حج در ادب فارسی

مشخصات کتاب

سرشناسه : یزدانی خلیل‌الله - ۱۳۳۴
عنوان و نام پدیدآور : حج در ادب فارسی/ تالیف خلیل‌الله یزدانی مشخصات نشر : تهران نشر مشعر، ۱۳۷۹.
مشخصات ظاهری : ص ۴۰۷
شابک : 964-6293-72-7۱۵۰۰۰ریال ؛ 964-6293-72-7۱۵۰۰۰ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه به‌صورت زیرنویس موضوع : حج در ادبیات موضوع : حج -- تاریخ موضوع : مکه -- سیر و سیاحت رده بندی کنگره : PIR۳۴۴۲/ح‌۳ی‌۴
رده بندی دیویی : ۰فا۸/۹۳۱
شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۸-۲۸۰۰۲
ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 10

پیشگفتار

اشاره

ص: 11
... وَ للَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ استَطاعَ إلَیهِ سَبیلًا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (1)
«حج، حقّ خداوند است بر بندگان، آنان که توان مالی و جسمی دارند و قادر به سفر هستند، ملزم به ادای این حق‌اند. و خداوند کسانی راکه دارای شرط بوده و قادر به ادای این فریضه باشند و لی انجام ندهند، کافر شمرده است.» (2)
درباره این عمل عبادی- سیاسی، از طرف دانشوران صاحبنظر، تعبیرهای گوناگونی شده است که در کمتر موردی از عبادات دیگر، اینگونه تعابیر را می‌بینیم.
مؤلف وسائل الشّیعه، حج را یکی از پایه‌های مهم دین شمرده و گفته است:
«بُنی إلاسلام عَلی خمسة أشیاء: علی‌الصَّلاةِ وَالزّکاةِ وَالحَجّ وَالصَّوم وَالْوِلایَة». (3)
و همو گفته است:
«لایَزالُ الدِّینُ قائِماً ما قامَتِ الْکَعْبَةُ». (4)
و نیز آورده است: «لا تَتْرُکُوا حَجَّ بَیْتِ


1- 1- آل عمران: 96.
2- 2- تفسیر نمونه، تألیف جمعی از نویسندگان قم، چاپ اوّل 1354 تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 3، ص 19.
3- 3- وسائل الشّیعه الی تحصیل مسائل الشّریعه، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی، تصحیح عبدالرّحیم ربّانی شیرازی، چاپ پنجم 1398 ه. تهران انتشارات مکتبة الاسلامیه.
4- 4- همان، ج 8، ص 14.

ص: 12
رَبّکُم فَتُهْلِکُوا» یا «لَوْ تَرَکَ النّاسُ الْحَجَّ انْزِلَ عَلَیهِمُ العَذابُ».
(1)
باید دانست که حج: «رِیاضَةٌ نَفْسانِیَّةٌ وَ طاعَةٌ مالِیَّة، وَ عِبادَةٌ بَدَنِیّة قَولِیَّةٌ وَ فِعْلِیَّة» است.
حج، عشق و تعبّد است، بندگی خداست، یک بسیج توحیدی است؛ بسیج بر ضدّ تفرقه، مرزهای مصنوعی که استعمارگران برای ایجاد تفرقه بین مسلمانهای جهان به وجود آورده‌اند، بسیج بر ضدّ ملّی‌گرایی، شرک و ...
در حج است که مسلمانها با عالم بالا هماهنگی می‌کنند؛ همانگونه که فرشتگان طواف بیت المعمور را بجا می‌آورند، اینان برگِرد بیت‌اللَّه (کعبه) به طواف مشغول می‌شوند. نه تنها بُعد معنوی حج که بعد اقتصادی این فریضه نیز بسیار مهم و مورد تأکید است. در بحار الأنوار آمده است: «... حَجُّوا تَسْتَغْنُوا»، نیز «حَجُّوا اعْتَمِرُوا وتَصِحَّ أجسامُکم و تَتَّسِعَ أرْزاقکم و یصلح ایمانکم وَ تکفّوا مؤونة النّاس و مؤونة عیالاتکم ...». (2)
اینها بخش اندکی از منافعِ بسیارِ حج است که خداوند خود در آیه 28 سوره حج فرموده است: لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ....
حج، بندگی بی چون و چرای خداست، یک آزمایش بزرگ است، عشق و عبودیّت است، پرواز به سوی خداست، موجب بخشش خطاهای- گذشته- زائر بیت‌اللَّه است.
به فرموده علی علیه السلام حج، تکبّر و خودخواهی را از قلبها می‌زداید و تواضع و فروتنی در دل ایجاد می‌کند؛ «... اخراجاً لِلتّکبُّر مِنْ قُلُوبهم و اسْکاناً لِلتذلّل فی نُفُوسِهِم». (3)
و حج به انسان آرامش می‌بخشد؛ «الحجّ تسکین القلوب».
کوتاه سخن آن که: حج زنده کننده آثار رسول خداست و کعبه مرکز و محور قیام


1- 1- وسائل الشّیعه الی تحصیل مسائل الشّریعه، ج 8، ص 13.
2- 2- بحار الانوار، الجامعه لدرر أخبار الائمّة الأطهار، محمّد باقر مجلسی، چاپ سوم، بیروت داراحیاء التراث العربی، ج 73، ص 221.
3- 3- نهج البلاغه، به انضمام متن عربی، ترجمه داریوش شاهین، چاپ اوّل 1358 سازمان انتشارات جاویدان ص 1076.

ص: 13
است؛ آنجا که خداوند می‌فرماید: وَلَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِاْلبَیِّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِاْلقِسْطِ ...
(1)
و در سوره مائده، آیه 97 مرکز این قیام همیشگی را مشخّص کرده است: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ اْلبَیْتَ اْلحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ ....
افسوس که به مرور زمان حج به صورتی در آمده است که پیامبر خدا از آن خبر داده است. آن حضرت در آخرین سفر حجّ خود، خطاب به مردم فرمود: «زمانی می‌رسد که ثروتمندان امّت من برای تفریح به حج می‌روند و مردم عادی برای تجارت و فقرای امت برای خودنمایی و کسبِ عنوان و اعتبار به این سفر می‌پردازند. (2)
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این سخنان را زمانی فرمودند که سلمان فارسی در خدمت آن حضرت بود و هر جمله ایشان موجب تعجب سلمان می‌شد وحضرت به خدا سوگند می‌خوردند که این حوادث در آینده به وقوع خواهد پیوست.
این نوع حج گزاردن نیرنگی است که دشمنان اسلام برای تضعیف نیروی عظیم مسلمانها به کار گرفته‌اند و حج را بی‌محتوا کرده‌اند، اصل برائت از مشرکین را کم رنگ ساخته و در این کنگره عظیم حج فرصتی برای گردهمایی و تبادل نظرها و مشورتهای سیاسی، مذهبی و اقتصادی مسلمانها باقی نگذاشته‌اند و حج را منحصر کرده‌اند به یک مشت اعمال تکراریِ تقلیدی که خیلی‌ها معنا و مفهوم و فلسفه آنها را نمی‌فهمند و بسیاری از حاجیهای ما، حتی نمی‌دانند که ابراهیم علیه السلام که بوده و چه کرده است و ...
امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «الحجُّ حجّان: حجٌّ لِلَّهِ وحَجٌّ لِلنّاس فَمَنْ حَجَّ لِلَّهِ کانَ ثَوابُهُ عَلی اللَّه الجَنَّةَ وَ مَنْ حَجَّ لِلنَّاسِ کانَ ثَوابهُ عَلَی النَّاسِ یَوْمَ اْلقِیامَةِ». (3)
پیداست که مردم در روز قیامت خود محتاجند و به دیگری نمی‌پردازند. پس تنها حجّی مقبول است که در آن هدفی جز خدا نباشد و حاجی منتظر تعریف و تمجید مردم


1- 1- حدید: 25
2- 2- سیّد محمّد حسین طباطبایی، المیزان، ترجمه سید محمّد باقر موسوی همدانی، بهار 1363، نشر بنیاد علمی و فکری علّامه طباطبایی، ص 434.
3- 3- وسائل الشّیعه، ج 8، ص 76.

ص: 14
و احترام آنان نماند، چنین حج‌گزاری مورد بخشش خداوند قرار خواهد گرفت.
امام سجّاد علیه السلام می‌فرماید: «مَنْ حَجَّ یُریدُ بِهِ وجْهَ اللَّه لا یُریدُ بِهِ رِیاءً وَ لا سُمْعَةً غَفَرَاللَّهُ لَهُ البَتَّةَ».
(1)
گفتیم که خداوند حج را حق خود شمرده، پس در حج باید خلوص باشد و بس.
عمل خالص را امام صادق علیه السلام اینگونه تعریف نموده‌اند:
«... و الْعَمَلُ اْلخالِصُ الّذی لا تُریدُ أَنْ یَحْمِدَکَ عَلَیْهِ أحَدٌ إِلّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ». (2)
حج، از بزرگترین و مهمترین اعمال عبادی- سیاسی شمرده می‌شود، اهمیت این عمل به اندازه‌ای زیاد است که خداوند حتی به اسبهای حاجیان و شتران آنها سوگند یاد می‌کند و می‌فرماید: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً. (3)
علی علیه السلام درباره این آیه، که ابن عباّس آن را در ارتباط با اسبهای جهادگران جنگ بدر تفسیرکرده بود، با اطمینان کامل و ذکر دلایلی چند فرمودند: منظور اسبها و شترهایی هستند که حجاج را از عرفات به مشعر و از مشعر به منا می‌رسانند. (4)
نویسندگان تفسیر نمونه نیز پس از نقل روایات و تفاسیر مختلف، مصداق واضحترش را همان شترهای حجاج دانسته‌اند. (5)
حج، یعنی آهنگ، قصد، حرکت، جاری شدن، هجرت از خانه خود به خانه خدا، خانه مردم. حج نشانه‌ای از رجعت به سوی خدا است، پاک کننده انسان از کدورتها است.
برقرار کننده آشتیها، تسویه حسابها، حلال طلبیها و ... خلاصه یاد آور سفر آخرت و تمرینی برای مرگ است و «... خداوند هر چه که خواسته است به آدمی بگوید، یکجا در حج ریخته است». (6)


1- 1- فیض کاشانی، کتاب الوافی، چاپ اول شوال 1406 اصفهان، مکتبة الامام امیر المؤمنین علی علیه السلام.
2- 2- کلینی، اصول کافی، ترجمه و شرح حاج سید جواد مصطفوی. چاپ دفتر نشر فرهنگ اهل البیت علیه السلام تهران. ج 3، ص 26.
3- 3- عادیات: 1.
4- 4- تفسیر نمونه، ج 27، صص 242- 241.
5- 5- همان.
6- 6- دکتر علی شریعتی، تحلیلی از مناسک حج، صص 23- 22.

ص: 15
به نظر دکتر شریعتی: حج را نمی‌توان در یک عبارت مشخّص تعریف کرد.
(1) با وجود این، اگر بخواهیم حج را تعریف کنیم باید بگوییم: «تعریف حج به شماره هر حج کننده که اندیشه کند متعدّد است». (2)
حج، دریک نگرش کلّی، سیر وجودی انسان است به سوی خدا و نمایش رمزیِ فلسفه خلقت بنی آدم و تجسّم عینی آنچه در این فلسفه مطرح است. در یک کلمه، حج شبیه (تآتر) آفرینش و در همان حال شبیه تاریخ و توحید و مکتب و امّت است. وبالأخره حج نمایشی رمزی از آفرینش انسان و نیز از مکتب اسلام است که در آن کارگردان خداست وزبان نمایش، حرکت و شخصیّهای اصلی: آدم، ابراهیم، هاجر و ابلیس، و صحنه‌ها منطقه حرم و غروب و طلوع و بت و قربانی و جامه و آرایش، احرام و حلق و تقصیر.
و باز افسوس که امروزه به فرموده علی علیه السلام «حج پوستین وارونه» شده و سنّت انسان به سنّت گوسفند مبدّل گشته است. (3)
باید توجه داشت که حج ابعاد گوناگونی دارد و هر یک از این ابعاد، دارای فلسفه خاص خود است. اگر اعمال و مناسک حج درست انجام شود، از ابعاد عبادی، اخلاقی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن برخوردار خواهیم شد. مهمترین فلسفه حج و بزرگترین درسی که باید از حج آموخت، همان دگرگونی اخلاقی است. حاجی وقتی لباس احرام می‌پوشد، باید تمام تعیّنات و امتیازات ظاهری را از خود دور کند. وقتی سعی بین صفا و مروه می‌کند، باید هاجر وار به صفای درونی و مروّت و جوانمردی و گذشت واقعی برسد.
حج، علاوه بر اینکه نمونه اعلای بندگی و عبودیّت بی چون وچراست، عامل مؤثّری است برای وحدت مسلمین و مبارزه با تعصّبات نژادی و وسیله‌ای است برای آگاه


1- 1- دکتر علی شریعتی، تحلیلی از مناسک حج، ص 20.
2- 2- همان، صص 25- 21.
3- 3- همان.

ص: 16
شدن از مسائل سیاسی جهان و از بین بردن ظلم و ستم استعمارگران و خود نوعی جهاد افراد ضعیف وبدون سلاح است در برابر قدرتهای شیطانی هر یک از اعصار.
در حج، مسلمانان جهان به مبادله افکار و آراء و اخبار گوناگون می‌پردازند و ابتکارات خویش را در اختیار یکدیگر می‌گذارند و خلاصه: حج بهترین موقعیّت مکانی و زمانی برای تبادل فرهنگی است.
بُعد دیگر حج، بُعد اقتصادی آن است که حجّاج پس از انجام فرایض حج می‌توانند به مبادله کالاهای کشورهای یکدیگر مشغول شوند و خودِ کشورهای اسلامی نیازهای تجاریِ یکدیگر را برآورند و از این راه سود ملّت اسلام به خود آنها برگردد و فقر مادّی از کشورهای مسلمان ریشه کن شود.
نکته قابل توجّهی که باید علمای دین به آن توجه داشته باشند و در صدد چاره جویی آن برآیند، مسأله «گوشتهای قربانی» است که به بدترین شکل ممکن اسراف و بلکه هدر می‌شود و قوت و غذای بسیاری از نیازمندان کشورهای مسلمان و دیگران، به عمد در زیر خروارها خاک مدفون می‌گردد. و همه باید بکوشند که صحنه‌های زننده و بعضاً مشمئزکننده روز عید قربان را متحوّل کنند و به صورت قابل قبولی درآورند. این در واقع وظیفه علمای بزرگ دینی است که برای حفظ عظمت اسلام و اصالت مناسک ابراهیمی حج، دست به اقدام عاجلی بزنند؛ به خصوص که صاحب وسائل الشیعه از امام صادق علیه السلام روایت کرده که حضرت در همین مورد فرمود:
«کُنَّا نَقُولُ لا یَخْرُج مِنْها بِشَیْ‌ءٍ لِحاجَةِ النَّاس الَیهِ، فأَمّا الْیَوم فَقَد کَثُر النَّاس فَلا بَأسَ بإخراجِهِ».
(1)
در این رساله کوشیده‌ام تا آنجا که در توان دارم، حج و انعکاس آن در ادبیّات فارسی را نشان دهم (2) در ابتدا و در تمهید مقدمات، به بررسی آیات الهیِ مربوط به حج


1- 1- وسائل الشّیعه، ج 10، ص 50.
2- 2- درباره احکام حج به بحث نپرداخته‌ام؛ زیرا اوّلًا متجاوز از چهل و دو کتاب درباره احکام وآداب حج و صدو شصت و هفت جلد مناسک حج توسّط علما و فقهای بنام نوشته شده است نک: کتاب حج از محسن قرائتی، ص 3؛ نیز الذرّیعه، ج 6، ص 249 و ج 22 از ص 253 به بعد ثانیاً حدّمن، ورود و اظهار نظر در این موارد نیست.

ص: 17
پرداخته‌ام؛ این بررسی را تحت عنوان «حج و قرآن» در صدر مقال قرار داده‌ام و ترجمه آیات را از تفسیر نمونه بهره برده‌ام. سپس سابقه تاریخی حج و حوادث مهمّی را که در طول تاریخ بر کعبه گذشته، تحت عنوان «حج و تاریخ» در پی آورده‌ام، آنگاه به بررسی بعضی از متون معروفِ ادب فارسی؛ اعم از سفرنامه‌ها، متون نظم و نثر عرفانی و غیر آن پرداخته‌ام و دریافتهای نویسندگان و گویندگان آنها را به اختصار بازگو کرده‌ام. با این همه، اذعان دارم و با صراحت می‌گویم که تمام کوشش و توفیق من در این راه، قطره‌ای است از دریا، بویژه که همه استنباط شده و برگرفته از خوانده‌ها وشنیده‌هاست، نه دیده‌ها و لمس گردیده‌ها.
اگر توفیق آن را می‌داشتم که از لباس رنگارنگ درآیم ویکرنگ شوم، «منیّت» خود را کنار بگذارم و «ما» شوم، قطره‌ام را به دریا برسانم و دریا شوم و خود در دریای خروشان حاجیان قطره‌وار به حرکت درآیم و با عمل خود، هاجروار «سعی» کنم، ابراهیم سان «قربان» کنم، در عرفات معرفت حقیقی یابم، با رمی جمرات، شیطان نفسم را رجم کنم، در حریم الهی حلالهای خدا را بر خود حرام گردانم. برگِرد کعبه‌اش همراه و همسان و همرنگ و همدوش دیگر مسلمانان طواف کنم، با گوش جان دعوت صاحب خانه را بشنوم، تمام وجودم را به لبّیک گفتن دهان کنم، چشم سر را به چشم دل بپیوندم و بوی خوش پیامبر را استشمام کنم، قطعاً این سخنان، رنگی دیگر داشت. بدان امید که خداوند توفیق دهد و چنین شود!
لازم به ذکر است از تحقیق در سفرنامه‌ها به این واقعیّت می‌رسیم که: هر چند نام بعضی از آنها، «سفرنامه حج» یا «سفرنامه مکّه» است ولی نویسنده، بیشتر به شرح مشاهدات خود و استقبالهایی که از او شده و بذل و بخششهای شخصیِ خود پرداخته است. تنها در بعضی از آنها به حج و اعمال آن و فلسفه و رمز مناسک حج از ابعاد سیاسی، اجتماعی و عبادی توجّه شده است.
در مجموع، از مطالعه سفرنامه‌ها، اعتقادات نویسندگان آنها و برداشتشان از حج و احترامی که برای کعبه و دیگر اماکن مقدّس قائل بوده‌اند، فهمیده می‌شود؛ به خصوص آنجا که دیدن عظمت امواج خروشان زائران در طواف، سعی، رمی، قربانگاه و ... نویسنده
ص: 18
را تحت تأثیر قرار داده و مکنونات قلبی خود را بر زبان قلم جاری کرده است.
تحقیق و تدقیق در تمام متون نظم و نثر فارسی و بازگو کردن آنچه همه شعرا و نویسندگان و ادبا، از ابتدا تا عصر حاضر، درباره حج سروده و نگاشته‌اند، از حوصله این رساله و توان گرد آورنده آن بیرون است. از این رو سعی شده است که در حدّ امکان از هر قرنی آثار چند تن از مشهورترین شعرا و نویسندگان مورد مطالعه قرار گیرد و نظر آنان در آثارشان جسته وبیان شود.
ارزش و اهمیّت حج و کعبه واماکن مقدّس و متعلّقات آنها، در نظر همه نویسندگان و شعرای مسلمان که در این تحقیق از آنان نام برده و کم وبیش نمونه‌هایی از شعر و یا نثر آنها نقل و تحلیل شده است، کاملًا مشهود است. هر چند بعضی از این نویسندگان و شعرا درباره حج و فلسفه آن کمتر سخن گفته و بیشتر از حج و کعبه و دیگر اماکن متبرّکه و مناسک حج برای مدح ممدوحان خود سود جسته‌اند. حتی در مواردی چنان چاپلوسی و خوش آمد گویی کرده‌اند که سخن آنها کفر آمیز شده است.
گاهی دربارِ امیری یا پادشاهی را از کعبه برتر و والاتر شمرده‌اند و کعبه را به تعظیم و طواف بارگاه سلطان واداشته‌اند، این گونه مداهنه‌ها را حتی درشعر شعرایی که بیشترین و پرمغزترین قصیده‌ها را در فلسفه حج و حرمت و عظمت و ارزش کعبه و دیگر اماکن مقدّسه سروده‌اند می‌بینیم.
(1)

رساله در پنج فصل با عنوانهای:

«حج و قرآن»، «حج و تاریخ»، «حج و سفرنامه‌ها» «حج در آینه شعر فارسی» و «حج در پهنه نثر فارسی» تنظیم گشته است.
اینک برخود لازم و فرض می‌دانم پس از شکرگزاری به پیشگاه ایزد منّان، که توفیق انجام این تحقیق را به این بنده ضعیف عطا فرمود، سپاس بیکران خود را به حضور


1- 1- نک: دیوان خاقانی، چاپ عبدالرسولی، صص 412- 411، 436- 430 و دیوان جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی، تصحیح وحید دستگردی، چاپ دوم 1362 صص: 143- 141 و 230- 229 و 262- 261 و ...

ص: 19
تمامی استادانی که در طول دوران تحصیل از محضر درس پربارشان سود جسته و از خرمن دانش و فضلشان خوشه چینی کرده‌ام، تقدیم دارم و به روان پاک سه استاد فقیدم آقایان دکتر غلامحسین یوسفی، دکتر علی اکبر شهابی و دکتر علیرضا مجتهدزاده درود فرستم و برای آنان بخشش و آمرزش طلب کنم و در برابر استادان بزرگوارم جناب آقای دکتر محمّد علوی مقدّم که با لطف همیشگی خود راهنمایی این رساله را پذیرفتند و استادان مشاور آقایان دکتر حسین رزمجو و دکتر محمّد جاوید صبّاغیان، مدیریّت محترم گروه زبان و ادبیّات فارسی، که با وجود مشغله زیاد، ساعتها وقت گرانبهای خود را صرف قرائت دستنوشته‌های این رساله کردند و راهنمایی‌های فراوانی در حکّ و اصلاح مطالب و محتویات آن ارائه دادند، سرِ تعظیم فرود می‌آورم و سلامت و سعادت آن بزرگواران را از درگاه حضرت احدیّت خواهانم.
ص: 20

فصل اول: حج و قرآن‌

اشاره

ص: 21
فصل اول: حج و قرآن
ص: 23
حج و قرآن
إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذیِ بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ. فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ ابْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ للَّهِ عَلی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَن اسْتَطاعَ الَیْهِ سَبِیلًا وَ مَنْ کَفَرَ فَإنَّ اللَّه غَنِیٌّ عَنِ اْلعالَمِینَ
(1)
«نخستین خانه‌ای که برای مردم (ونیایش خداوند) قرار داده شده، در سرزمین مکه است که پربرکت و مایه هدایت جهانیان است و در آن، نشانه‌های روشن است؛ (از جمله) مقام ابراهیم، و هر کس داخل آن شود در امان خواهد بود. برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه او کنند، آنها که توانایی رفتن به سوی آن را دارند و هر کس کفر بورزد (و حج را ترک کند به خود زیان رسانده)، خداوند از همه جهانیان بی‌نیاز است.»
این آیه مبارکه، زمانی بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد که یهودیان ایراد گرفته، می‌گفتند: چرا محمد قبله را از بیت‌المقدس به جانب مکه برگردانده است، در حالی که بیت المقدس بر کعبه برتری دارد! و آیه می‌فرماید علّت انتخاب کعبه به عنوان قبله، این است که این خانه اوّلین خانه‌ای است که خداوند متعال برای عبادت بندگان در زمین ساخته است. و نخستین خانه توحید و پرسابقه‌ترین معبد است در روی زمین. هیچ مکانی پیش از آن، مرکزِ پرستش پروردگار نبوده است. تاریخ اسلام و منابع معتبر اسلامی نیز حاکی است که خانه کعبه، نخست به صورت خیمه‌ای ازخیمه‌های بهشت، از یاقوت سرخ برای تسکین و دلداری حضرت آدم علیه السلام از آسمان فرو فرستاده شد و در محلّ کنونی کعبه نصب گردید.


1- 1- آل عمران: 97- 96.

ص: 24
سپس به دست آدم علیه السلام و به قولی به دست فرزند او شیث ساخته شد و در توفان نوح آسیب دید و سپس به فرمان و هدایت الهی توسّط حضرت ابراهیم خلیل تجدید بنا گردید.
(1) این آیه به وضوح نظر نویسنده تفسیر المنار را که معتقد است بنای کعبه اوّلین بار به دست حضرت ابراهیم علیه السلام بوده، رد می‌کند؛ (2) زیرا مسلّم است که پیش از ابراهیم علیه السلام عبادتگاههای دیگری وجود داشته است.
اما اینکه «بکّه» چیست و کجاست؟ گفته‌اند بکّه از «بک» گرفته شده که به معنای «ازدحام واجتماع» است. بکّه به سرزمین مکّه که کعبه در آن ساخته شده و نیز به خود کعبه گفته می‌شود. اگر این وجه را بپذیریم، باید بگوییم که این نام پس از رسمیّت یافتن خانه برای عبادت، بر آن گذاشته شده است.
از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند: «مکّه بر همه شهراطلاق می‌شود و بکّه همان محلّی است که کعبه در آن بنا شده است». (3)
بعضی نیز مکّه و بکّه، هر دو، را یکی دانسته‌اند که یک کلمه با «میم» و کلمه دیگر با «ب» آغاز می‌شود، تبدیل این دو حرف در لغت عرب، در موارد دیگر هم انجام شده است؛ مثلًا دو کلمه: «لازم» و «لازب» که هر دو به یک معنا است.
گروهی بکّه را به معنای از بین بردن نخوت و غرور و تکبّر و گردنکشی دانسته و گفته‌اند: چون در این مکان همه تبعیضات برچیده می‌شود و همه به یک شکل و یک هیأت در می‌آیند و یکسان عمل می‌کنند و تقریباً همه اعمال و مناسک را یکنواخت بجا می‌آورند، این مکان بدین نام خوانده شده است.
عیّاشی گفته است: وقتی منصور خلیفه عبّاسی می‌خواست مسجدالحرام راتوسعه دهد، صاحبان منازل اطراف حرم حاضر به فروش و واگذاری خانه‌های خود نبودند. از


1- 1- اخبار مکّه و ماجاء فیها من الآثار، ابوالولید محمد بن عبداللَّه بن احمد ارزقی، ترجمه دکتر محمود مهدوی‌دامغانی، چاپ اول 1368، چاپ و نشر بنیاد، ج 1 صص 43- 25، 217- 214.
2- 2- تفسیر نمونه، به قلم جمعی از نویسندگان، چاپ 1354، انتشارات دارالکتب الاسلامیه ج 3 ص 11. نیز، نک: تفسیر قرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار .... چاپ سوم 1367 ه- دارالمناره، بیروت.
3- 3- تفسیر نمونه، ص 11.

ص: 25
امام صادق علیه السلام کسب تکلیف کردند، امام فرمود: به این آیه استناد کنید که: إِنَّ اوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً ...؛ زیرا کعبه اوّلین خانه‌است و خانه‌های دیگرِ مکّه، همه حریم کعبه‌اند، نه کعبه حریم آنها، چون که آنها پیش از کعبه ساخته نشده‌اند. بدین طریق صاحبان خانه‌ها تسلیم شدند. عیّاشی نظیر این جریان را به مهدی عبّاسی نیز نسبت داده است که ماجرا تکرار شده و در آن زمان نیز امام موسی بن جعفر علیه السلام حلّ مشکل کردند.
با توجّه به آیات 96 و 97 سوره آل عمران، علاوه بر اینکه کعبه اوّلین پرستشگاه عالمیان است، امتیازات دیگری هم برای آن ذکر شده است؛ مانند: «مبارک» بودن کعبه؛ زیرا وجود کعبه در بیابانی خشک و لم یزرع و بی آب و علف، موجب شد که از چهار گوشه جهان انواع نعمتها به سوی آن سرازیر شود و در طول تاریخ، یکی از مراکز مهم و پرتحرّکِ داد و ستد گردد. برکات معنوی آن قابل شمارش نیست، بویژه در موسم حج این مواهب بر هیچ زائر بیت‌اللَّه پوشیده نمی‌ماند و هرکس به قدر ظرفیّت خود از آن بهره‌مند می‌شود و آنان که بیشتر با روح حج آشنایی دارند، از این مواهب بیشتر برخوردار می‌شوند.
امتیاز دیگر کعبه نقش هدایتگری آن است. جاذبه حج همه را از دورترین سرزمینهای اسلامی به سوی کعبه می‌کشاند، این جنبه هدایت و جاذبه کعبه منحصر به دوران اسلامی نیست بلکه از شروع بنای کعبه به دست ابراهیم علیه السلام و اجرای فرمان الهیِ:
وَأَذِّن فِی‌النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ مردم از هر راه دوری سوار بر مرکبهای لاغر و پیاده به این سرزمین می‌آمدند تا ... لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ....
(1)
این دعوت، دعوت عام‌است، هم ازآیات و هم از پیام ابراهیم علیه السلام که در اجرای امر الهی، در محلّ «مقام» ایستاد و فریاد بر آورد: «أیّها النَّاس کُتِبَ عَلَیْکُم الحَجَّ الَی البَیْت العتیق فَأجیبُوا رَبَّکُم»، چنین استنباط می‌شود و محتمل است: شرط استطاعت که در


1- 1- حج: 28- 27.

ص: 26
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ ... وَللَّه عَلَی النّاسِ حِجُّ البَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَیهِ سَبِیلًا وَ ... بیان شده، مربوط به اسلام باشد؛ زیرا مراسم زیارت خانه خدا نخستین بار توسّط حضرت ابراهیم علیه السلام رسمیّت یافت و به صورت یک سنّت درآمد و در زمان عرب جاهلی ادامه یافت، در اسلام کاملتر و خالی از هر گونه اشکال شد و خرافات آن که در طول قرنها در حج رخنه کرده بود دور ریخته شد، هر چند به فرموده علی علیه السلام: حج از زمان آدم علیه السلام تشریع شده است.
(1)
دیگر اینکه خداوند می‌فرماید: در این خانه نشانه‌های روشنی از خداپرستی و توحید است که در طول تاریخ، بشر با آن در تماس بوده؛ یکی بقای کعبه است که- برخلاف نظر آنان که کعبه را به خانه زحل نسبت می‌دهند و بقای آن را به جهت مقام بلند و غیر قابل دسترس بودن صاحب آن؛ یعنی زحل می‌دانند- بقای آن به جهت الهی بودن آن است و به جهت آن است که آنجا مادر زمین است و اوّل نقطه به وجود آمده کره سرگردان زمین است که بعدها بقیّه کره خاکی از توسعه آن پدید آمد وبه همین جهت است‌که کعبه را «بیت‌العتیق» می‌نامند.
از آثار و آیات دیگر کعبه که از ابتدا تاکنون باقی‌است؛ حجرالأسود، زمزم، حِجر اسماعیل، صفا و مروه، رکن، حطیم و ... می‌باشد که هریک تاریخ مجسّمی است از استقامت و پایداری و اطاعت و سخت‌کوشی و تسلیم صرف در مقابل اوامر الهی. در آیه مورد نظر، از میان تمام این آیات و نشانه‌ها، تنها از مقام ابراهیم نام برده شده از آن با تعبیرهای گوناگونی یاد شده است:
بعضی گفته‌اند: سنگی بوده که ابراهیم علیه السلام بر روی آن می‌ایستاده و دیوارهای کعبه را بالا می‌برده است.
گروهی معتقدند: سنگی است که وقتی ابراهیم به دیدن فرزندش اسماعیل رفته بود، همسر دوم اسماعیل که از قبیله جرهم بود، آن را زیر پای حضرت ابراهیم گذاشت و


1- 1- تنبیه الغافلین، و تذکرة العارفین، ترجمه و شرح نهج البلاغه، اثر فتح اللَّه کاشانی، ج 2، ص 561، تهران 1365، انتشارات میقات. ج 2 ص 561.

ص: 27
پایش را شست و موهای وی را شست و شو داد و روغن مالید و اثر هر دو پای حضرت ابراهیم بر روی آن سنگ باقی ماند.
دسته‌ای براین باورندکه: وقتی‌خداوند به‌ابراهیم علیه السلام فرمود: مردم رادعوت به حج کن. ابراهیم علیه السلام گفت: خدایا! صدای من چگونه به‌گوش همه مردم‌برسد؟ خداوند فرمود:
به‌آنچه بر عهده تو است عمل‌کن. ابراهیم بالای سنگ مقام رفت و به فرمان خدا آن سنگ آنقدر بالا رفت تا از همه کوههای جهان بلندتر شد، به طوری که تمام زمین در برابر ابراهیم یک‌جا جمع شد.
(1)
و بالأخره بعضی هم تمام مواقف و تمام حرم مکّه و ... را مقام ابراهیم دانسته‌اند. (2)
درآیه 127 سوره بقره، ساختن خانه توسّط ابراهیم علیه السلام تصریح شده است:
وَإِذْ یَرْفَعُ إِبراهِیْمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ اسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ انْتَ‌السَّمیعُ الْعَلیمُ.
« (و نیز به یاد آور) هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه‌های خانه (کعبه) را بالا می‌بردند (و می‌گفتند:) پروردگارا! از ما بپذیر، تو شنوا و دانایی.»
خداوند به ابراهیم علیه السلام فرمان داد پایه‌های کعبه رابالا ببرد، در روایات تاریخی نقل شده است که وقتی پیِ خانه را می‌کندند، به سنگهای عظیمی برخوردند که با فشار آوردن بر آنها، تمام زمین به لرزه درآمد، آنها اساس خانه کعبه بوده که به دست آدم علیه السلام بنا شده بوده است. (3)
صاحب «روضةالصّفا» نوشته‌است: اوّلین‌کسی‌که کعبه را باگِل وسنگ ساخت، شیث‌بن آدم بود. اوکه 912 سال عمر داشت، تمام مدّت را درمکّه مقیم وبه حج و عمره مشغول بود. (4)


1- 1- اخبار مکه، ص 55.
2- 2- تفسیر نمونه، ج 3، ص 15.
3- 3- اخبار مکّه ص 33.
4- 4- این سخن مؤلّف روضة الصّفا با آنچه در قرآن و تواریخ آمده است سازگار نمی‌نماید زیرا وقتی ابراهیم علیه السلام همسر و فرزند خود را به آن سرزمین آورد، وادی غیر آبادی بود بدون هیچ اثری از مکّه، بعدها قبایل جرهم و عمالقه در آنجا ساکن شدند و بتدریج شهر مکه ساخته شد.

ص: 28
از آیه 37 سوره ابراهیم که در آن ابراهیم علیه السلام به پروردگار خود عرضه می‌دارد: رَبَّنا إِنِّی اسْکَنْتُ مِنْ ذُرّیَّتِی بِوادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الُمحَرَّمِ .... استفاده می‌شود که بنای خانه کعبه، پیش از تجدیدبنای ابراهیم علیه السلام بوده است. وقتی وی همسرش هاجر و فرزند شیرخوارش اسماعیل را ترک کرد، اثری از آثار خانه بر جای بوده است.
شاهد دیگر بر قدمت خانه، آیه 96 سوره آل عمران است که می‌فرماید: إنّ أوَّل بیتٍ وُضِعَ للنّاس لَلَّلذّی بِبَکَّة مُبارکاً ....
علاوه بر آیات قرآن، شواهد روایی و تاریخی فراوان وجود دارد که قدمت کعبه به پیش از حضرت ابراهیم مربوط می‌شود؛ از جمله علی علیه السلام در خطبه قاصعه، ضمن بیان اینکه خداوند سختیها را برای امتحان بشر قرار داده، فلسفه قرار گرفتن کعبه را در آن موقعیّت جغرافیایی دشوار و سرزمین خشک، برای همین منظور دانسته و فرموده‌اند:
«أَ لا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبحانَهُ اختَبَرَ الأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ علیه السلام الَی الآخِرِینَ مِنْ هذا العالَمِ بِأَحْجارٍ لاتَضُرُّ وَ لا تَنْفَعُ وَ لا تُبْصِرُ وَ لا تَسْمَعُ فَجَعَلَها بَیْتَهُ الْحَرامَ الَّذی جَعَلَهُ اللَّه لِلنّاسِ قِیاماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِاوْعَرِ بِقاعِ الأَرضِ حَجَراً وَ اقَلِّ نَتائِقِ الدُّنیا مَدَراً وَاضْیَقَ بُطوُنِ الأَوْدِیَةِ قُطرا بَیْنَ جِبالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمالٍ دَمِثَةٍ وَ عُیونٍ وَ شِلَةٍ وَ قُریً مُنْقَطِعَةٍ لا یَزْکُوبِها خُفٌّ وَ لا حافِرٌ وَ لا ظِلْفٌ ثُمَّ امَرَ سُبْحانَهُ آدَمَ علیه السلام وَ وَلَدَهُ انْ یَثْنُوا أَعْطافَهُم نَحْوَهُ ...»
(1)
«مگر نمی‌نگرید که کردگار عالم، پیشینیان را از زمان آدم تا آخرین نفر در این دنیا آزموده و می‌آزماید. آنها را به سنگهایی که نه سودی دارند و نه زیانی می‌رسانند و شنوا و بینا هم نیستند امتحان می‌کند، سپس آن سنگها را «بیت الحرام» خود قرار داد. خانه‌ای برای مردم بنا نهاد که در سخت‌ترین نقاط سنگستان زمین واقع است؛ جایی که مانندش از لحاظ رفعت و خاک و سنگی و تنگی درّه‌ها و گذرگاهها در روی زمین کمتر یافت می‌شود. آن خانه را میان کوههای ناهموار و شنهای روان و نرم و چشمه‌های کم آب و


1- 1- تنبیه الغافلین و تذکرة العارفین، ج 2 صص 564- 561.

ص: 29
دهکده‌های دور از هم قرار داد، که حتّی سبزه‌زاری هم ندارد تا اشتر و اسب و گوسفندی را چاق و فربه کند. سپس آدم علیه السلام و فرزندانش را امر فرمود به سوی آن روی آورند.»
از روایات تاریخی چنین برداشت می‌شود که خانه کعبه در توفان نوح فرو ریخته و اثری قرمز رنگ از آن باقی بوده است که به ابراهیم علیه السلام امر شده در آن محل، خانه کعبه را برآورد. بعضی هم گفته‌اند که به هنگام توفان، خانه به آسمان برده شده است.
(1)
ابراهیم عرض کرد: پروردگارا! این سرزمین را شهر امنی قرار ده و اهل آن را- آنها که ایمان به خدا و روز بازپسین آورده‌اند- از ثمرات گوناگون روزی عطاکن. خداوند به پیامبر تأکید می‌کند که این سخن ابراهیم را به یاد آور که: وَ اذْ قالَ ابراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ اهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّه وَ الْیَومِ الآخِرِ قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَامَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ اضْطُرُّهُ الی عَذابِ النّارِ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ. (2)
خواسته‌های ابراهیم پس از بنای کعبه در این آیه عنوان شده و خداوند به آنها عنایت فرمود و آن خواسته‌ها رابرآورده ساخت.
آنچه ابراهیم می‌خواهد، تنها پروردگار متعال قادر به انجام آن است؛ زیرا وجود انواع میوه‌ها در سرزمینی خشک و سوزان و بی‌آب و شوره‌زار و سنگلاخ، جز به اعجاز پروردگار فراهم نمی‌آید واین نعمتها، پاداشی‌است دربرابر عبودیّت محض ابراهیم علیه السلام که بی‌چون وچرا همه چیز خود را در راه خدا از دست داده و اکنون فرزند دلبندش را به قربانگاه می‌برد که فدا کند.
خداوند مکّه را به عنوان مرکز ثقل تجارت قرار داد که همیشه انواع و اقسام کالاها و بهترین ارزاق از اطراف و اکناف به آن سرازیر می‌گردد و نقطه‌ای متروک و بدون هیچ سکنه‌ای را با معجزه جوشش چشمه زمزم به شهری با عظمت مبدّل کرد.
خداوند نه تنها برای مسلمانها که برای غیر آنها هم این نعمات را درمکّه قرار داده است. کعبه به عنوان پناهگاه امنی است برای همه مردم؛ زیرا می‌فرماید: وَ إِذْجَعَلْنَا الْبَیْتَ


1- 1 اخبار مکه صص 42- 41.
2- 2 بقره: 126.

ص: 30
مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ ابراهِیمَ مُصَلّیً وَ عَهِدنا إِلی ابْراهِیمَ وَ إِسماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِی لِلطَّائِفِینَ وَالْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ.
(1)
این پاسخی است به درخواست حضرت ابراهیم علیه السلام که در آیه 126 همین سوره (بقره)، از خداوند داشت. اگر مردم جهان عموماً- که مورد نظر آیه است- و مسلمانهای جهان خصوصاً به فلسفه این سخن توجّه داشته باشند و عمل کنند، می‌توانند تمام مشکلات خود را در جوار این خانه امن و در این کنگره عظیم جهانی حج حل و فصل کنند، خصومتها و نزاعها را به صلح و صفا مبدّل سازند. امروزه که متأسّفانه بعضی از ملّتهای مسلمان در حال کشمکش با یکدیگر هستند و قدرتهای ضدّ اسلامی از موقعیّت سوء استفاده می‌کنند و آتش اختلاف را شعله ور می‌سازند، بیش از هر زمان دیگر توجّه به فلسفه سیاسی حج ضروری است و چنانچه مسلمانان در این مکان مقدّس به رفع اختلافهای سیاسی، اعتقادی، اجتماعی و اقتصادی اقدام کنند و به صلح و صفا برسند، بیشتر تشنّجات جهانی از میان خواهد رفت.
امنیّت خانه منحصر به عهد اسلامی نیست، در عصر جاهلیت و از ابتدای احداث، آنجا محلّ امن بوده است و این امنیت تنها برای انسانها نیست که حیوانات هم در امان هستند؛ زیرا که فرموده است:
« (و به خاطر بیاورید) هنگامی که خانه کعبه را مرکز امن و امان برای مردم قرار دادیم (و برای تجدید همین خاطره) از مقام ابراهیم نمازگاهی برای خود انتخاب کنید و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان (نماز گزاران)، پاک و پاکیزه کنید.»
این سخن بیانگر آن است که آنچه برای خدا و به نام خداست در حقیقت برای مردم است و خدا از همه چیز و همه کس بی نیاز است.
کعبه اوّلین خانه‌ای است که برای عبادت و به عنوان قبله مسلمین ساخته شده است و هیچ مرکز عبادی و اجتماعی پیش از آن نبوده است که به سود بشریّت به عنوان مرکز


1- 1- بقره: 125.

ص: 31
اجتماع و مکانی پر برکت برای او ساخته شده باشد، هر چند که بیت‌اللَّه است ولی خداوند آن را برای مردم وضع کرده است. نتیجه آنکه، آنچه برای خداست برای مردم است و آنچه در اختیار و برای مردم است از آن خداست.
یکی از علل شرافت کعبه قدمت آن است؛ زیرا قرآن برای قدما و پیشینیان دین احترامی خاص قائل است که در سوره واقعه آیات 10 و 11 آمده است: وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ اولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ و این ارزش که خداوند برای کعبه قائل شده، پاسخی است برای آنان که در مورد احترام به حجرالأسود و بوسیدن آن ایراد می‌کنند و می‌گویند: یک قطعه سنگ چه ارزشی دارد که هر سال میلیونها انسان، که اشرف مخلوقات هستند، برای دست کشیدن برآن، بر یکدیگر پیشی می‌گیرند و به عنوان مستحبّ مؤکّد در برنامه زیارت خود قرار می‌دهند. نگاهی‌به تاریخچه این سنگ نشان می‌دهدکه امتیازی درآن هست‌که درهیچ سنگ دیگری در جهان نمی‌توان دید، هرچند سنگهای مقدّس دیگری نیز در تاریخ بشر وجود داشته و دارد.
(1)
در صفحات آینده در فصل «حج و تاریخ» درباره بنای اوّلیّه و تخریبها و تجدید بناهای کعبه در دفعات گوناگون سخن خواهیم گفت و خواهیم دید که دیگر مصالح ساختمانی خانه در این تجدید بناها تغییر یافته و تنها حجرالأسود است که همیشه در بنا و در محلّ اصلی خود نصب شده و باقی مانده است.
امتیازات کعبه را، علاوه بر اینکه اوّلین پرستشگاه آدمیان است، می‌توان در همین آیه 96 سوره آل عمران دید؛ از جمله مبارک بودن آن که پربرکت است وپر فایده و این خود یکی از جنبه‌های اعجاز آمیز این خانه است؛ خانه‌ای که در درّه‌ای خشک و بدون هیچگونه آب و علفی و بدون هیچگونه سکنه‌ای در درّه‌ای عبوس، محصور در کوههای سنگی سیاه و خشن بنا شده است. آنهم با چند تکّه سنگ حجّاری نشده بی‌قواره، در ابتدا بدون سقف، ولی با آن همه برکات و منافع معنوی و مادّی.
منافع معنوی کعبه در موسم حج بر هیچ کس پوشیده نیست که از ابتدای پوشیدن


1- 1- در این مورد، دربحث از رساله تاریخ ادیان اثر میر جاالیاده بیشتر سخن خواهیم گفت.

ص: 32
احرام در میقات، انسانها مادّیّت و انانیّت خود را رها می‌کنند و همه تزیینات و تشخّصهای خود را به یکسو می‌نهند. همه یک رنگ، یک شکل، در هیأتی واحد، بی طبقه، بی تمایز و در معنویّت مطلق، چه بخواهند و چه نخواهند، مستغرق می‌شوند.
معنویّت حج چشیدنی است نه شنیدنی؛ به عبارت دیگر مصداق آشکار و برجسته:
«یُدرَک وَ لا یُوصَف» است.
از برکات مادّی مکّه یکی این است: با وجودی که سرزمینی بی آب و علف و غیر قابل کشت و زرع است و به هیچ وجه از نظر طبیعی مناسب زندگی نیست، در طول تاریخ همواره یکی از شهرهای پر تحرک و آباد و مرکزی عمده برای تجارت بوده است.
دیگر امتیازِ کعبه، هدایتگریِ آن است؛ زیرا از چنان جاذبه‌ای بر خوردار است که از سر تا سر جهان، از دور و نزدیک، خشکی و دریا و همانگونه که فرمان الهی است ... مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیق مردم به زیارت آن می‌شتابند. وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام خانه کعبه را می‌ساخت به فرمان الهی مردم را به زیارت خانه او دعوت کرد آنجا که فرمود:
وَ إِذْ بَوَّأنا لِابْراهِیْمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکَ بی شَیْأً وَ طَهِّربَیْتِیْ لِلطَّائِفِینَ وَالْقائِمِینَ وَالْرُّکَّعِ السُّجُودِ* وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأتُوکَ رِجالًا وَعَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ.
(1)
این آیات در تاریخ بنای کعبه به دست ابراهیم علیه السلام، و وجوب حج است و به بعضی از رازهای حج اشاره دارد.
ابتدا سخن از تجدید بنای کعبه است. از آیه استفاده می‌شود که: «بوّأ» به معنای آماده سازی است، همانگونه که در روایات و منابع تاریخی آمده است که: خداوند بافرستادن ابری بر روی محلّ کعبه- که بر اثر توفان ویران شده بود و تنها حدود تقریبی آن مشخّص بود و ثابت نگه داشتن آن ابر- محلّ کعبه را به ابراهیم علیه السلام نمایاند و بدین ترتیب ابراهیم علیه السلام دیوارهای کعبه را بر پایه‌های قدیم آن بنا نهاد.
پس‌ازآنکه خانه آماده‌شد، خداوند به‌ابراهیم علیه السلام فرمان دادکه خانه راازهرگونه شرک


1- 1- حج: 27- 26.

ص: 33
و آلودگی پاک گردان وآن راکانون توحید قرار ده وبرای قیام‌کنندگان وطواف‌کنندگان آماده‌کن.
مأموریت ابراهیم علیه السلام عبارت است از: پاک کردن خانه از شرک و آلودگیهای ظاهری تا مناسب عبادت و طواف و نماز شود. در آیه به سه رکن از ارکان نماز؛ یعنی قیام، رکوع و سجود اشاره شده‌است. هرچند ممکن است بنا به نظر بعضی ازمفسّران، مراد از «قائمین» مقیمان و ساکنان مکّه باشند ولی نظر اوّل را نیز تفسیرهای «المیزان»، «فی‌ظلال»، «تبیان»، «مجمع‌البیان» و «تفسیر فخر رازی» در ذیل آیه مورد بحث، تأیید کرده‌اند.
(1)
کعبه آماده شده و دستورات لازم به ابراهیم علیه السلام صادر گردیده است؛ وقت آن است که کعبه بازگشایی شود و مردم به زیارت و طواف آن دعوت شوند. خداوند در آیه 27 سوره حج می‌فرماید: وأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِ ... ابراهیم علیه السلام فرمان برده، بر مقام ایستاد و فریاد برآورد: أیّها النّاسُ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الَحجُّ البَیْتِ العَتِیق فَأَجِیبُوا رَبَّکُم. (2)
مردم دعوت را شنیدند و سواره و پیاده به حرکت درآمدند.
در اینکه خداوند چرا پیادگان را بر سوارگان مقدّم داشته، صاحبان روح المعانی و مجمع البیان و نیز فخر رازی گفته‌اند: مقام پیاده در نزد خداوند برتر از مقام سواره است؛ چرا که پیاده رنج سفر را بیشتر تحمّل می‌کند. روایتی هم از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که:
حجّ پیاده هفتصد حسنه در هر گام و حج سواره هفتاد حسنه دارد. (3) البتّه این در صورتی است که حاجی توان تهیّه مرکب و سواره رفتن را داشته باشد ولی پیاده حرکت کند، نه از روی اجبار. از فحوای متن آیه بر می‌آید که سیمای حج بر خلاف آنچه امروز می‌نماید و می‌بینیم، سیمایی مردمی است نه اشرافی! پاسخگوی این دعوت در درجه اوّل پیاده‌ها هستند ودر درجه‌دوم سواره‌ها، آن‌هم نه سواران بر مرکبهای با افسارهای زرّین و اشرافی،


1- 1- نک: المیزان، ج 14، ص 546؛ فی ضلال القرآن، ج 5، ص 593؛ تبیان، ج 7، ص 308؛ مجمع‌البیان، ج 8- 7، ص 128.
2- 2- تفسیر نمونه، ج 14، ص 69 ذیل آیه 27 سوره حج.
3- 3- للحاج الراکب بکلّ خطوة تخطوهاراحلته سبعون حسنة و للحاج الماشی بکلّ خطوة یخطوها سبعمأةحسنة ... تفسیر کبیر امام فخر رازی، ج 23، ص 28.

ص: 34
بلکه زائرانی سوار بر مرکبهای لاغر که همین لاغری مرکبشان طبقه راکبشان را مشخّص می‌کند. این نشان می‌دهد که حج، بر خلاف فهم امروز، چهره‌ای سرمایه‌دارانه ندارد.
در ادبیّات قدیم ما نیز، حاجی چهره‌ای عاشقانه و دینی دارد نه چهره معتبر دنیایی.
این چهره زیبای عرفانی و الهی را به تبعیض آلوده کرده‌اند و اخلاص و علاقه عاشقان ائمّه را بر فقر و عدم تمکّن مالی آنان حمل کرده و گفته‌اند.
اغنیا مکّه روند و فقرا پیش تو آیند جان به قربان تو آقا! که تو حجّ فقرایی
و بدین طریق اختلاف طبقاتی را مشروعیّت بخشیده‌اند و راه را برای شرک سیاسی و طبقاتی باز کرده‌اند.
ابوالفتوح رازی مفسّر معروف در ذیل آیه 27 سوره حج، سرگذشت شخصی به نام «ابوالقاسم بشر بن محمّد» را نقل کرده که: در نهایت ضعف و ناتوانی به طواف مشغول بوده است، از وی می‌پرسند: از کجا می‌آیی؟ او در پاسخ می‌گوید: از راهی دور، و پنج سال است راه سپرده‌ام و از رنج سفر پیر شده‌ام. ابوالفتوح می‌گوید: «به خدا سوگند این مشقّتی بزرگ و در عین حال اطاعتی نیکو و محبّتی صادقانه در پیشگاه حق است».
(1)
آیه 28 سوره حج به طور فشرده به بیان فلسفه حج پرداخته می‌فرماید: لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ ... منافع این آیه به فرموده امام صادق علیه السلام، هم منافع مادّی و دنیاوی است و هم معنوی و اخروی.
در قرآن کریم، در ارتباط با حج و کعبه و دعوت مردم به حج و آموزش مناسک حج و ... بیش از همه نام حضرت ابراهیم علیه السلام مطرح شده و بسیار از او سخن رفته است.
نام حضرتش 69 مرتبه در قرآن مجید آمده و از او به عناوین زیر یاد شده است:
«درهم شکننده بتها» (انبیا: 58).
«تجدید کننده بنای کعبه و خدمتگزار خاص کعبه» (بقره: 127- 125).
«کسی که بخوبی از عهده امتحانات خداوند برآمد».
«کسی که اعمالش دستورالعمل بیزاری جستن از شرک عنوان شده


1- 1- تفسیر نمونه، ج 14، صص 71- 70.

ص: 35
است» (ممتحنه: 4).
«کسی‌که باطل کننده عقاید خرافی ستاره وماه وخورشید پرستی است» (انعام: 78- 76).
«مرد شجاعی که به همه بت پرستان اعلام خطر می‌کند و می‌گوید: خدایان آنها را درهم خواهد کوبید» (انبیا: 57).
«کسی که برای خدا تا قعر آتش می‌رود» (انبیاء: 68).
«کسی که حاضر می‌شود فرزندش را در راه خدا قربانی کند» (صافات: 103).
«کسی که همسر و فرزندش را در سرزمینی خشک و بی آب اسکان می‌دهد که منجر به بنای کعبه می‌گردد» (ابراهیم: 37).
«کسی که اوّلین دعوت کننده مردم از هر جانب به سوی خانه خداست» (حج: 27).
«بنده‌ای صد در صد تسلیم خداوند که بدون هیچ چون و چرایی مطیع محض خداست» (بقره: 131 و صافات: 84).
«از او به عنوان امام و پیشوای جهانیان و به عنوان مردی بردبار و حلیم نام برده شده» (هود: 75).
«خداوند او را به دوستی خود برگزیده» (نساء: 125).
«کسی که وطن خود را ترک می‌کند تا از مشرکان دور باشد» (مریم: 48).
«کسی که از خداوند می‌خواهد پیغمبری برای ارشاد مردم بفرستد» (بقره: 129).
«فرزندان خود را وا می‌دارد که تا آخر عمر در برابر خداوند تسلیم محض باشند» (بقره: 132).
«کسی که خداوند او را به عنوان فردی راستگو و وفادار به انجام پیمانهایش معرفی می‌کند» (نجم: 37).
«کسی که خداوند از او به عنوان فردی سپاسگزار یاد می‌کند» (نحل: 121).
«ابراهیم علیه السلام کسی است که همه حجّاج می‌خواهند و باید در مقام او نماز بخوانند و عملًا به او اقتدا کنند» (بقره: 125).
«کسی که می‌خواهد مکّه و کعبه محلّ امنی باشد و می‌شود» (بقره: 126).
ص: 36
«کسی که خداوند آیین او را منزّه از شرک قرار داده است» (بقره: 135).
«کسی که خداوند خانواده او را برگزیده است» (آل عمران: 23).
«کسی که خداوند مردم را از محاجّه با او منع کرده» (آل عمران: 65).
«کسی که خداوند امر می‌کند که بگویید ایمان آوردیم به آن کتابی که بر پیامبر ما فرستاده و ... بر ابراهیم علیه السلام و ...» (بقره: 136).
«کسی که خداوند بر حقّانیّت او شهادت داد» (بقره: 140).
«کسی که خداوند او را درمحاجّه بردشمنِ عنود (فرعون) پیروزگردانید» (بقره: 258).
«کسی‌که خداوند قدرت خود در زنده کردن مردگان را با زنده کردن چهار مرغ به او نمایاند» (بقره: 260).
«کسی‌که خدا به موحّد بودن او تأکید دارد» (آل عمران: 67).
«خداوند به پیروی از آیین او امر می‌کند» (آل عمران: 95).
«مقام او را یکی از نشانه‌های روشن خانه خود قرار داد» (آل عمران: 97).
«کسی که خداوند وحی بر پیامبر اسلام را به وحی بر او تشبیه کرده است» (نساء: 163).
«او همان است که بر حقّانیّت خود استوار است و بر مرام پدر ایراد می‌گیرد و معبودهای او را تخطئه می‌کند و قومش را گمراه می‌نامد» (انعام: 74).
«کسی است که خداوند، پیامبر ما محمّد صلی الله علیه و آله را به دین او دعوت کرد» (انعام: 161).
«ابراهیم به فرمان الهی اوّلین بنا کننده کعبه پس از توفان نوح است، پس از آنکه به کمک اسماعیل پایه‌های کعبه را بالا برد، ازخداوند خواست که خدمت او را قبول کند» (بقره: 127).
قدمت بنای خانه کعبه به زمان هبوط آدم بر می‌گردد. بنای کعبه به دست ابراهیم علیه السلام حدود ده‌هزار سال پس از خلقت آدم علیه السلام بوده و ابراهیم نسل نوزدهم حضرت آدم است.
(1)


1- 1 ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذّهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم، 1365، انتشارات‌علمی و فرهنگی، ج 1، صص 36- 29.

