کُرَیز ساخته است. برکهها پر از آب میشد و حجاج در روز عرفه از آن آب مینوشیدند. سپس از آن برکهها قناتهایی (کانالهایی)، تا جایی که امروز معروف به قَناطر است آوردند و از آنجا به مُزْدَلِفه و از آنجا به چاه بزرگی به نام چاه زبیده در پشت منا بردند. «(2)»
چاهها
مردم مکه در درجه اول نیازهای خود را به آب، از چاهها برمیآوردند. بلاذری گوید و نیز ازرقی، که این چاهها پیش از اسلام و بعد از آن، در مکه وجود داشتهاند. اما چاههای پیش از اسلام، نام بیست و هشت چاه در کتب آمده است که ششتای آنها بیرون حرم بوده است.
اینها به پیش از زمان فرمانروایی قُصَی بن کِلاب باز میگردند ولی باقی، همه در داخل حرم حفر شدهاند و بیشتر در بطن مکه. بعضی از آنها منسوب به عشایراند و بعضی منسوب به افرادی سرشناس از عشایر مکه. اما چاههایی که بعد از اسلام احداث شدهاند؛ بلاذری و ازرقی از هفت چاه نام بردهاند و ازرقی از نُه چاه دیگر نام برده که در اخبار نیامده است که آنها را چه کسی حفر کرده یا خریده و شرط استفاده از آنها چه بوده است. به نظر میرسد که استفاده از آنها همگانی و مجانی بوده است. آب آنها در مواقع عادی برای مردم مکه کفایت میکرده ولی در موسم حج کفایت نمیکرده است.
ازرقی گوید: از زمانی که عبدالمطّلب چاه زمزم را کند، معتمد مردم شد و مخصوصاً
1- - اخبار مکه، ج 2، ص 187.
2- - ازرقی، ج 2، ص 265.
ص:137
حجاج که آب از آن برمیداشتند، او را گرامی داشتند. پس از حفر زَمْزَم، دیگر چاههای مکه از نظر مردم افتادند. در کتابها نیامده است که از آب چاههای مکه برای کشاورزی استفاده میشده است. «(1)»
برکهها
بلاذری گوید: قریش پیش از آنکه قُصَی آنها را گرد آورد و پیش از آنکه به مکه درآورد، از حوضها و آبگیریهایی که روی کوهها پدید آمده بود و از چاهها آب مینوشیدند.
در کتب نام آن آبگیرها و حوضهای اطراف مکه نیامده است. ازرقی از حوضهای زَمْزَم در مسجدالحرام و حوضهای ابن هِشام یاد کرده در آنجا که مردم به مِنا میروند. «(2)» در مکه چند برکه احداث شده بود، مشهورترین و قدیمترین آنها برکه قَسْری است.
منسوب به سازنده آن خالد بن عبدالله قَسْری است که از سوی ولید بن عبدالملک والی مکه بود. و سپس از سوی هِشام امارت یافت. آن را برکه بردی هم میگفتند. این برکه در فَم الثّقَبه بود. «(3)» نزدیک بئر میمون. این برکه از سنگهای منقش و بزرگ ساخته شده بود. آبش از بئر میمون بود سپس از ثَقَبه نیز آبی بدان گشوده شد و سد ثَقَبه بنا گردید. از این برکه چشمهای به سوی مسجدالحرام باز کرده بودند. در این برکه ماهیهایی هم بود. «(4)» ازرقی گوید: مأمون،صالح بن عباس را در سال 210 فرمان داد که پنج برکه در بازار بسازد که مردم برای آب به زحمت نیفتند و به برکه امّ جعفر نروند. او نیز از برکه امّجعفر چشمهای به برکه بطحاء آورد. این برکه نزد شعبِ ابن یوسف بود و رو به روی خانه او. سپس به برکهای که نزد کوهصفاست میرود، سپس به برکهای نزد حناطین (/ گندمفروشان) آنگاه به برکهای در دهانه کوچه ثَنِیَّه پایینتر از خانه اوَیس. آنگاه به برکهای نزدیک سوق الحَطَب (/ بازار هیزم فروشان) سپس به ماجلین که در بستان ابن طارق است در پایین مکه جریان
1- - اخبار مکه، ج 1، ص 64.
2- - ازرقی، ج 2، ص 224.
3- - ازرقی، ج 2، ص 62.
4- - ازرقی، ج 2، ص 83.
ص:138
مییابد. «(1)» ازرقی از حوضهای زمزم یاد کرده و حوضهای ابن هِشام و این حوض در مَأزِمَین منا است. شاید مرادش چاه قِسْریه باشد که خالد بن عبدالله القِسْری به امر هِشام میان مَأزِمَین مِنا در ثَنِیّه حفر کرده، در جانب چپ کسی که از مکه به منا میرود. «(2)»
سرابستانها
ازرقی گوید: معاویه در مکه سرابستانهایی احداث کرد که هر یک را چشمه و آبشخوری بود. نیز مکان این سرابستانها را معین کرده است و گوید که معاویة بن ابی سفیان در حرم چشمهها برآورد وبرای آنها سرا بستانها احداث کرد که در آنها نخل و دیگر روییدنیها بود، از آنهاست:
1- سرابستان حمام و آن را چشمهای بود. این سرابستان از حمام معاویه در مَعْلاة تا موضع برکه امّ جعفر بود.
2- سرابستان عَوف، چشمهای آن را آب میداد و در آن نخلهایی بود.
3- سرابستانصفی.
4- سرابستان مورش، دارای زرع و نخیل.
5- سرابستان خُرْمان تا چندی در آنجا نخلها و کِشتهها بود.
6- سرابستان مُقَیْصِره ... در آنجا نخلها بود.
7- سرابستان حراء ... در آنجا نخلهایی بود.
8- سرابستان ابن طارق در پایین مکه ... دارای نخلها.
9- سرابستان فَخّ.
10- سرابستان بَلْدَح.
ازرقی سرابستان ابن العاصی و سفیان را در بَلْدَح نیز میافزاید. سپس گوید: آن
1- - ازرقی، ج 2، ص 187.
2- - ازرقی، ج 2، ص 165.
ص:139
چشمهها که معاویه برآورده بود، آبشان منقطع شد. پس هارونالرشید فرمان داد تا چند چشمه را احیا کردند. و از آنها به دیگر چشمهها که رشا نامیده میشد راه باز کردند و رشا در ماجلین (/ دو ماجل) میریخت و از آن دو، آنکه در مَعْلاة بود از آنِ رشید بود و از آنجا در برکهای که در مسجدالحرام بود ریخته میشد.
اکنون به سدی که نزدیک طائف است میپردازیم: گویند در زمان خلافت معاویة بن ابی سفیان ساخته شده، در فاصله هشت میلی مشرق طائف. از گرانیت است. طول قسمت باقیمانده آن امروز هشتاد و پنج متر است و ارتفاع آن 5/ 9 تا 25/ 10 متر. توبنشل در کتابی که درباره مملکت عربی سعودی نوشته آن را وصف کرده، همچنین خانم دکتر سعاد ماهر در بحث از آثار حجاز آن را شناسانده است. «(1)»
مدینه؛ وادیها (/ خشکرودها) و سدهای آن:
وضع مدینه از مکه متفاوت است؛ زیرا مدینه در زمینی گسترده و پهناور واقع شده.
گرداگردش کوههایی است پست و جدا افتاده و ناپیوسته. در بخش جنوبی آن چند وادی است؛ از مهمترین آنهاست وادی عقیق و بُطْحان و مَهْزور و مُذَیْنِیب و رانونا. در این وادیها آن قدر آب جاری است که برای زراعت کفایت کند. مخصوصاً نخلستانها، وجود و بعضی سبزیها. در بعضی از اوقات آب زیاد میشود و اراضی اطراف را فرامیگیرد. برای آن که گرفتار چنین حالتی نشوند از وادیها کانالهایی کندهاند تا زمینهای دور دست را آبیاری کنند.
بیش از همه خطر سیل در وادی مَهْزور است. چون آب در این وادی طغیان کند، مردم شهر بیمناک شوند. از این رو آب را به جانب چاهی به نام مَرانیه منحرف میکنند.
در زمان خلافت عثمان سیل عظیمی آمد و مردم ترسیدند که مبادا غرق شوند. عثمان سیلبندی را در نزدیکی چاه مَدْری بنا کرد و سیل را از مسجد و از مدینه منحرف نمود. «(2)» عثمان بن عَفان از وادی عَقیق خلیجی جدا کرد موسوم به خلیج بَنات نائله تا زمینهایی را که دخترانش مالک شده بودند آبیاری کند. مادر این دختران، نائله زن عثمان بود.
مجد گوید که این خلیج در نزد جُرْف بود. از دیگر اموال او چاه جُشَم و چاه جمل بود که سه هزار تن از اسیران عجم در آنجاها کار میکردند. «(3)»
1- - سعاد ماهر، ص 68.
2- - تاریخ المدینة المنوره، ص 169.
3- - سمهودی، ج 2، ص 280.
ص:140
عبدالله بن عمرو بن عثمان، سدی بر رانونا بنا نمود تا آب را بالا آورد و مزارعش را آبیاری کند.
سَمْهودی گوید: معاویه سدی میان مدینه و رَحْضیّه در شعب بنا کرد و آب بسیار در آن ذخیره شد. و نیز سدی درنزدیکی عَیْر ساخت. این سد در زمان او به سدّ عَنْتَر شهرت داشت.
دیگر سدصَهْباء بود در نزدیکی صَبِر. «(1)»
چاهها
وادیهای مدینه در نواحی جنوبی و غربی جریان دارند؛ مثلًا وادی قَناة در اقصایِ طرف شمالی جریان دارد. ولی بقیه جاها متکی به چاهها هستند که آبشان گوارا نیست. موسی بن طلحه گوید: چون مهاجران به مدینه آمدند از آب آن خوششان نیامد. آبهای چاهها برای خوردن و شستشو بود. و با آنها کشاورزی هم میکردند. نظر به دشوار بودن کندن چاه و اهمیت آب، بهای آب گران بود. موسی بن طلحه گویدصاحب چاه رُومه هر مشک آب را به یک مُدّ طعام میفروخت. «(2)» ارزش و بهای چاهها هم بالا بود. مخصوصاً پس از آن که شمار مردم مدینه فزونی گرفت؛ یعنی در زمان خلفای راشدین. چاه جُشَم در رانونا از آن مردی از غَسّان بود، در زمان عمر به سی هزار درهم فروخته شد. «(3)» چاه رُومه را عثمان به مبلغی که راویان در آن اختلاف دارند؛ یعنی بین بیست یا چهل هزار دینار خرید.
این وضع، بعضی از اغنیا وصحابه را واداشت که از روی تبرّع آب را در اختیار مردم گذارند؛ مثلًا عثمان بن عَفّان چاه رومه را سبیل همگان کرد و ابو طلحه انصاری هم چاه رحاء را وقف مردم نمود. «(4)»
1- - سمهودی ج 2، ص 1.
2- - یاقوت، ج 1، ص 432 و سمهودی ج 2، ص 137.
3- - الموطّأ ج 2، ص 131 و بکری ص 383 و سمهودی ج 2، ص 251.
4- - بکری، ص 431.
ص:141
فصل ششم: تولیدات کشاورزی
اشاره
حجاز در منطقه صحرایی است در آنجا باران کم میبارد و هیچ رودخانهای نیست و آب اندک و زمین خشک است بی هیچ آب و گیاهی. قرآن وضع مکه را از زبان ابراهیم به هنگام مناجات با پروردگارش بیان میفرماید که ای پروردگار من، من فرزندان خود را در وادیی نهادم که در آن کشتهای نمیروید. البته این اشارت به اقلیم مکه است نه تمام حجاز.
واقع این است که کتابهای جغرافیا و بلدان به بعضی از مناطق حجاز که در آنجا آب و گیاهی نیست اشارت کردهاند. اغلب این مناطق در مشرق حجاز و نزدیک حَرّه (/ سنگلاخ) سُلَیم و سَوارقیّه است. و این امر تنها به سبب نبودن آب نیست زیرا در پارهای جایها چاههایی توان یافت ولی مسئله مهم وضع خاک است. عَرّام اطلاعات جالبی از مناطق بایر و بیآب و گیاه به دست میدهد. مثلًا از قریه مَلْحاء در وادی قَوران چنین میگوید: در اطراف آن ارتفاعات ذومَجْر است و در آنجا آب وجود دارد. مخصوصاً در لَقْف آب چاهها فراوان است ولی در آنجا نه زراعت هست و نه نخل. زیرا زمینش سخت و خشن است و حاصلی برنمیآورد. «(1)» در محاذی ابْلی کوهی است به نام ذوالموقعه و در محاذی آن از جانب راست یعنی سمت قبله کوهی است به نام نِفار (یاقوت: العار). نِفار و ذوالموقعه دو کوهاند بلند ولی بیحاصل. در نزدیکی نِفار آبی نیست و خَرِب کوهی است میان نِفار و ابْلی در دیار بنیسُلَیم که در آن هیچ چیز نمیروید. و بالاتر از لَقْف چاه شسّ است، سپس ذاتالفار و در محاذی آن کوهی است به نام اقراح. بلند ولی خشک و بیگیاه. «(2)»
1- - یاقوت، ج 4، ص 363.
2- - عرام، ص 433.
ص:142
نیز ازصحرایی یاد کردهاند در نزدیکی افَیْعِیه و افاعیه در آنجاست بعضی چاهها آب شور دارند و در نزدیک افاعیه تپهای است به نام خَطْمه و لابه در آنجا نیز هیچ چیز نمیروید.
از آن بنیجسر و بنی سُلَیم است. «(1)» عُکاظ صحرایی است مسطح در آنجا نه کوهی است و نه نشانی از آبادی. «(2)» کوهی است محاذی شوران به نام مَیْطان چاهی دارد به نام خَفّه (یاقوت: ضفه) ولی هیچ نباتی نیست. «(3)» وادییاست بهنام عُرَیْفِطانمَعْن. نه آب دارد نه گیاه و در محاذی آن کوههای ابْلی است. «(4)» جبال مکه هم خالی از هر روییدنی است مگر اندکی درختان خاردار که خود آن را ضهیاء گویند. «(5)» خریطه روبهروی شَراة است کوهی استصخرهای که در آن هیچ چیز نمیروید. «(6)» ظلام کوهی است سیاه و بلند که در آن هیچ رستنی نباشد. «(7)» ولی این مناطق خشک و بی آب و گیاه، محدود و پراکنده است و در کنار آنها مناطق سبز و خرم با نباتات گوناگون اندک نیستند. عَرّام، مناطقی را که در آن روییدنی توان یافت برشمرده؛ بعضی از آن مناطق مختص یک نوع محصول است و بعضی چند نوع.
عرّام گوید: غَضور (؟) در همه جبال تِهامه میروید؛ از جمله کوه شُواحِط که در آنجا زهابها است و نیز درمنه سفید فراوان است.
اما اراطی، عرّام میگوید: به ودان متصل است از سمت مغرب تا به دریا برسد.
1- - عرام، ص 438.
2- - عرام، ص 440.
3- - عرام، ص 426.
4- - عرام، ص 434.
5- - عرام، ص 434.
6- - یاقوت، ج 2، ص 270.
7- - عرام، ص 424 و یاقوت ج 3، ص 531.
ص:143
ریگستانی است که در آن جز اراط نمیروید. ارطی هیزم است و نیز با آن چرمهایی را که از آنها کاسههای شیر را میسازند، دباغی میکنند. در اواسط آن ریگستان کوهی است سخت سیاه به نام طفیل. «(1)» دینوری گوید: اعرابئی از ربیعه به من گفت: درخت ارطی و غضا (شورکز) به هم شبیهاند، جز این که غضا بزرگتر است و از چوب آن تیر سقف خانهها را سازند. «(2)» و در حسنا، که صحرایی است بین عُذَیْبه و جار، جهیل (؟) روید. «(3)» اما حمض (شورگیاه) در هُدَیْبه زیاد است. در هُدَیْبه سه چاه هست ولی کشتزاری ندارد و در آنجا از نخل و درخت نشانی نیست. سرزمینی است وسیع از آنِ بنیخفاف میان دو سنگلاخ سیاه. طول آن سه فرسخ است. آبشان شیرین نیست. بیشتر روئیدنیشان حمض (شورگیاه) است. در سه میلی سَوارقیه پایان هُدَیبه است. قریهای است پرنعمت و بزرگ.
در وَرِقان، سماق بسیار باشد. مردم حجاز سماق را ضمخ گویند و مردم نجد عرتن، واحد آن عرتنه است. «(4)» ابوحنیفه گوید: آن میوهای است ترش، چون دانه انگور، دارای هستهای خُرد. آن را میپزند. و نمیدانم که در جایی از سرزمین عرب بروید مگر در شام.
دَوْم؛ در وادیهای غزال (یاقوت: غران) و دوران وکُلَیّه میروید. دَوْم مقل است. از نی آن حصیری به نام طغی میبافند.
طَرفاء؛ در وادی ابواء باشد و در هیچ جا بیشتر از آنجا نیست.
نشم؛ عرّام گوید در جبال ذره روید. از چوب نشم کمان و تیر سازند. نشم را برگ نیست. ابن سیده گوید و آن عتق العیدان است. «(5)» ولی ابن منظور گوید، آن درختی است کوهی که از آن کمان سازند و عتق العیدان نیست. «(6)» رنف؛ نباتی است که در رَضوی و عَزْوَر روید. درختی است شبیه به ضهیاء.
عشر؛ از نباتات غدیر خم است.
1- - عرام، ص 41 و بکری ص 1351.
2- - کتاب النبات، ص 247.
3- - یاقوت ج 2، ص 268 از ابن حبیب و سمهودی ج 2، ص 291.
4- - یاقوت ج 4، ص 956 و بکری ص 99 و سمهودی ج 2، ص 386.
5- - المحصّص، ج 11، ص 142.
6- - لسان العرب، ج 16، ص 24.
ص:144
تالب؛ از درختان کوه ذَره است. تالب از عتقالعیدان است که از آن کمان سازند. در کوههای یمن میروید. دانههایی دارد که روغنش را بگیرند و در چراغ کنند و آن بهترین روغن چراغ است. گاه در تالب کرمی افتد و آن را از برگ عاری کند.
غرز وصلیان؛ دو گونه گیاه هستند که در بطن نخل رویند.
ضال؛ در عیص فراوان است.
شقب؛ از نباتات قُدْس هاست.
عُرْفُط؛ در وادی بِرْک روید.
ثغام؛ در وادی بِرْک و کوه بُرْثُم روید.
اسحل؛ از نباتات کوه سَراة است.
خلاف؛ درختی است در وادی مختبی.
خلاف (بید)، در سرزمین عرب بسیار است اعرابیی مرا گفت که ما آن را سوجر گوییم و آن درختی بزرگ است و انواع مختلف دارد. همه سست و شکنندهاند.
شقاح؛ در سرتاسر جبال تِهامه توان یافت و آن ریباس است. شقاح از نباتاتی است که در بلاد بسیار گرم میروید.
اراک؛ نباتی است در وادی عَرْج و وادیهای ذره و شَمَنْصیر و غزال و دوران و کُلَیّه و از غدیر خم. از مکانهای رویش اراک عرفه است. اراک بهترین درختی است که از شاخه یا ریشهاش میتوان مسواک ساخت. بویی خوش دارد چون بوی شیر. اراک را سه گونه ثمره است، مرد، کباث و بربر، کباث شبیه به انجیر است و مرد رطوبتش بیشتر و نرمتر است، به همان رنگ کباث و بربر مانند مهرههای کوچک است، مردم از آن میخورند.
ابوزیاد گوید: از مکانهای رویش اراک وادیهاست و چون تعداد زیادی از آنها در جایی مجتمع شوند، آنجا را عیص گویند. دینوری گوید: اراک ترش مزه است.
بشام؛ از نباتاتی است که در ثافل اکبر و اصغر میروید و در دامنههای کوه ابْواء و جبال سَراة درختی است با بوی خوش و طعم خوش، با شاخههای آن مسواک توان کرد. هم در کوهستان میروید و هم در جلگه.
ثمام؛ از نباتات وادی عَرْج و غدیر خم است.
خزم؛ از درختان کوهستان وَرِقان و دامنههای کوه ابْواء است.
ص:145
سدر؛ در کوههای ذره بسیار است و نیز در غدیر مختبی.
سَلم؛ در غدیر مختبی پیدا شود. و در وادی بِرْک و عیص.
مرخ؛ از نباتات وادی عَرْج و وادیهای شَمَنْصِیر و آرَه و غزال و دوران و کُلَیّه است.
نبح؛ از بیشترین نباتات شَمَنْصیر و شَراة است. در همه این کوهها قرظ میروید؛ بویژه در کوههای سراة و یسوم و قَرْقَد. در آنجاها جز نبح و شُوحط نروید.
نص؛ در عقَبَةالعَلَم در راه تبوک بسیار است.
طلح؛ از درختان جبال ذره است.
ظیان؛ از نباتات ثافل اکبر و ثافل اصغر است. ظیان دارای ساقه سبز و خاردار است. از شاخههایش هیزم میبرند. از آن خوشههایی آویزد. چون عشرق و عشرق شبیه حندقوقا است و بویی بد دارد.
عظاه؛ از نباتات غدیر مختبی است.
عفار؛ ازدرختان کوههای ذَرَه است. عفار را گلی خوشبو است و سفید؛ مانند گل سوسن.
غرب؛ از درختان کوههای سَراة است.
مرخ؛ از نباتات وادیهای شَمَنْصیر و ذَره و غزال و دَوران و کُلَیّه است.
نخیل؛ از مهمترین درختان است که در اماکن مختلف حجاز، خاصه در آنجا که آب بسیار است میروید. از خرمای روستاهای بزرگ مانند خیبر و وادیالقری و ذوالمروه و روستاهای دیگر نام بردهاند.
یَنْبُع؛ دژی است دارای نخل و آب و کِشته. آبادتر و پر نخل تر از یثرب است.
صفراء؛ قریهای است با نخلستانهای بسیار و مزارع. وادیی است پر نخل و پرآب و پرکِشته.
سُوَیْقِیّه؛ وادیی است که در آنجا نخل بسیار است.
در قریههای قصر و شرع که در مشرق ذره هستند، مزارع و نخیل و چشمههاست.
در نَهْب اعلی چاهی است با آب بسیار، با آب آن خربزه و بقولات و نخلستانها حاصل کنند، آن را ذوخیمی گویند.
آرَه؛ کوهی است در حجاز میان مکه و مدینه. از جوانب آن چشمهها جاری است و بر سر هر چشمه قریهای است. از آن جمله است فُرْع و امّالعِیال و مَضیق و مَحْضَه و وَبْره و خضره و غَفْوه در هر یک از آن قریه زرع ونخیل باشد.
ص:146
رَیض و نَجَف بیست هزار نخل را آبیاری کنند. و در قریه فارع درنزدیک عُسْفان نخلستانهای بسیار است.
همچنین در مَهایع خرما و موز و انار و انگور به دست آید و کشتزارها باشد. و در خَیْف ذی القبر خرمای بسیار و موز و انار باشد؛ همچنین خَیْف النعم که نخلستانها و مزارع دارد. در وادی ظَهْران که مَرّ الظَّهران در آنجاست چشمههای بسیار و نخلها و انجیر کوهی باشد.
مَیْفَعان قریهای است دارای کشته و نخلها و میوهها. معدن البرم نخلستانها و مزارع دارد، آبش از چاههاست. طائف، دارای مزارع و نخلها و موز و انگو و دیگر میوههاست رَحضیّه چاههای آب دارد و بر سر چاهها مزارع بسیار و نخلهاست.
وادی ذو رَولان؛ روستاهای بسیار دارد در آنجا نخلها فراوان است. از جمله روستاهای آن قَلَهی و تَقْتَد است. سَوارقیه؛ در آنجا چند مزرعه است و نخلها و درختان میوه.
قِیّا؛ قریهای است در سه فرسخی سَوارِقیّه، در آنجا مردم بسیار زندگی میکنند و نخلها و دیگر درختان و مزارع دارد.
مُلحان؛ دربطن وادی قَوران است آبش شیرین و گوارا است نخل و دیگر درختان دارد.
رَفْدَه؛ در وادی عُرَیْفطان، نخلستانها و نیزارها دارد.
جفینه؛ هم از مزارع و نخلها برخوردار است. آبش از چاههاست.
مَرّان؛ قریهای است با نعمت فراوان و چشمهها و چاههای بسیار.
قُباء؛ مزارع بسیار دارد که از چاه آبیاری شوند، ولی نخلهایش زیاد نیست.
همچنین ثَلْماء؛ آب آن از کوه عَزْوَر است. نخلستان و درختان بسیار دارد.
درکَدید؛ کهمیانامَجّ وعُسْفاناست، چشمهای جاریاست وبرآن چشمهنخلستانها است.
در امَجّ؛ انواع خرما و سبزی و مزارع است. با مزارع و نخلهای فراوان.
در سُقیا؛ بستان بزرگی است و نخلستانی، نخلستانها و بستانها از قُرْح تا آنجا به هم پیوسته است. در سایه؛ نخلها و مزارع و موز و انگور است.
در وادیهای شَمَنْصِیر؛ هم چنین است. و رابغ و (حهراء) که میان مکه و جده است دارای مزارع و نخلهاست.
در وادی عِران؛ به قولصاحب زهرالریاض،صد و سی و چند نوع خرما باشد از جملهصیحانی و گوید دوازده نوع خرما. و بعضی گویند بهترین انواع رطب: حلو و طبرجلی و فریسی
ص:147
و سکر و برنی و حلی. بهترین انواع خرما برنی و شلبی و بردی و خضروی و جعفری و جاوی و لبانه و لبانه را قصب گویند.
و گویند که خرما دوازده نوع است برترین آنها برنی است. مردم مدینه بیشتر از آن گونه غرس کنند.
این نوع خرما اگر در جای دیگر غرس شود- جز مدینه- محصول آن نیکو نگردد.
برنی را برای تبرک از مدینه به دیگر جایها برند. در زمان ارزانی یک مُدّ از آن به هشت کبار ارزد و در گرانی به بیست و بیشتر. با این همه فراوان و ارزان است. خرمای برنی به هنگام رطب چون انگشتان حنا بسته دوشیزگان گلگون و لذید است.
سَمْهودی گوید: بردی از برنی گرانتر است؛ زیرا کمتر یافته شود. شاید همه آنچه در مدینه هست به پنجاه نخل نرسد. رنگ آن زرد و سرخ است و کمی به تیرگی زند. آن را به روم و دیگر جایها برند در دبهها. خرمافروشان شقری و طبرجلی و عریس را در شکل و شیرینی بدان تشبیه کنند. بربری و حادی به هم نزدیکاند و حلی و جعفری درآن هنگام که نارسیدهاند، سرخ باشند و چون رسیدند رنگ زیتونی گیرند. «(1)» ابن منظور گوید: بردی از بهترین انواع خرماست، به برنی شبیه است. گویند: بردی گونهای از خرمای حجاز است، بسیار نیکو. و در حدیث آمده است که پیامبر فرمود: «اگر میخواهیدصدقه دهید خرمای بردیصدقه دهید.» «(2)» اما خرماهای مدینه، فقها از جعرور و مصران و فاره وحبیق نام بردهاند. همچنین از برنی و عجوه وصَیحانی و بردی. ابو زید العشیره گوید، دژ کوچکی است میان یَنْبُع و ذوالمَرْوَه که خرمایش بر خرمای دیگر جایهای حجاز برتری دارد، مگرصیحانی که خرمای خیبر است.
و بردی و عجوه در مدینه است.
سَمْهودی گوید: عجوه همیشه در مدینه مشهور بوده. طرز تربیتش را پسران از پدران میآموزند و خُرد و کلان آن را میشناسند. داودی گوید: امروزه که آن را با دیگر خرماها مقایسه میکنیم نوع متوسطی است. وقتی میگویند از بهترین خرمای مدینه است؛ یعنی از نوع بد و مردود نیست. ابن اثیر گوید: عجوه نوعی از خرمای مدینه است. ازصحیانی بزرگتر
1- - الجواهر الثمینه، ص 111.
2- - لسان العرب، ج 4، ص 54.
ص:148
است. رنگش به سیاهی میزند. این نوع خرما را پیامبر (ص) در مدینه غرس کرد.
کلینی گوید: عجوه را در عراقصرفان گویند.
اماصَیحانی؛ سَمْهودی از ابراهیم بن محمد بن مؤید حموی افسانهای حکایت میکند، که نامگذاریش به این نام را به زمان پیامبر میرساند. میگوید که آن روز در مدینه در جفاف موضعی بود که بهصیحانی شهرت داشت و گویدصیحانی نخلی است که تا به امروز به همان نام خوانده میشود درآنجا به عمل آمد و آن زمین از آنِ فرزندانصفوی بن سلیمان بن طفیل الحسینی بود.
از خرماهای مدینه جنیب است و دقله و عرق بن زید و شقم.
ام جرزان نیز از خرماهای مدینه است که به مشان عراق میماند.
از خرماهای بد مدینه عبارتند از جعرور و معی الفاره و عذق ابن حبیق. بعضی میگویند که اینگونه خرماها را نباید به جای زکات داد. طبری در تفسیر آیه «ولاتیمّموا الخبیث منه تُنفقون» گوید مراد جعرور است و حبیق. رسول خدا (ص) نهی کرد کهصدقه را از آنها گیرند.
تاکستانها و انگور
اما انگور، عرّام میگوید که در مَهایع و جبال سَراة و ساریه و سوارِقیّه و ثَنِیَّةالشرید انگورها و نخلستانهایی بوده که همانند آنها در دیگر جایها نبوده است.
در طائف نیز تاکستانها بوده، مخصوصاً در وَهْط.
مَوْ بارزترین درختان میوه است در حجاز. در قرآن در یازده آیه از آن یاد شده که شش مورد آن با نخیل مقرون شده (بقره: 266، الاسراء: 91، النحل: 11 و 67، مؤمنون: 39، یاسین:
34.) و در سه مورد جنات اعناب آمده است: (انعام: 99، رعد: 4، کهف: 32، عبس: 28).
ذکر انگور سیاه و سفید و مویز سرخ و سیاه در آثار فقها آمده است. «(1)» عَرّام گوید: تاکها را در مَهایع و سَوارِقیه و جبال سَراة و ساریه و ثَنِیّةالشَرید میکارند و انگور ثَنِیّه و نخل آن را مانند نباشد.
مدینه از مناطق زراعی است و انگور خوب آن مشهور است. در قُبا انواع تاکها بود. از
1- - المدونه ج 9، ص 6؛ الأمّ ج 3، ص 21، 41، 48، 56 و 57.
ص:149
جمله مدنی و آن نوعی برنی است که در مدینه آن را مراودی گویند. انگوری لطیف و شیرین است با انگور زیتی شام برابری میکند. رنگ آن سفید است. و نیز انگور حجازی بیشتر سفید و بعضی از انواع آن لطیف است و سوادی از آن بهتر است و خمری که باز هم بهتر است.
بهترین انگور در باغهای قُبا است. سعد بن ابی وقاص را در عقیق تاکستانی بود که انگور آن را هر سال هزار دینار میفروخت. «(1)» از مشهورترین مناطق کشت انگور طائف بود. وَهْط از جاهایی بود که انگورش نیکو میشد. از انواع انگور که در طائف بود، یکی انگور رازقی بود. رازقی از انگورهای سفید بود و دانه درازی داشت آن را ملاحی هم میگویند. دیگر انگور اطراف العذاری که انگوری بود چون دانه بلوط سیاه و دراز شبیه به انگشت حنا بسته دوشیزگان، خوشههای آن دراز بود گاه به قد یک ذراع. «(2)»
درختان میوه
در حجاز انواع درختان میوه کاشته میشود. در قرآن کریم نام انگور و انجیر و زیتون و انار آمده است. فقهای حجاز انواع متعدد درختان میوه را نام بردهاند که بیشتر آنها در حجاز به عمل میآمده است.
یکی از فقها از امرود و توت و انجیر و انگور و آلو و ترنج و مویز و موز و اترج وصنوبر و گردو و بادام و پسته و بِه نام برده است و دیگری از گردو و بادام و انار و به و ترنج و انجیر و توت یاد کرده.
کلبی از انجیر و امرود و آلو و ترنج و موز و انار و سیب و شفتالو و بِه و انگور رازقی یاد کرده و دیگری از ترنج و توت و بادام و گردو و به و زردآلو و انار و موز و همچنین سبزدانه و آلو را برشمردهاند. انجیر بر سر چشمههایی که در اطراف شَمَنْصیر است میروید و نیز در سَوارِقیّه و قُدس. «(3)» انار در وَرِقان و مَهایع و خَیف ذی القبر و سایه و سَوارقیه روید. ابوحنیفه دینوری گوید
1- - الجواهر المضیئه، ص 90 و 91.
2- - لسان العرب، ج 11، ص 124.
3- - لسان العرب، ج 11، ص 124.
ص:150
که انار در سَراة فراوان است و بیشتر خود رواست و زردآلو و به در سوارقیه است و موز در مهایع و خَیف ذیالقبر در سایه و بَدْر و طائف مخصوصاً در مُطار، یکی از قراء طائف، کشت شود. موز و کشتزارهای مُطار فراوان است.
نیشکر در سروات به عمل آید.
اما خربزه در نَهْب اعلی است و در یَلْیَل.
ابوحنیفه دینوری در کتاب النبات خود از چند گونه درخت نام میبرد که در سَراة میرویند ولی نمیگوید که آیا در سراة حجاز یا سَراة یمن و نیز از کثرت و قلّت آن چیزی نمینویسد، از جمله آن درختان است:
اتم؛ درخت زیتون است در سراة بر کوههای بلند روید، به جایی حمل نمیشود.
حمر؛ تمر هندی است که در سراة بسیار است. و نیز در بلاد عمان.
خزم؛ درختی است همانند مقل ولی کوتاهتر و پهنتر از آن است.
الب؛ درختی است خاردار، مثل درخت ترنج. بر سر کوهها میروید و بسیار کم است و انواع مختلف دارد. بدترین آن سبز آن است که در کوه سراة در طرف تِهامه میروید.
گردو؛ این درخت در زمین عرب بسیار است. در یمن، به دیگر جاها برند در سروات از چوب درخت گردو کاسه و قدح تراشند.
سبزیها و حبوبات
در منابع از انواع پنبه و حبوبات و نخود و عدس و ارزن و لوبیا چیتی و برنج و جو و ذرت در حجاز یاد کرده و بر این جمله ذرت قرمز را نیز افزودهاند.
کلبی گوید: برنج و نخود و باقلا و لوبیا و ماش و گاورس و بادرویه و تره (گندنا) و کرفس و گشنیز و کاهو و تره تیزک وچغندر و کدو و لوبیا چیتی و هویج و شلغم و خیار و بادنجان و پیاز و سیر و مرزه. «(1)» مالک و شافعی از پیاز و ترب و چغندر و خیار و خربزه نام بردهاند. ابن سعد گوید که ابن عمر از خیار و خربزه بدش میآمد و نمیخورد. در مدوّنه و الامّ همچنین از خربزه و گندنا و
1- - کافی، ج 6، ص 344، 362- 375.
ص:151
قصیل و چغندر یاد شده. «(1)» در مدونه از کنجد و تخم گشنیز و هویج و چغندر و نیشکر و سبزی و خربزه و خیار وخلر و یونجه، سخن رفته است. «(2)» و شافعی از قنبیط (قنبید) و کاسنی و تره تیزک و خیار و بادنجان و خربزه و هندوانه و نیشکر و نی شیرین و شکر تیغال و تره یا گندنا یاد کرده و نیز از گاورس و ارزن و برنج و ارزن سرخ و نوعی گاورس که آن را ذره نطیس گویند و گویند مردم در سالهای قحطی ارزن میخورند.
گندم و جو
به هنگام ظهور اسلام در مدینه جو میکاشتند. جو قوت غالب مردم بود. اما گندم، زراعت آن اندک بود و از شام و یمامه وارد میکردند. پس از اسلام در مدینه هم گندم کاشتند و نیز در جاهای دیگر. در مدینه اراضی طلحه گندمکاری بود و مزارع معاویه در مدینه هر سالصد هزار وِسْق محصول میداد. عرّام گوید: در وادیصحن و در بَیْضان نیز گندم کشت میشد. از حَوره یمانیه عسل و گندم به مدینه حمل میشد و آنها از ناحیه وقر میآمدند. «(3)» در الأم از گندم میسانی و شامی و مصری و یمنی و گندم سیاه سخن رفته است. «(4)» اما در مدینه از گندم قهوهای که از محصولات شام است یاد شده و نیز از گندم سفید که از مصر میآمده و در کتب حدیث ذکر سمراء الشام (گندم قهوهای شام) آمده است.
در کتب حدیث نیز از اندک بودن گندم در مدینه در عصر رسول خدا (ص) حکایت شده. و نیز روایت شده که رسول خدا (ص) فرمود زنهار نان گندم مخورید که به شکر آن قیام نتوانید کرد. «(5)» و نیز در حدیث آمده است که رسول خدا (ص) خاندان خود را از نان گندم سیر ننمود. گندم از یمامه به مکه میآوردند.
اما جو، زراعتش شایع بود و خوراک همه مردم بود. در حدیث از اسودان (دو سیاه)
1- - المدونه ج 9، ص 35، 59، 61؛ الام ص 15 و 18.
2- - المدونه ج 9، ص 109، ج 12، ص 32.
3- - سمهودی ج 2، ص 296.
4- - الام، ج 3، ص 84.
5- - الموطّأ ص 27، بخاری، ص 27 و 38.
ص:152
یعنی جو و خرما مکرر یاد شده.
تولیدات
در کتب ارقام تولیدات بعضی مزارع حجاز ذکر شده؛ مثلًا مزارع معاویه در حجاز هر سال 150 هزار وسق خرما وصد هزار وسق گندم داشت. «(1)» رَبَض و نَجَفَه دو چشمه در فُرْع بودند از آن حمزة بن عبدالله بن زبیر که بیش از بیست هزار نخل را آبیاری میکردند. «(2)» در امّالعِیال بیستهزارنخل بود که جعفر بن طلحه به دویست هزار دینار خریده بود. «(3)» بُغَیْبَغه هزار وسق محصول میداد.
و در وَهْط هر سال ده هزار درهم حاصل میشد که در آنجا دو هزار نخل و موز و ترنج بود و در ثَنِیَّة الشَرید انگور و خرمایی بود که همانند آن دیده نشده بود. «(4)» زبیر بن بکّار گوید: عبدالملک بن یحیی الزبیری از ابوعبیدالله چشمهای را خرید که در سایه بود و ملح نامیده میشد به ده هزار دینار. «(5)» معاویه برای خریدن چشمه ابونیزر بیست هزار دینار پیشنهاد کرد و علی بن الحسین (ع) عین یُحَنِّس را به ولید بن عُتْبَة بن ابی سفیان به هفتاد هزار دینار فروخت. «(6)» زبیر بیشهای را بهصد وهفتاد هزار خرید و پس از او به هزار هزار و ششصد هزار فروخته شد. «(7)»
1- - یعقوبی، ج 2، ص 234.
2- - زبیر بن بکار، نسب قریش، ص 52 و سمهودی ج 2، ص 356 و بکری ص 1021 و یاقوت ج 3، ص 878.
3- - ابن حزم، ص 140 و سمهودی ج 2، ص 248.
4- - زبیر بن بکار، ج 1، ص 365.
5- - زبیر بن بکار، ص 77.
6- - سمهودی ج 2، ص 349.
7- - سمهودی ج 2، ص 351.
ص:153
فصل هفتم: اهل حجاز: عشایر
اشاره
حجاز اقلیم وسیعی است که میان ارتفاعات نجد و سواحل دریای سرخ واقع شده و بیشتر نیمه غربی اراضی جزیرةالعرب را دربرگرفته است. در آنجا بطور کلی حدود جغرافیایی به گونهای که مناطق را از هم جدا کند وجود ندارد. همچنانکه اراضی آن متنوع است، کوههایی دارد از حیث ارتفاع و جهت، مختلف. شماری نه اندک وادیهایی دارد، از حیث درازی و گستردگی گونهگون. جلگههای ساحلی تا مسافت بسیاری کشیده شده و آن را تِهامه گویند.
مناطق بیآب و گیاه بسیار است ولی مناطقی هم دارد دارای علف و مرتع و آبهای زیرزمینی کافی برای زراعت.
هنگام ظهور اسلام در حجاز دولتی که بر آن فرمان براند وجود نداشت. پس از نظامات اداری هم بیبهره بود. تنها مکه و مدینه و طائف از شهرهایی بودند که مردم گونهگون در آنها میزیستند. یا بگوییم دارای نظام اداری خاصی بودند. نظام قبیلگی، نظام حاکم بود و آن اساس نظم اجتماعی و سیاسی آنجا به شمار میآمد. این نظام هم در شهرها عمومیت داشت و هم در روستاها و هم در بادیهها.
هر قبیلهای را منطقهای بود که در آنجا میزیست و بر آن تسلط داشت؛ به عبارت دیگر آنجا میهن او و خانه او به شمار میآمد. شمار افراد قبایل و مساحت سرزمین متعلق به آنها منوط به قدرت آنها در دفاع از آن در برابر تجاوزهای خارجیان بود. چه بسا در قبیله، تقسیمات داخلیصورت میگرفت که بر سر آن خونها ریخته میشد و آن طرف که ناتوان بود مجبور بود آنجا را ترک گوید و به مناطق دیگر برود، در عین حال شجره نسب را حفظ میکرد.
ص:154
حرفههای اهل قبیله به وضع جغرافیایی آنها بستگی داشت. اگر آب برای زراعت کافی بود به زراعت اشتغال داشتند، مخصوصاً پرورش نخل و کاشتن جو و بعضی سبزیها. گاه آب فراوان بود به نحوی که شمار بسیاری از افراد در آنجا زندگی میکردند.
در این حال آن زمین نام خاصی به خود میگرفت که آن را از دیگر اراضی تمیز میداد.
با آن که در هر یک از آن اماکن یک عشیره سکونت داشت و همه افراد عشیره یک نسب واحد داشتند ولی کم اتفاق میافتاد که آن مکان را به نام آن عشیره بخوانند. غالباً نامهایی که بر آن اراضی اطلاق میشد در اصل عربی بود و هیچ دلالتی بر طبیعت یا ساکنان آن نداشت و برای سبب نامگذاری نیاز به معلومات دیگری بود؛ مثل این که گفته میشد کوهی یا وادیی یا آبی و کم اتفاق میافتاد که به احوال اداری منطقه اشارتی رود؛ مثلًا در توصیف مکانی بگویند شهری بوده یا روستایی.
اهل مَدَر و اهل وَبَر
در کتب اشارتی به وضع تمدن ساکنان برخی از مناطق شده است؛ مثلًا اهل «مَدَر» هستند یا اهل «وَبَر».
اهل مدر کسانی بودند که در مساکنی اقامت داشتند که ساخته شده و ثابت بود و عموماً کارشان زراعت بود یا تربیت دامها و ستوران؛ چون گوسفند و بز و شتر و خر و اسب، یا به بعضی از حرفهها یاصنایع اشتغال داشتند و بدان رفع نیاز میکردند، البته بطور محدود.
اما اهل وبر، اینان معمولًا چوپان بودند و به پرورش دامها بویژه گوسفند و شتر اشتغال داشتند. مساکنشان در اطراف چاهها بود و برای یافتن گیاه مخصوصاً در فصل بهار کوچ میکردند و محور مقام کردنشان منطقه چاههایی بود که در تابستان و زمستان در آنجا زیست میکردند.
اینان در چادرهای مویین زندگی میکردند و از این رو آنها را اهل وبر گویند و گاه نیز «اهل بادیه».
غالباً اهل بادیه از جماعات اهل مَدَر فرق دارند؛ مثلًا در کتابها میخوانیم که فلان مکان اهلش از فلان عشیره است و بادیه آنها از عشیره دیگری است. و گاه درنسب از عشیره
ص:155
اهل مَدَر دور باشند. و غالباً بین اهل مدر با کسانی که از اهل وبر که برگرد آنها هستند، ارتباط نزدیک بود و این به سبب مصالح مشترک آنها بود، بیشتر کشاکشها و نزاعها میان ساکنان مناطق وسیع و قبایل بزرگ بود.
میان اهل مدر و اهل وبر که در یک منطقه بودند روابط فرهنگی استواری برقرار بود؛ زیرا آنان در نسب مرتبط بودند، و همواره میانشان روابط تجدید میشد. افزون بر این، زبانشان و اخلاقشان به هم شبیه بود و در افتخارات و شکستهای اجتماعی شریک بودند.
البته اهل وبر به سبب سکونت در بادیه و از جایی به جایی کوچ کردن، بیشتر به عزلت خو گرفته و در بدویت بیشتر فرو رفته بودند؛ زیرا ثبات و استقرار دو عامل مهم در مواقف و احوال سیاسی است.
اهل وبر را «اعراب» گویند. «اعراب» عربهای بادیهنشین هستند، اینان در برابر اسلام و دولت اسلامی همواره ناسازگاری نشان میدادهاند. در قرآن نیز چند آیه در مذمت آنان نازل شده، از جمله در سوره توبه آیه 97 که گوید: عربهای بادیهنشین کافرتر و منافقتر از دیگرانند و به بیخبری از احکامی که خدا بر پیامبرش نازل کرده است سزاوارترند. و نیز در سوره حجرات آیه 14 آنجا که گوید: «اعراب بادیهنشین گفتند: ایمان آوردیم. بگو ایمان نیاوردهاید، بگویید که تسلیم شدهایم و هنوز ایمان در دلهایتان داخل نشده است».
عرب ذاتاً تک رو است، ولی جامعهای که در آن زندگی میکند، خواه اهل مدر باشد و خواه وبر، گاه در برخی از افراد پارهای خصایل عالی و ویژگیها را تشخیص میدهد و برای او مکانت خاصی قایل میشود. حتی او را بر خود ریاست میدهد، این امر بهصورت انتخاب متداول نیست، ولی همواره کسانی به چنین مقامی میرسند که عمری از آنها گذشته باشد.
عشایر حجاز
بکری از محمد بن عبدالملک اسدی نقل میکند که در حجاز دوازده «دار» هست:
مدینه و خیبر و فدک و ذوالمروه و داربلی و داراشجع و دار مُزَیْنه و دار جُهَیْنه و دار برخی از بنی بکربن معاویه و دار برخی از هَوازن و همه سُلَیم و همه هلال.
چنانکه ملاحظه میشود مقصود از حجاز ارتفاعات سَراة است که میان تهامه یعنی
ص:156
اراضی پست ساحلی و فلات بزرگ جزیرةالعرب یعنی نجد فاصله است و سمت جنوبی آن به مکه نمیرسد.
این تقسیماتی جغرافیایی، کلی و گسترده است و میتوان آن را رهنمود ساخت ولی به هنگام بحث از تحولات و تاریخ اسکان قبایل نمیتوان بدان بسنده کرد؛ زیرا برخی از قبایل، مساکنشان تا تهامه و نَجْد ادامه دارد. عکس آن نیزصحیح است.
آنچه اسدی آورده ذکر دو گروه از «دیار» است، یکی اماکن جغرافیایی چون مدینه و خیبر و فدک و ذوالمروه که به ساکنان آنها اشارت نکرده است و از این جهت بر آنهاد «دار» را نیفزوده است و دیگر دیار قبایل. تردید نیست که او در این تقسیمبندی قبایل بزرگ را آورده و از ذکر همه قبایلی که در اخبار و سیره رسولالله آمده خودداری کرده است.
بکری از عمربن شَبّه، پس از سخنی طولانی در تاریخ حرکاتِ عشایر در مناطق غربی جزیره، نقل میکند که «خدای تعالی اسلام را آورد، در حالی که اعراب قبایل اسَد و عَبْس و غَطَفان و فَزاره و مُزَینه و فَهم و عَدْوان و هُذیل و خَثْعَم و سَلُول و هِلال و کِلاب بن ربیعه و طَیّ (که با اسد هم پیمان بودند) وجُهَیْنه در حجاز فرود آمده بودند.» «(1)» چنانکه مشهود است، او از قبایلی که اسدی از آنها نام برده بود به ذکر دو قبیله مُزَیْنه و اشْجَع بسنده کرده است و قبایل دیگری را که در جنوب مکه سکونت دارند یا در شمال شرقی حجاز هستند به آنها درافزوده است.
بکری در مقدمه کتاب خود بعضی قبایلی را که در سَراة در جنوب مکه سکونت دارند، ذکر کرده است. «(2)» از خلاصه آنچه بکری به تفصیل بیان کرده و در کتب سیره و جغرافیا آمده است، میتوانصورتی از قبایل را که در حجاز و مناطق غربی شبه جزیرةالعرب زندگی میکنند، به دست داد.
1- - بکری، ص 90.
2- - بکری، ص 53، 58- 66، 90.
ص:157
عشایر شمالی حجاز
اراضی واقع در شمال مدینه، از مدینه تا بلاد شام گسترده شدهاند. اینها زمینهاییصعب العبورند و کم آب و گیاه با ساکنانی اندک. مهمترین عشایر این حدود اشْجَع و اسد و غَطَفان و ثَعْلَبه و عُذْره است. همه بدوی و رابطه مستحکمی با قریش ندارند، بلکه رابطه آنها با خیبر و طی است و میانشان پیمانهایی بسته شده ولی عُیَیْنَة بن حِصن رئیس فَزاره به رای خود و بدون نظر دیگران این پیمان را فسخ کرد. اما معلوم میشود که با فرزندان اسد همان رابطه گرم دیرینه را حفظ کرد.
بزرگترین قبیله در شمال مدینه اشْجَع است. دیار آنان تا اواسط راه تَیماء گسترده بود.
بیشتر ساکنان فَدَک از اشْجَع بودند و با جُهَیْنَه در اشحذین و یا مُرّه در عیتد و باذُبیان در ذبال و یا عبس در حبیب مشترک بودند. «(1)» در شمال اشْجع دیار عُذره بود و آن بزرگترین قبایل این منطقه بود. هم در شمار افراد و هم در مفاخر قبیلگی. از این قبیله بود زراح بن ربیعه برادر مادری قُصَیّ. خاندان بنی عُذْره نیز در میان آنها بود. منازلشان به سوی شمال تا حوالی شام گسترده بود. از منازلشان حِسمی و تبوک و وادیالقری بود. یاقوت اماکنی را در دیار عُذره نام میبرد، بدون آن که جای آنها را مشخص کند. بکری از سکونی مراحل دو جاده بین مدینه و تَیْماء را ذکر میکند یکی از آن دو از مدینه بهصهباء است سپس به اشحذین آنگاه عین و جباب و تَیْماء و دومی از مدینه به بَیْضاء است سپس بطن اضَم و عُشّ و مطرانین و تَیْماء و میگوید منزل سوم در هر دو طریق (عُشّ و عَین) از آنِ عُذْره است. «(2)» درشمال عُذْره منازل سعد هُذَیم است در وادی القری و حِجر و جباب و بلاد بالای آن.
و در اقصای شمال، قبایلی از بَلّی بودند که در شِعب و بدا میزیستند که میان تَیْماء و مدینه است. و درمناطق شمال شرقی بنی مُرّه بودند و دیار آنها حرّه (/ سنگلاخ) لیلی و عُتائد و حِجْر بود و با غَطَفان و طُواله و ضَرْغَد و ذَرَه و عَیْنود میزیستند.
اما غَطَفان؛ دیارشان در شمال ارتفاعات نجد است و تا خیبر گسترش دارد. میان خیبر
1- - یاقوت، ج 3، ص 223، 747، ج 2، ص 756، بکری ص 981.
2- - بکری ص 78 و یاقوت ج 4، ص 400.
ص:158
و غَطَفان، عَوْق و رَجیع واقع شده و از مساکنشان میان خیبر و دو کوه طَیّ اول است که دو روز با ضَرْغد فاصله دارد.
ثَلَبوت در دیار ایشان جریان دارد و اواخر وادی الرُّمه که وادی طویلی است. وادی الرّمه به بادیه بصره میرسد پس به سرزمین بنیسعد که آن را دَهْنا مینامند، سپس به بلاد اسد میگذرد و در آنجا آن را مَنْعِج گویند، سپس به زمین غَطَفان میرسد در آنجا رُمه و وادی الرّمه خوانده میشود. پس از یک روز راه به طرف بالا بنیکلاب هستند، سپس سرازیر میشود و بر عَبْس میگذرد و دیگر قبایل غَطَفان. سپس سرازیر میشود تا بر بنیاسد فرود میآید.
غَطَفان مجموعه چند عشیره بزرگ است. مشهورترینشان فَزاره و عَبْس است. دیار معروف فَزاره ابانین (/ دو ابان) است و آن دو کوه است که وادی الرُّمه در میان آنها قرار دارد.
یکی از آن دو کوه را ابان ابیض گویند و دیگری را ابان اسود. این دو کوه در مشرق حاجِر است.
از بلادشان الجریب است. دیار ایشان تا چراگاه ضَریّه کشیده شده، از آن چراگاه یازده میل از آنِ آنهاست.
در جانب جنوب شرقی دیار فَزاره منازل عَبْس است میان ابانَیْن و نَقْره و ماوان و رَبَذَه.
از منازل آنها در نزدیکی رُمّه قَطَن است و آن کوهی است مستدیر که از پشت آن چشمههایی جاری است و آنجا نخلهایی است و آبهایی میان رُمّه و سرزمین بنیاسَد. در طرف راست نُباح و مدینه میان اثال و بطن الرُّمه، و نزدیک به قَطَن وادی خَوّ است. و آن در ذوالعُشَیره میریزد و ذوالعُشَیره در رُمّه. و در شمال قَطَن دو کوه به نام تیاس واقع شده.
از منازل ایشان اکْمَةالخیمه است. در آنجا آبی است به نام ایضاره. «(1)» بنی عَبْس را آبهای دیگری است درون چراگاه؛ از آن جمله است: آب بحبح و بئر وخَتْرب و وادی ثادق و عصیم و قَرَوْری. قَرَوْری میان حاجِر و نَقْره است.
بنیاسد دیارشان در مشرق دیار فزاره و عَبْس است. وادی رُمّه از آنجا میگذرد. رُمّه را در آنجا مَنْعِج گویند. همچنین ثادق از آنجا میگذرد و آن وادی بزرگی است که سیلاب آن در رُمّه میریزد. قسمت پایین ثادق از آن عَبْس است و بالای آن از بنیاسد. در فاصله دو روز راه از ابانین دو تل خزار واقع شده است.
دیار بنیاسد از راه حاجیان میگذرد، در نزدیکی سَمیراء. از دیار ایشان ابْرق است در
1- - بکری، ص 78 و یاقوت ج 4، ص 400.
ص:159
نزدیکی اجْفر و قَنان. و از اماکنی که میان اسد و عَبْس واقع شده امثال است و آن دژی است در بلاد عَبْس، نزدیک بلاد بنیاسد و قَطَن.
اماکنی که طئ و اسد در آنجاها با هم برخورد میکنند حِساء و ریث است.
اما محارب، دیارشان نزدیک جَریب است و آن وادیی است که در رُمّه میریزد. میان آن دو شَرْبه واقع شده و پایان جنوبی آن حَزیز است. حَزِیز محارب آبی است در طرف چپ سَمِیراء، البته برای کسی که به مکه میرود. در دیار آنها اضاخ واقع شده که از شَرْبه میآید.
از اماکن آنها اقصی است که از ربذه به قدر دو برید دور است و در نزدیکی آن تپه بَلَس است. و آن محل اجتماع ساعیان (گردآورندگانصدقات) است و نیز معدنِالنَّقْره. «(1)»
عشایر حجاز میانه
مناطقی که در اطراف غربی و جنوبی مدینه است از زمانهای قدیم جای قبیله جُهَیْنه بوده است و بکری گوید که قبایل جُهَیْنه در آن کوهها؛ یعنی کوههای اشعَر و اجْرَد و قُدس و آرَه و رَضْوی پراکنده بودند. اینان از وادیها و درهها و دامنهها کم کم به سوی دشت آمدند و تا بطن اضَم و اطراف آن پیش رفتند، در آنجا وادی عظیمی است که چند وادی دیگر در آن فرو میریزد و به سوی دریا روان میشود. جُهَیْنه در ذوخُشُب و بندد و حاضره و لَقْف و عِیص و بُواط و مصلّی و بدر و جُفاف و وَدّان و یَنْبُع و حَوراء فرود آمدند. همچنین عَرْج و جَنْبَتَین و رُوَیثه و رَوحاء را پشت سر نهادند و در طول ساحل تا تِهامه رفتند. تا به بَلی و حِذام درناحیه حَقْل از ساحل تَیْماء برخورد کردند. و به همسایگی آنها در ساحل، قبایلی از کِنانه درآمدند و طوایفی از جُهَیْنه هم در ذوالمَرْوَه تا فَیْف مکان گزیدند. «(2)» و نیز در جای دیگر گوید: جُهَینه در جبال حجاز؛ یعنی در اشْعَر و اجْرَد و قُدس و آرَه و رَضْوی فرود آمدند، سپس رهسپار دشت شدند و به سوی وادی اضَم پیش رفتند. و میگوید که اشْجَع و مُزَیْنه و سعد بن هُذَیْم، زمینهایی را تصاحب کردند ولی جُهَیْنه همچنان در آن بلاد و کوهها و مواضعی که بعدها از آن اشْجَع و مُزیْنه شد باقی ماندند و آنها تا هنگام ظهور
1- - یاقوت، ج 1، ص 12.
2- - بکری، ص 37.
ص:160
اسلام و مهاجرت پیامبر در آنجا بودند. «(1)» بکری و یاقوت بسیاری از اماکنی را که در نوشته بکری آمده ذکر کردهاند و آنها را به جُهَیْنه نسبت دادهاند، از این اماکن است: اشْعَر و اجْرَد و رَضْوی و اضَم و بُواط و بَدْر و یَنْبُع وصَفراء، و ابَواء و ذوالمَرْوَه و عَرْج و وَرِقان و مَشجَر وَ مَشْعَر و قَبَلِیّه. بسیاری از این اماکن متعلق به عشایر معروفی است که از شاخههای جُهَیْنهاند.
اما ضَمْره، دیارشان در طرف جنوب غربی مدینه است. و مشهورترین اماکنشان وَدّان است که بر راه قبایل قریش است. رسول خدا (ص) در آغاز غزوات خود به آنجا سپاه کشید و در این پیکار با رئیسشان محش بن عمرو مصالحه کرد. از اماکنشان در نزدیکی وَدّان، مَرّود و رابغ و بَزْواء است.
بَزْواء شهرکی است سفید و مرتفع در ساحل، میان جار و وَدّان، وغَیْقَه که از گرمترین بلاد خداست، منازلشان تا جُحْفه کشیده شده. از آبهای آنها کُلَیَّه است، میان جُحْفه و مُشَلَّل و مَرّود. نیز دو کوه ثافل اکبر و ثافل اصغر و وادی الأثیر میان بدر وصفراء متعلق به آنهاست.
همچنین است شِراج ربکه و حَشا و ارْثَد و وادی الدوم و بُغَیْبَغِه و رَکِیّه و خرارها. نیز بُواط از بطن یَنْبُع. «(2)» در جنوب دیار ضَمره، دیار غِفار واقع است. شاملصَفراء و بَدْر که تا بَعال نزدیک کوه عُسَفان امتداد دارد همچنین است غَیْقه نزدیک جار و وادی العبابید میان سُقْیا و بَدْر.
اسْلَم درکوهستان عَرْج ساکن است و بَیْن و آن در یک منزلی مدینه، نزدیک سَیاله و جُمْدان، بین قُدَید و عُسفان و شَبَکه شَدَخ و مَرّالظهران.
امالیث، از دیار آنها کوه شَراء است نزدیک به کوه عُسْفان. قسمتی از کوه نَهْبان و تِعْهِن و ذوالرّیان و أمَج از آنِ آنهاست و همه آبهایی که نزدیک سُقْیا است. بنی مُلَوَّح در کَدِید زندگی میکنند، اینان یکی از عشایر لیث هستند.
مُزَیْنَه در ارتفاعات وسطای جنوب مدینه زندگی میکنند، دیارشان با دیار جُهَیْنه آمیخته است. آنان در کوه رَضْوی و قُدْس و آرَه و بالاتر از آن و نیز کوههای نَهْب اسفل و نَهْب اعلی و ثافل و وَرِقان میزیستند.
1- - بکری، ص 38.
2- - بکری، ص 1222 و یاقوت ج 1، ص 1210.
ص:161
نَقیع و برخی از وادیهای فُرْع در دیار آنهاست. همچنین وادیهایی که میان کوههای بلادشان است. در جنوب دیار مُزَیْنه دیار خزاعه در ارتفاعات واقع در راه میان مکه و مدینه است. مشهورترین منازلشان عُسْفان و خَیْف سَلّام و خَیْف نَعَم و رابغ و قُدَیْد و امَج و غزل و ذودُوران و کُلَیّه بود. کُلَیّه وادیی است که از کوه شَمَنْصیر میآید و میان هَرشی و جُحْفه جریان دارد.
اما کِنانه؛ دیارشان اراضی پست ساحلی نزدیک به مکّه بود و تا سواحل واقع در جنوب غربی مکه امتداد داشت و با ضَمْره و غفار و خُزاعه در شمال، هُذَیل در جنوب آمیخته بود.
بیشتر وادیهایی که از مرتفعات سَراة به دریا میریزد بالای آن هُذَیل است و پایین آن کِنانه.
از این وادیهاست: حَدَثه و حُلْیَه و سَعْیا و عجن و مَرْکوب و معلکان و وصیف.
از ارتفاعات بلاد ایشان تَضْرُع و تُضارُع و سَلّام و شارق و وَتَر است و آبهایشان عبارتند از تَلاعه و حُذارِق و مُعَیط و آن آبی است در آن سوی ثافل- و از وادیهایشان شاجن وصاری و احلیل است.
در خُمّ مردمی از خُزاعه و کِنانه بودند و ودّان از آنِ ضَمْره و غِفار و کِنانه بود.
دیار هُذَیل در ارتفاعات غربی مکه است. کوههایشان از کوههای سَراة است. وادیهای بالایی و درههای غربی متعلق به آنهاست. «(1)» دیار هُذَیل در ارتفاعات است و اراضی پست ساحلی از آنِ کِنانه است. و ما از وادیهایی که قسمت بالای آنها از هُذَیل و قسمت پایین آنها از کِنانه است نام بردیم.
از منازل هُذَیل عَرْج و شَمَنْصیر و جُرْف در مدان و غَمْران در عُسْفان و کَبکَب و ذوالمَجاز- آن سوی کَبْکَب- و نخله یمانی و نخله شامی و مُراخ در میان دو نخله بود. «(2)» از مشهورترین عشایر هُذَیل بنی لِحْیان بود. سادنان سُواع در رُهاط از ایشان بودند. از منازلشان عُسْفان بود. دیگر از منازلشان عبارت بود از غُران که وادیی است میان امَج و عُسَفان و تا سایه کشیده شده و نیز دُوران بود که وادیی است که از شَمَنْصیر میآید و از منازلشان هَدَه بود میان عُسْفان و مکه و نیز رَجیع درصدر و رَخْمه و هُزُوم و بان. «(3)»
1- - بکری، ص 88.
2- - یاقوت ج 2، ص 771، ج 4، ص 197.
3- - یاقوت، ج 2، ص 771، ج 4، ص 197.
ص:162
دیار خُزاعه در مرتفعات واقع در ثلث مسافت بین مکه و مدینه بود. از بارزترین منازلشان عُسْفان بود و در نزدیکی آن خَیْف سلّام. در آنجا منبر بود و مردم بسیاری از خُزاعه، آبهایشان از قنات بود. در بادیه آن اندکی از جُشَم و خُزاعه زندگی میکردند، همچنین بود خَیْف نَعَم که در پایین دست خَیْف سَلّام بود و مردمش از غاضره و خُزاعه و نَجّار بودند. «(1)» از دیار ایشان غزال و دُوران و کُلَیَّه بود. اینها وادیهایی بودند که از شَمَنْصیر میآمدند و از راه بین هَرشَی و جُحْفه میگذشتند. کُلَیّه درجنوب عُرابات بود و از منازلشان رابغ و الحاح و قُدَید و شَنائِک بود. شنائِک میان قُدَید و جُحْفَه است. و نیز از منازل آنها بود امَج و عیود و غُرابات و نبضاء و شنائک و شطبا و شَقْرا و علایل و عَبْعَب و کَدِید و وَتِیر با کنانه در وادی اضَم شرکت داشتند و با ضَمره در وادی الحُشا. و از آن ایشان بود مُرَیْسیع. «(2)»
1- - یاقوت، ج 2، ص 505 و بکری ص 787.
2- - بکری ص 1220.
ص:163
مواضع و عشایر حجاز
نقشه درصفحه 190 کتاب است.
ص:165
فصل هشتم: راههای ارتباطی در حجاز
1- راههای ارتباطی قدیم
اشاره
درحجاز، به هنگام ظهور اسلام چند مرکز تجمع بود. بعضی از آن اجتماعات میتوانستند نیاز زندگیشان را خود برآورند و بعضی توان آن را نداشتند و میبایست برخی ضروریات زندگی خود را از جاهای دیگر وارد کنند. برای حصول این مقصود یا میبایست به مناطق دیگر سفر کرد یا این که بازارهای موسمی یا سالانه ایجاد نمود که هر کس از هر جا کالای خود را به آن بازارها بیاورد. علاوه بر این، مکانهای دیگری هم بود که جنبه دینی داشتند و مردم برای حج و زیارت به آنجا میرفتند. در هر حال چه برای رفع نیاز زندگی به جاهای دیگر روند یا دیگران به بازارهای محلی آیند، وجود راهها ضروری مینمود. جادهها غالباً از جاهایی میگذشت که آب به فراوانی یافت میشد و مسافر گرفتار کوهها و گردنههایصعبالعبور نمیگشت.
ما بازارها و مراکز دینی و مناطق تولیدی را میشناسیم ولی به تفصیل و دقت مناطقی را که با این محلات معامله میکردند و راه ارتباط و کیفیت و کمیت مناسبات میان آنها را نمیدانیم، تا با جرئت و قاطعیت در باب آنها قضاوت نماییم.
همچنین حجاز با مناطق مجاور خود چون یمامه و بحرین و عراق و حبشه و یمن و بلاد شام رابطه بازرگانی داشته و در کتب به این روابط اشارت رفته است که چگونه مصالح حجاز با مصالح بلاد و اقالیم ثروتمند دیگر ارتباط داشته است. اگر حجم این داد و ستدها اندک نبوده، باید اهتمام به راههای ارتباطی هم زیاد بوده باشد.
ص:166
در کتابهای تاریخ اشاراتی است به روابط تجاری میان حجاز و اقالیم دیگر، بخصوص به هنگام ظهور اسلام، ولی معلومات ما از راههایی که قافلهها طی کردهاند ناچیز است لیکن میدانیم قافلهای که به یمن میرفته، از نَخْله میگذشته، زیرا رسول خدا (ص) در اوایل که به جاهایی سریّهای میفرستاد، سریهای هم به نخله فرستاد و آنان به قافله بازرگانی که از یمن میآمد حمله کردند و بارهای آن را تصرف نمودند ولی در این خبر تاریخی معلوم نشده که قافله یمن دقیقاً چه راههایی را طی کرده و مسلمانان از چه راهی با آنان رویاروی شدهاند. آری آنچه میدانیم این است که نخله سر راه قافلههای یمن بوده است.
اما از راههای قافلههایی که به شام میرفت اطلاعات بیشتری داریم؛ زیرا این قافلهها از نزدیکی مدینه میگذشتهاند و به سبب حرکت سپاه اسلام از مدینه در غزوات رسول خدا (ص) از این راهها معلومات فراوانی حاصل کردهایم.
اماکنی که در کتب سیره از آنها یاد شده و با قافلههای قریش که بین مکه و شام در حرکت بودهاند، رابطه داشتهاند، عبارتند از:
1- وَدّان: اولین غزوه پیامبر (ص)؛ یعنی غزوه «ابْواء»، در آنجا بود. ابن هشام گوید که پیامبر (ص) با بنی ضَمْره مصالحه کرد «(1)» ولی ابن سعد میگوید که پیامبر (ص) به سوی وَدّان عازم شد تا قافله قریش را مورد تعرض قرار دهد که با بنی ضَمْره مصالحه کرد. و میافزاید که بین ودّان و ابواء شش میل فاصله است. «(2)» 2- ثنیّة المَرَه: پیامبر (ص) سریهای را راهی نمود، اینان با جمع کثیری از قریش برخورد کردند ولی میانشان جنگی درنگرفت. ابن سعد میافزاید که مسلمانان ابوسفیان و همراهانش را دیدند. او بر سر آبی بود به نام احیاء، در بطن رابغ، در دو میلی جُحْفه برای کسی که به قُدَید میرود، در سمت چپ راه، آنها میخواستند اشتران خود را آب دهند.
3- سِیف البحر، از ناحیه عِیص: پیامبر (ص) در آنجا به غزا رفت. ابوجهل را با سیصد تن از اهل مکه دید. مَجْدِی بن عمرو الجُهْنِی میانجی شد و او برای مصالحه بین دو طرف میکوشید. رسول خدا (ص) سریه دیگری به سرداری زید بن حارثه به آنجا فرستاد. «(3)»
1- ابن هشام، سیره ج 2، ص 222.
2- - ابن سعد، طبقات ج 2، ص 8.
3- - ابن سعد، ج 2، ص 87.
ص:167
4- بُواط: پیامبر به غزای بُواط رفت و آسیبی ندید. «(1)» 5- خَرّار: از سرزمین حجاز. سعد بن ابی وقاص با جماعتی از مهاجرین به غزای آنجا رفت. «(2)» ابن سعد گوید که چون از جُحفه به مکه روی، در طرف چپ راه، نزدیک خُم چاههایی است. «(3)» همه این غزوات و سریهها در طرف غربی اقلیم حجاز بوده است و بنابر اشارت منابع، همه بر ضد قریش بودهاند و ما بر این عقیدهایم: راهی که آنان میپیمودهاند، راه قافلههای قریش به شام بوده است.
در واقع اینها، آن غزوات اصلی و بزرگ که پیامبر (ص) در مناطق غربی به راه انداخت نبوده است. در آنجا غزوات دیگری هم بوده است چون غزوه رَجیع- که رَجیع آبی بوده از آنِ هُذَیل در ناحیه حجاز، نزدیک هَدْأه درهفت میلی رَجیع و هفت میلی عُسْفان- این غزوه با عَضَل و قاره بود که به برخی از قوای اسلام تجاوز ورزیده بودند. و غزوه بنیالمُصْطَلِق که بر سر آبی از آنها بود به نام مُرَیْسیع در ناحیهای از قُدَیْد تا ساحل. میان مُرَیْسِیع و فُرْع حدود یک روز راه است و میان فُرْع و مدینه هشت منزل است. همه اینها غزواتی بودند که رابطهای با قریش و قوافل آن نداشتند. از این رو نمیتوان به شناخت راههای قوافل قریش دست یافت.
در کتب سیره از اماکنی که پیامبر از مدینه تا بَدْر پیموده، یاد شده است ولی نوشتههای مورّخین معلوم نمیدارد که آن راهی که رسول خدا از مدینه تا بَدْر پیموده، درست همان راه قافلههای بازرگانی باشد؛ زیرا موقعیت یک سفر جنگی با سفر تجاری فرق میکند. در سفر جنگی چه بسا سپاهیان راه خود را دگرگون کنند تا دشمن را غافلگیر نمایند.
همچنین راه بین مدینه و تبوک یک راه داخلی بود؛ زیرا کاروانهای بازرگانی راهشان به مکه نمیافتاد.
پیامبر (ص) در چند غزوه و سریّه، سپاهی به اماکن و عشایر غربی مدینه گسیل داشت. از آن جمله بود به قَرْقَرة الکُدْر که بنی سُلَیم در آنجا بودند، در ناحیه معدنِ بنی سُلَیم
1- - ابن هشام، سیره، ج 2، ص 234.
2- - همان، ج 2، ص 238.
3- - ابن سعد، ج 2- 1، ص 7.
ص:168
نزدیک به ارحَضیّه آن سوی سدّ معاویه و به ذوامَر که غَطَفان در آنجا بود و فُرع درناحیه بُحران و فَرْدَه در سرزمین نَجد میان رَبَذه و غَمره و به ذات عِرق که در آنجا متعرض کاروان قریش شد و به حَمراء الأسَد که در ده میلی مدینه است و به قَطَن و آن کوهی است در ناحیه فَیْد در آنجا آبی است از آنِ بنیاسد بن خُزَیمه و بئر معونه، میان سرزمین بنیعامر و حرّه سُلَیم، هر دو مکان به آن نزدیک است و آن به حَرّه بنیسُلَیم نزدیکتر است.
و ذات الرِّقاع که آن کوهی است به رنگهای سرخ و سیاه و سفید، نزدیک نُخَیل بین سعدیه و شقره و جنگهای دیگر که در اینجا مجال شرح و بسط آنها نیست.
در کتابهای سیره به راههای بزرگ و اصلی اشارتی است:
1- ابن سعد راه رَبَذَه را ذکر کرده که در آن است ذوالقَصّه؛ موضعی که میان آن و مدینه 24 میل است و مِراض در 36 میلی مدینه. «(1)» 2- جادةالعراق: در آن راه فَرْدَه است، از سرزمین نَجد میان رَبَذَه و غَمره و ذات عِرق. «(2)» 3- مَحَجَّه: ابن سعد میگوید: مِراض پایین نُخَیل است در 36 میلی مدینه در راه بصره به مَحَجّه. اگر مِراض در راه رَبَذَه باشد، میتوان گفت این راه، راه مَحَجّه باشد.
همانگونه که گفتهاند که تُربان بین مَلَل و سَیاله در راه مَحَجّه است. «(3)» 4- سنَنَ الطّریق: در سریه ذوقَرَد، سردار سپاه ابوسَلَمه مخزومی بود. از سننالطریق خود را به نزدیکی قَطَن رسانید. «(4)» اما راههای میان مکه و شام که در کتب سیره، به بعضی از آنها اشارت رفته است:
1- رسول خدا (ص) چون به بَدْر روی نهاد، از مدینه به مُنْصَرف رفت. در آنجا راه مکه را در طرف چپ خود رها کرد و به دست راست گشت و به نازیه رسید. سپس از چند موضع گذشت و به شَنوکه پیوست و آن راه، راهی نیکو بود.
لابد بَدْر در این راه واقع شده بوده و مدینه از آن دور بوده است. شاید هم بُواط در همین راه بوده؛ زیرا پیامبر سریهای به آنجا فرستاد. «(5)»
1- - ابن سعد، ج 2- 1، ص 51.
2- - التنبیه و الأشراف، ص 21.
3- - ابن سعد، ج 2، ص 87.
4- - ابن سعد، ج 3، ص 20.
5- - طبری، ج 1، ص 261 و التنبیه و الاشراف، ص 202.
ص:169
2- راه ساحل: چون ابوسفیان از آمدن پیامبر (ص) به بَدْر آگاهی یافت راه کاروان را تغییر داد و به طرف ساحل بُرد. این راه را راه مُعْرِقه میگفتند. کاروان قریش از همین راه به شام میرفت. قریشیان از آن راه میرفتند تا جنگ بدر پیش آمد. در حدیث است که عمر به سلمان گفت: چون به راه افتی از کدام راه میروی از مُعْرقه یا مدینه؟ راه مُعْرِقه راه میان بر عربها میان شام و مکه بود. از میان کوههای رَضْوی و عَزْوَر میگذشت و ما نمیدانیم که این راه در آخر به کجا میپیوست. ولی میدانیم که راه بازرگانان به شام از تجبار میگذشت و آن جایی است میان حَوره سفلی و منخوس.
رسول خدا (ص) طلحة بن عبیدالله و سعید بن زید را فرستاد که مترصد رسیدن کاروان قریش شوند و ابوسفیان در آن کاروان بود. شاید که این راه از عِیص گذشته و عِیص در ساحل دریاست. پیامبر (ص) در اولین سَریّه حمزه را فرستاد تا مترصد کاروان قریش باشد. «(1)» و عِیص از ناحیه ذوالمَرْوَه بر ساحل دریا است، راهی که قریش از آن راه به شام میرفتند. در طریق حوراء بود.
راه شمال
راهی که میان مصر و فلسطین و مکه بود در قرن چهارم هجری به ایْله میرفت، سپس به مَدْیَن و از آنجا دو شعبه میشد، یکی به مدینه میرفت، و از بَدا و شَغْب دو قریه در بادیه میگذشت- بنیمروان آن دو قریه را به زُهْری دادند و قبر زُهْری در آنجاست- و از آن دو قریه به مدینه میرسید. شعبه دیگر بر ساحل دریا میگذشت تا به جُحفه میآمد، در آنجا راه مردم عراق و فلسطین و مصر یکی میشد. «(2)» یاقوت گوید که جُحْفه میقات مردم مصر و شام است اگر بر مدینه نگذرند، و اگر بگذرند میقاتشان ذوالحُلَیْفه است. «(3)»
1- - ابن سعد، ج 3، ص 4 و طبری ج 3، ص 369.
2- - ابن حوقل، ج 1، ص 40 و یاقوت، ج 4، ص 468.
3- - یاقوت، ج 2، ص 35.
ص:170
معلوم میشود که این راه در زمان پیامبر (ص) هم بوده است. رسول خدا (ص) فرمود: جای محرم شدن اهل شام، جُحْفه است و جای محرم شدن اهل مدینه ذوالحُلَیْفه. «(1)» راه میان مکه و مدینه بعد از زمان رسول خدا (ص) ثابت نماند. سَمْهودی از مطری روایت میکند، چون کسی در این مسجد، معروف به مسجد غزاله، باشد، راه پیامبر (ص) به مکه در طرف چپ اوست، هرگاه رو به قبله ایستاده باشد و این راه راه معهود و قدیمی بوده است. سپس سُقْیاست سپس ثَنِیّه هَرْشا است که راه پیامبران است. و گوید که امروز در این راه، مسجدی که معروف باشد، جز این سه مسجد نیست؛ یعنی غیر از مسجد ذوالحُلَیف. گفتم سببش این است که حجاج این راه را ترک کردهاند و از طرف رَوحاء بر نازیه میگذرند و از آنجا به مَضیق الصَّفراء، سپس به بَدْر و بعضی از کسانی که این راه را طی کردهاند، گفتهاند که بیشتر مساجدش موجود است. «(2)» سَمْهودی گوید: اسدی گفته است که ودّان نزدیک به هشت میل از راه برکنار است.
کسی که نمیخواهد در ابْواء منزل کند در آنجا فرود آید. و کسی که قصد آن داشته باشد از سُقیا به آنجا میرود. در آنجا چشمههای پرآب هست و هفت آبشخور و برکه قدیمی. سپس از آنجا بیرون میآید و به ثَنِیّه هرشا میرود میان آن و ودّان پنج میل راه است. به فرمان متوکل برای آن راه نشانههایی بنا کردهاند و ستونهایی برآوردهاند.
من میگویم که هر دو راه در جانب چپ کسانی است که امروز به ودّان میروند. راهی است بیآب و تشنه. کسانی که قدم در آن مینهند باید به قدر مصرف خود از بدر تا رابغ آب بردارند.
سَمْهودی گوید: هَرْشا امروز راه حاجیان مدینه است.
هَرْشا محل برخورد راه شام و مدینه است به سوی مکه. «(3)» 3- راه نجد که بر قَرَده میگذرد. کاروانهای قریش از آنجا میگذشتند. پیامبر (ص) سریّهای به سرداری زید بن حارثه به آنجا فرستاد. زید راه بر یکی از کاروانها بگرفت. «(4)» مسعودی گوید: زید بن حارثه به موضع معروف به قَرَده رفت. قَرَده از سرزمین نجد است، میان رَبَذه و غَمْره و ذات عِرق از جاده عراق. در آنجا راه بر کاروان قریش که عازم شام
1- - بکری، معجم ما استعجم، ص 369.
2- - سمهودی، وفاء الوفا، ج 1، ص 168.
3- - سمهودی، ج 2، ص 172.
4- - ابن سعد، ج 3، ص 25.
ص:171
بود بربست و بر آن پیروز شد. «(1)» مسأله امنیت کاروانها یکی از مشکلاتی بود که اهل مکه با آن دست به گریبان بودند.
آنها توانستند مشکل خود را از طریق سیاسی حل کنند؛ بدینگونه یک سلسله معاهدات با قبایلی که بر سر راه کاروانهای بازرگانیشان بود بستند. تا امنیت کاروانها را تضمین کنند و خود نیز تجاوز نکنند. این معاهدات را «ایلاف» میگفتند که قرآن کریم در سوره مخصوصی از آن یاد کرده است.
شاید یکی دیگر از طرق سیاسی این بوده که میان برخی خاندانهای متنفذ قریش و آن قبایل روابط سببی برقرار میشده و جز این ما از چگونگی تضمین امنیت راههای ارتباطی آگاهی نداریم.
دگرگونیهای وضع راهها بعد از اسلام
چون دین اسلام بر حجاز و جزیرةالعرب سیطره یافت، ثبات و امنیت بر همه جا سایه افکند و غزوات پایان گرفت ولی نیاز به راههای ارتباطی، وارد مرحله تازهای گردید، به چند جهت:
1- حرکت لشکرها: حجاز پایگاه دولت اسلامی بود، لشکرهایی که برای فتح دیگر جایها در حرکت میآمدند، از آنجا بسیج میشدند و این قاعده حتی بعد از تأسیس شهرهای اسلامی باز هم ادامه داشت. جنگجویان پس از فتح بلاد و پیروزی برخصم، به شهرهای خود باز میگشتند و در ثغور نمیماندند. افزون بر این، نابسامانیها و شورشهایی که در عصر اموی و عباسی درحجاز به وقوع پیوست، چون شورش مدینه و شورش عبدالله بن زبیر و شورش محمد نفس زکیّه، ایجاب میکرد که قوای نظامی برای سرکوب آنها گسیل گردد. همچنین برخی شورشگران؛ چون خوارج، فتنهها برانگیختند. اینها سبب میشد که به وضع راهها توجه خاص شود تا در موقع مناسب بتوان به جابهجا کردن لشکرها پرداخت.
2- نیازهای اداری: پدید آمدن دولت اسلامی نیاز به نظام مالی خاص داشت، مخصوصاً برایصرف مال در حجاز؛ از جمله جمعآوریصدقات بود از بدویان که در مناطق
1- - التنبیه و الاشراف، ص 210.
ص:172
متعدد پراکنده بودند. جمعآوریصدقات ایجاب میکرد وضع راهها بهبود یابد تا عاملان بتوانند به آسانی به میان قبایل بروند. ما وصف اینگونه راهها را در آثار یاقوت و بکری فراوان میبینم.
چندی بعد حجاز فرمانبردار دولت عظیم اسلامی شد و مجبور بود به نظامات اداری کشور اسلامی گردن نهد. پس حجاز به چند منطقه اداری تقسیم شد و هر بخش برای ارتباط با مرکز حکومت نیاز به راههایی داشت و بالعکس.
3- احتیاجات مادی: رفع نیازهای مادی مردم حجاز که در مناطق مختلف پراکنده بودند پس از توسعه دولت اسلامی، از عوامل ساختن راهها بود. جاهایی بود که پیش از این خاموش و مرده به نظر میآمد، اکنون مقادیر زیادی تولیدات کشاورزی یا معدنی داشت که استخراج میشد.صاحبان آن مناطق برای کارهای داد و ستدِ خود به جادههایی نیاز داشتند.
4- حج: حجاز به صورت مرکز مقدسی درآمده بود، زیرا دو مکان مقدس مسلمین- مکه و مدینةالرسول- در آنجا بودند. حج از ارکان اسلام و مدینه شهر رسولالله بود.
پیامبر (ص) سالهای پربار پایانی زندگی خود را در مدینه سپری ساخته بود و پیکر مطهرش در آنجا به خاک سپرده شده بود. به جز آن حضرت، شمار کثیری ازصحابه اولین، در آنجا خفته بودند. هر چه اسلام بیشتر پیشرفت میکرد و بلاد تازهای را میگشود و بر شمار مسلمانان افزوده میشد، مسافران حجاز هم روی به فزونی مینهاد. تا جایی که از اواسط آسیا تا اقیانوس اطلس، حاجیان عازم سفر حجاز میشدند و اینها به راه نیاز داشتند.
مقام ارجمندی که حج در دین اسلام دارد و تأثیر حج در جلب مردم و حرص خلفا برای استفادههای سیاسی از حج، اهتمام آنان را به امور حجاز برانگیخت؛ از جمله توجه و اهتمام آنان به راههای ارتباطی بود. مثلًا برخی گردنهها را برداشتند و در راهها برای راهنمایی مسافران نشانههایی گذاشتند و ما در آتیه به تفصیل در این باره سخن خواهیم گفت.
امری طبیعی بود اگر بیش از هر راه فرعی به شاهراهها بپردازند؛ یعنی راههایی که حجاز را به شش منطقه یا اقلیم مهم میپیوست. چون مصر (و مغرب) و بلاد شام و کوفه (عراق و شمال ایران) بصره (و جنوب ایران) و یمامه (و مشرق جزیرةالعرب) و یمن (و جنوب جزیرة العرب).
ص:173
5- تجارت: ظهور امپراتوری اسلامی به نشر امنیت وصلح پرداخت. مرزهای بین ممالک را که از مشکلات کار تجارت بود، از میان برداشت و فعالیت بازرگانی را افزایش داد.
حجاز به سبب علاقه مردمش به بازرگانی، یکی از مراکز مهم اقتصادی شد؛ زیرا از هر سوی، ثروتها به حجاز گسیل شد. سطح زندگی مردم بالا رفت و اسراف و تبذیر در هزینه و رفاه فزونی گرفت. کالاها از اقالیم مختلف عالم به حجاز سرازیر میشد. بخصوص تولیداتصنعتی و زراعی خراسان و خاور دور و اقالیم دیگر آن نواحی، به حجاز میآمد. این امور سبب میشد که مسأله راه یکی از مسائل مبرم حکام باشد؛ زیرا بسیاری از بازرگانان هم با حاکمان ارتباط نزدیک داشتند و در وادار ساختنشان به راهسازی مؤثر بودند.
2- راه میان مکه و مدینه در قرون اولیه اسلامی
تردیدی نیست که راه میان مکه و مدینه از مهمترین راهها است درصدر اسلام، که از حجاز میگذرند. زیرا دو شهر مقدس را به هم میپیوندند و علاوه بر کسانی که به کار تجارت اشتغال دارند، هر سال هزاران تن زائران مرقد رسولالله (ص) و حجاج حرم امن الهی در آن آمد و شد میکنند. همچنین در این تردیدی نیست که شمار کثیری از روندگان و آیندگان آن، از علما و یا از کسانی هستند که دوست دارند از اماکن بین راه، راهی که رسولاللَّه (ص) بارها پیموده است، اطلاع یابند. پیامبر به هنگام هجرت از این راه به مدینه آمد و بارها در حج و غزوات خود در آن گام زده بود. پس رابطه پیامبر با این راه، مسافران را برمیانگیخت که در شناخت وجب به وجب آن اهتمام ورزند. و تحقیق کنند که آن حضرت در کجاها فرود میآمده و در کجاها نماز میگزارده و بر کدام کوه و آب گذشته است.
اهمیت دینی که راه بین مکه و مدینه از آن برخوردار بود، سبب شد درباره اماکنی که به نحوی به پیامبر ارتباط پیدا میکرده، بسیار بنویسند و نامهای آن اماکن را که فراوان هم هستند ثبت کنند. این امر خود برای کسانی که میخواهند در آن زمینه تتبع کنند، بویژه به سبب تحولاتی که در طول تاریخ در آنها به وقوع پیوسته، مشکلاتی پیش آورده است. البته چیزی که این دشواریها را تخفیف میدهد، این است که بسیاری از این منازل یا بر سر چاهها بوده یا در دل وادیها یا بر سر جادهها؛ به عبارت دیگر عوامل جغرافیایی، بخصوص در مسیری
ص:174
که در طول تاریخ اسلام تغییرات و دگرگونیهای اساسی در آن رخ نداده است، در شناخت آن اماکن، محقق را مددکار است.
هر چه زندگی اقتصادی در این دو شهر شکوفاتر میشده، بر اهمیت راه نیز میافزوده است. در ایامی که مکه اهمیت دیرین خود را به عنوان مرکز حج یا به عنوان یک بازار برای کاروانهایی که از یمن میآمدهاند حفظ کرده بود، مدینه هم بعد از هجرت، شکوفایی شگرفی حاصل کرده بود زیرا علاوه بر امنیت، شمار باشندگان آن نیز فزونی گرفته و برای فعالیت و کار، میدان مناسبی شده بود. چون فتوحات مسلمانان گسترش یافت و دولت اسلامی نیرومند و نیرومندتر گردید، زندگی اقتصادی در مدینه هم شکوفایی دیگری حاصل کرد. حتی با آن که مقرّ خلافت به شام منتقل گردید، باز هم مدینه اهمیت خود را حفظ کرده بود. زیرا مکان گرفتنِ خلفا در شام، هرگز موجب آن نشد که مردم مدینه شهر خود را ترک گویند. مدینه مرکز حیات فکری و بزرگترین مراکز حیات اقتصادی بود.
توجه خلفا به مدینه و سعی در رساندن عطایای خود به اهل آن، و بذل مال و جوایز به رجال این شهر، در حصول این مقصود مؤثر بودند.
این شکوفایی تا اواسط قرن سوم هجری ادامه داشت، از آن روزگار به سبب بروز عواملی اوضاع مدینه از حیث اقتصاد دگرگون شد و این امر در راههای ارتباطی هم تأثیر بسیار داشت.
راه بین مکه و اقالیم شمالی آن؛ یعنی شام و مصر، از ساحل دریا میگذشت تا به جُحْفه میرسید. «(1)» جُحْفه میقات اهل مصر و شام بود اگرچه حجاج به مدینه نمیآمدند ولی اگر به مدینه میآمدند میقاتشان از ذوالحُلَیْفه بود. «(2)» نظر به این که حج یکی از فروع دین اسلام است، خلفا به آن اهمیت بسیار میدادند و در ایجاد و فراهم آوردن وسایل راحت حجاج، سعی وافر به کار میبردند. زیرا اهمیت و اعتبار حج اهمیت و اعتبار اسلام بود. از اقدامات ضروری که در این راه مبذول داشتند، بهتر کردن راهی بود که حجاج در این سفر میپیمودند.
از جمله این کارها یکی تأمین آب و مأوای مسافران بود، بخصوص نیازمندانشان. واقع
1- - ابن حوقل ج 1، ص 40؛ یاقوت ج 4، ص 468.
2- - یاقوت، ج 2، ص 35.
ص:175
این است که قرآن کریم هم به ابناء سبیل توجهی خاص مبذول داشته و در هشت جای قرآن از آنان یاد کرده و در هفت مورد تأکید کرده است که مساعدت در حق آنها واجب است. در قرآن ابن سبیل در ردیف ذوالقربی و مساکین آمده و در پنج آیه با یتیمان از آنان یاد شده و در چهار آیه یاری ابن سبیل از موارد مصرف زکات به شمار آمده است.
توجه به کار ابن سبیل یکی از مظاهر کلی اهتمام و توجه اسلام به مردم است. ذکر ابن سبیل در چند جای قرآن کریم، دلیل است بر کثرت شمار ایشان و این که آنان خود جمعیت محسوس و معتبری بودهاند که توجه به وضع آنها را ایجاب میکرده است. فاصله نزول آیات درباره ابن سبیل نشان این است که مسأله آنان یک مسأله مهم و مستمر اجتماعی در جهان اسلام بوده است.
اهتمام مسلمانان به امر ابن سبیل سبب شد که بعضی، بناها و خانهها برای آنان وقف کنند و پرداختکنندگان زکات بخشی از آن را به این گروه اختصاص میدهند. شافعی از جعفر بن محمد روایت میکند که پدرش از سقاخانههایی که بعضی میان مکه و مدینه ساخته بودند، آب میخورده است. «(1)» خلفا نیز ابن سبیل را از نظر دور نداشتند. عمر در مدینه جایی ترتیب داده بود به نام «دارالرقیق» یا «دارالدقیق» که در آنجا به در راه ماندگان یا مهمانانی که بر عمر وارد میشدند، آرد و سویق و خرما و روغن و هر چیز دیگری که نیاز داشتند، میدادند. همچنین در جاده میان مکه و مدینه کسانی بودهاند که مسافران را یاری میدادهاند و گاه آنها را از سر آبی بر سر آب دیگر میبردهاند. «(2)» واقدی از کثیر بن عبدالله مزنی و او از جدش روایت میکند که او در سال 17 هجری و برای عمره با عمر به مکه رفته است. در راه نگهبانان آبها، از او خواستند که بین مکه و مدینه مکانهایی برای آسودن مردم بسازد و پیش از این در آن راه بنایی نبود. عمر اجازه داد و با آنها شرط نمود که باید ابن سبیل از دیگران سزاوارتر به سایه و آب باشد. «(3)» از این عبارت برمیآید که عمران و آبادی و ساختن بناها میان مکه و مدینه رو به شکوفایی و ازدیاد نهاده بود؛ زیرا مدینه اهمیت دیگری یافته بود و بدویانی که در آن منطقه
1- - الامّ، ج 3، ص 279.
2- - ابن سعد، ج 3، ص 203.
3- - بلاذری، فتوحالبلدان، ص 53 و طبری ج 1، ص 2529.
ص:176
زندگی میکردند کم کم به شهر روی آورده بودند.
در کتابها از توجه ولید بن عبدالملک، به گونهای خاص، به امر راه حجاز حکایت شده است. واقدی ازصالح بن کیسان نقل میکند که ولید به عمر بن عبدالعزیز والی مدینه نوشت که راه عبور از گردنهها را آسان سازد و در مدینه چاهها حفر کند و به دیگر شهرها نیز چنین فرمانهایی فرستد. نیز ولید به خالد بن عبدالله چنین نامهای فرستاد. «(1)» مداینی گوید که ولید در نزد مردم شام ستوده بود؛ زیرا چند مسجد بنا کرد؛ مانند مسجد دمشق و مسجد مدینه و چند مناره برآورد. «(2)» یکی از نشانههای اهتمام خلفا به راهها، نصب میلهایی است بر سر جادهها. قلقشندی گوید: ولید نخستین کسی بود که در راهها میلها نهاد. «(3)» کلینی از ابوعبدالله روایتی میکند که از آن برمیآید: امویان به گذاشتن نشانهها در راههای اطراف مدینه اهتمام داشتند. «(4)» شاید مراد از اطراف مدینه، راه بین مدینه و مکه هم باشد. سپس بنیعباس آن آثار را برافکندند ولی بار دیگر از عمل آنان متابعت نمودند.
طبری گوید: در سال 134 از کوفه تا مکه منارهها و میلها نصب شد «(5)» و نیز گوید که در سال 161 مهدی عباسی دستور داد در راه مکه قصرها (یا کاروانسراها) بسازند. از آن گونه که ابوالعباس از قادسیه تا زُباله بنا کرده بود. و بر قصور ابوالعباس در افزود و منازل ابوجعفر را به حال خود رها کرد. همچنین فرمان داد تا آبگیرها در هر جای که آبشخور ضرورت داشت بساختند و میلها و برکهها را تجدید بنا کرد و در کنار آبگیرها چاهها حفر نمود. یقطین بن موسی عهدهدار این امور میبود و تا سال 171 همچنان بر سر کار بود. جانشین او برادرش ابوموسی بود، «(6)» متوکل به او دستور داد که علامات و میلهایی در راهی که از گردنه هَرْشا
1- - طبری، ج 2، ص 1296.
2- - طبری، ج 2، ص 1271.
3- - مظاهر الاناقه، ج 1، ص 126.
4- - کافی، ج 3، ص 432.
5- - طبری، ج 3، ص 82.
6- - طبری، ج 3، ص 487.
ص:177
میگذشت نصب نماید. «(1)» از این امر فهمیده میشود که:
ابوالعباس از قادسیه تا زُباله قصرهایی بنا کرده است و چه بسا تا مکه.
ابو جعفر هم منازلی احداث کرده.
پیش از مهدی، در راه مکه برکهها و علاماتی بوده که نمیدانیم آیا در زمان ابوالعباس ساخته شده، یا در زمان ابوجعفر، یا پیش از آنها. «(2)» مهدی قصرهایی ساخت وسیعتر از قصرهای ابوالعباس، و قصرهای ابوجعفر را به حال خود گذاشت. میلها و برکهها را تجدید بنا کرد و چاهها در کنار آبگیرها حفر نمود.
در سال 166 مهدی فرمان داد که میان مدینةالرسول و یمن برید روان شود و استرها و اشترانی چند را در آنجا به کار گماشت و پیش از این در آن راه بریدی نبود و متوکل فرمان داد که نشانهها و میلهایی در راه ثَنِیّه هَرْشا نصب کنند.
این راه را با پیامبر (ص) رابطه بود. به هنگام هجرت آن راه را پیموده بود و نیز برای برگزاری عمره که نتیجهصلح حُدَیبیّه بود از آن راه به مکه رفته بود. همچنین برای فتح مکه و نیز برای چند غزوه و سَریّه با قبایلی که در آن مناطق بودند، همان راه را سپرده بود. و مؤلفان سیره، از آن فراوان یاد کردهاند. باید به کتبی که موسی بن عقبه و ابن اسحاق و واقدی در تاریخصدراسلام و سیره نبوی نوشتهاند مراجعه کرد.
موسی بن عقبه درنگارش تاریخ خود به عبدالله بن عمر متکی است. او از هفت موضع در راهِ میان مکه و مدینه یاد میکند که پیامبر (ص) در آنها نماز گزارده است. «(3)» موسی بن عقبه آنها را دقیقاً وصف کرده ولی از چند موضع دیگر نام نبرده است.
ابن اسحاق راه هجرت و راه بَدْر را وصف کرده و منازل مهمّ بین راه را برشمرده است. «(4)» و چون پیامبر (ص) به هنگام هجرت از مکه به مدینه، از راه معروف و مألوف نیامده، ابن اسحاق همه آن اماکن و منازل ناشناخته و نامعروف را شناسانده است.
1- - سمهودی، ج 2، ص 172.
2- - طبری، ج 3، ص 517.
3- - طبری، ج 3، ص 517.
4- - سیرة ابن هشام، ج 2، ص 140 به بعد.
ص:178
ابن سعد منازل میان بدر و مدینه را برشمرده و وصف کرده است. آنجا که میگوید:
میان بدر و مدینه هشت برید و دو میل است. پیامبر (ص) برای رسیدن به بدر از رَوحاء گذشت و میان رَوحاء و مدینه چهار روز (یا چهار برید) است. آنگاه تا مُنْصَرَف یک برید سپس تا ذات اجذال یک برید و از آنجا تا مَعْلاة، که همان خَیْف سَلّام است، یک برید، سپس یک برید تا اثَیِّل از آنجا دو میل تا بدر. «(1)» ملاحظه میشود که ابن سعد از منازل چهارگانهای که میان مدینه و رَوحاء است نامی نبرده است.
یاقوت میان مدینه و بدر از هفت برید یاد میکند. بریدی در ذات الجَیْش و برید عَبّود و برید مَرْغَه و برید مُنْصَرف و برید ذات اجذال و برید مَعْلاة و برید اثَیِّل سپس بدر. یاقوت عَبّود و مُنْصَرَف و اجذال را تکرار کرده است. «(2)» ملاحظه میشود که بخش دوم از نوشته یاقوت، با آنچه ابن سعد آورده، مطابقت دارد.
و این دلیل آن است که یاقوت بر این سند تکیه دارد. شاید بخش اول سخن یاقوت، از نسخه دیگری از طبقات ابن سعد برگرفته شده.
ابن اسحاق راه یَنْبُع را در ضمن بیان غزوه ذات العُشَیْره معرفی کرده است. آنجا که گوید: پیامبر به نَقْب بنیدینار رفت و از آنجا به فَیْفار الخَبار، سپس در زیر سایه درختی در بَطحاء ابن ازهر فرود آمد که آنجا را ذات السّاق میگفتند. پیامبر (ص) در آنجا نماز به جای آورد و آنجا مسجدی شد. آنگاه خود به حرکت درآمد و مردم را در سمت چپ خود رها کرد.
سپس بر شعبه عبدالله گذشت و امروز نیز به همین نام خوانده میشود. سپس به جانب چپ گردید و در یَلْیَل فرود آمد. و در مجتمع یَلْیَل که مجتمع ضَبُوعه است منزل نمود و از چاه ضَبُوعه آب نوشید. سپس به راهِ فَرْش روی نهاد. فرش مَلَل تا در راه به صُخَیرات الیَمام رسید و از آنجا به راه خود ادامه داد تا در عُشَیْره از بطن یَنْبُع فرود آمد. «(3)» سپس راهی را که در نبرد بنیلِحیان پیموده بود شرح داده؛ آنجا که میگوید: پیامبر از مدینه بیرون آمد، به راه غُراب رفت و آن کوهی است در ناحیه مدینه به راه شام. سپس به مَخیض رسید و به بَتْراء، آنگاه به طرف چپ گشت و بر بَیْن گذشت آنگاه بهصُخَیْرات الثُّمام سپس بر راه مَحَجَّه روان گردید از طرق مکه. و بر شتاب خود بیفزود تا در غُران که از منازل
1- - ابن سعد، ج 3، ص 7.
2- - یاقوت، ج 1، ص 133.
3- - سیرة ابن هشام، ج 2، ص 274.
ص:179
بنی لِحیان است فرود آمد. غُران وادیی است میان امَج و عُسْفان یا بلدهای که آن را سایه غُران گویند. «(1)» از اماکنی که میان مکه و مدینه است و ابن اسحاق از آن در غزوات پیامبر نام برده، ودّان است و آن غزوه ابواء است و خرّار در سرزمین حجاز و سَفَوان از ناحیه بدر و حَمراءالاسد و آن در هشت میلی مدینه است و نیز رَجیع که آبی است از آن هُذَیل در ناحیه حجاز. برصدر الهَدْأه، و مُرَیْسیع از ناحیه قُدَیْد تا ساحل و بَقْعاء که آبی است در حجاز کمی بالاتر از نَقِیع. «(2)» ملاحظه میشود که ابن اسحاق ابعاد این منازل را جز حَمراء الاسد یاد نکرده و فقط در آنجاست که میگوید که فاصلهاش از مدینه چه مقدار است.
ابن سعد به هنگام ذکر غزوات پیامبر، از چند منزل که میان مکه و مدینه واقع شدهاند، یاد میکند و در بیان موقعیت آنها معلومات کافی به دست میدهد.
حَمراءالاسد را یاد میکند و میگوید در ده میلی مدینه است. از راه عقیق در جانب چپ ذوالحُلَیْفه. «(3)» هَدَه در هفت میلی رَجیع است و در هفت میلی عُسْفان.
مُرَیْسیع میان آن و فُرع نزدیک به یک روز راه است و میان فُرع و مدینه هشت برید.
ذوالعُشَیره از آنِ بنی مُدْلِج است در ناحیه یَنْبُع. میان یَنْبُع و مدینه نُه برید فاصله است.
بطن عزن، میان آن و عُسْفان پنج میل است.
از منازل این راه و فواصل آنها با یکدیگر، بعضی از مؤلفان مشهور کتب مسالک و ممالک و جغرافیا سخن گفتهاند؛ مثلًا ابن خردادبه جاده مدینه را چنین وصف میکند:
از مدینه تا شجره که میقات اهل مدینه است، شش میل است سپس تا مَلَل که در آنجا چاههایی است ده میل میباشد. سپس تا سیاله که در آنجا نیز چاههایی است، نه میل سپس تا رُوَیْثه که درآنجا برکههای آب است سی و چهار میل، سپس تا سُقْیا که درآنجا نهری جاری است و بستانی، سی و شش میل از آنجا تا ابْواء که در آنجا چاههاست بیست و نه میل، سپس تا جُحْفه که از سرزمین تِهامه است و در آنجا چاههااست و در هشت میلی دریاو میقات
1- - سیرة ابن هشام، ج 3، ص 321.
2- - سیرة ابن هشام، ج 3، ص 336.
3- - ابن سعد، ج 2، ص 35.
ص:180
اهل شام است بیست و هفت میل. سپس تا قُدَیْد که در آنجا چاههای آب است بیست و هفت میل، آنگاه تا عُسْفان که در آنجا هم چاههای آب است بیست و چهار میل. سپس تا بَطْن مَرّ که چشمه و برکهای در آنجاست سی و سه میل و از آنجا تا مکه شانزده میل. «(1)» قدامه در این راه از منازل یاد کرده و فواصل آنها همان گونه است که ابن خردادبه یاد کرده است: جز آن که میگوید: میان جُحْفَه و قُدیْد بیست و شش میل و میان عُسْفان و بطن مَرّ شانزده میل. با توجه به این که در باره آبهای هر منزل چیزهایی میگوید مخالف آنچه ابن خردادبه گوید. «(2)» اما ابن رُسته مَلَل را حذف میکند ولی میگوید میان شَجَره و سَیاله سی و یک میل است و میان سُقْیا و ابْواء نوزده میل و میان جُحْفَه و قُدَیْد بیست و نه میل و میان عُسْفان و بطن مَرّ بیست و چهار میل. «(3)» یعقوبی گوید: از مدینه تا مکه ده منزل آبادان و مسکون است. نخستین آنها ذوالحُلَیفه است و حاجیان چون از مدینه بیرون آیند، در آنجا احرام بندند، در چهار میلی مدینه. و از آنجا تا حَفیره از منازل بنی فِهر از قریش است. و تامَلَل که در این زمان منازل قومی از فرزندان جعفر بن ابی طالب است و تا سَیاله که در آنجا قومی از فرزندان حسن بن علی بن ابیطالب- ع- زندگی میکنند ونیز قومی از قریش و دیگران و تا رَوحاء که منازل مُزَینه است و تا رْوَیْثه که قومی از فرزندان عثمان بن عَفّان و غیر ایشان از عربها هستند و تاصریح که آن نیز از منازل مُزَینه است و تا سُقْیا بنی غِفار که منازل کِنانه است و تا ابْواء که منازل اسْلَم است و تا جُحْفَه که قومی از بنی سُلَیْم در آنجایند و غدیر خُم در دو میلی جُحْفَه است از جاده و تا قُدَیْه که در آنجا منازل خُزاعه است و تا عُسْفان و مَرّ ظَهْران که از منازل کِنانه است و از آنجا که بگذریم به مکه میرسیم. «(4)» ملاحظه میشود که بیش از ده موضع را برشمرده. فرقش با ابن خردادبه این است که فواصل منازل را ننوشته و از رَوحاء و حَفیره و عَرجْ یاد کرده که ابن خردادبه از آنها یاد نکرده است. اما مَقْدِسی گوید که از مکه تا بطن مَرّ یک منزل است، سپس تا عسفان یک منزل
1- - المسالک، ص 131.
2- - کتاب الخراج، ص 187.
3- - الاعلاق النفیسه، ص 178.
4- - البلدان، ص 313، 314.
ص:181
است، سپس تا خلیص وامج یک منزل است، سپس تا خَیْم یک منزل است، سپس تا جُحْفَه یک منزل است، سپس تا ابواء یک منزل است، سپس تا سُقیا بنیغِفار یک منزل است، سپس تا عَرْج یک منزل است، سپس تا رَوحاء یک منزل است سپس تا رُوَیْثه یک منزل است سپس تا یثرب یک منزل است. «(1)» ملاحظه میشود که مَقْدِسی همه منازل میان رُوَیثه و مدینه را حذف کرده و خَیْم را افزوده است.
از آنچه گفتیم معلوم شد که مؤلفان کتب مسالک که از آنان یاد کردیم از ساکنان عراقاند و ابن خردادبه مأخذی است که قدامه و ابن رُسته از او برگرفتهاند. او در ذکر مواضع بین راه، فواصل آنها را برحسب میل معین کرده ولی یعقوبی و مقدسی فقط مواضع را برحسب ترتیبی که هستند بیان نموده و نیز فواصل را برحسب منازل.
در طی سه قرن اولیه اسلامی، شماری از مؤلفان در حجاز و منطقه مدینه ظهور کردند که معروفترین آنها زبیر بن بَکّار و ابن شَبه و ابن زَباله و یحیی بن الحسن و عَرّام بن اصْبَغ و محمد بن عبدالله اسدی بودند. از آثار آنان جز کتب عَرّام و برخی از کتاب ابن شَبه به دست ما نرسیده است. بقیه کتابها خود مفقود شدهاند و قطعاتی از آنها در مطاوی کتب دیگر باقی مانده است. مانند آنچه سَمْهودی در کتاب «وفاءالوفا» آورده یا بکری در کتاب «معجم ما استعجم» و یا کتاب مناسک منسوب به حربی آمده است. البته ما نمیتوانیم یقین کنیم که آنچه در این کتابها آمده در اصل چگونه بوده است. و آیا برای منازل بین راه مکه و مدینه فصل خاصی داشتهاند؟ ولی از مطالب بسیاری که در این زمینه سمهودی و یا محمد بن عبدالله اسدی نقل کردهاند، میتوان یقین کرد که آنان در ذکر مواضع بین راه و فواصل آنها از یکدیگر بحث مستوفی کردهاند.
اما ابن شَبه، بخشی که از کتاب او باقی مانده، از خلفا و از مهاجرین در مدینه بحث میکند. و عَرّام در کتاب «جبال تِهامه و اودیتها» شمار کثیری از اماکن و آبشخورهای مردم و مزارع میان مکه و مدینه را برشمرده، ولی به دقت فواصل و ابعاد آنها را مشخص نکرده است و نیز بر حسب تتابع جغرافیایی مکان آنها را معین ننموده.
در کتاب «المناسک»صفحات بسیاری است از اماکن بین مدینه و مکه. مؤلف آنها را به ترتیب برشمرده و فواصل آنها را نسبت به یکدیگر معین کرده و معلومات ارزشمندی به
1- - احسن التقاسیم، ص 106.
ص:182
دست داده است.
در کتاب «معجم ما استعجم» در سهصفحه اماکن و منازل بین مکه و مدینه را ضبط کرده و از فواصل و ابعاد بین آنها سخن گفته است. آنچه بکری در این فصل آورده تقریباً با آنچه در کتاب «المناسک» آمده، تطبیق میکند و این دلیل این است که بکری بر کتاب المناسک اعتماد داشته و آن را خلاصه کرده است.
چون معلوماتی را که در این منابع آمده، با هم مقایسه کنیم، از تشابهی که میان آنهاست پی میبریم که قُدامه و ابن رُسْته از کتاب ابن خردادبه استفاده کردهاند و اگر اختلافی مشاهده میشود در اثر خطای نساخ است. و این اختلافات از این قرار است:
ابن خردادبهقدامهابن رسته
از جُحْفَه تا قُدَیْد 27 26 29
عُسْفان تا بطن مَرّ 33 16 24
بطن مرّ تا مکه 16 16 18
در جدول زیر (که چندان هم گویا نیست. م) اختلاف میان جغرافیانویسان در تعیین فواصل میان منازل بدینگونه نموده شده است:
خرداد به قدامه ابن رسته یعقوبی مقدسی بکری اسدی مناسک ابن فقیه
مدینه مرحله
حُلَیفه 556
شَجَره 666 مرحله 668
مَلَل 1212 مرحله 24668
سَیاله 311919 مرحله 777
رَوحاءمرحله 24111111
رُوَیْثه 343434 مرحله 13231324
عَرْجمرحلهمرحله 24104212
363636 مرحلهمرحله 24311017
ابواء 191919 مرحلهمرحله 719+ 19197
جُحْفَه 272727 مرحلهمرحله 232323
قُدَیْه 292627 مرحله 24
عُسْفان 242424 مرحلهمرحله 23232323
بطن مَرّ 341633 مرحله 2319
مکه 181616 مرحله 1313
ص:183
چنانکه ملاحظه میشود مقدسی اماکن میان مدینه و رُوَیثه را حذف کرده و ابن رسته ترتیب دیگری آورده و از شجره تا سیاله 31 منزل و بین جُحْفَه و قُدَید 29 منزل و بین عُسْفان و بطن مَرّ 34 منزل و بین بطن مَرّ و مکه 18 منزل قید کرده است.
اما فواصلی که بکری و اسدی و مؤلف «المناسک» آوردهاند، مشابه هستند مگر در موارد زیر:
بکری اسدی المناسک
مدینه تا حُلَیفه 256/ 51
حُلَیفه تا شجره 668
شَجَره تا مَلَل 668
رَوحاء تا رُوَیثه 231324
قُبا تا ابْواء 141919
از آنچه تاکنون گفتهایم معلوم شد که در منابع عربی چند گونه مقیاس برای سنجش فواصل میان مکانها به کار میرود: یکی «روز» و یکی «مرحله» و یکی «برید» و یکی «میل» و یکی «فرسخ». فرسخ فقط در نوشته بکری در باب فاصله میان رُوَیثه و مدینه آمده است که گوید 21 فرسخ است. و این اشارت اندک به فرسخ، دلیل بر آن است که در حجاز چندان شایع نبوده است. اما مرحله (یا منزل) استعمالی قدیم دارد و گویا برای سیر قافلهها به کار میرفته؛ زیرا قوافل در حرکت خود نظام خاصی داشتهاند. و در واقع «مراحل» جاهایی بوده که کاروان میتوانسته با فرود آمدن در آنجا نیازهای خود را از باب آب و علوفه برآورد و بطور دقیق بر مسافتی معین دلالت نداشته است.
در کتب سیره برای بیان مسافات بین اماکن، کمتر از «مرحله» سود میبرند. ولی در بعضی کتب آمده است؛ مثلًا بخاری میگوید: «قاحه در سه مرحلهای مدینه است».
و سَمْهودی گوید فُرْع در یک مرحلگی مدینه است و آرَه در سه مرحلگی سُقیا و سَیاله اولین مرحله مردم مدینه است. «(1)» و خُم در چهار مرحلگی مکه است.
اما «روز» را ابن سعد به مثابه مقیاسی برای سنجش مسافات به کار برده و مثلًا گفته
1- - ابن سعد، ج 2، ص 84.
ص:184
است که غَمْر مرزوق آبی است از بنی اسد به فاصله دو روز از فَیْد. «(1)» و میان مُرَیْسیع و فُرْع حدود یک روز راه است و میان ضَرِیَّه و مدینه هشت روز راه است. و میان عِیص و مدینه چهار شب و میان آن و ذوالمَرْوَه یک شب و میان فَدَک و مدینه شش شب. «(2)» تُرَبَه ناحیهای در عَبْلاء چهار شب با مکه فاصله دارد در راه صَنْعاء.
سِیّ ناحیه رُکبه است آن سوی معدن و با مدینه پنج شب فاصله دارد. و میان قَبَلِیّه و مدینه پنج شب است.
شافعی مسیر یک شب را 23 میل هاشمی حساب کرده است. «(3)» دیگر از مقیاسهایی که در حجاز رایج بوده، برید است؛ مثلًا میگویند که فُرْع تا مدینه هشت برید است یا خاخ را تا مدینه یک برید فاصله است ولی در مآخذ، مقدار یک برید دقیقاً معلوم نشده است. گویا این مقیاس در همه جا به کار نمیرفته، فقط فاصله مدینه تا بدر یا مدینه تا فُرْع را به برید سنجیدهاند نه دیگر اماکن را. گویا به این علت بوده که راه میان مدینه و بدر و فرع تا مدینه بویژه در اوایل عصر عباسی، راهی نا امن بوده است.