ص: 37
از گفته خود ابراهیم علیه السلام این قدمت استنباط می‌شود؛ پس از سکونت دادن همسر و فرزندش اسماعیل در جوار کعبه، گفت:
رَبَّنا انّیِ اسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذیِ زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الُمحَرَّم ....
(1)
این بدان معنا نیست که خانه به صورت کامل پابرجا مانده بلکه آثار آن به صورت تپّه کوچکی به رنگ قرمز باقی بوده است که با استناد بر منابع تاریخی و دینی، به تفصیل بحث خواهد شد.
تقاضاهای حضرت ابراهیم علیه السلام در آیات 35 تا 41 سوره ابراهیم آمده‌است. خداوند بدینوسیله به مسلمانها می‌آموزد که چگونه باید دعا کرد و چه خواسته‌هایی را مطرح ساخت و از قاضی‌الحاجات چه حاجتی خواست.
ابراهیم دراین آیات هفت خواسته را مطرح کرده‌است که عبارتند: «از تقاضای امنیّت»، «دور ماندن از بت پرستی»، «توجّه عمومی به مکتب توحید و پیروانش»، «بهره‌مند شدن عموم از ثمرات به عنوان مقدّمه‌ای برای شکرگزاری»، «توفیق بر پا داشتن نماز»، «تقاضای پذیرش دعاهای ابراهیم علیه السلام» و سرانجام «تقاضای بخشش از لغزشهایش».
تقاضاهای ابراهیم علیه السلام از «طلب» شروع و در «آمرزش» پایان می‌یابد؛ آنهم نه برای شخص خودش که برای عموم.
ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام وقتی بنای کعبه را به پایان می‌رسانند، از خدای خود می‌خواهند که آنها و فرزندانشان را تسلیم خویش گرداند و راه پرستش را به آنها نشان دهد و مناسک حج را به آنها بیاموزد؛ رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَینِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِیَّتِنا امَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَتُبْ عَلَیْنا إنَکَّ أَنْت التَّوَّابُ الرَّحیِمُ. (2)
از این آیه، دستورات دین حنیف ابراهیم علیه السلام فهمیده می‌شود؛ دینی که خداوند آن را به پیامبران خود آموزش داد و این آیین‌ها و دستورالعملها تا دوران پیامبر بزرگ اسلام،


1- 1- ابراهیم: 37.
2- 2- بقره: 128.

ص: 38
متناسب با زمان و اقتضای آن اعمال می‌شد، تا اینکه آیین اسلام توسط خاتم پیامبران به نهایت تکامل خود رسید و ابلاغ شد، با توجّه به مناسبت آیه، می‌توان گفت که منظور از مناسک، مناسک و اعمال حج است.
اصولًا عبادتِ حج، حدّ اعلای عبودیّت است، اطاعت بدون چون و چرا و تبعیض؛ از فلان جا احرام ببند، از فلان مکان سنگریزه جمع کن، سنگها را در چند نوبت بزن، در طواف چگونه حرکت کن، به چه طریق سعی بین صفا و مروه بجا آور، در کجا بیتوته کن، تا کی در آنجا باش، کی حرکت کن و ...
به علاوه هیچ تفاوتی هم برای پیر و جوان، خان و خواجه، ارباب و رعیّت، زشت و زیبا، سیاه و سفید و ... وجود ندارد، همگی باید یکسان و همزمان اعمال را انجام دهند و حقّ چون چرا ندارند.
این دستورات، غرور بیجا و بی‌مورد سردمداران قریش را درهم شکست و خود این درهم شکستن غرور قریش، یک دنیا مطلب، لطف، سیاست و عدالت است. خداوند بر زبان پیامبر خود ابتدا خاندان خود پیامبر را در هم می‌کوبد و به آنان می‌فهماند که: ... انَّ أکْرَمَکُم عِنْدَاللَّهِ أتْقیکُم ... و با این دستور که: ثُمَّ افِیضُوا مِنْ حَیْثُ افاضَ النّاسُ ... به پیامبر فرمان می‌دهد که مردم را به وحدت و اتّحاد و اتّفاق دعوت کند.
پیامبر ابتدا خویشاوندان خود را از عمل زشت تبعیض منع می‌کند، آنگاه دیگران را.
او پارتی بازی نمی‌کند؛ زیرا حکومتش حکومتِ هزار فامیل نیست. پیامبر به خاطر خویشاوندان خود، پست و مقام نمی‌تراشد بلکه پستهایی را که به ناحق تصرّف کرده‌اند از آن‌ها می‌گیرد و از مسند قدرت غیر قانونی شان فرود می‌آورد. لذا به قریش که خود را حُمس می‌خواندند و از فرزندان حضرت ابراهیم بودند و در نتیجه سرپرستی کعبه را به دست داشتند و می‌گفتند: ما به آنچه بیرون از حریم مکّه است نباید احترام بگذاریم! و ...
دستور می‌دهد که همانند دیگر مردمان یکنواخت عمل نموده، در عرفات توقف کنند، بدین سان قوم و قبیله‌اش را از تفاخر منع کرد و به آنها گفت: با مردم و از مردم باشید، اگر از مردم جدا شوید، همانند قطرات شبنم که به اندک اشعّه آفتاب نابود می‌شود، محو می‌گردید. به رود بپیوندید، به دریا ملحق شوید تا ابدیّت یابید. شما با مردم باشید تا مردم
ص: 39
با شما باشند.
از دیگر دستورات مناسک حج این است‌که: وَاْذکُرُوا اللَّهَ فیِ أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَن تَعَجَّلَ فیِ یَومَینِ فَلا اثْمَ عَلَیهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا اثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقی وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أنَّکُمْ الَیْهِ تُحْشَرُونَ.
(1)
در این آیه و آیات پیشین، دستوراتی درباره اعمال حج داده شده است.
آیه دستوری است به حج‌گزاران که ترک افتخار به پدران و اجداد کنند و تنها به یاد خدا باشند؛ یعنی پس از انجام مراسم حج و عید قربان، در روزهای 11 و 12 و 13 ذی‌حجّه که به ایّام تشریق معروف است، تنها به یاد خداباشند و ذکر خداگویند. پس از هر نماز، از ظهر عید تا صبح روز 13 بگویند: «اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، لا اله الّااللَّه و اللَّه اکبر، وللَّه الحمد، اللَّه اکبر عَلی ما هَدانا، اللَّه اکبر علی ما رَزَقَنا مِن بَهِیمَةِ الأنْعام ...»
یکی از وجه‌های نامگذاری این سه روز به «ایّام تشریق» همین است که در این روزها، پس از توفیق در انجام اعمال حج، با تکرار این اذکار روح انسان روشنی می‌یابد.
چنین دستوری در آیه 200 سوره بقره نیز آمده است که: فَإذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ فَاْذکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبائِکُمْ أَوْ أَشدَّ ذِکْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فی‌الدُّنیا وَ مالَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ.
از امام باقر علیه السلام نقل است که فرمود: در دوران جاهلیّت، پس از انجام مراسم حج، اجتماعی تشکیل می‌دادند و به پدران و اجداد خود افتخار می‌کردند تا اینکه، این آیه تفاخر را منع کرد و فرمود: به یاد خدا باشید، به همان شدّت که در جاهلیّت به پدران و اجداد خود می‌بالیدید. (2)
اعمال حج هر یک به نحوی نمادین است؛ از جمله سعی بین صفا و مروه که یاد آور سعی هاجر در حالت ناامیدی است. سعی صفا و مروه از شعائر و نشانه‌های خداست:


1- 1- بقره: 203.
2- 2- تفسیر نمونه، ج 2، ص 37.

ص: 40
انَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ البیَتَ اواعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أنَ یَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ.
(1)
«صفا و مروه از شعائر و نشانه‌های خدا است، بنابر این کسانی که حجّ خانه و یا عمره انجام می‌دهند، مانعی ندارد بر آن دو طواف کنند (و سعی نمایند و هرگز اعمال بی رویّه مشرکان که بر آنها بتهایی نصب کرده بودند، از موقعیّت این دو مکان مقدّس نمی‌کاهد) و کسانی که فرمان خدا را در انجام کارهای نیک اطاعت کنند، خداوند در برابر عمل آنها شکرگزار و از افعال آنها آگاه است.»
در کتب تاریخ آمده است (2) که زن و مردی به نام «نائله» و «اساف» از قبیله جُرهم در کعبه مرتکب عمل خلاف شدند و به سنگ تبدیل گشتند که بعدها به صورت دو بت مورد پرستش قرار گرفتند و مردم آنها را به منظور تقرّب به خدا می‌پرستیدند. بعضی گفته‌اند که دو قطعه سنگ را به شکل آنها تراشیدند، اساف را بر بالای کوه صفا و نائله را بر کوه مروه قراردادند. (3) وهنگام سعی مردم از این دو کوه بالا می‌رفتند و این دو بت را مسح می‌کردند.
لیکن مسلمانان به همین دلیل از سعی بین صفا و مروه سرباز می‌زدند تا اینکه، آیه فوق بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و با دور ریختن بدعتها و تصفیه رفتار آن‌ها اصل حج و سعی بین صفا و مروه را تکلیف کرد و بر روی خرافات خطّ بطلان کشید. بعضی نزول آیه را در عمرة القضا؛ یعنی سال هفتم هجرت می‌دانند و برخی در حجّة الوداع.
این عمل حج یادآور رفت و آمد هاجر است بین این دو محل تا آبی بیابد و جان فرزندش اسماعیل را نجات دهد.
مراسم حج بیانگریک دوره‌کامل‌از مبارزات حضرت ابراهیم وخاندان اوست‌که الگوی بشریت‌اند. در این سفر است که منازل گوناگون بندگی و توحید، فداکاری و اخلاص برای انسان مشخّص می‌شود. دیدن صحنه‌ها و شرکت داشتن در مراسم حج، انسان را عمیق‌تر متوجّه ابعاد معنوی آن می‌کند. زائر بیت‌اللَّه از نزدیک، گذشت و


1- 1- بقره: 128.
2- 2- اخبار مکه، ص 100.
3- 3- مروج الذهب، ج 1، ص 412.

ص: 41
فداکاری ابراهیم را در قربانگاه لمس می‌کند، عبودیّت هاجر آن زمان که ابراهیم علیه السلام او و فرزندش اسماعیل را در آن درّه خشک رها کرد و در پاسخ هاجر که گفت: ما را به که می‌سپاری؟ با قلبی متأثّر ولی بسیار مطمئن پاسخ داد: به خدایی که به من فرمود شما را به این سرزمین بیاورم. کاملًا قابل درک است که اشکهای سوزان هاجر و گریه‌های کودک شیرخوارش قلب ابراهیم راسخت تکان داد، طولی نکشید که آب و غذای مادر و فرزند تمام شد، شیر هاجر خشکید و اسماعیلش بی آب و غذا و شیر ماند، او که نمی‌توانست در مقابل نگاههای معصومانه و متضرّعانه اسماعیل مقاومت کند، تشنگی خود را فراموش کرد، هم برای به دست آوردن آب، هم برای اینکه شاهد مرگ فرزند معصومش نباشد، بین کوه صفا و مروه به رفت و آمد و دویدن مشغول شد، که ناگهان در کنار فرزندش چشمه جوشان زمزم را دید و مادر و کودک با نوشیدن از آن، از مرگ حتمی نجات یافتند.
سعی بین صفا و مروه، درس استقامت، توکّل، امید در نا امیدی و جانفشانی در راه اجرای اوامر الهی است. صفا و مروه از طرفی یادآور زمانی است که مکّه غرق در ظلمت شرک جاهلیّت بود. کوه صفا، که اوّلین پایگاه دعوت است، شاهد بود که هیچ کس در ابتدا به دعوت پیامبر پاسخ مثبت نداد، ولی امروز جمعیّتهای میلیونی لبّیک گویان دعوت رسول خدا را با شوق فراوان پذیرا شده‌اند و این خود درس بزرگی است به آمران به معروف و ناهیان از منکر که اگر دعوت حقّ آنها را نپذیرفتند مأیوس نشوند وبدانند که حق سرانجام پیروزاست.
خداوند در قرآن مجید موارد دیگری از خرافات دوره جاهلیّت را در آیات متعدّد منع فرموده است، از جمله:
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقیِتُ للِنَّاسِ وَ الْحَجَّ وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَلکِنَّ البِرَّ مَن اتَّقی و أَتُواْ البُیُوْتَ مِنْ ابوابِها وَاتَّقُوا اللَّه لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ.
(1)


1- 1- بقره: 189.

ص: 42
«در جاهلیّت مرسوم شده بود که وقتی در لباس احرام بودند، از درِ ورودی داخل خانه‌های خود نمی‌شدند، بلکه از نقبی که در پشت منازل می‌زدند وارد می‌شدند. در این آیه خداوند آنها را هدایت می‌فرماید و متذکّر می‌شود که کار نیک وارد شدن از پشت خانه‌ها نیست بلکه تقوا پیشه‌کردن و پرهیز از مخالفت با اوامر پروردگار از محسّنات است.
در فلسفه سعی صفا و مروه، باید گفت که: مطالعه تاریخِ زندگی مردان بزرگ، انسان را به سوی کمال سوق می‌دهد، امّا راه صحیح‌تری نیز وجود دارد و آن دقّت در حوادث و صحنه‌هایی است که مردان خدا در عمل به مبارزه برخاسته‌اند.
اینگونه صحنه‌ها، تاریخِ زنده است! اثر تربیتی سعی بین صفا و مروه هیچگاه قابل مقایسه با وعظ و سخنرانی صرف نیست. این صحنه را باید حسّ کرد نه درک، باید تصدیق کرد نه تصوّر، عینیّت است نه ذهنیّت، صحنه مبارزه هاجر است بایأس، مشکلات و ...
از صحنه‌های دیگرِ عملِ حضرت ابراهیم علیه السلام رها کردن کودکی است که سالها در آرزویش بوده، تنها گذاشتن همسری است که این آرزویش را برآورده و برایش فرزندی به دنیا آورده‌است. رهاکردن چنین عزیزانی در بیابانی بی آب و علف و خالی از سکنه، کار ساده‌ای نیست؛ (إنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ المُبِینُ).
(1)
همین مجاهده‌ها و آزمایشهای سخت و سنگین بود که ابراهیم را ابراهیم کرد و او را آنچنان پرورش داد و تاج پر افتخار امامت را بر سرش گذاشت.
تمام مراسم حج در حقیقت مبارزه است و از نشانه‌های روشن توحید، بندگی و فداکاری مخلصانه می‌باشد. توجّه به روح اعمال و مناسک و جنبه‌های نمادین آن، گذراندن یک کلاس پر بار تربیتی و یک دوره کامل خداشناسی و خداپرستی و پی بردن به اهمیّت انسان است که: «رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند».
سعی صفا و مروه، یادآور آن موقعیّت و حالتی است که هاجر داشت؛ امید در عین


1- 1- صافّات: 106.

ص: 43
یأس، اطمینان در بحبوحه اضطراب و سرانجام موفقیّت و امداد غیبی و جوشیدن آب زمزمِ همیشه جوشان و نوشیدن مادر و فرزند عطشان از آن و حیات دوباره یافتن.
آب رمز حیات و طراوت و جاودانگی است. این است که خاطره هاجر برای همیشه تاریخ زنده و تازه و پر تحرّک باقی خواهد ماند.
فلسفه سعی را به وضوح مشاهده می‌کنیم، خدا گونه شدن هاجر و اسماعیل که هر سال میلیونها انسان مسلمان زائر بیت‌اللَّه بر گرد مرقد این دو بنده مخلص خدا به طواف می‌پردازند، همراه با طواف بر گرد خانه خدا. به علاوه، به یاد هاجر هفت دفعه بین صفا و مروه سعی می‌کنند.
سعی بین صفا و مروه و یاد هاجر، به انسان می‌آموزد که برای احیای نام حق و به دست آوردن عظمت و استقلال و آبادی، همه، حتّی کودکان شیرخوار باید ایستادگی کنند و تا پای جان در راه رسیدن به هدف عالی خود بکوشند. سعی بین صفا و مروه به ما می‌آموزد که همیشه باید امیدوار بود. کوه صفا و مروه نشانگر زوال باطل و استقرار حق است؛ همانگونه که مدّتها بتهای نائله و اساف بر بلندای آن مستقر بودند ولی پیامبرِ حق، آنها را درهم شکست و امروزه بانگ شیرین «لا اله الّا اللَّه» در آنها طنین انداز است.
حاجی که حج را انجام داده و در شرف بازگشت است، در آغاز کار است نه در پایان کار. او با انجام اعمال و مناسک، با خدا آشنا شده و انس گرفته است. پس از اعمال حج است که: حاجی باید همیشه به یاد خدا باشد، با خدا باشد و او را در همه حال و در همه جا حاضر و ناظر بداند و به یاد و ذکر او باشد؛ اینکه در آیه «ایّام معدودات» (روزهای 11، 12 و 13 ذی حجّه) را یاد کرده، بدان جهت است که متصل به حج و جزو اعمال حج است و إلّا ایّامِ مشخّص، مخصوص یاد خدا نیست، همیشه ایّام معدودات است و انسان مدام باید با خدا باشد و خدا را از نظر دور ندارد.
در این روزها که به «ایّام تشریق» معروف است، حاجی باید پس از هر نماز، ذکر مخصوص را تکرار کند که: «اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، لا اله الا اللَّه، واللَّه اکبر، وللَّه‌الحمد، اللَّه اکبر عَلی ما هَدانا، اللَّه اکبر عَلی ما رَزَقَنا مِنْ بَهِیمَةِ الأَنْعام».
(1)


1- 1- تفسیر نمونه، ج 2 ذیل آیه 203 بقره.

ص: 44
واژه «حج» در قرآن در ده جا آمده و به همراه هر مورد، حکمی از احکام حج بیان گردیده است. در آیه 196 سوره بقره می‌فرماید:
«حج و عمره رابرای خدا به پایان رسانید و اگر محصور شدید (و موانعی مانند ترس از دشمن یا بیماری اجازه نداد که پس از احرام بستن وارد مکّه شوید) آنچه از قربانی فراهم شود (ذبح کنید و از احرام خارج شوید) و سرهای خود را نتراشید تا قربانی به محلّش برسد (و در قربانگاه ذبح شود) و اگر کسی بیمار بود یا ناراحتی در سر داشت (و ناچار بود سر خود را بتراشد) باید فدیه کفّاره‌ای از قبیل روزه یا صدقه یا گوسفندی بدهد. و هنگامی که (از بیماری و دشمن) در امان بودید. پس کسانی که با ختم عمره، حج راآغاز می‌کنند، آنچه میسّر است از قربانی (ذبح کنند) وکسی‌که ندارد سه روز در ایّام حج روزه بگیرد و هفت روز به هنگامی که بازگشت (روزه بدارد) این ده روز کامل است (البته) برای کسی است که خانواده او نزد مسجد الحرام نباشند (اهل مکه و اطراف مکه نباشند) و از خدا بپرهیزید و بدانید که او سخت کیفراست».
(1)
در آیه 97 سوره آل عمران، اصل حج در اسلام تشریع شده است. در آیه 27 سوره حج، به ابراهیم علیه السلام امر شده است که پس از بنای کعبه مردم را برای انجام مناسک حج دعوت کند.
در آیه 197 سوره بقره، زمان حج را مشخص کرده و تأکید فراوانی در انجام دقیق اعمال حج شده است؛ زیرا حج یک عبادت مهمّ اسلامی است که اگر مراسم با دقّت و صحّت انجام نگردد و روح حج نادیده گرفته شود، مسلمانان زیان فراوان خواهند کرد. از سویی نظم و ترتیب و برنامه‌ریزی، از حتمیّات زندگی بشر است و می‌بینیم که خداوند این درس بزرگ زندگی را در آیه فوق‌الذکر داده و برای حج ایّام خاص را معین فرموده است- توضیح مطلب را در کتب حدیث و مناسک می‌توان دید-.
ماههایی که حج در آن انجام می‌شود عبارتند از: شوّال، ذی قعده، ده روز اوّل ذی حجّه. لازم به یادآوری است که بعضی از اعمال، فقط باید در روزهای نهم، دهم، یازدهم و دوازدهم ماه ذی حجّه انجام شود و بقیه در طول ماههای مشخص شده.


1- 1- تفسیر نمونه، ج 2، ص 23.

ص: 45
خداوند می‌فرماید: مُحرم باید از بسیاری تمتّعات و اعمال‌که درخارج از احرام مجاز بوده، چشم بپوشد؛ از قبیل تمتّعات جنسی، سخنان بیهوده گفتن، جرّ و بحث و مجادله و کشمکشهای معمولی وبی‌ارزش وبه طورکلی ترک لذّتهای مادی وامیال وهواهای نفسانی.
نکته مهم دیگری که در آیه آمده، وادار کردن حاجی به تهیّه توشه سفر است؛ زیرا در آن زمان بعضی از زائران که خود را مهمان خدا می‌شمردند هیچگونه زاد و توشه‌ای با خود برنمی‌داشتند، بدون زاد و توشه رفتن بعد از اسلام هم، کم و بیش در بین زائران بخصوص عرفا معمول بوده است:
«نقل است که گروهی پیش بُشر آمدند از شام و گفتند «عزم حج داریم، رغبت کنی با ما؟»، بشر گفت: «به سه شرط: یکی آنکه هیچ برنگیریم و از کس هیچ نخواهیم و اگر بدهند قبول نکنیم» گفتند: «این دو توانیم اما اینکه بدهند و قبول نکنیم نتوانیم» بشر گفت: «پس شما توکّل به زاد حاجیان کرده‌اید!»
(1)
دستور تهیّه توشه، منحصر به توشه مادّی نیست بلکه در ورای آن، توشه معنویِ پرهیزگاری، تقوا، ادای دیون و ... نیز نهفته است. به علاوه، درسهایی که می‌توان از متقدّمان در این مراسم گرفت؛ از معتقدانی همچون: هاجر، اسماعیل، ابراهیم و نیز منکرانی مانند ابرهه و ....
علی علیه السلام در لحظات آخر حیات خود می‌فرماید:
«اللَّه اللَّه فی بَیتِ رَبِّکُم، لا تَخْلُوهُ ما بقیتم فإنّه ان ترکَ لم تناظروا».
حضرت هشدار می‌دهد که: شما را به خدا تا زنده هستید دست از خانه خدا نکشید که اگر زیارت آن ترک شد، مهلت داده نمی‌شوید و موجودیّت شما به خطر خواهد افتاد. (2)
دشمنان اسلام نیز به اهمیّت حج واقفند که می‌گویند:


1- 1- فریدالدین عطار نیشابوری، تذکرة الاولیا، به کوشش دکتر محمد استعلامی، چاپ دوم 1356 2536، شرکت سهامی کتابهای جیبی تهران، ص 98.
2- 2- تفسیر نمونه، ج 2، ص 28.

ص: 46
«مادام که حج رونق دارد ما بر آنها (مسلمانها) پیروز نمی‌شویم.» یا:
«وای به حال مسلمانان اگر معنای حج را درنیابند و وای به حال دیگران اگر معنی آن را دریابند.»
(1)
به همین جهت است که خداوند در آیه 25 سوره حج، کسانی را که سدّ راه حج می‌شوند، به عذاب الیم ودردناک تهدید می‌کند و می‌گوید: انَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّه وَالْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاکِفُ فِیْهِ وَالْبادِ وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلیْمٍ. و در عین حال مسلمانها را به صبر و عدم تعرض به آنان دعوت می‌کند و می‌گوید:
یا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَاللَّه وَ لا الشَّهْرَ الحَرامَ وَ لا الْهَدْیَ وَ لا الْقَلائِدَ وَلا آمِّینَ اْلبَیْتَ الْحَرامَ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ اذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَلایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَومٍ أنْ صَدُّوکُم عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقوی وَلا تَعاوَنُوا عَلَی الإِثمِ وَالْعُدْوانِ وَ اتَّقُواللَّهَ إِنَّ اللَّه شَدیدُ الْعِقابِ. (2)
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، شعائر الهی (و مراسم حج را محترم شمارید و مخالفت با آنها) را حلال ندانید و نه ماه حرام را، و نه قربانیهای بی نشان و نشاندار و نه آنها که به قصد خانه خدا برای به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودی او می‌آیند، اما هنگامی که از احرام بیرون آمدید، صید کردن برای شما مانعی ندارد و خصومت با جمعیتی که شما را از آمدن به مسجد الحرام (در سال حدیبیّه) مانع شدند، نباید شما را وادار به تعدّی و تجاوز کند و (همواره) در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون و همیاری کنید و (هرگز) در راه گناه و تعدّی همکاری ننمایید و از خداوند بپرهیزید که مجازاتش شدید است.»
هر چند در آیه بحثهای زیادی شده است ولی آنچه در این میان مسلّم و روشن است، این است که: خداوند کسانی را که برای زائران خانه‌اش مشکل به وجود می‌آورند و مانع راه آنها می‌شوند، به عذاب دردناک تهدید می‌کند و می‌فرماید:


1- 1- تفسیر نمونه، به نقل از کتاب شبهات حول الاسلام.
2- 2- مائده: 2.

ص: 47
«هیچ تفاوتی میان مجاوران و ساکنان مکّه و زائرین غیر بومی نیست. خانه، خانه خدااست و خانه خدا خانه مردم است.»
در آیه 196 سوره بقره حدود، شرایط و اعمالی که باید در مراسم حج انجام شود، بیان گردیده است. در همین آیه نکته‌های بسیار مهم مطرح است؛ از جمله آنجا که می‌فرماید:
... وَتَزَوَّدُوا فَإّنَ خَیْرَالزَّادِ التَّقْوی ... دو دستور بسیار مهم بیان شده‌است:
نخست تهیه زاد و توشه دنیاوی و دوّم زاد و توشه اخروی‌که همان پرهیزگاری است.
مردم یمن که به زیارت خانه خدا می‌رفتند، به‌این بهانه‌که به خانه خدامی‌روند ومیهمان خدا هستند، زاد و توشه‌ای با خود برنمی‌داشتند.
(1) و غافل بودند که خداوند برای تغذیه هر موجودی، راههای خاصی و وسایل ویژه‌ای فراهم نموده است. این آیه برای تفهیم همین موضوع نازل شده‌است و علاوه براین، زادِ این سفرِ پر برکت بسیار متنوّع و گوناگون‌است.
آیه 28 سوره حج درباره منافع حج سخن گفته است که: لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ .... در زمینه منافع حج در وسائل الشیعه، جلد هشتم، باب اول، حدیثی از هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام منقول است که:
«خداوند انسانها را به عملی دستور داد که اطاعت دین و مصالح دنیای آنان را در بردارد.
در موسم حج مسلمانان از شرق و غرب عالم گِردهم می‌آیند تا با همدیگر آشنا شوند و از تجارت و فراورده‌های یکدیگر برخوردار شوند و از به کرایه دادن وسایل نقلیّه خود بهره ببرند و با اخبار و آثار پیغمبر اسلام آشنا شوند و آثار زنده بماند و به دست فراموشی سپرده نشود؛ زیرا اگر ملّتها فقط به فکر خود باشند، هلاک می‌شوند و شهرها ویران می‌گردد و استفاده از منافع تجارتی از بین می‌رود و ... این است فلسفه حج.» (2)


1- 1- تفسیر نمونه، ج 2، ص 30.
2- 2- محمدبن الحسن الحرّ العاملی، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، تصحیح شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی، چاپ پنجم 1398 ه.- انتشارات مکتبة الاسلامیه، تهران، ج 8، ص 13.

ص: 48
هر چند بعضی از علما حجّ بدون تجارت را افضل شمرده‌اند: «لِانَّ الحَجَّ بِدُونِ الِتّجارَةِ أَفْضلَ وَ اکَملَ».
(1)
در آیه 198 سوره بقره فرموده است:
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبتَغُوا مِنْ رَبِّکُم فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّه عِنْدَالْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَاذْکُرُوهُ کَما هَدایکُمْ وَ إنِ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الضَّالِّینَ. (2)
«گناهی بر شما نیست که از فضل پروردگار خود (و از منافع اقتصادی در ایّام حج) بر خوردار شوید (که یکی از فلسفه‌های حج پی ریزی یک طرح جامع اقتصاد اسلامی است) و هنگامی که از عرفات کوچ کردید، خدا را در نزد مشعر الحرام یاد کنید، همانطور که شما را هدایت نمود، گرچه پیش از آن از گمراهان بودید.»
اسلام نسبت به همه چیز با دید جامع می‌نگرد و دستورهایش منطقی و در جهت اصلاح و رفاه بشر است. پیش از اسلام تجارت، مسافربری و حمل بار در موسم حج را حرام و گناه و موجب ابطال حج می‌شمردند. مسلمانان که خود شاهد و چه بسا پیش از گرویدن به اسلام عامل به این معتقدات بودند، منتظر روشن شدن موضوع بودند که: آیا مجازند طبق روش گذشته عمل کنند یا نه؟ آیه مورد نظر، حکم جاهلی را ابطال و اعلام کرد که در موسم حج نه تنها تجارت و کسب درآمد حرام نیست بلکه همانگونه که اخلاق، سیاست، فرهنگ، از فلسفه‌های حج است. اقتصاد نیز فلسفه مهمّ دیگر است و این کنگره عظیم جهانی حج می‌تواند و باید پایه و اساس محکمی باشد برای یک جهش عمومی اقتصادی ممالک و ملل و امّتهای اسلامی تا بتوانند خود را از نظر روابط اقتصادی، از ملل غیر اسلامی و بخصوص مخالفان و دشمنان بیگانه آن، بی نیاز کنند.
در اینجا باید توجه داشت که مسائل تجاری مانع از انجام اعمال حج بطور تمام و کامل نشود؛ زیرا «... إنَّ التِّجارةَ إنْ وَقَعَتْ نقصاً فی أعمال الحجّ لَم تَکُنْ مُباحة وَ إنْ لم


1- 1- مجله دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، اسرار حج و مناسک آن، دکتر محمد علوی مقدم، شماره اول و دوم، سال بیستم، 1366، ص 437.
2- 2- بقره: 198.

ص: 49
توقع نقصاً فیه، کانتْ مِنَ المباحات الّتی الأولی ترکها لتجرید العِبادَة عن غیرها ...».
(1)
آیه 189 سوره بقره، به انسانها درس اخلاق و تربیت می‌دهد.

نکات اخلاقی و تربیتی در قربانی:

در عملِ قربانی، تنها نام خدا را بر زبان می‌رانند؛ به‌طوری که در آیه 28 حج می‌فرماید: لِیَشهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اْسمَ اللَّه.
در این سخن نکته دقیقی هست و آن اینکه: توجه حاجی به هنگام قربانی، باید تنها به خدا باشد، هر چند از گوشت قربانی خود و دیگران استفاده می‌کنند، این استفاده تحت‌الشعاع نام خدا و یاد او قرار گرفته است.
قربانی نشانه‌ای است از نهایت گذشت و یادآور قربان کردن اسماعیل است و تو باید اسماعیلت را قربانی کنی. در واقع خداوند از ابراهیم قربان کردن فرزندش را نمی‌خواست، بلکه می‌خواست دل از علائق مادّی و دنیوی و ماسوی‌اللَّه برکَنَد، حال اسماعیلِ حاجی هر چه و هر که باشد باید قربانی شود. اسماعیل او چیست؟ مقام، آبرو، موقعیّت، شغل، پول، خانه، باغ، اتومبیل، معشوق، خانواده، علم، درجه، هنر، روحانیّت، لباس، نام، نشان، جان، جوانی، زیبایی و... (2) و خلاصه آنچه تو را در راه ایمان ضعیف می‌کند باید قربان شود. فلسفه قربانی، آمادگی فرد است برای هرگونه ایثار و از خود گذشتگی در راه اجرای اوامر الهی.
یاد و نام خدا در حین عمل قربانی، نفی اعمال مشرکین است که قربانی را برای بتها انجام می‌دادند و هنگام ذبح، نام بتها را بر زبان می‌راندند. ذکر خدا در این ایّام تکبیر است که در بحث از ایّام تشریق بدان اشاره شد.
بشر از ابتدا باورهایی داشته، هر چند در مواردی آلوده به مسائل خرافی، اما بسیاری از آن موارد طبیعی و فطری به نظر می‌رسیده است و ادیان الهی این تمایلات فطری را در


1- 1- مجله دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره اول و دوم، سال بیستم، 1366، ص 472، اسرار حج و مناسک آن، دکتر محمد علوی مقدم.
2- 2- دکتر علی شریعتی، تحلیلی از مناسک حج صص 145- 143.

ص: 50
مسیر صحیح قرار داده‌اند که از جمله آنها است ذبح قربانی در مراسم حج. این عمل صرف نظر از پیروی سنّت ابراهیم، سابقه دیرینه‌ای دارد که ابتدا به صورت هدیه و تحفه و قربانی حیوان و حتی انسان در مکانهای خاصی انجام شده و همراه با اورادی بوده است».
(1)
زائران بیت اللَّه باید آلودگیها را از خود دور بریزند و خود را پاک کنند و به نذرهای خود وفا کنند و طواف خانه را به جای آورند: ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ. (2)
این طواف را بعضی اعم دانسته‌اند؛ یعنی هم طواف زیارت، هم طواف نساء و هم حتی طواف عمره. (3)
در آیه بعدی می‌فرماید:
ذلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ احِلَّتْ لَکُمُ الأَنْعامُ إِلَّا ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاوْثانِ وَاجْتَنِبُوا قَولَ الزُّورِ.
«مناسک حج چنین است و هر کس برنامه‌های الهی را بزرگ دارد، نزد پروردگارش برای او بهتر است، و چهار پایان برای شما حلال شده مگر آنچه دستور منعش بر شما خوانده می‌شود. از پلیدیها؛ یعنی از بتها اجتناب کنید و از سخن باطل و بی اساس بپرهیزید.»
به عبارتی دیگر، در این آیه آنچه را که در آیات پیشین به تفصیل گفته است، جمع بندی می‌کند و می‌گوید: هر کس برنامه‌های الهی را بزرگ شمارد و احترام آنها را حفظ کند در پیشگاه خداوند مقرّبتر است. آنگاه هشدار می‌دهد که از سخن باطل بپرهیزید.
مراد از «سخن باطل» تلبیه مشرکان است که در مراسم حجّ جاهلیّت می‌گفتند: «لبَّیکَ لا شَرِیکَ لَکَ الّا شَرِیکاً هُوَ لَکَ، تَمْلکه وَ ما مَلَک». (4)
و بدین‌سان برای خداوند شریک


1- 1- نک: تاریخ جامع ادیان، جان- بی- ناس، ترجمه علی اصغر حکمت: چاپ پنجم 1370، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
2- 2- حج: 29.
3- 3- کنز العرفان فی فقه القرآن، جمال الدین مقداد بن عبداللَّه‌السّیوری تصحیح محمد باقر بهبودی، تهران 1384 ه. کتابخانه مرتضویه، ج 1، ص 271.
4- 4- تفسیر نمونه، ج 14، صص 92- 85.

ص: 51
قرار می‌دادند.
سپس تأکید می‌کند که حج باید با اخلاص کامل انجام شود و نداشتن خلوص نیّت در عمل، حج را مایه سقوط از نیمه راه می‌داند: حُنَفاءَ للَّهِ غَیْرَ مُشرِکِینَ بِه وَ مَنْ یُشرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ‌السَّماءِ فَتَخطَّفُهُ الطَّیرُ اوْ تَهْوی بِهِ الرّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ. و در آیه بعد می‌فرماید: ذلِکَ وَمَنْ یُعَظّم شَعائِرَاللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ هر کس که دارای قلب پاکی باشد، شعائر الهی را بزرگ می‌شمارد و شعائر، منحصر به یک مورد خاص نیست. یک موردِ آن، شعائر حج است که از نیّت تا آخرین عمل حج را شامل می‌شود، هر چند تصریح نشده ولی بیشتر نظر به قربانی دارد که آن، از جمله شعائر است و این را از طریق «مِنْ» می‌توان فهمید که مِن بعضیه است.
(1)
اینکه در آیه از «تعظیم قربانی» سخن به میان آمده، منظور عظمت جسم قربانی نیست بلکه عظمت در بزرگ شمردن عمل قربانی است و این تعظیم موضوعی اعتقادی است که با قصدِ قلبی ارتباط دارد و همانگونه که می‌دانیم یکی از معانی حج «قصد» است.
این آیات، خرافات و تفکّرات جاهلیّت در ارتباط با حج را نفی می‌کند. یکی دیگر از خرافات، در میان حاجیان دوره جاهلی و حتی صدر اسلام این بود که وقتی تصمیم به حج می‌گرفتند و احرام می‌بستند، قربانی را با خود می‌بردند، نه بار بر او می‌نهادند و نه اگر قابل سواری بود بر او سوار می‌شدند و نه شیر او را می‌دوشیدند. برای نفی این خرافات، آیه زیر نازل شد:
لَکُم فِیها مَنافِعُ إِلی اجَلٍ مُسَمَّی ثُمَّ مَحِلُّها إِلی اْلبَیْتِ الْعَتِیقِ. (2)
«در حیوانات قربانی، منافعی است برای شما تا زمان معیّن (روز ذبح آنها)، سپس محلّ آن، خانه کعبه، آن خانه قدیمی و گرامی است، (اگر قربانی برای عمره مفرده باشد در سرزمین مکّه و اگر برای حج باشد در منا نزدیک مکّه محلّ ذبح آن خواهد بود).»


1- 1- تفسیر نمونه، ج 14، صص 97- 96.
2- 2- حج: 33.

ص: 52
این بهره برداری در هر مورد و هر وضعیتی باید عادلانه باشد و به هیچ وجه نباید باری بیش از حدّ توان و معمول، بر مرکبی نهاد و یا برای دوشیدن شیر، نباید حیوان را تحت فشار قرار داد. این دستوری است عادلانه که از افراط و تفریط به دور است؛ زیرا به طوری که از آیه دوم سوره مائده فهمیده می‌شود، بعضی برای قربانی خود هیچ اهمّیتی قائل نبودند و حتی پیش از موعد، آن را ذبح نموده و از گوشتش استفاده می‌کردند.
خداوند در این آیه آنها را از این گونه اعمال منع کرده است.
به هر صورت، نتیجه آیات آن است که قربانی باید با رعایت شرایط خاصّی در محلّ خود ذبح شود؛ اگر برای حج است در منا و اگر برای عمره مفرده است در سرزمین مکّه.
وَلِکُلِّ امَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّه عَلی ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأَنعامِ فَإِلهُکُمْ الهٌ واحِدٌ فَلَهُ اسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الُمخْبِتِینَ.
(1)
«برای هر امتّی قربانگاهی قرار دادیم تا نام خدا را (به هنگام قربانی) بر چهارپایانی که به آنها روزی داده‌ایم ببرند و خدای شما، معبودی واحد است، در برابر فرمان او تسلیم شوید و بشارت ده متواضعان وتسلیم شوندگان را.»
این آیه پاسخی است به پرسشی که ممکن است بعضی مطرح کنند که: این چه کاری است؟ مسلمانان حیوانهای بی گناه را بدون جهت می‌کشند، مگر خداوند نیاز به خونریزی دارد؟ مگر خداوند نیازمند به قربانی است و ...؟
خداوند می‌فرماید: قربانی که به صور گوناگون و گاهی به صورت خرافی انجام می‌گیرد، باید برای خدا، با یاد خدا و با نام خدا باشد، این خود یک دستور است که انسانهای متواضع و تسلیم در برابر اوامر الهی بدون چون و چرا انجام می‌دهند و خداوند آنها را به پاداش نیکو بشارت می‌دهد.
در آیه 36 این سوره می‌فرماید:
«و شترهای چاق و فربه را برای شما از شعائر الهی قرار دادیم. در آنها برای شما خیر و


1- 1- حج: 34.

ص: 53
برکت است. نام خدا را (هنگام قربانی کردن آنها) در حالی که به صف ایستاده‌اند ببرید؛ هنگامی که پهلوهایشان آرام گرفت (و جان دادند) از گوشت آنها بخورید و از آن به مستمندان قانع و فقیران معتر و سائل نیز اطعام کنید، اینگونه ما آنها را مسخّرتان ساختیم تا شکر خدا را بجای آورید.»
فایده اصلی قربانی کردن، آشنایی با عظمت خداوند است که دستورات او بدون چون و چرا اجرا شود و حاجی بداند که خداوند از یک طرف او را مکلّف به انجام این تکالیف کرده و از سوی دیگر حیوانات را مسخّر و مطیع وی ساخته است تا از آنها در راه اجرای اوامر الهی و قربان کردن بهره ببرد و از این طریق متوجّه شود که آنچه هست از آنِ اوست و به فرمان او.
گفتیم که حج نمونه اعلای بندگی و عبودیّت است و آنان که بدون چون و چرا به اوامر الهی در این باره عمل کنند، اخلاص خود را به اثبات رسانده و از امتحان الهی سرافراز بیرون آمده‌اند.
پس از جریان حدیبیّه، وقتی مسلمانها در حال احرام بودند، صیدهای فراوان در مسیر آنها بود که حتی بدون استفاده از وسائل صید، می‌توانستند آنها را بگیرند. خداوند برای امتحانِ درجه ایمان آنها، اوّلین آیه سوره مائده را نازل کرد و با صدور این فرمان، صید در حال احرام را تحریم کرد.
(1) یا ایُّها الَّذِیِنَ آمَنُوا اوفُوا بِالْعُقُودِ احِلَّتْ لَکُمْ بَهیِمَةُ الأَنعامِ إِلَّا ما یُتْلی عَلَیْکُمْ مُحِلّیِ الصَّیدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّه یَحْکُمُ ما یُرِیدُ. (2)
تحریم صید، هم در حالت احرام حج است و هم به هنگام احرام عمره، شرح بیشتر تحریم صید را در آیات 95 و 96 همین سوره مائده می‌توان دید. در آیه 95، صید در حال احرام به صراحت منع شده است لیکن از آنجا که بشر فراموشکار است و ممکن است مرتکب اشتباه شود و در حال احرام صید کند، کفّاره اشتباه را نیز در همین آیه تعیین کرده است که باید حیوانی همانند همان صید را قربانی کند و گوشت آن را به مستمندان بدهد؛


1- 1- تفسیر نمونه، ج 5، ص 80.
2- 2- مائده: 1.

ص: 54
اگر صید غیر مجاز، در حال احرامِ عمره باشد کفّاره قربانی را در مکه بپردازد و اگر در احرام حج اتفاق بیفتد در منا قربانی کند.
(1)
در صورتی که شخص خاطی توان قربانی نداشته باشد، می‌تواند معادل آن را صرف اطعام مساکین کند و در صورت عدم تمکّن مالی معادل آن روزه بگیرد. (2)
با توجه به اینکه در آیه 96 سوره مائده صید دریا را حلال دانسته و فرموده است:
احِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ و ... باید دید چه فلسفه‌ای در این سخن است که صید دریا حلال ولی صید خشکی تحریم شده است.
شاید بتوان فلسفه این منعها و جوازها را در ارتباط با صحرای خشک عربستان وبخصوص محدوده حرم دانست که اگر قرار باشد انبوه جمعیّتی که از سراسر کشورهای اسلامی در ایّام حج حاضر می‌شوند، در صید آزاد باشند نسل بسیاری از حیوانات حوالی مکّه منقرض می‌گردد و این دستوری است برای حفظ محیط زیست.
و اینکه صید دریا را آزاد گذاشته، به خاطر وسعت دریا و فراوانی صیدهای دریایی است که نقصانی چشمگیر بدان راه نخواهد یافت. در ضمن زائران نیز در تنگنای کمبود تغذیه قرار نمی‌گیرند. او حکیم است و تمام اوامر و نواهی‌اش از روی حکمت صادر می‌گردد. (3)
در آیه 79 همین سوره، مهمترین فلسفه حج را بیان کرده و فرموده است: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ .... در آیات پیشین سخن از تحریم صید در حال احرام بود و این آیه اهمیّت کعبه را از جهت سازماندهی به زندگی مردم بیان کرده و گفته است:
خداوند کعبه را برای قیام مردم قرار داد؛ یعنی اینکه مردم در کعبه گِرد آیند و کنگره عظیم حج را برگزار کنند و به اوضاع و احوال اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود سر و سامان دهند و با اتّحاد و اتّفاق، در مقابل مفاسد اجتماعی و مظالم دشمنان دین و مردم قیام کنند


1- 1- تفسیر نمونه، ج 5، صص 84- 83.
2- 2- در این گونه موارد به ازای هر 750 گرم گندم یک روز روزه محاسبه می‌شود، از این رو روزهای روزه به تناسب ارزش قربانی است که به عنوان کفاره داده می‌شود.
3- 3- تفسیر نمونه، ج 5، صص 89- 86.

ص: 55
و خلاصه با توجّه به توسّع معنای «قیام»، همه کار خود را سر و سامان بخشند.
چون برای تشکیل چنین اجتماع عظیم و کنگره بزرگ جهانی، امنیّت لازم است، وقت آن را در ماههای حرام مقرر کرده است و چون این اجتماع عظیم در سرزمینی غیر قابل کشت و بی‌آب و علف تشکیل می‌گردد، دستور هدی و قلائد را نیز در آیه داده است.
نکته‌ای که از این قسمت اخیر استنباط می‌شود- البته در جایی ندیده‌ام- این است که توجّه به مسائل مادی، اداری و سیاسی قاعدةً باید پس از انجام مناسک و اعمال حج باشد؛ زیرا اولًا: وَللَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ ... است؛ یعنی در حج تنها خدا در نظر است نه چیز یا کس دیگر. ثانیاً: هدی و قلائد در روزهای آخر حج است که می‌تواند به مصرف تغذیه برسد نه در بین مناسک و اعمال حج.
بعضی از آیات که در ارتباط با حج نازل شده، گوشه‌هایی از سیاست و مدیریّت پیامبر را در بردارد؛ از آن جمله است آیه:
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ الیَ النَّاسِ یَوْم الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِی‌ءٌ مِنَ المُشرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَأِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُم فَاعْلَمُوا انَّکْم غَیرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ الِیْمٍ.
در این آیه که سخن از پیمان مشرکان است، تأکید بیشتری شده و از نظر سیاسی تنها مشرکین مورد خطاب قرار نگرفته‌اند بلکه همه انسانها مخاطب‌اند، تا راه بهانه‌جویی را بر مشرکان بسته باشد و زبان مفسدان و بدگویان نیز قطع شود، خطاب به همه مردمی است که آن روز در مکّه بوده‌اند، مشرکین را با تأکید بیشتر از طریق تشویق و تهدید هدایت می‌کند و می‌گوید: فَإِنْ تُبْتُمْ خَیْرٌلَکُمْ پس از آن، به مخالفان لجوج و متعصّب هشدار می‌دهد که: وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا انَّکُمْ غَیْرُ مُعجِزِی اللَّه و در پایان به کسانی که با سرسختی مقاومت می‌کنند اعلام خطر می‌کند: «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ الِیمٍ».
پیشتر گفتیم که پیامبر افتخار و بالیدن به پدران و اجداد و مقامات را از میان برد. در سوره توبه آیه 19 به موردی از این به خود بالیدنها و افتخارات پوچ اشاره کرده و ماجرا به
ص: 56
این صورت است که شیبه و عبّاس بر یکدیگر فخر می‌کردند، عبّاس به سقایت خود می‌بالید و شیبه به کلید داری کعبه و مسؤولیّت تعمیرات بیت‌اللَّه مباهات می‌کرد. در این حال علی علیه السلام رسید، وقتی متوجّه مفاخره آنها شد فرمود: من افتخاری دارم که شما ندارید! در پاسخ به پرسش آنها که چیست افتخار تو؟ فرمود: «من با شمشیر جهاد کردم تا شما ایمان آوردید.» و آیه ذیل در این باره نازل شد: أَجَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجاهَدَ فِی سَبِیلِ‌اللَّهِ ...».
(1)
سخن خود را در این مورد با داستان حدیبیّه به پایان می‌بریم: در ارتباط با داستان حدیبیّه، پیامبر در مدینه خواب دید که با یاران خود برای انجام عمره وارد مکّه شده لیکن چون در آن سال عمره عملی نشد و کفّار حدیبیّه مانع انجام مناسک آنها شدند، عدّه‌ای گرفتار تردید شدند و این آیه در راه بازگشت به مدینه نازل شد:
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اْللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیْباً. (2)
در آیه، به قسمِ مؤکّد قولِ تشرّف همگان را داد و سال بعد به واقعیّت پیوست و چون این عمره قضای سال گذشته بود، «عمرةالقضا» نامیده شد. در همین حج بود که پیامبر به مسلمانها دستور داد هنگام طواف به سرعت حرکت کنند و بازوان نیرومند خود را از زیر احرام آشکار کنند تا در دل کفّار رعب و وحشتی از نیرومندی مسلمانها ایجاد شود و این مقدمّه‌ای شد برای فتح مکّه که در سال بعد روی داد. (3)
در این آیه نیز به آدابی از مراسم حج عمره که محرم با انجام آن از احرام خارج می‌شود یعنی «تقصیر» اشاره شده است.

فصل دوم: حج و تاریخ‌

اشاره



1- 1- توبه: 19.
2- 2- فتح: 27.
3- 3- همان، ج 22، ص 108.

ص: 57
فصل دوم: حج و تاریخ
ص: 59
حج و تاریخ
تاریخ آینه تمام‌نمای گذشته است؛ گذشته‌ای دور و دراز با اتفاقات گوناگونش، با فراز و نشیبهایش، با جنگها و ویرانیهایش، با حوادث طبیعی و آسمانی‌اش و...
با نگاهی به تاریخ خواهیم دید که حج و مقصد اولیّه حجّاج؛ یعنی کعبه چه حوادثی را به خود دیده و چگونه قرنها، از زمان آدم علیه السلام تاکنون، پا برجامانده و تا قیامت پابرجا و استوار خواهد ماند؟!
نمونه‌هایی از آنچه بر کعبه و مسجد الحرام گذشته؛ اعم از تخریبهای پیاپی سیلها، آتش سوزیها، حملات و ... را به نقل از کتب تاریخ خواهیم آورد و سعی خواهیم کرد در نقل مطالب وبررسی کتب تاریخ، ترتیب زمانی را رعایت کنیم تا سیر تحوّلات و تغییراتی که در این‌عمل عبادی- سیاسی واماکن‌متبرکه متعلّق‌به آن حاصل شده، به ترتیب بیان شود:

1- اعلاق النفیسه؛

کتابی است در تاریخ و جغرافیا، به قلم احمد بن عمر بن رسته که دکتر حسین قره چانلو آن را ترجمه کرده و انتشارات امیر کبیر در سال 1365 منتشر ساخته است. این کتاب مربوط به قرن سوم هجری بوده و در توصیف اماکن، بسیار ارزنده است. نویسنده در ارتباط با اوضاع و احوال مکه، بنیان کعبه و ساختمان و اوصاف آن، سخن گفته و تجدید بناها، تعمیرات و تغییرات کعبه و حرم را شرح داده است. او همچنین به چگونگی کعبه در عهد ابراهیم علیه السلام تا قرن سوم (زمان تألیف کتاب) پرداخته و اندازه‌های داخل وخارج و طول و عرض کعبه را نشان داده و روزنه‌های کعبه را که برای

ص: 60
روشنایی تعبیه شده بوده، گزارش کرده است.
لوح دیوار کعبه، اندازه آن، اوصاف پلّکانهای کعبه، فاصله ستونهای دیوار خانه کعبه وصف ازاره مرمرین فرودینِ درون‌کعبه، تعدادلوح‌های سفید، سرخ وسبز ازمطالب‌آن‌است.
او همچنین ازاره فوقانی و تعداد الواح آن را باز نموده، درباره پوشش زمین کعبه به مرمر، شاذروان، حجر اسماعیل، حجر الأسود و قاب نقره‌ای آن و فاصله حجرالأسود تا زمین و اندازه مقام ابراهیم قلم فرسایی کرده است.
زمزم، پیدایش آن، دعاوی مالکیّت بر زمزم و حفر آن توسط عبدالمطلب بن هاشم، عمق چاه، ذکر نامهای آن، وصف مسجد الحرام و اندازه دقیق آن، شماره ستونهای مسجد و چگونگی رنگ و زینت آنها از مطالب این کتاب می‌باشد.
درهای مسجدالحرام، تعداد و اندازه‌های طول وعرض آنها، تعمیرات یاتزییناتی‌که در طول زمان توسط اشخاص تا عصر مؤلف انجام شده، صفحاتی از این کتاب را پر کرده‌است.
درباره اندازه طوافهای واجب، سعی بین صفا و مروه، چگونگی بنای پلّکان صفا و مروه، جایگاه اصلی مقام ابراهیم و انتقالش به محل فعلی (در قرن سوم)، اندازه‌های مساجد مختلف (مزدلفه و منا) تعداد میلهایی که از مسجد الحرام تا موقف عرفه قرار داشته، مطالبی آورده و جای آنها و حتی سازندگان و نصب کنندگان بعضی از آنها را معرفی کرده است.
او همچنین حدود و ویژگی‌های حرم را شرح داده و درباره جنبه‌های اعجاز آن، نمونه هایی را آورده و این موضوعات حدود 35 صفحه از کتاب را پر کرده است.
ابن رسته در بنای کعبه توسط حضرت آدم علیه السلام روایتی از کعب نقل کرده که خداوند فرشته‌ای به سوی آدم علیه السلام فرستاد و محلّ خانه و حدود آن را به وی نشان داد و به او دستور بنیاد کعبه را داد. و اضافه کرده: خانه کعبه، مقابل بیت‌المعمور است.
(1)


1- 1- اعلاق النفسیه، نوشته ابن رسته، ترجمه و تعلیق دکتر حسین قره چانلو، چاپ اول، مؤسسه مطبوعاتی امیر کبیر 1365، ص 35.

ص: 61
از ابن عباس نقل شده که کعبه در مقابل بیت‌المعمور و درست در زیر آن واقع است؛ بگونه‌ای که اگر از بیت‌المعمور چیزی فرو افتد، درست بر روی کعبه قرار می‌گیرد.
(1)
گوید: چون آدم علیه السلام از بنای خانه فارغ شد، قصد حج کرد تا به منا و عرفه رسید و به هنگام بازگشت، فرشتگان او را در ابطح دیدند و گفتند: ای آدم، حجّ تو قبول باد! لیکن ما دو هزار سال قبل از تو حج گزاردیم. (2)
از عروة بن زبیر نقل شده: زمانی که آب زمین را فرا گرفت، خانه در بلندی افتاد و در جای آن تپه‌ای قرمز رنگ باقی ماند. خداوند هود را برای ارشاد قوم عاد فرستاد و او تا پایان عمر مشغول ارشاد و هدایت آنان بود و حج نکرد. سپس صالح را به پیامبری قوم ثمود فرستاد او نیز به ارشاد قوم ثمود مشغول بود و حج نکرده درگذشت. سپس خداوند ابراهیم علیه السلام را فرستاد، او خانه را زیارت کرد و چون از مراسم آگاهی داشت مردم را به زیارت خانه دعوت کرد. پس از این، خداوند هر پیامبری را که می‌فرستاد حج بیت‌اللَّه را انجام می‌داد. (3)
درباره بنای کعبه توسط ابراهیم علیه السلام از وهب بن منبه نقل کرده که چون خداوند حضرت ابراهیم رامأمور بنای کعبه کرد، او به جستجوی نخستین پایه‌ای برآمد که فرزندان آدم نهاده بودند. ابراهیم علیه السلام پی‌ها را حفر کرد تا به ستونهایی که فرزندان آدم بنا کرده بودند رسید. خداوند محلّ کعبه را به وسیله ابری سایه کرد و ثابت نگهداشت و آن سایه محدوده خانه را مشخص می‌کرد، تا آنکه ابراهیم علیه السلام آنها را به اندازه قامت انسان بالا آورد و این معنای قول خداوند است که: وَاذْ بَوَّأْنا لِابْراهِیمَ مَکانَ الْبَیتِ .... (4)
ابن رسته، ارتفاع و طول و عرض خانه کعبه را که ابراهیم علیه السلام بنا کرد، به ترتیب 9، 30 و 22 ذراع نوشته و کعبه در آن زمان بدون سقف بوده است. قریش که در عصر


1- 1- اعلاق النفسیه، ص 35.
2- 2- همان، ص 36.
3- 3- همان، ص 37.
4- 4- همان، ص 40.

ص: 62
جاهلیت آن را تجدید بنا کردند، 9 ذراع بر ارتفاع آن افزودند و سقفی هم برای آن ساختند. در این تجدید بنا، شش ذراع و یک وجب از طول کعبه کاستند و به حجر اسماعیل افزودند؛ به‌طوری که از محیط کعبه کاسته شد.
خانه کعبه به همین شکل بود تا عبداللَّه بن زبیر خانه را خراب کرد و آن را به صورتی که ابراهیم علیه السلام بنا کرده بود برگرداند و ارتفاع آن را به 27 ذراع رسانید و درب آن را همسطح زمین قرار داد و پشت خانه مقابل این در، درِ دیگری گشود.
چون هفتاد تن از پیران قریش گواهی دادند که قریش به علّت کمی پول هفت ذراع از محیط خانه را کم کرده‌اند، ابن زبیر آن هفت ذراع را به محیط خانه افزود و سنگفرشها و ستونهای زیبایی را که ابرهه در کلیسای صنعا به کار برده بود، برای او آوردند و وی آنها را در ساختمان کعبه به کار برد. ستونها به نظر بینندگان، طلا جلوه می‌کرد؛ زیرا رنگ آنها زرد طلایی بود. ابن زبیر دو در برای کعبه قرار داد که از یک در وارد و از درِ دیگر خارج می‌شدند. خانه کعبه تا کشته شدن عبداللَّه بن زبیر به همین شکل باقی بود.
(1)
پس از آن، حَجّاج مکّه را فتح کرد و به دستور عبدالملک مروان کعبه را ویران ساخت و آن را به صورت پیش از بنای ابن زبیر در آورد و ابن رسته در ارتباط با مطلّا کردن ناودان کعبه و در قاب طلا گرفتن لوحی که در درون کعبه بود، و تغییرات بعدی به تفصیل سخن گفته است.
ابن رسته نوشته است: تمام سنگهای مرمر سفید و سرخ و سبزی که درون کعبه را پوشانده بود، و لیدبن عبدالملک فراهم آورده است. او اول کسی است که خانه کعبه را با سنگ مرمر زینت داد و مساجد را زیور بندی کرده. (2)
به فرمان محمد امین فرزند هارون الرشید، تزییناتی در در و دیوار کعبه انجام شد.
پس از آتش‌سوزی مهیب کعبه، ابن زبیر حجرالأسود را که چند تَرَک برداشته بود، محکم کرد ولی چون نقره‌ها نازک شده و سنگ تکان خورده بود، هارون‌الرشید که در سال 189


1- 1- ابوالحسن علی بن حسن مسعودی، مروج الذّهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، ج 2، ص 87.
2- 2- اعلاق النفسیه، ص 47.

ص: 63
حج عمره گزارد، فرمان داد تا رکنی را که حجرالأسود بر آن نصب است با الماس از بالا و پایین سوراخ کنند. سپس نقره مذاب در آن بریزند و همان نقره‌هاست که تا به امروز باقی مانده و سنگ را در جای خود ثابت نگهداشته است.
نویسنده گفته است: اوّل کسی که برای چاه زمزم سنگ مرمر و پنجره به کاربرد ابوجعفر منصور بود که در زمان خلافت خود انجام داد.
آنگاه مهدی در عهد خلافت خویش کار ابوجعفر را تعقیب کرد، سپس محمد بن فرج رخّجی درسال 220 زمان خلافت معتصم آن را دگرگون ساخت و بر تمام بالای چاه گنبدی از چوب ساج پوشاند و روی آن را زیور بندی کرد و از داخل گنبد را مذهّب ساخت.
(1)
ابن رسته می‌نویسد: در طی قرون متمادی که مردم به حج رفته و رمی جمره کرده‌اند، هیچ تغییری در محل رمی پیدا نشده و اگر محل شگرف و اعجوبه نمی‌بود، باید تاکنون به صورت کوهی در می‌آمد. حال آنکه سیل هرگز آنجا را نمی‌شست و مردم از آنجا سنگ بر نمی‌گرفتند. (2)

2- الاصنام؛

ابو منذر هشام بن محمد کلبی (متوفای سال 204 ه.) با نگارش کتاب الاصنام، پیشینه بت پرستی را با استناد به مدارک معتبر مشخص کرده است. او از قرآن کریم، احادیث و روایاتی که با دو واسطه به ابن عباس می‌رسد بهره برده است و مآخذ مهم در الأصنام عبارتند از: آگاهانی همچون ابو صالح باذان، بنده آزاد شده امّ‌هانی که ابن سعد در کتاب طبقات وی را از محدّثان ثقه شمرده است و شرقی بن القطامی (متوفای سال 155 ه.) موسوم به ولید بن حصین بن حبیب بن جمال کلبی مکنّی به ابوالمثنی که از راویان اخبار و انساب عرب بوده و ابو مسکین حرّبن مسکین از موالی قبیله نخع که ابوالفرج اصفهانی در کتاب «اغانی» بیش از ده مورد به اقوال او استناد جسته و محمد بن سائب که پدرش در علم تاریخ و انساب و تفسیر و حدیث شهرتی داشته و ثعلبی و ابن


1- 1- اعلاق النفسیه، ص 55.
2- 2- همان ص 68.

ص: 64
عساکر در تفسیر و تاریخ خود و نیز شهرستانی در «الملل و النحل» که از تاریخ اوس و خزرج و وابستگان آنها بیش از همه مطلع و بر چگونگی حجّ قبایل واقف بوده و اعمال آنها را در مواقف و مراسم زیارت منات به هشام گفته است.
کلبی می‌گوید: نخستین پایه بت پرستی را یکی از فرزندان قابیل گذاشت. وی ماجرا را بدین مضمون آورده: آدم علیه السلام را پس از مرگش در مغاره‌ای دفن کردند- در همان کوه «نوذ» که آدم از بهشت برآن فرود آمد.
(1) فرزندان شیث به زیارتش می‌آمدند و فرزندان قابیل به آن راه نداشتند. یکی از فرزندان قابیل به دیگران گفت: چون شما از آن مرقد بهره‌ای ندارید من برای شما زیارتگاهی درست می‌کنم‌که از رفتن به محلّ مرقد بی‌نیاز باشید. برای ایشان بتی تراشید تا به زیارتش بروند! و او اول کسی است که بت تراشید. (2)
کلبی گفته است «وَدّ»، «سُواع»، «یَغُوث»، «یَعُوق»، «نَسر» از مردمان صالح بودند و همه در یک ماه مردند، خویشاوندان آنها بر آنها سوگوار بودند، مردی از فرزندان قابیل برای آنها پنج مجسّمه به شکل خودشان ساخت و مردم به زیارت آن مجسّمه‌ها می‌آمدند. در نسل سوّم کراماتی هم به آنها نسبت می‌دادند و آنها را شفیع می‌دانستند، در نتیجه به پرستش آنها پرداختند تا اینکه خداوند ادریس را به پیامبری فرستاد ولی دعوت او را نپذیرفتند و تا زمان نوح به بت پرستی خود ادامه دادند و با توفان از میان رفتند.
مالک که مرد شریفی بوده، پیش از اسلام حرمت بت را شکست. و علی علیه السلام به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله بت قبیله طی به نام «فَلْس» را شکست و در هم ریخت و دو شمشیری را که بر آن بت آویخته بودند، برداشت و خدمت پیامبر برد. پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا شمشیر را به کمر بست و سپس به علی علیه السلام بخشید و علی علیه السلام آن را بر میان بست.
در الأصنام آمده است که پیش از اسلام کعبه‌هایی بوده است؛ از جمله آنها کعبه نجران متعلّق به بنی‌حارث پسر کعب بوده، لیکن بعضی گفته‌اند: آن ساختمان عبادتگاه نبوده بلکه کاخ بوده است.


1- 1- مرقد آدم رابعضی در غاری درکوه ابوقبیس دانسته‌اند، مروج الذهب، ج 1، ص 29.
2- 2- الاصنام تنکیس الاصنام تاریخ «پرستش عرب به وسیله عرب پیش از ظهور اسلام» ابومنذر هشام بن‌محمد کلبی، ترجمه سیدمحمد رضا جلالی نائینی، تهران 1364، چاپ دوم، نشرنو، ص 147.

ص: 65
قبیله ایاد در بین کوفه و بصره کعبه‌ای داشته‌اند که محلّ اجتماع مهمّی بوده و محتمل است آن هم بُعد عبادی نداشته باشد.
مردی از قبیله «جهینه» به نام عبدالدار، پسر حدیب به قوم خود پیشنهاد ساختن کعبه‌ای را داد تا با کعبه مکه برابری کند و عربها را به آن متمایل سازد، ولی قوم وی پیشنهادش را رد کردند.
«بس» خانه‌ای بوده متعلق به غَطَفان که ظالم پسر اسعد آن را ساخته است. گویند علّت ساختن این خانه توسط وی آن بود که وی دید قریش پیرامون کعبه طواف می‌کنند و سعی بین صفا و مروه انجام می‌دهند و لذا خانه کعبه را اندازه گرفت و سنگی دیگر از صفا و سنگی از مروه به سوی قوم خود برد و در آنجا خانه‌ای در ابعاد کعبه ساخت و آن دو قطعه سنگ را به جای صفا و مروه در نظر گرفت و بدین ترتیب خود و قومش را از گزاردن حج کعبه در مکّه بی‌نیاز کرد!
(1) ولی زهیر پسر کلبی به همراه گروهی بر او و قبیله‌اش شوریدند، کعبه‌اش را ویران کردند و خودش را کشتند.
ربّه (الربّه): خانه دیگری بوده که بت لات در آن قرار داشته است و قبیله ثقیف در طائف آن را می‌پرستیده‌اند و آن را با کعبه برابر می‌شمرده‌اند! پس از آنکه مسلمانان بر آنها پیروز شدند و آنها به اسلام گرویدند، مغیره آن را در هم کوبید. (2)

3- اخبار مکه؛

اشاره

از عمده کتابهایی است که در قرن سوم، در ارتباط با حج و کعبه و دیگر متعلّقات آن نوشته شده و نویسنده آن ابوالولید محمد بن عبداللَّه بن احمد ازرقی، (متوفای حدود نیمه قرن سوم، 250 ه. ق.) است و دکتر محمود مهدوی دامغانی آن را به فارسی ترجمه کرده است.
بیشترین روایات که در این کتاب آمده، درباره فضیلت کعبه، حجرالأسود، مقام ابراهیم و حجر اسماعیل علیهما السلام و این قبیل مسائل تاریخی و اماکن متبرّکه است. این کتاب در ارتباط با کیفیّت و فلسفه حج مطلب قابل توجهی ندارد، جزاینکه به برخی از اعمال


1- 1- الاصنام، ص 162 به نقل از تاج العروس.
2- 2- همان، ص 165.

ص: 66
تنها از نظر ظاهر و اینکه؛ مثلًا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله انجام داده و دیگران به تبعیّت از آن حضرت انجام داده‌اند، اشاراتی کرده است.
به منظور آشنایی بیشتر با محتویات این کتاب بعضی نکات آن را به اختصارمی‌آوریم:
ازرقی خانه کعبه راپانزدهمین خانه مقدس دانسته و نوشته است: از قول پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: این خانه کعبه پانزدهمین خانه است، هفت کعبه درآسمانها تا عرش و هفت کعبه هم در طبقات زیر زمین، که برابر عرش قرار گرفته و هر یک از این کعبه‌ها حرمی دارند، و نیز زائرانی که به زیارت آنها می‌روند.
(1)
مؤلف گفته است: پیش از آفرینش زمین و آسمانها، کعبه همچون حباب و خاشاکی بر روی آب بود و زمین از زیر آن گسترش یافت. این مطلب را به عبارتهای دیگر نیز نقل کرده است. و نیز گوید: در آیه 110 سوره آل عمران، منظور از واژه «بکّه» مسجد است که موجب هدایت جهانیان می‌باشد و خداوند موضع مکّه را بیت خود نامیده است.
پیش از آنکه کعبه در روی زمین ساخته شود- هر چند خانه‌های دیگری پیش از آن ساخته شده بود- به فرمان پروردگار هر روز هفتاد هزار فرشته بر گرد بیت المعمور طواف می‌کردند و دیگر هرگز به آنجا باز نمی‌آمدند (نوبت به آنها نمی‌رسید). پس ازآن، خداوند به فرشتگان فرمود که برای من همانند این خانه خانه‌ای در روی زمین بسازید و به خلق خود در زمین فرمان داد بر گرد آن طواف کنند؛ همانگونه که فرشتگان پیرامون بیت‌المعمور طواف می‌کنند. فرشتگان نیز به زیارت و طواف کعبه می‌آیند.
خداوند آدم علیه السلام را از بهشت به زمین فرستاد و او با راهنمایی جبرئیل کعبه را ساخت. ازابن عباس نقل شده است: «نخستین کسی که اساس خانه کعبه را نهاد و در آن نمازگزارد و برگِرد آن طواف کرد آدم علیه السلام بود.
هم او گفته است: خداوند که دلتنگی وگریه‌های آدم علیه السلام را مشاهده می‌کرد با فرستادن خیمه‌ای از بهشت او را تسکین و دلداری داد، آدم آن خیمه را در محلّ کنونی


1- 1- ابوالولید محمد بن عبداللَّه بن احمد ازرقی، «اخبار مکّه و ماجاء فیها من الآثار»، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، چاپ اوّل 1368 چاپ و نشر بنیاد، ص 29.

ص: 67
کعبه قرار داد و این پیش از آن بود که کعبه ساخته شده باشد، خیمه از یاقوتهای سرخ بهشت بود که در آن سر شمعدان زرّین از زرهای بهشت قرار داشت و پرتوی از پرتوهای بهشت در آن فروزان بود. حجرالأسود را هم با همان خیمه فرو فرستاد و آن یاقوتی سفید بود از بهشت و آدم علیه السلام بر آن می‌نشست و چون آدم در مکّه ساکن شد فرشتگان از آن خیمه پاسداری می‌کردند و دیگر ساکنان زمین را که جن و شیطانها بودند، از نزدیک شدن به آن منع می‌کردند.
(1)
خیمه آدم پابرجا و استوار بود تا زمانی که مرگ او فرا رسید، آنگاه خیمه به آسمان برده شد. فرزندان آدم در جای آن خیمه، خانه کعبه را از گِل و سنگ ساختند و همیشه آبادان بود. توفان نوح آن را ویران کرد ولی آثار آن برجا بود تا اینکه خداوند ابراهیم علیه السلام را مأمور بنای کعبه کرد و با فرستادن و ثابت نگهداشتن ابری بر روی محلّ بنای کعبه، محدوده آن را به حضرت ابراهیم علیه السلام نمود، ابراهیم علیه السلام دیوارها را به اندازه قامت مردی بالا برد.
ازرقی روایت دیگری نیز در این خصوص نقل کرده که از جهتی با روایات دیگر متناقض است؛ زیرا دراین روایت گفته شده که خیمه بهشتی تا توفان نوح پابرجا بوده و در آن زمان به‌آسمان برده شده‌است و فقط پایه‌های آن برجا مانده. ازطرفی می‌نویسد:
کعبه دوهزار سال قبل از آدم علیه السلام وجود داشته است. ازرقی این سخنان را از زبان فرشتگان نقل کرده‌است. (2)
به هر حال وقتی آدم علیه السلام کعبه را ساخت، به عنوان مزد زحمت خود از خداوند خواست فرزندان او راکه به حج می‌آیند وبه گناهان خود اعتراف می‌کنند وبه درگاه خداتوبه می‌کنند، مورد عفو و رحمت خود قرار دهد. خداوند فرمود: ای آدم، تو را بخشیدم و از ذرّیه تو هرکس ازایشان که به این خانه آید و به گناه خویش اعتراف کند و از تکرار گناه خودداری نماید می‌آمرزم.
ازرقی معتقد است که سنّت طواف را حضرت آدم علیه السلام معمول کرد. اوکه از بهشت


1- 1- اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، ص 30.
2- 2- همان، ص 32.

ص: 68
فرود آمد هفت بار طواف کرد سپس مقابل درِ کعبه دو رکعت نماز گزارد.
به نقل ازرقی آدم علیه السلام هفتاد بار پیاده حج گزارد و فرشتگان او را در حین طواف ملاقات کردند و گفتند: حجّ تو مقبول باد! ما دو هزار سال پیش از تو حج کردیم. آدم علیه السلام پرسید: شما در طواف خود چه می‌گویید؟ گفتند: «سبحان‌اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الّا اللَّه واللَّه اکبر» سر می‌دهیم. آدم علیه السلام گفت: «لا حَولَ و لا قُوَّة الّا باللَّه» را هم اضافه کنید.
فرشتگان ابراهیم علیه السلام را نیز حین طواف دیدند و به او سلام کردند، ابراهیم پرسید شما در حین طواف چه می‌گویید؟ آنها آنچه پیش از ملاقات با آدم می‌گفتند و آنچه را پس از آن می‌گفتند بازگو کردند، ابراهیم علیه السلام گفت: بر آن «العَلِیّ العَظِیم» را هم بیفزایید.
(1)
ازرقی می‌گوید: کعبه در توفان نوح منهدم شد ولی آثار آن تا زمان حضرت ابراهیم به صورت پشته‌ای سرخ رنگ باقی بود، مردم حدود آن را می‌دانستند و اشخاص ستمدیده و آنان که در جستجوی پناهگاهی بودند، از گوشه و کنار به آنجا می‌آمدند و دعا می‌خواندند و غالباً حاجاتشان برآورده می‌شد و مردم در همانجا حج می‌گزاردند.
ازرقی ادامه می‌دهد: مقام ابراهیم سنگی است که آن حضرت بر رویش می‌ایستاد و دیوارهای کعبه را بالا می‌آورد و آن سنگ را گردخانه می‌گرداند. وی از ابن عباس نقل کرده که چون ابراهیم علیه السلام بر روی سنگ می‌ایستاد به مقام ابراهیم معروف شد.
وقتی خداوند به ابراهیم علیه السلام فرمان ساختن کعبه را داد، سکینه‌ای به صورت ابر فرستاد و آن بر بالای محلّ کعبه ایستاد و همانند انسان با ابراهیم سخن گفت که: ای ابراهیم، زمینی به اندازه من انتخاب کن، نه کمتر و نه بیشتر، و اساس را بر آن قرار ده، آن مقدار همان است که بکّه است و حوالی آن مکّه.
در ارتباط با وجوه نامگذاری مکّه و کعبه و متعلّقات آن، ازرقی مطالبی نوشته که نقل آنها موجب اطاله کلام است. او نامهای مکه را به این شرح برشمرده است: «مکّه»، «بکّه»، «امّ رحم»، «ام القری»، «الباسّه»، «البیت العتیق»، «الحاطمه» (2) و «باسّه»؛ یعنی چون


1- 1- اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، ص 37.
2- 2- «از آن جهت الحاطمه گفته شده که هر کس نسبت به آن بی حرمتی کند نابود می‌شود.»

ص: 69
ظلم و ستم کنند، ایشان را به شدّت از خود می‌راند. گفتنی است که در قرآن نامهای: مکّه، بکّه، ام القری بلد الأمین و بیت عتیق آمده است.
مؤلف در ارتباط با آیات 91 و 92 سوره آل عمران که می‌فرماید:
«همانا نخست خانه‌ای که بنا شد برای مردمان، آن است که در مکّه واقع است. با خیر بسیار است و راهنمایی برای جهانیان در آن خانه است، نشانه‌های روشن و نشان پای ابراهیم، و هر که وارد آن خانه شود ایمن گردد.»
از علی علیه السلام نقل کرده که فرمود: منظور این نیست که نخستین خانه معمولی باشد یا نخستین پرستشگاه؛ زیرا نوح علیه السلام پیش از ابراهیم در خانه‌هایی می‌زیسته و عبادت می‌کرده است و همچنین بود ابراهیم علیه السلام خانه کعبه نخستین خانه‌ای است که در آن برای مردم نشانه‌های روشن قرار داد؛ چون مقام ابراهیم و هر که در آن خانه درآید در زینهار است. و فرموده است که وقتی ابراهیم مأمور ساختن خانه شد نمی‌دانست آن را در کجا و چگونه بنا کند، خداوند او را راهنمایی کرد و جبرئیل حجرالأسود را برای ابراهیم علیه السلام آورد.
(1)
خانه‌ای که ابراهیم ساخت بعدها ویران شد و توسط عمالقه و جرهمی‌ها و قریش برای بار سوم تجدید بنا گردید.
ازرقی باچند واسطه از قتاده نقل‌کرده‌که: ابراهیم واسماعیل علیهما السلام خانه رانساختند، چون مالی نداشتند و کسی هم به آنهاکمک نکرد، آنهافقط نشانه گذاشتند و برآن طواف کردند» (2)
ابراهیم علیه السلام در میانه خانه و طرف راست آن، چاهی حفر کرد که در واقع خزانه کعبه بود. مردم هدایای کعبه را در آن می‌نهادند، بعدها عمرو بن لحیّ بت هبل را که مورد پرستش قریش بود، در کنار همان چاه نصب کرد.
مؤلّف گفته است که آدم علیه السلام پیش از ابراهیم علیه السلام تمام ارکان خانه را هنگام طواف


1- 1- اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، ص 54، «پیش از این گفتیم که در توفان نوح حجرالأسود بر روی کوه ابوقبیس قرار گرفته بود.»
2- 2- همان، ص 51.

ص: 70
لمس می‌کرد. ابراهیم علیه السلام همه ساله به حج می‌رفت و نیز برخی از پیامبران وقتی امّتشان هلاک می‌شدند، به مکّه می‌رفتند و درآنجا به پرستش خدا می‌پرداختند و در مکّه رحلت می‌کردند.
او می‌گوید: آرامگاه 99 پیغمبر که در مکه درگذشته‌اند، در حّد فاصل رکن حجرالأسود تا مقام ابراهیم و چاه زمزم واقع شده است؛ از جمله آنها است: نوح، شعیب، هود، صالح و اسماعیل.
حضرت موسی علیه السلام سوار بر شتری سرخ موی به حج آمد و دو جامه پنبه‌ای برتن داشت یکی ازار و دیگری رداء و طواف کعبه و سعی بین صفا و مروه را به جای آورد.

پیامبران حج‌گزار

ازرقی گفته است: هفتاد و پنج پیامبر، همگی حج و طواف کرده‌اند و در مسجد خیف نماز گزارده‌اند. خداوند هر پیامبری را که پس از ابراهیم علیه السلام مبعوث کرد حج گزاردند. او به نقل از ابن عبّاس گفته است: درّه رحا را هفتاد پیامبر که به حج آمده‌اند، طی کرده‌اند، در حالی که همگی جامه پشمی بر تن داشته، بر شتران سرخ موی ماده سوار بوده‌اند و لگامهای شترانشان ریسمانهای کنفی بوده است و در مسجد خیف نماز گزارده‌اند.

تلبیه پیامبران‌

تلبیه حاجیان متفاوت بوده است؛ از جمله یونس بن مَتی می‌گفت: «گوش به فرمانم ای گشایش دهنده، بر طرف کننده دشواریها، گوش به فرمان!»
حضرت موسی علیه السلام می‌گفت: «گوش به فرمانم، من بنده تو هستم، گوش به فرمان، گوش به فرمان.»
عیسی مسیح علیه السلام می‌گفت: «گوش به فرمانم، من بنده تو هستم، گوش به فرمان، گوش به فرمان تو هستم، من بنده تو و پسر کنیز توام که او دختر دو تن از بندگان تو است، گوش به فرمان.»

امّتهایی که در مکّه درگذشته‌اند

ص: 71
از وهب بن منبّه نقل شده که صالح قوم خود را به ترک سرزمین خویش و پناه بردن به حرم تشویق کرد و آن‌ها از او اطاعت کرده آماده حج شدند، لباس احرام پوشیدند، سوار بر شتران سرخ موی ماده، آهنگ حج کردند و درمکّه ماندند و همانجا بودند تا درگذشتند.
هود و شعیب نیز قوم خود را به همین طریق تشویق کردند و آنها هم همینگونه رفتار کردند.

خداوند متعهد روزی مردم مکّه است‌

از مطالب جالب توجّهی که در اخبار مکّه نقل شده، این است که: در مقام ابراهیم نوشته‌ای پیدا شد که در آن نوشته شده بود: «این بیت‌اللَّه الحرام در مکّه است، خداوند روزی مردم آن را از سه راه می‌رساند و گوشت و آب و شیر برای مردم آن، برکت داده شده است و نخستین کسی هم که در آن آمده آن را حرم قرار داده است. (1)

سنگ نبشته حجر اسماعیل‌

در حجر اسماعیل سنک نبشته‌ای پیدا شدکه در آن درباره آفرینش «حجر» چنین نوشته بود:
«من خداوند، دارنده کعبه محترم هستم، آن را به هنگام آفرینش خورشید و ماه را آفریدم و توسط هفت پادشاه، که همگی بر دین حنیف هستند، استوار و احاطه کردم، پا برجاست تا هنگامی که دو کوه آن پا برجاست و در گوشت و آب برای اهل آن برکت داده شده است.»
از ابن عباس نقل شده است که: وقتی کعبه را برای تجدید بنا ویران کردند، به پایه‌هایی رسیدند که ابراهیم علیه السلام نهاده بود، بر یکی از سنگها نوشته بود:


1- 1- اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، ص 64.

ص: 72
«من پروردگار دارنده بکّه هستم، از آن روز که آسمانها و زمین و خورشید و ماه و این دو کوه را آفریدم، آن را حرم قرار دادم و آن را با هفت پادشاه که همگی بر آیین حنیف هستند، احاطه و استوار ساختم.»
(1)

دو سند مسین‌

یحیی بن عباد بن عبداللَّه بن زبیر از پدرش نقل کرده است که: وقتی چاه درون کعبه را باز کردیم میان آن، دو قطعه مس به اندازه تخم شتر مرغ یافتیم، بر یکی نوشته بود: «این جا بیت‌اللَّه الحرام است که خداوند به مردم آن عبادت را ارزانی داشته است و هر کس که برای بار نخست وارد آن می‌شود نباید بدون احرام باشد و آن را منطقه حِلّ بداند» و بر قطعه دیگر فرمان برائت جستن از فلان قبیله از قبایل عرب نوشته شده بود ...

اولین خونریزی در مکّه‌

سرپرستی کعبه را پس از ابراهیم علیه السلام فرزندش اسماعیل بر عهده داشت، پس از درگذشت اسماعیل فرزندش ثابت عهده‌دار شد. پس از فوت او، مضاض بن عمرو جُرهمی پدر بزرگ مادری ثابت سرپرستی کعبه را به دست گرفت. در زمان تولیت مضاض، جنگی بین او و سمیدع در گرفت و سمیدع کشته شد و این اوّلین خونریزی در مکّه بود.

حرمت کعبه در عمل‌

جرهمیها حرمت کعبه را شکستند و حتّی در درون کعبه زن و مردی در هم آمیختند و خداوند هر دو را به سنگ مبدّل ساخت. مضاض که شاهد خلافهای جرهمیها بود مجسّمه دو آهوی زرّین و شمشیرهای قلعی را که در کعبه بود برداشت و در چاه زمزم زیر خاک پنهان کرد. آب زمزم بر اثر گناهان جرهمیها خشک شده بود.
ثعلبه با جُرهمیها جنگید و آنان را مغلوب کرد و یک سال در مکّه ماند ولی قوم او


1- 1- اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، ص 65.

ص: 73
دچار تب شدند. شخصی به نام طریفه آنها را به ترک مکّه تشویق کرد و هر گروه از آنها به ناحیه‌ای رفتند.
در دوره تولیت جُرهمیها سیلی جاری شد و کعبه را ویران کرد، جُرهمیها آن را به همان صورت اوّلیّه ساختند، بعدها جرهمیها حرمت کعبه را شکستند؛ از جمله پنج تن با هم قرار گذاشتند که موجودی چاه خزانه کعبه را سرقت کنند. در آن جریان یکی از آنها کشته شد و بقیّه گریختند.

وجه نامگذاری کعبه به «بیت العتیق»

گفته‌اند چون کعبه همواره از تسلّط و چیره شدن ستمگران در امان بوده، به «بیت عتیق» مشهور گشته است. بعضی این نام را به جهت قدمت آن دانسته‌اند.

داوری یعمربن عوف‌

عمرو بن لُحی و فرزندانش پس از او پانصد سال سرپرست کعبه بودند تا اینکه حُلَیْل سرپرست کعبه شد و قصیّ بن کلاب دختر او را به همسری گرفت. حُلیل کلید کعبه را پس از خود به قصیّ که دامادش بود سپرد تا از طرف همسرش «حُبّی به امور کعبه رسیدگی کند. پس از مرگ حُلیل، قبیله خزاعه از تسلیم این کار به قصیّ خودداری کردند و کلید کعبه را از «حُبّی گرفتند. قصیّ برای باز پس گرفتن کلید، از قبیله خود یاری طلبید و جنگی درگرفت و عدّه‌ای از طرفین کشته شدند. سپس پیشنهاد صلح داده شد و مردم در کنار کعبه اجتماع کردند، یعمر بن عوف که مرد شریفی بود به حکمیّت برگزیده شد و برخاست و گفت: «من همه خونهای ریخته شده میان شما را باطل اعلام می‌کنم و زیر پا می‌نهم و هیچ کس را در این مورد بر کس دیگری حقّی نیست و من حکم می‌کنم که قصیّ پرده دار کعبه باشد و سالار مکّه، بدون آنکه خزاعه را بر آن حقّی باشد؛ زیرا حُلیل این سمت را به او واگذاشته است ... قبیله خزاعه هم، کار اداره کعبه را به او واگذار کردند و قصیّ‌بن کلاب پرده‌داری کعبه را بر عهده گرفت. (1)


1- 1- برای اطّلاع از روایات دیگر درباره این موضوع، نک: مروج الذهب، ج 1، ص 420.

ص: 74
قصیّ مسؤولیّتهای کعبه و مکّه و آنچه را که مربوط به امور حج و حجّاج بود بین دو فرزندش تقسیم کرد؛ پرده داری، سرپرستی دارالندوه و پر چمداری را به عبدالدّار داد و سقایت حجّاج و رفادت و قیادت آنها را به عبد مناف محوّل کرد.

انحراف از دین حنیف ابراهیم علیه السلام‌

وقتی فرزندان اسماعیل و جرهمیها به جستجوی زندگی بهتری در اطراف و اکناف پراکنده شدند، هر کس از مکّه خارج می‌شد قطعه سنگی از حوالی مکّه به عنوان تیمّن و تبرّک و بزرگداشت منطقه حرم با خود می‌برد و هر جا می‌رفتند آن سنگها را در جایی قرار می‌دادند و به یاد کعبه و حجرالأسود به طواف آن مشغول می‌شدند و چون سالها بر این منوال گذشت، اصل و فلسفه احترام به این قطعه سنگها از خاطرها محو شد و به جای آیین حنیف ابراهیمی بت پرستی رواج یافت و مردم به همان گمراهی کشانده شدند که پشینیان آنها پیش از حضرت ابراهیم بر آن بودند.
همزمان با آن، عده‌ای نیز طبق سنّت ابراهیم بر کعبه احترام می‌گذاشتند و بر گرد آن طواف می‌کردند و حج و عمره می‌گزاردند.

اوّلین منحرف‌

لُحی را نخستین کسی دانسته‌اند که دین حنیف ابراهیم را دگرگون کرد و یکی از شُعرای جرهمی را که بر رفتار او ایراد گرفته بود از مکّه اخراج کرد و برای اوّلین بار بتها را بر پا ساخت. پس از او عمرو بن لحّی بت پرستی را رواج داد. و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: من عمرو بن لُحّی را در معراج دیدم که روده‌های خود را در آتش می‌کشید و بر سرش پوستینی از آتش بود. (1)

اساف و نائله‌

به طوری که پیش از این گفتیم «اساف» و «نائله» نام زن و مردی بوده که در درون


1- 1- اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، ص 95.

ص: 75
کعبه مرتکب عمل ناشایستی شدند و تبدیل به سنگ گشتند و آنگاه یکی بربالای کوه صفا و دیگری بربالای کوه مروه قرار گرفتند. وقتی که قُصیّ سالار مکّه شد آنها را از صفا و مروه برداشت و یکی را در کنار کعبه و دیگری را در کنار زمزم گذاشت. از آن پس مردم به هنگام طواف به آن دو بت دست می‌کشیدند و در پایشان قربانی می‌کردند. بدین طریق روال بت پرستی ادامه یافت و به تدریج بر تعداد بتها افزوده شد؛ به‌طوری که در فتح مکّه سیصد و شصت بت پیرامون کعبه نصب شده بود و هیچ قریشی در مکّه نبود که در خانه خود بتی نداشته باشد.
مؤلّف در مورد داستان تبّع که به قصد ویران کردن کعبه حرکت کرد و سپس با پیش آمدن حادثه‌ای از تصمیم خود پشیمان شد و نیز داستان فیل و جنبه‌های اعجاز آمیز آن، به تفصیل بحث کرده است. همانگونه که می‌دانیم واقعه فیل مدتها به عنوان مبدأ تاریخ در نزد عرب مطرح بوده است.
وی همچنین گفته است: وقتی قریش خانه کعبه را تجدید بنا می‌کردند، محّمد صلی الله علیه و آله نوجوانی بود که برای ساختن کعبه همچون دیگران سنگ می‌آورد. اولین سروشی که به محّمد صلی الله علیه و آله ندا داد همان زمان بود؛ زیرا جامه حضرت کنار رفت و سروش ندا داد که: «ای محّمد عورت خویش را بپوشان» از آن پس دیگر کسی پیامبر را برهنه ندید.
پیش از این گفتیم که در نوشته‌های ازرقی تناقض وجود دارد. او براین اعتقاد است که ماجرای حکمیّت پیامبر صلی الله علیه و آله در ارتباط با نصب حجرالأسود در سن نوجوانی اتفاق افتاده، در صورتی که در دیگر مآخذ آن را حدود سی و پنج سالگی؛ یعنی پنج سال پیش از بعثت نوشته‌اند.
(1)
البته این امکان نیز وجود دارد که قریش کعبه را در دو مرحله تجدید بنا و تکمیل کرده باشند؛ بدین صورت که پیامبر در نوجوانی همانند دیگران سنگ آورده باشد و در مرحله دوم؛ یعنی در سن سی و پنج سالگی به حَکَمیت برگزیده شده شود.

مولود کعبه‌



1- 1- اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، ص 133.

ص: 76
با وجود آنکه در مآخذ عمده؛ از جمله در جلد سوم مستدرک الصحیحینِ حاکم نیشابوری، صفحه 483 و در صفحه 69 نورالأبصار آمده است که: تنها علی علیه السلام داخل کعبه متولّد شده و جز او کسی در درون کعبه به دنیا نیامده است.
(1)
ازرقی می‌نویسد: فاخته دختر زهیربن حارث بن اسد بن عبدالعزّی، که مادر حکیم بن حِزام است، در حالی که حامله بود داخل کعبه شد، او را درد زایمان گرفت و حکیم را داخل کعبه زایید و محل وضع حمل را با آب زمزم شست و شو دادند!

بدعتهای حجّ جاهلی‌

قریش که ساکن مکّه بودند و منصبهای مهمّ در مکّه و کعبه و حج داشتند، خود را تافته جدا بافته می‌دانستند و بدعتهایی را در حج رواج دادند؛ از جمله وقوف در عرفات و حرکت از آنجا به سوی مشعر و منا را ترک کردند و حال آنکه معتقد بودند حرکت به سوی مشعر و بودن در عرفات از اعمال حج ابراهیمی است. احمسی‌ها مبدع این عمل تبعیض آمیز بودند و پس از آن هر کس را که در مکّه متولّد می‌شد در این کار شرکت می‌دادند.
از بدعتهای دیگر احسمی‌ها این بود که: هر کس- بجز خود آنها- برای بار نخست به حج می‌آمد؛ اعم از زن یا مرد، موظّف بود یا طواف خود را برهنه انجام دهد یا آنکه جامه‌ای از یک فرد احمسی عاریه بگیرد یا کرایه کند.
عمرو بن لُحّی، که از او یاد کردیم، به تلقین شیطان، حتّی تلبیه ابراهیم را تغییر داد و می‌گفت: «لبَّیکَ أَلَّلهمَّ لَبَّیک، لا شَرِیکَ لَکَ، الّا شَرِیکَ هُوَ لَکَ، تَمْلِکُهُ وَ ما مَلَک».
مردم عهد جاهلی حاجیان را گرامی می‌داشند. هاشم بن عبد مناف به مردم توصیه می‌کرد و آنها نیز با حجّاج به احترام رفتار می‌کردند، حجاج را مهمان می‌کردند، هریک به


1- 1- اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، ص 140 زیر نویس از مترجم دکتر مهدوی دامغانی.

ص: 77
نسبت قدرت مالی خود مقداری از هزینه را تأمین می‌کردند و در اختیار قصیّ قرار می‌دادند و او روزهای حج در مکه، منا و عرفات برای حجاج غذا فراهم می‌آورد، به این کار «رفاده» می‌گفتند و تا قرن سوم، که زمان تألیف اثر توسّط ازرقی است، برقرار بوده است.

پوشش کعبه‌

در صفحات پیشین گفتیم: اوّلین کسی که بر کعبه جامه پوشانید، تُبَّع (اسعد حِمْیَری) است، پیامبر صلی الله علیه و آله به همین جهت ناسزا گفتن به او را منع کرد.
عبدالملک مروان همه ساله پرده کعبه را که از دیبا تهیّه می‌کرد، ابتدا به مدینه می‌فرستاد و یک روز آن را بر روی ستونهای مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله می‌انداختند سپس به مکّه می‌فرستادند تا این که در روز ترویه (هشتم ذی حجّه) پوشش کعبه با تشریفات خاص خود انجام می‌شد.
در دوره حکومت مأمون و به دستور او، پرده‌ای از دیبای سفید بافتند و بر کعبه پوشاندند و از آن پس هر سال سه بار کعبه را می‌پوشاندند: 1- روز هشتم ذی حجّه با پرده دیبای سرخ 2- روز اوّل ماه رجب با پرده قباطی 3- روز بیست و هفتم رمضان با پرده دیبای سفید که مأمون دستور داده بود. در این پوشش‌ها به دستور متوکل تغییراتی داده شد که شرح آن موجب اطاله کلام است. علاقمندان می‌توانند در این زمینه به کتب تاریخی بنگرند.

بیرون آوردن پرده کعبه‌

نخستین کسی که پرده‌های سالهای قبل کعبه را بیرون آورد و بین زائران و حاجیان تقسیم کرد، عمربن خطّاب بود. زائران آن پرده‌ها را بر روی درختان پهن می‌کردند و زیر سایه آن می‌نشستند. در دوره اسلامی چون هزینه تهیه پوشش کعبه از بیت‌المال پرداخت می‌شد، پوششهای فراوان دوران جاهلی که از انواع مختلف چرم و انواع پارچه‌هابود، زیادی به نظر می‌رسید از این‌رو آنها را از کعبه جدا می‌کردند.

نخستین توسعه مسجد الحرام‌

ص: 78
ازرقی گوید: نخستین توسعه مسجد الحرام به دستور مهدی خلیفه عباسی که در سال 160 هجری به حج آمده بود آغاز شد. او در این باره به سخن چند تن از پیران مکّه استناد کرده است.
لازم است اضافه کنیم این توسعه‌ها از زمانی است که مسجد الحرام در حصار قرار گرفت؛ زیرا پیشتر دیوار نداشته و خانه‌های مردم از هر طرف به آن پیوسته بوده است.
برای اوّلین بار عمربن خطّاب خانه‌هایی را خرید و خراب کرد و بر مسجد الحرام افزود.
بعضی از صاحبان خانه‌ها در ابتدا بهای خانه‌های خود را نگرفتند و راضی به فروش نبودند لیکن سرانجام وجوه آنها را که عمربن خطاب در بیت‌المال نگهداشته بود گرفتند؛ زیرا عمر به آنها گفته بود: شما در حریم کعبه خانه ساخته‌اید نه اینکه کعبه در حریم خانه‌های شما ساخته شده باشد. و بدین ترتیب دیوار کوتاهی بر اطراف مسجدالحرام کشیده شد.
در دوره خلافت عثمان، بر جمعیت مسلمانها افزوده شد و او نیز به توسعه مسجدالحرام پرداخت، خانه‌هایی را خرید و ضمیمه مسجد کرد. توسعه ابن‌زبیر پس از این دو توسعه است و پس از آن عبدالملک مروان مسجد را مرمّت کرد ولی چیزی بر آن نیفزود. عبدالملک اوّلین کسی است که ستونهای مرمر را به مسجدالحرام آورد و برای آن سقفِ یک پارچه‌ای ساخت و با چوب ساج آراسته، آنها را پوشانید.
پس از او منصور عباسی در طی سه سال (از سال 137 تا 140 ه. ق.) از قسمت معروف به شامی که در سمت دارالندوه و دارالعجله است، مسجد الحرام را توسعه داد، با این توسعه مساحت مسجد الحرام بیش از دو برابر شد.
از تحقیق وتفحّص در متون تاریخی چنین استنباط می‌شودکه کعبه ده بار توسط افراد ذیل ساخته و تجدید بنا شده است: 1- فرشتگان 2- آدم علیه السلام 3- شیث‌بن آدم علیه السلام 4- ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام، 5- عمالقه، 6- جُرهمیان، 7- قصی بن کلاب، 8- قریش، 9- عبداللَّه بن زبیر 10- حَجّاج.
علاوه بر این ده مورد، برای یازدهمین بار در زمان حکومت سلطان مراد فرزند
ص: 79
سلطان احمد امپراتور عثمانی نوسازی شد؛ زیرا در اوایل قرن 11 سیلی جاری شد که به داخل کعبه نفوذ کرد و دیوارهای شرقی و غربی شکاف برداشت و دیوار حجر اسماعیل در حال ریزش بود. چون از ویران کردن و بازسازی کعبه ممانعت کردند، به دستور سلطان، کمربند مسینِ زر اندود به هزینه هشتاد هزار دینار به دور کعبه کشیدند.
در نوزدهم شعبان 1039 سیل مهیبی جاری شد که حدود هزار تن کشته شدند. آب همه جا را فراگرفت و دیوار شامی کعبه فرو ریخت و دیوار شرقی را خراب کرد و قدری از دیوار غربی هم فرو ریخت و مقداری هم از سقف ریزش کرد. ابزارها و هزینه‌های لازم برای مرمّت و ساختن کعبه از جانب سلطان رسید و کار بازسازی کعبه انجام شد.
(1)
در سال 802 حریقی در مسجد الحرام رخ داد، برقوق پادشاه مصر آن را تجدید بنا کرد و پس از آن بارها ترمیم و تعمیر شد تا اینکه سلطان سلیم عثمانی فرمان داد مسجدالحرام را تخریب و تجدید بنا کنند بدون سقف چوبی.
کار در 979 شروع و در 984، زمان حکومت سلطان مراد سوم فرزند سلطان سلیم، به پایان رسید.
در دوره حکومت سعودی، از 1375 تا 1385 ه. ق. توسعه‌های گوناگونی در قسمتهای مختلف و طی سه برنامه داده شده است؛ به طوری که مساحت 29127 متر مربعیِ قبل از توسعه مسجدالحرام به 160168 متر مربع افزایش یافت. گفتنی است که این مساحت، مجموع رواقها و طبقات مسعی را در بر می‌گیرد.
نویسنده اخبار مکه به بسیاری از مسائل مربوط به مکّه و کعبه و حج و دیگر موارد مربوط، اشاراتِ فراوانی کرده است؛ از جمله از اولین کسی که برای رفاه طواف کنندگان چراغ روشن کرده نام برده است، از سیلهای جاری شده که خساراتی به کعبه و مسجدالحرام وارد کرده مطالبی‌آورده و از مجموع گفته‌های او و همچنین طبری، ابن‌اثیر، مسعودی، فاکهی، سنجاری، ایوب صبری، ابراهیم رفعت پاشا و ... استنباط می‌شود که حدود هشتاد و پنج سیل در مکه جاری شده و بسیاری از آنها حُجاج و افراد معمولی و


1- 1- شرح بیشتر و روز به روز پیشرفت کار را می‌توان در صفحات 281- 267 اخبار مکّه دید.

ص: 80
اموال آنها را باخود برده و بعضی از آنها رابه هلاکت رسانده‌است.
(1)

حوادث گوناگون خارق العاده‌

ازرقی نوشته است: گروهی از مردم دوره جاهلی در کنار کعبه سوگند دروغ خوردند و در راه سنگ بزرگی منفجر شد و پنجاه تن از آنها را کشت.
و نیز از پرنده‌ای می‌نویسد که پرهایش مانند شیشه می‌درخشیده و سرخ و سیاه رنگ بوده، پاهای بلند و باریک داشته که هنگام طلوع آفتاب وارد مسجدالحرام شده، بر شانه یکی از طواف کنندگان خراسانی نشسته و طواف کرده و هیچ وحشتی از جمعیت نداشته و حتّی وقتی زائر خراسانی در پشت مقام ابراهیم نماز می‌گزارده پرنده در جای خود و بر روی شانه او مستقر بوده است.

4- مروج الذهب‌

اشاره

ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مورّخ بزرگ اسلامی قرن سوم و چهارم در بنای کعبه و حوادث مهمّ تاریخی که در ارتباط با حج و مکّه اتفاق افتاده، سخن گفته است. وقتی ابراهیم همسر و فرزند خود هاجر و اسماعیل را به فرمان الهی در محل بی آب و علف رها کرد و آنها را به خدای خود سپرد، محلّ خانه کعبه تپّه‌ای سرخ رنگ بود.
هاجر به دستور ابراهیم سایه‌بانی ساخت و در آن‌جا سکونت گزید. تشنگی اسماعیل و خشگیدن شیر هاجر و ... پیش آمد تا خداوند چشمه زمزم را برای آنها جوشاند. قوم عمالقه و جرهم و دیگر اقوام عاد که بر اثر خشکسالی مجبور به ترک دیار خود شده بودند، در جستجوی آب و چراگاه روی به تهامه نهادند، پیشروان آنها وقتی به بالای درّه مکّه کنونی رسیدند پرندگان را در حال پرواز دیدند و پی به وجود آب بردند. به محل چادری که هاجر بر روی تپّه سرخ رنگ به پا کرده بود و به اتفاق فرزندش اسماعیل در زیر آن زندگی می‌کرد رفتند و به تدریج به عمران و آبادانیِ محل پرداختند.
اسماعیل با دختری از عمالقه ازدواج کرد و پس از مدّتی، با اشاره پدرش ابراهیم با


1- 1- نک: اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، صفحات 435 تا 439 و 545 تا 558.

ص: 81
او متارکه کرد و آنگاه با دختری از قبیله جُرهم ازدواج نمود.
خداوند به ابراهیم دستور بنای کعبه را داد.
(1) او به مکّه رفت و به کمک اسماعیل، که در آن زمان سی ساله بود، کعبه را در محلّ کنونی بنا کرد. خانه‌ای که ابراهیم بنا کرد سی ذراع طول و بیست و دو ذراع عرض و هفت ذراع ارتفاع داشت. ابراهیم علیه السلام مقام را به خانه پیوند داد و سپس به فرمان خداوند مردم را به حج فراخواند. پس از درگذشت ابراهیم علیه السلام فرزندان او مدیریّت کعبه را بر عهده داشتند ولی پس از چندی جرهمیان بر فرزندان اسماعیل غلبه کردند و مدیریّت کعبه را به عهده گرفتند و اول شخص از جرهمیان که عهده دار مدیریّت کعبه شد حارث بن مضاض بود.
پس از چندی جرهمیها مغلوب عمالقه شدند. نامگذاری بعضی اماکن به علّت همین جنگها و حوادث تاریخی است مثل: قعیقعان، اجیاد، فاضح، طابخ.
بار دیگر جرهمیها بر عمالقه پیروز شدند و مدّت سیصد سال عهده دار تولیت کعبه بودند و بعضی انحرافات نیز در زمان تولیت آنها به وجود آمد. خداوند جرهمیان را مغلوب فرزندان اسماعیل کرد و آنها را از مکه بیرون راندند و جرهمیان گرفتار انواع گرفتاریها و مشکلات شدند که نشانه‌های این مشکلات و گرفتاریها را در شعر شعرای قبیله می‌توان دید و مسعودی چند مورد را ذکر کرده است. (2)
بین ایاد و مضر پسران نزار جنگ درگرفت ولی ایادیان مغلوب شدند. آنها حجرالأسود را کندند و با خود بردند و در محلّی زیر خاک دفن کردند، یکی از زنان خزاعه جریان مخفی کردن حجرالأسود را دید و به قوم خود اطلاع داد، قوم خزاعه با مضر شرط کردند که اگر آنها بتوانند حجرالأسود را برگردانند تولیت خانه به آنها محوّل شود. شرط تحقّق یافت و تولیت خانه به عهده خزاعه گذاشته شد.
عمروبن لحی که اوّلین متولّی خانه از آن قوم بود، اوّلین ضربه را بر دین حنیف ابراهیم علیه السلام وارد کرد و مردم را به پرستش مجسمه‌ها واداشت. گفته‌اند که عمروبن لحی به


1- 1- ابراهیم حدود ده هزار سال پس از خلقت آدم و پس از نوزده نسل متولّد شد و خانه کعبه را بر روی آثاری‌که از عمارت فرزندان آدم باقی بود بنا کرد.
2- 2- نک: مروج الذّهب، ج 1، ص 413- 412.

ص: 82
شام رفت، آنجا بت پرستان را دید که بتها را سجده می‌کردند، آنها بتی به او هدیه دادند، عمرو بت را روی کعبه نصب کرد و ظلم خزاعه همه‌گیر شد و بتدریج بتهای زیادی در اطراف کعبه نصب کرد و بت پرستی را در میان اقوام عرب رواج داد. تولیت خانه سیصد و چهل و پنج سال در دست عمروبن لحی خزاعی بود.
قوم مضر سمتهایی داشتند: از جمله آوردن مردم از عرفه و همراه آنها به منا رفتن بود و دیگر اعلام به تأخیر انداختن ماههای حرام بود که به «نسی‌ء» معروف شد.
(1) وقتی اسلام پیروز شد این رسم و این سمت برافتاد.
آخرین متولّی خانه از خزاعه، شخصی بود به نام «حُلَیل». وی وصیّت کرده بود که تولیت خانه پس از او به دخترش که همسر قصیّ بن کلاب بود برسد، چون آن زن قادر به باز و بسته کردن درب کعبه نبود این کار را به عهده «ابوغبشان» خزاعی گذاشتند و او این سمت را به بهای یک شتر و یک مشک شراب به قصی فروخت و بدین ترتیب تولیت کعبه به قصی بن کلاب منتقل شد.
شاعری گفته است: «ابوغبشان از قصی ستمگرتر است و خزاعه از بنی فهر ستمکارترند، قصیّ را در خریدی که کرد ملامت مکنید و شیخ خودتان را ملامت کنید که آن را فروخت».
شاعر دیگری گفته است: «اگر خزاعه به گذشته خود فخر کنند افتخار آنها را شرابخواری خواهیم یافت. کعبه رحمان را آشکارا به یک مشک شراب فروخت و بدکاری وسیله تفاخر ناشایسته‌ای‌است».
قصیّ کعبه را ساخت و برای هر گروه از قریش به ترتیبِ نسب در مکّه جایی و جاهی مقرّر کرد.
کعبه در نزد ملّتهای پیش از اسلام نیز از احترام فراوان برخوردار بوده است. قوم نوح ترس از خالق داشتند اما از طریق پرستش بتان به خدا تقرّب می‌جستند و در عین حال به کعبه احترام می‌گذاشتند. قوم عاد گروهی را به مکه فرستادند که برای آنها طلب باران کنند ولی آنها به لهو و لعب مشغول شدند و به جای باران بادی کشنده بر قوم عاد


1- 1- مروج الذهب، ص 419، نیز لغت نامه دهخدا ذیل واژه «نسی‌ء».

ص: 83
وزید و آنها را قلع و قمع کرد. قوم عاد منکر آفریدگار عزّ و جلّ نبودند منتهی از طریق بت پرستی می‌خواستند به خدا تقرّب جویند. آنان به محلّ کعبه احترام می‌گذاشتند. محلّ کعبه در زمان عاد تپّه سرخ رنگی بود، آمدن قوم عاد برای دعای باران به مکه، مقارن با اقامت عمالقه در مکّه بود.
مسعودی در مروج الذّهب به بیان بسیاری از حوادث و اتّفاقات در ارتباط با حج و کعبه همّت گماشته است، در این بخش به نقل بعضی حوادث به اختصار خواهیم پرداخت:
وی درباره وجه نامگذاری مقام ابراهیم مطالبی آورده و از تجدید بنای کعبه توسط قریش، که پس از جریان سیل و تخریب کعبه انجام شد و در همین تجدید بنا بود که محمد امین در سن 33 سالگی برای نصب حجرالأسود به داوری برگزیده شد، گزارش کرده است.
مسعودی از حدود شصت متولّی کعبه با اندیشه‌ها و افکار متفاوت نام برده است که هر یک دارای آیینهای خاص خود بوده‌اند.

حج و ایرانیان‌

مسعودی می‌نویسد: ایرانیان از زمانهای دور حج گزارده و برای کعبه احترام قائل بوده و به زیارت بیت‌اللَّه می‌رفته‌اند؛ آخرین کس از ایرانیانِ معروف که پیش از اسلام به حج رفته، ساسان پسر بابک جدّ اردشیر بابکان بوده است. او پس از طواف کعبه، بر سر چاه زمزم می‌رفت و زمزمه می‌کرد. وجه نامگذاری چاه زمزم را به این نام، همین دانسته‌اند؛ زیرا هم ساسان و هم دیگر ایرانیان بر سر چاه مذکور می‌رفتند و مطالبی را زمزمه می‌کردند.
یکی از شعرای پیشین گفته است: «ایرانیان روزگاران قدیم بر سر چاه زمزم زمزمه می‌کردند.» یکی از شعرای پس از ظهور اسلام ایران نیز گفته است:
«و ما از قدیم پیوسته به حج خانه می‌آمدیم. و همدیگر را در ابطح به حال ایمنی دیدار می‌کردیم. و ساسان پسر بابک همی راه پیمود تا به خانه کهن رسید. که از روی

ص: 84
دینداری طواف کند و طواف کرد. به نزد چاه اسماعیل که آبخوران را سیراب می‌کند زمزمه کرد.»
(1)

هدیه به کعبه‌

ایرانیان اموال و جواهر و شمشیر و طلای بسیار به کعبه هدیه می‌کردند. همین ساسان پسر بابک، دو آهوی طلا و جواهر و چند شمشیر وطلای فراوان به کعبه هدیه کرد که در چاه زمزم مدفون شد.
بعضی این اموال را به جرهمی‌ها نسبت داده‌اند، لیکن مسعودی این انتساب را به جرهمی‌ها، به دلیل فقر آنها، رد کرده است.
وقتی نوبت پرده داری به عبدالمطّلب رسید، چاه زمزم را که پر شده بود حفّاری کرد و شمشیرها و جواهر مدفون در آن را بیرون آورد. آنها همان بود که ساسان به کعبه هدیه کرده بود.
یکی از افراد قبیله تبّع به نام «حسّان» از یمن به حجاز رفت و می‌خواست کعبه را ویران کند، احبار یهود او را از این کار باز داشتند و تبّع از تصمیم خود منصرف شد و کعبه را با پارچه‌های یمانی پوشاند و به یمن بازگشت.
مسعودی از حمله ابرهه به مکه در سال چهلم سلطنت کسری انوشیروان، که همزمان با پنجاه روز پیش از تولّد حضرت محّمد صلی الله علیه و آله بوده به تفصیل سخن رانده است و نیز جریانات جنگ عبداللَّه‌بن زبیر با برادرش عمرو و اینکه عبداللَّه پس از پیروزی بر عمرو دستور داد او را برهنه کردند و در مقابل مسجد الحرام آنقدر تازیانه زدند تا مرد، مطالبی آورده است. (2)
مسعودی می‌نویسد: بعضی گفته‌اند بیت‌الحرام، خانه زحل بوده و چون زحل را ستاره دوام و بقا می‌دانسته‌اند، حرمت خانه را در طی قرون متمادی به جهت همین انتساب به زحل نگاه می‌داشته‌اند. علت این باور آن بوده است که یکی از حکما به مردم


1- 1- مروج الذهب، ص 237 [نام شاعر را نتوانستم بجویم].
2- 2- همان، ج 2، ص 80.

ص: 85
ستاره پرست گفته بود: برای هر یک از ستاره‌های معروف، که همان هفت سیّاره هستند، بتی ترتیب دهند و برای هر بت معبدی بسازند و بیت‌الحرام برای بت منسوب به زحل ساخته شد.
(1)

خانه‌های مقدس‌

خانه‌های مقدس پیشینه‌ای بس طولانی ندارند. یادآوری مختصری از آنها در ارتباط و مقایسه با ارزش کعبه، خالی از فایده نیست؛ صابئیان حرّانی معابدی به نام جواهر عقلانی و ستارگان داشتند، از جمله معبد علّت اولی و معبد عقل. معبدهای دیگرِ صابئیان عبارت بودند از: معبد سنبله، معبد صورت، معبد نفس، معبد زحل، معبد مشتری، معبد مریخ، معبد خورشید، معبد عطارد، معبد زهره، معبد ماه. صابئیان در باره معابد خود رموزی داشتند که از دیگران به دقت پنهان می‌داشتند.
در سال 332 از همه این معابد تنها یک خانه در شهر حرّان بر جا بوده به نام «معلیتیا» که به نظر آنها معبد آزر پدر ابراهیم علیه السلام بوده، در اقصای چین معبد مدوّری هست که هفت در دارد و داخل آن یک گنبد هفت تَرْک بزرگِ بسیار مرتفع، و بالای گنبد گوهری است بزرگتر از سرِ گوساله که همه اطراف معبد از آن روشن است. هیچ کس به هیچ وسیله‌ای توان تخریب معبد و یا برداشتن آن گوهر را نداشته است و هر کس چنین تصمیمی داشته در دم جان داده است.
مسعودی درباره آن گوهر و چاه سحرآمیز و کتیبه‌ای که طوق مانند به خط مسند نوشته شده، سخن گفته است.

خانه‌های مقدس سقلاب‌

در سرزمین سقلاب نیز خانه‌های مورد احترام وجود داشته است؛ خانه‌ای بر روی کوهی بوده که فلاسفه آن را یکی از کوه‌های بزرگ جهان دانسته‌اند و در باب ساختمان و خصوصیّات شگفت‌آور آن، مطالب زیادی گفته‌اند؛ از جمله اینکه از حوادث آینده خبر


1- 1- مروج الذهب، ج 1، ص 588.

ص: 86
می‌داده، صداهایی از این خانه به گوش می‌رسیده که حالت خاصی در شنوندگان و زائران ایجاد می‌کرده است.
خانه‌ای در وسط خلیج ساخته بودند منسوب به حکیمی از حکمای سقلاب که به لطایف‌الحیل در سقلابیان وحشی اثر گذاشته و قلوب آنها را تسخیر کرده بود.
(1)

خانه‌های مقدّس رومیان‌

رومیان نیز سه خانه مورد تقدیس داشتند:
در تونس خانه‌ای به نام زهره، در مقدونیه خانه‌ای که در استحکام معروف بوده، سومین خانه رومیان در فرنگ بوده که مورد احترام عموم قرار می‌گرفته است.

خانه‌های مقدّس یونان‌

سه خانه معتبر، که بنای آنها به یونانیان منسوب است، از این قرار است:
1- در انطاکیه شام که پیش از اسلام مورد احترام یونانیان بوده است. تخریب این خانه را به قسطنطین بزرگ، پسر ملکه هلانی که نصرانی بوده نسبت می‌دهند.
2- یکی از اهرام مصر که از فاصله دور، از چند میلی فسطاط، مشهود است.
3- خانه دیگری که در مورد آن بحثهای فراوانی شده، بیت المقدس است.
اهل شریعت آن را از ساخته‌های داوود و سلیمان می‌دانند، لیکن مجوسیان بنای آن را به ضحاک نسبت می‌دهند.
هفت خانه نیز به عنوان خانه‌های مقدس معروف است. این هفت خانه بزرگ به نام «سیّارات سبع» مورد احترام بوده و عبارتند از:
«کعبه» و «مارس» در سه فرسخی اصفهان.
«خانه هندوستان» در ولایت هند که مراسم قربان در آنجا انجام می‌شد.
«نوبهار» که منوچهر در شهر بلخ به نام ماه بنا کرد و کسی که پرده‌داری خانه را


1- 1- مروج الذهب، ج 1، صص 597- 596.

ص: 87
داشت، در نظر مردم آن نواحی محترم بود و پرده‌دار آن را برمک می‌گفتند.
«غمدان» در صنعای یمن بود و ضحّاک آن را به نام زهره ساخت و عثمان‌بن عفان آن را تخریب کرد.
«کاووسان» که کاووس شاه آن را در فرغانه خراسان به نام مدّبر اعظم اجسام سماوی؛ یعنی خورشید، به وضعی شگفت انگیز بنا کرد و المعتصم باللَّه آن را ویران ساخت.
و هفتمین خانه، خانه‌ای است که عامور بن سوبل‌بن یافث بن نوح در چین آن را ویژه علت اولی بناکرد. مردم چین درباره رازهای اینگونه معابد سخنان فراوانی می‌گفتند.
یونانیان معبدهای بزرگی داشتند؛ از جمله «خانه بعل» همان بتی که خداوند در قرآن از آن یاد کرده‌است. این خانه دربعلبک از توابع دمشق قرار داشته است.
در دمشق معبد بزرگی بود به نام «جیرون» که جیرون‌بن سعدبن عاص آنجا را بنا کرد و ستونهای مرمر به آنجا آورد، «ارَمَ ذاتِ‌الْعِماد» که در قرآن آمده، همان‌است.
(1)
مسجد دمشق نیز پیش از مسیحیّت معبد بزرگی بوده و بتها و مجسّمه‌های زیادی داشته که به نام مشتری و طالع سعد بنا کرده بودند. مسیحیان آن را به کلیسا و مسلمانها به مسجد مبدّل کردند، بنای آن را به ولیدبن عبدالملک نسبت می‌دهند.
کعبه در نظر گذشتگان بقدری با اهمیت بود که همه چیز را نسبت به آن می‌سنجیدند؛ از جمله یمن را بدان جهت «یمن» نامیده‌اند که در یمین؛ یعنی راست کعبه است و شام را از آن جهت «شام» نامیده‌اند که در شمال کعبه است و حجاز را از آن جهت که حاجز میان یمن و شام است.
حوادثی که در حج، مکّه و کعبه رخ داده، تازه‌هایی است جالب توجّه و بعضی به یاد ماندنی. خالدبن عبداللَّه قسری از جانب سلیمان‌بن عبدالملک در حکومت مکّه باقی بود. او صف‌های نماز را دور تا دور کعبه ترتیب می‌داد که پیش از آن چنین نبود و زمانی که اشعار شاعری را شنید که می‌گفت:
«خوشا موسم حج و خوشا کعبه که سجده‌گاهی نیکو است و خوشا زنانی که هنگام


1- 1- زکریا محمد بن محمود القزوینی در آثار البلاد واخبار العباد، «ارَمَ ذات العماد» را از آثار شدّاد شمرده است.