ابن منظور گوید: برید دو فرسخ است و گویند میان هر دو منزل یک برید است؛ یعنی مسافتی که اسبان برید در یک بار تاخت میپیمایند. همچنین سکه برید که هر سکه دوازده میل است. در حدیث آمده است که در کمتر از چهار برید نماز قصر نمیشود. و آن شش فرسخ است و هر فرسخ سه میل است و میل چهار هزار ذراع است و سفری که جایز است در آن نماز را به قصر بخوانند، چهار برید؛ یعنی چهل و هشت میل هاشمی است که در راه مکه متداول است. ابن اعرابی گوید: فاصله میان هر دو منزل یک برید است. سکه موضعی است که پیکها در آنجا سکونت میکنند، اعم از خانه یا خیمه یا رباط. در هر سکه استرهای برید آماده بودند.
میان دو سکه دو فرسخ و به قولی چهار فرسخ بوده است. «(4)» اما میل، مقدارش معروف است. میل اسلامی به حدود دو هزار متر میرسد ولی باز
1- - ابن سعد، ج 2، ص 84.
2- - یاقوت ج 2، ص 132.
3- - الام، ج 1، ص 162.
4- - لسان العرب، ج 4، ص 53.
ص:185
هم در منابع، در فاصله میان دو مکان تعداد میلها متفاوت است. علت این اختلاف یکی این است که میلها را به ذراع میسنجند و مقدار ذراعها متفاوت است. دیگر آن که فاصله میان دو مکان بسته به این است که آغاز و انجام آن را از کجا تا کجا حساب کنند؛ مثلًا زبیر بن بکّار میگوید: جَثْجاثَه بادیهای است از بادیههای مدینه، از دورترین نقطهاش هفده میل است و از نزدیکترین شانزده میل به میلصغیر. «(1)» در این عبارت از میلصغیر نیز سخن رفته است.
اما در عصر عباسی میل متداول میل هاشمی بوده؛ یعنی همان میلی که در راه مکه است. هنگام نصب علامات امیال، عدد میل را بر آن مینوشتهاند.
فیروزآبادی گوید: فرسخ سه میل هاشمی است یا دوازده هزار یا ده هزار ذراع. و نیز گوید: میل مسافتی است از زمین گسترده به قدر یک مد بصر. یاصد هزار انگشت چهار هزار کم. یا سه یا چهار هزار ذراع، به حسب اختلافشان.
در فرسخ که آیا نُه هزار ذراع است به ذراع قدما یا دوازده هزار ذراع است به ذراع جدید، مسعودی گوید:
میل چهار هزار ذراع است در سواد و آن ذراعی است که مأمون معین کرده برای پیمودن پارچه یا زمین و یا بناها و منازل.
ذراع بیست و چهار انگشت است و انگشت شش جو است که پهلوی هم چیده شده باشند. فرسخ به این میل سه میل است. بعضی میل را سه هزار ذراع گرفتهاند و فرسخ را چهار میل که نتیجه هر دو یکی است.
فاسی گوید: ذراعی که ما مینویسیم ذراع جدید است که در پیمودن قماش در مصر و حجاز به کار میرود و ذراعی که ازرقی به کار برده ذراع هندی است.
در کتب جغرافیا برای راههای اصلی یا شاهراهها تعبیراتی چند است: طریق المعتدل، طریق الجاده یا طریق الاعظم و مَحَجّه. و چنان نبود که شاهراه همهاش پیموده شود؛ مثلًا اسدی میگوید:
ودّان ناحیهای است از راه، به قدر هشت میل. کسی که نخواهد در ابْواء منزل کند به آنجا منزل میکند. کسی که بخواهد به آنجا رود از سُقیا به راه میافتد. در آنجا چشمههای جاری هست و آبشخورها و برکههای قدیمی. سپس از آنجا به راه میافتد تا به ثَنِیّه هَرشی رسد. میان آن و ودّان پنج میل است. در این راه نشانهها و میلها به فرمان متوکل عباسی
1- - نسب قریش، ج 1، ص 68.
ص:186
برآوردهاند. «(1)» آنگاه در شاهراهها تغییراتی پدید آمد؛ مثلًا سمهودی بر عبارت اسدی تعلیقی میآورد که آن دو راه، امروزه در جانب چپ راه مردم است در پایین ودّان. راهی است بیآب هر که بخواهد از آن راه بگذرد باید با خود آب بردارد.
در باب هَرشی که محل برخورد راه شام به راه مکه به مدینه است سَمْهودی گوید:
هَرْشا امروزه راه حاجیان مدینه است ولی پیش از این هَرْشی در جانب چپ آنها قرار میگرفت. زیرا آنان درصحرای خَبْت حرکت میکردند و ودّان پایین آن است بر سر راه رابغ.
در قدیم آنجا محل برخورد هر دو راه بود. هرکس یکی از آن راهها را بپیماید، به آنجا میرسد که آن دیگر رسیده است.
و نیز سَمْهودی از مطری نقل میکند که چون کسی در کنار مسجد معروف به مسجد غزاله باشد، راه پیامبر (ص) به مکه در جانب چپ اوست رو به قبله. و این راهی است از قدیم شناخته شده، سپس به سُقْیا رود و از سُقْیا به ثَنِیَّة هَرْشی و آن راه پیامبران است (طریق الانبیاء) و گوید که امروز در این راه مسجدی نیست جز مسجد ذوالحُلَیفه. سبب این است که حجاج راه قدیم را ترک گفتهاند. کسانی که از آن راه رفتهاند میگویند: بسیاری از مساجد هنوز موجود است. «(2)» مؤلف دُرَر الفوائد المضیئه گوید: این راه میان مدینه و مکه است. راه حاجیان، به مقدار ده روز یا بیشتر. ولی راه دیگری هم هست به نام درب الماشی که مسافت آن پنج روز راه است؛ به عبارت دیگر نصف آن راه. همچنین راه دیگری هم هست غیر از راه درب که معمول و متعارف است. عربها و قافلهها از آن راه هم به مکه روند. آن را درب الظّهر گویند که اگر حاجیان از آن راه بتوانند بروند راهشان بسی نزدیکتر شود. البته آن راهصعب و در بسیاری از جاها باریک است که مردم از خطرات آن میترسند و بر همان راه معمول میروند. «(3)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 172.
2- - سمهودی ج 2، ص 172.
3- - درر الفوائد المضیئه، ص 440.
ص:187
فصل نهم: منزلهای بین راه مدینه و مکه
ذوالحُلَیْفه
ذوالحُلَیفه اولین منزل میان راه مکه و مدینه است. «(1)» میقات اهل مدینه آنجاست «(2)» و نیز منزل رسول خدا (ص) است پیامبر هرگاه برای حج یا عمره بیرون میآمد، در زیر درختی که در موضع مسجد ذوالحُلَیْفه است میآرمید. «(3)» مسجد بزرگتری که مردم در آنجا محرم میشوند، مسجد شجره است. پیامبر نیز در مسجد شَجَره محرم میشد. در این جا اسماء بنت عُمَیْس، محمد بن ابی بکر را به دنیا آورد. «(4)» از طریق ابن عمر و ابن عباس و انس و جابر و عایشه روایت شده که پیامبر (ص) ذوالحُلَیفه را میقات اهل مدینه معین کرد. ذوالحُلَیْفه در اصل وادیی بوده که به مَلْحاء میپیوسته و در آنجا قصری بوده از آنِ عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب. «(5)» مَقْدِسی گوید: ذوالحُلَیْفه قریهای است نزدیک یثرب. در آنجا مسجدی است آباد و در نزد آن مسجد چاههای آب است. و در آنجا هیچ خانهای به چشم نمیخورد. «6» سَمْهودی گوید: در آنجاست مسجد مُعَرَّس و چنانکه خواهیم گفت، در پایان ذُوالحُلَیْفه
1- - بکری، ص 954.
2- - بکری، ص 368 و یاقوت ج 2، ص 25.
3- - یاقوت، ج 3، ص 260.
4- - سمهودی، ج 2، ص 189.
5- - بکری، ص 1254.
ص:188
است. در ذوالحُلَیْفه چاهی است که مردم آن را بئر علی میخوانند و به علی بن ابی طالب (ع) نسبتش میدهند. «(1)» مسجد ذوالحُلَیْفه در کنار وادی عقیق است.
در باب فاصله آن از مدینه چند قول است. بعضی گویند شش میل و بعضی گویند هفت میل. سَمْهودی اختلاف اقوال را در این باب آورده است.صاحب «المناسک» گوید:
فاصله میان مدینه و ذوالحُلَیْفه پنج میل و نصف میل است. احمد و طبرانی و بزاز گویند که دوری آن از مدینه دو فرسخ است؛ یعنی شش میل. اسنوی و ابن حزم گویند یک فرسخ؛ یعنی سه میل.
ابوعبدالله الاسدی گوید: شجره جایی که مردم مدینه در آنجا محرم میشوند، پنج میل و نصف میل از مدینه دور است. از آنجا رسول خدا (ص) محرم شد. اول ذوالحُلَیْفه نصف میل پیش از آن بود. سَمْهودی گوید: من مساحت کردم، از درگاه مسجد پیامبر معروف به باب السلام تا درگاه مسجد شجره در ذوالحُلَیْفه هزار و نهصد و هفتاد و سه ذراع و نصف ذراع بود به ذراع دست و این پنج میل و دو ثلث میل میشود.صد ذراع کمتر، مسجد در ابتدای ذوالحُلَیْفه بود و اول ذوالحلیفه نصف میل پیش از آن است. «(2)»
بَیْداء
روبهروی ذُوالحُلَیْفه بَیْداء است. بَیْداء زمین مسطحی است که از آنجا مدینه را توان دید. و آن بالای دو نشانه حُلَیْفه است؛ هنگامیکه از وادی به طرف بالا روی. در آغاز آن چاهی است. مطری در ضمن تحقیق خود گفته است که بَیْداء آنجاست که چون حاجیان از ذوالحُلَیْفه به راه افتند و به طرف مغرب فرا روند به آنجا میرسند. و مدینه از بیداء پیداست. «(3)» سَمْهودی گوید: بَیْداء در پایان ذوالحُلَیْفه است در آنجا دو نشانه است که مرز آن دو را مشخص میکند. از این رو اسدی در شماره کردن نشانههای میان راه میگوید که در آنجا که از مدینه بیرون آیند دو نشانه است و در مدخل ذوالحُلَیْفه دو نشانه و در آنجا که از ذوالحلیفه بیرون آیند دو نشانه. و در جای دیگر گوید که بَیْداء بالاتر از دو نشانه ذوالحُلَیْفه است، هنگامی
1- - سمهودی، ج 2، ص 294.
2- - بکری، ص 464.
3- - سمهودی، ص 294، ص 268.
ص:189
که از وادی بالا روی و در ابتدای بَیْداء چاهی است و بَیْداء میان حُلَیْفه و ذات الجَیْش است و در جای دیگر گوید: چون از حُلَیْفه بیرون آیی دو نشانه است و بَیْداء بالای آن دو نشانه است.
هنگامی که از وادی بالا روی. بیداء موضعی است مشرف بر ذوالحُلَیْفه به اندازه یک تیر پرتاب از مسجد آن. و آن نشانهها که گفتیم هنوز موجوداند. «(1)» پایین سربالایی بَیْداء در اواخر حُلَیفه مسجد مُعَرَّس است. سَمْهودی گوید: جز همان مسجد که ذکر آن گذشت دیگر مسجدی در آن حدود نیست. و آن مسجد هم قریب یک تیر پرتاب آن سوی ذوالحُلَیْفه است. مسجدی است کهن برآورده شده از گچ و سنگ. «(2)» یاقوت گوید: مَعَرَّس مسجدی است در ذوالحُلَیْفه در شش میلی مدینه پیامبر (ص) در آنجا استراحت میکرد سپس به سوی غزا یا کار دیگر میرفت.
ابن شَبّه گوید: بالای ذوالحُلَیْفه که محل احرام است و پیش از حَمراءالاسد، جایی است بالاتر از عقیق به نام حُلَیْفه علیا. محل احرام حُلَیْفه سفلی است. سَمْهودی در تعلیق بر عبارت او گوید: جز در کلام اسدی چنین جایی را ندیده است.
اما ذوالحُلَیْفهای که محل احرام است نیز از وادی عقیق است. از این رو ابوحنیفه از ابن عمر، روایت کرده که مردی برخاست و گفت یا رسولالله، محل احرام کجاست؟ حضرت فرمود محل احرام اهل مدینه از عقیق است. «(3)»
حَمراء الاسد
حمراء الاسد موضعی است در هشت میلی مدینه. «(4)» و در روایت ابن سعد، حَمْراءالاسد ده میل از مدینه دور است، در راه عَقیق در سمت چپ ذوالحُلَیْفه. «(5)» زبیر بن بَکّار گوید که سعد بن ابی وقاص در حَمراءُ الاسد اعتزال جست. در آنجا قصری بنا کرد و تا پایان عمر در آنجا بود. چون بمرد در مدینه به خاکش سپردند. و عَقیق از حمراءالاسد میگذرد. در حمراء
1- - ابن جبیر، ص 164.
2- - سمهودی، ج 2، ص 164.
3- سمهودی، ج 2، ص 294.
4- - بکری، ص 1330 و یاقوت، ج 2، ص 333.
5- - ابن سعد، ج 2، ص 35.
ص:190
قصرهایی است از آنِ رجال قریش. در جانب چپ آن مُنْشِد است و نیز در طرف چپ آن خاخ.
سپس به ثَنِیَّة الشَرید میرسد. بکری گوید: مُنْشِد وادیی است در بلاد مُزَیْنه و در جایی دیگر گوید مُنْشِد کوهی است در مدینه نزد آن چشمهای است و اصافر کوهی است مجاور آن. «(1)»
خاخ
هَجَری گوید: در جانب راست حَمراء الاسد خاخ واقع شده. مکانی است که در آنجاست منازلی از آنِ محمد بن جعفر و علی بن موسی الرضا (ع) و غیر آن دو و چاهی است از آنِ محمد بن جعفر و علی بن موسی (ع). و مزارعشان معروف است به حضر و خاخ.
ابن فقیه در حدود آن گفته است که خاخ بین شوظا و ناصفه است. واقدی گوید: روضه خاخ نزدیک ذوالحُلَیْفه است. در فاصله یک برید از مدینه. دیگران که این روایت را نقل کردهاند گفتهاند فاصله خاخ از مدینه دوازده میل است. و نزدیک خاخ خلیقه عبدالله بن ابو احمد است. و آن از مراتعی است که پیامبر و خلفای بعد از او آن را قرق کرده بودند. «(2)» پیوسته به خاخ است اسقق و ذوالمسن اما شواطی که در عبارت هَجَری آمده بود از خشکرودهایی است که از حَرّه در عَقیق میریزد و ناصفه از وادیهای عقیق است. زمخشری آن را از وادیهای قَبَلِیَّه شمرده و آن در راه مصدق هوازن است، نزدیک خاخ و ثَنِیّة الشَرید، کوه غَرّاء واقع شده است. «(3)»
ذات الجَیْش و حُفَیْره
در ذات الجَیش یکی از نشانههای حَرم مدینه است. بعضی گویند که ذات الجَیْش موضعی است نزدیک به مدینه. و وادیی است میان ذوالحُلَیْفه و بَرْثان و آن یکی از منازل رسولاللَّه بوده است در رفتن به بَدْر و یکی از منازل آن حضرت هنگام بازگشت از نبرد
1- - بکری، ص 1260.
2- - یاقوت، ج 4، ص 384.
3- - یاقوت، ج 3، ص 860.
ص:191
بنیالمُصْطَلِق و رسول خدا (ص) به سبب عقد عایشه، در آنجا لشکرگاه زد. «(1)» قَتَبی گوید: دوری ذات الجَیْش از مدینه یک برید است. یحیی بن یحیی گوید: میان ذات الجَیْش و عَقیق دو میل است. در تفسیر ابنالمواز آمده است که وهب گوید که بین ذات الجَیْش و عَقیق پنج میل است. عیسی بن قاسم گوید که فاصله میان آن دو ده میل است.
مطرف گوید: عقیق در سه میلی مدینه است. عبداللَّه بن ابراهیم در کتاب خود آورده که میان ذات الجَیْش و عَقیق هفت میل است. سَمْهودی از ابن وهب روایت کرده که ذات الجَیْش در شش میلی عَقیق است. شاید مراد او از جانبی است که به طرف ذوالحُلَیْفه است و نزدیک به آن قول ابن وَضّاح است که ذات الجَیْش در هفت میلی عَقیق است. و ابن قاسم گوید: میان ذات الجیش و عقیق ده میل است و ثعلبی گوید دوازده میل و بعضی گویند دو میل. ذات الجَیْش سه میل آن سوتر از حُفَیره است.
سَمْهودی گوید: ابن زَباله گفته است که ذات الجَیْش نزدیک حُفَیره است در راه مکه و مدینه هرگاه به جانب غرب روی. و آن بر سر جاده است. میگویم که این معنا را سخن یاقوت هم تأیید میکند که میگوید: ذات الجَیْش موضعی است در عَقیق مدینه. مرادش نزدیکی آن به مدینه است. یا آن که سیلابهای آن در عقیق میریزد، هر چند نزدیک به آن هم نباشد.
ابوعبداللَّه محمد بن احمد الاسدی در توصیف راه مکه و مدینه گوید که از ذوالحُلَیْفه تا حُفَیره شش میل است و آن بیابانی تشنه و بیآب است. تنها یک چاه و یک حوض در آنجاست. چاه را عمر بن عبدالعزیز کنده و در آنجا چند خانه و یک مسجد ساخته است. باید گردنه حُفَیره بعد از چاه باشد. شاید هم مراد گردنهای است که امروزه آن را مَفرج گویند. در آنجا وادیی است پیش از تُرْبان موسوم به سَهمان که این توصیف بر آن تطبیق میکند. و این سخن همان کسانی است که میگویند ذات الجَیْش وادی ذوالحُلَیْفه و تُرْبان است که نام آن بر وادی اطلاق شده است؛ زیرا وادی در آنجاست. و با قول عیاض که گوید ذات الجَیْش در فاصله یک برید از مدینه است و این ظاهر روایت طبرانی است که قبل از این آوردیم ولی با آنچه بعداً خواهد آمد در معنای اندازهگیری با برید، مخالف است.
1- - یاقوت ج 2، ص 178 و سمهودی ج 1، ص 96، ج 2، ص 283 و 284.
ص:192
ابوعلی هَجَری گوید: ذات الجَیْش درهای است در طرف راستِ کسی به مکه میآید و محاذی حُفَیره یاقوت گوید حُفَیْره منزلی است میان ذوالحُلَیفه و ملل که حجاج از آن گذرند.
بالای حُفَیره پیش ازصلصین به بئر ابو عاصمه میپیوندد و پایین آن به سمت بطحاء میرود و از آنجا به میان آن دو کوه در وادی عتیق میرسد. و ذاتالجیش در وادی ابوکبیر که بالای مسجدالحرام و معرّس است میریزد و آن جانب غربی اعظم به ذاتالجیش میرسد و طرف دیگر آن به بطحاء. «(1)»
اعْظَم
اما اعْظَم، بکری گوید: اعْظام مکانی است نزدیک ذات الجَیْش، در هشت میلی مدینه. «(2)» و در جای دیگر گوید: اعْظام کوهستانی است معروف درصدر ذات الجَیْش. سَمْهودی گوید: اعْظَم کوهی است بزرگ در شمال ذات الجَیْش. از مجد روایت میکند. و در کتاب هَجْری از محمد بن قلیع از مشایخ او روایت میکند که بر سر کوه اعْظَم قبر پیامبری است یا مردیصالح. و مطری گوید که اعْظَم در جانب شمالی ذات الجَیْش است. «(3)» اما مُشَیْرِب، مکانی است میان کوهها در شمال ذات الجَیْش میان آن و خلائق ضَبُوعه واقع شده و ضَبُوعه منزلی است نزدیک یَلْیَل. «(4)» اما وادی ابوکبیر، وادی معروفی است. وادی ذات الجَیْش بدان میریزد. منسوب است به ابوکبیر بن وهب بن عبد بنِ قُصَیّ. نسل عبد بن قُصَیّ بر افتاده است.
نزدیک ذات الجیش کوه ارنم است در هشت میلی مدینه. «(5)»
تُربان
ابن سعد گوید: تُرْبان بین مَلَل و سَیاله است بر سر راه مکه. و ابوزیاد الکِلابی گوید:
وادیی است میان ذات الجَیْش و مَلَل و سَیاله بر سر راه مکه، در آنجا آبهای بسیار و گوارا
1- - یاقوت، ج 2، ص 297.
2- - بکری، ص 171.
3- - سمهودی، ج 1، ص 69.
4- - سمهودی، ج 1، ص 69.
5- - بکری، ص 1113.
ص:193
است. پیامبر (ص) در غزوه بدر در آنجا فرود آمد و منزل عروة بن اذَینه شاعر کِلابی آنجاست. اصْمَعی گوید: تُربان هجده میل از مدینه دور است بر راه مکه. بکری گوید: تُربان و طُنُب نام دو کوهاند. «(1)» سَمْهودی گوید:- از قول اسدی- بین حُفَیْر، یعنی آن که ثَنِیّه به آن منسوب است و بین مَلَل شش میل است. و تُربان میان آن و ثَنِیّه مفرح، موضعی است که آن را سهمان گویند. یاقوت گوید: تُرْبان وادیی است بین مَلَل و اولات الجَیْش. پیامبر در راه بدر از آنجا گذشت و آنجا یکی از منازل او بود. یاقوت در جای دیگر گوید: ذات الجَیْش موضعی است نزدیک مدینه و آن وادیی است میان تُرْبان ذوالحُلَیْفه و بَرْثان. «(2)»
مَلَل
مَلَل وادیی است که از وَرِقان کوه مُزَیْنه سرازیر میشود تا میان فَرْش سُوَیقه میریزد.
مَلَل از آنِ فرزندانِ حسن بن علی بن ابیطالب (ع) و فرزندان جعفر بن ابیطالب است. آنگاه از فَرْش سرازیر میشود تا در اضَم بریزد. اضَم با مَلَل در ذوخُشُب به هم میپیوندند. «(3)» مَلَل در جانب چپ راه مکه است و آن راهی است که به سَیاله میرسد و نزدیکترین راه به اعْظم است. یاقوت گوید: منزلی است در راه مدینه به مکه. «(4)» مَلَل بیست و دو میل از مدینه فاصله دارد یا بیست و یک میل. ابن وَضّاح میگوید بیست و دو میل و بعضی گویند هیجده میل و بعضی گویند دوری آن از مدینه مقدار دو شب راه است. یاقوت میگوید بیست و هشت میل از مدینه دور است. و از سیاله هفت میل و از حفیر هشت میل. کُثَیّر عَزَّه گوید: آنجا را ملل گویند زیرا که مردم در آنجا از وضعی به وضع دیگر میگرایند (تملَّل: تَقَلَّبَ من مرضٍ او نحوه) و مردم چون به مَلَل رسند از احرام بیرون میآیند. «(5)»
1- - بکری، ص 556.
2- - یاقوت، ج 2، ص 178.
3- - سمهودی، ج 2، ص 377.
4- - یاقوت، ج 1، ص 364، ج 4، ص 637.
5- - بکری، ص 1256 و یاقوت ج 4، ص 637 و سمهودی ج 2، ص 377.
ص:194
در ملل چند چاه است؛ چون چاه عثمان و چاه مروان و چاه مهدی و چاه مخلوع (یعنی امین) و چاه واثق و چاه سدره و در سه میلی قریه دَه قنات است که از چشمهای به نام ابوهشام آب میگیرند. بکری گوید: «ابراهیم بن هشام والی مدینه بر سرچشمه خود در ملل رفت» مراد همین چشمه است. بکری از چاه حواتکه نیز نام میبرد و آن در زقب الشطان است میانه راه عین بنی هاشم و عین اضَم. «(1)» در باب کشاورزی مَلَل به نقل قول دینوری میپردازیم که گوید: مَلَل مکانی است مسطح در آن عُرْفُط (نوعی درخت خاردار) و سَیّال (نوعی انگور با خار) و مُغَیْلان میروید.
مقدار آن یک میل یا یک فرسخ است که چون فقط عُرْفُط روید آن را وَهْط گویند و چون مُغَیلان روید آن را غَوْل گویند که جمع آن غیلان است. «(2)» پیش از این آوردیم که مَلَل وادیی است در فَرْش، فرش به سُوَیْقه میریزد و آن ملک فرزندان حسن بن علی بن ابیطالب (ع) و فرزندان جعفر بن ابیطالب است ولی درست این است که آنچه ملک اینان است مَلَل است نه فَرْش سُوَیْقه. زیرا یعقوبی میگوید: مَلَل در این زمان منازل قومی از فرزندان جعفر بن ابیطالب است.
درنزدیکی مَلَل، ذوالسَّرح واقع شده و آن وادیی است میان مکه و مدینه. و اخْزَم کوهی است از ناحیه مَلَل و رَوحاء. اخْزَم در زمان سَمْهودی به خُزَیْمه شهرت داشت. ابن حبیب گوید خَوِیّ موضعی است در ملل.
میان فَرْش و مَلل وادی غَمِیس است. شاید آن همان غَمیس الحمام که از مریین میان مَلَل وصخیرات الثُمام (یا الیمام) میگذرد. در روز بدر رسول خدا (ص) از آنجا گذشت و بکری گوید که مریین موضعی است میان تُربان و غَمِیس الحُمام. «(3)»
1- - بکری، ص 113.
2- - یاقوت، ج 4، ص 637.
3- - بکری، ص 1219.
ص:195
فَرْش
یاقوت گوید: فَرْش وادیی است میان غَمِیس الحُمام و مَلَل. فَرْش وصُخَیْرات الثُمام همه از منازل رسول خدا (ص) بودهاند، هنگامی که به بدر میرفت. و مَلَل وادیی است که از کوه مُزَیْنه؛ یعنی وَرِقان سرازیر میشود و در فَرْش، فَرْش سُوَیْقَه میریزد سپس از فَرْش سرازیر میگردد تا به اضَم میپیوندد سپس به دریا میریزد. «(1)» در فَرْش کوهی است که آن راصَفَر احمر گویند. برای روییدن درخت مناسب. در آنجا بنایی است از آن زیدبن حسن.صَفَر منزل ابوعبیدة بن عبداللَّه بن زَمْعة بن اسود بن مطلب بود. در آنجاصخرههایی است که بهصُخَیْرات ابوعبیده معروف است. برابر عَبّود است.
میانشان راهی است. در آنجا بنایی است از آنِ حسن بن زید و در آنجاست رَدْهة العجوزَین.
بکری گوید عجوزان در فَرْش دو تپه هستند در پشتصَفَر، وردهه آنجاست. ابوعبیده در ردهة العجوزَین زندگی میکرد.
در نزدیکی حَفَر العَواقِر که کوههایی است در پایین فَرْش و در سمت چپ آن، کوهی است که آن را حَفَر گویند، در سرزمین حجاز. «(2)» اما عَبّود، بکری گوید که عَبّود کوهی است و نصر گوید عَبّود کوهی است در دو مرحلگی مدینه، میان سیاله و ملل. زمخشری گوید: عبود وصَفَر دو کوهاند میان مدینه و سیاله. مشرف بر یکدیگر. راه مدینه از بین آنها میگذرد و گویند که عَبّود برید دوم از مکه به سوی بدر است. ابوبکر بن موسی گوید: عَبّود کوهی است میان سَیاله و مَلَل. در غزوات پیامبر (ص) نام آن آمده است. «(3)» سَمْهودی گوید: هَجَری گفته است که ابوالحسین میگوید: عَبّود کوهی است میان مدفع و ملل و مریین راهی است که از آنجا میگذرد و به طرف عَبّود میرود. «(4)» هَجَری آنجاکه فَرْش مَلَل راوصف میکند، میگویدفَرْش مَلْل و عابد و عَبّود نام سه کوه هستند. عَبّودکه بزرگتراست دروسط است. وآن بینِ سرچشمه یین است و ملل به طرف سیاله.
1- - یاقوت، ج 3، ص 874، 875.
2- - سمهودی، ج 2، ص 335.
3- - یاقوت، ج 3، ص 608.
4- - سمهودی، ج 2، ص 394.
ص:196
در فاصله دوبریداز مدینه. در کنارآن چشمه حسن بن زید است بر سر راه و اکنون خشک است.
نزدیک به فَرْش، فُرَیْش است. وادی مَثْعَر میان آن دو است در آنجا منازل و آبادیهایی است. «(1)» در فَرْش تپه عُدْنه است. منزل داود بن عبداللَّه بن ابی کرام و فرزندان جعفر بن ابراهیم در آنجاست.
یاقوت گوید: عُدْنه نزدیک مَلَل است در کتب مغازی نام آن آمده است.
در پایین فَرْش دو کوه ضاحک و ضُوَیْحِک است. میان آنها وادی یَیْن است. اما یَیْن چشمهای است در وادیی به نام حَوْرتان، سیلابهای آن در وادی میریزد. در قدیم منازل اسْلَم بوده سپس قریه یَیْن شد.
اما یَیْن نزدیک ملل است بر جانب راست مکه و آن غیر از یینی است که ابن سعد گوید که بلاد اسْلَم است و در فاصله یک برید از مدینه است.
بکری گوید: قریهای است از قراء مدینه نزدیک به سیاله از آنِ عبدالرحمان بن مُغَیْره بود. سَمْهودی گوید: زمخشری گفته است که یَیْن چشمهای است در وادیی به نام حَوْرَتان که امروز از آنِ فرزندان زیدالموسوی از بنی الحسین است. گویم که نشان چشمه و قریه امروز هم موجود است. در آنجا درختان میوه بسیار است. تا آنجا که هَجَری گوید که یَیْن سرزمین میوه مدینه است. آنجا را امروز قریه بنی زید گویند. میان ایشان و بنی یزید زد و خوردهایی بود.
بنی زید از آنجا بهصَفْراء مهاجرت کردند و بنی یزید به فُرْع. منازل اسْلَم در قدیم آنجا بود.
در ناحیه فرش مَلَل مَثْعَر واقع شده. «(2)» میان سیاله و فَرْشصُخَیْرات الثُّمام واقع شده و آن بر راه مکه است. در کتب مغازی در راه حرکت پیامبر به بدر و ذات عُشَیْره از آن یاد شده. ابن اسحاق گوید که: بر تُربان گذشتند سپس بر مَلَل سپس بر غَمِیس الحُمام آنگاه از مریین و سپسصُخَیرات الثُمام. آنگاه بر سَیاله. «(3)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 355.
2- - سمهودی، ج 2، ص 393.
3- - یاقوت، ج 2، ص 273، ج 1، ص 144.
ص:197
سَیاله
سَیاله قریهای است جامع. «(1)» در آنجا چاههای بزرگ است. بزرگترین آنها چاه هارونالرشید است که دهانه آن نه ذراع است. حجاج از آنجا میگذرند. گویند که اولین مرحله مردم مدینه است؛ هنگامی که بخواهند به مکه روند.
میان مدینه و سیاله بیست و نه میل است و میان سیاله و ملل هفت میل. مَلَل به مدینه نزدیکتر است و از آنجا تا روحا دوازده میل است. «(2)» سَیاله ملک فرزندان حسن بن علی بن ابی طالب (ع) است. پیش از آنکه به سَیاله برسی در دو میلی آن مسجدی است از آنِ رسول خدا (ص) سه مسجد است از آنِ پیامبر در طریق مکه. نخست مسجد حَرّه است و دیگر مسجد شَجَره و سه دیگر مسجد سَیاله نزدیک درخت مغیلان. «(3)» اسدی روایت کند که: در یک میلی آن چشمهای است معروف به سُوَیْقه از آنِ فرزندانِ عبداللَّه بن حسن، با آب بسیار و شیرین ولی منحرف از راه. کوه سرخ رنگی که در جانب چپ راه کسی است که از سَیاله بیرون میآید وَرِقان نامیده میشود. قومی از جُهَیْنه همواره در آنجا ساکنند. در سَیاله چاههای بسیاری است. سَمْهودی در تعلیق بر این مطلب گوید: این که میگوید در دو میلی سَیاله است، مرادش از ابتدای آن است. از این رو مطری گوید: شرف الرَّوحاء پایان سیاله است هنگامی که به مکه میروی. آغاز سَیاله زمانی است که شرف ملل را پشت سر بگذاری وصُخَیْرات یعنیصُخَیْرات الثُمام در طرف راست تو باشد و تو از مَلَل رو به نشیب رفته باشی، سپس به طرف راست بگردی و به سوی قبله پیش بروی. آنجا سَیاله است. بعد از پیامبر (ص) چشمهها و سکان آن تجدید شد. آن را وادیی است از طرف مدینه.
مردمش را اخبار و اشعار بسیار است. در آنجا آثاری از بناها و بازارها هست. آخرش همان شَرَف است که از آن یاد کردیم و مسجد نزد آن است. و همچنین گورهایی کهن که مدفن اهل سَیاله است. سپس به وادی رَوحاء روی در نشیب مینهی و به سوی قبله پیش میروی آنجا را امروز وادی بنیسالم گویند که بطنی از حَرْب حجازاند.
1- - سمهودی، ج 2، ص 326.
2- - یاقوت، ج 3، ص 208 و سمهودی، ج 2، ص 236.
3- - سمهودی، ج 2، ص 166؛ البلدان، ص 314.
ص:198
این گورها که در نزدیکی مسجد است و به قبور شهدا معروفاند. شاید بعضی از آنها به دست اشراف ساکن سیاله کشته شده باشند. عُفاریه که کوهی سرخ رنگ است در سَیاله واقع است. «(1)» در دو میلی سَیاله چشمهای است معروف به سُوَیْقه از آن فرزندان عبداللَّه بن حسن و آن از جملهصدقات علی بن ابی طالب (ع) بوده است. «(2)» در آنجا آب بسیار است و هم شیرین از راه برکنار است. محمد بنصالح بن موسی بن حسن بر متوکل خروج کرد. متوکل ابوالسّاج را با سپاهی عظیم بر سر او فرستاد. ابوالسّاج بر او و بر مردان خاندانش غلبه یافت.
همه را بگرفت و بر بند نهاد و بعضی را هم کشت. و سُوَیْقه را خراب کرد و نخلهای بسیاری را برید و منازلی را ویران ساخت. از آن پس سُوَیْقه دیگر به رونق نیامد. «(3)» در نزدیکی سُوَیْقه حَزره است و آن امروز آنِ خاندانِ حسن بن حسن بن علی است.
حزره از وادیهای اشْعَر است که سیلابش به بیابان میریزد. ساکنان آن بنی عبداللَّه بن الحُصَیناند از اسْلَمیان. در آنجاست مُلَیْحه و در پایین آن چشمهای است به نام سُوَیقه و روبهروی سُوَیْقه بُثْنَه است. زمینی است که عبداللَّه بن حسن بن حسن آن را آبادان ساخته است. «(4)»
رَوحاء
سَمْهودی به نقل از اسدی گوید: بین سَیاله و رَوحاء یازده میل است و بین آن و مَلَل هفت میل. مطری گوید: شَرَف الرَّوحاء پایان سیاله است در حالی که به مکه میروی.
و اول سَیاله زمانی است که شَرَف مَلَل را قطع کنی وصُخَیْرات الثُمام در جانب راست تو باشد. در این حال از مَلَل به نشیب میروی سپس به جانب راست میگردی و به طرف قبله رهسپار میشوی. این جا است رَوحاء. «(5)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 166.
2- - سمهودی، ج 2، ص 166، 167، 326.
3- - سمهودی، ج 2، ص 166، 326.
4- - اغانی، ج 15، ص 85.
5- - بکری، ص 226.
ص:199
و در جای دیگر گوید: مجد گفته: روحاء موضعی است از توابع فُرْع در حدود چهل میلی مدینه. درصحیح مسلم آمده است که در سی و شش میلی آن و در کتاب ابن شَبّه سی میلی آن. ابوغسّان گوید که وَرِقان در رَوحاء از مدینه چهار برید فاصله دارد. و ابوعبیده بکری گوید:
گور مُضَربن نزار در رَوحاء است در فاصله دو شب راه از مدینه. میانشان چهل و یک میل است. اسدی در جای دیگر گوید که در سی و پنج یا سی و شش میلی است. و گوید که رَوحاء نام وادیی است در میان آن جایگاه فرود آمدن حجاج. پیش از این در باب مسجد رَوحاء گفتیم که از شَرَف در وادی رَوحاء روی در نشیب نهند. و پیامبر (ص) گفته است که این وادی از وادیهای بهشت است. «(1)» یعقوبی گوید: رَوحاء از منازل مُزَیْنه است و بکری در وصف آن گفته است که رَوحاء قریهای است جامع و با خانههای به هم پیوسته. «(2)» ابن رُسْته گوید: در روحا مردم هستند و بازاری کوچک دارد. آبش از چاههاست. در آنجا باز و شاهین فروشند. «(3)» اسدی گوید: در روحاء آثاری است از رسول خدا (ص) و در آنجا دو قصر است و چاههای بسیار. معروف به مروان. در نزدیکی آن برکهای است از هارونالرشید و چاهی از عثمان بن عَفّان. و بر سر آن چاه دولاب. سیلابهایش به برکه آن میرود و چاهی دارد معروف به چاه عمر بن عبدالعزیز در وسط بازار. و چاهی دارد معروف به چاه واثق که بدترین چاههای آنجاست. عمق آن تا به آب برسد شصت ذراع است. «(4)» سَمْهودی گوید: چاههای آنجا متعدد بوده است ولی امروز جز یک چاه باقی نمانده است. و در جای دیگر گوید: در آنجا برکهای است که برای حاجیان پرآب میشود، معروف به برکه طار. شاید او آن برکه را کنده و برایش موقوفات ترتیب داده است. بکری گوید: سَجْسَج چاهی است در روحاء. «(5)» روحاء محاذی اشْعَر است و اشْعَر در جانب دیگر است و در سمت راست وَرِقان سَیاله
1- - سمهودی، ج 2، ص 166.
2- - البلدان، ص 324.
3- - اعلاق النفیسه، ص 178.
4- - سمهودی، ج 2، ص 314.
5- - بکری، ص 958، ص 427 و سمهودی ج 2، ص 314 و ج 2، ص 168.
ص:200
است و رَوحاء و رُوَیثه و مرج در سمت چپ آن. بین مُنْصَرَف و رَوحاء کوه قُتائد است.
در رَوحاء قبری است که پندارند قبر مُضر بن نِزار است. بکری گوید: که روایت شده که رسول خدا (ص) در مسجدی که در بطن رَوحاست و آن را قَرْن الظَّبْیَه گویند نماز گزارد و فرمود: «و این وادیی است از وادیهای بهشت.» نافع از ابن عمر روایت کرده که این موضع همان مسجد الصغیر است و غیر از موضعی است که مشرف بر رَوحاء است. بخاری روایت کند که ابن عمر در مسجد الصغیر نماز نمیخواند. آن را در جانب چپ خود رها میکرد و مقابل آن به سوی عِرق نماز میگزارد. مرادش از عِرق، عِرق الظَّبْیه است. و گوید که عِرق کوه کوچکی است نزد مُنْصَرَف الروحاء و طرفی از آن تا سر جاده پایین مسجد بین آن و بین مُنْصَرَف کشیده شده و این وقتی است که تو رهسپار مکه باشی. «(1)» در دو میلی رَوحاء بر سر راه، میان آن و سَیاله مسجد الظَّبْیه واقع شده. در آنجا پیامبر با اصحاب در باب قتال با اهل بدر به مشورت نشست. و در این موضع عُقْبَة بن ابی مُعَیْط کشته شد. مطری جایگاه این مسجد را وصف کرده، آنجا که گوید: «سپس در وادی رَوحاء پایین میروی و به سمت قبله راه میپیمایی و دره در سمت چپ تو است تا به طرف مغرب بگردی و تو همچنان در دامنه کوهی که در سمت راست تو است هستی. اولین چیزی که بر سر راهت میآید مسجدی است در طرف راست تو. در آنجا قبر بزرگی بوده که در طول زمان ویران شده. رسول (ص) در آنجا نماز گزارده. آنجا را عِرْق الظَّبْیَه گویند. کوه وَرِقان در سمت چپ تو است. امروز در مسجد سنگی است که به خط کوفی بر روی آن به هنگام عمارت مسجد نوشته شده که میل فلان از برید فلان. سَمْهودی میافزاید: امروز ویرانههای این مسجد در آنجا بر جای است. «(2)» در سه میلی این مسجد و پیش از آنکه به آن برسی کوه شَنُوکه واقع شده؛ زیرا ابن اسحاق میگوید که رسول خدا در راه خود به بدر بر فَجّ الرَّوحاء گذشت، سپس به شَنُوکه رسید و آن راهی هموار است و تا عِرْق الظَّبْیه ادامه مییابد. اسدی در توصیف آن گوید: شَنُوکه کوهی است اندکی بعد از شَرَف الرَّوحاء در مقابل شِعْبی معروف به شِعب علی و آن شعب شَنُوکه است در سه میلی مسجد شَرَف الرَوحاء. بکری گوید: شَنُوکه میان عُذَیْب و جار در شش
1- - بکری، ص 638 و نیز بنگرید به بخاری کتاب الصلاة باب 84.
2- - سمهودی، ج 2، ص 167.
ص:201
میلی جار و سی و دو میلی یَنْبُع. «(1)» در سه میلی رَوحاء و در آخر وادی آن از طرف جنوب و به طرف غربی کوه، مسجد المُنْصَرَف واقع شده و آن از مساجد پیامبر (ص) است. پیامبر در این مساجد نماز گزارده. این مسجد بعدها مسجد الغزاله نام گرفت. این مسجد بعداً ویران شد. چنانکه در زمان مطری؛ یعنی در قرن ششم جز طاق و زنجیره، از آن باقی نمانده بود. ولی خرابی رو به فزونی نهاد به گونهای که در زمان سَمْهودی جایی باقی نمانده بود. «(2)» مطری گوید: چون کسی نزد مسجد معروف به مسجد الغزاله باشد راه مکه در جانب چپ اوست، اگر رو به قبله ایستاده باشد. این راه در قدیم معمور بوده است. پس به سُقْیا میرسند، آنگاه ثنیه هَرْشی و آن راه انبیاء است. امروز در آنجا مسجدی که معروف باشد وجود ندارد غیر از مسجد ذوالحُلَیفه. سَمهودی میافزاید که سبب ویران شدن این مساجد این بود که حجاج راه خود را دگرگون کردند. بدینگونه که از راه رَوحاء بر بادیه گذشتند سپس به مَضیق الصَّفراء و از آنجا به بدر رفتند. کسانی که از راه قدیم رفتهاند به من گفتند که هنوز بسیاری از مساجد بر پای است. «(3)»
رُوَیْثَه
رُوَیْثه ازمنازل مهمپیوستهبه رَوحاء است و مسافت میان آن سیزده میل یا شانزده میل استبهقول اسدی. وبیست و چهار میل به روایت بکری. میان مَرْج و رَوحاء، مُتَعَشّی است. «(4)» رُوَیْثه قریهای است مجتمع که مسکن جُهَیْنَه است. «(5)» در آنجا مردمی از فرزندان عثمان بن عَفّان و مردم دیگری از اعراب زندگی میکنند. در آنجا آبشخوری است که در ایام حَجّاج آباد شده و چند برکه. و نیز آبی است که آن را احْساء گویند. اسدی در وصف آن گوید که در رُوَیْثه نه چاههایی است و نه حوضهایی و نیز گوید که کوه مشرف بر آن و خانههای آن را
1- - سمهودی، ج 2، ص 331.
2- - بکری، ص 184.
3- - سمهودی، ج 1، ص 168، 169.
4- - یاقوت، ج 1، ص 925، ج 2، ص 875 و سمهودی ج 2، ص 316.
5- - بکری، ص 38.
ص:202
حمراء گویند و کسی که از جانب چپ آن به مشرق رود به حَسْناء میرسد. «(1)» رُوَیْثه در وادی جِیّ واقع شده، اسدی گوید که جِیّ دارای چند منزل است و دو چاه که آب شیرین دارند. (پایان) رُوَیْثه در دامنه کوه است. یک بار هم سیلی عظیم از کوه فرود آمد و مردمش را که در خواب بودند با خود ببرد. وادی جِیّ را مُتَعَشّی نیز گویند. کوه وَرِقان در آنجا پایان میگیرد. «(2)» در جِیّ اماکنی است و دو دره به نام جَبا و ثَرا. آنها در پایین وادی جِیّ باشند. راه حاجیان از آنجا میگذرد. و در نزدیکی آن رَغام واقع شده.
بُرْزَه به چاه رُوَیْثَه میریزد. آب آن شیرین است. ابن سکّیت گوید: بُرْزَه نام دو شعبه است که هر دو نزدیک رُوَیْثهاند و در درج المَضیق از یَلْیَل میریزند. «(3)» بُرْزَه ناحیهای است در فاصله سه روزه راه از مدینه. میان آن و رُوَیْثَه واقع شده، در دیار بنیکِنانه. وَرِقان میان عَرْج و رُوَیثه است. بین رُوَیْثه و رَوْحاء اثایه و ثُعال است. «(4)»
عَرْج
بکری به هنگام وصف راه مکه و مدینه گوید: از رُوَیْثه به اثایه دوازده میل است و از اثایه تا عَرْج و از آنجا تا سُقْیا هفده میل و از آنجا تا ابْواء نوزده میل. «(5)» و نیز گوید: عَرْج قریهای است مجتمع بر سر راه مکه و مدینه. میان آن و رُوَیْثَه چهارده میل است و میان رُوَیْثه و مدینه بیست و یک فرسخ در سه میلی آن مسجد پیامبر است. از عَرْج تا سُقیا هفده میل است. گردنه عَرْج در یازده میلی رُوَیْثه است. میان آن و عَرْج سه میل فاصله است و آن مرز میان تِهامه و حجاز است. «(6)» عَرْج قریهای است مجتمع بر سر راه مکه از مدینه. از منابر فُرْع است. بلاد اسْلَم
1- - اعلاق النفیسه، ص 178.
2- - یاقوت، ج 2، ص 182؛ سمهودی، ج 2، ص 384.
3- - بکری، ص 662.
4- - الموطّأ، ج 1، ص 255 و بکری ص 106، ص 683.
5- - یاقوت، ج 2، ص 925.
6- - بکری، ص 686 و یاقوت ج 3، ص 637.
ص:203
آنجاست و جُهَیْنه و مُزَینه در آنجا میزیند. وادی عَرْج مُنْبَجِس خوانده میشود. در آن چشمهای است در جانب چپ راه در درهای میان دو کوه. در سه میلی آن مسجد پیامبر است.
موسوم به مسجد عَرْج. بخاری گوید: این مسجد در جانب تَلْعَه است. آن سوی عَرْج منازل بنی سلمان است. سکونی گوید در پنج میلی عَرْج که به طرف تپه روی دو یا سه قبر است بر آنها سنگچین. زید بن عمرو بن عثمان بن عفان را آب و ملکی است که آن را عَرْج گویند و در آنجا چند اشتر دارد. «(1)» مدارج، گردنه عَرْج است. پیش از آن به سه میل، در جانب مدینه و این سخن اسدی است. و در آنجا گردنههای عابر و رَکوبه است. اصمعی گوید: در جانب تِهامه از سوی «(2)» حجاز مدارج العَرْج واقع شده چون از بلندیهای عرج فرود آیی به تِهامه روی نهی.
اما رَکوبه گردنهای است نزدیک عَرْج، در سه میلی آن به طرف مدینه بر طرف راست ثَنِیّة العابر. «(3)» که گردنه عَرْج است و عَرْج بعد از آن در فاصله سه میلی است. ابناسحاق در توصیف راه هجرت گوید: راهنما آنها را به عَرْج برد و آنگاه ثَنِیّة العابر را که در طرف راست رَکوبه است طی کردند. «(4)» اسدی گوید: از رُوَیْثَه تا مکه از طریق جِیّ چهار میل است. سپس گوید گردنه عَرْج در یازده میلی رُوَیْثَه است که آن را مدارج گویند. میان آن و عَرْج سه میل است در آنجا چند خانه است و چاهی است. پیش از عَرْج و قبل از آن که به وادی داخل شوی در فاصله دو میلی مسجدی است از آنِ رسول خدا (ص) معروف به مسجد اثایه و در نزد مسجد چاهی است که آن را چاه اثایه گویند. (پایان)
مجد گوید: اثایه موضعی است در راه جُحْفه، میان آن و مدینه بیست و پنج فرسخ است. در آنجا چاهی است و بر آن چاه مسجد مذکور است و نیز چند خانه و درخت اراک و آن پایان حجاز است. اسدی همچنین گوید که پایان حد حجاز، مدارج عَرْج است. «(5)»
1- - بکری، ص 930، 931.
2- - اغانی، ج 14، ص 160.
3- - سمهودی، ج 2، ص 369؛ یاقوت ج 1، ص 902، ج 3، ص 593، 821، ج 4، ص 747.
4- - سمهودی، ج 2، ص 313.
5- - سمهودی، ج 2، ص 313.
ص:204
وَرِقان
میان عَرْج و رُوَیْثَه، در جانب راست کسی که از مدینه به مکه میآید، کوهی است به نام وَرِقان. کوهی است سیاه و آبش در رَیْم میریزد. «(1)» عَرّام این کوه را وصف کرده و گفته است: کسی که از مدینه به طرف مکه به راه میافتد اولین کوهی که در طرف راست خود خواهد یافت وَرِقان است. کوهی است بزرگ و سیاه از سَیاله کشیده شده تا مُتَعَشّی. میان عَرْج و رُوَیْثَه و مُتَعَشّی را جِیّ گویند در وَرِقان انواع درختان باشد با ثمر و بیثمر. در آنجا آبچکها و چشمههای آب شیرین است. از درختان آنجا خزم است و آن درختی است که برگش شبیه برگ بردی است و ساقهای دارد چون ساقه نخل که از الیاف آن ریسمانهای نیکو تابند.
ساکنان وَرِقان بنی اوْسَل بن مُزَیْنه هستند. اینان بیشتر در عَمُود که کوه مُزَیْنه است زندگی میکنند. اسدی گوید که آن در جانب راست راه است برای کسی که از سَیاله بیرون میآید. و در جانب راست وَرِقان، سَیاله و رَوحاء و رُوَیْثه است و عَرْج در جانب چپ آن است. وادی مَلَل از وَرِقان سرازیر میشود. «(2)» وَنْهبان کوهی است که راه آن را از قُدس و آرَه جدا میکند.
قُدْس و آرَه
عرّام گوید: در حجاز دو کوه است که آنها را قُدْسَین گویند؛ قدس ابیض و قدس اسود.
این دو نزدیک وَرِقان هستند. اما ابیض میان آن و وَرِقان گردنهای است به نام رَکوبه و آن کوهی است مرتفع که تا مُتَعَشّی میان عَرْج و سُقیا کشیده شده است. اما قدس اسود، میان آن و وَرِقان گردنهای است به نام حمت. هر دو کوه قدس از آن مُزَیْنه است. و اموالشان گوسفند و شتر است. اینان در عَمُود زندگی میکنند در آن دو کوه آب چکهای بسیار است. یعقوب گوید:
قُدْس و آرَه دو کوه از آنِ جُهَیْنه میان حَرَّه بنی سُلَیم و مدینه. سَمْهودی از قول هَجَری گوید:
جبال قدس در مغرب ضاف است از نَقِیع و قدس کوههایی است به هم پیوسته و بزرگ و پر از خیر در آنجا عرعر و خزم میروید و نیز انجیر و دیگر میوهها و در آنجا بستانها و منازلی است از آنِ مزینه.
1- - سمهودی، ج 2، ص 169.
2- - سمهودی، ج 2، ص 390.
ص:205
اسدی گوید: آن کوه که در سمت چپ است و مشرف است بر چشمه قُشَیری، آن را قدس نامند. اول آن عرج است و آخر آن، آن سوی فِلْق. یاقوت از محمد بن هَیْصَم المری روایت کند که او از مشایخ مُزَیْنه شنیده است کهصدر العقیق آبی است که در مکانی میان قدس و پیش از حَرّه در عقیق میریزد. «(1)» و سِرّ نزدیک کوه قدس است. «(2)» مُزَیْنه کوههای رَضْوی، قُدس و آرَه و آنچه را که پشت آنهاست در تصرف دارد. «(3)» در نزدیکی قُدس قَهْر واقع شده. ابوزیاد گوید: قَهْر در بخشهای پایینی حجاز است، در نزدیکی نَجْد و پیش از طائف. قَهْر در کنار وادی طِلْخام و حَزْوَر و قَبْر است.
عَرّام گوید: در جانب چپ راه، مقابل قُدْس اسود کوهی است بس بلند که آن را آرَه گویند. از اطراف آن چشمهها جاری است و از هر چشمهای قریهای آب میخورد. از آن جمله قریهای است بس آبادان که آن را فُرْع گویند. فُرْع از آنِ قریش و انصار و مُزَیْنه است. و نیز در آنجاست امّ العیال، قریهای است ازصدقات فاطمه دخت رسولاللَّه (ص) و در آنجا قریهای به نام مَضِیق و نیز قریهای است موسوم به مَحْضَه و قریهای به نام وَبْرَه و قریهای به نام خضره و قریهای به نام عَفْوَه. این قریهها از همه طرف آرَه را در میان گرفتهاند. در همه این قریهها نخلها و کشتههاست. در سه مرحلهای سُقیا واقع شده. در جانب چپ آن مشرق است و وادی آن در ابْواء میریزد، سپس در وَدّان و آن قریهای است از امهات قراء از آنِصَخْر و کِنانه و غِفار و فِهْر و قُرَیْش. از قراء آن نیز طریفه است. طریفه قریه بزرگی نیست. بر ساحل دریاست. نام وادی آرَه حَقْل است و قریه که آن را وَلِعان گویند. وَلِعان نزدیک به آرَه است.
سُقیا
منزل اصلی در جانب عَرْج سُقیا است و آن حد حجاز است از سمت تِهامه. فاصله آن از عَرْج هفده میل است و از ابْواء نوزده میل و از رُوَیْثه ده فرسخ و از فُرْع نوزده میل. «(4)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 395.
2- - یاقوت، ج 4، ص 880 و بکری ص 323.
3- - یاقوت، ج 3، ص 76.
4- - یاقوت، ج 4، ص 940 و سمهودی ج 2، ص 390.
ص:206
مجد و ابن قتیبه گویند که سُقْیا در فاصله دو روز راه از مدینه است. ولی اسدی میگوید در فاصله چهار روز راه است و میانشانصد میل فاصله است. «(1)» سُقْیا قریه بزرگی است، نزدیک به دریا در مسیر یک روز و یک شب راه. قریهای است جامع از اعمال فُرْع. منزلی است در آن بستانهای وسیع و نخلستانهاست. سهیلی گوید: سقیا را به سبب برکهها و چاههای بسیارش بدین نام خواندهاند. از کسانی پرسیدهاند که سُقْیا را چرا سُقْیا نامیدهاند؟ گفتهاند: بدان سبب که مردم در آنجا آب شیرین نوشند.
ابن الفقیه گوید: چون تُبّع از مدینه بازمیگشت در سُقْیا فرود آمد. تشنه شده بود. در آنجا باران فرو بارید و از این رو آنجا را سُقْیا گفتند. «(2)» اسدی گوید: در سُقْیا مسجدی است از آنِ رسول خدا (ص) به سوی کوه. و در آنجا چشمهای است از آب شیرین. در سُقْیا بیش از ده چاه هست در کنار برخی از چاهها برکههایی است و چشمهای پرآب که مصب آن در برکه است و به سوی صدقات حسن بن زید جاری است. بر سر آن نخل و دیگر درختان است به حد وفور. این آب مدتی قطع شده بود. پس در سال 243 بار دیگر جاری شد و در سال 253 باز هم قطع گردید. در یک میلی از منزل موضعی است که در آن کشتزارها و نخلستان است وصدقات حسنبن زید. نیز در آنجا سی چاه است که هر یک مزرعهای را سیراب میکنند.
در ایام متوکل پنجاه چاه دیگر احداث شد که همه آبشان شیرین است و به قدر قامت یک انسان یا بیشتر و یا کمتر آب در آنهاست. «(3)» در سه میلی بعد از سُقْیا به طرف مکه چاه تِعْهِن است و در تِعْهِنصخرهای است به نام امّ عقی. تِعْهن و ذوالریان و امَج آبهایی هستند از آنِ بنی لیث بن بکر و تِعْهِن میان قاحه و سُقیاست در راه مکه و مدینه. «(4)» در یک میلی سُقْیا، قاحه واقع شده و آن وادی عَبابید است که در سه مرحلهای مدینه است. نصر گوید: قاحه موضعی است میان جُحْفه و قُدیْد. عَرّام گوید: در ثافل اصغر که نام
1- - بکری، ص 686.
2- - سمهودی، ج 2، ص 322 و یاقوت ج 3، ص 103.
3- - سمهودی، ج 2، ص 357.
4- - بکری، ص 357.
ص:207
کوهی است، موضعی است به نام قاحه و در آن دو چاه است که آبشان گوارا و بسیار است. «(1)» اسدی گوید: در یک میلی طَلُوب مسجد رسول خدا (ص) است در موضعی به نام لَحْیا جَمْل.
طَلُوب چاهی است با آب بسیار. در فاصله یازده میلی بعد از عَرْج. و سُقْیا در شش میلی بعد از طَلُوب است. و نیز گوید حدود یک میل پیش از سُقْیا وادی عائد است که آن را وادی قاحه نیز گویند. به بنی غِفار منسوب است. در باب مسجد لَحْیا جَمْل ابن زَباله گوید: رسول خدا (ص) در مکانی که آن را لَحی جَمْل گویند حجامت کرد. آنجا میان مکه و مدینه بود و او محرم بود.
و در روایت دیگر آمده که او در قاحه حجامت کرد در حالی کهصائم و محرم بود. سَمْهودی گوید: روایت دلیل است بر این که جَمْل یا قاحه بعد از سُقْیا؛ یعنی میان سُقْیا و ابْواء هستند در هفت میلی سُقْیا. «(2)»
ثافل
عَرّام گوید: در سمت چپ کسی که از شام به مکه میرود، دو کوه است که آنها را ثافل اکبر و ثافل اصغر گویند. این دو کوه ملک خاص بنی ضَمْرة بن بکر است. ضَمْره مردمی توانگرند با مواشی و اموال. میان آن دو کوه گردنهای است کمتر از یک پرتاب تیر. میان آنها و رَضْوی و عَزْوَر دو شب راه است. در ثافل اکبر چند چاه وجود دارد. در بطن وادیی به نام یَرْثَد.
چاهها را دَبّاب گویند. آبشان شیرین و فراوان است به قدر یک قامت. در ثافل اصغر آبی است به نام قاحه. درآنجا دو چاه است با آب شیرین و فراوان. ثافل اکبر و ثافل اصغر دو کوهاند بزرگ و بلند. دردامنه پست آنهادرختان غَضْوَرروید. میانثافلرضوی وعَزْوَرهفتمرحله است. «(3)» ثافل کوه مُزَنْیه است. در پشت ثافل آبی است که آن را مُعَیط گویند، از آنِ کِنانه که میان سُقْیا و ابْواء در وادی مطعن روان است. همچنین میان آن دو دَبا واقع شده و آن موضعی
1- - سمهودی، ج 2، ص 357.
2- - سمهودی ج 3، ص 171 و ج 2، ص 366.
3- - عرام، ص 401؛ یاقوت، ج 1، ص 914؛ بکری، ص 136.
ص:208
است در جاده میان مکه و مدینه. «(1)»
ابْواء
ابْواء منزلی است در نزدیکی سُقْیا در راه مکه. کُثَیِّر شاعر درباره آن گوید: ابواء را به سبب آن که جایی بیماریخیز است بدین نام خواندهاند. ولی این درصورتیصحیح است که ابْواء را مقلوب بخوانیم. در وادی آن گیاه رفاء (؟) به فراوانی باشد بهگونهای که در جای دیگری نباشد. در پنج میلی آن مسجد النبی است. «(2)» ابْواء از اعمال فُرْع است از مدینه. منازل اسْلَم آنجاست. بکری در وصف آن گوید: قریهای است جامع و ابن رُسْته گوید قریهای است بزرگ نزدیک به دریا در فاصله یک روز و یک شب راه و آب آن از چاههاست. ابْواء از سُقْیا نوزده میل فاصله دارد و از جُحْفه بیست و سه میل. اسدی گوید که دو میل پایینتر از ابْواء مسجد پیامبر است. نام آن مسجد الرَّماده و نیز گوید که ابْواء بعد از سُقْیا به طرف مکه در فاصله بیست و یک میلی واقع شده. در وسط راه عین القُشَیْری است. و آن چشمهای است پر آب.
کوه مشرف به آن را که در سمت چپ آن واقع است کوه قُدس گویند. اول آن در عَرْج است و آخرش آن سوی این چشمه. کوهی را که در مقابل آن و در سمت راست واقع است کوه ثافِل گویند. وادیی که میان این دو کوه است وادی ابْواء است. «(3)» میان ابْواء و سُقیا رُبا واقع شده. آن بر روی جاده بین مکه و مدینه است. نام آن در شعر فراوان آمده است. همچنین وادی مطعن. «(4)» و آرَه از سُقْیا سه مرحله فاصله دارد، در سمت شرقی آن است. سیلاب وادی آن، در ابْواء میریزد، سپس در وَدّان، سپس در طریق. چاه ابن مُطیع، که آن را عبداللَّه بن مطیع در زمان معاویه 0 کنده است، در آنجاست. به آب آن زراعت کنند.
میان ابْواء و جُحْفه وادی شَطِین است.
در فاصله پنج میل و خردهای از ابْواء، مسجدی است از آن پیامبرص- که آن را بَیْضَه گویند. «(5)» شَبا نزدیک به ابْواء از آنِ جُهَیْنه است. ابوالحسن المهلّبی گوید: شَبا وادیی است در
1- - یاقوت، ج 2، ص 746.
2- - بکری، ص 102.
3- - یاقوت، ج 4، ص 568.
4- - یاقوت، ج 4، ص 568.
5- - سمهودی، ج 2، ص 172.
ص:209
امیّل از توابع مدینه در آن چشمهای است موسوم به خَیْف. شَبا از آنِ بنی جعفر از فرزندان جعفر بن ابیطالب است. «(1)» حَدّاء جایی است در حدود ابواء.
حرّة الافاعی، بعد از ابواء در هشت میلی قرار دارد، به طرف مکه، جایگاه مردمی بود که پیدا شدن مارها سبب آوارگی آنها گردید. «(2)» کوه سرزمین ابواء حَشا نام دارد. کوهی است مرتفع در فاصله نیم میلی آن. در کنار کوه حَشا وادیی است موسوم به بَعْق و در جانب چپ آن وادیی است به نام شَمْس. سرزمینی است که شتر را زیان رساند و سبب جنون آن گردد. حَشا از آنِ خُزاعه وصخر است. «(3)»
هَرْشی
در هشت میلی ابْواء گردنه هَرْشی واقع شده است. در آنجا که راه شام به راه مکه و مدینه میپیوندد. «(4)» هَرْشی کوهی است از بلاد تِهامه. تپهای است که بر آن هیچ نمیروید. در زمین مسطح جُحْفه است و از آنجا دریا دیده میشود. گردنه هَرْشی را بالا رفتن آسان و فرود آمدن دشوار است. راه از کنار آن میگذرد. در طرف مغرب آن در سمت راست، میان آن و دریا خَبْت واقع شده. خَبْت رملی است که در آن جز ارطی نمیروید و آن گونهای هیزم است. در وسط خَبْت خرد کوهی است سخت سیاه به نام طَفیل. «(5)» سَمْهودی از اسدی نقل میکند: نشانه نیمه راه مکه و مدینه یک میل پایینتر از گردنه است. در دامنه گردنه مسجدی است از آن پیامبر (ص) و شماره میل بر آن مکتوب است:
هفت میل از برید. بخاری از عبداللَّه روایت کرده که رسول خدا (ص) در نزدیکی درختان کهنی که در جانب چپ راه بودند فرود آمد. آنجا مسیلی بود پایینتر از هَرْشی. فاصله این
1- - یاقوت، ج 3، ص 573.
2- - بکری، ص 435.
3- - بکری، ص 449.
4- - بکری، ص 1350؛ یاقوت، ج 4، ص 960؛ سمهودی، ج 2، ص 287.
5- - سمهودی، ج 2، ص 172- 173.
ص:210
مسیل از راه به قدر یک پرتاب تیر بود. عبداللَّه بن عمر در کنار یکی از آن درختان که به راه نزدیکتر و از همه بلندتر بود نماز گزارد.
سَمْهودی گوید: هَرْشی امروز راه حاجیان مدینه است. به هنگام حرکت، هَرْشا در جانب چپ آنهاست. زیرا آنها در خَبْت سیر میکنند و وَدّان پایینتر از آن است و پس از آن رابغ است. آنجا در قدیم محل تلاقی دو راه بود که هرکس از هر راه به همان موضع میرسید که آن دیگر میرسید. «(1)» در کنار هَرْشی شَراء است و آن کوهی است مرتفع از آن بنی لیث و بنی ظفر از بنی سُلَیم. شَراء پایین عُسْفان است و در جانب چپ آن. در آنجا گردنهای است بسیار بلند به نام خریطه که هر کس بخواهد از عُسْفان به حجاز رود از آن میگذرد. از شَراء به سایه روند. سایه وادیی است میان دو حامیه؛ یعنی دو سنگلاخ سیاه. در آنجا قریهای است با ساکنان فراوان که معلوم نیست از کدام قوم و قبیلهاند. آبش چشمههایی است که در زیرزمین جاری است و از قناتها بیرون میآید. والی سایه از سوی فرمانروای مدینه معیّن و نصب میشود. در آنجا نخلها و مزارع انگور و موز بسیار است. مردمش بعضی از فرزندان علی بن ابیطالب (ع) اند و بعضی از مردم دیگر که شناخته نیستند. «(2)» در دو میلی هَرْشی ذو الاظافر واقع شده که مجموعهای از تپههاست.
شَمَنْصِیر
عرّام گوید: در راه مرتفعات هَرْشی به جُحْفه، سه وادی است؛ غَزال، ذو دَوْران و کُلَیّه که پیوستهاند به شَمنْصِیر و ذِرْوَه که همهاش از آنِ خُزاعه است. یاقوت گوید: شَمَنْصِیر کوهی است از بلاد هُذیل. به خط ابن جنّی در کتابی خواندم که شَمَنْصِیر کوهی است در سایه. سایه وادی عظیمی است. در آن بیش از هفتاد چشمه است و نام آن وادی امَج است سَمْهودی گوید: شَمَنْصِیر کوه سایه است. «(3)» عَرّام گوید: شَمَنْصِیر پیوسته است به ضَرْعاء و آن قریهای است نزدیک ذروه از آره.
1- - سمهودی، ج 2، ص 387.
2- - بکری، ص 954؛ سمهودی، ج 2، ص 247؛ یاقوت، ج 1، ص 291.
3- - یاقوت، ج 3، ص 323.
ص:211
شَمَنْصِیر و آن کوهی است مدور بلند که کس تاکنون برفراز آن نرفته و ندانسته است بر قله آن چیست. البته آن کوه مسکن میمونهاست و آبها از اطراف آن روان است. گویند بیشتر روییدنیهای آن نبع و شُوحط است و نیز نخل و حمض (شور گیاه) نیز یافته شود. «(1)» اما غَزال، وادیی است که از ناحیه شَمَنْصِیر و ذروه میآید. از آن خزاعه است. و ساکنان آن اهل عَموداند. بکری گوید: غَزال از ارتفاعات عُسْفان است. حدود یک میل پیش از آن. از این ارتفاعات وادیی است که سیلاب آن از ناحیه سایه میآید و در امج میریزد. چون پیامبر و یارانش احرام بسته به مکه میرفتند در ثَنِیّة الغَزال در عُسْفان فرود آمدند در آنجا گورخری دیدند. سَمْهودی گوید: غَزال وادیی است که از ناحیه شَمَنْصِیر میآید. ساکنانش خُزاعهاند. «(2)» میان ثَنِیّة الغَزال و امَج وادی جُمدان واقع شده.
اما ذو دُوران وادیی است که از شَمَنْصِیر و ذِروه میآید. در آن دو چاه است که یکی را رَحبه گویند و یکی را سکربه و آن از آنِ خُزاعه است. بکری گوید: بر ذِروه نخل و اراک و بید دشتی و دوم که همان مقل است میروید. ابن حبیب گوید:
ذِروان میان قُدَیْد و جُحْفه است. «(3)» اصمعی و نصر گویند: بنی کعب بن عُمیر- از خُزاعه- با لِحیان در دامنه ذِروان نبرد کرد.
در وادی دُوران چاه رحبه واقع است نزدیک به جُحفه. «(4)» اما کُلَیّه؛ عَرّام گوید: وادیی است که از شَمَنْصِیر میآید. نزدیک جُحْفه مجموع چند چاه است که آنها را کُلَیّه گویند و وادی را نیز بدان نام نامیدهاند. نصیب در آنجا میزیست و یکی از ایام عرب (جنگهای عرب) در آنجا اتفاق افتاد. بکری گوید: بالای کَلَیّه سه کوه کوچک و منفرد است آنها را شنابِک گویند.
و غدیر خُم وادیی است در آنجا که به دریا میریزد. از جُحْفه تا کُلَیّه دوازده میل است و آن آبی است از آنِ بنی ضَمْره و از کُلَیّه تا مشلک نه میل است. «(5)» در فرود کُلَیّه شَطْب است و آن وادیی است محاذی مِرْجَم تا بلاد ضَمْره.
1- - یاقوت، ج 3، ص 322.
2- - سمهودی، ج 2، ص 353.
3- - بکری، ص 561.
4- - بکری، ص 562.
5- - بکری ص 956.
ص:212
در پایین کُلَیّه غُرابات است و آن آبهایی است متعلق به خُزاعه.
در غرب شَمَنْصِیر قریهای است موسوم به حُدَیْبِیّه که چندان بزرگ نیست. محاذی آن کوهی است خرد موسوم به ضُاضِع. در نزدیکی آن استخری است که آب در آن گرد میآید. در آنجا قریههایی است از آن دایگان پیامبر (ص) یاقوت گویند: حبس سنگهایی است که بر هم مینهند تا جلو آب را بگیرد.
بکری در باب حُدَیْبِیّه و ضُعاضِع گوید: قریههایی هستند از آنِ سعد و مسروح. رسول خدا (ص) در خردی در میان بنیسعد پرورش یافت. و نیز از آنِ هُذَیل که آنها هم در آنجا سهمی دارند. آبشان از آبهای زیر زمینی است که چون زمین را میکنند بیرون آید.
نصر گوید: ذٌروه ناحیهای است از شَمَنْصِیر و آن میلی است در حَرّه بنی سُلَیم. و گویند وادیی است که به وادی نخل سرازیر میشود. و از حَرَّةالنّار به سمت مشرق میآید و به وادی نخل سرازیر میگردد. ابوزید گوید: جَبَله دژی است در آخروادی سِتاره در تِهامه و ناحیه ذِرْوه.
شَمَنْصیر به قریه ضَرعاء پیوسته است و ضَرْعاء در پایین رَخیم نزدیک ذَره است. در آنجا قصرها و منبر و دژهایی است. ساکنان آن هُذَیل و عامر بنصَعْصَعه است.
عَراّم گوید: از قراء اطراف شَمَنْصیر یکی قریهای است به نام رُهاط. در نزدیکی مکه از راه مدینه. و آن در وادیی است موسوم به غُران و در نزدیکی وادی حُدَیْبِیه. قریه چندان بزرگی نیست. این مواضع از آنِ بنی سعد و بنی مسروح هستند که پیامبر (ص) در میان آنها پرورش یافت. بکری گوید که در رُهاط منبری است تابع فُرْع. قریهای است جامع در سه میلی مکه.
بتِ سُواع در رُهاط بود. «(1)»
وَدّان
ودان دو میل پایین هَرْشی است به سمت مغرب. حاجیانی که از مدینه به مکه میروند از آن میگذرند و کسانی که از مکه به مدینه میآیند در آن میآرمند. وَدّان قریهای است جامع از نواحی فُرْع. میان آن و هَرْشی شش میل است و میان آن و ابْواء حدود هشت میل به جُحْفه نزدیک است. از آنِصخر و غِفار و کِنانه است. نصیب در شعر خود فراوان از آن
1- - سمهوری، ج 2، ص 316.
ص:213
یاد کرده است. ابوزید گوید: وَدّان در یک مرحلهای جُحْفه است. میان آن و ابْواء از راه حاجیان که در غرب آن است، شش میل فاصله است. در آن ایام که من (ابوزید) در حجاز بودم در آنجا رئیسی بود از جعفریان. یعنی از فرزندان جعفر بن ابی طالب. ایشان را در فُرْع و سائره ضیاع و املاک و عشیره بسیار است. میان ایشان و حسینیان جنگ و خونریزیهاست. تا زمانی که طایفهای از یمن معروف به بنی حرب بر ضیاع و املاک ایشان غلبه یافت زیرا آنان در اثر جنگها ناتوان شده بودند. اسدی گوید: وَدّان حدود هشت میل بر کنار از راه است. کسی که بخواهد در ابْواء فرود نیاید در آنجا فرود خواهد آمد. هر که را آهنگ وَدّان باشد از سُقْیا به آنجا رود. در آنجا چشمههایی است جوشان. بر آن چشمهها هفت آبشخور هست و یک برکه قدیمی، چون مسافر از آنجا کوچ کند به ثَنِیّه هَرْشی رسد. میان آن و وَدّان پنج میل است.
نشانهها و میلهایی به امر متوکل بر نهادهاند. من میگویم هر دو این راهها در سمت چپ راه امروزی مردم است و در پایین وَدّان. راهی است خُشک و بی آب و مسافران باید از رابغ آب بردارند. «(1)» نزدیک به وَدّان مَرْتِج است و گویند که مَرْتِج درصدر نَجْلاء، وادیی است از آن حسن بن علی بن ابیطالب (ع). «(2)» منات بت معروف در ودّان بود.
و نیز در آنجاست روضة الاجاول. ابن سکّیت گوید: اجاول سنگلاخهایی است در سمت رمل در طرف راست و شمالی کُلْفی.
بَزْواء بلدهای است سفید. از ساحل مرتفع میان جار و ودّان.
مَرُّود مکانی است میان جُحْفَه و وَدّان از دیار بنی ضَمْره از کِنانه و رابغ در آنجاست. «(3)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 172.
2- - یاقوت، ج 4، ص 654 و نیز بنگرید به، ج 1، ص 236.
3- - یاقوت، ج 4، ص 505.
ص:214
رابغ
رابغ وادیی است میان بَزْواء و جُحْفه که حاجیان از آن میگذرند. ابن سکّیت گوید: رابغ میان جُحْفه و ودّان است. و در جای دیگر گوید: رابغ وادیی است پایین جُحْفه که راه حاجیان از آن میگذرد. حازمی گوید: بطن رابغ وادیی است از جُحْفه، در تاریخ غزوات پیامبر نام آن آمده است، همچنین در جنگهای میان اعراب. واقدی گوید که رابغ در ده میلی جُحْفه است.
میان ابْواء و جُحْفه. و آن چند میل بعد از گردنه هَرْشی است، به طرف مشرق. در آنجا چشمه و چاهها و نخلهاست. از منازل خُزاعه است.
کُراع الغَمِیم، میان رابغ و جُحْفه است. و رسول خدا آنجا را به اوفی بن مواله عنبری داد و با او شرط کرد که هر ابن سبیلی را مهمان کند و طعام دهد. و این سند در تکهای چرم سرخ نوشته شد. «(1)»
جُحْفَه
منزل پیوسته به ابْواء جُحْفه است. جُحْفه قریه بزرگی است و آباد. قریهای جامع است و دارای منبر. منبر آن از توابع فُرْع است. میان مکه و مدینه منزلی که در تمام ایام سال به رونق باشد نیست، مگر آنجا. و نیز میان مدینه و عراق جایی که در تمام ایام سال به رونق باشد نیست جز فَیْد که از دیار طی است.
بنی جعفر در آنجا سکونت دارند. بارویی با دو دروازه دارد. و نیز اندک چاههایی در دو میلی آن و در سمت راست. در آنجا نیز برکهای است بزرگ. چراگاههای بسیار دارد. و نیز بازاری. آبش از چاههاست میان آن و ساحل دریا هشت میل راه است. قومی از بنی سُلَیم در آنجا زندگی میکنند. در زمان یاقوت ویران بوده است. سَمْهُودی گوید: جُحْفه یکی از مواقیت است. قریه بزرگی است و دارای منبر است. اسدی پس از ذکر چاهها و برکهها و چشمههای جُحْفه گوید: در ابتدای جُحْفه مسجد رسول خداست. موسوم به مسجد الائمه. «(2)» کَلبی گوید: عمالیق، بنی عقیل را اخراج کردند. عمالیق برادران عاد بن ارَم بودند. اینان
1- - یاقوت، ج 3، ص 818.
2- - سمهودی، ص 173.
ص:215
به جُحْفه در آمدند. نام آن در آن زمان مهیمه بود (سمهودی: سهمیه). پس سیلی آمد و آنان را ببرد از این رو آن مکان را جُحْفه گفتند. عیاض گوید: جُحْفه را بدین نام نامیدند زیرا سیل آنجا را فراگرفت و مردمش را با خود برد. بعضی گویند: در سال 80 هجری سیلی عظیم بنیان کنی آمد و حاجیان و اموال و متاعشان رابا خود برد. چون رسول خدا (ص) به مدینه آمد اصحاب دچار بیماریهای سخت شدند به گونهایکه تب از پایشان در انداخت و جز اندکی را توان آمدن به مسجد و شرکت در نماز نماند. پیامبر دعا کرد و گفت: بار خدایا! مدینه را محبوب ما کن همچنانکه مکه را محبوب ما ساختی و این بیماری را به خُم ببر و در روایت دیگر آمده که فرمود این تب را از مدینه به جُحْفه ببر. «(1)» در ابتدای جُحْفه مسجد پیامبر است، در موضعی که آن را عَزْوَر گویند و در آخر آن، نزد دو نشانه که بر پا کردهاند، مسجدالائمه.
میان جُحْفه و ساحل جار سه مرحله است و میان آن و اقرن، که موضعی است از دریا، شش میل و میان آن و مدینه شش مرحله و میان آن و غدیر خُم دو میل. سکری گوید:
جُحْفَه در سه مرحلهای مکه است. یاقوت در باب اماکن دیگر گوید: از جُحْفَه تا ساحل جار حدود سه میل است. و از جُدّه تا جُحْفَه پنج مرحله است. و میان ابواء و جُحْفَه در سمت مدینه بیست و سه میل است و غدیر خم در سه میلی جُحْفه است. عَرّام گوید: میان غدیر خُم و جُحْفه یک میل است. یعقوبی گوید: جُحْفه در دو میلی است.
بکری میگوید: میان جُحْفه و دریا حدود شش میل است و غدیر خُم در سه میلی جُحْفه است. سَمْهودی گوید: جُحْفه در فاصله پنج مرحله و دو ثلث مرحله از مدینه است و در حدود چهار مرحله و نیمی از مکه.
جُحْفه میقات اهل مصر و شام است اگر به مدینه نگذرند و اگر بر مدینه بگذرند میقاتشان ذوالحُلَیْفه است. پیامبر (ص) فرمود میقات مردم شام از جُحْفه است و میقات مردم مدینه از ذوالحُلَیْفه و میقات مردم نَجْد از قَرَن است. «(2)» در توضیح آنچه گذشت یاقوت گوید: مردم مصر و فلسطین را چون از مَدْیَن بگذرند دو راه در پیش است که از هر دو راه به مدینه میرسند؛ یکی از آن دو بر شِعب بَدا میگذرد و آن
1- - یاقوت، ج 4، ص 460؛ سمهودی، ج 1، ص 40.
2- - یاقوت، ج 4، ص 702؛ بکری، ص 369؛ احسن التقاسیم، ص 77.
ص:216
دو قریهاند در بادیه که بنی مروان آن دو را به زُهریِ محدّث دادند. قبر زُهْری نیز در آنجاست و راه دیگری است که بر ساحل دریاست تا برسد به جُحْفَه. در آنجا مردم عِراق و فلسطین و مصر گرد میآیند.
جُحْفه اول غَور است تا مکه. یا به عبارت دیگر تا ذاتِ عرْق. اول غَور از راه مدینه نیز جُحْفه است.
در نزدیکی جُحْفه از چند موضع نام بردهاند:
1- حبلی، و آن گردنه جُحْفه است در هفت میلی سُقْیا.
2- زُبَیْب، میقات غرب است کوهی است در دریا، روبهروی جُحْفه.
3- نیل العقاب، موضعی است میان مکه و مدینه، نزدیک جحفه.
4- قاحه، میان جُحْفه و قُدَیْد.
5- مَرُّود، موضعی است میان جُحْفه و ودّان از دیار بنی ضَمره از کِنانه. رابغ در آنجاست.
6- احیاء، آبی است از بطن رابغ در ده میلی جُحْفَه، هرگاه بخواهی از جانب چپِ راه، به قُدَیْد بروی.
مشهورترین مکانها در نزدیکی جُحْفَه غدیر خُمّ است.
خُلَیْص
ابن جبیر در تعریف خُلَیْص گوید: و آن در زمین مسطح است با باغها و نخلهای فراوان. کوهی دارد و دژی بلند بر قلّه آن کوه و بر زمین دژ دیگری است که رو به خرابی است.
در آنجا چشمهای است فواره زن. مردم از هنگام سفر از آنجا آب برمیدارند زیرا به سبب خشکسالیهای پیدرپی در راه آب نمییابند. «(1)»
1- - یاقوت، ج 2، ص 471؛ سمهودی، ج 2، ص 301.
ص:217
عُسْفان
از منازل مهم در راه مدینه به مکه است. در دو مرحلهای مکه؛ یعنی در فاصله سی و شش میلی آن. قریهای است جامع و دارای منبر و نخلستانها و مزارع. عُسْفان قریهای است بزرگ و نیکو با مردم بسیار و نخلستانها و مزارع. در آنجا برکهای است که از کوه آب به آن میریزد. عُسْفان در زمین مسطحی میان چند کوه واقع شده است. در آنجا چشمههایی است منسوب به عثمان و درخت مُقْل در آنجا بسیار است و نیز دژی است کهن با برجهای رفیع ولی نیمه ویران. زیرا کسی در اندیشه تعمیر آن نبوده است.
عُسْفان از آنِ خُزاعه است؛ یعنی از آنِ بنیالمُصْطَلِق از خُزاعه. با چاهها و حوضهای بسیار. مرز تِهامه است و از منابر فُرْع. «(1)» نزدیک به عُسْفان بطن غُران است. میان آن و عُسْفان پنج میل است. بنی لِحیان در آنجا سکونت دارند. رسولالله به غزای ایشان رفت. ابن سعد راه حرکت آن حضرت را بیان کرده است. میگوید: از مدینه بیرون آمد و به سوی غُراب رفت و از آنجا به مَخیض سپس به بَتْراء و آنگاه به دست چپ گردید و بریَیْن وصُخَیْرات الثُمام گذشت. آنگاه راه مستقیم را در پیش گرفت و به سَیاله رسید. در آنجا بر سرعت درافزود تا بر غُران فرود آمد. و آنجا منازل بنیلِحیان بود. دید بر سر کوهها موضع گرفتهاند. چون چنان دید گفت اگر تا عُسْفان برویم مردم مکه پندارند که به قصد آنها آمدهایم. پس با دویست سوار از اصحابش حرکت کرد تا در عُسْفان فرود آمد. آنگاه دو سوار از اصحاب را فرستاد تا به کُراع الغَمیم رسیدند.
رَجیع آبی است از هُذَیل از آنِ بنیلِحیان که خود از هُذَیلاند. میان مکه و عُسْفان در ناحیه حجاز ازصدر الهَدْأه. هَدْأَه در هفت میلی عُسْفان است چون از مکه بیرون آیی و به جانب چپ راه روی به آنجا رسی، مردمش از بنیضمره و از خزاعه هستند.
در نزدیکی عُسْفان خَیْف ذی القَبْر است. در پایین خَیْف سَلّام. از آن رو آنجا را بدین نام خواندهاند که قبر احمد بن الرضا در آنجاست.
اما خَیْف سَلّام بلدهای است نزدیک عُسْفان بر راه مدینه. در آنجا منبر است و مردم بسیاری از خُزاعه. آبش از قناتهاست و بادیهاش اندک است ساکنان آن جمعی از جُشَم و
1- - بکری، ص 1161.
ص:218
خُزاعهاند. گویند به نام یکی از انصار که مردی توانگر بود و سلّام نام داشت نامیده شده. خَیْف ذی القَبْر پایینتر از خَیْف سَلّام است و در آن منبر نیست هر چند مکانی است آباد با درختان خرما و موز و انار. ساکنانش بنی مسروحاند و سعد و کِنانه و تجار الفاق (؟) آبشان از قناتها و چشمههاست که از دو طرف وادی میجوشد. به سبب وجود قبر احمد بن الرضا، آنجا را خَیْف ذی القَبْر نامیدهاند. و سَلّام از اغنیای این بلاد بود، از انصار. و این قول ابواشعث کندی است. و گویند که در نزد چاه خم، مِیْثَب واقع شد.
قُدَیْد و مُشَلَّل
منزل مهم بعد از جُحْفه قُدَید است. قریهای است جامع «(1)» و بزرگ. از منابر فُرْع است. پیامبر (ص) به هنگام هجرت خود از آنجا گذشت. آب و بستانهای فراوان دارد.
ساکنانش بسیارند. بلدهای است پر نعمت. آبش از چاهها و دریاست. در آنجا منازلی است از آنِ خُزاعه.
از کوه مُشَلَّل به سوی دریا که پایین رویم به قُدَیْد میرسیم. میان آن دو وادی عَزْوَر است در سه میلی قُدَیْد.
مسلم بن عُقْبَةِ المُرّی و قاسم در مُشَلَّل مدفوناند. آب غَسّان و جُبَیْل در مُشَلَّل است.
بت منات در قُدَیْد بر ساحل دریا نصب شده بود و قُراضِم میان مُشَلَّل و خیمتین است.
چاه سُمَیْحه نیز در قُدَیْد است.
میان قُدَیْد و عُسْفان وادی اثامِد و جُمْدان است و آن کوهی است در حجاز، از منازل بنیسُلَیْم. در جُمْدان موضعی است به نام دُفّ.
اما قاحه؛ شهری است در سه مرحلهای مدینه، پیش از سُقْیا، در حدود یک میل. نصر گوید: موضعی است میان جُحْفَه و قُدَیْد. شنابک سه کوه است خرد و جدا از هم. میان قُدَیْد و جُحْفه از دیار خُزاعه.
لَفْت گردنهای است در کوه قُدَیْد.
ذهبان قریهای است در ساحل میان جده و قُدَیْد.
1- - بکری، ص 787؛ سمهودی ج 2، ص 360.
ص:219
مُرَیْسیع: نام آبی است در ناحیه قُدَیْد تا ساحل. ساکنان آن بنیالمُصْطَلِق هستند از خُزاعه. پیامبر (ص) به جنگ آنان رفت. ابن سعد گوید: میان مُرَیْسیع و فُرْع حدود یک روز راه است و میان فُرْع و مدینه مقدار هشت برید. مجد گوید: فاصله آن از فُرْع یک ساعت راه است.
در نزدیکی قُدَیْد خیمه امّ مَعْبَد است که پیامبر (ص) در راه هجرت در آنجا درنگ کرد. «(1)» اسدی گوید که پیش از قُدیْد مسجدی است در سه میلی آن و گوید که خیمه امّ معبد خُزاعی و جایگاه منات بت معروف در جاهلیت در حدود همین فاصله است.
گردنه خُلَیْص
در هشت میلی و خردهای از قُدَیْد، خُلَیْص واقع شده است. آن را عین ابن یزیع نیز گویند. در سه میلی گردنه خُلَیْص واقع شده. این گردنه حَرّه (سنگلاخ) را قطع میکند. در نزد این حَرّه مسجدی است از رسول خدا. «(2)»
غدیر خُمّ
آنگاه که از جُحْفه سخن میگفتیم درباره غدیر خُمّ گفتیم که غدیر خُمّ بنابر اغلب روایات، سه میل با جُحْفه فاصله دارد. یا بنابر قول یعقوبی دو میل و یا بنابر قول عَرّام یک میل. میتوان گفت سبب این اختلافها تعیین آغاز اندازهگیری است.
عَرّام گوید: پایین جُحْفَه به یک میل، غدیر خم است و سیلاب وادی آن در دریا میریزد. در آنجا جز درخت بادام تلخ که از چوب آن آتش زنه کنند و گونهای کنگر و اراک نمیروید.
آب باران همواره از جانب مشرق به آن میرسد. مردمی از خُزاعه و شمار کمی از کنانه در آنجا زندگی میکنند. «(3)»
1- - یاقوت، ج 2، ص 511.
2- - یاقوت، ج 3، ص 673.
3- - یاقوت، ج 2، ص 471.
ص:220
بکری گوید: غدیر خُمّ در سه میلی جُحْفه است؛ در جانب چپ راه. در این غدیر آب چشمهای میریزد. گرداگرد آن درخت است و نیز در کنار آن نیزاری است که آن را خم میگویند. میان چشمه و غدیر مسجد پیامبر (ص) است در آنجاست نخلستان ابن معلی و غیر آن.
صاحب مشارق گوید: خُمّ نام نیزاری است در آنجا و غدیری که در آنجاست به آن نیزار منسوب است. و گوید: خم موضعی است که آب چشمه در آن میریزد. میان غدیر و چشمه مسجد پیامبر (ص) است.
خازمی گوید: خُمّ وادیی است بین مکه و مدینه در نزدیکی جُحْفَه و در آنجا غدیری است.
و غدیر خُمّ وادیی است در آنجا که به دریا میریزد.
و نیز به بدی آب و هوا و معروف است.
اسدی گوید: در سه میلی جُحْفَه، در جانب راست راه، محاذی چشمه مسجدی از آنِ رسول خداست. آنگاه نیزار است و غدیر خم و غدیر در چهارمیلی جحفه است.
سکونی گوید: موضع غدیر خُم را خَرّار گویند. و بکری گوید که خَرّار آبی است از آنِ بنی زُهَیر و بنی بدر. زهیر و بدر فرزندان ضَمرهاند. زبیر گوید: وادیی است در حجاز که در نزدیکی جُحْفه. سعد بن ابی وقاص در سریهای که پیامبر او را فرستاد به آنجا رسید و چون کسی را ندید که در خور باشد بازگشت. خَرّار از آن عبدالله بن عامر بود که ولید بن عبدالملک آن را از بازماندگان او خرید.
رسول خدا (ص) در راه هجرت خود به مدینه، راهنمایش عبدالله بن ارَیْقِط او را به طرف پایین مکه برد و در نزدیکی عُسْفان به ساحل دریا رسید آنگاه به امَج و از آنجا از جاده به قُدَیْد پیوست پس راهی خَرّار شد و از آنجا به ثَنِیَّةالمره رفت، آنگاه رهسپار لَقْف شد. «(1)» رسولاللَّه سریّهای به سرداری سعد بن ابی وَقّاص به سوی قریش فرستاد و با او عهد کرد که از خَرّار نگذرد. و خَرّار در راه جُحْفَه به مکه چاههایی است در جانب چپ جُحْفَه و نزدیک به خُمّ. «(2)»
1- - ابن سعد، ج 2 و 1، ص 2.
2- - یاقوت، ج 3، ص 673.
ص:221
اما خَیْف النَّعَم، در آنجا منبری است. مردمش از غاضره و خُزاعه و مردمی دیگر هستند. در آنجا نخلستانها و مزارع است آبش جاری و بسیار است.
بئر معاویه میان عُسْفان و مکه است. منسوب است به ابوعبیدالله بن معاویه وزیر مهدی عباسی. مهدی هنگامی که او را به وزارت طلبید، این موضع را به او داد و به نام او نامیده شد.
کَدِید
میان عُسْفان و امَجّ، کدید واقع شده. «(1)» در فاصله چهل و دو میلی مکه، هشت میل بعد از عین خَلْص به طرف مکه و در سمت راست راه. بنیالمُلَوّح که طایفهای از بنیلَیْث هستند در آنجا زندگی میکنند.
کَدِید آب چشمهای است جاری و بر آن نخلهای بسیار از آنِ ابن محرز مکّی. از امَجّ تا روضه چهار میل است و از روضه تا کَدِید دو میل و از کَدِید تا عُسْفان شش میل. میان قُدَیْد و کَدِید شانزده میل فاصله است و کَدِید به مکه نزدیکتر است.
در سی میلی کَدِید کوه سعد است و در نزد آن قصر و چند منزل است و بازاری و آبی شیرین. جاده فَیْد به مدینه از آنجا میگذرد.
بَشَمی وادیی است در تِهامه که بَشائم در آن میریزد. ابن الاعرابی گوید: بَشَمی وادیی است که سیلاب آن در عُسْفان یا در امَج میریزد. آنجا را به سبب وفور درخت بشام در آنجا بدین نام خواندهاند. (بشام نام درختی است خوشبوی که از چوبش مسواک سازند و با برگش موی را سیاه کنند)
در جانب چپ عُسفان، شَراء است. کوهی است شامخ و عُسْفان در پایین آن است.
مسکن بوزینگان است. در آن نبع و شوحط روید. از آن بنیلیث و بنیظفر از سلیم است. در آنجا گردنهای است به نام خریطه. گریوهای در بلندی. خریطه از سنگی سخت است و بر آن
1- - سمهودی، ج 2، ص 365.
ص:222
هیچ چیز نروید. از شَراة که فرود آیند به سایه در آیند. در نزدیکی عُسْفان بَعال است؛ زمینی است از بنی غِفار پیوسته است به غَیْقَه. حازمی گوید و نصر از او نقل میکند و میافزاید که موضعی است در حجاز نزدیک عُسْفان و آن از آنِ بنیغِفار است. پیوسته به غَیْقَه و گوید کوهی است میان ابْواء و کوه جُهَیْنَه. خَلْص در وادی آن است. بکری گوید: بَعال و قبب دو کوهاند نزدیک عُسْفان و نیز در همان نزدیکی است غدیر اشْطاط رسیده به حُدَیْبِیّه.
اما کُراع الغَمیم؛ یاقوت گوید: وادیی است رو به روی عُسْفان و در شانزده میلی آن. این کُراع کوهی است سیاه در جانب حَرّه (سنگلاخ) نزد الْیَه. نصر گوید: غَمیم در طرف مِراض است و مِراض میان رابغ و جُحْفَه. بکری گوید: از عُسْفان تا کُراع الغَمیم هشت میل است و غَمیم وادی است و کُراع کوهی است سیاه در جانب چپ جاده. به سبب بلند بودنش آن را به کراع (قلم پا، از زانو تا غوزک) تشبیه کردهاند. گویند یک میل که از غَمیم دور شویم به سقاخانه عدنی و مسجد آن میرسیم و بعد از آن موضعی است موسوم به سَدوس. چاههایی است از آنِ یکی از فرزندان ابولَهَب. از کُراع الغَمیم تا بطن مَرّ پانزده میل است. جُنابِذ (گنبدها) سه میل پیش از کُراع الغَمیم است و آن مجموعهای از چاهها و گنبدها و مسجدی. جُنابذ وسط راه عُسْفان و بطن مَرّ است. «(1)» میان وادی عُسْفان و بطن مَرّ، از سمت چپ کسی که به مکه میرود وادی سِتاره واقع شده، طول این وادی حدود دو روز راه است. نزدیک آن وادی دیگری است همانند آن معروف به سایه.
بطن مَرّ
بطن مَرّ آخرین منزل مهم میان مکه و مدینه است. عَرّام گوید: چون از عُسْفان بیرون آمدی و دریا را دیدی و از چند کوه و قریه گذشتی به وادیی میرسی به نام مَسیحه و به وادی دیگری به نام مُدْرَکه. در این دو وادی بزرگ آب بسیار است. از آن جمله آبی است به نام حُدَیْبِیّه و در پایین آن آبهایی است که در حَرّه (سنگلاخ) میریزد و تا دریا ادامه دارند. «(2)» اما بطن مَرّ؛ ابن رُسْته گوید: قریه بزرگی است نیکو و پرجمعیت با نخلستانها و مزارع فراوان. در آنجا برکهای است که آب از کوه به آنجا میریزد. «(3)» ابن جُبَیر گوید بطن مَرّ، وادی
1- - بکری، ص 956 و ص 957.
2- - یاقوت، ج 4، ص 449.
3- - الاعلاق النفیسه، ص 178.
ص:223
پرنعمتی است با نخلستانهای بسیار و چشمه فوران کننده و آب جاری که زمینهای آن ناحیه را سیراب میکند. میوههای آن به مکه حمل میشود. یعقوبی گوید: مَرّ الظهران از منازل مکه است.
اسدی گوید: میان مکه و بطن مَرّ هفده میل است. در بطن مَرّ مسجدی است از آنِ رسول خدا. و برکهای است که سیلابها در آن گرد میآید. طول آن سی ذراع است و چه بسا که این برکه از چشمهای که عَقیق نامیده میشود پرمیگردد. در نزد این برکه دو چاه است. «(1)» آن را به سبب تلخی آبش بدین نام خواندهاند.
ابوغَسّان گوید: آن را از این روی به این نام خواندهاند که در بطن وادی، میان مَرّ و نخله به خطی سفید از نمک، گویی این واژه نوشته شده است. در بطن مر قبیله خُزاعه تقسیم شد. پیامبر (ص) در آنجا به هنگام صلح با قریش فرود آمد.
رسولاللَّه درون سیلگاهی در نزدیکی مَرّالظَّهران فرود آمد تا ازصَفْراوات سرازیر شد و در درون این مسیل که در جانب چپ راه کسی بود که به مکه میرود فرود آمد. زین المراغی گوید: گویند مسجد معروف به فتح همان است.
فاسی گوید: مسجدی که آن را مسجد فتح گویند نزدیک به جَموم است از وادی مَرّالظَّهران. گویند از مساجدی است که پیامبر در آن نماز گزارد. ابوعلیصاحب مکه بنای آن تجدید کرد. و کسی که بعد از آن به تعمیر آن پرداخت شریف حیاش بود. در زمان ما شریف حسن بن عجلان برای آن درهای محکم ساخت تا بیشتر از آن حفاظت کرده باشد و آن را سفید کرد. کسی که از جَموم به مکه رود، در طرف چپ خود در کنار سیلگاه آن را میبیند.
دو وادی ضاج و نبْط پیش از مَرّ واقع شدهاند. بکری گوید: مخبر قریهای است میان علاف و مَرّ. «(2)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 174.
2- - بکری، ص 228.
ص:224
مسجد سَرِف
مسجد سَرِف، در آنجا قبر میمونه است. پیامبر (ص) به هنگام بازگشت از مکه در سَرِف با میمونه ازدواج کرد «(1)» و عروسی نمود. و میمونه در آنجا درگذشت. در نزدیکی سَرِف، مَسْحاء واقع شده است.
مسجد تَنْعیم
و در پهلوی سَرِف، تَنْعیم است. آنجا را بدین نام خواندهاند، زیرا کوهی که در جانب راست آن قرار دارد نعیم نامیده شود و آنکه در جانب چپ آن است ناعم. و وادی را تَنْعیم گویند. «(2)» بکری گوید: تَنْعیم میان مَرّ و سَرِف است. میان آن و مکه دو فرسخ فاصله است. «(3)» اسدی گوید: تَنْعیم سه میل آن سوی مرقد میمونه است. و آن مکان شجره است. در آنجا مسجدی است از آن پیامبر (ص) و چند چاه. کسانی که میخواهند عمره به جای آورند از آنجا محرم میشوند. «(4)»
مسجد عایشه
در تنعیم چند مسجد است، مشهورترین آنها مسجد عایشه است ولی منابع متأخر در مکان دقیق آن اختلاف کردهاند. مثلًا اسدی میگوید: میقات مردم مکه به احرام مسجد عایشه است. و آن دو میل بعد از شجره است و در چهار میلی مکه. میان آن و حد حرم یک پرتاب تیر است. تقیالدین فاسی در باب این مسجد گوید: در باب این مسجد اختلاف است.
بعضی گویند همان مسجدی است که آن را مسجد الهَلیلَجه گویند به سبب وجود درخت هَلیلَج (هلیله) که در آنجا بود و چندی پیش بیفتاد.
1- - یاقوت، ج 1، ص 879؛ ج 3، ص 77.
2- - بکری، ص 331.
3- - سمهودی ج 2، ص 175.
4- - سمهودی، ج 2، ص 175.
ص:225
بنا به قول سلیمان بن خلیل این نام در نزد مردم مکه متعارف است و در آنجا سنگی است که نوشته آن این معنا را تأیید میکند.
بعضی گویند: همان مسجدی است که در نزدیکی آن چاهی است و آن چاه میان این مسجد و مسجدی است که آن را مسجد علی گویند. در وادی مرّالظَّهران. در آنجا نیز سنگ نوشتهای است که این معنا را تأیید میکند.
محب طبری ترجیح میدهد که آن همان مسجدی باشد که نزدیک چاه است. سخن اسحاق خُزاعی و دیگران هم مؤیّد این معنا است که گوید: میان مسجد هَلیلَجه نخستین نشانهها هفتصد و چهارده ذراع است به ذراع حدیدی و میان آن و مسجد دیگر هشتصد و هفتاد و دو ذراع است به همان ذراع مذکور. سَمْهودی گوید- و سخن او نزدیک به سخن اسدی است- که مسجد عایشه همان مسجد هَلیلجه است زیرا از آن دیگران به نشانههای حرم نزدیکتر است.
گردنه تَنْعیم را ثَنِیّة البیضاء گویند. ازرقی در وصف آن گوید: از آنجا به تَنْعیم روند و آن بر فراز کوه بَرُود است که حسین بن علی (شهید فخ) در آنجا به قتل رسید. میان بَلْدَح و فَخّ. و نیز گوید: پایین ثنیَّة البَیضاء وادی فَخ است که تا بَلْدح ادامه دارد. «(1)» نزدیک مسجد عایشه در تَنْعیم، خیمه جُمانَه واقع شده و پیش از آن در سمت چپ مسجدی است که آن را محمد بن علی الشافعی ساخته پشت تپه. این مسجد ویران شده بود، ابوالعباس عبداللَّه بن محمد بن داود آن را عمارت کرد و بر سر چاه آن گنبدی بر آورد.
ابوالعباس امیرمکه بود. سپس دخترش آن را نیکو عمارت نمود.
بعد از تَنْعیم، حدود حرم واقع شده، از راه مدینه، نزد بیوت غِفار. «(2)»
ذوطُوی
ذوطُوی در نزدیکی ثَنِیّة البَیْضاء است و در پشت آن کوه حَصْحاص است و میان آن دو ثَنِیّه الحَصْحاص و سِقایه اهیب و کوه مسلم واقع شده است. «(3)»
1- - ازرقی، اخبار مکه، ج 3، ص 240، 241.
2- - ازرقی، ج 2، ص 104.
3- - ازرقی، ج 2، ص 241.
ص:226
در ذوطُوی شِعب المطَّلب میریزد و آن پشت شعب الاخْنَس است. همچنین شعب زَریق و شعب اشرس که به بیوت ابن مدد میپیوندد.
کَداء
میان ذوطُوی و مکه گردنه کَداء واقع شده. مردم از آنجا به ذوطوی سرازیر میشوند.
در روز فتح مکه قیس بن سعد بن عباده از آنجا به مکه درآمد و رسول (ص) به هنگام هجرت به مدینه از آنجا خارج شد. در آنجا خانههای یوسف بن یعقوب شافعی است و خانه آل طرفه از هذلیان آنجا را دار اراکه گویند.
مشرف بر کَداء، جبل الابیض قرار دارد. این کوه نیز مشرف است بر ارنی در سمت راست کسی که به مکه وارد میشود. اما در جانب چپ او دماغه ابواشعث است که مشرف بر کَداء است. و آن از جبل احمر است. ابواشعث مردی بود از بنیاسد بن خُزَیمه که کثیر بن عبداللَّه بن بِشر نام داشت.
در طرف چپِ کسی که از مدینه به مکه میرود، کوه مقلع واقع شده. در آنجا بر سر راه چاه عَنْبَسه خانه عبداللَّه است.
اسدی مواضعی را که بعد از مسجد عایشه واقع شدهاند برشمرده و گوید: فَخّ حدود دو میل بعد از مسجد عایشه است و عَقَبه مُذْنبین یک میل بعد از فَخّ است، در جانب چپ راه. راه ذوطُوی به مسجد حدود نصف میل است. و نیز گوید: مستحب است نمازگزاردن در مسجد ذوطُوی. و آن میان مسجد عَقَبَة المُذْنبین است و مشرف بر مقابر مکه و بین گردنهای که به حَصْحاص سرازیر میشود. آنجا مسجد ثنیه زبید است.
موسی بن عُقْبه مسجد ذوطُوی را چنین توصیف میکند که از عبداللَّه بن عمران روایت شده که پیامبر به ذوطُوی فرود آمد و شب در آنجا به سر برد. چون بامداد شد نماز گزارد و به مکه داخل شد. نمازگاه پیامبر بر روی تپهای است سخت نه در مسجدی که در آنجا ساخته شده. «(1)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 175.
ص:227
راه منزلها در مدینه و مکه
نقشه درصفحه 278 کتاب است.
ص:229
فصل دهم: نظام اداری حجاز در دوره های نخستین اسلامی
اشاره
در قرآن کریم چند واژه عربی اصیل هست؛ مانند امّ القری، حاضر، مدینه، بلده، قریه، ارض که هر یک بر نوعی از نظام اداری دلالت دارد. جز این که مشخص کردن معنای هر یک از آنها بطور دقیق کار دشواری است؛ زیرا حجاز به هنگام ظهور اسلام، هم جامعهای قبیلهای بود و هم روستایی و هم شهری و دولت واحدی نبود که سراسر آن سرزمین را تحت یک حکومت یا امپراطوری واحد درآورد. پس تعابیری که به آنها اشارت رفت ریشه در ازمنه دیرین دارد. که در آن روزگاران دولتی بزرگ سراسر آن سرزمین را تحت یک نظام اداری درآورده بود یا متعلق به شهرهای مستقلی بوده که هر یک از آنها دولتی کوچک بوده محصور در شهر و توابع آن.
آگاهی از وضع اداری حجاز پیش از اسلام، واقعاً محدود است. و بیشتر آن اطلاعاتِ محدود، مربوط به اوضاع حاکم در مکه و مدینه است که به برکت ظهور اسلام در آن دو شهر، معلومات نسبتاً کافی حاصل کردهایم. نظام اداری مکه را «لامنس» در کتابی که در باره مکه به هنگام ظهور اسلام نوشته و حمیداللَّه خان در مقالاتی که در باب اداره مکه دارد برای ما بیان کرده است. از تحقیقات آن دو، بر میآید که وظیفه ادارهکنندگان شهر منحصر بوده به تنظیم وضع دفاعی شهر در برابر دشمن و تأمین نیازهای حجاج و امور مراکز عبادت. این امر با شیوه اداره شهرهایی همانند آن شباهت دارد ولی نمیتوان با یقین کامل اذعان کرد که مکه در زمان ظهور اسلام شیوه نظام اداری خود را از جای دیگر اقتباس کرده باشد. و نمیتوان هم گفت که آن نظامات به سبب اوضاع و موقعیتهای خاص مکه و نیازهای آن، در آنجا به وجود
ص:230
آمده باشد. رسول خدا (ص) آن نظامات را باقی گذاشت و اداره شهر را به دست رجال پیشین آن سپرد. ولی تطور احوال پس از ظهور اسلام با نقائص و کمبودهای نظامات متداول مواجه شد. بویژه حج با وجود تزاید شمار حجاج به سبب انتشار اسلام، زمانش جداً کوتاه بود. بنابراین سازمان متعلق به حج فعالیتش منحصر به زمان حج میشد. پس در کنار سازمان اداری حج، بعد از فتح اسلامی، سازمان تازهای به وجود آمد که مقتضی موقعیت و تحولات تازه بود.
تردیدی نیست که تقسیمات اداری در درجه اول تحت تأثیر اوضاع جغرافیایی است که این تقسیمات را مشخص میکند و به هر یک رنگ و حال و هوای خود را میدهد. ولی عوامل دیگری هم در به وجود آمدن تقسیمات اداری مؤثر افتادهاند؛ از آن جمله احوال سیاسی و اجتماعی و امور نظامی و امنیتی است. این عوامل آنچنان نیرومند بودند که مسلمانان را واداشتند که تنها به مراعات عوامل جغرافیایی بسنده نکنند. پس تقسیم اقلیم را به منطقه تِهامه و غَور و حجاز و نجد مراعات ننمودند. همچنانکه پیش از اسلام در آنجا جز شهرها و قریهها و دارهها و قبایلی که برای هر یک از آنها منطقه محدودی بود، وجود نداشت که مراعات و ابقای آنها دشوار نماید.
اساس کلی سازمان اداری در حجاز، به عهد پیامبر باز میگردد. پس از هجرت توانست به صورت دولتی درآید با سازمانهای خاص خود که منبعث باشد از اهداف اسلام و نیز موقعیتی که پیامبر را احاطه کرده بود. این دولت در آغاز کار منحصر به مدینه بود. سپس به تدریج سلطه آن به مناطق مجاور امتداد یافت. تا آنجا که مکه را هم دربرگرفت. سپس تمام بلاد حجاز و بیشتر اقالیم جزیرةالعرب را. معلوم است که انتشار و گسترش دولت اسلامی در این بلاد همراه انتشار دین اسلام بوده است و در بیشتر مناطق به گونهای مسالمتآمیز بود، و از طریق تنظیم موافقتنامهها و عقد پیمانها با قبایل و رؤسای آنها. اینان بر طبق آن معاهده نامهها، پیوستن به دولت اسلامی را گردن مینهادند. از مطالعه متن آن معاهدهنامهها برمیآید که پیامبر در درجه اول به نشر اسلام و سلطه دولتی آن توجه داشته است. از این رو اهتمام بسیاری به تحمیل سازمانهای پیچیده اداری یا به تحمیل یک سیاست نیرومند که به تبدیل اساسی در اوضاع موجود منجر شود، اهتمام نمیورزید. علاوه بر این به هنگام ظهور اسلام در حجاز یک سازمان سیاسی برتر یا دولتی که سلطه همه جانبه داشته باشد وجود نداشت؛ به عبارت دیگر برای هر یک از قبایل و عشایر و قریهها دولتی بود قائم به خود که در
ص:231
برابر یک سلطه برتر و خارج از محیط سر فرود نمیآورد. پیامبر این نظام را در زمانی که این بلاد به اردوی اسلام میپیوست رعایت نمینمود. بنابراین چیز زیاد یا سنگینی از آنها نمیطلبید و نمیخواست که تغییرات اساسی در سازمانهای اداری خود بدهند. ظاهراً رؤسای قبایل همان رؤسای قبلی بودند، فقط برای تعلیم دین معلمانی به میان قبایل گسیل میگردید یا برای جمعآوری زکات مأمورینی به میان قبایل میرفتند. ولی بر شهرها امیری هم از جانب دولت اسلامی معین میشد. مثلًا عَتّاب بن اسَید اموی بر مکه و عثمان بن ابی العاص بر طایف امارت یافتند. «(1)» بر سراسر حجاز بعد از اسلام سه والی معین شد؛ بر مدینه، مکه وطائف. والی مکه و مدینه عنوان امیر داشتند ولی والی طائف مقامش فروتر از آنها بود. حتی امویان بر مکه و مدینه کسی را امارت میدادند که لیاقت و کفایت خود را در طائف به اثبات رسانده باشد.
نظام جدیدی که در عهد رسول خدا (ص) در حجاز و بقیه بلاد جزیره شکل گرفته بود، بعد از وفات آن حضرت و گسترش شگرف دولت اسلامی- خواه و ناخواه- دستخوش تغییر شد، زیرا سرزمینهای تازهای با ثروتهای بسیار و رسوم و آداب و عادات مختلف به اسلام گرویده بودند. و دیگر حجاز از لحاظ اداری و نظامی و مالی قادر به اداره کشور پهناوری که به وجود آمده بود، نبود. و اداره کنندگان مسلمان برای سامان دادن به اوضاع مالی و نظامی بلاد مفتوح، نیاز به تجارب دیگر پیدا کردند. حتی بعضی از متخصصین به حجاز منتقل شدند.
اداره حجاز بعد از فتح اسلامی با اداره دیگر اقالیم مفتوحه در مشرق و مغرب تفاوت داشت. زیرا آن اقالیم به هنگامی که تحت تصرف مسلمانان درآمدند خود دارای سازمانهای اداری پیچیده و خاص خود بودند که در طی قرون متمادی استقرار یافته بود. اوضاع حاکم بر حجاز از حیث تولیدات زراعی و شکوفاییصنعتی و بازرگانی و ازدحام مردم و شغلها و پیشههای آنها و طبقات و توزیع ثروت و سطح معیشت و شیوه زندگی، با دیگر بلاد مفتوحه فرق داشت. بالأخره حجاز اقلیمی بود که رسول خدا (ص) در آن زیسته بود و دعوتش را از آنجا نشر داده بود. و در زمان خودِ آن حضرت انتشار اسلام کمال یافته بود. حجاز مقرّ خلافت اسلامی و فرماندهی سپاه اسلام بود که فتوحاتی کرد و دولت وسیع اسلامی را به وجود آورد.
هرگز حجاز طوق بندگی به گردن ننهاده بود، همواره حاکم بود نه محکوم. پس باید سازمان
1- - برای تفصیل بیشتر به کتاب ما« فی عهد الرسول ص» مراجعه کنید.
ص:232
اداری آنجا از این اوضاع خاص متأثر شده باشد.
وضع حجاز، از حیث سلطه اسلام و تأثیرش در اداره آن، همانند دیگر شهرهای بزرگ اسلامی؛ چون کوفه، بصره و فُسْطاط بود ولی باز هم از جنبههایی با این شهرها تفاوت داشت که اینک به بررسی آن میپردازیم:
1- شهرهای اسلامی، پایگاهی بودند برای استقرار سپاه و حرکت از آنها برای فتح اقلیمهای دیگر. بنابراین رنگ نظامی داشتند اما حجاز با آن که دولت اسلامی را با اعزام مردان جنگی یاری میداد ولی اینگونه اعزامها اندک بود.
2- شهرهای اسلامی شهرهایی عربی و اسلامی بودند که در مناطق مفتوحه غیراسلامی تأسیس شده بودند و به عبارت دیگر بلاد غیر عربی. بنابراین میان آنها و مناطق مجاورشان، تباینی وجود داشت؛ به عبارت دیگر از مناطق اطراف خود جدا افتاده بودند. مدتها سپری شد تا این شکاف میان این شهرها و مناطق محیط به آنها التیام یافت.
اما حجاز اقلیمی عربی و اسلامی بود که رابطه میان شهرها و روستاها و حومه و بادیهاش استوار بود. زیرا همه عرب بودند. بسیاری از مردم شهرها- مخصوصاً مدینه- از عشایر بادیه بودند. همانگونه که بسیاری از مردم شهر هم در حومه میزیستند. پس تباین موجود میان شهرهای حجاز و بادیه آن، از حیث حرفه آنها بود؛ یعنی بیشتر ساکنان بادیه در کار تربیت مواشی و چهارپایان بودند.