ص: 88
لمس حجرالأسود ما را عقب می‌زنند!»
گفت: «بعدها دیگر تو را عقب نخواهند زد!» و فرمان داد تا در اثنای طواف، زن و مرد را از هم جدا کنند.
بخاری از قول عطا حدیثی نقل کرده و آن بیانگر این مطلب است که در روزگارِ یکی از پسران هشام (ابراهیم یا محمود) طوافِ زنان با مردان در کنار یکدیگر بوده است و او از سال 106 تا 124 بر مکّه حکومت می‌کرده است. فاکهی از سفیان بن عیینه نقل می‌کند: نخستین کس خالدبن عبداللَّه قسری بوده که زنان را از مردان در طواف جدا کرد.
و باز همین شخص به نقل از ابراهیم نخعی نقل کرده که عمربن خطّاب از طواف مرد و زن با همدیگر ممانعت کرد و حتی یک بار مردی را که با زنان در طواف بود با تازیانه زد.
فاکهی وقتی درباره فرمانداری علی‌بن حسن هاشمی در سال 256 ه. ق. و در زمان خلافت مهتدی سخن گفته، خاطر نشان کرده است که علی‌بن حسن نخستین کسی است که محل نشستن زنان و مردان را در مسجد الحرام جدا کرد.
ابراهیم رفعت پاشا در «مرآة الحرمین» می‌نویسد: در سال 132 ه. ق. در مسجد الحرام جای معیّنی برای نشستن زنان وجود داشت که به وسیله چوب از بقیّه جدا شده بود. بعدها شریف عون‌الرّفیق این رسم را برداشت و پس از آن، زنان و مردان یک جا می‌نشستند و با یکدیگر طواف می‌کردند.

قبله شدن مکّه‌

پیغمبر صلی الله علیه و آله در سال سی و دومِ پادشاهی خسرو پرویز، مطابق با سال نهم پادشاهیِ هرقل و سال 933 از پادشاهی اسکندر مقدونی، از مکّه به مدینه هجرت کرد، هیجده ماه بعد از اقامت در مدینه، روزه رمضان را مقرّر نمود و قبله را به سوی کعبه معیّن ساخت.
مسعودی در مروج‌الذّهب به جنایات بسیاری از خلفا وامرای غاصب اشاره دارد؛ از جمله می‌نویسد: منصور خلیفه عباسی در سال 144 ه. ق. به حج رفت و در بازگشت گروهی را به اسارت گرفت. بعضی از آنان را در راه آنقدر تازیانه زدند که جان باختند و بسیاری را در زندان نگهداشتند تا مردند. او در سال 149 که بار دیگر به حج می‌رفت،

ص: 89
دستور قتل عموی خود عبداللَّه بن علی را صادر کرد.
از حوادث دیگر، آویختن پیمان‌نامه بین دو فرزند هارون توسط خودِ وی به دیوار کعبه و فرو افتادن آن و نیز جریان پناهنده شدن عبداللَّه بن زبیر بر پرده‌های کعبه، کشته شدن عمروبن زبیربه‌دست برادرش عبداللَّه براثر ضربات تازیانه، قابل‌ذکراست.

حج بهانه فرار

وقتی بین مأمون و امین، فرزندان هارون‌الرشید، جنگ در گرفت، دو سردار به نامهای «ذریح» و «هرش» مأموریت یافتند تا اموال مردم را مصادره کنند. مردم به بهانه حج می‌گریختند، ثروتمندان از این دو سردار فراری بودند و شاعر اعمی در این مورد گفته است:
«حج را بهانه کردند اما قصد حج نداشتند بلکه می‌خواستند از هرش بگریزند»
«بسا کسان که صبح خوشدل بودند و شب برای ایشان محنت آورد.»
(1)

5- التّنبیه و الاشراف‌

مسعودی در التنبیه و الاشراف به حوادثی اشاره کرده است. او می‌نویسد:
حجّةالغدر 150 سال پیش از اسلام اتفاق افتاده و مبدأ تاریخ شده است و شرح این ماجرا و حوادث دیگری را به تفصیل آورده که اینک به اختصار چند حادثه را از نظر می‌گذرانیم:
اوس و حصبه پسران نجم بن ... ابن نزار با افرادی از قوم خویش به‌قصد حج بیرون شدند و نزدیک علائم حرم با جمعی از مردم یمن روبرو گشتند که آنان پوششی برای کعبه و مالی برای پرده داران کعبه به همراه داشتند. اوس و حصبه یمنیان را کشتند و آنچه همراه داشتند گرفتند آنگاه وارد مکه شدند. وقتی ایّام منا فرا رسید، خبر آن حادثه میان مردم شایع شد، گروهی به غارتگران حمله بردند و جمعی نیز به طرفداری از آنها


1- 1- مروج الذهب، ج 2، ص 408.

ص: 90
برخاستند و در نتیجه مردم همدیگر را غارت کردند و آن سال را سال «حجّةالغدر» خواندند.
مسعودی درباره تقسیم مسؤولیتهای کعبه و مکّه و حج توسّط قصی، و اختلافاتی که بعدها بر سر این مسؤولیّتها پیش آمد، نیز سخن گفته است که شرح آنها موجب اطاله کلام است.
او در بخشی از کتابش می‌نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله در سال دهم هجرت، پنجم ذی‌قعده، به قصد حج با 60 شتر قربانی حرکت کرد، وقتی به محل معروف سَرَف رسید، دستور داد کسانی که قربانی ندارند قصد عمره کنند. همزمان با ورودشان به مکّه، علی بن ابی طالب علیه السلام نیز از نجرانِ یمن به قصد حج آمد. پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسید: چه نیّت کرده‌ای؟ پاسخ داد: وقتی احرام بستم، گفتم: خدایا! من همان می‌کنم که بنده و پیغمبر تو خواهد کرد.
پیغمبر پرسید: قربانی داری؟ علی گفت: نه، پیغمبر او را در قربانی خود شریک کرد. وقتی از حج فراغت یافتند، پیغمبر مناسک و رسوم حج را یادشان داد و اعلام کرد که خون و مالشان بر یکدیگر حرام است و خون‌های سلف مُلغی است.
از دیگر حوادثی که مسعودی نقل کرده، حادثه متروک شدن حج است. المقتدر کارهایی مرتکب شد که در اسلام کم نظیر و شاید بی همانند بود؛ از جمله آنها این بود که حج را متروک گذاشت. در سال 317 که ابوطاهر سلیمان‌بن حسن‌بن بهرام جنابی قرمطی، فرمانروای بحرین، وارد مکّه شد، حج انجام نشد. ورود او روز دوشنبه هفتم ذی‌حجّه بود، از آغاز اسلام جز این سال هیچ‌گاه حج متروک نمانده بود.
ابو طاهر هنگام بازگشت حجّاج با پانصد سوار و سیصد پیاده، راه را بر آنها بست.
سران سپاه و مردان حکومت و عده‌ای دیگر را کشت و گروهی را اسیر گرفت. این حادثه یازده روز مانده از محرم در سال 312 واقع شد.
همو در سال 313 حاجیان را غارت کرد و بعضی را اسیر گرفت و در سال 317 هفتم ذی‌حجّه با 600 سوار و 700 پیاده وارد مکّه شد و حدود سی هزار تن را کشت و درِ حرم را، که پوششی از طلا داشت، کَند. محراب‌های نقره و جزع و آویزها را با همه زیورها و طلا و نقره‌ها که در خانه بود برگرفت و حجرالأسود را کند و پوشش کعبه را
ص: 91
برداشت و همه را بر پنجاه شتر بار کرد. در روز 13 ذی‌الحجه، سال 317، بنه ابوطاهر را حدود صد هزار شتر نوشته‌اند.
مسعودی به غارت دیگری نیز اشاره کرده و گفته است: در زمان خلافت محمّد راضی، سلیمان‌بن حسن قرمطی، فرمانروای بحرین، درسال 323 به‌کاروان حج حمله برد وچند قافله را غارت کرد و مال و کالاهای بی‌اندازه از این حملات به چنگ‌آورد.
(1)

6- احسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم‌

مقدسی در سال 375 ه. ق. که کتاب احسن التقاسیم را نوشته، درباره کعبه، مکّه و دیگر اماکن متبرّکه و متعلّقات آنها سخن گفته است، اطّلاع از نوشته‌های او درباره دگرگونی‌های اماکن متبرّکه در طول تاریخ، به خوانندگان نکاتی را خواهد آموخت. او گفته است:
«... مسجد در قسمت دو سوم جنوبیِ شهر مکّه واقع است. کعبه در میان مسجد است و کمی دراز است. درِ کعبه رو به خاور و از روی زمین به اندازه قد یک آدم بلند است و دو لنگه دارد که با ورق‌های نقره و ... پوشیده شده و زراندود است. درازی مسجد سیصد و هفتاد ذراع و پهنایش سیصد و پانزده ذراع است و ... حجرالأسود در پهلوی خاوری کعبه نزدیک درگاه خانه بر گوشه آن همچون سرآدمی جا دارد، برای بوسیدن آن باید اندکی سر را فرود آورد ... مقام را در موسم حج برداشته به درون خانه می‌برند و وقتی برمی‌گردانند صندوقی چوبی روی آن قرار می‌دهند و در آن را هنگام نماز باز می‌کنند و پیشنماز در پایان نماز دست بدان می‌مالد و سپس در را می‌بندد. درون آن جای دو پای ابراهیم وارونه دیده می‌شود، سیاه و بزرگتر از حجرالأسود است.
دور صحن مسجد سه رواق با ستونهای مرمری دارد که خلیفه مهدی عبّاسی آنها را از اسکندریه، از راه دریا، به جده و از آنجا با چرخ به مکه آورده است. دیوار رواق با فلزهای گرانبها پوشیده شده و برای نصب آن‌ها کارگرانی از شام و مصر آورده بوده که نام


1- 1- التنبیه و الاشراف- تألیف ابوالحسن علی بن حسین مسعودی- ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، 1365.

ص: 92
آن‌ها بر ستونها ثبت است.
(1)
مقدسی در ارتباط با دیدنی‌های مکّه و آنچه جلب توجه او را کرده، سخن گفته است؛ از جمله در باره خانه حضرت خدیجه علیها السلام، غار ثور، غار حِرا، کوه قعیقعان، قبر میمونه، قبر هود، قبر فضیل و سفیان و وهب، زیارتگاه‌ها، مسجد شجره، حجر، طاغیه، مُخلاف، معاذ، مسجد بئر معطّله، مخلاف بون، که قصر مشید در آنجا قرار دارد، مخلاف مرمل، مخلاف صنعا، چاه عثمان، عرج، مرون، حجر، طاغیه، سروات، کمران و ... سخن گفته و در باره هر یک توضیحاتی داده است.
مقدسی از جهت اهمیّت مذهبی، از کوه‌های مقدّس مجاور کعبه نیز سخن گفته و به مناسبت از کوه‌های دیگر که در نزد سایر ملل از قداستی برخوردارند، بحث کرده است. از جمله: کوه زیتا، کوه صدیقا، که اوّلی مشرف بر بیت المقدس و دومی محلّ آرامگاه صدیقا میان صور و قدس و بانیاس و صیدا واقع است. وی در اهمیت و اعجاز کوه صدیقا و آرامگاه صدیقا گفته است: از اشخاص مورد اطمینان و ثقه شنیده که گفته‌اند: وقتی سگ‌ها به دنبال شکار می‌رفتند، به محض اینکه شکار به مرز بارگاه می‌رسید، برمی‌گشتند و دیگر شکار را تعقیب نمی‌کردند. از کوه لبنان، کوه جولان و کوه لکام نیز مطالبی آورده و درباره قداست آنها به تفصیل بحث کرده است.
حال که سخن از کوه‌های مقدّس به میان آمد، بی مناسبت نیست که شرح مبسوطی را که میر چاالیاده در ارتباط با قداست سنگ و تجلّیات قدرت در سنگ، در کتاب ارزشمند خود (رساله در تاریخ ادیان) آورده به اختصار نقل کنیم، تا هم به وعده‌ای که داده‌ایم عمل کنیم و هم در ارتباط با قداست حجرالأسود به پیشینه احترام سنگ در نزد اقوام مختلف نظری بیافکنیم. ابتدا نظر «جان- بی- ناس» را از کتاب تاریخ جامع ادیان می‌آوریم، سپس به بحث مفصّل میر چاالیاده می‌پردازیم.

7- تاریخ جامع ادیان‌

جان- بی- ناس در تاریخ جامع ادیان می‌نویسد: آدمیزاد هر چه در زیر زمین


1- 1- التنبیه والاشراف، ص 374.

ص: 93
می‌پندارد و هر چه در آسمان قرار دارد و آنچه فی مابین زمین و آسمان است، پرستش می‌کند. فقط به سبب روح این موجودات سفلی و علوی است که میزان پرستش او جا به جا، کم و یا زیاد می‌شود؛ یعنی همیشه آن را نمی‌توان از مقوله آنیمیزم دانست؛ زیرا در بعضی از موارد ملاحظه شده که شخص بدوی عینِ ماده و جسمِ چیزی را می‌پرستد و آن را زنده و فعال می‌داند که محتوی قوّه فعال مانا می‌باشد. بعضی اوقات آن شی‌ء را از آن جهت می‌پرستید که آن را نماینده و رمز یک امر حقیقی دیگر می‌دانست. اصل آن مخفی است ولی آن شی‌ء مظهر یا نماینده آن است. بعضی اوقات از هر سه جهت اشیاء مورد پرستش هستند، چنانکه مذهب بت پرستی در هند از همین نوع است؛ یعنی مردم جاهل و ساده دل، بت را یک موجود زنده و فعال می‌دانند و آن را می‌ستایند ولی مردمی دیگر در داخل بت، روح و روانی نهفته قائلند و آن را می‌پرستند، در حالی که طبقه دانشمند و روشنفکر با خلوص نیّت و حسن عقیدت به بت احترام می‌گذارند، چون آن را مرکز رمز یک حقیقت عالی نهفته که قابل ستایش است می‌دانند.
پس مظاهر طبیعت انواع مختلف دارد؛ از آن جمله است سنگ پرستی، یا عبادت احجار. هر گونه سنگی از سنگریزه خرد گرفته تا تخته سنگ کلان، در اماکن مختلف به نحوی مورد ستایش و پرستش قرار می‌گیرد، گاهی یگانه و منفرد، گاهی به طور جمع و مرکب، گاهی جنس آن محلّ توجّه است و گاهی شکل آن و گاهی ماده ترکیبی‌اش. گاهی آن را به دست هنر انسان ساخته و پرداخته‌اند و گاهی به همان صورت طبیعی‌اش می‌پرستند. همچنین سنگهای فرود آمده از آسمان مورد حرمت و عبادت قرار می‌گیرند، هم اکنون قبایل و طوایف وحشی آفریقا و اقیانوسیه و هند و ژاپن و هندوان سرخ پوست آمریکا، همه آلات و ادوات سنگی خود را محترم شمرده و ستایش می‌کنند. در جزایر فیلیپین، بومیان برای سلاح و حربه جنگی رییس طایفه یک قوّه غیبی و روح نهفته قائل هستند. در قطعه‌ای در وصف رییس قبیله آمده است: «او یک مرگ آفرین ساده بود ... به گفته همراهانش گرز و سنان وی به فرمان او، خود به خود مردان را به خاک هلاک می‌افکند.»
هنوز در روستاهای آلمان و بلاد اسکاندیناوی، همانند رومیان و یونانیان قدیم، به
ص: 94
تبر، احترامِ مخصوص می‌گذارند.
(1)

8- رساله در تاریخ ادیان‌

میر چاالیاده در بحث «دیالیکتیک تجلّیات قداست» آورده است: وقتی به عنوان مثال سخن از «پرستش و سجده سنگ» می‌رود، باید دانست که همه سنگ‌ها مقدّس تلقّی نمی‌شوند، همواره بعضی از سنگ‌ها به علّت شکل وبزرگی یا استلزامات آیینی‌شان، مورد پرستش و نیایش قرار می‌گیرند وانگهی غرض عبادت خود سنگ نیست و سنگ‌های مقدس به میزانی که دیگر سنگ ساده نیستند بلکه تجلّیات قداست به شمار می‌روند- یعنی چیزی جز وضع متعارفشان به عنوان شی‌ء- سجده می‌شوند.
الیاده، در خصوص «تجلّیات قدرت در سنگ» می‌نویسد: سختی و زبری و درشتناکی و دوام ماده، از لحاظ شعور مذهبی انسان ابتدایی، تجلی قداست است. هیچ چیز از خرسنگ با شکوه و سنگ خارای عظیمی که گستاخانه قد برافراشته، بی‌واسطه‌تر تمامی قدرتی را که در آن نهفته است، بی هیچ قید و بندی آشکار نمی‌کند و نیز چیزی از آن ارجمندتر و محتشم‌تر و هیبت‌انگیزتر نیست. وجود سنگ، مقدّم بر هر چیز دیگری است. سنگ در وهله اوّل چیزی است که همواره عین خود است و عین خود می‌ماند، پایدار و باقی است و مهمتر از همه، این که زخم و ضربه می‌زند، اما انسان پیش از آن که سنگ را بردارد و به سوی چیزی و کسی بیفکند، لزوماً پیکرش بلکه دست‌کم نگاهش با آن تلاقی و برخورد می‌کند و این چنین به زبری و قدرتش پی‌می‌برد. صخره چیزی را بر او مکشوف می‌کند که برتر از ناپایداری موقعیّت بشری است و آن نوعی هستی مطلق است، پایداری و سرسختی و سکون و ابعاد و تناسب و خطوط کناره نمای غریبش، انسانی نیست بلکه گواه بر حضوری شگفت انگیز بیمناک، پر کشش و هراس انگیز است.
انسان در بزرگی و سختی و شکل و رنگ سنگ، واقعیت و قوّه‌ای می‌بیند که به جهانی غیر


1- 1- تاریخ جامع ادیان- جان- بی- ناس، ترجمه علی اصغر حکمت، چاپ پنجم 1370، سروش انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی شرکت سهامی صص 20- 19.

ص: 95
از جهان غیر قدسی که جهان اوست تعلّق دارد.
نمی‌دانیم که بشر سنگ را پرستیده است یا نه؟ چون به هر حال انسانِ ابتدایی همواره چیزی غیر از آنچه که سنگ در بردارد و بیان می‌کند را سجده کرده است.
خرسنگ یا سنگریزه و کلوخ، از این رو با اعزاز و اکرام تمام، مورد پرستش هستند که نمودار چیزی محسوب می‌شوند و یا بدان اقتدا می‌کنند. رونوشت آن چیزند؛ زیرا خود از جایی (نامعلوم) آمده‌اند. ارزش قدسی آنها مرهون این چیزها یا جاهای مجهول است و نه رهین وجودشان. بشر فقط به این اعتبار سنگ را پرستیده که سنگ نمایشگر چیزی جز خودِ سنگ بوده است.
خرسنگ‌های قبور- در یکی از قبایل دراویدی، که تا اعماق هند پیش رفته‌اند، رسم است که پسر یا وارث مرده، چهار روز پس از دفن، سنگی بزرگ با ارتفاع سه تا چهار متری در کنار گور می‌گذارد. گاهی حمل این سنگ با زحمت فراوان و صرف هزینه زیاد و آوردن از نقطه‌ای دوردست مقدور است.
هُتُن HOTTON [انسان شناس انگلیسی معتقداست: هدف ازایجاد ابنیه سنگی- سنگ قبور- برای مردگان در نزد اقوام نامتمدن هند، تثبیت و اسکان روان مرده در جایی و تعبیه منزلی موقّت برای اوست تا در کنار زندگان مقام کند و با قوایی که سرشت روحانیش به وی اعطا می‌کند، در حاصلخیزی کشتزارها مؤثر افتد و در عین حال از سرگردانی و هرزه گردی و تبدیل شدن به موجودی خطرناک باز ماند.
آنان معتقد بودند که چون مرگ ناگهانی بوده، روان مردم آشفته و کینه جو است و می‌خواهد بقیّه مدّت مقرّر معمولی را تا مرگ طبیعی در کنار دیگران بگذراند و به همین جهت در محلّ مرگ ناگهانی اموات، سنگ توده می‌کنند و هر رهگذری برای آرامش روح مرده سنگی بر آن می‌افزاید.
این است که سنگِ قبر، به ابزار حفاظت زندگی از گزند مرگ بدل شده است. سنگ اقامتگاه روان است، همانطور که گورخانه مرده تلقّی شده و مسکن اوست. از طرفی دیگر خرسنگ قبر، حافظ زندگان از آسیب‌های احتمالی مردگان است. برخی مرگ را نمودارِ حالت آمادگی برای دست به کار شدن می‌دانند ولی می‌گویند وقتی روان در سنگ
ص: 96
ثابت و ساکن شد، تنها در راه باروری و حاصلخیزی زمین به کار می‌رود.
در بعضی از فرهنگ‌ها سنگ مسکن و مأوای نیاکان است و آن را ابزار باروری کشتزارها و بارگیری زنان می‌دانستند:
در جزایر اقیانوس آرام بعضی صخره‌ها را نمودار یا مظهر متجسّم خدایان یا نیاکان می‌دانند. بخش مرکزی هر معبدی سنگ یا پارچه‌ای است که نمودار نیاکان است. اقوام این جزایر معتقدند که سنگ‌ها ارواح متحجّر نیاکانند.
در میان بسیاری از قبایل آفریقایی، پرستش برترین خدای آسمان شامل مِنْهیرها] Menhir [و دیگر سنگهای مقدّس است. سنگها به خاطر آنکه نشانی از قدرت معنوی دارند، مقدّس می‌گردند. در هند، نوعروسان و تازه دامادان برای فرزند دار شدن، دست نیاز به سوی خرسنگها دراز می‌کنند.
زنان نازای قبیله‌ای در شمال کالیفرنیا به صخره‌ای که شبیه زن آبستن است، دست می‌مالند.
این معتقدات، کم و بیش تغییر و تحوّل یافت و ثابت نماند و گاه از بین رفت. بقای رسوم لمس سنگ برای باروری هنوز در میان بعضی از مردم عامی اروپا باقی است.
در 1923 هنوز زنان روستایی که به لندن می‌رفتند، ستونهای کلیسای اسقف نشین، پطرس قدیس را به نیّت آن که فرزند داشته باشند، در آغوش می‌گرفتند!
(1)
مسعودی درحرمت سنگ می‌نویسد: حضرت ایّوب و همسرش رحمه، در ابتلا و گرفتاری به سنگی پناه می‌بردند که در مسجد ایوب- حدود سه میلی شهر نوی، مابین دمشق و طبریّه قرار داشته و در سال تألیف مروج الذهب (332 ه. ق.) باقی و مشهور بوده است. (2)
روستاییان معتقد بودند که این سنگ‌ها از آسمان فرو افتاده است، از این رو برای آن‌ها احترام و ارزش و قدرت کارگشایی قائل بودند. بعضی اقوام سنگ‌ها را علامت


1- 1- رساله در تاریخ ادیان، میر- چا- الیاده، ترجمه جلال ستّاری، چاپ اوّل، تهران 1372 سروش، انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ص 220.
2- 2- مروج الذهب، ج 1، صص 40 و 41.

ص: 97
باروری و حاصلخیزی می‌دانند.
بوریات‌ها معتقدند که بعضی سنگ‌های فرو افتاده از آسمان، باران زا هستند. از این‌رو در خشکسالی‌ها برای آن‌ها قربانی پیشکش می‌کنند. در بسیاری روستاها سنگهایی مشابه ولی کوچکتر از شهاب سنگ‌ها هست که در بهار برای آن‌ها نذوراتی تقدیم می‌کنند تا محصول فروان باشد.
نتیجه‌ای که از این معتقدات می‌توان برداشت کرد، این است که سنگ به خاطر منشأش ارزش مذهبی دارد؛ زیرا اصل آن‌ها را هوایی می‌دانند و یا شاید مشابهت‌های آن‌ها با موجودات دیگر است؛ مثلًا در سوماترا سنگی است شبیه گربه و از طریق تقارن با گربه سیاه که در بعضی از آیین‌ها دعای باران می‌کند!
در دوران‌های گذشته کعبه نه تنها مرکز زمین که مرکز عالم تلقّی می‌شد و در بالای آن در مرکز آسمان دروازه آسمان قرار داشت. مردمانِ آن زمان معتقد بودند که کعبه با فرو افتادن از آسمان، آن شکاف را ایجاد کرده و ارتباط میان زمین و آسمان از طریق آن برقرار است و همان سوراخ محور عالم تواند بود.
بنابراین، سنگ‌های آسمانی به خاطر اینکه از آسمان فرو افتاده‌اند، مقدسند یا از جهت اینکه دال بر حضور آلهه عظمی هستند و یا به این سبب که نمایانگر مرکز عالم به حساب می‌آیند.
سنگ‌ها چه حافظِ مردگان باشند و چه منزلگاه موقت روان‌های آنان و یا گواه پیمانی باشند که انسان با خدا یا انسان‌ها با همدیگر می‌بندند و چه خصلت مقدّسشان از شکل یا اصل سماوی آن‌ها نشأت گیرد و چه مظاهر الوهیّت یا نمودار نقطه اتّصال مناطق کیهان یا تصاویر و تماثیل «مرکز» باشند، همواره ارزش و اعتبار عبادی آن‌ها ناشی از حضور خدایی است که موجب دگرگونی آن‌ها شده یا به علّت وجود قوای ماورای انسان (جان‌های مردگان) که در آن‌ها حلول کرده است و یا به سبب رمز پردازی که شامل حالشان می‌شود.
سنگ‌های عبادی، آیات و علاماتند و همواره مبیّن واقعیّت متعال. این سنگ‌ها همیشه بر چیزی برتر از انسان دلالت می‌کرده‌اند.
ص: 98
پرستش سنگ‌ها و قداست آن‌ها متغیّر بوده است و این طور نیست که در هر زمان تنها یک شکل داشته باشد.

9- آثار الباقیه‌

اشاره

در صفحات پیشین درباره «نسی‌ء» توضیح مختصری دادیم. ابو ریحان بیرونی در کتاب «آثار الباقیة عن القرون الخاویه» که در قرن چهارم هجری نوشته، با طرح بحثی تقریباً کافی، این مطلب و چگونگی اعمال آن را بیان کرده و گفته است:
پیامبر صلی الله علیه و آله در حجّةالوداع آن را باطل اعلام کرد و حج را به صورت اوّلیّه خودش برگرداند. بدین سبب است که حجّةالوداع را «حجّ اقوم» نیز می‌نامند.
(1)
«نسی‌ء» عبارت بود از محاسبه اختلاف سال‌های شمسی با قمری که در هر سال به ده روز و بیست ساعت می‌رسد. مجموع این اختلاف زمان، هرگاه به یک ماه می‌رسید، آن را بر سال می‌افزودند. تولیت این کار را «نسئه» از قبیله کنانه به عهده داشته است. این موضوع به صد سال پیش از اسلام می‌رسد و اصل عمل از یهودیان ناشی شده است.
در حجة الوداع این آیه بر پیامبر نازل شد که:
إِنَّمَا النَّسِی‌ءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَاماً وَیُحَرِّمُونَهُ عَاماً ... (2)
«نسی‌ء (جابه جا کردن و تأخیر ماههای حرام) افزایشی در کفر (مشرکان) است که به واسطه آن کافران گمراه می‌شوند، یک سال آن را حلال و سال دیگر آن را تحریم می‌کنند ...»
حضرت محمّد پس از نزول آیه، در خطبه‌ای فرمود:
«إِنَّ الزَّمانَ قَدْ اسْتَدارَه کَهَیْئَة یَوم خَلَقَ اللَّهُ السَّموات وَ الأَرْض»


1- 1- آثار الباقیه عن القرون الخاویه، تألیف ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر دانا سرشت، چاپ سوم 1363 مؤسسّه انتشارات امیر کبیر، تهران ص 94.
2- 2- توبه: 37.

ص: 99
«زمان برگشت به همان طریق که خداوند آن را آفرید، در روزی که آسمان و زمین را آفرید»
یعنی همانگونه که در مدّت یک سال دوازده مرتبه هلال رؤیت می‌شود، سال هم دوازده ماه دارد نه بیشتر و این چنین بود که حج پس از آن، همیشه در وقت معیّنِ خود، با توجّه به سال قمری انجام شده و می‌شود و خواهد شد.
دهخدا به نقل از «کشّاف اصطلاحات الفنون» ذیل واژه «نسی‌ء» می‌نویسد:
«نسی‌ء» بر وزن «فعیل»، در لغت به معنای تأخیر است. برخی گفته‌اند به معنای افزایش آمده است ...
مؤلّف «فرهنگ اصطلاحات نجومی» به نقل از «تاریخ نجوم اسلامی»، ذیل واژه نسی‌ء، با توجه به آیه 37 سوره توبه شرحی نوشته است.
(1)

وجه نامگذاری ماه ذی الحجه و بعض روزهای مشهور

در وجه نامگذاری ماه ذی الحجّه می‌نویسد: چون تازیان در آن ماه به حج و زیارت کعبه می‌رفتند، آن ماه به این نام خوانده شد. وی همچنین نوشته: چون روز هشتم ماه ذی الحجّه، خداوند چشمه زمزم را برای اسماعیل بیرون آورد، آن روز به روز «ترویه» نامبردار گشته است.
روز عرفه را بدان جهت «عرفه» گفته‌اند که در این روز خداوند خلعت «خُلّت» بر ابراهیم علیه السلام پوشانید و مردم در این روز یکدیگر را می‌شناسند.
در ادامه می‌نویسد: «ایّام تشریق» روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم است و علّت نامگذاری این ایام به تشریق آن است که قربانی را تا طلوع آفتاب نمی‌کشند. (2)
ابوریحان تغییر قبله از بیت المقدس به سوی کعبه را روز پانزدهم شعبان دانسته و گفته است: در آیه وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ


1- 1- نک: فرهنگ اصطلاحات نجومی همراه با واژه‌های کیهانی در شعر فارسی، تألیف دکتر ابوالفضل مصفّی چاپ دوم 1366، مؤسسه اطلاعات و تحقیقات فرهنگ، تهران ص 793.
2- 2- آثار الباقیه ...، ص 536.

ص: 100
رَبِّکَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
(1)
به مسلمانان امر شد که کعبه و مقام ابراهیم را در هر جا که باشند قبله قرار دهند. (2)

10- ترجمه تاریخ طبری‌

در ترجمه تاریخ طبری که در قرن چهارم انجام شده، در مورد حج پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است: «بنا به گفته جابر، پیامبر سه حج به جای آورد؛ دو حج پیش از هجرت و یکی پس از آن، ولی عبداللَّه بن عمر گفته: پیش از این حج‌های تمتّع، دو عمره نیز گزارده بود.»
در ترجمه تاریخ طبری به حوادث و اتّفاقات زیادی که در مکّه و کعبه و در راه حج رخ داده، اشاره شده؛ از جمله نوشته است:
در سال 271 وقتی حج‌گزاران خراسان در بغداد بودند، آن‌ها را نزد محمد بردند. او به حاجیان خراسانی گفت: عمرولیث را از آنچه بدو رسیده بود معزول کرده و خراسان را به محمّد بن طاهر سپرده است.
در سال 281 از راه مکّه خبر آمد که مردم به هنگام رفتن، دچار سرمای سخت و باران بسیار شدند؛ سرمایی که پانصد تن از آنان را کشته است!
از حوادث مهم دیگر که بر کعبه گذشته و مسعودی نیز آن را نقل کرده، این است که وقتی قرامطه قوّت گرفتند، ابوطاهر سلیمان بن ابی سعید حسن بن بهرام بن جنابی در سال 308 به مکّه حمله کرد و مردم را فجیعانه در مسجد الحرام کشت و اجساد آنها را در چاه زمزم ریخت و پوشش کعبه و جواهر و طلاهایی را که در کعبه جمع شده بود به غارت برد و حجرالأسود را کند و با خود برد و در مسجد کوفه آویزان کرد، آنگاه به شهر خود برگشت.
تاریخ طبری در ادامه، شرح بیشتر ماجرا را به تفصیل آورده است؛ از جمله می‌نویسد: جنابی درهای کعبه را کند، پوششهای آن را برداشت، دُرّ یکتا را (که چهارده مثقال وزن داشت) با دو گوشواره ماریه و شاخ قوچ ابراهیم و عصای موسی (که هر دو


1- 1- بقره: 149.
2- 2- آثار الباقیه، ص 531.

ص: 101
روکش طلا داشت و جواهر نشان بود)، با یک طبق و یک دوک طلا و هفده قندیل نقره (که در کعبه بود) با سه محراب نقره کوتاهتر از قد انسان در بالای کعبه نهاده بودند با خود برد، پس از چند سال تنها حجرالأسود را بازگرداندند.
(1)
روز سوم ربیع الآخر حَجّاج خانه کعبه را به آتش کشید و خانه فرو ریخت و در روز پانزدهم جمادی الآخر عبداللَّه بن زبیر کعبه را به دست خود منهدم کرد.

11- تاریخ یمینی‌

اصل کتاب توسّط ابونصر عتبی به عربی نوشته شده وبیشتر درباره دربار سلطان محمود غزنوی و پدرش سبکتکین است، به همین جهت به «تاریخ یمینی» شهرت یافت. اصل متن، عربیِ مربوط به قرن پنجم است. در قرن هفتم توسّط ابو الشّرف ناصح بن ظفر بن سعد المنشی الجرفادقانی، معاصر اتابکان آذربایجان، به فارسی برگردانده شده است. در این کتاب از حج و کعبه و مکّه سخن گفته شده؛ از جمله در مورد هدایایی که به مکّه فرستاده و تقدیم می‌شده نوشته است.
احمد خوارزمی هر سال محموله‌ای از جانب نوح بن منصور به کعبه معظّمه می‌برد تا بر اشراف مکّه و مدینه تقسیم کند و سهمی هم به فقرا و مستمندان می‌رسیده است.
جرفادقانی از نصربن حسن به عنوان فردی ظالم یاد کرده که بر سر راه حاجیان قرار می‌گرفت و قافله‌های آن‌ها را اذیّت و آزار می‌کرد و باعث بدنامی خاندان شریف و اصیل خود می‌شد. این نصربن حسن معاصر شمس‌المعالی قابوس بن وشمگیر بوده است.

12- الملل و النّحل‌

امام ابوالفتح تاج الدّین محمّد بن عبدالکریم شهرستانی کتاب معروف «الملل و النّحل» را در قرن ششم نوشته و گفته است: در بنیانگذار کعبه اختلاف است؛ بعضی حضرت آدم را بانی کعبه می‌دانند که خداوند سراپرده‌ای را برای او فرستاد و آدم آن را در


1- 1- ترجمه تاریخ طبری ج 16 دنباله تاریخ طبری از عریب بن سعد قرطبی، ترجمه، ابوالقاسم پاینده، زمستان 1354، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران صص 6922- 6921.

ص: 102
محل کنونی کعبه نصب کرد.
بعضی کعبه را بیت «زحل» می‌دانند و معتقدند که بانی اوّل آن طالع‌های معیّن و اتّصال‌های مقبول کواکب بوده و بدین جهت پایدار است.
شهرستانی هم معتقد است: اوّلین کسی که در خانه کعبه بت نهاد عمروبن لُحّی بود.
وی مردم را به پرستش آنها واداشت. این جریان در آغاز پادشاهی شاپور ذوالأکتاف بوده است. با آمدن اسلام تمام آن بت‌ها از کعبه بیرون ریخته شد.
شهرستانی درباره عبادتگاه‌های دیگر نیز سخن گفته و نوشته است: غیر از کعبه، خانه‌های دیگری نیز برای عبادت بوده که بعضی بتکده و بعضی دیگر آتشکده بوده است. بتکده‌های متعلّق به اعراب و هندی‌ها و معابد مشهور هفتگانه را معرّفی و محلّ آن‌ها را مشخّص کرده است.
(1)
شهرستانی در باره حج و عمره در دوران جاهلی می‌نویسد: اعراب در جاهلیّت به حج و عمره و احرام می‌پرداختند. هفت طواف می‌کردند و حجرالأسود را مسح می‌کردند و سعی بین صفا و مروه را انجام می‌دادند و در موقع سوگند می‌گفتند:
«قسم به طواف‌های هفتگانه میان صفا و مروه و به صورت و تمثال‌هایی که در مروه و صفا است» (2)
وأشْواطٌ بَیْنَ المَرْوَةِ إلَی الصَّفا وَما فِیهما مِنْ صُورَةٍ و مخایِلِ
شهرستانی حتّی تلبیه آنان را ذکر کرده که در آن نوعی شریک برای خدا قائل بوده‌اند. آن‌ها در تمام مواقف وقوف می‌کردند، هدی، رمی جمره و ... انجام می‌دادند و در قربانی، برای تقرّب به بت‌ها، خون قربانی را به بتان می‌مالیدند و بت‌ها را با خون قربانی‌ها رنگین می‌کردند.
وقتی قصیّ‌بن کلاب به قدرت رسید و سِمت پرده‌داری کعبه را عهده‌دار شد، آنان


1- 1- توضیح الملل- ترجمه الملل و النحل، تألیف محمد بن عبدالکریم بن‌احمد شهرستانی ... تحریر نو، مصطفی بن خالقداد هاشمی عباسی، 1021 ه. ق. با مقدّمه و تصحیح و تکمیل و ترجمه سید محمد رضا جلالی نایینی، جلد دوم، تیرماه 1358، تهران کتابفروشی اقبال و طهوری. صص 379- 373.
2- 2- منظور بت‌هایی است که در صفا و مروه وجود داشت.

ص: 103
را از عبادت غیر خدا منع کرد ولی قریش کسی را که آن‌ها را به یکتا پرستی دعوت می‌کرد از خود می‌راندند.

13- الکامل‌

ابن اثیر که نویسنده کتاب «الکامل» است، در این کتاب حوادث را سال به سال نوشته است. وی بنای کعبه را به شیث بن آدم نسبت داده و گفته است: «... وانّه بنی الکعبة بالحجارة والطین» وی تا آخر عمر همیشه در مکّه بود و حج و عمره به جای می‌آورد. «وَقیلَ أَنَّهُ لَمْ یَزَلْ مُقیماً بِمَکّة یَحِجُّ و یعتَمِر الی أنْ ماتَ» (1)
ابن اثیر می‌نویسد: علمای گذشته بنای کعبه را به آدم علیه السلام نسبت داده و گفته‌اند: آن بنا تا طوفان نوح پابرجا بوده است. در طوفان، کعبه به آسمان برده شد و حجرالأسود به کوه ابوقبیس؛ «و أمراللَّه جبرئیل فَرَفَع الکعبة الَی السَّماء الرابعة و کانت مِن یاقوت الجنَّة ... و خبأ الحجرالأسود بجبل أبی قبیس فبقی فیه الی أن بنی ابراهیم البیت فأخذه فجعله موضعه».
شرح بنای کعبه توسط ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام به تفصیل در صفحات 106 الی 108 متن اصلی (عربی) جلد اوّل و صفحات 35 الی 40 ترجمه فارسی جلد دوم آمده است.
ابن اثیر گفته است: عبدالمطلب در حمله ابرهه به کعبه این ابیات را می‌خوانده است:
یا ربّ لا أرجو لهُم سواکا یا رَبِّ فَامْنَعْ مِنهُم حماکا
إنّ عدوّ البیت من عاداکا امنعهم أن یخربوا فناکا
و افزوده است: ابرهه بر اثر این دعای عبدالمطلب و جسارتی که به کعبه کرده بود، به چنان بیماری دچار شد که اعضای او یکی پس از دیگری فرو ریخت و خداوند سیلی فرستاد و حبشه را به دریا انداخت «و بعث‌اللَّه السّیل فألقی الحبشة فی البحر ...».
ابن اثیر ضمن شرح وقایع مهم هر سال، امیر الحاجِ هر سال را معرفی کرده و گفته


1- 1- الکامل فی التاریخ لابن اثیر الشیخ العلامه عزالدین ... ابن اثیر ج 1، ص 121.

ص: 104
است: بعضی حکم امیر الحاج بودن خود را جعل می‌کرده‌اند؛ از جمله مغیرة بن شعبه در سال 40 هجری، حکمی از طرف معاویه جعل کرد و مراسم را یک روز زودتر انجام داد و در روز عرفه قربانی کرد؛ زیرا متوجه شده بود که عتبة بن ابی سفیان، برادر معاویه امیرالحاج شده است.
او به حجّ ابومسلم خراسانی و حوادث بعد از آن نیز اشاره کرده و در این باره سخن گفته است.
درباره حمله قرامطه در سال 312 به تفصیل سخن گفته است و می‌نویسد که در جریان آن گروهی کشته شده و گروهی به اسارت درآمدند و از جمله اسرا، محمد بن احمد ازهری (لغویِ معروفِ متوفای 370 ه. ق.) بوده است.
ابن اثیر حوادث گوناگون را به ترتیبِ وقوع ذکر کرده است. هر چند بیان آن‌ها جالب توجّه و آموزنده است لیکن موجب طولانی شدن کلام می‌گردد؛ به عنوان نمونه به چند مورد به اختصار اشاره می‌کنیم:
در سال 515 ه. ق. مردی علوی، فقیهی از فقهای نظامیه بغداد در مکّه ظهور کرد و به امر به معروف و نهی از منکر پرداخت و طرفدارانش زیاد شدند. و خواست به نام خودش خطبه بخواند لیکن حاکم مکّه او را گرفت و به بحرین تبعید کرد.
در سال 532 ه. ق. جامه کعبه از هم گسیخت. تاجری فارسی جامه‌ای برای کعبه تهیّه کرد که ده هزار دینار مصری هزینه آن شد.
در سال 608 ه. ق. فردی باطنی در منا به مردی از خانواده امیر قتاده، حاکم مکّه حمله‌ور شد و او را (به گمان اینکه خودِ امیر قتاده است) کشت. امیر قتاده دستور حمله به حاجیان را داد و آن‌ها را غارت کرد.

14- تاریخ جهانگشای جوینی‌

عطاملک علاء الدین بن بهاءالدین محمد بن شمس الدین محمد جوینی نویسنده «جهانگشای جوینی» است. او در این کتاب به چند حادثه از حوادث حج اشاره کرده، می‌نویسد: جمعی از باطنیه به تحریک ناصرخلیفه به لباس حجاج در آمده بودند، وقتی

ص: 105
سیف الدین ایغلمش در اوایل سال 614 ه. ق. به استقبال حجاج آمده بود بر او حمله بردند و به قتلش رساندند.
او گفته است که خلیفه النّاصرلدین‌اللَّه به کمک چند تن از فداییان که جلال‌الدین حسن به درخواست او اعزام کرده بود، در روز عرفه، در عرفات برادر امیر مکّه را به اشتباه به جای امیر مکّه کشت.
(1)
جوینی به حادثه حمدان قرمط و حمله او به کعبه و قتل عام حجاج و پر کردن چاه زمزم از اجساد و کندن و بردن حجرالأسود پرداخته و به تفصیل در این باره سخن گفته است. (2)
مؤلف به احتمال قریب به یقین در بیان مدّتِ نگه داری حجرالأسود توسّط قرامطه، دچار سهو شده است. او این مدت را 25 سال نوشته در حالی که تاریخ حمله قرامطه و کندن و بردن حجرالأسود، چهاردهم ذی الحجّه سال 317 ه. ق. و اعاده آن دهم ذی الحجّه 339 ه. ق. بوده است. از طرفی مقریزی در «اتّعاظ الحنفاء» صفحه 129 و قطب الدین نهروالی مکّی در کتاب «الاعلام بأعلام بیت‌اللَّه الحرام» صفحه 166 مدّت نگهداشتن حجرالأسود توسط قرامطه را 22 سال نوشته‌اند.

15- نزهة القلوب‌

حمداللَّه مستوفی صاحب کتاب «نزهة القلوب» در مقاله سوم از حرمین شریفین و بیت المقدس نوشته است. (3) او به موقعیّت جغرافیایی خانه کعبه، مسجدالحرام، شهر مکّه، و حجاز که در اقلیم دوم قرار گرفته، پرداخته است. از موقعیّت درّه مکه و اهمیّت مذهبی کوه‌های اطراف مکّه نیز سخن گفته و آیات و احادیث مربوط به مکّه، کعبه و حج را یادآوری کرده است. حمداللَّه مستوفی به صد سال تضرّع آدم علیه السلام و فرو فرستاده


1- 1- تاریخ جهانگشای جوینی، عطاملک علاءالدین بن بهاءالدین محمد بن شمس الدین محمد جوینی، چاپ سوم 367، سازمان نشر کتاب انتشارات بامداد، ج 2، ص 121.
2- 2- همان، ج 3، ص 153.
3- 3- نزهة القلوب، تألیف حمداللَّه بن ابی بکر بن محمد بن نصر مستوفی قزوینی، با مقابله و حواشی و ... به‌کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی اسفند 1336 ناشر کتابخانه طهوری- تهران، ص 1.

ص: 106
شدن کعبه به صورت خانه‌ای از یاقوت اشاره کرده و می‌نویسد: پس از طوفان نوح، کعبه بیش از دو هزار سال ویران بوده تا اینکه حضرت ابراهیم علیه السلام به فرمان خداوند آن را تجدید بنا کرد.
مستوفی آنگاه درباره میقات‌ها و فواصل آن‌ها سخن گفته و حجرالأسود را فرود آمده از بهشت دانسته و از تجدید بنای کعبه توسّط قریش، ابن زبیر، حجّاج و ... به تفصیل قلم‌زده است.
نویسنده نزهة القلوب از جنبه‌های اعجاز آمیز و کرامات کعبه نیز به دفعات مطالبی آورده است. او از رشوه خواری حکام مکّه متأثّر شده و جریانی درباره رشوه دادن قزوینی‌ها به حاکم مکّه نقل کرده که سی هزار دینار به حاکم مکّه رشوه دادند تا اجازه دهد آنان پنجره خانقاه خود را به مسجدالحرام بگشایند!
(1)
آنچه حمداللَّه مستوفی در باب حج، مکّه و کعبه نقل کرده، اغلب مسائل ملموس جغرافیایی است. او هیچ توجّهی به بُعد عبادی یا سیاسی حج و اماکن مقدس نکرده است. ارزش بحث او بیشتر در توصیف کعبه، مکّه و حوالی آن است.

16- تجارب السّلف‌

هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه صاحبی نخجوانی، که در قرن هفتم و هشتم می‌زیسته، کتاب «تجارب السّلف» را در تاریخ خلفا و وزرا نوشته و به بعضی از حوادث و کرامات مربوط به کعبه و حج نیز اشاره کرده است. هندوشاه بیشتر به حوادث دوران اسلامی پرداخته و از جمله درباره حجّة الوداع نوشته است: پیغمبر صلی الله علیه و آله در سال دهم هجرت حجّ وداع گزارد، در مکّه نالان شد و به مدینه آمد. همچنان بیمار بود که در محرم سال یازدهم هجرت بیماری‌اش سنگین شد تا در روز شنبه 12 ربیع به رحمت حق پیوست.
هندوشاه درباره نصب حجرالأسود، به اشتباه رفته است. او می‌گوید: آن روز که


1- 1- نزهة القلوب، ص 7.

ص: 107
کعبه را عمارت کردند و صنادید قریش در وضع حجرالأسود او (محمد بن عبداللَّه صلی الله علیه و آله) را حَکَم خویش ساختند، 16 سال داشت!
(1)
مؤلّف از ذکر حوادث تاریخی نیز غافل نبوده، به بسیاری از آن‌ها اشاره کرده است؛ از جمله: هارون در سفری که به حج رفت، دستور داد دو فرزند جعفر برمکی را، که حاصل ازدواج او با خواهر هارون (عباسه) بود، به چاهی انداختند و سرچاه را پوشاندند و در بازگشت از همین سفر حج بود که برامکه را برانداخت. (2)
مکّه حرم امن الهی است حتّی حیوانات در حریم حرم در امان هستند و ما نمونه‌هایی را در صفحات پیشین نقل کردیم. مایه تعجّب و جای بسی تأسّف است آنان که خود را خلیفه و جانشین پیامبر می‌دانند در حریم حرم دست به آدم کشی می‌زنند و حرمت حرم را درهم می‌شکنند!
در طول تاریخ آنان که به زیارت خانه خدا توفیق یافته‌اند، بعضی پیش از سفر منقلب شده‌اند و بعضی بعد از سفر یا در حین اجرای اعمال و مناسک تحوّل روحی پیدا کرده اند. مؤلّف تجارب السّلف می‌نویسد: ظهیرالدّین ابوشجاع محمد بن حسین در سال 476 ه. ق. به وزارت مقتدی رسید. او مردی نیک فطرت بود، در ایّام وزارت حج کرد.
جز او و آل برمک کسی به هنگام وزارت، حج نگزارده بود. این وزیر پس از انجام اعمال حج در مدینه منوّره، به خدمت مسجد و حرم پیامبر صلی الله علیه و آله مشغول شد.
کعبه در طول تاریخ از زمان حضرت آدم تاکنون توسّط افرادی در حال تغییر و تحوّل و تخریب و بازسازی و بهسازی و گسترش بوده است؛ از جمله المقتفی دستور داد تا برای کعبه درب‌های نیکو بتراشند و درب‌های کهنه را به بغداد آوردند. وی در سال 555 ه. ق. درگذشت. از درب‌های کهنه برای او تابوت ساختند و با آن تابوت دفن کردند. (3)

17- مقدّمه ابن خلدون‌



1- 1- تجارب السّلف، در تاریخ خلفا و وزرای ایشان، تألیف هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه صاحبی نخجوانی به تصحیح اقبال آشتیانی، به اهتمام دکتر توفیق سبحانی، چاپ 1357، کتابخانه طهوری. ص 10.
2- 2- در برانداختن برامکه علل دیگری هم گفته شده. نک: تجارب السّلف، ص 151.
3- 3- تجارب السّلف ص 306.

ص: 108
عبدالرّحمن بن محمّد بن ... خلدون نویسنده این کتاب، در فصل ششم مقدّمه‌ای با عنوان «مساجد و بیوتات معظم جهان» می‌نویسد: «... بهترین جایگاه روی زمین، مساجد سه گانه مکّه، مدینه و بیت المقدّس است ...»
(1)
ابن خلدون بر حسب معمول، بنای خانه کعبه را به آدم نسبت داده، که در مقابل بیت المعمور بنا کرده و سپس در طوفان نوح ویران شده است. وی که به عنوان یک مورّخ جامعه شناسِ دقیق شناخته شده، می‌گوید: معتقد است که هیچ دلیل و سندی تاریخی بر اینکه سیل خانه را ویران کرده باشد وجود ندارد، تنها در تفسیر آیه 121 سوره بقره وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ گفته شده که خانه را بر پایه‌های آن بنا کردند.
ابن خلدون ماجرای حضرت ابراهیم، هاجر و اسماعیل و درگذشت هاجر و اسماعیل و دفن آنها در حجر اسماعیل را بیان کرده و گفته است: حضرت ابراهیم به کمک فرزندش اسماعیل در محلّی که اسماعیل آغل گوسفندان خود را ساخته بود خانه کعبه را بنا کرد. و نیز گفته است که پس از درگذشت اسماعیل، فرزندان و داییهایش از خاندان جرهم، به خدمت کعبه همّت گماشتند. سپس عمالقه خدمتگزاران خانه شدند و از اطراف و اکناف به زیارت خانه می‌رفتند و حج می‌گزاردند. از کسانی که به حج می‌رفتند تبابعه بودند که احترام فراوان برای کعبه و عمل حج قائل بودند و یکی از آنها به نام «اقیار اسعد ابوکَرِب» برروی کعبه پارچه‌های نرم و جامه‌های مخطّط یمانی پوشانید و فرمان داد که آن خانه را پاک نگهدارند و برای آن کلیدی ساخت.
ابن خلدون می‌نویسد: ایرانیان هم به حج می‌رفتند و به کعبه نزدیکی می‌جستند و هدایایی تقدیم می‌کردند. پادشاهانی مانند کسری و دیگران اموال و گنجینه‌های بسیاری برای کعبه می‌فرستادند و داستان شمشیرها و دو آهوی زرّین که عبدالمطلب هنگام کندن


1- 1- مقدّمه ابن خلدون، تألیف عبدالرحمن بن خلدون- ترجمه محمد پروین گنابادی چاپ سوم 1352، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ج 2، ص 689.

ص: 109
چاه زمزم یافته است، معروف می‌باشد. این آهوهای زرّین هدایای ایرانیان بوده است.
وقتی حضرت محمّد صلی الله علیه و آله کعبه را گشود، در چاهی که درون کعبه بود هفتاد هزار اوقیه زربافت که پادشاهان ایران آنها را برای خانه کعبه می‌فرستادند قرار داشت. پیامبر و پس از وی ابوبکر این گنجینه‌ها را به حال خود گذاشتند. عمر که می‌خواست آن را تصرّف کند نیز توسّط شیبة بن عثمان باز داشته شد و منصرف گشت تا اینکه افطن (حسن بن حسین بن علی بن علی بن زین العابدین) در سال 199 ه. ق. بر مکّه چیره شد و آنها را تصرّف کرد. گنجینه کعبه از آن پس از میان رفت.
ابن خلدون گفته است: خداوند ورود مخالفان دین اسلام را به حرم ممنوع کرده و برای ورود مسلمانان هم شرایطی در نظر گرفته است. او حدود حرم را مشخّص کرده ونوشته است: «حدود حرم که به این مزایا اختصاص دارد، عبارت است از سه میل از راه مدینه تا تنعیم، و از راه عراق هفت میل تا خمیدگی منقطع کوه و از راه جِعرانه نُه میل تا شعب و از جده ده میل تا منقطع عشایر ...».
در ارتباط با نام «بکّه» و «مکّه» به اختصار و وضوح نوشته است که: «... این است چگونگی و اخبار مربوط به مکه، و آن را امّ القری و کعبه نیز می‌نامند، از کلمه «کعب» به علّت بلندی آن و هم آن را «بکّه» می‌گویند، اصمعی می‌گوید؛ زیرا مردم با یکدیگر نرمی می‌کنند. و مجاهد می‌گوید: «با» ی بکّه را به «میم» بدل کرده‌اند، چنانکه «لازب» را «لازم» می‌گویند که مخرج «ب و میم» به هم نزدیک است و نخعی می‌گوید: بکّه (با «باء») بر خانه کعبه و مکّه (با میم) بر شهر اطلاق شود و زهری می‌گوید: بکّه (به باء) بر کلّیّه مسجد و مکّه (به میم) بر حرم اطلاق می‌گردد.»
(1)

18- تاریخ وصّاف‌

ادیب شرف الدین عبداللَّه کاتب شیرازی ملقّب به «وصّاف الحضره» در تاریخ خود (تاریخ وصّاف) به حمله سعد الدّوله یهودی اشاره کرده و نوشته است: سعدالدوله یهودی از اهالی ابهر زنجان بود که به وزارت ارغون رسید. او برای برانداختن اسلام و


1- 1- مقدّمه ابن خلدون، ص 697- 696.

ص: 110
محو آثار آن، مقدّماتی را فراهم آورد؛ از آن جمله محضری ساخت درباره پیغمبری ایلخان و به امضای علمای زمان رسانید و بدتر از آن، با ایلخانان مقرر کرد که کعبه اصنام بی نام سازد و مسلمانان را از عبودیّت خدای سبحان به پرستش اوثان ملزم گرداند.
درسال 702 ه. ق. غازان خان، فرمانی مبنی بر تعظیم و تفخیم سادات مکّه و خادمان بیت‌اللَّه صادر کرد و چون راه حج ناامن بود، امیر قتلغ شاه را امیرالحاج کرد و هزار سوار بر اسبها و یدکها و کوس و علم وبارگاه و سراپرده و دیگر اسباب و مراسم که درخور چنین خیری عظیم باشد، برای او معیّن ساخت وبرای کعبه پرده‌ای گرانبها مزیّن به نام خود و محملی مخصوص به نام همایونی روانه داشت و از وجوه زکات دوازده تومان (یکصدو بیست هزار دینار) زر در وجه ادارات ملوک مکّه و مدینه و انعامات و تشریفات مشایخ عرب و قبایل و آماده ساختن زاد و راحله و دیگر مخارج ارزانی داشت.
(1)

19- تاریخ الفخری‌

ابن طقطقی نویسنده این کتاب در حوادث مکّه و کعبه نوشته است: سنباد که ساکن یکی از قرای نیشابور بود، به خونخواهی ابومسلم خراسانی قیام کرد و زنان و فرزندان ولایاتی را که به تصرف آورده بود، اسیر کرد و چنین نمود که قصد دارد به حجاز برود و کعبه را ویران کند. وقتی لشکر سنباد و منصور خلیفه عبّاسی مقابل هم قرار گرفتند، سنباد زنان مسلمان اسیر شده را سر برهنه سوار شتران در پیشاپیش لشکر خود به حرکت در آورد، با فریاد «وا محمدا» ی زنان، شتران رمیدند و روبه لشکر سنباد برگشتند و آنها را تارو مار کردند.
محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی) موضوع اجابت دعای یحیی بن خالد را بیان کرده که گفته‌اند: یحیی بن خالد برمکی رادیدند که دور خانه طواف می‌کرد و می‌گفت:
پروردگارا! اگر خشنودی تو در آن است که نعمتی را که به من داده‌ای باز پس گیری و مال


1- 1- تحریر تازه تاریخ و صّاف، به قلم عبدالحمید آیتی 1346 انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، صص 234 و 235 و 242.

ص: 111
و اهل و عیالم را از من بستانی، چنین کن ولی فرزندم فضل را از من مستان. آنگاه از خانه کعبه جدا شد و قدری دور شد، سپس برگشت و گفت: پروردگارا! برای شخصی مانند من ناپسند است که در پیشگاه تو قائل به استثنا شود، پروردگارا! اگر می‌خواهی فضل را نیز از من بگیر. از این روی پس از اندک مدّتی هارون الرّشید ایشان را برانداخت.
هارون در طول خلافت خود- جز چند سال- یک سال به حج می‌رفت و یک سال به جنگ با دشمنان دین می‌پرداخت!
(1)
نویسنده کتاب الفخری نوشته است: یک سال هارون پیاده به مکّه رفت واین کار بین خلفا بی‌سابقه بود. رشید هر سال که به حج می‌رفت صد نفر از فقها را با فرزندانشان همراه می‌برد و هر سالی که به حج نمی‌رفت سیصد نفر را با تجهیزات کافی از جانب خود به حج می‌فرستاد. (2)
گفته‌اند که: سالی هارون به اتفاق دو فرزندش امین و مأمون ویحیی و دو فرزندش فضل و جعفر به حج رفته بودند. در مدینه، هارون با یحیی و امین با فضل و مأمون با جعفر بن یحیی در سه محل نشسته بودند و دست به عطای مردم گشوده بودند در آن سال سه عطا به مردم داده شد که به زیادی آن مثل زده شده و مردم آن سال را سال «اعطیات الثلاث» نامیده‌اند.
در یکی از همان سفرهای حج بود که هارون چون به مدینه رسید، موسی بن جعفر علیه السلام را دستگیر کرده، در هود جی نشاند و به بغداد فرستاد و از رقّه فرمان قتل حضرتش را صادر کرد و گروهی از عدول محلّه کرخ را واداشت تا شهادت بدهند که امام به مرگ طبیعی در گذشته است.
جنایت دیگری که هارون در سفر دیگری از سفرهای حج مرتکب شد، آن بود که در بازگشت از حج به مسرور خادم گفت: برو سر جعفر را برایم بیاور او رفت و جعفر برمکی را کشت و سرش را برای هارون آورد.


1- 1- مسعودی در التنبیه و الاشراف خود، صفحه 328، هشت حج و هشت غزو را به هارون نسبت داده است.
2- 2- تاریخ فخری، در آداب ملک‌داری و دولتهای اسلامی، تألیف محمد بن علی بن طباطبا، معروف به ابن طقطقی، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، چاپ دوم 1360، بنگاه- ترجمه و نشر کتاب، ص 262.

ص: 112
ابن طقطقی گفته است منصور در مکّه و در لباس احرام در سال 158 ه. ق.
درگذشت. وی را در حرم به خاک سپردند.

20- تاریخ تمدن اسلام‌

جرجی زیدان نویسنده این کتاب می‌نویسد: منصور نخستین خلیفه عبّاسی، برای منصرف ساختن مردم از زیارت کعبه قبّة الخضرا را ساخت و کاخها و دژها و جامع ها در بغداد بنا کرد. همو نوشته است: ولیدبن یزید خلیفه اسلام بود که درباره شراب غزلهایی سرود. ولید آنقدر به میگساری اشتیاق داشت که روزی تصمیم گرفت با یاران خویش از دمشق به مکّه بروند و روی پشت بام کعبه بزم میگساری دایر کنند و اگر پند و اندرز بعضی از نزدیکان خلیفه مانع این کار نشده بود، ولید این رسوایی عظیم را به بار می‌آورد. (1)

21- تاریخ اسماعیلیان‌

برنارد لوئیس مؤلف تاریخ اسماعیلیان است. وی به حوادثی که در مکّه و یا سفر حج اتفاق افتاده و به طریقی به اسماعیلیه ارتباط پیدا می‌کند، پرداخته و نوشته است: در سال 609 ه. ق. مادر جلال الدین حسن به زیارت کعبه رفت و زیارت او مقارن شد با کشته شدن یکی ازخویشان شریف مکّه، چون شریف مکّه بسیار شبیه به مقتول بود، اینطور تصور می‌شد که هدف قاتل، خود شریف بوده و به اشتباه خویشاوند او هدف قرار گرفته و گمان می‌کرد که قاتل از طرف خلیفه بغداد به منظور کشتن او فرستاده شده، لذا بسیار خشمگین شد و کاروان زائران عراقی را غارت کرد وغرامت هنگفتی از آنها مطالبه کرد که قسمت اعظم این غرامت را مادر جلال الدّین حسن پرداخت. (2)
برنارد لوئیس نوشته است: قرامطه حجرالأسود را در سال 317 ه. ق. کندند و


1- 1- تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه و نگارش علی جواهر کلام، چاپ دوم دی ماه 1336 مؤسسه اطلاعاتی امیر کبیر.
2- 2- تاریخ اسماعیلیان- تألیف برنارد لوئیس، ترجمه فریدون بدره‌ای، اسفند 1362 انتشارات توس، ص 241.

ص: 113
در 339 ه. ق. باز گرداندند. از قول ثابت بن سنان نقل کرده است که وقتی خبر در افریقیه به مهدی فاطمی رسید، نامه‌ای به ابوطاهر نوشت و او را به خاطر این عمل ناپسند سرزنش کرد وگفت: «تو لکّه سیاهی در صفحه تاریخ به نام ما رقم‌زدی که هرگز آن را پاک نتوان کرد و گذشت روزگار نیز آن را پاک نخواهد کرد ... تو با اعمال شرم آور خود سلسله و فرقه ما وداعیان مارا به کفر و زندقه و الحاد متّهم ساختی.
(1)
در همان نامه به ابوطاهر دستور داد حجرالأسود را به جای خود بازگرداند که حجر به جای خود بازگردانده می‌شود. در نقل قولهایی که در ارتباط با این موضوع شده، اختلاف زیادی مشهود است، حتّی در همین تاریخ اسماعیلیان فاصله بین سالهای 317 تا 339 ه. ق. که بیست و دو سال است و در مآخذ نیز همین را نوشته‌اند، با موضوع نامه مهدی فاطمی و برگردانده شدن حجرالأسود، طبق دستور وی منافات دارد (آیا ممکن است در فاصله 2 سال خبر به مهدی نرسیده باشد؟!)

22- تاریخ آل بویه‌

نویسنده این کتاب آقای علی اصغر فقیهی به برخی از حوادث و توجّهات امرای ایرانی به حج و کعبه اشاره کرده است از جمله گفته است: امیر نوح همه ساله اموال و اشیا و جامه هایی برای پوشش کعبه و اموالی برای مجاوران مکّه و ساکنان مدینه توسّط احمد خوارزمی فرستاده است.
فقیهی به حمله قرامطه بر قافله حجاج در سال 312 ه. ق. اشاره کرده و گفته است:
در این حمله جمع بسیاری کشته شدند و گروهی زن و مرد و کودک به اسارت در آمدند و به عنوان برده میان قرامطه تقسیم شدند. فقیهی در ارتباط با احمد بن علی نسائی صاحب صحیح نسائی که یکی از صحاح سته است گفته: در راه سفر به مکّه در رمله (واقع در شام) از او خواستند در فضایل معاویه سخنی بگوید ولی او در این باره چیزی نگفت. او را بقدری زدند که شدت ضربات موجب مرگش شد. (2)


1- 1- تاریخ اسماعیلیان، ص 103.
2- 2- تاریخ آل بویه و اوضاع زمان ایشان- یا نموداری از زندگی مردم آن عصر، تألیف علی اصغر فقیهی 1357 انتشارات صبا، ص 201.

ص: 114
لغو موقوفات مکّه- القاهر خلیفه جبّار، برادر ناتنی مقتدر بود که پس از وی به خلافت رسید. او اموال مادر مقتدر را مصادره کرد و از اوخواست تا در حضور قضات املاکی را که برمکه وقف کرده بود تا خرج فقرا و مساکین شود، از وقف خارج و وقف را باطل اعلام کند اما وی از این دستور امتناع کرد و قاهر خود وقف را باطل اعلام کرد.
(1)

23- تاریخ عرب‌

بحث خود را- که در کتب تاریخ و آنچه در ارتباط با حج، مکّه، کعبه، حُجّاج و حوادث واتّفاقات گوناگون است- بابیان مختصری از مباحث تاریخ عرب نوشته فیلیپ خلیل حِتّی ادامه می‌دهیم. حِتّی می‌نویسد: کعبه جاهلیّت که دژ اسلام شد، یک بنای معمولی، به شکل مکعّب (2) به سادگی بدوی بود، در آغاز سقف نداشت و یک سنگ سیاه آسمانی، که دارای احترام و اعتبار ویژه‌ای بود، در آن جای داشت. به هنگام ظهور اسلام، بنای موجود همان بود که به نظر می‌رسد به سال 608 ه. ق. به دست یکی از حبشیان و از باقیمانده یک کشتی رومی یا حبشی که بر ساحل دریای سرخ در هم شکسته بود، از نو ساخته شد. اطراف آن نیز حرم معمولی وجود داشت و کسان به زیارت آن می‌آمدند و قربانها می‌کردند. بنابه روایت اسلامی، کعبه در آغاز مطابق با یک نمونه یا تصویر آسمانی ساخته شد و ابراهیم و اسماعیل پس از طوفان، بنای آن را تجدید کردند و تولیت آن با اعقاب اسماعیل بود تا به روزگار گردنکشان جرهم و پس ازآنها قریشیان آمدند که از اعقاب خاندان اسماعیل بودند. هنگامی که ابراهیم و اسماعیل علیه السلام مشغول ساختمان کعبه بودند، سنگ سیاه را جبرئیل برای آنها آورد.
بدویان که برای مبادله کالاهای خود به شهرهای حجاز می‌آمدند، معتقدات مردم شهری را فرا گرفتند و بنا را بر اجرای پاره‌ای اعمال و رسوم کعبه؛ مثل قربان کردن شتر و گوسفند در کنار سنگهای (انصاب) مختلف دیگر، که بت یا قربانگاه به شمار می‌رفت،


1- 1- تاریخ آل بویه و اوضاع زمان ایشان، ص 115.
2- 2- و نام کعبه از همین جاست.

ص: 115
گذاشتند. در نظر آنها زیارت یکی از معابد، ازلحاظ دینی کار معتبری بود.
زیارت مکانهای مقدّس یک رسم قدیم سامی است که یادگار آن تا ایّام عهد قدیم بجا بود وشاید اصل آن از رسوم آفتاب پرستان باشد که به هنگام اعتدال پاییزی، ضمن جشنهایی گرمای سخت را وداع گفته (قزح) خدای رعد و حاصلخیزی را استقبال می‌کرده‌اند. در دوران پیش از اسلام، بعد از بازارهای سالیانه در عربستان شمالی، در ماه ذی الحجّه زیارت کعبه و عرفه انجام می‌شد. در سال هفتم هجری حضرت محمد صلی الله علیه و آله مراسم قدیم حج را، که مربوط به کعبه و عرفه بود، مقرّر کرد.
فیلیپ خلیل حِتّی از قول رفعت نقل کرده که: در روزگار ما وقتی که فرد بدوی به طواف کعبه می‌پردازد، به زبان عامی خود این کلمات را تکرار می‌کند: ای صاحب خانه، ببین که من آمده‌ام، مگویی که من نیامده‌ام، مرا و پدرم را بیامرز، حتّی اگر دلت نخواهد، بر خلاف خواهش دلت چنین کن؛ زیرا می‌بینی که به زیارت تو آمده و حج گزارده‌ام».
(1)
حِتِّی می‌افزاید: حج گزاران پیاده و یا سوار برشتر، به حج می‌رفتند، بیشتر مردان بودند ولی گاهی زنها و کودکان را هم باخود می‌بردند و با سختی بسیار زیاد، این سفر را انجام می‌دادند. با داد و ستد، حتّی گاهی با گدایی، خود را به مکّه و مدینه می‌رساندند.
کاروانهای بزرگ حج، چهار کاروان بودند که از یمن، عراق، شام و مصر می‌آمدند. رسم چنان بوده است که هر یک از این کاروانها، پیشاپیشِ کاروانِ خود، محملی می‌فرستاده‌اند که نشانه اعتبار آن کشور بود. محمل عبارت بود از تخت روانی که بدون سرنشین بر روی شتری می‌بسته اند و آن را بسیار می‌آراستند.
از قرن هفتم هجری امیران مسلمان که می‌خواستند استقلال خود را اعلام کنند و از طرفی خود را حامی اماکن مقدّسه بدانند، محمل‌هایی روانه می‌کردند.
فکر ارسال محمل رابه شجرةالدار در قرن هفتم هجری نسبت داده‌اند که همسر یکی از آخرین پادشاهان ایوبی بوده است. (2)


1- 1- تاریخ عرب، فیلیپ خلیل حِتّی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم 1366 انتشارات آگاه، ص 173، نیز نک: مرآت الحرمین، ج 1، ص 35.
2- 2- هر چند در پاره‌ای منابع مثل «المعارف» ابن قتیبه، ص 274، معجم البلدان یاقوت، ج 4، ص 886، اعلاق النفیسه ابن رسته، ص 226 و متن اصلی ص 192 و ... ساختن محمل را به حَجاج بن یوسف متوفای 96 ه. ق. نسبت داده‌اند.

ص: 116
از روزگاران قدیم، حج بزرگترین نیروی وحدت آفرین اسلام و مؤثّرترین وسیله ارتباط عمومی مؤمنان بوده و هست. تأثیر اجتماعی این سفر در برادران مؤمن و اهمّیت فوق‌العاده آن، غیر قابل انکار است.
فیلیپ خلیل حِتّی می‌گوید: از همه ادیان جهان، این امتیاز ویژه اسلام است که بیش از هر ملّتی در نابود ساختن فواصل نژادی و رنگی و قومی ... توفیق به دست آورده است.
به علاوه مراسم حج فرصتی دیگر ایجاد کرده است تا افکار و عقاید دینی میان کسانی که از مناطق دوردست می‌آیند و در کشورشان وسائل ارتباط جدید نیست و صدای مطبوعات قوّت کافی ندارد، منتشر شود.
(1)

24- تمدّن اسلام وعرب‌

دکتر گوستاولوبون نویسنده شهیر و محقّق فرانسوی که در قرن 19 و 20 (1841- 1931 میلادی) می‌زیسته، در کتاب تمدّن اسلام و عرب نوشته است: ابتدا در جزیرةالعرب دو نژاد سکونت داشتند؛ یکی یقطان از اولاد سام و دیگر اسماعیل فرزند ابراهیم علیهما السلام و مادرش هاجر، اولاد اسماعیل در سر حدّ فلسطین تا حجاز مسکن گزیدند و اینان اوّل طایفه‌ای هستند که در مکّه حکومت راندند ومکّه در آن زمان بسیار ترقّی و رشد کرد، تا آنجا که با صنعا- که شهر معظمی بود- برابری می‌کرد و بر سر پایتخت شدن رقابت داشتند. (2)
گوستاولومون می‌نویسد: اگر اعراب خدایان متعدّدی داشتند، خیال معبودِ واحد و یکتا پرستی هم در آنها وجودداشت و همین زمینه مساعدی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله توانست یکتا پرستی را رواج دهد. او می‌نویسد: در عربستان یک خانه پرستش می‌شد که نام آن کعبه بود و بر طبق روایات مأثوره، بنای آن به دست ابراهیم صورت گرفته است. تمام


1- 1- تاریخ عرب، فیلیپ خلیل حِتّی، ص 175.
2- 2- تمدن اسلام و عرب، تألیف دکتر گوستاولوبون فرانسوی، ترجمه سید محمدتقی فخر داعی گیلانی، چاپ چهارم، بنگاه مطبوعاتی علی اکبر علمی 1334، ص 91.

ص: 117
اقوام جزیرة العرب آن را از مقامات مقدّسه شمرده و احترام آن را واجب می‌دانستند. از دیر زمان مرسوم بود که از اطراف و اکناف به زیارت مکّه می‌آمدند و کعبه در حقیقت بتخانه خدایان عربستان بوده است. زمان پیغمبر اسلام سیصد و شصت بت در آنجا موجود بود که صورت حضرت عیسی و مریم هم جزو آنها بوده است. اعراب آرایش و تزیین کعبه را از افتخارات خود می‌شمردند. یهودیان نیز کعبه را مقدّس و محترم می‌دانستند. پیامبر صلی الله علیه و آله که تمام بتهای عرب را در کعبه یکجا دید، از این نقطه اتّحاد به سود پیشبرد اسلام استفاده کرد و گفت: خدای بی همتا همان خدای ابراهیم است که بانی کعبه بود و تمام اعراب او راقبول دارند.
(1)
گوستاولوبون در ضمن بحث از اعمال مذهبی اسلام و فرق مختلف آن، در مورد حج بحث مستقلی کرده و گفته است: زیارت بیت‌اللَّه- که واجب است هر مسلمانی در مدت عمر لااقل یک مرتبه (با بودن استطاعت) آن را درک کند- یکی از ارکان مهمّ اسلام شمرده می‌شود و آن از جمله ارکانی است که دارای نتایج و فواید سیاسی بسیار است.
سفر حج با کاروانهای مهم و بزرگ صورت می‌گیرد که از قاهره و دمشق حرکت می‌کنند.
در این سفر دور و دراز بسیاری از حجّاج در طول راه تلف می‌شوند امّا برای این زیارت که از ایّام قدیم رایج بوده، تحمّل تمام زحمات و خسارات، سهل و آسان بوده و هست و زائران در خود احساس الم و خستگی نمی‌کنند.
در ایّام حج، حدود دویست هزار مسلمان در مکّه (آن زمان) جمع می‌شوند و یکدیگر را ملاقات می‌کنند و از حال یکدیگر با خبر می‌شوند. حج برای تشیید اخوّت مقرّر گردیده است.
آری تمام حجّاج در یک جا جمع می‌شوند و در امور مذهبی، سیاسی، تحقیقاتی، اقتصادی و ... تبادل نظر می‌کنند و «از فرنگیان کسی از خوف جان نمی‌تواند به آنجا قدم بگذارد». (2)


1- 1- تمدّن اسلام و عرب، ص 103.
2- 2- همان صص 541- 539.

ص: 118

فصل سوم: حج و سفرنامه‌

اشاره

ص: 119
فصل سوم: حج و سفرنامه
ص: 121
سفر کعبه نمودارِ رهِ آخرت است گرچه رمز رهش از صورت دنیا بینند
(1)
سیر و سفر، به صور گوناگون توصیه شده است. قرآن کریم، که نامه هدایت و دستور العمل زندگی سعادتمندانه همه جهانیان است، بارها انسان را به سیر سفر تشویق و ترغیب کرده است؛ از جمله در سوره‌های:
یوسف آیه 109، حج آیه 46، روم آیه 9 و 42، فاطر آیه 44، غافر آیه 21 و 82، محمّد آیه 10، آل عمران آیه 137، انعام آیه 11، نحل آیه 36، نمل آیه 69، عنکبوت آیه 20، سبا آیه 18، کهف آیه 47 و ... که:
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ (2)
سیر و سفرها در زمینه‌های گوناگون و با اهداف متفاوت انجام می‌شود؛ مانند طلب علم، شناخت خویشتن و اخلاق خود، مشاهده شگفتیها، سفرهای عبادی، (حج و زیارت مشاهد متبرّکه) گریزاز مشاغل دنیوی، تجارت، تماشا و تفرّج و ... که در هریک سودی نهفته است. پرسودترین و ثمربخش‌ترین آنها سفر حج می‌باشد که منافع آن هم دنیوی


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، تصحیح و تحشیه و تعلیقات علی عبدالرّسولی سال 1357، چاپ چاپخانه مروی، ص 103.
2- 2- عنکبوت: 20.

ص: 122
است و هم اخروی.
بسیاری از مسافران از سفر خود یادداشتهایی تهیّه می‌کنند؛ بعضی یادداشتهای خود را تنظیم می‌کنند و به صورت مجموعه‌ای می‌نگارند و به شکل سفرنامه در اختیار عموم قرار می‌دهند وخوانندگان از آنها بهره‌مند می‌شوند واز تجارب سفر آنها استفاده می‌کنند.
سفرنامه‌هایی که در توصیف مناسک حج و آثار معنوی آن و مسیر سفر، به ویژه شهرهای مقدّس مکّه و مدینه است، از دیر باز تا کنون به رشته تحریر در آمده و انتشار یافته‌اند لیکن آنگونه که باید مورد بحث وبررسی قرار نگرفته‌اند. در حالی که این نوع نوشته ها از کاملترین و معتبرترین منابع درباره حجاز- ازجنبه های تاریخی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و جغرافیایی- به شمار می‌روند.
قصد ما در این رساله، بحث و بررسی و تحقیق در سفرنامه ها نیست که آن موضوعی دیگر است و فرصتی دیگر می‌طلبد. بلکه هدف بررسی اجمالی است در حدّی که برخورد نویسندگان آنها را با حج دریابیم؛ به عبارت دیگر، از طریق نوشته‌های آنها، با حج واعمال آن و کیفیّت انجام مناسک در دورانهای مختلف تاریخ آشنا می‌شویم و تحوّلات را در می‌یابیم و دیدگاههای این افراد را از زبان خودشان می‌شنویم و می‌شناسیم، به امید آنکه توفیق دست دهد و فرصتی پیش آید تا تک تک این سفرنامه‌ها، که هر یک در حد خود گنجینه پر ارزشی است، مورد نقد و بررسی همه جانبه قرار گیرد.
هر چند بهترین سفرنامه‌های فارسی که یک فرد ایرانیِ فارسی زبان، جریان کامل و دقیق هفت سال سفر خود را قدم به قدم و نکته، به نکته در نهایت اختصار وایجاز و در عین حال روشن وبدون ابهام نگاشته، سفرنامه ناصر خسرو در نیمه اوّل قرن پنجم است ولیکن رونق سفرنامه نویسی در ایران، از قرن سیزدهم آغاز گردیده است.

1- سفرنامه ناصر خسرو

ناصر خسرو درسال 427 ه. ق. بر اثر خوابی که دید به عزم سفر قبله (حج)، خانه و کاشانه خود را ترک و ازمشاغل دیوانی استعفاکرد و سفر هفت ساله خود راشروع و سیری درآفاق و تا حدودی در انفس کرد و در تمام طول مدّت سفر با علما و دانشمندان

ص: 123
نواحیِ مختلف در تماس بود و بر آموخته‌های خود می‌افزود.
چون هدف اصلی او سفرِ قبله بود، نخست از زندگیِ گذشته خود توبه کرد. او در ابتدای سفرنامه به شرابخواری خود اعتراف کرده و گفته است: «قُولُوا الحَقَّ وَلَوْ عَلی أنفُسِکُم». ناصر خسرو در این سفرِ هفت ساله، چهار بار حج کرد از این رو توصیف مکّه و دیگر اماکن و مراسم حج را بهتر از هر کسِ دیگری انجام داده است.
ناصر خسرو در سفرنامه نویسی فضل تقدّم دارد؛ زیرا پیش از او سفرنامه‌ای که یک ایرانی به زبان فارسی نوشته باشد سراغ نداریم. نه تنها در فارسی که در عربی هم در ارتباط با حج و سرزمین حجاز اوّلین سفرنامه است.
(1)
می‌توان گفت که شیوه سفرنامه نویسی در ادبیّات ایران را او پایه‌گذاری کرد.
در این رساله هدف ما بیان سفرنامه‌هایی است که در ارتباط با حج و حوادث و اتّفاقات مربوط به آن سخن گفته‌اند، لذا می‌گوییم: کسی که وصف مکّه و خانه کعبه و اعمال حج را به دقّت از این کتاب (سفرنامه ناصر خسرو) خوانده باشد و زیارت بیت‌اللَّه الحرام او را دست دهد، با وجودی که فاصله هزار ساله در بین است، در انجام دادن اعمال حج از آنان که پیشتر به ادای این مراسم توفیق یافته‌اند باز پس نخواهدماند.
اضافه می‌کنیم که ناصر خسرو در سفرنامه‌اش تنها به ظاهر اعمال و شرح و معرّفی دقیق اماکن توجه داشته و از فلسفه حج سخنی نگفته است. از این‌رو، این سفرنامه تنها ارزش معرّفی دقیق از اماکن زمان مؤلّف را دارد و نظر ناصر خسرو را در ارتباط با فلسفه اعمال و مناسک حج باید در شعر او یافت و ما در جای خود به تفصیل درباره آن سخن خواهیم گفت.
ناصر خسرو وقتی به جدّه می رسد، مورد توجّه امیر جدّه تاج‌المعالی بن ابی الفتوح قرار می‌گیرد. او از توصیف جدّه تنها به داشتن باره حصین، پنج هزار سکنه، بازارهای نیک و دروازه‌های آن اکتفا می‌کند و دروازه‌ها یکی به سمت مشرق، به طرف مکه و


1- 1- معروفترین سفرنامه های حج و نخستین آن در زبان عربی، سفرنامه ابن جبیراست که در 581- 578 سفر کرده و شرح سفر خود را نوشته است نک: فصلنامه میقات حج، شماره چهارم سال 1372، صص 228- 12.

ص: 124
دیگری به سمت مغرب به طرف دریاست و در آن از کشت و ذرع خبری نیست.
روز جمعه از جدّه حرکت می‌کند وراه دوازده فرسنگی بین جدّه و مکّه را تا روز یکشنبه، آخر جمادی الآخر، طی می‌کند و وارد مکّه می‌شود. ناصر خسرو مکّه را اینگونه توصیف کرده است:
«شهر مکّه اندرمیان کوهها نهاده است نه بلند، و از هر جانب که به شهر روند تا به مکّه نرسند نتوان دید، بلندترین کوهی که به مکّه نزدیک است، کوه ابوقبیس است و آن چون گنبدی گرد است؛ چنانکه اگراز پای آن تیری بیندازند بر سر رسد و در مشرقی افتاده است ...»
(1)
نقل تمام مطالب موجب اطاله کلام می‌شود.
ناصر خسرو به توصیف مسجدالحرام، صفا و مروه، میله هایی که در فاصله نیم فرسنگی مکّه نصب کرده اند، مسجدها، و ... پرداخته و درباره احرام گرفتن، تلبیه گفتن، طواف و نحوه انجام آن، ایستادن در پس مقام و گزاردن نماز طواف و رفتن به زمزم وخوردن آب از آن، سخن گفته است.
در ارتباط با خانه‌های اقوام و ملّیتهای مختلف و نیز عمارتهای زیبای خلفای بغداد که بعضی خراب شده بودند، آب شور و تلخ چاههای مکّه، و آبی که امیر عدن از زیرزمین (کاریز) به مکّه آورده بود و آبهای گوارای دیگر که سقّایان می‌آوردند و می‌فروختند، هوای گرم مکّه و ... به تناسب سخن گفته است. مسجد الحرام را به تفصیل معرّفی کرده و ابعاد قسمتهای مختلف را مشخص ساخته است. ونیز تعداد ستونها و عمودها و درب‌ها و طاقها و ... همه و همه را شرح داده و خانه کعبه را اینگونه توصیف کرده است:
«و خانه کعبه به میان ساحت مسجد است، مربّعِ طولانی، که طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب، طولش [هفده ارش و بلندی سی ارش است و عرض شانزده، و درِ خانه سوی مشرق است و چون در خانه روند، رکن عراقی بر دست راست باشد و رکن حجرالأسود بر دست چپ و رکن مغربیِ جنوبی را رکن یمانی


1- 1- سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی مروزی، با حواشی و تعلیقات و ... به کوشش دکتر محمّد دبیرسیاقی، چاپ دوم 1363 کتابفروشی زوار صص 119- 118.

ص: 125
گویند و رکن مغربیِ شمالی را رکن شامی گویند. و حجرالأسود را در گوشه دیوار به سنگی بزرگ ترکیب کرده‌اند و در آنجا نشانده، چنانکه مردی تمام قامت بایستد، باسینه او مقابل باشد و حجرالأسود به درازی، بدستی و چهار انگشت باشد هشت انگشت باشد و شکلش مدوّر است. از حجرالأسود تا در خانه چهار ارش است و آنجا را که میان حجرالأسود و در خانه است ملتزم گویند و درِ خانه از زمین به چهار ارش برتر است وچنانکه مردی تمام قامت بر زمین ایستاده بر عتبه رسد. و نردبان ساخته‌اند از چوب چنانکه به وقت حاجت در پیش در نهند تا مردم بر آن بروند و در خانه روند وآن چنان است که به فراخی ده مرد بر پهلوی هم به آنجا برتوانند رفتن وفرود آمد. و زمین خانه بلند است بدین مقدار که گفته شد».
(1)
ناصر خسرو درب کعبه را توصیف کرده و طول و عرض و جنس درها و تزیینات آنها را شرح داده است. همچنین اندرون کعبه، ضخامت دیوارها، خلوتهای درون کبعه، سنگهای کف کعبه، ستونها، محرابها، قندیلها، پوششهای کعبه و ... همه را به دقت تمام توصیف کرده و کیفیت گشودن درب کعبه و نحوه و ترتیب ورود مردم به دورن خانه را تمام و کمال نوشته است.
ناصر خسرو تاریخ حجّ چهارمِ خود را در ذی حجّه سال 442 ه. ق. ذکر کرده و گفته است: از آنجا در نوزدهم ذی حجّه با شتر به لحسا رفته و فاصله مکّه تا لحسا را در سیزده روز طی کرده‌است.
او در این سفرها، همانگونه که گفتیم، بیشتر به توصیف ظاهر اعمال و دقّت در امکنه پرداخته و در ارتباط با مناسک حج بحث چندانی نکرده است. ناصر خسرو چهار سفر حج کرده؛ در سفر اوّل نوشته: «... و از بیت المقدّس پیاده باجمعی که عزم سفر حجاز داشتند برفتیم، دلیل ما مردی جلد و پیاده و نیکوروی بود ... به نیمه ذی القعده سنه ثمان و ثلاثین و رابعمائه، از بیت المقدس برفتم، سه روز را به جایی رسیدم که آن را «ارغر» می‌گفتند و ازآنجا به منزلی دیگر رسیدیم و از آنجا به ده روز به مکّه رسیدیم و آن سال قافله از هیچ طرف نیامد و طعام یافت نمی‌شد.


1- 1- سفرنامه ناصر خسرو، صص 130- 129.

ص: 126
روز دوشنبه به عرفات بودیم. مردم پر خطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتیم دو روز به مکّه بایستادم و به راه شام بازگشتم سوی بیت المقدّس.»
(1)
در صفر دوم (سنه تسع و ثلاثین و اربع مائه) «سجلّ سلطان بر مردم خواندند که:
امیر المؤمنین می‌فرمایند: حجّاج را امسال مصلحت نیست که سفر حجاز کنند که امسال آنجا قحط و تنگی است و خلق بسیار مرده‌اند! این معنا به شفقت مسلمانی می‌گویم. و حجاج در توقّف ماندند و سلطان جامه کعبه می‌فرستاد به قرار معهود- که هرسال دو نوبت جامه کعبه بفرستادی- و این سال چون جامه کعبه به راه قلزم گسیل کردند من با ایشان برفتم.» (2)
ناصر خسرو پس از آنکه به مدینه رسیده، آن را بخوبی توصیف کرده و گفته است:
«پس ما دو روز به مدینه مقام کردیم و چون وقت تنگ بود برفتیم، راه سوی شرق بود، به دو منزلی از مدینه کوه بود و تنگه‌هایی چون دره که آن را «جُحفه» می‌گفتند و آن میقات مغرب و شام و مصر است و میقات آن موضع باشد که حج را احرام گیرند و گویند یک سال آن جا حجّاج فرود آمده بودند؛ خلقی بسیار، ناگاه سیلی در آمده و ایشان را هلاک کرده و آن را بدین جهت جحفه نام کردند. میان مکّه و مدینه صد فرسنگ باشد اما سنگ است و ما به هشت روز رفتیم.
یکشنبه ششم ذی حّجه به مکّه رسیدیم. به باب‌الصّفا فرود آمدیم و این سال به مکّه قحطی بود. چهارمن نان به یک دینار نیشابوری بود و مجاوران از مکه می‌رفتند و از هیچ طرف حاج نیامده بود. روز چهارشنبه به یاری حق به عرفات حج بگزاردیم و دو روزبه مکّه بودیم و خلق بسیار ازگرسنگی و بیچارگی از حجاز روی بیرون نهادند به هر طرف.» (3)
در سفر سوم هم نوشته: «... و در رجب، سنه اربعین و أربعمائه، دیگر بار مثال سلطان بر خلق خواندند که به حجاز قحطی است و رفتن حجّاج و مصلحت نیست


1- 1- سفرنامه ناصر خسرو، ص 61.
2- 2- همان، صص 102- 101.
3- 3- سفرنامه ناصر خسرو، صص 104- 103.

ص: 127
برخویشتن ببخشایند و آنچه خدای تعالی فرموده است بکنند. اندرین سال نیز حاج نرفتند ووظیفه سلطان را که هرسال به حجاز فرستادی البتّه قصور و احتباس نبودی و آن جامه کعبه واز آن خدم و حاشیه و امرای مکّه و مدینه و صله امیر مکّه و مشاهره او- هر ماه سه هزار دینار- و اسب و خلعت بود به دو وقت فرستادی.
در این سال شخصی بود که اورا قاضی عبداللَّه می‌گفتند و به شام قاضی بود. این وظیفه به دست و صحبت او روانه کردند و من با وی برفتم به راه قلزم، و این نوبت کشتی به جار رسید، بیست و پنجم ذی القعده و حج نزدیک تنگ درآمده، اشتری به پنج دینار بود، به تعجیل برفتم، هشتم ذی‌الحجّة به مکّه رسیدم و به یاری حق- سبحانه و تعالی- حج بگزاردم ... و من چون حج بکردم باز به جانب مصر برفتم که کتب داشتم آنجا ونیّت باز آمدن نداشتم.
(1)
ناصر خسرو سفر چهارم را از طریق جدّه به مکّه رفته و در این سفر است که به وطن برگشته و گفته:
«اکنون شرح بازگشتن خویش به جانب خانه به راه مکّه- حرّسهااللَّه تعالی مِنَ اْلآفات- از مصر باز گویم ... روزآدینه نماز دیگر از جدّه برفتیم، یکشنبه سلخ جمادی الآخر به درِ شهر مکّه رسیدیم». (2)
و در این سفر است که به تفصیل درباره مکّه و کعبه و دیگر اماکن متبرّکه و تاریخی سخن گفته است.

2- سفرنامه ابن بطوطه‌

ابو عبداللَّه محمّد بن ... معروف به ابن بطوطه در آغازبه قصد زیارت خانه خدا در سال 725 ه. ق. از زادگاه خود طنجه مراکش حرکت کرد. او ابتدا پیش بینیِ این سفر طولانی را نمی‌کرد. سفرهای ابن بطوطه حدود سی سال طول کشیده وحاصل ارزشمند و ماندنی این سفرهای طولانی «رحله ابن بطوطه» است که آقای دکتر محمّد علی موحّد آن


1- 1- سفرنامه ناصر خسرو، صص 106- 105.
2- 2- همان ص 118.

ص: 128
را ترجمه کرده و بنگاه ترجمه و نشر کتاب دومین چاپ آن را در سال 1359 ه. ق. منتشر کرده است.
(1)
سفرنامه ابن بطوطه از دو جهت بر دیگر سفرنامه‌های اسلامی برتری دارد:
1- دامنه سفر، که ابن بطوطه تقریباً تمام نقاط مهم جهانِ آن روز را درنوردیده است.
2- از جهت صداقت بیان که دارد، اوضاع و احوال را همانگونه که دیده، ثبت و ضبط و تصویر کرده است. (2)
ابن بطوطه روزپنجشنبه دوم ماه رجب سال 525 ه. ق. به قصد حج و زیارتِ مرقد پیغمبر، تک و تنها از زادگاه خود حرکت کرده و در قافله حج مسافران، او را به عنوان قاضی انتخاب کرده‌اند.
ابن بطوطه در خلال مسافرتهای خود عجایبی را نقل می‌کند که به کرامات واعجاز بیشتر می‌ماند تا واقعیّت. همچنین بعضی مسائل تاریخی را به مناسبت بازگو می‌کند؛ مثلًا درباره بئرالجر که پیامبر در غزوه تبوک اجازه نداد کسی از آن آب بیاشامد و ...
او به پاره‌ای از عاداتِ بی وجهِ حجّاج، که در مسیر سفر حج انجام می‌داده اند اشاره کرده؛ از جمله نوشته است:
«حجّاج شام چون به تبوک می‌رسند سلاح برمی‌گیرند و شمشیرها از نیام برمی‌کشند و حالت حمله و هجوم به خود می‌گیرند ودرختان خرما را به شمشیر می‌زنند، چون معتقدند که پیغمبر به همین ترتیب وارد تبوک شده بود. (3)
ابن بطوطه در مدینه، مسجد روضه پیامبر و قبور خلفا را زیارت کرده و به شرح هر یک پرداخته است و موقعیّت آن را مشخّص کرده. تاریخچه بنای مسجد پیامبر را به


1- 1- هر چند تحقیق ما در باره حج در ادب فارسی است و سفرنامه ابن بطوطه در اصل به زبان عربی است امّا از آن جهت که بین سفرنامه ناصر خسرو و سفرنامه‌های فارسی پس از آن چند قرن فاصله است، ذکر این سفرنامه در این فاصله زمانی ضروری است تا سیر تحول از هم گسیخته نگردد.
2- 2- نک: سفرنامه ابن بطوطه رحله ابن بطوله ترجمه دکتر محمّد علی موحّد، چاپ دوم 1359 بنگاه ترجمه و نشر کتاب، صص 15 و 16، 26 و 27، 45، 98، 160.
3- 3- همان، ص 114.

ص: 129
تفصیل بیان کرده و تغییرات بعدی در ساختمان آن را باز نموده است و گاهی از اغراض شخصی درتوسعه مسجد پرده برداشته؛ از جمله گفته است:
«در زمان خلافت منصور عبّاسی که طرح توسعه حرم را تهیّه می‌کرد، حسن بن زید بن علی علیه السلام که والی مکّه بود، نامه‌ای به خلیفه نوشت و پیشنهاد کرد که مسجد را از سمت مشرق توسعه دهند تا روضه مقدّسه در وسط مسجد قرار گیرد.
منصور در پاسخ نوشت: «من نیّت تو را فهمیدم، دست از خانه عثمان بردار!»؛ زیرا توسعه مورد نظر، حسن خانه عثمان را در معرض تخریب قرار می‌داده است.
وی ازمدینه به سمت مکّه حرکت می‌کند و صبحگاهان به مکّه می‌رسد. لحظه دیدار را چنین تعریف و توصیف می‌کند:
«... از اینجا که گذشتیم برق شوق و مسرّت از اینکه به آرزوی خود رسیده‌ایم، در دلها درخشیدن گرفت. نزدیک صبحگاه بود که به مکّه رسیدیم و به زیارت خانه خدا؛ یعنی محلّ زندگی ابراهیم خلیل و جایی که پیغمبر ما از آنجا مبعوث شد نایل آمدیم، از راه دروازه بنی شیبه وارد بیت الحرام شدیم؛ خانه‌ای که خداوند فرمود: ... وَ مَنْ دَخَله کانَ آمِناً .... کعبه را دیدم که چون عروسی زیبا و دلربا بر تخت حشمت و جلال تکیه داده و مهمانان خدا از هر سوی آن را درمیان گرفته بودند ...».
(1)
ابن بطوطه پس از انجام طواف و استلام حجرالأسود و به جا آوردن دو رکعت نماز در مقام ابراهیم، در فاصله درب کعبه و حجرالأسود، که موضع استجابت دعا است، به پرده کعبه چنگ زده و به دعا مشغول شده است. از آب زمزم نوشیده سعی بین صفا و مروه را نجام داده است ..
او چنان مجذوب شده که می‌گوید:
«... از عجایب صنع خداوندی است که شوق وصول به آن امکنه مقدّسه را در دلها نهاده و مهر زیارت آنها را با جانها در هم سرشته است که هر کس پای در آن دیار می‌نهد دیگر نمی‌تواند دل برکند و خاطر از هوای آن بپردازد ...». (2)


1- 1- سوره آل عمران قسمتی از آیه 97.
2- 2- سفرنامه ابن بطوطه ص 134.

ص: 130
موقعیّت شهر مکّه وعمارتهای به هم پیوسته آن را توضیح می‌دهد ومی‌گوید: محلّ اجرای کلّیه مناسک؛ یعنی منا و عرفه و مزدلفه در قسمت شرقی واقع شده است. و نیز از دروازه‌های مکّه، اراضی لم یزرع مکّه و در عین حال وفور نعمت انواع محصولات در آن، که از نقاط مختلف به مکّه آورده می‌شود و ... سخن گفته است. موقعیّت مسجد الحرام، کعبه و بنای آن را توضیح داده و گفته است: روزهای جمعه پس از ادای نماز و نیز روز مولود پیامبر اکرم، دربِ کعبه را باز می‌کنند. مراسم افتتاح درب را نیز بدینصورت شرح داده است:
«... نخست یک کرسیِ منبر مانندِ چوبی را روی چهار چرخه‌ای تا پای دیوار کعبه می‌آورند ورییس قبیله بنی شیبه روی آن رفته، مفتاح کعبه را به دست می‌گیرد، سدنه کعبه (پرده داران) پرده را که «برقع» نامیده می‌شود، بلند می‌کنند و رییس قبیله پس از باز کردن درب عتبه را می‌بوسد و خود به تنهایی در اندرون کعبه رفته در را می‌بندد. این وضع به قدر مدّت دو رکعت نماز طول می‌کشد. آنگاه بنی‌شیبه هم به داخل می‌روند و در را می‌بندند و نماز می‌گزارند. سپس در برای عموم باز می‌شود. در اثنای مدتی که اجرای این مراسم ادامه دارد، مردم با نهایت خضوع و خشوع در حالی که دستها را به زاری و تضرّع بلند کرده‌اند در برابر درب کعبه ایستاده‌اند و به محض اینکه در باز می‌شود بانگ تکبیر بر می‌دارند و ... از عجایب خداست که وقتی درب کعبه باز می‌شود و همه مردم به داخل کعبه می‌ریزند، مضیقه‌ای احساس نمی‌شود و همه در آن، جای می‌گیرند!»
(1)
در باب حجر اسماعیل و مطاف و چاه زمزم و درب‌های مسجد الحرام شرح داده و گفته است: باب ابراهیم منسوب به حضرت ابراهیم علیه السلام نیست بلکه منسوب به ابراهیم الخوزی است که یکی از ایرانیان بوده. (2) و می‌گوید: کوه ابوقبیس اوّلین کوهی است که خداوند آفریده‌است. قریش به آن جبل الأمین می‌گویند و معتقدند که مرقد حضرت آدم علیه السلام در این کوه است و نیزمحلّی که پیغمبر به هنگام شقّ القمر آنجا ایستاده بود، در آن


1- 1- سفرنامه ابن بطوطه، ص 135.
2- 2- همان، ص 144.

ص: 131
قرار دارد. سپس گفته است: چهار کوه در دو طرف جاده تنعیم قرار دارد که به جبل الطّیر معروف است و همان کوههاست که حضرت ابراهیم به فرمان خداوند اجزای بدن چهار پرنده را در قلّه آنها قرار داد و سپس آنها را فرا خواند، اجزای به یکدیگر پیوستند.
ابن بطوطه از غریب نوازی مردم مکّه تعریف می‌کند و نمونه‌هایی از ولیمه دادن و دیگر مساعدتها که به نیازمندان می‌کنند یاد می‌کند. از صفا و مروه و میلهایی که در فاصله آنها نصب شده سخن گفته است. از قبرستان مکّه مشاهد متبرّکه، کوههای اطراف مکّه و حوادثی که در آنها اتّفاق افتاده، از امیران مکّه، مردم مکّه، قاضی و خطیب امام موسم مکّه، کشته شدن محتسب مکّه، مجاورین مکّه، ... مطالب جالب توجّهی بیان کرده است.
در ارتباط با احرام کعبه (یعنی بالابردن استار کعبه به قدری که دست به آن نرسد) شعائر حج، اعمال حج، پوشش کعبه که در آن زمان قافله مصری می‌آورده واز حریر سیاه با آستر کتانی بوده و طراز بالای آن به خطّ سپید آیه جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَاماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْیَ وَالْقَلَائِدَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ
(1)
و در حاشیه اطراف، آیات دیگر قرآن نوشته شده را شرح داده است.

3- سفرنامه مکّه و سیف الدّوله‌

سلطان محمّد سیف الدّوله از شاهزادگان قاجار و از فرزندان فتحعلیشاه است.
وی در سال 1279 هجری تصمیم به زیارت کعبه گرفت و از تهران، از راه دشت، دریای خزر، تفلیس استانبول به مکّه رفت و پس از انجام فریضه حج، از راه عراق و جنوب به تهران بازگشت. سیف الدّوله به اوضاع جغرافیایی، وضع سیاسی و اخلاقی و اجتماعی مردم در شهرهای مسیر توجّه داشته است. کتاب سفرنامه، حاوی خاطرات بعد از سفر حجّ او نیز هست.
علّت نامگذاری کتاب به «سفرنامه مکّه» آن است که تصمیم اوّلیّه او سفر مکّه بوده و نیز ارزش معنوی این قسمت از سفر در نامگذاری کتاب مؤثّر بوده است.


1- 1- مائده: 97.

ص: 132
روز جمعه سیم ذی الحجّه کشتی ای که او بر آن سوار است در بندر جدّه لنگر می‌اندازد. آنها در رابُغ محرم می‌شوند و در جحفه تجدید نیّت می‌کنند، چون احرام شیعه از جحفه است. سیف الدّوله شهر مکّه را بزرگ توصیف کرده و گفته است: عمارات آن از سنگ تراشیده و پنج تا شش طبقه است. کوچه هایش را کثیف، مردم دولتمندش را متکبّر و بد سلوک و زنهایش را فاسد دیده است.
(1)
نویسنده در ارتباط با بنای مسجد الحرام، ابعاد مناره‌های مسجد، مدارس همجوار، درهای چهل گانه مسجد وبنای کعبه، حجر اسماعیل، مقام ابراهیم، طاق بنی شیبه، چاه زمزم، محلّ نماز چهار مذهب که به عقیده نویسنده ساختمان آنها مسجد را از نمایش انداخته سخن گفته است.
درباره پوشش کعبه می‌نویسد: «همه ساله پیراهن سیاهی که از ابریشم بافته می‌شود و سمت بالای آن یک کتیبه گلابتون دارد، ازمصر می‌آورند و پیراهن سال پیش در میان شرفا و خدّام قسمت می‌شود. پیراهن ابریشمی سرخی که اطرافش گلابتون دوخته است به جهت داخل حرم، همه ساله از اسلامبول می‌آید و پیراهن سال پیش را به جهت شرافت به خزانه سلطان می‌برند و کسی نمی‌تواند او را تصرّف کند.» (2)
در ارتباط با صفا و مروه، منا، مشعر و عرفات در حدّ لزوم سخن گفته و درباره ضریح حضرت رسول و وضع داخل مسجد به تفصیل قلم زده است.

4- سفرنامه فراهانی‌

به گفته میرزا صادق خان ادیب الممالک فراهانی نویسنده این سفرنامه مردی بوده وارسته، تند و بی تملّق، مهربان و خیر اندیش، بی کینه و با گذشت و پاک ضمیر و حقوق شناس و بی‌اندازه متوکّل ومتوسّل. او به کسی جز خدای تعالی تعظیم روا نمی‌داشت ...». (3)


1- 1- مقایسه شود با نظر ابن بطوطه.
2- 2- سفرنامه سیف الدوله، معروف به سفرنامه مکه، نوشته سیف الدوله سلطان محمد به تصحیح و تحشیه علی اکبر خداپرست، چاپ اوّل 1364، نشر نی، ص 132.
3- 3- سفرنامه میرزا محمد حسن فراهانی، به کوشش مسعود گلزاری چاپ اوّل 1362. انتشارات‌فردوسی، ص 4.

ص: 133
گویند که وی به دو چیز بسیار علاقه مند بوده است؛ عبادت و مسافرت. افزون بر مسافرتهای فراوان به خراسان و عتبات، دو نوبت به زیارت مکّه معظّمه مشرّف شد. در سفر دوم (حج سال 1302 ه. ق.) به فرمان ناصرالدّین شاه، سفرنامه مفصّلی نوشته است.
وقتی سفرنامه را به نظر شاه رسانده، به لقب ملک الکتّاب ملقّب شده است.
در این سفر، که در اوایل سده چهاردهم (1303- 1302 ه. ق.) نوشته شده، درباره انجام مناسک حج، اوضاع جغرافیایی، توصیف بناها و آثار تاریخی و اوضاع اجتماعی کشورهای مسیر سخن گفته است. نویسنده در سال 1264 هجری قمری متولّد شده و در سنّ 17 سالگی پدرش را که از شعرای معروف دوره فتحعلیشاه بوده از دست داده است.
او از سن 22 سالگی به دربار ناصر الدّین شاه راه پیدا کرده و از ملازمین رکاب همایونی بوده است. در سفر خراسان، هنگام بازگشت به تهران، در تهیه و تنظیم و تدوین مطلع الشّمس با اعتمادالسّلطنه همکاری نزدیک داشته است.
نویسنده در ابتدای کتاب از پرگویی و روده درازی بعضی نویسندگان بیزاری جسته و به قول خود دیباچه ای بس مختصر نگاشته است. او مُخِف عزم سفر کرده چرا که:
«نَجی الُمخِفُّون وَ هَلَکَ الْمُثقِلونَ».
(1)
وی در آغاز حرکت، با پیری مشورت کرده و پیر به او گفته است: «در این مقام اگر دم از «ما» و «من» زنی و پاره‌ای ملاحظات کنی، وصول به این سعادت مقدور نخواهد بود.»
نویسنده در مواردی به نوشته های ناصرخسرو استناد کرده است. آغاز سفر از تهران و مسیر حرکت شهرهای: قزوین، رشت، بندر انزلی، بادکوبه، تفلیس، استانبول و اسکندریه بوده و از آنجا به جدّه رفته است و سرانجام در ساعت یک بعد از ظهر روز جمعه، شانزدهم ذیقعده به ساحل جدّه می‌رسد.
در جدّه آنها را قرنطینه کرده‌اند و پس از آن گرفتار قنسول ایران می‌شود. او (قنول) به جای اینکه گره‌گشای حجّاج کشورش باشد، به اخّاذی می‌پردازد؛ بطوری که مصداق


1- 1- کشف المحجوب، تصنیف، ابوالحسن علی بن عثمان الجلّابی الهجویری الغزنوی تصحیح ژوکوفسکی، با مقدّمه قاسم انصاری چاپ اول 1358 کتابخانه طهوری، ص 472.

ص: 134
اجلای این بیت می‌شود:
او زصیّادان به کُه بگریخته خود پناهش خون او را ریخته
پس از آن، گرفتار و بنده و برده مطوّفین شده‌اند که دست از آنها برنمی‌دارند و به عناوین مختلف آنها را سر کیسه می‌کنند. هر چند که نویسنده سفرنامه سفارش شده بوده و از گمرک معاف شده است. او می‌نویسد:
«... و ما به خانه‌ای عالی، که شاگرد مطوّف معیّن نموده بود، رفتیم و وارد اتاق فرش کرده ومخدّه گذاشته شدیم. خسته و گرسنه نشسته که در این بین دری به هم خورده، پرده بالا رفت، مجموعه خیلی مفصّلی که پلو و سایر ملزومات در آن بود، به زمین گذاشتند.
معلوم شد گماشته مطوّف صاحب خانه را تحریض بر تدارک و تشریفات کرده، خوردیم و شکر خدا کردیم و اغذیه در زیر دندان خیلی لذیذ به نظر آمد امّا بعد از آنکه پول خیلی گزاف به صاحبخانه دادیم، طعم غذاها از زیر دندان رفت.
(1)
در جدّه به زیارت قبر حوّا، که زیارتگاه شیعه و سنّی است و صورتی که برای قبر درست کرده‌اند بیش از یکصد و پنجاه ذرع طول دارد، رفته است.
قبر حوّا متولّی عامی و احمقی داشته که به حجّاج اصرار می‌کرده محلّ ناف جدّه را ببوسند! (2)
سفرنامه بسیار موجز ولی با دقّت نوشته شده است، برای نمونه آنچه را در مورد اعمال واجب حج نوشته می‌توان دید. (3)
نویسنده سفرنامه از طبع شعر بی بهره نبوده، پس از آن که حج و عمره تمتّع را انجام داده، در بازگشت به منزل، این ابیات را سروده است که اعتقاد و برداشت او را از حج می‌توان از خلال آن استنباط کرد.
در طی ره عشق اگر رنج کشیدیم المنةُ للَّه‌که به مقصود رسیدیم


1- 1- سفرنامه فراهانی، ص 160.
2- 2- همان، ص 176.
3- 3- نک: همان، صص 185- 184.

ص: 135
گفتند بجز سنگ و گِلی بیش نباشد ما در دل هرسنگ و گِلی یار بدیدیم
افشای سرار منع نمی بود ز رندان ما پرده اسرار همه ملک دریدیم
تا عهد تو بستیم همه عهد شکستیم با دوست نشستیم ز بیگانه بریدیم
می تافت اگر پر توی از شمع جمالش بر روزن دل، تا به قیامت بدویدیم
این مستی و بیهوده درایی که توبینی زان روست که‌یک جرعه زجامش‌بچشیدیم
گلبن به دوصد خار جهان صبر نموده تا یک گلی از باغ وصال تو بچیدیم
حسینی فراهانی می‌گوید: برای ورود به داخل خانه کعبه به اختلاف از مردم پول می‌گیرند و می‌گذارند از درون کعبه دیدن کنند و ظاهراً پول همه جا حلّال مشکلات است و دیگر نمی‌پرسند: «که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی!» و ظاهراً خود وی موفّق به زیارت درون خانه شده است؛ زیرا می‌نویسد:
«... بعد ازآنکه شخص وارد شد بسیار مخوف است، دیوار وسط خانه نیز از سنگ سیاه وگچ است و زمین آن از سنگ مرمر و یک تخته سنگ قرمز رنگ طولانی هم در جزو سنگهای فرش زمین هست که می‌گویند حضرت رسول بر روی آن نماز خوانده است.
در وسط خانه سه ستون وراه پلّه از سنگ مرمر به پشت بامِ خانه دارد. در سمت حِجراسماعیل و در دیوارها چند سنگ مرتسم نصب است که هر کس از سلاطین تعمیری کرده اسم خود را با تاریخِ تعمیر در سنگ مرتسم نموده ونصب کرده است ...»
آنچه از این سنگ نبشته ها بر می‌آید، در سالهای 826 ه. ق. و یک تاریخ ناخوانا و دیگر در سال 884 یعنی خانه سه نوبت تعمیر شده است؛ بار اوّل و سوم را پادشاه مصر انجام داده و تعمیر دوم را پادشاه عثمانی، سلطان محمد خان.
ص: 136
در هیچ یک از سفرنامه‌هایی که دیده‌ایم و درباره سفر حج نوشته شده، بنای کعبه از ابتدا تا انتها بطور موجز دیده نشد ولی نویسنده این سفر نامه در واقع به گفته خود وفادار مانده و تاریخچه را به اختصار و تقریباً کامل نوشته است.
نکته‌ای را نویسنده برای اوّلین بار، البته بدون ذکر مأخذ، آورده که به نظر رسید همان علّت مراسم شادمانی اعراب در روز عاشور است، و آن چنین است:
«سابقاً اهالی مکّه به اسم اینکه روز عاشورا کشتی نوح به کوه جودی قرار گرفته و مسلمینِ به نوح از ورطه هلاک خلاص شده‌اند، در روز عاشورا شادیها می‌کردند و اسباب لهو و لعب فراهم می‌آوردند، بعد از شریف عبدالمطّلب چون شریف عبداللَّه و شریف عون که شریف حالیّه است به تشیع بی میل نبودند این قاعده را منسوخ کردند و به احترام قتل سیّد الشّهدا علیه السلام موقوف نمودند.»
وی در ادامه می نویسد: مکّیان سابقاً با حجّاج عجم که شیعه بودند، بسیار بد رفتاری می‌کردند و آنها را اذیّت و آزار می‌دادند. ولی در زمان سفرایشان به علّت نفوذ غرب در حجاز و نیز قدرت دولت ایران، این اذیّت و آزار منسوخ بوده است.
فراهانی از کوههای مقدّس مکّه سخن گفته و نوشته است که: در بالای جبل‌النّور سنگ بزرگی بوده و سوره انشراح، در آنجا بر پیامبر نازل شده است. متولّی آنجا مردم را در وسط سنگ می‌خواباند به جهت بر آوردگی حاجت خودش که گرفتن پول باشد ...»
دفتر سفر این سفرنامه در صبح روز پانزدهم ربیع الآخر 1303 با ورود مسافر به تهران بسته می‌شود و سخن به پایان می‌رسد.

5- سفرنامه تحفة الحرمین‌

محمّد معصوم که نویسنده این سفرنامه است، از تاجرزادگان فارسی بود. او در سال 1270 در شیرازمتولّد شد. اجدادش همه مردان دین و دنیا بودند. جدّ او در عین حال که به تجارت خارجی اشتغال داشت به تدریس وتبلیغ مسائل دینی هم می‌پرداخت.
کتاب تحفة الحرمین گزارش سفری است که ازسال 1305 آغاز شده است. نویسنده افزون بر مقامات عرفانی و مذهبی که داشته، از جانب ناصرالدّین شاه لقب موروثی

ص: 137
«نایب الصّدر» گرفته است.
در باب ارزش کتاب تحفة الحرمین، به نقل سخنِ محمّد حسن ذکاء الملک فروغی که با مؤلّف معاصر بوده، بسنده می‌کنیم که می‌گوید: «ازمزایای جناب حاج میرزا معصوم نایب الصّدر سفرهای عدیده و سیاحتهای عارفانه است که در داخله و خارجه مملکت از اقطار هندوستان و ترکستان و بلاد و ولایات دولت عثمانی کرده‌اند تا سیر انفس و آفاق هر دو را کامل نموده باشند. بندر بمبئی و شهر قسطنطنیه، دریای مرمره، بغاز دارد انل ...
وسر آمد آن جمله، زیارتِ حرمین شریفین؛ مکّه معظّمه و مدینه طیّبه است و سفرنامه موسوم به تحفة الحرمین را که نوشته و آن الحق از نگارشهای عالی است و حاوی مطالب متعالی. آن سیّاح جهان معرفت، در آن اسفار با رجال کبار هر قطر و دیار ملاقات نموده و از میامن انفاس مشایخ واوتاد و علما و فضلای بلاد وصحبت مردم نیکو نهاد بر مدرکات سابقه، بسی معلومات افزوده است.
(1)
ابتدا در وجوب ورجحانِ سفر، چند وجه بیان کرده که به ترتیب، برای تحقیق و تحصیلِ علمِ مفروض، آنکه شرایط استطاعت حجّ بیت‌اللَّه در شخص حاصل شده باشد به استناد: وَللَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا (2)
و زیارت مستحب و کسب معاش است.
در هر یک از موارد، به خصوص مورد اوّل؛ یعنی تحصیل علم مفروض به شرح سخن گفته است. در ارتباط با سفر حج گفته: «... با این وضع گمان نمی‌رود چرا که مخارج عیال و گرفتاری اطفال و ضررهای پی در پی و قرض، مشکل می‌دانم حج را.»
او می‌گوید: بیت‌اللَّه واقعی حرم دل است که: طَهِّرا بَیْتِی لِلطَّائِفِین وَالْعاکِفِینَ. (3)
کعبه را یک بار «بیتی» گفت یار گفت «یا عبدی» مرا هفتاد بار
***


1- 1- تحفة الحرمین، سفرنامه نایب الصدر شیرازی در زیارت مکه و ...، نوشته نایب الصدر شیرازی، چاپ اوّل 1362 مقدمه، صص 5- 4.
2- 2- آل عمران: 96.
3- 3- بقره: 125.