3- شهرهای اسلامی هر یک مسؤول اداره اقالیم مفتوحه تابع خود بودند؛ مثلًا هر شهری والیان تابع خود را معین میکرد و خراج را گرد میآورد و نظم و امنیت را در آن اقلیم برقرار میکرد. پس برای نظم امور مالی کارمندانی از مردم غیر عرب که در آن بلاد بودند به خدمت میگرفت. آنان نیز شیوههای اداری خود را در حوزه قلمرو خود اجرا میکردند.
اما حجاز و مناطق تابع آن همه عرب بودند. بنابراین نیاز نداشت که غیر عرب را در امور دیوانی خود به خدمت گیرد از این رو نمیبینم که سنتی دیوانی، که از غیر عربها اقتباس شده باشد، در حجاز متداول شده باشد.
از سوی دیگر، از همه شهرها کالاهای بازرگانی را به حجاز میآوردند. بنابراین اداره مالی در حجاز سادهتر از دیگر جایها بود و از پیچیدگی آنها به دور بود. درآمد دولت از خراجی بود که زمینهای کشاورزی میگرفتند و عاملان جمعآوری هم عربهای مسلمان بودند و احکام
ص:233
جدید اسلام را اجرا میکردند، بدون این که مجبور شوند از سنتهای اداری قدیمی سود برند؛ زیرا چنین سنتهای اداری بومی پیش از این در حجاز وجود نداشت.
از سازمانها و نظامات اداری در عصر رسولالله (ص) تا اندازهای اطلاعات کافی داریم. مورخان این اطلاعات را در ضمن مطالب تاریخی آوردهاند. اما در دورههای دیگر که بعد از آن ایام آمدهاند اطلاعات ما اندک است و برای بیان یک تصویر جامع از اوضاع اداری در آن زمان کفایت نمیکند. شاید علتش این باشد که پس از عصر خلفا، حجاز دیگر مرکز دولت اسلامی نبود. بلکه شهرهای دیگری مرکز حیات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی شدند. و مردان بسیاری ظهور نمودند که در اداره و سیاست نقش مهمی را بازی کردند. تا آنجا که برخی مورخان فقط به جمعآوری احوال و آثار رجال شهرها پرداختند. اما حجاز پس از جنگهای ردّه، دیگر نقشی را که دیگر شهرها برعهده داشتند بر عهده نداشت. علمایی که به تدوین حوادث تاریخی و اداری در حجاز اهتمام ورزیده بودند، شمار اندکی بودند و آثارشان هم بطور کامل به دست ما نرسیده است. بلکه بیشتر گزیدهها یا اقتباسهایی است که عراقیان گرد آوردهاند. مسلم است آنها هم چیزهایی را برگزیده یا اقتباس کردهاند که برای خودشان اهمیت داشته و آنچه را مربوط به اوضاع اداری حجاز بوده چون مورد توجهشان نبوده است رها کردهاند.
شک نیست که مدینه و مکه دو شهر بزرگ حجاز هستند و هر دو مورد توجه مورخان بودهاند. از این رو در احوال مردم و والیان و قضات آنها کتابهایی نوشتهاند ولی متأسفانه این کتابها بطور کامل به دست ما نرسیده است، به خصوص از قرن سوم، شمار اینگونه کتابها هم نقصان گرفت؛ زیرا شهرهای مهم دیگری هم در عرصه تاریخ پدیدار گردیدند.
شماری از جغرافیانویسان مسلمان که در قرنهای سوم و چهارم ظهور کردهاند در باب تقسیمات اداری حجاز مطالبی نوشتهاند. و ما به ذکر اقوال آنان خواهیم پرداخت. ولی باید توجه داشت که این جغرافیانویسان در قرن سوم و بعد از آن پدید آمدهاند. بنابراین سخنشان با اوضاع همان زمان تطبیق میکند و نمیتوان بطور قطع دعوی کرد که آنچه درباره سازمانهای اداری حجاز نوشتهاند عیناً همان است که در عصر خلفا بوده است. از این گذشته آنها از مردم حجاز هم نبودهاند و معلومات خود را از دیوانها و سجلاتی که در بغداد بوده است برگرفتهاند یا درباره اوضاع دیرین حجاز از این و آن شنیدهاند.
ص:234
اصمعی میگوید: حجاز دوازده دار است: مدینه، خیبر، فَدَک، ذوالمَرْوَه، دار بَلّی، دار اشجع، دار مُزَینه، دار جُهَیْنه و جمعی از هَوازن، همه سُلَیم، هِلال و حَرّه لیلی. «(1)» بکری این سخن را به عمر بن شَبه از بعضی از رجال او، از محمد بن عبدالملک الاسدی نسبت میدهد. «(2)» ملاحظه میشود که در این نص از طائف و مکه یاد نشده است، افزون بر آن، میان شهرها (مدینه، ذوالمَرْوَه) و مناطق (خیبر، فَدَک، حَرّه لیلی) و مواطن عشایر (بَلّی، اشجع، مُزَیْنَه، جُهَیْنه، هَوازن، سُلَیم و هِلال) خلط کرده است. و نیز تصریح نکرده که این بخشها همه واحدهای اداری هستند. زیرا در هیچ جا اشارت نرفته است که بر عشایر والیانی بوده است.
یعقوبی اعمال مکه را یاد کرده «(3)» و ابن فقیه بعضی از اعمال مدینه را و ابن خردادبه از اعراض مدینه «(4)» و مخالیف مکه نام برده است. «(5)» هیچ یک از اینان به تقسیمات اداری حجاز اشاره نکردهاند جز مَقْدِسی آنجا که گوید:
«اما حجاز قصبهاش مکه است و از شهرهایش یثرب و یَنْبُع و قُرْح و خَیْبَر و مَرْوه و حَوراء و جُدّه و طائف و جار و سُقیا و عَونید و جُحْفه و عُشَیْره هستند. اینها شهرهای بزرگاند و کوچکتر از اینهاست: بدر و خُلَیص و امَج و حِجر و بَدا یعقوب و سَوارِقیّه و فُرْع و سَره و جَبَله و مَهایع و حاذه.» «(6)» تقسیمات مقدسی پیشتر مبتنی بر اساس بزرگی شهرهاست و در آنها به تقسیمات اداری توجه نکرده است. شیوه کار او در معرفی دیگر اقالیم همین است و دلیلی نیست که درباره حجاز از شیوه خود عدول کرده باشد. معلوماتی که از دیگر کتب گرد میآید این معنی را که همه اماکنی را که مَقْدِسی ذکر کرده از مراکز اداری بوده است، تأیید نمیکند؛ مثلًا مَقْدِسی میگوید: مکه قصبه حجاز است و سپس چند موضع را نام میبرد که بر طبق برخی منابع غیر از جُدَّه همه از توابع مدینه هستند و در برخی دیگر از توابع مکه. از اماکنی که تابع مکه بودهاند
1- - یاقوت، ج 2، ص 205.
2- - بکری، ص 10.
3- - البلدان، ص 312.
4- - ابن فقیه، ص 26.
5- - ابن خردادبه، ص 128.
6- - مقدسی، ص 69.
ص:235
غیر از جُدّه از جای دیگر یاد نکرده است.
در کتب دیگر بخشهای اداری تابع هر یک از مکه و مدینه آمدهاند؛ مثلًا یعقوبی آنها را اعمال مکه خوانده «(1)» و ابن خردادبه «(2)» و محمد بن سهل احول «(3)» بخشهای تابع مکه را مخالیف مکه خواندهاند و این تعبیری اداری است که در یمن استعمال میشده است.
در باب مدینه پارهای از منابع، توابع آن را «اعمال مدینه» و برخی دیگر «اعراض مدینه» شمردهاند. «(4)» اما اعراض؛ یاقوت گوید: اعراض قریههای بین حجاز و یمن و سَراة است. ازهری و نیز اصمعی گوید که اعراض مدینه قرای مدینه است در وادیهای آن. دیگری گوید: اعراض مدینه بطون سواد آن است آنجا که زراعت و نخل هست. «(5)» بکری از قول اصمعی گوید: اعراض قریههاست و اعراض مدینه قریههای آن است و نیز آبهایی که نزدیک است به قریههای بزرگ. «(6)» در برخی کتب جغرافیا اعراض را به قریههایی در دیگر جایها نیز اطلاق کردهاند؛ مثلًا یاقوت گوید: نُجَیْل از اعراض مدینه است از یَنْبع و امَج نیز از اعراض مدینه است. «(7)» و سَمْهودی گوید: ذوعظم از اعراض مدینه است. «(8)» محمد بن سهل احول به نقل بکری، گوید که مَدْیَن از اعراض مدینه است مانند فُرْع و فَدَک و رُهاط. «(9)» ابن خرداذبه گوید: از اعراض مدینه است؛ تَیماء، دومَةالجَنْدل، فَدَک، نَمِره، حَدیقه، عادی، خَضِره، سائِره، رَحْبه، سَیاله، سایه، رُهاط، غُراب، اکْحَل و حمیه. «(10)»
1- - یعقوبی، ص 316.
2- - ابن خردادبه، ص 133.
3- - بکری، ص 308.
4- - ابن خردادبه، ص 126 و ابن رسته، ص 177 و یاقوت ص 313.
5- - یاقوت، ج 1، ص 312.
6- - بکری، ص 1128.
7- - یاقوت ج 1، ص 357؛ ج 2، ص 115 و سمهودی ج 4، ص 1130.
8- - سمهودی، ج 4، ص 2267.
9- - بکری، ص 1201.
10- - ابن خردادبه، ص 128.
ص:236
ابن رُسْته این نص را آورده ولی سَیاله و غُراب را حذف کرده و در عوض فُرْع و ذوالمَرْوه و وادی قَرْن و مَدْیَن و خَیْبَر به سبب اهمیتی که داشتهاند افزوده است. نظر به اهمیت این اماکن و تطبیق نص ابن رُسته و ابن خرداذبه، در بقیه اماکن میتوان گفت که آن پنج مکان که ابن رُسته آورده از نسخه موجود ابن خرداذبه ساقط بوده است.
از تعابیری که در توصیف بخشهای تابع مدینه آمده عنوان عمل یا اعمال است. ابن فقیه گوید: از اعمال مدینه است: مَرّان و قُبا و دَثِینَه که آن را دَفِینه نیز گویند و فَلجه و ضَریَّه و طخفه و امرّه و اضاخ و معدنِ الحسن. «(1)» از این اسامی معلوم میشود که ابن فقیه مواضعی را که در شرق حجاز بوده برشمرده و از مغرب حجاز هیچ موضعی را نام نبرده است. بنابراین نمیخواسته اماکن مهم حجاز را نقل کند، بلکه میخواسته از مواضع تابع مدینه نام ببرد.
عَرّام گوید: از اعمال مدینه است: فَدَک و خَیْبَر و وادی القری و مَروه و جار و فُرْع و این مواضع همه اعمال و مواضعی پهناورند مگر جار که در ساحل واقع شده. «(2)» از سخن عَرّام برمیآید که «عمل» یک اصطلاح اداری است. بدون توجه به مقدار بزرگی یا کوچکی آن. هر عمل فروعی دارد ولی او بطور کلی از «اعمال» مدینه یاد کرده و به عملهای تابع آنها نپرداخته است. نیازی به گفتن نیست که آنچه او آورده شامل آنهایی است که در حجاز بوده است و بنابراین آنچه را که خارج از حجاز است نیاورده است. او در جای دیگر از منبر فُرْع یاد میکند و همه مواضعی را که در جنوب مدینه است به آن نسبت میدهد. گویی معتقد است که مواضع جنوبی مدینه تابع فُرْع هستند و فُرْع به نوبه خود تابع مدینه است.
مؤلف کتاب «المناسک» گوید: محمد بن عبدالحمید بنصباح عثمانی از مردم جُحْفه برای من نقل کرد که مدینه چهارده منبر در تابعیت خود دارد؛ اول خَیْبر است و سپس وادِی القُری که در آنجا مردم مختلط زندگی میکنند، سپس مروه که از آنِ جُهَیْنه است، سپس عِیص که از آنِ جُهَیْنه و حسینیان است. سپس یَنْبُع که در آن نود و نه چشمه هست و از آنِ علی بن ابیطالب (ع) است، آنگاه جار که در ساحل دریاست، سپسصفراء که از آن فرزندان جعفر و عثمان است، سپس وَدّان که ویران شده. آنگاه فُرْع که آباد است و سپس سائرتین که
1- - ابن فقیه، ص 26.
2- - بکری، ص 10.
ص:237
هر یک را منبری است. آنگاه جَبَله که بیشتر مردمش ایرانیان هستند و آنگاه رُهاط که پیش از این از آن یاد کردیم. جُحْفَه و قُدَیْد از اعمال مدینهاند و عُسْفان نیز از اعمال مدینه بود ولی به فرمانروای مکه واگذار شد. «(1)» شک نیست که منظور از منبر، جایی است که در آن نماز جمعه اقامه میگردد. و فقها متفقاند که برای اقامه نماز جمعه باید شماره مقیمان آن بلد به حد کافی برسد. بعضی نیز گفتهاند که واجب است در آنجا حاکمی باشد ولی مکانت و مقام والی را معین ننمودهاند. از سیاق کلام مؤلّف برمیآید که میخواهد بگوید آنجاها از مواضعی بوده که در آنجا حاکمی بوده ولی معلوم نکرده است که آیا هر یک از آنها یک واحد اداری تابع مدینه بوده یا واحدی کوچک بوده تابع واحد بزرگتر و آن واحد بزرگتر تابع مدینه بوده است.
بکری گوید که فُرْع از بهترین ولایات مدینه است.صاحب آن بر دوازده منبر فرمان میراند. منبری در فُرْع است و منبری در مَضِیق در چهار فرسخی آن معروف به مَضِیق فُرْع و منبری در سَوارقِیّه و در سایه و رُهاط و عَمْق الزرع و جُحْفه و عَرْج و سُقْیا و ابْواء و قُدَیْد و عُسْفان و استاره و همه اینها از اعمال فُرْع هستند. «(2)» در کتب دیگر هم وجود منابر در آن مکانها تأیید شده است.
اما فُرْع؛ عیاض میگوید: در آنجا مساجدی است از آنِ پیغمبر (ص) و منابر و قریههای بسیار. مجد گوید: در آنجا منبر است و نخل و آبهای بسیار. «(3)» اما سَوارِقیّه؛ عَرّام گوید آنجا قریه بزرگی است و آبادان و با مردم بسیار. در آنجا منبر است و مسجد جماعت.
اما جُحْفه؛ یاقوت گوید: جُحْفه قریه بزرگی است دارای منبر ابن رُسْته گوید: قریه بزرگی است دارای بازار. بکری گوید: قریهای جامع است و آنجا منبری است. سَمْهودی گوید:
قریهای بوده است بزرگ و دارای منبری. از عبارت سَمْهودی برمیآید که در زمان او جایی بزرگ و دارای منبر نبوده است.
اما عُسْفان؛ عَرّام گوید: در آنجا منبر است. و گوید که خَیْف النَعَم منبر دارد و در قلمرو
1- - کتاب المناسک، ص 413.
2- - بکری، ص 1021، ص 1020.
3- - سمهودی، ج 4، ص 1281.
ص:238
والی عُسْفان است. مؤلّف «المناسک» از محمد بن عبدالحمید عثمانی روایت میکند که عُسْفان از اعمال مدینه بود و سپس به صاحب مکه واگذار شد. «(1)» در بعضی منابع برای برخی مواضع، عنوان «قریه جامعه» به کار رفته که در نص پیشین تابع منبر فُرْع بود.
از جمله آنها که عنوان قریه جامع دارند سَوارِقیّه است و رُوَیْثَه و قُدَیْد. ابن رُسْته گوید که آن قریه عظیمی است و سایه و جُحْفه و سُقیا و ابواء.
از آن برمیآید که همه مواضعی که بکری ذکر کرده که منابر فُرْع هستند، در منابع دیگر آنها را به «قریه جامع» وصف کردهاند. پس این دو تعبیر مترادف هستند ولی نمیدانیم که غرض از جامع یعنی جایی که در آنجا نماز جمعه خوانده میشود یا این که از حیث اداری مرکز چند موضع تابع خود است با توجه به این که در منابع نام والی آنها ذکر نشده است.
بکری گوید:صَفراء و اعمال آن، از توابع و مضافات فُرْع هستند. «(2)» و نیز گوید که: استاره از اعمال فُرْع است. «(3)» از آنچه آوردیم برمیآید که شماری از ولایات تابع مدینه بودهاند و مهمترین آنها فُرْع بوده. جز اینکه در منابع از ولایات تابع مدینه جز از مَهایع و سایه ذکری به میان نیامده است.
اما مَهایع؛ عَرّام گوید: قریه بزرگی است آبادان و در آنجا منبر است. «(4)» بعضی نویسند که والی آنجا از جانب فرمانروای مدینه معین میشد.
اما سایه؛ بکری در وصف آن گوید: قریهای است جامع و عَرّام میگوید که والی آن از جانب فرمانروای مدینه بود. سَمْهودی از مجد فیروزآبادی روایت میکند که سایه وادیی است از اعمال مدینه و پیوسته والی آن از جانبصاحب مدینه تعیین میشد مگر در زمان ما و چون دیگر اعراض مدینه در اداره قلمرو خود منفرد بوده است.
عَرّام از چند موضع در تِهامه نام میبرد که هر یک را منبری بوده است. از جمله آنکه یَنْبُع قریهای است آبادان که دارای منبر است. و جار قریهای است بزرگ با مردم بسیار و دارای منبر. و ضَرعاء قریهای است دارای قصرها و منبر و دژها. و مَرّان قریهای است آبادان که دژی
1- - المناسک، ص 40.
2- - بکری، ص 102.
3- - بکری، ص 1020.
4- - عرام، ص 114.
ص:239
دارد و منبری و سَوارِقیّه که منبر دارد و مسجد جماعت و قریهای است آبادان و پرجمعیت. «(1)» اینها که نام بردیم بهتر است بگوییم که بخشهای اداری بودهاند و تابع مدینه؛ زیرا به مدینه نزدیکاند. ابن فقیه تصریح میکند که مَرّان از اعمال مدینه بوده است. «(2)» مؤلف «المناسک» از محمد بن عبدالحمید روایت میکند که از توابع مدینه است یَنْبُع و جار.
عَرّام میگوید: اعمال مدینه را هر یک توابعی است پهناور، جز جار که در ساحل است. «(3)» در کتب، نام شماری از اشخاص آمده است که هر یک در جایی از حجاز فرمان میراندهاند.
مثلًا عمر بن خطاب، عبدالله بن سعد بن نَوْفَل را بر جار امارت داد و عبدالله بن زبیر، سلیمان بن خالد زرقی را بر خیبر و پیامبر (ص) هیصم مزنی را بر عَقیق و والیان مدینه پیوسته بر آنجا فرمان میراندند تا امارت به داود بن عیسی رسید که در سال 198 ه. ق. آنجا را ترک گفت. «(4)» زبیر بن بکار از اسحاق بن ابراهیم تمیمی و او از ادریس بن ابوحفصه نقل میکند: زیاد بن عبداللَّه حارثی ابو عاصیه را بر ینبع گمارد.
مدینه پایگاه رسول خدا (ص) بود. دولت اسلام از آنجا گسترده شد تا از حجاز قدم بیرون نهاد و بیشتر اقالیم جزیره را دربرگرفت. عوامل مختلفی سبب شد که رسول خدا (ص) مکه را مرکز اداری مستقلی سازد که دارای فرمانروای ویژه باشد و چنین بود یمن. اما دیگر قبایل عرب که در جزیره بودند برای جمعآوریصدقات، کسانی از مدینه به آنها گسیل میشدند.
چون رسول خدا (ص) وفات کرد و بیشتر اقالیم جزیره سر به شورش برداشت، سپاهی که برای فرونشاندن عصیان اهل رَدّه فرستاده میشد از مدینه بود تا آنگاه که به شورش اهل ردّه پایان داده شد و بار دیگر سراسر جزیره فتح شد و به آغوش اسلام بازگردید.
1- - م. ن. ص 431.
2- - ابن فقیه، ص 26.
3- - بکری، ص 10.
4- - سمهودی، ج 4، ص 1067.
ص:240
این عمل باعث شد که سراسر جزیرةالعرب غیر از مکه و یمن تابع مدینه شوند و این نظام با آنچه در زمان پیامبر (ص) بود منسجم شد. ابن سعد میگوید: ابو هُرَیره در زمان عمر والی یمن بود با پانصد هزار درهم که در آنجا گرد آورده بود به مدینه آمد. و چنین بود عَلاء بن حَضْرَمی. «(1)» در عصر اموی در امور اداری تغییراتی حاصل شد. شَعْبی روایت میکند: نخستین کسی که هر دو عراق و خراسان و سِجِستان و بحرین و عُمان در قلمرو فرمان او قرار گرفت زیاد بود. و حال آن که بحرین و عُمان در تحت فرمان والیان حجاز میبود. «(2)» ابونعیم در توضیح این امر گوید که همواره اصفهان تابع بصره بود تا سال 41 بعد از شهادت علی (ع) و فرمانروایی معاویه. معاویه اصفهان را از بصره منتزع کرد و به کوفه داد و به جای آن بحرین و عُمان را از مردم حجاز بستد و به مردم بصره داد. «(3)» دیگر مناطق جزیره تابع مدینه شد. بلاذری گوید: مجرای عیون الطَّف و اعراض آن مجرای اعراض مدینه و قراء نجد بود وصدقه آن به اعمال مدینه پیوسته بود. هنگامی که اسحاق بن ابراهیم بن مُصْعَب از سوی متوکّل امارت سواد یافت آن را به قلمرو خود درافزود.
و عمال او زکات آن گرفتند و جزء بلاد سواد درآمد و امروز نیز به همان حال است. «(4)»صدقات قبایلی که در نجد و مشرق حجاز بودند به مدینه میرسید. سکونی و ابوزیاد کلابی چنین گویند.
مُصْعب زبیری گوید: عِکرمة بن عبدالرحمان مخزومی برای جمعآوری زکات به میان قبایل سعد و رباب رفت و این در ایامی بود که یمامه ضمیمه مدینه بود. «(5)» وصدقات بکر بن وائل از آنِصاحبِ راهِ مکه بود و به سه هزار درهم میرسید.
در تعداد اماکن تابع مکه اقوال مختلف است. کاملترینصورتی که ارائه شده چیزی است که ابن خرداذبه و بکری نوشتهاند. ابن خرداذبه گوید: مخالیف مکه در قسمت نجد عبارتند از طائف و نجران و قَرْن المنازل و فُتُق و عُکاظ و زَیْمه و تُربه و بِیشه و تَباله و هُجَیْره
1- - م. ن. ج 4، ص 9.
2- - مرآت الزمان، مخطوط اکسفورد.
3- - تاریخ اصفهان، ج 1، ص 29.
4- - بلاذری، فتوح، ص 297 و یاقوت ج 3، ص 539، ص 540.
5- - مصعب الزبیری، نسب قریش، ص 305.
ص:241
و ثُجّه و جُرَش و سَراة. و مخالیف آن در تِهامه عبارتند از ضَنْکان و عَشَم و بَیْش و عَکّ و یَیْن. «(1)» بکری به نقل از محمد بن سهل اعورصورت ابن خرداذبه را آورده است ولی زَیْمه و ثُجّه و بَیْش و فُتُق را حذف کرده. ملاحظه میشود که آن دو مکان نخستین را جز ابن خرداذبه کسی ذکر نکرده است. اما فُتُقْ را فقط ابن رُسْتَه نقل کرده و بَیْش را یعقوبی. بکری و قدامه از مخالیف مکه در قسمت نجد کتنه را افزودهاند.
ابن رُسْته مخالیف نجدی را با حذف زَیْمه و ثُجّه نقل کرده. «(2)» شاید عدم ذکر او مخالیف تِهامیه را، در اثر نقص نسخه باشد نه این که در اصل غفلت شده.
اما قُدامه درصورت خود مخالیف تِهامیه را نام نبرده همانگونه که از مخالیف نجدی جز از فُتُق و زَیْمه و ثُجَّه و هُجَیْره یاد نکرده است. «(3)» ما معتقدیم که دو اسم آخری از نسخه خطی ساقط شده است. زیرا منابع دیگر مخصوصاً ابن خرداذبه آنها را ذکر کردهاند. در حالی که قُدامه به ابن خرداذبه توجه خاص دارد و از او بسیار نقل کرده است.
یعقوبی ازصورت ابن خردادبه و بکری، طائف و نجران و قَرْن المنازل و تَباله و سَراة و عَشَم و بَیْش را ذکر نموده ولی بر آن اماکنی چون سِرَّین و حَسَبَه و رعیلاء الهوذه و رعیلاء البیاض که معادن سُلَیم و هِلال و عقیل است و نیز عَثَّر و جُدّه و رُهاط و نَخْله و ذات عِرق و مَرّ الظَهران و عُسْفان و جُحْفه را افزوده است و آن را نیز از مخالیف مکه برشمرده است. «(4)» البته بعضی از این اماکن گاه به مکه نسبت داده شدهاند و گاه به مدینه. اما جدّه را بعضی منابع گفتهاند که بندر است نه از مخالیف. شاید بنادر را ادارهای خاص بوده که آن را در زمره مخالیف نیاورده. در هر حال جُدّه همواره از مضافات مکه بوده است.
ملاحظه میشود که بیشتر اماکنی که فقط یعقوبی از آنها نام برده و آنها را تابع مکه برشمرده، در جنوب مکه واقع شده است. به نظر میرسد که آنجاها در زمان یعقوبی مراکز مخالیف بودهاند. و در نوشته او جای اماکنی را که او از ذکرشان غفلت کرده و دیگران درصورت خود آوردهاند، گرفتهاند. یعقوبی با دیگر منابع، در این که مخالیف یمن تا نجران کشیده
1- - م. ن. ص 133.
2- - ابن رسته، ص 184.
3- - قدامه، ص 248.
4- - یعقوبی، ص 316.
ص:242
شده، هم عقیده است.
اماکنی که ابن خردادبه و قُدامه و بکری و ابن رُسْته ذکر کردهاند، همه در جنوب مکه واقع شدهاند و هیچ یک برای مکه محلاتی را ذکر نکردهاند که در شمال آن باشد.
اما یعقوبی علاوه بر ذکر عُسْفان و جُحْفه، که در شمال مکه واقع هستند، معدن سُلَیم را هم ذکر میکند که منابع دیگر به وضع اداری آن نپرداختهاند.
در اینجا باید به مقدسی هم اشاره کنیم که فقط او درتقسیمات اداری شهرهای تابع مکه، طائف و جُدّه و امَج و خُلَیْص و سَوارِقیه و فُرْع و سیره و مَهایع و حاذه و جَبَله را از توابع مکه شمرده همه این اماکن بجز طائف در شمال مکه هستند.
شیخ الربوه، «(1)» مخالیف تِهامی را که تابع مکه هستند، ذکر کرده غیر از یَیْن و نیز منجره و نُعْم و یَلْیَل و حَلْی و مَهْجَم و شَرْجه و ابیات حسن را ذکر کرده ولی معین ننموده است که کدام مخلاف از مخالیفی هستند که دیگران از مخالیف نجد شمردهاند، همانگونه که از جُدّه و نَخْله و مَرّالظَهران نام برده است.
یاقوت گوید که بِیشه از اعمال مکه است و شَرون از اعمال قَرْن مُعَیّه و فُتُق از مخالیف طائف. «(2)» مُصْعَب زبیری گوید که هارونالرشید عبداللَّه بن مصعب را امارت یمن داد و ولایت عَکّ را نیز بدان درافزود. «(3)» عَکّ زیر نظر والی مکه بود. بکری گوید چه بسا عَکّ را به مکه ضمیمه کرده باشد. البته عَکّ آخرین مخالیف مکه در جانب جنوبی است نیز بکری گوید:
شَرون از اعمال مکه و آخرین حدود یمن است. «(4)» عَرّام در کتاب خود (جبال تِهامه) بعضی از اماکنی را که در منابع، از مخالیف مکه ذکر شدهاند نام برده و گفته است آنجا قریه است یا دارای منبر، ولی وضع اداری آنها را ذکرنکردهاند. البته نمیتوان نوشته عَرّام را کامل پنداشت زیرا او در کتاب خود فقط به تِهامه پرداخته نه همه حجاز ونیز جوانب اداری را هم موردتوجه قرار نداده است.
1- - شیخ الربوه، ص 215.
2- - م. ن. ج 4، ص 72، ج 3، ص 851.
3- - نسب قریش، ص 242.
4- - بکری، ص 309.
ص:243
عَرّام گوید: طائف و تَباله دارای منبر هستند. «(1)» سپس موضعی چند را که خود قریه خوانده است یاد میکند، چون قَیْقَعان و راسِب و حَوْطه و رَنْیه و بِیشه و رِحْضیّه و حِجْر و جَفْنِیّه و ذوالنّخل.
اما جُدَه را وضع خاصی است زیرا نام آن نه درصورت ابن خردادبه آمده و نه درصورت محمد بن سهلاحول. ولی یعقوبی آن را از اعمال مکه برشمرده و در وصف آن گفته است که جُدّه در ساحل است. «(2)» و مَقْدِسی آن را بدون هیچ توضیحی از بلاد مکه خوانده است. «(3)» بکری در وصف آن گفته است حاضره بحر است «(4)» و فاسی گوید: جُدّه امروز بزرگترین بندر مکه است. عثمان بن عَفّان نخستین کسی بود که آن را بندر ساخت. او در سال 26 ه.
پس از مشورت با مردم، جُدّه را بندر مکه قرار داد و حال آن که قبل از آن شُعَیْبه بندر مکه بود. «(5)» فاکهی در کتاب خود (المنتقی فی اخبار ام القری) فصلی تحت عنوان «حدود مخالیف مکه و انتهای آن» آورده و در آن گفته است:
اعمال و مخالیف مکه بسیارند و ما برای رعایت اختصار به آوردن نام و حدود آنها بسنده میکنیم.
آخرین اعمال مکه که بر کنار راه مدینه شریفه است موضعی است به نام جُنابِد (گنبدها) ابنصیفی، میان عُسْفان و مَرّ. در فاصله یک روز و خردهای از روز.
آخرین اعمال مکه در مرز یمن در راه تِهامه موضعی است به نام ضَنْکان و آن ده روز راه تا مکه است.
1- - عرام، ص 420.
2- - یعقوبی، ص 316.
3- - مقدسی، ص 79.
4- - بکری، ج 1، ص 87.
5- فاکهی، ج 2، ص 50 و نیز بنگرید به فاسی، ج 1، ص 24.
ص:244
و آخرین اعمال آن- چنانکه گذشت- بلاد عَکّ است داخل در یمن تا نزدیک عَدَن. و آخرین اعمال در جوار یمن در راه دریا و راهصَنْعا موضعی است به نام نَجْران و آن آخرین مخالیف یمن و دورترین آنها از مکه است. از نَجْران تا مکه بیست روز راه است.
واضح است این حدود که برشمردیم، همه در زمانهای متأخر است اما در روزگاران نخستین، منابع فقط به برخی از مخالیف اشارت کردهاند؛ از آن جمله است:
1- فرمانروایی عَکّ بر عهده والی مکه بود و ما به منابعی که این معنی را تأیید کردهاند اشارت کردیم.
2- طائف در نزد خلفا از اهمیتی خاص برخوردار بوده و حتماً خلیفه مردی از خاصان خود را به آنجا امارت میداده است.
3- در کتاب «المناسک» از محمد بن عبدالحمید عثمانی آمده است که عُسْفان از اعمال مدینه است سپس بهصاحب مکه واگذار شد. «(1)» عَرّام گوید عُسفان دارای منبری است «(2)» و خَیْفالنَّعَم نیز منبری دارد ولی زیر نظر والی عُسْفان است. «(3)» فاسی عبارات ابنخردادبه و فاکهی را آورده و آن را مورد نقد قرارداده و افزوده است: «(4)» چنین نیست که آنچه فاکهی و ابن خردادبه از مخالیف مکه ذکر کردهاند، امروز هم از اعمال مکه به شمار رود. زیرا بسیاری از آنها امروز تحت فرمان امیر مکه نیست. دورترین مکان از مکه که تحت فرمان امیر مکه است حَسَبه است و آن بلدهای است به طرف یمن از راه تِهامه. میان آن و قَنَونا دو روز راه و تا حَلْی نیز دو روز راه فاصله است. وادی طائف و وادی لِیَّه داخل در ولایت قاضی مکه هستند و قاضی را در آن دو موضع نوابی است. دورترین جای از مکه در سمت مدینه، که تحت نظر امیر مکه است، وادی الهَدَة؛ یعنی هَدَه بنی جابر است که در یک مرحلهای مَرّ الظَهران است.
والیان مکه امروز هر چه را در بین جُدّه و رابغ در دریا غرق شود خود میگیرند و پندارند که این منطقه جزو اعمال آنهاست و جُدّه برحسب تاریخ خود از اعمال مکه است و آن در دو مرحلهای مکه واقع شده است. «(5)» در کتب به بعضی از شهرهای حجاز که دارای حدود معین و ثابت هستند، اشارت رفته است. حد آنها نشانههایی است که دولت نصب کرده و در کتب به این نشانهها اشارت شده
1- - المناسک، ص 40.
2- - عرام، ص 415.
3- - م. ن. ص 415.
4- - الفاسی، ج 2، ص 21 و 22.
5- - الفاسی، ج 1، ص 25.
ص:245
است. اسدی گوید: شجره که مردم مدینه آنجا احرام میبندند، در پنج میل و نیمی است. بر میلی که بعد از آن است نزدیک عَلَمین نوشته شده: «شش میل از برید». معلوم میشود که نشانهها غیر از بریدها هستند.
سَمْهودی گوید: آغاز بیابان در آخر ذوالحُلَیفه است و در آنجا دو نشانه هست برای فرق دادن میان آنها.
از این رو اسدی درتعداد نشانههای راه گوید: به هنگام خروج از مدینه دو نشانه است و در مدخل ذوالحُلَیْفه هم دو نشانه و نیز در مکان بیرون شدن از ذوالحُلَیْفه هم دو نشانه است.
و در جای دیگر گوید: بَیْداء بالاتر از نشانه ذوالحُلَیفه است، هر گاه از وادی به طرف بالا روی و در اول بَیْداء چاهی است. «(1)» و نیز گوید: در مکان بیرون شدن از ذوالحُلَیْفه دو نشانه دیگر است و بَیْداء بالای دو نشانه ذوالحلیفه است به قدر یک پرتاب تیر از مسجد آن. نشانههای مذکور، موجود هستند. «(2)» از این عبارت معلوم میشود که ذوالحُلَیْفه را در مکان دخول، نشانهای است و در مکان خروج نیز نشانهای و این نشانهها غیر از نشانههای مدینه است.
ذکر نشانههای دیگر اماکن نیز آمده است. اسدی گوید: در مدخل رَوحاء دو نشانه است و در مکان خروج از آن هم دو نشانه. همچنین جُحْفه در آخر آن نزد دو نشانه، مسجد پیامبر (ص) است که آن را مسجد ائمه گویند.
و گوید به نشانه به نیمه رسیدن راه مکه و مدینه، یک میل در پایین گردنه هَرْشی نصب شده است.
همچنین گوید: در پای گردنه، مسجد پیامبر (ص) است، حد میلی که بر آن نوشتهاند «هفت میل برید». از این عبارت هم برمیآید که نشانهها غیر از بریدها هستند. «(3)» وجود اشاراتی که حدود شهرها و بلاد را معین کند از قدیم در خاورمیانه امری مألوف بوده است. معروف است که در مدخل شهر حیره غَرِیِّیْن بودهاند و در مدخل نینوا تندیسهایی.
این نشانهها گاه تندیسهایی هستند و گاه سنگهایی که در قدیم جنبه تقدس داشتهاند سپس به
1- - م. ن. ج 4، ص 1157.
2- - م. ن. ج 4، ص 1195.
3- - سمهودی، ج 3، ص 1195.
ص:246
مرور ایام آن جنبه تقدس زایل شده و نشانهها بر در شهرها باقی ماندهاند. و ما نمیدانیم که این نشانهها که ذکر کردیم پیش از اسلام هم بودهاند یا بعداً به وجود آمدهاند.
وظیفه امیر در مکه و مدینه وظیفه مهمی بوده است. امیر بزرگترین قدرت را داشته و در واقع نماینده خلیفه بوده است و مسؤول اجرای اوامر خلیفه یا تنفیذ قواعد و قوانینی که خود وضع میکرده یا از مقام خلافتصادر میشده است. همچنین او موظف بوده که امور دیوانها را زیر نظر بگیرد و امنیت را در قلمرو خود برقرار سازد. و آنهایی را که قصد بر هم زدن امنیت را داشته باشند یا بخواهند زندگی مردم را پریشان و آشفته سازند گوشمال دهد. و گاه نیز برای رفع نزاعها و اختلافات مردم و حل مشکلاتشان، دخالت حاکم ضروری مینمود. امیر از قدرت بسیار برخوردار بود به گونهای که در قلمرو خود همانند حاکمی مستقل فرمان میراند ولی در مقابل خلیفه مسؤول بود زیرا حق تولیت و عزل و امر و منع و مراقبت از آنِ او بود. البته خلیفه رسماً در تحدید سلطه امیر به هنگام امارتش دخالت نمیکرد.
قواعد معین و روشنی که سلطه امیر را در مرزهای حکومتش محدود کند وجود نداشت. امیر در اجرای عدالت تابع بصیرت و تفکر خود بود و بر طبق قوانین سیاسی و اخلاقی که اسلام وضع کرده بود قلمرو خود را اداره میکرد. البته نمیتوان از وجود عرفیاتی در احکام غافل شد. امیر شماری کارمند و کارگزار برمیگزید تا او را درکار حکومتش یاری رسانند؛ از آن جمله قاضی و رئیس شرطه بود ولی در هر قضیهای خود اوصاحب رأی و نظر اصلی بود؛ به عبارت دیگر در کار قاضی و رئیس شرطه دخالت تام داشت.
امیر در اداره قلمرو خود، سلطان واقعی بود. در نظام اسلامی مجلس منتخبی که دارای قدرت قانونی باشد یا مراقب اعمال والیان باشد یا قدرت آنها را محدود نماید وجود نداشت و والی یا امیر در ناحیه خود تقریباً حاکم مطلق بود.
البته کثرتصحابه و سپس تابعین و کسانی که در زمان رسول خدا در اداره امور شرکت داشتهاند یا اعمال رسول خدا را به چشم دیده بودند یا در فرماندهی لشکرهای اسلام دخالت میکردند و اکنون مدینه و مکه را اقامتگاه دائمی خود برگزیده بودند، سبب شده بود که نظرها به سوی مکه و مدینه جلب شود؛ مثلًا خلفای اموی بویژه آنهایی که در دوره نخستین فرمان میراندند به شنیدن آراء ساکنان مدینه آزمند بودند. ولی حوادث و اتفاقاتی که در حجاز پدید آمد بخصوص قیام امام حسین بن علی (ع) و عبدالله بن زبیر و شرکت شمار زیادی از
ص:247
مردم در آن قیامها یا در طرفداری از آنها یا سعی نکردن در برانداختن آنها از موقعیت مردم حجاز در نزد خلفای اموی فرو کاست. همچنین اقامت گزیدن اهل مکه و مدینه و دیگر بلاد حجاز در شهرهای دیگر و رشد بلاد دیگر اسلامی در امور اقتصادی و نظامی و اداری، اثر شگرفی در کاستن از اهمیت و مکانت اهل مدینه و حجاز داشت و کم کم از نفوذشان در دربار خلافت کاسته شد و اعمال قدرتشان در دربار خلافت نقصان پذیرفت. اشارت به این موضوع هم ضروری است که نسلهای بعدیصحابه آن روحیه و افکار و گرایشهای پدران خود را نداشتند. بیشتر آنهاصاحب مال و منال دنیوی شده بودند و در نوشخواری و رفاه افتادند و از مصالح مردم غافل گردیدند.
نفوذ و مکانت اهل مدینه در دربار خلافت اموی ضعیف شد ولی زوال نپذیرفت. در مدینه شماری از افراد خاندان اموی و یاران آنها زندگی میکردند. حجاز مکه را که قبله مسلمانان در نمازهای پنجگانه است دربرداشت و مرکز حج، یکی از ارکان اسلامی بود. از سوی دیگر مدینه مرقد پیامبر اکرم (ص) و سه تن از خلفا بود. بنابراین اگرچه شماری ازصحابه، مدینه و مکه را ترک گفتند و به شهرهای دیگر مهاجرت کردند، ولی مردم حجاز بویژه مکه و مدینه از سنت رسولاللَّه (ص) پیروی میکردند و هر چند در دربار خلافت از مکانت و مقام و نفوذ آنان کاسته شد در قلوب عامه مسلمانان بس معزز و محترم بودند؛ به عبارت دیگر اگر دربار اموی را از دست دادند اقبال مردم را به دست آوردند. اشارت به این نکته هم ضروری است که خلفای اموی رابطه خود را با مردم حجاز کاملًا قطع نکردند. بلکه برای جلب دوستی و خشنودی آنها کارهایی هم میکردند. آنها شورشهایی را که مردم حجاز برضدشان به راه انداخته بودند، به فراموشی سپردند و برای تقویت رشتههای مودّت، سعی فراوان به کار بردند.
از حجازیان زن گرفتند و به آنها زن دادند و مقدار عطایا به رجال حجاز را درافزودند، هر چند در زمره معارضین بوده باشند. از جمله آن که هر سال به حج میرفتند و در این سفرها بود کهصلات و انعامات خود را به آنها ارزانی میداشتند. حجاز تنها اقلیمی بود که سه تن از امرای آن، به مقام خلافت رسیدند. مروان و عبدالملک و عمر بن عبدالعزیز و نیز تنها اقلیمی بود که خلفای اموی هر یک چند بار به آنجا سفر کردند. البته غیر از پنج خلیفه اخیر که مدت درازی بر مسند خلافت نماندند.
مدینه مرکز رسولاللَّه (ص) و سه خلیفه نخستین؛ یعنی ابوبکر و عمر و عثمان بود.
ص:248
هر یک از آنان مدت زمانی خود اداره مدینه را به عهده داشتند. هنگامی که رسول خدا (ص) برای غزوات خود مدینه را ترک میکرد یکی از اصحاب را برای اشراف بر امور مدینه در مدت غیابش برمیگزید. البته چنان نبود که این مقام را همیشه به یک تن دهد و این گزینش به گونهای بود که سبب اعتراض دیگران نمیشد. سه خلیفه نخستین کمتر از مدینه سفر میکردهاند؛ مثلًا عمر بن خطاب یک بار به بیتالمقدس سفر کرد سپس به جابیه. عمرو دو خلیفه اول و سوم به مناسبت حج موقتاً مدینه را ترک میکردند و ما نمیدانیم که چه کسی را به جای خود در چنین مواقعی مینهادهاند. امیرالمؤمنین علی (ع) چون به خلافت رسید جز چند ماهی در مدینه درنگ نکرد. سپس حجاز را به قصد عراق ترک گفت و در آنجا حوادثی پدید آمد. علی (ع) پس از ترک حجاز سهل بن حُنَیْف را به جای خود در مدینه نهاد.
با آن که امام علی (ع) قصد آن نداشت که مقرّ دولت را از مدینه انتقال دهد ولی از آن پس مرکز دولت اسلامی از مدینه و یا حجاز بیرون آمد. خلفای اموی شام را مقر خلافت خود برگزیدند و خلفای عباسی عراق را. اگر علی (ع) آهنگ آن نداشت که برای همیشه مدینه را ترک گوید ولی معاویه و کسانی که بعد از او به حکومت رسیدند، تصمیم قطعی داشتند که شام را مرکز خلافت قرار دهند. از آن پس مدینه فقط عنوان مرکز اقلیم یافت و هرگز مؤسسات متعلق به خلافت به آنجا بازنگردید.
گفتیم که خلفای اموی درتحکیم رشتههای ارتباط خود با حجاز میکوشیدند. بسیار از خاندانهای اموی و پیروان و موالی آنها در مدینه میزیستند و خلفا و بیشتر افراد خاندان خلافت در مدینه املاک و اراضی داشتند و در مدینه و اطراف آن تجارت میکردند؛ مثلًا معاویه از هیأتهایی که از مدینه به شام نزد او میرفتند به گرمی استقبال میکرد و رجال معروف و مبرز را عطایای کلان میداد. یزید هم میخواست پای به جای پای پدر نهد ولی موفق نشد. اعمال او مردم مدینه را بر ضد او به شورش واداشت. و این شقاق و جدایی بیشتر و بیشتر شد. زیرا مردم مدینه عبدالله بن زبیر را در قیامش یاری کردند. مروان و عبدالملک بار دیگر قدرت امویان را به مدینه بازگردانیدند. آنها از مقدار خراجها کاستند و مردم حجاز و مدینه را استمالت کردند. این امور سبب شد که در مدینه از آن پس انقلاب و شورشی پدید نیاید.
ازصورت والیانی که امویان بر مدینه گماشتهاند، میزان اهتمامشان به مدینه آشکار میشود. البته آن سالهای اواخر حکومت یزید و آغاز حکومت عبدالملک سالهای خاصی بودند
ص:249
زیرا حجاز با امویان بر سر جنگ بود. اما در باقی ایام خلامت امویان، وضع دگرگون شد. از آن پس که حجاج بن یوسف به شورش عبدالله بن زبیر پایان داد و خود به امارت ناحیه شرقی منصوب گردید، پنج تن از خاندان اموی و دو تن از خاندان خلافت بر مدینه حکومت کردند.
آن دو وابستگان نزدیک خلیفه بودند. یکی هشام بن اسماعیل المخزومی دایی خلیفه بود و دیگری محمد بن هشام پسر دایی او بود. دو تن نیز از انصار بودند؛ یکی ابوبکر بن عمرو بن حزم و دیگری پسر او بود. و چهار تن از مُضَریان بودند؛ عثمان بن حیّان مرّی و عبدالرحمان بن ضحاک و عبدالواحد نصری و خالد بن عبدالملک بن حَرث. ما در این شمار، آن عده را که مروان بن محمد معین کرده بود نیاوردیم. دو تن از آنها از خاندان اموی بودند و سه تن از عشیرههای مختلف؛ چون عبدالملک بن محمد بن عطیه و ولیدبن عروه و یوسف بن عروة بن محمد بن عطیه.
اما مکه، از همان زمان پیامبر خدا (ص) والیانی بر آن گمارده میشد؛ یکی از آنها عتّاب بن اسَید اموی بود و تا زمان عمر بن خطاب که وفات کرد در مقام خود ثابت بود.
حکامی که در زمان خلفا بر مکه گمارده میشدند، بیشتر به عشایر مکه انتساب داشتند، چون عبد شمس و تیم و خزاعه و مخزوم. تا آنگاه که امیرالمؤمنین علی، ابوفضاله انصاری را معین کرد و بعد از او قُثَم بن عباس را.
حکامی که معاویه بر مکّه گماشت، همه از خاندان اموی بودند اما یزید شماری از عشایر مختلف را به حکومت برگماشت. و عبدالملک و خلفای بعد از او، والیان را از خاندانهای مختلف برمیگزیدند و همه از کسانی بودند که پیش از حکومت مکه در دیگر جایها حکومت کرده بودند؛ مثلًا خالد قَسّری قبلًا فرمانروای عراق بود. حکومت مکه از مدینه جدا بود و هیچگاه این دو شهر یک فرماندار نداشتهاند، اما طائف در زمان پیامبر (ص) عثمان بن ابو العاص بر آنجا حکومت یافت و تا زمان خلافت عمر در آنجا بود سپس برادرش حَکَم جانشین او شد. آنگاه نوبت به سفیان بن عبدالله و قاسم بن ربیعه رسید که هر دو از ثقیف بودند، سپس خلیفه قُثَم بن عباس را حکومت داد و در عصر اموی از ولات طائف نام کسی غیر از عَنْبسه نیامده است. «(1)»
1- - ابن الکلبی، ص 14 ب.
ص:250
قضاء و حَرَس
منصب قضا از مناصبی است که در کتب، نام متصدیان آن فقط در مدینه ذکر شده است. عدم ذکر نام قاضی در دیگر شهرها دلیل بر این است که در عهد خلفای سه گانه و اموی چنین منصبی در جای دیگر غیر از مدینه نبوده است و ما نمیدانیم در شهرهای دیگر که منصب قضا بوده، قاضیان به چه نحوی به حل مسائل قضایی مردم میپرداختهاند.
در زمان خلفای سه گانه در مدینه قاضی نبود؛ زیرا آنان خود به مسائل قضایی بررسی میکردند و حکم میدادند. در اوائل خلافت اموی هم همان کسی که به حکومت مدینه منصوب میشد، به کار قضا هم میپرداخت. «(1)» در عصر اموی چهار تن از قضات مدینه از انصار بودند چون عمرو بن خالد زرقی و عبدالرحمان بن یزید انصاری که در عهد خلافت ولید بن عبدالملک بر سر کار قضا بودند و ابوبکر بن عمر بن حزم در زمان هشام و یحیی بن سعید انصاری در زمان ولید دوم. اما بقیه کسانی که عهدهدار امر قضا بودند از قریش بودند. از این قرار که از خاندان عبدالرحمان دو تن از فرزندان و یکی از نوادگان و یکی از برادرزادگانش. اما بقیه از عشیرههای مختلف بودند.
طبیعی است که ازصحابه کسی در میان آنها نبود. اما در باب شرطه در مدینه فقط از رؤسای آنها ذکری به میان آمده. چون مُصعب بن عبدالرحمان بن عَوف در زمان معاویه و عمر بن زبیر در زمان یزید. گویا عدم ذکر نام کسان دیگر، این بوده که این شغل هم به عهده حکام بوده است. و عدم ذکر نام آنها در جاهای دیگر به علت نبودن آنها در آن بلاد بوده است. زیرا والیان درهرجاکهبودهاند، نگهبانان خاصیداشتهاندکه وظایف شرطه همبهعهدهآنها بوده است.
از مشاغلی که در مدینه وجود داشت یکی حرس مسجد بود. سَمْهودی از ابن زباله از موسی بن عبید روایت میکند که عمر بن عبدالعزیز برای حراست مسجد عدهای را استخدام کرد. و جز آنان کسی آن کار را برعهده نداشت. کثیر بن زید گوید: حَرَس عمر بن عبدالعزیز را دیدم که مردم را از خواندن نماز میت در مسجد منع میکردند.
عثمان بن ولید از عروة بن زبیر نقل میکند که گفت: مردم را به هنگام گزاردن نماز بر جنازهها میزدند، گفتم چنین است ولی بر جنازه ابوبکر در مسجد نماز خواندند. یحیی میگوید
1- - وکیع، ج 1، ص 141؛ ابن سعد، ج 5، ص 117 و مصعب الزبیری، ص 284،
ص:251
پیش از عمر بن عبدالعزیز مردم را از خواندن نماز بر جنازهها در مسجد منع میکردند. از این عبارت برمیآید که قبل از عمر بن عبدالعزیز، حرس مسجد وجود داشته است. از ابن ذئب از مقبری روایت شده که او دیده است که شرطگان مروان بن حکم مردم را از مسجد بیرون میکردند و نمیگذاشتند که بر جنازهها نماز بخوانند. «(1)» 1- روایت ابن زباله از وجود حرس مسجد در عهد حکومت عمر بن عبدالعزیز بر مدینه (که در زمان خلافت ولید بن عبدالملک بوده) منافاتی با روایت یحیی ندارد او میگوید حرس در زمان حکومت مروان در مسجد وجود داشته؛ زیرا مروان در عهد خلافت معاویه بر مدینه حکومت میکرده است.
از این عبارت معلوم میشود که حرس مسجد، در زمان معاویه معمول شده است. حالا پیش از معاویه هم بوده یا نه، ما را از آن آگاهی نیست.
2- از نص مذکور در فوق برمیآید که از وظایف حرس مسجد، منع کردن مردم از خواندن نماز بر جنازهها در درون مسجد بوده است. البته شاید این یکی از وظایف آنها بوده است؛ زیرا با وجود گسترش شهر مدینه، مسجد جامع تنها در مدینه بوده و بودن مسجد به عنوان مرکز اجتماعی و اداری و فکری، مسلماً موجب بروز مشکلاتی میشد و افراد شرطه علاوه بر منع مردم از خواندن نماز جنائز در مسجد وظیفه داشتهاند که امنیت را هم در آنجا برقرار سازند.
ابن نجّار از اهل سیر روایت میکند که رسول خدا (ص) مردی به نام هَیْصم مزنی را بر عَقیق امارت داد. از آن پس حاکم عقیق از سوی مدینه معین میشد تا زمان داود بن عیسی که در سال 198 آن را ترک گفت. «(2)» عبدالله بن ذکوان گوید: بنیامیه در دیوان حقوقی معین کرده بودند، برای کسی که در عَقیق از حوض مروان بن حکم نگهبانی کند و عهدهدار امور بئر مُغَیْره گردد؛ مثل مهیا کردن طناب و دلو برای آن. «(3)» قول مرجح این است که ابن نجار و عبداللَّه بن ذکوان را یک هدف بوده و آن این که
1- - سمهودی، ج 2، ص 531.
2- - سمهودی، ج 4، ص 1067.
3- - سمهودی، ج 3، ص 1050.
ص:252
والی عَقیق را وظیفهای خاص در آن وادی بوده است؛ زیرا بعد از اسلام، درآمدِ آن رو به ازدیاد نهاده بود، آنهم به سبب مزارع و قصرهای زیبا و زندگی اجتماعی فعالِ آن بوده است. مسلم است که در آنجا مشکلاتی پدید میآمده که رفع آنها و جلوگیری از آنها نیاز به یک مأمور مخصوص داشته است.
دیوان و عامل بازار
دیوان فقط در مدینه بود زیرا تقسیم عطا منحصر به مدینه بود. رؤسای دیوان از عربها بودند، تا زمان هشام بن عبدالملک که موالی را بر آن ریاست داد. «(1)» در زمان معاویه چهار تن از خاندان اموی بر امور دیوانی مدینه ریاست یافتند، اما در سالهای بعد کسانی از بنی زُهره و تَیم و انصار و بنیامیه و غیر ایشان عهدهدار امور دیوانی شدند.
ابن هرمز در زمان یزید بن عبدالملک عهدهدار دیوان مدینه بود «(2)» همچنین در زمان هشام بن عبدالملک همین مقام را داشت «(3)» و در زمان خلافت هشام نیز ابن ابوعطاء از چنین سمتی برخوردار بود.
از وظایفی که در مدینه و مکه معمول بود وظیفه عامل بازار بود. در کتابهای آمده است که سعید بن مینا از سوی ابن زبیر و حسین بن علی (ع) عامل بازار مکه بود. «(4)» در مدینه در زمان عمر و عثمان و عمر بن عبدالعزیز نام چند تن ذکر شده است؛ از جمله عبدالله بن عُتْبة بن مسعود و سلیمان بن أبوحثمه و سائب و شفاء دخت عبدالله.
در زمان عثمان بن عَفّان از حارث بن حکم نام بردهاند. و در زمان عمر بن عبدالعزیز از سلیمان بن یسار.
اصفهانیصاحب اغانی هم از بردان نام برده، بدون این که زمان تعیین شدن او را بنویسد. «(5)»
1- - ابن حبیب، ص 378.
2- - ابن سعد، ج 7، ص 348.
3- - طبری، ج 7، ص 1450.
4- - ابن حزم، ص 72.
5- - اغانی، ج 8، ص 277.
ص:253
صاحب سوق، در مدینه بر درگاه خانه معمر بن عبدالله عدوی مینشست.
عنوان وظیفه «عامل بازار» در معنای برابر است با واژه] Agoranomos [این عنوان در بلاد مغرب و اندلس در عصر سیادت تمدن روم شایع بود.
ابن سعد گوید: عبدالله بن عُتْبه از حبوبات حق میگرفت و شافعی گوید: از چاه عشریه میگرفت مالک گوید: از گندم و روغن نیم عشر میگرفت و قصدش این بود که ورود بارها به مدینه افزایش یابد و از حبوبات عشریه میگرفت. او از شهاب نقل میکند که این عشریه در زمان جاهلیت هم معمول بود و عمر بار دیگر آنان را به پرداختن عشریه الزام نمود. «(1)» اشارات فراوانی است که ثابت میکند عشریه پیش ازاسلام در شهرهای حجاز رواج داشته؛ از جمله آنکه در مکه پیش از اسلام گرفتن عشریه معمول بوده است. پیامبر در نامههایی که به قبایل و عشایر نوشته، آنان را از پرداخت عشریه معاف داشته است. معاف داشتن از عشریه دلیل بر آن است که قبل از اسلام در حجاز معمول بوده است.
عامل بازار میبایست از خصوصیاتی برخوردار باشد؛ از جمله به قوانین داد و ستد آگاه باشد. ابوالفرج اصفهانی گوید: زمانی که بردان متولی امور بازار مدینه بود، مردی از دیگری شکایت کرد و مدعی بود که حق او را نداده است. بردان بررسی کرد و متهم را به حبس محکوم نمود.
بلاذری گوید: عثمان حارث را بر بازار گماشت، او کالای مردم را ارزان میخرید و به فروشندگان گران میفروخت و اعمال ناشایست میکرد. تهدیدش کردند که اگر چنین کند بازار را از او بستانند و او دیگر چنان نکرد. «(2)» تردیدی نیست که تعیین عادلانه بهای کالاها، در وضع اقتصادی مردم تأثیر بسزایی دارد. بویژه آن که روغن و گندم و مویز از خارج به شهر وارد میشد و از آنگونه معاملات بودند که حاکم موظف بود از آنها عشریه بگیرد. ولی در همان وقت بازار احتکار و بازی با قیمتها رواج داشت. و فقها تأکید کردهاند که نباید دولت در قیمتها دخالت کند. در حدیثی منسوب به پیامبر (ص) آمده است که آن حضرت مؤکداً میفرمود که در قیمتها نباید دخالت کرد و نباید قیمتهایی را تحمیل نمود زیرا قیمتگذاری با خداست. او است که گاه تنگ میگیرد و گاه
1- - الموّطأ، ج 1، ص 116.
2- - همان، ج 5، ص 247.
ص:254
گشادگی میدهد؛ به عبارت دیگر در تعیین نرخها قوانین طبیعت حاکم است. و نیز در احادیث آمده است که رسول خدا (ص) از احتکار نیز منع فرموده است. ولی ما نمیتوانیم یقین کنیم که وجوب بقای این حکم بعد از آن حضرت هم برجا بوده یا نه. زیرا در منابع آمده است که شماری از مسلمانان به احتکار دست میزدهاند؛ مثلًا روایت شده که مروان بن حکم خرما احتکار میکرد «(1)» و سعید بن المسیّب خرما و نخ و روغنِ چراغ احتکار میکرد. «(2)» ممکن است که این احادیث، پس از آن که بعد از رسول خدا (ص) مردم از دست محتکران در رنج افتادند بر دهانها افتاده باشد.
سَمْهودی فصلی ارزشمند در باب بازارهای مدینه گردآورده و از مجموعه آن روایات برمیآید که:
1- ابن شَبّه از ابو غَسّان روایت کند که در زمان جاهلیت در مدینه، در زُباله بازاری بود در ناحیهای که یثرب خوانده میشد. و بازاری در جسر بود در محله بنی قَیْنُقاع و درصفاصف در عُصَبَه بازاری بود و در زُقاق ابن حُیَیْن در زمان جاهلیت و اوایل اسلام بازاری برپا میشد و آن موضع را مزاحم میگفتند.
2- بازار قَیْنُقاع بزرگترین و مهمترین بازارها بود.
3- ابن شَبّه ازصالح بن کیسان روایت کند که رسول خدا در موضع بقیع الزبیر چادری برپا کرد و گفت: این بازار شماست. کَعْب بن اشْرف آمد و بدان داخل شد و طنابهایش را برید.
پیامبر گفت: آن را به موضعی نقل میکنم که خشم شما را بیشتر برانگیزد. پس آن را به موضع سوقالمدینه منتقل کرد و گفت: این بازار شماست، نه کسی بر شما سخت خواهد گرفت و نه بر آن خراج خواهد بست.
این موضع تهاجمی که کعب بن اشرف گرفته است، حتماً مربوط به اوایل هجرت است که یهودیان را در مدینه نفوذ قوی بود و رسول خدا در مقابل خشونت او نرمش مینمود. کَعْب در این مناقشه از منافع یهود دفاع میکرده و از خطر رقابت بازار جدید با بازار قَیْنُقاع میترسیده است. و رسول خدا (ص) پیش از قبایل دیگر یهود اینان را طرد کرد.
4- ابن زباله از عباس بن سهل از پدرش روایت میکند که پیامبر به محله بنی ساعده
1- - بلاذری، ج 5، ص 29؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 299.
2- - سنن ابی داود، کتاب البیوع، باب النهی عن المنکر.
ص:255
آمد و گفت برای کاری نزد شما آمدهام. آمدهام که قبرستان مردگان خود را به من دهید تا در آنجا بازاری تأسیس کنم. بعضی قبول کردند و بعضی دیگر گفتند که قبرستان ما چون حرم زنان است و قبول نکردند. ولی بعداً نزد او آمدند و قبرستان را به او دادند و او آنجا را بازار کرد.
5- سوق الرسول بعداً توسعه پیدا کرد و به آن قبرستان منحصر نماند.
6- ابن شبه و ابن زباله از محمد بن عبداللَّه بن حسن روایت کنند که رسول خدا (ص) بازارهای مسلمانان را بر آنان تصدق کرد ابن شَبّه از ابن اسَیْد روایت کند که پیامبر (ص) گفت: این بازار شماست نه از آن کاسته شود و نه بر آن خراج بندند.
ابن زَباله گوید که عمر بن عبدالعزیز به مردم مدینه نوشت بازارصدقه است و نباید کسی از آن کرایه بگیرد.
سَمْهودی چند روایت نقل میکند در باب این که رسولاللَّه (ص) کسانی را که خواستهاند برای خود در بازار مدینه جایی را احتکار کنند، منع کرده است.
7- ابن زَباله روایت میکند که معاویه دو خانه در بازار مدینه بنا نمود؛ یکی را دار القطران نامید و دیگر را دار النقصان و بر آنها خراج مقرر کرد.
8- هشام بن عبدالملک به اشارت دایی خود ابراهیم بن هشام بن اسماعیل والی مدینه در بازار خانه بزرگی ساخت، به گونهای که جلو چند خانه و کوچه را در بازار سد کرد. و برای آن درههایی که در شام و بیشتر در بلقاء ساخته شده بود بیاورد. طبقه پایین دکانها بود و طبقه بالا خانههایی بود که برای سکونت کرایه میداد. بازرگانان در آن خانه زندگی میکردند و کرایه میپرداختند. چون خبر مرگ هشام به مردم مدینه رسید هجوم آوردند و آن را خراب کردند و درها و چوبها و تیرهایش را به غارت بردند. سه روز نگذشته بود که در آنجا زمینی بیش نبود.
معلوم میشود که بازار مدینه از مالیات آزاد بود تا مهدی عباسی به خلافت رسید و بر آن خراج بست. «(1)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 721.
ص:256
صوافی (املاک خالصه)
از مشاغل و وظایفی که در مکه و مدینه بود. سرپرستیصوافی بود. و آن به بیتالمال تعلق داشته.
ابن شَبّه نام شماری از خانهها را که جزءصوافی بودهاند یاد کرده؛ از جمله خانه مروان جزءصوافی شد و خانه آلشُرَحْبیل که باقی مانده آن را یحیی بن خالد بن برمک خرید و آن زمان که خرماستان طلحه را ویران کرد آنجا را نیز ویران نمود و جزءصوافی شد. و خانه ملیکه که آن را عبداللَّه از معاویه خرید و جزءصوافی شد و بعدها مهدی عباسی آن را داخل در مسجد نمود. مفضل بن سلیمان روایت کند که چون خبر شهادت حسین در فَخ به عمری رسید برجست و خانه حسین و جماعتی از اهل بیتش و دیگران را؛ یعنی کسانی که با او در قیام شرکت جسته بودند ویران ساخت و نخلهایشان را آتش زد و هر چه نسوخته بود بگرفت و جزءصوافی و مقبوضه نمود. از عبارات فوق برمیآید که مراد ازصوافی خانههایی است که به هر طریق که باشد دولت تصرف و تملک میکند اما از عبارات دیگری برمیآید کهصوافی شامل اراضی زراعتی هم میشود. سَمْهودی گوید که در مدینه و اطراف آن چشمههای بسیاری بود که بعد از پیامبر (ص) احداث شده بود. و معاویه را به این موضوع اهتمام بسیار بود. از این رو در ایام او در اراضی مدینه غله فراوان شد. واقدی در کتاب حَرّه گوید که در زمان معاویه در مدینهصوافی بسیار بود. معاویه در مدینه و توابع آنصد و پنجاه هزار وسق ضبط میکرد وصد هزار وسق گندم درو میکرد.
طبری گوید که چون در سال 160 ه. مهدی عباسی به حجاز آمد حسن بن ابراهیم بن عبدالله بن حسن نزد او رفت و اوصله و جایزهای کرامند عطایش کرد. از جمله مقادیری ازصوافی حجاز را به او داد. «(1)» در کتب، نام شماری از کسانی که متولی امرصوافی در عصر عباسی در مکه و مدینه بودهاند ذکر شده ولی در عصر اموی جز از شخصی به نام ابن مینا که چنین سمتی داشته، نام نبردهاند.
هر چه راجع به صوافی هست متعلق به عصر عباسی است.
1- - طبری، ج 3، ص 482.
ص:257
از جمله کسانی که امورصوافی را به عهده داشتند؛ یکی عمر بن ماهان بود که نخست رئیس برید بود و در زمان امین مسؤولصوافی شد. «(1)» و نیز سالم بن جراح عامل امین بود برصوافی مکه. اما در مدینه، ابن مینا متولیصوافی، در زمان معاویه بود. «(2)» در عصر اموی اسحاق بن عبدالله بن ابی طلحه را میشناسیم که در یَمامه عهدهدار امرصوافی بوده است. «(3)» از مشاغل مالی در مدینه گردآوری خراج بود. ابن سعد گوید که عبدالرحمان بن ابی الزّناد و سلیمان بن بلال متوفی به سال 172 ه. نیز شغلشان گردآوری خراج بوده است. «(4)» ولی قول راجح این است که اینان مالیاتهایی را که بر مزارع مقرر شده بود، جمع میکردند.
اینان فقط به اراضی مسلمانان سرمیکشیدند نه آن سان که از خراج در عراق و مصر مفهوم میشود از غیر مسلمانان نیز چیزی میگرفتهاند.
اداره مناطق قبیلگی
بیشتر ساکنان حجاز و جزیره قبایلی بودند که هر یک در منطقه خاص خود زندگی میکردند. آن منطقه خاص را «دار» میگفتند. قبیله را نظامی سیاسی بود و در رأس آن مشایخ قرار داشتند. پیامبر اسلام (ص) برای توسعه دولت اسلام با این قبایل برخورد داشت.
بدون تردید خردی این قبایل و تعدد آنها از عواملی بود که پیامبر (ص) را در تسلیم و فرمانبرداری آنها مساعدت کرد. ولی این پیوستن به اسلام یک بارهصورت نگرفت و به یک شیوه و اسلوب هم نبود. بلکه به تدریج و تحت شرایط و موقعیتهای خاصصورت گرفت.
از آنجا که هر قبیلهای برای پیوستن به اسلام شرایط ویژهای داشت، معامله رسول خدا نیز با آنها یکسان نبود. بلکه اشکال مختلف و متعدد داشت. با بعضی قبایل به همین اندازه که تعهد میکردند که با مسلمانان مهربان باشند و متعرض آنها نشوند، بسنده مینمود و دیگر آنها را به ترک دین خود ملزم نمینمود. در قرآن مجید به اینگونه معاهدات اشارت رفته است:
1- - ازرقی، ج 2، ص 48؛ فاسی ج 1، ص 248.
2- - ازرقی، ج 1، ص 139.
3- - سخاوی، التحفة اللطیفه، ج 1، ص 281.
4- - ابن سعد، ج 5، ص 311.
ص:258
«مگر آن گروه از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید و در پیمان خودکاستی نیاوردهاند و با هیچ کس بر ضد شما همدست نشدهاند. با اینان به پیمان خویش تا پایان مدتش وفا کنید. از آنها دست بردارید، زیرا خدا پرهیزگاران را دوست دارد». (التوبه: 4)
البته ناگفته نماند که اینگونه مصالحهها به سالهای نخستین هجرت برمیگردد؛ هنگامی که خصومت قریش برای اسلام خطری تهدید کننده بود.
در آن روزها اوضاع و احوال به گونهای بود که باید قریش از دیگر قبایل منعزل شود تا هر چه ناتوانتر گردد. معاهداتی که در سالهای بعد بسته شده از موضع قدرتاند و حکایت از تثبیت اسلام و ضعف قریش دارند. البته در آن گونه معاهدات مصالحهآمیز نیز بعدها تجدید نظر شد.
شروطی که رسول خدا (ص) در معاهدات خود ذکر کرده، همه در کتاب «الوثائق السیاسیه فی عصر الرسول و الخلافة الراشدیه» تألیف حمیداللَّه خان گرد آمده است، شمار معاهداتی که پیامبر بسته است حدود دویست معاهده است. که از حیث طول و محتوا با هم متفاوتاند. در برخی فقط اشارهای به موضوعی است و بعضی از چند کلمه تجاوز نمیکنند و بعضی بیش از یکصفحهاند.
تردید نیست که نمیتوان بطور قطع و یقین گفت که این معاهدات بیهیچ تغییر و تحریف یا بی هیچ افزون و کاست به دست ما رسیدهاند. بخصوص در آنهایی که به نام افراد نوشته شده و جنبه مادی دارند؛ مثل دادن جایی را به اقطاع یا دادن پارهای امتیازات، این شبهه قویتر است.
بعضی از نامهها به ملوک و حکام بلاد بیرون از جزیرةالعرب نوشته شدهاند که البته موضوع بحث ما نیستند. بعضی نیز به برخی از رؤسای اهل یمن نوشته شدهاند. البته یمن در قلمرو دولت اسلامی پیوسته بود ولی اوضاع سیاسی واقتصادی و تاریخی آن را گاه رسول خدا (ص) رعایت میکرد و در نامههای خود برخی شروط خاص را که تحت تأثیر آن اوضاع بود پیشنهاد میکرد. بحث در اوضاع یمن هم از موضوع ما خارج است از این جهت به آن نمیپردازیم.
سرشت نظام بدوی و اوضاعی که حتی بعد از فتح مکه و منضم شدن آن به حوزه اسلام و سیطره دولت اسلام بر حجاز و سراسر جزیرةالعرب حکمفرما بود، همه سبب شده بود
ص:259
که رسولاللَّه (ص) با قبایل معاملهای به شکل خاص داشته باشد؛ به عبارت دیگر به آنها در اداره امورشان استقلال داخلی دهد. از این رو بر آنها والی یا حاکمی نگماشت.
بلکه رؤسای پیشین را که خود افراد قبیله برگزیده بودند، بر سر کار گذاشت. پس از رحلت رسول خدا (ص) و حوادث جنگهای ردّه و قیام به فتوحات، در مکانت قبایل نقصانی به وجود آمد ولی چنان نبود که یکباره راه و رسم دگرگون شود. بلکه هر قبیلهای شخصیت و موجودیت خود را حفظ کرد.
بنابراین میتوان گفت که در حجاز دو نظام حکومتی وجود داشت؛ یکی نظامی که شامل شهرها میشد و خلیفه به هر شهری حاکمی گسیل میداشت تا اوامر او را نفاذ دهد و دیگر نظام قبیلگی که تابع رسوم و نظامات خاص خود بود. البته قدرت رئیس قبیله بر حسب موقعیتهای خاص افزونی و کاستی مییافت ولی در هیچ حال دولت مرکزی در عزل و نصب رؤسا دخالتی نداشت. آنچه در آنجا حکومت میکرد رابطه خونی بود.
از مطالعه کتاب حمیدالله خان درمییابیم که آن حضرت تا چه حد به مسأله قبایل اهمیت میداده است.
نامههای رسول خدا (ص) از حیث بلندی و کوتاهی و از جهت مطالبی که در آنها آمده، متفاوت است. بعضی از نامههایی که راویان نقل کردهاند، از چند کلمه محدود درنمیگذرند، بخصوص نامههایی که در آنها چیزی را به بعضی اقطاع داده است ولی بسیاری از نامهها هم هست که با تفاصیل بیشتری مکتوب شدهاند؛ مثل نامهای که به نجرانیان نوشته و در آن شروطی را مقرر ساخته است یا نامهای که به مردم تَیْماء فرستاده. ولی اغلب نامهها از این حیث در حدّ متوسطاند و از چند سطر تجاوز نمیکنند.
اغلب این وثائق عنوان نامه دارند نه معاهده و نه عهد و نه میثاق یا امان نامه یا عنوان دیگر. و ما آنها را یا بنابر محتوای نامهها تقسیم میکنیم یا به مقتضای احکامی که در آنها آورده شده.
در این نامهها اشاره به مدت زمانی که حکم در آن اجرا میشود، نشده است و این دلیل است که آن حضرت احکام خود را ابدی میدانسته و بر قبیلهای که مورد خطاب بوده، فرض بوده که به محض رؤیت نامه حکم آن را به اجرا درآورد و تا زمانی نامعین ادامه دهد.
مسلم است که احکام این نامهها بعضی محدود و روشن است و بعضی کلی و مطلق؛ مثل
ص:260
مواقعی که از مخاطبان نامه میخواهد از خدا و پیامبرش اطاعت کنند و به اسلام گردن نهند.
نامههای نوع نخست هرگز به معنای این نیست که حدودی که معین شده حدّ نهایی است.
زیرا منطق امور مقتضی است که رسول خدا را چنین حقی هست که نامههای دیگری بنویسد و بر شروط بیفزاید یا امتیازات دیگری اعطا کند ولی کمتر مشاهده میشود که شمار نامههایی که به یک قبیله فرستاده از یک نامه تجاوز کرده باشد.
اوضاع قبایل حجاز با دیگر قبایل متفاوت است. زیرا قبایل حجاز به مدینه مرکز رسولاللَّه و اسلام نزدیکتر بودند و تأثرشان از تدابیر و اعمال آن حضرت بیشتر. بخصوص در سالهای نخستین هجرت که قریش نفوذ زیادی بر قبایل حجاز داشتند و این نفوذ در برابر توسعه اسلام به مثابه سدی بود. چون در این سالهای آغازین همه همّ رسول خدا غلبه بر قریش و جلب آنها به اسلام و برداشتن آن سدها بود، برخی تسهیلات قائل میشد تا قبایل را به اسلام بکشاند و از زیر نفوذ قریش خارج سازد.
شماره نامههایی که به قبایل حجاز نوشته در مقایسه با نامههایی که به مردم یمن یا اهالی مشرق جزیرةالعرب نوشته کمتر است. ولی در خور ملاحظه است که مردم یمن از روی میل و به خواست خود به اسلام گردن نهادند و پیامبر (ص) لشکری به یمن نفرستاد که در آنجا اقامت کند پس احکام پیامبر (ص) هم در آنجا با تسهیلات بیشتری همراه بود.
اکنون به بیان احکامی که خاص مردم حجاز است میپردازیم آنگاه به احکامی که بقیه عشایر هم در آنها شریک بودند:
دسته اول، نامههایی است که پیامبر به افراد معین یا به افراد و عشایر آنها یا به عشایر نوشته. از این نامهها آنچه به افراد فرستاده شده بیشتر اقطاعات شخصی است؛ یعنی متعلق به نظام مالی است نه نظام اداری. از این رو موضوع بحث فعلی ما نیستند. شمار نسبتاً زیادی از نامهها که به افراد فرستاده شده متضمن احکام اداری است و محتمل است که هر چند نامه خطاب به یک نفر است همه یاران و پیروان او را در نظر داشته باشد، هر چندصریحاً به این امر اشارتی نرفته باشد.
دسته دوم نامههایی است که به افراد و عشیرههایشان فرستاده شده و ما نمیدانیم که این افراد در میان عشیرههای خود ریاست و سروری داشتهاند یا آن که پیامبر (ص) آنها را برگزیده تا در آن مقامها منصوب کند. در هر حال این گونه نامهها دلیل بر این است که پیامبر
ص:261
رؤسای قبایل را به رسمیت میشناسد و باید که آنان بر طبق سنتهای بدوی بر افراد قبیله ریاست داشته باشند. بیشتر این دو دسته که برشمردیم از قبایل یمن هستند.
دسته سوم نامههایی است که به عشایر نوشته شده، بدون این که به افراد اشاره شود.
بیشتر عشایر این دسته از مردم طی و حجازند و نیز نمیدانیم که رسول (ص) نخواستهاند نام کسی را بیاورند؛ یعنی رؤسا در خور ذکر نبودهاند یا آن که هنوز اسلام را تأیید نکرده بودهاند. در هر حال از چگونگی اداره این دسته از عشایر آگاهی نداریم.
از میان نامههای رسول خدا (ص) بیست و هفت نامه در تعهد و امان است. در این نامهها از آن حضرت گاه به محمد و گاه به رسول و گاه به رسولاللَّه یاد شده است امان نامهها سیزده نامه است که پنج نامه به عشایر حجاز نوشته شده و آنها که در تعهد و ذمّهاند به چهارده نامه میرسند که اغلب به مردم و عشایر یمن فرستاده شدهاند.
«امن» در قرآن کریم در نوزده آیه بهصیغه فعل آمده و در سه آیه بهصورت مصدر و همه به معنی اعتماد و اطمینان و ضد خوف هستند. اما کلمه ذمه در سه آیه به هم پیوسته آمده است و در آنها موقعیت مشرکین را در برابر مسلمانان نشان میدهد.
خدای تعالی فرماید:
«چگونه مشرکان را با خدا و پیامبر او پیمانی باشد؟ مگر آنهایی که نزد مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید. اگر بر سر پیمانشان ایستادند بر سر پیمانتان بایستید. خدا پرهیزگاران را دوست دارد.
چگونه پیمانی باشد که اگر بر شما پیروز شوند، به هیچ عهد و سوگند و خویشاوندی وفا نکنند؟ به زبان خشنودتان میسازند و در دل سرمیپیچند و بیشتر عصیانگرانند. عهد و سوگند وخویشاوندی هیچ مؤمنی را رعایت نمیکنند و مردمی تجاوزکارند.» (توبه: 12- 7)
میتوان گفت که مراد از امان و ذمّه و جوار، معاهدات دوستانهای است که با قبایل در باب عدم تجاوز بسته شده است و شاید ذمه نوعی معاهده باشد که اسلام تعهد میکند که طرف دیگر معاهده را از تعدی و تجاوز قبایل دیگر در پناه گیرد.
اما شروط معاهده به چند گونه است، در بعضی از آنها میخواهد از خدا و پیامبرش اطاعت کنند یا اسلام بیاورند و از خدا و پیامبرش اطاعت کنند یا اسلام بیاورند و نماز بگزارند و زکات بدهند، یا اقامه نماز کنند و زکات بدهند. یا نماز بگزارند و زکات بدهند و از مشرکان
ص:262
دوری گزینند.
دو نامه در زمره نامههاست و در آن، از آن کس که مورد خطاب نامه است خواسته شده که به حزبالله روی بیاورد.
فرمانبرداری از خدا و رسول او، منجر به اسلام میشود، همچنانکه اسلام دربردارد فرمانبرداری از خدا و رسول و قیام به انجام فرائض را. اگر در برخی از پیماننامهها جدایی از مشرکین شرط نشده برای این است که به روابط پیشین آنها با مشرکان لطمهای وارد نشود و این امر بخصوص در موقعی است که میان مسلمانان و مشرکان، عهود و میثاقهایی است. در قرآن کریم به آنها اشارت شده است. «(1)» اما گردن نهادن به اسلام و پیوستن به دولت اسلامی هدف کلی و اصلی است که خواه و ناخواه قطع علاقه با مشرکین را در پی دارد.
در بعضی از نامهها که شماری از قبایل حجاز؛ بخصوص آنها که نزدیکتر هستند؛ چون ضَمره و غِفار و اشْجع و بکاء و ربعه تأکید شده که آنان را در برابر کسانی که به آنها ستم کنند و یا با آنها پیکار نمایند یاری خواهد کرد یا به عبارت دیگر ایشان را در برابر هر هجوم و تجاوزی حمایت خواهد کرد و با قبیله بنوسُلَیم شرطی دیگر افزوده که بر آنهاست که در موارد ضروری به یاری پیامبر (ص) برخیزند.
از این نگاه سریع و موجز به نامههای رسول خدا (ص) به عشایر و رجال آنها چنین برمیآید که مهمترین چیزی که به آنها میداده، حمایت بوده و آنچه از آنها میطلبیده اطاعت بوده است. این نامهها عموماً مختصر است؛ یعنی قبایل را واگذاشته تا بر حسب نظام قدیم و متعارف خود سیر کنند و بر آنها قیود و شرایط سنگین وضع نکرده است. تردیدی نیست که پیامبر (ص) هدفش نشر عقیده توحید بوده است و توسعه دادن به دولت اسلام و برای حصول این مقصود میخواسته است که شمار بیشتری از قبایل به او بپیوندند. این پیوند سبب میشده که قبایل از هر تجاوز خارجی در امان بمانند. اما تغییر نظام اداری چندان مورد نظر نبوده است. پیش از فتح مکه و بعد از آن به قدری با قضایای مختلف دست به گریبان بود که فرصتی برای تبدیل نظام قبایل نمییافت و ما در منابع خود نام کسانی را نمییابیم که به ریاست قبایل گماشته باشند. اگر نامی هست نام کسانی است که بیشتر برای گردآوری زکات به
1- - توبه: 4- 1.
ص:263
آن نواحی گسیل میشدهاند و ما در بحثی مستقل به آن خواهیم پرداخت.
والیان اماکن تابع مدینه
در قریههای عربی: (از آن جمله تَبوک و خَیْبر و فَدَک) عمرو بن سعید و عبداللَّه بن سعید بن عاص.
وادی القری: سعید بن سعید بن عاص.
دجاجة بن رِبعی (از سوی حسن بن علی)
حارث بن الحُصَین بن الحارث (ابن زبیر)
جَبَلة بن زُفَر.
عُذْره: عامر بن رِبْعی بن دَجاجه.
تَباله: جوان بن عمر.
جار: سعید جاری (از سوی عمر)
مَعْدِن: کثیر بن عبدالله
عَروض: ابوسُفیان بن حارث (از سوی عثمان)
جُرَش:صُرَد بن عبدالله ازْدی.
دَبا: حُذَیْفة بن یَمان.
خَطّ: ابان بن خالد.
دَهْلَک: خَدّاش کندی (از سوی خالد قَسْری)
والیان حِمی: بِلال بن حارث مزنی (از زمان ابوبکر تا معاویه)،
هنی (از سوی عمر)
ربیع بن مُرّی (از سوی ولید بن عُقْبه)
سعد بن حَمَل (از سوی معاویه)
ص:264
کارگزاران مدینه
در عهد عمر: شفاء بنت عبداللَّه بن عبدشمس.
سلیمان بن ابو حثمه.
عبداللَّه بن عُتْبة بن مسعود.
سائب.
در عهد عثمان: حارث بن حَکَم.
در عهد عمر بن عبدالعزیز: سلیمان بن یَسار.
بردان.
خراج مدینه
عبدالرحمان بن ابو الزّناد
سلیمان بن بِلال
رؤسای شرطه
مُصْعَب بن عبدالرحمان بن عَوْف (در زمان معاویه)
عمر بن زبیر (در زمان یزید بن معاویه)
عبدالحمید بن خطاب (در زمان عمر بن عبدالعزیز)
عبدالرحمان بن ابی سلمة بن عبیدالله بن عبدالله بن عمر.
ایوب بن عبدالرحمان بن عثمان بن عبیدالله.
سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف.
ص:265
والیان عمل
عیینة بن ابوسفیان
صالح بن کیسان
والیان مدینه
در عهد علی (ع): سهل بن حُنَیف، تَمّام بن عباس و ابو ایوب انصاری.
در عهد حسن بن علی (ع): ابو هُرَیره، جاریة بن قُدامه.
در عهد معاویه: سعید بن عاص، مروان بن حکم، ولید بن عُتْبه.
در عهد یزید بن معاویه: ولید بن عُتْبه، عثمان بن محمد بن ابو سفیان، عمرو بن سعید، عمر بن محمد اشجعی، مسلم بن عُقْبه، رَوح بن زِنْباع، عبیدة بن زبیر و عبداللَّه بن ابی ثَور.
در عهد ابن زبیر: حارث بن حاطِب جُمَحی، مُصْعب بن زبیر، جابربن اسود الزُهْری، طلحة بن عبدالله بن عَوف.
در عهد عبدالملک: طارق بن عمرو، حجّاج بن یوسف، یحیی بن حکم بن مروان، ابان بن عثمان، هِشام بن اسماعیل مَخْزومی.
در عهد ولید بن عبدالملک: هشام بن اسماعیل مَخْزومی، عمر بن عبدالعزیز، عثمان بن حَیّان مُرّی.
در عهد سلیمان عبدالملک: ابوبکر بن عمرو بن حَزْم.
در عهد عمر بن عبدالعزیز: ابوبکر بن عمرو بن حَزْم.
در عهد یزید بن عبدالملک: عبدالرحمان بن ضّحاک، عبدالواحد نصری، ابراهیم بن هِشام مَخْزومی، خالد بن عبدالملک بن حرث، ابوبکر بن حَزْم، محمد بن ابراهیم بن هشام مَخْزُومی.
در عهد یزید بن ولید: محمد بن ابوبکر بن عمر بن حَزْم، یوسف بن محمد بن یوسف، عبدالعزیز بن عبدالله بن عمرو بن عثمان، عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز.
در عهد مروان بن محمد: عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز، عبدالواحد بن سلیمان
ص:266
بن عبدالملک بن محمد بن عَطِیّه، ولید بن عمرو و یوسف بن عُروه.
قاضیان مدینه
در عهد معاویه: عبدالله بن نوفِل بن حرث، ابو سَلَمة بن عبدالرحمان بن عَوف، مُصْعَب بن عبدالرحمان بن عَوْف و ابن زَمْعَة عامری.
در عهد یزید بن معاویه: طلحة بن عبدالله بن عَوْف، عبداللَّه بن عثمان التیمی.
در عهد عبدالملک بن مروان: عبدالله بن قیس بن مَخْرَمه، نَوفل بن مساحق، عمرو بن خالد زُّرْقی.
در عهد ولید بن عبدالملک: عبدالرحمان بن یزید انصاری وابوبکر بن عمرو بن حَزْم.
در عهد عمر بن عبدالعزیز: ابو طواله.
در عهد یزید بن عبدالملک: عمر بن سَلَمه مَخْزومی، سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمان، سعید بن سلیمان بن زید بن ثابت، محمد بنصَفْوان جُمَحی،صَلْت بن یزید، ابوبکر بن عبدالرحمان بن بُوَیْطِب، محمد بنصفوان.
در عهد یزید بن ولید: مُصْعَب بن محمد بن شارحیل، ابوبکر بن عمر بن حَزْم، سعد بن ابراهیم زُّهْری، یحیی بن سعید انصاری، عثمان بن عمر التَّیمی.
در عهد مروان بن محمد: عثمان بن عمر بن محمد بن موسی و محمد بن عمران التَّیمی.
والیان دیوان
در عهد معاویه: عبدالملک بن مروان، عمر بن سعید بن عاص، عثمان بن عَنْبَسة بن ابوسُفیان، حبیب بن عبدالملک بن مَرْوان.
در عهد یزید بن معاویه: یزید بن عبدالله بن زَمعه، حُمَیْد بن عبدالرحمان بن عَوف.
در عهد ابن زبیر: عثمان بن عبدالله بن ارْقَم.
در عهد عبدالملک بن مروان: عبدالعزیز بن حارث بن حکم، ابراهیم بن محمد بن
ص:267
طلحه و ابن خارجه انصاری. (تا زمان هشام)
در عهد ولید بن عبدالملک: ابن هرمز.
در عهد یزید بن عبدالملک: ابن هرمز.
والیان مکه
در عهد رسولاللَّه (ص) عَتّاب بن اسَیْد.
در عهد ابوبکر: حرث بن نَوفَل.
در عهد عمر: مَحرز بن حارثة بن ربیعة بن عبدالعُزّی، قُنْفُذ بن عمیر بن جُدْعان تیمی، نافع بن عبدالحارث الخُزاعی (نایب او ابن ایزی) احمد بن خالد بن عاص مَخْزومی، طارق بن مرتفع کِنانی. حارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطَّلِب.
در عهد عثمان: علی بن عَدِیّ بن ربیعة بن عبدالعُزّی، احمد بن خالد بن عاص مَخْزومی، حارث بن نَوفل، عبدالله بن خالد بن اسَید، عبدالله بن عامر حَضْرَمی.
در عهد علی (ع) ابوقَتاده انصاری، قُثَم بن عباس.
در عهد معاویه: عُتْبة بن ابوسفیان، احمد بن خالد بن عاص مَخْزومی، مروان بن حکم، سعید بن عاص، عبدالله بن خالد بن اسَید، عمرو بن سعید بن عاص، عمرو بن سعید بن (با مدینه) ولید بن عُتْبة بن ابوسفیان، عثمان بن محمد بن ابوسفیان، حارث بن خالد بن عاص، عبدالرحمان بن زید بن خطّاب العدوی، حارث بن خالد، یحیی بن حکیم بنصفوان جُمَحی و حارث بن عبدالله بن ابیربیعه.
در عهد عبدالملک بن مروان: مَسْلَمة بن عبدالملک، حجاج بن یوسف، حارث بن خالد مَخْزومی، خالد بن عبدالله القَسْری، عبداللَّه بن سفیان مَخْزومی، عبدالعزیز بن عبدالله بن خالد، نافع بن عَلْقَمه کِنانی، یحیی بن حکم بن ابی العاص، هِشام بن اسماعیل مَخْزومی، ابان بن عثمان، قیس بن مَخْرمه.
در عهد ولید بن عبدالملک: عمر بن عبدالعزیز، خالد بن عبدالله القَسْری.
در عهد سلیمان بن عبدالملک: خالد بن عبدالله القَسْری و طلحة بن داود حَضْرمی.
در عهد عمر بن عبدالعزیز: عبدالعزیز بن عبدالله بن خالد بن اسَید، محمد بن طلحة
ص:268
بن عبدالله، عُرْوَة بن عِیاض نَوفَلی، عبدالله بن قیس بن مَخْرَمه، عثمان بن عبدالله بن سُراقه.
در عهد یزید بن عبدالملک: عبدالرحمان بن ضَّحاک، عبدالواحد نصری، ابراهیم بن هِشام مَخْزومی، خالد بن عبدالملک.
در عهد هشام بن عبدالملک: ابوبکر بن حَزْم، محمد بن هِشام مَخْزومی، محمد بن ابوبکر بن حَزْم و یوسف بن محمد بن یوسف.
در عهد ولید بن یزید: یوسف بن محمد بن یوسف.
در عهد یزید بن ولید: عبدالعزیز بن عبدالله بن عمرو.
در عهد مروان بن محمد: عبدالعزیز بن عبدالعزیز، عبد الواحد بن سلیمان، ولید بن عُرْوه، محمد بن عبدالملک بن مروان و یوسف بن عروة بن محمد.
والیان طائف
در عهد رسولالله (ص): عثمان بن ابی العاص.
در عهد ابوبکر: عثمان بن ابی العاص.
در عهد عمر: عثمان بن ابی العاص، سفیان بن عبدالله ثَّقَفی، حکم بن ابی العاص، عُتْبَة بن ابوسفیان.
در عهد عثمان: قاسم بن ربیعة ثَّقَفی.
در عهد معاویه: عُتْبه.
در عهد ابن زبیر: عبدالرحمان بن ولید بن عبد شمس.
در عهد یزید بن عبدالملک: عبدالواحد نصری.
در عهد هِشام بن عبدالملک: ابراهیم بن هشام مخزومی، محمد بن هشام مخزومی.
در عهد مروان بن محمد: عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز، عبدالواحد بن سلیمان، رومی بن ماعِز و محمد بن عبدالملک بن مروان.
ص:269
فصل یازدهم: شیوه جمع آوریصدقات
اشاره
رابطه میان پیامبر و قبایل جزیرةالعرب از نامه هایی که آن حضرت به آنها یا رؤسای آنها نوشته است، آشکار میشود. محتوای این نامه ها و شروطی که در آنها آمده، در همه یکسان نیست و این به سبب اوضاع و شرایطی است که به هنگام نگارش نامه حاکم بوده است، چه بر مدینه و چه بر قبایل، بطور کلی نامهها کوتاه و شروطی که در آنها به کار رفته است مشخص و روشن است. مگر دو نامه که یکی به مردم نجران نوشته شده. و یکی به مردم ایله. این دو نامه مفصل و در آنها شروط و احکامی آمده است که در نامه های دیگر که به قبایل دیگر نوشته است، به چشم نمیخورد.
چون پیامبرص- وفات کرد، بیشتر قبایل جزیرة العرب مرتد شدند. البته اینجا جای آن نیست که در باب ردّه و مفهوم آن و انگیزهها و مظاهر آن،صحبت کنیم. بلکه به همین اکتفا میکنیم که مرتدین- هر انگیزه و ادعایی که داشتند- از ابوبکر اطاعت نمیکردند. و نمیخواستند تعهداتی را که با رسولالله (ص) کرده بودند با او به اجرا در آورند. ابوبکر نیز کار را آسان نگرفت، بلکه بر ضد آنها به قدرت متوسل شد. زیرا نامه هایی که در دست آنها بود به گونهای نبود که تعهدات و شروطی را دربر داشته باشند، هر چه بود تسلیم بلا شرط بود. به این معنا که آنها را به پیوستن به دولت اسلام و انصراف از شرک ملزم مینمود. بنابراین ابوبکر در برابر آنها به هیچ شرطی یا قیدی مشخص، ملزم نمیشد. او حق داشت که قانوناً هر چه بر او فرض است درباره آنها به اجرا درآورد و برای آنها هم مقدور نبود که پس از خضوع در برابر قدرت از خلیفه امتیازاتی را مطالبه کنند یا در باب آنچه او میطلبد چون و چرا کنند. واقع این است که علی (ع) در زمان خلافتش با بنی ناجیه و عبدالقیس پیکار کرد زیرا خرّیت بن راشد-
ص:270
از بنی ناجیه- قوم خود را از اطاعت علی درصفّین بازداشته بود و قوم او در آن سال نیز از پرداختصدقه خودداری ورزیدند. پس بر عهده آنها دو «عقال» بود. (معنی عقال در پایان فصل میآید. م.)
ابوبکر برای پایان دادن به رده، سپاه اسلام را به اطراف جزیره، بویژه برای فتح بلاد شام گسیل داشت. او هر چند هیچ یک از مرتدین را در این لشکرها نپذیرفت ولی بناچار اهمیت بدویان در قتال را درک کرده بود و میدانست که به زودی برای فتوحاتی که درپیش دارد به آنها نیاز پیدا خواهد کرد.
عمر بن خطاب، بعد از ابوبکر در سال 13 ه. به خلافت رسید؛ یعنی دو سال بعد از پایان دادن به امر ردّه. عمر اجازه داد که مرتدین سابق نیز به لشکر اسلام بپیوندند. پس شمار کثیری از آنها به سپاه اسلام پیوستند. با پیوستن آنها بر شمار سپاهیان درافزود و لشکر اسلام توانست به فتوحات بزرگی نائل آید که اگر بدویان جزیره به آن نپیوسته بودند، نمیتوانست با آن سرعت پیشروی نماید. بیشتر جنگجویان سپاه اسلام بدویان بودند و نیز شمار کثیری از فرماندهان و سرداران که میدانهای جنگ را اداره میکردند و پیروزی به دست میآوردند، شهرها را یک یک میگشودند و قلمرو اسلام را توسعه میدادند. به سبب شرکت فعال قبایل بدوی در جنگها و مهارت و جرئت آنها در پیکار با دشمن بود که عمر بن خطاب در وصیت خود گفت: «شما را بعد از خود به عربهای بدوی سفارش میکنم. درباره آنها نیکی کنید زیرا آنها مادّه اسلام هستند». درست است که پس از تسلیم بدویان در جنگهای ردّه خلفا قانوناً خود را موظف به انجام شروطی در برابر آنها نمیدانستند ولی ارزش و اعتبار آنها را دریافته بودند و نمیخواستند با تحمیل وظایف سنگین، آنان را برمانند، بلکه بر حسب موقعیت زمانی و مکانی نسبت به آنها راه مدارا و ملایمت در پیش میگرفتند.
قبایل بدوی نیز بعد از شکست در جنبش ردّه به قدرت حقیقی اسلام ایمان آوردند و فرمان دولت جدید را گردن نهادند و از آن پس هیچ اقدام تمرد آمیزی بر ضد آن مرتکب نشدند. زیرا دریافته بودند که هر چه دولت اسلامی از عظمت بیشتری برخوردار باشد منافع مادی و معنوی ایشان بیشتر تأمین خواهد شد.
دولت اسلامی جزیرةالعرب را از حالت اضطراب رهانیده و برای آن امن و آسایش را به ارمغان آورده بود. و از دیگر سو یک وحدت سیاسی پدید آمده بود و بذر وحدت فکری و روحی
ص:271
اینک بارور میشد. مسلمانان بر بلاد دیگر غلبه مییافتند و این امر علاوه بر این که سبب نشر عقاید اسلامی میگرادید، برای آنها از منافع مادی هم خالی نبود. پس گردن نهادن به آنچه دولت اسلامی الزام میکند ضروری مینمود.
مهمترین الزاماتی که دستگاه خلافت بر بدویان مقرر داشت پرداختصدقات بود. و مراد از آن مالیاتی بود که از مواشی میپرداختند. شکی نیست که پرداخت زکات در عهد پیامبرص- مقرر بود زیرا بارها در قرآن از آن یاد شده است. واژه «صدق» و «تصدّق» در شش آیه و «صدقه» در پنج آیه و «صدقات» در هشت آیه، همچنین واژههای «المصدقین» در دو آیه و «المتصدقین» نیز در دو آیه و «المتصدقات» در یک آیه آمده است. و همه این آیات از آیات مدنی هستند و واژهها دارای معانی مختلف. بعضی پرداخت مال است به منظور برّ و نیکوکاری که از آن به «تصدق» تعبیر شده است. و نیز برای غرض معین در اینجا دو آیه است که در آنهاصدقه به عنوان یک وظیفه واجب به کار رفته است:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون خواهید که با پیامبر نجوا کنید، پیش از نجوا کردنتانصدقه بدهید. این برای شما بهتر و پاکیزهتر است و اگر برایصدقه چیزی نیافتید، خدا آمرزنده ومهربان است. آیا ترسیدید که پیش از نجوا کردنصدقه ها بدهید؟ و حال آن کهصدقه ندادهایدو خداهمتوبه شمارا پذیرفته است. پس نماز بگزارید و زکات بدهید و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، که خدا به کارهایی که میکنید آگاه است» (مجادله: 13- 12».
معلوم است کهصدقه در این آیه مال معینی است که مسلمانان پیوسته به پیامبر (ص) باید بپردازند خواه بدوی باشند و خواهصاحب مواشی و خواه کشاورز یا بازرگان.
مفسرین میگویند: حکمی که در این دو آیه آمده، به آیه دیگری که درباب زکات است نسخ شده است. در این آیه ازصدقه به عنوان ضریبهای واجب یاد شده:
«گروهی از عربهای بادیهنشین که گرد شما را گرفتهاند منافقند و گروهی از مردم مدینه نیز در نفاق اصرار میورزند. تو آنها را نمیشناسی ما میشناسیمشان و دوبار عذابشان خواهیم کرد و به عذاب بزرگ گرفتار میشوند. و گروهی دیگر به گناه خود اعتراف کردند که اعمال نیکو را با کارهای زشت آمیختهاند. شاید خدا توبه شان را بپذیرد. زیرا خدا آمرزنده ومهربان است. از داراییهایشانصدقه بستان تا آنان را پاک و منزه سازی و بر ایشان دعاکن، زیرادعای تومایه آرامشآنهاست وخداشنواو داناست». (التوبه 104- 101)
ص:272
در قرآن کریم نصابصدقات و طریقه گردآوری آنها معین نشده است. در احادیث پیامبر است که نصابصدقات معین شده ولی تردیدی نیست که تأکید بعضی از نامه های پیامبرص- که بایدصدقات از مواشی و اموال اغنیا گرفته و به فقرا داده شود؛ یعنی جمع آوری و مصرف، محصور در خود عشیره است. هم اوست که برای ما توضیح میدهد که به چه سبب اموال و مواشیی که از جمع آوری صدقات به دست پیامبرص- می رسید اندک بود. با وجود آن که اسلام توسعه یافته بود و در اواخر حیات آن حضرت سراسر جزیرةالعرب را دربرگرفته بود.
خود داری از پرداختصدقات مهمترین سبب حرکت ردّه بود که ابوبکر آن را سهل نینگاشت و دربرابر آن به پیکار برخاست. مهمترین نتیجهای که از این پیکار حاصل شد پایان دادن به جنبش ردّه و ملزم ساختن قبایل به پرداخت زکات بود. حال که چنین شده بود میبایست مقدار آن تعیین گردد و نصاب آن مشخص شود و روش گردآوری آن سامان گیرد.
درست است که خلفا به قدرت حق توانستند مرتدان را خاضع سازند و آنان را به ادای فریضه وادارند ولی آنان عملًا در تعیین مقدار و جمع آوری آن بر حسب اوضاع عمومی اسلام عمل میکردند، به گونهای که با اوضاع و احوال جزیرةالعرب موافقت داشته باشد.
برای مواشی کهصدقه در آن واجب بود، حدی معین شد، این حد را فقها نصاب میگویند. مقدار آن با مالیاتی که از اموال دیگر میگرفتند منسجم بود؛ یعنی از هر چهل، یک عدد بود. در کتب فقهی انواع حیوانات و سنّ و احوال آنها معین شده، بگونهای که نصاب زکات و مقدار زکات آنها با این اساس منسجم است.
اساس اصلی اقتصادصحرا اقتصاد طبیعی است. یعنی مبادله جنس به جنس. زیرا پول در نزد بدوی اندک است و ثروت مهم او همان حیوانات اوست؛ چون شتر و گوسفند.
گاوهم در آنجا بسیار کم یافته شود. از این رو خلفا اصرار نمیورزیدند کهصدقات به پول نقد گرفته شود. در حالی که نظام مالی اسلامی بر اساس نقود استوار بود. گردآوریها و هزینه ها همه با پول سنجیده میشد.
روایت است که عمر بن خطاب به هنگام مرگ، به کسی که بعد از او عهده دار امر خلافت میشد وصیت کرد که به اعراب بدوی نیکی کند و از آنها دینار و درهم نستاند. «(1)»
1- - طبقات ابن سعد، ج 1، ص 146؛ و طبری ج 1، ص 2775.
ص:273
در کتب فقهی از نصاب و مقدار دقیقصدقات واجب در مواشی، اطلاعات وسیعی آمده است. این آگاهیها جز در موارد اندکی همه یکسان و متفقاند.
مکان جمع آوری صدقات
صاحبان مواشی اعم از بدویها یا گلّهدارها، به حکم اوضاع طبیعت مجبورند که در بهار از پی آب و گیاه در حرکت باشند. آنگاه در کنار چاههای پرآب گردآیند. بنابراین کسانی که برای جمع آوریصدقات (زکات) میروند باید خود به میان آنها بروند نه این که از آنها بخواهند در جای معینی گردآیند. زیرا چه بسا آنجا برای مواشی آنها مناسب نباشد. در این باب نصوص متعدد وارد شده است؛ مثلًا از پیامبرص- روایت شده که گفته است:صدقات مسلمانان را یا بر سر آبهایشان بگیرید و یا بر درگاه خانه هایشان. «(1)» واقدی نیز روایت میکند که عثمان کارگزاران زکات را برای گرفتنصدقات هنگامی که مردم بر سر آبها جمع میشدند، میفرستاد. «(2)» عمر بن عبدالعزیز هم به همان روشی که از حضرت رسول (ص) روایت شده بود دستور داد که صدقات را یا بر سر آبها گیرند و یا بر درگاه خانه ها. «(3)» گویند که مالک بن انس هم میگفت: کارگزاران زکات را باید پیش از تابستان و هنگامی که ستاره ثریا طلوع میکند برای گرفتن زکات فرستاد. زیرا در این هنگام است که مردم با مواشی خود بر سر آبها گرد میآیند و این بیشتر بهصلاح مردم است. «(4)» سخن مالک بدین سبب است که در بهارصاحبان مواشی در اطراف به طلب مراتع پراکندهاند و ترک کردن چراگاهها برای پرداختن زکات دشوار است. دیگر آن که برههایی که در بهار زاده شدهاند در آخر بهار و اوایل تابستان بزرگ شدهاند و میتوان از آنها زکات گرفت.
1- - ابو عبید، کتاب الاموال، ص 404.
2- - انساب الاشراف، ج 5، ص 29.
3- - ابوعبید، الاموال، ص 405.
4- - المدونّه، ج 2، ص 98.
ص:274
زمان جمع آوری صدقات
سخن مالک را قبلًا ذکر کردیم ولی گویی این روش از زمان عمر بن خطاب معمول بوده است. زیرا ابن سعد روایت کند که عمر بن خطاب کارگزاران زکات را پیش از تابستان میفرستاد. «(1)» و درخور توجه است که عطایا را در آغاز تابستان و هنگام طلوع ثریا میپرداخت.
پس میان گرفتن زکاتها و پرداخت عطایا رابطهای بود.
جمع آوریصدقات در آغاز تابستان، مطابق تقویم شمسی است که با اوضاع طبیعت هم تناسب دارد. ولی شافعی میگوید که من دوست دارم در اول محرم زکاتها را بستانم. اعم از این که محرم در تابستان باشد یا زمستان. «(2)» معلوم میشود که او برای جمع آوریصدقات تقویم قمری را بر شمسی- هر چند مشکلاتی ایجاد کند- ترجیح میداده است.
از آنچه در پیش گفتیم معلوم میشود کهصاحبان مواشی پیش از تابستان بر سر آبهای خود گرد میآمدهاند. و چنان بر میآید که هر قبیله را منطقهای معین بوده که در آن جولان میداده است وبر سر چاههای خود گرد میآمدهاند که آنها را از تجاوز و غصب محافظت کنند. حفاظت این چاهها یا تصرف آنها از عوامل مهم جنگ و ستیز میانصحرانشینان بوده است ولی چون اسلام آمد و دولت اسلامی بر سرتاسر جزیرةالعرب سیطره یافت برای هر قبیله چراگاهی و آبی معین شد و این امر سبب توقف یا تقلیل این جنگها گردید.
دولت آبهایی را که قبایل در تابستان بر سر آنها فرود میآمدند زیرنظر داشت و جمع آوریصدقات بر اساس مراتع این آبها بود و این امر هم برای قبایل و هم برای کارگزارانصدقات تسهیلات بیشتری بود.
در منابع نام منازلی که جمع آوری کنندگانصدقات بنی کلاب و فزاره فرود میآمدهاند، ذکر شده است:
اما جمع آورندگانصدقات بنی کلاب؛ ابوزیاد کلابی گوید: چون عامل بنی کلاب برای جمع آوریصدقات ایشان از مدینه خارج شود و نخست در ارَیْکه فرود آید سپس از اریکه به
1- - ابن سعد، ج 5، ص 380.
2- - الامّ، ج 2، ص 14.
ص:275
عَناقه رود که از آنِ غنی است. غنیصدقه خود را بدهد و هم در آنجا بطونی است از ضُباب و بطونی از جعفر بن کلاب سپس وارد مَذْعا از آنِ بنیجعفر شود آنگاه به مَصْلوق رود. در مَذْعا شماری بزرگ از بنی جعفر و کعب بن مالک و غاضرة بنصَعصَعه باشند. «(1)» اما عاملصدقاتی که به میان فزاره رود؛ سکونی از طریق ابو جعفر محمد بن حسن بن مسعود زُّرقی گوید که عربی بادیه نشین از بنی جُشَم بن معاویه یکی از بنی مازن گفت که برای گردآوریصدقات بنی فزاره راهی چنین طی کردیم.
نخست به شُبَیْکه از آن بنی زنیم بن عدی بن فزاره درآمدیم. سپس به غُزَیله و از آن بنیصارد (در اصل: الصادر) و گروهی از فزاره فرود آمدیم.
آنگاه در نَقْره فرود آمدیم و از بنی سلیم و بنی شمخ زکات گرفتیم آنگاه به حسی در بطن الرُّمه وارد شدیم. آنگاه به جَنَفاء درآمدیم.
سپس به ضُلْضُله فرودآمدیم و از بنی عدیّ بن زنیم بن فزاره زکات گردآوردیم.
پس به انقره رفتیم که مردمش از مازن بن فزارهاند.
آنگاه به قِدّه از آن بنی بدر.
پس به جَفْر در بطن الجَریب.
و سپس در حُدْمه که از طَهَیان است. «(2)» بکری گوید: آنجا نخلستانی است از آن بنی فزاره ولی سکونی گوید:
آبی است میان قَصّه و ثاملیّه، همان کارگزاری که از خُضره محارب زکات میگرفت در آنجا نیز فرود آمد. «(3)» از اسامی اندکی که از جمع آورندگان زکات به ما رسیده است، با عاملین قبایل دیگر هم آشنا میشویم. مثلًا در زمان عثمان، حکم بن ابوالعاص مأمورصدقات قُضاعه شد «(4)» و کعب بن مالک مامورصدقات مُزَیْنه «(5)» و ولید بن عقبه مأمورصدقات کلب و بلقین «(6)». همچنین نام
1- - یاقوت، ج 3، ص 734؛ ج 1، ص 339؛ ج 4، ص 556.
2- - بکری، ص 398.
3- - بکری، ص 1303.
4- - انساب الاشراف، ج 5، ص 28 و طبری، ج 1، ص 2980.
5- - طبری، ج 1، ص 3070.
6- - تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 390.
ص:276
مروان بن حکم در شمار عاملین زکات آمده است و به قبیلهای اشارت نرفته است. «(1)» در زمان امام علی (ع) چنانکه از منابع برمیآید، قبیله عبدالقیس از پرداخت زکات در سالصفّین و سال بعد از آن سرباز زد. «(2)» و نیز ازصدقات بکر و خَثْعَم سخن رفته است. عمر بن عبدالعزیز، ابن زراره را برای گردآوریصدقات یمامه فرستاد. وصدقات اسد و طی را در زمان مروان بن حکم، امیّة بن مطّرف گرد میآورد. «(3)» اما در باب منازلی که اینان طی میکردهاند در منابع چیزی نیامده است. در نصوص فراوانی آمده است که رسول الله (ص) مقرر داشت کهصدقه را از توانگرانشان بستانند و به بینوایانشان دهند. «(4)»
مصرف کردنصدقات در محل
واقدی گوید که یزید بن شریک الفَزاری میگفت: عمر بن خطّاب، مَسْلمة بن مخلّد را برای گرفتنصدقات به میان ما میفرستاد و اوصدقات را از توانگرانمان میگرفت و به مستمندانمان میداد. «(5)» از وصایای عمر به هنگام مرگش آن بود که اعراب بادیه نشین اصل عرب و ماده اسلامند. بایدصدقه را به نیکوترین وجه از آنان گرفت و درهم و دینار نگرفت و آنچه از توانگرانشان میگیرند به بینوایانشان بدهند. «(6)» و نیز گویند که معاذ بن جبل در زمان پیامبر و ابوبکر عامل جَنَد بود. چون عمر آمد او را به همان مقام باقی گذاشت. معاذ یک ثلثصدقات مردم را نزد عمر فرستاد. عمر را ناخوش آمد و پیام داد که من تو را به عنوان گردآورنده مالیات و گیرنده جزیه نفرستادهام. بلکه
1- - انساب الاشراف، ج 5، ص 28.
2- - طبری، ج 1، ص 3433.
3- - مسند شافعی، ج 1، ص 219؛ الاموال، ص 580.
4- - مسند شافعی، ج 1، ص 219؛ الاموال ص 580.
5- - ابن سعد، ج 3، ص 334.
6- - الاموال، ص 595.
ص:277
فرستادهام تا از توانگران مردم بستانی و به فقرایشان دهی. معاذ گفت: اگر کسی را مییافتم که از من چیزی بستاند، چیزی برای تو نمیفرستادم. سال دیگر نیم آن را فرستاد باز میان او و عمر همین گفتگوها شد.
سال سوم تمام آنچه را که وصول کرده بود فرستاد و باز همان گفتگوها پیش آمد و معاذ گفت: حتی یک تن را هم نیافتم که از من چیزی بستاند. «(1)» عمر معاذ را برای گردآوریصدقات به میان بنی کلاب یا بنی سعد بن ذُبیان فرستاد و او هر چه گرفته بود به میان آنها تقسیم کرد و هیچ باقی نگذاشت. «(2)» و گویند که عمر بن عبدالعزیز، ابن زُراره را برای جمع آوریصدقات به یمامه فرستاد.
در سال اول به او نوشت که نصف آن را تقسیم کن و در سال دوم نوشت که همه را تقسیم کن و چیزی نزد خود باقی مگذار. «(3)» واقع این است که بعضی از فقها تأکید دارند بر وجوب تقسیمصدقات در محل. مثلًا مالک میگفت: نباید چیزی از زکات به بیت المال برسد، بلکه باید همه آن در همان موضع که جمع آوری شده مصرف گردد و اگر در محل کسی را نیافتند که مستحق زکات باشد پس در نزدیکترین مکان به محل اخذصدقات ... و گویند که والی باید به محلی کهصدقات از آنجا گرد آمده است بنگرد. ساکنان محل گردآوری در بهرهمندشدن از تقسیمصدقات اولی هستند و چون چیزی افزون آمد به دیگران دهند و به هنگام تقسیم مستمندان را بر توانگران مقدم داشت. و اگر خبر برسد که در فلان بلد به سبب قحط و غلا یا از دست رفتن اموالشان یا زراعتشان نیاز به یاری هست امام موظف است که همهصدقات را به آنجا گسیل دارد. و همه بلاد اسلام در بهره مندی از این موهبت برابرند.
روایتی هم از ابومعاویه از ابو برده از ابراهیم هست که گفتصدقه بر سر آب تقسیم میشود. اگر آنجا مستحقی نیافتند بر سر آب دیگر که نزدیکتر است میروند و اگر آنجا هم کسی یافته نشد بر سرآبی که نزدیکتر است میبرند.
یزید سوم خلیفه اموی، چون به خلافت رسید گفت: من اجازه نمیدهم که مالی از مکانی به مکان دیگر حمل شود. مگر آن که نیاز نیازمندان آن بلد برآورده شود. اگر چیزی
1- - الاموال، ص 596.
2- - الاموال، ص 199، ص 200.
3- - المدونه، ج 21، ص 756 و الاموال، ص 594.
ص:278
افزون آمد باید که آن به بلدی که نزدیک به آن است برده شود و به محتاجان آنجا داده شود. «(1)» البته روایات بسیاری هم در دست داریم که همهصدقات از زمان رسول خدا (ص) به مدینه ارسال میشد. و نیز در روایات آمده است که پیامبر (ص) به قَبِیصَه بن مُخارق گفته است که بمان تاصدقات برسند. و او ازصدقات حجاز به نجدیان میداد و ازصدقات نجد به حجازیان.