ص: 138
جلوه‌برمن مفروش ای‌ملک‌الحاج که تو خانه می‌بینی ومن خانه خدا می‌بینم
عبداللَّه انصاری گفته: مکّه رفتن سیر جهان است و دل به دست آوردن کارمردان.
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همینجاست بیایید بیایید
نویسنده به بیان بعضی از مناسک حج پرداخته و گفته است:
«... و صورت اعمال حج تمام مراتب چهار ارکان دیگر را دارد، به علاوه این جامعیّت اضافاتی دارد که جامع الجوامعش فرموده‌اند و چون رشته سخن به اینجا کشیده، اشارتی به بعضی مناسک آن می‌شود که: «ما لایُدرَک کُلُّه لا یُترَک کُلُّهُ ....» او می‌گوید: لازمه حج، صدق النیّة للتّجرد بالحج لا للتّوصّل الی الدّنیا بِعَمِل الآخِرَةِ وَ اخذ الاجْرَة» چنانکه کسب معتبر و تجارت عمده در زمان ما حجّه فروشی و حمله داری شده است. به درستی که مغضوبترین خلق کسی است که دین را وسیله دنیا قرار دهد و دیگر آنکه معاونت نماید صادِّینَ عَن سَبیِل اللَّه را تا چه رسد خود مطالبه پول تذکره نماید و سر راه بر مردم بگیرد ...»
(1)
پس از بحث درباره پاره‌ای از مناسک چنین می‌نوسد:
این بود اجمالی از آنچه می توانست در آداب و صول به کعبه مقصود اشارتی نماید. خلاصه همه آنکه: تمام مراتب اسرار مبدأ و معاد را در مناسک حج بیت‌اللَّه الحرام انموذجی نهاده‌اند که در ملاحظه اش سالک را استطاعت شرط است «و نسأل اللَّه تعالی التّوفیق الیه بِمَنِّهِ و کرمِهِ».
سفر نایب الصدر روز پنجشنبه سوم شوّال 1305 پس از نماز صبح آغاز شده از سمت قزوین و گیلان و بادکوبه وبا طوم وقسطنطنیه و اسکندریّه و مصر به کعبه مقصود منتهی گشته است.
نایب الصدر در این سفرنامه به جای جای مفاسد اداری اشاراتی دارد؛ از جمله وقتی به اسلامبول می‌رسد می‌گوید: «از بسیاری تقلّبات حجّه فروشان و کسانی که برای


1- 1- تحفة الحرمین، سفرنامه نایب الصدر شیرازی در زیارت مکه و ...، نوشته نایب الصدر شیرازی، چاپ اوّل 1362 مقدمه، ص 46.

ص: 139
تجارت- در واقع- می‌آیند نه محض زیارت به حدّی سختگیری می‌شود که غیر قابل باور است ... دستبرد می‌زنند ... از همه ظریفتر آدمهای کارپردازخانه دولت علیّه ایران می‌باشند که شریک دزد و رفیق قافله‌اند: خلاصه هنگامه غریبی است، از دستبرد مأمورین ایرانی در خاک عثمانی، خداوند حفظ نماید.»
و می‌گوید: از بزرگ گمرکخانه جویا شدم، گفت: «از حجّاج، ما تذکره مطالبه نمی‌نمودیم، خود وکلای دولت شما با ما راه مداخلی نمودند، محض خودشان و ...»
نویسنده در رفتار کارگزاران آورده: روز چهارشنبه ششم حمله داران و مکفی‌چیان به نحوی احاطه نمودند بیچاره غریب نابلد را که تحریری نیست واقع اگر کسی بخواهد معنی اتّفاق منافقین را ملاحظه نماید، حالِ شریف مکّه وقائم مقام و قنسول و مطوِّف و مقدّم و جمّال و عکّام و حمله دار و امیرجبل و سفیر کبیر در لخت نمودن زوّار را ببیند.
گویا در رکن حجرالأسود معاهده بسته اند که بدون اطّلاع و صلاحدید یکدیگر هیچ کار در این معنا ننمایند، ولی محض اینکه کسی سر از این بیرون نیاورد هر کدام از اینها که پیش حاجی می‌رسند آنهای دیگر را لعن می‌کنند ... مطوِّفها می‌گویند: خدا لعنت کند قنسولِ شما را، اگر او نبود ثلث این مبلغ کرایه حمل نبود ...».
(1)
نایب الصّدر از رفتار بازائران قبور ائمه در بقیع می‌نالد و می‌گوید:
«در قبرستان بقیع متصل به سور مدینه رسول، از دولت مصری و باب عالی شمع و مخارج روشنایی مقرّر است؛ چرا که خدّامِ آنجا را مطلق العنان گذاشته‌اند که اقلًاًّ شبی یک چراغ روشن نمی‌کنند و به علاوه ازهرنفر زوار هر مرتبه بخواهند زیارت نمایند مبلغی مطالبه می‌کنند و جمله نذورات را حیف و میل می‌نمایند ... و از آن طرف هر ساله مبلغی گزاف برای مصارف حمل و نقل محمل معروف، از سلطنت عظمی دریافت می‌نمایند و جمعی اوباش با ساز و نقاره و مغنیّه، به اسم آنکه محمل جناب رسول صلی الله علیه و آله و زوجه محترمه او را حمل می‌نماییم، با این وضع داخل حرم خدا ورسول می‌شوند و معنی این را نمی‌دانند که مورد خندیدن و سخریه مردم اجنبی و خارج دین واقع می‌شوند و آنچه از لوازم دین اسلام است ترک و به هر چه شارع مقدس نهی فرموده تجرّی


1- 1- تحفة الحرمین، ص 169.

ص: 140
می‌نمایند ...»
(1)
او از دزدانی که در زمره حاجیان‌قرار می‌گرفتند نیز در چند مورد نام برده و سرانجام گفته است.
«اسباب خجالت وبدنامی تبعه ایران، اینان هستند. خدا هدایت نماید ...»
نویسنده پس از آنکه چند نمونه از سرقتها را بر می‌شمارد می‌گوید:
«... و مقصود از حکایت بعضی مسروقات، بیان سه مطلب است؛ یکی آنکه شخص حاجی که به عزم زیارت بیت‌اللَّه آید، سزاوار نیست مال التّجاره همراه بیاورد که مثلًا فیروزه یک قرانی را دو قران بفروشد و حواس را صرف معاملات نمایند و بر فرض که آورند به قاعده بسان گمرک بگذرانند. در خیکچه روغن و کیسه زغال نگذارند که موجب بد شنیدن از حکومت وبدنامی حجاج ایرانی شوند و آخر به جایی برسند که زیر چادر پردگیان را ملاحظه نمایند.
و دیگر آنکه بسیار مواظب باشند که این اشرار برای همین امور در موسم حج می‌آیند، از هر چه تصوّر شود مضایقه ندارند و بیشترین مجاورین بیت‌اللَّه شده‌اند محضِ این کار.
و دیگر دولت علیّه ایران که این همه مخارج و مواجب مرحمت می‌نمایند و سفرا در خارجه می‌فرستند محض آسایش رعیّت و حفظ اینگونه مراتب است، وقتی که مواجب را سفیر عظمی لطف ننمایند و هزار و پانصد لیراهم پیش‌کش از ویس قنسول می‌خواهند، نمی‌توان گفت چرا وکلای هر شهبندری تبعه دولت را به اقسام مختلفه می‌چاپند و مخصوص با دزدان و حمّال و جمّال و مطوِّف و ... شریک نشوند، تا چنین ننمایند پیش‌کش را از کجا می‌خواهند بدهند ...». (2)
نایب الصّدر مردی عالم و فاضل بوده و در مواردی که مباحثی در مسائل دینی و یا مربوط به مناسک حج پیش می‌آمده، حلّ مشکل می‌کرده است. از جمله در مورد مُحرم شدن از محاذات مواقیت، که پس از روشن کردن موضوع از باب مزید اطّلاع می‌گوید:


1- 1- تحفة الحرمین، صص 99- 98.
2- 2- همان، ص 136.

ص: 141
«مقصود از این اشاره آن است که جمعی حجّه فروش و مکفّا چیِ حجّاج، محض صرفه جویی که پنج تومان کمتر خرج کنند، اصراری در محاذات دارند، فردی که توفیق یافته و پس از عمری به حج بیت‌اللَّه آمده، در مسأله عمده، خلاف احتیاط عمل می‌نماید، چون صرفه ندارد و از آن طرف پنجاه بار بالای دیوار خزانه حمّام می‌آید و مکشوف می‌نماید و معلّق می‌زند در آب دیک حمام و لنگ استاد ضایع شود که احتیاط می‌نمایدچون ضرری ندارد! ...
نویسنده در ارتباط با تاریخچه زمزم، موقعیّت مقام ابراهیم، حجّ اسماعیل، آغاز و پایان طواف، سعی بین صفا و مروه ودیگر اعمال و مناسک عمره سخن گفته و ملتزم و درب‌های مسجد و ستونها و استار کعبه را مشروح باز نموده است. بحث مستوفایی در مورد حجرالأسود و ارکان و تغییراتی که عبداللَّه بن زبیر و سپس حَجّاج داده‌اند آورده است.
به نظر نویسنده بعضی از ابنیه که اخیراً ساخته شده، موجب اشتباه زائران کم اطّلاع می‌شود.
می‌گوید: «مقام شافعی بین رکن حجر و عراقی است در پیش مقام ابراهیم، مقام حنفی بین عراقی وشامی و مقام مالکی بین شامی و یمانی و مقام حنبلی بین یمانی و حجر. وبرای هر یک مسقفی و گلدسته‌ای ساخته‌اند که نه در زمان حضرت رسول و نه در زمان خلفا بوده است. بعضی از روستاییان بر این مقامها به گمان اینکه مقام ابراهیم است احترام می‌گذاشته‌اند و تعظیم و تکریم می‌کرده‌اند.
ویس قنسول گفته‌اند: یکی در حرم از من پرسید قبله اهل عراق کدام طرف است، گفتم: به هر طرف که بایستی رو به خانه، قبله است در مسجد، گفت: می‌دانم ولی قبله اهل عراق کدام سمت است؟! جواب دادم: اگر رکن عراقی را می‌گویی آن موضع است ولی مدخلیّتی به قبله ندارد، متغیّر شد و گفت تو هم که مسأله نمی‌دانی! از جای دیگر معلوم کنم. حاجی سید مهدی کاشانی از جمله حمله داران، نقل کرد که من چهل سال است که چهل حجّه انجام داده‌ام، ده سال قبل در مقام جناب ابراهیم نشسته بودم، یکی از حجّاج کاشانی به این عبارت سؤال کرد که: قبر خدا این تو است؟! متحیر شدم،
ص: 142
جواب دادم: ساکت باش، خدا را جسمی نیست و ممات، یعنی چه!؟ بعد از چند دقیقه گفت: پس کی در این خانه دفن است؟ گفتم: کسی در این خانه دفن نیست، جواب داد:
بگذار شش ماه راه آمده‌ایم ازکتل بالا وپایین کرده‌ایم، سرما و گرما خورده‌ایم، عبثی دور این خانه می‌گردیم! ...»
(1)
آری اشخاصی هستند یا بوده‌اند که نمی‌دانند برای چه به حج می‌روند.
نویسنده می‌نویسد: «روزی نشسته بودیم، شخصی عزیز رسید و گفت: مبلغی پول لازم دارم، به او گفتند: هنوزاوّل منزل است، شما اگر پول نداشتید چرا آمدید؟ جواب داد:
حقیقةً فلان وقت شب در ولایت بودم، با مادرم دعوا و نزاع نمودیم، بیرون آمدم گفتم بروم مکّه!»
نویسنده از نحوه رفتن بعضی از حاجیان به حج از راه جبل و رفتار حمله داران مطالب فراوان آورده می‌نویسد: «از جمله از کسانی که برای اینکه مبلغ کمتری خرج کنند جان خود را از دست می‌داده اند. و حمله داران ومکفّی چیان به خیال آنکه بگریزانند آنها را در زیر جوال و درته بار گذارده‌اند وقت خروج از جبل و دخول به آنجا، بیچاره نفسش تنگ آمده و با ننگ از دنیا رفته است! پناه بر خدا از شرّ این مردم و احمقیِ کسانی که برای یک تومان ضرر و نفع، جان خود را می‌دهند ...».
سود جویی قاضی مکّه گاهی موجب ابطال حج حُجّاج می‌شود. او می‌نویسد: «...
پنجشنبه هفتم ... اطّلاع دادند که قاضی حکم داده که امروز هشتم است ... برای وقوف در عرفات امشب را می‌روند به منا ... با آنکه احدی ادّعای رؤیت هلال در شب پنجشنبه ننموده بود .. آنچه محقّق شده، چند کیسه صرّه امین که اعدل عدول است در نزد قاضی مکّه ادای شهادت نموده‌اند.
این بدان جهت بوده که از دربار دولت عثمانی برای قاضی همه ساله انعامی مقرر است و هرگاه روز عرفه در جمعه باشد می‌گویند آن سال حجّ اکبر است بیشتر از ادرار مستمر جناب قاضی باید ادراک نمایند، لهذا بقدر مقدور سعی دارند که همیشه حجّ اکبر


1- 1- تحفة الحرمین، صص 164- 163.

ص: 143
میل فرمایند.»
(1)
نایب الصّدر در خصوص شرافت و مقام کوه عرفات و فلسفه وقوف یک روزه در دامنه آن- به نقل قول- گفته است: اوّل دیدار آدم و حوّا، پس از هبوط به زمین، در این کوه بوده است. او وجوه مختلفی برای نامگذاری مکه بیان کرده و از اعمالی که حجاج بعضی از کشورها انجام می‌دهند و بدعت است و موجب حتک حرمت حرم می‌گردد، یاد می‌کند که حضرات مصری و شامی در شبهای وقوف در منا به آتشبازی می‌پردازند و نواختن موزیک و شلّیک توپ را ضمیمه مناسک می‌دانند. انصافاً که حرمت حرم را نیک می‌دارند!

6- سفرنامه حج و امین الدوله‌

میرزا علیخان امین الدّوله پس از عزل از صدارت، با وساطت عروس خود، فخرالدّوله، دختر مظفر الدّین شاه، از شاه اجازه مسافرت گرفت و در ماه شوال 1316 ه. ق. از لشت نشای گیلان عازم سفر شد.
به گفته اسلام کاظمیّه، او هشت ماه پس از عزل خود به دستور شاه به لشت نشا، ملک شخصی خویش رفت. در راه بود که بوی حمام فین به مشامش رسید. شاید یکی از علل مهمّ سفر، همین استشمام باشد که خیال مکّه وجان به سلامت بردن، قوّت می‌گیرد.
هر چند شاه به بهانه شیوع بیماری اجازه سفر نمی‌دهد و ظاهراً «امین السّلطان» مانع سفربوده ولی سر انجام با وساطت خانمهای دربار، شاه وادار می‌شود که در حاشیه نامه دوم امین الدّوله، اجازه سفر را امضا کند و این اجازه نامه ازدولتیان مخفی می‌ماند.
سفر آغاز می‌شود، نوشتن سفرنامه به تقاضای مجد الملک برادر امین الدّوله از روز بیست و چهارم سفر آغاز می‌گردد و مطالب مربوط به بیست و سه روز اوّل را به یاری حافظه می‌نویسد.
دراین سفرنامه هر چه از تاریخ حرکت می‌گذرد، نوشته‌ها دقیق‌تر و عمیق‌تر


1- 1- تحفة الحرمین، ص 174.

ص: 144
می‌شود و روز به روز شیرین‌تر و جذّابتر. در بازگشت هر چه به مرزهای کشور نزدیکتر می‌شود، بیشتر به یاد ناملایمات وطن می‌افتد، یادداشتها مختصرتر می‌شود و در بازگشت به وطن آن چنان بی‌میل می‌گردد که امراض ناشناخته بر سرش هجوم می‌آورند، گویی بند بند وجود او را از هم می‌پاشند تا او به وطن باز نگردد.
امین الدوله تنها یک صدر اعظم ساده وحرفه‌ای نبود. او مردی آزاده، نویسنده، شاعر و به چندین هنر دیگر آراسته بود. مردی بود متعّین، پاینبد اخلاق و رسوم اشرافیّت. در این سفرنامه از نشانه‌های اشرافیّت و امر و نهی او به کاروانیان، ملاقاتهای او با بزرگان امرا، سفرا و اشراف مطّلع می‌شویم.
نویسنده از طریق بادکوبه، تفلیس، اسلامبول و اسکندریه به جدّه می‌رسد و از جدّه به مکّه، از مکّه به مدینه و از طریق دریای احمر و کانال سوئز و دریای مدیترانه به بیروت و دمشق می‌رود و ازطریق ازمیر، اسلامبول، با طوم، تفلیس، بادکوبه و انزلی به ملک خود؛ لشت نشا باز می‌گردد و در سال 1322 ه. ق. در لشت نشا از دنیا می‌رود و در همانجا دفن می‌شود.
در متن سفرنامه صداقت و اعتقاد راسخ نویسنده به مبانی دین تا حدودی هویداست؛ مثلًا «در اوّل هر روز حسب المعمول ادای فریضه و مستحبّات می‌شود» یا «مطابق مناسک و- ان شاءاللَّه- از روی معرفت به معانی و دقایق این احکام تجدید عمل کردیم».
(1) وی از بذل و بخششهای خود وانعامهایی که به این و آن داده، بسیار سخن گفته و بارها امرو نهی می‌کرده است که همه از خوی وخصلت صدر اعظمی و بلند همّتی او حکایت می‌کند.
سفرنامه از لحظه‌ای که امین الدوله سوار بر کشتی «فیوم» شده آغاز می‌شود و از همان ابتدا؛ یعنی سه شنبه آخر ذی القعده که می‌خواهند سوار بر کشتی شوند، مشکلات رخ می‌نماید. او کشتی را به سفینه نوح مانند می‌کند که از همه نوع مخلوق در آن هست.
از کثافت کشتی، که بسیار زیاد است، می‌نالد در بین همه، از مغربیها بیشتر، و می‌نویسد:


1- 1- سفرنامه امین الدّوله، حاجی میرزا علی خان صدر اعظم، با مقدّمه دکتر علی امینی به کوشش‌اسلام کاظمیه 1354 انتشارات توس، ص 156.

ص: 145
«پناه بر خدا از چرکی و بدبویی و بدغذایی مغاربه که مشاهده آنها تهوّع آور است.
کشتی ما از جماعت مغاربه و کثافت آنهابوی برداشته و عفونتی دارد که تحمّل نمی‌توان کرد، از اسماعیل بیک کاپیتان توقّع کردیم که کشتی را شست و شو کنند و بعد ازشستن مقداری اسید فنیک به کار رفت اما چه فایده که تا معربی هست این بو ملازمه وجود آنهاست.»
(1)
امین الّدوله که صدر اعظم ایران بوده، به هر جا که می‌رسید مورد استقبال قرار می‌گرفت، هر چند خود او می‌خواسته بدون تشریفات حج گزارد. وقتی به مکّه وارد می‌شود از اواستقبال می‌کنند. در پاسخ به تعارفات میرزا مصطفی‌خان صفاءالممالک قنسول جدّه می‌گوید:
«در ورود و وصول به درگاه الهی رِجْلِ حافی و قلب صافی را کافی دیده، از تجمّلات‌گریخته بی خبر و غیر معروف می‌خواستم این مراحل را طی کنم، به شما کی خبر داد و شریف ووالی از کجا مطلع شدند که بی انتظار ما راغرق تشریفات و رسمیّات کردید؟!»
گفت: تلگرام سرکار فخر الدّوله را به عنوان قنسولگری برای شما از جدّه نزد من فرستادند و آمدن شما شهرت کرد ... (2)
امین الّدوله از اینکه امسال عید قربان مورد اختلاف فریقین نیست، خشنود است. او صحنه متأثر کننده قربانگاه را توصیف می‌کند که پس از قربانی دلّاک می‌خواهند و سرها را می‌تراشند تا عبادت خود را تکیمل کرده باشند.
نکته جالب توجه دیگری که نویسنده به آن اشاره کرده خرید و فروش بَرده است که شاه توسّط اعتماد الممالک کنیز و برده خواسته بود.
امین الدّوله از سیلها و بارانهای سیل آسای آن سال نیز یاد کرده و گفته است که مردم چگونه خود را به زیر ناودان می‌رسانیدند و از آب آن می‌آشامیدند و سرو روی خود راشست و شو می‌دادند و متبرّک می‌شدند. نویسنده که شرح مشکلات سفر حج و شرح


1- 1- سفرنامه امین الدوله، ص 155.
2- 2- همان، ص 175.

ص: 146
ماجراها وحوادث را از پدرش شنیده، انتظار دارد که در این سفر آنها را باچشم خود از نزدیک ببیند. او در این زمینه نوشته است:
«... اوّلُ ما یُری همان عرصات عرفات و محشر ومشعر و غوغای مناسب و چون در عمر خود با شاهنشاه ... ناصر الدّین شاه اردوها دیده و در سایه چادر اوقات خود را گذرانیده‌ام، در این اردو که هستیم، هنوز حسن ترتیبی نمی‌بینیم. شترها را نزدیک چادرها خوابانیده‌اند. عربده عرب و شتر به هم آمیخته، عفونت این دو جانور به یکدیگر پیشی می‌گیرد. سماخ و دماغ در زحمت است. می‌گویند اگر کسی ازخیام چند گام تجاوز کند، فَدَمُه هَدَرْ! اشقیای عرب در کمینند که خونش بریزند و پیرهن و ابریقش را ببرند. حاج شیخ ترشیزی که بارها از هر طریق، مراحل حج پیموده است، از خطرات و مصاعب و فضایل و مناقب این راه و دستگاه رطب اللّسان است.»
نویسنده سفرنامه به نقل مطالبی پرداخته که خالی از جنبه کرامت و اتّصال به عالم غیب نیست. او می‌گوید منصب شیخ الحرم اکتسابی و مادام العمر است وشیخ الحرم در زمان تشرّف وی، محمّد عادل پاشااست و شرح واقعه او شنیدنی است. امین‌الدّوله در سفرنامه خود بیشتر به شرح حوادث روزانه در طول سفر پرداخته و توجّه چندانی به اعمال و مناسک و فلسفه آنها نداشته و آثار رعونت که گویا لازمه حکومت و صدارت است، از سخن او کاملًا مشهود است.

7- سفرنامه تشرّف به مکّه معظّمه‌

شرح سفر دوره کره زمین میرزا علی اصغر خان اتابک، یک بار تحت عنوان «سفرنامه تشرّف به مکّه معظّمه» از طریق چین، ژاپن، آمریکا، در سال 1324 در تهران چاپ شده است. سفر از 22 جمادی الآخر 1321 ه. ق. آغاز و تا یک سال ادامه می‌یابد.
انگیزه سفر بطوری که خود اتابک نقل کرده از اینجا ناشی می‌شود که: «... که من در کار ایران خود را در اقدام به قرضه دوم، مورد ملامتی می‌دانم، با تجربه‌ای که در قرضه اوّل کرده بودم که برای چه مصارف شده بود و به چه مصرف رسید، نمی‌بایست در قرضه دوم اقدام کرده باشم این بود که برای قرضه سوم حاضر نشدم، کنار گرفتم و زیارت

ص: 147
بیت‌اللَّه توفیق جبری شد.»
(1)
سفر از طریق قزوین، بندر انزلی، بادکوبه، مسکو، سیبری، دشت قبچاق، دریاچه بایکال، منچوری، شینگ یانگ، پکن، شانگهای، بندر ناگاساکی، کیوتو، توکیو، آمریکا، فرانسه، ایتالیا، قاهره، جدّه، مکّه، مدینه، دمشق، بعلبک، بیروت، بیت‌المقدّس، انجام گرفته و بالأخره از راه استانبول به ایران مراجعت کرده است.
روز جمعه اوّل ذی حجّه سال 1321 ه. ق. به طرف سوئز حرکت و به همراه با مطوّف (حاج علی) با کشتی خدیوی، که عازم جدّه است، بدان سمت عزیمت می‌کنند و در محاذات جحفه احرام می‌بندند، نویسنده آرزومند است که احرام او مصداق سخن ناصر خسروباشد که گفته است:
چون همی خواستی گرفت احرام چه نیت کرده‌ای در آن تحریم
جمله برخود حرام کرده بدی هر چه مادون کردگار قدیم (2)
صبح پنجم ذی الحجّه به جدّه می‌رسند و مورد استقبال قرار می‌گیرند. از اماکن دیدنی جدّه دیدن می‌کنند؛ از جمله مرقد منسوب به حوّا که طول قبر را پنجاه قدم دانسته و گفته‌اند این قسمت اثر قبر از کمر به بالاست. (3)
روز ششم ذی حجّه عازم مکّه می‌شوند، با تخت روان و کجاوه و شکدف. به کاروان آنها حمله می‌شود ولی به خیر می‌گذرد. در مکّه به منزل محرّر شریف وارد می‌شوند که از بهترین منازل مکّه است. او می‌نویسد:
«سه ساعت از شب غسل کردیم. به حرم رفتیم. عمره به جای آوردیم. شب هشتم که روز ترویه است مقارن غروب باز به حرم رفته پس از ادای فریضه و نماز، از مسجد به منا معاودت کردیم. منا جلگه‌ای است وسیع، قنات زبیده از میان آن می‌گذرد و روی آن


1- 1- سفرنامه مکه، مهدیقلی خان هدایت مخبر السلطنه به کوشش دکتر سید محمّد دبیر سیاقی، تهران، چاپ اوّل 1368، انتشارات تیراژه.
2- 2- دیوان ناصر خسرو، چاپ سوم دانشگاه تهران، تصحیح مجتبی مینوی- مهدی محقق، ص 300.
3- 3- در سفرنامه فراهانی آنچه در این باره گفته شده، با این مطالب متفاوت است.

ص: 148
باز است و حاجّ آب برمی‌دارند، عدّه حاج را یکصد وپنجاه هزار گفتند».
(1)
روز نهم به عزم‌عرفات وقوف‌می‌کنند و شب به مشعر می‌روند. از مزدلفه سنگریزه جمع آوری و مقارن طلوع به منا برمی‌گردند رمی جمره‌کنند و تقصیر و قربانی، در منا مورد حمله اعراب قرار می‌گیرند و گوسفندهای آنها را می‌برند. آن سال روز عرفه در جمعه بوده که آن را «حجّ اکبر» می‌نامند. نویسنده به عنوان جمله معترضه نوشته است:
حجّ اکبر آن است که فهمیده گزارده شود و در توضیح مطلب می‌گوید:
«ازدل خود رجم وسواس کرده باشیم. چشم از حرام بپوشیم. گوش از غیبت محفوظ بداریم. دل از هوا بر گیریم. از آنچه رضای خدا نیست احتراز کنیم. زبان به بد نگشاییم و ...». (2)
عصر آن روزبه مکّه آمده و تمتع به جای می‌آورند. در آن سال، در ایام اختلافی نبوده و روز عید، شریف مکّه به سلام عید می‌نشیند و مردم به دید و بازدید می‌روند.
روز یازدهم و دوازدهم رمی جمرات ثلاثه را انجام می‌دهند و حجّ آنها تمام می‌شود. چند روز پس از آن در مکّه می‌مانند ومکانهای دیدنی و مقدّس را زیارت می‌کنند؛ مانند کوه ابوقبیس، قبرابوطالب، خدیجه و ... آنها موفق به زیارت درون خانه کعبه نیز می‌شوند. او معتقد است: اعمال حج اگر باحال خاص و هوای خاص انجام نشود لذّتی ندارد و می‌گوید:
«روزی مقارن مغرب به حرم رفتم، اتّفاق در مسجد هیچکس نبود، در حجراسماعیل رو به روی ناودان طلا، پشت به دست اندازی که هست (حطیم) دادم و فارغ البال مشغول مناجات شدم. تلقینات شیخ علی به دل من نچسبید، وظایفی بود انجام دادم، آنچه او گفت گفتم [امّا] حالی برای من حاصل نشد و مجال هم نبود، می‌بایست در ازدحام مراقب شانه بود که به طرف معیّن باشد یا نظر به کدام سمت بیندازم. با خاطر جمع و توجّه این عزل خواجه را خواندم:


1- 1- سفرنامه مکه، ص 249.
2- 2- همان، ص 250.

ص: 149
مابدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم
آبرو می‌رود ای ابرِ خطا پوش ببار که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست که درین بحرِ کرم غرق گناه آمده‌ایم
در این زمینه تضرّعی شد، حالی که می‌خواستیم دست داد، درخواست کردم ایران را به استقلال ببینم و ان شاءاللَّه مستجاب است و من خود در این زمینه آنچه از دستم بر آمده است کرده‌ام.»
دو بیت هم از عراقی یاد کرده:
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی که درون خانه آیی
به زمین چو سجده بردم ز زمین ندا برآمد که مرا خواب کردی تو به سجده ریایی
(1)
نویسنده سپس به این نکته اشاره می‌کند که گفته‌اند: حکم حج شاید از نظر احسانی نسبت به مردم آن سرزمین باشد، در ارتباط با قدمت خانه و اینکه همیشه مورد توجّه بوده است سخن می‌گوید و اینکه:
درویش و غنی بنده این خاک درند آنان که غنی ترند محتاج ترند
نویسنده از قافله‌هایی که هر سال از شام و مصر به مکّه می‌آیند وتحف و هدایایی که می‌آورند سخن می‌گوید:
«... آن که از مصر می‌آید منسوب به حضرت فاطمه (س) و آن که از شام می‌آید منسوب به عایشه، همه ساله پوشش زردوزی شده‌ای از مصر برای کعبه آورده و تقدیم می‌شود. پوشش پیشین برداشته و به تبرّک رشته ها و تکه هایی از آن به حجاج اهدا می‌شود. از ایرانیان نیز شاهرخ بن امیر تیمور پیراهنی به کعبه تقدیم کرده است ...». (2)
نویسنده با اظهار تأسف می‌گوید: محمل عایشه همان محملی است که در جنگ


1- 1- کلیات شیخ فخرالدین ابراهیم تهرانی متخلص به عراقی با تصحیح و مقدّمه سعید نفیسی، چاپ هفتم 1372 انتشارات کتابخانه سنایی، ص 297.
2- 2- همان، ص 257.

ص: 150
جمل داشته که هر سال یاد آور آن جنگ است و اگرفراموش می‌شد بهتر بود و می‌گوید:
این مردم ملتفت قباحت امر نیستند و یا «علی حربک حربی» پیامبر را فراموش کرده‌اند! نویسنده علاوه بر اینکه به مناسبت شعری از شعرا نقل می‌کرده، خود نیز طبع شعر داشته و گفته است:
مهدی خزر و خطا و چین پیمودی بر درگه حق سَرِ عبادت سودی
زان هروله‌ای که در صفا بنمودی بر گوکه چه بر صفای دل افزودی
در ارتباط با مسجد الحرام، ابعاد آن، درب خانه، ابواب مسجد، مقام ابراهیم، زمزم، صفا و مروه و ایوانهای موجود مطالبی آورده و از اینکه ایوانها کثیف بوده و استخوان حیوانات را در آن مسیر می‌انداخته‌اند اظهار ناراحتی می‌کند.
و درباره حجرالأسود گفته است:
«آن را مکرّراً شکسته‌اند، فعلًا پنجاه قطعه است که در قاب نقره محفوظ است».
(1)
قرامطه، پیروان حمدان قرمطی سالها حجرالأسود را محبوس داشتند و سالی بیست وپنج هزار دینار از خلفا می‌گرفتند که حجاج را به زیارت خانه خدا راه بدهند.
مخبر السّلطنه درون و بیرون خانه راتوصیف کرده، محلّ تولّد حضرت علی علیه السلام را مشخّص کرده است. از ستونهای خانه، که از چوب عود معطّر است، سخن گفته و می‌نویسد: «... جای تأسّف است که در جوار خانه خدا مرکز فحشاء دائر است!» (2) و می‌نویسد: در مدینه سختگیری از مکّه بیشتر است. در مکّه اعمال آزاد است در مدینه تعصب بیشتر است، بخصوص مردم بخارایی که در نحوه وضو گرفتن سخت متعصّب می‌باشند.

8- رساله خاطرات سفر حج‌

حاج سلطان حسین تابنده گنابادی (رضا علیشاه) در زمستان 1324 سفر کرده و


1- 1- به سفرنامه فراهانی هم رجوع شود، ایشان تعداد را متفاوت نوشته‌اند.
2- 2- سفرنامه مکه، ص 258.

ص: 151
شرح مشاهدات خود را با ذکر تاریخ نوشته است. عصر روز شنبه 25 شهریور با هواپیما از تهران حرکت کرده و نزدیک غروب در بصره بوده و چون نذر داشته، از همانجا لباس احرام پوشیده و ساعت دوازده به افق تهران به جدّه رسیده است.
رضا علیشاه در هر جای سفرنامه که مناسبتی یافته و موضوع اقتضا داشته، به شرح و توضیح مرام عرفانی سلسله خود پرداخته و در مواردی نیز بحثهای اجتهادی ومحقّقانه در مورد نامگذاری شهرها و ... آورده است.
تابنده مکّه را اینگونه توصیف کرده: «مکّه» از کلمه «مکاء» که لغت بابلی است به معنی «خانه» گرفته شده است. و اضافه کرده است که: در قاموس به معنی هلاکت آمده؛ یعنی جا یا وسیله ای که گناهان را از بین می‌برد. سپس تاریخچه‌گونه‌ای از این شهر را چنین نگاشته است: اهمیّت این مکان مقدّس از زمان حضرت ابراهیم علیه السلام است که فرزند خود اسماعیل و همسرش هاجر را به این مکان بی آب و علف آورد. او می‌گوید: با وجودی که بیت المقدّس مورد توجه بوده ولی عربها علاقه کامل به خانه کعبه داشته‌اند و حتّی مشرکین هم به زیارت کعبه می‌آمده‌اند. و می‌نویسد:
«... بر هر مسلمانی که توانایی حالی و مالی داشته باشد، واجب است به زیارت این خانه مقدّس طبق شعائر مخصوصه مشرّف شود و اعمال عمره و حج را بجا بیاورد و توجّه به صاحب خانه نماید و از همه چیز در مقابل او بگذرد و خداوند متعال مکّه را حرم قرار داده که هر که به آنجا پناهنده شود از صدمات ایمن باشد و مسلمین احترام آن را به جا آورند.»
درباره اهمّیت مسجدالحرام می‌گوید: اهمّیت و عظمت مکّه به واسطه مسجدی است که خانه کعبه در آن قرار گرفته و ... سپس به شرح تاریخچه بنای مسجد و شکل و ابعاد آن پرداخته است.
خانه کعبه را در سفرنامه تابنده اینگونه توصیف شده است: «خانه کعبه در داخل مسجد قرار گرفته و در طرف شمال شرقی آن، نزدیک باب بنی شیبه، مقام ابراهیم واقع است و در مشرق آن منبر است ونزدیک آن محلّی است که چاه زمزم در آنجا قرار گرفته و
ص: 152
روی آن ساختمان کوچکی نموده‌اند ...».
(1)
درباره چاه زمزم به استناد منابع تاریخی سخن گفته و روایات متفاوتی در حفر آن بیان کرده است.
نویسنده در مورد خانه کعبه به تفصیل سخن گفته و در فضیلت آن ابتدا به فرمان الهی اشاره کرده که فرموده است: وَللَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَ‌اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْ‌الْعَالَمِینَ و نیز به حدیثی از امام باقر علیه السلام که فرمود: «ما خَلَقَ‌اللَّهُ بُقْعَةً فِی الأَرْضِ أَحَبَّ الَیهِ مِنْها وَ أَکْرَمَ عَلَی اللَّه مِنْها ...» و آنگاه حدیثی از امام صادق آورده که فرمود: «النَّظَرُ الَی الْکَعْبَةِ عِبادَة وَ النَّظَرُ الَی الْمُصْحَف مِنْ غَیْرِ قِرائَة عِبادَةٌ وَ النَّظَر الَی وَجْه اْلعالِم عِبادَة وَ النَّظَر الَی آلِ مُحَمَّد عِبادَة». رضا علی شاه به تولّد مولود کعبه حضرت علی علیه السلام اشاره کرده و گفته است:
طواف خانه کعبه از آن شد بر همه واجب که آنجا در وجود آمد علی بن ابی‌طالب (2)
پس از معرّفی و شرح موارد مذکور، ورود خود و همراهان به مکّه را شرح داده است. در ارتباط با انجام اعمال حجّ تمتّع و اینکه گاهی از نظر رؤیت هلال ماه در عربستان و ایران اختلافاتی ایجاد می‌شده و می‌شود، بعضی از متعصّبین عوام شیعه که از مبانی علمی آن بی اطّلاعند و به اصول علم هیأت و نجوم واقف نیستند، گمان می‌کنند که در این اختلاف، اعمال غرض شده، لذا همان افق ایران را در نظر دارند و اعمال خود را بر طبق آن انجام می‌دهند.


1- 1- رساله خاطرات سفر حج، نگارش حاج سلطان حسین تابنده گنابادی رضا علیشاه چاپ دوم 1357، چاپ دیبا.
2- 2- سروش نیز در این زمینه گفته است:
از برای اینکه حیدر در حریم کعبه زاد قبله عالم شد و این حشمت و این فر گرفت
زان گشت کعبه قبله که حیدر در او بزاد گویی که ساخت از پی این پور آزرش
هم ولادت هم خلافت شاه را امروزبود کعبه گشت امروز قبله کرد منبر منبری
در چنین روزی وجودش کعبه را فرّه فزود کعبه زین معنی مطاف آدمی گشت وپری‌

ص: 153
تابنده مطلب را شکافته و گفته است: «... به نظر نگارنده این امر خوب نیست، هم از نظر دینی و هم اجتماعی و از جهات علمی مورد اشکال است زیرا ...»
آنگاه در باب اعمال حج سخن گفته که بنابر بعضی اقوال، در سال پنجم هجری و بنا به گفته محقّق حلّی در سال ششم و به گفته بعضی در سال نهم توسّط پیامبر معیّن و واجب شده است و گفته است که: اعمال و مناسک حج در جاهلیّت با اسلام فرق داشته و اسلام آنچه را که بر خلاف رسوم انسانیّت یا اجتماع بوده؛ مانند «برهنه حج گزاردن و طواف کردن، حرام دانسته است. تابنده در بیان اسرار حج می‌نویسد:
«عمل حج از بزرگترین عبادات اسلامی محسوب و دارای اسرار و رموزی عرفانی و حکمتهای بی شماری است که فهم این بنده وامثال من از ادراک آنها قاصر است ولی چون بعضی از اسرار آن به زبانهای عرفانی مذکور شده، نگارنده نیز بطور اختصار آنچه به ذهن می‌رسد اشاره می‌کند:
منظور از حج از بُعد ظاهر، اتّحاد واتّفاق میان مسلمین و آشنایی بین المللی اسلامی است که مسلمانها می‌توانند از آن بهره برداریهای سیاسی و علمی و اجتماعی و اخلاقی فراوان کنند. تقویت روحی، تحمّل مشقّت سفر کنند. سالکان الی‌اللَّه هم متوجّه مقصد اصلی و واقعی و نشان دادن کعبه حقیقی به وسیله کعبه ظاهری منظور هستند. هریک از اعمال و مناسک حج دارای سرّی است ازاسرار مهم. مراد از احرام، حرام کردن همه چیزهاست بر مُحرم در راه محبوب حقیقی و صرف نظر از مادیّات و قطع علقه از ما سوی‌اللَّه، از مشتهیات نفسانی وظهور موت اختیاری، از اینرو لباس آن هم شبیه به لباس مرده است و دستور داده شده که نباید دوخته باشد و گره داشته باشد تا همان دوخت لباس موجب مباهات یکی بر دیگری نشود، همانطور که با گفتن تکبیرة الاحرام در نماز هم انسان همه چیز را بر خود حرام می‌کند و فقط متوجه عظمت خداوند است، تنها راه رسیدن به کعبه مقصود و وصال محبوب حرام کردن هر چیز جز اوست برخود و از این روست که ورود به حرم بدون لباس احرام جایز نیست. همانگونه که خود نویسنده اشاره کرده، ایشان از دید عرفانی به اعمال حج نگریسته و گفته است وقتی محرم به قصد رسیدن به کعبه و طواف حرکت می‌کند، باید زبانش به ذکر لبّیک لبّیک اللّهمّ لبّیک ...
مشغول باشد به محض دیدن خانه‌های مکّه زبان را ببندد و با چشم دل به مشاهده جمال
ص: 154
مقصود بپردازد که گفته اند: مَنْ عَرَفَ اللَّه کلّ لِسانَهُ»
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
حجرالأسود در نظر عرفا و به تبع آن در نوشته تابنده همچون قلب است که مورد توجّه حق و خانه معنوی او می‌باشد و سفید و خالی از آلایش است، مگر آنکه بر اثر گناه زیاد آلوده وسیاه شود. ازاین روست که در طواف کعبه مقصود باید ابتدا به دل کرد و از آنجا شروع به حرکت کرد؛ یعنی سفر دل نه تنها حرکت با پاست که باید قلب را واسطه بین خود و خدا قرار داد زیرا: «قَلْبُ الْمُؤمِنْ بَیْتُ اللَّه».
هفت دور طواف در نظر عارف نشانه مراتب هفتگانه و مراحل سبعه سلوک و اطوار سبعه دل است که به گفته‌ای عبارتند از: نفس، صدر، قلب، روح، سرّ، خفی، اخفی.
وبه قولی عبارتند از: صدر، قلب، فؤاد، مهجّةالقلب، سرّ، خفی، اخفی.
به نظر نویسنده، شروع طواف از قلب و پایان آن نیز به قلب است، در این وقت یعنی پایان طواف که به قلب ختم شد، حضور عاید است، همانگونه که برای ابراهیم حاصل شد. لذا حاجی در مقام ابراهیم دو رکعت نماز طواف می‌خواند و طواف خود رابا آن تکمیل می‌کند. سعی بین صفا و مروه که هاجر با تردید و شکّ و گمان وجود آب، آن را هفت بارانجام داد، به هفت وادی و مرحله سلوک که باید سالک بگذراند مانند است؛ زیرا سالک در این مرحله بین خوف و رجا است، یعنی امیدواری به حق و ناامیدی ازخود، وقتی سعی کننده به محاذات کعبه برسد، بنا بر استحباب باید هروله کند. عرفا این حالت را به انقلاب فکری و توجّه و اضطراب درونی که در ظاهر اثر بگذارد، تعبیر می‌کنند. حرکت حاجی به سوی منا به حالتی که عاشق در جستجوی معشوق و محبوب دیوانه وار سر به کوه و بیابان گذاشته است. در مشعر که حاجی توقّف می‌کند هیچ عملی جز تفکّر و تعمّق انجام نمی‌دهد و توقّف در آنجا تنها برای ابراز عواطف عشق و محبّت درونی به حضرت احدیّت است. سپس با جمع کردن سنگریزه، خود را برای مبارزه باشیطان آماده می‌کندکه بر آمادگی برای دفاع در عین بندگی تعبیر شده است.
برداشت عرفانی از منا- یادگار قربان کردن اسماعیل که ابراهیم مصمّم به اجرای
ص: 155
فرمان حق شد و اسماعیل شیطان را با سنگریزه ازخود دفع کرد- دور کردن شیطان نفس ازخویش است و قربان کردن نفس، که پس از قربان کردن نفس، به نعمات بی کران الهی می‌رسد. حاجی هم پس از قربانی کردن، حجّ خود را به اتمام می‌رساند و بسیاری از آنچه بر او حرام بود حلال می‌شود.
عرفا می‌گویند: حاجی باید در تمام مراحل حج نَفْس کُشی کند و معتقدند که:
نفْس را هفتصد سر است و هر سری از فراز عرش تا تحت‌الثّری
پس باید حاجی به خصوص آن که در راه سلوک است از تذکر و توجّه غفلت نکرده و دل را به یاد خدا سرگرم دارد واز ظاهر به باطن بپردازد و در طواف خانه دل بکوشد تا صاحب خانه را بیابد و حجّ اکبر نماید.

9- به سوی خدا می‌رویم با حج‌

این کتاب نوشته آیةاللَّه سید محمود طالقانی است. درمجموع بحثی در زمینه اعمال و مناسک حج و فلسفه هر یک می‌باشد.
نویسنده مطالبش را از سابقه بت پرستی در کعبه واحترامی که برای بتها قائل بودند آغاز کرده و به مواردی اشاره دارد. جریان ابن ابی العوجاء و پاسخهای امام صادق علیه السلام به سؤالات انحرافی او را نقل کرده و گفته است: «ابن ابی العوجاء به مکّه رفت تا کسانی را که به حج آمده بودند انکار کند ولی امام صادق علیه السلام پاسخهای دندان شکنی به او داد و اورا سرافکنده و شرمسار کرد»، ایشان نوشته‌اند: «وقتی به فرمان منصور خلیفه، خواستند ابن ابی العوجاء را به دار بیاویزند، گفت: شما مرا می‌کشید ولی من کار خودم را کرده‌ام وچهار هزار حدیث دروغ ساخته و آنها را درمیان روایات صحیح گنجانده‌ام!»
نویسنده از قول امام صادق علیه السلام در پاسخ ابن ابی العوجاء نوشته است «... و هر جا که بندگی در آن ظاهرتر شود ارزش آن زیادتر است، این خانه و اعمال آن مظهر کامل بندگی؛ یعنی ظهور اراده حق است».
(1) و اشاره کرده است که پایه این خانه پیش از خلقت و


1- 1- به سوی خدا می‌رویم باحج، آیةاللَّه سید محمود طالقانی، ص 40.

ص: 156
آمادگی دیگر قسمتهای زمین و نخستین نقطه و قسمت درخشان زمین بوده است.
مؤلّف نوشته است: امر حج یکی از وظایف دینی است که نظر و توجّه دولت در حسن انجام آن بسیار مؤثر است و چون دولت توجهی ندارد بلکه موانع می‌تراشد بسیار مشکل گردیده است. و باید دانست که امر حج تعطیل بردار نیست.
نوشته طالقانی می‌تواند به عنوان سند محکمی از اوضاع و احوال زمان خود باشد.
حج طالقانی مقارن با قدرت و نفوذ آیةاللَّه کاشانی است، بطوری که به بزرگداشت مقامات دولتی حجاز از ایشان در آن سال که مشرّف شده، اشاره کرده و چنین اظهار خرسندی نموده است: «با وجودی که هر کس به حج می‌رود در انبوه جمعیّت به چشم نمی‌آید، آیةاللَّه کاشانی برای عموم محسوس بود، با آنکه ایام حج همه شخصیّتها در مکّه تحلیل می‌روند ...».
(1)
نویسنده از اینکه دو سال متوالی 1330 و 1331 دولت ایران اجازه سفر به مکّه را، به بهانه های مختلف نداده و بعضی بصورت قاچاق به حج رفته‌اند، گله‌مند است. در این کتاب آداب سفر حج بیان شده و ترتیب اعمال ظاهری و آداب دقیق باطنی از قول غزالی بازگو شده است، نویسنده از رفتار ناهنجار گردانندگان امور حج و زیارت حجاز سخت ناراضی است و از مطوِّفها که برای منافع خود زائران را حتّی به انجام اعمال غیر ضروری وا می‌دارند، می‌نالد.
او می‌نویسد: «حاجی که از راه دور آمده و مال و جان خود را برای زیارت خانه خدا و انجام وظیفه برکف دست گذاشته، چون وارد سرزمین حجاز می‌شود خود را از هر حیث در اختیار دستگاه دولت سعودی می‌گذارد، از مأمورین دولت حجاز که خود را مظهر کامل تربیت اسلامی می‌دانند ومسلمانان دیگر را ناقص و منحرف می‌شمارند- انتظار دارد که با روی گشاده واخلاق اسلامی از او پذیرایی کنند. از میزبانان خود و پاسداران خانه خدا جز این توقّعی ندارد ولی متأسّفانه در اوّلین ورود به سرزمین مقدّس که خانه هر فرد مسلمان است با ترشرویی و درندگی مأموران دولت سعودی روبرو


1- 1- به سوی خدا می‌رویم با حج، ص 89.

ص: 157
می‌شود.»
(1) از جمله برخوردهای این چنینی، برخورد رییس گمرک است که آن را بیان کرده و نقلش موجب اطاله کلام است.
نویسنده گاهی به مناسبت، از حوادث گذشته یاد می‌کند مثلًا وقتی در جدّه به دریا چشم می‌دوزد وکشتیهای فراوانی رامشاهده می‌کند که لحظه به لحظه در بندر پهلو می‌گیرند، به یاد می‌آورد خاطره انتظار کوچ مسلمانان صدر اسلام را که منتظر رسیدن یک کشتی بادی بودند تا از آن سرزمین کفر که پذیرای آنها نیست به دستور پیامبر خود دور شوند و رهسپار حبشه گردند. و در پناه پادشاه مسیحی قرار گیرند. طالقانی همچنین در ارتباط با بنای کعبه توسط قریش و حکمیّت محمّد امین در نصب حجرالأسود سخن گفته و به مناسبت، وجوه مختلفی را در ارتباط با ارزش حجرالأسود بیان کرده است.
درباره اعمال و مناسک حج و فلسفه هر یک مطالبی آورده: «... بدون سعی عبودیّت نیست، بدون عبودیّت هیچ تحوّلی روی نمی‌دهد، گویا اعمال حج و عمره هر یک مقدّمه برای دیگر و آن دیگر مکمّل پیشین است. احرام، چشم را به حقوق خلق و خالق تا اندازه‌ای باز می‌کند و متوجّه عهود خدا می‌سازد، استلام حجرالأسود تعهّد و تصمیم است. طواف تغییر اراده از خود به خدا و انجام عهود است. نماز در مقام ابراهیم علیه السلام چون ابراهیم قیام به وظایف است. سعی در هم شکستن وریختن تمام عوارض خودپسندیها و سرعت گرفتن در انجام وظایف است. اعمال و مناسک حج کم و بیش هر کس را تغییر می‌دهد و آثار آن بر حسب استعداد نفوس باقی می‌ماند، آنچه آثار خیر و ایمان و خداپرستی و خدمت مشاهده می‌شود ثمرات آن است. (2)
طالقانی تاریخچه و علّت نامگذاری بعضی از اماکن را باز نموده، می‌نویسد:
«مسجد جن» را از آن رو به این نام نامیده اند که در آن محل سوره جن بر پیامبر اکرم نازل شده و «مسجد الرایه» از آن جهت به این نام نامگذاری شده که در محلّ نصب پرچم پیامبر در فتح مکّه ساخته شده است.


1- 1- به سوی خدا می‌رویم با حج، ص 77.
2- 2- همان، صص 107- 106.

ص: 158
وهّابیون آثار قبور را از میان می‌برند وصورت برجسته قبر را بر خلاف سنّت می‌دانند! طالقانی از آنها می‌پرسد: «آیا سلطنت قیصری و کسروی، کاخ نشینی، منابع عمومی مسلمانان را در انحصار آوردن و از حجّاج باج گرفتن و مسلمانان مظلوم را به روز سیاه نشاندن و پولهای مسلمانان را مثل سیل به جیب بیگانگان ریختن و کالای اجنبی را وارد کردن از سنّت است!»
(1)
طالقانی مسلمانان را به قیام علیه این مفاسد دعوت می‌کند و از اینکه اطرافیان عاقل و صالح آیةاللَّه کاشانی در اقلیّت هستند اظهار تأسّف می‌کند و نمونه‌ای از عدم تناسب همراهان و نزدیکان آیةاللَّه را بدین مضمون بازگو می‌کند:
«چند تن از نزدیکان آیةاللَّه کاشانی به ملاقات ولیعهد سعودی می‌روند مردم منتظر و متوقّع هستند که خضرات در ملاقات خود با ولیعهد مشکلی از مشکلات حجّ آنها را حل کرده باشند، اما آنها در بازگشت، از اتاق و خانه و کیفیّت پذیرایی تعریف می‌کنند! یکی از آنها می‌گوید: جات خالی بود فلانی، هوای اتاق ولیعهد مثل دربند خنک بود و ...». (2)
در عرفات سخن از اهمیّت عرفات می‌گوید که باید در فکرو اراده، انقلابی پدید آورد و باید چشم به اسرار زندگی باز کرد. باید توبه کرد و محیطهای ایمانی فواصل و بیگانگیها را از میان برد. محیط نماز جماعت، حج و عرفات، محیط حکومت ایمان و آشنایی انسان است، عصر عرفات و هنگام کوچ، این حقیقت آشکارتر است، از انضمام قطرات نفوس، جویها و از آن نهر بزرگی از حیات و ایمان و اراده به راه می‌افتد؛ ... فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ ... این تعبیر معجزه آسا، برای فهماندن وحدت حیاتی این اجتماع است!
درباره رمی جمرات می‌نویسد: اهل حجاز هر یک از این سه برج را شیطان می‌نامند؛ شیطان کبیر، شیطان متوسط و شیطان صغیر. بعضی می‌گویند اینجا در جاهلیّت سه بت نصب بوده است. هر چه بوده و هست رمی جمرات یکی از آخرین اعمال


1- 1- به سوی خدا می‌رویم با حج، ص 112.
2- 2- همان، ص 114.

ص: 159
ومراحل حج است و یک وظیفه اسلامی است.
قربانی در نظر نویسنده فدا نمودن خود در راه خداست. وقتی قربانی محقّق می‌شود که همراه با مبازره باطل باشد. در این اجتماع عظیم حجّ که نمایندگان تمام کشورهای اسلامی در آن شرکت دارند، اگر با برنامه منظّم و هدف واحد پیش روند و در راه رسیدن به هدف فداکاری کنند و قربانی بدهند و بتهای دنیا را ولو با سنگریزه از خود برانند، برتر از همه خواهند بود.
طالقانی از مباحثه خود با جوان باهوشی که نابیناست و امامت جماعت کاروانی را بر عهده دارد و از بی اعتنایی‌ایرانیان به نماز جماعت عصبانی است سخن گفته است. از سرقتهایی که در عرفات، رمی جمرات و حتّی طواف انجام می‌شده، نمونه هایی را بیان می‌کند. برای نویسنده جالب است که گروهی عوام پس از آنکه باریگهایی که فراهم آورده‌اند رمی می‌کنند، چند قطعه سنگ بزرگ را هم به آن ستون می‌کوبند و با غیظ و خشم جملاتی به زبانهای مختلف مانند: «بروگمشو پدر سوخته، روح ملعون الوالدین، گِتْ کُپَکْ اوغلو و ...» بر زبان می‌رانند.
نویسنده از اختلاف طبقاتی شدید در سرزمین حجاز داستانها نقل می‌کند که به نقل نمونه‌ای از آنها بسنده می‌کنیم تا سخن به درازا نکشد.
«... در تمام طول راه، هر جا ماشین توقّف می‌کرد، عدّه زیادی اطفال برهنه و زنها مثل حشرات از زیر سنگها و بوته‌ها به سوی ماشین روی می‌آوردند. اینها چگونه زندگی می‌کنند و ناگهان از کجا سبز می‌شوند؟! چند شعر و چند جمله دعا و قسم از آباء و اجدادشان برای اینها مانده تا در موسم حج بدان وسیله گدایی کنند. مسافتها نفس زنان در دو سمت ماشین می‌دوند. کسانی که مطّلع بودند می‌گفتند اینها از رسوم اوّلیّه زندگی آداب دین بکلّی بی بهره‌اند، هزارها تن مانند حیوانات در میان سنگ و غار کوهها زندگی می‌کنند. اگر حیوانی صید کردند و غذایی به دست آوردند مثل سباع می غرّند و از دست هم می‌قاپند، مردهای اینها یا در نظام خدمت می‌کنند یا کشته شده اند! آیا وسیله کارو زندگی و تربیت برای اینها نمی توان فراهم نمود؟ آیا قابل تربیت نیستند که هم خودشان از این وضع رقّت بار بیرون آیند هم به کشورشان خدمت کنند وهم آبروی مسلمانان را
ص: 160
در مهد اسلام حفظ کنند؟! مجلّه المسلم در شماره ششم، سال دوم از روزنامه «روز الیوسف» نقل کرده در شهر «نیس» فرانسه در این روزها بیشتر گفتگو درباره امیر محمّد فیصل فرزند ملک ابن سعود و ثروت اوست. مقابل مهمانخانه «رول» هر روز ازدحامی است! مردم فرانسه برای تماشای امیر و زن وحاشیه اش پشت سر هم ایستاده اند، چیزی که بیشتر مردم را برای تماشا جلب می‌نماید، ماشین سواری امیر زاده سعودی است از نوع «دیملر» و برنده جایزه درجه اوّل است، ارزش آن فقط دوازده هزار لیر است. در داخل آن دستگاه طبخ ولوله آب سرد و گرم و توالت و بار وجود دارد!
رؤسای انتظامی از امیر خواهش کرده‌اند که ماشین را فقط موقع احتیاج مقابل مهمانخانه نگاه دارد تا مزاحم آمد و رفت مردم نشود. امیر درسال قبل در این مهمانخانه سه هفته توقّف فرمود، حسابش سه هزار و پانصد لیره شد!
(1) و این است عدالت اجتماعی.
در مجموع طالقانی حج را از دید سیاسی و اجتماعی نگریسته و در عین حال به جنبه عبادی آن نیز توجّه داشته است. او می‌خواهد پیام اصلی حج را که همبستگی مسلمین در برابر ظالمان تاریخ است به گوش جهانیان برساند و بی‌جهت نیست که به او گفته می‌شود: «سیّد اینجا ایران نیست که مردم را تهییج کنی ...». (2)

10- خاطرات سفر مکّه‌

کتابی است شامل دو قسمت و دو سفرنامه که اوّلی شرح سفر هدایتی پدر (احمد هدایتی) و دومی شرح سفر هدایتی پسر (محمّدعلی هدایتی) است. هدف آقای دکتر محمّد علی هدایتی از انتشار این دو سفرنامه روشن شدن میزان اعتقاد و ایمان راسخ و خلوص نیّت گذشتگان ونسلهای پیشین است که چگونه- علی رغم مشکلات مادّی وخطرات جانبی- این وظیفه دینی را انجام می‌داده‌اند. ایشان نوشته‌اند: «... برای اطّلاع برادران مسلمانی که تا کنون از درک این سعادت محروم مانده‌اند و از ناراحتی ها و


1- 1- به سوی خدا می‌رویم با حج، ص 151.
2- 2- همان، ص 182.

ص: 161
مشکلات این سفر بیم دارند، در صدد برآمدم برای رفع شبهه از آنان، یادداشتهای مختصری را که خود تهیه کرده بودم جمع آوری و منتشر نمایم و برای اینکه روشن شود که پدران مسلمان ما در گذشته با چه ایمان راسخ و خلوص عقیده- علی رغم همه مشکلات که هزار یک آنها دیگر امروزه وجود ندارد- این وظیفه دینی خود را انجام می‌دادند، تصمیم گرفتم یادداشتهای اوّلین سفر مکّه والد بزرگوارم مرحوم حاج سید احمد هدایتی- اعلی‌اللَّه مقامه- را مقدّم بر یادداشتهای خود طبع نمایم تا خواننده خود با مطالعه این دو سفرنامه قضاوت کند که امروزه پیمودن این سفر تا چه‌پایه سهل و آسان است.
هدایتی نوشته است: سفر پدرش ده ماه ونیم طول کشید ولی سفر خود او دو هفته وقت گرفت. پدرش باشتر و الاغ و اسب ودرشکه و کشتی و گاهی هم اتومبیل سفر کرده ولی او با هواپیمای جت. بیتوته پدرش در بیابانهاو رباطها و قهوه خانه ها و ... بوده و منزل او غیر از سه شب که بالاجبار در چادر بسر برده، در مهمانخانه های آراسته و مجهّز به کولر و حمّام آب گرم و سرد. غذای پدرش بیشتر ما حضری بوده که همیشه می‌بایستی موادّ اوّلیّه آن را با خود حمل می‌کردند و غذای او به دلخواه انواع اغذیه ایرانی یا فرنگی بود که سرپرست و خدمه کاروان از مدّتها قبل وسائل آن را تدارک دیده و یا در مهمانخانه آماده می‌کردند، به علاوه بهترین میوه‌های سوریه و لبنان از موز و سیب و پرتقال و لیمو و هندوانه و غیره. ایشان در طول سفر چندین بار مریض شده که دو دفعه آن مشرف به موت بوده لیکن پسرش به یک سرماخوردگی مختصر مبتلا گردیده است.
احمد هدایتی می‌نویسد: وقتی در جدّه منتظر بازگشت بوده، فرصتی یافته و کتاب تاریخ مکّه موسوم به «الاعلام باعلام بیت‌اللَّه الحرام» را که در مکّه خریده، مطالعه کرده و قسمتی از آن را به فارسی برگردان نموده و نوشته است: مطالب مربوط به مسجدالحرام، تاریخچه بنا و تغییرات و تعمیرات و تخریبها و تجدید بناهای کعبه، حجرالاسود و جریان قرامطه، قنات زبیده و ... است.
آقای محمّد علی هدایتی در قسمت دوم سفرنامه، از جهالت بعضی از حجّاج در فلسفه اعمال حج که انجام می‌دهند، ابراز تأسّف کرده، می‌نویسد: «بعضی اشخاص و
ص: 162
حتّی عده‌ای از حجّاج مفهوم حقیقی و تاریخچه جمرات را نمی‌دانند و به عنوان مناسک حج آن را انجام می‌دهند ...».
(1)

11- خسی در میقات‌

جلال آل احمد در سال 1343 خورشیدی به سفر حج رفته و کتاب خسی در میقات را در این ارتباط نوشته است. جلال از همان ابتدای سفر، به دقّت جزئیّات را با دقت بررسی کرده و اعمال و رفتار همسفران خود را زیر نظرِ تیزبین خود گرفته است. او نظریّات سیاسی، اجتماعی و دینی خود را در این سفر، در کتاب خود بیان کرده است.
وی نخست، از اینکه در چنین سفری به فکر سلامتی خود است و از داروهایی که برای خود تدارک دیده به خود اعتراض می‌کند که: «اهه، بابا تو هم، آمده‌ای حج و آن وقت این همه در بند خود بودن؟! ...». (2)
جلال از نابسامانی امور حج در عربستان شکایت می‌کند که: «برای حج هیچ نوع تشکیلاتی از قبل فراهم نیست، امر حج را رها کرده‌اند به درمانده‌ترین، بدوی‌ترین، تعلیمات ندیده‌ترین و فقیرترین لایه‌های اجتماعی؟! ...». (3)
او در خلال نوشته هایش از مسائل سیاسی و بیان دردهای اجتماعی غفلت نورزیده و از اینکه فلسطینیهای رانده شده از غزّه، با گدایی زندگی را می‌گذرانند متأثّر است.
جلال در جدّه با جوانی که از نیروهای انتظامی است برخورد می‌کند. او را به بحثهای سیاسی می‌کشاند و می‌فهمد که سخت مخالف اوضاع است و اصلًا مخالف حج وآن را یک آبروریزی می‌داند که نمی گذارند به هیچ کاری برسند و علّت عقب افتادگی آنهاست! در مدینه با واعظی مواجه می‌شود که همفکر خود اوست: «... با ریخت هندی وبه عربی تاحدّی فصیح چیزی می‌گفت در حدود چرندیات «غربزدگی» که دیدم عجب! مطلب آنقدر عوامانه بوده که واعظی در مدینه طرحش کند و لابد هر روز ... امّا از ایمان


1- 1- خاطرات سفر مکه، نوشته احمد هدایتی- محمد علی هدایتی، تهران 1343 چاپخانه حیدری، ص 230.
2- 2- خسی درمیقات، جلال آل احمد، چاپ دوم 1373 انتشارات فردوسی ص 20.
3- 3- همان، ص 22.

ص: 163
می‌گفت و از اسلام و از اینکه در اتّحادش چه خطری برای عالم غرب است».
(1)
نویسنده ازاینکه سالها از نماز غافل بوده ولطافت هوای صبح را درک نکرده، احساس پشیمانی می‌کند. وقتی در جوار مرقد مطهّر حضرت محمّد صلی الله علیه و آله مشغول زیارت است، تحوّلی در او به وجود می‌آید: «صبح وقتی می‌گفتم: السلام علیک أیّها النّبی یکمرتبه تکان خوردم، ضریح پیش‌رو بود و مردم طواف می‌کردند و برای بوسیدن از سرو کول هم بالا می‌رفتند و شرطه‌ها جوش می‌زدند که از فعل حرام جلو بگیرند! ... که یک مرتبه گریه‌ام گرفت و از مسجد گریختم ...». (2)
وی از اینکه در این سفر ناچار است در اختیار دستگاههای دولتی ایران و سعودی باشد، سخت دلخور است. از اینکه ترکها آزادانه با ماشینهای خود به سفر آمده اند ولی او و دیگر ایرانیان به اجبار باید با هواپیما سفر کنند و در عربستان هم اسیر وزندانی انحصارها باشند ناخشنود است.
جلال از اینکه وهّابیها آثار قبرها را از بین برده اند و زیارت قبور را نوعی بت‌پرستی می‌دانند، سخت متأثر است و می‌گوید: «امّا من احمق یاتوی سعودی بسیارعاقل!» چه حق داریم مقدّسات ایشان را با خاک یکسان کنیم که زندگی روزانه آنها است؟ یا آنکه از حقارت زندگی روزمره خود گریخته و به اینجا آمده می‌خواهد جلال ابدیّت را در زیبایی بارگاهی مجسم ببیند ... آنوقت تو از او باج هم می‌گیری از همین مرد بت پرست شیعه یا حنفی یا زیدی یا بهره‌ای که به زیارت آمده و مگر تو نکیر و منکر مردمی یا دعوت جدیدی آورده‌ای؟! قریش که حاجبان آن خانه بودند با سپردن رسم حج به اسلام، ایمان آوردند و تو اکنون‌ریزه خوار نعمت آنانی و اگر این چاههای نفت ته بکشد، که تنها نردبان صعود تو بوده از عربیّت چادرنشین جاهلی به حکومتی متعصّب، نمی‌بینی که باز محتاج این خلایق حجّاجی و ببینیم نفت زودتر ته می‌کشد یا این ادب هر ساله حج. اینها را حتماً می‌دانی اما نمی‌بینی که در این اجتماع هر ساله چه نطفه‌ای نهفته است برای دنیایی بودن، برای حقارتها را فراموش کردن و «جزءها» را در «کل» فراموش کردن ...


1- 1- خسی در میقات، ص 28.
2- 2- همان، ص 33.

ص: 164
جلال با زبان طنز دردهای جامعه اسلامی را بازگو کرده، از سیّدی اهل بروجرد، که روضه خوان است و تازگی امام جماعت یک مسجد تازه ساز در تهران شده و بد جوری برای مرید لَه لَه می‌زند و از اینکه در سخنانش از محدوده غسل و تطهیر و نجاسات پا فراتر نمی‌گذارد، سخن می‌گوید که آخر تا کی باید مذهب را به دسته آفتابه بست و در حوزه نجسی وپاکی محصورش کرد؟! او وارد مسجدالنبی می‌شود آنجا مشاهده می‌کند که گله به گله پای ستونهای مسجد النّبی سینی مستطیلی از آهن سفید گذاشته، پر از کوزه‌های یک جرعه‌ای و همه خالی و روی ظرف آهنی با طمطراق نوشته «وقف و زارة الحج و الأوقاف!» این به جای ده بیست تا آب سردکن برقی است که توی هر دایره دولتی هست! به هر صورت این هم‌خبر دیگر ازنظم در کار حج و از نظارت دولت سعودی و دلسوزیش به حال حجّاج!
جلال روز شنبه 29 فروردین به مکّه می‌رسد و از اینکه تغییرات به وجود آمده و در حالِ انجام، تناسب ساختمانها را به هم زده و عظمت ظاهری کعبه کاهش یافته، سخن گفته است. با وجودی که تنها او نیست که یادداشت بر می‌دارد و خاطرات سفر خود را می‌نویسد ولی یک حاجی خراسانی با تمسخر به جلال می‌گوید: اسم مرا هم دریادداشتهایت بنویس جلال مشغول سعی می‌شود و می‌گوید:
«این سعی بین صفا و مروه عجب کلافه می‌کند آدم را یکسر برت می‌گرداند به هزار و چهارصد سال پیش، به ده هزار سال پیش با هروله‌اش، با زمزمه بلند وبی اختیارش، با زیردست و پا رفتنهایش و بی خودیِ مردم و نعلین‌های رها شده ... و با این گم شدن عظیمِ فرد در جمع؛ یعنی آخرین هدف این اجتماع و این سفر ...، در سعی می‌روی و برمی‌گردی به همان سرگردانی که هاجر داشت. هدفی در کارنیست و در این رفتن و آمدن، آنچه به راستی می‌آزاردت مقابله مداوم با چشمها ست ... و مگر می‌توانی بیش ازیک لحظه به این چشمها بنگری ... فقط پس از دو بار رفتن و آمدن به راحتی می‌بینی که از چه صفری، چه بینهایتی را در آن جمع می‌سازی و این وقتی است که خوش بینی و تازه شروع کار است وگرنه می‌بینی که در مقابل چنان بی نهایتی چه از صفر هم کمتری عیناً خسی بر دریایی ... در سعی از بند خویش می‌گریزیم و عملی می‌کنیم که هدفش
ص: 165
انتفای خویش است ...».
(1)
آل احمد هر جا فرصتی و مناسبتی پیداکرده به قول خودش همان مطالب «غربزدگی» را تکرار کرده. او در مکّه است، عصری که هوا مساعد می‌شود به عزم گردش بیرون می‌رود، با جوانی مواجه می‌شود، بحث سیاسی را شروع می‌کنند. می‌گوید «...
غرب بدجوری از اسرائیل ستّارالعیوبی برای خود ساخته، یا وسیله اختفایی، اسرائیل را کاشته‌اند در دل سرزمینهای عربی تا اعراب در حضور مزاحمتهای او مزاحمت اصلی را فراموش کنند و متذکّر نباشند که آب وکود درخت اسرائیل از غرب مسیحی می‌آید و سرمایه‌های فرانسوی و آمریکایی! ...» و از خود می‌پرسیدم که برای موضع گرفتن در مقابل غرب، این مراسمِ حج، خود نوعی سکّوی پرش نیست؟! (2)
وقوف در عرفات مهمترین رکن حج است، عرفات یک بیابان است، جلال آمدن حجّاج را به عرفات، به نوعی سیزده بدر تشبیه کرده است. او از وضع بهداشت عرفات نالان است و می‌گوید:
«درست است که در حج مردم را به بدویّت خوانده‌اند و به زندگی بیابانی و زیر چادر، امّا وقتی به جای شتر «جت» و «شورلت» زیر پای حاجی است باید فکر مستراحش هم بود! ...». (3)
نویسنده خسی در میقات بیش از دیگر کسانی که سفرنامه حج نوشته‌اند، به جنبه‌های سیاسی حج توجّه دارد وچندبار متذکّر شده است که حج و اداره اماکن مقدّسه باید بین المللی اسلامی باشد. او می‌گوید:
«... بحث در این است که سالی یک میلیون نفر آدم در این مراسم شرکت می‌کنند که اگر نظمی داشت و تسهیلاتی و آدابی ونوجویی‌هایی، چه قدرتی می‌توانست باشد. آخر مرد مسلمان امروز که عربیّت جاهلی را نپذیرفته یا جاهلیت عربی را، تا دوام دهنده باشد به چنین بدویتی. به هر صورت اگر قرار است رسم حج دوام بیاورد و نه همچون ادب


1- 1- خسی در میقات، صص 93- 91.
2- 2- همان صص 107- 107.
3- 3- همان ص 118.

ص: 166
برده فروشی به طاق نسیان آداب عهد جاهلیّت سپرده شود، باید به دادش رسید و چه جور؟! من دست بالا را می‌گیرم، بین المللی- اسلامی کردن شهرهای زیارتی و اداره شان همچنانکه اسلام با رسیدن به بغداد، ری، دمشق، اسکندریه، بخارا و اندلس اسلام شد! حالا هم از تمام این نقاط باید به کمک این بدویّت موتوریزه شتافت.
(1)
جلال آل احمد نیز مانند بسیاری از منتقدین، وضع قربانی وقربانگاه را ناهنجار می‌بیند و پس از بیان صحنه‌های رقّت بار و گاهی چندش آور می‌گوید:
«... و این قربانی عظیم به هدر رفته! آخر چه می‌شد اگر ده تا کامیون یخچال دار تهیّه می‌کردند و تمام این کشتارها را هم در ساعت به جدّه می‌بردند (از منی تا جدّه صد کیلومتر راه هم نیست) وهمه را در یک کشتی دو سه هزار تنی می‌انباشتند، می‌پختند، کنسرو می‌کردند یا منجمد و نمک سود می‌کردند و برای فقرای عالم هدیه می‌کردند. پس این شیر و خورشید سرخ و هلال سرخ چه کاره‌اند که نمی‌بینند این اسراف وحشیانه را؟
در حالی که دو سوم از مردم روزگار سالی یک بار هم گوشت نمی‌خورند و اصلًا چرا روی قوطی چنین گوشتهایک انگ نزنند که گوشت قربانی کشتار منا؟ و به صورت تبرّک برای تمام مرضای مسلمانان عالم یا برای این همه بیمار که از فقر غذایی می‌میرند، اهدا شود. گوشت قربانی که یک ملیون حاجی قربانی می‌کنند، حدّاقل حدود بیست هزار تن خواهد بود ...». (2)
جلال در مورد حج و مسائل آن، حرفهای فراوانی دارد و علاقه مندان باید سفرنامه او را بخوانند تا از نظریّات کلّی‌اش اطّلاع بیشتری به دست آورند.

12- خاطرات زیارت خانه خدا و ... در خدمت راهنما

اشاره

آقای محمّد رضا خانی نویسنده سفرنامه در سال 1346 برای بار دوم، به همراه حاج سلطان حسین تابنده گنابادی (رضا علیشاه) به زیارت خانه خدا و به حج رفته است.
یادداشتهایی از این سفرفراهم کرده وبه گفته خود سوغاتی برای دوستان به ارمغان


1- 1- خسی در میقات، ص 124.
2- 2- همان، ص 130.

ص: 167
آورده است.
نویسنده که قلم روانی هم داشته، گاهی به مناسبت، به گفته منظوم و منثور بزرگان دین استناد جسته است. آنجا که در باب فواید سفر سخن گفته به ابیات منسوب به حضرت علی علیه السلام متوسّل شده که فرموده‌اند:
تغَرَّب عَنِ الأَوطان فی طَلَبِ الْعُلی وَسافِر فَفیِ الاسفارَ خَمسَ فَوائِدٍ
تَفَرُّجُ هَمٍّ و اکتسابُ مَعیشَةٍ وَ عِلْم و آداب و صُحْبَةَ ماجِدٍ
و آنگاه ابیاتی از سعدی را نقل کرده که:
درخت اگر متحرّک بدی زجای به جای نه جور ارّه کشیدی و نه جفای تبر
نویسنده به بهانه سفرنامه نویسی، به درس معارف و مسالک و تاریخ و ... پرداخته، از جلمه جریان وهّابیّت را به تفصیل بیان کرده است.
(1)
او از کتابخانه حرم نبوی دیدن کرده و درباره موقعیّت و اداره آن سخن گفته و درباره اصحاب صفّه، که به قولی واژه «صوفی» از همین ریشه گرفته شده، بحث کرده و نام سی و سه تن از آنان را آورده است.
درباره فضیلت حج، به استناد کتاب «اسرار العباده» (منهاج المسلمین) شاه نعمةاللَّه ولی مطالبی از قرآن و سنّت نقل کرده و آنها را به شواهد شعری شاه نعمت‌اللَّه و مولوی و ... آراسته است. برای نمونه آنچه درباب غرض اصلی اصلاح نفس است و این عبادت از سایر عبادات اشقّ است بر نفس، و شارع صلی الله علیه و آله و ضعی دستور فرموده که شامل احوال امم است و صالح حال هر فردی از افراد بنی آدم. این تکالیف و دستورات منقسم است بر اقسام ثلاثه:
«یومیّه» چون صلوات خمسه که محو کننده ذنوب و آثام است و مثبِت حسنات در لیالی و ایّام،


1- 1- محمد رضا خانی خاطرات زیارت خانه خدا و عتبات عالیات درخدمت راهنما، به اهتمام حبیب‌اللَّه پاک گوهر و سیّد محمود موسوی سعیدی، چاپ اوّل 1366 چاپخانه خواجه، صص 73- 64.

ص: 168
و تکالیف «سنویّه» که صیام و زکات است؛ صیام امساک از خوردن و آشامیدن و زکات و انفاق است به غیر،
و «تکلیف و وظیفه در طول عمر» و آن حج است و زیارت کعبه معظّمه و انجام دادن مناسک و اعمال آن. امّا مراد کلّی حج تذکّر طریق سلوک است به حضرت حق تعالی و تقدّس و شرایط این سلوک اصلاح نفس است کاملًا و ازاله صفات رذیله شیطانیّه و انخلاع از عادات قبیحه نفسانیّه. در مدّت عمر، حج یک بار فرض است؛ زیرا که اصلاح نفس کاملًا یک نوبت است.
نفس چون تغییر یابد جاودان باشدچنان مطمئنّه چون شود مؤمن بود او جاودان
و همچنانکه در ظاهرِ و جوبِ حج، محتاج است به صحّت بدن از برای انجام مناسک، باطن حج هم مفتقراست به صحّت نفس. ظاهر حج توجّه است به بیت‌اللَّه الحرام و باطن حج سلوک است به حضرت حق و تحقّق به حقایق آن مناسک و استطاعت مذکوره در آیه شریفه. .. مَنِ اْستَطاعَ الَیهِ سَبیلًا نزد عامه استطاعت بدنیّه و مالیّه و نزد خاصّه قلبیّه و حالیّه است. و مقصود کلی اصلاح نفس و توجّه خاص به حضرت اللَّه و فراموش کردن ما سوی‌اللَّه است.
گر به حج می‌روی چنان می‌رو عاشقانه به پا روان می‌رو
حافظ فرماید:
ثواب روزه و حجّ قبول، آنکس برد که خاک مکیده عشق را زیارت کرد
(1)
آقای محمد رضاخانی و حاج سلطان حسین تابنده گنابادی (رضا علیشاه) پس از آنکه در سوم ذی الحجّه به زیارت مرقد حضرت رسول صلی الله علیه و آله توفیق می‌یابند، محرم می‌شوند و اعمال حج با محرم شدن، که اوّلین عمل از اعمال حج است، آغاز می‌شود. از نظر شاه نعمت‌اللَّه ولی «احرامِ ظاهر معلوم است اما احرامِ باطن پس از تجرید از صفات


1- 1- خاطرات زیارت خانه خدا، ص 85. نیز نک: دیوان حافظ، خلیل خطیب رهبر ص 177.

ص: 169
نفسانیّه و تفرید از عادات مستقبحه شیطانیّه و تنظیف باطن از اخلاق ذمیمه و تطهیر دل از صفات غضبیّه و شهویّه است.
او اعمال حج رایک به یک شرح داده و بر مذاق عرفا تعبیر و تفسیر کرده و گفته است: در تلبیه باید همان را گفت که پیامبر اکرم می‌فرمود یعنی: «ألّلهمَّ لبّیک. لبّیک لا شریک لک لبّیک انّ الحَمْد و النّعمة لک و الملک لاشریک لک» و چیزی بر آن نیفزاید یا کم نکند.
در ساعت شش بعد ازظهر لبّیک گویان به مکّه معظّمه وارد و به محلّ اقامتی که پیشتر تهیّه شده بود، راهنمایی می‌شوند. به طواف می‌روند و در حال طواف داستان حضرت امام سجّاد ومرد شامی با هشام بن عبدالملک و فرزدق، شاعر عرب و سپس شعر جامی را به یاد می‌آورد که: فرزدق درباره حضرتش گفت.
هذاالّذی تعرف البطحاء وَطْأتهُ والبیت تعرفه والحِلّ و الحرم
و جامی در چند قرن بعد داستان را به شعر فارسی درآورد؛ از جمله گفت:
هر طرف می‌گذشت بهر طواف در صف خلق می‌فتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر گشت خالی زخلق راه گذر
آنگاه تاریخچه حجرالأسود را، از آوردن‌آن توسّط حضرت آدم از بهشت و چند قطعه شدنش و در قاب نقره قرار گرفتن آن و ... همه را بازگو کرده است. و او راد واذکاری را که در طواف می‌گویند آورده است.
مکّه معظّمه و خانه کعبه، ابعاد آن و وجوه تسمیه آنها را بیان کرده است. در این سفر، نویسنده داستانِ جالب و ظریفی را که بین یک عرب سنّی مذهب و حضرت آقا (رضا علیشاه) اتّفاق افتاده، بیان می‌کند و می‌نویسد:
که مرد سنّی از رضاعلیشاه می‌پرسد: آیا شما موافق با سبّ خلفای راشدین هستید؟
پاسخ می‌دهند: خیر، هر کس بر خلاف دستور قرآن عمل کند مسلمان نیست. می‌پرسد:
شماعایشه را بد می‌دانید؟ پاسخ می‌دهند: علی علیه السلام پس از جنگ جمل دستور دادند با نهایت احترام با عایشه رفتار نمایند. چگونه دوستان علی علیه السلام می‌توانند بر خلاف آن عمل
ص: 170
کنند. آن شخص بسیار خوشحال می‌شود و می‌گوید: من ازاهل سنّت هستم و از هفت سلسله طریقت. مجاز هستم که رضای خدا و احیای قلوب و تحبیب بین آنها کوشش نمایم و تعجّب می‌کنم که یک نفر شیعه اینطور روشنفکر باشد!
(1)
سپس به عرفات رفته، به شرح و توصیف آن می‌پردازد و می‌گوید:
«آن سال ماه شوال سی روز کامل و روز عرفه در روزجمعه بود و حجّ‌اکبر شد که طبق روایات حج اکبر مطابق هفتاد حج است. از عرفات به مزدلفه رفته و از قول شاه نعمت‌اللَّه ولی گفته است: معنای مزدلفه قرب است و عمل در محلّ قرب، قربت است و اگر فوت شود صفت قربت در محلّ قربت حج نباشد؛ زیرا که حج نشأه کامله است از مجموع افعال معیّنه و این افعال حج را به مثابه صفات نفسیّه است که اگر واحدی از این صفات زایل شود موصوف به آن صفت نماند وهر عبادتی که مرکّب از اشیای مختلفه بود صحّت آن عبادت به مجموع ارکان آن عبادت است و در عبادت آن را رکن خوانند ودر ذوات واعیان صفت نفسیّه». (2)
اقامت در مزدلفه و شب زنده‌داری در آنجا، ارزش زیادی دارد.
هر که آن شب زنده دارد بنده دل‌زنده‌ای است آفرین بر خدمتش زیرا که نیکو بنده ی است
از مزدلفه به منا می‌روند و به قول شاه نعمت‌اللَّه: «به نهایت می‌رسند ...»
رمی جمره یکی از ارکان حج است و حال و هوای ویژه‌ای دارد. یاد آور حالت عارفانه ابراهیم علیه السلام است که فرزند دلبند خود را به قربانگاه می‌برد و فرزند به فرمان پدر شیطان را با سنگریزه از سر راه خود می‌راند.
جمرات به معنای «جماعات» است ودر هر جمره از جمرات ثلاث، هفت سنگریزه، هفت مرتبه به نوبت باید انداخت و هر سنگی اشاره است به یکی از صفات هفتگانه سلبیّه از ذات حق تعالی. پس جمره اولی برای معرفت ذات است و جمره ثانی


1- 1- خاطرات زیارت خانه خدا، صص 110- 105.
2- 2- همان، ص 120.

ص: 171
در اثبات صفات سبعه الهیّه است و هر یک از احجار که انداخته شود، اشاره بر اثبات صفتی از صفات سبعه ثبوتیّه می‌باشد که عبارت است از: «علم»، «حیات»، «قدرت»، «اراده»، «سمع»، «بصر» و «کلام» و جمره ثالثه در اثبات افعال است.

سرقت در حین رمی‌

نویسنده می‌نویسد: برای رمی جمره به نیابت از رضاعلیشاه و چند تن دیگر از درویشان مشغول شدم. در مراجعت متوجّه شدم مبلغ دویست تومان که برای خرید قربانی همراه داشتم و نیز کفشهایم را دزدیده‌اند. نویسنده از قربانی و فلسفه آن سخن گفته که قربانی تسلیم محض بودن در برابر اوامر الهی است و به شعر ابن عربی در «فصوص الحِکَم» اشاره می‌کند که:
فَیالَیْتَ شعری کیفَ نابَ بِذاتِهِ شخیص کبیش عن خلیفة الرّحمن؟!
شاه نعمت‌اللَّه ولی، در شرح فصوص الحکم گفته است:
«قربانی سه قسم است: در درجه اوّل گوسفند است که عرب آن را غنم گوید وغنم را نسبتی است با روح؛ زیرا که خداوند کبش را، که نوع ذکور آن است، فدای نبی مکرّم خود گردانید. مراد از انشای این ابیات، بیان سرّ توحید است که حقیقت واحده است و در صور مختلفه و متعدّده اکوان واعیان ظاهر گردیده و در حقیقت او بود که فدای او بود.
بنابراین درجه غنم به اعتباری از سایر حیوانات ارفع است. دوم گاوست که عرب آن را بقره گوید. و بقره را با نفس مناسبتی است؛ زیرا که در میان بنی اسرائیل کسی کشته شد و درباره قاتل اختلاف کردند و هر کس سخنی گفت تا اینکه: «أَمَرَهُمُ اللَّهُ ان یَذبَحوا بَقَرةً وَیَضرِبوا المَیِّتَ بِبَعْضِها فَیُحیی بِاذنِ اللَّه».
(1)
پس معلوم شد که میان بقره ونفس نسبتی است (در اسم، زیرا که بُدنه اسمی است از اسماء ابل و بدنه جمع است و مفرد آن بدن.
جسم انسان را بدن می‌خوانند و بدن از عالم طبیعت است و میان‌اللَّه تعالی و طبیعت دو


1- 1- خاطرات زیارت خانه خدا، ص 125 قسمتی از آیه 67 و قسمتی از آیه 73 سوره بقره که با هم تلفیق‌کرده است.

ص: 172
درجه فاصله است؛ یکی عقل اوّل و دیگری نفس کلیّه. و طبیعت در درجه سوم است و این بعید است از قرب الهی.
گرتوانی هر سه را قربان کنی جمله را ایثار درویشان کنی
اگر در مقام قربانی کردن، کسی که اعمال حج را به جا می‌آورد، تا این حد به مقام قرب و عرفان و شهود رسیده باشد که در پیشگاه با عظمت محبوب حقیقی عقل و نفس و جسم را در بازد به حقیقتِ حج پیوسته است.
پس از اتمام مراسم به غار حرا می‌روند و نماز مغرب وعشا را به صورت جماعت در دامنه کوه حِرا (جبل النور) اقامه می‌کنند، سپس به مکّه وارد می‌شوند و طواف وداع به جا می‌آورند.
در پایان این مبحث نویسنده به گفته خود: «برای تیمّن وتبرّک و توجّه خوانندگان، قسمتی از توصیه نامه‌ای که جناب صالح علیشاه- قدّس سرّه العزیز- در نامه‌ای که به مرحوم حاج معین الاشراف سعیدی بیدختی مرقوم فرموده اند را آورده و خواسته است که آن را قرائت نمایند.
(1)

13- راهیان سفر روحانی‌

آقای محمدرضاخانی برای‌نوبت سوم درسال 1350 به‌اتّفاق چندتن دیگر و عدّه‌ای از دراویش، درمعیّت حاج سلطان حسین تابنده (رضا علیشاه) به سفر روحانی حج توفیق یافته و یادداشتهای این سفر را تحت عنوان: «راهیان سفر روحانی» منتشر کرده است.
نویسنده در این سفر تحت تأثیر پیشرفتهای صوری عربستان قرار گرفته و ضمن بحث از تاریخچه هر شهر، پیشرفتهای سریع صوری عربستان را به برکت نفت فراوان و وجود شرکتهای عمده آمریکایی مثل آرامکو و ... می‌داند ومی‌گوید: بندر جدهّ در کنار دریای سرخ واقع شده و از شهرهای زیبا است و کاملًا به روش ساختمان کشورهای اروپایی و آمریکایی ساخته شده است و ازهنر اسلامی چیزی در آن دیده نمی‌شود.


1- 1- خاطرات زیارت خانه خدا، صص 138- 132.

ص: 173
نمایندگیهای دول خارجی در آنجا بوده لذا مانند شهرهای اروپایی آزادی در پوشش وجود دارد وبا مکّه هفتاد و پنج کیلومتر فاصله دارد ...».
(1)
نویسنده در مورد پیدایش و توسعه وهّابیّت توسّط حکّام سعودی قلم زده و تجاوزات آنها به اماکن مقدّسه ومتبرّکه‌کربلا و نجف و همچنین جنایات و غارت ذخایر حرم مطهّر و سوزاندن ضریح مطهّر و قتل هزاران سیّد و عارف و زاهد و زائر و اهالی کربلا سخن گفته و آنها را برشمرده است. درکنار اسکله بندر جدّه ساختمان آسمانخراشی را مشاهده کرده که در شرف تکمیل و متعلّق به ملکه پادشاه سعودی بوده واظهار شگفتی نموده است که اینان خود را وارث پیامبر اسلام می‌دانند چگونه درآمد حج، نفت و پتروشیمی را صرف تجمّلات و هوا و هوس خویش می‌کنند در حالی که میلیونها مسلمان از گرسنگی جان می‌سپارند! ...» (2)

14- ای قوم به حج رفته یا سفرنامه حج‌

اشاره

جواد مجابی به عنوان یک روزنامه نگار در دوره خاصّی از اوضاع سیاسی و اجتماعی (سال 1351) موفّق به سفر حج و زیارت خانه خدا شده، روزگاری که خود نویسنده گفته «... نوشتن درباره حج جرأتی می‌خواهد که باید احتمال جفای قشریان را داشته باشی و عشوه لادینان را که از هر دو سوی راه اندیشه بر اهل قلم را می‌بندند ...». (3)
نویسنده به هزینه روزنانه اطّلاعات به سفر رفته و مشاهدات خود را در این سفر علاوه بر دید سیاسی و اجتماعی، با بیان طنز آمیز و زیبا بر زبان قلمِ روانِ خود جاری کرده است. در نوشته وی از همان شروع سفر تا مسیر حرکت، مناسک، اعمال و ... نشانه‌های طنز کاملًا مشهود است. او با دید انتقادی دقیق به راهیان این سفر روحانی نگریسته و به طنز می‌گوید که اغلب این حاجی‌ها برای انجام عمل حج این عبادت بزرگ الهی نمی‌روند، بلکه برای توبه از اعمال گذشته خود رو به کعبه نهاده‌اند.


1- 1- محمد رضا خانی، راهیان سفر روحانی، چاپ اول، بهار 1369، ص 287.
2- 2- همان، صص 289- 288.
3- 3- سفر نامه حج ای قوم به حج رفته جواد مجابی چاپ اول 1352، انتشارات موج، تهران، ص 4.

ص: 174
نویسنده در ضمن، تجمّل گرایان را هم بی نصیب نگذاشته است. او می‌گوید: ... دو تا ماشین گنده آمریکایی منتظر ما بودند، روانه هتل شدیم این ماشینها پر زرق و برق و آخرین مدل و بیشتر شورلت و پونتیاک، لابد پوشاننده عیبی و گره‌گشای عقده‌ای هستند! ...
شوق و ذوق حجّاج بیت‌اللَّه را به خرید اجناس، از نظر دور نداشته و تا زیانه طنز را بر گرده آنان فرود آورده و نوشته است:
«ایرانیها امسال دغدغه‌ای ندارند، چمدانی و ساکی‌و والسّلام و در چمدان غالباً پتویی جا گرفته، امّا کسی چه می‌داند که در بازگشت چند چمدان خواهند داشت، گرچه به تلویح حاجیان را از خریدهای اضافی منع کرده‌اند، اما چشم مرد دنیا دار را تنها زیارت پر نمی‌کند. از این رواست که تب خرید و فروش از آغاز ورود بر زائر مستولی می‌شود و ....
متأسّفانه زوّار ما بدجوری از احکام حج سوء استفاده می‌کنند، همانگونه که در ذیل آیه 28 سوره حج و 198 سوره بقره و ... به تفصیل توضیح دادیم و گفتیم تجارت در حج نه تنها هیچ منعی ندارد، که یکی از منافع حجّ است برای مسلمانها، منتها پس از انجام اعمال و مناسک حج و همانگونه که گفتیم مشروط بر اینکه حاجی را از فکر عمل عبادی خود باز ندارد و حدّاقل در مدّت انجام اعمال و تا وقتی در لباس احرام است فکر و ذکرش تماماً متوجّه خدا باشد، زیرا گفته‌اند دو مهر در یک دل نمی‌گنجد.
نویسنده سپس اضافه می‌کند: «... کاشکی برای سوغات بود، بعضی از این آقایان پارچه ها را می‌آورند وطن و دولا پهنا می‌فروشند به قوم و خویش. حاجی خسته نباشید!»
حقیقت این است که مطالب این سفرنامه سخت تکان دهنده است، از خواندن آن موبر تن راست می‌شود.

حاجی و ربا خواری‌

جواد مجابی از اینکه بعضی از حاجی‌ها حتّی در حین سفر ربا خواری می‌کنند

ص: 175
شگفت زده شده و می‌گوید: حاجی و ربا خواری آن هم در حین سفر؛ «... و اینان گاهی قرض دادن به برادر مسلمان را مستحب می‌دانند، امّا شنیدم که چند نفری را کشف کرده بودند که ربا می‌خورده‌اند. در مدینه و مکّه صد تومان می‌داده‌اند و سند صدو چهل تومان می‌گرفته‌اند، واقعاً که ...!»
اینان را مثل جیب‌بران سابقه دار به ایران برگردانده بودند. بنگر مردک، دنیاداری را تا کجا با خود آورده است؟! تا حریم خانه خدا!
مجابی اضافه کرده: «گرچه بانکها در پرورش چنین روحیّه‌ای بی تأثیر نبوده‌اند. در سالهای اخیر چند بانک در جدّه شعبه باز کرده‌اند و هر یک برای جلب مشتری وام و تسهیلات بیشتری قائل می‌شوند. چه افتضاحی و چه استقبالی؟!»
(1)
مجابی روز چهارم از جدّه پرواز می‌کند و پس از نیم ساعت در فرودگاه مدینه فرود می‌آیند. در مدینه شرطه ها مانع از بوسیدن ضریح مطهّر پیامبر اکرم می‌شوند: ... شرطه ها زوّار را به ملایمت از بوسیدن منع می‌کنند و دایم می‌گویند حرام حرام. امّا اگر پولی بدهی مستحب می‌شود و چه علاقه‌ای به دستمایه ایرانیها دارند! می‌بینیم که رشوه خواری در جوار مرقد مطهّر پیامبر اکرم هم رواج دارد نه تنها در جوار قبر پیامبر که در جوار کعبه نیز مانع بوسیدن حجرالأسود می‌شوند که با رشوه حل می‌شود! حضرات شرطه‌ها به جان مردم افتادند و یک متری جمعیت را از رکن حجرالأسود دور کردند و مردم همه حیران که عربی مشخّص (لابد) آمد و سنگ را بوسید و رفت، تعجّب کردم که چرا شرطه ها نگفتند حرام! حرام! و چرا با پارچه گره خورده نزدندش، رشوت مظلومان و ستم جبّاران گاه تا آستان خدا هم می‌آید! ...» (2)
هر چند مجابی به زیارت نامه خوانان و دعاخوانان حرفه ای که به قول ایشان به کمین ایستاده‌اند، از دید خاص و طنز آمیز می‌نگرد امّا نمی‌توان گفت که به مناسک حج که در کتب مناسک و احکام حج نوشته شده بی اعتنا است بلکه به نظر می‌رسد که هدف نویسنده نحوه عمل باشد که منحصراً جنبه کسب در آمد برای عدّه بخصوصی پیدا کرده


1- 1- ای قوم به حج رفته، ص 20.
2- 2- همان، ص 57.

ص: 176
است و بیش از آنچه به عمق و فلسفه حج توجّه کنند به ظواهر دستورات توجّه دارند.
نویسنده هشدار می‌دهد که زائران متوجّه اعمال خود باشند و بدانند چه می‌کنند. او حکایت حاجیه ای را نقل می‌کند که می‌بیند عدّه‌ای در محلّی ایستاده‌اند وبا حضور قلب و احترام دعا می‌خوانند و اشک می‌ریزند، او هم به تبعیّت از آنها دعا را تکرار می‌کند و اشکی هم می‌ریزد در آخر متوجّه می‌شود که زائر قبر عثمان بوده است!
مجابی می‌نویسد: ما مذهبمان را مثل زیارتگاه‌هایمان چندان زینت داده‌ایم که مقرنسها و آینه بندیها و چلچراغهای فراوان آن، نخست چشم خودمان را خیره کرده است. او وقتی قبور بزرگان صدر اسلام و شهدای اوّلیه رامی‌بیند که سنگ پاره‌ای به عنوان اثر قبر گذاشته‌اند، می‌گوید:
«... پسر عثمان و وحشی قاتل حمزه که مسلمان شده بود در رأس سپاهیان اسلام به ایران می‌آیند و در مقابله با مجوسان کشته می‌شوند و امامزاده‌ای می‌شوند وحالا قبر حمزه سردار رشید اسلام پیش روی ما بود، گورش از همه بزرگتر. دیدم که قبر قاتل او در فهرج چه آبرومند بود، سروی هزار ساله در حیاط مقبره اش بود و نئونی، زیارت نامه بقعه‌اش را روشن می‌کرد و حالا قبر حمزه با خاک یکسان بود ...».
(1)
جواد مجابی وقتی ازدحام بیش از حدّی در مسجد قبلتین می‌بیند که امکان ورود بدان برای کسی به سادگی مقدور نیست، می‌گوید: ... این نتیجه تلقین بعضی از این حضرات است که ثواب رکعتی نماز را در اینجا و آنجا را برابر هفتاد هزار رکعت می‌دانند و آن روستایی خوش قلب و نیمه گناهکار به ضرب مشت و لگد می‌خواهد در مکان معیّنی حتماً نماز بخواند تا مگر بار گناهانش از برکت هفتاد هزار تایی سبک شود! به کسی گفتم آخر این چه زیارت و ثوابی است که به بهای آزار دیگران‌خواهی؟ گفت: اینطور فرموده‌اند ... سپس درادامه اظهار می‌کند که این ثوابهای نجومی و ... مردم را به گناه کردنهای قبل و بعد از ثواب دلیر می‌کند که همواره ذخیره ثواب برای تائب موجود است.
نویسنده، مدینه را شهری فقیر و کثیف دیده و نوشته است «هنوز درد مندان سالهای نخستین اسلام را در مدینه می‌توان یافت و در مقابل این محرومان در همین کشور به


1- 1- ای قوم به حج رفته، ص 42.

ص: 177
اصطلاح مسلمان و پیرو پیامبر بزرگ اسلام، در پای هر درختی از باغی کولر کار گذاشته‌اند که درخت خنک شود و گرما ریشه‌اش را نخشکاند آخر از خارجه وارده شده است!
وقتی با آمریکایی مسلمانی برخورد می‌کند که به حج آمده و غم تنهایی گریبانش را گرفته، می‌گوید:
«... گفتم اینجا را چطور می‌بینی؟ گفت انباشته از قلب، نو مسلمانی بود شاید مؤمن که چنین راه درازی به سفر آمده و شاید توریستی که می‌خواهد فضولی کند و یا ناظری که می‌خواهد چیزی برای جایی بنویسد ...».
حضور آمریکا و شرکتهای آمریکایی در مهبط وحی نویسنده رابه خشم آورده است. وقتی سفیر ایران ایشان را دعوت می‌کند، در راه بازگشت می‌گوید:
«... از کنار دیوار طولانی سفارت آمریکا رد شدیم که خود شهرکی بود، حصن حصین بود که غول آرامکو در آنجا، جا خوش کرده بود و بیدار کار بود ...»
مجابی از بعد تاریخی هم غفلت نورزیده، به تشریح اماکن مختلف و تاریخچه بناو تغییرات و تعمیرات آنها پرداخته است. او حاجیان را به استناد سخن روزبهان بقلی به سه دسته تقسیم کرده: یک دسته به اموال و نفوس خود برای طلب پاداش حج می‌کنند. گروه دیگر که با دلهای پاک از دنیا و آنچه در آن است برای امتثال امر و خشنودی خدای تعالی حج می‌نمایند وگروهی هم با ارواح عاشق با طلب حقیقت و معرفت و تقرّب و صفای وصال و زیارت دیدارگاه تجلّی و قصد مشاهده صاحب خانه دارند.
در نتیجه گروهی فقط در مدّت احرام از محرّمات دوری می‌کنند و گروهی مادام‌العمر هیچگاه گرد محرّمات نمی‌گردند. نویسنده که خود در مراسم شست و شوی کعبه شاهد و حاضر بوده، می‌گوید درو دیوار کعبه را با گلاب ایران شست و شو می‌دهند و کسی که در میان کعبه نشسته گلابها را در شیشه می‌کند و به آنهایی که درون کعبه رفته‌اند می‌فروشد. یکی از فلسفه‌های مهمّ حج اتّحاد و وحدت مسلمانان جهان است که هر چه بیشتر به هم نزدیک شوند وصفوف خود را فشرده تر کنند. و شاید هجومهایی که در مواقع خاص طواف کعبه، رمی جرات و .... می‌آورند که گاهی موجب حیرت نویسنده
ص: 178
شده همین باشد. امّا صحنه‌های تأسف انگیزی را که در جهت مخالف این هدف عالی است مشاهده کرده؛ از جمله ترک مسجد الحرام در موقع نماز جمعه توسّط حاجیهای ایرانی که تأثیر بسیار بدی در ذهن برادران مسلمان می‌گذارد.
عربها بیشترین اهمیّت مسجد را به برگزاری همین نماز جمعه و خطبه روز جمعه می‌دانند، امّا به عکس در نظر ما ایرانیها، مسجد بزرگترین پایگاه سیاسی، عبادی، اقتصادی و اجتماعی است که در آنجا درباره زندگی فردی و اجتماعی سخن می‌گویند و تصمیم می‌گیرند.
توجّه به انقلابات ایران از جمله انقلاب مشروطیّت و انقلاب اسلامی که منجر به برقراری نظام جمهوری اسلامی ایران شد نشان می‌دهد که مساجد چه پایگاههای عظیم و مستحکمی هستند. در مساجد بوده که برای بانک ملّی پول و جواهر جمع می‌کرده‌اند و پنبه کمپانی رژی را در مسجد زدند و بیانیّه مشروطیّت از مسجد صادر می‌شد.
امّا نویسنده، غافل از اینکه معتقدات دینی مردم ریشه‌های عمیق دارد و آتش زیر خاکستر است، ازاوضاع زمان خود (سالهای حدود 1350) به این باور رسیده که دیگر از مساجد و روحانیّت کاری ساخته نیست! از این رو در ادامه سخن خود می‌گوید:
«... به صیغه ماضی نوشتم که می‌پندارم در روزگار ما این مرکزیّت از مسجد و روحانیّت رفته است ...».
(1)
نویسنده سفرنامه، در بحثی که با یک حاجی فارسی زبان کنیایی دارد، در مقابل هشدار او که می‌گوید: نگاه کن موقع نماز بعضی از شیعه‌ها چگونه از صفوف نماز جدا می‌شوند؟! می‌گوید: فکر می‌کنی تقصیر با این روستایی ایرانی است یا پاکستانی و هندی یا فلان عرب بدعتگذار! من در این تفرقه دست قدیمی استعمار را می‌بینم که از زمان صفویّه تا کنون بذر نفاق بین شعب مختلف مسلمان پاشیده است. گفت: حالا که استعمار را و ضعف و تفرقه‌ها را شناخته‌اید چرا ادامه می‌دهید؟ گفتم: ...
در پایان بحث با حاجی کنیایی می‌گوید: این وظیفه ملّایان است که راهیان سفر حج را توجیه کنند، آنها را از این دستهای پنهان استعمار و تفرقه افکن آگاه سازند و به آنها بیا


1- 1- ای قوم به حج رفته، ص 66.

ص: 179
موزند که غرض اصلی حج یگانگی و وحدت مسلمین جهان است نه اشاعه بغض و کینه که متأسّفانه در رفتار هر دو طرف شیعه و سنّی می‌توان دید و نامی جز تعصّب جاهلانه نمی‌توان بر آن نهاد.
در پاسخ دوست کنیایی که می‌گوید: اغلب حاجیها روستاییان و کسبه فقیرند که آمده‌اند و آنان که نزدیک به مکّه هستند برای کار و کسب می‌آیند نه برای عبادت! می‌گوید: گویی ایمان در قلب مردم فقیر روشنتر است! داستان به حج رفتن بایزید را از اسرار التّوحید برایش گفتم که مردی پیشش می‌آید و می‌پرسد: کجا می‌روی؟
پاسخ می‌دهد: به حج. می‌پرسد چه داری؟ می‌گوید دویست درم، «گفت: بیا به من ده که صاحب عیالم وهفت بارگِرد من بگرد، حج تو این است. گفت چنان کردم وبازگشتم».
سپس اضافه می‌کند: «به پزشک کنیایی گفتم قدیمی‌ها و مردان حق اینطورفکر می‌کردند و حالاحجّ قسطی، حجّ دولتی، و حجّ تجارتی ...».
(1)
امید است روزی این اختلافات جزئیِ تفرقه انگیز حل شود و جهان اسلام به وحدت واقعی خود برسد. ان شاءاللَّه.
مجابی از وضع مشعرالحرام اظهار عدم رضایت می‌کند و می‌گوید هر چند عرفات از روحانیّت و آرامش زیبایی برخوردار است، مشعر بسیار ناراحت کننده و خستگی آور است. نه بهداشتی دارد نه بیمارستانی و نه جای خوابی! چه می‌شد اگر در این بیابان، شیر آبی، بیمارستانی، چادری و تختی آماده می‌بود. آیا از اهمیّت حج کم می‌شد؟! از اینکه به پیشنهاد ایران برای ساختن این مکان وامکانات توجّهی نشده و گفته‌اند اینجا جای ریاضت است نه محلّ استراحت، ناخشنود است.
اشاره کردیم که نویسنده بعضی از اعمال را در قالب طنز به تمسخر گرفته است، البتّه مقصود ایشان نفس عمل ومناسک نیست بلکه عاملین جاهل به فلسفه اعمال است.
از این رو از کسانی که به بیمارستان و در مانگاهها مراجعه می‌کنند، به عنوان:


1- 1- ای قوم به حج رفته، ص 70.

ص: 180
«... بعضی از مصدومین مبازره با شیطان ...» یا در هجوم مردم برای رمی جمره می‌گوید:
«شنیدم پیرمردی بر اثر فشار دنده هایش خرد شده است، چون روز اوّل فشار به قدری زیاد است که، جان بدر بردن از دست مردمان خشمگین که برشیطان حمله می‌برند سخت تر از مقابله با شیطان است ...».
(1)
از نحوه قربانی و به هدر رفتن گوشتهای آن، همچون دیگران سخت دل‌آزرده است و می‌خواهد علمای دین فتوایی صادر کنند که به حاجی اجازه دهند قربانی را در شهر و وطن خود انجام دهد و گوشت آن را به نیازمندان و فقرا بدهد- غافل ازآنکه کسانی هم که پس از حاجی شدن روزهای عید قربان در موطن خود قربانی می‌کنند، گوشتهای قربانی بین فریزرهای خود و قوم و خویشها و بزرگان تقسیم می‌شود و گاهی نیازمندان حتّی رنگ آن قربانی و گوشت را هم نمی‌بینند! طنزها خیلی گزنده است. وقتی برای رمی به سوی محلّ موعود می‌رود، می‌نویسد:
«... خودم را به زحمت به نزدیکیهای ستون اوّل رساندم، سنگ اوّل یا دوم را نینداخته بودم که عربی تنومند چنان تنه‌ای به من زد که به هوا جستم، دمپایی از پایم در آمد و بر دوسنگ نوک تیز فرود آمدم که نزدیک بود دشنام وسقطی بر زبانم آید. دورتر رفتم و به سوی شیطان نشانه گرفتم، و احیرتا! که تمام سنگها بر سر مردمان فرود می‌آمد، البتّه نشانه‌گیری من هم ضعیف است ...».
مجابی پیشنهاد می‌کند: چه می‌شد اگر نرده‌ای می‌کشیدند تا مردم با صف از میان نرده بیایند و رمی کنند؟! ولی بعد خود می‌گوید:
«... امّا شاید این صف کشیدن و در امتداد نرده رفتن آن جذبه ورا و بدوی را به نظمی سرد و بی روح بدل کند و آن حالت انسانی را مسخ کند».
در عین حال می‌گوید: من ترجیح می‌دهم آن یورش و درهم آمیختگی وشور و حال را، اینجا هزار سال با تمدّن فاصله دارد، بدویّتی است خوش آیند- لااقل در این مراحل- و آن را خراب نکنیم ...». (2)

15- سعی هاجر



1- 1- ای قوم به حج رفته، صص 84- 83.
2- 2- همان ص 88.

ص: 181
شکوه میرزادگی به عنوان یک روزنامه نگار در سال 1356 مشاهدات و دریافتهای خود از سفر حج را با بیانی شیوا و قلمی شیرین وتوانا نگاشته است. شکوه آنجا که فلسفه اجتماعی و سیاسی حج را بیان می‌کند، می‌گوید:
«... درست است و واقعیّت این است که ما می‌رویم به صحرای عرفات برای تجدید پیمان، برای گذشتن و به خدا پرداختن، برای اینکه به یکدیگر نزدیک شویم، برای اینکه سیاه و سفید، سرخ و زرد در اجتماعی شرکت کنیم که مسأله نژاد و استعمار و استثمار را ندیده بگیریم و در صورت امکان حل کنیم، برای اینکه مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مسلمانان جهان را در میان بگذاریم و نیرویی متشکّل برای حلّ و فصل آن پیدا کنیم و بالاخره برای آنکه یک کنفرانس عام اسلامی را در انسانی‌ترین و ساده‌ترین شکل برگزار کنیم! ولی آیا همه این جماعت با این دید به عرفات می‌روند و اصولًا به حج می‌آیند؟! یقیناً نه. اگر به این فکر می‌کردند، در طواف تورا مثل یک شی‌ء بی ارزش به این طرف و آن طرف پرتاب نمی‌کردند. لگدت نمی‌کردند مشت به سینه ایت نمی‌کوبیدند که راهشان را تا کنار دیوار کعبه باز کنند.
اگر می‌دانستند و از فلسفه مذهبی و جنبه‌های اجتماعی آن- چه در زمان پیامبر اسلام و چه در حال حاضر- خبر داشتند به تو چنان نگاه نمی‌کردند که به بیگانه‌ای! و چنان از سر راه کنارت نمی‌زدند که شئ بی ارزش را! اینها دنبال چه چیزی هستند و این چیز هر چه هست، چه محمّد صلی الله علیه و آله قابل لمس و چه خدای غیر قابل لمس، آنها تنها آن را شناخته اند و به آن عشق می‌ورزند و اگرتو عشق را شناخته باشی- در هر شکل و نوع آن- نمی‌توانی استدلال و منطق دیگری برای حالات اینها داشته باشی. مذهب اسلام مسلمانانی دارد که صرفاً عاشق‌اند، آن هم عشق به آن صورت بکرو دست نخورده‌اش، به آن صورت که انسان نیالوده به دنیای صنعت می‌توانست داشته باشد و او که از دنیای صنعت تنها سهمش تفاله‌های آلوده است و چهره کثیف استعمار و استثمار، تنهاچیزی که برایش مانده همین عشق است. آن هم به نوعی خاص از خود گذشتن و به معشوق
ص: 182
پیوستن وتمام جهان را وهمه بود ونبود آن را در راه معشوق فراموش کردن و گاه فنا کردن، که عشق او با آگاهی نیست و وحشی ودست نخورده و دور از هر نوع روشنفکری است».
(1)
میرزادگی به روحانی کاروان می‌گوید: من فلسفه اجتماعی رفتن به عرفات را می‌دانم فلسفه مذهبی آن چیست؟ روحانی پاسخ می‌دهد: این سرزمین همانجایی است که پیشوای مسلمانهای جهان، پیامبر اکرم، قانون الهی را- قانونی که در مدت 23 سال برای بشر آورده بود- برای مسلمانها بیان کرد و در همین جا بود که انسانها را دعوت به هماهنگی با خود و دیگران کرد. اینجا است که وقتی جبرئیل مناسک حج را به ابراهیم علیه السلام آموخت. گفت: آیا مناسک خود را شناختی؟!
شکوه می‌گوید: «گفتم وقتی فلسفه اجتماعی و فلسفه مذهبی را درهم کنیم، یک چیز در می‌آید و آن اینکه در عرفات می‌شود حق را شناخت؛ حق را با همه حقّانیت و حقیقتی که در آن می‌شود یافت. و این البتّه نه به دلیل جمع شدن میلیونها انسان کنار هم، بی آنکه حسابها وسیاستهای شخصی در میان باشد، اینجا رسیدن انسان به انسان است.
اینجا رها کردن تکلیف انسان به دست انسان است و در همین جا است که می‌شود حقّ و حقانیتی پیدا کرد، اگر اندیشه‌ات جز این نباشد. و فکر می‌کنم چه خوب است که دوباره در احرام هستم، در این چند متر پارچه ساده نخی و دور از همه اندیشه هایی که یک عمر گرفتارشان بوده‌ام و چه خوب است که دارم می‌روم تا در یک صحرا بدون آلودگیهای ماشین و صنعت با انسان، با نفس انسان تنها باشم». (2)
شکوه آثار شدید غربزدگی را در سرزمین وحی می‌بیند و سخت از این گرفتاری در رنج است و با سوز درون می‌گوید: «در جدّه، و بهتر است گفته شود در عربستان، هر چیز که می‌بینی خارجی است؛ از سنجاق سرگرفته تا بیسکویت و چای و برنج و روغن و آب آشامیدنی و روح غرب به شکل دردناکی روی همه جا و همه چیز سایه انداخته و دردناک بودنش را وقتی احساس می‌کنی که می‌بینی در مغازه‌ای که رادیو ترانزیستوری را 12 ریال سعودی می‌فروشند! دفترچه دویست برگی 20 ریال سعودی است! اصلًا کاغذ


1- 1- شکوه میرزادگی، سعی هاجر، چاپ اول 1356، چاپ فاروس ایران، ص 83.
2- 2- همان، ص 84.