عَدیّ بن حاتم در واقعه ردّهصدقات قوم خود را نزد پیامبر آورد. و نیز عمر به ابن ابی ذیاب که بعد از عام الرّمادهصدقات را آورده بود گفت: از آنان دو عقال بستان یکی را به میان خودشان تقسیم کن و یکی را به ما بده. و همچنین معاذ به مردم یمن گفت: به ما پارچه ندوخته و دوخته دهید. آن را به جای زکات از شما میستانیم. این کار برای شما آسان تر است وبرای مهاجران نافعتر.
از ا خبار تاریخ برمیآید که این گرایش- فرستادن زکات به مدینه- پیشتر اعمال میشده، معروف است که از اسباب جنگهای ردّه این بود که قبایل نمیخواستندصدقات خود را نزد ابوبکر بفرستند. و نیز اخباری داریم که پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر و دیگر خلفا برای چریدن شترانصدقه، چراگاههایی ترتیب دادند.
روایات قابل توجهی در دست است که در زمان برخی از خلفا چه مقدار شتر گردآوری شده و این نشانگر ثروت عظیم والی جزیرةالعرب است. واقدی روایت کند از طلحة بن محمد بن حوشب بن بشر فزاری که در عام الرّماده اموال ما از میان رفت و از آن شمار کثیر، جز اندکی باقی نماند. در آن سال از سوی عمر عاملانصدقات به میان ما نیامدند. سال بعد آمدند و دو «عقال» گرفتند یکی را تقسیم کردند و یکی را به نزد خلیفه فرستادند. از بنی فزاره شصت شتر گردآمد که سی شتر را به مستمندان قبیله تقسیم کردند و سی شتر دیگر را به مدینه فرستادند.
شکی نیست که چنین رقمی در خور تأمل است؛ زیرا پس از قحطسالی و هلاکت مواشی است. از منابع دیگر برمیآید که ثروت دامی آنان بسی بیش از اینها بوده متأسفانه مقداری که از عشیره گرد میآمده ذکر نشده تا معلوم شود که از چه ثروت برخوردار بودهاند. ما
1- - جاحظ، البیان و التبیین، جچ 2، ص 143 و طبری، ج 2، ص 1834.
ص:279
به ذکر ارقام اجمالی که به مدینه میرسیده است اکتفا میکنیم.
از این روایات چنین برمیآید که عمر نیمی از وارداتصدقات را به همان عشیرهای که صدقات از آنجا گردآمده بود میداد و نیم دیگر را به مدینه میخواست. ولی نمیدانیم که این قاعده تا چه زمان در عهد او یا بعد از او اجرا میشده است. ولی روایتی در دست هست که عمر بن عبدالعزیز به عامل خود در سال اول نوشت که نیم آن را تقسیم کن و در سال بعد نوشت همه را تقسیم کن و چیزی نزد خود نگاه ندار. و درباب کثرت اشترانصدقات در مدینه گویند که عمر چهل هزار شتر به شام فرستاد که بر هر یک مردی سوار بود و چهل هزار به عراق فرستاد که بر هر یک دو مرد سوار بودند. «(1)» اما در زمان عثمان: از ابن عباس روایت شده که از چیزهایی که بر عثمان عیب گرفته بودند یکی این بود که حکم بن ابیالعاص را برای گردآوردنصدقات قُضاعه فرستاد و او سیصد هزار درهم آورد و عثمان همه آن مبلغ را به او بخشید. «(2)» واقدی گوید: اشترانصدقه را نزد عثمان آوردند و او همه آنها را به حارث بن حکم بن ابی العاص بخشید. «(3)» عثمان همچنین کعب بن مالک را برای گردآوردنصدقات مُزَینه فرستاد و هر چه گردآورده بود همه را به خودش بخشید.
در کتب نیز اخباری آمده حاکی از تعدیات عاملانصدقات. زبیر بن بَکّار گوید: یکی از والیان مکه، جُوان بن عمر را بر سرتَباله فرستاد. او بر خَثْعَم در اخذ اموال سخت گرفت.
چنانکه «سال جُوان» به صورت تاریخ درآمد: و چون یحیی بن حکم والی مدینه شد، شاعر عمرو بن احمر بن العَمَرّد باهلی از عاملان زکات به نزد او شکایت برد:
یا یحیی یا ابن ملوک النّاس احرقَنا ظلمُ السعاة و بادَ الماءُ و الشجرُ
ان قُمْتَ یا ابن أبی العاصی بحاجتنا فما لحاجتنا ورد و لاصدر «(4)»
ابن منظور گوید: معاویه پسر برادر خود عمرو بن عُتْبَة بن ابوسفیان را برای گردآوری
1- - سمهودی، ج 2، ص 225.
2- - انساب الاشراف، ج 5، ص 28.
3- - انساب الاشراف، ج 5، ص 29 و طبری، ج 1، ص 2980.
4- - انساب الاشراف، ج 5، ص 28.
ص:280
صدقات به میان قبیله کَلب فرستاد. عمروبن عداء کلبی گفت: «(1)»
سعی عقالًا فلم یترک لنا سبداً فکیف لَو قد سَعی عمرو عقالین؟
لاصبح الحیّ او باداً و لم یجدوا عند التفرّق فی الهیجا جمالین
سیف بن عمر گوید که ابوبکر میگفت: اگر حتی یک عقال را نپردازند با آنان جهاد خواهم کرد تا آن را بستانم. و دادن عقالصدقه باصدقه برصدقه دهندگان واجب بود. «(2)» از این عبارت معلوم میشود که عقال صدقه چیزی است غیرصدقه که بر آن افزوده شود و مقدار آن اندک است به گونهای که ابوبکر از آن به عنوان حداقل یاد کرده است که اگر حتی آن مقدار اندک را ندهند برای گرفتن آن جهاد میکند.
یعقوبی گوید: ابوبکر برای گرفتن زکات از منع کنندگان آن قتال کرد و گفت: اگر حتی عقالی را ندهند با آنها میجنگم. «(3)» واقدی گوید که عمرصدقه را در عام الرّماده به تعویق انداخت و چون خداوند آن قحط و خشکسال را رفع کرد عاملان بفرستاد و گفت: که بروند و دو عقال بستانند. و فرمان داد که یک عقال را به میان خود آنها تقسیم کنند ویک عقال را به مدینه آورند. «(4)» سیف بن عمر گوید که خرّیت بن راشد چون بعد ازصفّین بر ضد علی شورش کرد. قوم او در سالی که جنگصفین در آن واقع شد زکات ندادند و در سال بعد نیز از پرداخت آن سرباز زدند پس برآنها دو عقال بود. «(5)» ابن منظور گوید: عقال زکات یک ساله است از شتر و گوسفند و برای اثبات سخن خود شعر عمرو بن عداء کلبی را که پیش از این آوردیم مثال آورده است.
کسائی گوید: عقالصدقه یک سال است. میگویند عقال امسال از آنها وصول شده.
بعضی گویند مراد ابوبکر از عقال ریسمانی است که شتر را به آن بندند. و چون حیوان را به
1- - لسان العرب، ج 13، ص 491.
2- - طبری، ج 1، ص 1873.
3- - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 148.
4- - ابن سعد، ج 3، ص 233.
5- - طبری، ج 1، ص 2432 و 2438.
ص:281
عنوان فریضه زکات بستانند ریسمان آن را نیز بستانند. و بعضی گویند مراد او مبلغی اندک بوده است که یک عقال پای بند شتر میارزد.
بعضی گویند که چون عین اشتران زکات را بستانند گویند زکات را عقالًا گرفتهاند و اگر بهای آن را بستانند گویند نقداً گرفتهاند. و نیز گفتهاند که چون میگویند فلان برای گرفتن عقال به میان فلان قبیله فرستاده شد، مراد گرفتن زکات است. ابو عبیده این تعبیر را پسندیده و گفته است که این قول اشبه بهصحت است. خطّابی گوید: عقال را غالباً برای بیان حداقل میآورند نه بیشتر. واژه عقال واژهای نیست که بر زبانشان جاری باشد و به معنای زکات یک سال باشد. در اکثر روایات به جای عقالًا عناقاً (/ بره یا بزغاله ماده) آمده است و در روایتی دیگر جدیاً (بزغاله) آنچه در احادیث آمده به هر دو قول دلالت دارد.
مثلًا از عمر روایت شده که او با هر ستوری عقالی و روائی میگرفت. (عقال ریسمانی است که ستور را بدان بندند و رواء ریسمانی است که با آن بار را بر پشت ستور استوار کنند. م.) و چون آن ستور به مدینه میرسید آن ریسمانها را میفروختند و جزء زکات به مصرف میرسانیدند و نیز محمد بن مَسْلَمه روایت کرده کهدر عهد رسول (ص) عامل صدقات بود.
دستور داده شد که چون دو ستور به عنوان فریضه زکات میآورد باید دو عقال و دو مهار هم با آن ها باشد.
دیگر آن که عمر گرفتنصدقه در عام الرّماده را به تأخیر انداخت. چون مردم به تن و توش آمدند عامل خود را فرستاد و گفت: از آنها دو عقال بستان. آنگاه یک عقال را میان خودشان تقسیم کن و یکی را نزد من بیاور. مرادشصدقه دو ساله بود. و بر بنی فلان دو عقال است یعنی صدقه دو ساله. و عقل المصدق (کارگزارصدقه) آن را اخذ کرد.
و مکروه است فروشصدقه تا کارگزار آن را قبض کند و میگویند: «لاتشتر الصدقة حتی یعقلها المصدق». یعنی آن را عامل زکات قبض کند. عقال به معنی اشتر جوان هم هست.
از این عبارات برمیآید:
1- واژه عقال از زمان ابوبکر استعمال شده.
2- عقال مربوط به سنوات است. در هر سال عقالی است؛ یعنی یک گردآوری صدقه.
3- به جایصدقه به کار میرود مانند اسم علم. به سبب کثرت استعمال آن در دوره های نخستین.
4- عقال به ستوران اطلاق میشود نه به نقود.
ص:282
5- در بعضی از روایات دیده میشود که عقال غیر ازصدقه است و همراه آن گرفته میشود.
6- در اشتقاق آن اختلاف بسیار است.
7- مقصود از آن ریسمانی است که زانوی شتر را با آن میبندند این همان چیزی است که باید با زکات پرداخت شود.
ص:283
فصل دوازدهم: مراتع و چراگاهها درصدر اسلام
اشاره
اهل لغت در معنای «حِمی» چند تعریف به دست دادهاند. دقیقترین تعریف آن، این است که حِمی موضعی است که در آن گیاه باشد و مورد حمایت قرار گیرد تا کس دیگر آن را نچرد (قرقگاه). «(1)» این تعریف را سَمهودی آورده و برای آن تعریفی فقهی هم ارائه داده است که حِمی موضعی است از اراضی موات که کسی را حق ورود در آن نباشد تا گیاهانش بسیار گردد و مواشی خاص در آن حق چریدن داشته باشند. «(2)» از این تعریفات برمیآید که «حِمی» ملک عام است؛ یعنی متعلق به دولت است که برای استفاده عموم آن را در اختیارشان میگذارد. یا متعلق است به شیخ یا رئیس قبیله که از آن فقط خود بهره میبرد. و دیگر افراد عشیره هم از آن استفاده توانند برد.
شافعی گوید: چون یکی از عزیزان عرب به طلب آب و گیاه به مکانی سرسبز و پرنعمت رسد، سگی را بر کوهی و اگر کوه نباشد بر تپه بالا میبرد و سپس آن را وا میدارد که پارس کند تا هر جا کهصدای آن سک برود از هر طرف حمی یا چراگاه اوست. او حق دارد که با دیگران در بیرون آن بقعه بچراند و آن شمار از ستورانش را که ناتوانند یا میخواهد در نزدیک یا در دسترس او باشند در آن بقعه بچراند و دیگران را از ورود به آن منع کند. «(3)» از این
1- - لسانب العرب، ج 18، ص 217.
2- - سمهودی، ج 2، ص 221.
3- - الام، ج 3، ص 270 و سمهودی، ج 2، ص 224 و لسان العرب، ج 18، ص 217.
ص:284
عبارت معلوم میشود که آن قدسیتی که برای حرم هست برای حِمی نیست وفقط در اثر قهرو غلبه ازصورت مشاع خارج شده به ملکیت اشخاص در میآید.
یاقوت گوید: اصمعی گفت که حِمی در دو جا است. حمای ضریّه و حمای رَبَذه. مولف (یاقوت) گوید که من حماهای دیگری هم یافتهام چون حمای فَیْد و حمای نِیر و حمای ذوالشرف و حمای نَقیع.
اما حمای فَیْد؛ ثعلب گوید: حما، حمای فید است اگر در اشعار اسد وطی آید اما در اشعار کلب، مراد حمای بلاد آنهاست، در نزدیکی مدینه میان مدینه و غرب. «(1)» یاقوت از حمای جَلْسَد و ذو شَری نیز نام برده است. «(2)» از جمله حماهای عصر جاهلی، حمای عُرَنه بود. یاقوت گوید: بئر الْیه در سرزمین بنی عُوال در چهل واند میلی مدینه. و گویند که الْیه وادیی است در فَسْح الحیا و فَسْح وادیی است که عُرَنه در کنار آن است و عُرَنه بستانی است در وادیی که هم در جاهلیت و هم در اسلام چراگاه اسبان بود. در فرود آن قَلَهی است. «(3)» ابن مجاور گوید: به قولی همه اراضی زَبِید چراگاه مُهَلْهِل و کُلَیب بوده است و آن از حجف است تا انْف تا قونص. قصر و برکه مُهَلْهل و اصطبلی که در آن اسبان خود را میبسته در آنجاست.
اما حمای کُلَیْب و مُهَلْهِل از حجف است تا انف تا قونص تا رأس رمع و همه اراضی و وادیهای زَبِید تا مرز نوبتین و قواریر، هم از طول و هم از عرض. «(4)» این روایتی مشکوک است و از دقت عاری. «(5)»
1- - یاقوت، ج 2، ص 342.
2- - یاقوت، ج 3، ص 123.
3- - یاقوت، ج 1، ص 355 و سمهودی ج 2، ص 251.
4- - المستبصر، ص 63، 64.
5- - به« صفة جزیرة العرب»، ص 172 بنگرید.
ص:285
حِماهای رسول خدا (ص)
یاقوت گوید: الْجام موضعی است از حماهای مدینه. «(1)» بدون آن که به موضع آن اشارت کند یا تفصیلات بیشتری بیاورد.
در بعضی از کتب آمده است که رسول الله فرمود: هیچ حِمایی نیست مگر از آن خدا و رسول اوست. «(2)» ولی روایاتی هم نقل شده که پیامبر برای بعضی از اشخاص حِماهایی قرار داده. مراد از آن حدیث- به قول سَمْهودی- میتواند این باشد که حماها از آن دولتها و والیان نیست بلکه از آن خدا و رسول او است.
نقیع
اصفهانی صاحب اغانی روایت کند که عمرو بن سَلَمة بن سَکَن بن قُرَیْط اسلام آورد و اسلامش نیکو شد و نزد پیامبر آمد و از پیامبر خواست که حمای میان شُعاری و سعدیه را به او بخشد. سعدیه آبی است از آن عمرو بن سلمه و شعاری آبی است از آن بنی قَتادة بن سَکَن بن قُرَیْط. آن بقعه، زمینی بود نُه میل طول داشت و شش میل عرض. پیامبر (ص) آن زمین را به او داد. فرزندش جَحوش آن را در حمایت خود گرفت.
گروهی از بنی جعفر بن کلاب آمدند و بدون اذن او ستوران خود را در آنجا چرانیدند چون پیامبر شنید خشمگین شد و فرمان اخراج آنها را داد. «(3)» یاقوت همین مطلب را روایت کرده ولی به جای «شعاری»، «شَقراء» آورده است.
ابن اسحاق از عبدالله بن ابوبکر روایت کند که جُرَش نزد رسول خدا (ص) آمدند و اسلام آوردند. پیامبر چراگاهی را که نزدیک قریه آنها بود به آنها واگذاشت.
ابو داود روایت کند که هلال یکی از بنی متعان نزد رسول خدا (ص) آمد و عشر خرمای خود را آورد و از او خواست که وادی سکبه را حمای او سازد. رسول خدا (ص) نیز
1- - یاقوت، ج 1، ص 350.
2- - الام، ج 3، ص 270 و سمهودی، ج 2، ص 424 و ابن حنبل، ج 4، ص 71، 73؛ البخاری، المساقات باب 11.
3- - اغانی، ج 20، ص 165 و سمهودی، ج 2، ص 330 و یاقوت، ج 3، ص 306.
ص:286
او را عطا کرد.
چون عمر به خلافت نشست، سفیان بن وهب در باب آن وادی به او نوشت که با آن چه کند؟ عمر گفت اگر آنچه را که به رسول خدا (ص) میپرداخته بازهم میپردازد آن زمین را حمای او بشناس.
ابن سعد گوید: پیامبر (ص) بنی قرّه را حمایی معین کرد و نامهای نوشت:
بسماللهالرحمن الرحیم. این چیزی است که محمد رسول الله به بنی قُرّة بن عبدالله بن ابونجیح نهدی اعطا میکند. همه درختان سایه دار و زمین و آب و جلکه و کوه آن را. تا مواشی خود را در آن بچرانند.
این نامه را معاویة بن ابوسفیان قلمی کرده است. «(1)»
حِمای (چراگاه) نَقیع
در شماری از منابع آمده است که نَقِیع از آنِ رسول خدا (ص) بود. «(2)» سَمْهودی در باب این حِمی آورده است که زبیر بن بکّار گوید: مراوح مُزَنی گفته است که رسول خدا در نقیع در مُقَمِّل وصُلَیْب فرود آمد و در باب چراگاه نَقیع گفت: نیکو مرتعی است برای اسبها که بر آنها سوار شوند و در راه خدا جهاد کنند. سپس آن را در تصرف گرفت و مرا سرپرست آنجا نمود. و دیگری از ثقات گوید که در مُقَمِّل نماگزارد و همه مراتع اطراف آن را چراگاه اسبان مسلمانان قرار داد. و پس از آن بنی امیه آن را چند برابر توسعه دادند.
محمد بن هَیْصم مُزَنی از پدرش واو از جدش روایت میکندکه رسول خدا (ص) به مُقَمّل که وسط نقیع جای دارد، فرا رفت. در آنجا مسجد او بود. پدر ابن هیصم گوید که پیامبر (ص) پدرم را فرا خواند و گفت: تو را سرپرست این وادی میکنم. پس آنچه از آنجا و آنجا- به مشرق و مغرب اشاره کرد- آید مانع ورود آن شو. پدرم گفت: من مردی هستم که چند دختر دارم و پسری ندارم که مرا در کار یاری کند. پیامبر گفت: به زودیصاحب پسر خواهی شد که مددکار تو شود. پس از چندی صاحب پسری شد.
1- - ابن سعد، ج 1- 2، ص 22 و الوثائق السیاسیه شماره 89.
2- - بخاری، ج 3، ص 13؛ ابن حبنل، ج 2، ص 155، 157 و سمهودی، ج 2، ص 221 و 223.
ص:287
از سوی والی مدینه به آنجا والیانی فرستاده میشد تا عهد داود بن عیسی. داود در سال 198 به نَقِیع آمد ولی آنجا را ترک کرد. زیرا مردم به سبب مخاطرات آن سالها از آنجا کوچ کرده بودند وکسی را که بر آن سرزمین ولایت دهد نیافت. «(1)» ابن عمر گوید: نقیع چراگاه اسبان بود. ابن شَبّه از ابن عمر روایت کند که رسول خدا (ص) نقیع را چراگاه اسبان نمود. اما چراگاه رسول خدا (ص) در رَبَذَه را منابع تأیید نمیکنند. «(2)» اگر حماها حکم خاصی داشتند که آنها را از اراضی اطراف جدا میکرد باید دارای حدود معین و مشخصی میبودند.
رسول خدا (ص) برای چراگاه نَقیع حدودی معین کرد ولی این حدود ثابت نماند و چنانکه زبیر بن بکّار روایت میکند که یعقوب مزنی گفت سپس مردم بر آن افزودند تا از تراخم تایَلْبَن را دربرگرفت. و در آنجا آغلهایی برای شتران ساختند و شتران را در آنجا نگاه داشتند. زبیر گوید که مرا گفت دیدم که پدرت بیش از سه هزار گوسفند در نَقیع داشت و او در آن هنگام امیر مدینه بود. امیر مردم را از چرانیدن مرتع منع میکرد تا علفها بلند شوند آنگاه عامل حِما کسی را میفرستاد که بانگ کند که بیایند و مرتع را بچرانند. مردم چون اسبان مسابقه به سوی آن میدویدند. «(3)» بکری گوید: نَقیع موضعی است نزدیک مدینه، میان مدینه و مکه. در سه مرحلهای مکه و نزدیک قُدس.صحیح آن است که بگوییم در سه مرحلهای مدینه. «(4)» و نیز روایت کند که او گفت که پیامبر (ص) نمازصبح را در مسجد برفراز عَسِیب به جای آورد. و عَسِیب کوهی است در بالای دشت نقیع. سپس مردی بلند آواز را فرمان داد تا بهصدای بلند بانگ برآورد. بُردِصدای او یک برید بود؛ یعنی چهار فرسخ و تا آنجا کهصدا میرفت حمی قرار داد. طول آن یک برید بود و عرض آن یک میل. و در بعضی منابع کمتر از آن. در آن دشت علف فراوان روید و نیزاری شود. چنانکه سوار در آن ناپدید شود و در آنجا جز علف، درختان دیگر بسیار باشد. آن دشت در میان چند حرّه (سنگلاخ) محصور است: حَرهّ
1- - سمهودی، ج 2، ص 223.
2- - سمهودی، ص 222.
3- - سمهودی، ج 2، ص 223، 224.
4- - بکری، ص 1323. درست: سه مرحله است تا مدینه.
ص:288
بنی سُلیم در مشرق آن است و در آنجا چشمه سارها باشد جاری بر روی زمین و در مغرب آنصخره است و نیز در غرب آن چند مکان دیگر است چون بَرام و وَتد وضاف و گفتهاند که نخستین آنها عَسِیب است، سپس بَرام که کوهی است چون خیمهای. وَتَد در پایین نقیع است مانند شاخی برافراشته و مُقَمِّل کوهی است سرخ رنگ میان بَرام و وَتَد راهی است در مغرب نَقیع. روایت شده که پیامبر بر مُقَمِّل فرا رفت و در آنجا نماز گزارد. در دشت نقیع غدیری چند است.
بکری میافزاید که در برابر نَقِیع از آن سوی کهصخره است جز یک آب نیست و آن هم چاهی است از آن جعفر بن طلحه که آن را حَفیرة السدره گویند. سیلابهای نقیع به زمینی میرود که آن را نفخاء گویند. «(1)» و آن زمینی هموار است. جمع نفخاء، نفاخی است. در فرو دست آن حصیر واقع شده. حصیر جایی است که در آن سیلاب نقیع میریزد در آنجا چاههایی است و مزارعی و چراگاهی برای اشتران، از شوره گز و مغیلان و برخی درختان. نیز آتمه، آتمه ابن الزبیر به حصیر میریزد و در آنجا چاهی است منسوب به ابن زبیر. اشعث مزنی در آتمه فرود آمد و در آنجا ماند وصاحب گله و رمه فراوان گردید و مال بسیار به دست آورد. آتمه از حصیر به غدیری میرود موسوم به مَزْج. این غدیر هیچگاه بیآب نمیماند. در شکافی است میان دو کوه. سیلابهای عقیق نیز در آن غدیر وارد میشود ولی به سبب تنگی گذرگاه زمین را میکند این کوه را که سیل بر آن میگذرد سقف گویند. سیل از آنجا به غدیر دیگری میرود به نام رواوه. قعر آن را کس ندیده است؛ زیرا هیچگاه خشک نمیشود. سیلها از آن غدیر نیز میگذرند و به غدیر طفیتین میرود. آب آن شیرین و گواراست و از آنجا به اثبه روان گردد. در اثبه غدیری است به همین نام و نام زمین از آن گرفته شده. در آنجا ضیاع و عقاری است از آنِ حمزة بن عبداللَّه بن زبیر با نخلهای فراوان که سراسر وقف است. فرود آن رابغ است آن نیز بریدگی است در کوهِ سقف و تنگههایی است که آب در آنها گرد میآید سیل عقیق. سپس به وادی عقیق و وادی ریم میرسد.
1- - بکری، ص 1327 و 1328.
ص:289
مراتع ابوبکر
ابن سعد از هُنَیّ از موالی عمر روایت میکند که ابوبکر در جایی از زمین جز نَقیع مرتعی نداشت و گوید: دیدم که رسولاللَّه در آنجا مکانی به او داد و او آن را چراگاه اسبانی که برای غزا بر آن سوار میشدند، گردانید. شتران زکات را هم اگر لاغر بودند به رَبَذه یا بالاتر میفرستاد تا بچرند و فربه شوند. او بهصاحبان آب فرمان میداد که مانع آب خوردن آن شتران نشوند. با شتران خودشان بچرانندشان و آبشان دهند. «(1)» سیف بن عمر از سهل بن یوسف از قاسم بن محمد روایت میکند که چون اهل ردّه مغلوب شدند و برجای خود نشستند، بنی ثعلبه به منازل خود آمدند تا در آنجا فرود آیند. آنان را منع کردند. پس به مدینه نزد ابوبکر شدند و گفتند از چه روی ما را از منازلمان باز میدارند.
ابوبکر گفت دروغ میگویید آنجا منازل شما نیست، آنجا را به من بخشیدهاند و خود نیز بخشی را خریدهام تا چراگاه اسبان مسلمانان باشد که به غزا میروند و نیز جایی باشد برای چریدن اشتران زکات «(2)» همچنین ابْرق رَبَذه از منازل بنی ذُبْیان بود. چون مرتد شدند و ابوبکر مغلوبشان نمود ابْرَق را مرتع اسبهای مسلمانان ساخت. «(3)»
حِماهای عمر: ربذه
ابن شبَّه و طبرانی از ابن عمران روایت کنند که رسول خدا (ص) رَبَذَه را مرتع اشتران زکات ساخت. «(4)» و ابن سعد به اسناد خود روایت میکند که عمر بن خطاب نَقِیع را مرتع اسبان مسلمانان ساخت و رَبَذَه و شَرَف را مرتع اشتران زکات. «(5)» هُنّی مولای عمر گوید: چون عمر بن خطاب به خلافت رسید و مردم بسیار شدند و او
1- - ابن سعد، ج 5، ص 6.
2- - طبری، ج 1، ص 1879.
3- - یاقوت، ج 1، ص 77.
4- - سمهودی، ج 2، ص 222، 227.
5- - ابن سعد، ج 3، ص 220.
ص:290
هیأتهایی به شام و مصر و عراق فرستاد. رَبَذه را در تصرف گرفت و مرا بر آن برگماشت. «(1)» زید بن اسلم از پدر خود روایت کند که عمر بن خطاب مولای خود هُنَیّ را بر مرتع رَبَذَه برگماشت. «(2)» بکری گوید: رَبَذه جایی است که عمر بن خطاب آن را مرتع شترانصدقه نمود. مقدار آن یک برید در یک برید بود. سپس والیان از اطراف به آن درافزودند. در زمان مهدی مراتع مباح شد و از آن پس کسی آن را در تصرف نگرفت. «(3)» اصمعی گوید: در ابتدای شَرَف، رَبَذه است و آن مرتع سمت راست است و شریف در کنار آن است. تسریر میان آن دو فاصله است. آنچه برطرف شرق باشد شریف است و آنچه به طرف مغرب باشد شرف است. سَمْهودی در باب رَبَذه گوید: رَبَذه قریهای است در نجد از اعمال مدینه و در فاصله سه روز راه از آنجا. مجد چنین گوید و اسدی میگوید در فاصله چهار روز راه. پیش از این سخن اصمعی را آوردیم که آن از شرف است و آن مرتع سمت راست است. نصر گوید از منازل حاجیان است میان سلیله و عقیق یعنی آنچه در ذات عْرق است. «(4)» و نیز گوید: ابن شبه به اسنادصحیح از ابن عمر روایت میکند که عمر مرتع رَبَذه را برای ستوران صدقه اختصاص داد. از این رو است که هَجَری میگوید: نخستین کسی که در رَبَذه مرتعی را در اختیار گرفت عمر بود. وسعت آن یک برید در یک برید بود. اصل مرتع رَبَذه حَرّه بود ولی پس از آن والیان به آن در افزودند. آخرین کسی که آن را در اختیار داشت ابوبکر زبیری بود، برای ستوران خود و مردم مدینه هم در آن میچرانیدند. جعفر بن سلیمان در اواخر حکومتش بر مدینه، آنجا را برای ستوران خود برگزید. و چون در زمان مهدی عباسی مراتع مباح شد از زمانی که ابوبکر زبیری عزل شد، از آن پس کسی آن را در اختیار نگرفت. «(5)» و از اسدی روایت شده که رَبَذه از آن قومی از فرزندان زبیر است. و از آن سعد بن بکر از فَزاره بود. «(6)»
1- - ابن سعد، ج 5 ص 6.
2- - الام، ج 3، ص 269 و سمهودی، ج 2، ص 225
3- - بکری، ص 633.
4- - سمهودی، ج 2، ص 227.
5- - سمهودی، ج 2، ص 227.
6- - سمهودی، ج 2، ص 227.
ص:291
در تاریخ عبیدالله اهوازی آمده است که رَبَذه در سال 319 در اثر تداوم نبرد میان اهل آن و اهل ضَریّه ویران شد. سپس مردم ضَریّه از قرامطه امان طلبیدند و آنان نیز به یاریشان برخاستند. مردم رَبَذه از آنجا کوچ کردند و رَبَذه ویران گردید. رَبَذه بهترین منزل در راه مکه است. «(1)» اصمعی از جعفر بن سلیمان روایت کند: اگر شتر در رَبَذه چرا کند و دوبار بر آن نشسته سفر کنی از چربیش کاسته نشود زیرا در آن سرزمینِ شوره، خار وجود ندارد. «(2)» نشانه های مرتع رَبَذه را سمهودی در کتاب خود آورده است. شاید آنها را از هَجَری و بکری برگرفته است. یاقوت نیز رَبَذه را در چند جای از کتاب خود آورده است.
شَرَف
پیش از این روایت واقدی را آوردیم که عمر مرتع شرف را نیز در اختیار گرفت.
سَمْهودی گوید: شرف را که عمر در اختیار گرفت، شرف رَوحاء نبود، بلکه جایی بود در وسط نجد. نصر گوید که شَرَف در وسط نجد است و گویند وادی عظیمی است که کوههای مرتع ضَرِّیه آن را در میان گرفته است. گویا این نظر کسی است که میان شرف و مرتع ضَرِّیه و رَبَذه فرق بگذارد. اصمعی گوید: شرف و سط نجد است. منازل بنی آکلالمرار آنجا بود. و امروز آنجا مرتع ضَریّه است. و رَبَذه در ابتدای شرف است و آن مرتع سمت راست است و شریف در کنار آن است. تَسْریر میانشان فاصله است. پس آنچه به جانب مشرق باشد شریف است و آنچه به جانب مغرب باشد شرف است. و محتمل است که وقتی میگویند حمای «شرف و رَبَذه»، حمای ضریّه باشد. و ربذه چنانکه خواهد آمد حمای ضریه باشد. به عامل آن عامل شَرَف گویند. هجری در بیان حماهای نجد شرف را ذکر نکرده و محل آن را نیز بیان ننموده است.
اصمعی گوید. میگفتند که هر کس تابستان را در شرف باشد وبهار را در حَزْن و زمستان را درصَمّان به تحقیق به مراتع پر علف دست یافته است. «(3)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 227.
2- - بکری، ص 860.
3- - سمهوی، ج 2، ص 227.
ص:292
از این نوشته ها برمیآید که مرتع شَرَف همان مرتع ضَریّه است. معلوم میشود که در اوایل آنجا را شَرَف میگفتهاند و سپس ضَریّه نامیدهاند.
سمهودی از قول مجد میگوید که مشهورترین مراتع مرتع ضَریّه است که به عقیده بعضی از قبیله طی مرتع کلیب بن وائل بود ... و در جایی از آن قبر کُلَیب است و تا به امروز معروف است.
سَمهودی میگوید: یکی از رؤسای نجد به نام اجود بن جبر مرا از آن خبر داد. و گفت قبر کُلَیب در آنجاست عربها آن را میشناسند و به زیارت آن میروند. یکی از آنها خواست مرا به سر قبر او برد، گفتم: کُلَیب یکی از مردم جاهلی بوده.
مرتع ضریّه
هَجَری گوید: نخستین کسی که ضرَیّه را مرتع ساخت عمر بن خطاب بود. آنجا را چراگاه شترانصدقه و اسبان غازیان قرار داد. ستوران حق داشتند تا فاصله شش میلی ضریه بچرند و باز به آنجا برگردند. ضریه در وسط مرتع است. این امر در تمام ایام خلافت عمر و آغاز خلافت عثمان ادامه داشت. سپس شمار ستوران افزون شد و به چهل هزار شتر رسید، چنانکه مرتع را گنجایش آنها نبود. عثمان فرمان داد که به چراگاه شترانصدقه و اسبان غازیان بیفزایند. او خود آبی را از آبهای بنی ضبیبه که نزدیکترین آبها به ضَریّه بود خرید. این آب را بَکْره میگفتند در کنار بلندیهای مرسوم به بَکَرات، در ده میلی ضریّه.
پس بَکْره به مرتع عثمان داخل شد و پیوسته والیان به وسعت آن میافزودند. از جمله ابراهیم بن هشام مخزومی به قدری آن را توسعه داد که جای بر مردم آن نواحی تنگ کرد. و در آنجا از هر نوع شتر هزار تا جای داد. «(1)» ضَریّه از آبهای ضباب بود. در عصر جاهلی از آنِ ذوالجوشن ضِبابی پدر شمر قاتل حسین بن علی (ع) بود. «(2)» ضَریّه بعد از اسلام اهمیت بسیار پیدا کرد. سَمْهودی گوید که والیان مدینه از سوی خود عاملی به ضریّه میفرستادند؛ زیرا والیان مدینه به مراتع ارج فراوان مینهادند. و
1- - سمهودی، ص 229.
2- - سمهودی، ج 2، ص 233.
ص:293
نگهبانان آن را قدرت و توانی عظیم بود. نگهبانان هر ناحیه سران قوم و اشراف آنها بودند. از این رو عامل ضریّه را عامل الشّرف میگفتند. «(1)» مرتع ضَریّه سابقهای دیرین دارد که به زمان جاهلیت میرسد. ضَرِیّه منازل بنی آکل المرار از قبیله کِنده بوده است «(2)» و به قول ارجح مقر فرمانروایی آنها که از آنجا بر قبایل نجد و بلاد آن سیطره یافتند. قبر کُلَیب نیز در آنجاست. «(3)» شاید کلیب آنجا را مقر خود قرار داد تا مواریث و سنن آلِ کِنده را زنده دارد و به فرمانروایی پرداخت تا کشته شد. قتل کُلَیْب سبب یک سلسله جنگهایی شد موسوم به جنگهای بسوس و از نتایج این جنگها عدم تکوین دولت کُلَیبی به جای کِنده بود. دیگر آنکه یک سلسله ناآرامیها در جزیرةالعرب پدید آمد و تَغْلِب را از ارتفاعات نجد دور ساخت و از ضریّه که قبایل کِلاب و غنی در آن، مکان گرفته بودند، برکند.
اهمیت ضَریّه مربوط به اهمیت موقعیت جغرافیایی آن نیست بلکه به سبب اهمیت اقتصادی آنجاست. زیرا بیشتر معادن طلای جزیرة العرب در آنجا یا در نزدیکی آن است. و پیکارهای کِنده و تغْلِب سببش دست یافتن و استخراج این معادن بوده است.
منطقه ضریّه به سبب داشتن چشمه ها و چاهها و آبهای بسیار مناسبتر برای زراعت و از دیگر مناطق ممتاز است. سَمْهودی به نقل از هَجَری شماری از چشمه ها و مزارعی که در عهد اسلامی در ضَریّه به وجود آمده یاد میکند، این مزارع مربوط به عصر جاهلی بودهاند و مسلمانان آنها را توسعه بخشیدند و چاهها را بیشتر حفر کردند. شکوفایی کشاورزی ضریّه در عصر جاهلی انگیزه توجه مسلمانان به ضریّه و احیای آن بود.
سمهودی گوید: عثمان بن عفّان آبی از آبهای بنی ضُبیبه را که نزدیکترین آبهای غنی به ضریّه بود خرید. این آب که بَکْره نام داشت از بلندیهای بَکَرات در ده میلی ضریّه میآمد و به مرتع عثمان میرفت. مردمی از قبیله ضباب نزد پسران عثمان آمدند و خواستند تا اجازت دهد که از بَکْره آب برگیرند. اجازت دادند و تا امروز در دست آنهاست.
عثمان در ناحیهای از زمین غنی، خارج از مرتع چشمهای برآورد. در حوزه آبی که آن را نَفْی میگفتند: این آب در پانزده میلی اضاخ بود. و نهری حفر کرد. و عمالش در آنجا قصری
1- - سمهودی، ج 2، ص 323.
2- - یاقوت، ج 3، ص 285 و سمهودی، ج 2، ص 227.
3- - سمهودی، ج 2، ص 22.
ص:294
ساختند که هنوز آثارش برجاست. ولی آب در آن به جریان نیفتاد. عمال او نیز آنجا را ترک گفتند. در فتنه ابن زبیر، غنی آن نهر را پرکرد.
نزدیکترین آبهای بنی تمیم به اضاخ آبی است موسوم به اضَیْخ از آن بنی هُجَیم. که از مدتی پیش در زیر خاک مدفون شده بود. جُمَحی از بنی عبدالله بن عامر که خویشاوندان سببی شان از بنی هُجَیم بودند گفتند که ما از فرزندان عثمان برای شما آب میستانیم. اینان پذیرفتند و فرزندان عثمان هم اجابت کردند. هُجَیْمیان به راه افتادند. در راه به چوپانان غنی رسیدند. پرسیدند که به کجا میروند، گفتند که فرزندان عثمان کار خود به ما واگذاشتهاند.
میانشان خصومت افتاد واین خصومت سبب شد که به آ ن آب کس نپردازد. پس اراضی آنها در سال 155 ه. بکلی خشک شد.
عبدالله بن مطیع نهری حفر کرد. این نهر در دست ضباب بود. در فاصله یک برید از مدینه به راه اضاخ در ناحیه شُعَبی.
کِندیان نیز آبی داشتند موسوم به ثُریّا.
قُنَیْع آبی است از آنِ عباس کندی بر راه مردم بصره. و دارهای از دارات مرتع به نام داره عَسْعَس. چون کِندیان از قُنیع کوچ کردند میان بنی ابوبکر بن کلاب و بنی جعفر نزاع درگرفت. بنی ابوبکر گفتند که ما به این آب سزاوارتریم زیراصاحبان سابق آن حلیفان ما بودند. وبنی جعفر میگفتند: ولی ما سزاوارتریم زیرا به ما نزدیکتر است. سرانجام بنی جعفر آن را بستند.
یکی از فرزندان حسن بن علی (ع) نهری کند و چشمهای برآورد. که آب آن به جریان افتاد وتا غرب طخفه در کرانه رَیّان در سیزده میلی ضَرِیّه رسید. آن آب در دست کسانی از فرزندان حسن بود، سپس به دست فرزندان ملاعِب الأسنّه افتاد. از جانب خواهر زادگانشان بنیالحسن.
بنی اردم از بنی تیم بن لؤی را در قدیم آبی بود بر سر راه مردم ضَرِیّه به مدینه و در هجده میلی ضَریّه. موسوم به جَفْر. با ایشان گروهی از بنی عامر بن لؤی بودند. سعید بن سلیمان المساحقی عامری (القاری) چشمهای بیرون آورد و آب آن جاری ساخت و نخلستانی غرس کرد. در یک میلی یا حدود یک میلی آب بنی اردم در داره اسود کوه بزرگ سیاهی است.
آبادان و با نخلهای بسیار.
ص:295
چون ابراهیم بن هشام امارت مدینه یافت در مرتع نهری کند در ارتفاعات جانب راست، در شش میلی ضَرِیّه. بر سر راه بَکْره به ضَرِیّه. آن را نامیه نامید و دیگری در ناحیه شُعبی بین ضَرِیّه و نهر بنی اردم در هفت میلی ضَرِیّه، در وادیی به نام فاضحه. فاضحه به معنای بریدگی در کوه است.
چون ابراهیم بن هشام درگذشت جعفر بن مصعب بن زبیر در پهلوی نهر ابن هشام در فاضحه، نهری کند و فرزندان خود را نیز به آنجا آورد. چون بمرد پسرش محمد بن جعفر جای پدر را گرفت. تا آنگاه که محمد بن ابراهیم بن عبدالله بن حسن خروج کرد. محمد نیز با او خروج کرد. چون محمد بن ابراهیم کشته شد او به بصره گریخت سپس به فاضحه بازگشت و با یکی از زنان بنی جعفر ازدواج کرد. آنگاه با یکی از بنی طفیل، و عبدالله زاده شد. او با دخت قاسم بن جندب فزاری ازدواج کرد. از اعلام عرب شد. در لواء فرود آمد. قاسم هرگز سفر نکرد و حج نیز به جای نیاورد و به ضَرِیّه نیامد. فرزندان عبدالله که از دختر او بودند با بقیه اموالشان در فاضحه میزیستند.
عبدالله بن محمد نهری در کنار نهر جدش حفر کرد و نهر ابن هشام در خاک مدفون شد و مکانش از نظرها مخفی گردید. جوشن از موالی ابن هشام در دو میلی یا سه میلی نهر بنی اردم و مساحقی نهری حفر کرد و آن را جوشنیه نامید. سپس مردمی از فرزندان رافع بن خدیج از انصار، آن را خریدند و در نزدیکی آن به مدد سلطان نهری حفر کردند. محمد بن جعفر بن مصعب از جانب بنی اردم به مخالفت با آنان برخاست و او مردی سهمناک بود و یک تنه با آنان به جنگ پرداخت.
حسن بن زید در مدینه نیرویی فراهم نمود و در جوشنیه و حفیره به جنگ پرداخت تا بنی اردم و مساحقی را برافکند. مردم با او به گفتگو پرداختند و او آنان را در آنجا باقی نهاد.
انصاریان را خیمه ها و ستوران بود چون فتنه برخاست دزدان قبیله قیس و کلاب و فزاره بر آنان تاختند آنان به طیّ پیوستند و در میان آنان مدتی در امن و امان زیستند. آنگاه بار دیگر دزدان بر سرشان تاختند. آنان پراکنده شدند و بادیه را ترک کردند. بنی اردم و بنی بحیر از قریش بودند. شمارشان در جَفر افزون شد و میانشان جنگ و ستیز افتاد. همسایگانشان که از قیس بودند آنان را اکرام کردند و چون چندی برآمد هر گروه دزدان را بر ضد گروه دیگر تحریک میکرد. بنی کلاب و فزاره آنان را غارت کردند و برخی از رجالشان را کشتند. آنان به
ص:296
مدینه آمدند سپس به اطراف پراکنده شدند. «(1)» اما عین ضَرِیّه و آب روان آن؛ گویند از آنِ عثمان بن عَنْبَسة بن ابی سفیان بود. او بود که آن را حفر کرد و بر آن نخلهایی غرس کرد. آنگاه سدی بست تا آب را حبس کند. چون ابوالعباس قیام کرد آنجا هم از جایهایی بود که بستدند. ابوالعباس زنی داشت به نام امّ سَلَمه مَخزومی از بنی جعفر بن کلاب برادر آن زن معروف بن عبدالله در اواخر امارت ابوالعباس نزد او رفت. ابوالعباس اکرامش کرد، عبدالله از او خواست که عین ضَرِیّه را به او بخشد. معروف بن عبدالله بدوی بود و کشاورز. چون نخلها رطب دادند با خاندان خود در آنجا فرود آمد. و مواشی او نیز به آنجا میآمدند. مردمی از ضَرِیّه از او خواستند که از نخلستانش بگذرند، او نیز اجازت داد. برای مهمانان خود رطب چید و شیر دوشید. دو ماه درنگ کرد مهمانان دیگر آمدند، او برای مهمانان خود رطب خواست. آن که به نخلستان رفته بود با اندکی رطب بازگشت و گفت رطب به پایان رسیده است و جز این که میبینی چیزی باقی نمانده است. عبدالله به خشم آمد و از نخلستان بیزار شد و خواست آن را بفروشد. عبدالله هاشمی عامل یمامه آن را به دو هزار دینار خرید و ابو جعفر بن سلیمان را کارگزار آن نمود. او در بازار ضَرِیّه چند دکان گرفت و شمار دکانها از هشتاد درگذشت. او از فروش غله و خرما و دیگر محصولات هشتاد هزار درهم در سال سود میبرد. «(2)» هنگامی که ابو خُلید العبسی دایی ولید به امارت ضَرِیّه رسید در آنجا فرود آمد و در حوزه تصرف غنی، نهری حفر کرد. چون بنی عباس بر سر کار آمدند، غنی آن نهر را با خاک انباشت و با زمین برابر ساخت.
بنی عبس را در درهای آبی است به نام اسوده و در مرتع آبی است به نام ضحح در کنار رمَیْلَة الحسی. این حسی حسای بنی حصبه است. و نیز از ایشان است الحاء که نخل فراوان دارد و نیز آبهایی دیگر.
ضَرِیّه به عنوان مرتع و چراگاه اهمیت بسیار دارد. اصمعی گوید گفته میشد که اگر کسی تابستان را در شَرَف بگذراند و بهار و خزان و زمستان را درصمّان چنین کسی چراگاه واقعی را دریافته است.
1- - سمهودی، ج 2، ص 229- 232.
2- - سمهودی، ج 2، 232، 233.
ص:297
ابن جنّی در کتاب «النوادر الممتّعه» حکایت کند که فضل بن اسحاق یا یکی از مشایخ او گفت که اعرابیی را دیدم. پرسیدم: از کدام قبیلهای؟ گفت: از بنی اسد. پرسیدم: از کجا میآیی؟ گفت: از این بادیه. پرسیدم: در کجای آن زندگی میکنی؟ گفت: در ضَرِیّه جایی که همتایی ندارد. آبش شیرین است و خاکش شور نیست. در آنجا نه بیماری هست و نه لرز و نه تب و ما در نهایت آسودگی و فراوانی نعمت زندگی خویش میگذرانیم. «(1)» در کتب آمده است که عمر مرتع ضَرِیّه را برای چریدن شترانصدقه در اختیار گرفت و هر سال سی هزار شتر که در راه خدا داده بودند به آنجا میفرستاد. و به قولی: چهل هزار شتر.
نَقِیع
نَقِیع چراگاه اسبان مردم بود و رَبَذه و شَرَف جایگاه شترانصدقه. «(2)» زید بن اسلم از پدرش روایت میکند که: عمر بن خطاب را دیدم که یکی از موالی خود به نام هُنَیّ را بر مرتع امارت میداد و به او سفارش میکرد که به داد مظلومان برسد. و میگفت اگر ستوران عثمان بن عفّان و عبدالرحمان بن عوف تلف شوند، آنها به مدینه بازمیگردند و در این جا نخلستانها و کشتزارها دارند و اگر ستوری از مسکینی تلف شود، نزد من میآید و فریاد برمیآورد. آب و علف برای من آسانتر از این است که او را به غرامت زر دهم. آنجا سرزمین آنهاست در جاهلیت برای آن جنگیدهاند و هم در آنجا اسلام آوردهاند. اگر این چارپایان نباشند که جنگجویان مسلمان را بر آنها بنشانم و به جهاد فرستم چگونه میتوانم از این بلاد حمایت کنم. قاسم بن سلام پس از ایراد این عبارات گوید: اسلم گفت که شنیدم مردی از بنی ثعلبه به عمر میگفت: بلاد ما را مراتع قرق شده کردی و حال آن که در زمان جاهلیت ما برای آنها جنگیده بودیم و در عصر مسلمانی در آنجا اسلام آوردهایم. و این سخن چند بار تکرار کرد. عمر سر برداشت و گفت: زمین زمین خداست و ستوران از آن خدا که جنگجویان در راه خدا بر آنها سوار میشوند. «(3)» از این عبارات برمیآید:
1- - سمهودی، ج 2، ص 234.
2- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 221 از واقدی.
3- - الاموال، فقره، ص 740.
ص:298
1- مراتع را اگر قرق میکردند برای مصلحت عموم بود.
2- این کار به فرمان خلیفه صورت میگرفته است.
2- شامل بعضی از اراضی میشد که بعضی بر آن دست انداخته بودند.
3- برای چراگاه بود.
5- برای همه مباح بوده و ملک خاص کسی نبوده.
6- جایز بوده که بعضی از مردم یا همه را از استفاده از آنها منع کنند.
7- جنبه قدسیت نداشته و برای اغراض دینی نبوده است.
واقدی به نقل از معمر الزهری گوید که عثمان مرتع نَقیع را برای اسبان مسلمانها در اختیار گرفت و در هر سال پانصد اسب و هزار اشتر به آنجا میفرستاد. «(1)»
فَیْد
در منابع از چراگاه فَیْد نیز نام برده شده. «(2)» سَمْهودی گوید: فَیْد منزلی است در راه حاجیان عراق در فاصله یک میل از مکه.
اسدی گوید: فَیْد از آن قبیله طی و از آن بنی نبهان است. در آنجا جماعاتی از قبیله اسد و قبیله هَمْدان و دیگران زندگی میکنند. سه چشمه در آنجاست. عین النخل را عثمان بن عفان حفر کرده و دیگری معروف است به حاره در وسط بارو و بازار که آن را منصور برآورده. و سومی بارده نام دارد بر سر راه و بیرون از منزل که برآورده مهدی عباسی است. در فَیْد نیز چاههایی است ولی کم آب.
هَجَری گوید: اما حِمای فَیْد و وصف آن، کسی را نیافتم که آن را از این که چه کسی آنجا را چراگاه ساخت و در آغاز وسعت آن چقدر بوده آگاهیی داشته باشد. جز این که فید چنانکه امروز هست فلاتی است میان بنی اسد و طی و به کوه طیّ نزدیکتر است. نخستین کسی که در عهد اسلامی در آنجا چشمه حفر کرد ابو الدیلم از موالی فزاره بود. چشمه او هنوز آبش جاری است و بر سر آن آب درختهاست. آنجا در اختیار او بود تا بنی عباس بر سر کار
1- - انساب، ج 5، ص 38.
2- - یاقوت، ج 2، ص 343 وسمهودی، ج 2، ص 221.
ص:299
آمدند و آنجا را از او بستدند و امروز در دست آنهاست.
سَمْهودی پس از نقل سخن هَجَری میافزاید که گویی از چشمه هایی که عثمان در آنجا برآورده و اسدی از آنها یاد کرده، بیخبر بوده است.
در روایات دیگری آمده است که عثمان در مراتع قرق شده افزود. ابومِخْنَف گوید: آنان که بر ضد عثمان بشوریدند یکی از چیزهایی را که بر او عیب میگرفتند افزودن او بر این گونه مراتع بود. میگفتند که این کار چرا کردی؟ میگفت عمر پیش از من مراتعی برای شترانصدقه معین کرده بود. در زمان خلافت من بر شمار شتران افزوده شده پس نیاز به چراگاه بیشتری است. «(1)» در کتب آمده است که عثمان مراتع قرق شده را توسعه داد. هَجَری میگوید: مرتع ضَرِیّه شش میل در شش میل بود، در زمان عمر و در اوایل خلافت عثمان. ولی بر شمار ستوران افزوده گردید و به چهل هزار رسید و جای برای آنها در مرتع تنگ شد. عثمان برای چریدن اشترانصدقه و اسبان سپاهیان بر وسعت آن افزود. چنانکه آبی از آبهای بنی ضبیبه را که نزدیکترین آبهای غنی به ضَرِیّه بود خرید. این آب را بَکْره میگفتند و در نزدیکی ارتفاعات در ده میلی ضَرِیّه بود. عثمان این آب را داخل در مرتع ضَرِیّه نمود. «(2)» البته این توجیهات معلوم نمیکند که خشم مردم بر او در باب مراتع به چه سبب بوده است.
امویان و مراتع
در عصر اموی فقط از یک مرتع نام برده شده. ابن شبّه از ابو عبید روایت میکند که زیاد مرتعی در ناحیه عَذَیب در سال قحطی به مسکین دارمی داد، تا آنگاه که قحطسال به پایان رسید. «(3)» به نظر ما امویان نمیخواستند با در اختیار گرفتن مرتعهای جدید به همان سرنوشت عثمان دچار شوند. فقط به توسعه مراتعی که پیش از آمدن آنها بر سر کار موجود بود بسنده کردند.
1- - طبری، ج 1، ص 2962.
2- - سمهودی، ج 2، ص 227.
3- - اغانی، ج 18، ص 68.
ص:300
مراتع همواره سبب کشاکشهایی بوده است. غرض اصلی از ایجاد آنها چرانیدن شتران و اسبان و گاهی هم گوسفندان بوده است. اما آبادانی و حاصلخیزی اراضی آنها موجب برخی تجاوزات میشده است، که نیاز به حارسان و نگهبانان نیرومند داشتهاند.
از سوی دیگر تطور زندگی اقتصادی و اقدام برای احیای اراضی کشاورزی به این مناطق کشیده میشده و این احیای اراضی موجب تملکات شخصی در درون مراتع میشده است. و گاه برای جبران آنچه از مرتع در تملک اشخاص در میآمده نیاز به افزودن اراضی تازه بوده است. و همین امر کشاکشهایی را همواره در پی داشته. علاوه بر این در داخل هم میان چرانندگان و زارعان زد و خوردهایی شده. از طرف دیگر حفظ و حراست اشتران و دیگر ستورانصدقه کار آسانی نبوده است.
ابن سعد گوید: عمر بن عبدالعزیز درباره مراتع حکمیصادر کرد که کسی را نباید از چرانیدن منع کرد، و آن برای همه مسلمانان مباح است.
ابن عبدالحکم گوید که او مراتع را برای همه مسلمانان مباح نمود در عین حال ستوران صدقات نیز در آنها میچریدند؛ زیرا نفع آن شامل همه مسلمانان میشد و امام نیز همانند یکی از مسلمانان است و بارانی که خداوند میفرستد برای همه مردم است.
در کنار چراگاههای عمومی چراگاههای شخصی نیز بوده است وشعر جریر بر این دلیل است که میگوید:
و نرعی حمی الاقوام غیر محرّم علینا و لا یرعی حمانا الذی نحمی
ابن عبدالبر روایت کند که به عمر خبر دادند که یعلی بن امیه عامل او در یمن برای خود چراگاهی اختصاصی قرار داده، عمر فرمان داد که باید پیاده به مدینه آید تا پاسخ گوید. او چند روز پیاده آمد تا بهصعده رسید در آنجا خبر مرگ عمر را شنید و سوار شد. «(1)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 225.
ص:301
فصل سیزدهم: عطا و رزق و تطور سازمان آن در حجاز
اشاره
از بارزترین مشخصات شهرهای اسلامی درصدر اسلام این بود که به بیشتر ساکنان عرب آن، دولت سالانه مقدار معینی مال میپرداخت که آن را «عطا» میگفتند. عطا بزرگترین هزینه های دولتی و ممر اصلی معاش مردم بود. از این رو در زندگی اقتصادی و معیشت مردم اهمیت بسیاری داشت. پرداخت عطا که به عنوان حقوق و وظیفه مردم بود سبب میشد که دولت در زندگی اقتصادی و معاشی مردم نقش بسزایی داشته باشد.
پرداخت عطا به وضع مالی دولت بستگی داشت هر چه در آمد دولت بیشتر بود بر مقدار عطا افزوده میشد. و چون در زمان حضرت رسول (ص) این درآمد محدود وغیر ثابت بود، مقداری هم که به مردم پرداخت میشد ثابت نبود ولی در هر حال درآمد موجود میان مردم و بویژه جنگجویان تقسیم میشد.
چون ابوبکر به خلافت نشست بر شمار مسلمانان افزوده شد و ساکنان مدینه هم رو به ازدیاد نهادند و درآمد دولت هم رو به فزونی نهاد و این امور مشکلاتی در توزیع عطا ایجاد کرد.
در روایات آمده است که ابوبکر اموال را به تساوی به میان مردم تقسیم میکرد؛ یعنی آزاد و برده، مرد و زن، خرد و کلان را یکسان میداد؛ مثلًا به روایت عایشه در سال اول که درآمدی حاصل شد، آزاد را ده داد و مملوک را ده. سال بعد هر یک را بیست داد. «(1)» یعقوبی گوید که ابوبکر علاء حضرمی را با سپاهی روانه داشت واو زاره و ناحیه آن از سرزمین بحرین را فتح
1- - ابن سعد، ج 2- 1، ص 137.
ص:302
کرد و مالی نزد ابوبکر فرستاد این مال را به میان مردم تقسیم کرد و سفید و سیاه و آزاد و بنده را یکسان داد. «(1)» میان روایت ابن سعد و یعقوبی تناقضی نیست و هر دو دلالت دارند بر این که او همه آنچه را به بیت المال میرسید تقسیم میکرد حالا به هر فردی گاه یک دینار؛ یعنی ده درهم میرسید و گاه بیست درهم.
اما طریقه توزیع: ابن سعد میگوید که ابوبکر سرانه و یک نفر یک نفر توزیع میکرد و به هرصد تن فلان مقدار میرسید. و نیز گوید که او هر چه را که در بیت المال بود تقسیم میکرد تا آنجا که دیگر چیزی در بیت المال نمیماند. «(2)» آوردهاند که چون ابوبکر از دنیا رفت، عمر بن خطاب امینان را بخواند و با آنها به بیتالمال داخل شد عبدالرحمان بن عوف و عثمان بن عفان و چند تن دیگر با او بودند، در آنجا نه درهمی یافتند و نه دیناری. کیسهای بود چون گشودندش، بیش از یک درهم در آن نبود. «(3)» ابوبکر خود هر روز سه درهم از بیت المال حقوق دریافت میکرد. «(4)» از آنچه گفتیم معلوم شد که ابوبکر برای عطا قاعده و قانونی نهاد؛ بدین گونه که هر چه را که به بیت المال وارد میشد به تساوی میان مردم تقسیم میکرد. البته مدت خلافت او کوتاه بود مالی هم که میرسید اندک بود. و او در این مدت کم چنین قاعدهای را مجری میداشت.
تنظیم عطا در عهد عمر بن خطاب
چون عمر بعد از ابوبکر به خلافت رسید، در زمان خلافت او حوادث مهمی رخ داد؛ مثلًا مسلمانان، اقالیم وسیع و ثروتمندی را فتح کردند و میزان درآمد دولت بسیار شد. و نیز بر شمار شرکت کنندگان در فتوحات و جنگجویان درافزود. در چنین حالی خلیفه مجبور بود که درآمدها را ثبت و ضبط کند و توزیع آن را به میان مردم سرو سامان دهد. به گونهای که با
1- - یعقوبی، ج 2، ص 101.
2- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 151.
3- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 152.
4- - یعقوبی، ج 2، ص 154.
ص:303
اوضاع و احوال تازه هماهنگی کند.
ابو یوسف گوید که چون از سوی سعد بن ابی وقاص فرمانده جنگهای عراق، نزد عمر اموالی رسید برای ترتیب دیوانها اصحاب حضرت رسول (ص) را جمع کرد که آن را به چه ترتیبی تقسیم کند. پیش از این به رسم ابوبکر همه را یکسان میدادند. اما چون اموال فتوحات عراق رسید با اصحاب مشورت کرد که بعضی را بیشتر از دیگری دهد. «(1)» و گفت: هرگز عطای کسی را که بر ضد محمد (ص) جنگیده با کسی که در رکاب او جنگیده برابر نمیدهم.
پس سابقین در اسلام را بر دیگران برتری داد. و نیز گویند که چون اموال به مدینه سرازیر شد، گفت: ابوبکر را در تقسیم این اموال رأیی بود مرا هم رأیی دیگر است. هرگز کسی را که بر ضد محمد (ص) جنگیده با آن که در کنار او جنگیده است برابر نمیشمارم. «(2)» مجالد بن سعید از شعبی روایت کند که چون غنایم جنگهای ایران و روم را به مدینه آوردند، جمعی از اصحاب را گردآورد و گفت: شما را چه نظری است؛ من برآنم که عطای مردم را سالانه بپردازم و مال را در بیت المال گردآورم زیرا بزرگترین برکت است. گفتند هر چه صلاح میبینی چنان کن که اگر خدا خواهد در کار خود موفق شوی. «(3)» ابوعبید قاسم بن سلام گوید: که چون عمر عراق و شام را فتح کرد و خراج گرد آمد، اصحاب رسول الله (ص) را گرد آورد و گفت: چنان میبینم که به میان کسانی که آنجا ها را فتح کردهاند اموال را تقسیم کنم. «(4)» ابو یوسف از محمد بن عمر و بن علقمه ... از ابو هریره روایت کند که از بحرین مالی به مبلغ پانصد هزار درهم رسید. هنگام ورود شامگاه بود، عمر گفت که ای مردم مال بسیاری به نزد ما رسیده، خواهید آن را کیل کیل به شما بدهم خواهید بشمارم و بدهم و خواهید برکشم و بدهم. مردی از میان قوم گفت: یا امیرالمؤمنین نام مردم را در دفتری بنویس و بر طبق آن میانشان تقسیم کن. عمر این رأی را بپسندید.
و سعید بن مسیب گوید: چون خمس اموال ایران را نزد عمر آوردند. گفت بر شمارم
1- - الخراج، ص 24.
2- - الخراج، ص 43.
3- - الخراج، ص 44.
4- - الاموال، فقره 549.
ص:304
برای شما یا کیل کیل تقسیم کنم؟ و این قبل از ترتیب دفاتر بوده است. «(1)» و گویند که او در جابیه برای مردم سخن میگفت. گفت هر که میخواهد درباره اموال از من پرسشی کند بیاید که خدای تعالی مرا خزانه دار این اموال ساخته یا تقسیم کننده آنها.
من از زنان پیامبر (ص) آغاز میکنم و سپس به مهاجرین نخستین. «(2)» واقدی گوید که در محرم سال 20 ه. دفاتر و دواوین ترتیب داد. یعقوبی گوید در سال 18 ه. عمر قوت آن سال را به خانواده های مسلمانان تقسیم کرد.
ابو عبیده گوید: عمر به اهل مکه چیزی نمیداد و میگفت آنها فلان و فلانند. کلمهای که من دوست ندارم آن را بر زبان آورم. «(3)» ولی روایات دیگری هم داریم حاکی از این که او همه کسانی را که در فتوح شرکت کرده بودند بدون هیچ فرقی عطا میداد. «(4)» عبدالله بنصالح از موسی بن علی بن رباح از پدرش روایت کند که عمر بن خطاب در جابیه برای مردم سخن میگفت. و در ضمنِ سخن گفت: هر کس به مهاجرت شتاب کند عطای ما هم به سوی او شتاب خواهد کرد و هر که در مهاجرت کندی کند عطاهای ما هم کندی کند. پس اگر کسی ملامت میکند باید سرزمین خود را ملامت کند. ابو عبدالله بن جراح گوید: مردانی از اهل بادیه از عمر خواستند که برایشان راتبهای قرار دهد. عمر گفت: نه به خدا.
اول شهرنشینان را راتبه خواهم داد. هر کس خواهد در وسط بهشت جای داشته باشد باید در اجتماع زندگی کند، «(5)» که دست خدا با جماعت است.صفوان بن عمر گوید: عمر بن عبدالعزیز به یزید بن حصین نوشت که برای سپاهیان راتبهای مقرر کن ولی بر تو باد به شهرنشینان و زنهار از عربهای صحرانشین. زیر آنها در مجامع مسلمانان حاضر نمیشوند. «(6)»
1- - الخراج، ص 45.
2- - الخراج، ص 47.
3- - الاموال، ص 563.
4- - الاموال، ص 523.
5- - الاموال، ص 558.
6- - الاموال، ص 559.
ص:305
از مجموعه این روایات برمیآید که عمر بن خطاب به هر یک از مردم عطا میداد. و به کسانی هم که در فتوحات شرکت کرده بودند و از مردم مدینه نبودند سهمی میداد. او میخواست برای همه مردم جزیرةالعرب چیزی مقرر دارد ولی موفق نشد. فقط نام مردم مدینه در دفاتر ثبت شد و به موجب آن پرداخت میشد حتی اگر گیرنده جای ثابتی هم در مدینه نداشته باشد.
عمر از تقسیم مال به تساوی، چنانکه ابوبکر مقرر کرده بود پیروی ننمود و گفت: هرگز کسی را که با رسولاللَّه قتال کرده است با کسی که همراه او غزا کرده است برابر نمیدارم.
عمر جنگ بدر را اساس توزیع عطای خود قرار داده بود. به هر کس که در جنگ بدر شرکت کرده بود بالاترین عطا را میداد. در مقدار آن، روایات مختلف است. مصعب بن سعد به روایت از ابن عمر گوید که بدریان را شش هزار درهم میداد. و ابن سعد از ابن عمر روایت میکند که هر یک از آنها را چهار هزار درهم میداد. یعقوبی میگوید سه هزار درهم. ولی در اکثر منابع ما آمده که عمر بدریان را پنج هزار درهم میداد. «(1)» اما انصار را که از بدریان بودند به قول مصعب بن سعد هر یک شش هزار درهم میداد. زُهْری از سعید بن مسیب روایت کند که به آنها هر یک چهار هزار درهم میداد. ابو هریره و یعقوبی نیز چنین گویند. عدهای از راویان هم گفتهاند که عطای انصار که از بدریان بودند پنج هزار درهم بود. «(2)» و مسلم است که بر طبق سنت اسلامی میان مهاجرین و انصار فرقی نمینهادند.
و نیز روایت شده که عمر گفت: برای هر کس که اسلامش همانند اسلام بدریان است، هر چند در جنگ بدر هم شرکت نکرده باشد، چهار هزار درهم دهند. این حکم تا حدودی پیچیده است و روشنتر از آن روایت ابن سعد است که عمر مقرر کرد که هر کس را که اسلام او چون اسلام اهل بدر بود، از مهاجران حبشه و آنان که در نبرد حضور داشتهاند هر یک چهار هزار درهم باشد.
شعبی گوید که عمر برای هر مردی از مهاجران حبشه چهار هزار درهم معین کرد. «(3)» مقصود از مهاجران کسانی هستند که در حبشه ماندند و بعد ازصلح حُدیبیّه بازگشتند. اما درباره عطای کسانی که در جنگ احد حضور داشتهاند کسی از راویان چیزی روایت نکرده است جز همانکه ما در بالا ذکر کردیم. و مؤید این امر قول طبری است که گوید: عمر برای هر
1- - الاموال، ص 552، 569؛ و طبری، ج 1، ص 2412.
2- - الاموال، ص 553 و ابومعشر، الخراج، ص 43.
3- - الخراج، ص 44.
ص:306
مردی که بعد از بدر تا حُدیبیّه اسلام آورده بود چهار هزار درهم مقرر داشت. «(1)» ابن سعد گوید:
برای هر مردی که قبل از فتح مکه مهاجرت کرده بود سه هزار درهم قرار داد. و نیز گوید که عمر بن خطاب به عمرو بن عاص دستور داد که به هر کس که در بیعت تحت الشجره شرکت داشتهصد دینار عطا مقرر دارد و تردیدی نیست که مراد از حضور در احد؛ یعنی کسانی که در فاصله میان بدر و احد اسلام آوردها ند، اما آنان که در حدیبیّه حضور داشتهاند؛ یعنی بعد از احد و قبل از حدیبیّه اسلام آوردهاند. اما در باب مقدار عطای کسانی که بعد از فتح مکه اسلام آوردهاند روایات مختلف است. طبری گوید که عمر مقرر کرد به کسانی که بعد از حدیبیّه تا سرکوب کردن ابوبکر اهل رده را اسلام آوردهاند هر یک سه هزار درهم دهند و ابن سعد گوید:
عمر برای کسانی که در فتح مکه اسلام آوردند هر یک دو هزار درهم مقرر داشت.
ابو معشر روایت میکند که عمر برای اهل مکه و مردم هر یک هشتصد درهم معین کرد. پس طلحة بن عبیدالله برادر خود عثمان را آورد برای او هم هشتصد درهم «(2)» معین شد.
یعقوبی گوید: عمر برای مردم مکه که مهاجرت نکرده بودند ششصد و یا هفتصد درهم مقرر نمود.
از این اختلافات چنین به دست میآید که محتمل است عمر برای هر کس که اسلام آورده و در فتوح شرکت داشته، دو هزار درهم مقرر کرده اما برای کسانی که اسلام آوردهاند و در فتوح شرکت نکردهاند، هشتصد درهم عطا داده است.
عطای فرزندان
ابن سعد گوید که عمر برای پسران بدریان دو هزار درهم عطا مقرر نمود. «(3)» و این روایت را روایت ابو معشر تأیید میکند که عمر برای پسران مهاجران و انصار دو هزار درهم معین ساخت. «(4)» ابن سعد گوید که عمر برای پسران نوخاسته مهاجران و انصار دو هزار درهم مقرر داشت.
1- - طبری، ج 1، ص 2412.
2- - الخراج، ص 43.
3- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 214.
4- - الخراج، ص 43.
ص:307
عمر برای بعضی از افراد عطای مخصوص مقرر داشت؛ مثلًا عبدالله بن عمر را سه هزار درهم و عمر بن ابوسلمه را چهار هزار درهم و اسامة بن زید را بنابر بعضی روایات چهار هزار درهم معین کرد. در بعضی روایات آمده است که برای او سه هزار و پانصد درهم معین کرد. «(1)» عمر نخست مقرر داشته بود که کودکان را، موقع از شیر بازگرفتن، عطا دهند ولی پس از اندک زمانی این حکم را لغو کرد و گفت از همان آغاز ولادت دهند. میگویند سبب آن بود که زنی برای رسیدن به عطای فرزند، او را پیش از موقع از شیر بازگرفته بود و شنیدن این خبر سبب تشویش او شده بود.
برای نوزادصد درهم مقرر داشت. خلفای بعد از او همین قاعده را مجری داشتند.
زهیر بن ابو اسحاق گوید که جدّم نزد عثمان رفت، عثمان پرسید که ای شیخ چند سر عائله داری؟ جدم پاسخ داد. عثمان گفت: برای تو پانزده مقرر کردیم؛ یعنی هزار و پانصد و برای عائلهات، هر یکصد.
فضیل بن عطیّه گوید: وقتی زاده شدم پدرم مرا نزد علی (ع) برده بود، او برای منصد درهم مقرر کرده بود. «(2)» و پدرم را نیز عطایی ارزانی داشته بود. مردی از خَثْعَم گوید که مرا فرزندی در وجود آمد. نزد علی (ع) رفتم برای اوصد درهم مقرر داشت.
در کتاب «الاموال» آمده است که عثمان نوزاد را پنجاه درهم میداد و چون یک ساله میشد نامش را درصد درهمی ها ثبت میکرد. محمد بن هلال المداینی گوید که جده من هر روز به خانه عثمان بن عفّان میرفت. روزی عثمان او را ندید. از زن خود پرسید: فلان را نمیبینم. زنش گفت: دیشب پسری زاده است. عثمان پنجاه درهم نزد او فرستاد و گفت این برای فرزندت چون یکساله شد بهصد درهم خواهد رسید. «(3)» معاویه قاعده عمر را برهم زد و کودک را پس از شیر بازگرفتن مقرری میداد. عمر بن عبدالعزیز بکلی عطای کودکان را قطع کرد، مگر برای هر کس که میخواست.
و گویند که عمر بن عبدالعزیز میان کودکان از شیر بازگرفته قرعه میزد، این کار را بر او
1- - ابن سعد، ج 4- 1، ص 49.
2- - ابن سعد، ج 6، ص 212.
3- - الاموال، ص 582.
ص:308
عیب گرفتند و گفتند این چیزی جز گونهای از قمار نیست. «(1)» سلیمان بن حبیب گوید: عمر بن خطاب برای فرزندان و زنِ سربازان دو دینار قرار داد.
عثمان و والیان بعد از او همین قانون را رعایت میکردند و آن را به ارث به ورثه میت هم میدادند. چون عمر بن عبدالعزیز بر سر کار آمد از من (یعنی سلیمان بن حبیب) در این باره پرسش کرد، او را آگاه کردم. او وراثت را انکار کرد و گفت آنان را در زمره زن و فرزند کسانی از مسلمانان قرار ده که در دیوان نبودند و گفت من وراثت را قطع میکنم و مقرری را به همه میدهم. سلیمان گوید: گفتم یا امیرالمؤمنین آهسته تر حرکت کنید که میترسم که اگر وراثت را قطع کنی رویهای شود در قطع وراثت و این سنت توارث را زیان دارد. گفت: راست میگویی و کار را به همان حال که بود رها کرد. «(2)» از این سه نص که آوردیم چنین نتیجه میشود:
1- عمر بن خطاب برای هر نوزادصد درهم معین کرد و چون به سن رشد میرسید آنها را عطای مقرر میداد.
2- معاویه «فرض» نوزاد را قطع کرد و گفت تا از شیر بازگرفته نشود، چیزی به او تعلق نگیرد.
3- عمر بن عبدالعزیز شیوه معمول را باطل کرد و «فرض» را به هر کس که میخواست میداد و در میان از شیر باز گرفتگان قرعه میزد.
عطای زنان
در منابع مطالب متعدد و متباینی در باب عطای زنان پیامبر (ص) آمده است. روایات تا حدودی اتفاق دارند که برای عایشه دوازده هزار درهم مقرر شد ولی روایات در باب مقرری دیگر زنان پیامبر، مختلف است. از ابو هُرَیره روایت شده که عمر هر یک از زنان پیامبر را دوازده هزار درهم عطا میداد. «(3)» یعقوبی گوید: او به امّ حبیبه و حَفْصه هر یک دوازده هزار درهم میداد. شعبی گوید که او به دیگر زنان آن حضرت هر یک ده هزار درهم میداد. زُهْری
1- - الاموال، ص 587.
2- - الاموال، ص 596.
3- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 216 و الخراج، ص 45.
ص:309
روایت کند: عمر برایصفیه و جُوَیریه هر یک شش هزار دینار مقرر نمود.
اما یعقوبی میگوید: برایصفیه و جُوَیریه پنج هزار درهم معین کرد. «(1)» و دیگر زنان را دو هزار درهم. فقط عایشه بود که به سبب منزلت و مکانت او و مکانت پدرش عطایش افزونتر از دیگران بود.
اما دیگر زنان؛ ابن سعد از مُصْعَب بن سعد روایت کند که زنانی را که از گروه اول مهاجران بودند، چون اسماء بنت عُمَیْس و اسماء بنت ابی بکر و مادر عبدالله بن مسعود را هزار درهم عطا بود. و در روایت دیگر آمده است که عمرصفیّه دخت عبدالمطلب را شش هزار درهم داد و اسماء بنت عُمَیْس و امّ کلثوم بنت عُقْبه و مادر عبدالله بن مسعود را هزار درهم مقرر داشت. و گویند که زنان مهاجر را بر دیگر زنان برتری داد وبه هر یک سه هزار درهم داد.
طبری گوید: عمر برای زنان اهل بدر هر یک پانصد درهم مقرر نمود و زنانِ از بدر تا حدیبیّه را هر یک چهارصد درهم و زنان بعد از حدیبیّه را سیصد درهم. «(2)» قول ارجح این است که بگوییم زنان مهاجر را بر دیگر زنان برتری داد و هر یک را هزار درهم مقرر داشت. اما بقیه زنان را از اهل بدر پانصد درهم و از بدر تا حدیبیّه را چهارصد درهم و از آن زمان به بعد همان گونه که طبری گفته: سیصد درهم.
تنظیم توزیع عطاء
از آنچه آوردیم، معلوم شد که اندازه عطا بر اساس فردی بود؛ یعنی برای هر فردی مقداری از عطا مقرر میشد که مناسب با وضع آن فرد در اسلام بود. اما توزیع آن به یک یک گیرندگان میسر نبود؛ یعنی عطای افرادِ هر عشیره را حساب میکردند و به عَریف آن عشیره میدادند تا او میان افراد عشیره تقسیم کند.
برای پرداخت عطا به هر عشیرهای میبایست شمار افراد عشیره ثبت گردد و نیز شمار عشیرهها در دست باشد و نیز مقرر شود که کدام یک از آنها بر دیگران سبقت در اسلام دارند.
عمر برای تقسیم به ساکنان مدینه دو دسته مهم را مشخّص نمود؛ قریش و انصار. اما باقی
1- - التاریخ، ج 2، ص 175.
2- - طبری، ج 1، ص 2413.
ص:310
قبایل حجاز، از وضع آنها در تنظیمات عمر، خبر نداریم.
اما عشیره های قریش؛ واقدی گوید: چون عمر بن خطاب ترتیب دیوان داد، نخست بنی هاشم را فرا خواند و نخستین کس عباس بن عبدالمطلب را فرا خواند، در زمان عمر و عثمان قاعده بر این بود. «(1)» شاید بیشترین تفصیل در باب تقسیم عطای قریش در کتاب «الامّ» آمده باشد. آنجا که میگوید: چون عمر دواوین نهاد، گفت: از بنی هاشم آغاز میکنم. آنگاه بنی عبد شمس و نَوفَل را فراخواند و نخست بنی عبد شمس و پس از آنها، بنینَوْفَل را. آنگاه بنی عبدالعزّی و بنی عبدالدّار را خواست و بنی عبدالعُزّی را بر بنی عبدالدار برتری داد. و این برتری به واسطه عمل و سابقه آنها در اسلام بود. پس بنی زهره را بعد از بنی عبدالّدار فراخواند. آنگاه مزیّت به بنی تیم و بنی مخزوم رسید و نخست بنی تَیْم را عطا داد و بعد از آنها بنی مخزوم را. پس نوبت به بنی سَهم و جُمَح و بنی عَدیّ بن کعب رسید و از آن میان بنی سهم را مقدم داشت.
آنگاه بنی عامر بن لؤی را خواست و بنی معاویه را بر بنی حارث بن فِهر مقدم داشت.
در زمان مهدی عباسی میان نبی عدّی و نبی سهم مشاجرهای درگرفت واز هم جدا شدند. مهدی فرمان داد تا بنی عدیّ را بر بنی سهم و جُمَح مقدم دارند. «(2)» در برخی منابع اشاراتی پراکنده به شیوه عطای بعضی از عشایر قریش در مدینه آمده است. ابن سعد گوید: کثیر و زُبَید و عبدالرحمان بن والصّلت به مدینه مهاجرت کردند و در آنجا سکونت گزیدند و حلیف بنی جُمَح بن عمرو از قریش شدند. همواره دیوان و دعوت آنها با هم بود تا زمان مهدی آمد. او آنان را از بنی جُمَح خارج ساخت و در زمره حلیفان بنی عباس بن عبدالمطلب قرار داد. و تا به امروز دعوتشان با آنهاست. «(3)» ابن حجر از کعب بن عدیّ التنوخی روایت کند که گفت: من با عمر بن خطاب شریک بودم. چون دیوان مقرری مرا در بنی عدیّ بن کعب قرار داد، فرزندانش در مصر بودند. در آنجا، در میان بن عدیّ بن کعب عطای خود را میگرفتند. در زمان یزید بن عبدالملک، امیر مصر آنها را به دیوان قُضاعه منتقل کرد. «(4)»
1- - ابن سعد، ج 4- 1، ص 21.
2- - الام، ج 4، ص 72.
3- - ابن سعد، ج 5، ص 7.
4- - الاصابه، ج 3، ص 282 و 283.
ص:311
زبیر بن بکار گوید: ابراهیم بن هشام به هشام بن عبدالملک نوشت که اگر امیرالمؤمنین بخواهد پس از دعوت پسر عمّوهای خود بنی عبد مناف، به دعوت خویشاوندان مادریاش بنی مخزوم پردازد. پاسخ داد که اگر آل زبیر بدین کار رضا میدهند چنان کن. چون از عطای بنی عبد مناف فراغت، یافت منادی او بنی مخزوم را فرا خواند. «(1)» اما انصار؛ واقدی گوید: عمر بن خطاب چون دیوانها نهاد، پس از قریش نوبت به انصار رسید. گفتند از چه کسی آغاز کنیم؟ گفت به قوم سعد بن مُعاذ الاشهلی سپس به ترتیب قرابت به سعد بن معاذ. از این عبارت برمیآید که دیوان انصار از بنی عبدالاشهل آغاز میشده و نیز مؤید این معناست که بنی عبدالاشهل یک واحد عشایری در تقسیم عطا بودهاند و از آنها بودهاند بنی حَرِیش بن عَدِیّ که در همانصدر اسلام منقرض شدند و از آنان کسی برجای نماند و بنی عمرو بن عوف. «(2)» ابن سعد گوید: بنی جُشَم و بنی زید فرزندان توأمان حارث بن خزرج بودند و در دیوان نیز با هم فرا خوانده میشدند. اینانصاحبان مسجد سُنْح بودند. «(3)» دیگر از عشایر انصار، که نامشان در دیوان عطا آمده بود، قَواقِله بودند. ثَعلَبة بن دَعْد را قَوْقل میگفتند زیرا مردی با حشمت بود و چون خائنی نزد او میآمد میگفت: «قَوقِل حیث شئت فانک آمن»؛ «هر جا خواهی فرارو که تو ایمن هستی». «(4)» اما از عشایر اوْس؛ تنها اشارهای در دست داریم. از ابن سعد، که گوید: عمرو بن عامر از فرزندان فطیون، حلیفان اوس و از انصار بودند. آنان را با بنی امیة بن زید برای گرفتن عطا فرا میخواندند و بنی امیة بن زید آخرین کسی بودند از اوس که فرا خوانده میشدند.
عشیره ها را عریفانی بود که عطا را به افراد خود میرسانیدند. ابن شبّه از طلحه
1- - اغانی، ج 16، ص 77.
2- سیاست عمر در تقسیم عطا نه موافق سیره پیامبر ص بود نه با سیره ابوبکر و امام علی ع سازگاری داشت. از خود عمر نیز نقل شده که در اواخر عمرش گفت: اگر زنده بماند با همه به تساوی برخورد خواهد شد. تقدم قریش بر انصار خود تولید مشکلاتی کرد. به علاوه تنظیم براساس روال قبیلهای، قبیلهگرایی را تحکیم کرد.
بعد از عمر، عثمان تبعیض قبیلهای مزبور را در داخل قریش به نفع خاندانش تقویت کرد و اینها نتایج سوء خود را در حجاز و سایر نقاط برجای گذاشت.
3- - ابن سعد، ج 3- 2، ص 85.
4- - ابن سعد، ج 3- 2، ص 95.
ص:312
بصری حکایت میکند که هر کس به مدینه میآمد و عریفی داشت بر عریف خود فرود میآمد و هر کس که عریفی نداشت درصفّه وارد میشد. من از کسانی بودم که درصُفّه وارد شدم. با دو تن دیگر هر روز دو مد خرما از خرمای رسول خدا به ما میدادند. «(1)»
دگرگونی عطا در عصر عثمان و علی (ع)
در زمان عثمان فتوحات اسلامی افزون گشت و قلمرو دولت اسلامی گسترش یافت و درآمد بسیار شده بود. عثمان بر مقدار عطاها در افزود. سیف از عاصم بن سلیمان و او از شعبی روایت کند: نخستین خلیفهای که به عطاهای مردمصد درهم افزود عثمان بود. عمر برای هر کس از اهل فئ، در ماه رمضان هر روز یک درهم قرار داد و برای زنان پیامبر (ص) هر یک دو درهم. او را گفتند: برایشان طعامی بساز و همه را بر آن فرا خوان. گفت: مردم را در خانه های خودشان سیر میکنم. عثمان همان مقرری عمر را پذیرفت و علاوه بر آن، طعام ماه رمضان را برقرار کرد تا کسانی که به مسجد آمد و شد میکردند و ابناء سبیل و بینوایان در ماه رمضان از آن استفاده کنند. «(2)» یعقوبی گوید: عثمان در عطا، خویشاوندان خود را مقدم داشت و مردم دیگر را به تساوی عطا داد. از این عبارت برنمیآید که این تساوی تا چه مبلغ بود. آیا همه را به پایه آنها که حداکثر را میگرفتند فرا برد یا آنها را پایین آورد و یا حد وسط را رعایت کرد. خویشاوندان عثمان از این کار او راضی بودند؛ زیرا اغلب بعد از فتح مکه اسلام آورده بودند و این طبقه دارای کمترین عطا بودند و چونصحبت از تساوی شد اینان را بر عطا درافزود.
آیا عثمان قواعدی را که عمر نهاده بود لغو کرد یا قواعدی تازه آورد که دیگر با قواعد زمان عمر منطبق نبود بلکه با نسل جدید منطبق بود؟ زیرا نسل زمان عمر در حال انقراض بود. ولی از مآخذ چیزی که این معنای تاریک را بخوبی روشن کند، معلوم نمیشود.
اما در زمان علی (ع) یعقوبی میگوید که علی (ع) مردم را به تساوی عطا داد. از جمله علی (ع) عطای موالی را که غیر عرب بودند به قدر عربها داد و چون براو اعتراض کردند فرمود: من در کتابی نخواندهام که فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق برتری داشته
1- - سمهودی، ج 1، ص 323.
2- - طبری، ج 1، ص 2804.
ص:313
باشند. امیرالمؤمنین علی بیشتر ایام خلافتش را در کوفه بود. مسلماً این مساوات در کوفه هم اعمال شد اما در مدینه نمیدانیم. آنچه میدانیم این است که ولایاتی که بیرون از سلطه خلافت آن حضرت بود، مالی را که برعهده داشتند به مدینه نمیفرستادند. نیازهای مالی خلیفه هم هر روز بیشتر میشد و دیگر فرستادن اموال به مدینه میسر نبود. از سوی دیگر وضع بازرگانی حجاز هم پریشان شده بود که خود در اوضاع اقتصادی و در تقسیم عطا مؤثر افتاده بود.
دگرگونی پرداخت عطا در عصر اموی
اما در زمان معاویه، مصعب زبیری گوید که عبدالله بنصَفوان به معاویه گفت: عطای خود روان ساز و وظیفه کسانی که به عطایشان دسترس نیست مقرر دار. در میان قوم تو کسانی به عرصه وجود رسیدهاند که نامشان در دیوان نیست. زنان خانه نشین قریش را هم فراموش مکن که نشستهاند تا از سوی تو چیزی به آنان رسد. همچنین حلیفان خود را از احابیش که میدانی چسان به یاری تو برخاستهاند از یاد مبر. آنان را با خود و قوم خود بیامیز.
معاویه گفت: چنین کنم. «(1)» از این عبارت برمیآید که اولًا: در این زمان دادن عطا متوقف شده است و ما تاریخ توقف آن را دقیقاً نمیدانیم. و پاسخ مثبت معاویه به این معنا دلیل است که باردیگر به پرداخت آن نظم و نسقی داده است.
ثانیاً: در میان قوم معاویه شماری تازه پا به عرصه وجود گذاشته بودند و مراد از «قوم تو» قریش مکه است و این گروه تازه پدید آمده، نسل تازه هستند و نیز از این نص دانسته نمیشود که آیا مراد، پرداخت عطا به مردم مکه است یا مراد آن گروه از قوم هستند که درمدینه سکونت دارند؛ زیرا دلیلی وجود ندارد که معلوم کند عطا شامل اهل مکه هم میشده است؛ به عبارت دیگر معاویه تابع سیاست سنتی بود که باید مدینه مرکز دیوان و توزیع عطا باشد. و مکه از این باب به حساب نیاید. با علم به این که مکه خود درآمدی خاص دارد که از تجارت و حاجیان حاصل میشود. به ناچار دیوان و گسترش آن نیاز به تجدید نظر داشت.
1- - نسب قریش، ص 389.
ص:314
ثالثاً: معاویه را توجه میدهد که به پیر زنان قریش توجه کند ولیصراحت ندارد که میخواهد که آنها را هم در شمار گیرندگان عطا قرار دهد. بلکه مقصود کلی این است که آنان را چیزی دهد.
رابعاً: معاویه احابیش را در عطا داخل کرده و آنان را با قریش برابر نمود. مراد از احابیش کِنانه است ولی از عبارت برنمیآید که آیا معاویه برای آنان دیوانی مخصوص و قائم به ذات خود ترتیب داد یا این که در دیوان مدینه تجدید نظر کرد؛ یعنی دیوان را توسعه داد تا شامل بادیه نشینان نیز گردید.
بلاذری گوید: عبدالرحمان بن زید بن خطّاب را با معاویه اختلاف پیش آمد که موضوع آن مالکیت زمینی بود. قاضی به سود عبدالرحمان رأی داد. معاویه به وکیل خود نوشت که قرار قاضی را اجرا کند و دین او را بپردازد و نام او در زمره شرف عطا درآورد و این هم به سبب خویشاوندی نزدیک او با عمر بود. از عبارت بر میآید که شرف عطا در زمان معاویه موجود بوده. عمر آیین شرف عطا را در حجاز مقرر نداشت، پس باید بعد از او پدید آمده باشد. البته در منابع، تاریخ پدید آمدن آن روشن نیست. ممکن است که در زمان معاویه متداول شده باشد و مقدار آن، چنانکه در دیگر اقالیم دو هزار درهم بوده است.
بلاذری میگوید اعرابئی نزد مروان آمد و گفت: برای من چیزی مقرر کن. مروان گفت: دفتر را بستهایم. اعرابی گفت: ولی من همان کسم که گفته است:
اذا مدح الکریم یزید خیرأ وانْ مُدِحَ اللئیم فلایزید
او نخست مروان را مدح گفته بود و سپس هجوی کرده بود. مروان گفت: تو همانی وباید برایت چیزی مقرر نمود و مقرر نمود. «(1)» بلاذری گوید: چون خبر مرگ مصعب به عبدالله بن زبیر رسید به عامل خود در مدینه نوشت که برای دو هزار تن از مردم مدینه و حوالی آن چیزی مقرر دار. او نیز مقرر کرد ولی مالی نرسید که آن را ادا کند. از این رو آن را «فرض باد» نام نهادند. واقدی گوید که این فرض در زمان حکومت ابن حاطب بود.
از این عبارت برمیآید که در زمان ابن زبیر در مدینه کسانی بودهاند که نامشان در دفتر عطا نبوده است و مراد او از ترتیب آن مقرری، پدید آوردن قوایی بوده، تا در برابر قوای امویان
1- - انساب الاشراف، ج 5، ص 130.
ص:315
مقاومت توانند کرد. نه برای فتوحات اسلامی.
و نیز هَیْثم بن عَدِّی روایت کند که اعرابیی نزد ابن زبیر آمد و گفت برای من چیزی مقرر کن. ابن زبیر گفت: نامش را بنویسید. نوشتند و اعرابی گفت: اکنون بده. گفت: اول به جنگ برو. اعرابی گفت: چه بد معاملهای است، خون نقد بدهم برای درهم نسیه، هرگز چنین نخواهم کرد. از این برمیآید که خزانه ابن زبیر خالی بوده است.
از زمان عبدالملک بن مروان نصوصی در دست است و حکایت از آن دارد که او «فرضهای» تازهای وضع کرده است. ابن عساکر گوید که انَس حَفْص بن عمر انصاری را گفت:
چهل تن از انصار را نزد عبدالملک بن مروان برد و برای هر یک از ما چیزی مقرر نمود و چون بازگشت ما هم بازگشتیم. «(1)» واقدی گوید عبیدالله بن ابی رافع از پدرش معاویة بن عبداللَّه روایت کرد که محمد بن حنفیّه نزد عبدالملک رفت. عبدالملک تعهد کرد که وام او بپردازد وصله رحم کند و از او خواست که نیازهای خویش برشمارد.
محمد وام و نیازهای خود برشمرد و برای فرزندان خود و غیر ایشان از خواص و موالی خود طلب عطا نمود. عبدالملک اجابت کرد ولی عطا دادن به موالی بر او گران میآمد. محمد اصرار ورزید و او عطاهایی معین کرد ولی کمتر از معمول. محمد بازهم با او به گفتگو پرداخت و عبدالملک بر مقدار آنها درافزود. پس همه نیازهای او را برآورد. محمد اجازت خواست که بازگردد، عبدالملک او را اجازه بازگشت داد.
ابوالفرج اصفهانی گوید که عبدالملک دو هزار درهم غله به اسماعیل بن یسار داد و در عطای او بیفزود و وظیفه معین کرد. «(2)» از عبارت اصفهانی برمیآید که عطا غیر از وظیفه (فرض) است. گاهی ممکن است کسی از هر دو بهرهمند شود. و از داستان محمد بن حنفیه برمیآید که برای موالی چیزی مقرر نمیداشتند مگر در مواقع معین. و خلاصه آن که در مدینه شماری بودهاند که آنان را عطا مقرر نبوده است.
در زمان سلیمان بن عبدالملک در مدینه، برای مردم مقرری تازهای معین شد. یعقوبی
1- - تهذیب تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 4، ص 383.
2- - اغانی، ج 13، ص 100، 101.
ص:316
در تفصیل آن گوید: سلیمان بن عبدالملک در سال 97، حج به جای آورد و میخواست برای پسرش ایوب به ولایت عهدی بیعت بگیرد. پس مالی به میان مردم قسمت کرد. و قریش را هر یک چهارهزار درهم عطا مقرر داشت ولی حلیفان و موالی آنان را هیچ نداد. مردم نزد او رفتند و گفتند که ما را چهار هزار درهم دادهای و حلیفان و موالی ما را ندادهای ما به جای تو این مال به آنها میدهیم که نمیخواهیم چیزی بر تو تحمیل کنیم. سلیمان چهار هزار عطای دیگر هم مقرر داشت. از این حکایت برمیآید که:
اولًا: نام شمار بسیاری از اهل مدینه در دفتر عطا نبوده است.
ثانیاً: از قریش شمار بسیاری در مدینه بودهاند که حداقل چهار هزار نفر آنها در دفتر عطا نبودهاند.
ثالثاً: حلیفان و موالی قریش شمارشان از قریشیان کمتر نبوده است. هر چند شماره دقیق آنها را نمیدانیم و از اصول و تنظیماتشان بیخبریم. شاید وضع قریش شبیه وضع عشیره های دیگر بوده و آنها را نیز حلیفان و موالی بوده است.
رابعاً: سلیمان بن عبدالملک فقط خشنودی عربها را میخواسته و مخصوصاً قریش را.
خامساً: وقتی قریش میگویند که ما عطای خود به موالی و حلیفان خود میدهیم، معلوم میشود وضع مالی خودشان مطلوب بوده و نیازی به عطا نداشتهاند.
یوسف بن الماجشون گوید که من در زمان سلیمان بن عبدالملک زاده شدم. سلیمان برای من مقرری معین کرد از همان زمان ولادت. چون نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید، در دیوان نگریست و نام مرا دید، گفت من از مولد این پسر خبر ندارم. او هنوزصغیر است و اهلیت گرفتن وظیفه ندارد، پس مرا رد کرد.
در اغانی هم حکایتی است که از آن برمیآید که سلیمان بن عبدالملک تنها بزرگسالان را عطا میداد و این امر سبب شده بود که برخی برای این که خود را بزرگسال قلمداد کنند حیله ها برمیانگیختند.
ص:317
عطا در عصر عمر بن عبدالعزیز
در باب عطا در عصر عمر بن عبدالعزیز نسبتاً آگاهی فراوان داریم. زیرا عمر بن عبدالعزیز مردی پرهیزگار بود و سالهای دراز هم امارت مدینه داشت سپس به خلافت رسید و اصلاحات او در دواوین و نظامات عطا موجب خشنودی مورّخان شده است.
آنچه از اعمال عمر بن عبدالعزیز روایت شده نسبتاً اندک است، آن هم در قضایای فرعی است؛ یعنی به آن اندازه نیست که بتوان از روی آنها به بیان ارزش اصلاحات این خلیفه پرداخت ولی میتوان از مجموع آنها به یک خط اصلی و یک نتیجه کلی رسید. و آن خط اصلی و نتیجه کلی این است که اصلاحات او اساس نظامات گذشته را واژگون نساخت و هرگز طرحی نو در این راه نینداخت. بلکه به بعضی تعدیلات پرداخت و فرمان داد که هر چه از قاعده خود خارج شده یا دستخوش اهمال گردیده است، از نو به قاعده اول بازآید. همچنین از نوشته ها برمیآید که اصلاحات او مورد تأیید مردم بوده است. البته این که میگوییم سخن تأیید آمیز چند نفر معدود است و نمیدانیم که آیا شامل همه مردم هم بوده است یانه. یعنی ممکن است مورّخان موارد رضایت را نقل کردهاند و از ذکر موارد عدم رضایت غفلت ورزیده باشند. همچنین برای ما روشن نکردهاند که وضع اقتصادی و مالی دولت چگونه بوده است و اموال چگونه و به چه مقدار میرسیده و تا چه مقدار و یا تا چه حد در اصلاحات او به کار میرفته و اثر آنها در اوضاع عمومی اقتصادی تا چه اندازه بوده است.
همه همّ عمر بن عبدالعزیز آن بود که اگر بتواند در تنظیم دیوان عطا به همان راهی برود که عمر بن خطاب رفته بود ولی برای او پیروی از آن سنت دیرینه جزء به جزء میسر نبود؛ زیرا از آن زمان سالها گذشته بود و اوضاع و احوال جامعه اسلامی تغییر کرده بود. با این همه میتوان گفتکهاصلاحات عمر بن عبدالعزیز، محافظهکارانه و روی درگذشته داشته است.
آنچه را در منابع ما از اعمال او در باب عطا آمده است، میتوان چنین شماره کرد:
1- قسم یا نصیب؛ از روایات چنین برمیآید که عمر بن عبدالعزیز مالی را در میان مردم بطور تساوی تقسیم میکرد و آن را «قسم» مینامید. «(1)» در باب مقدار آن روایتی است که واقدی از عم خود هیثم بن واقد نقل میکند که من در سال 99 متولد شده بودم، عمر بن
1- - ابن سعد، ج 5، ص 254.
ص:318
عبدالعزیز که به خلافت رسید سه سال از عمر من گذشته بود و از قسم او مرا سه دینار رسید. «(1)» از این روایت برمیآید که قسم شامل اطفال هم میشده و مقدار آن سه دینار بوده است. در حالی که در عطا سهم اطفال ده دینار بوده است. پس قسم چیزی است غیر از عطا و شاید چیزی بوده افزون بر عطا. و ما نمیدانیم که آیا سهم بزرگان هم در قسم سه دینار بوده یا بیشتر؛ به عبارت دیگر خرد و کلان را مساوی میداده یا کودکان را کمتر.
2- عطا؛ روایتی هست که ابراهیم بن محمد بن طلحه گفته است: به دست من، سه عطا در میان قوم من تقسیم شد. مؤید این، روایت دیگری است که عمر بن عبدالعزیز برای مردم مدینه در مدت دو سال و پنج ماه و ده روز کم، سه بار عطا توزیع کرد از تقسیم سه عطا در دو سال و خردهای بر میآید که در عصر اموی عطا را موعد ثابتی نبوده است و اگر فرض کنیم که هر سال یک بار عطا داده میشد، پس دوبار از آن سه بار عطای دو سال بوده و عطای سوم عطای سوم بوده که زودتر از موعد مشهور پرداخت شده است.
3- فرض (مقرری)؛ این عطا مربوط به کسانی بوده که از گرفتن عطا محروم بودهاند. و واقدی گوید که عمر بن عبدالعزیز برای ابوبکر بن محمد بن عمرو بن حَزْم نوشت مردم را «فرض» مقرر کن ولی به بازرگانان مده. زیرا بازرگانان نیازی به گرفتن آن نداشتهاند. علاوه بر آن به شرکت در جهاد و غزو رغبتی نشان نمیدادهاند. زیرا در آمدهایی داشتند که آنان را از گرفتن عطا بی نیاز میکرد.
و در روایتی آمده است که ابان بنصالح بر عمر بن عبدالعزیز داخل شد. عمر پرسید که آیا نام تو در دیوانی هست؟ گفت: با دیگران را ناخوش میداشتم ولی با تو، نه. عمر برای او فرضی معین نمود. «(2)» ابوالفرج اصفهانی گوید که نصیب بن رماح شاعر به عمر بن عبدالعزیز گفت: دخترانی دارم که رنگ سیاه من بازار آنها را کساد کرده است. من سیاهان را نمیخواهم و سفیدان آنها را نمیخواهند. عمرپرسید: حال چهمیخواهی؟ گفت: برایشان چیزی مقرر کن و عمر مقرر کرد.
عمر نه تنها عطاهای تازه مقرر مینمود، برای کسانی هم که به نحوی عطایشان قطع شده بود تجدید عطا کرد. واقدی گوید که عمر بن عبدالعزیز نوشت که عطای خارجة بن زید که
1- - ابن سعد، ج 5، ص 255.
2- - ابن سعد، ج 6، ص 230.
ص:319
قطع شده بود بار دیگر برقرار گردد. خارجه نزد ابوبکر بن حَزْم رفت، گفت نمیخواهم که این عمل موجب شود که کسانی بر امیرالمومنین زبان بدگویی گشایند که کسان دیگری همانند من هستند. اگر برای همگان تجدید عطا کند نیکوتر خواهد بود. عمر نوشت نپندارم که مالی که موجود است نیاز همگان را برآورد، اگر مالی موجود شود چنین خواهم کرد. «(1)» از این عبارت برمیآید که عمر عبدالعزیز عطای همه کسانی را که عطایشان قطع شده بود نپرداخت؛ زیرا او به امکانات مالی توجه داشت نه به استحقاق افراد.
عبداللَّه بن علاء بن زیر گوید: به عمر بن عبدالعزیز گفتم من چند سال در حال عصیان بودهام و از عطا محروم. عمر دستور داد که عطای او مقرر شود و آن سالها را هم که نگرفته است به او بدهند. از این عبارات برمیآید کسانی که بر ضد خلافت عصیان میکردهاند، عطایشان قطع میشده است. البته ننوشتهاند که عبداللَّه بن علا در کدام عصیان شرکت داشته ولی این را میدانیم که شورشهای مردم حجاز بر ضد امویان محدود بوده است. مشهورترین آنها شورش مردم مدینه علیه یزید و طرفداری آنها از ابن زبیر بوده. لابد این شورشها سبب شده است که نام عده بسیاری از دفتر عطا حذف شود. ولی قول راجح این است که عطای بسیاری از آنان بعداً مقرر گردید.
4- مقدار عطاء؛ گویند ابوبکر بن عمرو بن حَزْم به عمر نوشت: قومی از انصار هستند که سالخورده شدهاند ولی هنوز عطاء الشرف آنها نرسیده است، اگرصلاح میدانی نام آنها را در عطاء الشرف ثبت کنیم. عمر پاسخ داد: اما در آنچه تذکر داده بودی که مردانی سالخورده شدهاند ولی هنوز عطاء الشرف آنها نرسیده است جز این نیست که شرف شرف آخرت «(2)» است. والسلام.
از این روایت بر میآید که شرف العطاء مربوط به سن بوده است؛ یعنی سنت بر این جاری بوده که آن را در حق سالخوردگان معمول میداشتهاند. ولی در پرداخت آن اجازهصریح خلیفه شرط بوده است. شرف العطاء تا زمانی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت نشست منسوخ شده بود و ما سبب و نتیجه آن را نمیدانیم. ولی عمر بن عبدالعزیز به بعضی از رجال دو هزار
1- - ابن سعد، ج 5، ص 356.
2- - انساب الاشراف، ج 7، ص 139، چاپ عکسی قاهره.
ص:320
درهم شرف العطاء داد. «(1)» عمر بن عبدالعزیز شرف العطاء و مقدار آنها را نه تنها به حال خود رها کرد که انواع دیگری از عطا رانیز معمول داشت؛ مثلًا واقدی میگوید: قاسم بن محمد بن مُخیمره نزد عمر بن عبدالعزیز آمد و از او خواست وامی را که بر عهده دارد ادا کند. عمر پرسید وام تو چقدر است؟ گفت: یا امیرالمؤمنین مرا از کسب و تجارت بی نیاز کن. پرسید: چگونه؟ گفت: برایم مقرری قرارده. گفت قرار دادم شصت دینار و نیز فرمودیم که خانه و خادمی به تو دهند. گویند که قاسم بن مخیمره میگفت: سپاس خدا را که مرا از کسب و تجارت بی نیاز کرد. در دکان خود میبندم و دیگر هیچ همّ و غمی ندارم.
5- رزق مردگان؛ واقدی از سعید بن مسلم بن بانَک روایت کند که میگفت: شنیدم عمر بن عبدالعزیز زمانی که خلیفه بود میگفت: حلال نیست برای شما که از بابت مردگانتان چیزی بگیرید. پس آنها را به ما باز گردانید. «(2)» عطای مردگان چیز تازهای نبود. بلکه پیش از عمر بن عبدالعزیز معمول بوده است. او نیز در آغاز آن را پذیرفت ولی سپس ملغایش ساخت. مصعب زبیری گوید که قدامة بن ابراهیم جُمَحی میگفت: عمّهام مرده بود و عطایش در بیت المال مانده بود. من سوار شده نزد عمر بن عبدالعزیز رفتم، او در آن ایام والی مدینه بود و در رَسّ میزیست. رَسّ ملک او بود. خبر مرگ عمهام را به او دادم. گفت: مُرد وعطایش در بیت المال مانده؟ گفتم: آری. پس به عبداللَّه بن عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عمر بن خطاب که خازن بیت المالش بود نوشت: آن عطا به من دهد، او نیز عطای او به من داد. «(3)» 6- عمر بن عبدالعزیز رزق عامه و خاصه را از هم جدا نمود و نوشت از این پس هیچ یک از عمّال نباید هم از رزق عامه استفاده کنند و هم از رزق خاصه و هر کس از دو مکان مالی دریافت کرده باید از او پس گرفته شود و به جایی که از آنجا گرفته است باز گردانده شود.
به نظر میرسد که مراد از «رزق خاص» حقوقی بوده که کارگزاران اعمال دولت
1- - ابن سعد، ج 5، ص 255.
2- - ابن سعد، ج 5، ص 255.
3- - نسب قریش، ج 164، ص 182، نسخه خطی آکسفورد.
ص:321
میگرفتهاند؛ مثل همین حقوق کارمندی که امروز متداول است. چنین کسان که از یک محل حقوقی دریافت میکردهاند، مشمول پرداخت عطا نمیشدهاند.
7- عطای کودکان؛ از روایت چنین بر میآید که عمر بن عبدالعزیز برای همه کودکان عطا مقرر کرد و سن کودکی را تا پانزده سالگی مقرر داشت. عمر بن عبدالعزیز سن پانزده سالگی را از آن رو حد میان خردسالی و بزرگسالی قرار داد که برای او روایتی از ابنِ عمر نقل کردند که گفته بود: «در روز احد پیامبر سپاه خود را عرض میدید. من چهارده ساله بودم مرا اجازت نداد که در جنگ شرکت کنم. اما در روز خندق که پانزده ساله شده بودم اجازت فرمود که در جنگ شرکت کنم» عمر بن عبدالعزیز گفت: این است حد بین خردی و کلانی و به عمال خود نوشت برای پانزده سالگان مقرری تعیین کنند و کمتر از پانزده سال را ملحق به عیالات مرد نمایند. «(1)» ابو معشر از نافع روایت کند که عمر بن عبدالعزیز در زمان خلافت خود به سراسر بلاد نوشت که چهارده سالگان را عطا مقرر نکنید و پانزده سالگان را چون جنگجویان عطا دهید.
اما مقدار عطای اطفال، واقدی از پدرش روایت میکند که من خردسال بودم مرا دایهام نزد ابوبکر بن حَزْم برد او یک دینار در دست من گذاشت. من در سال 100 متولد شدهام. سال بعد دیناری دیگر بر آن افزود و دو دینار شد. «(2)» اما عطا بعد از خلافت عمر بن عبدالعزیز: در این باب اشارات اندکی آمده است. در زمان خلافت هشام خبری هست از مردی از انصار از بنی حارثه که نامش را از دیوان عطا قلم گرفته بودند. به هشام بن عبدالملک گفت: که من مردی هستم از انصار که به این سن رسیدهام و نام من در دیوان عطا نیست. اگر خواهد نام من ثبت کند.
هشام رو به او کرد و گفت: به خدا سوگند چیزی برای تو مقرر نمیکنم تا در چنین شبی از سال آینده.
ابن شَبّه از ... عمر بن علی بن ابی طالب روایت میکند که چون زیدیه بر هشام خروج کردند، هِشام یک سال عطای مردم مکه و مدینه را بازداشت. زبیربن بکّار روایت کند که نصیب نزد عبدالواحد النصری رفت. او امیر مدینه بود. نصیب میخواست برای قوم خود بنی ضَمره مقرریی معین شود. پس همه را نزدِ او برد. در آن میان چهار تن بودند که هنوز به حد
1- - ابن سعد، ج 4- 2، ص 105.
2- - ابن سعد، ج 5، ص 258.
ص:322
بلوغ نرسیده بودند. امیر آن چهار تن را رد کرد. و چون او را قانع کردند که به حد بلوغ رسیدهاند برایشان مقرری معین کرد. «(1)»
عطاء در عصر عباسی
چون عباسیان به خلافت رسیدند به اقلیم حجاز توجه خاص نشان دادند. و همواره خلیفه خاصترین خاصان خود را به امارت حجاز میفرستاد. عباسیان به حج هم اهتمام داشتند. خلفای نخستین عباسی برای جلب مردم و علمای حجاز سخت میکوشیدند و آنان را به دربارهای خود نزدیک ساختند و شماری از علمای حجاز را به قضای بغداد برگماشتند.
مسلماً مسئله عطای مردم حجاز نیز مورد توجهشان بوده است. زبیر بن بَکّار به اسناد خود ازصالح بن دینار از موالی خُزاعیان روایت میکند که ابو جعفرالمنصور حج به جای آورد و به هر یک از اشراف قریش هزار دینار داد. و به همه مردم مدینه عطا داد ولی از عطای اشراف کمتر.
از کسانی که هزار دینار گرفت یکی هِشام بن عُرْوه بود. زنان قریش را نیز بی نصیب نگذاشت.
به آنها کاسههای طلا و نقره و جامه داد. منصور در مدینه چنان بذل و بخششی میکرد که تا آن زمان کس ندیده و نشنیده بود. «(2)» از زمان مهدی اطلاعات بیشتری در دست داریم. ممکن است منصور همه مردم مدینه یا بیشتر آنها را به سبب همراهی با محمد النفس الزکیّه از عطا محروم کرده باشد. چون مهدی بر سر کار آمد عطای آنان را بازگردانید.
زبیر بن بکّار گوید: اما مَغیرة بن خُبَیْب که مورد لطف مهدی بود از سوی او سرپرستی عطای مردم مدینه را بر عهده گرفت و هزار مقرری به او واگذار کرد که به هر که میخواهد بدهد. این امر در مدینه شهرت دارد.
نیز زبیر بن بکار روایت میکند از یوسف بن عبداللَّه بن سالم الخیاط که گفت: چون امیرالمؤمنین مهدی مُغَیْرة بن خُبَیْب را هزار مقرری داد که به هر که خواهد بدهد، ابو عبداللَّه بن سالم نزد او آمد و با خواندن دو بیت شعر که سروده بود بر او اعتراض کرد.
1- - اغانی، ج 1، ص 375- 373.
2- - جمهرة نسب قریش، ج 1، ص 303.
ص:323
مغیره او را گفت: کدام را بیشتر دوست داری. آیا مقرری را به تو دهم یا به پسرت یونسْ. گفت: من پیری هستم که امروز یا فردا خواهم مرد آن مقرری را به پسرم ده. پس پنجاه دینار برای من «فرض» تعیین کرد. در زمان هارون الرشید ابوبکر بن عبداللَّه زبیری عهده دار پرادخت عطا بود خلیفه هَرْثَمه و خلیفه ایوب بن ابی سُمَیْره برای رسیدگی به دفاتر عطا آمده بودند، چون نوبت به من رسید گفتند که تو از هُذَیل هستی ولی نامت در میان آل زبیر ثبت شده ما بیش از پانزده دینار به تو میدهیم. ابوبکر بن عبداللَّه گفت: شما را فرستادهاند که پیروی کنید نه بدعت بگذارید. آنها نیز امضاء کردند و مراصدو پنجاه دینار دادند. «(1)» نیز زبیر بن بکّار روایت میکند از یحیی بن محمد که او گفت: مهدی عباسی در سال 164 مالی را به دست مُغیرة بن خُبَیْب قسمت کرد. شیوخ بنی هاشم را هر یک شصت و پنج دینار داد و فروتران را چهل و پنج دینار. شیوخ قریش را چهل و پنج دینار داد و فروتران را بیست و هفت دینار. شیوخ انصار را بیست و هفت دینار داد و فروتران را هفده دینار. عرب را از موالی بیشتر داد و نمیدانم چقدر. شیوخ موالی را پانزده دینار داد و فروتران بر حسب وجب داد. شش تایی را شش دینار و پنج تایی را پنج دینار و چهارتایی را که کمتر از همه بودند چهار دینار. شمار مردمی که نامشان را نوشته بودند هشتاد هزار نفر بودند. مُغَیْرة بن خُبَیْب گوید:
بعضیها را نقیبان غفلت کرده و نامشان از قلم افتاده بود من آنها را از مال خود دادم آن قدر که مجبور به قرض شدم. «(2)» از این عبارت بر میآید که:
1- مهدی به مردم مدینه عطا داد. معلوم میشود به هنگام به خلافت نشستن مهدی، مردم مدینه عطایی نمیگرفتهاند.
2- مهدی هزار مقرری جدید برای مردم مدینه معین کرد. معلوم میشود که این عطای برای همه مردم مدینه نبوده است بلکه مجالی بوده برای دادن مقرریهای تازه و مسلّم است که این مقرری جدید همه کسانی را که در دفتر عطا نبودهاند در بر نمیگرفته با این همه از اهمیت خاصی برخوردار بوده است.
1- - جمهرة نسب قریش، ص 110؛ اغانی، ج 18، ص 98.
2- - جمهرة نسب قریش، ص 111؛ خطیب، ج 13، ص 194.
ص:324
3- خلیفه امیر شهر را مأمور توزیع عطار کرده است؛ بدینگونه میخواهد به او آزادی شخصیت دهد. به شرطی که آنچه میکند بیرون از خط سیاست دولت نباشد بلکه باید در خط آن سیاست حرکت کند.
4- گاه افراد خود نامشان در دیوان هست و نام پسرانشان نیست.
5- عطا موروثی نیست، از این رو ابوعبداللَّه بن سالم ترجیح داد که نام پسرش ثبت شود تا بعد از وفات او از عطا محروم نشود.
6- هر چند ترتیب دیوان مطابق ترتیب انساب بوده ولی گاهی نام فردی در دفتر عشیره دیگری غیر از عشیره خویش ثبت میشده.
7- عطا به اختلاف عشایر، تغییر میکرده است، مثلًا مقرری هُذَیل پانزده دینار بوده و عطای آل زبیر پنجاه دینار ولی ما از مقرری عشایر دیگر خبر نداریم و نمیدانیم آنچه میگرفتهاند جنبه عطای مستمری داشته یا یک بخشش که دیگر تکرار نمیشده است.
8- افراد عشیره در عطا برابر نبودهاند؛ یعنی شیوخ از مردم عادی بیشتر میگرفتهاند و فرق میان حد اعلا و حد ادنی بسیار بوده است. قول راجح این است که اکثر افراد قبیله حد ادنی را میگرفتهاند.
9- تنها بنی هاشم حد اعلای عطا را میگرفتهاند و پس از آنها قریش بودهاند و پس از قریش انصار و سپس موالی.
10- موالی را حساب دیگری بوده که در واحدهای قبیلهای فرق داشته ولی از عبارت کیفیت آن روشن نمیشود.
11- نقیب کسی بوده کهصورت میداده و موقع هر کس را بیان میکرده و گاه خود در کار، اعمال نظر میکرده است.
12- شمار کسانی که در مدینه عطا میگرفتهاند هشتاد هزار تن بودهاند.
13- این عطا غیر از اموالی بوده که مهدی بهصورت بذل و بخشش به بعضی میداده است؛ مثلًا در سفریکه مهدیبهمدینه کرده، بههریک از قریش یک دینار و هفت جامه داده است. «(1)» ابوالفرح اصفهانی گوید که ابن المولی مهدی عباسی را مدح گفت. مهدی فرمان داد ده هزار درهم و جامهای به او دهند و نیز حسابدار خود را گفت که برای او و زن و فرزندش
1- - نسب قریش، ص 242.
ص:325
چیزی مقرر دارند که هر سال به آنها داده شود. به گونهای که هزینه آن سال را کفایت کند. و آنها را به شرف العطاء ملحق ساخت. «(1)» در زمان هارون الرشید به مردم مدینه در یک سال سه عطا داده شد. مُصْعَب بن عبداللَّه زبیری گوید: در آن سال که به مدینة الرسول آمد و پسرانش محمد امین و عبداللَّه مامون هم با او بودند. مردم را سه عطا داد. در آن سال میان مردان و زنان مالی تقسیم کرد که مقدار آن هزار هزار و پنجاه هزار دینار بود. و هم در آن سال برای پانصد تن از وجهای موالی مدینه مقرری معین کرد و بعضی را مقرری شرف تعیین نمود که از آن جمله بود یحیی بن مسکین و ابن عثمان و مفراق مولای بنی تمیم. «(2)» جَهشیاری گوید: رشید حج به جای آورد. یحیی و فضل و جعفر هم با او بودند. چون به مدینه وارد شد، با یحیی به مجلس نشست و دست عطا گشود. سپس محمد امین با فضل بن یحیی به مجلس نشست و مردم را عطا داد و پس از او عبداللَّه مأمون با جعفر به مجلس نشست و مردم را عطا داد. مردم مدینه آن سال را سال «سه عطا» نامیدند و هرگز چنان عطایی که در ایام برمکیان دیدند در هیچ زمانی ندیدند. «(3)» مُصْعَب زبیری گوید: ابوبکر بن عبداللَّه بن مصعب از اشراف قریش و وجهای ایشان بود. هارون الرشید او را امارت مدینه داد. او دوازده سال و سه ماه و یازده روز بر سر کار بود.
هارون او را عزیز میداشت. به دست او نیمی از عطا و جامه و بخششی در سال 181 ه. به مردم مدینه رسانید و در سال 186 ه. سه عطا و جامههای فاخر داد.
نیز گوید که عمران بن محمد گفت: ابوبکر بن عبداللَّه مرا فرستاد که سه عطا بستانم.
آنها در بیت المال هارون الرشید در خانه عایشهصغری فرود آمده بودند. من از آنجا سه عطا گرفتم که مبلغ آن هزار هزار و دویست هزار دینار بود. هر عطا چهارصد هزار دینار و در سال 188 ه. نصف عطا و جامه و بخششی بزرگ داده شد. «(4)» زبیر بن بکّار از یونس خیاط روایت کند که مُغَیرة بن خُبَیْب برای یونس بن عبداللَّه بن سالم پنجاه دینار عطا در سال معین کرده بود. چون در زمان رشید آن سه عطا به دست بکار
1- - اغانی، ج 3، ص 299.
2- - طبری، ج 3، ص 763.
3- - الوزراء و الکتاب، ص 221 و 222، طبع مصطفی السقا.
4- - نسب قریش، ص 163.
ص:326
بن عبداللَّه داده شد خلیفه او و خلیفه ایوب بن ابی سُمَیْره که نامهایی را که در دفاتر نوشته بود بررسی میکردند مرا گفتند که تو از هُذَیل هستی از چیست که نام تو در زمره آل زبیر آمده است. اکنون تو را به سرِ جای خودت میفرستیم و پانزده دینار عطا به تو تعلق میگیرد. من گفتم که شما را فرستادهاند از آنچه مقرر داشتهاند متابعت کنید نیامدهاید که بدعتی تازه بگذارید آنها برای منصد و پنجاه دینار مقرر داشتند. «(1)» نصّی که زبیر بن بَکّار از عم خود مصعب زبیری نقل کرده، چند نکته را روشن میکند:
اول- مردم مدینه را در سالهای 181 و 188 ه. نصف عطا و جامه و نیز بخششی ارزانی داشتند.
دوم- در سال 186 ه. سه عطا داده شد و شاید این همان چیزی باشد که جهشیاری به آن اشاره میکند.
سوم- مجموع عطا به چهارصد هزار دینار رسید و عطا را به دینار حساب میکردهاند.
چهارم- معلوم نمیشود که آن نصف دیگر عطا بعدها داده شد یا نکول گردید. و اگر آن سهعطا بهجای سالهاییبودهکه درآنها عطایی داده نشده، آیا در سالهای بعد عطا داده شد یا نه.
پنجم- از نص زبیر بن بکار بر میآید که مقرری هُذَیل پانزده دینار بوده و سهم قریشصد و پنجاه دینار.
ششم- از عبارت جهشیاری بر میآید که توزیع کنندگان عطا، برمکیان بودهاند.
همچنین در منابع نیامده است که بعد از عهد رشید عطایی داده شده باشد ونیز نمیدانیم از چه زمانی بکلّی پرداخت عطا متوقف شده است.
عطای موالی
رسول اکرم (ص) در مکه دعوت آغاز کرد و پایههای دولت اسلام در مدینه استوار گردید و هنوز به رفیق اعلیصعود نکرده بود که دین او سراسر جزیرةالعرب را فرا گرفت. چون ابوبکر به خلافت رسید و به شورش ردّه پایان داد، پایههای فتوحات اسلامی نهاده شد و سپاه اسلام مهیای کارزار شده بود و اسلام که تا آن زمان منحصر در قوم عرب بود، آهنگ خروج از
1- - اغانی، ج 18، ص 185.
ص:327
جزیرة العرب نمود. در این روزگاران درفش فتوحات بر دوش قوم عرب بود و بنابراین، عطایا به میان آنها تقسیم میشد.
البته طبیعت جهانی اسلام از همان ایام پیامبر (ص) و خلافت ابوبکر، شماری از غیر عرب را هم به خود جلب کرده بود و دولت اسلامی و جامعه اسلامی آنان را به چشم یک مسلمان مینگریستند، پس شماری از غیر عرب نیز مشمول عطا گردیدند.
در برخی از منابع، آمده است که عمر برای آن عده از موالی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند مقرری معین کرد، به قدر آنچه برای مهاجرین و انصار معین کرده بود. «(1)» نیز ابن سعد گوید: عمر برای مردم بر حسب منزلتشان و قرائتشان از قرآن و جهادشان مقرری معین کرد. پس برای باقی کسان تنها یک باب گشود و برای هر مردی بیست و پنج دینار معین کرد. در برخی کتب آمده است که برای هرمزان دو هزار دینار معین کرد. و سیف از عاصم بن سلیمان از عامر شعبی روایت میکند که عمر برای هر نوزادی در اراضی مفتوحه، در سراسر ماه رمضان، یک درهم در روز مقرر نمود. «(2)» البته شمار موالی در این ایام هنوز اندک بود. زیرا اسلام همچنان در محدوده جزیره بود که مردمش عرب بودند و مرکزش مدینه که نظم دهنده عطای مردمِ آن، عمر بود.
اما پا گرفتن دولت اسلامی و گسترش آن سبب هجرت عجمان به مدینه شد؛ زیرا برای مهاجرت رادع و مانعی نبود. از سوی دیگر وضع اقتصادی حجاز رونق گرفته بود. بدون تردید همه عجمان و موالی که در مدینه بودند مشمول عطا نمیشدند ولی بعضی وقتها موقعیتهایی پیش میآمد که آنها را به کار میگرفتند و برخی را در عطا شرکت میدادند، هر چند جامعه عربِ مدینه، به آن به دیده رضا نمینگریست. اما در عهد امویان ابن سعد روایت میکند که محمد بن حَنَفیه به دیدار عبدالملک بن مروان رفت و خواست که وامش را ادا کند و حق خویشاوندی به جای آورد و نیازهای او برآورد. محمد بن حنفیه وام خود و نیازهای خود و فرزندان و موالیاش را به او بنوشت.
عبدالملک خواستِ او اجابت کرد ولی قرار دادن مقرری برای موالی بر او گران آمد.
محمد اصرار کرد. عبدالملک چیزی کمتر از دیگران مقرر داشت. محمد بار دیگر به او اصرار
1- - ابن سعد، ج 3، 1، ص 213، 219؛ الاموال، ص 552؛ البدء و التاریخ، ص 168.
2- - طبری، ج 1، ص 2804.
ص:328
کرد. عبدالملک مقرری آنها را بالا برد تا آنجا که رضایت خاطر او به جای آمد. محمد از عبدالملک اجازت خواست که باز گردد. عبدالملک اجازت داد. «(1)» از این خبر برمیآید که عبدالملک پس از اصرار محمد با مقرری موالی موافقت کرد.
شاید محمد بن حَنَفیه میدانسته که این کار شدنی است و سابقه دارد که اصرار کرده است؛ زیرا عبدالملک هرگز به موالی محمد بن حَنَفیّه بذل عطا نمیکرد در حالی که دیگر موالی محروم بودهاند.
واقدی گوید: چون عبداللَّه بن زبیر در مکه خروج کرد والی اموی مدینه عمرو الْاشْدَق بود، عمرو بن زبیر را با چهارصد سپاهی و جمعی از موالی و جمعی که در دیوان نامی نداشتند روان نمود. «(2)» محمد بن مصعب قَرْقَسانی از ابوبکر بن ابیمریم روایت میکند که عمر بن عبدالعزیز، عرب و موالی را در رزق و جامه و معونت و عطا یکسان نمود. ولی مقرری موالی آزاد شده را بیست و پنج دینار قرار داد. «(3)» از این عبارت بر میآید که موالی و عرب در عطا برابر بودهاند و نیز در امور دیگر، جز در مقرری که موالی آزاد شده را بیست و پنج دینار داد. ولی معلوم نمیدارد که مقدار مقرری عرب یا مقرری اصناف دیگر موالی، چقدر بوده است.
مصعب زبیری گوید که چون رشید به مدینه آمد میان مردم آنجا سه عطا تقسیم کرد و برای پانصد تن از وجوه اهالی، فریضههایی معین نمود. بعضی را شرف العطاء داد که از آن جمله بودند؛ یحیی بن مسکین، ابن عثمان و محراق مولای بنی تمیم که در مدینه قاری قرآن بود. «(4)» اما بندگان؛ شافعی گوید که ابوبکر میان آزاد و بنده به تساوی قسمت میکرد و کسی را به سبب نسبش و سابقهاش بر کسی برتری نمیداد.
چون نوبت به عمر رسید عطای بندگان را ملغی کرد و نسب و سابقه را تأثیر داد. چون
1- - ابن سعد، ج 5، ص 277.
2- - انساب الاشراف، ج 4- 2، ص 25.
3- - ابن سعد، ج 5، ص 277.
4- - طبری، ج 3، ص 763.
ص:329
نوبت به علی (ع) رسید بندگان را ملغی کرد و میان دیگر مردم به تساوی قسمت کرد. «(1)» شکی نیست که ابوبکر آزاد و بنده را از این رو در عطا برابر قرار داده که در آن زمان هم مقدار عطا اندک بود و هم شمار بندگان. و آن بندگان که بودند بیشتر در بنای دولت اسلامی سهیم بودهاند. اما داخل نکردن عمر بندگان را در عطا مربوط میشود به بعد از فتوحات اسلامی که شمار بندگانی که در تکوین دولت اسلامی سهمی نداشتند در مدینه روی به تزاید نهاده بود. ابنسعد روایات دیگری میآورد حاکی از اینکه عمر بندگان را در عطا داخل ننموده است. «(2)» ولی عمر بن خطاب کنیزان و زنان آبستن را روزی میداد. و نیز بندگان را هر یک چهار قفیز میداد. «(3)» بچههای سر راهی و بی سرپرست را اسلام در شمار آزادان آورده است. ابن سعد روایت کند که چون کودکی سر راهی را نزد عمر میآوردندصد درهم میداد و برای سرپرست او راتبهای معین میکرد که هر ماه میگرفت و در هزینه او به کار میبرد. و آنان را سفارش میکرد که در نگهداری و تعهد کوتاهی نکنند و شیرشان دهند و هزینه از بیتالمال بستانند و مردی که کودکی رابر سر راه پیدا کرده بود به او گفت که این آزاد است و سرپرستیاش بر عهده تو است و هزینه شیر دادنش بر عهده ماست.
یعقوبی نیز گوید: عمر دستور داد که هزینه کودکان سر راهی و شیر دادنشان از بیت المال پرداخت شود.
بعث(بسیج سپاه)
«(4)»
عطا درصورتی به جنگجویان داده میشد که چون دولت اسلامی آنان را به جنگ فرا خواند در جنگ شرکت کنند. معلوم است که مردم مدینه همان لشکری بودند که در راه اسلام
1- - الام، ج 1، ص 134.
2- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 215، 218.
3- - ابن سعد، ج 6، ص 104.
4- - التاریخ، ج 2، ص 170.
ص:330
در زمان رسول خدا جنگیده بودند و نیز اساس و پایه سپاه اسلام بودند در پایان دادن به شورش اهل رَدّه و پای برجا ساختن سیاست اسلام در سرتاسر جزیرةالعرب. بسیاری از مردم مدینه در فتوحات اسلامی در عهد عمر و دیگر خلفا سهیم بودند.
اما گسترش فتوحات و ازدیاد عرب جزیره که به لشکر اسلام میپیوستند، عمر را بر آن داشت که شهرهایی تأسیس کند و هر یک را پایگاهی سازد برای اقامت دائمی لشکر اسلام در آنها. پس وظیفه قتال در درجه اول به عهده مردم این شهرها قرار گرفت. و منحصر به مدینه نشد. وظیفه مردم مدینه این بود که هرگاه دولت اسلامی آنان را به شرکت در پیکار دشمن فراخواند به ندای او پاسخ دهند. این دعوت به شرکت در جنگ را «بعث» میگفتند. در تواریخ از شمار اندکی از این بعثها که بر مردم مدینه مقرر شده بود نام برده شده است:
1- یعقوبی گوید: ولیدبن عبدالملک به مردم مدینه فرمان بعث داد و به عمر بن عبدالعزیز که از سوی او والی مدینه بود نوشت که دو هزار مرد بسیج کن. «(1)» طبری از مَخْرَمة بن سلیمان روایت کرده که ولید در سال 88 ه. ق. مقرر کرد که دو هزار تن از مردم مدینه بسیج شوند. از آن میان هزار و پانصد تن آماده پیکار شدند و پانصد تن تخلف کردند. اینان در نبردصائفه یا مَسْلَمه و عباس که سران سپاه بودند بر طُوانه تاختند و آنجا را فتح کردند. «(2)» 2- هِشام بن عبدالملک بر سالم بن عبداللَّه در بَقیع نماز خواند؛ زیرا مردم بسیار بودند.
چون هشام کثرت مردم را دید به ابراهیم بن هِشام مَخْزومی گفت که از مدینه چهار هزار تن بسیج کن. آن سال را سال «چهار هزار تن» نامیدند و از آن پس هر گاه سپاهصائفه حرکت میکرد چهار هزار تن جنگجو از مدینه به سواحل دریا میرفت و آنان در آنجا میماندند تا زمان بازگشت و پایان یافتن جنگصائفه. «(3)» 3- در زمان حکومت عبدالواحد نصری، حمزه خارجی بر حجاز حمله آورد. عبدالواحد برفت تا به مدینه در آمد. دفاتر و دواوین را خواست و مردم را برای نبرد بسیج کرد و هر یک را ده درهم به عطا در افزود. «(4)» 4- طبری به سندی از محمد بن عبدالرحمان بن نَوفَل اسدی روایت میکند که گفت:
مقرر شده بود که لشکری از مدینه به یمن بسیج شود، من نیز نامم را در آن نوشتم. عِکْرَمه
1- - التاریخ، ج 2، ص 339.
2- - طبری، ج 2، ص 1192.
3- - ابن سعد، ج 5، ص 149، 148؛ طبری، ج 2، ص 1472؛ سخاوی التحفة اللطیفه، ج 2، ص 29.
4- - طبری، ج 2، ص 1983؛ اغانی، ج 20، ص 100.
ص:331
غلام ابن عباس مرا دید و شدیداً از شرکت در آن سپاه منع کرد «(1)» و ما نمیدانیم که این لشکر در چه زمانی برای چنان پیکار بسیج شده است.
طوی و جعائل و بدائل
بر جنگجو واجب بود به جایی که برای جنگ به آنجا بسیج شده است، برود ولی میتوانست با دادن «طوی» از رفتن خود داری کند. طوی بنابر نقل مالک از ابولهیعه از یحیی بن سعید، این است که «هر گاه مردی به مرد دیگری بگوید تو بسیج مرا عهدهدار شو و من بسیج تو را و به تو دیناری یا شتری یا چیز دیگری بیشتر میدهم اشکالی ندارد». لیث نیز «طوی» را چنین تعریف کرده است. از ابن عباس روایت شده که گفت در طوی اشکالی نیست هرگاه کسی ضمانت او کند. «(2)» ابن وهب از عبدالرحمان بن شریح روایت کرده که او برخی از انواع طوی را مکروه میداشت؛ بدین گونه که دو مرد قرار داد کنند که در دو بسیج شرکت کنند بدین قصد که در آنها طوی کنند؛ یعنی یکی به دیگری گوید: تو در فلان بسیج شرکت کن و من در فلان بسیج، سپس در آن قرار طوی نهند. اما پس از آن که نام کسی در بسیج نوشته شد، اگر طوی کند، نشنیدهام که کسی آن را مکروه شمارد. مگر کسی که بدین قصد در فلان بسیج نام نویسد که بعداً بخواهد برای گرفتن مقداری آن را به دیگری واگذار کند. «(3)» عطای دولت به کسانی تعلق میگیرد که دولت حق داشت آنها را به جنگ بسیج کند و به شرکت در جنگ الزامشان نماید. اما دولت عملًا همه جنگجویان را که عطا میگیرند، در یک بسیج گرد نمیآورد بلکه هر بار تنها شماری را به جنگ میبرد. قول راجح این است که شرکت مرد در جنگ دورهای است؛ یعنی بر هر کس واجب است که در یک بسیج شرکت کند نه در همه لشکرکشیها و چون بسیج دیگری پیش آید کسی که مقرر شده که در جنگ شرکت کند میتواند به کس دیگری چیزی دهد که به جای او به جنگ رود یا آن که مقیم است به غازی مالی بذل کند تا غازی مقیم شود و او به جنگ برود وبرای او چیزی جعل میکنند. پس
1- - تفسیر طبری، ج 9، ص 104.
2- - المدونه، ج 3، ص 55 طبعة الساس.
3- - المدونه، ج 3، ص 845.
ص:332
جعل عبارت از مبلغی است که کسی داوطلب جنگ میشود و به جنگ میرود از عطای آنکه در جنگ شرکت نکرده میستاند. مالک میگوید که در مدینه مردم تجاعل میکردند بدین گونه که کسی که نمیخواست به جنگ برود، مالی به دیگری میداد تا به جای او رود. بدین گونه امورات مردم میگذشت. «(1)» جعائل غالباً میان کسانی بود که نامشان در دیوان عطا بود. مالک برای این دسته تجاعل را جایز دانسته.
کسی که مقرر شده به جنگ بسیج شود، میتواند نرود، حق او هم در عطا حفظ شود.
بدین گونه که کسی را بدل خود بفرستد که او را در دیوان عطا نام نیست و مزدی به آن بدیل بدهد. در جنگهای داخلی استخدام بدیل رایج بود. ابو مِخْنَف گوید: چون عبداللَّهبن زبیر در حجاز سر به شورش برداشت، یزید بن معاویه عمرو بن سعید اشْدَق را به مدینه فرستاد. عمرو بر ضد عبداللَّه لشکری بسیج کرد که بیشتر سپاهیانش از بدیلان بودند که به ابن زبیر دوستی میورزیدند. «(2)» محتمل است که این بدیلان یا بیشتر آنها، از کسانی بودند که نامشان در دیوان عطا نبود. اینان را روادف نیز میگفتند.
عطا زندگی کسی را که عطا میگرفت تأمین میکرد؛ از این رو مردم میکوشیدند که نامشان در دفتر عطاء ثبت شود. بعضی هم بودند که به گرفتن عطا رغبتی نشان نمیدادند. یا به سبب مخالفتشان با دولت و یا نمیخواستند ملزم به وظایف گیرندگان عطا شوند. نام کسانی در تواریخ آمده است عطا را رد میکردند یا نمیخواستند نامشان در دفتر عطا ثبت شود. ابن سعد به سندی از عُروة بن زبیر روایت میکند که چون عمر کشته شد، زبیر بن عوّام نام خود از دیوان عطا بزدود. نیز روایت شده که عبداللَّه بن مسعود دو سال بود که عثمان عطای او را قطع کرده بود، از زبیر مدد خواست. زبیر نزد عثمان آمد و گفت که زن و فرزند او به این عطا نیازمندند. عثمان عطایی به مبلغ بیست هزار درهم به او داد. و نیز روایت کند که سعید بن مسیب را سی و چند هزار درهم عطا در بیت المال مانده بود. او را خواستند که بستاندش. گفت: مرا بدان نیاز نیست تا خدا میان من و بنی مروان حکم کند. «(3)»
1- - لسان العرب ماده« جعل».
2- - طبری، ج 3، ص 162.
3- - ابن سعد، ج 2- 1، ص 12.
ص:333
چون عبدالواحد نصری پس از خروج حمزه خارجی برای مردم مدینه ترتیب عطا داد، انَس بن عِیاض گفت: من در میان کسانی بودم که نامم را نوشته بودند ولی آن را خط زدم. «(1)» ابن سعد به سند خود گوید: که ابان بنصالح بن عُمَیر بر عمر بن عبدالعزیز داخل شد.
عمر از او پرسید که نامت در دیوان هست؟ گفت: با جز تو ناخوش دارم ولی اگر با تو باشم خشنودم. عمر برای او فرضی معین کرد. «(2)» ولی این نمونهها بر همه مسلمانانصادق نیست. در تاریخ نشانههایی داریم که از عطا بسی شادمان میشدند و بر آن اعتماد میکردند و راغب آن بودند و ضرب المثل شده بود که فلان، آن قدر مشتاق بلاء است که شما مشتاق عطایید. «(3)» طبری گوید: در آن هنگام که واقعه حَرّه رخ داده بود، مُسلم بن عُقْبه به مردم شام گفت:
هر کس بدان رغبت ورزد، عطایش راقطع میکنیم وبه دور ترین ثغری از ثغور روانهاش سازیم. «(4)» چون مردم بر ضد عمال عثمان دست به اقدام زدند، عثمان عمال خود را گرد آورد و گفت بر مخالفان سخت بگیرید و با لشکرهایی به مرزهای دور فرستید یا عطایشان را قطع کنید تا به شما محتاج شوند و اطاعت کنند. «(5)» معلوم میشود بیشتر کسانی که از گرفتن عطا سر باز میزدند، بازرگانان بودند و پیش از این گفتیم که عمر بن عبدالعزیز از والی خود در مدینه خواست که برای بازرگانان عطا مقرر ندارد. زیرا کار بازرگانی همه وقت بازرگان را اشغال کرده و او را آنقدر تأمین میکند که دیگر به عطایش نیازی نیست. گفتیم که آنچه عمر بن عبدالعزیز فرمان داد، بدعت نبود بلکه رسمی قدیم بود. عطا برای کسانی بود که به جنگ هم میرفتند و بازرگانان کارهای خود را بر رفتن به جنگ ترجیح میدادند. این رسم تا عصر عباسی وجود داشت. زیرا روایت شده که بنی سَحْبَل بن محمد بن ابویحیی را چند پسر زاده شد. اینان خاندانی بازرگان بودند. والی مدینه عبدالصمد بن علی به آنها پیشنهاد عطا کرد. گفتند که ما مردمی بازرگانیم و نیازی به دخول در
1- - طبری، ج 2، ص 1983.
2- - ابن سعد، 3- 2، ص 12.
3- - ابن سعد، ج 3- 2، ص 12.
4- - طبری، ج 2، ص 414.
5- - مسکویه تجارب الامم، ص 476 طبقه کایتانی.
ص:334
عمل سلطان نداریم، ما را معذور دارید. «(1)»
رزق
به میان مردم مدینه نیز مواد غذایی تقسیم میشد. این غذا را از زمان عمر بن خطاب «رزق» میگفتند. ابن سعد گوید: عمر جایی به نام دارالرقیق و بعضی گویند دارالدقیق درست کرده بود که در آنجا آرد و سویق و خرما و مویز و دیگر مایحتاج مردم را انبار میکرد تا مسافرانِ از دیار خود بریده و مهمانانی را که برای او میآمدند غذا دهد و نیز غذایی در جاده بین مدینه و مکه سبیل کرده بود و مسافران بریده از دیار خود را غذا میداد تا خود را از آبی به آب دیگر رسانند. «(2)» و بلاذری روایت میکند که عثمان روزی نبود که به مردم چیزی ندهد. مردم را میگفتند: فردا بامداد برای گرفتن عطاهای خود بیایید، میآمدند و میگرفتند. یا فردا بامداد برای گرفتن پارچه بیایید، میآمدند میگرفتند. حتی بسا اتفاق میافتاد که عسل و روغن تقسیم میکرد. «(3)» شعبی گوید که عثمان بر مقدار رزقی که عمر معین کرده بود بیفزود. از جمله طعام رمضان بود برای عبادتکنندگانی که در مسجد میماندند و ابناء سبیل و مردم بینوا. «(4)» ابن سعد گوید که به روایت از جاریة بن مصرف، که عمر فرمان داد به جریبی از طعام.
پس خمیر کرد و نان پخت و ترید درست کرد سپس سی مرد را دعوت کرد تا از آن خوردند.
برای غذای شب نیز چنین کرد. سپس گفت: برای هر مردی دو جریب در هر ماه کافی است.
پس رزق مردم را در هر ماه دو جریب قرار داد؛ اعم از زن و مرد و بندگان را نیز هر یک دو جریب در هر ماه. ملاحظه میشود که در تقسیم رزق بنده و آزاد برابر بودهاند.
1- - ابن سعد، ج 5، ص 306.
2- - ابن سعد، ج 3، ص 203.
3- - انساب الاشراف، ج 5، ص 100.
4- - طبری، ج 1، ص 2804.
ص:335
البته مقدار رزق، همواره بر یک سان ثابت نبود؛ مثلًا مینویسند وقتی که عثمان به خلافت رسید در رزق و جامه گشایش داد. «(1)»
کیلها
چنان برمیآید که تعداد رزقی که به میان مردم تقسیم میشد ثابت نبود، بلکه نه چندان کم دستخوش تغییر و تبدیل میشد. این تغییرات و تبدیلات بیشتر به سبب یکدست و یکسان نبودن کیلها بود.
جاحظ میگوید: گاه امیران برای تحبیب خود در نزد رعایا، بر مقدار کیلها میافزودند.
این امر سبب شد که کیلهایی به مقادیر مختلف رواج یابد، چون: زیادی و فالج و خالدی.
در حجاز، در قرون اولیه اسلام کیلها یکسان نبود. در عراق نیز چنین بود. فقها و روات از ابتدای قرن دوم هجری، به برخی تغییراتی که در کیلها پدید آمده بود اشاره کردهاند؛ زیرا کیلها را در امور شرعی، چون اندازهگیری آب کُرّ و زکات فطره و نصاب زکات اهمیت بسیار بود.
ابن سعد گوید: مروان بن حکم زمانی که حکومت مدینه را برعهده داشت، در زمان خلافت معاویه، همه صاعها را جمع کرد و آنها را با هم سنجید تا عادلانهترین آنها را برگزیند.
و چونصاع متعادل را به دست آورد، فرمان داد تا برطبق آن بپیمایند و آن راصاع مروان نامیدند. البته اینصاعصاع مروان نیست، بلکهصاع رسولالله (ص) است تا مروان در این سنجش آن را که اعدلصاعها بود پیدا کرد. «(2)» شافعی گوید که معاویه چون به مدینه آمد، و این زمانی بود که به خلافت نشسته بود، مقرر کرد که کیلها را اندازهگیری کنند و گفت میبینم که دو مد از سمراء (آرد گندمی که سبوس آن را نگرفته باشند) شام معادل یکصاع از تمر است. مردم این قاعده را مراعات کردند. «(3)» از عبارات فوق برمیآید که کیلها در حجاز به قدری با هم متفاوت بودهاند که والی مدینه، مروان، مجبور شده آنها را بسنجد و از میان آنها یکی را که از دیگران متعادلتر بوده است برگزیند.
در خلافت عبدالملک بن مروان بار دیگر در کیلها نظر کردند و رأی بر مُدِّ هِشام قرار
1- - ابن سعد ج 2- 1، ص 214.
2- - ابن سعد، ج 5، ص 30.
3- - مسند الشافعی، ج 1، ص 253.
ص:336
گرفت. هشام بن اسماعیل از وجوه قریش بود. عبدالملک بن مروان او را امارت مدینه داد.
مردم مدینهصاع هشام را به کار میبردند و مراد از هشام، هشام بن اسماعیل بود. مُدِّ هشام یک مُدِّ و ثلث مُدّ یا یک مُدّ و نصف مُدّ به مُدّ پیامبر بود. «(1)» مسلم است که تبدیل کیلها در مقدار رزق مردم مؤثر بوده است. در نصی که از ابن سعد روایت کردیم، معلوم شد که عمر ارزاق را به تساوی تقسیم میکرده است. اما واقدی از افلح بن حمید روایت میکند که او کیل عمر بن خطاب را در تقسیم طعام جار بر دیگر کیلها برتری داد.
آن مقدار از طعام جار که به هر کس داده میشد، چهار اردب و نیمی برای هر انسان میبود. روایت شده که عمر بن عبدالعزیز طعام جار را به میان مردم به تساوی تقسیم کرد و هرکس سابقاً هر چه بیشتر گرفته بود از او بازپس گرفت.
ما نمیدانیم که از زمان عمر بن خطاب تا زمان عمر بن عبدالعزیز چه تغییراتی در ارزاق پدید آمده است. همانگونه که نمیدانیم مقدار رزقی که عمر بن عبدالعزیز معین کرده چه مقدار بوده است.
طعام جار
رزقی است که آن را «طعام جار» میگویند. «(2)» این نام به حبوباتی باز میگردد که از مصر وارد شد و در بندر جار انبار گردید و از آنجا به میان مردم مدینه تقسیم شد. ابن سعد گوید: عمر نخستین کسی بود که از راه دریا غلات و حبوبات از مصر وارد کرد، آنها را در جار انبار کردند و از آنجا به مدینه بردند. «(3)» یعقوبی معلومات بیشتری به ما میدهد. میگوید که عمر بن خطاب به عمرو بن عاص نوشت که از راه دریا خوردنی بفرستد، آن قدر که همه مسلمانان را کفایت کند. عمرو نیز خوردنیها را در قُلْزُم گرد آورد و با بیست کشتی که هر یک سه هزار اردب بار کرده بودند، به ساحل عربستان فرستاد. عمر با اصحاب رسولالله (ص) رفتند و آن کشتیها را دیدند. پس کسی را معین کرد آنها را تحویل بگیرد. ولی دستور داد دو انبار بزرگ ساختند و بارها را به آنجا بردند. آنگاه زید بن ثابت را فرمان داد که برای مردم برحسب منزلتشان بر کاغذی حواله (صک/ چک) نویسد و زیر آن مهر نهد و این اولین حواله با مهر است که نوشته شده.
1- - الام، ص 159.
2- - ابن سعد، ج 5، ص 255؛ اغانی، ج 13، ص 104.
3- - ابن سعد، ج 3، ص 203.
ص:337
از این عبارت برمیآید که:
1- مدینه دردرجهاولبرای به دست آوردن رزق خود، نیازمند تولیدات مصر بوده است.
2- اولین محمولهای که از مصر به حجاز رسید، مقدار آن حدود شصت هزار اردب بوده است.
3- این محموله برای رفع نیاز مسلمانان بوده و اگر فرض کنیم که عمر به هرکس چهار اردب داده است کسانی از مردم مدینه که از آن استفاده کردهاند پانزده هزار نفر بودهاند.
4- جای عمومی برای تقسیم جار بوده است که در آنجا دو انبار ساخته و محموله کشتیها را در آنها نهاده است.
5- رزق، به موجب حوالههایی از کاغذ که در زیر آن مهر بوده، تقسیم میشده است.
از آنجا که بیشتر مردم مدینه کشاورز بودند و از تولیدات کشاورزی خود روزگار میگذرانیدند، به طعامِ «رزق» نیازی نداشتند و اینان حوالههای خاص خود را میفروختند؛ از این رو خرید و فروش حوالهها شروع شد و مناقشات زیادی را در بین فقها برانگیخت.
مالک از نافع روایت میکند که حکیم بن حزام آن طعام را که عمر حواله داده بود، قبل از آن که آن را تحویل بگیرد فروخت، چون عمر خبر یافت گفت که پیش از آن که آن را تحویل بگیری مفروش. «(1)» و نیز روایت شده که در زمان حکومت مروان بن حکم از حوالههای طعام جار در دست مردم بود، مردم حوالهها را پیش از آن که طعام را تحویل بگیرند میفروختند. زید بن ثابت و مردی از اصحاب پیامبر نزد مروان رفتند و گفتند: ای مروان آیا بیع ربا را حلال کردهای؟
مروان گفت: هرگز. کجا چنین موردی هست؟ گفتند: آن حوالههایی که مردم میخرند پیش از آن که چیزی تحویل بگیرند آنها را میفروشند و این خود گونهای رباست. مروان عدهای مأمور فرستاد تا آن حوالهها را از دست مردم گرفتند و به اهل آنها بازگردانیدند.
ابن حنبل به سندخود از سلیمان بن یسار روایت کند که حوالههای جار به دست تجار افتاد و آنها از مروان اجازه خواستند که آنها را بفروشند، مروان اجازه داد. ابو هُرَیْره بر او وارد شد و گفت: آیا به بیع ربا اجازه میدهی؟ در حالی که رسولالله (ص) نهی کرده است که پیش از آن که طعامی دریافت شود آن را بفروشند. سلمیان گوید که دیدم مروان مأمورانی فرستاد تا آن حوالهها را از دست مردم گرفتند.
1- - الموطّأ، ج 2، ص 63.
ص:338
به نظر میرسد که توزیع طعام جار تا دوره اول عباسی ادامه داشته است. اصفهانیصاحب اغانی گوید که ابن المولی مهدی را مدح گفت و ده هزار درهم و چند جامه به او عطا کرد. مسؤول جارراهم فرمان دادکه بهاو وخانوادهاش درهرسال آنچه را نیاز دارند بپردازد ولی ما نمیدانیم کهاین رسم تاکی ادامه داشته، البته بعداز عصرمهدی دیگر اشارتی به آن نشده است.
جامه
به مردم مدینه پارچه هم تقسیم میشد. روایت است که عمر بن خطاب به میان مهاجرین بُردهایی تقسیم کرد. «(1)» محمد بن سلام جُمَحی گوید: برای عمر حُلّههایی از یمن رسید آنها را میان اصحاب رسولالله (ص) تقسیم کرد. ابوایوب انصاری غایب بود. عمر حلّهای برای خود برداشت «(2)» و حلهای برای ابوایوب.
به نظر میرسد که بیشتر این جامهها و پارچهها از باب تعهدی بود که مردم یمن با عمرکرده بودند؛ زیرااز شرایط یکیآنبودکه پارچههایبافته بدهند واینبرای ایشان آسانتر بود.
توزیع جامه در زمان عثمان هم رایج بود و ما در این باب روایتی نقل کردیم.
اما عصر بنیامیه اشارتی به توزیع البسه نشده است.
در عصر عباسی اشارتی هست. مُصْعَب زبیری گوید: عبدالله بن مُصْعَب بن ثابت در مدینه همراه مهدی بود. روزی به مجلس نشست، مردم را عطا داد. هر مرد از قریش را سیصد دینار و هفت جامه عطا کرد. «(3)» نیز ابوبکر بن عبدالله بن مُصْعَب روایت کرده هارون رشید او را گرامی میداشت و کارها به او وا میگذاشت. از جمله به وسیله او برای مردم مدینه در سال 181 نیمی از عطا و جامه و مبلغی بیرون از عطا فرستاد. و نیز در سال 188 نصفی از عطا و جامه و مبلغی بیرون از عطا روان داشت. «(4)»
1- - اغانی، ج 2، ص 63.
2- - تهذیب ابن عساکر، ج 5، ص 40.
3- - نسب قریش، ص 242.
4- - نسب قریش، ص 242.
ص:339
فصل چهاردهم: مالکیتهای ارضی درحجاز
اشاره
بحث در باب مالکیتهای ارضی، ارتباطی استوار با آن تطورات اجتماعی و اقتصادیی دارد که در اثر پدید آمدن دولت اسلامی ایجاد شده بود و تا زمانی که همه جنبههای دیگر پولی و مالی و اقتصادی و جمعیتی و هنری و اداری مورد بحث قرار نگیرد، این بحث چنانکه باید روشن نخواهد شد.
با آن که چنین تحقیقی برای درک احوال و تطوراتی که در اثر ظهور اسلام حاصل شده، دارای اهمیت بسیار است؛ چنانکه باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته است.
شک نیست که خاورمیانه- بویژه جزیرةالعرب- دارای جوامع مختلف بود و هر یک از این جوامع موقعیت جغرافیایی و رسوم اجتماعی و قانونی خود را داشت. با آن که اسلام یک دولت واحد به وجود آورد ولی بسیاری از سنتها و احوال محلی اثرشان تا روزگاری دراز باقی ماند.
حجاز منطقه با اهمیتی بود. پیامبر (ص) در آنجا ظهور کرده و در آنجا زیسته و دعوت نموده بود و چون دولت اسلامی به وجود آمد، حجاز رکن اساسی فتوحات اسلامی شد.
و در عهد سه تن از خلفا مرکز خلافت بود. خمس درآمد اقالیم اسلامی به آنجا وارد میشد و بیشتر سرداران سپاه و امیران و کارگزاران از آنجا بودند و این امور سبب شده بود که ثروتها از اطراف و اکناف به آنجا سرازیر شود و بسیاری به حجاز بیایند تا بازوهای خود را در آنجا به کار اندازند.
حجاز خاستگاه اسلام بود و همین امر سبب شده بود که از ارزش و اعتباری خاص
ص:340
برخوردار گردد. در اوایل عهد اموی، مورد توجه خلفای این سلسله واقع شده بود. حتی امویان بسیاری از رجال حجاز را در امور دولتی وارد کرده بودند و همواره عطایای خود را به وسایل گوناگون به مردم حجاز ارزانی میداشتند. بنابراین علل در حجاز بیش از دیگر اقالیم اسلامی تحولات اقتصادی ایجاد شد به عبارت دیگر حجاز میدان وسیع این تطورات گردید.
باید اعتراف کرد که وقتی میگوییم حجاز حدود مشخصی را دربرنمیگیرد، قدما در تعریف حجاز و تحدید حدود آن اختلاف دارند. ولی من بحث خود را محدود میکنم به همان سرزمینی که شمالش خلیج عَقبه است و جنوبش طائف و مغربش دریای سرخ و مشرقش اطراف مدینه. اما برای ضَرِیّه و رَبَذَه مبحث خاصی قرار میدهم؛ زیرا این دو مکان از نجد هستند وصحرای لم یزرعی آنها را از حجاز جدا میسازد.
محققان زیادی احوال اجتماعی و اقتصادی اسلام را مورد بحث قرار دادهاند. ولی این بحثها یا کلی و یا منحصر به اقالیم مفتوحه؛ چون عراق و مصر بودهاند. اما درباره حجاز کسی را ندیدهام که در آن وادی گام زده باشد جز «لامنس» که در بحث خود راجع به طائف به وضع اقتصادی حجاز هم اشاره کرده است و در کتاب خود «مهد اسلام» به احوال حجاز و تحولات آن نیز پرداخته است. ولی تحقیقات او با وجود طول و تفصیلی که دارند چندان اقناع کننده نیستند. یا از این جهت که مسائلی که او مطرح کرده، غیر از آن مسائلی است که ما به دنبال آن هستیم یا به سبب طرز تفکر خاص اوست. البته لامنس در مباحث خود دارای روش سالمی نیست.
فرو گذاشتن این موضوع با وجود اهمیت بسیاری که دارد، به نظر من از این رو است که بیشتر محققان برای تحقیقات خود از یک نوع منابع شناخته شده بهره جستهاند که غالباً بحث در موضوعات معینی را مد نظر قرار دادهاند در حالی که اگر بخواهند موضوع را از جمیع جوانب آن مورد بحث قرار دهند میبایست در کتابهای جغرافیا و فقه هم به جستجو پردازند یا اخبار اقتصادی و اجتماعی را با مطالعه سراسر کتابهای تاریخ و تراجم گردآوری کنند که البته کاری دشوار و جانکاه است.
دیگر آن که زبان آن عصر تا حدودی با زبان اعصار بعد فرق دارد. هر جامعهای در یک دوران خاص واژهها و تعابیر خاص خود را به کار میبرد که در دورههای بعد یا از استعمال افتاده، یا با معانی دیگر خلط شده یا تحول یافته است. به گونهای که شناخت معنای اصلی آن
ص:341
دشوار گردیده است. مسلماً تعبیر حائط و مخابره و مزابنه و عثری و بعل همه برای کسانی که لغت قرن چهارم را بحث میکنند عجیب میآید. همچنین بسیاری از تعابیر حدود دقیقی ندارند.
فراموش نمیکنیم که مؤسسات اقتصادی در آن عصر، در تطور و تحول بودهاند و هنوز در قالبی که ما در قرون بعد شناختهایم جای نگرفتهاند؛ مثلًا وقتی که میگویند: علی- ع- در یَنْبُع ملکی داشته، ما تصور میکنیم که در آنجا مالک اراضی زراعتی بوده است. در حالی که این عبارت دقیقاً بیان کننده این معنا نیست. یا نمیگوید که املاک دیگری که درکنار آن بودهاند یا وسعت اراضی کشاورزی تا چه حد بوده است. تردیدی نیست که هنگام ظهور اسلام در حجاز مناطق زراعتی بوده است. بیشتر معلومات ما از واحههایی است که یهودیان در آن میزیستند چون خیبر و فدک و وادیالقری. یا بخشهایی از مدینه. اما باقی مناطق، معلومات ما از آنها راجع به بعد از اسلام است و از منابع برنمیآید که میزان رابطه میان اوضاع این مناطق قبل از اسلام و بعد از اسلام چگونه بوده است. از این رو ما در این کتاب بحث خود را به اوضاع و احوال از آغاز اسلام به بعد متمرکز میکنیم. با توجه به این که بیشتر اطلاعاتی که منابع به ما میدهند، به مالکیتهایی که بعد از اسلام به وجود آمده تعلق دارند.
اما اطلاعات ما از آنچه پیش از اسلام بوده است؛ از منابع مطلب زیادی به دست نمیآید. همچنین در خور توجه است که مالکیت در مناطقصحرایی و بیابانی نه روشن است و نه دقیق و چنین است در مناطق زراعی و معادن. اما از اوضاع و احوال مالکیتها در دو قرن اول و دوم، مواد بسیاری در اختیار داریم ولی تحولاتی که در قرون بعد حاصل شده باز هم اطلاعات ما از آنها اندک است.
اما مدینه وضعش فرق میکند؛ زیرا هجرت رسول خدا (ص) به آنجا بود و او باقی حیات خود را در آنجا زیست. رسولالله به مردم مدینه اعتماد داشت؛ زیرا با اسلام رابطهای استوار داشتند. بنابراین از اوضاع و احوال آنجا اطلاعات وسیعی در دست داریم.
پوشیده نیست که مدینه منطقه زراعی و مسکونی بود. از مزارع اهل مدینه اخبار زیادی به دست ما رسیده است. اغلب آن مزارع در وادیهای بزرگ بوده است بویژه در مَهزُور و مُذَیْنِب و قَناة؛ یعنی در جنوب غربی آن و نیز از قُبا و حرّه زهره و در شمال شرقی آن در حدود تَمَغ و یَثْرِب. اما عَقِیق آبادانیاش از زمان عمر بود. از آنجا که این اراضی مزروع بودهاند، بطور
ص:342
قطع، اساس مالکیت نیز در آنجا قویتر بوده است.
در منابع، در باب این مالکیتها، فصل جداگانهای نیست، بلکه در ضمن حوادث تاریخی به آنها اشارت رفته است. ولی از این اشارات درمییابیم که مالکیت فردی بوده و بطور تساوی نبوده و حق وراثت ثابت بوده است. اما کارگران، اگر زمین کوچک بوده، مالک آن خود بر روی آن کار میکرده و اگر بزرگ بوده کشاورز استخدام میکرده است ولی ما نمیدانیم که رابطه کارگر و کارفرما چگونه بوده است. در هر حال پیچیده و متنوع نبوده و در احکام فقهیه منعکس شده است.
البته همه اراضی مدینه قابل کشت نبوده و اراضی بایر که ساکنان اندکی هم داشتهاند بسیار بوده است.
هنگامی که رسول خدا (ص) به مدینه وارد شد، مؤسسات اقتصادی و مالی راتغییر نداد. میان عربها و مسلمانان برخوردی بر سر اراضی دست نداد. بویژه آن که مهاجران در سرزمین بازرگانی مکه پرورش یافته بودند که اقتصادش بر اساس مالکیت فردی پیریزی شده بود. دیگر آن که در آغاز بحران زمین رخ نداد؛ زیرا مهاجران اندک بودند و زمینهای ناکشته بسیار.
ولی آمدن اسلام به مدینه پس از چندی، تحولی در مالکیتها به وجود آورد؛ از آن جمله بود دور کردن بنیقَیْنُقاع و بنی النَّضیر از مدینه و کشتن بنیقُرَیْظه و تصرف خیبر و وادی القُری و فَدَک.
اراضی بنیالنّضیر جزء فئ درآمد. فئ تعبیری است در اصل و معنا غیرمحدود. ولی حتماً لازم بود که این غنیمت در دست رسول (ص) باشد و او هرگونه که خود خواهد در آن تصرف کند، بدون این که به پیروی از رسم و آیین جاری ملزم باشد. در واقع آن ویژه مهاجرین بود نه دیگران.
از انصار فقط دو تن را شامل شد؛ سَهل بن حُنَیف و سِماک. من به ذکر کسانی که از آن اراضی چیزی نصیبشان شده میپردازم:
یکی ابوبکر بود که رسول خدا بئر حجر را به او عطا کرد. و دیگر عمر بن خطاب که بئر جرم را به او داد، و نیزصُهَیب بن سِنان که ضراطه را به او بخشید و عبدالرحمان بن عوف که سواله و کَیْدَمه را به او داد. عبدالرحمان بعداً آن را به عثمان به چهل هزار دینار فروخت و نیز
ص:343
ابوسلمة بن عبدالاسد که بُوَیره را به او داد.
اراضی بنی نضیر پهناور و آباد بود ولی نمیدانیم همه اراضی بنینضیر را تقسیم کرد یا بخشی از آن را و اگر بخشی از آن را تقسیم کرده، تکلیف بقیه چه شده و چه کسانی بر روی آنها کار میکردهاند و سهم حضرت رسول چه مقدار بوده و چه شده؟ قول راجح در نزد ما این است کهصدقات هفتگانه از سهم خود او بوده است؛ زیرا از اراضی بنینضیر بوده است.
اراضی بنی قُرَیْظَه بر وفق احکام خمس تقسیم شد. پس از آن که پیامبر خمس خود را گرفت باقی را به تساوی میان مسلمانان؛ همانند غنایم منقوله تقسیم کردند. در این باره نه از مقدار سهم پیامبر (ص) آگاهی داریم و نه از نام کسانی که اراضی بنی قریظه میان آنها تقسیم شده و آیا «اراضی» تقسیم شده یا «محصول» آن؟ در هر حال از منابعی که ما در اختیار داریم بر نمیآید که چه کسانی در اراضی متعلق به هفتصد یهودی به کار پرداختهاند و کیفیت اداره و احکام عملشان چگونه بوده است. سکوت منابع، موجب این عقیده میشود که آنچه تقسیم میشد محصول بوده نه زمین؛ زیرا زمین را در آن روزگاران چندان اهمیتی نبوده است.
درباره خیبر معلومات بیشتری داریم. دو روایت در دست داریم؛ یکی آن که پیامبر نصف آن و خمس نصف دوم را از آن خود ساخت. سپس باقی را به میان مسلمانان تقسیم نمود. روایت دیگر این است که خمس از آن بر گرفت و باقی را تقسیم کرد. در خور ملاحظه است که نام کسانی که در این تقسیم ذکر شده و سهمی که به آنها داده شد. معلوم میدارد که سهمها مساوی نبوده است. در روایت آمده است که سهم هر کس مقداری از محصول بوده است که آن را طعمه میگفتهاند؛ مثلًا پیامبر فلان کس را یک وسق جو داد، فلان مقدار خرما از محصول خیبر داد؛ یعنی از زمینصحبتی نیست بلکه از محصولصحبت است. همانگونه که این بخششها را هم طعمه نامیدهاند ولی نمیدانیم که این طعمه مستمر بوده وثابت، یا نه. یا نمیدانیم که به وارثان به ارث میرسیده است، یا نه؟ خبری داریم در باب زمین عمر در خیبر که آن را وقف کرده بود. جز این خبری در دست نداریم که مسلمانی در خیبر ملکی داشته باشد. و نیز در جایی مطلبی نیامده که این اراضی ثروتمند سبب اختلاف و کشاکش میان مسلمانان شده باشد. در حالی که محصولشان چهل هزار وسق میشده است. پس باید بر این عقیده باشیم که اراضی خیبر مانند اراضی قُرَیظه میان مسلمانان تقسیم نشد، بلکه محصول آنها تقسیم شد. و نیز اراضی خیبر و قریظه عامل به وجود آمدن مالکیت خصوصی نگردید،
ص:344
آنسان که اراضی بنی نضیر گردید.
در منابع، نام تعدادی نه چندان کم، از اقطاعات که رسول خدا (ص) در داخل مدینه و در حجاز و باقی اطراف جزیره به دیگران واگذار کرده بود آمده است. مسلم است که او در مدینه بسیاری از اراضی را برای ساختن خانههای مسکونی و یا زراعت به اشخاص داد. غالب این اراضی بایر و بدون مالک بودند یا چندان اهمیتی نداشتهاند و همین امر سبب شد که هیچگونه مشکلی ایجاد نشود. بیشتر این اراضی بایر یا از اراضی یهود و در جانب غربی شهر بودهاند. اراضی این منطقه از شهر بایر بودند به نظر میرسد که واگذاری این اراضی به در خواست اشخاص بوده است. حضرت رسول هم به مسأله ملکیت اهمیت چندانی نمیدادهاند؛ بویژه آن که آناراضی هم نه دارای ساکنینی بوده و نه مستقل بودهاند.
اما در خارج مدینه؛صورت بلندی در دست داریم از اقطاعاتی که به اشخاص مرحمت فرمودهاند. همه آنها را حمیداللَّه خان در کتاب خود موسوم به «الوثائق السیاسیه» آورده است.
متأسفانه از منابع موجود بر نمیآید که کیفیت این اراضی چه بوده و مالک سابق آنها چه کسانی بوده و رابطه اقطاع دهنده و ملاکین و متصرفین سابق چگونه بوده است. بلکه گاهی اوقات مساحت آنها را هم ننوشتهاند. ممکن است بعضی از اسناد متعلق به اقطاعات مجعول باشد ولی همه آنها چنین نیستند. به نظر میرسد که همه این اراضی را رسول خدا (ص) بنابه در خواست اقطاع گیرنده به آنها واگذار کرده باشد بدون آن که شکل ملکیت قانونی را در آنها چندان اهمیتی بوده است و نیز آن اراضی زراعتی نبودهاند. البته غیر از یَنْبُع که اقطاع گیرنده آن را به مبلغ سی هزار درهم خریده است و عَقِیق که اهمیت آن از زمان عمر آشکار شد؛ زیرا عمر در شرط اقطاع آن مقرر داشت که اولًا: از زمین حاصل به دست آورد ثانیاً: پیش از سه سال حق تحجیر نخواهد داشت.
اقطاع پیامبر بر اندیشه ملکیت فردی قائم بود و حتی بعد از آن هم که عمر استثمار را شرط اقطاع نمود، از عوامل تکوین مالکیتهای فردی بود.
از آغاز قرن اول هجری در حجاز، تطورات مهمی رخ داد. فتح اسلامی، هجرتِ شمار بسیاری از افراد برخی عشایر را به شهرهایی که مسلمانان فتح کرده بودند در پی داشت.
همچنین شمار کمی از عجمان هم به حجاز آمدند که البته با شمار مهاجرین عرب قابل مقایسه نبود. از سوی دیگر این عجمان در یک جای مدت زیادی اقامت نمیکردند.
ص:345
از یک سو شمار ساکنان شهرها بالا رفت و از دیگر سو سطح زندگی آنها در اثر ازدیاد ثروت به مقدار هولناکی ارتقاء یافت. این امر سبب شد که به انواع خوردنیهای اشرافی چون سبزیجات و میوهها و البسه و عطرها نیاز بیشتر حاصل شود.
پس، واردات از بلاد خارج فزونی گرفت. دولت اسلامی از مصر گندم وارد کرد و در بندر جار به انبارها فرستاد تا به کسانی که نامشان در دیوان عطا ثبت شده و بیشتر آنها هم از مردم مدینه بودند، تقسیم کند.
گفتیم که بسیاری از این خوردنیها راصاحبان آن مصرف نمیکردند بلکه به کسانی که نامشان در دیوان نبود میفروختند. حجاز جز از مصر، از شام و یمامه هم گندم وارد میکرد.
بالا رفتن تقاضا برای تولیدات کشاورزی سبب شد که در وضع زراعت تحولی پدید آید و کشاورزان محصولات تازهای تولید کنند. در اخبار قرن دوم آمده است که مزارع موز و انار و هلو در مناطق حجاز روی به فزونی نهاد. در کتب فقه و حدیثصورت درازی از تولیدات کشاورزی از انواع حبوبات و سبزیجات و روغن حیوانی و روغنهای دیگر و عطرها و میوهها آمده است. تردیدی نیست که اغلب آنها در این قرنی که باید آن را قرن رفاه نامید، وارد حجاز میشدهاند.
به نظر میرسد تحولی که در کشاورزی حجاز حاصل شد، از طریق عجمانی بود که به حجاز آمده بودند و شمار کثیری از آنها را به کارهای زراعتی گماشته بودند. بعضی اشارات هست که چشمه یُحَنِّس را یکی از عجمان برای علی (ع) برآورد به نام یُحَنِّس که شاید ژوهانس بوده است و چشمه ابونیزر را یکی از حبشیان. در خلیج بنات نائله از مزارع عثمان سه هزار تن از اسیران عجم کار میکردند. وکیل معاویه برصوافی در مدینه، ابن مینا نام داشت که معلوم است نامی عجمی است؛ شاید از شام یا از مصر. مسلماً برای آبیاری و کِشتن مردمی از عجمها به کار مشغول بودند. استخدام ایشان سبب شد که شیوههای زراعتشان که در حجاز معمول نبود، معمول گردد. اما نظام کارگری و رابطه میان کارگرِ کشاورزی وصاحب زمین، موضوعی است که باید برای آن عنوان خاص قرار داد؛ زیرا در کتب فقه و حدیث و لغت در این باب مطالب بسیار آمده است. به نظر میرسد مالکان کوچک خود شخصاً روی زمینشان کار میکردهاند ولی مالکان بزرگ برای کار در مزارع خود کارگر استخدام میکردهاند.
این کارگران یا بهصورت مزدوری کار میکردهاند یا بهصورت موأجره و مزارعه و مزابنه و
ص:346
مساقات؛ یعنی به گرفتن حصهای از محصول که مقدار آن بین پنج یک و نصف بوده است.
همچنین برای کشاورزان بخشی از زمین را معین میکردند تا ستوران خود را در آنجا بچرانند یا از آنجا هیزم گرد آورند. بعضی از آنها هم به زمین وابسته بودهاند؛ یعنی هر گاه زمین فروخته میشده، کارگر هم با آن بوده است. در مُدَوَّنه و مُوَطّأ که تألیف دو تن از اهل مدینه هستند، در این باب اشارات بسیار هست و این به دلیل اهمیت موضوع است.
بی شک وضع اقلیمی حجاز مانع رشد کشاورزی نشده است. بارانهای زمستانی کمتر از آن است که برای زراعت کفایت کند ولی آبهای درون زمین بسیار است و چون به سطح زمین آورده شوند زراعت را کفایت میکنند. این آبها در اطراف وادیها و حَرّهها (سنگلاخها) و کوههاست و این غیر از وادیهایی است که همیشه آب در آنها روان است یا غیر از غدیرهاست.
واقع این است که بیشتر اراضی مدینه در آغاز از وادیها و چاهها سیراب میشد. از زمان عثمان برآوردن چشمهها به تدریج رو به فزونی نهاد. مخصوصاً در شمال و شرق آن. از بیشتر روایاتی که به ما رسیده، برمیآید که آبیاری مزارع در خارج مدینه از چشمهها بوده است.
از تعبیر روات چنان برمیآید که مقصود از «چشمه» چاههای آرتِیزین بوده است.
آبیاری منحصر به چاهها و چشمهها نبوده. از بستن سدها و کندن قناتها و کاریزها هم استفاده میکردهاند. در اخبار آمده است که عثمان در مُذَیْنِیب سدی بست تا مسجد جامع را از غرق در سیل نجات دهد و همین سد موجب شد که اراضی کشاورزی در راه قُباء آباد گردد. و نیز عبداللَّه بن زبیر سدی در جنوب مدینه کشید. اینها غیر از آب بندهای بسیاری است که کشیده شده بود تا مزارع از آب عَقیق مشروب گردند. اما قناتها و کاریزها فراوان بودهاند؛ از جمله قناتها و کاریزهایی است که معاویه در شمال مدینه در دو چشمه نزدیک احد احداث کرد.
به این نکته نیز باید اشارت رود که گاه امراض بدی چون مالاریا و دیگر تبها موجب رکود زراعت میشد. بخصوص به مالاریا اشارات فراوانی در منابع آمده است.
چون زمین احیا شد و بهرهکشی از آن ممکن گردید، مردم به خرید آن و مضاربه درآن روی نهادند و این سبب بالا رفتن بهای زمین گردید. اطلاعات نسبتاً زیادی از بهای زمین و خانه در مدینه داریم. بهای بعضی از خانهها به چند هزار دینار میرسید. بخصوص خانههایی که نزدیک مسجدالرسول بودند که توانگران مهاجران در آنها میزیستند. این گرانی به زمینهای کشاورزی هم سرایت کرد. بعضی به بهای زیادی خرید و فروش میشدند.
ص:347
در باب مالکیتها و احوال آنها، در کتب فقه و تراجم و ادب، مطالب متفرقهای آمده است. واز میان مورخان ابن زَباله و زُبَیْر بن بَکّار و ابن شَبّه و ابو عبداللَّه اسدی و عَرّام بن اصْبَغ نیز اهتمامی نشان دادهاند.
کتاب عَرّام که مورد توجه یاقوت و سَمْهودی بوده و اخیراً سه بار به چاپ رسیده حاوی مطالب مفصلی است در باب منطقهای که ما درصدد تحقیق پیرامون آن هستیم و اطلاعات زیادی در باب اراضی و آبها و محصولات و مردم و مالکیتها به ما میدهد. او و ابن زَباله با وجودی که در قرن سوم میزیستند، تنها کسانی هستند که وضع املاک عمومی و خصوصی را برای ما روشن میسازند.
اما محمد بن حسن بن زَباله، قدیمیترین مورخ تاریخ مدینه است. قطعاتی از کتابش را ابن نجار و سَمْهودی نقل کردهاند و از محلات انصار و یهود و چاهها و مزارع و املاک اطلاعات وسیعی گرد آورده است.
ابن شَبّه در اواخر قرن دوم میزیست. او کتابی از اخبار مدینه فراهم آورده است. از آنچه سَمْهودی از او نقل کرده معلوم میشود که به امر مهاجران حجازی که در مدینه متوطن بودهاند و احشام فراوان داشتهاند و از نرخ کالاها و بهای خانهها و املاکصحابه به ما آگاهیهای بسیار داده است. کتاب او چند سال پیش به چاپ رسید.
ابو عبداللَّه محمد بن احمد اسدی در وصف راه بین مکه و مدینه کتابی تألیف کرده و در آن املاک واقع در این راه را معرفی نموده است. معلومات او در کتاب المناسک و منازل الحج که اخیراً به طبع رسیده آمده است.
بسیاری از تألیفات در این زمینه بودهاند که متأخران و بویژه سَمْهودی مطالب بسیاری از آنها نقل کردهاند ولی خود کتابها از میان رفته است و نمیتوان بطور حتم گفت که همه معلومات آنها را برای ما نقل کرده باشند.
اما زُبَیر بن بَکّار کتابش به نام «فی نسب قریش» اخیراً چاپ شده و از املاک زبیریان اطلاعات وسیعی به ما میدهد.
نمیتوانیم بگوییم که معلومات ما از املاک بزرگ، همه جانبه است یا شامل همه آن املاک میشود.
اغلب این معلومات پیرامون املاک کسانی است که در مدینه میزیستهاند بخصوص
ص:348
خاندانهای معینی. ولی از بعد از قرن دوم دیگر سخن از آنها در کتابها نمیبینیم، که یا مورخین غفلت ورزیدهاند یا در اوضاع اقتصادی تغییر و تبدیلی به عمل آمده است. واقع این است که از بحرانهای اقتصادی از اوایل قرن دوم در کتابها، چیزهایی آمده است؛ از جمله بحران اقتصادی زمان هِشام بن عبدالملک که باعث مهاجرت برخی از ساکنان گردید.
بزرگترین خاندانهایی که افرادشان املاک و اراضی داشتند و به احیاء اراضی کشاورزی همت میگماشتند، عبارت بودند از خاندان علی (ع) و زبیر و طلحه و عبدالرحمان بن عَوف.
املاک علی بن ابیطالب (ع)
مهمترین املاک علی بن ابی طالب در یَنْبُع بود. آن سان که بکری میگوید: یَنْبُع وادی علی بن ابی طالب بود. «(1)» شافعی میگوید: علی بن ابیطالب تا پایان عمر بر سرصدقه خود در یَنْبُع بود. «(2)» از این عبارات معلوم میشود که آن حضرت فراوان در یَنْبُع اقامت میگزید. گویند که ابو فَضاله در یَنْبُع به عیادت علی رفت. علی (ع) بیمار شده بود. او را گفت: چگونه در اینجا زندگی میکنی که اگر ناگهان از دنیا بروی کسی جز اعراب جُهَیْنَه در کنار تو نخواهد بود. به مدینه کوچ کن تا اصحابت تو را خدمت کنند. علی (ع) گفت که من به اینگونه دردها نخواهم مرد. رسول خدا به من گفته است که نخواهم مرد مگر وقتی که این- اشاره به محاسن خود کرد- از خون این- اشاره به سر خود کرد- رنگین شود. «(3)» عمار یاسر گوید که پیامبر ذوالعُشَیْره- از یَنْبُع- را به علی داد. عمر نیز هنگامی که به خلافت نشست قطعه دیگری به او داد. علی (ع) خود نیز قطعههای دیگر را خرید. اموال او در یَنْبُع چشمههایی بود پراکنده که همه را در زمرهصدقات خود قرار داد.
ابن شَبّه گوید: املاک علی (ع) در یَنْبُع پراکنده بود. از جمله چشمهای بود موسوم به عین البُحَیر و نیز عین ابونیزر و چشمهای به نام عین نولا. و این همان چشمهای است که علی به دست خود آن را برآوردهبود. و در آنجا مسجد پیامبر است. و از این چشمهها جویهایی
1- - بکری، ص 1310.
2- - الامّ، ج 3، ص 276.
3- - سمهودی، ج 2، ص 393.
ص:349
است در دست اقوامی که بعضی از مردم پندارند آنها را کارگزارانصدقات به آنها دادهاند. و نیز پندارند که اکنون ملک آنهاست. مگر نولا که خالصه است.
از روایات چنان برمیآید که رسول خدا (ص) قسمتی از یَنْبُع را به علی (ع) داد و آن حضرت با خریدن قطعات دیگری، ملک خود را توسعه داد. ما به درستی مساحت آن را نمیدانیم.
از عین البُحَیر و عین نولا اطلاع زیادی نداریم. معلوم میشود از قدیمیترین چشمههای یَنْبُع بودهاند؛ زیرا علی (ع) خود در آنها کار کرده است و در آنجاست مسجد ذوالعُشَیْره. اما از بُغَیْبَغَه و عین ابونیزر نسبتاً آگاهی بیشتری داریم.
در باب بُغَیْبَغَه، ابن شَبّه گوید: چون یَنْبُع به ملکیت علی (ع) درآمد، اولین کاری که در آنجا کرد برآوردن آب بُغَیْبَغَه بود. چون آب جاری شد، گفت: وارث خوشحال شود. سپس گفت:
صدقه است بر مساکین و ابن سبیل و نیازمندان خویشاوند. «(1)» محمد بن یحیی گوید: علی در یَنْبُع بُغَیْبَغات را برآورد و آن مجموع چند چشمه بود از آن جمله چشمهای بود به نام خَیْف الاراک و دیگری خَیْف لیلی و چشمهای به نام خَیْف نسطاس که در آنجا خرمابنهایی هم هست. بُغَیْبَغات ازصدقات علی (ع) بود. حسین بن علی (ع) آن را به عبداللَّه بن جعفر بن ابوطالب واگذارکرد تا از آن وامهای خود را بپردازد و هزینه زندگی خود را تأمین کند. به شرط آن که دختر خود را به یزید بن معاویه ندهد.
عبداللَّه بن جعفر آن را به معاویه فروخت. چون بنی هاشمصوافی را مالک شدند، عبداللَّه بن حسن بن حسن با ابوالعباس سَفّاح که دیگر به خلافت رسیده بود، در باب آن املاک سخن گفت. سَفّاح آن را بهصدقات علی باز گردانید. تا آنگاه که ابو جعفر منصور به خلافت رسید و بار دیگر آنها را بازپس گرفت. حسن بن زید، با مهدی در باب آنها سخن گفت و ماجرا بدو بازگفت. مهدی آنها را بهصدقات علی باز گردانید. «(2)» مُبَرّد گوید: روایت شده که علی (ع) به حسن (ع) وصیت کرد که عین ابی نیزر و بُغَیْبَغَه را، که قریهای است در مدینه با نخلستان بزرگی و آبی بسیار، وقف کند. این ملک در دست بنی عبداللَّه از ناحیه امکلثوم بود و آنها به توارث آن را در تصرف میگرفتند. تا زمان
1- - ابن شبه، ص 220.
2- - ابن شبه، ص 222؛ سمهودی، ج 2، ص 263، 262.
ص:350
مأمون که ماجرا به او بازگفتند. مأمون گفت: این موقوفه علی است. پس آن ملک بستد و عوض آن باز داد و به آن حال که میبایست باشد باز گردانید. سَمْهودی گوید: بُغَیْبَغَه امروز به یَنْبُع معروف است. «(1)» سَمْهودی گوید: عین ابی نیزر در یَنْبُع ازصدقات علی بن ابی طالب است.
محمد بن هشام گوید: ابو نیزر از شاهزادگان عجمها بود. به نظر من- یعنی محمد ابن هشام- از فرزندان نجاشی پادشاه حبشه بود که در خردی به اسلام راغب شد. نزد پیامبر آمد و در خانه او میزیست، چون رسول اللَّه (ص) رخت از جهان برکشید به خانه فاطمه و فرزندان او زیستن گرفت.
ابو نیزر گوید: روزی علی نزد من آمد و من در املاک او: عین ابی نیزر و بُغَیْبَغَه بودم.
طعامی خواست بیاوردم. چون بخورد بر سر جوی شد و دست خود بشست و آنگاه نوشت:
بسم اللَّه الرحمان الرحیم. این چیزی است که بنده خدا علی امیرالمؤمنین تصدق میکند. دو ملک عین ابی نیزر و بُغَیْبَغَه را بر فقرای اهل مدینه و ابن سبیل تصدق میکند تا چهره خود را از حرارت آتش روز قیامت مصون دارد. آنها نه فروختنیاند و نه بخشیدنی. تا آنگاه که خدا که بهترین وارثان است آنها را به میراث برد. مگر این که حسن و حسین را به آنها نیاز افتد. برای آنها- نه هیچ کس دیگر- تصرف آزاد است.
محمد بن هشام گوید: حسین (ع) وامدار شد معاویه دویست هزار دینار برای او فرستاد و خواست که عین ابی نیزر را به او دهد. نپذیرفت و گفت اینصدقه پدرِ من است.
میخواسته چهره خود را از آتش روز قیامت مصون دارد. من آن را نمیفروشم. «(2)» یاقوت روایت میکند که بعضی از خاندان نیزر گویند که معاویه به مروان بن حکم والی مدینه نوشت: که دوست دارمصله رحم به جای آرم و میان دو خاندان الفت و دوستی بر قرار کنم. پس نزد عبداللَّه بن جعفر برو و دخترش امکلثوم را برای یزید خواستگاری کن و در مهر، امساک روا مدار. مروان نامه معاویه را برای عبداللَّه بن جعفر خواند و گفت اگر این ازدواجصورت گیرد میان دو خاندان الفت و محبت برقرار گردد. عبداللَّه گفت: دایی او حسین (ع) در یَنْبُع است و من بی اذن او رأیی نخواهم داشت. مهلت بده تا او باز گردد. مادر امکلثوم
1- - سمهودی، ج 2، ص 263.
2- - یاقوت، ج 1، ص 757؛ بکری، ص 658، 657.
ص:351
زینب (ع) دخت علی (ع) بود. چون حسین (ع) بازگشت، عبداللَّه ماجرا بگفت. حسین (ع) نزد آن دختر رفت و گفت فرزندم! به یقین پسر عمت قاسم بن محمد بن جعفر بن ابی طالب سزاوارتر به تو است. شاید به مهر فراوانی که به تو پیشنهاد کردهاند دلبستهای. من بُغَیْبَغات رابه تو وامیگذارم.
این ملک مدتها در دست خاندان عبداللَّه بن جعفر از سوی امکلثوم بود. تا مأمون به خلافت نشست گفت: این ملک موقوفه علی بن ابیطالب است بر فرزندان فاطمه (ع) پس آن را بستد و عوض بداد و آن را به همانجا که بود بازگردانید. «(1)»
املاک دیگر
از امام جعفرصادق (ع) روایت شده که گفت: پیامبر (ص) فقیرَیْن و بئرقیس و شجره را به علی (ع) داد. و نیز یحیی بن آدم روایت کرده که پیامبر بئرقیس و شجره را به علی داد «(2)» ولی او از فقیرین نام نبرده است. ابن شَبّهصدقات علی (ع) را برمیشمرد و میگوید: از آن جمله فَقِیرَین بود در عالیه و بئرالملک در قنات و ادبیه در اضَم. ولی بعدها این اموال به دست مردم افتاد. و نیز گوید که فقیرینصدقه علی در راه خدا بود. «(3)» سَمْهودی میگوید فَقِیر نام دو موضع است نزدیک مدینه که آن دو را فَقِیرَیْن گویند. «(4)» ابن شبه گوید ازصدقات علی (ع) ترعهای بود در ناحیه فَدَک میان حَرّه و ودکه آن را اسحن هم میگویند. نیز آن حضرت را چشمهای است در وادیالقری به نام «عین ناقه». و نیز در حَرّةالرَّجْلا از ناحیه شعب زید، وادیی است به نام وادی الاحمر که نصف آن صدقه علی است و نصف دیگرش در دست آل مناع و نیز در حَرَّة الرَّجْلا وادیی است موسوم به وادی البیضاء، در آنجا مزارع است و نیز در حَرّة الدَّخلا چهار چاه از آن اوست و در ناحیه فَدَک بالای حَرّة الرّجْلا ملکی است که آن را قُصَیْبه گویند. وادی قُصَیبه در سمت قبلی خیبر و در شَرق
1- - یاقوت، ج 1، ص 697؛ بکری، ص 956.
2- - الخراج، ص 255.
3- - الخراج، ص 255.
4- - سمهود، ج 2، ص 356.
ص:352
وادی عِصْر است. «(1)» شافعی گوید: پیوسته علی بن ابی طالب (ع) ازصدقات خود سرپرستی میکرد تا به لقاء اللَّه پیوست و پیوسته فاطمه (ع) ازصدقات خود سرپرستی میکرد تا به لقاء اللَّه پیوست.
وصدقات ایشان جاری بود. «(2)» از زیدبن علی روایت شده که فاطمه (ع) مال خود را بر بنی هاشم و بنی عبدالمطلب وقف کرد و علی (ع) علاوه بر آنها کسان دیگر را هم داخل نمود.صدقه فاطمه (ع) مکانی بود به نام امّ العِیال. «(3)»
املاک آل علی
در کنار املاک وصدقات علی و فاطمه- علیهماالسلام- که به اولادشان رسید، امام حسن و امام حسین- علیهماالسلام- و فرزندان ایشان را نیز املاکی بود در جاهای مختلف که در منابع ما به آنها اشارت رفته است.
عَرّام گوید: در سایه، نخلستان و باغهای موز و انار و انگور بود از آن فرزندان علی بن ابیطالب و برخی مردم دیگر. «(4)» ابن جنّی گوید: شَمَنْصیر نام کوه سایه است. وادیی است بزرگ دارای هفتاد چشمه موسوم به وادی امَج. «(5)» سَمْهودی گوید: عین یُحَنِّس در مدینه از آن حسین بن علی (ع) بود. یکی از غلامان ایشان به نام یُحَنِّس آن را برآورده بود. علی بن حسین (ع) آن را به هفتاد هزار دینار به ولید بن عُتْبة بن ابوسفیان فروخت و وام پدر خود حسین بن علی (ع) را ادا کرد. و نیز گوید: قَراقِر جایی است از اطراف مدینه از آن فرزندان
1- - ابن شبه، ص 226، 224؛ سمهودی، ج 2، ص 248.
2- - الام، ج 3، ص 276.
3- - جبال تِهامه، ص 414؛ یاقوت، ج 1، ص 336؛ سمهودی، ج 2، ص 248.
4- - عوّام، ص 414؛ یاقوت، ج 2، ص 206؛ بکری، ص 786؛ سمهودی، ج 2، ص 321.
5- - سمهودی، ج 2، ص 321.
ص:353
حسین بن علی بن ابی طالب. و عَمْق وادیی است که در فُرْع میریزد آن را عَمْقَین هم میگویند. متعلق است به بعضی از فرزندان حسین بن علی. «(1)» طبری گوید: علی بن الحسین را مالی بود در جنب مدینه. «(2)» سَمْهودی گوید: عَباثِر وادیی است از اشْعَر میان نَخَلی و بُواط در آنجا نقبی است که به یَنْبُع میرسد از آنِ بطنی از بطون جُهَیْنه. موسی بن عبداللَّه حسینی قسمت پایین آن را از ایشان خرید و در آن چشمهای از زمین برآورد.
سَمْهودی گوید: حَفْیاءصدقه حسن بن علی بود و مَرْتِج وادیی است نزدیک مدینه از آنِ حسن بن علی و گویند موضعی است نزدیک ابْواء.
یاقوت گوید: مَرْتِج وادیی است نزدیک وَدّان و گویند درصدر نَخَل از وادیهای اشْعر درغَور در یَنْبُع میریزد. پایین آن چشمههایی است از آنِ حسن بن حسن بن علی از آن جمله است ذاتالاسیل و در پایین دست آن بَلْده است و بُلَیْده. وسَیاله از آنِ فرزندان حسن بن علی (ع) است و به قولی از قریش.
سَمْهودی بر این میافزاید که در یک میلی آن چشمهای است معروف به سُوَیْقه از آن فرزندانِ عبداللَّه بن حسن با آب بسیار و شیرین. «(3)» بکری گوید: خَزْرَه نزدیک سُوَیْقَه از آن خاندان حسن بن حسن بن علی (ع) است. «(4)» اما سَمْهودی گوید: حَزْرَه از وادیهای اشعر است در قفاره میریزد. ساکنانش فرزندان عبداللَّه بن حُصَیْن اسلَمی است. مُلَیْحه در آنجاست در پایین آن چشمهای است موسوم به سُوَیْقه.
بکری گوید: بَثْنه زمینی است رو به روی سُوَیْقه در مدینه. عبداللَّه بن حسن بن حسن آن را زراعت میکند. در پایین حَوْره، چشمه عبداللَّه بن حسین است و به سُوَیْقه معروف است.
سپس در میان سفح و مُشاش جاری است. ذاتالشعب و مُلَیْحه در آنجاست. و سُقیا که چاهها و چشمهها و برکههای بسیار دارد، قسمت زیادی از آنِصدقات حسن بن زید است. «(5)» سَمْهودی گوید: سُوَیْقه چشمهای است شیرین با آب بسیار در پایین حَزْره (حَوْره؟) در یک میلی سَیاله از آنِ فرزندان عبداللَّه بن حسن. مجد گوید: سُوَیْقه موضعی است نزدیک مدینه که جمعی از آل علی بن ابی طالب در آنجا زندگی میکنند. «(6)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 343.
2- - طبری، ج 2، ص 410.
3- - سمهودی، ج 2، ص 166؛ بکری، ص 770.
4- - بکری، ص 441.
5- - بکری، ص 743.
6- - سمهودی، ج 2، ص 326.
ص:354
محمدبنصالح بن عبداللَّه بن موسی حسنی بر متوکل خروج کرد. متوکّل ابوالساج را با لشکری گران بر سر او فرستاد. ابوالساج بر او و بر جماعتی از خاندانش پیروز شد. آنها را بگرفت و بند برنهاد و بعضی را هم به قتل آورد. و سُوَیْقه را ویران کرد و نخلهای بسیاری را برید و خانههایش را برکند و از آن پس سُوَیْقه روی خوشی ندید. «(1)» یاقوت گوید: مَلَل وادیی است که از وَرِقان سرازیر میشود. وَرِقان کوه مُزَینه است. تا به فَرْش میریزد. فَرْش سُوَیْقه مکان فرزندان حسن بن علی (ع) است و فرزندان جعفر بن ابی طالب. پس از فَرْش سرازیر میشود و به اضَم میریزد و به دریا میپیوندد. «(2)» اسدی گوید: سَیاله از آنِ فرزندان حسین بن علی (ع) است و نیز قومی از قریش. در یک میلی آن چشمهای است معروف به سُوَیْقه از آنِ فرزندان عبداللَّه بن حسن. آبش فروان و شیرین است. در سَیاله چاههای بسیار است. پس از پیامبر آن چاهها از نو آباد شدهاند و مردمی تازه به آنجا آمدهاند. «(3)» یعقوبی گوید: سَیاله از آنِ قومی است از فرزندان حسین بن علی بن ابی طالب و قومی از قریش هم در آنجا زندگی میکنند. «(4)» بکری گوید: سَیاله از آنِ فرزندان حسن بن علی است ... در سَیاله چاههای بزرگی است از جمله بئر رشید به عمقِ نه ذراع است. «(5)» اسدی گوید: در سُقیا مسجدی از آن رسول خداست به طرف کوه. در نزد آن چشمهای است با آب شیرین. سپس میافزاید که در سُقْیا بیش از ده چاه است و در نزد بعضی از آنها برکهای است. سپس گوید: و در آن چشمهای است با آب فراوان و مصب آن برکهای است در منزل، از این آب بهصدقات حسن بن زید میرود. در آنجا نخلها و درختان بسیار است. این آب قطع شد ولی در سال 243 بار دیگر جریان یافت. و باز در سال 253 قطع گردید. در یک میلی منزل موضعی است با نخلها و کشتزارها.صدقات حسن بن زید در آنجاست. شمار
1- - اغانی، ج 4، ص 85؛ سمهود، ج 2، ص 326.
2- - یاقوت، ج 3، ص 875، 874.
3- - سمهودی، ج 2، ص 166.
4- - البلدان، ص 314.
5- - بکری، ص 770.
ص:355
چاههایی که مزارع را مشروب میکنند، به سی چاه میرسد. علاوه بر اینها در ایام متوکل پنجاه چاه دیگر حفر شد، آب همه شیرین و ارتفاع آبشان یک قامت است یا اندکی کمتر و یا بیشتر. «(1)» سَمْهودی گوید:صَفَر کوهی است سرخ در فَرْش مَلَل مقابل عَبّود. میان آنها راهی است. در آنجا بنایی است از آن حسن بن زید. در آنجا شکافی است موسوم به ردهة العجوزین. عجوزین ارتفاعاتی است در آن حدود. ابو عبید بن عبداللَّه بن زَمْعة بن اسود بن مُطّلب جد مادری عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی (ع) در آنجا زندگی میکند. «(2)» سَمْهودی از عَبّود روایت کند که در کنار آن چشمهای است از حسن بن زید بر سر راه.
و زمخشری گوید که یَیْن چشمهای است در وادی حَوْرَتان. امروز از آنِ بنی زید موسوی از بنی حسن است.
سَمْهودی گوید: سیل یَیْن در حَوْرتین میریزد. جای چشمه و قریه تا به امروز در آنجا موجود است. سابقاً در یَیْن میوه فراوان به عمل میآمد. هَجَری گوید: یین شهر میوههای مدینه است. در این اواخر آن را قریه بنی زید میگفتند. میان ایشان و بنی یزید جنگهایی در پیوست که در اثر آنها بنی زید به صَفراء رفتند و بنی یزید به فُرْع. پس یَیْن خراب شد. منازل بنی سُلَیْم در آنجا بوده است. «(3)» ابن شَبّه روایت میکند که چون عیسی بن موسی، محمد نفس زَکِیّه را کشت، اموال بنی حسن را نیز بگرفت. و ابوجعفر منصور او را چنین اجازهای داده بود. و نیز طبری گوید: ابو جعفر منصور به عیسی بن موسی نوشت: هر کس از آل ابوطالب که نزد تو آمد نامش رابنویس و برای من بفرست و هر کس نیامد مالش را بستان. او نیز عین ابوزیاد را تصرف کرد زیرا جعفر بن محمد (ع) به دیدار او نرفته بود. چون امام در باب ملک خود به عیسی اعتراض کرد، گفت که آن را مهدیتان گرفته است. «(4)» (یعنی محمد نفس الزّکِیّه سبب از دست رفتن آن شده است) اما در روایت دیگر، باز هم طبری نقل کرده که سرانجام منصور عین ابوزیاد را باز پس داد. «(5)» و باز هم طبری روایت دیگر از هشام بن ابراهیم بن هشام نقل میکند که ابوجعفر
1- - سمهودی، ج 2، ص 323.
2- - سمهودی، ج 2، ص 337؛ بکری، ص 1257.
3- - سمهودی، ج 2، ص 393.
4- - طبری، ج 3، ص 258.
5- - طبری، ج 3، ص 258.
ص:356
منصور عین ابوزیاد را بازپس نداد تا مهدی عباسی آن را به فرزندان امامصادق (ع) باز گردانید. «(1)» یاقوت و سَمْهودی از هَجَری روایت میکنند که در جانب راست حَمْراء الاسد خاخ بلدهای است که منازلی از محمد بن جعفر بن محمد و علی بن موسی الرضا (ع) و غیر ایشان هست. چاه محمد بن جعفر و علی بن موسی و مزارعشان را الحضر گویند. «(2)» اما حسین بن علی معروف بهصاحب فَخّ، ابوالفرج اصفهانی روایت کند که او به بغداد آمد و ملکی خرید به نُه هزار دینار. قول درست این است که این ملک در حجاز بوده زیرا حسین بن علی در آنجا میزیسته است.
سَمْهودی گوید که امام زین العابدین (ع) در عُنابه سکونت میکرد و آن مکانی است پایینتر از رُوَیْثه به طرف مدینه. «(3)» و نیز گوید که عین القُشَیْری در راه مکه میان سُقیا و ابْواء، جایی است با آب بسیار و آبشخورهایی برای حاجیان. در آنجا نخلستانی است بزرگ از آن عبداللَّه بن حسن علوی. «(4)» از آنِ خاندان جعفر بن ابی طالب نیز املاکی ذکر کردهاند؛ از آن جمله است مَلَل، همان که یعقوبی گوید که در زمان او منازل قومی از فرزندان جعفر بن ابی طالب است. یاقوت میگوید: مَلَل وادیی است که از وَرِقان از کوه مُزَیْنه سرازیر میشود و به فَرْش، فَرْش سُوَیقَه میریزد. از آن فرزندان حسن بن علی (ع) و فرزندان جعفر بن ابی طالب است. سپس از فَرْش سرازیر میشود تا در اضَم میریزد. «(5)» اثَیِّل موضعی بود میان بدر وصَفراء. در آنجا چشمهای است از آنِ خاندان جعفر بن ابی طالب و کُتانه چشمهای است میانصَفراء و اثَیِّل از آنِ فرزندان جعفر بن ابی طالب و در آنجا نخلستانی است از جعفر بن ابراهیم بن عبداللَّه بن جعفر. محمد بن حبیب گوید: آن چشمه امروز متعلق به بنی مریم است. «(6)»
1- - طبری، ج 3، ص 258.
2- - سمهودی، ج 2، ص 296؛ یاقوت، ج 2، ص 184.
3- - سمهودی، ج 2، ص 347.
4- - سمهودی، ج 2، ص 351.
5- - یاقوت» ج 4، ص 637؛ ج 3، ص 875، 874.
6- - بکری، ص 1113.
ص:357
بنی جعفر بن ابی طالب را در شَبا وادیی است از وادیهای مدینه. ابن حبیب گوید: شَبا نزدیک به ابْواء است و متعلق به جُهَیْنه و یاقوت از ابوالحسن المهلّبی نقل میکند که شَبا وادیی است در اثَیِّل از حوالی مدینه. در آنجا چشمهای است به نام خَیْف الشَبا از آنِ بنی جعفر بن ابراهیم از بنوجعفر بن ابی طالب.
یاقوت هنگام سخن از وَدّان گوید که ابو زید گوید: در ایامی که من در حجاز مقام داشتم، رئیسی بود از خاندان جعفر- یعنی جعفر بن ابی طالب- آنها را در فُرْع و سائره املاک بسیار بود. میان آنها و حسنیان کشاکش بود. عاقبت طایفهای از یمن به نام بنی حرب با آنان به جنگ پرداختند و بر املاکشان مستولی شدند، آنان نیز ناتوان گشتند. «(1)»
املاک خاندان زبیر
زبیر از زمانهای پیش به تملک اراضی پرادخته بود.
هِشام بن عُرْوَه از پدرش روایت میکند که پیامبر (ص) زمینی به زبیر واگذاشت که نخلهایی بود و از اموال بنی نضیر بود. «(2)» ابن شَبّه گوید:صدقه زبیر در بنی مُحمّم بود. نزدیکصدقات پیامبر (ص) و در زمان شافعی شناخته بوده است. و نیز گوید که پیامبر ملکی را در بنی مُحَمّم به زبیر داد و آن از اموال بنینضیر بود. زبیر بَخشی دیگر از اموال بنی مُحَمّم را خرید و بر فرزندان خودصدقه کرد. «(3)» هِشام بن عُرْوه از پدر خود روایت کند که ابوبکر جُرْف را به زبیر داد. و نیز روایت دیگری است که ابوبکر اراضی میان جُرْف و قَناة را به زبیر واگذاشت. «(4)» ونیز گوید که عمر همه اراضی عَقیق را به زبیر داد. ولی وسیعترین املاک زبیر غابه بود. غابه را زبیر به صدو هفتاد هزار (دینار یا درهم) خرید و عبداللَّه بن زبیر آن را به هزار هزار
1- - یاقوت، ج 4، ص 910؛ سمهودی، ج 2، ص 390.
2- - ابن سعد، ج 3، ص 72؛ فتوح البلدان، ص 20.
3- - سمهودی، ج 2، ص 68، 37.
4- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 72؛ سمهودی، ج 2، ص 280.
ص:358
و ششصد هزار فروخت. سپس بر خاست و گفت که هر که از زبیر طلبی دارد نزد ما به غابه بیاید. عبداللَّه بن جعفر، نزد او رفت. چهل هزار از زبیر طلب داشت. به عبداللَّه بن زبیر گفت:
اگر میخواهی، باز هم پرداختِ آن را به تاخیر انداز. عبداللَّه گفت: نه، آن را میپردازم. عبداللَّه بن جعفر گفت: پس قطعه زمینی به من بده. عبداللَّه بن زبیر گفت: از فلان جا تا فلان جا از آنِ تو، در عوضِ وامی که بر ما داری.
میراث زبیر را که تقسیم کردند، او را چهار زن بود، به هر یک هزار هزار وصد هزار رسید. همه دارایی او سی و پنج هزار هزار و دویست هزار بود. (یعنی سی و پنج میلیون و دویست هزار). «(1)» هِشام بن عُرْوَه گوید: زبیر که کشته شد از او نقدینهای بر جای نماند هر چه بود املاک بود؛ از جمله غابه.
بکری در باب املاک عُرْوَة بن زبیر گوید که او زمین مُغَیرة بن اخنس را که در وادی عَقِیق بود خرید. قصر او معروف به قصر العَقیق و چاهی منسوب به او در آنجاست. «(2)» همچنین صلاصل که زمینی است در حَرّة بُطْحان، از آنِ او بود. این ملک به پسرش یحیی رسید و او آن را بر فرزندان خود وقف کرد. آنجا را مُقْتَرِبه میگفتند. «(3)» همچنین عروة بن زبیر را اموالی در مَجاج (یامَجاح) بود، در ناحیه فُرْع. که چون مرد در آنجا به خاکش سپردند.
هنگامی که ابراهیم بن هشام از سوی هشام بن عبدالملک امارت یافت، خواست در حقوق بنی عُروه در فُرْع اخلال کند، پس قصر عروه را ویران ساخت و شتری آلوده به قطران در چاه او انداخت. عبداللَّه به هشام بن عبدالملک ماجرا نبوشت. هشام به ابن ابوعطا عامل خود در مدینه نوشت که آن املاک بهصاحبانش بازگرداند و هزار دینار و سی هزار درهم غرامت بپردازد.
اما املاک مُصْعَب بن زبیر؛ ابن رُسْته گوید: بطن نَخْله که منزلی است با مردم بسیار و خیر بسیار و نخل و کشته و آب متعلق به زبیر است، چاه آن در عمق کم؛ یعنی در پنج ذراعی به آب افتاده است. مُصْعَب بن زبیر در ایام برادرش زبیر آنجا را آبادان ساخت.
1- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 72.
2- - بکری، ص 1230.
3- - سمهودی، ج 2، ص 196.
ص:359
عبداللَّه بن زبیر را املاکی است در ثرثر نزدیک انصاب الحرم در مکه. سَمْهودی در باب اتْمه گوید که عبداللَّه بن زبیر را در آنجا چاهی است معروف به بئرابن زبیر. اشعث مزنی ملازم آنجا بود. از مردم وجهی میگرفت تا ستوران خود را آب دهند.
از مهمترین املاک زبیر فُرْع بود. آنجا منطقهای بود از قدیم زراعی. بعضی گویند فُرْع اولین قریهای بود که اسماعیل پیامبر را در مکه خرما داد. آن از انبارهای قوم عاد بود. کوهی که در آنجا بود که از هم بشکافت و در آنجا سیل جاری شد.
زبیر بن بکّار از عروه روایت کند که اسماء بنت ابی بکر، به عبداللَّه بن زبیر گفت: پسرم! فُرْع را آباد کن. گفت: مادر! چنین کردهام. که فُرْع آباد شده و منافعی هم از آن حاصل شده.
اسماء گفت: گویی هنوز در پیش چشم من است آن روز که از مکه مهاجرت میکردیم در آنجا نخلهایی دیدم وصدای سگ شنیدم. «(1)» مصعب بن عبداللَّه گوید که عبداللَّه بن زبیر در فُرْع، عین القارعه و سَنام را برآورد و عروة بن زبیر عین المُهْد و عسکر را و حمزة بن عبداللَّه عین الرّبَض و نَجَفه را. «(2)» عین المُهْد در ملک منذربن مصعب در آمد. خالدبن مصعب در شعری که به برادرش منذربن مصعب فرستاده از آن یاد کرده است.
حمزة بن عبداللَّه رَبَض و نَجَفه را به پسر خود عباد داد. اینها دو چشمه بودند در وادی فُرْع بین مدینه و مکه. بیش از بیست هزار نخل را سیراب میکردند و در نظر مردم آن سامان ارج فراوان داشتند.
عباد در زمان پدر خود آنها را در اختیار گرفت و تا پایان عمر در دست داشت. برادرانش بنی حمزه را بر سر مالکیت آن اختلافی پدید آمد. عمر بن عبدالعزیز در آن هنگام از سوی عبدالملک والی مدینه بود. مرافعه را نزد او بردند. به سود عباد رأی داد. عامر بن حمزه که مادرش امّ ولد بود، چون رأی عمر بن عبدالعزیز را به سود برادر یافت هر روز با جامههای ژنده به سرای عمر میرفت و چاشت و شام میخورد. عمر را در خاطر گذشت که عامر سخت بینواست و جامههای ژنده او حکایت از آن دارد و پدرش با آن همه نیکی که در حق عباد کرده، به او اجحاف نموده است. پس عباد را بخواند و گفت که من در باب رَبَض و نَجَفه به
1- - نسب الزبیر، ص 54؛ بکری، ص 1020.
2- - نسب الزبیر، ص 341.
ص:360
سود تو داوری کردم و اکنون جز این میبینم و در رأی خود، از نو نظر میکنم. عباد گفت که آنچه از برادرم دیدی مکر و حیلهای بیش نیست. به خدا سوگند نیازمند نیست. و من آن دو چشمه را که گرفتهام هر دو را میبخشم تا جزء میراث پدرم باشد. عمر او را دعا کرد و آن دو چشمه را با میراث پدرشان تقسیم کردند. «(1)» عامر بن حمزه رَبَض راصدقه دو دختر خود فاخته و اسماء و اعقاب آنها قرار داد. و اینصدقه به دست فرزندان عبداللَّه بن نافع افتاد.
زبیر بن بَکّار گوید: عین الجَثْجاثه در شانزده میلی مدینه در نزدیکی حمراءالاسد است.
در آنجا منازل آل حمزه و ثابت و عباد فرزندان عبداللَّه بن زبیر است. هجری گوید: جَثْجاثه صدقه عباد بن حمزة بن عبداللَّه بن زبیر است با نخلها و آبهای فراوان و قصرها و بناها.
بکری گوید: اثبه از آن عباد بن حمزة بن عبداللَّه بن زبیر است، با نخلستانی بزرگ. و آن وقف است. «(2)» هَجَری در باب حمی النّقیع گوید: در مشرق حَرَّه دو حفره در سنگ است که آب در آنها گرد آید؛ یکی به نام اثب و یکی اثیب. از آن عبداللَّه بن حمزة الزبیری و نخلستان متعلق به یحیی الزبیری. دیگر از املاک خاندان زبیر عبارت بودند از:
مُرَیْسیع سنین، ملکی از آن زبیر بن خُبَیب بن ثابت بن عبداللَّه بن زبیر. و هم او را ملکی در وادی القری بود.
مُغَیرة بن خُبَیْب را مهدی عباسی چشمههایی در اضَم بخشید؛ از جمله چشمههایی بود به نام نِیق و الات الحَبّ. «(3)» اما زبیر بن بکار؛ بکری گوید: ثَنِیّة الشَرید از آنِ او بود در آنجا مزارع و چشمههاست.
دارای مغیلانها و نیستانها که انواع گیاه در آنجا روید.
ام عَظام ملکی است متعلق به عکّاشة بن مُصْعَب.
اراضی دیگری بدون ذکر نام مالکشان به آل زبیر نسبت دارد. از این اراضی است جَوّانِیّه که زمینی است در مدینه از آن آل زبیر بن عَوّام. و خلیفه نیز مکانی است دارای مزارع
1- - نسب الزبیر، ص 93، 92، 56، 55.
2- - بکری، ص 1329، 367.
3- - بکری، ص 166؛ نسب الزبیر، ص 113.
ص:361
و نخلها و قصرها از آن قومی از آل زبیر و آل ابو احمد. «(1)» مصعب بن عمر زبیری را ملکی است در بطن نَخْله و عبدالملک بن یحیی که مردی توانگر بود از ابو عبداللَّه چشمهای رابه نام ملح در سایه به ده هزار دینار خرید. «(2)»
املاک طلحه
واقدی از اسحاق بن یحیی، از موسی بن طلحه روایت میکند که طلحه هر سال از عراقصد هزار دینار سود حاصل میکرد و این غیر از غلات او در سَراة و جز آن بود. طلحه قوت سالانه خاندان خود را از مزرعهاش در قنات فراهم میکرد. او رابیست ستور آبکش بود و او نخستین کسی است که در قنات گندم کاشت. «(3)» از مشهورترین املاک او در عراق نَشاسْتَج بود. امام علی (ع) نَشاسْتَج را مصادره ننمود بلکه پس از قتل طلحه، در جنگ جمل آن را به فرزندان طلحه بازگردانید.
موسی بن طلحه گوید: عثمان موضعی را به طلحه واگذاشت و جایی را در حضرموت به عوض بگرفت. «(4)» ابن حبیب گوید: طلحه باغی داشت که آن را به ششصد هزار از او میخریدند، لیکن او نفروخت و آن را به یکی از خویشاوندانش «(5)» به رایگان داد. البته ما نمیدانیم که این باغ در کجا بوده است.
زبیر بن بَکّار به سند خود روایت میکند که رسول خدا (ص) در غزوه ذوقَرَد بر آبی به نام بَیْسان مالح (شور) گذشت، چون آبش نیکو بود، پیامبر نامش را تغییر داد و طلحه آن را خرید و تصدق کرد. «(6)» ابو الفرج اصفهانی گوید: عایشه بنت طلحه را در طائف مالی بود و قصری، چون بیوه
1- - بکری، ص 1328.
2- - نسب الزبیر، ص 155، 77.
3- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 158.
4- - تاریخ الخمس، ج 2، ص 300.
5- - المحبر، ص 151.
6- - الاصابه، ج 2، ص 585؛ یاقوت، ج 4، ص 55؛ سمهودی، ج 2، ص 360.
ص:362
شد پیوسته برای تفرج به آنجا میرفت. «(1)» اما فرزندان طلحه؛ جعفر بن طلحه همچنان امّ العِیال را آباد میکرد. و آن چشمهای بود در فُرْع. محصول غله و خرمای آن بسیار بود.
ابن حَزْم گوید: جعفر بن طلحه آنجا را به هشتاد هزار دینار خرید از ثمره آن هر سال چهار هزار دینار حاصل میکرد. بیش از بیست هزار نخل را آبیاری مینمود. «(2)»
اراضی خلفای سهگانه و خاندانهایشان
هر یک از خلفا را اراضی و املاکی بود.
ابوبکر را زمینی در عالیه بود. حاصل آن بیست وسق بود. «(3)» عمر را زمینی در خیبر بود. نپندارم که در نظر من ملکی نفیس تر و بهتر از آن باشد.
پرسیدند که درباره آن چه فرمان میدهی؟ گفت: اگر خواهی اصل آن را حبس کن وصدقه ساز. عمر گفت آن راصدقه کن. «(4)» علاوه بر آن در جُرْف نیز مالی داشت.
خاندان عمر نیز دارای املاکی بودند. هشام بن عروه از پدرش روایت کند که عبداللَّه بن عمر را در عالیه مالی بود. ولی، موضع دقیق آن را نمیدانیم.
عاصم بن عمر بن خطاب را ملکی در اکْحَل بود. در کنار چپ مرتع نَقیع، خارج از مدینه. «(5)» عثمان را نیز به روایت شافعی مالی بود در عالیه. «(6)» سرخسی گوید او زمینی را از طلحه در بصره خرید و در عرصه زمینی داشت که نهری به نام خلیج بنات نائله به آنجا کشیده بود. و چاهی در رَوحاء داشت و این غیر از چاههایی است که تصدق کرده بود.
1- - اغانی، ج 11، ص 190.
2- - جمهرة الانساب، ص 13؛ سمهودی، ج 2، ص 248.
3- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 138.
4- - ابن سعد، ج 2- 1، ص 260.
5- - سمهودی، ج 2، ص 248.
6- - الام، ج 2، ص 271؛ مسند شافعی، ج 2، ص 196؛ سمهودی، ج 2، ص 225.
ص:363
طبری گوید: عثمان مال و زمین خود را که در بنی امیه داشت تقسیم کرد. «(1)» ولی ابن سعد گوید:صدقات او یکی چاه اریس بود و نیز در خیبر و وادی القُری. بهای این بخش از املاک او دویست هزار دینار بود.
عَرْج از آن زیدبن عمرو بن عثمان بود. «(2)» یعقوبی گوید: قومی از فرزندان عثمان بن عَفّان و جماعتی از اعراب در رُوَیْثه زندگی میکردند. «(3)»
املاک خلفای اموی
سَمْهودی گوید: بعد از رسول خدا (ص) در مدینه و اطراف آن، چاههای بسیاری بود.
معاویه در این باب اهتمام میورزید. از این رو در زمان او غلّه در مدینه فراوان شد. واقدی در کتاب حرّه آورده است که در زمان معاویه در مدینهصوافی (/ املاک خالصه) بسیار بود و معاویه در مدینه و اطراف آنصد و پنجاه هزار وسق اراضی میکشت و دو هزار وسق گندم درو میکرد. «(4)» یعقوبی گوید: یزید، عثمان بن محمد بن ابوسفیان را امارت مدینه داد. ابن مینا عاملصوافی در زمان معاویه نزد او آمد و گفت میخواهد همان مقدار که قبلًا از اینجا غله و خرما حمل میکرده باز هم حمل کند. مردم مدینه او را از کار باز داشتند. عثمان بن محمد نزد برخی از آنها کس فرستاد و به درشتی سخن گفت. آنان نیز بر او و همه کسانی از بنی امیه که همراه او بودند حملهور شدند و از مدینه بیرونشان راندند. «(5)» معاویه ثَنِیّة الشَّرید را از شخصی از بنی سُلَیم خرید. همه تاک و نخل بود. که همانند آن دیده نشده بود. و نیز در حَزْم بنی عُوال سدی بست و آب را در آن نگهداشت مانند برکه.
مروان بن حکم را زمینی در ذوخُشُب بود. این زمین را سَفّاح به حسن بن حسن
1- - طبری، ج 1، ص 2954.
2- - ابن سعد، 3- 1، ص 53؛ ذهبی، ج 1، ص 170.
3- - البلدان، ص 314.
4- - سمهودی، ج 2، ص 152؛ الجواهر الثمینه، ص 61.
5- - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 297.
ص:364
بخشید.
اما ولید بن عبدالملک در خرّار زمینی از فرزندانِ عبداللَّه بن عامر خرید. و ثَرْمَد که از اموال زبیر بود به ملکیت ولیدبن یزید در آمد. عبداللَّه آن را فروخته بود تا وام پدر را ادا کند. «(1)»
املاک مهاجران
عمرو بن عاص مالک وَهَط بود در طائف. آنجا تاکستانی بود که چوبهای داربستهایش هزار هزار بود و او هر چوبی رابه یک درهم خریده بود. «(2)» ابن اعرابی گوید: سلیمان بن عبدالملک به حج رفت و بر وَهَط گذشت. گفت دوست دارم آنجا را ببینم. چون دید گفت: بهترین ملکی است که هیچ کس همانند آن را نداشته است.
اگر آن تل سیاه در وسطش نبود. گفتند تل ریگ نیست، مویز است بر هم انباشته و سلیمان آن را از دور چون تل ریگی دیده بود.
ابن موسی و ابن مجاور گویند: وَهَط قریهای است از اعمال طائف. از آنجا تا طائف سه میل راه است. همه میوههای طائف و مکه از آنجاست. «(3)» ابن مجاور گوید: عمرو بن عاص در وصیت نامهاش نوشت که وَهَط وقف فرزندان و اتباع است. در دست بزرگترین فرزندان من. نه کسی حق فروش دارد و نه حق هبه. باید که فرمان مرا همواره اطاعت کند. اگر از فرمان من سر برتابد حقی در وَهَط نخواهد داشت. آن را رها کند تا همچنان که درختان بر ریشهها استوارند میراث خدا شود.
محمد بن فارس قرشی گوید: از آن همه درخت که در وَهَط بود، جز یک درخت توت باقی نمانده که آنهم وقف آنهاست. «(4)» عمرو بن عاص مالک قریه سَبْع در فلسطین هم بود و برخی از خاندانش در آنجا هستند.
1- - بکری، ص 1333.
2- - بکری، ص 1384.
3- - یاقوت، ج 4، ص 944؛ المستبصر، ص 22.
4- - المستبصر، ص 22.
ص:365
املاک سعید بن عاص
سعید بن عاص چاهی حفر کرد و نخلستانی غرس نمود و بستانها پدید آورد. بستان و نخلستانش بهترین بستانها و نخلستانهای مدینه بودند و آنجا را عَرْصَةالماء گفتند. «(1)» او قصر خود را به سیصد هزار (درهم یا دینار؟) فروخت. «(2)» سَمْهودی گوید: قصری از آن خود را به هزار هزار و نخلستان را به هزار هزار و مزارع را به هزار هزار فروخت. و معاویه همه را خرید. بنی امیه نمیگذاشتند کسی در عَرْصه قصر بنا کند. «(3)» اما عبدالرحمان بن عَوف را پیامبر از اراضی بنی نضیر بخشید. از املاک او کَیْدَمه بود که آن را به عثمان بن عَفّان چهل هزار دینار فروخت.
واقدی با اسناد خود گوید: عبدالرحمان بن عَوف در جَرْف کشاورزی میکرد و از بیست چاه برایش آب میکشیدند. واقدی معلوم نمیدارد که عبدالرحمان بن عَوف این املاک از کجا به دست آورده. او میگفت که شهادت میدهم که این ملک را رسول خدا (ص) به من داد و عمر نیز فلان زمین را به من داد.
عبداللَّه بن عامر
عبداللَّه بن عامر هر زمینی را که در اختیار میگرفت، آبی در آن پدید میآورد. از آن او بود نباج که به نِباج ابن عامر معروف بود. و نیز حُجْفه و بستان ابن عامر در نخله در فاصله یک روز راه از مکه.
بکری گوید خَرّار از آن عبداللَّه بن عامر بود. ولید بن عبدالملک آن را از خاندان او خرید. خرّار همان خُمّ است در نزدیکی حُجْفه.
1- - یاقوت، ج 3، ص 641؛ سمهودی، ج 2، ص 200.
2- - نسب قریش، ص 176.
3- - ابن شبه، 219، 218؛ سمهودی، ج 2، ص 337.
ص:366
املاک رجال دیگر
ابن شَبّه گوید: عباس بن عبدالمطلب را چشمهای در یَنْبُع بود که آن را چشمه جاس میگفتند. آن را بر زمزمصدقه کرد. عبداللَّه بن عباس را درصَهْوَه ملکی بود که آن راصدقه کرد. موضعی است بین یَیْن و حَوره در فاصله یک روز راه از مدینه، اینصدقه در دست خلیفه بود که از آن بهره میگرفت. «(1)» عَرْجی را مالی در طایف بود به نام عَرْج.
اصفهانی گوید: عَرْجی اموال بسیاری را فروخت و بهای آن را در راه خدا داد تا به پایان رسید. «(2)» محمد بن هشام السّهمی را ملکی در تَباله بود که نخلستانی داشت. «(3)» مغیرة بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام را درصَفراء و خیبر ملکی بود.
و ابن رفاعة بن عجلان در مَلَل صاحب زمینی بود. «(4)» سعد بن ابی وقاص را زمینی بود نزدیک حَرّة السُقْیا و او دو شتر داد و بئر السُّقْیا را خرید. «(5)» عبداللَّه بن قاسم را مالی در نَعْف النَّقِیع بود. زبیر بن بکّار گوید: عبداللَّه عامری. را زمینی بود که مروان به او داده بود. از چهار میلی مدینه تا ضَفِیره زمین مُغَیرة بن اخْنَس است در عَقیق. «(6)» چاههای مسدوس نزدیک کراع الغَمِیم و عُسْفان از آنِ بعضی از فرزندان ابولهب است و ابراهیم بن هشام را چشمهای است در مَلَل. «(7)» اما ابوهُرَیره در شجره بر کنار عَقیق، نزدیک ذوالحُلَیْفه میزیست آن زمین را مروان به
1- - ابن شبه، ص 219، 218؛ سمهودی، ج 2، ص 337.
2- - اغانی، ج 10، ص 386.
3- - ازرقی، ج 2، ص 12.
4- - اخبار القضاة، ج 1، ص 167.
5- - التحفة اللطیفه، ج 2، ص 49.
6- - سمهودی، ج 2، ص 339.
7- - نسب الزبیر، ص 486.
ص:367
او داده بود ابوهُرَیره نیز آن را وقف فرزندان خود ساخت. «(1)» عبیداللَّه بن موسی را چاه سُمَیحه بود در مدینه و از آب آن نخلستانی را سیراب میکرد. شَغب و بَدا از آنِ زُهْری بود. بنی مروان آن را به او داده بودند. همچنین از آن او بود ادامی در اطراف مدینه که در آن نخل غرس کرده بود. «(2)» سعید بن سلیمان مساحقی را ملکی بود در ناحیه ضَرِیّه به نام جَفْر.
و ابن مطیع را چاه و مزارعی بود به نام او میان سُقْیا و ابْواء. «(3)» ولید بن عثمان در حجازصاحب غله بود. در زمان درو با چند تن از قوم خود به مزرعه میرفتند. و او هزینه زندگی خانواده هایشان را میداد تا برگردند. «(4)» عیسی بن موسی زمانی که محمد النفس الزّکیه قیام کرد، اموالی در مدینه داشت.
سعید بن دینار سر پرست آنها بود. ریاح والی مدینه را مالی بود در بدر. «(5)» ابن مولی گوید: منصور بُقچهای پارچه به من داد و ده هزار دینار. من از آن ملکی خریدم که هزار دینار حاصل میداد. وقتی که از یک طرف آن، کارگزارِ خود را که در طرف دیگر ایستاده بود ندا میدادم نمیشنید. «(6)» عَفّان بن مسلم گوید: عبدالرحمان بن عَوف به مدینه آمد. رسول خدا میان او و سعد بن ربیع انصاری عقد برادری بست. سعد به او گفت: ای برادر از همه مردم مدینه داراییام بیش است، نیمی از آن را تو برگیر و مرا دو زن است نیکو از هر یک تو را بیشتر خوش آید برگزین تا من طلاقش گویم و تو با او زناشویی کن. «(7)» سَمْهودی گوید: معجف یکی از وادیهای مدینه است. نام باغی است از آن عبداللَّه بن رواحه. «(8)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 209، 199.
2- - یاقوت، ج 1، ص 155.
3- - ابن سعد، ج 5، ص 106.
4- - اغانی، ج 2، ص 245.
5- - طبری، ج 3، ص 206.
6- - اغانی، ج 7، ص 291.
7- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 89؛ الاصابه، ج 2 ص 25.
8- - سمهودی، ج 2، ص 375.
ص:368
رَوح بن عُباده گوید که مادر سعد بن عُباده در گذشت و او غایب بود. نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: یا رسول اللَّه مادرم مرده است و من نزد او نبودهام. اگر چیزی صدقه او کنم او را سود کند؟ فرمود: آری. گفت: تو را گواه میگیرم که باغ مخراف منصدقه است از جانب او. «(1)» خالد بن مخلد البجلی به اسناد خود از ابن عمر روایت کند که اسَید بن حُضَیر بمرد و چهار هزار دینار وام داشت. و هر سال هزار دینار از ملکش در آمد داشت. خواستند ملکش را بفروشند و وامش را ادا کنند. خبر به عمر رسید. طلبکاران را بخواند و گفت: میخواهید به مدت چهار سال، هر سال هزار دینار بستانید؟ گفتند: آری و چنان کردند. «(2)» ابو خُثَیمه گوید که مروان مرا فرستاد تا محصول نخلهای مدینه را تخمین زنم.
نخلهای سعد بن ابوسعید را هفتصد وسق تخمین زدم. گفتم در آنجا سایبانهایی است که کسانی در آنها زندگی میکنند. اگر آنها نبودند نهصد وسق تخمین میزدم ولی مقداری را که آنها میخوردند از آن کاستم. «(3)» بخاری روایت میکند که رافع بن خدیج گفته که بیشتر مردم مدینه کشاورزند. «(4)» اشعث المُزَنی به اتْمه آمد و در آنجا ملازم شد و به گلهداری پرداخت، و مال بسیار به دست آورد و زمینهایی خرید و توانگر شد.
در منابع نام شماری از ملاکان آمده، بدون این که به مقدار املاکشان اشارت رود. «(5)» مالک از عبداللَّه بن ابوبکر بن عبدالله بن حزم روایت کرده که جد او باغی خرید موسوم به افراق به مبلغ چهار هزار درهم. و هشتصد درهم خرما از آن جدا کرد.
شافعی از سفیان بن عمرو بن دینار روایت کند که اسماعیل شیبانی گفت که محصول خرمای خود را روی درخت بهصد وسق فروختم خواه افزونتر آید یا کمتر. «(6)» سعیدبنمحمدبن ابو زید را باغچهای بود شورهزار که درآمد آن در سال دو دینار بود. «(7)»
1- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 144، 143.
2- - ابن سعد، ج 3- 2، ص 135.
3- - الاموال، ص 488، 486.
4- - بخاری، ص 41، الحرث و الزارعه.
5- - بکری، ص 1328، 1327.
6- - الام، ج 3، ص 43.
7- - ابن سعد، ج 5، ص 308.
ص:369
دگرگونیهایی در مالکیتها
معلومات فراوانی که از اوضاع اقتصادی مدینه داریم دلالت بر این دارد که آنجا منطقهای زراعی بوده است و مالکیت امری قانونی و تثبیت شده.
مالکیتها هم فردی بوده نه اجتماعی. زیرا ندیدهایم که عشیرهایصاحب ملکی بوده باشد. ظاهراً هر کس را قطعه زمینی کوچک بوده که خود یا به یاری خانوادهاش آن را زراعت میکرده است. ولی این به معنای عدم وجود مالکیتهای بزرگ نیست که در آنها کارگران کار میکردهاند. انصار برای گذران زندگی، به تولیدات زراعی خود متکی بودند. اما بعضی از آنها بیش از نیازشان حاصل میکردهاند و زیادیِ محصول خود را میفروختهاند تا چیزهای دیگری بخرند. از این رو مدینه رابطه محکمی میان سرمایهداران و کشاورزان بوده است.
تردیدی نیست که ورود مهاجران به مدینه سبب تحولات و دگرگونیهایی شد. از این قرار:
1- افزوده شدن جمعیت موجب شد که نیاز به تولیدات کشاورزی بیشتر شود، بویژه مواد غذایی. و این امر سبب رونق گرفتن بازار داخلی گردید. درست است که شماری از یهودیان از مدینه بیرون شدند ولی شمار این عده از کسانی که به تازگی وارد مدینه شده بودند کمتر بود.
2- ظهور ملاکین تازهای در میان مسلمانان. اینان بعضی جای یهودیانی را که از مدینه رانده شده بودند گرفتند. بعضی نیز زمینهای موات را احیاء کرده بودند. بنابر این در باب اراضی، با انصار برخوردی نداشتند. البته مهاجرتِ مهاجران به مدینه خالی از نتایجی هم نبود.
یکی به کار گرفتن کارگران، زیرا این مالکین جدید در امر زراعت بصیرتی نداشتند و شاید هم به کار در مزارع رغبتی نشان نمیدادند. یا آن که املاکشان پهناور بود و نیاز به کارگران داشتند و این امر گروه بسیاری را به کار کشیده بود.
3- ازدیاد مساحت اراضی مزروعی بعد از وفات رسولاللَّه (ص) مصادف شد با آوردن شمار کثیری از اسیران غیر عرب به مدینه.
این اسیران روشهای جدیدی در آبیاری و زراعت معمول کردندکه سبب ازدیاد محصول شد.
4- نقصان یافتن اراضی خالی و بایر، به سبب ساختن خانهها و مساکن.
ص:370
5- ظهور طبقه جدیدی از ملاکین که در زمینههای دیگر اقتصادی فعالیت میکردند چون گله داری یا تجارت یاصرافی. این فعالیتها به بلاد و مناطق وسیع دیگر کشیده شده بود.
6- ظهور حکومت مرکزی نیرومندی که اقالیم پهناوری از آن متابعت میکردند و پیوستگی بسیاری از ملاکان جدید به آن. این پیوستگی به حکومت سبب شده بود که بهتر بتوانند کار خود را پیش ببرند و به هدفهای خود برسند. در حالی که باقی از حکومت دور بودند.
املاک انصار
از ملاکان انصار و مواضع بعضی از املاکشان و مقدار محصولشان یاد کردیم و در ضمن آن، از باغها و چاهها و بستانهایی یاد شد بدون ذکرصاحبان آنها. تهیه چنینصورتی هر چند هم که کمال مطلوب نباشد، ما را به اوضاع و احوال کشاورزی در مدینه بیشتر آشنا میکند.
اغلب ملاکینی که از املاکشان به هنگام هجرت یاد کردیم، از ملاکین قدیم بودند.
بنابر این دارای حقوق اصلی قدیمی بودند و اشاراتی در دست نیست که اسلام در آنجا مداخله کرده باشد.
به درستی نمیدانیم که آیا منبع ثروت ایشان فقط زراعت بوده یا از منابع دیگری هم ثروت میاندوختهاند.
ملاکین نقش مهمی درجنگها و در اداره نداشتند. در عین حال در برابر اسلام هم مقاومت نمیکردند.
اغلب املاک انصار در داخل مدینه بود. خارج از مدینه ملکی نداشتند. همچنین املاکشان وسیع نبود و ما نمیدانیم که چه مقدار از آنها به اراضی ساختمانی تبدیل شد.
بهای اراضی در مدینه
از مطالعه منابع میتوان به بهای برخی از این املاک پی برد.
در مدینه بهای بئررومه- بنا به روایت ابن زَباله-صد بکره یا چهل هزار درهم بوده است. ابن شَبّه گوید: سی هزار درهم و یاقوت میگوید سی و پنج هزار درهم.
ص:371
کَیْدَمه به چهل هزار دینارفروخته شد. و بئرجُشَم به سی هزار دینار.
زبیر ملک غابه رابه صدو هفتاد هزار دینار خرید و پسرش آن را به یک میلیون و ششصد هزار فروخت و بئر ابی نَیْزَر دویست هزار دینار میارزید. املاک عثمان دویست هزار دینار بها داشت و علی بن ابی طالب (ع) یَنْبُع را به سی هزار دینار خرید.
طلحه باغی را به ششصد هزار درهم خرید. و بهای امّ العِیال هشتاد هزار دینار بود و افْراق چهار هزار درهم.
بهای اراضی بنی رافع ده هزار درهم بود. عبدالملک بن یحیی عین ملح را ده هزار دینار خرید. و حسین بن علیصاحب فخ، باغی از حسین بن هُذَیل به چهل هزار دینار خرید.
البته معلوم نیست که این ارقام بهای حقیقی این املاک بوده باشد؛ مثلًا سعید بن عریض خواست زمینی را در تَیْماء به مبلغ شصت هزار دینار به معاویه بفروشد. معاویه گفت:
گران است. سعید گفت: اگر این زمین متعلق به یکی از اصحابت میبود ششصد هزار دینار میدادی؟!
همچنین ما از مساحت اراضی اطلاعی نداریم فقط میدانیم که رَبَض و نَجَفه دو چشمه بودند که بیست هزار نخل را آب میدادند. و مزارع ابن عَوف بیست آبکش داشت.
همچنین نمیدانیم چقدر محصول میدادهاند و چند کارگر روی آنها کار میکردهاند.
میبینیم که غالبصاحبان اراضی مقروض میشدند و مجبور بودند املاک خود را بفروشند؛ مثلًا غابه را فروختند تا قرضصاحبش را بپردازند. عین یُحَنِّس نیز به همین گونه بود. البته نمیتوان گفت که وامدار شدن اینان از ناحیه زراعت در آن اراضی بوده، بسیاری از ملاکین کارهای دیگری هم داشتهاند. بسا این زیانها و وامها از آن نواحی بوده است. گذشته از این در حجاز بحران اقتصادی شد، از جمله در عهد هِشام و حدود هفت سال مدت گرفت که در ساکنان آنجا تأثیری عمیق داشته است. این نکته نیز در خور ملاحظه است که منابع ما در باب مدینه در قرن دوم تألیف شدهاند و در بعضی از آنها به وضع این املاک اشارت چندانی نشده است. این سکوت آیا به سبب غفلت نویسندگان بوده یا علل فنی داشته، مثل این که زمینها را شوره گرفته یا آب کم شده یا از آن پس که مرکز ثقل حکومت به عراق منتقل شد این بحران اقتصادی در حجاز به وجود آمد.
بسیاری از این املاک در دستصاحبان اصلیشان باقی نماند، بلکه بعد از مرگ آنان به
ص:372
فروش رفتند و یا میان وارثان تقسیم شدند. و در این حال در دست خاندانها باقی ماندند.
از خاندانهایی که املاک خود را نگاه داشتند خاندان زبیر بود و خاندان علی (ع). از این رو دیگر ملاکی را نمیبینیم که آنسان که در اواسط قرن اول بود، چنان املاک وسیعی داشته باشد.
مرکز اصلی مالکان مدینه بود نه جای دیگر. ولی عدهای هم در حومه شهر در املاک خود میزیستند که یا خود در آن کار میکردند و یا به کار دیگران نظارت داشتند.
این مالکان همواره در حجاز بودند و از آنجا بیرون نمیآمدند، البته فعالیتهای بعضی تا خارج حجاز هم کشیده میشد.
بعضی از ملاکین نخستین، از خلفا یا دولتمداران بودند و بیشتر از آل علی یا آل زبیر بودند. گاه بر ضد خلفای اموی نهضتهایی میکردند ولی کارشان به شکست میانجامید. اینان هر چند با دولتها و حکام اموی سر معارضه داشتند ولی روابطشان با اهل بلاد روابطی نیکو بود. در اخبار از سخاوت اینان و پخش جوایز و عطایایشان به میان مردم سخن رفته است.
فصل پانزدهم: مدینه منوّره
اشاره
برگزیدن رسول خدا (ص) مدینه را به عنوان مقر دائمی خود و فرمانروایی سه تن از خلفا در آنجا، سبب شد که شمار کثیری از مردم نه تنها از مکه بلکه از میان قبایل مجاور به آنجا رخت اقامت کشند.
علاوه بر این، شمار کثیری از ملل غیر عرب در مدینه زیستن گرفتند. اینان یا اسیرانی بودند که برده شده بودند و به اجبار در آنجا زندگی میکردند یا بندگان آزاد شده و موالی بودند که به میل خود در آنجا مانده بودند و یا کسانی بودند کهصرفاً برای امور بازرگانی و کسب و کار مدینه را اختیار کرده بودند. مدینه به سرعت توسعه یافت تا بهصورت بزرکترین شهر اسلامی در آمد. تغییر محل خلافت از آنجا به کوفه، در زمان علی (ع) یا به دمشق در عصر امویان تا اواسط عصر اموی تأثیری در رونق و اعتبار مدینه نداشت. هر چند مدینه از آن زمان رو به ضعف نهاد ولی به سبب وجود مرقد مطهر پیامبر وصحابه در آنجا و جایگاه فرزندان و خاندانهای آنها هرگز احترام و اعتبار خود را از دست نداد.
پس از هجرت رسول خدا (ص) مدینه که مجموعهای از محلات پراکنده بود بهصورت یک واحد متصل شهری در آمد، ولی دیگر میسر نبود که قبایل، پیراسته از عناصر خارج از قبیله باقی بمانند. مهاجرین جدید در اراضی بایر و غیر مزروع زیستن گرفتند یا در مزارعی که کمکم بهصورت محلات مسکون در آمد. اینان نیز به زودی مجامعی مبتنی بر وحدت نَسَب ترتیب دادند و هر محلّه به اعتبار ساکنانش که از چه قبیلهای بودند نام تازهای یافت. حتی مهاجرین مکه که با پیامبر آمده بودند، عموماً در اطراف مسجد استقرار یافتند و اینان نیز مجتمع خاصی تشکیل دادند. به طور کلی بافت شهر مدینه بافت قبیلهای بود و هر
ص:374
محله نام قبیلهای رابر خود داشت و بیشتر ساکنانش اهل همان قبیله بودند.
در این فصل قصدمان این است که اماکن مدینه را در دو قرن اول اسلام توصیف کنیم و تا آنجا که میسر شود اشارتی به تحولات و تغییرات آن. بدان امید که این جستجو پایه و اساسی باشد برای توضیح وضع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آن.
در باب مدینه و اماکن آن، کتابهایی تألیف شده که خاور شناس سوکاجیه از آنها بگونهای پسندیده در مقدمه کتاب خود در باب مسجدالرسول یاد کرده است. چنان برمیآید که در اوایل قرن دوم، چند کتاب درباره مدینه تألیف شده سپس چند اثر دیگر در قرن سوم به وجود آمده است. ولی از آن پس تا پاپان قرن ششم که ابن النجار کتاب خود را نوشته جز اشاراتی که برخی جغرافیا نویسان و یا جهان گردان به اوضاع مدینه کردهاند، چیزی در دست نداریم. از قرن ششم به بعد در باب مدینه کتابهایی چند تألیف شده که از دایره بحث ما خارجاند، جز آنچه از مؤلّفان قرون اولیه نقل کردهاند.
ابن ندیم از چند کتاب که راجع به مدینه نوشته شده نام میبرد؛ از جمله «اخبار المدینه» است از ابن زَباله و کتاب «المدینه» و کتاب «امراء المدینه» از ابن شَبّه و کتاب «المدینه» و کتاب «حمی المدینه و جبالها و اودیتها» از مداینی و کتاب «المدینه و اخبارها» از عبداللَّه بن ابی سعید الوراق.
متأسفانه هیچ یک از این کتابها به طور کامل به دست ما نرسیده است، هر چند مؤلفان متأخر، فراوان از آنها نقل کردهاند.
سَمْهودی در کتاب «وفاء الوفا باخبار دارالمصطفی» از مؤلفان پیشین جز مداینی و وراق بسیار نقل کرده است. سَمْهودی از حدود هشتاد منبع روایت کرده. از بعضی بیشتر و از بعضی کمتر. او بیش از دیگر مؤلفان از ابن زَباله و ابن شَبّه و زبیر بن بَکّار و یحیی بن حسن حسینی و رزین نقل کرده است.
ابن زَباله، محمد بن حسن یکی از اصحاب مالک است. کتاب خود را سال 199 تألیف کرده. «(1)» از بیش ازصد تن از شیوخ و علمای مدینه روایت میکند ولی بر یک شخص معین متکی نیست، حتی کمتر اتفاق میافتد که از یک نفر بیش از یک روایت نقل کند. اغلب معلومات او برگرفته از تجارب شخصی خود اوست. از این گذشته توجه او بیشتر به مساکن
1- - سمهودی، ج 1، ص 252.
ص:375
انصار است و نه مهاجرین. همچنین خود بهصراحت تصریح میکند که به اخبار یهود مدینه نمیپردازد.
سَمْهودی از ابن زَباله نقل میکند ولی یادآور میشود که اخبار ابن زَباله را خلاصه میکند «(1)» یا با روایات دیگر میآمیزد و یا بخشی از آن را عمداً حذف مینماید. حتی در جایی اخبار او را ضعیف میشمارد و میگوید با توجه به روایات یحیی آنها را نقل میکند. «(2)» ابن زَباله به شماری از معاصرین خود متکی است؛ چون زبیر بن بَکّار که شاگرد او بوده و راوی کتابش. گرچه این، کتابی در باره عَقیق تالیف کرده که هم یاقوت و هم ابن زَباله از آن نقل کردهاند، و محتمل است که بکری نیز در روایت مفصل خود از عَقیق به آن کتاب نظر داشته است.
مورخ دوم از مورخان قدیم مدینه یحیی بن حسن بن جعفر علوی است؛ جد امرای مدینه در زمان سَمْهودی. او از شاگردان مالک بوده و در سال 277 در سن شصت و سه سالگی درگذشته است. نزد اصحاب حدیث موثق است. سَمْهودی در چهل و شش موضع در جلد اول کتاب خود از او نقل میکند و او از ابن زَباله ولی یحیی از هفتاد تن دیگر نیز روایتی نقل میکند. نام کتاب یحیی «اخبار المدینه» است که طاهر بن یحیی آن را روایت کرده است و همچنین نوادهاش حسن. دیگران نیز کتاب او را روایت کردهاند. به نظر میرسد که نسخه طاهر بن یحیی را عدهای از روات از جمله ابن فراس روایت کردهاند. ولی سَمْهودی در درجه اول به روایت شخص طاهر اعتماد ورزیده است.
سَمْهودی از ابن شَبّه هم روایت میکند. ابن شَبّه معاصر یحیی و اندکی پیش از او بوده است. بیشتر چیزی که از او نقل شده مربوط است به اخبار مهاجرین یا قبایل حجازی که در مدینه مستقر بودند و مناطق سکونتشان. آنسان که میتوان گفت تنها منبع در این موضوعات است. علاوه بر اطلاعاتی که در زمینه اقتصادی به ما میدهد و معلوم میدارد که ابن شَبّه به آن اهتمام میورزیده است. اخیراً «تاریخ المدینه» اثر ابن شَبّه از روی یک نسخه منحصر به فرد و غیر کامل به چاپ رسیده است. از مطالعه آن بر میآید که سَمْهودی در هر چه از او در باب اماکن مدینه نقل کرده نهایت امانت را به جای آورده است.
1- - سمهودی، ج 1، ص 137- 134.
2- - سمهودی، ج 1، ص 252.
ص:376
با وجود کثرت موادی که سَمْهودی از این کتابها نقل کرده همواره این احتمال هست که چیزی را حذف کرده باشد یا خلاصه نموده باشد. یا آنچه حذف کرده برای ما اهمیت بسیاری داشته. سَمْهودی خود تصریح میکند که بعضی از مطالب ابن زَباله را حذف کرده یا خلاصه نموده است. با وجود این باز هم ما در نقل این مطالب بیش از همه از او مدد میگیریم. البته به مطالبی هم که در کتب جدیدتر آمده است اعم از کتابهای تاریخی یا ادبی توجه داشتهایم. در این فصل شمارههای جلد وصفحه را آوردهایم ولی از کتاب آن نام نبردهایم، در این موارد مطالبی که نقل کردهایم از سَمْهودی است.
حدود مدینه
حدود مدینه را ممکن است همان حدود حرم که رسول خدا (ص) مقرر فرموده است اعتبار کرد. پیامبر حدود حرم مدینه را بدون تفصیل و تدقیق معین کرده بود و همین امر سبب اختلافاتی شد که حدود دقیق مدینه از کجا تا کجاست. در این باب سه نظر هست؛ یکی آن که حرم ما بین دولابه (لابتین) مدینه است. لابه به معنای حرّه و ریگزار و سنگلاخ است. نظر دیگر این است که حرم ما بین دو کوه مدینه یعنی عَیْر و ثَور است و روایت دیگر میگوید حرم یک برید است در یک برید. میان این روایت میتوان چنین جمع کرد که عَیْر و ثَور نزدیک حَرّه است و مسافت میان آن دو یک برید در یک برید است.
این نشانههای طبیعی بطور تام بر مدینه احاطه ندارند. از این رو برای مشخص کردن حرم، از قدیم نشانههایی نصب کرده بودهاند. سَمْهودی از این نشانهها روایات مختلفی نقل کرده. از آن جمله در ذاتالجَیْش که همه منابع بدان اتفاق دارند. و مُشَیْرِب یا شُرَیْب که در دو منبع آمده است و اشراف المخیض یا اشراف المجتهر که در سه منبع ذکر شده است. و حَفْیاء که در دو منبع آمده است همچنین تیم و ذات العُشَیْره و مَضْرب القُبّه که تنها در یک منبع از آن نام بردهاند.
اما ذوالحُلَیْفه نخستین منزل در راه مکه است. «(1)» پیامبر از آنجا احرام بست. سَمْهودی گوید که او خود مسافت را اندازه گرفته و دیده است که از مسجد جامع پنج میل و دو ثلث میل
1- - سمهودی، ج 2، ص 294، 293؛ بکری، ص 934.
ص:377
فاصله دارد. رو به روی ذوالحُلَیْفه بیابانی است مسطح. «(1)» اما ذات الجَیْش در راه مکه است. در مغرب ذوالحُلَیْفه درصحراء و نزدیک حَفِیره. و وادی آن در ابوکبیر ریزد. در شمال آن اعظم و مُشَیْرِب واقع است و در نزدیکی آن ضَبُوعه.
ابن سعد گوید ضَبُوعه بر سر راه حاجیان است به فاصله یک برید از مدینه.
اما مَخیض نزدیک عین حمزه است بر سر راه حاجیان سوریه و در جنوب آن مَضْرب القُبّه است. اما حَفیاء و اشراف المجتهر هر یک از آن دو نزدیک غابه است و در مشرق حفیاء ذوالعَشیره «(2)» اما ثور کوهی است کوچک آن سوی احُد.
اشارات دیگری به اماکن مدینه که حدود حرم مدینه را بیان دارد وجود ندارد. شاید ذکر این اماکن بدین سبب است که بر سر راههای اصلی هستند و مناطق دیگری همه درصحرا هستند.
وادیها (خشکرودها) ی مدینه
چند وادی است که از مدینه میگذرند و عموماً از جنوب شرقی به شمال غربی در جریاناند. آب در آنها زیاد است بویژه بعد از باریدن باران. ولی این آبها همیشگی نیستند و به درد آبیاری یا آشامیدن نمیخورند.
بُطْحان
در زمان ابن شَبّه بُطْحان در وسط خانههای مدینه بوده است. از ذوالحَدَر آغاز میشود.
و حَدَر مکانی است که در آن آب جمع میشود در حَرّه یمانی، از فروع حَرّه عُلیا. حَّره عُلیا یا حرّه معصم، و آن سیلی است که در حَرّه (سنگلاخ) جاری میشود و بر شرق ابن زبیر و جُفاف و مرفیه و سرزمین بنی حجر و بنی اطب و حساة میگذرد تا به دیار بنی خطمه و اعوس میرسد و راه خود را ادامه میدهد تا به جسر در آید. آنگاه در بطن وادی بُطْحان جریان
1- - یاقوت، ج 1، ص 786.
2- - سمهودی، ج 1، ص 70، 69.
ص:378
مییابد و در زغابه میریزد. «(1)» سَمْهودی از ابن زَباله نقل میکند که بُطْحان از حلائین میآید و آن در هفت میلی مدینه است و بعضی گویند که بُطحان از بالای جُفاف میآید و گویند که وادی جُفاف در موضعی است در عَوالی در مشرق مسجد قُبا.
از کلام ابن شَبّه چنین بر میآید که ابتدای بُطْحان از جِسْرِ بُطْحان است و آن در نزدیکی ماجشونیه است و آخر آن در مغرب مساجد الفتح است. و رانونا در مجرا، در مواضعی که در مغرب مصلی است و بالاتر آن در سمت قبله، با آن شریک است، زیرا در آن میریزد. و از کلام غیر او چنین برمیآید که ماجشونیه و تُرَبَه دو موضع در بُطحان هستند. «(2)» سید کبریت المدنی گوید: سیل بُطْحان به ناگهان، از هفت میلی مدینه میآید و برصیحانی معروف به «ام عشر» میگذرد. سپس بر جُفاف که موضعی است در غرب ماجشونیه.
آنگاه بر مصلی و مساجد الفتح، سپس بر غابه. «(3)»
مُذَیْنِب
وادی دیگر مُذَیْنِب است و آن از حِلائی میآید تا روضه بنیامیه، سپس در روضه حدود پانزده بخش میشود و در بنی امیه جریان مییابد و سپس از میان اراضی آنها میگذرد.
ابن شَبّه گوید که آن شعبهای است از مَهْزور به هنگام عبورش از میان خانههای بنی امیة بن زید و باز به مَهْزور باز میگردد. بلاذری گوید که از مَهْزور تا مُذَیْنب شعبهای است که در آن میگذرد.
بنی نضیر در مُذَیْنِب منزل کردند.
سَمْهودی گوید که در زمان ما در حَرّه شرقی از جانب قبلی بنی قُرَیْظه پیش میرود و در وسط قریههای قدیمی که در مشرق عهن و نواعم است میگذرد. در آن اراضی منشعب
1- - ابن شبه، ص 167.
2- - سمهودی، ج 2، ص 213.
3- - الجواهر الثمینه، ص 91.
ص:379
میشود. آنچه از آن افزون میآید از موضع معروف به نَقیع الرّدیدی و از ناصریّه به وادیی که از جُفاف در شرق مسجد الفَضیخ جدا میشود میریزد. تا به فضایی که نزد بُؤر النوره است در آن سوی ماجشونیه میرسد در آنجا شعبهای از مَهْزور بدان میپیوندد و هر دو در بُطْحان میریزند. «(1)» مطری گوید: درمغرب مُذَیْنِب جُفاف است که در بالای مسجدالشمس بدانمیپیوندد. «(2)»
رانونا
ابن شبه میگوید که رانونا از مُقَمِّل میآید. ابن زَباله گوید: رانونا از بین سد عبداللَّه ابن عمرو بن عثمان و حَرّه میآید، نزدیک کوه مُقْمِن یا مَکْمِن به وادی دیگری میپیوندد. آثار آن سد تا زمان سَمْهودی بر جای بوده است ولی مردم نامش را فراموش کرده بودهاند سَمْهودی گوید که شاید همان باشد که در این زمان به سد عنتْرَ معروف است؛ زیرا وصفی که از آن کردهاند با سد عنتْرَ تطبیق میکند.
اما قرین الصریحه، همان است که در زمان سَمْهودی قرین الصرطه خوانده میشده است.
ذوریش از درون حره میآید.
و ذوصَلَب به روایت ابن زَباله، از سد جاری میشده و با رانونا میآمیخته است و بر ساخطه و اراضی عصبه میگذشته است. و غوسا چه بسا حوسا در قُبا است. ذوصَلَب در روایت ابن زباله از آنِ بنی سُلَیْم است.
آبهایی که از حَرّه بنی بیاضه میآید، در رانونا میریزد.
سراره در زمان سَمْهودی باغ معروفی بوده از آنِ بنی بیاضه. «(3)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 216، 215.
2- - سمهودی، ج 2، ص 216.
3- - سمهودی، ج 2، ص 214، 213.
ص:380
مَهْزور
ابن شَبّه میگوید که مَهْزور از حَرّه شوران گرفته میشود. «(1)» مَهْزور با مُذَیْنِب میآمیزد و زمینهایی را سیراب میکنند و بهصدقات رسول خدا (ص) داخل میشوند، مگر مشربه امّ ابراهیم.
مهزور همواره مسجد را تهدید به غرق میکند. ابن شَبّه گوید در زمان عثمان سیلی عظیم ازآن سرازیر شد و بیم آن بود که مدینه در آب غرق شود. عثمان در نزدیکی بئر مدری سدی ساخت تا سیل را از مسجد و از مدینه باز دارد.
در سال 156 بار دیگر خطر فیضان مُذَیْنِب مسجد را تهدید کرد وصدقات پیامبر را آب گرفت. بار دیگر ترعه را حفر کردند و آب به سوی بُطْحان رفت. «(2)» بنی قُرَیْظَه در مَهْزور میزیستند. «(3)» بکری گوید که عثمان وادی مهزور را به حارث بن حکم داد. «(4)»
قنات
اشاره
یکی از وادیهای بزرگ مدینه قَنات است. از وادیهای طولانی است که از جانب طائف میآید و به دو شعبه میشود، و در آخر به هم میپیوندند. دو شعبه را؛ یکی قَنات گویند و یکی را شَظات. میان آن دو سدی است که در سال 655 بسته شد آنگاه که نارالحَره آب آورد و وادی، چون دریایی پر آب شد. در سال 690 آن سد شکست و آب، دو جانب آن را بگرفت.
دوبار دیگر؛ یکی در سال 700 و یکی در سال 734 باز هم چنین وضعی به وجود آمد. در اثر پی در پی ریزش باران، سیلهایی عظیم راه افتاد. آنسان که قبر حمزه را فرو گرفت و آب همچنان بماند بگونهای که به مدت چهار ماه کسی را یارای رفتن به آن مکان- جز به مشقت فراوان- نبود. «(5)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 331.
2- - سمهودی، ج 2، ص 215، 214.
3- - یاقوت، ج 4، ص 701.
4- - یاقوت، ج 4، ص 701.
5- - سمهودی، ج 2، ص 215، 214؛ یاقوت، ج 4، ص 182؛ بکری، ص 1097.
ص:381
درصدر قَنات در فاصله یک برید از آن، کوهی است به نام نبت. در نزدیکی آن بئر ملک است و هجعه وصحفه و حُرَض، اینها از وادیهای منشعب از قنات هستند، در دو میلی مدینه. عینین تپهای است در احُد.
اماکن مدینه
1- قُبا
اشاره
آغاز خوشی است اماکن مدینه را از قُبا آغاز کردن. مسجد قُبا همان مسجدی است که بر بنیان تقوا بنا شده است و بنای آن در همان اوایل هجرت بود. به سبب اهمیت تاریخیاش سَمْهودی در باره آن مفصل بحث کرده است و او علاوه بر اتکاء به منابع، از مشاهدات خویش هم سود برده است.
این مسجد در نزدیکی اطُمی به نام غُرّه ساخته شد. محل آن بنا، امروز نزد مناره مسجد است در رکن شمال غربی مسجد. «(1)» در طرف جنوبی مسجد قُبا، خانه سعدبن خَیْثَمه و خانه کلثوم بن هدم است. اما خانه سعد بن خَیْثَمه- به روایت سَمْهودی از مطری- یکی از خانههایی است که در سمت قبلهای مسجد است. مردم هنگام زیارت مسجد قُبا به آنجا داخل میشوند و نماز میگزارند. و گویند آن در، که طرف غربی مسجد قُبا است و امروز مسدود است، در گاه خانه سعد بن خَیْثَمه بوده است. و جانبی که پهلوی این در مسدود است و مردم برای زیارت بدان داخل میشوند، مسجد علی است. «(2)» سعد بن خَیْثَمه عزب بود و زن نداشت. آن گروه از مهاجرین که عزب بودند منازلشان در نزد او بود و آنجا را خانه عزبها میگفتند. «(3)» و شاید این امر احترام دیگری برای آن کسب کرده باشد. ابن زَباله گوید: میگویند رسول خدا (ص) از سنگ آبی که در کنار خانه سعد بن خَیْثَمه در قُبا بود وضو گرفت.
1- - سمهودی، ج 2، ص 16.
2- - سمهودی، ج 2، ص 273، 226.
3- - سمهودی، ج 1، ص 175؛ طبری، ج 1، ص 1243.
ص:382
اما خانه کلثوم بن هدم هم یکی از خانههای قبلهای مسجد است. مردم برای زیارت و تبرک به آنجا میروند. پیامبر (ص) خود با خانوادهاش و خانواده ابوبکر در آنجا فرود آمد.
درصحن مسجد قُبا، در سمت چپ تو، وقتی به طرف قبله بایستی اطُم شاس واقع شده است و در جانب شرقی، مسجد مسکبه است در آنجا اطُمی است به نام واقم، از آن عُویم بن ساعده. خصی اطُمی است در مشرق مسجد قُبا بر سر بئرالخصی، از آنِ بنیسلم. شمار اینان در عصر جاهلی هزار جنگجو بود. همه در سال 199 منقرض شدند.
محلّه بنی عمرو بن عَوْف
مسجد قُبا در محله بنی عمرو بن عَوْف ساخته شد «(1)» بنابر این میتوان گفت که اماکن و خانوادههایی که منسوب به این عشیرهاند، در نزدیکی و حوالی این مسجد باشد. سَمْهودی از چند بنا که متعلق به آنهاست نام میبرد؛ از جمله بعبع و بخرج و واقم و مستظل. این دو بنای آخر، از آن احَیْحة بن جُلاح جَحْجَبی بود. سپس در ملک بنی عبدالمنذربن رفاعه درآمد در برابر دیه جدشان. و نیز اطُمی بود در دار عبداللَّه بن ابو احمد از آن کلثوم بن هدم از بنی عبید بن زید بن اظلم برادر بنی عبید بن زید بن مالک.
اما بارزترین چیزی که در آنجا بود، احجار المراء بود. ابن اثیر گوید که رسول خدا (ص) جبرئیل را در احجار المراء دیدار کرد. مجاهد گوید که آنجا همان قُبا است. در نزدیکی آن شنیف است. اطمی از بنی عمرو بن عَوف نزدیک خانه ابوسفیان بن حارث، میان احجار المِراء و مجلس بنی الموالی از آن بنی ضُبَیْعة بن مالک بن عَوف.
بنی عذارة ... بن جُشَم در قُباء بر بنی عمرو بن عَوف فرود آمدند. پس با آنان حلیف شدند و مصاهرت میانشان به عمل آمد. تا آن گاه که مهدی در سال 160 برای انصار وظیفهای مقرر کرد. آنها به دیوان به بنی بیاضه منتقل شدند. «(2)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 16.
2- - سمهودی، ج 2، ص 16.
ص:383
محله بنی انیف
در نزدیکی بنی عمرو بن عوف، بنی انیف سکنی گزیدند. سَمْهودی گوید: آنها از احیاء بَلّیِ هستند، از این رو ابن زَباله منازلشان را در آنجا ذکر نکرده است. «(1)» مطری و کسانی که از او متابعت میکنند بنی انیف را از بطون اوس میدانند و گوید که سراهایشان میان بنی عمرو بن عوف در قُبا بود و عَصَبه. مآخذ مطری که آنان را از بطون اوس خوانده، قول اهل سیر است در مغازی که نوشتهاند در فلان غزوه از اوس که وکه به شهادت رسیدند و برخی از رجال بنی انیف را هم در آن شمار آوردهاند. ولی اینان حلیفان اوس هستند نه از آنها. از جمله ابن اسحاق بر این نکته تصریح دارد. از سخن مطری بر میآید که منازلشان میان عَصَبه و قُبا است و از سخن ابن زَباله برمیآید که منازلشان بئرعَذْق است و حوالی آن و مال که آن را قائم گویند و آن موضعی است معروف در قُبا. «(2)» از آن بنی انیف است نواحَین و آن نام دو اطُم است. و نیز اجَشّ و آن نزد چاهی است که لاوَه نامیده میشود. قائم از آن بنی انیف است در مغرب قُبا. مابه نیز از آنِ بنی انیف است در قُبا، میان آن و قائم دو اطُم است از آنِ ایشان.
با بنی انیفاند ناغصه که از یهود هستند.
عُصْبَه
در نزدیکی منازل بنی عمرو بن عَوف، عُصْبه است در مغرب مسجد قُبا. در آنجا مزارع و چاههای بسیاری است. «(3)» مهاجرانِ نخستین، آنگاه که از مکه به مدینه آمدند در عُصْبه منزل کردند و هنوز پیامبر (ص) به مدینه نرسیده بود. «(4)»صاحب «الجواهر الثمینه» گوید:
عُصْبه جایی پر گل و ریحان است. باغی است بالطافت. در آنجا دژی است کهنسال. در زهرالریاض آمده است که عُصْبه در مغرب قُبا است در آنجا نخلها و بستانهاست. سید احمد بن
1- - سمهودی، ج 2، ص 137، 72؛ ج 1، ص 114.
2- - سمهودی، ج 2، ص 137.
3- سمهودی، ج 2، ص 73.
4- - ابن سعد، ج 3، ص 61.
ص:384
سعد نقیب سادات و شریفان، آن را بنا کرده است و نیز برخی از بنی السفر.
عُصْبه شامل باغهایی است بسیار زیبا و بهترین آنها سلطانه است با وضعی عجیب وبدیع. با نخلهای بلند و درختان انبوه و بنایی استوار و ایوانی رفیع. در برکهای وسیع. «(1)»
محلّه جَحْجَبا
در عصبه منازل بنی جَحْجَبا است. «(2)» مسجد توبه هم آنجاست. ابن زباله گوید: رسول الله (ص) در مسجدالتوبه نماز گزارد، در عُقبه و در کنار چاه هجیم. مطری گوید: آن چاه امروز شناخته نیست.صاحب جواهر الثمینه در باب این مسجد گوید که امروز ویران شده و از آثار آن اندکی باقی مانده، آنهم روز به روز محو و نابود میشود.
در عُصْبه اطم ضحیان است که آن را احَیْحَة بن الجُلاح بنا کرده. اطُم الاسود نیز در آنجاست. عرض و طولش نزدیک به یکدیگرند. از دور دیده میشود. «(3)»
مسجد فَضیخ
واقف، سالم و خَطْمه
مسجد فَضیخ از زمان مطری و پیش از آن، به مسجد شمس معروف بوده و در جانب شرقی مسجد قباست بر کنار وادی در زمینی سخت و سنگلاخ. همه سنگهای سیاه. مطری گوید مسجد کوچکی است حدود یک میل دورتر از مسجد قُبا و در جانب شرقی آن. در نزدیکی آن چاهی است که تا سر آب پلههایی دارد.
بنی واقف و سالم نزد مسجد فضیخ فرود آمدند. ولی بنی سالم از آنجا مهاجرت کردند و بر بنی عمرو بن عَوْف وارد شدند. امروز فرزندان آنها در آن محلهاند و بعضی هم به محله
1- - الجواهر الثمینه 101.
2- - سمهودی، ج 1، ص 732، 246 و 375.
3- - سمهودی، ج 1، ص 137.
ص:385
سعد بن خَیْثَمة بن حارث رفتند. سپس در سال 199 منقرض شدند. بنی سلمرادژی است در مشرق مسجد قُبا که ابن زباله از آن نام برده است. ابن حَزْم میگوید همه بنی سالم از میان رفتهاند و گویدکه در جاهلیت هزار مرد جنگی از آنجا بیرون میآمد. منازلشان نزدیکصَفِینه بوده است.
بنی واقف در غرب مسجد فَضِیخ فرود آمدند. آثار بناهایشان تا زمان سَمْهودی بر جای بوده است.
بنی واقف اطُم ریدان را ساختند، موضع آن در مغرب مسجد فَضیخ است. ونیز از آنهاست بئر عایشه و بر سر آن بنایی بر آوردهاند. و نیز از اماکن آنهاست بئر قربان و بر سر آن حدیثه را ساختهاند و نیز عمارتی است در شرق مسجد شمس به جانب شمالی. آن دو را میل ابوجیده از هم جدا کرده است پس آن موضع به نام او نامیده شد. آنگاه همه آن ناحیه را بدان نام نامیدند و عمارت در آنجا بسیار شد. ساکنانَش اهل خیر و نیکوکاری هستند. «(1)» در شرق مسجد شمس منازل بنی وائل است. آنها را مسجدی است که به روایت ابن شَبّه پیامبر (ص) در آنجا نماز گزارده است، ولی در زمان سَمْهودی خراب بوده. سَمْهودی گوید: بنی وائل در محلهای که به نام آنها معروف شده، منزل کردند. از آنِ ایشان است موجا و آن اطُمی است در موضع مسجد بنی وائل. ولی مطری و تابعانش موضع مسجد را معین نکردهاند. اما یاقوت به همین بسنده کرده که واقف موضعی است در سمت بالای مدینه. «(2)» خانههای بنی خَطْمه در زمان ابن زَباله معروف بودهاند، ولی مطری میگوید: مکان منازل بنی خَطْمه، امروز ناشناخته است. ظاهراً آنها در عَوالی در جانب شرقی مسجد شمس میزیستهاند؛ زیرا آن نواحی همه خانههای اوْس بوده است. «(3)» سَمْهودی میگوید که به نظر ما نزدیک ماجشونیه بوده، زیرا ابن شَبّه درباره سیلاب بُطْحان میگوید که در جُفاف میریزد و در آن جریان دارد تا به فضای بنی خَطْمه و اعوس میرسد. و در باب مُذَیْنِب گوید که با سیلگاه بنی قُرَیْظه در مشارف فضای بنی خَطْمه تلاقی میکند و خواهیم گفت که این در نزد بُؤرالنوره است که در شمال ماجشونیه است و من در آنجا آثار بناهایی را دیدهام. «(4)»
1- - الجواهر الثمینه، ص 111.
2- - سمهودی، ج 4، ص 893.
3- - سمهودی، ج 1، ص 140 و ج 2، ص 71.
4- - سمهودی، ج 2، ص 71.
ص:386
سَمْهودی گوید که بنی خَطْمه در دژهای خود پراکنده بودند و در قصبه دراهم هیچ یک از آنها نمیزیست. چون اسلام آمد مسجدی ساختند و یکی از آنان در جوار مسجد خانهای ساخت و در آن مسکن گزید. ایشان هر روزصبح به تفقد حال او میآمدند، از بیم آنکه مبادا او رادرندهای خوردهباشد. سپس شمارخانههاافزون شدو محله خود را غَزّه نامیدند. آن را به سبب کثرت جمعیت به غَزّه شام تشبیه کرده بودند. و نیز روایت کند که سیل بُطْحان با سیل مَهْزور و مُذَیْنِب تلاقی میکرد و بر سرزمین بنی خَطْمه که در دنزدیکی ماجشونیه بود میگذشت. «(1)» اما ماجشونیه منسوب است به ماجشون؛ جایی در وادی بُطْحان و نزدیک تربتصُعَیْب. در کنارصدقه ابان بن ابی حُدیر. سَمْهودی گوید: ظاهراً آن را امروز مجشونیه گویند و نام اصلی آن ماجشونیه است.
آغاز بُطْحان ماجشونیه است و پایان آن سَیْح.
از آنِ بنی خَطْمه استصع ذرع. اطُمی است که برای سکونت ساخته نشده؛ زیرا به مثابه دژی است بدون خانه. ظاهراً برای روزهای نبرد ساخته بودهاند که به آن پناه برند. این دژ برای حراست همه خانههای بنی خَطْمه است. مکان آن نزدیک سنگ آب بنی خَطْمه است. این بنا در نزد چاه ذرع است و نیز از آنِ ایشان استصاع بر سر چاه عماره. و نیز بنایی نزد چاه دریک که آن را بئر الزریق گویند. همچنین از آنِ ایشان است مُرَید. «(2)»
محلّه امیة بن زید
نزدیک محله بنی خَطْمه محله بنی امیة بن زید بن قیس بن عامر بن مُرّة بن مالک بن اوس است.
ایشان در خانههایی که معروف به نام آنهاست و کَبّا در آنجاست فرود آمدند. سیلاب مُذَیْنِب از میان خانههایشان میگذرد و با سیل بنی قُرَیْظه در ابتدای محله بنی خَطْمه با هم تلاقی میکنند. در جانب شرقی مسجدشان خانههای آل رُوَیْفع است. در آنجا دژی است
1- - ابن شمه، تاریخ المدینه، ص 170.
2- - یاقوت، ج 4، ص 514.
ص:387
متعلق به آنان. دژ عَذْق در نزد کَبّا است همچنین از آنِ ایشان است یسیره مسجد حَجّاج بن عِلاط که به هنگام آمدنش به مدینه در میان آنها فرود آمد. «(1)» سَمْهودی از مطری نقل میکند که محله آنان در مشرق محلّه بنی حارث بن خزرج است. عمر بن خطاب در میان آنها بود و بر آن میافزاید که سیل مُذَیْنِب از میان محله میگذرد و زمینهایی را آب میدهد. در ریگزار شرقی نزدیک به موضع مذکور، آثار قریهای است که سیل مُذَیْنِب بر آن میگذرد. ظاهراً قریه آنان باشد. شاهد این مدعا قول ابن اسحاق است در بیان کشته شدن کعب بن اشرف و در محله بنی نضیر بود. محمد بن سَلمة گوید که ما با همراهان خود بیرون آمدیم تا به محله بنی امیة بن زید درآمدیم. سپس بر بنی قُرَیْظه سپس بر بُعاث گذشتیم و حَرّةالعریض را طی کردیم و به قصر ابراهیم بن هشام در پایین محله بنی امیة بن زید رسیدیم و این جا ناعمه بود که از آن کعب بن اشرف بود. «(2)»
مَحله قَیْنُقاع
بههنگامذکرمجرای وادیبُطْحان گفتیمکهبرمحله بنی خَطْمه و اغوس میگذرد، سپس بهجسربُطْحان میرسد «(3)» و آنجا نزدیک مساکن بنی قَیْنُقاع است. اینان قبیلهای یهودی هستند نزدیک بههفتصد مرداز آنها بیرون آید. در سال دوم هجرتِ رسول خدا آنان را از آنجا دور کرد.
بنی قُیْنُقاعصنعتگر بودند و بازارشان نزدیک جسر بُطْحان بود. بازار حُباشه هم متعلق بهایشان بود. اطممُرَیح نزدیک جسربطحان درراه مدینه بود. و نیز شاشین که نزدیک خیبر بود.
محلّه سُنْح- محله حارث بن خزرج
بنی حارث بن خزرج یا بلحارث در آن محله میزیستند. محله به نام ایشان معروف است. در مشرق وادی بُطْحان و قبرصُعَیب. و در شمال بنی خَطْمه و قبرصُعَیْب در ماجشونیه. «(4)» ولی بعضی از تیرههایشان از آنجا بیرون آمده، در جاهای دیگر زندگی میکنند.
1- - ابن سعد، ج 3- 2، ص 15، از واقدی.
2- - سمهودی، ج 2، ص 361.
3- - سمهودی، ج 2، ص 312، 281.
4- - سمهودی، ج 1، ص 140.
ص:388
سُنْح نزدیک به آنهاست، در یک میلی جامع. بنی جُشَم و زید، فرزندان حارث بن خزرج در آنجا میزیند. ابوبکر در میان آنها میزیست. آنان اطُمی بنا کردند و آن را اطم سُنْح خواندند و سپس همه ناحیه را بدان نام نامیدند. گویند نام محله ریّان بوده است. بنی عُتْبَة بن عمر از بنی جُشَم در آنجا میزیست.
محلههای بنی سالم و غَنْم و حُبْلی و بیاضه
بنی سالم و غَنْم فرزندان عوف بن عمروبن عوف بن خزرجاند. اینان در جانب غربی حَرّه در غرب وادیی که در آنجا مسجدالجمعه- در بطن رانونا- است فرود آمدند. و در آنجا چند اطم برآوردند به نامهای:
1- المُزْدَلِف؛ از آنِ عتبان بن مالک. نزد مسجد الجمعه.
2- شَمّاخ؛ خارج از محله بنی سالم بود به طرف قبله.
3- قَواقل؛ در کنار محله بنی سالم است از ناحیه عُصبه.
4- اذْبُل؛ نزد اراکه است.
بنی غُصَیْنَه که ازبلی هستند، حلیفان بنی سالم اند نزد مسجد غُصَیْنَه.
بنی الحُبْلی از خزرج، منازلشان به نامشان معروف است میان قُبا و محله بنی حارث بن خزرج که در شرق وادی بطحان وصُعَیْب است.
از آنِ ایشان است دژ مزاحم از آنِ عبدالله بن ابی بن سلول. دیگر اطُم میان املاک عمارة البیاضی و سوم اطُمی در نزدیکی محلهشان. «(1)» میان محله بنی سالم و قُباصَفِینَه واقع شده. در آنجا بنی عَطیّة بن زید زندگی میکنند. اینان در جانب شمالی محله بنی حُبْلی هستند. از آن آنهاست اطُم شاس. «(2)» محلههای قبایلی را که بر سر راه قُبا تا مسجد جامع قرار دارند، میتوان از مسیری که رسول خدا به هنگام ورود به مدینه از قُبا تا مسجد پیموده، شناخت. آن حضرت نخست به قُبا
1- - سمهودی، ج 1، ص 141 و ج 2، ص 70.
2- - سمهودی، ج 1، ص 139 و ج 2، ص 339.
ص:389
وارد شد سپس به محله بنی سالم گذشت سپس محله بنی عَدیّ سپس محله بنی بَیاضه آنگاه به محله بنی ساعده و سپس به محله بنی الحارث آنگاه به محله بنی مالک بن النجّار.
اماکن بنی سالم بن عَوْف نزدیک حَرّه غربی است، در غرب وادی رانونا. در وادی، مسجدالجمعه یا مسجد عاتکه بود. مسجد الجمعه را در اصل غُبَیْب میگفتند.
بنی سالم را چند اطم بود:
1- مُزْدَلِف، از آن عُتْبَة بن مالک در شمال مسجد الجمعه.
2- شَمّاخ، در قسمت جنوبی محلاتشان.
3- اذْبُل، نزدیک اراکه.
4- قَواقِل، از آنِ بنی سالم در جوار عصبه.
بنی بیاضه، در محله آنها بنی زریق و قبایل حبیب و عذاره ولین و اجدع سکنی داشتند.
بنا بر قول مطری میان محله بنی سالم بن عوف بن خزرج که نزد مسجدالجمعه است تا وادی بُطْحان و در سمت قبلهایِ محله بنی مازن در حره غربی سکنی داشتند. از سخن ابن زَباله بر میآید که منازلشان تا منازل بنی ساعد کشیده بوده است. «(1)» ابن زبَاله میگوید در محله ایشان نوزده اطُم بود؛ از آن جمله که من شمردم سیزده تا از آنِ بنی امیة بن عامر بن بیاضه بود. بدین قرار: اسوَد، عَقْرب، سُوَید، لِواء، اطَمی که در سراره بود، اطمی که از آن آل عاصم بن عطیّه بود، عقیان و اطمی که بین رحابه و جمیزه بود.
اما بنی حبیب اطمی بنا کردند در نزدیکترین موضع به خانههای بنی بیاضه. بنی عمرو بن عامر بن زُرَیق را نیز اطُمی در شمال سرزمین فراس بن میسره بود که در نزدیکترین موضع به خانههای بنی بیاضه در کنار شوره زار است.
سراره بین زمین ابن ابی قلیع است و پایان حماضه و بین اطمی که آن را لواء گویند تا دیوارهایی که به خانههای بنی بیاضه معروف است و نیز دیوارهایی که زیاد بن عبیدالله برای برکة السّوق بنا کرده. این سخن ابن زباله است و مقتضی این است که سراره نزدیک بازار مدینه باشد. ولی مراد او از برکة السّوق در اینجا، برکهای است در کنار سیل بُطْحان و رانونا.
رَزین گوید که سراره میان محلّه بنی بَیاضه و حماضه است. «(2)»
1- - سمهودی، ج 1، ص 141. و بنگرید ج 2، ص 70.
2- - یکری، ص 731.
ص:390
محلّه بنی نضیر
محلّه بنی نضیر در مُذَینِب بود، نزدیک قُبا. آنان را نیز چند اطُم بود؛ از جمله فاضجه و براج و بُوَیره و منور.
پس از آن که پیامبر بر آنان پیروزی یافت زمینهایشان را میان مهاجران تقسیم کرد.
پس بئر حجر را به ابوبکر داد و بئر جرم را به عمر و ضراطه را بهصُهَیب بن سنان و کَیْدمه و سواله را به عبدالرحمان بن عَوف و بُویره را به ابوسلمة بن اسود. همچنین زبیر را نیز زمینی عطا کرد.
بخش جنوب شرقی
واقم بنی قُرَیظه
حَرّهواقم در مشرق مدینه واقع شده. آن را حّره بنی قُرَیْظه هم میگویند؛ زیرا بنی قریظه در سمت قبلهای آن جای دارند. وحره زهره درمجاورت آن. ودراین حره بود که واقعه حَرّه رخ داد. «(1)» قُرَیْظه ازبزرگترین قبایل یهود مدینهبود. رسولخدا (ص) در سال چهارم هجری پس از غزوهخندقآنان رااز میان برداشت. مواطنشان بر کنار مَهْزور بود. در مشرق قُبا نزد فارع الهَیْلا.
مسجد بنی قریظه در جانب شرقی مسجد شمس است ولی دور از آن در نزدیک حَرّه شرقی در موضع اطُم زبیر بن باطا. آنان را گورگاهی است که بعد از اسلام هم وجود داشت و ابوسنان مِحْصَن در آن دفن گردید.
بنی قریظه را چند اطم بود؛ از آن جمله بودند:
المُلْحه و المعرض که چون مورد حمله واقع میشدند، بدان پناه میبردند و بلحان که از آن کعب بن اسد بود در زمینی که آن را شجره مینامیدند. بنی قریظه را چند چاه بود و مزارعی که از آن چاهها مشروب میشدند، از آن جمله بود: بئراناکه رسول خدا به هنگامی که بر بنی قریظه هجوم آورد در آنجا اقامت کرد. دیگر شَمْطان و سومی دُومه و دُوَیْمه و چهارم
1- - سمهودی، ج 2، ص 289، و نسب قریش، ص 127.
ص:391
بُعاث که مزرعه قَوری در آنجا بود و پنجم فقیر که آن را رسول خدا به علی (ع) داد. بنی هدل که آنها هم از یهود بودند، با بنی قریظه میزیستند وصور ان میان مدینه و منازل بنی قریظه بود. «(1)»
محله عبدالاشْهَل
واقم که اطُم حُضَیْر الکتائب بود، در محله بنی عبدالاشْهل بود. در این حَرّه قصری نفیس بود. به روایت سَمْهودی در دو میلی مدینه و در روایت ابن شَبّه در سه میلی آن.
بنی عبدالْاشْهُل که واقم منسوب به آنهاست، منازلشان به قول مطری در سمت قبلهای منازل بنی ظفر است. و مسجد بنی ظفر پایین مسجد بنی عبدالاشْهل است.
سَمْهودی میگوید که منازل بنی عبدالاشْهل در شمال بنی ظفر است در همان حَرّه که ذکرش رفت. و بناهایشان تا حَرّه معروف به دشم کشیده شده و معلومات ما از نبرد خندق دلالت دارد بر این که منازلشان نزدیک به شیخین بوده است. اولین خانهای از خانههای مدینه که در نبرد حَرّه به غارت رفت در حالی که جنگ هنوز به پایان نیامده بود، منازل بنی عبدالاشْهل بود.
بنی عبدالاشهل را اطمی بود به نام الرعل، در زمینی که آن را واسط و عاصم میخواندند و آن در نزدیکی خانههای بنیالنجار بود.
قَرَصه که در زمان سَمْهودی معروف بوده، از منازل بنی عبدالاشهل است مکان آن در جانب شمال شرقی حَرّه بوده است. سَمْهودی میگوید شاید قَرَصهای که زین المراغی از آن ناممیبرد ملک سعد بن مُعاذ بوده و در آنجا مسجدی بوده که اکنون اثر آن زایل شده است. «(2)» بنی جذماء میان مقابر بنی عبدالاشهل و قصر عراک میزیستند.
محله حارثه
اما بنی حارثه، قبل از اسلام از محله بنی عبدالاشْهل به محله خود در حَرّهای که شیخین در آن است؛ یعنی در سمت شمالی بنی عبدالاشْهل، نقل مکان کردند. اخبار خندق بر این امر دلالت دارد. چون قریش به نبرد با پیامبر آمدند، پیامبر با مسلمانان بیرون شدند و در
1- - بکری، ص 842 و یاقوت، ج 2، ص 163 و ج 4، ص 893.
2- - سمهودی، ج 2، ص 65، 361.
ص:392
منازل بنی حارثه فرود آمدند. یک روز و یک شب در آنجا درنگ کردند، سپس بامداد فردا بیرون آمدند. از این بر میآید که منازل بنی حارثه نزد شیخین و در ناحیه آن بوده است. «(1)» ابن اسحاق گوید: رسول خدا در این روز بر بستان مربع بن قیظی گذشت، و این در میان بنی حارثه بود. در محله بنی حارثه چند اطُم است؛ از آن جمله است رَیّان نزد مسجدشان و مِرْبَع در مزرعه و نیار در منازل بنی مَجْدَعه در شمال محلّه بنی حارثه عُقَیْرَبا واقع شده و آن ملکی است از آنِ خالد بن عُقْبه.
از بحث در منازل بنی حارثه روشن میشود که آنها در شمال بنی عبدالاشْهل و در نزد شیخین میزیستند. موضعی میان مدینه و کوه احُد. در شرق راهی که به احُد میرود. آنان را دو اطُم است و نزدیک آنها مسجدی است که رسول خدا (ص) به هنگامی که به احُد میرفت در آنجا نماز گزارد. آن دو اطُم در کنار خندق بودند، نزد والج یا مسجد البدایع که در زمان سَمْهودی به مسجد عَدْوه معروف بوده است. یحیی از محمد بن طلحه روایت میکند:
مسجدی که رسول خدا در روز جمعه هنگامی که به احد میرفت در آنجا نماز گزارد، در آنجاست. و این همان مسجدی است که چون رو به قَنات بایستی یعنی رو به روی وادی شَظات درسمتراستتو واقع میشود. ولی در زمان سَمْهودی جای آن شناخته نبوده است. «(2)» جَوّانِیّه موضعی است نزدیک احد در شمال مدینه و در آن دو اطُم است:صِرار و ریّان و عُرَیْض نزدیک ایشان است. «(3)»
منازل بنی ظفر
در جوار منازل بنی عبدالاشْهل منازل بنی ظفر بود. بنی ظفر در همان اوایل عصر اسلامی منقرض شدند. یحیی گوید: مسجدشان پایینتر از مسجد بنی عبدالاشْهل بود. و این بیانی مشخص و محدود نیست. مطری گوید: منازلشان در سمت جنوبی منازل بنی عبدالاشهل بود و تا حَرّه دشم امتداد داشت. و راه آن از نزد گنبد معروف به فاطمه بنت اسد مادر علی (ع) است در آخر بقیع.
1- - سمهودی، ج 1، ص 135.
2- - سمهودی، ج 2، ص 258.
3- - الموطأ ج 2، ص 122.
ص:393
بین منازل بنی عبدالاشهل و بنی ظفر بئرمرق جای دارد.
منازل زُهْره
حرّه زُهره نزدیک حرّه واقم است. سَمْهودی گوید آن جزء حَرّه واقم است. و ابن زَباله گوید: ثَبْره زمینی است مسطح، بین حَرّه و سافله از آن سمت که قُفّ واقع شده. از بزرگترین قراء مدینه است. در آن قریه سیصد ریختهگر هست. آنان را دو اطُم است که بر سر راه عُرَیْض اند به هنگامی که از حَرّه به سمت فرود حرکت کنی. مراد از حَرّه، حَرّه شرقی است که به حَرّه زُهره معروف است. از این عبارت برمیآید که منازل بنی زهره در بلندی بوده و هرچه فروتر آن بوده به سافله معروف بوده است. «(1)»
قُفّ وصدقات پیامبر (ص)
منازل بنی زهره میان حَرّه و سافِله است از آن سمت که قُفّ واقع شده است. قُفّ وادیی است از وادیهای مدینه، در آنجا مزارع و مواشی است. ملک خمسین در آنجا است، داستان آن را مالک از عبدالله بن ابی بکر نقل کرده که مردی از انصار در بستان خود در قُفّ نماز میخواند. در نماز چشمش به خوشههای انبوه خرما افتاد و حضور قلب از او بشد. پس نزد عثمان آمد و عثمان در آن ایام خلیفه بود. ماجرا بگفت و گفت خواهم آن راصدقه در راه خیر گردانی. عثمان پنجاه هزار دینار به او داد و آن باغ را خرید وصدقه ساخت. از آن پس به باغ خمسین معروف شد. «(2)» بنی ماسکه در ناحیه قُفّ بودند و در آنجا دو اطُم داشتند.
مشهورترین مکان در قُفّصدقات پیامبر (ص) است که مُخَیْرق نضْری آنها را به پیامبر واگذاشته بود. و آن هفت موضع بود؛ یکی از آنها مشربه امّ ابراهیم بود. ابن شبّه گوید:
اگر خانه مدراس یهود را رها کنی و به ملک ابوعبیدة بن عبدالله بن زَمعه بیایی مَشْرَبه امّ ابراهیم در پهلوی آن است. فیروز آبادی گوید: مشربه مذکور مسجدی است در شمال بنی
1- - سمهودی، ج 2، ص 319، 320 بنگرید به ج 1، ص 113.
2- - بکری، ص 1087 و یاقوت، ج 4، ص 153.
ص:394
قُرَیْظه، نزدیک به حَرّه شرقی در موضعی معروف به دشت. بین نخلستانی معروف به اشراف القواسم از آن قاسم بن ادریس بن جعفر برادر امام حسن عسکری (ع). در شمال مَشْرَبه، خانه ویرانی است جز دیوارهایش باقی نمانده است. مردم پندارند که آنجا خانه ابوسیف القبر بوده. سَمْهودی بر این افزوده است که خانه ابوسیف القبر که ابراهیم فرزند پیامبر در شیرخوارگی در آنجا بوده، خانه بنی مازن بن نجار است و آنچه درباره آن مسجد گفتهاند با آنچه امروز هست تطبیق میکند ولی عرض آن از جنوب به شمال یازده ذراع است و طول آن از مشرق به مغرب چهارده ذراع. در جانب شرقی آن سقیفهای است زیبا و در نزدیک آن، در جانب غربی نخلستانی است معروف به زبیریّات که از مَهْزور سیراب میشود.
در جای دیگر آمده است که ابوداود از ابن عمر روایت کرده که گروهی از یهودیان پیامبر (ص) را به قُفّ دعوت کردند در بیت المدراس. و میگوید که بیت المدراس در مسجد المَشْرَبه بوده است. «(1)» زبیر بن بَکّار گوید که بنی زَعوراء در نزد مَشْرَبه امّ ابراهیم بودند. آنها را در همانجا اطُمی است. بنی زعوراء از قبایل یهود هستند. «(2)» در جانب غربی نخلستانی است به نام زبیریّات. ابن زَباله از هشام بن عُرْوه روایت کرده که پیامبر در مسجدی که زبیر در محله بنی محمم بنا کرد، نماز گزارد. آن مسجد در غرب مَشْرَبه امّ ابراهیم بود.
و ابن شَبّه از ابن غَسّان روایت کند که پیامبر محمم را که از اموال بنی نضیر بود به زبیر داد.
از دلایل تأیید این قول این است که زبیریّات در دست جماعتی از فرزندزادگان زبیر بن العَوّام است آنها را امروز الکماة میگویند.
حسناء که در نزدیکی صدقه زبیر است یکی ازصدقات پیامبر (ص) است در قُف که از مَهْزور مشروب میشود.
در نزدیکی حسناء ملکی است معروف به الثمین. سَمْهودی میگوید ممکن است همان ملک خمسین باشد.
1- - سمهودی، ج 2، ص 326.
2- - سمهودی، ج 2، ص 36، 37.
ص:395
صدقات دیگر عبارت است از اعواف که از آنِ خناقه یهودی بود از بنی قریظه و در جوار آن شَطْبه است که ملک ابن عُتْبه بود.
مِیثَب و بَرقه از آن زبیر بن باطا بودند. درختان این دو را سلمان غرس کرده بود. اینها هم از غنایم اموال بنی قُرَیْظه بودند. معلوم میشود که در کنار هم بودهاند.
صافیه درصَورَیْن است. در زمان سَمْهودی معروف بوده است. سَمْهودی به روایت زین المَراغی میافزاید که آنها در شرق مدینه در بیشه بنی زهره بودهاند.
سَمْهودی گوید:صافیه و برقه و دلال و مِیْثب همه مجاور بودهاند درصَورَین، پشت قصر مروان بن حکم که از مَهْزور سیراب میشدهاند.
دلال بیشهای است معروف در سمت قبلهایِصافیه و پایینتر از آن قَوْری است.
در نزدیکیصدقات پیامبر (ص) وصَوْرَیْن قصر مروان بن حکم است. پایین دست قصر مروان بن حکم در پهلوی نقال و بقیع قصر بنی یوسف است. پیامبر (ص) در آن هنگام که به نبرد بنی قریظه میرفت، پیش از آن که به منازل بنی قریظه رسد با جمعی از اصحاب بر آن قصر گذشت. درصَوْرَین منزل نافع مولای عمر بود. «(1)»
بَقیع
بقیع را در زمانی که هجرت واقع شد، بقیع الغَرْقَد میگفتند؛ زیرا در آنجا غَرْقَد فراوان میرویید. (غرقد، گونهای از نباتات خاردار است که برگش را بجوشانند و به آن خضاب کنند).
و جز آن، نباتات دیگری در آنجا روییده بود؛ از جمله گز. کثرت مگسان در آنجا به گونهای بود که از دور چون دود به نظر میآمد. در همان سالهایاول هجرت رسول خدا (ص) آنجا را قبرستان کرد و از آن پس قبرستان اهل مدینه شد. بعد از آن که ابراهیم فرزند رسول خدا (ص) در آنجا به خاک سپرده شد، مردم مردگان خود را در آنجا دفن کردند و هر قبیله قبور خود را در ناحیهای قرار دادند. تا بهتر بتوانند مقابر خود را بشناسند.
بَقیع در جانب شرقی مسجد است. یاقوت گوید داخل در مدینه است ولی ابن حوقل و ابن جبیر میگویند بیرون با روی مدینه است.
1- - سمهودی، ج 1، ص 337، یاقوت، ج 3، ص 432، اغانی، ج 1، ص 161.
ص:396
بهدلیلخانههایی کهدرآنجاست بهنظرمیرسدکه درقرن اول داخل در مدینه بوده است.
ابن شبه گوید که بقیع همه غَرْقَد بود. چون عثمان بن مظعون از دنیا رفت. پیکر او را در بقیع دفن کردند و غَرْقَدها را بریدند. پیامبر (ص) موضعی را که عثمان در آن دفن شده بود رَوحاء نامید وآن مسافت میان خانه محمد بن زید است تا زاویه جنوبی دار عقیل. سپس رسول خدا (ص) جای دیگر را رَوحا نامید و آن مسافتی از خانه محمد بن زید را در بر دارد تا اقصای بقیع. «(1)» و میگوید که رَوحاء قبرستانی است که در وسط مدینه است.
دار عقیل، در آن مقابر بنی هاشم است و قبر فاطمه (ع) دخت رسول اکرم (ص) در آنجاست و قبر امام حسن بن علی (ع) در کنار آن است. «(2)» قبر عباس بن عبدالمطلب در نزد قبر فاطمه بنت اسد بن هاشم است. در ابتدای مقابر بنیهاشم، که در دار عقیل هستند در مقابل قبر او، مسجدی است. سَمْهودی گوید: شنیدم که میگفتند در نقطهای در وسط بَقیع مدفون شده و قبر فاطمه (ع) از جهت قبله به طرف مشرق است، مقابل حمام ابوقطیفه؛ یعنی چون از در بقیع خارج شوی، پیش از مقبره منسوب به عقیل و زنان پیامبر. «(3)» رو به روی مشهد عباس در جانب غربی، قبر اسماعیل بن جعفر الصادق (ع) است.
مقبره بزرگی است. در سمت قبلهای و شرقی آن دیوار بَقیع است. مطری گوید که این دیوار را عبیدیان از ملوک مصر ساختهاند. گویند عرصه این مشهد و حوالی آن از جانب شمالی تا آستان خانه امام زینالعابدین علی بن الحسین (ع) بوده است. و در جانب غربی مشهد مسجد کوچک مهجوری است که گویند عبادتگاه آن حضرت بوده است. در داخل، در جانب غربی میانِ درِ وسط و آخر، سنگی است منقوش که وقفنامه حدیثه است که در جانب غربی مشهد است. این وقفنامه از سوی ابن ابیالهیجاء است. مسجدی که در کنار حدیقه است و به جانب مشهد است، منسوب به امام زینالعابدین (ع) است وصحن آن خانه او بوده است. در آنجا چاهی است که مردم از آن شفا میجویند و گویند که این همان چاهی است که پسر آن حضرت محمدالباقر (ع) که خردسال بود در آن افتاد و زینالعابدین (ع) که نماز میخواند نماز خود نبرید. از مطالبی که سخن ابن شَبّه را تأیید میکند که خانه امام زینالعابدین (ع) در آنجا
1- - تاریخ المدینه، ص 100.
2- - تاریخ المدینه، ج 127.
3- - سمهودی، ج 2، ص 86.
ص:397
بوده است، خانهای است در همان نزدیکی از آنِ فرزندان آن امام. مثلًاصفیه دخت حُیَی خانه زید بن علی بن حسین بن علی را مالک شد و آن خانه به دو قسمت گردید و حال آن که یک خانه از آن فرزندان زید بن علی بود. قسمت شرقی را که در کنار بقیع است آل ابی سوید ثقفی داشتند و قسمت غربی که همسایه خانه سائب غلام آزاد شده زید بن ثابت بود. محتمل است که این خانه که به پسر منسوب است سابقاً از آنِ پدر بوده باشد. و نیز گوید که جعفر بن ابیطالب خانهای گرفت بین خانه ابو رافع غلام آزاد شده پیامبر (ص) در بَقیع و خانه اسماء بنت عُمَیْس که در شمال خانه ابو رافع بود، در زیر سقیفه محمد بن زید بن علی بن الحسین.
ابن شَبّه بیان کرده است که سعد بن ابی وقاص بدان خانه آمد و خانه خود در بَقّال را به ابو رافع داد. راهی که به بَقّال میرود از قبور زنان پیامبر میگذرد، مسجد امام زینالعابدین (ع) در سال 884 تجدید بنا شد. «(1)» در سرای عقیل نیز قبر ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب است. و در زاویه شمال شرقی آن قبر سعد بن ابی وقّاص است و قبر امّ حَبیبه و قبر امّ سَلَمه.
گفتیم که رَوحاء دو تاست؛ یکی از دار محمد بن زید است تا زاویه جنوبی دار عقیل و دوم از دار محمد بن زید است تا اقصای بَقیع. و خانه محمد بن زید در مشرق آن است و در مشرق مشهد سید ما ابراهیم. پس رَوحاء نخستین، میان آن دو مشهد است و تا مشرق مشهد سید ما ابراهیم ادامه دارد.
قبر ابراهیم، به روایت ابن شَبَّه، در زَوراء در موضع سِقایهای است در جانب چپ کسی که در بَقیع به طرف دار محمد بن زید بن علی میرود. از سعید بن جُبَیْر روایت شده که گفت قبر ابراهیم پسر پیامبر (ص) را در زَوراء دیدم. از این خبر برمیآید که آن موضع را زَوراء میگفتهاند. ابن زَباله نیز از سعید بن جُبَیر روایت میکند که قبر ابراهیم را در نزد زَوراء دیده است. قبر ابراهیم محاذی زاویه خانه سعید بن عثمان است در بقیع که آن را زَوراء گویند.
در بقیع مقابر دیگری هست؛ چون قبر مالک بن انَس، میان آن و تربت ابراهیم قبر عبدالرحمان بن عَوْف است.
قبرصَفِیّه بنت عبدالمطلب در جانب چپ تو است، هنگامی که از بقیع بیرون میآیی و آن در آخر کوچهای است که به عَقیق میرود، نزد در خانهای که آن را دار مغیرة بن شُعْبه
1- - سمهودی، ج 2، ص 104، 105.
ص:398
گویند. این خانه را عثمان بن عَفّان به او داد.
اما قبر سعد بن مُعاذ در طرف کوچه است و به خانه مقداد اسود میپیوندد. این خانه را دار افلح گویند. در اقصای بقیع، بر سر آن گنبد کوچکی است. سَمْهودی گوید: این توصیف با قبر فاطمه بنت اسد بیشتر تطبیق میکند؛ زیرا قبر فاطمه بنت اسد است که در اقصای بقیع است. در مشرق آن ناحیه بنی ظفر است و بنیاشهل. شاید قبر او هم در آنجا باشد و به قبر فاطمه مشتبه شده است.
اما قبور زنان پیامبر (ص)، ابن زَباله از محمد بن عبداللَّه بن علی روایت میکند که قبور زنان پیامبر (ص) از خَوخَه نبیه است تا باریکه راهی که به بَقّال میپیوندد. ابن شَبّه درباره قبر امّ حبیبه همسر پیامبر مینویسد که زید بن سائب گوید: جدم مرا خبر داد که عقیل بن ابیطالب در خانه خود چاهی میکند، به سنگی رسید که بر روی آن نوشته شده بود «قبر ام حبیبه بنتصخر بن حرب». عقیل چاه را پر کرد و بر سر آن خانهای ساخت. ظاهراً خَوْخَة نبیه در مغرب قبر مذکور است همچنین باریکه راهی که به بَقّال میرود. قبر بعضی دیگر از زنان، نزدیک قبر حسن (ع) و عباس است. از اینرو ابن شَبّه از محمد بن یحیی روایت میکند که میگوید: شنیدهام کسانی میگویند قبر امّ سَلَمه در بقیع است، آنجاکه محمد بن زید بن علی مدفون است و نزدیک به قبر فاطمه دخت رسول خدا (ص) است. «(1)» در مشرق بقیع حَشّ کوکب است و آن موضعی است در پای دیواری که در شرق بَقیع است و آن را خَضْراء ابان گویند و این ابان، پسر عثمان است. آنجا را در زمان سَمْهودی خضاری میگفتهاند. حَشّ کوکب را عثمان خرید و بر وسعت بقیع درافزود. مردم مردگان خود را در حَشّ کوکب دفن میکردند و عثمان خود اولین کسی بود که در آنجا به خاک سپرده شد.
او را در شب شنبه، بین مغرب و عشا در حَشّ کوکب در بقیع به خاک سپردند.
آنجا مقابر بنی امیه است. کوکب مردی بوده است از انصار. چون معاویه بر سر کار آمد آن دیوار را ویران کرد.
در بقیع، همچنین نیز خانه بنی افْلح است و خانه مُغَیْرة بن شعبه و خانه ابوبکر در باریکه راهی مقابل خانه کوچک عثمان.
1- - سمهودی، ج 2، ص 98.
ص:399
آبریزگاهها
در جانب شمالی بقیع، در شب آبریزگاههای زنان مدینه بود، بر حسب عادت عربها، پیش از آن که چنین مکانهایی را در خانهها بسازند، در ناحیه بئر ایوب در شمال بقیع غَرْقَد. «(1)» در نزدیکی آبریزگاهها بَقیع الخَبْخَبَه واقع بود.
عبدالعزیز گوید: از زید پرسیدم بقیع الخَبْخَبه کجاست؟ گفت: در سمت چپ بقیعِ الغَرْقَد است. آنجا که مسجد یحیی است. پرسیدم که این یحیی چه کسی است؟ گفت: یحیی بن طلحة بن عبدالله. گفتم که بقیع الخَبْخَبَه، آنچنانکه شیخ مشایخ ما زین المراغی بیان کرده شناخته نیست ولی اگر کسی بیرون درِ بقیع هنگامی که به طرف قبر عثمان بن عَفّان برود و مشهد ابراهیم بن رسول الله (ص) را در جانب راست خود قرار دهد و در سمت چپ به راه کوفه پیش رود به باغی میرسد که سابقاً آن را باغِ فرزندانصَیفی میگفتند در آنجا چاهی است پله دار، معروف به بئر ایوب. راه دیگر آن از سمت قبر حمزه است در شمال باغی معروف به الرّومیّه، باغی است معروف به رباطیه و در آنجا چاهی است. مراغی گوید که آن را بئرایوب گویند و مردم بدان تبرّک میجویند. این چاه در نزدیکی خانه مخل است و این خانه در سمت چپ بقیعالغرقد است. «(2)» در شمال بقیع اسواف واقع شده. سَمْهودی گوید: ابن عبدالبر گوید در آنجاصدقه زید بن ثابت است. در طبقات ابن سعد از خارجة بن زید، از پدرش زید بن ثابت روایت شده که عمر بن خطاب او را به جای خود در مدینه نهاد. چون بازگشت، نخلستانی در اسواف به او داد.
بخشهایی از اسواف در دست طوایفی از عرب است که به توارث مالک آن شدهاند. اینان معروف اند به زیود. شاید از ذریه زید بن ثابت باشند. «(3)»
1- - سمهودی، ج 2، ص 378، ج 1، ص 513.
2- - سمهودی، ج 1، ص 238، 239.
3- - سمهودی، ج 2، ص 245 و یاقوت، ج 1، ص 248.
ص:400
منازل بنی حُدَیْله
در شمال بقیع، فرزندان معاویة بن مالک بن عَوْف هستند. اینان بیرون آمدند و در منازلی آن سوی بقیع الغَرْقَد، که به نامشان معروف است، منزل گزیدند. ایشان بنی حُدَیْلهاند از بنی النّجار. خانههایشان تا مسجد پیامبر (ص) امتداد دارد. زبیر گوید کسی که در آخر بَلاط رو به روی مسجد النبی بایستد آنچه در طرف دست راست اوست منازل بنی مغاله است و آنچه در سمت چپ اوست منازل بنی حُدَیْلَه.
بنی حُدَیْله را مسجدی است به نام ایشان. آن را مسجد ابَیّ بن کَعْب هم میگویند.
مطری گوید: نزد چاه آبی است در شمال باروی مدینه و مسجدشان در شمال بَقیع است، در طرف چپ کسی که از وسط تلها به عُرَیْض میرود. در آنجا آثار قریه بنی معاویه است. ولی آن مسجد ویران شده. چه بسا در زمان سَمْهودی آثار مَسجد کوچکی بوده است در شمال مشهد عقیل و در پایین دست کوفه.
در مغرب مسجد ابَیّ بن کَعْب دو اطُم از آنِ بنی حُدَیْله است. یکی به نام مِشْعَط که نامش در حدیث نبوی آمده است: «اگر بیماری در جایی باشد، در سایه مِشْعَط است.» در مکان آن خانهای است که آن را بیت ابی نَبَیِه گویند. از آنجا راهی است که به قبور زنان پیامبر در بقیع میپیوندد. «(1)» بئر حاء در محله بنی حُدَیْلَه است. بخاری از انَس روایت کند که ابوطلحه از همه انصار توانگرتر بود و نخلستانهای بیشتر داشت. محبوبترین املاکش بئر حاء بود. این چاه رو به روی مسجد بود. پیامبر به آن داخل میشد و از آب گوارای آن میخورد. او این چاه را به خویشاوندانشصدقه کرد؛ از آن جمله بودند حَسّان بن ثابت. معاویه آن را بهصد هزار درهم خرید و در نزد آن قصری بنا کرد که قصر بنی حُدَیْله نامیده شد تا بمنزله دژ او باشد. آن قصر را دو در بود؛ دری در خطه بنی حُدَیْله و دری در جنوب شرقی نزد خانه محمد بن طلحه تَیْمی و در وسط آن چاه حاء بود. سازنده این بنا طفیل بن کعب بود. بعدها به ملکیت عبدالله بن مالک خُزاعی درآمد. باغ او تا خانه ابوجعفر المنصور امتداد داشت. در زمان ابنالنّجار، در وسط، باغ کوچکی بوده که در آن نخلهایی اندک بوده و اطراف آن را زراعت میکردهاند. و در نزد آن
1- - سمهودی، ج 1، ص 149، ج 2، ص 56.
ص:401
خانهای بوده بر زمین مرتفعی برآورده، نزدیک به باروی مدینه، از آنِ یکی از اهالی مدینه و آبی شیرین دارد. مطری گوید: در شمال باروی مدینه است. راه از میان آن دو میگذرد. امروز معروف است به نوریّه. یکی از زنان نوریّه آن را خرید و بر فقرا و مساکین وقف نمود پس بدو نسبت یافت. ابن النّجار گوید: طول آن بیست ذراع بود که یازده ذراع آن آب بود و باقی بنا و عرض آن سه ذراع بود و یک وجب. سَمْهودی گوید که امروز به همان نحو باقی است. در سمت قبله آن مسجدی است که بنای آن قدیمی نیست. نه مطری از آن یاد کرده است و نه ابن النجار. گویی بعد از آنها ساخته شده باشد. مجد از آن یاد کرده و گفته است بئر حاء چاهی است پر آب و آبی خوش و گوارا دارد. رو به روی آن به طرف قبله مسجدی است کوچک در وسط بستان. «(1)» در محله بنی حُدَیْله خانههایی است، همه از آن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب و در آنجاست خانه حَضْرَمیان. بسر در میان آنها فرود میآمد همانگونه که خانه انس و خانه ابوطلحه در آنجا بود و نیز خانهای بود از آن عبدالملک بن مروان. «(2)» در نزدیکی محله بنی حُدَیْلَه، خانه بنی عَدِیّ بن نجار بود، در مغرب مسجد نبوی.
سَمْهودی در این باب سکوت اختیار کرده ولی نَظَر، پدر انَس، خادم رسول خدا (ص) از ایشان بود و چاه او و خانهاش در شمال مسجد نبوی نزد محله بنی حُدَیْله بوده است.
در محلّه بنی عَدِیّ، خانه نابغه بود. در آن محله مسجدی بود و در نزدیکی مسجد.
اطُم ایشان معروف به زاهریّه بود و نیز از ایشان بود اطُم عریان. در جانب غربی محله بنی حُدَیْلَه منازل بنی مغاله بود.
اطُم بنی مغاله فارع نامیده شود و آن اطُمی است رو به روی منازل طلحة بن عبیدالله و داخل در سرای یحیی بن خالد بن برمک. زین المراغی گوید که این اطُم از آنِ ثابت پدر حسن بن ثابت بود و آن داخل در خانه رو به روی بابالرحمان بود که سرای عاتِکه نامیده شود. مأخذ او در این باب این است که سرای عاتِکه بخشی از سرای جعفر ابن یحیی بوده. در آتیه سخن ابن زَباله و یحیی را به هنگام ذکر ابواب مسجد خواهیم آورد، که سرای عاتِکه داخل در خانه جعفر بن یحیی است. فارع نام اطُم حَسّان بن ثابت است و گفتیم که محل آن
1- - سمهودی، ج 2، ص 134، 135.
2- - سمهودی، ج 2، ص 287.
ص:402
در قسمت شمالی خانه مذکور است؛ یعنی خانه عاتِکه. «(1)» از آنچه آوردیم معلوم شد که محله بنی حُدَیْله و عَدِیّ و مغاله بر گرد مسجد نبوی بوده و ما از خانههایی که بر گرد آن بودهاند و یا در نزدیکی آن آگاهیهایی داریم. بیشتر آنها به ملکیت مهاجرین از قریش درآمد.
بقیع الزبیر
روایت ابن زَباله را آوردیم که قبور زنان پیامبر (ص) از خَوْخَةَ نَبِیه است تا باریکه راهی که به بَقّال میرود. خَوْخَة نَبِیه در غرب مشهد عقیل است همچنین است باریکه راهی کهبهبَقّال میرود. بَقّال درجنببَقیعالزّبیر است. در آنجا خانه طلحة ابن عبدالرحمان قرشی است.
بقیع الزبیر در مشرق خانههایی در سمت قبله مسجد نبوی است با محله بنی زُرَیق تا بنی غَنم و تا بَقّال. ابن شَبّه گوید: چون کعب کشته شد زبیر از پیامبر (ص) خواست که آن موضع را به او دهد. خانههای زبیریان در آنجا بنا شد؛ از آن جمله بود خانه عُرْوَة بن زبیر که کشتارگاه مدینه آنجاست. در پشت آن، در جانب شرقی، خانه مُنْذِر بن زبیر است تا زُقاق عده.
در آنجا بنی محمد بن فُلَیْح بن منذر سکونت دارند. سرای مصعب بن زبیر هم در آنجاست.
این خانه در سمت چپ تواست اگر بخواهی که به محله بنی مازن روی، در کنار دارالحجاره. و آن امروز در دست بنی مُصْعَب است و در آنجاست خانههای خاندان عکّاشة بن مُصْعَب و نیز خانههای خاندان عبدالله بن زبیر که از آنهاستصدیق بن موسای زبیری. قسمت خلفی آن، خانههای بنی منذر است و در آنجا خانههای ابوعود زبیری است. سپس خانههای خاندان عبدالله بن زبیر تا سرای اسماء بنت ابوبکر کشیده شده و نیز سرای نافع الزُّبیری. همه اینهاصدقات زبیر است بر فرزندانش. و گویند که عباس بن ربیعه خانه خود را در محله بنی غَنْم بین خانه ام کلثوم دخت ابوبکر و خطی که تو را به بقیعالزبیر میبرد برگزید. آنجا که از منازل بنی اوْس از مُزَیْنه سخن میگفتیم با ذکر بَقّال، از این خانه هم یاد کردیم. «(2)»
1- - یاقوت، ج 3، ص 839 و سمهودی، ج 2، ص 354.
2- - ابن شبه، ص 229، 230 و سمهودی، ج 2، ص 265.
ص:403
محله بنی النجار
منازل بنی عمرو بن مبذول در بقیع زبیر بود. آنان را آطامی بود؛ از آن جمله است اطم سلج و اطُم منازل آل حُیَی بن اخْطَب و اطُم سوم در کوی سرجس غلام آزاد شده زبیر بود.
اما بنی غَنْم بن مالک بن نجار، کوچه شان نزد موضع جنازهها در مشرق مسجد بود. «(1)» از آن ایشان بود فُوَیْرِع و آن اطُمی است که به جای خانه حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب بنا شده. این خانه خانه امام جعفرصادق (ع) است. در نزدیکی ایشان مسجد المَبْرَک است؛ یعنی جایی که شتر پیامبر هنگام ورود به مدینه در آنجا زانو زد.
بنی مازن بن نجار منازلشان به نامشان معروف است، در سمت قبله بئرالبُصّه. این ناحیه را امروز ابو مازن گویند. من میگویم که آنچه از کلام ابن شبّه به دست میآید، این است که منازل بنی مازن در سمت قبله مدینه بوده و در شرق منازل بنی زُرَیْق و نزدیک به آنها. اینان دو اطُم بنا کردند؛ یکی از آن دو واسط نامیده میشد. «(2)» بئر بُصّه نزدیک بَقیع است در جانب چپ کسی که به قُبا میرود. در باغی که بر فقرا وقف است. در میان نخلها. آن را سیل فرا گرفت. وقتی آب در چاه است سبز رنگ است و چون از چاه جدا شود رنگ سفید گیرد. چاه یازده ذراع است که دو ذراع آن آب است و عرض آن نه ذراع است. از سنگ ساخته شده، آبش شیرین است. در باغ چاه دیگری است در جانب قبلهای آن کوچکتر از آن. بعضی از چاه بزرگ استفاده میکنند و بعضی از چاه کوچک. «(3)»
محلّه بنی زُرَیْق
بنی زُرَیْق با بنی بیاضه باهم بودند. سپس میانشان خلاف افتاد وکمی پیش از اسلام از هم جدا شدند تابه محلّهای که معروف به آنهاست وارد شدند. این محلّه در جنوب مصلّی و باروی مدینه است. امروز موجود است و موضع معروف به ذَرْوان در آن داخل شده است. و در
1- - سمهودی، ج 2، ص 248.
2- - سمهودی، ج 1، ص 151، ج 2، ص 67، 389.
3- - سمهودی، ج 2، ص 128، 129.
ص:404
آنجا اطُمهایی ساختهاند. «(1)» بنی زُرَیْق را اطُمی است که یک بار رسول خدا (ص) در نزد آن نماز خوانده است و اطُم رَیّان نزد سَقیفه آل سُراقه که آن را سَقیفة الرّیان میگویند. «(2)» مهمترین مکانها در محله بنی زُرَیْق یکی مصلی است و یکی بَلاط اعظم.
مسجد رسول الله (ص) و بناهای اطراف آن
مسلم است که مسجد رسول الله بارزترین بناهای مدینه است. بخاری اوصاف آن را در آغاز اسلام بیان کرده و گفته است که در زمان رسولالله، مسجد از خشت ساخته شده بود و سقف آن از شاخههای خرما بود و ستونهایش از نخل. ابوبکر بدان هیچ در نیفزود. عمر به آن افزود و مانند زمان پیامبر آن را از خشت و شاخههای خرما ساخت و ستونهایی از چوب نخل عثمان بنای آن را تغییر داد و بسیار وسعت بخشید. سَمْهودی بر این عبارت افزوده است که عثمان دیوارها را از سنگهای منقوش و گچ بر آورد و ستونهایش را از سنگ منقوش ساخت و سقفش را از ساج. «(3)» ابن سعد ابعاد مسجد را در آغاز که پیامبر (ص) آن را ساخت، چنین معین کرده است:
طول آن از سمت قبله تا پایان آنصد ذراع بود. و عرض آن نیزصد ذراع؛ یعنی مسجد مربع بود. بعضی گویند عرض آن کمتر ازصد ذراع بود. بنیان آن در حدود سه ذراع از سنگ بود و سپس دیوارها را از خشت ساختند. پیامبر (ص) خود با اصحابش در بنای آن شرکت داشت و به دست خود سنگ میآورد.
1- - سمهودی، ج 1، ص 145.
2- - سمهودی، ج 1، ص 146، ج 2، ص 417.
3- - سمهودی، ج 1، ص 355.
ص:405
مسجد در آغاز سه در داشت؛ یکی در آخر آن و یکی به نام باب الرحمه و این همان دری است که آن را باب عاتِکه گویند و سوم دری که رسول خدا (ص) خود از آن داخل میشد. این باب پهلوی آل عثمان بود.
در جوار مسجد خانههایی از خشت ساخت، سقف هم از تنههای نخل و برگ آن. چون از بنای مسجد فارغ شد با عایشه در خانهای که در کنار راه مسجد است زناشویی کرد و سَوده دخت زَمْعه را در خانه دیگر در کنار آن جای داد این خانه در کنار باب آل عثمان بود. «(1)» تا زمان عمر مسجد به همان حال باقی بود. عمر مسجدی را که پیامبر ساخته بود خراب کرد و بر آن در افزود و خانه عباس بن عبدالمطلب را داخل مسجد نمود و چون شمار مسلمانان افزون شده بود، او هم بر وسعت مسجد افزود. سَمْهودی از ابن سعد روایت میکند که عمر خانههای اطراف مسجد را خرید مگر خانه عباس بن عبدالمطلب و حجرههای زنان پیامبر را. روایتی هست که عباس از فروش خانه خود سر باز زد ولی آن را به رایگان داد و عمر آن را داخل مسجد نمود و به او خانهای در زَوْراء داد.
خانه عباس در جانب جنوبی مسجد واقع شد و باقی آن خانه مروان بود. همچنین عمر مکانی را که به جعفر بن ابی طالب بخشیده بود داخل مسجد کرد و آن را از سوی شمال هم توسعه داد. «(2)» سَمْهودی به نقل از یحیی گوید که طول مسجد در عهد عمر از قبله تا آخر آن 140 ذراع بود و عرض آن 120 ذراع و نیز گوید که عمر برای مسجد شش در قرار داد دو در در سمت قبله و دو در در طرف چپ و دو در پشت به قبله.
باب عاتِکه معروف به باب الرحمه را تغییر نداد و نیز دری را که رسول خدا (ص) از آن داخل میشد و به سوی قبر باز میشد دگرگون نساخت. این دو در، در سمت چپ بودند؛ دری که پیامبر از آن داخل میشد «باب جبرئیل» نام داشت. علّت تغییر ندادن این بود که او در جانب شرقی نیفزود. باب الناس در زمان عمر موجود نبود. «(3)» عمر بُطَیْحاء را گرفت و آن در جانب شرقی مسجد بود و در قسمت آخر آن. بعد از عمر آن را بر مسجد افزودند. شاعران در آنجا گرد میآمدند و شعر میخواندند. آنجا پیش از این خانه خالد بن ولید بود.
1- - 1- 2، ص 2 و بنگرید به سمهودی، ج 1، ص 494.
2- - سمهودی، ج 1، ص 351، 352.
3- - سمهودی، ج 1، ص 351.
ص:406
در سال 29 هجری عثمان بن عَفّان مسجد را تجدید بنا کرد و مقدار بسیاری بر آن افزود و دیوارهایش را با سنگ منقوش و گچ برآورد و ستونهای سنگی منقوش برایش ترتیب داد و سقف آن را از چوب ساج برآورد اما آنچه عثمان افزود از سه طرف بود؛ قبلهای، غربی و شمالی. در جانب شرقی چیزی نیفزود. در جانب غربی خانه ابوبکر و بیشتر خانه عباس را داخل در زمین مسجد کرد. پس طول مسجد 160 ذراع شد و عرض آن 150 ذراع.
در زمان خلافت ولید بن عبدالملک، بار دیگر بنای مسجد تجدید شد و از جانب قبله خانه فاطمه (س) و حَفْصه و خانهای که از آنِ طلحة بن عبیدالله بود و خانه ابوسَبْرة بن ابی رُهْم و خانه پهلوی آن، خانه عمّار بن یاسر و یَحیی از خانه عباس بن عبدالمطلّب و خانه مخارق غلام عباس بن عبدالمطلّب داخل در مسجد شد و از جهت شمالی قرائن را که خانههای عبدالرحمان بن عَوْف و خانه عبدالله بن مسعود که دارالقراء نامیده میشد و خانههای هاشم بن عُتْبة بن ابی وقّاص بر مسجد افزوده شد. «(1)» آنچه ولید افزود از مشرق تا مغرب 6 ستون بود و از طرف شام 14 ستون. پس طول مسجد دویست ذراع و عرض آنصد و سی ذراع گردید. ولید برای مسجد چهار مناره قرار داد.
مهدی عباسی در جانب شمالی 55 ذراع افزود و خانه ملیکه و خانه عبدالرحمان بن عَوف و خانه شُرَحبیل بن حَسَنه بر سر مسجد افتاد و در جنوب شرقی خانه مَخْرمة بن اهْیَب جزء مسجد شد.
مساحت مسجد در عصر عباسیان به همین حال بود، طول آن از جنوب به شمال 240 ذراع و از مشرق تا مغرب 130 ذراع وصحن آن به 165* 98 ذراع میرسید. «(2)»
درهای مسجد
در دیوار شرقی مسجد رسول الله (ص) هشت در بود. اولی در انتهای جنوب شرقی، بابالنبی نامیده میشد و آن رو به روی حجره عایشه بود که قبر مطهر در آنجا بود. درِ دوم مقابل خانه علی (ع) بود و در کنار آن خانه عبدالله بن عَدِیّ. درِ سوم را درِ آل عثمان میگفتند
1- - سمهودی، ج 1، ص 366.
2- - سمهودی، ج 1، ص 373.
ص:407
و پیامبر از آن در داخل میشد از این رو در روایت یحیی آن در را باب النبی گفتهاند. نزدیک خانه عثمان خانه ابوایوب انصاری بود که پیامبر در آغاز هجرت به آنجا وارد شد. مُغَیرة بن عبدالرحمان بن حارث بن هاشم آن را خرید و در آن آبی برآورد که آب مسجد را تأمین میکرد. در همسایگی خانه ابو ایوب خانه حارثة بن نعمان انصاری بود. این خانه سپس به ملکیت امام جعفرصادق (ع) درآمد. آنگاه اطُم فُوَیْرِع بود که آن را حسن بن زید بن حسن بن علی خرید و آن را خراب کرد و به جای آن خانه ساخت. «(1)» درِ چهارم را باب النّساء میگفتند که رو به روی خانه ابوبکر بود، سپس به ملکیت آلِ معمر درآمد. آنگاه از آنِ رَیطه دخت سَفّاح شد و آن در را باب رَیْطه خواندند. «(2)» درِ پنجم از جمله خانه جَبَلة بن عمرو ساعدی بود. سپس آن خانه در ملکیت سعد بن خالد بن عمرو بن عثمان درآمد سپس به اسماء دخت حسین بن عبدالله بن عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلّب رسید. میان خانه رَیطه و خانه بزرگ عثمان راهی بود به عرض پنج ذراع. «(3)» درِ ششم مقابل خانه خالد بن ولید بود که از شمال محدود بود به سرای عمرو بن عاص. خانه خالد در اصل متعلق به حارثة بن نعمان بود. «(4)» در همسایگی خانه عاتِکه منزل سَکینه بنت الحسین (ع) بود. در زمان عباسیان به معین غلام آزاد شده مهدی رسید. در کنار آن کوچهای بود به عرض شش ذراع که به خانه طلحة بن عبیدالله منتهی میشد. در آن کوچه خانه عبدالله بن جعفر بود سپس به منیره کنیز آزاد شده امّ موسی رسید. در پهلوی آن خَوْخَه از آنِ آل یحیی بن طلحة بن عبیدالله بود.
در جنب آن بستان طلحه انصاری بود که بعدها به ملکیت آلِ برمک درآمد سپس جزءصوافی (/ املاک خالصه) شد.
در کنار آن راهی بود به عرض پنج ذراع و در جنب آن خانه هایی بود از آن خَبّاب بنده آزاد شده عُتْبة بن غَزْوان سپس خانههای پسران حَرْمَلة الاسود. در جنب آن خانه ابوالغَیْث بن المُغَیْرة بن حُمَید بن عبدالرحمان بن عوف بود ودر جنب آن خانه عبدالله بن مسعود که به
1- - سمهودی، ج 1، ص 529.
2- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 134.
3- - سمهودی، ج 1، ص 497، 528.
4- - ابن سعد ج 4- 1، ص 1.
ص:408
جعفر بن یحیای برمکی رسید و سپس جزءصافیه شد. «(1)» درِ هفتم رو به روی کوچه مناصع بود میان خانه عمرو بن عاص و خانههایصوافی و به خانه حسن بن علی العسکری (ع) راه باز میکرد. مناصع خارج مدینه بود و زنان در عهد پیامبر شبها برای قضای حاجت به آنجا میرفتند. «(2)» درِ هشتم رو به روی خانههایصوافی بود که در جنب خانه عمرو بن عاص بود و خانه موسی بن ابراهیم مَخْزومی خانهای که بین او و عبیدالله بن حسن مشترک بود در جوار آن بود. در زاویه شمالی شرقی واقع بود و در نزدیکی آن زُقاق جمل و خانه فاطمه دخت قیس و خانه انَس بن مالک واقع بود و در نزدیکی آن خانههای قِهْطِم بود که جزوصوافی شد. «(3)» دیوار شمالی مسجد به گونهای که سَمْهودی از سخن ابن زَباله و ابن شَبّه در باب خانههای اطراف مسجد دریافته به قرار زیر است.
درِ نهم در جانب شرقی است و در نزد آن خانه عبدالرحمان بن عَوف است که مهمانان رسول خدا (ص) به آنجا وارد میشدند و در نزدیکی آن خانه عبدالله بن مسعود و آن همان است که به دارالقُرّاء معروف بود. و چون ولید و مهدی بر وسعت مسجد افزودند، داخل در مسجد شدند. آنچه از آنها باقی مانده بود به ملکیت جعفر بن یحیی درآمد. در نزدیکی این خانه محلّه بنی زُهره است. بنا بر روایت ابن سعد- رسول خدا (ص) خط خانهها را میکشید.
برای زُهره در آخر بنای مسجد خط کشید و برای عبدالله و عُتْبه پسران مسعود این خط را در نزد مسجد کشید. «(4)» درِ دهم مقابل خانه ابوالغَیْث بن مُغَیْره بود.
درِ یازدهم مقابل خانههایی بود در جنب خانه ابوالغَیْث که خانههای خالصه بود.
درِ دوازدهم رو به روی خانههای خالصه بود. و آنجا در اصل از آنِ خَبّاب مولای عُتْبَة بن غَزْوان بود.
اما دیوار غربی، در قسمت شمالیاش خانهای از خانههای عبدالرحمان بن عَوف بود.
سپس به ملکیت عبدالله بن جعفر بن ابیطالب در آمد. سپس از آنِ منیره کنیز آزاد شده ام
1- - ابن شبه، ص 156.
2- - سمهودی، ج 1، ص 500.
3- - سمهودی، ج 1، ص 501، 526.
4- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 108.
ص:409
موسی شد. پشت این خانه بستان طلحة بن ابی طلحه انصاری بود. خانه ام حَبیبه که بخشی از آن به آل شُرَحبیل رسید، در نزدیکی آن بود که بعدها به یحیایِ برمکی رسید و سپس جزءصوافی شد. «(1)» درِ چهاردهم مقابل در منیره بود.
درِ پانزدهم مقابل خانه سکینه بنت الحسین (ع) بود که سپس به نصیرصاحب المصلی، مولای مهدی تعلق یافت و مقابل آن خانه تَمیم الدّاری بود. «(2)» درِ شانزدهم مقابل فارع اطُم حسان بن ثابت بود که بعدها داخل در خانه جعفر بن یحیای برمکی شد. «(3)» درِ هفدهم را باب الرحمه میگفتند یا باب السّوق یا باب عاتِکه، رو به روی آن خانه عاتِکه دخت عبدالله بن یزید بن معاویه بود. این خانه بعدها در ملکیت یحیی بن خالد برمکی در آمد سپس داخل در خانه جعفر بن یحیی گردید. «(4)» درِ هجدهم مقابل خانه عمر بن خطّاب بود که دارالقضاء خوانده میشد؛ زیرا عمر دستور داد آن را بفروشند تا قرض او را بدهند- به روایت ابوُ فُدَیک- یا از آن رو بدین نام خوانده میشد که عبدالرحمان بن عَوف در شبهای شورا به آنجا نشست تا کار انتخاب خلیفه منقضی شود و این روایت سهله بنت عاصم است. «(5)» این خانه را عبدالرحمان بن عوف خرید و فرزندانش آن را به معاویه فروختند و بعدها جزءصوافی شد و دواوین و بیت المال در آنجا بود. ابوالعباس سفاح آن را خراب کرد و بهصحن مسجد افزود. آن را رحبة القضا گفتند.
ابن سعد گوید که حارث بن نَوفَل و عباس بن عبدالمطلب در زمان جاهلیت شریک بودند. آن خانه را رسول خدا به آنها داده بود و میانشان دیوار کشید، خانه نوفل که رسول خدا (ص) به او داده بود در موضع رحبة القضاء بود، مقابل دار الاماره که امروز آن را دار مروان گویند. و خانه عباس که پیامبر (ص) به او داده بود، از خانه مروان بود تا مسجد. دواوین و
1- - سمهودی، ج 1، ص 525.
2- - سمهودی، ج 1، ص 502.
3- - ابن شبه، ص 258.
4- - سمهودی، ج 1، ص 503.
5- - سمهودی، ج 1، ص 504، 506.
ص:410
بیت المال در آنجا بود، این خانه بود که سفاح خرابش کرد. «(1)» در رحبة القضاء خانه عبداللَّه بن مکمل بود این خانه را پیامبر (ص) به او داده بود، بازماندگانش آن را به مهدی فروختند. در گوشهای از آن رئیس شرطه مینشست و در گوشه دیگر میوهفروشان بودند و در آنجا کوچهای بود به عرض شش ذراع در جانب شمالی آن خانه نعیم بن عبداللَّه نحّام بود. درِ آن خانه روبهروی زاویه رحبة القضاء بود و مقابل آن خانه جعفر بن یحیی قرار داشت که در بالا از آن یاد کردیم. نزدیک این خانه خانهای بود از آنِ سکینه بنت الحسین (ع) سپس به دست نصیرصاحب مصلی افتاد. در کنار آن کوچهای بود و آن طرف کوچه، خانه طلحة بن عبیداللَّه بود. فرزندانش آن را به سه خانه تقسیم کردند. قسمت شرقی آن که همسایه خانه منیره بود به یحیی بن طلحه تعلق گرفت و خانه پهلوی آن به عیسی بن طلحه و سومی به ابراهیم بن محمد بن طلحه رسید در غرب آن خانه عمر بن زبیر بود که همسایه خانه عروة بن زبیر بود.
درِ نوزدهم مقابل خَوخَه (دریچه) ابوبکر بود که بهصحن قضاء افزوده شد. «(2)» در بیستم معروف بود به باب السلام و باب الخشوع و نیز آن را باب مروان میگفتند زیرا چسبیده به خانه مروان بود. این خانه در جنوب غربی مسجد بود. خانه مروان قسمتی از آن متعلق به نُعَیْم بن عبدالله بن عَدِیّ بوده است و قسمتی از آن خانه عباس بن عبدالمطلّب.
مروان آنها را خرید و از آن دو یک خانه برای پسر خود عبدالعزیز بن مروان ساخت. سپس معاویه آن را خرید و سرای امیر کرد و بعدها جزءصوافی شد. در جنب این خانه خانهای بود از آنِ آلِ سفیان بن حرب و دیگری از آنِ آل ابوامیة بن مغیره. یزید بن عبدالملک آن ها را خرید و از نو بنا کرد و آن بهترین خانههای مدینه بود و بلندترین آنها. گویند چون از بنای آن فراغت یافت یکی از مردم مدینه را که به دیدار او آمده بود، از کیفیت آن خانه سؤال کرد، آن مرد گفت: برای تو خانهای در مدینه نمیشناسم و چون یزید بن ولید بهصورت او نگریست تا معنای سخنش را دریابد، گفت: تو خانه نساختهای شهری ساختهای.
سرای یزید در کوچه عاصم بن عمر بن خطّاب بود و در نزد آن خانه مِقداد بن عمرو بهرانی بود و خانه رباح. خانه مقداد در خانه یزید داخل شد.
1- - ابن سعد، ج 4- 1، ص 12، 32.
2- - سمهودی، ج 1، ص 507.
ص:411
در زاویه جنوب غربی خانه یزید، خانه رباح از موالی رسول الله (ص) واقع بود و در زاویه جنوب شرقی آن خانه مقداد بن اسود بود، میان خانه رباح و کوچه عاصم. «(1)» مقابل سرای یزید بن عبدالملک خانهای است که از آنِ مطیع بن اسود بود. عباس ده هزار درهم داد و آن را با خانهای که در بلاط بود معاوضه کرد سپس آن را به عبدالله بن سعد بن ابی سرح به سی هزار درهم فروخت. برادرزادگان عبدالله بن سعد در آن سکونت گزیدند.
آن را دار اوس مینامیدند ابن شَبّه گوید رو به روی خانه مطیع خانههایی از آن یزید بن عبدالملک بود که غسالان در آن میزیستند و به ابیات الضِّرار مشهور بودند.
گویند یزید بن عبدالملک میخواست با دادن دراهمی، آن را بخرد. آنها از فروش آن سر باز زدند. او نیز این خانهها را بنا کرد تا جلو خانههای آنان را بگیرد. از این رو آنها را بیتالضِّرار نامیدند. این خانهها بعدها در تملک خیزران درآمد.
در جنوب مسجد، خانه حَفْصَه دخت عمر بود. سپس به عبدالله بن عمر تعلق گرفت.
در نزدیکی خانه حَفْصه دارالرّقیق بود، سپس خانهای از آنِ خانه عایشه و سپس خانه اسماء بنت ابیبکر. «(2)»
بَلاط
محمد بن یحیی گوید: کسی که اطراف مسجد رسول الله (ص) را سنگفرش کرد معاویة بن ابوسفیان بود. او مروان را به این کار فرمان داد و عبدالملک بن مروان آن کار را به پایان رسانید. وی آنچه حوالی خانه عثمان بود تا موضع جنائز، سنگفرش کرد. حد غربی این سنگفرش از مسجد بود تا پایان زَوراء نزد خانه عباس بن عبدالمطلب در بازار. و حد شرقی آن تا خانه مُغَیْرة بن شُعْبه که در راه مسجد به بَقیع است. حد جنوبی آن تا حد زاویه خانه عثمان است تا موضع جنائز و حد شمالیاش تابستان طلحه بود، پشت مسجد و از غرب نیز تا خانه ابراهیم بن هِشام که به مصلّی میرود.
بلاط را سه آبراه قرار داد که آب باران در آنها میریخت. یکی در مصلّا نزد خانه
1- - سمهودی، ج 1، ص 521.
2- - سمهودی، ج 1، ص 519.
ص:412
ابراهیم بن هشام و دیگری در نزد باب الزوراء نزد خانه عباس بن عبدالمطلب در بازار و سوّمی نزد خانه انَس بن مالک. «(1)» سَمْهودی این مطلب را ذکر کرده و آن را تفصیل بیشتر داده است. او گوید جانب شمالی بلاط از باب الرحمه بود تاصواغ و بازار عطاران امروز. و همچنان تا بازار اول مدینه ادامه داشت. آنجا که احجار الزیت است و قبر مالک بن انس و در آنجا خاتم الزوراء است در نزد خانه عباس. میوهفروشان در این قسمت هستند. خانه حکیم بن حزام و خانه نعمان بن عدی و خانه مطیع بن اسود و خانه معاویه نیز در اینجاست.
بازار هیزمفروشان نیز در این ناحیه است، در شمال بازار مدینه و نزدیک ثنیةالوداع.
خانه مُغَیرة بن شُعبه که در حد شرقی است همسایه خانه عمرو بن عثمان و خانه زید بن ثابت است.
بلاط اعظم از باب السّلام تا مُصلّا- از طرف غرب- در سمت قبله منازل بنی زُرَیْق ادامه دارد. و در دو طرفش خانههای بسیاری از آنِ مهاجران است. سَمْهودی در این باب با اتکا به نوشتههای ابن شبّه تفصیل داده است.
در جانب راست بلاط خانه سعد بن ابی وقاص واقع شده و آن در جنوب غربی خانه ابراهیم و پشت خانه حبَّی است. ابن شَبّه گوید: شنیدم که آن دو یک خانه بودند و متعلق به سعد. عمر بن خطّاب آن را به دو قسمت کرد. خانه حبَّی یک قسمت از آن خانه است. عثمان بن عفان خانه حبَّی را خرید، پس آن خانه در ملک عمرو بن عثمان درآمد. حبّی عمرو را شیر داده بود، ازین رو آن را به او بخشید. این خانه در دست او بود تا روزیصدایی از سقف آن شنید، به کنیز خود گفت: اینصدای چیست؟ گفت: سقف تسبیح میگوید. حبَّی گفت: پس از تسبیح سجده خواهد بود. پس، از خانه بیرون آمد و در مصلی چادر زد. آنگاه خانه را به یکی از فرزندان عمر فروخت. و گوید: شنیدهام که آن خانه را عثمان به او بخشیده بود.
در پهلوی این خانه، سعد را خانه دیگری بود که سابقاً از آنِ ابو رافع غلام آزاد شده پیامبر بوده است. ابو رافع از آنجا به داریه نقل کرد و هر دو خانه در ملکیت سعد درآمد.
سعد را خانه دیگری بود. ابن شَبّه روایت کند که سعد خانهای هم در مصلی بین خانه عبدالمجید بن عبیدالکِنانی و کوچهای که از محلّه بنی کعب میگذشت نزد بازار خرفروشان
1- - تاریخ المدینه، ص 16، سمهودی، ج 1، ص 531.
ص:413
داشت. گروهی از پایین خانه او دری به کوچه باز کرده بودند، به گونهای که گویی خانه او دو خانه بود. «(1)» در باب منازل بنیکعب و بازار خرفروشان سخن خواهیم گفت. از مجموع این روایات چنین برمیآید که کوچه خرفروشان در جانب قبلهایِ خانههای مصلّی بوده است و هم خانههایی که در جنب قبلهای بلاط بنیزریق جای داشته.
در کنار خانه سعد که قبلًا از آنِ ابو رافع بود، در طرف راست بلاط مذکور خانه آل خراش از بنی عامربن لُوءَی بود و به خانه نَوفَل بن مساحق بن عمرو العامری معروف بود. این خانه آل خراش همان است که منظور ابن شَبّه است آنجا که میگوید: ابو غسّان بن عبدالعزیز گوید که رافع بن مالک الزُرقی یکی را کشت و در محله بنی زُرَیْق به خاک کرد. و گویند که موضع قبر او امروز در خانه آل نَوفل بن مساحق است که از بنی زُرَیقاند، در مکتبخانه عُرْوه که بعداً به عباس بن محمد تعلق گرفت.
در پشت آن، از سمت قبله، مکتبخانه عروه است که مردی از یمن بود و کودکان را تعلیم میداد. و در همانجا مسجد بنی زُرَیْق بود و در نزد آن خانه رفاعة بن رافع.
در پهلوی خانه آن خراش نیز در سمت راست خانه ربیع بود. آن را خانه حَفْصَه هم میگفتند او کنیز آزاد شده معاویة بن ابی سفیان بود در آنجا میزیست و خانه به نام او شهرت یافت. این خانه را پیامبر (ص) به عثمان بن ابی العاص الثقفی داده بود او آن را به فرزندان معاویة بن ابوسفیان فروخت.
از پشت خانه حَفْصه خانه عبد بن زَمْعه بود. در سمت قبلهایِ خانه عبد بن زَمْعه، خانه عبدالرحمان بن مشنو بود و در کنار آن خانه عَمّار بن یاسر. ابن شَبّه گوید: عَمّار خانه خود را در محله بنی زُرَیْق برگزید، از خانههای امّ سَلَمه زوجه پیامبر (ص) بود و درش رو به روی خانه عبدالرحمان بن حارث بن هشام بود. امّ سَلَمه این خانه را به او داده بود. این خانه را دریچهای در مکتب عُرْوه بود؛ یعنی در طرف غربی آن. «(2)» آنگاه خانه ربیع بود که آن را خانه حَفْصه میگفتند. این خانه و در طرف راست بلاط، خانه ابو هُرَیْره بود.
1- - ابن شبه، ص 23، 238.
2- - الاصابه، ص 5203 از ابن شبه.
ص:414
و در طرف راست کوچه، خانه عبدالرحمان بن حارث بن هشام بود رو به روی خانه عَمّار یاسر. میان آن و بَلاط دو خانه دیگر بود. دیگر از خانههای اطراف بَلاط عبارت بودند از خانه عبدالله بن عَوف و خانه طلحة بن عبدالله بن عَوف که بعدها به بَکّار بن عبدالله بن مُصْعَب الزّبَیْری تعلق گرفت. همچنین خانه حُوَیْطِب بن عبدالعزّی و خانه سعید بن عمرو بن نُفَیْل و خانهصُهَیْب بن سِنان. این خانه از آن امّ سَلَمه بود و همه اینها در محله بنی زُرَیْق بودند.
دیگر از خانهها خانه خالد بن سعید بود، بعدها آن را خانه ابن عُتْبَه نامیدند؛ زیرا ابن عُتْبَه آن را از عم خود خالد بن سعید به ارث برده بود. در کنار خانه خالد بن سعید خانه ابوالجَهْم و سپس خانه نَوفَل بن عَدِیّ بود. آنگاه خانههای آل مُنکَدِر تیمی بود.
ابن شبه در باب خانههای بنی عَدِیّ گوید که ابوالجَهْم خانهای داشت بین خانه سعید بن عاص که به خانه ابن عُتْبَه معروف بود و خانه نَوفَل بن عَدِیّ که درش به بَلاط باز میشد نیز روایت شده که مردان بنی قُرَیْظَه را نزد خانه ابوجَهْم کشتند. در آن زمان آنجا سنگفرش نبود. گویند خونها یشان تا احجار الزیت که در بازار بود روان گردید.
در باب خانههای بنی اسد، ابن شَبّه گوید: نَوْفَل بن عَدِیّ بن ابی حُبَیْش دو خانه داشت یکی در بَلاط و دیگری در محله بنی زُرَیق. در جانب چپ بلاط، خانه ابراهیم بن هِشام مَخْزومی بود. این خانه در عصر نخستین عباسی زندان بود. خانه سعد بن ابی وقّاص پهلوی آن بود این خانهصدقه بود. سپس خانه نافع بن عُتْبَة بن ابی وقّاص بود. که آن را ربیع غلام آزاد شده منصور از فرزندان نافع خرید. آن را خانه ربیع هم میگفتند. سپس خانهای بود ازآنِ حُوَیْطب بن عبدالعُزّی مقابل خانه ابوهُرَیْره. البته برای عُتْبَة بن ابی وقّاص در مدینه خانهای نشان ندادهاند. آن که به مدینه آمد و در آنجا منزل گزید پسرش نافع بود، که از خانه او یاد کردیم. سپس خانه عامر بن ابی وقّاص بود، خانه او در کوچه حلو بود بین خانه حُوَیطب بن عبدالعُزَّی و کوچهای که خانه آمنه بنت سعد بن ابی سرج در آنجا بود.
همچنین در جانب چپ، خانه عبدالله بن مَخْرمه بود. ابن شَبّه درباره خانههای عامر بن لُؤَیْ گوید: عبدالله بن مَخْرَمه خانهای گرفت در بَلاط الشارع که درِ آن رو به روی خانه عبدالله بن عَوف بود که بنی نَوفَل بن مُساحق بن عبدالله بن مَخْرمه در آن بود. بعضی از آن به دست ورثه عمر بن بُزَیْغ از موالی امیرالمؤمنین افتاد.
ص:415
آنگاه خانه امّ خالد است از آن خاندان خالد بن زبیر بن العوّام. این خانه را از مادر به ارث بردند؛ یعنی مادر خالد بن سعید بن عاص. بعضی گویند آن را رسول خدا (ص) به او بخشیده بود و آن رو به روی خانه خالد بن سعید بن عاص است.
ابن شَبّه گوید: خانه رُویْشِد الثقفی که آن را قمقم میگفتند. در سمت چپ بلاط است، آن را عمر بن خطاب آتش زد. زیرا رُوَیْشِد شراب میفروخت.
در مغرب این خانه، خانه علی بن عبدالله بن ابی فَرْوَه است و مشرق آن راهی است میان آن و خانههای آل مصبح. در جنوب آن خانه اویسیان است که خالد بن عبدالله اویسی در آن میزیست و شمال آن خانههای آل مصبح است که میان آن و خانه موسی بن عیسی قرار دارد.
خانههای آل مصبح در ضمن خانههای بنی عامر بن لُؤَیّ آمده است و گوید که ابن امّمکتوم خانهایداشتاز خانههای مصبحین. میان خانه آل زَمْعَة بن اسود و جانب شرقی قمقم.
مصلّی
در جانب جنوب غربی مسجد و در مسافت هزار ذراع از آن، مصلّی بود. پیامبر (ص) نماز عید را در آنجا میخواند. در این باب ابن شَبّه از محمد بن یحیی روایت میکند که پیامبر نماز عید را نزد دار الشفا خواند، سپس در حارة الدّوس آنگاه در مصلّی و از آن پس تا زنده بود نماز را در آنجا میگزارد.
ابو عبید روایت میکند که اولین نماز فطر واضحی که رسول الله در مدینه به جای آورد، در جلو درگاه خانه حکیم بن عداء بود نزد اصحاب المحامل. و از یحیی روایت شده که نماز عید را در محل آل دره خواند و آنها یکی از احیای مُزَیْنه بودند. سپس پایینتر از آن ایستاد، در مکان اطُم بنی زُرَیْق نزد گوش چپش. «(1)» مصلی در زمان پیامبر (ص)صحرایی بود بدون هیچ بنایی. پیامبر از ساختن بنا در آنجا منع فرمود. این امر تا زمان امارت عمر بن عبدالعزیز همچنان بود. عمر بن عبدالعزیز در
1- - تاریخ المدینه، ص 138 و سمهودی، ج 2، ص 904.
ص:416
آنجا مسجدی بنا کرد.
از ابن یحیی روایت شده که مصلای پیامبر (ص) میان دو خانه واقع بود؛ خانه معاویه و خانه کثیر بنصلت.
اما خانه معاویه، نزدیک آن محلی بود که رسول خدا (ص) در آنجا قربانی میکرد.
سپس والیان مدینه در عید اضحی در آنجا قربانی میکردند. اما خانه کثیر در سمت قبله مصلّی بود و مشرف بر بُطْحان و در مغرب آن. پیش از آن در ملکیت ولید بن عُقْبَه بود.
شافعی گوید که پیامبر (ص) روز عید بامدادان از راه بزرگ (الطریق الاعظم) به مصلی میرفت و از راه دیگر که بر منزل عمّار بن یاسر میگذشت باز میگردید. ونیز ابن شَبّه از یحیی روایت میکند که رسول خدا در عید پیاده بر خانه سعد بن ابی وقّاص میگذشت و در بازگشت بر خانه ابو هُرَیْره.
راه بزرگ (الطریق الاعظم) راهی است که در اطراف جنوبی و متصل به محله بنی زُرَیْق کشیده شده. اما راه بازگشت از جانب شمالی مصلّی میگذشت. در روایات آمده است که آن حضرت در راه بازگشت از مصلّی در روز عید بر پایین بازار خرما فروشان گذشت تا به مسجد اعْرَج که نزد برکهای است در بازار، رسید. در آنجا ایستاد و رو به فَجِّ اسْلَم ایستاد و دعا کرد، سپس بازگشت و خرما فروشان جانب شمال غربی مصلی بودند.
مصلی در حناطین بود و در آخر آن قبر مالک بن سِنان بود و در نزدیکی از قبر اصحاب عبا و احجار الزیت و خطّه سِباع بن عُرْفُطه غِفاری بود، این خطه را خانه عبدالملک بن مروان میگفتند. ابن شَبّه گوید: ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب در محل حجّامان خانهای در مصلّی داشت. معاویه آن را از او خرید و بر مصلّی افزود. سپس هشام بن عبدالملک آن را داخل در خانه خود نمود. در این مکان بازاری بر پا میشد و خانه را خراب کردند.
در نزدیکی مصلّی در سمت قبله در شرق بُطْحان منحنی واقع شده در غزل از آن یاد شده. در جنوب غربی مصلّی خانه کثیر بنصلْت است رو به روی خانه معاویه. و در شمال مصلّی اصحاب المحامل جای دارند و در میان ایشان است خانه حکیم بن عداء و آن را خانه ابو یسار هم میگویند. در شمال مصلّی بازار خرما فروشان بود و در نزد آن اصحاب اقفاص که به خانه ابن هشام منتهی میشد و در نزدیکی اینها خانهصبیحه دخت عبدالرحمان. «(1)»
1- - ابن سعد، ج 5، ص 3.
ص:417
منازل مهاجران حجاز
بعضی از قبایل مهاجر در محله بنی زُرَیق فرود آمدند؛ بخصوص مُزَینه. بنی هذمة بن لاطم بن عثمان بن عمرو در بین زاویه بیت القروی تا زاویه بیت ابن هبار اسدی منزل گرفتند. بنی شیطان بن یربوغ از بنی نصر بن معاویه نیز با آنان در این محله بودند.
منازل مزینه و کسانی که با آنان بودند از غرب مصلّای عید بود تا کناره شرقی بُطْحان.
سپس سمت قبلهای خانههایی که در مصلی بود. سپس در سمت قبلهای بنی زُرَیْق تا بنی مازن النّجار.
بنی عامر بن ثَور در بین خانه امّ کلاب تا خانه مدراقیس طبیب تا خانه عمرو بن عبدالرحمان بن عَوف و خانه عبدالرحمان بن حارث بن هشام و خانه هشام بن عاصی مخزومی بود.
من میگویم که خانه مدراقیس طبیب در محله بنی محارب بن فِهر یاد شده. ابن شَبّه گوید: مَعْن بن عبدالله بن عامر خانهای در محله بنی زُرَیْق گرفت این خانه بین خانهای بود که آن را خانه مدراقیس طبیب میگفتند و خانه امّ حسان که بعدها از آنِ عمر بن عبدالعزیز شد.
این اماکن در سمت قبلهای بَلاط بود در طرف راست و حوالی آن. شاید خانه ام حسان مذکور موضعی باشد که امروز به دارحسان مشهور است، در سمت قبلهای بلاط و پیوسته به درب السویق. «(1)» بنی جُشَم بن معاویة بن بکر بن هَوازِن در محلهای که به محله بنی جُشَم شهرت داشت فرود آمدند. این محله بین کوچهای بود موسوم به کوچه سفین تا جایی که آن را اساس اسماعیل بن ولید میگفتند تا خَوْخَة الاعراب و تا خانههای ذکوان از موالی مروان بن حکم.
ابن شَبّه گوید: شاید خَوْخَة الاعراب همان دارالاعراب باشد.
بنی زُرَیق را دو اطُم بود؛ یکی رَیّان نام داشت در سقیفه آل سُراقه که آن را سقیفةالرَیّان میگفتند و از دیگری نام برده نشده. در محله آنها چاه ذَروان بود، نزدیک
1- - سمهودی، ج 1، ص 550، 551.
ص:418
خانههایی که در جنوب مسجد واقع شدهاند. نیز در میان ایشان بود خانه ارْقَم و آن بخشیده پیامبر (ص) بود. «(1)»
در شمال غربی
سَلْع کوهی معروف است در مدینه، از مفرج که قبرستان یهود در آنجاست. در سَلْع قصرهای رفیع و مساکن متعدد، منارهای خوش ساخت و راههاست. در مشرق سَلْع جایگاهی است برای فرود آمدن و منزل کردن کسانی که از شام میآیند. در آنجا باغهایی است سبز و خرم. مشهد محمد النفس الزَّکیّه در آنجاست و آنجا به نام او معروف است. و آن در سمت قبله ثَنِیّة الوَداع.
نزدیک به سلع مسجد الفتح است و مساجد دیگری در اطراف آن که امروز همه را مساجد الفتح گویند و مسجد بر قطعهای از کوه سَلْع بنا شده وقتی به طور مطلق میگویند مسجدالفتح مراد همین مسجد است. آن را مسجد الاحزاب هم میگویند و نیز مسجد الاعلی.
مسجد الفتح چسبیده به مسجد علی (ع) است.
مسجد الاحزاب بیست ذراع طول و هفده ذراع عرض دارد. مسجدی که پهلوی مسجد الاعلی است مسجد سلمان نامیده میشود و معروف است به مسجد علی (ع) و مساحت آن سیزده ذراع در شش ذراع است.
دیگر مسجدصدّیق است و نیز در سمت قبلهایِ مسجدصدیق بر روی قطعهای از کوه، مسجدی به نام مسجد ابوذر. پیامبر (ص) در تمام این مسجدها نماز گزارده است. در مغرب مسجدصدّیق سردابی است که از سیل ابوجَیْده پر میشود و دارای ایوانی زیباست که گویند از بناهای ابراهیم آقا است. و از آن سرداب باغ دلپذیری را آب میدهند. راه آن در سال 1048 ساخته شده. پشت آن در جانب غربی باغها و بستانها و مزارع است.
موضعی که در سمت غربی مسجد فتح است سَیح خوانده میشود. ابن نجار گوید: در خندق قناتی است که به سوی نخلستانی که در پایین مدینه است؛ یعنی به سمت سَیح میآید
1- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 174.
ص:419
در حوالی مسجدالفتح. ابن زَباله گوید که این مکان را از آن روی بدین نام خواندهاند که جُشم و برادرش زید در آن سکنا گزیدند و اطُمی ساختند که آن را سَیح نامیدند، سپس ناحیه را نیز بدین نام خواندند. قناتی که ابن النجار از آن یاد کرده است قناة العین است. «(1)» چشمه خَیْف از عَوالی مدینه میآمد و اطراف مسجد فتح را سیراب میکرد. این چشمه مدتی آبش قطع شده بود و شکاف آن آشکار است. امروز آن را شبشب گویند. در نزد جبل الفتح، بنی حرام بن کعب بن غنم بن سلمه منزل کردهاند. ابن شَبّه گوید: بنی سلمه و بنی حرام به رسول الله (ص) شکایت بردند که سیل میان آنها و نماز جمعه مانع میشود و خانههایشان نزدیک به نخلستانهای آنهاست و مزارعشان در مسجد القبلتین و مسجد خربه.
پیامبر فرمود اگر به دامنه کوه؛ یعنی سَلْع نقل کنید عیبی ندارد. آنها نیز نقل کردند. پس بنی حرام به شِعب داخل شدند و سواد و عبید به دامنه کوه. میگویم شِعب بنی حرام معروف است به سَلْع و در آنجا آثار منازلشان و آثار مسجدشان برجاست. در نزدیکی آن از سمت مغرب دژ خل قرار دارد.
بنا بر روایت ابن زَباله و یحیی، سیل میان بنیحرام و مسجد پیامبر (ص) حایل شد بنی حرام نزد عمر شکایت کردند و او آنها را به شِعب منتقل کرد. در آنجا قومی از مردم یمن به نام بنی ناغصه میزیستند. عمر در این باب با آن سخن گفت. پس بنی حرام به شِعبی که پایین مسجد فتح است فرود آمدند. آثارشان در آنجاست و نیز مسجدشان را که در شعب است بنا نمودند. «(2)» بنی حرام بن غنم در نزد مسجد کوچک بنیحرام فرود آمدند در قاع، بین زمینی که از آنِ جابربن عتیک بود و زمینی که از آنِ سعید بن مالک بود. آنها میان مقابر بنی سلمه تا مذاد جای داشتند و در آنجا اطمی است که به نام آن ناحیه نامیده شده است.
منازل بنی حرام در قاع، در مغرب مساجد فتح و وادی بُطحان است در نزد بنی عبید و چشمهای که معاویه آن را جاری ساخته.
کهف بنی حرام در طرف راست کسی است که از مدینه به مساجد فتح میآید. آنگاه که جنگ خندق بود، پیامبر شب را در آن غار به سر برده بامداد به سوی چشمهای که در نزد کهف بود روان شد و وضو گرفت.
اما قاع، موضع مسجد بنی حرام است در غرب مساجد فتح. مجد گوید آن اطُم بلویان
1- - سمهودی، ج 2، ص 326، 327.
2- - سمهودی، ج 1، ص 144.
ص:420
است و در نزد اوست بئر عذق.
بنی حرام اطُم جاعس را ساختند. این اطُم در سهم بین زمینی که از آنِ جابر بن عُتَیک بود و چشمهای که معاویة بن ابیسفیان برآورده بود قرار داشت.
مسجد القبلتین در محله بنی سلمه است، نزدیک وادی عَقیق. در اطراف مسجد القبلتین چاهها و مزارع است آنجا را عرض گویند. در شمال آن مزارع عنابس است و در جنوبش بر روی سنگلاخ اطُم بنی سواد است و در مشرقش مسجدالخیط است و آن اطُمی است از آنِ بنی سواد و در لبه حَرّه (/ سنگلاخ).
بنی سواد بن غَنْم در نزد مسجد قبلتین فرود آمدند و منازلشان تا سرزمین ابن عبیدالدیناری گسترش یافت. در آنجا اطُمی ساختند معروف به اغلب.
در نزدیکی بنی حرام منازل بنی عبید است. منازلشان از مسجد خربه است تا کوهی که آن را دُوَیْخل گویند. مسجد خربه نیز از آنِ ایشان است. کوه بنی عبید و منازلشان در سمت غربی مساجد فتح است.
اما دُوَیْخِل، کوه بنی عبید است. مطری گوید که آن یکی از دو کوه کوچک در مغرب وادی بُطْحان و مساجد فتح است. «(1)» نزدیک به آن چهار اطُم است میان مَذاد و دُوَیْخِل. بعضی از آنِ بنی عبید است و بعضی از آن بنی حرام از سلمه.
حُبَیْش اطُمی است از آنِ بنی عبید در منازلشان، در غرب مساجد فتح نزد کوه بنی عبید.
مسجد خربه در محله بنی عبید، از بنی سلمه است. در پشت قراصه. بئرالقراصه امروز معروف نیست ولی جهت آن جهت مسجد خربه است. در غرب مساجد فتح. قرصه ملکی بود از آن سعد بن معاذ.
از اطُمهای بنی عبید نزد مسجد خربه، اطُم اطول است در جانب قبله مسجد یا سمت چپ آن. و نیز اطُم اشْنَف از آنِ بَراء بن مَعْرور.
در پهلوی کوه بنی عبید بستان جابر بن عُتَیْک است.
در سمت غربی مساجد فتح موضعی است به نام سَیْح. ابن نجار گوید: در خندق قناتی
1- - سمهودی، ج 2، ص 308.
ص:421
است که به نخلستانی که در پایین مدینه در سَیْح است میرود، در حوالی مسجد فتح. ابن زَباله میافزاید که این ناحیه را بدین نام خواندند؛ زیرا جُشَم و برادرش زید در آنجا سکنا گزیدند و اطُمی بنا کردند و آن را سَیْح نامیدند سپس ناحیه را بدان نام خواندند. «(1)» در رو به روی سَلْع کوه سُلَیْع واقع شده. سلع کوهی است در مدینه. خانههای اسْلَم بن افْصِی در آنجاست. یاقوت چنین میگوید: از آنچه گفته شده بر میآید که سَلْع همان کوه کوچکی است که امروز دژ امیر مدینه آنجاست. این دژ را امیر ابن شیخه در ایام امارتش بنا کرده است. آغاز بنا در سال 670 بوده است. در آنجا دژی ساخت تا هم در حوادث بدان پناه برد و هم بر اطراف مدینه مشرف باشد. دژ امیران پیش از او در عَتیق بود، مجاور باب السّلام.
نام دیگر سُلَیع، عثعث است. «(2)» خانههای بنی اسلم در آنجاست. ثنیّه عثعث به سلیع انتساب دارد. از کلام ابن شبّه چنین برمیآید که در آنجا دژ امیر مدینه است که میان عثعث و سلع واقع شده و آن کوه را کوه سلیع گویند.
افراد دیگر اسلم و آل سفیان، بین زُقاق خَضارمه تا زُقاق قندل منزل گزیدهاند. «(3)» بنی مالک بن افْصی و امیه و سهم پسران اسلم ما بین خط زقاق بنی جُبَیْن از موالی عباس بن عبدالمطلب تا خط جُهَیْنه جای دارند.
اما جُهَیْنَه و بَلّی، ابن شَبّه میگوید: ما بین خط اسلم تا جبل جهینه جای دارند. مراد از جبل جُهَیْنه یکی از دو کوه است در غرب مساجد فتح. جُهَیْنه را مسجدی خاص آنها بود.
سَمْهودی گوید: پیامبر (ص) به عیادت یکی از اصحاب خود که از جهینه و از بنی ربعه بود به نام ابومریم، آمد. او را در منزلی که میان منازل بنی قیس عطار و منزل دیگرشان نزد خانه انصار عیادت کرد و در آنجا نماز گزارد. پس به مسجد جُهَیْنه آمد. آنگاه محل منازل بَلّی را که در حدود مسجد چادر زده بودند معین کرد. مطری گوید که این ناحیه امروز معروف است و در غرب دژ فرمانروای مدینه است و باروی قدیم میان آن و کوه سَلْع است. در آنجا نشان دروازهای از دروازههای مدینه است که ویران شده و تاریخ 740 روی آن دیده میشود.
بنی غِفار در محله خود به نام سائله زندگی میکنند. از کوه جُهَیْنَه تا بُطحان و مابین
1- - سمهودی، ج 2، ص 326، 327.
2- - سمهودی، ج 2، ص 342.
3- - ابن شبه، ص 264.
ص:422
خط خانه کثیر بنصلت تا به جُهَیْنَه کشد.
ابن شَبّه توضیح بیشتر میدهد که بنی غِفار بن ملیل بن ضمره در مکانی که پیامبر به آنها داده بود، ما بین خانه کثیر بنصلت معروف به دارالحجاره ... تا خانه ابوسَبره تا منازل آل ماجشون بن ابی سلمه میزیستند. در این خط مسجد بنی غفار بود. که پیامبر در آن نماز خوانده بود. این مسجد نزدیک خانه ابورُهم بن حُصَیْن غِفاری بود. «(1)» بنی ابی عمرو بن نُعَیم بن مهان از بنی عبدالله بن غِفار در شمال غربی بنی مبشر بن غِفار میزیستند. بنی خفاجة بن غفار هم با آنان بودند.
بنی لیث بن بکر، ما بین خط بنی مبشر بن غِفار تا خط بنی کعب بن عمروبن خُزاعه میزیستند و از آنجا به منازل غَطَفانیان میرفتند.
بنی احمر بن یعمر بن لیث مابین مسجدشان تا بازار خرمافروشان (سوق التمارین) بودند. مسجدی در محله خود داشتند به نام مسجد بنی احمر.
بنی عمرو بن معمر بن لیث منازلشان از مسجدشان معروف به مسجد کدل است تا بُطحان، تا منازل بنی مبشر بن غِفار تا زقاق جلّادین که خانه ماجشون در آنجاست تا خانه ابوسَبرة بن خلف تا تَمّاران.
آل قسیط بن یعمر بن لَیث در ناحیهای از شمال بنی کعب تا مصلّی تا بُطْحان منزل داشتند.
منازل بنی رُجَیْل بن نُعیْم به طرف مصلّی از غرب خانه کثیر بنصّلت تا خانه آل قلیع الاسدی بود.
بنی عتوارة بن لیث را منازل از سرای ولید بن عقبه بود تا حَرّه تا زقاق قاسم بن غنام. «(2)» منازل بنی کعب بن عمرو بن عَدِیّ از جنوب منازل لیث بن بکر بود تا خانه شُرَیح العَدَوی ... تا به شمال مصلّی میرسید؛ جایی که آن را دار التنویر میگفتند.
خانههای المُصْطَلِق بن سعد بن عمرو برادرش کعببن عمر و خاندان جُوَیْریه بنت حارث زوجه رسول اکرم از حره بنی عضده بود تا نزدیکی خانه عمر بن عبدالعزیز تا خانهای که آن را
1- - تاریخ المدینه، ص 261، سمهودی، ج 1، ص 547.
2- - تاریخ المدینه، ص 262 و سمهودی، ج 1، ص 548.
ص:423
دارالخرازین میخواندند. «(1)» اشجع بن ریث بن غَطَفان در شعب اشجع فرود آمده بود. پیامبر (ص) با بارهای خرما به میان آنان رفت و آن خرما میان ایشان پراکنده ساخت. اشجع در محله خود مسجدی بنا کرد. «(2)» محله هُذَیل بن مدرکه، بین سائله اشجع بود تا خانه حرام بن مزیلة بن اسد بن عبدالعُزّی. «(3)» محلّه بنی الدیل بن بکر بین بنی ضَمره بود تا خانهای که آن را دارالخرق گویند. «(4)» محله بنی ضَمرة بن بکر مابین خانه عبدالرّحمان بن طلحة بن عمر بود تا محله بنی الدیل بن بکر تا سوق الغنم، تا خانه ابن ذئب العامری اینان در محله خود مسجدی ساختند. «(5)» منازل دیگر بنی اسلم یعنی آل بریدة بن الحصیب و آل سفیان ما بین زقاق الحضارمه بود تا زقاق القنبله. در جانب زقاق الحضارمه امروز باغی است معروف به حضرمیه در شمال باروی مدینه. «(6)»
بازارها
ابن شَبّه از ابوغَسّان روایت میکند که در مدینه، در عصر جاهلی، بازاری بود در زَباله در ناحیهای که آن را یثرب میخواندند. و بازاری در جسر در محله بنی قَیْنُقاع. و درصَفاصف در عُصَبَه بازاری بود و نیز بازاری در مکان بازار ابن حُبَیْن. این بازار در اوایل عهد اسلامی هم ادامه داشت. این مکان را مزاحم میگفتند. «(7)» بنی سَلَم را بازاری در بَطْحاء بود که مواشی خود را به آنجا میبردند. «(8)»
1- - تاریخ المدینه، ص 228 و سمهودی، ج 1، ص 552.
2- - سمهودی، ج 1، ص 551 ..
3- - تاریخ المدینه، ص 264.
4- - تاریخ المدینه، ص 2063.
5- - ابن شبه، ص 263 و سمهودی، ج 1، ص 548.
6- - سمهودی، ج 1، ص 549.
7- - سمهودی، ج 1، ص 539.
8- - الام، ج 1، ص 177. سمهودی، ج 1، ص 544.
ص:424
ابن شَبّه گوید: پیامبر (ص) آهنگ آن داشت که در بقیع الزبیر بازاری تشکیل دهد.
کعب بن اشرف آمد و طنابهایش را برید. حضرت فرمود بناچار بازار را به موضعی خواهم برد که او را خشمگینتر کند پس آن را به موضع بازار مدینه منتقل کرد و گفت این بازار از آن همگان است. کسی جایی را سنگچین نکند و نیز خراج به کسی نپردازد. «(1)» موضع این بازار مقابر بنی ساعده بود. ابن زَباله روایت میکند که پیامبر به میان بنی ساعده آمد و گفت برای نیازی به نزد شما آمدهام. قبرستان را به ما بدهید تا بازار کنیم. این قبرستان از خانه ابن ابی ذئب بود تا خانه زید بن ثابت. بعضی موافقت کردند و بعضی مخالفت ولی پس از گفتگوها که میان خود کردند، همگان موافق شدند. و آنجا را بازار نمود. سَمْهودی میگوید این، همه بازار مدینه نبود، بخشی از آن بود. «(2)» این بازار میدانی بدون سقف بود. کسی جایی را مخصوص خود سنگچین نکرده بود.
مالیات و کرایهای هم به کسی نمیداد. «(3)» تا زمان معاویه.
چون ابراهیم بن هِشام بن اسماعیل از سوی هِشام بن عبدالملک امارت مدینه یافت، به خلیفه اشارت کرد که مکانی بنا کند که بازار مدینه در آن داخل شود. هِشام پذیرفت و چنین مکان وسیعی را ترتیب داد. «(4)» ابن شَبّه مکانِ درهای این بازار را برشمرده است. «(5)» و ابن زَباله حدود آن را چنین تعیین کرده است که ابتدای دیوار از پایان بَلاط بود؛ یعنی از نزد خانه عباس در زوراء، نزدیک مدفن مالک بن سنان. این دیوار شرقی بازار بود. ابن زَباله میافزاید که این دیوار، جلو خانه عباس بن عبدالمطلب را سد کرد، و نیز دار النّخله را که از آنِ آل شَیْبة بن رَبیعه بود. و آنجا را به سبب نخلی که در آن بود بدین نام خواندهاند. سپس خانه معمرالعدوی را وصاحب السوق بر درگاه این خانه مینشست.
دیوار شرقی از مقابل خانههای بسیاری میگذشت و آنجا که رو به روی کوچه یا
1- - سمهودی، ج 1، ص 540.
2- - سمهودی، ج 1، ص 50.
3- - سمهودی، ج 1، ص 541.
4- - ابن شبه، ص 270 و سمهودی، ج 1، ص 541.
5- - ابن شبه، ص 271.
ص:425
محلهای بود، دری باز کرد. دیوار غربی نیز از جنوب به شمال کشیده شد و بر زَوراء و خانه ابن نضلة الکِنانی گذشت تا به خیام بنی غِفار رسید. در جانب شمالی انبارها و مکانهایی ساخت و بالای آنها خانههایی برای سکونت مسافران. درهای آن را از بَلْقاء آورده بودند. در این میان هِشام بمرد و مردم از مرگ او آگاه نبودند. ابن المکرم الثقفی از شام برسید. او از سوی ولید بن یزید آمده بود و مردم را به عطا بشارت داد. چون به ثَنِیَّه رسید، فریاد برآورد که «ای مردم، آن مرد احول بمرد!» مردم هجوم آوردند و آن بناها ویران کردند و چشمه آبی را که به بازار میرفت قطع کردند.
جانب جنوبی بازار تا نزدیک مسجد ادامه داشت. آغاز آن پایان بَلاط؛ یعنی خانه عباس در زَوراء بود، نزدیک مدفن مالک بن سنان.
اما زَوراء جزء بازار شد. در آنجا خانههای عباس و عثمان بن عَفّان و اصحاب عبا و خانه سُکَیْنه بنت الحسین- علیهماالسلام- بود. خانه سُکَیْنه چنانکه ابن شَبّه میگوید نزدیک احجار الزیت بود، مقابل خانه ابن کلاب. در زمان ابن شَبّه آنجا را دار بنی اسد میخواندهاند.
احجار الزیت نزدیک مدفن مالک بن سنان بود و آن در نزدیکی حناطان (گندم فروشان) بود. از مسجد تا بازار سنگفرش بود.
ص:426
نقشه صفحه 555 کتاب
ص:427
نقشه صفحه 556 کتاب
ص:429
فصل شانزدهم: نشانههای عمران در مکه
اشاره
در دو قرن اول و دوم هجری
منزلت مکه و مردمش
مکه را در تاریخ عرب و اسلام اهمیت خاصی است. پیش از اسلام از مهمترین مراکز تجارت و دین بوده است. و در آنجا پیامبر اسلام (ص) زاده شده و بر او وحی نازل گشته و ده ساله نخستین بعد از وحی را در آنجا سپری ساخته و بشارت دین جدید را به مردم جهان داده است.
مردم مکه به او ایمان آوردند. اولین پیشتازان در اسلام و اصحاب آن حضرت و مهاجران، از مردم آن سامان بودند. در عین حال معارضان و مخالفان سختکوش او نیز از آن سرزمین برخاستند، تا آن که حضرت به مدینه مهاجرت فرمود و هشت سال بعد از هجرت را همه در مبارزه با مشرکان قریش گذرانید تا مکه را فتح کرد و به دولت اسلامی منضم ساخت.
مردم مکه همگان ایمان آوردند و رجال مکه به خدمت اسلام درآمدند و در تحکیم دولت اسلامی تأثیر فراوان بر جای نهادند. خلفا و مهمترین سرداران و والیان از مکه برخاستند و جمع کثیری از جنگجویان در لشکرهای اسلامی که به اطراف گسیل داشته میشد، بخصوص در جبهه شام و شمال آفریقا، از آن دیار بودند. شمار کثیری از آنان در امور اداری و زندگی اقتصادی و رشد و نمو اندیشه و تفکر اسلامی سهیم بودند.
تردیدی نیست که رشد و شکوفایی مدینه، از آن وقت که پایگاه پیامبر (ص) و جایگاه خلفا شد، میبایست در مکانت و منزلت مکه تأثیر بگذارد. دلیل این امر هم انتقال عده کثیری از مکیان بود به مدینه، بخصوص از سران و سروران قوم، ولی با این همه، مکه
ص:430
همچنان ارزش و اعتبار خود را حفظ کرد زیرا کعبه قبله مسلمانان، که در نمازهای پنجگانه باید روی به سوی آن کنند، در مکه بود. مکه مرکز حج، یکی از ارکان اسلام بود. پس مکه همچنان مورد توجه و اهتمام مردم بود و مرکز تفکر اسلامی. هر ساله شمار کثیری از مسلمانان از اطراف و اکناف عالم برای ادای فریضه حج روی به مکه میآورند. بحث «قبله و کیفیت صحت جهت آن» که در اقطار عالم اسلامی همواره در مد نظر فقها بود، در کتب فقهی و جغرافیایی جای خاص خود را داشته است.
تحولات بعد از اسلام
شک نیست که آمدن اسلام، تحولات شگرفی در احوال زندگی عشایری و نظامات مکه پدید آورد.
از آن جمله عدهای از مهاجران، املاک خود را از دست دادند. پس ابوسفیان خانهای را که پیامبر اسلام در آن زاده شده بود مصادره کرد و عقیل خانهای را که پیامبر در آن زندگی کرده بود، گرفت و بنی سفیان خانههای آل جَحْش را متصرف شدند.
ولی این حوادث شخصی و فردی بود. مهاجران افرادی از عشیرههای مختلف بودند و شمارشان زیاد نبود و بعضی از آنها از حمایت عشیره خود بهرهمند بودند.
نیز شمارِ نسبتاً بسیاری از مردم مکه، بخصوص اشخاص مهم وصاحب منزلت به مدینه مهاجرت کردند و پس از فتح در مدینه ماندند. بسیاری از ایشان هم ارتباط خود را با مکه حفظ کردند. مانند آل زبیر و آل عباس و آل ابی العاص ولی بعضی هم مدینه را چونان وطن دوم خود برگزیدند و اقامت در مکه را ترک کردند.
عده بسیاری از مردم مکه در برانداختن حرکت ردّه، که از نخستین فتوحات مسلمانان بود، شرکتداشتند. بخصوص در جبهه شام. بعضی نیز در میدانهای نبرد جان باختند. بعضی هم دراقالیمی که ضمیمه دولت اسلامی میشد استقرار مییافتند، بویژه در شهرهای عرب نشین.
بعد از اسلام، مکه اعتبار سابق خود را به عنوان یکی از مراکز مهم بازرگانی منطقه از دست داد؛ زیرا وجود این مرکز، بسته به وجود معارضه و ستیزهجوئیهای ایران و روم نسبت به یکدیگر بود. مکه از هر دو طرف متخاصم، سود سرشاری نصیب خود مینمود.
ص:431
چون اسلام آمد و دولت پهناور اسلامی تکوین یافت، مرزهای قدیمی درهم ریخت وصلح و آرامش جای جنگهای چند ساله را گرفت، و مراکز تازهای برای مصرف و فعالیتهای اقتصادی به وجود آمد، مردم مکه نیز راه دیگرگون کردند و فعالیتهای بازرگانی خود را متوجه بلاد تازه نمودند. ثروتی که از این راه به مکه وارد میشد اندک نبود ولی این سودها که به چنگ میآمد کمتر از سابق بود.
البته حج برخی از منافع را تأمین کرد؛ زیرا بعد از اسلام دیگر منحصر به عرب نبود، بلکه فریضهای بود بر گردن همه مسلمانان در تمام اقطار اسلامی. نباید از تأثیر حج در فعالیت اقتصادی مکه مبالغه کرد؛ زیرا مدت حج محدود بود و حاجیان پس از گزاردن فریضه به دیار خود بازمیگشتند و بیشتر آنها هم به قصد عبادت به مکه میآمدند نه برای جلب منافع یا خرید و فروخت کالا. حتی کرایه خانهها هم محدود بود و خلفا آن را منع کرده بودند.
اینها همه بدان منجر شد که بازرگانی مکه محلی و داخلی شود. و در بازارهایی چون گندمفروشان (حناطین) قصابان (جزارین) و عطاران و کفاشان (حذّائین) و کتابفروشان خود نمایی کند. البته اشاراتی هم به جولاهگان (نساجان و بافندگان) شده و بیشتر اینصناعات محلی بوده است. اما خاندانهای توانگری هم بودند که طرفهای بازرگانیشان، رومیان بودند یا از عراق چیزهایی وارد میکردند، علاوه از بلاد سیاه پوست که در آنجا تجارت برده میکردند.
خلفا برای بهبود زندگی مردم مکه، کارهایی میکردند. عمر بن خطاب و ابن زبیر و عبدالملک و مهدی برای جلوگیری از خطر سیل، سیل بندها میساختند. و چاهها حفر میکردند و چشمهها بر میآوردند و برکهها احداث میکردند. از معروفترین آنها سدهای حجاج و برکههای قَسری و چشمه زبیده است تا مشکل کم آبی را در مکه حل کردند. و نیز چند بستانسرا هم به وجود آوردند.
امنیتی که در آنجا حکمفرما بود سبب شد که خانههای مکه از اطراف گسترش یابد و به سر کوهها رسد و مردمی از دیگر جایها برای سکونت به مکه آیند.
ابن شَبه در کتاب مکه روایت میکند که مردی از قارَه به نام خَیْثَم گوید که نزد عمر بن خطّاب رفتم و او در مَرْوَه ایستاده بود و زمینهایی را به این و آن میبخشید. به او گفتم مرا نیز زمینی ده که مردیصاحب خاندانم. عمر از من رویگردان شد و گفت این حرم خداست برای هر کس که در آنجا ساکن است یا از بادیه میآید. خَیْثَم گوید: آنهایی که زمینی به آنها بخشیده
ص:432
بود بعضی فروختند و بعضی برای وارثان خود به میراث گذاشته بودند. ولی به من چیزی نداد؛ زیرا گفته بودم مردیصاحب خاندانم. «(1)» شاید عده کثیری که زمین و خانهای در مَرْوَه دارند، به این قضیه برگردد. چه بسا در زمان دیگر خلفا نیز، این رسم بر جای بوده است.
از سخن ازرقی بر میآید: از کسانی که به عمارت مکه توجه داشتند و در آنجا خانههایی میساختند عمر بود و معاویة بن ابوسفیان و عبدالله بن زبیر و هارون الرشید و وابستگان او.
البته عمر تمام هَمّتش مصروف به این میشد که سد بالایی را که در احیاء منطقه شمالی مسجد تأثیر بسزایی داشت احداث کند و به پایان رساند.
ولی معاویه بیشتر دوست داشت خانه بسازد یا دیوارها را تعمیر کند. عبدالله بن زبیر سیل بندها احداث میکرد و خانهها میساخت. عباسیان را به عمران شهر رغبتی تمام بود.
هم خلفا و هم فرزندان و افراد خاندانشان بناهایی برآوردند.
مبالغی که در بهای خانههایی که جزء مسجدالحرام میشد پرداخته میشد، در خور توجه بود و ما نمیدانیم که این به سبب بالا رفتن قیمت اراضی بویژه در اوایل عصر عباسی بوده یا برای خشنود ساختنصاحبان آن خانهها.
در هرصورت، زیاد شدن ساکنان و فراوانی ثروت اهالی، موجب انفجار اقتصاد شد.
بهای خانهها، هر چه به مرکز شهر نزدیکتر بود، گرانتر میشد.
قبایل مکه
نسب شناسان میگویند که مردم مکه به هنگام ظهور اسلام همه از قریش بودند و آنان دو گروه بودند: «قریش ظواهر» و «قریش بطاح». قریش ظواهر ساکنان اطراف مکه بودند، مرکب از پنج عشیره؛ محارب بن فِهر و حارث بن فِهر و تَیم الادْرَم بن غالب و هلال بن لُؤَی و معیص بن عامر.
اما قریش بطاح در درون مکه میزیستند و عبارت بودند از عبد مناف، عبدالدار و اسد
1- - الاصابه، ص 455 2326.
ص:433
بن عبدالغُزّی و زهره و تَیْم و مَخْزوم و جُمَح و سهم وَعدِیّ و حِسْل و هلال بن اهْیَب و هلال بن مالک. «(1)» در حِلْفِ لَعَقَة الدّم، عبد مناف و عبدالدار و سهم و جُمَح و مَخْزوم و عَدِیّ شرکت داشتند و در حلف فضول، بنی هاشم و بنی المطلّب و زُهره و تَیْم و حارث بن فِهر.
ابن حبیب در المحبر گوید که پس از مرگ حرب، برای هر عشیرهای از همان عشیره رئیسی معین شد. در آنجا نام رؤسای بنی هاشم و مطلّب و امَیّه و نَوفَل بن عبد مناف و اسد بن عبدالعُزّی را ذکر کرده است. در کتاب المنمق نیز از رؤسای عبدالدّار وزُهْره و تَیْم بن مُرَّه و مَخْزُوم و عَدِیّ بن کعب وسهم وجُمح وعامر بن لُؤَی و محارب بن فِهر و حارث بن فِهْر یاد شده است. «(2)» در بنای کعبه، بنی عبد مناف و زُهره و عبدالدار و اسد بن عبدالعُزّی و تَیْم و مَخزوم و سهم و جُمَح و عَدِی شرکت داشتند.
این عشایر در حلف المَطَیّبین با حارث بن فِهر شرکت جستند. و حارث بن فِهر و اسد و عبدالعُزّی و زُهره و کِلاب مقابل عبدالدار و مَخْزوم و جُمَح و سَهم وعَدِیّ بن کعب بودند. «(3)» نظام قبیلگی بعد از اسلام در مکه باقی ماند؛ زیرا اساس وراثت و عاقله بود. عطای جنگجویان بر همین اساس در دفاتر ثبت میشد. در منابع اشاراتی به ترتیب آن در مدینه هم شده است؛ زیرا بسیاری از مهاجران قریش در مدینه میزیستند. اما در مکه دیوانی نبود. زیرا مردم مکه در زمره گیرندگان عطا نبودند. عمر بن خطّاب دیوان عشایر قرشی را به ترتیب زیر تنظیم کرد: بنی هاشم، بنی المطلّب، عبد شمس، نَوْفَل، اسد، عبدالعُزّی، عبدالدّار، زُهره، تَیْم، مَخْزوم، جُمَح، سَهم، عَدِیّ بن عامر بن لُؤی.
البته تثبیت سلطه علیای مرکزی، در اسلام و وجود امنیت و توسعه، مجال زندگی در مکه به تحولاتی بدل شد که چندان زیاد نبود. عدهای از اهل مکه مهاجرت کردند و عدهای از عشایر مختلف به مکه آمدند. بلاذری گوید بنی الادْرم و قَیس بن غالب منقرض شدند و از میان رفتند و آن اندک از آنها که باقی ماندند در زمان حکومت خالد بن عبدالله قَسْری در ایام امارتش در مکه از سوی ولید، به هلاکت رسیدند. «(4)»
1- - المحبر، ص 168 و بکری، ص 257 و یاقوت، ج 1، ص 659.
2- - المحبر و بنگرید به ابن هشام 1، ص 142.
3- - انساب الاشراف، ج 1، ص 99 و المنمق، ص 332 و طبری، ج 1، ص 1137.
4- - انساب الاشراف، ج 1، ص 39.
ص:434
نمودار قبایل (ص 563 کتاب)
ص:435
ابن حبیب گوید در عصر اسلامی جماعاتی بدون حِلف داخل در قریش گردیدند. دخول اینان یا به صهر بود یا بهصداقت یا به رحم و یا به ولاء. از عشایر قریش که دیگران در آن داخل شدند؛ عبارت بودند از هاشم و عبد شمس و نَوْفَل بن عبد مناف و بنیحارث بن عبدالمطلّب بن عبد مناف و عبدالدار و اسد بن عبدالعُزّی و زهره. «(1)» پس شماری در مکه وطن گرفتند بدون حِلف. اینان را در تغییر شمار افراد عشایر تأثیر بود. ولی کتابهای انساب و فقه از آنها یاد نکردهاند. جز شافعی که به عشایر مکه در اواخر قرن دوم اشارت میکند و میگوید که مردی از بنی عبد مناف جنایتی کرد، بنی عبد مناف جنایت را به گردن گرفتند. اگر نگرفته بودند بنی قُصَی میبایست به گردن گیرند و اگر ایشان نگرفته بودند به ترتیب به بنی کِلاب و بنی لُؤَی و بنی غالب و بنی فِهْر و بنی مالک و بنی النّضر و بنی کِنانه و ... میرسید. تردیدی نیست که شافعی این عشیرهها را که نام میبرد مربوط به زمان خود اوست و نامهای قدیمی را یاد نمیکند ولی میتوان گفت که نامگذاریها تغییر یافته و دیه منحصراً در همان شهری که جنایت در آن اتفاق افتاده، پرداخت میشود.
نامهایی که شافعی ذکر کرده مطابق است با اوضاع قبایل هنگام ظهور اسلام؛ یعنی بنی عبد مناف عبارتند از هاشم و عبد شمس و مطلب و نَوْفل و بنی قُصّی عبارتند از: عبدالدار و اسد بن عبدالعزی و بنی کِلاب عبارتند از زُهرَه و بنی مُرّه عبارتند از مَخْزوم و بنی کعب عبارتند از عَدِیّ و سهم و جُمَح و بنی لؤی عبارتند از عامر و معیص و بنی غالب عبارتند از تَیْم ادْرَم و بنی فِهر عبارتند از محارب و حارث.
ازرقی هنگامی که از بنای کعبه سخن میگوید، نام شماری از عشایر قریش را ذکر میکند و از چاههایی که قبل از اسلام هر عشیره حفر کرده است نام میبَرد.
آن چاهها از آن بنی امیه و بنی هاشم و بنی اسد بن عبدالعُزّی و بنی عبدالدّار و بنی مَخْزوم و بنی تَیم بن عامر بن لُؤی بودند.
از درهای مسجد برای هر یک از بنی سهم و جُمَح و تَیم و مَخْزوم و عبد شمس دری را نام میبرد و نیز به محله بنی عَدِیّ اشارت دارد که نخست نزد مسجد بود سپس به اطراف در سمت شمالی بنی سهم منتقل شدند.
و برای محلههای بنی نَوْفَل بن عبد مناف و عبدالدّار بن قُصَیّ و زُهْره و مَخْزوم و
1- - المنمق، ص 301- 309.
ص:436
حلیفان هر یک از آنها عنوانی میگذارد. و نیز برای محلههای اسد بن عبدالعُزّی و تیم و عَدِیّ بن کعب و جُمَح و سهم عنوانی قرار میدهد و از محلههای بنی عامر بن لُؤی و حارث بن فِهر و خُزاعیان یاد میکند.
آنگاه به محلات و خانههایی که در عصر پیامبر (ص) بوده است میپردازد ولی آنچه در محلههای عشایر نام میبرد خانهها یا منازل افرادی از رجال ایشان است و بیشتر آنهایی که بعد از اسلام بودهاند بویژه در زمان امَویان و آغاز عصر عباسیان.
و از آنجا که از محلههای بنی اسد، بنی عبدالعُزّی و زُهْره و عَدِیّ نام نمیبرد معلوم میشود سخن او همه عشایر را در بر نمیگیرد.
ازرقی عنوانی برای منازل آل قارض و انماریان و آل اومار و عدهای از خُزاعه و آل اخْنَس بن شُرَیق و آل عَدِیّ بن ابی حمراء ثقفی. آنگاه به منازل بنی عبد شمس و رجال ایشان میپردازد و از منازل عبد شمس و ربیعة بن عبد شمس و امیّة بن عبد شمس و عَدِیّ بن امَیّة بن عبد شمس و کُرَیز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس و منازل آل ابی العاص و آل سعید بن عاص و اسد بن ابی العاص و آل عُقْبة بن ابی مُعَیْط و منازل حلیفان و فرزندان عبد شمس و آل ازرق و آل حَضْرَمی میپردازد.
همچنین از منازل بنی عبدالمطلب و حلیفان ایشان و خانههای برخی از رجال مبرز ایشان نام میبرد.
پس به ذکر املاک عبدالله بن زبیر و پسرش حمزه میپردازد و از خانههای افرادی در زمان امویان و اوایل عصر عباسی حکایت دارد. و نیز نامهای مواضعی از درهها و کوهها را که به نام مردانی است که بیشترشان بعد از اسلام در مکه میزیستهاند. ذکر میکند. این رجال از شخصیتهای بارز نیستند و اندکی از ایشان دارای مشاغل اداری هستند یا سرداری سپاه و از املاک خلفا جز املاک معاویه و هارون الرشید یاد نمیکند. در میان ایشان شمار بسیاری از موالی حتی از بندگان است یا از حواشی خلفای عباسی.
بحث او بیشتر متمرکز در موارد بارز عمرانی است نه درباره آنچه عشایر و جماعات در این زمینه انجام دادهاند. واقع این است که برخی از افراد عشایر، املاکی در جایهای مختلف به دست آوردند. از این امر بر میآید که نظام عشایری چنان قدرتی نداشت که همه افراد عشیره را در جایی سکنا دهد. مراد از این سخن، شخصیتهای بازر عشیره نیست بلکه مراد توده
ص:437
عشایر است.
بیشتر از املاک کسانی یاد کرده که اقامتشان منحصراً مکه بوده است ولی عدهای هم در مدینه خانههایی داشتهاند. پس به ذکر اماکن جغرافیایی پرداخته و از کوهها و درهها و چاهها نام برده است. حتی کوشیده است تا مسافات و فواصل را به نحوی دقیق بیان کند. در باب مساجد و بویژه مسجد الحرام دقت بسیار به کار برده است. و از مکان هر یک از بتان در زمان جاهلیت یاد کرده بازارها و حمامها را تعریف کرده و گفته است که مثلًا خلفا که به مکه میآمدهاند در کجاها مینشستهاند. و سرای امارت و قصرصاحب البرید در کجا بوده است و در باب تغییراتی که در دار النَّدوه پدید آمده فصلی مشبع آورده است. و از دیگر مکانهای اجتماع مردم که در قرآن به آنها اشارت رفته است ذکری به میان نیاورده است. یا از مساجد عشایر در شهرهای دیگر و مجالس اشراف یاد نکرده. ازرقی از سازندگان برخی بناهای فخیم و مصالحی که در آنها به کار رفته و بهای خانهها سخن گفته است.
درباره مسجدالحرام سخن را تفصیل داده و همه منازل اطراف آن چون منازل بنی امیه و عبدالله بن زبیر و نیز محله بنی عبدالمطلب را شناسانده است.
هر جا که در نظرش اهمیت بیشتری داشته، شرح مفصلتری هم از آن آورده و در مواضع کم اهمیت سخن را مختصر کرده است و این مطلب را از آنچه درباره خانههای آل ازرق و امویان نوشته است بخوبی میتوان دریافت.
در هر حال اهتمام او به اماکن جغرافیایی سبب شده که نقشه جامعی از مکه به دست دهد. در هر حال کتاب او نمیتواند به تنهایی، چنانکه باید، نیاز محقق را برآورد. باید برای فهم تطورات عمرانی در مکه در خلال دو قرن اول و دوم، به کتب دیگر هم مراجعه نمود.
منابع بحث در اماکن مکه
مکه را ارزش و اعتبار خاصی است و از آغاز پدید آمدن اسلام و احکام و فرائض آن، مردم آن را عزیز میداشتهاند. با وجود این ارزش و اعتبار و نیز نقشی که مردم آنجا در تاریخ دولت اسلامی داشتهاند، معلومات اندکی از اماکن دیرینه آن، به ما رسیده است. در کتب فقهی، فقها در باب قبله و حج کتب و رسائل پرداختهاند اما در باب اماکن مکه فقط به همان بسنده
ص:438
کردهاند که به مناسک حج ارتباط داشته و کتب اموال که در باب عطا و توزیع آن مطالب بسیاری آوردهاند، چیز قابل اهمیتی از مکه ذکر نکردهاند؛ زیرا به مردم مکه که در آنجا مقیم بودند عطا تعلق نمیگرفت. همچنین در کتب سیره نبوی و قدیمترین آنها، کتاب ابن اسحاق، معلومات پراکندهای از اماکن مکه آمده است.
کتب تاریخ و تراجم
مهمترین کتاب تاریخی که از عهود اولیه اسلامی به دست ما رسیده تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی و مروج الذهب مسعودی است. توجه مؤلفان این کتب، بیشتر به حوادث سیاسی معطوف بوده است ولی در مکه در دو قرن اولیه اسلامی، حوادث سیاسی مهمی جز نهضت عبدالله بن زبیر، که اعلان خلافت نمود و مکه را مرکز فعالیت خود قرار داد و نهضت حسین طالبی شهید فخ، واقعه مهم دیگری رخ نداده است. مورخان ضمن بیان این دو حادثه اشارههای اندکی هم به برخی مواضع و اماکن مکه نمودهاند ولی نه به همه مواضع و اماکن بلکه به اماکن معروفی که با نگاشتن تاریخشان در ارتباط بوده است. لیکن به تطورات عمرانی و اجتماعی مکه چندان نپرداختهاند.
بلاذری در فتوح البلدان اطلاعاتی از برخی اماکن مکه و چاههای آنجا به دست میدهد ولی چیز افزونتر از ابن اسحاق نیاورده است.
کتابهای تراجم، شماری از آنها بر حسب طبقات مرتب شده؛ یعنی بر حسب زمانهایی که در آن میزیستهاند و اغلب آنها به ذکر احوال رجال و شهرهایی که در آنها میزیستهاند پرداختهاند. مهمترین این کتابها یکی «طبقات الکبیر» ابن سعد است و دیگری کتاب «الطبقات» از خلیفة بن خیّاط است.
در کتاب ابن سعد معلومات بسیاری هست و هر مطلب را با ذکر اسنادهای آن بیان داشته. کتاب در هشت جلد است و دو جلد نخستین آن در سیرت رسول اکرم است و بیان بخش بزرگی از زندگی آن حضرت.
مجلّدات سوم و چهارم و پنجم درباره رجال اهل حجاز است ونام بسیاری از رجال مکه، که به مدینه مهاجرت کرده و در آنجا زیستن گرفتهاند، در آنها آمده است و جلد هشتم
ص:439
راجع به زنان است. با آن که طبقات ابن سعد معلومات فراوانی از رجال به دست میدهد ولی از اماکن مکه و تطورات آن، چنانکه باید داد سخن نمیدهد. کتابهایی هم که به احادیث نبوی و رجال آن پرداختهاند چنین هستند. «(1)»
کتابهای انساب
کتب انساب توجهشان به قبایل و عشایر است و پیوندهای نسبی آنها و ذکر رجال مهم آنها. در زبان عربی شمار بسیاری از این کتابها تألیف شدهاند. از بارزترین آنها کتابی است که هشام بن محمد کلبی تألیف کرده. این کتاب منبع معلومات بسیار کسانی است که بعد از او به این موضوع پرداختهاند؛ مانند ابن حزم و ابن ماکولا. کلبی و کسانی که از او نقل کردهاند، در باره قریش فصول مهمی آوردهاند و در عشایر و رجال مبرز آن و روابط نسبی ایشان داد سخن دادهاند ولی ساکنان مکه را تا حدودی از نظر دور داشتهاند و به تطورات عمرانی مکه و اماکن چندان نگرشی نداشتهاند.
ابن ندیم نام کتب متعددی را در انساب ذکر میکند که از عناوین آنها معلوم میشود همه توجهش به قریش بوده است چون «نسب قریش» و «فضائل قریش» از مداینی و «انساب قریش و اخبارها» از جُمَحی و «مناقب قریش» از ابن عبده و «فضایل قریش» از محمد بن ادریس شافعی و نیز «جمهرة نسبت بنی هاشم» از طیفور و «انساب عبدالمطلب» از سکری. البته همه این کتابها از دست رفتهاند و ما را از آنها اطلاعی نیست.
ابن ندیم نیز از کتاب «نسب قریش» از مُصْعَب الزّبیری و «نسب قریش» از زبیر بن بَکّار نام میبرد و هم از کتاب «نسب قریش» سدوسی دو کتاب اول به طور کامل به دست ما رسیده و از کتاب سوم هم بخش بزرگی را یافتهایم ولی بحث و تحقیق آنها همه در باب عشایر مکه و روابط نسبی آنها و برخی رجال آنهاست از اماکن مکه و تطورات عمرانی آن چیز مهمی دربر ندارند.
از دیگر کتب در باب انساب «المحبر» و «المنمق» محمد بن حبیب و کتاب «سیره ابن هشام» را نام میبریم. در هر یک از این کتابها معلومات درخوری از چاههای مکه و عشایر آن
1- - برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به تاریخ السَّنَة المشرقه از دکتر اکرم ضیاء العمری.
ص:440
و حلیفان آنها و بنای کعبه آمده است، حتی «المنمق» از تطورات اجتماعی در مکه بعد از اسلام مطالبی مفید ذکر میکند.
از کتابهایی که میان انساب و تاریخ جمع کرده، یکی کتاب انساب الاشراف بلاذری است. انساب الاشراف در پنج جلد بارها به چاپ رسیده است. بر حسب تقسیمات عشایر مرتب شده ولی معلوماتی که به دست میدهد به تبع اعمال رجال آن است. در آن میان شماری از مردم مکه هستند ولی بیشتر اهتمام او به حوادث سیاسی و اعمال فردی است.
فصولی که از قریش- در مجلدات آخر- نوشته، بر گرفته از ابن کلبی است و معلوماتی اضافه بر آن به دست نمیدهد.
کتب جغرافیا نویسان
بعضی از کتب جغرافیا، درباره مکه مطالبی آوردهاند؛ از جمله کتاب «المسالک و الممالک» اصطخری. این کتاب را با اندکی اضافات ابن حوقل نقل کرده و نیز کتاب «احسن التقاسیم» مقدسی. و «الاعلاق النفیسه» ابن رسته. اما سه کتاب نخستین درباره مکه، در قرن چهارم هجری مطالبی آوردهاند. اوصاف مهم ولی اقتباس است. اما ابنرسته مطالبی که راجع به کعبه و مسجدالحرام آورده از ازرقی بر گرفته است.
بسیاری از مطالبی که اختصاص به مکه و اماکن آن دارد، در قرون اوّلیه اسلام نوشته شده و ابن ندیم نیز به آنها اشارت کرده است.
تألیفاتی که ویژه مکه است
ابن ندیم تعدادی از کتبی را که راجع به مکه نوشته شده، در فهرست خود یاد کرده است؛ از آن جمله است کتاب «مکه و الحرم» از ابو عبیده و «اخبار مکه» از واقدی و کتاب «مکه» و کتاب «بناءالکعبه» از مداینی و کتاب «مکه» از عمر بن شبه نمری. و کتاب «مکه و اخبارها و جبالها و اودیتها» از ازرقی و کتاب «مکه و اخبارها فی الجاهلیة و الاسلام» از فاکهی و کتاب «مکه و الحرم» از محمد بن مسعود عیاشی و «امرای مکه» از عمر بن شبه. فؤاد سزکین از کتابی در باب مکه از ابن ابی المساج یاد میکند.
ص:441
دیگر از اینگونه کتب: کتاب «قصة الکعبه» از ابوعبیده و کتاب «بناء الکعبه» از مداینی و «حفر زمزم» از اسحاق بن اسماعیل بن عیسی العطار و «حفر زمزم» از اسحاق بن بِشر و نیز «فضل مکه علی سائر البقاع» از ابو زید البلخی و «فضل المدینه علی مکه» از ابوبکر الابهری.
کتابهایی بعد از قرن پنجم هجری تألیف شدهاند که در حیطه بحث ما نیستند.
سَمْهودی از حکیم الترمذی در نوادر او نقل میکند که از زبیر بن بکّار شنیده که میگفته:
بعضی از مردم مدینه درباره مدینه کتابی نوشتهاند و بعضی از مردم مکه درباره مکه کتابی نوشتهاند و هر یک بر دیگری مفاخرت کرده و شهر خود را برتر دانسته است. البته نمونه اینگونه کارها را درباره دیگر شهرها هم دیدهایم.
سخاوی کتابهای اولیه را که در باب مکه نوشته شده، بر میشمارد و نخست از کتابهای ابو الولید ازرقی و محمد بن اسحاق الفاکهی و عمر بن شَبّه و زبیر بن بَکّار نام میبرد و سپس کتابهایی را که خلاصه کتاب ازرقی است، در قرن ششم و ما بعد آن نوشته شدهاند نام میبرد. جز کتابهای ازرقی و فاکهی همه کتابهایی که ابن ندیم و سخاوی یاد میکنند مفقود شدهاند. واقع این است که برخی از این کتابها تألیف نام آوران مؤلفان تاریخ هستند و بسیاری از مؤلفان بعدی از آنها نقل کردهاند و اطلاعات جالبی از جوانب مختلف تاریخ اسلامی را ارائه دادهاند. لازم به ذکر است که کتاب ازرقی مفصلترین کتب در موضوع تاریخ مکه است که از واقدی و مداینی نقل کرده، همانگونه که از دیگران مطالبی نقل نموده است ولی آنچه از آنها نقل کرده چیزی نیست که مربوط به مکانها و تطورات عمرانی مکه باشد.
در بعضی از کتابها عبارات و مطالبی از مؤلفانی که درباره مکه تألیف کردهاند نقل شده ولی مؤلفان از کتابهای آنها نام نبردهاند.
وکیع،صورتی از نامهای کسانی را که در مکه به قضاوت نشستهاند از مداینی نقل میکند و میگوید که مدائنی جز اینان، کس دیگری را ذکر نکرده. «(1)» و نیز وکیع از مُصعب الزبیری روایاتی چند را از قضاة مکه نقل میکند. فاکهی از واقدی اخباری پیرامون محاصره کردن حُصَیْن بن نُمَیْر، عبدالله بن زبیر را نقل میکند.
1- - اخبار القضاة، ج 1، ص 267.
ص:442
فاسی از کتاب «شفاء الغرام» از زبیر، اخباری در باب والیان مکه میآورد و نیز از قضات مکه. «(1)» همچنین در «العقدالثمین» در باب مسجدالحرام اخباری نقل میکند. و از خلیل بن حبشیه و قصی نیز روایاتی نقل شده. «(2)» ولی بزرگترین کتابها در باب اماکن مکه در اعصار اولیه اسلامی، همانا کتاب عمر بن شَبّه، و ازرقی و فاکهی است.
اخبار مکه از ابن شَبه
سخاوی گوید کتاب عمر بن شَبّه در تاریخ مکه به روش ازرقی و فاکهی است. «(3)» این کتاب در قرن هشتم هجری معروف بوده است. ابن ندیم آنجا که از پدید آمدن خط عربی یاد میکند، میگوید که در کتاب مکه عمر بن شبه و به خط او خواندم که مرا قومی از علمای مصر خبر دادند. «(4)» و سخاوی گوید که فاسی بر کتاب ابن شَبّه دست نیافت ولی دوست ما ابن فَهْد آن را به خط خود نوشت. «(5)» فاسی گوید که پندارم که من به خط یکی از یارانمان که از حافظان حدیث بود دیدم که عمر بن شَبّه را تألیفی است در اخبار مکه که من آن را ندیدهام ولی پندارم به همان شیوه تاریخ ازرقی و فاکهی باشد. «(6)» بَلاذری در انساب الاشراف مطالبی از ابن شَبّه میآورد که بعضی از آنها مربوط است به مردانی از اهل مکه ولی نمیتوان جزماً گفت که از کتاب تاریخ مکه او بوده است. بویژه آن که بَلاذری نام کسانی را که از آنها روایت کرده میبرد بدون اینکه از کتابهای آنان ذکری به میان آورد. «(7)» ابن حَجَر در کتاب «فتح الباری فی شرحصحیح البخاری» تصریح کرده که از کتاب اخبار مکه ابن شَبّه، ده بار روایت کرده در باب کعبه و کیفیت نماز در آن و تکبیر رسول (ص) نزد آن و تقسیم اموال آن و حدیث نبوی از تنظیم آن و تصویر مریم بر دیوار آن در حالی که
1- - شفاء الغرام، ص 168، 171، 173، 175.
2- - شفاء الغرام، ص 134.
3- - الاعلان بالتوبیخ، ص 647. چاپ شده در ضمن کتاب« علم التاریخ عندالمسلمین».
4- - الفهرست، ص 8.
5- - الاعلان بالتوبیخ، ص 747.
6- - العقد الثمین، ج 1، ص 10.
7- - بنگرید به موارد البلاذری، دکتر محمد جاسم المشهدانی، ص 1، ص 306، 307.
ص:443
عیسی را روی دامن دارد و از سعی بین اساف و نائله پیش از اسلام، همچنین اخبار ذوقار را از ابن شَبّه نقل کرده و این موضوع را که: نه دَجّال وارد مدینه میشود و نه طاعون به مدینه میآید. «(1)» ابن ظهیره نیز روایت ابن شَبّه را در باب وسعت دادن کعبه به دست عمر بن خطّاب نقل میکند. «(2)» عَسقَلانی هم از این کتاب در کتاب «الاصابه» نقل کرده است.
از اقتباسهای اندکی که از این کتاب شده و به دست ما رسیده قول فاسی تأیید میشود که ابن شَبّه در باب اماکن مکه و وضع عمرانی آن، تحقیق کرده است. شاید آنچه راجع به مکه نوشته، به همان اسلوب نوشتههای او از مدینه بوده است.
ولی به طور جزم نمیتوان بهصحت آنچه افزونتر از ازرقی دارد، تصدیق کرد.
در هر حال کتاب ابن شَبّه نتوانسته است مانند کتاب ازْرَقی مورد توجه قرار گیرد.
اخبار مکه فاکهی
کتاب مهم دیگر در موضوع اماکن مکه، کتابی است که ابوعبدالله محمد بن اسحاق بن عباس مکی معروف به فاکهی تألیف کرده است. فاسی میگوید که فاکهی در سال 272 زنده بوده است. او در کتاب خود تاریخ مکه از ابن ابی عمر العَدَنی و بکر بن خَلَف و حسین بن حسن المروزی و جماعت دیگر روایت میکند و در باب کتاب او گوید: «کتابی نیکو است؛ زیرا فواید بسیاری در بر دارد.» او از کتاب ازرقی بینیاز است و کتاب ازرقی از اوبی نیاز نیست؛ زیرا او مطالب جالبی آورده که ازرقی از آنها غفلت ورزیده است. «(3)» و نیز گوید که ندیدهام کسی در باب مکه تاریخی گرد آورد مگر ازرقی و فاکهی. و گوید که ازرقی و فاکهی را بر دیگران فضیلت سابقه است؛ زیرا آنچه آنها نوشتهاند پایهای است که من این کتاب را بر روی آن بنا میکنم. در کتاب فاکهی؛ یعنی محمد بن اسحاق بن عباس
1- - فتح الباری، ج 2، ص 300.
2- - العقد الثمین، ج 1، ص 19.
3- - العقد الثمین، ج 1، ص 19.
ص:444
مکی مطالب مفید بسیار است. «(1)» که مورد توجه ازرقی نبوده است. آن دو در قرن سوم میزیستند و فاکهی اندکی بعد از ازرقی بوده است. از زمان آنها تا زمان ما پانصد و چهل سال میگذرد و هنوز کسی نتوانسته است همانند کتاب آن دو، کتابی تألیف کند. «(2)» یک نسخه خطی از کتاب فاکهی در لیدن به شماره 924 موجود است در 541 ورق.
گویند نسخهای هم از آن در نجد است که من بدان دست نیافتهام. وستنفلد در مجموعه اخبار مکه خود، قطعاتی از آن- در حدود 50صفحه- را چاپ کرده است. این پنجاهصفحه مطالبی است که ازرقی نیاورده است و شامل عادات اهل مکه و اخبار ابن زبیر و نام بعضی از یارانش که با او کشته شدهاند و نام والیان و قضات مکه و پنجصفحه به اماکن مکه اختصاص دارد. در آنها از خانههایی که اطراف مسجدالحرام است و از حمامهای مکه و شمار آنها و مواضع آنها و برکهها و محل طواف، بحث کرده است. چاپ تمام کتاب اخیراً در شش جلد به پایان رسیده است.
فاسی به ذکر مطالبی از فاکهی پرداخته که ازرقی از آنها غفلت ورزیده؛ از جمله آنکه در مکه شانزده حمام بوده «(3)» و محلات بالا بر محلات پایین برتری داشتهاند و معلوماتی از روستاهای اطراف مکه «(4)» و از خرید و فروش خانهها در مکه، در زمان رسول (ص) و از ستونی که در کعبه بود و قفل کعبه که هزار دینار میارزید و معتصم به آن اهدا کرده بود و دو سیل که در مکه آمد؛ یکی در سال 120 ه. و دیگری در سال 160 ه. «(5)» ونیز در آن اخباری است، مثل این که مقام در نزد کعبه است و ابراهیم خلیل (ع) زَمْزَم را بعد از جبرئیل حفر کرده است و نیز ذکر نامهای متعدد زَمْزَم و خبری که مقتضی است که
1- - شفاء الغرام، ج 1، ص 59.
2- - بنگرید به مقدمهای که رشدی صالح ملحس به کتاب ازرقی نوشته است و نیز بنگرید به سزگین تاریخ التراث العربی ج 3، ص 207.
3- - العقد الثمین، ج 1، ص 29.
4- - العقد الثمین، ج 1، ص 30.
5- - العقد الثمین، ج 1، ص 206.
ص:445
گوسفند بین دو حجر ذبح شده باشد و نیز خبر مربوط به عمالیق و خبر راجع به آسیابهای مکه.
و در گزیدههای وستنفلد از کتاب شفاء الغرام.
فاکهی فصلی برای حکام قریش و والیان آنها در قرن اول و دوم اختصاص داده است و اشارتی به حدود عمرانی مکه دارد. به حل این مسأله پرداخته که چگونه در دورانهای کهن، خانههای مکه از چاهی که نزدیک مسجد بالای مکه است تجاوز نمیکرده و آخرین خانهها در کنار سد بزرگ بوده است.
ذکرریختن سنگریزه برسطح مسجدالحرام وبرگرفتنسنگریزه از آن
عبدالجبار بن علاء گفت که عطاء گفته است: کراهت دارد که سنگریزههای بیرون حرم را در مسجدالحرام به کار برند. مزنی میگفت روزی از مسجدالحرام بیرون آمدم چند سنگریزه از آنجا در آستینم بود، با خود گفتم که حتماً باید آنها را سرجایشان بازگردانم. مجاهد گوید که مسجدالحرام در هر سال با مبلغ چهارصد هزار دینار سنگریزی میشد و این کار ادامه داشت تا شورش اسماعیل بن یوسف الطالبی در سال 251، که این رسم چندی منقطع شد تا سال 256 که بشر خادم آمد و بر آن سنگریزه ریخت. در سال 262 سیلی عظیم آمد و زمین از سنگریزه شسته شد. محمد بن احمد بن سهل اللطفی چند شتر داشت آنها را به محلی موسوم به عَلْی فرستاد و ریگها به مسجد کشید و آن ریگها که امروز هست، همان است.
منارههایی که بر سر کوههای مکه بود
مردم مکه در زمانهای گذشته بر سر کوهها اذان نمیگفتند، اذانشان فقط در مسجدالحرام بود. بنابراین کسانی که در اطراف مکه میزیستند و دور از مسجدالحرام بودند، بانگ اذان را نمیشنیدند و نمازشان فوت میشد. در زمان هارونالرشید، عبدالله بن مالک و کسانی نظیر او به مکه آمدند و چون بانگ اذان نشنیدند نمازشان فوت گردید. پس مقرر شد که بر فراز کوههای اطراف، منارههایی بسازند تا همه کسانی هم که در کوهها و درهها زندگی میکنند بانگ اذان را بشنوند. برای مؤذنان هم راتبهای معین شد. از این منارهها یکی مناره عبدالله بن مالک الخُزاعی بود، درست بر قله کوهِ ابوقبیس و مشرف بر مسجدالحرام. مناره دیگری در محاذات آن است مشرف بر اجیاد، و منارهای پهلوی منارهای که بر قلّه است. و دیگری در پایین آن. اینها چهار منارهاند. عبدالله بن مالک را مناره دیگری است بر کوه مَرازِم،
ص:446
مشرف بر شِعب ابن عامر و جبل اعْرَج. سپس ابوموسی بغا، از موالی خلیفه، فرمان داد که بر سر فِلْق منارهای بسازند و ساختند. عبدالله بن مالک را منارهای است مشرف بر قربانگاه و نیز دو مناره بر کوه تُفّاحه. همچنین عبدالله، منارهای بر سر جبلالاحمر بنا کرد در موضعی که آن را کَبْش گویند؛ جایی است مرتفع. عبدالله بن مالک را نیز منارهای است بر جبل خلیفة بن عمرالبکری و با آن منارهای است از آنِ بغا. و عبدالله را منارهای است مشرف بر وادی مکه و بُغا را منارهای بر جبل المقبره و او را نیز منارهای است بر جبلالحَزْوَرَه و او را دو مناره است بر جبل عمر بن خطاب. و بر جبل الانصاب که در پهلوی اجیاد است هم منارهای است و او را منارهای است بر ثنِیّه ام خُرمان. و منارهای مشرف بر خضرا و بئر میمون. و بُغا را منارهای است در مِنا نزد مسجدالکَبْش. و بر این منارهها قومی به هنگام نماز اذان میگفتند. و هر ماه راتبهای داشتند. چون راتبه قطع شد اذان هم قطع شد و فقط بر منارههایی اذان میگفتند که امروزه عبدالعزیز بن عبدالله الهاشمی به مؤذنان آن شهریه میپردازد.
خانههای حوالی مسجدالحرام
از آن جمله خانه امیرالمؤمنین است نزد درِ بنی عبد شمس، از آنجا راهی است به خانه عیسی بن علی که از آنجا کعبه دیده میشود. سپس خانه فضل بن ربیع است در شق شامی و آنگاه در پشت آن دار النَدْوَه است. که از آنجا راهی به سُوَیْقه است. آنجا امروز از آنِ ابواحمد الموفق بالله برادر خلیفه است. این خانه را حارث بن عیسی به او داده است. آنگاه دارالعجله است. میان آن و دارالنَّدْوَه راهی است به سوی قیقعان. این خانه هم از آن خلیفه عباسی مهدی بود و در همسایگی آن خانه بکّار بن رباح. زبیر بن ابی بکر گوید که بکّار بن رباح از موالی اخْنَس بن شُرَیق حکایت کرد که مهدی کس نزد من فرستاد که منزل مرا که جنب دارالعَجَله بود، به دار العَجَله داخل کند وچهار هزار دینار به من دهد. گفتم که من همسایگی امیرالمؤمنین را نمیفروشم. گفت که چهار هزار دینار به او بدهید و خانهاش را برایش بگذارید.
دارالعَجَله امروز از آنِ جعفر متوکل علی الله است. در شق غربی خانه زبیده است، زبیده خود آن را بنا کرده است. سپس خانه جعفر بن یحیی بن خالد است که بعدها از آنِ زبیده شد. در شقی که به طرف وادی است، چیزی نیست جز دارالقَواریر که آن را حمّاد البربری برای
ص:447
هارونالرشید بنا کرده است و امروز از آنِ موسی بن بُغا است، آن را اسحاق بن محمد الجعفری برای او به دست آورده است، در آن زمان که والی مدینه بود.
خانههای رو به روی مسجدالحرام و اطراف آن
از خانههایی که سمت شام است عبارتند از خانه شَیْبة بن عثمان و خِزانةالکعبه و خانه فضل بن ربیع و خانهصاحب البرید و خانه مِشْوَر خادم زُبَیده. در جانب غربی عبارتند از خانه اسحاق بن ابراهیم که نخست از آنِ عبیدالله بن حسن بود، سپس به اسحاق بن ابراهیم رسید و امروز از علی بن جعفر برمکی است و خانه عمرو بن عاص و خانه عبدالرزاق الجُمَحی. و از جانب یمانی عبارتند از خانه عمرو بن عثمان و خانه ابن بُزَیْغ و خانه سعید بن مسلم الباهِلی و خانه بنت اشعث و خانه ابراهیم بن مدبر الکاتب و خانه عیسی بن محمد المَخْزومی و خانه معبدی که قبلًا از آنِ جعفر بن خالد بن برمک بود. و از جانب شرقی خانه عیسی بن موسی که سفیان بن عُیَیْنه در آن میزیست. و از آن پس تا به امروز جزء وضوخانههای زبیده است. و در کنار آن خانه یکی از فرزندان محمد بن عبدالرحمان است و خانه ابو عزاره و محمد بن ابراهیم و آن باقی خانهای است که حِلْف الفضول در آنجا بود. و امروز از آنِصاعد بن مخلّد است. هم از این خانههاست خانه یحیی بن خالد بن برمک که امروز معروف به خانه ابو احمد بن الرشید است سپس سرای سقیفه که در آنجا بزازان وصرافان هستند. در همان نزدیکی است خانه ارْقم بن ابی الارقم المَخْزُومی. و خانهای از آنِ یحیی بن خالد بن برمک رو به روی سوق اللیل و وادی، گویند که آن را به هشتاد هزار دینار خرید وصد و بیست هزار دینار خرج آن کرد.
امروز در دست وارثان وَصیف است. و خانه موسی بن عیسی و خانه جعفر بن سلیمان نزد کوچه عطاران و خانهای از آن امیرالمؤمنین که حَمّاد بربری آن را ساخته در نزدیکی داروفروشان. این خانه یک بار آتش گرفت و ابوعیسی بن المتوکل آن را خرید. و خانه فضل بن ربیع که میخواست آن را با خانه ابن عَلْقَمه برابر دارد ولی او را از این کار منع کردند. او ستونی در دیوار خانه آنجا که پهلوی خانه ابن علقمه است قرار داد. امیرالمؤمنین هنگامی که آن را دید به او گفت: خانه تو به پیر زنی شبیه است که بر عصا تکیه زده راه میرود. آنگاه خانه نافع بن عَلْقَمة الکِنانی است. این خانه را امیرالمؤمنین از او گرفت و سپس به او پس داد. و
ص:448
خانه احمدبن سهل جنب خانه ابن علقمه است و آن همان خانهای است که رسول الله (ص) در فتح مکه گفت که هر کس به خانه ابوسفیان رود در امان است.
ذکر حمامهای مکه و شمار آنها
در مکه شانزده حمام بوده است: از جمله حمامی بوده است در وادی که خراب شده و از میان رفته است و حمامی پایینتر از آن، جنب کوچه خیبریان که راه به وادی دارد. و حمام علی بن عیسی نزد دارالحمّام. و در شِعب ابن عامر دو حمام است؛ یکی از آنِ برادرزاده ابو خراسان و یکی از آنِ ابن عمران العطار. در کوچه جندر. و حمام احمد بن سهل رو به روی سرای سعدیان و حمام حُوَیْطِبیها نزدیک خانهشان و حمام معمرالحرسی نزد خانه سلمانی نزدیک سوق الفاکهه. و حمام ابن حنظلة المخزومی در کنار آن در اجیاد نیز سه حمام بود؛ حمامی در نزد دارشرکاء و حمامی در نزد دار دانق و حمامی نزد سواقین که از آن عبدالرحمان بن هارون بود. و حمام الحنطی در کوچه تمّاران و حمام ابن یحیی المروزی که به سد بنی جُمَح راه باز میکند. و حمامی در سوق الدَّجاج و گویند که در خانه ابن داود که برصفا است، حمامی است. محمد بن منصور الجزّار گوید که سفیان بن عُیَیْنه از ابن طاوس از پدرش روایت کرد که حضرت رسول (ص) گفت: از خانهای که آن را حمام میگویند پرهیز کنید. گفتند: یا رسولالله، حمام سبب زدودن چرک از بدن و از بین بردن آزار است. حضرت فرمود: پس هر یک از شما به آن داخل میشود باید که عورت خویش بپوشاند.
برکههای مکه
مردم مکه در گذشته سخت در تنگی آب بودند. تا جایی که گاه در زمان حج بهای یک مشک آب به بیست درهم یا بیشتر میرسید و در دیگر ایام سال نیم دینار و ثلث دینار. مردم مدتی در این حال سر کردند تا آنگاه که هارونالرشید فرمان داد که چشمههای معاویة بن ابی سفیان را به مدد گیرند. پس از کارهایی، آب همه چشمهها را در یک چشمه به نام رشا گرد آوردند. و سرانجام به برکه رسانیدند و این برکه بر در مسجدالحرام بود. این عمل سبب گشایشی در کار مردم شد ولی گاه این آب هم قطع میشد. خبر به زبیده، ام جعفر، بردند که
ص:449
مردم مکه از بیآبی در رنج اند. زبیده فرمان داد تا این برکه را که امروز هست، به نام او بساختند و از حرم رشته آبی به آنجا آوردند ولی این آب آن قدر نبود که مردم مکه را سیراب کند. زبیده مهندسان را فرمان داد که از حِلّ به حرم آب آورند. مردم میگفتند که این کار شدنی نیست، زیرا باید از تپهها و کوهها بگذرد تا به حرم برسد. سرانجام پس ازصرف اموال بسیار و رنج فراوان، آب به مکه رسید.
تاریخ مکه تألیف ازرقی
کتاب ازرقی در معرفی اماکن مکه، ارزش و اعتباری بسیار دارد. بسیاری از محققان به آن اشارت کردهاند و از او نقل نمودهاند یا به خلاصهاش پرداختهاند.
فاسی درباره آن گوید: امام ازرقی و فاکهی را در تحریر و تحصیل فضیلت سبقت است و این کتاب من از آثار آن دو برگرفته شده و من در شگفتم که چرا فضلای مکه بعد از ازرقی دیگر نتوانستهاند اثری همانند اثر او به وجود آورند. و کتابی در تاریخ مکه پدید نیاوردهاند که شامل شناخت بزرگان آن دیار و والیان و پیشوایان و قضات و خطبا و علمای آن باشد، آن سان که بزرگان سلف پدید آوردهاند.
از زمان ازرقی و فاکهی تا این زمان حدود پانصد و چهل سال میگذرد و کسی چیزی بر آنچه آن دو تصنیف کردهاند نیفزوده است. و نیز گوید نمیشناسم کسی را که در تاریخ مکه کتابی تصنیف کرده باشد مگر ازرقی و فاکهی و شریف. این شریف را زید بن هاشم میگفتند و گوید که او از کتاب زید اطلاعی ندارد. «(1)» سمعانی گوید: ابو ولیدصاحب کتاب اخبار مکه در کتاب خود نهایت ذوق و ابتکار را به کار برده است. «(2)» و حاج خلیفه گوید که ازرقی نخستین کسی است که در تاریخ مکه تألیف کرده است. «(3)» بروکلمان گوید: ازرقی کسی است که اخبار مأثوره از تاریخ قدیم مکه را گردآورده
1- - العقد الثمین، ج 1، ص 9.
2- - الانساب، ج 1، ص 46، حیدرآباد.
3- - کشف الظنون، ج 1، ص 306.
ص:450
است. «(1)» بعضی از محققان معتقدند که ازرقی همه اماکن عمرانی مکه را در کتاب خود یاد نکرده است؛ از جمله فاسی میگوید: در کتابهای فاکهی و محمد بن اسحاق بن عباس مکی مطالب بسیاری آمده که ازرقی به آنها توجه نداشته است. آن دو در قرن سوم بودهاند و فاکهی به ظن قوی اندکی متأخرّتر از ازرقی بوده است.
و نیز گوید: مطالب مفیدی است که ازرقی در تاریخ خود راجع به مکه از آنها غفلت ورزیده و باید به آن افزوده شود؛ مثلًا احادیث نبوی و آثاری ازصحابه و اخبار جاهلیت که مطالبی راجع به مکه و اهل مکه و ملوک آن دربر دارند. همچنین ازرقی به جمع آوری والیان مکه در اسلام توجه نکرده. او و فاکهی جز به اخبار کعبه و مسجدالحرام و امثال آن به چیز دیگر توجه چندانی نداشتهاند. «(2)» در عین حال کتاب ازرقی در نزد علما مکانت خاصی دارد و بر مطالب آن اعتماد فراوان حاصل است.
کتاب عمر بن شَبّه در تاریخ مکه به اسلوب کتاب فاکهی و ازرقی است.
محمد بن سعید الجَنَدی کتاب فضائل مکه را بر اسلوب کتاب ازرقی و فاکهی نوشته است.
رزین العبدری، امام مالکیان در حرم، کتابی در اخبار مکه دارد. فاسی این کتاب را دیده و میگوید که خلاصهای از کتاب ازرقی است.
سعد الله بن عمر الاسفراینی در سال 762 کتابی تألیف کرده به نام «زبدة الاعمال و خلاصة الافعال» در فضایل مکه و مدینه. او کتاب خود را از تاریخ ازرقی برگرفته است. در واقع کتاب ازرقی را خلاصه کرده است.
همچنین یحیی بن محمد الکرمانی، کتاب ازرقی را خلاصه کرده و نسخهای از آن در برلین به شماره 9752 موجود است. «(3)»
1- - تاریخ الادب العربی، ج 3، ص 22.
2- - العقد الثمین، ج 1، ص 80.
3- - رجوع کنید به مقدمه رشدی ملحس بر کتاب تاریخ مکه.
ص:451
در بحث و تحقیق کتاب ازرقی شماری از غیر عربها نیز شرکت دارند؛ از جمله کارل بروکلمان در کتاب خود «تاریخ ادب عربی» «(1)» و استاد فؤاد سزگین در «تاریخ تراث عربی» «(2)» و یوهان فوک در گفتاری که در کتاب «مهدی» اثر دلاویدا نوشته و در مقاله «دائرة المعارف اسلامی». همچنین روزنتال در کتاب خود «علم تاریخ نزد مسلمانان» و رشدی صالح ملحس در مقدمه کتاب ازرقی که با کتاب منتشر شده است.
کتاب ازرقی بهصورت کنونیاش، به اهتمام ابوالولید محمد بن عبدالله بن احمد بن محمد بن ولید بن عُقْبَة بن ازْرَق و به روایت ابو محمد بن اسحاق الخُزاعی به ما رسیده است.
بیشتر کتاب را احمد بن محمد بن ولید ازرقی تألیف کرده. ابن سعد درباره او گوید:
آهنگری رومی بود، غلام حارث بن کلده ثقفی. او در روز طائف با شماری از بردگان طائف؛ از جمله ابوبثره برادر مادری عمار، نزد پیامبر (ص) آمدند و حضرت رسول همه را آزاد کرد. «(3)» نخست عمار ازدواج کرد سپس ازرق.
ازرقی گوید که پیامبر (ص) نامهای به جدش داد و زناشویی او را با زنان هر یک از قبایل قریش که بخواهد مباح گردانید. و ایشان نامه پیامبر را نگاه داشته بودند تا در سال 81 در سیل جُحاف از میان رفت.
به ازرق نسبت میدهند که او به رسول خدا (ص) گفت که من از شام آمدهام و اهل و عشیره من در آنجاست.
ابن سعد گوید که بنی الازرق در آغاز دعوی میکردند که از قبیله تَغْلِب هستند. از بنی کعب. جُبَیْر بن مُطْعِم یکی از دختران ازرق را به زنی گرفت و از اوصاحب دختری شد. سعید بن عاص با آن دختر زناشویی کرد و از اوصاحب عبدالله بن سعید گردید. «(4)» محمد بن حبیب گوید که ازرق با سُمَیّه دخت خیاط کنیز ابو حذیفة بن المغیرة بن عبدالله المخزومی ازدواج کرد. سُمَیّه برای او عمرو و سَلَمه را آورد و نیز گوید که سَلَمه با آمنه بنت عَفان خواهر عثمان ازدواج کرد «(5)» ابن سعد گوید که ازرقصاحب فرزندانی به نام سَلَمَه و عمرو و عُقْبَه شد.
1- - تاریخ الادب العربی، ج 3، ص 22.
2- - تاریخ التراث العربی، ج 3، ص 202.
3- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 176 و انساب الاشراف، ج 1، ص 157.
4- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 176.
5- - المنمق، ص 312.
ص:452
ابن سعد گوید که ازرق حلیف بنی امیه بود و در مکه میزیستند و ازرق و فرزندانش در میان بنی امیه ازدواج کردند وصاحب فرزندانی شدند. سپس خُزاعه آنان را فاسد نمود و به یمن فرا خواند و این امر در چشم آنان بیاراست و گفت شما نسبت رومی را از دامن خود نخواهید شست مگر آن که خود را به غَسّان منسوب دارید و آنان چنین کردند. «(1)» نسب شناسان در نسب او گویند که او فرزند عمرو بن حارث بن ابی شمر الغَسّانی است. و این چیزی است که او خود هم در کتاب خود آورده است. ازرق را خانهای بود به جنب مسجد. دیوارهای آن با دیوارهای مسجد یکی بود. عُقْبَة بن ازرق بر دیوار مسجد چراغ بزرگی افروخته میداشت و او نخستین کسی بود که طوافگاه را برای اهل طواف روشن ساخت. «(2)» قسمتی از خانه او بدان هنگام که ابن زبیر مسجد را گسترش میداد، جزو مسجد شد و باقی آن به هنگام گسترش دادن مهدی عباسی. و هر یک از آنها را بیش از ده هزار دینار زر پرداختند و خانهای در جای دیگر به عوض آن و این دلیل بر فخامت آن خانه است. ایشان را خانهای در نزدیکی مروه بود، جنب خانه طلحه. سپس ابن سَلَمة الازرق خانهای جنب خانه بنی مرحب گرفت؛ رو به روی خانه حُوَیْطِب بن عبدالعُزّی. «(3)» بزرگی و فخامت این خانهها، نشانی از قدرت مالی آنهاست که در منابع نیامده است که این ثروت از کجا حاصل کردهاند. در حالی که هیچ یک دارای مناصب دولتی یا مزارع و املاک نبودهاند و در حوادث نقشی نداشتهاند.
اما ابو ولید، نام او احمد بن محمد بن ولید بن عُقْبَة بن ازرق است، در نزد علمای حدیث موثق. ابن سعد او را ثقه خوانده و گوید احادیث بسیار روایت کرده. ابوحاتم و ابو عَوانه نیز او را از ثقات شمردهاند و ربیع گوید که او یکی از اوصیای شافعی بود. «(4)» مالک و شافعی و عمر بن یحیی السعدی و ابن عُیَیْنه و بخاری و ابو حاتم از او روایت کردهاند.
در تاریخ وفاتش اقوال مختلف است. ابن حَیّان و سَمعانی گویند که به سال 212 وفات
1- - ابن سعد، ج 3- 1، ص 176.
2- - تاریخ مکه، ج 2، ص 187، 201.
3- - تاریخ مکه، ج 2، ص 208.
4- - تهذیب التهذیب، ج 1، ص 79.
ص:453
کرده و ابو حاتم و ابوعَوانه گویند که در سال 217 زنده بوده. «(1)» ذهبی از حاتم روایت کند که او در سال 222 از جهان رخت بربسته است.
اما محمد بن عبدالله بن احمد بن محمد، فاسی گوید که او مؤلف اخبار مکه بوده است.
از جماعتی حدیث کرده و شگفت در این است که محققان به ترجمه حال او نپرداختهاند. «(2)» وستنفلد تاریخ مکه را، با اتکا به چند نسخه، چاپ کرده است. سپس رشدیصالح ملحس نسخه چاپ وستنفلد را با سه نسخه دیگر خطی، تصحیح و تجدید چاپ کرده. همه به روایت ابو محمد اسحاق بن احمد بن نافع خُزاعی. از عموی پدرش ابوالحسن محمد بن نافع خُزاعی متوفای بعد از سال 350 روایت کرده است. از این بر میآید که ابو محمد خزاعی نصوص دیگری درباره سمت غربی مسجدالحرام به سال 281 بر آن افزوده است. «(3)» و ابوالحسن خبری از آنچه مقتدر بر دیوار دارالنَّدْوه افزوده، اضافه کرده است. و ابو محمد اسحاق، فرزند احمد بن اسحاق بن نافع بن ابی بکر بن یوسف بن عبدالله بن نافع بن حارث خُزاعی است. نافع والی مکه بود از سوی عمر بن خطاب و دارالسِّجْن را برای عمر در مکه خرید.
ابو محمد اسحاق از کبار اهل قرآن و یکی از فصحای مکه بود. ابن الجزری گوید که او پیشوای قُرّاءِ مکه بود و ثقه و در ضبط حجت بود.
شماری از مشایخ او را ذکر کرده و نیز کسانی را که نزد آنها علم قرائتها را آموخته. در هشتم رمضان سال 308 وفات کرده است. «(4)» اما محمد بن نافع بن احمد بن اسحاق، فاسی گوید که او از عمش اسحاق بن احمد خُزاعی روایت میکند. او را دو تعلیقه بر تاریخ مکه و مطالبی که در باب دار النَّدْوَه و باب ابراهیم افزوده است. و از تاریخ مسبحی نقل کرده. او از کسانی بوده که در آن هنگام که
1- - الانساب سمعانی، ج 1، ص 46. حیدرآباد.
2- - العقد الثمین، ج 2، ص 206.
3- - تاریخ مکه، ج 2، ص 71.
4- - تاریخ مکه، ج 2، ص 133، 213.
ص:454
حاجبان در درون کعبه حجرالاسود را در قاب زر میگرفتهاند او نیز به درون کعبه رفته. این واقعه در سال 340 بوده است. قرامطه حجرالاسود را در سال 339 در روز عید اضحی به مکانش باز گردانیدند. محمد بن نافع در سال 350 زنده بوده و او را تألیفی است در فضائل مکه. «(1)» ازرقی در کتاب خود؛ «تاریخ مکه» در باب بناها و اماکن مکه جستجو میکند. و از دیر زمان تاریخ مکه را مورد بحث و جستجو قرار میدهد از آن زمان که ابراهیم خلیل به مکه آمد و خانه را بنا کرد و تحوّلات و تبدّلاتی که از آن پس در مکه و کعبه رخ داد. و بتهایی که در خانه بود. سپس به تفصیل از کعبه به هنگام ظهور اسلام و بنای آن و کسوت آن و ابعاد آن و حجرالاسود و طواف و مقام و زمزم و مسجدالحرام وصفا و مروه و حدود حرم و مِنا و عرفه و چاهها و چشمهها سخن میگوید و آن را به فصلی طولانی در باب رباع و محلات مکه پایان میدهد.
بحث او از کعبه و مسجدالحرام و اماکنی که در آنها مناسک حجصورت میگیرد، مفصل و همه جانبه است از این رو همواره مورد استفاده محققان بعد از او بوده است. آنها مطالب ازرقی را با چیزهایی که خود بر آنها افزودهاند نقل کردهاند.
ازرقی توجهی خاص به بیان دقیق ابعاد و مسافات و اندازهها دارد، اماکن را از حیث سبک و طرز معماری و احیاناً نام معماران آن شرح داده است. و برای کسانی که میخواهند در آثار اسلامی تحقیق کنند، منبع سرشاری فراهم آورده است.
البته ازرقی در تاریخ حوادثی که در مکه گذشته و سهم اهالی مکه در آن حوادث و نیز از رجال و والیان و قضات یا کارگزاران اداری آن بحث جداگانهای ندارد بلکه گاه گاه در ضمن مطالب راجع به اماکن، از برخی از آنان هم یاد میکند.
او عشایر مکه را نام نمیبرد و از حوادث مربوط به زندگی پیامبر (ص) در مکه جز بهصورت فرعی غفلت روا داشته، در حالی که میداند در آنجا حوادث مهمی رخ داده است چون حربِ فِجار و حِلْف الفُضول و دعوت اسلامی در سالهای نخستین آن و فتح مکه و حَجَة الوداع و سپس جنبش ابن زبیر و جنبش حسن الطّالبی. همچنین به تحولات اجتماعی و اقتصادی اشارهای نمیکند و احکام فقهی را مسکوت میگذارد. البته اموری را که به حج مربوط میشود چون ذکر علما و رجال اداری و خلفا را از نظر دور نمیدارد و بویژه به اعمال خلفای امَوی و والیان ایشان نیک میپردازد.
بحث او از محلات مکه، با وجود طول کلام در آن، شامل شماری از خاندانهای مبرز و
1- - یاقوت، ج 1، ص 718.
ص:455
رجال آنهاست، به هنگام ظهور اسلام و بعد از آن و به ذکر اماکن عشایر و تحولاتی که در آنها پدیده آمده است نمیپردازد. البته شماری از اماکن را که او از آنها غفلت ورزیده، فاکهی در اثر خود آورده است. در بحث از محلات نام بسیاری کویها و خانهها را آورده است ولی نظری کلی و همه جانبه در باب وسعت عمران مکه و شکل و تطورات آن به دست نمیدهد.
نسخهای که از این کتاب، که رشدیصالح مَلْحَس چاپ کرده، متکی به نسخه چاپ وستنفلد است که از روی سه نسخه خطی تصحیح شده است. مَلْحَس آن را با سه نسخه دیگر مطابقه نموده است که همه به روایت ابومحمد اسحاق بن نافع خُزاعی است که آن را عموی پدرش ابوالحسن محمد بن نافع الخزاعی متوفی به سال 350 از او روایت میکند.
ابو محمد اسحاق خزاعی را فاسی وصف میکند و میگوید که او از بزرگان اهل قرآن و یکی از فصحای مکه بود. ثقه و حجت بود و هوشی سرشار داشت و در سال 308 در گذشت.
او از نسل نافع بن حارث خزاعی است که در زمان خلافت عمر بن خطاب والی مکه بود و برای او ازصفوان بن امیه دارالسجن را خرید.
ابو محمد خزاعی بر کتاب مطالبی افزوده است از جمله درباره اضافاتی از جانب غربی مسجدالحرام به سال 281 و به دارالنَّدْوَه تا زمان معتضد و از افزودههای مقتدر به دارالنَّدْوَه. «(1)»
کعبه و مسجدالحرام
قسمت اعظم مکانت و اعتبار مکه پیش از اسلام و بعد از آن، به سبب وجود کعبه است در آنجا. در قرآن کریم از کعبه به نامهای «بیتالحرام» (مائده: 97) «بیتالمحرم» (ابراهیم: 37) «بیت العتیق» (حج: 33) «بیتالمعمور» (طور: 4) و نیز اشارت رفته که آن «بیت الله» است (ابراهیم: 37، بقره: 125 و حج: 26) و گاه از آن به «البیت» تعبیر شده (بقره: 125، 127، 128 و آل عمران: 96، 97 و انفال: 35 و حج: 26 و قریش: 3).
و در باب قدمت آن گفته است: انّ اوّلَ بیتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذی بِبَکّةَ مُبارَکاً (آلعمران: 96).
در روایات آمده است که قداست کعبه را سابقهای دیر ساله است و همگان متفقاند که
1- - تاریخ مکه ج 2، ص 90.
ص:456
ابراهیم را در این قداست و تثبیت مکانت آن، نقش بسزایی بوده است و این مصداق سخن حق است که فرمود: «وَ اذْ یَرْفَعُ ابراهیمُ القَواعِدَ مِن البَیْتِ و اسماعیلُ» (بقره: 127)، «واذْ بَوّأْنا لِابراهیمَ مَکانَ البَیْتِ» (حج: 26) و «انّی اسْکَنْتَ مِن ذُریَّتی بوادٍ غیرِ ذی زَرْعٍ عِنْدِ بیتِکَ المُحرِّم» (ابراهیم: 137).
خدای تعالی امر فرموده که باید حج در آنجا گزارده شود (بقره: 158؛ آلعمران: 97؛ مائده: 2 و 97؛ حج: 33.
موضع کعبه پیش از آنکه ابراهیم آن را بالا بیاورد، پشتهای سرخ رنگ بود، مدور، به گونهای که سیل آن را در خود فرو نمیبرد. مردم از اطراف به زیارت آن میآمدند و مردم مظلوم بدان پناه میبردند و دعا میکردند. کم اتفاق میافتاد کسی آنجا دعا کند و دعایش به اجابت نرسد.
ابراهیم خانه را بنا کرد. ابن عباس گوید که ابراهیم و پسرش در ساختن کعبه نه گچ به کار بردند و نه سنگ و نه کسی بود که آنان را یاری کند و نه مالی داشتند. حتی خانه را سقف نزدند و برگرد آن طواف کردند ولی در بعضی روایات آمده است که آن را از سنگهایی که از یکی از کوههای مکه آوردند بنا کردند.
بلندی خانه نُه ذراع بود و طول و عرض آن هر یک 32 ذراع از رکن اسود تا رکن شامی و عرض آن مابین رکن شامی تا رکن غربی که در آن حجرالاسود است 22 ذراع.
و طول پشت آن را از رکن غربی تا رکن یمانی 31 ذراع قرار داد.
جانب یمانی، از رکن اسود تا رکن یمانی، 20 ذراع. از این رو آن را کعبه خواندند که به شکل مکعب بود.
کعبه را نخست در نبود. تُبَّع اسعد الحِمْیری کسی است که برای آن در ساخت و قفل و بند پارسی و سراپای آن را بپوشانید و در نزد آن قربان نمود.
ابراهیم خلیل کعبه را به کلوخ نساخت بلکه آن را با تخته سنگها برآورد. و برای آن سقف نزد. درش ملصق به زمین بود. جامه کعبه را از بیرون آویخته بود و از بالای دیوار به درون کعبه، بسته شده بود و بر این حال ببود تا قریش آن را از نو بنا کرد.
ابراهیم در درون کعبه جانب دست راست کسی که به آن داخل میشود، چاهی حفر کرد که عمق آن سه ذراع بود و آن را اخسف نامید. این چاه به منزله خزانهای بود تا هدایای
ص:457
کعبه را در آن نهند. عمرو بن لُحَیّ بت هبل را در کنار این چاه نصب کرد.
در درون کعبه شاخهای گوسفندی که ابراهیم خلیلی ذبح کرده بود، به دیوار آویخته بود، رو به روی کسی که بدان داخل میشد. هرگاه کعبه را معطر میکردند آن شاخها را هم معطّر میساختند. جامه کعبه که هر بار نو میشد، روی جامههای دیگر قرار میگرفت.
جُرْهُم بنای کعبه را بر همان اساس بنای ابراهیم تجدید کرد.
بنای قریش
اندکی پیش از ظهور اسلام خانه کعبه آتش گرفت. سبب آتش سوزی زنی بود که رفته بود مجمر برافروزد، به ناگاه شرارهای جستن کرد و در پرده کعبه افتاد و رکن اسود سوخت و سیاه شد و خانه را پی سست گردید. در این اوان سیلی آمد و به درون خانه راه یافت و دیوارها فرو افتاد. قریش تصمیم گرفت که خانه را از نو بسازد و این کار هشت سال قبل از بعثت به انجام رسید. نخست آن را خراب کردند تا به پایههای نخستین رسیدند که ابراهیم و اسماعیل دیوارها را بر روی آن بالا آورده بودند و سنگهای پی را دیدند.
اما هنگام بنا آن را از بنای ابراهیم کوچکتر ساختند. و پهنای پی را شش ذراع گرفتند.
در بنای کعبه چوبهای سفینه شکستهای را که در ساحل بود به کار بردند. یک رج از آن چوب بود و یک رج از سنگ. پانزده رج چوب بود و شانزده رج سنگ. چوبی که در بنا به کار بردند کوتاه بود.
طول خانه را به هنگام تجدید بنا بیست ذراع قرار دادند؛ زیرا چوبهایی که به کار میبردند کوتاه بود پس در بنای باقی آن که شش ذراع و یک وجب بود، همچنان از سنگ بهره گرفتند.
ارتفاع خانه از بیرون، از زمین تا بالای آن هیجده ذراع بود و پیش از آن نُه ذراع بود.
برای آن سقفی زدند و شش ستون در دو ردیف متوازی زیر سقف قرار دادند.
چاه در جانب شامی بود و هبل را همانگونه که بود بر سر چاه قرار دادند. برای خانه یک در باز کردند که دارای یک مصراع بود. در از زمین بالاتر بود و جز با نردبان ورود به خانه میسر نبود. گفتند اگر چنین کنیم بهتر است زیرا هر که را بخواهیم راه میدهیم و هر که را
ص:458
نخواهیم از بالا فرو میافکنیم.
در داخل خانه در جانب رکن شامی، پلکانی بود که از آن بر سر بام میرفتند. سقف و دیوارها و ستونها را و بطن را بیاراستند و بر روی ستونها تصاویر پیامبران و درخت و ملائکه کشیدند.
سیل بند بالایی را بستند تا سیل به کعبه نیاید و بر کعبه جامه پوشانیدند.
بنای ابن زبیر
تا زمان ابن زبیر کعبه به همان وضعی بود که قریش بنا کرده بود. چون ابن زبیر به محاصره افتاد کعبه نیز در اثر برخورد سنگهای منجنیق و آتش ویران گردید.
ابن زبیر در مسجدالحرام محاصره شده بود. سردار اموی حُصَیْن بن نُمَیْر بر کوه ابوقُبیْس و کوه احمر منجنیق نصب کرد. سنگهای منجنیق کسوت کعبه را بردرید و دیوارها را سست کرد. سپس در یک روز طوفانی شرارهای از خیمهای در جامه کعبه افتاد و آن را بسوخت چوبهای ساجی که درون بنا بود آتش گرفت و حجرالاسود افتاد و سه تکه شد و از هر طرف سنگها پراکنده گردید.
هنگامی که خبر مرگ یزید بن معاویه به مکه رسید و جنگ پایان گرفت، ابن زبیر تصمیم گرفت که بنای خانه را تجدید کند. فرمان داد تا همه را ویران کردند تا روی زمین. این واقعه در سال 64 هجری بود. سپس آن پی را که ابراهیم کنده بود یافتند، حدود شش ذراع و یک وجب داخل حجر بود.
ابن زبیر بر آن اساس خانه را بنا کرد و برای آن دو در قرار داد؛ یکی به سمت غرب و یکی به سمت شرق مقابل هم. درها روی زمین بودند مردم از در شرقی داخل میشدند و از در غربی بیرون میرفتند. آستانه از سنگ سبز بود. و درها را هر یک دو مصراع بود. بلندی هر در از زمین تا بالای آن بیست و یک ذراع بود.
چون بنا به موضع حجرالاسود رسید ابن زبیر فرمان داد که دو سنگ را یکی از رجی که در زیر بود و یکی از رجی که بالا بود، به قدر رکن کندند و حجرالاسود را درون آن جای داد.
ابن زبیر حجرالاسود را که در اثر حریق به سه تکه شده بود در نقره گرفت. طول رکن
ص:459
دو ذراع بود که همه عرض دیوار را گرفته بود ابن زبیر در بنای خود به ارتفاع کعبه نه ذراع دیگر افزود تا به بیست و هفت ذراع رسید و آن بیست و هفت رج بود عرض دیوار آن دو ذراع بود و سه ستون داشت. برای این که نور داخل شود، بر سقف سوراخهایی گذاشت از مرمر که آنها را ازصَنْعا آورده بودند و بلق میگفتند. ناودان را به گونهای قرار دا دکه آب آن در حجر میریخت.
در درون آن در رکن شامی پلکانی از چوب ساخت که از آن بر بام میرفتند. سپس آن را از درون و بیرون و از بالا تا پایین خوشبو کردند. به کتان مصری پوشیدند.
تجدید بنای کعبه در زمان عبدالملک بن مروان
چون ابن زبیر کشته شد و خلافت عبدالملک بن مروان استقرار یافت، حجاج بن یوسف را که والی مکه بود فرمان داد که در غربی را که ابن زبیر باز کرده است بر بندد و هر چه از حجر بر آن افزوده است ویران کند و بنا را به همان جایی که پیش از آن بود باز گرداند. پس حجاج شش ذراع و یک وجب از آنچه سمت حجر بود خراب کرد و بر همان پی و بنیان قریش آن را بنا نمود. حجاج دری را هم که در پشت خانه بود مسدود کرد و دیگر به چیزی از بناهای ابن زبیر را دست نزد مگر دیواری که در حجر است که بنای حجاج است و از کارهای حجاج پلکانی بود که امروز در درون کعبه است و نیز دو دری که بر آن نصب است. حجاج از در چهار ذراع و یک وجب کاست و دو در ساخت که طول آنها شش ذراع بود و ولید آن را در زر گرفت.
ولید بن عبدالملک دیوارهای درون حرم را در مرمرهای سرخ و سبز و سفید گرفت و کف آن را با مرمر فرش نمود. و جزعه را در مکان خود نهاد و بر آن طوقی از طلا قرار داد. هر چه در کعبه از مرمر است کار ولید بن عبدالملک است. او نخستین کسی است که کعبه را به مرمر فرش کرد و دیوارهای آن بیاراست و او نخستین کسی است که مساجد را تزیین نمود.
تزیینات و آویزهها
رسول الله (ص) پس از فتح مکه فرمان داد هر نقش و تصویری که در آن بود بزدودند و فرمان داد بت هبل را بشکنند، فقط آن دو شاخ گوسفند را که در آنجا آویخته بود به
ص:460
حال خود رها کرد.
خلفا درون کعبه را آراستند و هدایا تقدیم داشتند. ازرقی هر هدیهای را که خلیفهای داده است به تفصیل بیان کرده است.
خلیفه عمر بن خطاب دو هلال را که از غنایم مداین بود به کعبه فرستاد تا در آنجا آویخته شود.
عبدالملک بن مروان دو شمسه و دو قدح بلور به کعبه هدیه کرد و ستون وسط را از بالا تا پایین درصفحات زر گرفت.
ولید بن عبدالملک دو قدح هدیه کرد و در درون تزیینات و تذهیبات نمود.
ولید بن یزید دو تخت مزین و دو هلال فرستاد.
ابوالعباس سفّاح اولین خلیفه عباسی قدحی بزرگ به رنگ سبز فرستاد. ابوجعفر منصور قارورههای فرعونی.
هارون الرشید در کعبه دو قَصَبه قرار داد که آن دو را با دیگر آویزهها آویختند.
مأمون هر سال به هنگام حج یاقوتی میفرستاد در زنجیری از زر که بر دیوار میآویختند. همچنین تختی از نقره فرستاد مفروش به دیبا و مکلّل به جواهر و یاقوت و زبرجد.
متوکل شمسهای فرستاد از زر، مکلل به مروارید فاخر و یاقوت رفیع و زبرجد در زنجیری از زر که در هر سال موقع حج بر دیوار آویخته میشد.
هارون الرشید نسخهای از فرمان ولایت عهدی پسرانش امین و مأمون را بر کعبه آویخت.
مأمون فرمان داد آن نامه را که با تخت فرستاده بود در آنجا بیاویزید.
کعبه را از بیرون پوشش بود. نخستین کسی که بر کعبه جامه پوشید، اسعد تُبَّع بود که پوششی گرانبها از پارچههای یمنی بر آن انداخت.
رجال قریش از آن پس بر آن جامه میپوشیدند و آن را به انواع عطرها خوشبو میکردند و این کار در عاشورا انجام میگرفت.
رسول الله بر آن پوششی یمانی افکند و ابوبکر و عمر و عثمان از کتان مصری.
عثمان برای کعبه دو کسوت آورد یکی از کتان مصری و دیگری از دیبا. معاویه برای
ص:461
هر نماز مقرری عطر و دیگر بویهای خوش معین کرد و هر سال به هنگام حج و نیز در ماه رجب مجمرها و بخورها میفرستاد همراه با بندگان و خادمان. والیان دیگر بعد از او نیز این رسم را مجری داشتند.
یزید بن معاویه و سپس حجاج هم بر کعبه کسوت دیبا پوشیدند.
درون کعبه از زمان عبدالله بن زبیر به عطر خوشبو میشد و عبدالله نخستین کسی بود که کعبه را معطر ساخت.
معاویه نیز کعبه را خوشبو میساخت و مجمر میگذاشت و برای قندیلهای مسجد از بیت المال وجه روغن معین کرد. او هر سال دو کسوت بر کعبه میپوشید؛ یکی در روز ترویه از دیبا و یکی در روز عاشورا از کتان مصری.
مأمون فرمان داد بر کعبه از دیبای سفید جامه افکنند و سه بار این کار تکرار شد.
بعضی از مردم بر کعبه نطع و تکههای چرم و لباس میپوشیدند.
عمر فرمان داد هر سال کسوت کعبه را بردارند و به میان حاجیان تقسیم کنند.
اما کلیدهای کعبه بعد از اسلام به دست عثمان بن طلحه شیبی و نسل او بعد از او قرار گرفت.
مقام ابراهیم
از بارزترین مکانها در مسجدالحرام جایی است موسوم به مقام ابراهیم. در قرآن دوبار از آن یاد شده است، یکی در این آیه «فیه آیاتٌ بیّناتٌ مقامُ ابراهیم و مَن دَخَله کان آمناً» (آل عمران: 97) و یکی هم در این آیه «واتّخذوا من مقامِ ابراهیمَ مُصَلّی» (بقره: 125).
ابن اسحاق گوید که ابراهیم آهنگ درختی نمود که بالای زمزم بود بین چاه وصُفه.
اسماعیل و مادرش را زیر آن درخت نشاند و نیز روایت شده که جای پای ابراهیم تا به امروز در آن مقام باقی است.
از ابن عباس روایت شده که در مقام نامهای پیدا شد. در آن نامه از موقع و مکان خانه سخن رفته بود. عبدالله بن حمزة السلولی گوید: میان رکن و مقام قبر نود و نه پیامبر است که به حج آمده بودند و در آنجا دفن شدهاند.
ص:462
ابن اسحاق روایت کرده که ابراهیم فرمان داد که مقام قبله قرار گیرد پس بدان سو نماز میگزارد و رو به در. پس تا خدا خواهد آنجا قبله است.
مقام سنگ سستی است شبیه سنان (؟) مربع شکل از بالا تا پایین آن 14* 14 انگشت است. در دوره اسلامی به سبب زیارت زایران بیم آن بود که از هم گسیخته شود.
مهدی عباسی از این امر آگاه شد و هزار دینار فرستاد تا مقام را از بالا و پایین آن در آهن وصاروج گرفتند و متوکل نیز بر آن قاب که مهدی ساخته بود قاب دیگر درافزود.
مقام از حجرالاسود 29 ذراع و نه انگشت فاصله دارد. و از دیوار کعبه- از وسط آن، 27 ذراع و از شادروان کعبه 5/ 26 ذراع. و از رکن شامی 28 ذراع و 19 انگشت.
از مقام تا حد مسجد که پهلوی مَسْعی است 188 ذراع است.
و از دیواری که پهلوی باب جُمَح است 218 ذراع.
و از دیواری که پهلوی بابصفاست 5/ 164 ذراع. دوری آن از زمزم 24 ذراع است و دوری آن ازصفا 277 ذراع است. هنگامی که مضاض بن عمرو سیطره یافت حوزه او از کعبه و حجرالاسود و مقام و موضع زمزم بود به طرف راست و چپ وقعیقِعان تا بالای وادی.
هنگامی که قریشیان- کمی پیش از ظهور اسلام- خواستند کعبه را بسازند و ماری ظاهر شد و آنان را از کار منع کرد قریشیان نزد مقام گرد آمدند ولی هنگامی که آن را خراب کردند تا بنایش را تجدید کنند هبل را از درون کعبه بیرون آوردند و در نزد مقام جای دادند.
مقام همواره در معرض سیلهایی بوده است و چه بسا این سیلها به طرف کعبه رانده شدهاند ولی کعبه همچنان بر جای ثابت بوده، هم در زمان جاهلیت و هم در عصر اسلامی.
نیرومندترین سیلها سیلی بود موسوم به ام نهشل که در زمان خلافت عمر بن خطاب به راه افتاد. این سیل به مسجدالحرام داخل شد. و مقام را تا پایین مکه راند و موضع آن را محو کرد ولی آن را باز گردانیدند. عمر آن را در جایش قرار داد.
در قرآن آمده است که مقام مصلی بود «واتّخذوا مِن مقامِ ابراهیمُ مصلّی».
هنگامی که رسول الله به مکه آمد رو به مقام نماز میگزارد، مانند همان زمانها که در مکه بود و در زمان اسلام نماز معمولًا پشت مقام بود.
مردم در ماه رمضان در بالای مسجدالحرام نماز میخواندند محراب را پشت مقام قرار میدادند و مردم پشت سر امام میایستادند تا هر کس بخواهد به امام اقتدا کند و هر که خواهد
ص:463
بر خانه طواف نماید.
زمزم
چاه زمزم از مکانهای مشهور حرم است. حفر آن به زمان ابراهیم خلیل باز میگردد، هنگامی که زوجه خود هاجر و پسرش اسماعیل را در مسجدالحرام گذاشت. درختی یافتند زمین را که نزد درخت بود کندند و آب جاری شد.
هنگامی که جُرْهم بر مکه غلبه یافت آب آن خشک شد و مکان چاه محو گردید.
مضاء بن عمرو مکان چاه زمزم را حفر کرد و عمیق نمود سپس شمشیرها و دو غزال زرین را در آن دفن نمود. از این بر میآید که قصد مضاء بیرون آوردن آب نبوده بلکه میخواسته آن ودایع را پنهان سازد.
زمانی که خُزاعه بر مکه مسلط شد در اثر گذشت زمان، کسی موضع زمزم را نمیدانست فقط میدانستند که موضع آن میان اساف و نائله بوده است.
چون عبدالمطلب به ریاست رسید به حفر چاه اقدام کرد. تا آب جوشیدن گرفت و باز عمیقتر کرد که آب بند نیاید. سپس بر سر چاه حوضی ترتیب داد تا حاجیان از آن آب نوشند.
این چاه به سبب آن که در حرم بود بر دیگر چاهها فضیلت داشت و آنها را به فراموشی سپرد.
زمزم چاه اسماعیل بن ابراهیم بود در جایی که جبرئیل پای خود را بر زمین زده بود.
چون چاه زمزم آب برآورد، حسودان بر عبدالمطلب رشک بردند و شبها آن را میشکستند و ویران میکردند و عبدالمطلبصبح روز دیگر، آن را دوباره اصلاح مینمود.
عبدالمطلب دو غزال و شمشیرهای عمرو بن لُحَیّ را از آنجا برگرفت. غزالها و یک شمشیر رابر در کعبه نصب کرد و شمشیر دیگر را در چاهی که درون کعبه بود گذاشت آن شمشیر در همانجا بود تا قرامطه آمدند پس از پیروزی بر مکه آن را با خود بردند.
چون چاه زمزم حفر شد آب در مکه فراوان گردید. چنانکه شهری و بدوی را سیراب کرد. قبایل بَکر و خُزاعه نزدیک آن آمدند و از آن برداشتند.
در اثر باریدن بارانها، بخصوص بارانی که در سال 281 بارید، آب زمزم بالا آمد و شیرین شد.
ص:464
فاصله زمزم تا رکن اسود چهل ذراع است و بین آن و رکنی که حجرالاسود در آنجاست 5/ 36 ذراع است و ما بین رکن تا مقام تا حجر، قبور شماری از پیامبران است. در ته چاه سه چشمه است؛ چشمهای محاذی رکن اسود و چشمهای محاذی کوه ابوقُبَیس وصفا و چشمهای محاذی مَرْوه.
گودی آن از رأس آن تا کوه، چهل ذراع است همه ساخته.
آب آن در عصر اسلامی نقصان گرفت. در زمان مهدی و رشید به تعمیق آن پرداختند.
در سال 223 آب به حداقل رسید باز هم نه ذراع دیگر عمیق کردند و از گرداگر آن نیز کندند.
فراخی دهانه آن سه ذراع و دو ثلث ذراع است و دایره آن از خارج 15 ذراع است و از داخل 11 ذراع. در آنجا مکانی است مربع از ساج که با دوازده چرخ چاه در آن آب میریزند.
ابوجعفر زمین آن را با مرمر فرش کرد و سپس مهدی آن سنگفرش را تجدید کرد.
زمزم را در اوایل دو حوض بود؛ یکی بین آن و رکن که مردم از آن آب مینوشیدند و دوم در پشت آن که به وسیله راه آبی آب به بابصفا میرسید و مردم آنجا وضو میگرفتند و زیادی آن در چاهی میریخت و پنجرهای نداشت.
موضع سقایه بین رکن و زمزم بود در کنار ناحیهصفا تا آنگاه که ابن زبیر آن را تغییر داد.
موضع مجلس ابن عباس در زاویه زمزم بود از آن سو کهصفا قرار دارد. بر دست چپ کسی که به زمزم میرود. سلیمان بن علی بر روی آن گنبدی ساخت. سپس مهدی برصحنی که میان زمزم و بیت الشراب است سقفی زد و آن در موضع درختی است که ابراهیم پسرش اسماعیل و زنش هاجر را در زیر آن جای داده. فاصله حجره زمزم تا وسط دیوار حوض 5/ 21 ذراع است.
سقایه عباس
در رو به روی دیوار حوض سقایه عباس بن عبدالمطلب است. قناتی سنگی به درازای شش ذراع، آن را به حوض میپیوندد. از آن نبید (؟) به جانب حوضی که بر روی آن گنبدی بود جریان داشت و این کار در ایام تشریق و روزهای حج انجام میگرفت. در زمان مهدی
ص:465
سقایه خراب شده بود و بهصورت برکه کوچکی بود که آب از راههای باریکی به آنجا میرفت.
پنجرهای چوبین داشت و دری که آن را قفل میزدند.
سقایه عباس 19 در بیست و چهار ذراع بود و دارای چهار ستون که بین ستونها الواح ساج بود و ارتفاع هر ستون هشت ذراع بود. فاصله سقایه عباس تا دیواری که کنار مَسْعی بود،صد ذراع بود. و تا دیوار باب جُمَح 290 ذراع و تا دیوار دارالنَّدْوَه 200 ذراع و تا وادی 85 ذراع.
در برابر کعبه دو در داشت و در دیگری بر دیواری که به طرف وادی بود. در آن شش حوض بود، سه تای آنها هر یک 5/ 5 ذراع طول و 2 ذراع عرض داشت. و 5/ 3 ذراع عمق و عمق هر یک از سه حوض دیگر 5/ 1 ذراع بود و هر یک را حوضچهای است که برای نوشیدن حاجیان پر از آب میشود.
عمر بن فرج در زمان معتصم بنای آن را تجدید کرد و بر آن سقفی از ساج زد و طلا کوب نمود و دیوارههایآن به فُسَیْفَساء بیاراست. قندیلها از زنجیرها بیاویخت. این قندیلها در موسم حج روشن میشد. گنبدی که میان زمزم و بیتالشراب بود پوششی نداشت عمر بن فرج آن را نیز در فسیفساء گرفت.
در نزدیکی زمزم حوضی است به عمق 19 انگشت و عرض 18 انگشت و طول 12 ذراع و نه انگشت. محیط آن از درون 39 ذراع است و دیوارش از مرمر است.
بر سر حوضی که از زمزم آب میگیرد، خانهای است که سقف آن از ساج است و بلندی درش سه ذراع است و عرض آن دو ذراع. آن خانه مفروش به مرمر است. میان آن تا لبه چاه چهار ذراع است. چهار ستون دارد. و حوضچهای که در آن آب میریزند. در آن سوی که به جانب وادی است کنیسهای است از ساج برای تعلیم.
در بیرون آنجا که رو به روی رکن حجرالاسود است، ستونی است از ساج. بالای آن گنبدی است از شَبَه. شبها برای کسانی که طواف میکنند در آنجا چراغ میافروزند و آن را مصباح زمزم گویند.
ص:466
مسجد الحرام
کعبه و مقام و زمزم درصحنی بدون سقف هستند که آن را مسجدالحرام گویند.
مسجد الحرام همواره مقدس بوده است. از حَزْوَرَه که در جنوب آن است تا مسیل اجیاد و مسعی امتداد دارد. در اطراف آن دیوار یا نردهای نبود بلکه کویهای عشایر و خانههای برخی از متنفدین بود. معلوم است که متنفدین از حد خود تجاوز کرده و جلوتر میآمدند و این امر سبب تنگی مسجد شده بود، به گونهای که میان دیوار مسجد و مقام اندکی فاصله بود دیوارهایی که خاص خودش باشد نداشت، دیوارهایش همان دیوارهای مردم بود. البته بین خانهها درهایی بود که مردم از اطراف بدان داخل میشدند.
به هنگام ظهور اسلام اینصحن تنها مسجد مکه بود. مسلماً برای نمازگزاران، فراخ جایی نبود. این امر سبب شد که برخی از خلفا خانههای اطراف را بخرند و بر مسجد بیفزایند.
اولین بار در زمان عمر بن خطاب بود سپس در زمان عثمان ولی مورخان ننوشتهاند چه مقدار آن را وسیعتر کردند.
مسجد به همان حال بود تا عبدالله بن زبیر نهضت خویش اعلام داشت از کارهایی که در این سالها کرد توسعه مسجد از جانب شرقی بود. پس قسمتی از خانه ازرق را به مسجد افزود و سپس آن را از سوی وادی وصفا و ناحیه بنی مَخزُوم گسترش داد و همچنان تا پشت بیت الشراب، آن سان که فاصله آن تا این خانه هفت ذراع شد و تا خانه شَیْبَة بن عثمان را بر مسجد اضافه کرد.
عبدالملک دیوارهای مسجد را بلند کرد و بر آن سقفی از ساج ساخت و به نیکوترین وجه عمارت کرد. ولید کار عبدالملک را ویران ساخت و بنایی محکم برآورد و ستونهای مرمر به آنجا آورد و سقفها را از چوب ساج و آراسته به زر نمود و طاقها را به فُسَیْفَساء پوشید و برصحن مسجدصفایح مس گسترد و برای آن بالکنها ساخت ولی بر وسعت آن نیفزود.
ابوجعفر المنصور مسجد را توسعه داد و شق شمالی را که نزد دارالعَجَله و دارالنَّدْوه است وسعت بخشید و بیشتر دارالنَّدوه و بخشی از خانه شَیْبه را بدان داخل کرد. این امر در سال 140 بود.
در سال 160 مهدی عباسی فرمان داد که مسجد را از سمت بالا گستردهتر سازند آنچه را که از خانه ازرق مانده بود و خانه خیره دخت سباع الخُزاعی و خانهای از آنِ خاندان
ص:467
جُبَیْر بن مُطْعِم و باقی خانه شیبة بن عثمان را بر مسجد افزود.
در سال 164 مهدی فرمان داد تا خانههای بین وادی و مسجد را خراب کنند و مَسْعی و وادی و آنچه را که میانصفا و وادی بود بر مسجد اضافه کردند و از طرف وادی نود ذراع بر مسجد افزودند و عرض آن پیش از این نزدیک به پنجاه ذراع بود.
در کتاب المناسک حربی چهلصفحه راجع به مکه است. در آن از انصاب حرم و مکه وصفت مسجدالحرام و درهای آن و کعبه و مقدار مسجدالحرام و کعبه و زَمْزَم و سِقایه و راه مِنا و مسجدالخْف و مُزْدَلِفه و عَرَفه سخن گفته است.
او منابع خود را جز در بحث از انصاب حرم و نام مکه و امر کعبه ذکر نکرده است. در این موارد هم بیشتر از ابن جریح روایت کرده. روایت او شامل انصاب حرم و امر کعبه و بنیان آن است.
همچنین از زبیر بن بَکّار در باب انصاب حرم و بنیان کعبه روایت کرده و از چند تن دیگر از روات روایاتی نقل نموده است.
از راویان او محمد بن ولید و فاکهی است.
بیشتر معلومات او با آنچه ازرقی آورده مطابقت دارد. البته او این روایات را از فاکهی گرفته و فاکهی نیز به نوبه خود از ازرقی نقل کرده است بنا به نقل ازرقی پس از توسعههای مهدی عباسی مسجدالحرام دارای بیست و سه در شد.
الف- در شِقّی که به طرف مسعی است؛ یعنی سمت شرقی، پنج در دارد:
1- باب بنی شَیبه که باب بنی عبد شمس است.
2- باب بنی سُفیان بن عبدالاسد.
3- باب النبی.
4- باب عباس بن عبدالمطلب و در آنجا علمِ مسعی است.
5- باب بنی هاشم.
ب- شِقّ یمانی که به طرف وادی است دارای هفت در است:
1- باب بنی عائذ.
2- باب بنی سفیان بن عبدالاسد.
3- باب الصّفا و آن باب بنی عَدِیّ بن کعب است.
ص:468
4- باب بنی مَخْزوم.
5- ابواب بنی مَخْزوم.
6- باب بنی تَیْم (خانه عبدالله بن جُدْعان و عبدالله بن مَعْمَر).
7- باب امّ هانی.
ج- شِقّ پهلوی بنی جُمَح دارای شش در است:
1- باب بنی حکیم بن حِزام.
2- باب بنی زبیر بن العَوّام یا باب الحزامیه یا باب الخیاطین.
3- باب بنی جُمَح (خیاطین).
4- باب ابوالبَخْتَری (نزد خانه زبیده).
5- بابی که به کوی خانه زبیده باز میشود.
6- باب بنی سَهم.
د- شق شامی که نزد دارالنَّدْوه است و دارالعَجَله دارای شش در است:
1- باب عمرو بن عاص.
2- باب مسدود در دارالعَجَله.
3- باب دارالعجله.
4- باب قُعَیْقِعان (باب حُجَیْر بن ابی اهاب).
5- باب دارالنَّدْوه.
6- باب دار شَیْبة بن عثمان.
فاکهی خانههایی را که مقابل مسجدالحرام از سمت شام است، نام میبرد سپس سمت غربی را و سپس سمت یمانی را و سپس سمت شرقی را. اکنون خانهها را به ترتیب قرار گرفتن درهایشان بدان گونه که ازرقی ذکر کرده میآوریم:
الف- جانب شرقی:
1- خانه عیسیبنموسی. سفیانبنعُیَیْنَه درآنمسکنداشت سپس وضوگاه زبیده شد.
2- خانه برخی از فرزندان محمد بن عبدالرحمان، نزد اصحابصابون.
ص:469
3- خانه ابو عزاره و احمد بن ابراهیم الملیکی و آن باقی خانهای است که در آن حِلْف الفُضول انجام گرفت و در آن روز از آنِصاعد بن مخلّد بود.
4- خانه عباس بن محمد مشرف بر باب اجیاد الصغیر.
5- خانه یحیی بن خالد بن برمک. امروز معروف به ابو احمد بن الرشید است.
6- خانه شفیقه که بزازان در آن هستند و مقابلشصرافان.
7- خانه مطلّب بن حنطب که آن را ام عیسی دخت سهل بن عبدالعُزّی بن مطّلب مخزومی ازمحمدبنداود خریدوازنو بنانمود. سپس به پسرش عبدالله بن محمد بن داود رسید.
8- خانه ارْقَم بن ابی الارْقَم مَخْزُومی، برادر احمد بن اسماعیل بن علی.
9- خانهصَبِیّه کنیز آزاد شده عباس.
10- خانه خیزران امّ موسی امیرالمؤمنین امروز همه آن، یا بخشی از آن به ابو عمارة بن میسره تعلق دارد.
11- خانه قاضی محمد بن عبدالرحمان السفیانی.
12- خانه عباد بن جعفر، نزد علم اخضر.
13- خانه یحیی بن خالد بن برمک، مشرف بر سوق اللیل و وادی. گویند آن را به نود هزاردینار خرید وگویندصد و بیست هزار دینار خرج آن کرد. امروز در دست ورثه وَصیف است.
14- خانه موسی بن عیسی در کنار آن میل اخضر است که علم مسْعی است.
15- خانه جعفر بن سلیمان نزد کوچه عطاران.
16- دار الازْهَریین.
17- خانه امیرالمؤمنین که بربری بنا کرد در نزدیکی داروفروشان و آتش گرفت. امروز از آنِ ابو عیسی بن متوکل است.
18- خانه فضل بن ربیع که آن را بنا کرد و میخواست هم سطح خانه ابن عَلقَمه باشد ولی او را از این کار منع کردند.
19- خانه نافع بن عَلْقَمه کِنانی. امیرالمؤمنین آن را گرفت و سپس به ایشان باز پس داد. بعضی از مکیان گویند که از آنِ خاندان طلحة بن عبیدالله بود و نافع بن علقمه آن را به هنگام حکومتش بر مکه، از آنان گرفته بود.
20- رو به روی آن خانه عیسی بن علی بود.
ص:470
21- در جنب خانه عیسی بن علی منزل ابو غبشان خُزاعی بود، میان خانه عیسی بن علی و خانه عیسی بن جعفر که کفاشان در آن بودند. و امروز به دست ورثه احمد المولد است.
22- خانه احمد بن سهل، جنب خانه ابن عَلْقَمه. آن از خانههایی است که رسول الله (ص) فرمود: هر کس به خانه ابوسفیان داخل شود در امان است.
ب- خانههایی که در شق یمانی است
1- خانه عمرو بن عثمان که مقابل باب الحناطین (گندم فروشان) است.
2- در جنب آن خانه ابن بزیع.
3- خانه سعید بن مسلم الباهلی.
4- خانه بنت اشعث نزد تمّاران.
5- خانه ابراهیم بن مدبّر الکاتب.
6- خانه عیسی بن محمد مَخْزوُمی. این خانه را ابن ابی السّاج ویران کرد و تا امروز ویران است.
7- خانه معبدی. به دست محمد بن احمد بن ابی سهل افتاد ولی گندمفروشان و قصابان او را در ایام فتنه بیرون کردند، پیش از او، از آن جعفر بن خالد بن برمک بود.
ج- خانههایی که در شق غربی است نزد بنی جُمَح:
1- خانه اسحاق بن ابراهیم، از آن عبیدالله بن حسن بود سپس به دست اسحاق بن ابراهیم افتاد و امروز از آن علی بن جعفر برمکی است.
2- خانه عمرو بن عاص.
3- خانه عبدالرزّاق جُمَحی.
د- خانههایی که در شق شمالی است:
1- خانه شَیبة بن عثمان و خزانه کعبه در زیر آن. جنب دارالاماره.
2- خانه فضل بن ربیع، امروز جزءصوافی است، نزد خانه حُجَیْر بن ابی اهاب.
3- خانهصاحب البرید کهصاحبان برید مکه در آنجا زندگی میکنند.
4- خانه مسرور، خادم زبیده.
همه اینها در جانب شامی است.
بیشتر آنها متعلق به قرن سوم هجری است و به خانههای کهنتر، که پیش از آنها
ص:471
بوده، اشارت نکرده است. همچنین شمار خانهها نیز در یک سمت بیشتر و در سمت دیگر کمتر است. آیا خانهها وسیعتر بوده که تعدادشان کمتر شده یا از ذکر بعضی غفلت شده و یا به ذکر مهمترین آنها پرداخته است؟
در کتاب «المناسک» آمده است که مسجد را 23 در است. و از درها نام برده، بدون آن که محل دقیق آنها را معین کند و نیز برخی نامها که آورده با ازرقی اختلاف دارد. ذیلًا نامهایی را که فاکهی آورده ذکر میکنیم و با این علامت* آنچه را ازرقی ذکر کرده مشخص میکنیم:
الف- در سمت شرقی:
1- باب القاضی.
2- باب آل عبّاد.
3- باب بنی هاشم.
4- باب بنی هاشم مقابل سوق اللیل.
5- باب النّبی.
6- باب دارالقواریر.
7- دری که به بازار آهنگران باز میشود.
ب- شق یمانی:
1- باب اصحاب الزّیت.
2- باب قیس بن سائب.
3- باب خالد بن عاص.
4- باب ابن جُدْعان (تیم*).
5- باب مُغَیرة بن مَخْزوم (مخروم*).
6- باب الصّفا*.
7- باب الارْقَم.
ص:472
ج- پشت کعبه:
1- باب بنی سَهم الکبیر.
2- باب زبیده*.
3- باب بنی جُمَح*.
4- باب الحَنّاطین.
5- باب البَقّالین.
د- شق شامی
1- باب بنی شَیْبه*.
2- باب دارالاماره.
3- باب بنی شَیْبه الصّغیر.
4- باب دارالنّدوه*.
5- باب ابن الزبیر.
6- باب العجله*.
7- باب عمرو بن عاص*.
8- باب بنی سَهم الصغیر.
آثار جنوبی
اجْیاد الکبیر
اجْیاد الکبیر درهای است که به سمت جنوب تا پایین دست مسجدالحرام کشیده شده.
منارهای که نزد درِ اول از شق بنی جُمَح است بر آن مشرف است.
اجْیاد کبیر و اجْیادصغیر به هم متصل است. در محل اجتماع آن دو، خانه عبدالله بن جُدْعان است. حِلف الفُضول در آنجا منعقد شد. سپس در آن زمان که مهدی عباسی مسجد را
ص:473
وسعت داد داخل در مسجد شد.
در مجمع اجْیادین دارالعُلوج واقع شده. از آنِ خالد بن عاص بن هشام است. همچنین میان دو اجْیاد شِعب الخاتَم قرار دارد.
میان اجیاد کبیر و ابوقبیس کوه رأس الانسان واقع شده.
اجیاد الکبیر را در زمان جاهلیت «کَیْد» میگفتند. جبل خلیفه مشرف بر آن است. سیل این کوه به خانه حکیم بن حِزام میرود. مردم در آنجا استخری ساختهاند. در کنار این استخر قرن القَرْط است، میان آل مُرّة بن عمرو و راهی که به جانب آل وابصه میرود. «(1)» بر دهانه اجْیاد خانه ابوالعاص است که شوهر زینب دختر حضرت رسول (ص) بود.
این خانه به امّ السائب دختر جمیع اموی رسید. سپس جعفر بن یحیای برمکی آن را به هشتاد هزار دینار خرید و به سنگ منقش و چوب ساج، آبادش ساخت.
در سمت اجیاد، بعد از توسعه مسجد پیامبر به وسیله مهدی، قطعهای نزدیک خانه ابن عزاره ملکی و محمد بن ابراهیم ملکی که نزدیک غزالان است باقی ماند.
اجیاد از آن بنی مخزوم است. بنی جُدْعان و آل عثمان را که از تیمیان هستند، در آن حقی است. خانه عبله و خانه خالد بن عاص موسوم به دارالدّومه در آنجاست. همچنین خانه ابوجهل که بعدها به هِشام بن سلیمان رسید.
در طرف اجیاد الکبیر خانه بنی عبدالله بن عِکرمه مخزومی است که یاسر در نزدیکی آن بئرالجفر را خرید.
در اجیاد، خانه عُتْبَة بن ربیعه است، در پشت خانه خالد بن عاص بن هاشم مخزومی.
سپس به دست موسی بن عیسی افتاد. در آنجا وضوگاهها پدید آورد. «(2)» در آنجادر زمان جاهلیت بازاری بود به نام کَثیب که از خانه حارث به موقف البَقَر امتداد داشت. «(3)» در نزدیکی اجیاد، حَزْوَره بود، مشرف بر آن منارهای بود. حَزْوَره رو به روی خانه ام هانی دخت ابوطالب که در نزد سوق الحَنّاطین بود.
1- - تاریخ مکه، ج 2، ص 158.
2- - ازرقی ج 2، ص 193.
3- - ازرقی ج 2، ص 235.
ص:474
و سپس داخل در مسجدالحرام گردید. در این خانه بود بئرالعجوز. حَزْوَره در آغاز اسلام همهاش بازار بوده است.
نزد دَرِ اجیاد الکبیر بر کنار وادی، حِزامیّه است. در آنجا مجرایی که مهدی حفر کرده با مجرای قدیم برخورد میکند. خط حزامیه مقابل باب الحزامیه است از ابواب مسجدالحرام. «(1)»
حِزامیّه
آنجا را امروز بیشتر حِزامیّه میگویند. اگر چه گاه آن را باب بنی الزبیر بن العَوّام یا باب البَقّالین میگفتند. «(2)» در دهانه حِزامیّه سیل بندی است که عبدالملک بن مروان ساخته است.
در دهانه حِزامیّه خانهای است خراب که از آن بنی مَخْزوم بوده است. سپس قسمتی از آن به عیسی بن محمد بن اسماعیل مخزومی رسید و قسمتی سهم ابن غزوان الجَنَد شد. «(3)» در خط حِزامیّه دارالبُخاتی است. روزگاری در آنجا بُخْتیهای معاویه را نگهداری میکردند، هنگامی که به حَجّ میرفت. در آنجا چاهی است سپس به فرزندان ابوعبدالله الکاتب رسید و این غیر از دارالبُخاتی است که بین دارالنَّدْوَه و دارالعَجَله است و عبدالله بن زبیر آن را تصرف کرد. در سکّة الحِزامیه خانه عبدالله بن الزّبیر بن العَوّام است و در پهلوی آن باب خیر و در روبه روی خانه ابن زبیر بئر سُنْبله که از آن خَلَف بن وهب الجُمَحی بود. سپس آن را بئرابَیّ نامیدند. «(4)» سپس در کوی ربیعه خانه حارث بن عبدالله است. «(5)» در حِزامیّه خانه حکیم بن حِزام است که در آنجا پیامبر با خدیجه ازدواج کرد. «(6)»
1- - ازرقی ج 2، ص 34.
2- - ازرقی ج 2، ص 64.
3- - ازرقی ج 2، ص 210.
4- - ازرقی ج 2، ص 203.
5- - ازرقی ج 2، ص 177.
6- - ازرقی ج 3، ص 210.
ص:475
جانب شمالی مسجدالحرام
سُوَیقه و قُعَیْقِعان
ازرقی گوید در جانب شمالی مسجدالحرام، شش خانه است به حسب ترتیب:
در اول پهلوی منارهای است که در کنار در سهم است و آن درِ عمرو بن عاص است.
دوم در دارالعجله مسدود شده و برای کسی که رو به روی آن بایستد موضع آن معلوم است.
سوم، درِ دارالعَجَله است.
چهارم درِ قُعَیْقِعان است و آن درِ حُجَیْر بن اهاب است.
پنجم باب النّدْوه است.
ششم درِ خانه شَیبة بن عثمان است که از آنجا به سُوَیقه روند. «(1)» همچنین ازرقی گوید: در اول، در جانب شرقی در بنی شَیْبَه است که در جاهلیت و اسلام به نام در بنی عبد شمس بن عبد مناف معروف بوده است. و نیز گویند که در بنی سَهم در کنار در بنی جُمَح است. معلوم میشود که محلات بنی سَهم در جانب شمال شرقی مسجد بوده است. در جانب شمالی مسجد به هنگام توسعه مسجد، در زمان عبدالله بن زبیر سپس ابوجعفر المنصور و مهدی عباسی تغییراتیصورت گرفته است.
و میگوید که ضلال که پهلوی دارالنّدْوه است 242 ذراع است «(2)» و عرض مسجد از مناره باب اجیاد تا مناره باب سهم 278 ذراع است «(3)» و این ابعاد بعد از توسعه مسجد به وسیله مهدی است.
باب بنی سهم در جهت غربی از شق شمالی است. نزد اوست خانه عمرو بن عاص و یکی از منارههای مسجد مشرف بر آنهاست. رسول خدا (ص) در آنجا نماز میگزارد.
در این منطقه محله بنی سهم بود که از سیل قعیقعان از خانه عمرو بن عاص تا خانه
1- - ازرقی 2، ص 74.
2- - ازرقی 2، ص 68.
3- - ازرقی 2، ص 65.
ص:476
عباءَة السّهمی امتداد داشت.
از پی در پی قرار گرفتن درها در جانب شمالی مسجدالحرام برمیآید که دارالعَجَله پهلوی خانه عمرو بن عاص بوده است و دارالعَجَله از خانههای بنی سهم است و از آنِ خاندان سمیر بن مرهب السهمی است که آن را عبدالله بن زبیر خریده بود. در باب وجه تسمیه آن، دو روایت است؛ یکی آن که آن را دارالعَجَله گفتند زیرا در بنای آن عَجَله میکردند و کارگران شب و روز به کار مشغول بودند، دیگر آن که سنگهایش را بر عَجَله (گردونه) ای که شتران بختی میکشیدند آورده بودند. مسلماً پس از شکست جنبش ابن زبیر مصادره شد و بخشی از آن داخل در مسجدالحرام گردید، هنگامی که ابوجعفر آن را وسعت داد. یَقْطِین بن موسی آن را برای مهدی عباسی از نو تعمیر کرد. سپس بخشی از آن به دست ربیع افتاد و سپس جزء اموالصوافی شد محل سکونت برید گردید. حسین بن حسن علوی در قیام خود آن را ویران ساخت و سپس معتصم آن را از نو بساخت و برای آن درهایی قرار داد که پیچیده میشدند و باز میشدند. «(1)» در جنب دار العَجَله خانه خَطّاب بن نُفَیل العدوی بود سپس به دست مُصْعَب بن زبیر افتاد. «(2)» نزد دارالعَجَله منزلی بود که مهدی عباسی چهار هزار دینار داد ولیصاحبش آن را نفروخت. «(3)» در جنب دارالعَجَله میان آن و دارالنّدْوه، دارالبُخاتی است که در کنار آن خانهای است که بیت المال مکه آنجاست. این خانه در اصل از خانههای بنی سَهم بوده سپس به دست ابن زبیر افتاده است، آنگاه عبدالملک بن مروان آن را گرفت و بعدها یَقْطِین بن موسی به هنگام بنای دارالعَجَله آن را داخل در آن نمود. «(4)» میان در دارالعَجَله و درِ حُجَیْر، درِ قُعَیْقعان واقع شده است. «(5)» سرای حُجَیْر را دو در بود؛ یکی به دهانه کوچه قُعَیْقِعان باز میشد و دیگری به
1- - ازرقی ج 2، ص 203.
2- - ازرقی ج 2، ص 203.
3- - الموفقیات از زبیر بن بکار 286.
4- - ازرقی 2، ص 203.
5- - ازرقی 2، ص 74، 14.
ص:477
کوچهای که به مسجد میرفت. این خانه از آن خاندان مَعْمر بن خطل جُمَحی بود سپس به حُجَیْر بن ابی اهاب سَهمی رسید آنگاه یحیی بن خالد برمکی آن را به سی و شش هزار دینار خرید. سپس به عمرو بن لیثصَفّار تعلق گرفت و سپس اصطبل سلطان شد و بخشی از آن هم مسکن مردم گردید. پیوسته به دارالعروس و خانه جعفر بن محمد بود. «(1)» اما دار النّدوه، خُزاعی در باب دست به دست گشتن آن به تفصیل سخن گفته است.
گوید که دارالنّدوه پیوسته به مسجدالحرام بود. ابتدا سرای قُصَیّ بود و بعد به عبدالدّار رسید، آنگاه به عبد مناف و سپس به پسرش هاشم منتقل گردید، بعداً به عمرو و عامر پسران هاشم رسید و آنگاه به ابن الرّهین العبدی او از فرزندان عامر بن هاشم بود. معاویه دارالنّدوه را از او خرید و آباد ساخت و هر وقت که به حج میآمد در آنجا منزل میکرد. خلفای دیگر اموی هم بعد از او چنین میکردند. در زمان عبدالملک بن مروان و لید و سلیمان و ابوجعفر المنصور که مسجدالحرام را توسعه دادند، دارالنّدوه داخل در مسجد شد.
خلفای بنی عباس هم چون پیشینیان به هنگامی که به حج میرفتند در آنجا فرود میآمدند تا آنگاه که هارون الرشید دارالاماره را از بنی خلف خُزاعی خرید و دارالنّدوه روی به ویرانی نهاد و اتاقهای زنان را به غربا و مجاورین اجاره دادند و اتاقهای مردان هم محل بستن ستوران عمال مکه شد. پس بندگان سیاه پوست و دیگران در آنها زیستن گرفتند. اینان به خانههای همسایه آزار میرسانیدند. مدتی جای انداختن زبالهها شد و آب باران از آنجا به مسجدالحرام سرازیر میشد. خلیفه معتضد از این امر آگاه شد و فرمان داد تا از دارالنّدوه مسجدی بسازند پیوسته به مسجد بزرگ. پس بنای آن تجدید شد و از آن دوازده در دیوار مسجد بزرگ در گشودند و بدین گونه به مسجد کبیر پیوست و هر که در آنجا به نماز میایستاد کعبه رویا رویش بود. «(2)» درِ شَیْبه آخرین دری است در طرف شرقی از دیوار شمالی. آنجا آغاز دوازده میلی است که میان مکه و عرفه است. آن را باب السیل هم میگویند؛ زیرا پیش از آن که عمر بن خطاب سد بالایی را ببندد سیلابها از آنجا به مسجدالحرام داخل میشد. آنجا درِ بزرگی است که خلفا
1- - ازرقی 2، ص 202.
2- - ازرقی 2، ص 87- 90 و بنگرید به 254.
ص:478
از آن داخل میشدند. آن را باب بنی عبد شمس هم میگفتند. «(1)» نزدیک این در، خانه شَیْبَة بن عثمان است. پیوسته به مسجدالحرام. آنگاه که ابوجعفر منصور و مهدی مسجد را توسعه دادند، خانه شَیْبه در مسجدالحرام داخل شد. این در جنب دارالندوه است و محله آل نافع خُزاعی پیوسته به آن است. «(2)» در طرف راست کسی که از باب شیبه خارج میشد خانه ازْرَق بود. پیوسته به مسجد.
ابن زبیر آن را خرید و نصف آن را به مسجد داخل کرد، سپس مهدی عباسی به هنگام توسعه مسجد، باقی را؛ همانگونه که خانه خیره را که نزد خانه ازرق و خانه شیبه بود داخل در مسجد نمود. «(3)» از جاهایی که مهدی عباسی در گسترش دادن مسجدالحرام، داخل در آن گردید، خانه شَوْذَب غلام معاویه بود که جنب سرای بنی شَیْبَه بود. خانه عُتْبَة بن غَزْوان که بعدها به لیلی بن مُنَبِّه تعلق گرفت نیز به مسجد داخل گردید.
نزد باب بنی شیبه خانه غَزْوان بن جابر بود. «(4)» در سمت شمالی سرای شَیْبَه و دارالنَّدوه، محله آل نافع بن عبدالحارث خُزاعی بود.
پیوسته به این خانهها و خانه عبدالله بن مالک تا کوچهای که نزد سرای ام ابراهیم بود و مُلَیْحِیان ساکنان خانه ابن ماهان با آنان شریک بودند.
سرای ام ابراهیم را سرای اوس میگفتند و نیز سرای سَلْسَبیل. این خانه در زقاق الحذّائین (/ کوچه کفشگران) بود، میان سُوَیْقَه و مروه.
خَذّائین مشرف بر مناره چهارم بین مشرق و شمال است. همچنین مشرف است بر دارالاماره. «(5)» نزد حذّائین دارالاماره است. آنجا در اصل سرای اسود بن خلف خُزاعی بود سپس به طلحة الطَلَحات رسید. آنگاه عبدالله بن قاسم بن عُبَیْدة بن خَلَف خُزاعی آن را به جعفر بنیحیای برمکی بهصد هزار دینار فروخت و حمّاد بربری آن را برای هارون الرشید بساخت.
1- - ازرقی 2، ص 62.
2- - ازرقی 2، ص 205- 229.
3- - ازرقی 2، ص 55.
4- - ازرقی 2، ص 198.
5- - ازرقی 2، ص 78.
ص:479
آنجا را دارالسلام میگفتند از پلههایی که در شق شمالی بود به آنجا میرفتند. «(1)» محله آل نافع بن حارث، تا سرای حمزه امتداد داشت. این خانه از آنِ آلِ نافع بود.
سپس ابوالاعوَر سُلَمی آن را خرید و عبدالله بن زبیر آن را گرفت و به پسرش حمزه بخشید.
بعد از او جزءصوافی (خالصجات) شد و در سُوَیْقه واقع است.
در سُوَیْقه سرای یزید بن منصور است. آن را دارالعروس میگویند. رو به روی آن، خانه عبدالصّمد است و نزد آن زقاق البَقَر و طاحونه و این حدِّ مَعْلاة است.
مشرف بر سرای یزید بن منصور کوهی است که در جاهلیت آن را قائم میگفتند و در اسلام به زُرْ زُر موسوم شد به نام جولاهی که نخست در آنجا خانه ساخت. پهلوی جبل زرزر جبل النار است و پهلوی آن جبل ابویزید. این جبل آخری موسوم به نام مردی است که رئیس جولاهان مکه بود. او سر پرست حقوق آل عمرو بن عثمان بود که در زقاق مهر بودند. «(2)» سُوَیْقه در دهانه قُعَیقِعان است. «(3)» شِعب قُعَیْقِعان بین سرای یزید بن منصور است تا خانههای ابن زبیر تا شِعبی که منتهای آن کوه احمر است تا فِلْق ابن زبیر که از آنجا به ابْطَح روند.
احمر کوهی است که در زمان جاهلیت اعرف خوانده میشد. مشرف است بر قعیقعان و بر خانههای عبدالله بن زبیر در آنجا موضعی است که جرّ والمیزاب گفته میشود. «(4)» در پشت جبل الاحمر قرن ابوریش است، آن جزو جبل احمر است. مشرف بر کدا. و بر سر آنصخرههایی است موسوم به کَبْش، نزد آن بر سر کوه احمر موضعی است به نام قرارة المَدْحی. و راههایی از آنجاست به خانهای که از آنِ سیاهان است.
محله بنی سهم که صاحبان خانههای آلِ عَفیف بودند تا سُوَیْقه امتداد مییابد و تا قُعَیْقِعان. میان سرای آل عفیف و محله آل مرتفع، سدی است که سیلاب را از سُوَیْقه و محله خُزاعیان و دارالنّدوه و خانه شَیْبه باز میدارد. «(5)» اما خانه عَفیف سهمی، در پهلوی آن خانه ضحاک بن قیس فِهری است.
1- - ازرقی 2، ص 75.
2- - ازرقی 2، ص 189.
3- - ازرقی 2، ص 249.
4- - ازرقی 2، ص 206.
5- - ازرقی 2، ص 249. این خانه را معاویه خرید 2، ص 192.
ص:480
عبدالله بن زبیر را سه خانه بود در یک صف، در قُعَیْقِعان آنها را سراهای زبیر میگفتند.
عبدالله بن زبیر آنها را از آل عَفیف بن نَبیه سَهمی از فرزندان مُنَبِّه خرید. در آنجا خانهای بود که آن را دارالزّنج میگفتند. زیرا ابن زبیر را بردگان سیاه بود که در آنجا میزیستند. در بزرگترین خانهها چاهی بود که عبدالله بن زبیر حفر کرده بود. و در آن راهی بود به جبل احمر و قرارة المَدْحی. پایینترین خانه در قُعَیْقِعان از خانههای ابن زبیر خانهای بود که محله بنی مرتَفع که از سُوَیقه کشیده شده بود به آن پایان مییافت. گویند که آن محله از آل نباش بن زُراره تمیمی شوی خدیجه بود. بعضی از اهل علم گویند که این محله از آن ابوالحجاج بن علاط سلمی بود. نزد او زنی بود به نام فاطمه دخت حارث بن عَلْقَمه بن کلدة بن عبدالدار که او را جبراً از آنجا بیرون کردند و خانهاش را گرفتند. «(1)» در سُوَیقه سرای الحبشی بود که به عبدالله بن زبیر تعلق داشت. «(2)» در نزد سُوَیْقه سدی بود که عبدالله بن زبیر ساخته بود، هنگامی که خانههای خود را در قُعَیْقِعان بنا میکرد تا سیل را از خانه حُجَیْر بن ابی اهاب و غیر آن باز دارد. این سیلبند پایینتر از سیلبندی بود که بین خانه عفیف و محله آل مرتفع بسته شده بود. در سمت شمال مسجدالحرام، خانه جَحْش بن رِئاب بود. ابوسفیان هنگامی که بنی جَحْش با رسول خدا (ص) به مدینه مهاجرت کردند آن را مصادره کرد. این خانه سپس به یَعْلی بن منَبّه تعلق گرفت. و هنگامی که یَعْلِی خانههای خود را تقسیم میکرد، عثمان بن عَفّان آن را گرفت و به پسر خود ابان داد. از آن پس آن را سرای ابان بن عثمان گفتند. ابان هنگامی که به حج یا عمره میآمد در آنجا زیستن میگرفت.
پشت خانه ابان بئر جُبَیْر بود و نزد آن بئر عَلُوق و مسجدی که آن را عبدالله بن عبید الله بن عباس بن محمد بنا کرده بود.
پیوسته به خانه جَحْش بن رِئاب، خانه قومی از ازْد بود که قَسْری آن را خریده بود و به دارقَسْری معروف بود. سپس جزءصوافی شد.
در این منطقه خانه بَبَّه است و او عبدالله بن مُطیع است و در جنب آن خانه مَراجِل و خانه سَلَمه.
1- - ازرقی 2، ص 205.
2- - ازرقی 2، ص 205.
ص:481
عمر بن خطاب سیلبندی بین خانه ابان و خانه بَبّه برآورد تا راه سیل را بر مسجد الحرام بربندد- و آن را ردم اعْلی نامیدند یا ردم عمر. عبدالملک بن مروان این سیلبند را تکمیل کرد و آن را از خانه ابان تا خانه ابن الحوار گسترش داد تا به مقابل حِقّ الاخْنَس در بازار آهنگران رسید.
بالای سیل بند عمر، زقاق النّار بود. میان دارالحمّام و دارالسَّلَمه. «(1)»
جانب شرقی مسجدالحرام
کوه ابوقبیس
در سمت جنوب غربی خَنْدمه کوه ابو قُبَیس است در مشرق صفا و مشرف بر آن. در جاهلیت آن را «امین» میگفتند. «(2)» ابو قبیس یکی از دو کوه (اخشبین) بزرگ مکه است، (کوه دیگر احمر نامیده میشود)، پیوسته به وادی مکه. یکی از سه چشمهای که آب زمزم را تأمین میکند از این کوه است. حُصَیْن بن نُمَیْر هنگام محاصره ابن زبیر منجنیقها را بر این کوه نهاد. «(3)» برای بالا رفتن از این کوه باید ازصفا، از راه باریکی که در وادی میگذرد، عبور کرد.
آغاز این راه باریک خانه ارْقَم است و آن ابتدای مَعْلاة است.
فاضح در پای کوه ابوقبیس است و در آنجا مسجد ابراهیم قبیسی است نزد فاضح قرارة المَداحی است. قرارة المَدْحی جایی بوده که مردم مکه در آنجا به گونهای بازی با «مدحاة» میپرداختند «مَدْحی» سنگی مدور بوده که آن را به سوی چاله کوچکی که کنده بودند بر روی زمین میغلتانیدند، سنگ هر کس به آن چاله میافتاد برنده بود. «(4)» در راه قرارة المَدْحی دارالزّنج قرار داشت.
1- - ازرقی 2، ص 191.
2- - ازرقی 2، ص 215، 1، ص 27، 116.
3- - ازرقی 1، ص 130، 322.
4- - ازرقی 2، ص 213.
ص:482
بر دامنه ابوقبیس سعد واقع شده و آن آبی است که از کوه جاری است و گازران آنجا جامه میشویند.
چسبیده به کوه ابوقبیس در وادی، خانه عباد بن جعفر بود. در وادی مهدی همه خانه را، جز آنچه چسبیده به کوه بود، در مسجد داخل نمود.
شق وادی مکه چسبیده به کوه ابوقبیس در سوق اللیل از آن بنی عامر است. «(1)»
اجیاد الصغیر
اجیاد الصغیر شِعب کوچکی است ملصق به کوه ابوقبیس. در دهانه آن خانه هِشام ابن عاص بن مُغَیْره و خانه زُهَیْر بن ابی امیّة بن مُغَیْره است. در خانه زهیر چاهی است و نزد آن چاه خانه اوْقَص است.
نزدیک به خانه زُهَیْر خانه آل هبار است از ازْدیان در پهلوی آن محله خالد بن عاص بن هِشام است. در اجیادالصغیر دارالسّاج است و آنِ از آن خاندان هِشام بن سلیمان است. در آخر شعب اجیاد، متکا واقع شده و در پایان اجیاد الصغیر خَنْدَمه است. و آن کوهی است بین حرف السُوَیدا تا ثَنِیّهای که نزد آن چاه ابن ابی سمیر قرار دارد.
در خَندَمه انصاب اسد است و در آنجا مسجدی است که بر در آن چاهی است که آن را زینب بنت سلیمان بن علی حفر کرده. و چاه دیگری که آن را محمد بن سلیمان کنده است.
چاه محمد بن سلیمان در شعب دست چپ است. در دامنه خَنْدمه چاه عِکرمه است.
صفا
صفا مکان مرتفعی است از کوه ابوقُبَیس که مشرف بر وادی است. سیلابهای این وادی در اوایل اسلام به سمت مسجد جریان داشت. در زمان جاهلیت بر سر کوهصفا بتی بود به نام نهیک مجاودالریح. آن را عمرو بن لُحَیّ در آنجا گذاشته بود «(2)» و همچنین بت اساف نیز درصفا بود. ولی قُصّیّ آن را به زَمْزَم برد. در زمان اسلام، اول کسی که برصفا چراغ افروخت
1- - ازرقی 2، ص 214.
2- - ازرقی 1، ص 73.
ص:483
تا در شبهای حج اطراف را روشن نگاه دارد خالد بن عبدالله قَسری بود، در زمانی که حکومت مکه را داشت.
صفا مرز مَعْلاة است از مکه و نزد او اولین میل است بین مسجد و عرفات.
از مشهورترین اماکنصفا سرای ارْقَم بن ابی ارْقَم است. که در آغاز دعوت، اسلام در آنجا پا گرفت و در آن ایام دعوت سرّی بود. این سرای بعدها به ابوجعفر المنصور رسید و سپس مهدی آن را به خیزران واگذاشت. خیزران مادر موسی الهادی بود. سپس به جعفر پسر موسی الهادی رسید. آنگاه همه آن را یا بخش بزرگی از آن را غشان بن عبدا خرید. بر درگاه آن آبشخوری بود که خیزران ساخته بود و مسجدی.
سرای ارْقَم مرز مَعْلاة است و در نزدیکی آن کوچهای است که بهصفا میرود و از آنجا به کوه ابوقُبَیس بالا رود.
نزدیک سرای ارْقَم خانههای سفیانیان است، پیوسته به کوه ابوقُبَیس. از این رو هنگامی که خانههای اطراف مسجد را به مسجد داخل میکردند، سرای ارْقَم بر جای ماند. در نزدیکیصفا سرای سائب بن ابی السّائب عائذی جای دارد. در این خانه اتاقی است که بمنزله تجارتخانه پیامبر بود. «(1)» بعضی از سرای سائب جزء وادی شد و قسمتی از آن باقی ماند که آن را دارسقیفه میخواندند. بزّازان وصرّافان در آنجا بودند. این خانه به عبدالعزیز بن مُغَیْرة بن عطاء بن ابی سائب رسید و بخش رو به روی آن، از آنِ محمدبن یحیی بن خالد شد.
در نزدصفا استصیدلیان (داروفروشان) که در نزد دارالخلد هستند. این خانه از آنِ نافع بن ازْرق قارظی بود که هارونالرشید آن را خرید و بنای آن را حمّاد بربری تجدید کرد و دارالخلدش نامید. دارالخلد میان سرای ازهر و سرای فضل است. شاید این خانه همان باشد که ازرقی گوید فضل آن را از خاندانِ نافع بن جُبَیْر خرید. در کنار خانه نافع، خانه ابن عَلْقَمه است. «(2)» نزدیک صفا چاه سَجْله است که از آنِ جبیر بن مطعم بن عدی بن نَوْفَل بود. شاید این چاه که نزد خانه آلِ جبیر بن مطعم بوده، همان است که به هنگام توسعه مسجد، به وسیله مهدی داخل در مسجد شده است. آنچه از خانه باقی مانده بود به جعفر بن یحیی داده شد و
1- - ازرقی 2، ص 209.
2- - ازرقی 2، ص 206.
ص:484
رشید آن را بستد و حَمّاد بربری آن را از نو بنا کرد و دارالقَواریر نام گرفت، زیرا روی کار آن از بیرون مرمر و فُسَیْفَساء و شیشه و مینای زرد و سرخ بود.
دارالقَواریر، نزد در دوم درِ پهلوی مسعی بود وسقایه در نزد آن بود. نزدیک به خانه جبیر، خانه خیره دخت سباع بن عبدالعُزّی بود این خانه در جوار مسجدالحرام بود که بعداً داخل در مسجد شد. مهدی در بهای آن چهل و سه هزار دینار به خیره داد.
جنب خانه خیره سرای ازْرَق بن عمرو الغَسّانی بود و در کنار آن خانه حَفْصه بود که آن را دارالزَوْراء میگفتند و جنب آن خانه عُتْبَة بن فَرْقَد السُّلَمی بود.
مساکن بنی عَدِیّ در جاهلیت بینصفا و کعبه بود. سپس بیشترشان پیش از اسلام، پس از منازعاتی که میان ایشان و بنی عبد شمس پدید آمد، به نواحی شمال مسجد کوچ کردند و همه جز آل اصداء و آل مؤمل منازل خود را فروختند. ازرقی از منازل دیگران سخنی نمیگوید.
مَسْعی
زمینی که میان صفا و مروه است در بین اراضی مکه مکانتی خاص دارد؛ زیرا سعی بین صفا و مروه که عملی واجب از مراسم حج است، در آنجاصورت میگیرد و در آیه کریمه آمده است که: «انّ الصّفا و المَروةَ من شعائِر الله فمن حَجّ البیتَ او اعْتَمَر فلا جُناح علیه آن یطّوف بهما» (بقره: 185) این زمین را «مسعی» گویند؛ یعنی محل سعی. و ازصفا تا مروه امتداد دارد. پیش از این وادی از پایین آن پیوسته به مسجد میگذشت ولی بعدها در اثر توسعه مسجد از سمت شمالی و اقداماتی که برای جلوگیری از سیل صورت گرفت در مجرای وادی تغییراتی پدید آمد. مجرای وادی را تغییر دادند تا مسجدالحرام از آسیب سیلهای بنیان کن در امان بماند.
ازرقی مسعی را با تغییراتی که در آن داده شده وصف میکند و از برخی آثار و بناهای نزدیک و اطراف آن سخن میگوید. در کتب فقهی هم مسعی که جایگاه سعی بینصفا و مروه است مورد توجه قرار گرفته؛ زیرا سعی بر یک روش نیست، گاه به راه رفتن است گاه به دویدن یا سواره و یا پیاده.
ص:485
بارزترین اماکن در مسعی وادی است. وادی قبل از آن که مسجد را توسعه دهند ملاصق به مسجد بود و چون توسعه دادند وادی در بطن آن قرار گرفت. «(1)» مَسْعی در جهت شرقی مسجد است. زاویه مسجد که جنب مسعی است با زاویه شرقی بیت الشراب تنها هفت ذراع فاصله دارد. و دیوار مسجد که پهلوی وادی است چسبیده به بیت الشراب است. «(2)» در این منطقه تغییراتی داده شده. یکی در زمان ابن زبیر بود و یکی در زمان مهدی خلیفه عباسی.
ابن زبیر مسجد را تا وادی، در نزدیکی صفا و تا ناحیه بنیمخزوم ادامه داد. وادی در آن زمان در موضع امروزی مسجد بود ... ابن زبیر برای توسعه مسجد خانههای مردم را خرید و در مسجد داخل کرد. از جمله خانههایی که خرید خانه ازرق بود که پیوسته بود به مسجدالحرام. ابن زبیر نیمی از آن را خرید و در مسجدالحرام داخل نمود.
توسعه دادن مهدی در دو مرحلهصورت گرفت یکی در سال 160 و یکی در سال 167. در سال 160 فرمان داد که در سمت بالا توسعه یابد و در آنجا هرچه خانه بود خرید. از جمله خانههایی که خراب شد خانه ازرق بود که در آن روزگار چسبیده به مسجدالحرام و در طرف راست کسی بود که از باب بنی شَیْبَة بن عثمان خارج میشود. خانه خیره دخت سباع خُزاعی نیز داخل در مسجد شد. همچنین سرای شَیْبَة بن عثمان هم خراب گردید. مهدی همه خانههایی را که بین مسجد و مسعی بود خرید و خراب کرد و مسجد را بدینصورت که اکنون هست درآورد. «(3)» در سال 167 بار دیگر مهدی به توسعه مسجدالحرام پرداخت، این بار بیشتر خانه عباد بن جعفر عائذی خراب شد و مسعی و وادی را در آن قرار دادند پس همه خانههایی را که بینصفا و وادی بود خراب کردند.
در این توسعه 90 ذراع از سمت وادی به مسجد درافزودند. «(4)» از آنچه گذشت معلوم میشود که قدیمترین توسعه مسجد در زمان عبدالله بن زبیر انجام گرفت و در آن بار نیمی از سرای ازرق که در طرف راست کسی بود که از باب شَیْبه
1- - ازرقی 2، ص 56، 63.
2- - ازرقی 2، ص 60.
3- - ازرقی 2، ص 209.
4- - ازرقی 2، ص 65.
ص:486
بیرون آید خراب شد. اما در توسعه دادن دوم؛ یعنی آنچه مهدی بار اول انجام داد باقیمانده سرای ازرق و خانه خیره دخت سباع خُزاعی ویران گردید.
اما توسعه اخیر شامل سرای محمد بن عباد شد. این خانه نزد دیوار مسجدالحرام بود آنجا که مناره مشرف بر وادی بود و عَلَم مسعی قرار داشت، وادی از پایین آن میگذشت. پس از ویرانی باز نامش بر جای مانده بود. ازرقی گوید از علمی که نزد خانه عباس بود تا علمی که نزد خانه عبّاد بود 121 ذراع بود.
در توسعه مهدی خانه عباس داخل مسجد شد. این خانه برابر باب بنی هاشم بود که عَلَم سبزی که آغاز حرکت کسانی بود که از مروه میآمدند تا به صفا روند در آنجا بود. به سبب این نزدیکی غالباً میگفتند که علم سبز نزد خانه عباس است.
خانه عباس در اصل از آن هاشم بن عبد مناف بود و در آن دو سنگ بزرگ بود که آنها را اساف و نائله میگفتند در زمان جاهلیت در رکن خانه مورد پرستش بودند.
ازرقی فواصل بناهایی را که در حوالی مسعی هستند ذکر کرده است:
فاصله بین مسجدی که از آنجا بهصفا میروند تا وسطصفا 1121 ذراع است و از وسط صفا تا عَلَم مسعی که حد مناره است 1421 ذراع.
فاصله میان عَلَمی که در حد مناره است تا عَلَم اخضر که بر در مسجد است 112 ذراع است.
فاصله میان عَلَمی که بر در مسجد است تا مَرْوه 5001 ذراع است. فاصله میان صفا و مروه 766 ذراع است.
فاصله میان عَلَمی که بر در مسجد است تا عَلَمی که محاذی آن بر در سرای عباس بن عبدالمطّلب است؛ یعنی عرض مسعی 351 ذراع است.
از علمی که بین خانه ابن عباد و محاذی علمی است که در حد مناره است و میان آنها و وادی قرار گرفته 121 ذراع است. «(1)» تغییراتی که ابن زبیر و مهدی عباسی به وجود آوردهاند، منحصر به جانب وادی است نزد مسجد. اما بقیه مناطق در آن تغییراتی داده نشده است و اشاراتی که به اوضاع مسعی میان صفا و مروه شده است حاکی از آن است که وادی همچنان بر جای خود بوده.
1- - ازرق 2، ص 95.
ص:487
ازرقی گوید که عبدالله بن عمر در سعی بینصفا و مروه چنین میکرد که چون ازصفا پایین میآمد راه میرفت تا به خانه ابن عباد میرسید از آنجا میدوید تا به کوچهای که به مسجد میرود میرسید. مسجد بین خانه ابوحسین و خانه ابن قرظه بود. البته تند نمیدوید.
سپس راه میرفت تا از مروه بالا میرفت.
ابن مسیّب گوید: سنت در سعی بینصفا و مروه این است که ازصفا فرود آید سپس راه برود تا به درون مسیل رسد آن قسمت را بدود، سپس راه رود تا به مروه آید.
ازرقی از خانهایی که بر وادی و در شمال خانه عباس در مسعی است یاد کرده، این خانهها از آن بنیعامر است. آنجا که میگوید که بنیعامر بن لؤی را در جانب چپ خانه عباس بن عبدالمطلب خانههایی بود، چون خانه جعفر بن سلیمان و خانه ابن حوار که اگر از آن بالا روی به خانه ابواحَیْحَه سعید بن العاص میرسی و خاندان طرقه را که از هذلیان است در آنجا خانهای است. چون خانه ربیع و خانه طلیحیان و حمام و خانه ابوطَرَقه. اولین خانه در قسمت بالای وادی خانه هند دخت سُهَیل است. آنجا محله سُهَیل بن عمرو است. و این نخستین خانه در مکه است که آن را دو در بود.
پایین آن دو در است یکی در خانه غِطْریف بن عطا و رحبه که در پشت آن خانه حکم بود و پیش از آن از آنِ عمرو بن عبدوَدّ و بعداً به آل حُوَیْطِب رسید. پایینتر از این خانه، خانه حُوَیطب بن عبدالعُزّی است.
پایینتر از آن، سرای آهنگران است. از آنِ یکی از بنی عامر بود و معاویه آن را خرید و ساخت.
پایینتر از آن سرایی است که در آنجا حمام است.
خانه سلمانی بالای خانه ربیع است. این خانه از آنِ مردی از بنی عامر بن لُؤَیّ بود که او را عباس بن عَلْقَمه میگفتند.
پایینتر از آن، خانه ربیع است و حمام العابدین و خانه ابو طَرَفه و خانهای از آنِ خاندان طلحه.
پایینتر از این خانه، خانه محمد بن سلیمان بود که پیش از آن، از آنِ مُخْرَمة بن عبدالعُزّی بود و خانه ابن الحوار از رباع بنی عامر و این محله پیش از این از آن فرزندان عبدالرحمان بن زَمْعه بود.
ص:488
پایینتر از دارالحوار سرای جعفر بن سلیمان بود، قبلًا از محلات بنی عامر بن لُؤَیّ بود.
معلوم میشود که ازرقی این خانهها را از شمال به جنوب نام برده دلیل این قول این است که میگوید: سرای جعفر بن سلیمان در پهلوی سرای عباس بود. «(1)»
مروه و اطراف آن
مروه که سعی بین آن وصفا از ضروریات حج است، تپهای است در وسط مکه مایل به طرف غرب به سمت قُعَیْقِعان. خانههای مکه محیط بر آن است. «(2)» فاصله میانصفا و مروه 7661 ذراع است و از عَلَمی که بر در مسجدالحرام است 500 ذراع فاصله دارد. در زمانهای کهن، اساف و نائله در مروه بود و حُجاج عصر جاهلی به گرد آنها طواف میکردند سپس قُصَیّ آنها را از آنجا برداشت یکی را در کعبه نهاد و یکی را نزد زَمْزَم قرار داد. عربها بر ایشان قربانی میکردند. نیز بر مروه بتی به نام مُطْعِم الطیر قرار داشت این بت را عمرو بن لُحَیّ در آنجا نهاده بود.
مروه پلکان نداشت تا زمانی که عباسیان بر سر کار آمدند. عبدالصمد بن علی در خلافت ابوجعفر المنصور برای بالا رفتن از مروه پلکانی که پانزده پله داشت بساخت. سپس مبارک ترک در زمان خلافت مأمون پلهها را باصاروج و آهک پوشانید. «(3)» در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملک، والی او بر مکه، خالد بن عبدالله قَسْری، بینصفا و مروه چراغ نصب کرد و این امر تا زمان معتصم بود. معتصم مشعلها روشن کرد. جبل دیلمی مشرف بر مکه است. این کوه را در جاهلیت سمیراء میگفتند سپس نام جدید خود را از یکی از موالی معاویه گرفت که بر سر آن خانهای بنا کرد. این خانه بعدها به خزیمة بن خازم سُلَمی تعلق گرفت.
بر جبل دیلمی، جبل شَیْبَه مشرف است. این کوه ابتدا از آن نَبّاش بن زُراره تمیمی شوی اول خدیجه بود. بعد از او به شیبه رسید. سیلی که از کوه شیبه فرود میآمد بر کوچهای
1- - ازرقی 2، ص 281.
2- - ازرقی 3، ص 513.
3- - ازرقی 2، ص 95.
ص:489
میان دارالعَجَله و دیوار مسجد میگذشت. دو کوه دیلمی و شیبه را در عصر جاهلی واسط مینامیدند. «(1)» بنی عبدالدار را کویی بود بر جبل شیبه در پشت خانه عبدالله بن مالک و تا سرای ازْرَق بن عمرو امتداد داشت.
سرای ازْرَق جنب سرای طلحة بن ابی داود حَضْرَمی بود. که در جنب آن خانه حفصه به نام دارالزَّوراء قرار داشت و آن نزد در خانه ازرق بود. از پیش از اسلام آن کوی متعلق به آنها بوده است. «(2)» در جانب دیگر سرای طلحه، سرای عُتْبَة بن فَرْقَد سُلَمی است. از بناهای مروه خانه خطاب بن نُفَیْل بود که بعداً از آنِ عمر بن خطّاب شد. عمر آن را خراب کرد تا برای فرود آمدن حاجیان و خوابانیدن اشترانشان، میدانگاهی ترتیب دهد. این خانه میان خانه مَخْرَمه و خانه ولید بن عُتْبَه بود. خانه مَخْرَمة بن نَوْفَل به عیسی بن علی بن عبدالله بن عباس رسید.
ابو بحرمجوسی در سال 161 بنای آن را تجدید کرد و سقفی نیکو زد و درهایی نیکو نهاد. «(3)» در مروه بود خانه عمر بن عبدالعزیز. این خانه را رَمْله دخت عبدالله بن عبدالملک بن مروان، زوجه عبدالواحد بن سلیمان بن عبدالملک بن مروان خرید و وقف کرد که حاجیان در آن سکونت کنند یا آنان که به قصد عمره به مکه میآیند. در دهلیز این خانه، برای مسافران همواره نوشیدنیهای گوارا وجود داشت تا مسافران در موسم حج بنوشند.
ازرقی گوید: «(4)» معاویة بن ابی سفیان در مکه خانههایی ساخت؛ از جمله شش خانه در کنار هم بود بدون فاصله. و آنها عبارت بودند از:
1- دارالبیضاء در مروه که از گچ ساخته شده بود و از این رو سراسر سفید بود.
2- جُدُر الرَّقْطاء، که دیوارهای آن با آجر سرخ و گچ بنا شده بود. و رَقْطاء به معنای خال خالی است.
3- دارالمَراجِل در کنار رَقْطاء. از آن جهت آن را بدین نام میخواندند که معاویه در آنجا دیگهای مسین نهاده بود تا در زمان حج برای حاجیان و در ماه رمضان طعام پزند. مَراجل به
1- - ازرقی 2، ص 230.
2- - ازرقی 2، ص 201.
3- - ازرقی 2، ص 48، 82، 213.
4- - ازرقی 6، ص 191.
ص:490
معنای دیگهاست.
4- دار بَبَّه در جنب دارالمَراجِل در نزد سیلبند عمر بن خطّاب. بَبَّه نام عبدالله بن حارث بن نَوْفَل بن حارث بن عبدالمطلّب است.
5- دار سَلَمه دخت زیاد و آن در کنار دار بَبَّه بود و سلم بن زیاد قیم و ساکن آن بود.
6- دارالحمّام در جنب سرای سَلَمه میان آن دو زقاق النار فاصله بود.
دار رابعه مقابل دارالحمام بود و رو به روی آن خانههای بنیغزوان بود.
ازرقی از اماکن دیگر در نزدیکی این خانهها یاد نکرده است، جز این که گوید: کوه تُفّاحه (یا تفاجه) مشرف بود بر دارالحمّام. تُفّاحه که این کوه بدو نسبت دارد از موالی معاویه بود و او نخستین کسی بود که در این کوه خانه بنا کرد.
خَنْدَمَه
کویهای اطراف آن
خَنْدَمَه کوهی است که میان حُرْف السُوَیدا تا ثَنِیّهای که بئر ابن ابی سمیر در آنجاست کشیده شده است. مشرف است بر اجیادالصّغیر و شِعب ابن عامر. در دامنه خَنْدَمَه درهای است به نام ایْسر در آخر اجیادالصّغیر و در آن بئر عِکْرمه است و مسجد مُتّکأ. «(1)» مُسْتَنْذَر در دماغه خَنْدَمه است در دهانه شِعب ابی طالب. و بَذَّر در آنجاست و آن چاهی است که هاشم بن عبد مناف حفر کرده و سپس مُطْعِم بن عَدِیّ آن را خرید. بعضی گویند قُصَیّ آن را حفر کرد و ابولهب در آنجا فرود آمد. «(2)» کویهای بنی عبدالمطلب در جنوب مُستَنْذَر هستند و نیز کویهای خاندان ابوسفیان ابن عبد شمس و کویهای بنی عامر بن لُؤَیّ. همه این کویها به سبب ارتباطی که با پیامبر (ص) و خاندان او دارند در خور امتیاز و اهمیتاند.
1- - ازرقی 2، ص 135، 163.
2- - ازرقی 2، ص 175.
ص:491
کویهای بنی عبدالمطلب
ازرقی گوید:
از معروفترین خانههای آن، خانه ابن یوسف است که تولد پیامبر (ص) در آنجا واقع شد. در اطراف آن خانههایی است از آن عبدالله بن عبدالمطلب. دیگر سراهای آن سرای حارث بن عبدالمطلب و شِعْب ابن یوسف که قسمتی از آن متعلق به ابوطالب بود. همچنین سرای عباس بن عبدالمطلب و خانه ابولهب. «(1)» دیگر از اماکن خَنْدَمَه سوق اللّیل بود. مناره مکیان بر آن مشرف است. در سوق اللّیل راسته آهنگران و میوه فروشان و خرمافروشان بود. «(2)»
زادگاه پیامبر (ص)
بدون تردید بارزترین خانه در کوی بنیعبدالمطّلب، شعب ابن یوسف است. در آنجا خانههای حارث بن عبدالمطّلب و ابوطالب و عبدالله بن عبدالمطّلب است. و از معروفترین خانههای این محله خانهای است که رسول خدا (ص) در آن متولد شده است و نیز خانه خدیجه.
زادگاه پیامبر در شِعب ابن یوسف است «(3)» در کوچهای به نام زُقاق المولد در زمانی که پیامبر (ص) به مدینه مهاجرت کرد، عقیل بن ابیطالب آن را مصادره کرد و پس از فتح مکه پیامبر آن را بازپس نگرفت. عقیل در آنجا چاهی به نام طَرِیّ حفر کرده بود. «(4)» این خانه را محمد بن یوسف برادر حجاج خرید و آن را در خانه خود که البیضاء نام داشت داخل کرد. و آن شِعب نام خود را از محمد بن یوسف گرفته است.
زادگاه پیامبر جزء سرای محمد بن یوسف بود تا آنگاه که خیزران مادر موسی و هارون به حج رفت و آنجا را مسجد کرد «(5)» و از خانه ابن یوسف جدا کرد. پیش از آنکه خیزران آن را
1- - ازرقی 2، ص 188.
2- - ازرقی 2، ص 192.
3- - ازرقی، ج 2، ص 188.
4- - ازرقی، ج 2، ص 160، ص 417.
5- - ازرقی، ج 2، ص 161.
ص:492
جدا کند مردمی در آنجا سکونت داشتند و چون مسجد شد از آنجا رفتند.
سرای محمد بن یوسف، البَیضاء نام داشت. «(1)» در نزد شِعْب ابن یوسف روبهروی خانه او برکه البَطحاء بوده که از برکه ام جعفر آب در آن میریخت.
خانه خدیجه
از اماکن معروف این منطقه یکی هم سرای خدیجه است که پیامبر (ص) از آن وقت که با خدیجه ازدواج کرده بود در آن زندگی میکرد. خدیجه در آن خانه همه فرزندان خود را به دنیا آورده بود و در آنجا از دنیا رفته بود. چون رسول (ص) از مکه مهاجرت کرد عقیل بن ابی طالب آن خانه را تصرف کرد. پیامبر نیز پس از فتح آن را پس نگرفت. هنگامی که معاویه به خلافت رسید آن را خرید و آنجا را مسجد کرد و در آن نماز میخواندو بار دیگر آن را به همانگونه که در زمان خدیجه بود بنا کرد. «(2)» خانه خدیجه به خانه ابولهب و خانه عَدِیّ بن ابن ابی الحمراء الثقفی پیوسته بود. از این خانه برای پیامبر (ص) سنگ پرتاب میکردند. «(3)» خانه ابولهب در همسایگی منزل خدیجه بود و پایینتر از آن خانه ابن ابی ذئب. «(4)» خانههای ابولهب و ابوسَبْرة بن ابی رُهْم و خانه حُوَیْطِب در کنار هم بودند.
خانه عَدِیّ بن ابی الحَمراء را دار العاصِمیّین میگفتند و آن پشت خانه ابن عَلْقَمه بود.
بین خانه خدیجه و دارالقِدْر.
دار القِدْر از آنِ عبدالرحمان بن قاسم خُزاعی بود. «(5)» فضل بن ربیع آنرا به مبلغ
1- - ازرقی، ج 2، ص 160، ص 179 و 180.
2- - ازرقی، ج 2، ص 161.
3- - ازرقی، ج 2، ص 162.
4- - ازرقی، ج 2، ص 167.
5- - ازرقی، ج 2، ص 207.
ص:493
بیستهزار دینار خرید، در بازار شیرهفروشان. «(1)» به منزل خدیجه از کوچه عطّاران میرفتند. «(2)» سرِ این کوچه ملک ازْهَربن عَوْن بود. خانههای عَوفْ بن ابی عَوفْ و ابو عبدالرحمان بن عَوْف نیز در این کوچه بود. این خانه سپس به جعفر بن سلیمان تعلق گرفت. «(3)»
کوی آل ابیسفیان
خانه ابوسفیان بن حَرْب در همسایگی خانه خدیجه بود. معاویه میان آن دو دری باز کرد. این خانه همان است که پیامبر (ص) در روز فتح مکه گفت که هرکس به خانه ابوسفیان رود در امان است. خانه ابوسفیان بعداً به رَیْطَه دخت ابوالعباس تعلق گرفت و از آن پس آن را سرای رَیْطَه نامیدند. «(4)» بین خانه ابوسفیان و خانه حَنظلة بن ابیسُفیان فضای بازی بود که اشترانی را که از سَراة و طائف کالا میآوردند در آنجا میخوابانیدند و کالاهای بازرگانی را میفروختند. این میدانگاه را «بین الدّارین» میگفتند. معاویه آن را به زیاد والی عراق بخشید. زیاد در آنجا خانهای ساخت که به «الصّراره» موسوم شد. «(5)» در آن میدانگاه «بین الدارین» خانه سعید بن عاص بود و خانه حکم بن ابی العاص که هر دو همسایه بودند. وقتی که زیاد خانه خود را ساخت جلو این دو خانه را سد کرد. «(6)» در پشت خانه حَکَم فضای بازی بود از آن عمرو بن عبدوَدّ که بعدها به خاندان حُوَیْطب رسید و سپس به غِطْریف بن عطا. نزد خانه سعید بن عاص کوی بنی عامر بود که تا خانه جعفر و خانه ابن الحوار امتداد داشت. نزد خانه ابوسفیان، خانه عُتْبَه بن ربیعة بن عبدشمس بود که به ولید بن عُتْبَة بن ابی سفیان رسید که در آنجا بنایی استوار ساخت. جنب خانه عُتْبَه خانه ابن عَلْقمه بود. «(7)»
1- - ازرقی، ج 2، ص 188.
2- - ازرقی، ج 2، ص 62، 70.
3- - ازرقی، ج 2، ص 205.
4- - ازرقی، ج 2، ص 161، ص 190.
5- - ازرقی، ج 2، ص 193.
6- - ازرقی، ج 2، ص 193، 194.
7- - ازرقی، ج 2، ص 215.
ص:494
کوی بنی عامر بن لُؤَی
ازرقی اماکن کوی بنی عامر بن لؤی را چنین میشمارد:
خانه هند بنت سُهَیل، خانه غِطْریف، خانه عمرو بن عبدوَدّ، خانه حَویْطب بن عبد العُزّی، خانه عباس بن عَلْقَمه، خانه ربیع. خانه محمد بن سلیمان، خانه ابن الحَوّار. بدین شرح:
1- نخست در بالای وادی خانه هند بنت سهل بود و آنجا محله سهیل بن عمرو بود.
2- پایینتر از آن خانه غطریف بود.
3- پایینتر از آن در میدانگاهی خانه عمرو بن عبدودّ بود که بعداً به آل حنطب رسید.
4- پایینتر از آن خانه حویطب بن عبدالعزّی بود.
5- پایینتر از آن سرای آهنگران بود، از آنِ یکی از بنیعامر که معاویه آن را خرید و ساخت.
6- پایینتر از آن حمام بود.
7- و دارالسلمانی بالاتر از خانه ربیع بود. از آنِ مردی از بنیعامر بن لُؤی که او را عباس بن علقمه میگفتند.
8- پایینتر از آن خانه ربیع بود و حمام العائذین و خانه ابوطَرَفه و خانه طلیحیان از آن آل ابی ابوطَرَفه هذلی.
9- پایینتر از آن خانه محمد بن سلیمان بود از آن مخرمة بن عبدالعُرّی برادر حویطب بن عبدالعزی.
10- خانه حوار از کوی بنیعامر بود و ابن الحوار در زمان جاهلیت از موالی ابن عار بود. امروز خانه ابن الحوار به عبدالرحمان بن زمعه تعلق دارد.
11- پایینتر از خانه ابن الحوار خانه جعفر بن سلیمان است، از محله بنیعار.
حَجُون
حجون کوهی است در قسمت علیای مکه. نزدیک به یک میل و نیم از مسجدالحرام
ص:495
دور است. «(1)» مشرف است بر مسجد الحَرَس که در جانب راست راه مدینه به مکه واقع است.
این مسجد را پیش از این مسجد الجن میگفتند. سپس مسجد الحَرَس نام گرفت، زیراصاحب حَرَس، به گرد مکه میگردید تا به این مسجد میرسید، در آنجا میایستاد تا افرادش از شِعب بنی عامر و از ثَنِیّة المَدَنیّین نزد او میآمدند، آنگاه به مکه بازمیگشت. چنانکه میگویند آنجا موضعی بود که جنها قرآن را شنیدند. «(2)» نیز آنجا را مسجد البَیْعَه هم میگویند.
محاذی مسجد البَیْعه در قسمت علیای مکه، مسجد شَجَره است. نزد حَجُون ثنیّة المدنیین است که بعد از اسلام قبرستان اهل مکه شد. مردم مکه در زمان جاهلیت مردگانِ خود را در دو طرف وادی دفن میکردند. درصدر اسلام هم تا چندی چنین بود. سپس شعب الایْسَر را قبرستان کردند. «(3)»
شعب المقبره
شعب المقبره تنها شِعْبی است که رو به روی کعبه است. پشت مقبره، کوه ابودُجانه است. ارتفاعات پشت آن را اعاصیر نامند. «(4)» شعب ابودُبّ، منسوب به مردی است از بنی سواءَة بن عامر که در آنجا میزیست و شعب به نام او معروف شد. بر دهانه شعب، سقیفه (مکان سرپوشیده) ای است از سنگ که ابوموسی اشعری زمانی که از واقعه حکمین آمد، آن را بنا کرد و در آن سکونت گزید. نزد این سقیفه بئر ابوموسی است. «(5)» قصّابان در شعب ابو دُب بودند.
بستان عَوف نزدیک کوه بود و در آنجا نخلستانی بود و چشمهای که نخلستان را آب
1- - ازرقی، ج 2، ص 215.
2- - ازرقی، ج 2، ص 162.
3- - ازرقی، ج 2، ص 170.
4- - ازرقی، ج 2، ص 2، 231.
5- - ازرقی، ج 2، ص 182.
ص:496
میداد مردم نیز از آنجا آب برمیداشتند. «(1)» اما ماجلَیْن، ازرقی گوید: رشید فرمان داد که چشمههایی از چشمههای معاویه را از نو به آب اندازند و همه را به یک چشمه انداخت و آن را رَشا میگفتند. این آب در ماجلَین میریخت که از آندو آن که مَعْلاة بود به رشید تعلق داشت. سپس به برکهای که نزد مسجدالحرام بود میریخت. «(2)» بستان عَوْف بن مالک در سمت محله کُرَیْزیان بود، معاویه آن را از ایشان خرید. «(3)» ثَنِیّة المقبره را کَداء میگفتند و آن عَقَبهصغری است در علیای مکه. از آنجا به گورستان مکه و ابطح سرازیر شوند. مردم مکه آنجا را هم حَجُون میگویند و این حَجونِ دوم است.
از ثَنِیّة کَداء به ذوطُوی فرود میآیند. و این همان جایی است که در روز فتح مکه قیس بن سعد بن عُباده از آنجا وارد مکه شد و از همینجا پیامبر (ص) به مدینه مهاجرت کرد. «(4)» در کَداء شعب ارْنی است. و این ثنیّه در حق آل اسود است. مشرف بر شعب ارْنی و کَداء جبل الابْیَض است که آن هم بر فِلْق ابن زبیر و ملک ابولهب و ملک ابراهیم بن محمد بن خلف مشرف است. «(5)» در ثَنِیّة کَداء زمین بنی عَدِیّ است در جانب راست کسی که از مکه به ملک شافعیان میرود، که در رأس کَداء است. و در طرف چپ حقی است از آنِ آل ابیطَرَفه که از هُذیْلیان هستند. این اراضی در رأس کَداء است و دار الاراکه آنجاست.
در همین طرف چپ زمینهایی است که چندان معروف نیستند از آنِ کثیر بنصَلْت کِندی که سابقاً از آنِ آل جَحْش بن رِئاب اسدی بوده است. «(6)» قرن ابوالاشْعَث نیز مشرف بر کَداء است در طرف راست کسی که از مکه خارج میشود. و آن از جبل الاحمر است. آن را به نام مردی از بنی اسد بن خُزَیمه موسوم به کثیر بن عبداللَّه بن بشر میخوانند. «(7)»
1- - ازرقی، ج 2، ص 184.
2- - ازرقی، ج 2، ص 182.
3- - ازرقی، ج 2، ص 196.
4- - ازرقی، ج 2، ص 240.
5- - ازرقی، ج 2، ص 218.
6- - ازرقی، ج 2، ص 212 و بنگرید به ج 2، ص 240.
7- - ازرقی، ج 2، ص 72، 65.
ص: 497
بین ثَنِیّة المقبره و دار السَّرِیّ تپههایی است که آنها را آلات یحامیم گویند. در دامنه آنها گور ابو جعفر منصور نهاده شده. ناحیهای را که بین ثَنِیّة المَدَنیّین و فِلْق ابن زبیر است، معاویة ابن سفیان هموار کرد و عبدالملک آن را ساخت و مهدی برای آن پلههایی ترتیب داد.
ذی طُوی
بطن ذی طُوی بین ثَنِیّةالمقبره و ثَنِیةالخضراء است. «(1)» یاقوت گوید که ذی طُوی وادی مکه است. بعضی گویند که آن ابْطَح است و این درست نیست. بلکه ذی طُوی جزئی از بطن وادی است نه همه وادی. در ذی طوی سقایه سِراج است و نزد آن بئر وَرْدان. کلوخ زار بکّار و بئر بکّار در آنجاست. مکیان از این کلوخزار برای ساختن بناهای خود گِل میبرند.
شِعْب اشْرس به خانههای ابن وَرْدان به پایان میرسد. «(2)» همچنین در ذی طُوی است خانه حمران که جبل مسلم در راه جُدّه بر آن مشرف است و نیز قصر ابن ابی محمود، ثنیّه کَدا بدانجا پایان مییابد. بر ذی طُوی مشرف است جبل الحَصْحاص. حَصْحاص بر بطن مکه از آن سو که خانههای احمد مخزومی است نیز مشرف است. در نزد حَصْحاص ثَنِیّه امّ حارث است. هنگامی که از ذی طُوی فرود آیی و خواهی که به فخّ بین حَصْحاص و راه مکه بروی ثَنیّه ام حارث در آنجاست.
در نزدیکی آن مُدَوَّر واقع شده. میان حَصْحاص و وذی طُوی ثَنِیّهای است که در آن درخت مغیلانی است که رسول خدا (ص) به هنگامی که عمره به جای آورد و زمانی که به حج میرفت در زیر آن فرود آمد. زبیده در مکان آن مغیلان، مسجدی ساخت. «(3)» در راه حَصْحاص قبرستان مهاجران است در نزدیکی فخّ. «(4)»
1- - ازرقی، ج 2، ص 241.
2- - ازرقی، ج 2، ص 241.
3- - ازرقی، ج 2، ص 164، 240.
4- - ازرقی، ج 2، ص 172، 142.
ص:498
فَخّ
فخ وادیی است بر دامنه ثَنِیّةالبَیضاء تا بَلْدَح. در راه جُدّه است در جانب چپ ذی طُوی. «(1)» فخ بین شِعب بنیعبدالله بن خالد بن اسَیْد و ثَنِیّة البیضاء محدود است. ثَنِیّةالبیضاء مکان مرتفعی است نزدیک مکه که تو را به فَخّ، که در دامنه آن است، راه مینماید.
در فخّ بستانی است که در زمان ازرقی آباد بوده و نیز در آنجاست بستان ابن شهید که در جبل لقیط واقع شده و فَخّ دامنه این کوه است. «(2)» و نیز بئر البَرود در آنجاست. این چاه را خِراش بن امَیّه کعبی حفر کرده. بئر البَرور نزد کوهی است به نام جبل الحسین. حسینصاحب الفَخّ در آنجا به شهادت رسیده است. «(3)» سقایه سِراج نیز در فَخّ است. این سقایه نام یکی از موالی بنیهاشم است و در نزد آن قرار دارد بئر وَرْدان. وَرْدان از موالی مطّلب بن ابی وداعه است. میان فَخّ و ذی طوی ثَنیّه ام حارث است در جانب چپ راه. «(4)» از اماکنی که در فَخّ است یکی لِیط است و نزدیک به آن ظهر الممدره «(5)» و در نزد آن اقْحُوانه است. و نیز حَزَنه، همچنین بئر بَکّار که یحیی بن خالد برمکی آن را مسطح کرده است.
در نزدیکی لِیط است مغشی که تا خَیْف الشبرق در عُرَنه امتداد دارد. از معشی برای ساختن بناها سنگ میبرند. سنگهای سفید منقش در مکه از آنجاست. خانه عباس بن محمد در راستهصرافان از این سنگها بنا شده.
حَزَنه در مَغشی و لِیط است. یحیی بن خالد بن برمک چشمهای در آنجا جاری ساخت و با آب آن بستانی احداث کرد.
در طرف لِیط آنجا که مغشی است، خُزْرُوع واقع شده و در طرف مغشی جبل کتد است.
و میان لِیط و ذی طُوی عَبْلاء است. «(6)»
1- - أزِقی، ج 2، ص 241.
2- - ازرقی، ج 2، ص 242.
3- - ازرقی، ج 2، ص 244.
4- - ازرقی، ج 2، ص 242.
5- - ازرقی، ج 2، ص 241.
6- - ازرقی، ج 2، ص 244.
ص:499
نزدیک به فَخّ، حَدَث واقع شده. میان آن و مکه سدر است. ذات الجَبَلین میان مکه و سدر و فَخّ است. و نزد آن جبل اسود است و مشرف بر فخّ جبل استار. آنجا زمینی است از آنِ یوسف بن حکم ثقفی. «(1)» نزدیک به فخ، اذاخِر است و میان آنها شعب اخْنَس. از آنجا در روز فتح مکه رسول خدا به مکه نزول کرد.
در آخر وادی فخ، وادی بَلْدَح است. و راه جُدّه آن را قطع میکند.
بین وادی فخ و بَلْدَح ثَنیّة البیضاء است و حسینصاحب فَخّ در آنجا به شهادت رسید. «(2)»
شعب ابن عامر
شعب ابن عامر را در زمان جاهلیت مَطابِخ میگفتند. «(3)» در اسلام آن را شِعب ابن عامر خواندند زیرا خانه ابن عامر در این شعب بود و همه شعب محله او بود، از خانه قیس بن مَخْرمه تا سرای حُجَیْر. و آن سوی سرای حُجَیر تا ثنیّه ابو مَرْحَب.
در نزد شعب ابن عامر جبل نَبْهان است، مشرف بر شعب ابوزیاد، نبهان و زیاد دو تن ازغلامان ابن عامر بودند و پیوسته به جبل نَبْهان، جبلزیقیا است که تا بستان عَوف کشیده شده.
جبل اعْرَج بر شعب ابوزیاد و شعب ابن عامر مشرف است. منسوب است به اعْرَج غلام ابوبکر. «(4)» بین شعب ابن عامر و حُرْف سرای رَیْطه است. در نزدیکی آن بازار قدیم سوق الغَنَم است. رسول خدا (ص) به هنگامی که مکه را فتح کرد آنجا ایستاد و مردم با او بیعت کردند. «(5)» پشت قرن مسقله، خانه سمره است و نزد آن خانه صفوان است.
1- - ازرقی، ج 2، ص 241.
2- - ازرقی، ج 2، ص 242.
3- - ازرقی، ج 2، ص 209.
4- - ازرقی، ج 2، ص 218، 219.
5- - ازرقی، ج 2، ص 189.
ص:500
شِعب عبدالله بن خالد بن اسَیْد
مشرف بر ملک ابن عامر جبل مرازم است که به ملک خاندان عبدالله بن خالد بن اسَیْد پیوسته است و نیز به ملک خاندان سعید بن عاص و پایان ملک ابولهب و خانه عبدالله بن خالد نزدیک خانه سعید بن عاص بود.
شِعب بنیعبدالله بن خالد بن اسَید را قنه میگفتند. سیلاب این دره به سوی خانههای مکتومه کنیز محمد بن سلیمان جریان داشت.
حَضْر بر جانب راست شعب آل عبدالله بن خالد بود رو بهروی سرای ابن هربذ.
قِمْعَه پایین دست شعب بنیعبدالله بن خالد است در طرف راست راه، از آن رو آنجا را قِمْعَه گویند که در پایین آن سنگ بزرگی است شبیه قِمْع (قیف).
برکة القَسْری در دهانه ثَقَبه است. آب آن از ثَبیِر غَیْناء به برکه میریزد. میان ثَبِیر و حِراء است. در این مکان قصر فضل بن ربیع است. در آنجا سدی بود. در سال 208، سد پر از آب شد و بشکست. سیلی که در آن جمع شده بود با سیل سدره و سیلی که از منا میآمد جمع شدند و مسجدالحرام را فرو کوبیدند. «(1)» نزدیک بئر القَسْری واسط است، تپهای بر راه منا که گدایان آنجا مینشستند.
از بئر خالد به ثَنِیّهای در شعب رَخَم میرسی. پیامبر به هنگام حرکت از حِراء به ثور، از آنجا میگذشت. این تپه در طرف چپ کسی بود که از مکه به منا میرفت. ابن عَلْقمه والی مکه، آن را مسطح کرد و بر آن بنایی ساخت. «(2)»
ثَبِیر
ثبیر غَیْناء که شعب رَخَم در نزدیکی آن است؛ یکی از ثبیرهاست. یاقوت از محمود بن عُمَیر روایت کند که ثَبِیرها دو کوهاند، جدا از هم، میانشان افاعیه واقع شده و آن وادیی است که از منا میآید. یکی از آن دو ثَبیر را ثَبِیر غَیْناء گویند و دیگری را ثَبِیر اعْرَج. «(3)»
1- - ازرقی، ج 2، ص 237.
2- - ازرقی، ج 2، ص 166.
3- - ازرقی، ج 2، ص 277.
ص:501
یاقوت گوید: غَیْناء برآمدگی است بر دامنه ثَبیر غَیْناء. این کوه مشرف است بر مکه همهاش از سنگ است و مانند یک گنبد است. آن را در زمان جاهلیت سمیراء میگفتند و قلهاش را ذات القتاده میخواندند. ثبیر غیناء را جبل الزنج نیز میگویند زیرا سیاهان مکه از آنجا هیزم گرد میآوردند و در آنجا بازی میکردند. افاعیه که در میان دو ثبیر جاری است به بطن السُّرَر میرسد. غالباً سیلی که به مکه میآید از آنجاست. در چهار میلی مکه است.
عبدالصمد بن علی در آنجا مسجدی بنا کرد. «(1)» بکری گوید در بطن السُّرَر درختی بلند و کشن است که گویند؛ در زیر آن قبر هفتاد پیغمبر است.
نِصْع نزدیک افَیْعِیّه است. نزدیک آن سدهایی است آن سدها را حَجّاج برای حبس آب ساخته بود. یکی از آن سه سد که بزرگتر آنهاست، سد اثال است در شعب عمرو بن عبدالله بن خالد. «(2)» و دو سد دیگر در طرف راست کسی است که از شِعب عمرو میآید، شعب عمرو، چنانکه ازرقی میگوید در منا است و بئر عمرو بن عثمان بن عَفّان در آنجاست. اما شعب علی، قله ثَبِیر مشرف بر آن است. نزدیک جَمْره عَقَبه. عرض راه آن 26 ذراع است.
مشهورترین مکان در آنجا مسجد کَبْش است که لُبابه دخت علی بن عبدالله بن عباس آن را ساخته است. «(3)» مقدسی گوید: مسجد کَبْش نزدیک عَقَبه است. «(4)» یاقوت گوید عَقَبه، گردنهای است که رسول خدا در آنجا میان منا و مکه بیعت گرفته. میان آن و مکه دو میل فاصله است و در نزد آن مسجدی است. «(5)» پهنای راه عَقَبه 67 ذراع است. راه مفروش است. سیل منا از آن میگذرد.
در پایین ثَبیر غَیْناء قرن الرَّباب است. ثَنِیّةالخضراء قصر محمد بن خالد بن برمک در آنجاست پایینتر از بئر میمون الحضرمی و قصر خلیفه ابو جعفر. «(6)»
1- - ازرقی، ج 2، ص 225.
2- - ازرقی، ج 2، ص 228.
3- - ازرقی، ج 2، ص 141.
4- - احسن التقاسیم، ص 76.
5- - یاقوت، ج 3، ص 492.
6- - یاقوت، ج 3، ص 492.
ص:502
نزد خَضْراء شِعب عثمان است. عَیْرَه کوهی است بر طرف راست کسی که به منا میرود. ثَنِیّة الخَضراء در کوهی است که آن را اقْحُوانه گویند. نیز به ثَبِیر النخیل معروف است.
مردم از آنجا هیزم گرد میآوردند و به لهو و بازی میپرداختند. پایین آن خانههای هاشمیان است. سیل منا از میان آن و وادی ثبیر میگذرد. بعضی از مکیان گویند که اقْحُوانه نزد لیط است و مردم مکه شبها آنجا گرد میآمدند و با یکدیگر نشاط و گفتگو میکردند. جامههای سرخ و خوشبو میپوشیدند از این رو آنجا را اقْحُوانه میگفتند. «(1)» (اقحوان به معنای بابونه است. م).
بکری گوید: اقْحُوانه میان بئر میمون و بئر ابن هشام است. مَفْجَر بین ثَنِیّة الخضراء تا پشت خانه یزید بن منصور است چون از آن فرود آیی به ثور توانی رفت. شعب حَوّا در آنجاست. «(2)»
شِعْب الخُوز
شِعْب الخُوز بین شِعب عثمان و خَضْراء واقع شده، آن را خَیْف بنی المُصْطَلِق نیز گویند. آن را بدین نام نامیدند؛ زیرا مردمی که در امور بازرگانی و جمع اموال دقت نظر داشتند، آنجا میزیستند. «(3)» از شعب الخوز به شعب عمرو بن عثمان روند. «(4)» بَطحاء قریش در مَفْجَر واقع است. یاقوت گوید که ابْطَح، گاه به مکه نسبت داده شود و گاه به منا؛ زیرا فاصلهاش از هر دو، برابر است. و شاید به منا نزدیکتر باشد. بعضی آن را خَیْف بنی کِنانه گویند. «(5)» حازمی گوید: خَیْف بنیکنانه در منا است. پیامبر (ص) در آنجا نزول فرمود. «(6)»
1- - ازرقی ج 2، ص 226.
2- - ازرقی ج 2، ص 224.
3- - ازرقی ج 6، ص 202.
4- - ازرقی ج 2، ص 223.
5- - ازرقی ج 2، ص 224.
6- - یاقوت، ج 1، ص 92، ج 4، ص 426.
ص:503
بکری گوید: مسجد خَیْف، خیف بنی کِنانه است و قاضی عِیاض گوید که خَیْف بنی کِنانه مُحَصَّب است. «(1)» خَیْف بنی کِنانه را شعب الصُّفَیّ گویند و آن راصُفَیّ السباب نیز نامند. راحه، که قریش در تابستانها برای استراحت به آنجا میرفتند، موضعی است در آنجا. بکری گوید:صُفَیّ السباب را احجار المراء نیز گویند. در آنجا بستانی بود از آنِ معاویه. «(2)»
مُحَصَّب
رشدی مَلْحَس در باب مُحَصّب گوید: مسیلی است بین مکه و منا. «(3)» حد آن از سمت منا، جبل العَیْره است، نزدیک راهی که آن را سبیل الست گویند. «(4)» فاسی گوید: حد مُحَصّب از حَجُون است تا بستان خُرمان.
بستان خُرمان از ثَنیّه اذاخر است تا خانههای حیفر العلقمی و خانههای ابن ابی الرزّام و به تازگی در آنجا نخلها و کِشتههایی احداث شده است. چشمهای و آبشخوری داشت که مردم از آن آب برمیداشتند. «(5)» بالاتر از بستان خُرمان شِعب ابوقُنْفُذ است. آنجا را شعب اللّئام نیز میگفتند. چون از مکه به سوی منا روی شعب اللئام در سمت چپ تو است. در آن مسجدی است که گویند پیامبر (ص) در آنجا نزول کرد و نماز گزارد. «(6)»
جمرات ثلاثه
در منطقهای که نزد میل پنجم از نشانهها واقع شده، جز قرن الثعالب نام برده نشده.
1- - یاقوت، ج 2، ص 426.
2- - ازرقی، ج 2، ص 222 و بنگرید به ج 2، ص 223، 224.
3- - ازرقی، ج 2، ص 184.
4- - یاقوت، ج 3، ص 404، از زبیر بن بکار.
5- - ازرقی، ج 2، ص 179.
6- - ازرقی، ج 2، ص 129.
ص:504
بین آن و منا 1530 ذراع است «(1)» و به قول فاکهی مشرف است بر پایین منا.
اما میل چهارم نزد جمرات سوم است که پهلوی مسجد خَیْف است و پانزده ذراع از میل فاصله دارد.
جمرات ثلاث عبارتند از جمره اول و میانین و سوم. ازرقی در باب وضع این جمرات در پیش از اسلام، گفته است که عمرو بن لُحَیّ در این منطقه هفت بت نهاد.
بتی در قرین نهاد میان مسجد منا و جَمْرَه اولی بر سر راه.
بتی بر جَمْرَه اولی نهاد.
بتی در مدعی نهاد.
و بتی بر جَمْره میانین نهاد.
و بتی بر لبه وادی نهاد.
بتی بالای جَمْره بزرگ نهاد.
و بتی هم بر جَمره بزرگ نهاد. «(2)» سیاق کلام او در این وصف بر از پی هم بودن مواضع بتان دلالت دارد؛ زیرا جَمرَه اولی به منا نزدیکتر است و جَمْره بزرگ همان جمره سوم است که دورتر از همه، از منا است و در کنا مسجد خَیْف است از اماکن این منطقه از قرین یاد کرده و جمره اولی و مدعی و لبه وادی و جمره بزرگ، ولی مسافات میان آنها را یاد نکرده است.
ازرقی گوید جَمْره اولی و ثانیه و جَمْرة العَقَبه همچنانکه گوید: جَمْره اولی و جَمْره سفلی و اقرین. «(3)» نیز گوید که جَمْره سوم پهلوی مسجد منا است و دومی یا وسطی 305 ذراع از آن دور است و جَمْره عَقَبه از جَمْره وُسْطی 487 ذراع فاصله دارد و از وادی محسر 720 ذراع. پس جمره اول همان جمره عقبه است که از دیگران به مُزْدَلِفه نزدیکتر است و از مسجد منا 792 ذراع دور است و به وادی مُحَسِّر نزدیک است و در وسط راه بین وادی و قرن الثعالب است.
1- - ازرقی، ج 2، ص 149.
2- - ازرقی، ج 1، ص 141.
3- - ازرقی، ج 2، ص 144.
ص:505
مسجد خَیْف
مشهورترین اماکن در این منطقه، مسجد خَیْف است. آن را از آن رو بدین نام خواندهاند که در دامنه کوه واقع شده. آنجا که از سختی کوه دور است و فراتر از مسیل آب.
مسجد خَیْف در دامنه کوهصابح واقع شده، مقابل آن و در سمت چپش، جبل قابل است.
قریش برای پیمان بستن بر ضد پیامبر (ص) در نزد آن گرد آمدند. این مسجد را مسجد عَیْشومه هم میگویند. عَیْشُوم نام درختی است همیشه سبز چه سال نعمت باشد و چه قحطسال، میان دو سنگ رسته است. این عَیْشومه از قدیم آنجا بوده است و رسول خدا (ص) و انصار در کنار آن نماز خواندهاند. «(1)» ازرقی درهای مسجد خَیْف را وصف میکند و میگوید بیست در داشت. هفت در بر دیواری که سمت راه بود و پنج در بر دیواری که پهلوی عَرَفات بود و چهار در بر دیواری که به سمت کوه بود و دو در در سمت قبله مسجد و به طرف دارالاماره. هم در این طرف سه سایبان بود و در آن سمت که سمت راه است، یک سایبان داشت. در طرفی که به پایین منا راه میبرد یک سایبان و در سمت کوه نیز یک سایبان. «(2)» از این معلوم میشود که دیوار طرف عرفات در جهت شمالی بوده است و دیوار طرف قبله، جهت جنوبی و دیوار طرف کوه شاید دیوار شرقی و دیوار سمت راه دیوار غربی بوده است.
ازرقی گوید: در زمان خلافت متوکل، سیلی آمد و مسجد رسولاللَّه و ابراهیم نبیاللَّه معروف به مسجد خَیْف را فرا گرفت و سقفها و همه دیوارهایش را ویران کرد و هرچه سنگریزه بر زمینش ریخته بودند با خود ببرد ولی متوکل دستور تجدید بنای آنها را داد. «(3)» از مشهورترین اماکن این منطقه، عَقَبَه است. رسول خدا (ص) در آنجا با هیأتی که از سوی انصار آمده بودند بیعت کرد. و بیعت عَقَبَه از اسباب هجرت او به مدینه بود. عَقَبَه از وادی مُحَسّر 720 ذراع فاصله دارد.
ازرقی گوید: از مسجد منا که در کنار عَرَفات است تا وسط حِیاض الیاقوته 3753 ذراع
1- - ازرقی، ج 2، ص 140، 141.
2- - ازرقی، ج 2، ص 149.
3- - ازرقی، ج 2، ص 202.
ص:506
است و از وسط حِیاض الیاقوته تا حد مُحَسِّر 2000 ذراع. «(1)» یعنی حِیاض الیاقوته نزدیک است به میل چهارم و من در جای دیگری از کتب، سخن از حِیاض الیاقوته نشنیدهام.
مِنا
منا درهای است بر راه عَرفات از مکه. بین آن و مکه سه میل؛ یعنی یک فرسخ است. «(2)» طول دره حدود دو میل است و عرض آن اندک است دره منا دو راه فرعی دارد در طرف راست آن و کوچهها و مسجد در آن سمت است. این دره در طرف چپ یا جنوبی کسی است که از عرفات و مُزْدَلِفه میآید. «(3)» منا را منازل میگفتند و پس از حج قربانی در آنجاصورت میگیرد. و همه آن قربانگاه است. محل اجتماع مردم را در منا جباجب گویند و آن دو کوه را که در آنجاست اخْشَبان نامند. «(4)» اصطخری گوید: در منا بناهای بسیاری است از مردم هر شهری از شهرهای اسلامی.
در ایام حج آباد است و در سایر ایام سال خالی از جمعیت مگر چند تن که نگهبانی میدهند.
مقدسی گوید در وسط سال مردمش را شماره کردند بیست و سه مرد بود. و گوید که آن به صورت دو شهر است و در آن کوچههاست و مسجد در کوی سمت راست است. و نیز در آنجا چاهها و کارگاهها و قیصریهها و دکانهای خوش ساخت باشد، همه از سنگ و چوب ساج ساخته و آن دو کوه بر آن مشرف باشند. «(5)» در ایام حج منا پر از مردم شود، چنانکه ساکنانش خانهها را به حاجیان کرایه دهند.
عمر بن عبدالعزیز از این کار منع کرد ولی مردم شهر به نهانی از مسافران حج کرایه میستانند.
در منا منزلی بود از آنِ ابوبکرصدیق. آن خانه را ویران کرد و برصخره مناره بنا نمود.
مسجد خَیْف در راه مکه و منا در وسط راه است ولی به مکه نزدیکتر است.
1- - ازرقی، ج 2، ص 149.
2- - مقدسی ص 76؛ یاقوت، ج 4، ص 642.
3- - یاقوت، ج 4، ص 802
4- - یاقوت، ج 1، ص 158- 163.
5- - مقدسی، ص 76.
ص:507
از مشهورترین اماکن در دره منا دو مَأْزِم است. فاصله میان آنها پنجاه ذراع است و موضع میل سوم میان مسجدالحرام و عَرَفات در نزد آن قرار دارد. «(1)» میان دو مَأْزِم منا بئر خالدبن عبداللَّه قَسری است که آنرا قَسْرِیّه گویند. قَسْرِیّه برکه بزرگی است در حرم که از آن چاه آب گیرد. ازرقی گوید: سلیمان بن عبدالملک بن مروان به خالدبن عبداللَّه قَسری که والی او در مدینه بود نوشت که برای من آبی بیرون آور که زلال و شیرین باشد تا با آب زَمْزَم همسری کند. خالد بن عبداللَّه این برکه را احداث کرد و آن را برکة القَسْری نامید. آن را برکة البَردی و بئر میمون هم گویند. برکه امروز در دامنه ثَبِیر است. این برکه همچنان ببود تا داود بن عبداللَّه بن عباس به هنگامی که خلافت به بنیهاشم رسیده بود به مکه آمد. و آن برکه را ویران کرد و آب را به برکهای که بر در مسجد بود بازگردانید. «(2)» فاکهی گوید که این برکه همچنان بر جای بود تا آنگاه که بشر، خادم منصور دوانیقی در سال 256 به مکه آمد و بر روی آن گنبدی ساخت. این گنبد در پهلوی بیتالشراب است.
سنگهای گرداگرد آن را بعدها مهدی در آنجا نصب کرد.
مُزْدَلِفه
نزد میل هشتم مزدلفه است و آن همان مشعرالحرام است که در قرآن کریم ذکر آن آمده است: «فَاذکروا اللَّه عِند المَشْعَرِ الحرامِ» آن را جمع نیز گویند به سبب اجتماع مردم در آنجا برای جمع بین نمازهای مغرب و عشا در آنجا. «(3)» پیش از اسلام همه عشایری که از اطراف راهی حج میشدند، در آنجا گرد میآمدند.
فاصله آن از منا یک میل و نصف است و از عرفات چهار میل و مسجد آن از مسجد منا دو میل است. مُزْدَلِفه زمین پهناوری است میان دو کوه و اطراف آن استخرهای و سردابهای آب است. همچنین مصلّی و سِقایه و مناره و چند برکه. مُزْدَلِفه میان مَأْزِمَین و مُحَسِّر است. چون از عرفات به قصد آن فرود آیی، تو در مُزْدَلِفه هستی تا به قَرْن الاحمر، پایین مُحَسِّر برسی.
آنجا محل بیتوته حاجیان و محل جمع نمازهاست.
1- - ازرقی، ج 2، ص 153 و ابن رسته، ص 56 و یکری، ص 1173.
2- - ازرقی، ج 2، ص 85، 86.
3- - ابن رسته، ص 25 و ابن حوقل، ج 1، ص 30 و بکری، ص 192 و یاقوت، ج 2، ص 118.
ص:508
کوه ثَبِیر النَّصْع در مُزْدَلِفه است و آن در جانب چپ کسی است که به منا میرود. در زمان جاهلیت هنگامی که میخواستند از مُزْدَلِفه بروند میگفتند «أشرق ثبیر کیما نَغیر» و از آنجا نمیرفتند تا خورشید را بر آن بنگرند. «(1)» در دامنه ثبیر سدهای سهگانه هستند. این سدها در شعب عمرو بن عبداللَّه بن خالد احداث شدهاند. حجاج آنها را برای حبس آب ساخته است. سد میانین را اثال گویند. در نزد مُزْدَلِفه برکة القسّری است که آن را برکة البردی هم میگویند در دهانه ثَقَبَه. «(2)» قُزَح دماغهای است از کوه ثبیر. در نزد این دماغه در مُزدَلِفه امام میایستد. در سمت راست آن میقده است و آن موضعی است که در زمان جاهلیت قریش توقف میکردند و آتش میافروختند. «(3)» بر روی دماغه قُزَح ستونی است از سنگ، مدور. محیط آن 24 ذراع است. و بلندی آن 12 ذراع، 25 پله دارد. بر روی پشتهای مرتفع بنا شده است. ابتدا از هیزم بر سر آن آتش میافروختند و از زمان هارونالرشید شمع آنجا میافروختند. چون هارون از دنیا رفت بر سر آن چراغهای فتیلهدار نصب کردند که روشنایی آن تا فاصله دوری میرسید. بعد از آنها چراغهای کوچکی با فتیلههای نازک روی آن مینهادند. از این رو آن را میقده مینامیدند.
قریش در مشعرالحرام در مُزْدَلِفه در نزدیکی قُزَح توقف میکردند و عربها در عرفه. «(4)» در فاصله چهارصد ذراع از قُزَح مسجد مُزْدَلِفه واقع شده در نزد میل هشتم. دو میل از مسجد منا دور است. پیامبر (ص) در حجةالوداع در آنجا نزول کرد. در سمت قبله مسجد مُزْدَلِفه دارالاماره است که خلفا و والیان در آنجا فرود میآمدند. «(5)» مُراخ در نزدیکی مُزْدَلِفه است. میان آن و مُزْدَلِفه بطن نَمِرَه واقع شده که آن را ذَنَب السَلَم هم میگویند. بر آن است انصابالحرم. و در نزد مزدَلِفه مَفْجَر واقع شده و در یک طرف آن شعب حوّا وقتی از مَفْجَر به مُزْدَلِفه میروی در سمت چپ تو است. در این شِعب چاهی
1- - ازرقی، ج 2، ص 29؛ ابن حوقل، ج 1، ص 30.
2- - ازرقی، ج 2، ص 62؛ یاقوت، ج 4، ص 786.
3- - ازرقی، ج 1، ص 1230 و یاقوت، ج 4، ص 85.
4- - الموّطأ ج 1، ص 276.
5- - ازرقی، ج 2، ص 155.
ص:509
است که آن را کرادم گویند. «(1)» در نزدیکی مُزْدَلِفه بطن مُحَسّر است. آن وادیی است میان مزدلفه و منا جاری. در حدیث آمده است که مُزْدَلِفه همهاش موقف است مگر وادی مُحَسِّر. «(2)» در فاصله 545 ذراعی وادی مُحَسّر، بستان مُحَسّر واقع شده. بر دیوار این بستان میل ششم است. بین وادی و منا وادی شَرر است. در سمت راست کسی که به عرفه میرود. آبی که مکه را به غرق شدن تهدید مکند از آنجا میآید. در دو هزار ذراعی مُحَسّر حِیاض یاقوته واقع شده، این حِیاض 3752 ذراع از مسجد منا فاصله دارد. «(3)»
عرفه
عرفه خارج حرم است. میان آن دو، دو مَأزِم عرفه واقع شده است. در سمت شمالی.
ابن عباس در تحدید حدود عرفه گوید: حد عرفه از کوهی است مشرف بر بطن عَرَفه تا کوههای عرفه تا قصر آل مالک وادی عرفه.
ازرقی در معرفی آن گوید: از کوه مشرف بر بطن عُرَنه است تا کوههای عرفه تا وَصیق تا بر محل برخورد وصیق به وادی عرفه. در اطراف جنوبی عرفه کَبْکَب است، که مشرف بر عرفات است. «(4)» کَبْکَب کوهی است سرخ رنگ. چون تو در عرفات توقف کنی کَبْکَب پشت سرت واقع شود. «(5)» نزد کَبْکَب لَبَنَیْن است و آن دو کوه است که یکی را لَبَن اسفل و دیگری را لَبَن اعلی گویند. بالای آن کوهی است به نام مَبْرَک؛ زیرا فیل ابرهه در آنجا زانو به زمین زد و
1- - احسن التقاسیم، ص 76.
2- - الموطأ، ج 1، ص 275.
3- - یاقوت، ج 4، ص 72.
4- - ازرقی، ج 2، ص 157.
5- - بکری، ص 1112 و یاقوت، ج ج 1، ص 233.
ص:510
نشست. «(1)» در کنار عرفه است کَداء که بکری گوید کوه عرفه است. خالد بن ولید در روز فتح مکه از کَداء وارد مکه شد. و در نزد آن است ذات السُلّیم و وَتیِر. وتیر از ادام تا عرفه امتداد دارد.
وادی نعمان از کداء میگذرد و درآن درخت اراک بود. از این رو آن را وادی الاراک گویند. همچنین آن را تَنْعیم خوانند. از شمال به جنوب کشیده شده. بر سمت راست آن کوه نعیم است و در سمت چپ آن کوه ناعم. قدوم در همانجاست و در نزدیک آن است مخیّم و اره و تَنوق و جبل مَدَرَی و مواضعی است که آنها را اصدار گویند. در آنجا زنبوران عسل است و عسل آن به مکه آرند. «(2)» و در عرفات است الال و آن تپهای است از رمل، امام بر آن میایستد.
بعضی گویند کوهی است در جانب راست الال و بعضی گویند که آن خود کوه عرفات است امام نزد آن میایستد. «(3)» در نزد الال است. نابت و ابن عباس گوید: موقف پیامبر در شب عرفه بین کوههای نَبْعه و نُبَیْعه و نابت بود. و قرنالنابت که امام در عرفه نزد آن میایستد ده ذراع از میل دوازدهم مکه فاصله دارد و موقف امام یک میل از وسط عرفه است. «(4)»
مسجد ابراهیم خلیل
مسجد ابراهیم خلیل همان مسجد عرفه است که ازرقی ابعاد آن را بیان کرده و گفته است طول مسجد عرفه از ابتدا تا انتها 163 ذراع و از سمت چپ آن بین عرفه و طریق 213 ذراع است.
مسجد عرفه را ده در است؛ یکی در سمت قبله و چهار در بر هر دیوار سمت راست و چپ. دری در آخر مسجد، پهلوی موقف و نیز گوید که بردیوارهای مسجد 105 شرفه است و در پایان مسجد در سمت راست دکان مربع شکلی است پنج ذراع بلندی و وسعت بالای آن هفت ذراع و هجده انگشت است در شش ذراع و هجده انگشت. در روز عرفه بر بالای آن اذان گویند. در مسجد مکانی است مرتفع که امام و بعضی از همراهانش برای نماز در آنجا
1- - ازرقی، ج 2، ص 105 و یاقوت، ج ج 4، ص 348.
2- - یاقوت، ج 4، ص 488.
3- - بکری، ص 185 و یاقوت، ج ج 3، ص 346.
4- - ابن رسته، ص 56.
ص:511
ایستند و باقی مردم در پایین ایستند. بلندی آن دو ذراع است. «(1)» این همان مسجدی است که اصطخری میگوید. امام در آنجا بین نماز ظهر و عصر جمع میکند. در عرفه بستان بنیعامر است. همهاش نخل است و در آن چشمهای است.
منسوب به عبدالله بن عامر بن کُرَیز. عرفه مابین وادی عرفه است تابستان بنیعامر تا آنصخرهها که محل ایستادن امام است. «(2)» در منابع در باب تحولات عمرانی در عرفه در دورههای اولیه اسلام چیزی نیامده است. جز آن که اصطخری آورده که عرفه روستایی بود که در مزارع آن سبزیها میکاشتند و جالیزها بود و خانههای نیکو داشت که مردم در روز عرفه در آنجا گرد میآمدند. موقف حاجیان به فاصله یک بانگ است، در نزدیک کوه متلاط. و در آنجا سقایهها و حوضها و قناتهاست و عَلَمی که امام هنگام ایستادن پشت بدان دهد. «(3)»
مَأْزِمَیْن
در فاصله 1605 ذراعی؛ یعنی یک میل در شمال مسجد عرفه حد حرم است. و نشانههای حرم بر نَمِره است. نَمِره کوهی است که نشانههای حرم بر آن نصب شده، در طرف دست راست تو هنگامی که از دو مَأْزِم عرفه بیرون آیی و آهنگ موقف نمایی، حمس، عشایر قریش است و بعضی از بستگان آنها که قبل از اسلام در آنجا میایستادند. چون اسلام آمد فرمان شد که به حکم آیه «افیضوا مِنْ حَیثُ افاض الناس» در عرفه بمانند. «(4)» پایین کوه نَمِره غاری است چهار ذراع در پنج ذراع. گویند که پیامبر (ص) در روز عرفه در آنجا ماند تا هنگامی که به موقف بیرون آمد. آن غار تا امروز جایگاه پیشوایان است. غار از مسجد عرفه 2011 ذراع دور است. «(5)» نزدیک نَمِره اراک است و آن از مواقف عرفه است. قسمتی از آن در جهت شام و
1- - ازرقی، ج 2، ص 151 و 152.
2- - اصطخری، مسالک الممالک، ص 17.
3- - احسن التقاسیم، ص 76 و یاقوت، ج 3، ص 946.
4- - ازرقی، ج 1، ص 116، 122 و 123.
5- - یاقوت، ج 1، ص 182.
ص:512
قسمتی در جهت یمن. «(1)» دره بزرگ نقب بین دو مَأْزِم در جانب چپ کسی که از عرفه به مُزْدَلِفه میرود قرار دارد. «(2)» ازرقی گوید: میل دهم بین مسجدالحرام و عرفه سِقایه ابن برمک است. میانشان راهی است. آنجا حد کوه مَنْظَر است. و من در جایی ذکری از این سقایه و کوه ندیدهام.
ازرقی گوید: موضع میل نهم بین دو مَأْزِم عرفه، شِعبی را که به شِعب المبال معروف است دربردارد. رسول خدا (ص) به هنگامی که از عرفه به قصد مُزْدَلِفه میرفت در آنجا بول کرد. این میل روبهروی شِعب سُقیا است و مَأْزِمَیْن شِعبی است میان دو کوه که آن به بطن عُرَنه میکشد. «(3)» شعب المبال همانجاست که رسولالله (ص) در حجةالوداع در آنجا نزول کرد و وضو ساخت و نماز مغرب و عشاء به جای آورد «(4)» و آن شِعب بزرگی است میان دو مَأْزِم عرفه در سمت چپ کسی که از عرفه به آهنگ مُزْدَلِفه میآید، در پایان مَأْزِم آنجا که پهلوی نَمِرَه است.
در نزد این شعب حجاج اندلس نماز میگزارند. «(5)» مَأْزِمَین عرفه از مُزْدَلِفه نیستند ولی از آنجا به مُزْدَلِفه روند.
میان مَأْزِمَین عرفه و مسجد ابراهیم سُقیا واقع شده است و آن مسیلی است و در آنجا چاهی است از عصر جاهلی. این چاه ویران شده بود، خالصه کنیز خیزران آن را آباد کرد و به نام او موسوم شد. در سُقیا نیز چاه عظیمی است و بستانی است که عبدالله بن زبیر آن را احادث کرده است. «(6)» یاقوت گوید: مَأْزِمَین موضعی است در مکه میان مشعرالحرام و عرفه. درهای است میان دو کوه که پایان آن دره به بطن عُرَنَه میرسد.
در دامنه مَأْزمین راه ضَبّ است. راه کوتاهی است از مُزْدَلِفه تا عرفه. اگر به سوی عرفه
1- - یاقوت، ج 4، ص 803.
2- - یاقوت، ج 2، ص 153.
3- - اصطخری، ص 17.
4- - ازرقی، ج 2، ص 159.
5- - ازرقی، ج 2، ص 159.
6- - ازرقی، ج 2، ص 229.
ص:513
روی راه در دست راست تو است. گفتهاند که پیامبر (ص) از منا که به عرفه میرفت از آن راه گذشت. «(1)» ازهری گوید: بطن عرفه وادی است محاذی عرفات و دیگری گوید بطن عَرَفه مسجد عرفه و همه مسیل است. «(2)» بکری گوید: بطن عرفه بطن وادیی است که در آن مسجد عرفه است. و آن مسیلهایی است که چون باران آید آب در آنها جاری گردد. آنجا سه کوه است که دورترین آنها نزدیک موقف است. پیامبر فرمان داده که از آن سه کوه بالا روند تا دامنه کوه عرفه، یعنی پایین آن. «(3)» و عرفه از حرم نیست. «(4)» میان آن حرم یک پرتاب سنگ فاصله است. در عُرَنه است اضائَة النَبَط. در ساختن آن آجر به کار رفته است آن را بدین نام خواندهاند، زیرا معاویه گروهی از نَبَطیان را فرستاد تا برای خانههایش در مکه آجر فراهم کنند. پس آنجا را نیز به نام نبطیان نامیدند. روبهروی این کورهها رکایا (/ چاهها) ی قُدامة بن مظعون است در آن طرفی است که مکه است. «(5)» مغشی نیز در عرفه است از جانب نبط تا خَیف الشبرق و خُزروع به طرف لِیْط از آن سو که مغشی و کتد است. و کتد کوهی است در جانب مغشی، میان آن و حدره حَلْحَله واقع شده است. و حزنه یا ثنیة کمان را یحیی بن خالد مسطح کرد و آب به آنجا کشید و بستانی احداث کرد. «(6)» اقْحُوانه درنزدیکی لِیط است. نشستگاهی بود که هر که از مکه بیرون میآمد در آنجا مینشست. ازبیه که شعبی است که از ذات الحنظل جدا میشود در آنجاست. و بین ثنیه ام رباب تا ثنیهای که میان لِیط و شعب عمر بن ابی ربیعه و بین لِیط و ذی طوی است، قبلا واقع
1- - یاقوت، ج 2، ص 391؛ و بنگرید به اصطخری ص 17.
2- - یاقوت، ج 3، ص 957.
3- - بکری، ص 1190.
4- - اصطخری، ص 17.
5- - ازرقی، ج 2، ص 237.
6- - ازرقی، ج 2، ص 204.
ص:514
شده. و فَخْ بین لِیط. پشت محدره است تا ذی طوی تا روضه در پایین مکه. «(1)» در راه بین مکه و عرفه کوه ثَور است. «(2)» آن را ثور اطحل گویند در این کوه غاری است که پیامبر (ص) و ابوبکر به هنگام مهاجرت در آن آرمیدند. در ثور عابدین واقع شده و آن موضع یا وادیی است و نیز قفیله و آن مسیلی است که آب آن را سنگها سد میکنند. «(3)» در جانب قبله آن کوه مریخ است. «(4)»
1- - ازرقی، ج 2، ص 241.
2- - ازرقی، ج 2، ص 337.
3- - ازرقی، ج 2، ص 237.
4- - یاقوت، ج 4، ص 483.