ص: 183
و قلم پیدا کردن آنقدر وقت را می‌گیرد که با یک دهم آن می‌توان دهها رادیو گرام، تلویزیون و ضبط صوت خرید ...».
(1)
نویسنده لباس احرام می‌پوشد و نیّت می‌کند؛ نیّتی برای «از همه چیز گسستن و به خدا پیوستن» اینجا است که حالت روحانی در زائر بیت‌اللَّه پیدا می‌شود. او را از خود بیخود می‌کند. غرق در عوالم ماورای طبیعی می‌کند. اشک شوق می‌ریزد. دریغم می‌آید که حالات درونی این نویسنده چیره دست پر احساس را نادیده بگیرم و از آن بگذرم.
شکوه می‌نویسد: «خودم را می‌کَشم زیر درختهای نخل و به اشک، که بیتاب گشته، راه ریختن و فرو افتادن می‌دهم. حالااز خلاء بیرون آمده‌ام و در جریانی لطیف غوطه می‌خورم؛ گویی در میان دریا شنا می‌کنم و بی آنکه ساحل را ببینم، بی خیال از بود و نبود ساحل و بی خیال از لحظه‌ای بعد، تن به آب می‌سپارم.
حالا نخلها چه زیبایی غریبی پیدا کرده، گلهای کاغذی سرخ چقدر درخشان شده است! آسمان چه رنگ عجیبی دارد و هوا چقدر مطبوع و قابل لمس شده است که هر بار به ریه‌هایم فرو می‌رود، نوازشش را روی گوشت و خونم حس می‌کنم. آه خدایا! چقدر می‌خواهم همه چیز را لمس کنم. همه اشیاء و گیاهان را نوازش کنم. چه رقّت قلبی پیدا کرده‌ام! می‌ترسم راه رفتنم بر خاک آزارش دهد و سایه‌ام بر درختها غمگینشان کند.
چه یگانگی‌ای با همه موجوداتِ زنده پیدا کرده‌ام. چه آرامشی، چه سرشاری، چه اوجی! خدایا! چه اوجی! یعنی خدا را یافتن این همه عظمت به دنبال دارد؟! «من» از درون من فریاد می‌کند، آری؛ زیرا خدا حقیقت و محبّت است. وجدان و اخلاق است. نیکی و تسلّط بر نفس است. نترسی و بی باکی است. ایمان است ولی یافتن خدا چندان هم ساده نیست. به کمال پاکیزگی نائل شدن، اندیشه و گفتار را از هر شهوتی آزاد ساختن و برتر از همه جریانهای نفرت انگیز و بیزاری قرار گرفتن و به همه مظاهر مادی پشت کردن، ساده که نیست، سهل است! خیلی هم مشکل است.
امّا تو!
حالا تو بر این مشکل غالب شده‌ای. تو از این مشکل گذشته‌ای و داری در جریانِ دلپذیری حرکت می‌کنی که تو را تا خانه خدا می‌کشاند. حالا دقیقاً می‌فهمم که خدا را با


1- 1- سعی هاجر، ص 30.

ص: 184
منطق نمی‌شود شناخت، حتّی اگر تئوریهای بسیاری برای اثبات و شناختن او پیدا کنی.
خدا همان حقیقت روح نوازی است که تنها با احساسی صادقانه و لطیف می‌توان شناخت؛ احساسی که به ندرت در وجودت سر می‌کشد و این حقیقت فقط قادر است بر دلها حکومت کند؛ دلهایی که به درک و فهمی مشخّص و کامل رسیده باشند.
وقتی تو به اینجا آمده‌ای؛ یعنی خدا تو را خوانده است و حالا این با تو است که امر او را چگونه پاسخ دهی؟! به حنجره‌ام، به صدایم، به مغزم و به تک تک اندامهایم‌گویم: بگو، بگو، بگو! بگو پذیرفتم خدایا! پذیرفتم که نیست شریکی برای تو. پذیرفتم. به حنجره‌ام، به صدایم، به مغزم و به تک تک اندامهایم می‌گویم: بگو که اگر جواب تو، به صداقت باشد، جوابی برای خداست و اگر به ریا باشد تکرار صدای خود تو است؛ صدایی که هنوز باور ندارد که هیچ چیزِ قابل لمسی سزاوار ستایش و پرستش نیست ...».
(1)
احساسات پاک و شاید هم زنانه و مادرانه نویسنده، در تمام نوشته‌اش پیداست. از اینکه در حریم مکّه ظاهراً ممنوعیّت ورود غیر مسلمانها وجود دارد خوشحال می‌شود ولی تأثر او را از بیان خودش بشنویم:
«وارد حریم مکّه که می‌شویم یک جور حسّ غرور آمیز سراغم می‌آید که: آه! اینجا جولانگاه انسان شرقی است؛ جولانگاهی که با ممنوعیّت مذهب، خیال آدمیزاد از جماعت غربی راحت است که حداقل در این محدوده راه ندارند. و هم خاک از تجاوزشان در امان است وهم اندیشه و ... زال زاده جعبه بیسگویت آمریکایی را که به تعارف به طرفم می‌گیرد، تکان می‌خورم و ازخودم شرمنده می‌شوم و روزهای بعد در مکّه وقتی شکلات سوئیسی، آب نبات انگلیسی، بیسگویت آمریکایی و آب آشامیدنی ژاپنی و ...». (2)
وقتی در حدیبیّه وارد مسجد سوت و کور و بدون روشنایی می‌شود وزن و مرد را در کنار هم مشغول عبادت می‌بیند، به برابری زن و مرد در اسلام فکرمی‌کند:
«نماز را که تمام می‌کنم تازه متوجه می‌شوم اینجا زنها و مردها بدون اینکه دیواری


1- 1- سعی هاجر، صص 44- 42.
2- 2- همان، ص 55.

ص: 185
بینشان باشد و حتّی بدون حقّ تقدّم در کنار هم به نماز ایستاده‌اند و این یکسانی و برابری را بعدها در هر کجا که مراسم یا اجتماعی مذهبی است، می‌بینیم و این همان چیزی است که اسلام دقیقاً به آن توجّه داشته است و عجیب اینکه در کشوری که مسائل اسلامی تا این حد مورد توجّه است و حتّی قانون اساسی آن از قوانین اسلامی گرفته شده است، در اجتماعات مختلف منهای اجتماعات مذهبی زن را پشیزی نمی گیرند».
(1)
شکوه با وجودی که خود یک زن است، افکار و اندیشه‌های زنان را به نقد و تجزیه و تحلیل می‌گیرد. در عرفات و در میان چادرها که اغلب به دعا مشغولند، در چادر زنها صحبت از خرید است؛ از اینکه پارچه مخمل بهتر است یا گیپور و کدام در تهران متداول است. چه پارچه‌ای برای شب خوب است و چه برای روز، مروارید با لباس سیاه زیباتر است یا با لباس سفید، دختر مهین خانم شیک پوش‌تر است یا عروس اختر خانم، سوسن بد لباس است و سیمین لباسهایش را به پاریس سفارش می‌دهد ... کلافه شدم به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم اینکه اینجا هم این حرفها باشد!
در این حال نویسنده مورد توجّه خانمی قرار می‌گیرد که چون به اروپا نرفته به مکّه آمده است؛ «خانمی که می‌بیند حیران هستم، خودش را می‌کشد کنار دستم و به بهانه اینکه چه می‌خوانی؟ روزنامه نویسی؟ کار پر هیجانی است! سر صحبت را باز می کند و چه دلخور از همراهانش که به قول خودش اکثر چپ‌اند، و از خودش می‌گوید که: چقدر از آمدن به اینجا دلخور است که خانه خدا است و قربونش برم، نمی گم که بدم میاد امّا خُب با این جماعت همسفر شدن مشکل است!
- رُک و راست می‌گویم: مگر مجبور بودین بیایین؟!
- خب آره! شوهرم امسال نمی‌توانست سفر بره؛ یعنی اروپا بی اروپا، تنها هم که اجازه فرنگ نمی‌داد، چاره‌ای نبود، گفتم مکّه دهنشو می‌بنده و ...
زنها هنوز سر رنگ لباس در زمستان آینده بحث می‌کردند و مشغول گفتگو بودند.
او کنار من نشسته با لبخند مسخره‌ای گفت: «همه شون بیخود میگن» و سرش را کنار


1- 1- سعی هاجر، صص 54- 53.

ص: 186
گوش من آورد که: «به شما می‌گم نقره‌ای و طلایی، رنگِ زمستان امسال است، البته این خبر اختصاصیه و ... به بهانه‌ای از چادر می‌زنم بیرون و ...»
(1)
جای بسی شگفت است که این افراد خود را فرزندان هاجر می‌دانند و بی خبر از فلسفه اعمال هاجر! تسلیم محض بودن در برابر فرمان الهی، که توسّط شوهرش ابراهیم به او ابلاغ می‌شود، سعیش بین صفا و مروه که درباره فلسفه آن تفسیرهای گوناگون شده از جمله: سعی بین صفا و مروه تذکّری است به درجات یأس و امید، یأس از خودِ خاکیِ خود و امید به لطف ازلیِ الهی، تلاش و کوشش برای زندگی و سازندگی.
امیدوبیم هاجر در صفا و مروه، رسیدن به مطلوب و نجات فرزندش و تأکید بر لطف خداوند است. وقتی در سعی به حالت «لوکه» حرکت می‌کنند، یاد آور لرزش تن هاجر و اضطرابی است که از مرگ فرزندش دارد. صحّه گذاشتن بر تلاش انسانها برای زندگی است.
این است هاجر و اینانند زنانی که به حج می‌روند تا هاجروار سعی بین صفا و مروه کنند امّا ... در داخل اتوبوسهای لوکس ورودی جاده آسفالته حرکت می‌کنند و به گفته شکوه:
«... خنده و گفتگو و شوخی و آواز ... به راحتی ازمحیط و فضا دور می‌شوند و ... به شبهای سیزده بدر خودمان می‌ماند. زنها توی اتومبیل دارند از سیزده بدر حرف می‌زنند وصحبتها دارد به تهران می‌کشد ...». (2) و از همین خانمها است که وقتی در جدّه از روحانی کاروان می‌پرسد: می‌شود با دستکش پلاستیکی و قاشق، سنگریزه [برای رمی جمره جمع کرد؟! و روحانی کاروان نمی تواند جوابی به آن خانم، که همسر یکی از متنفّذین تهران است، بدهد و سکوت می‌کند. امّا شکوه می‌گوید:
«روحانی کاروان ماکه رک گویی خاص به خود را داشت با صدای بلند گفت: ای خانم، یک طرف فلسفه همه این اعمال شکستن این احساسات خود پسندانه ماست، شکستن بت غرورهای بیجای ما و رسیدن به موجودیت خالص خاکی انسانی ماست. اگر قرار


1- 1- سعی هاجر، صص 89- 88.
2- 2- همان ص 97.

ص: 187
باشد اینجا هم تافته جدا بافته از دیگران باشیم ودلمان برای ناخن و پوست نازکمان بلرزد و دستمان را جدا از دست دیگران بدانیم، پس برای چه می‌آییم اینجا؟ در خانه راحتمان نشسته‌ایم و فکرهای ترگل و ورگل خودمان را می‌کنیم ..».
(1)
و اینانند حاجیه خانمهای از خود راضی!
در پایان مقال، نکته تازه‌ای که خانم شکوه میرزادگی نوشته‌اند و در مآخذ دیگر کمتر دیده می‌شود، این است که وقتی به مقام ابراهیم می‌پردازد، چنین می‌نویسد:
«مقام ابراهیم، آنجا که جای پای ابراهیم، بر سنگ را در میان محفظه‌ای شیشه‌ای حفظ کرده‌اند، روبروی من است. خودم را از میان جمعیت می‌کشم جلو و با چشمهایی کنجکاو بر جای پای ابراهیم نگاه می‌کنم. بر همین سنگ بود که هاجر پای ابراهیم خلیل را با آب زمزم اشک چشمان مشتاقش شست و شو داد، وقتی که ابراهیم پس از سالها به دیدن هاجر و پسرش آمده بود و با همه عشقی که به هاجر داشت به خاطر تعهدی که به ساره داشت حاضر نشد از شتر پیاده شود و هاجر سنگی بزرگ را تا زیر پای ابراهیم کشاند تا همچنانکه او بر شتر سوار است پای او را شست و شو دهد». (2)

16- تحلیلی از مناسک حج‌

دید دکتر علی شریعتی در حج، با دیدگاه همه کسانی که تا کنون یاد کردیم، متفاوت است. او که به دعوت و هزینه حسینیّه ارشاد، نه به استطاعت مالی خود، به سفر حج رفت، از حج برداشت و سخنی دیگر دارد. اگر بخواهیم او و حجّش را بشناسیم، ناگزیر باید نوشته‌های وی را در ارتباط با این سفر روحانی بخوانیم و نه تنها بخوانیم که بفهمیم و نه تنها بفهمیم که لمس کنیم و بچشیم.
دکتر شریعتی درباره حج و فلسفه و تحلیل مناسک آن، سلسله گفتارها و سخنرانیهایی دارد. او در دو کتاب: «میعاد با ابراهیم» و «تحلیل مناسک حج» می‌گوید: حج و زیارتِ حاجی در عین حال که یک زیارت و دعا است، در عین حال که عبادت است،


1- 1- سعی هاجر، صص 104- 103.
2- 2- همان، صص 68- 67.

ص: 188
در همان حال تفکّر و اندیشیدن درباره خودش، درباره مذهبش درباره تمام اعمال و مراسمی است که او انجام می‌دهد. فرصتی است که انسان از متن پلید زندگی روزمرّه کنار بیاید و خودش را ببیند و درباره خودش، درباره زندگی، عمر و جهان و سرنوشتش بیندیشد.
حج در نظر دکتر شریعتی آینه‌ای است که هر چه در وجوه مختلف انسان شناسی، تاریخ، مذهب، فلسفه و حتّی زندگی انسان امروز گفته شده، در آنجا به صورت یک جوهر خالص و یک دستگاه عظیم خوش آهنگ و کامل می‌توان دید.
وی با وجودی که می‌پذیرد و تأیید می‌کند که حج تکلیفی است که شخص مستطیع در طولِ عمرِ خود، یک بار وجوباً باید انجام دهد، اضافه می‌کند: اینطور نیست که هر وقت خواست انجام دهد حج را، بگذارد برای سالهای آخر عمر. این یک واجب عملی است؛ واجبی است که اثرش را باید فرد و جامعه پیش از مرگ در زندگی و در دلش ببیند.
بنابراین نباید به این فکر بود که تا آخر عمر فرصت داریم، بلکه باید به محض فراهم شدن شرایط، حج را انجام داد. متحوّل شد وبا زندگی نو ادامه حیات داد.
دکتر می‌گوید: استطاعت تنها به معنای تمکّن مالی که ما می‌فهمیم‌نیست بلکه استطاعت یعنی توانایی انجام یک عمل. استطاعت خاصّ حج نیست که حج را فقط خاصّ افراد ثروتمند بدانیم، که خداوند برای «ناس» مقرّر فرموده است، نه برای «خاص».
حج جای اندیشیدن است. حج عملی است برای فهمیدن. ابراهیم انتظار کسانی را می‌کشد که او را می‌شناسند و معنی اسرار عمل او را می‌فهمند. در عین حال که سنّت حج در میان ما زنده است، متأسفانه از نظر شناخت فلسفه این سنّت ابراهیمی بی نهایت فقیریم و فقیرتر می‌شویم، در حالی که حج هر روز و هر سال رسماً و عملًا زنده تر و پرشورتر می‌شود.
شریعتی به حج به عنوان یک سنّت و عملی نگریسته که دارای ابعاد فلسفی منطقی، عقلی، انسانی و تحلیلی است که از طریق تاریخ، روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی و فلسفه به آن نگریسته می‌شود و یک بعد پنهانی هم دارد که فردی و درونی است و به بیان در نمی آید و قابل تجزیه و تحلیل نیست و آن احساسی‌است که روح در مقابله با چنین
ص: 189
داستانی در خود می‌یابد.
احساسی که عاشقانه است. عارفانه است. درونی و مربوط به تأثیر فردی و خاص هرکس است.
زنده یاد دکتر علی شریعتی می‌گوید: ابراهیم انتظار کسانی را می‌کشد که او را می‌شناسند و معنای اسرار عمل او را می‌فهمند؛ کسانی که می‌فهمند، ابراهیم یک تنه در برابر همه بین‌النّهرین، که بر جهان آن روز حکومت مطلق علمی، اقتصادی و سیاسی و ...
داشت و تجّار سومر تجارت هند را هم قبضه کرده بودند ایستاده و می‌دانند که ابراهیم می‌دانسته است این تنها قیام کردن و ایستادن در مقابل همه بی نتیجه است، ابراهیم می‌دانسته که در برابرش قدرت و آتش است و می‌داند که داستان ابراهیم و آتش نمرود درس بزرگی است برای انسان امروز که هیچوقت در برابر آگاهی عقیده‌اش نسبت به یک حقیقت مسؤولیّت از او سلب نمی شود، هر چند همه شرایط علیه حقیقت و علیه اعتقاد او باشند.
ابراهیم به سرنوشت ستم و قدرت و انتقام دچار شد و برای سوختن نهضت ابراهیم و ابراهیم، آتش برافروختند؛ آتشی بس عظیم که علی رغم خواست دستگاه ستم و قدرت، بر ابراهیم گلدسته شد.
اینجا دیگر طبیعت کار ساز نیست، قانون علّیت نارسا و ناتوان است و در مقابل، مشیّت الهی و خواست او حاکم بر سرنوشت همگان می‌باشد، بدانید که اگر همه ستمکاران عالم در همه طول زمان، در برابر یک ندا برخیزند، نه تنها انتقام نخواهند گرفت و آن فرد را نخواهد شکست بلکه خود آن جبهه‌گیری در خدمت قائم به قسط و عدل و داد خواهد بود.
عبادات در همه ادیان فردی است و جنبه درونی دارد، تنها عبادتی که علاوه بر جنبه فردی و درونی، از ابعاد جمعی و برونی نیز برخوردار است حج است؛ زیرا در سراسر حج و داستان حج و تاریخ حج، «فرد» گم می‌شود و «مردم» و «ما» برای اولین بار خودنمایی می‌کند. جلوه گری می‌کند. در طواف فرد مطرح نیست، جمع است که حرکت می‌کند، فرد همچون قطره‌ای در دریا غرق شده، گردابی فشرده، در هم، در حال حرکت و
ص: 190
گردش است. در این گرداب فرد وجود ندارد «من» در آن حل شده است.
به نظر دکتر: «حج عبارت است از یک تمرین همه ساله و همه نسله برای انسان بودن و برای جامعه ابراهیمی داشتن».
(1) او بسیار متأثر است از اینکه در عصر حاضر فلسفه اصلی حج فراموش شده و مسلمانان خوار شده‌اند، فلسطینیان آواره‌اند.
مسلمانهای دیگر کشورها توجّهی که باید نسبت به آوارگی آنها داشته باشند ندارند.
هجوم زائرانی که به گفته ایشان به دعوت ابراهیم آمده‌اند تا به این بت شکن بزرگ تاریخ نشان بدهند که ما به نهضت تو وفاداریم. به بازارها و هفت ساعت در بازارها اجناس بنجل آمریکایی و ژاپنی را خرید می‌کنند، در قهوه خانه ها وقت را به بطالت می‌گذرانند، او را رنج می‌دهد و درد مندانه به انتقاد می‌پردازد.
حج ازنظر دکتر شریعتی یک تعریف خاصی ندارد و اگر خواسته باشیم به این سؤال که حج چیست؟ پاسخ بدهیم باید به شماره همه حج گزاران از اوّل تاریخ حجّ تا کنون پاسخ دهیم. ولی در مجموع حج را می‌توان «حرکتی از خود به سوی خدا، همگام با خلق» دانست. حج در میان همه احکام و اعمال دیگر مذهبی یا غیر مذهبی ممتاز است.
اگر بخواهیم حج را از دید دکتر شریعتی بیان کنیم، باید حدّاقل هر دو کتاب تحلیلی ازمناسک حجّ و میقات‌با ابراهیم او را بازنویسی کنیم؛ زیرا در واقع کسی که بخواهد برداشت ایشان را از حج بفهمد باید همه گفته‌ها و نوشته‌هایش را در زمینه حج به دقّت بخواند؛ یعنی مطلبی در حدود 999 صفحه را؛ زیرا خود ایشان می‌گویند:
«... بنابراین خواهش می‌کنم که اوّلًا: بحث امروز مرا به عنوان یک سخنرانی و یا یک کنفرانس مستقل تلقّی نفرمایید، و دوم اینکه اگر بتوانید جلسات بعدی را هم که اساسی‌ترین مطالبم را در این جلسات مطرح خواهم کرد بشنوید و اگر نتوانستید بشنوید، آنچه را که امروز می‌شنوید به عنوان سخن من درباره حج تلقّی نفرمایید، بلکه سخن من در «پیرامون» حجّ است ... من این مسأله را از دید خاصّی که دارم تحلیل می‌کنم، ولی می‌خواهم عرض کنم که برای توضیح بیشتر و برای روشن شدن هر چه درباره حج


1- 1- دکتر علی شریعتی، میعاد با ابراهیم، چاپ دوم، بهار 1370 انتشارات مونا، ص 55.

ص: 191
می‌گویم- در همه مباحث- دانشجویان عزیزی که می‌خواهند به تشریح و تحقیق بیشتری بپردازند در این زمینه باید به همه حرفهایی که در سالهای اخیر به صورت نوشته و سخنرانی مطرح کرده‌ام مراجعه کنند».
(1)
من نیز در این رساله نمی توانم و قصد آن را هم ندارم که تمام نظریّات و تحلیلهای دکتر علی شریعتی را مطرح کنم لذا علاقه مندان را به مطالعه دقیق دو کتاب یاد شده سفارش می‌کنم. تنها برای آشنایی با دید این استاد معاصر در صفحات آینده قسمتی از مطالب ایشان را نقل می‌کنم.
در تمام مآخذی که بررسی و مطالعه نموده‌ام و از آنان که به زیارت خانه خدا توفیق یافته اند شنیده‌ام، بهترین و جالبترین لحظه سفر خود را وقتی نوشته و گفته اند که چشمشان به دیدار کعبه روشنی یافته و هر کس به زبانی و به بیانی از آن سخن گفته است.
دکتر شریعتی وقتی به کعبه نزدیک می‌شود اینگونه می‌نویسد:
«... به حومه مکّه می‌رسی، شهر نزدیک است، اینجا به علامتی می‌رسی، نشانه آنکه اینجا حدّ «منطقه حرم» است. مکّه منطقه حرم است. در این منطقه جنگ و تجاوز حرام است. هر که از دشمن بگریزد و خود را به حرم برساند از تعقیب مصون است. در این منطقه شکار، قتل حیوان و حتی کندن گیاه از زمین حرام است. پس از حمله پیامبر به مکّه برای آزاد کردن کعبه از بت پرستی، شخص پیامبر به دست خود این منطقه را نشانه گذاری مجدّد کرد و سنّت قدیم را در حفظ حرم و حرام بودن جنگ و قتل در این منطقه تحکیم نمود.
از این مرز می‌گذری، وارد منطقه حرمی. ناگهان فریادهای شور انگیز لبّیک ... که به اوج رسیده بود، قطع می‌شود. سکوت! یعنی که: رسیدی! آنکه تو را می‌خواند اینجاست، به خانه او رسیده‌ای، ساکت!
سکوتی در حضور، در حرم، حرم خدا! می‌روی و شوق کعبه بی‌داد می‌کند.
اینک شهر، کاسه بزرگی و دیوارهای پیرامونش همه کوه، هر خیابانش، کوچه‌اش،


1- 1- میعاد با ابراهیم، صص 5- 4.

ص: 192
پس کوچه اش، درهّ‌ای، شکاف کوهی، بازه‌ای، که از همه سو به کف این آشیانه بزرگ کوهستانی سرازیر می‌شوند، اینجا مسجد الحرام است، وسطش کعبه!
از پیچ و خم کوهستانی شهر می‌گذری و قدم به قدم به کعبه نزدیک می‌شوی، سرازیر می‌شوی و جمع یکرنگ بی نام و بی نشان، همچون سیلی در بستر درهّ‌ای، خیابانی، به سوی گودی درّه، مسجد الحرام، جاری است و تو قطره‌ای!
قدم به قدم فرود می‌آیی و عظمت، قدم به قدم نزدیک‌تر می‌شود، به گفته یک هماهنگِ هوشیار خوب احساسم: همیشه عادت کرده‌ایم در فراز، در صعود، در حرکت به سوی بالایی، بلندی، به عظمت برسیم، بویژه وقتی عظمت، خدایی است. وقتی سخن از ملکوت الهی است و اینجا بر عکس، هر چه پایین‌تر می‌روی، هر چه از بلندی فروتر می‌آیی به خدا نزدیکتر می‌شوی!
یعنی که در فروتنی و خشوع است که به شکوه و جلال می‌رسی! یعنی که از بندگی به بلندی! یعنی که خدا را در آسمانها، در ماوراء مجوی، در همین خاک، در همین زمینِ پست، در عمق مادّیت سنگ و سخت می‌توانی او را بیابی، ببینی. باید راه را درست بیابی، باید درست دیدن بیاموزی ...
و شاید نیز رمزی از سرنوشت آدمی، فرورفتن در خاک و سر بر آوردن در برابر خدا!
کعبه نزدیک است،
«سکوت»، «اندیشه»، «عشق».
هر قدم شیفته‌تر، هر نفس هراسان تر، و زنِ حضور او لحظه به لحظه سنگین‌تر.
جرأت نمی‌کنی که پلک بزنی نفس در سینه‌ات بالا نمی‌آید. بر مرکبت، بر صندلی اتومبیلت میخکوبی، با حالتی سرا پا سکوت، حیرت، شوق و اندکی به پیش متمایل، همه تن چشم و تو تنها نگاهی دوخته به پیش رویت، مقابلت، قبله! چقدر تحمّل دیدار سنگین است. دیدار این همه عظمت دشوار است. شانه های نازک احساست، پرده‌های کم جرأت قلبت چگونه می‌توانند تاب آورند؟
ازپیچ وخمهای درّه سرازیر می‌شوی. از هر پیچی که می‌گذری دلت فرو می‌ریزد
ص: 193
که: اکنون کعبه!
کعبه، این قبله وجود، ایمان، عشق، و نماز شبانه روز ما، عمر ما. به سوی او هر صبح، ظهر و عصر، مغرب وشام نماز می‌بریم و به سوی او می‌میریم و رو به او دفن می‌شویم. مرگمان و حیاتمان رو به اوست. خانه‌مان وگورمان رو به اوست و اکنون در چند قدمی او! لحظه ای دیگر در برابر او! در پیش نگاه من.
در آستانه مسجد الحرامی، اینک کعبه در برابرت! یک صحن وسیع، در وسط، یک مکعّب خالی و دیگر هچ! ناگهان بر خود می‌لرزی! حیرت، شگفتی! اینجا ... هیچکس نیست، اینجا ... هیچ چیز حتی چیزی برای تماشا! یک اتاق خالی! همین!
احساست بر روی پلی قرار می‌گیرد از مو باریکتر، از لبه شمشیر برنده تر! قبله ایمان ما، عشق ما، نماز ما، حیات ما و مرگ ما همین است؟ سنگهای سیاه و خشن و تیره‌رنگی برروی هم چیده و جِرزش را با گچ، ناهموار و ناشیانه بند کشی کرده و دگر هیچ! ناگهان تردید یک سقوط در جانت می‌دود!
اینجا کجاست؟! به کجا آمده‌ایم؟! قصد را می‌فهمم: زیبایی یک معماری هنرمندانه معبد را می‌فهمم: شکوه قدسی و سکوت روحانی در زیر سقفهای بلند و پر جلال و سرا پا زیبایی و هنرِ آرامگاه را می‌فهمم، مدفن یک شخصیّت بزرگ، یک قهرمان نابغه، پیامبر، امام! ...
امّا این ...؟ در وسط میدانی سرباز، یک اتاق خالی! نه معماری، نه هنر، نه زیبایی، نه کتیبه، نه کاشی، نه گچ بری، نه ... حتّی ضریح پیامبری، امامی، مرقد مطهّری، مدفن بزرگی ... که زیارت کنم، که او را به یاد آرم، که به سراغ او آمده باشم، که احساسم به نقطه‌ای، چهره‌ای، واقعیّتی، عینیّتی، بالأخره کسی، چیزی، جایی، تعلق گیرد، بنشیند، پیوند گیرد.
اینجا هیچ چیز نیست. هیچکس نیست، ناگهان می‌فهمی که چه خوب! چه خوب که هیچکس نیست، هیچ چیز نیست، هیچ پدیده‌ای احساست را به خود نمی‌گیرد. ناگهان احساس می‌کنی که کعبه یک بام است، بام پرواز، احساست ناگهان کعبه را رها می‌کند و در فضا پر می‌گشاید و آنگاه «مطلق» را حس می‌کنی! ابدیّت را حس می‌کنی. آنچه را که
ص: 194
هرگز در زندگیِ تکّه تکّه ات، در جهان نسبی‌ات نمی‌توانی پیدا کنی، نمی‌توان احساس کنی، فقط می‌توانی فلسفه ببافی، اینجاست که می‌توانی ببینی مطلق را، ابدیّت را، بی سویی‌را، «او» را!
و چه خوب که در اینجا هیچ کس نیست و چه خوب که کعبه خالی است! و کم کم می‌فهمی که تو، به «زیارت» نیامده‌ای، تو حج کرده‌ای، اینجا سرمنزل تو نیست، کعبه «آن سنگ نشانی است که ره گم نشود»، این تنها یک علامت بود، یک فلش، فقط به تو جهت را می‌نمود. توحج کرده‌ای، آهنگ کرده‌ای، آهنگ مطلق، حرکت به سوی ابدیّت، حرکت ابدی، رو به او، نه تا کعبه! کعبه آخر راه نیست، آغاز است!
در اینجا، «نهایت» تنها نتوانستن تواست، مرگ و توقّف تو است، اینجا آنچه هست حرکت است و جهت و دگر هیچ.
اینجا میعادگه است، میعادگه خدا، ابراهیم، محمد و مردم! و تو؟ تا تویی اینجا غایب، مردم شو! ای که جامه مردم برتن داری که: مردم ناموس خدایند، خانواده خدایند و خدا نسبت به خانواده‌اش از هر کسی غیرتمندتر است!
و اینجا حرم اوست، درون حریم او، خانه او! اینجا خانه مردم است إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَهُدیً لِلْعَالَمِینَ و تو، تاتویی در حرم راه نداری.
«بیت عتیق» است، عتیق از «عتق»، آزاد کردن بنده، عتیق: آزاد! خانه ای که از مالکیّت شخصی، از سلطنت جبّاران و حکّام آزاد است، کسی را بر آن دستی نیست. صاحب خانه، خداست اهل خانه مردم!
و این است که هر گاه چهار فرسنگ از شهرت، دهت، خانه‌ات دور می‌شوی مسافری، نمازت را شکسته می‌خوانی، نیمه، نماز مسافر! و اینجا از هر گوشه جهان که آمده باشی تمام می‌خوانی که به خانه خود آمده‌ای، مسافر نیستی به میهنت، دیارت، حریم امنیّتت، خانه‌ات بازگشته‌ای. در کشور خود غریب بودی، مسافر بودی، اینجا، ای نی بریده مطرودِ تبعیدیِ غربت زمین؛ انسان! به نیستان خویش باز آمده‌ای، به زادگاه راستین خویش رجعت کرده‌ای.
خدا و خانواده‌اش؛ مردم، این خانواده عزیز جهان اکنون در خانه شان، و تو، تا
ص: 195
تویی، بیگانه‌ای، بی پیوندی، بریده‌ای، بی پناه، آواره‌ای، بی پایگاه، بی خانمان وجود! از تویی بدر آی، آن را در بیرون بنه، به درون خانه آی، عضو این خانواده شو. اگر در میقات «خود» را دفن کرده بودی «مردم» شده بودی. اینجا همچون آشنا، دوست، خویشاوندِ نزدیک، یکی از خاندان خدا، به دورن خانه می‌آمدی. ابراهیم را بر درگاه می دیدی؛ این پیر عاصی بر تاریخ، کافر بر همه خداوندان زمین، این عاشق بزرگ، بنده ناچیز خدای توحید! او این خانه را به دو دست خویش پی نهاده است. کعبه در زمین، رمزی از خدا در جهان. مصالح بنایش، زینتش، زیورش، قطعه‌های سنگ سیاهی که از کوه «حجونِ» کنار مکّه بریده‌اند و ساده، بی هیچ هنری، تکنیکی، تزیینی، بر هم نهاده‌اند و همین!
و نامش؟ اوصافش؟ القابش؟
کعبه! یک مکعّب، همین! و چرا مکعّب؟ و چرا این چنین ساده، بی هیچ تشخّصی، تزیینی؟ خدا بی‌شکل است، بی‌رنگ است، بی شبیه است و هر طرحی و هر وضعی که آدمی برگزیند، ببیند و تصوّر کند خدا نیست. خدا مطلق است، بی جهت است. این تویی که در برابر او جهت می‌گیری. این است که تو در جهت کعبه‌ای و کعبه، خود جهت ندارد و اندیشه آدمی، بی جهتی را نمی‌تواند فهمید. هر چه را رمزی از وجود او- بی سویی مطلق- بگیری ناچار جهتی می‌گیرد و رمز خدا نیست. چگونه می‌توان بی جهتی را در زمین نشان داد؟ تنها بدین گونه است که: تمامی جهات متناقض را با هم جمع کرد، تا هر جهتی جهت نقیض خود را نفی کند و آنگاه ذهن از آن، به «بی جهتی» پی برد.
تمامی جهات چند تا است؟ شش تا. و تنها شکلی که این هر شش جهت را در خود جمع دارد چیست؟ مکعّب! و مکعّب یعنی همه جهات و همه جهات یعنی بی جهتی، و رمز عینی آن: کعبه!
أَینما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ‌اللَّه؛ «به هرسو که روکنی، اینک روی او، سوی او!»
و این است که در درون کعبه به هر جهتی نماز بری، رو به او نماز برده‌ای، و در بیرون کعبه هر سمتی روکنی روبه او داری که هر شکلی- جز کعبه- یا رو به شمال است یا رو به جنوب، یابه سوی شرق کشیده شده است یا رو به غرب، یا به زمین مایل است ویا به آسمان. و کعبه رو به همه، رو به هیچ، همه جا، وهیچ جا، همه سویی، یا بی سویی خدا!
ص: 196
رمز آن: کعبه! امّا ...
شگفتا! کعبه، در قسمت غرب ضمیمه‌ای دارد که شکل آن را تغییر داده است، بدان جهت داده است. این چیست؟ دیواره کوتاهی، هلالی شکل رو به کعبه، نامش؟ حِجْر اسماعیل! حجر یعنی چه؟ یعنی دامن! و راستی به شکل یک دامن است، دامن پیراهن، دامن پیراهن یک زن. آری، یک زن حبشی، یک کنیز، کنیزی سیاه پوست، کنیزِ یک زن! کنیزی آن چنان بی فخر، که زنی او را برای همبستری شویش انتخاب کرده است؛ یعنی که ارزش آن را که هووی او تلقّی شود نخواهد یافت. و شویش تنها برای آنکه از او فرزندی بگیرد با وی همبستر شده است. زنی که در نظام های بشری از هر فخری عاری بوده است و اکنون خدا، رمز دامان پیراهن او را به رمز وجود خویش پیوسته است. این دامان پیرهن هاجر است! دامانی که اسماعیل را پرورده است. اینجا خانه هاجر است. هاجر در همین جا نزدیک پایه سوم کعبه دفن است. شگفتا، هیچکس را حتی پیامبران را نباید در مسجد دفن کرد. و اینجا، خانه خدا، دیوار به دیوار خانه یک کنیز؟ و خانه خدا، مدفن یک مادر؟ و چه می‌گویم؟ بی جهتی خدا، تنها در دامن او، جهت گرفته است! کعبه، به سوی او، دامن کشیده است! میان این هلالی، باخانه، امروز کمی فاصله است می‌توان در چرخیدن بر گِرد خانه، از این فاصله گذشت امّا بی‌دامن هاجر چرخیدن برگرد کعبه- رمز توحید- طواف نیست، طواف قبول نیست! حج نیست! فرمان است فرمان خدا. تمامی بشریّت همیشه روزگار، همه کسانی که به توحید ایمان دارند، همه کسانی که دعوت خداوند را لبیک می‌گویند، باید در طواف عشق بر گرد خدا، برگرد کعبه، دامان پیراهن او را نیز طواف کنند! که خانه او، مدفن او، دامن او نیز مطاف است. جزئی پیوسته از کعبه است، که کعبه این بی‌جهتی مطلق، تنها در جهت این دامن جهت گرفته است، درجهت دامان پیراهن یک کنیز آفریقایی، یک مادر خوب. دامان کعبه، مطاف ابدی بشریّت.
خدای توحید بر عرش جلال کبریایی خویش، تنها نشسته است. همه کائنات را به ما سوای خویش رانده است. در ماورای هر چه هست تنها است و در ملکوت خدایی‌اش یگانه است. امّا ... انگار که از میان همه آفریده‌های خویش در این لایتناهی‌های آفرینش، یکی را برگزیده است. شریفترین آفریده‌اش؛ انسان را. و از آن میان، زن را! و از آن میان
ص: 197
زن سیاه پوست را و از آن میان، زن سیاه پوست کنیز را و از آن میان کنیز سیاه یک زن را، ذلیل‌ترین آفریده‌اش! و او را در کنار خویش نشانده است. او را در خانه خویش جا داده است و یا خدا، خود به خانه او آمده است. همسایه او شده است! همخانه او شده است!
و اکنون در زیر سقف این خانه، دو تا! یکی خدا و دیگری هاجر!
در ملّتِ توحید، سربازِ گمنام را این چنین انتخاب کرده‌اند!
تمامی حج به خاطره هاجر پیوسته است و هجرت، بزرگترین عمل، بزرگترین حکم، از نام هاجر مشتق است. و مهاجر بزرگترین انسان خدایی، انسان هاجر واراست.
«الْمُهاجِر، مَنْ صارَ کَهاجَرْ»؛ «مهاجر انسانی است هاجروار».
پس هجرت؟ کاری هاجروار! و در اسلام رفتن از وحشیگری به تمدّن و این سیر؛ یعنی آمدن از کفر به اسلام چه، تعرّب بعد الهجره در زبان بشر یعنی توحّش بعد از تمدّن و در زبان اسلام یعنی بازگشتن به کفر پس ازایمان! پس کفر یعنی توحّش و دین یعنی تمدّن. و هِجر، یک لغت حبشی- زبان هاجر- به معنی «شهر» «مدینه» و هاجر؛ یک برده سیاه حبشی، زنی آفریقایی، مظهر انسان وحشی، در اینجا ریشه مدنیّت! انسان هاجروار؛ یعنی انسان متمدّن و حرکتی هاجر وار یعنی حرکت انسان به سوی مدنیّت.
و اکنون در حرکت انسان برگرد خدا نیز، باز هم: هاجر!
و مطاف تو، ای مهاجر که آهنگ خدا کرده‌ای، کعبه خدا است و دامان هاجر!
چه می‌بینیم؟ در فهمیدن ما نمی‌گنجد! احساس انسان عصر آزادی و اومانیسم تاب کشیدن این معنی را ندارد.
«خدا در خانه یک کنیز سیاه آفریقایی! ...».
(1)


1- 1- دکتر علی شریعتی، تحلیلی از مناسک حج، چاپ چهارم 1370 انتشارات الهام، صص 61- 50.

ص: 198

فصل چهارم: حج در آینه شعر فارسی‌

اشاره

ص: 199
فصل چهارم: حج در آینه شعر فارسی
ص: 201
حجّ در آیینه شعر فارسی
در شعر و ادب فارسی، حج و کعبه و دیگر اماکن مقدّس، جایگاهی ویژه و بس والا دارد و سخنوران و ادیبان، هر یک از زاویه خاص به آنها توجّه کرده‌اند. برخی از دید عرفانی بدانها نگریسته‌اند و در این بعد آثار ارزنده‌ای از خود به جای نهاده‌اند. بعضی از دید اجتماعی با آن سخن گفته و یادگارهای ارزشمندی برای نسلهای بعد از خود باقی گذاشته‌اند.
شهرت حج و کعبه و دیگر اماکن مقدّس و ارزش معنوی آنها در نظر شعرا و ادبای ایران، آن چنان بوده و هست که از آنها به عنوان معیار برتری و ارزشمندی در مدایح خود استفاده کرده و به صور گوناگون در مخیّله پویای خود از آنها تصویرهایی بدیع آفریده‌اند و آن همه را با تشبیه و استعاره و کنایه و دیگر صور خیال بیان کرده‌اند.
در این بخش خواهیم کوشید، دریافت و تعبیرات بعضی از شعرا در هر قرن را، در این رساله به اجمال بررسی کنیم. بدیهی است تحقیق درباره همه شعرا و نویسندگان مقدور فرصت کم و بضاعت مزجات این بنده نیست پس به ناچار از هر چمن گلی انتخاب می‌کنیم و می‌کوشیم ترتیب تقدّم و تأخّر زمانی را رعایت کنیم:

1- رودکی،

از قدیمترین شعرای پارسی گوی ایران است. این شاعر تیره چشمِ روشن بین- که او را پدر شعر فارسی دری خوانده‌اند- در سال 329؛ یعنی نیمه

ص: 202
اوّل قرن چهارم، چشم از جهان فروبسته و متأسّفانه از آن همه اشعار نغز و پر مغز او، جز معدودی، آن هم اغلب به صورت پراکنده در تذکره‌ها و کتب لغت، باقی نمانده است.
در بین معدود اشعار باقی مانده این شاعرِ شهیر، گاهی کعبه به عنوان چیزی که که مایه افتخار و مباهات است مطرح می‌شود. و همانگونه که گفتیم در مدایح و یا غزلیّات خود از آن سود جسته است.
رودکی در غزلی، چشمان سیاه محبوبش را مایه افتخار خود می‌داند، همانگونه که مکّیان به کعبه و ... افتخار می‌کنند او به چشمان معشوق می‌بالد.
مکّی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل ترسا به اسقف و علوی بافتخار جد
فخر رهی بدان دو سیه چشمکان تو است کامد پدید زیر نقاب از بر دو خد
وقتی عشق، رودکی را همچون شیخ صنعان از کعبه به کلیسا می‌کشاند، خطاب به معشوق خود از عشق او می‌نالد و این خود بیانگر ارزش کعبه است در نظر شاعر؛ هر چند به ظاهر وصف معشوق، منظور نظر شاعر بوده و هست.
از کعبه کلیسیا نشینم کردی آخر در کفر بی قرینم کردی
بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست ای عشق چه بیگانه زدینم کردی
عید قربان یکی از مراسم پر شور اساسی و معنوی حج است، هم از آن جهت که با قربانی، اعمال حج به انتها می‌رسد و هم از نظر اهمیت که پایان آزمایش الهی از ابراهیم علیه السلام است.
رودکی به مناسبت عید قربان قصیده‌ای سروده و این عید را به ممدوح خود تبریک گفته است.

2- دقیقی طوسی،

دیگر شاعر استاد قرن چهارم- که در سرودن شاهنامه از پیش‌کسوتان فردوسی است و هزار بیت از شاهنامه را سروده است- وقتی در مورد لهراسب سخن گفته، به ارزش و احترام کعبه در نزد عرب، که حتّی پیش از اسلام هم از

ص: 203
اهمّیت و ارزش خاص بر خوردار بوده، اشاره کرده است.
(1)
شعرای قرن چهارم و پنجم اغلب به همین صورت در خلال اشعار توصیفی و مدحی خود به وصف مکّه و کعبه و متعلّقات آنها توجه کرده و در تشبیهات خود از آنها استفاده کرده‌اند.
3- ابو محّمد منصور بن علی منطقی رازی، شاعر قرن چهارم، زیبا رویان خانه خود را به بتهای درون کعبه در دوران جاهلیّت عرب تشبیه کرده است. (2)

4- عنصری،

که دیگدان از نقره دارد و آلات خوان از زر و در قرن چهارم و پنجم می‌زیسته، در مدح سلطان محمود ولی نعمت خود، قصیده مدحیّه‌ای ساخته و هنر شاعری خود را نمایان ساخته است. از کعبه و متعلّقات آن در تشبیه سود جسته و در یک بیت قصر او را در بزرگی مقام، به کعبه- که پادشاهان به زیارت آن می‌آیند- و قلمش را به حجرالأسود و کف بخشنده‌اش را به زمزم مانند کرده است. (3)
عنصری به این مختصر بسنده نکرده در قصیده‌ای که به مناسبت عید قربان در وصف دربار سلطان محمود گفته و لقای شاه را عید مردم دانسته، خانه او را کعبه و خدمت وی را به منزله حج شمرده است. در قصیده‌ای که در مدح احمد حسن میمندی سروده، باغ او را توصیف وآن را به کعبه تشبیه کرده است. (4)

5- حکیم ناصر خسرو قبادیانی،

در فصل سوم در بحث از سفرنامه، بدو اشارت رفت و در همانجا گفتیم که وی در سفرنامه‌اش تنها به توصیف اماکن و راهها و ... و


1- 1- دکتر محمد معین، مزدیسنا و ادب پارسی، ج 2، به کوشش مهدخت معین 1363، انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 25 و دیوان دقیقی طوسی، به اهتمام دکتر محمد جواد شریعت، چاپ اوّل 1368، انتشارات اساطیر، ص 49.
2- 2- نک: شرح احوال و اشعار شاعران بی دیوان در قرنهای 3، 4 و 5، تصحیح محمّد مدبّری، چاپ اوّل، بهار 1370 نشر پانو، ص 590.
3- 3- نک: دیوان عنصری بلخی، تصحیح دکتر سید محمد دبیر سیاقی، چاپ دوم بهار 1363، انتشارات کتابخانه سنایی، صص 205- 194.
4- 4- همان، ص 205.

ص: 204
ظواهر حج پرداخته و وعده کردیم که در بحث از شعر ناصرخسرو، نظریّات او را در ارتباط با عمل حج، که خود چهار نوبت به آن توفیق یافته، بررسی کنیم. اینک می‌گوییم:
او علاوه بر اینکه همچون دیگران کعبه و متعلّقات آن را نمونه اعلای ارزش می‌داند، در توصیف و حمد و ستایش خود، ممدوح را نسبت به آنها سنجیده است. در قصیده معروف خود به مطلع:
حاجیان آمدند با تعظیم شاکر از رحمت خدای کریم
فلسفه حج و اعمال و مناسک آن را بیان کرده است. ناصرخسرو نیز همانند دیگر شاعران، در مدایح خود از کعبه و متعلّقات آن، به عنوان الگو و معیار ارزشیابی سود جسته است.
اینک نمونه‌هایی از توصیف و بزرگداشت کعبه و متعلّقات آن را در اشعار شاعر می‌آوریم و سپس به بررسی و تحلیل قصیده فوق الذکر می‌پردازیم:
رکن کعبه- که اغلب رکن حجرالأسود منظور است- و زمزم از ارزش و احترام فوق العاده و دیرینه‌ای برخوردار است. ناصر خسرو در قصیده‌ای، در ستایش حضرت محمد صلی الله علیه و آله می‌گوید: «ارزش رکن و زمزم به خاطر وجود حضرت محمد صلی الله علیه و آله است».
اگرفضل رسول از رکن و زمزم جمله برخی زد یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چَهْ، زمزم
(1)
در قصیده‌ای به یاد خراسان سروده به مطلع:
سلام کن زمن ای باد، مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را
در مدح و ستایش زابلستان گفته است:
پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را (2)


1- 1- دیوان ناصرخسرو، به تصحیح مجتبی‌مینوی- مهدی‌محقّق، چاپ‌سوم 1368، انتشارات دانشگاه تهران، ص 81.
2- 2- دیوان اشعار حکیم ابو معین حمید الدین ناصر بن خسرو قبادیانی، با تصحیح حاجی سید نصراللَّه تقوی، چاپ چهارم 1355، به کوشش مهدی سهیلی، انتشارات امیرکبیر، ص 9.

ص: 205
ناصرخسرو مردم واقعی را دانشمندان و آنان که از علم و ایمان برخوردارند، می‌داند و دیگران را انسان نمی‌شمارد و در قصیده‌ای که در مدح و معرّفی این گونه مردم سروده، آن‌ها را به حجّ اکبر و کعبه و رکن و صفا مانند کرده است:
مردم نبود صورت مردم حکمااند دیگر خس و خارند و قماشات و دغااند ...
حج کبرااند و حکیمان جهانند زیرا ز ره حکمت قبله حکمااند
کعبه شرف و علم حسینات کتابیست ویشان به مثل کعبه و رکنند و صفااند
(1)
و بالأخره در قصیده‌ای که بهترینهای عالم هستی را بر شمرده، در برتری کعبه گفته است:
چون فرقان از کتب و چو کعبه زبناها چون دل زتن مردم و خورشید زاختر (2)
پیش از این گفتیم که ناصر خسرو در قصیده‌ای به مناسبت استقبال از دوستش که از حج برگشته، فلسفه حج و مناسک و اعمال آن را بیان کرده و گفتنیها را گفته است.
او فلسفه احرام بستن را حرام کردن همه چیز، جز خدا، بر خود می‌داند و می‌گوید:
با چنان قلب پاکی باید لبّیک زد که گویی دعوت خدا را با گوش جان خود می‌شنویم و به دعوت او پاسخ می‌دهیم. او پیشینه عرفات را مدّ نظر دارد که به قولی خداوند مناسک و اعمال حج را توسّط جبرئیل در عرفات به ابراهیم علیه السلام آموخت و ابراهیم نسبت به آن معرفت پیدا کرد، لذا معتقد است که باید در عرفات حق را بشناسد و بویی از معرفت پروردگار به مشام او برسد.
انسان همیشه مغلوب و اسیر نفس امّاره خویش است. آواره یمگان می‌گوید: وقتی حاجی، پا در حریم حرم می‌گذارد باید از نفس و هواهای نفسانی خویش مصون باشد.
وقتی رمی جمره می‌کند، همزمان باانداختن سنگریزه باید افعال و عادات مذموم را از خود دور کند.


1- 1- دیوان ناصر خسرو، تصحیح حاجی سید نصراللَّه تقوی، ص 96.
2- 2- همان، ص 173.

ص: 206
در نظر شاعر قربانی تنها سربریدن گاو و گوسفند و ... نیست. حاجی باید در آن مرحله خود را به خدا نزدیک ببیند و نفس شیطانی‌اش را قربانی کند.
وی فلسفه ایستادن در مقام ابراهیم را تسلیم محض و صادقانه در برابر خداوند می‌داند. طواف حاجی حول خانه کعبه یادآور طواف فرشتگان و ملائکه حول عرش عظیم الهی و بیت المعمور است.
ناصر خسرو فلسفه سعی بین صفا و مروه را به صفای درون رسیدن و دو جهان را در پرتو صفای درون دیدن و دل را از آتش دوزخ درامان داشتن می‌داند و می‌گوید:
حاجی در بازگشت باید انسانی دیگر باشد. تمام منیّتهای خود را دفن کرده، انسانی الهی شده باشد و باز گردد. این چنین حجّی حّج مقبول است، این فلسفه‌ها و اهداف را در قصیده معروف خود آورده است:
حاجیان آمدند با تعظیم شاکر از رحمت خدای رحیم ...
مر مرا در میان قافله بود دوستی مخلص و عزیز و کریم ...
گفتم او را بگوی چون رستی زین سفر کردن به رنج و به بیم ...
شاد گشتم بدانکه حج کردی چون تو کس نیست اندر این اقلیم
باز گو تا چگونه داشته‌ای حرمت آن بزرگوار حریم
چون همی خواستی گرفت احرام چه نیت کردی اندر آن تحریم
جمله بر خود حرام کرده بدی هر چه مادون کردکار عظیم
گفت: نی! گفتمش زدی لبیّک از سر علم وز سر تعظیم
می‌شنیدی ندای حق و جواب باز دادی چنانکه داد کلیم؟
گفت: نی! گفتمش چو در عرفات ایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویش به تو از معرفت رسید نسیم؟
گفت: نی! گفتمش چو می‌رفتی در حرم همچو اهل کهف و رقیم
ایمن از شرّ نفس خود بودی در غم حرقت و عذاب جحیم؟
گفت: نی! گفتمش چو سنگ جمار همی انداختی به دیو رجیم
ص: 207
از خود انداختی برون یکسو همه عادات و فعلهای ذمیم؟
گفت: نی! گفتمش چو می‌کشتی گوسفند از پی اسیر و یتیم
قرب حق دیدی اوّل و کردی قتل و قربان نفس دون لئیم؟
گفت: نی! گفتمش چو گشتی تو مطّلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد یقین خویشی خویش را به حق تسلیم؟
گفت: نی! گفتمش به وقت طواف که دویدی به هروله چو ظلیم
از طواف همه ملائکتان یاد کردی به گرد عرش عظیم؟
گفت: نی! گفتمش چو کردی سعی از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود کونین شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟
گفت: نی! گفتمش چو گشتی باز مانده از هجر کعبه دل به دو نیم
کردی آنجا به گور مر خود را همچنانی کنون که گشته رمیم؟
گفت: از این باب هر چه گفتی تو من ندانسته‌ام صحیح و سقیم
گفتم: ای دوست پس نکردی حج نشدی در مقام محو مقیم
رفته و مکّه دیده آمده باز محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی پس از این این چنین کن که کردمت تعلیم
(1)
ناصرخسرو در قصیده دیگری به مطلع:
ای شسته سر و روی بآب زمزم حج کرده چو مردان و گشته بی غم
ضمن اندرز گویی، گفته است: «تو عمر چهل ساله خود را به بهای اندک از دست داده‌ای و با مردم با حیله و نیرنگ معامله کرده‌ای و ... امّا با این عمل حج، پاک شده‌ای. از این پس متوجّه اعمال و رفتار خود باش. مِن بعد دست از کم فروشی و نیرنگ بازی بردار، ثروت‌اندوزی بخصوص از وجه حرام، پایدار نیست و خدا از آن آگاه است».
او می‌گوید: «تاکنون شیطان تو را می‌فریفت و خوب و بدها را در نظر تو معکوس


1- 1- دیوان ناصر خسرو، تصحیح حاجی سیدنصراللَّه تقوی، ص 301.

ص: 208
جلوه می‌داد ولی اکنون که تو او را رمی کرده و از خود رانده‌ای، ممکن است بالطایف الحیل برگردد و بیش از پیش به تو صدمه بزند، پس مراقب باش دیگر اجازه بازگشت به او مده و از این پس در حرفه خودت با صداقت رفتار کن».
از سیم طراری مشو به مکّه مامیز چنین زهر و شهد بر هم
(1)

6- عطای رازی،

شاعر قرن پنجم (متوفای سال 491 ه. ق.) که مثنویهای «برزونامه» و «بیژن‌نامه» منسوب به اوست. وی سلطان ابراهیم را مدح کرده و قصر او را به کعبه ابراهیم خلیل علیه السلام تشبیه کرده و نه تنها با غلوّ بیش از حدّ شاعرانه، بلکه در حدّ شرک و کفر کعبه را در برابر قصر سلطان ابراهیم به تعظیم واداشته و گفته است:
برآورد سلطان براهیم از زر یکی کعبه همچون براهیم آزر ...
نماز آردش کعبه هر روز و گوید زهی کعبه شاه، اللَّه و اکبر (2)
همو در شریطه تأبیدیّه ضمن قصیده‌ای، کعبه را از بناهای جاویدان می‌داند و می‌گوید:
تابود کعبه و منا و صفا تا بود مشعر و مقام و حطیم
دشمنت باد همچو بنده اسیر مانده در دست روزگار لئیم (3)
هر چند رازی مدّاح است و از این کلمات مقدّس مکّه و کعبه و ... برای ستایش ممدوح استفاده کرده، ولی برای آنها ارزش بیش از حد قائل شده است.

7- مسعود سعد سلمان لاهوری،

(متوفای سال 515 ه. ق.) از قصیده سرایان بزرگ قرن پنجم، معاصر غزنویان و سلجوقیان است. او مدّتها در زندان به سر برده و در حبسیّه سرایی مشهور است. مسعود سعد در ضمن اشعار و مدیحه‌های خود، از عظمت و


1- 1- همان، ص 287.
2- 2- شرح احوال واشعار شعرای بی دیوان در قرنهای 3، 4 و 5، ص 600.
3- 3- همان، ص 602.

ص: 209
ارزشهای معنویِ کعبه، صفا، مروه، زمزم و ... در تشبیهات خود سود جسته و باور دینی و اعتقادی خودش را از این طریق نشان داده است ولی جای بسی تأسّف است که: لفظ درّ دری را در پای خوکان ریخته است.
مسعود سعد سلمان در قصاید مدحیّه خود، پادشاهان وامرایی؛ مانند سلطان محمود، سلطان مسعود، ابوالمظفّر ابراهیم، خواجه منصور و ... را به کعبه تشبیه کرده و رفت و آمد مردم به دربارهای آنان را به رفتن زائران به بیت‌اللَّه و سعی بین صفا و مروه مانند کرده است.
(1)

8- فیلسوف حیکم، ریاضی دان، حجّة الحق خیّام نیشابوری،

در قصیده‌ای که در آخر نسخه‌ای از رباب نامه سلطان ولد پسر مولوی آمده و در موزه قونیه محفوظ است و به نظر مجتبی مینوی قصیده از آنِ خیّام است و قبل از 704 کتابت شده، گفته است:
حاجی نخست باید صاحب خانه را طلب کند، سپس خانه را. ابتدا به معرفت نفس برسد، سپس به عرفات رود. در این ابیات از صنعت اشتقاق و شبه اشتقاق نیز سود جسته است:
رهی نمود مرا راست سوی آب حیات شبی به شهر ری اندر مفلسفی زقضات ...
وگر ز حکمت کار صلات بی خبری تو گر صلات پرستی بود صلات تو لات
به راه حج بشتابی و مال صرف کنی ز راه دور همی تا برآوری حاجات
نخست قاضی حاجات را طلب پس حج نخست معرفت نفس جوی پس عرفات (2)

9- ابونصر علیّ بن احمد اسدی طوسی،

(متوفای 456 ه. ق.) شاعر حماسه سرای قرن پنجم است. ابونصر در گرشاسپ نامه به مناسبت، به کعبه، اهمّیت و ارزش معنوی و اجتماعی آن و حتّی به ساختن کعبه اشاراتی دارد. او می‌خواهد امنیّت کعبه را- که ابراهیم


1- 1- دیوان اشعار مسعود سعد، به اهتمام و تصحیح دکتر مهدی نوریان، چاپ اوّل 1364، انتشارات کمال اصفهان، ص 406.
2- 2- تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 530 نقل از مجله دانشکده ادبیّات تهران سال چهارم شماره 2.

ص: 210
از خداوند درخواسته و خداوند نیز در سوره آل عمران، آیه 97 درخواست او را پذیرفته و فرموده است «وَمَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِنا ...»- گوشزد کند.
شاعر حماسه سرا، ماجرای هبوط آدم و فرود آمدن کعبه و اینکه به خاطر شکوه و عظمت پیامبر بزرگ اسلام بر شکوه و عظمت کعبه افزوده خواهد شد، ملاقاتی بین گرشاسب و برهمن، که بر بالای کوهی سبز و پر از گل است، ترتیب داده و گفته است:
از آن آن‌کُه ایدون خوش و خرّم است که بافرّ فرّخ پی آدمست ...
زمینو چو آدم برین کُه فتاد همی بود با درد و با سرد باد
زدل دود و غم رفته برآفتاب دو دیده چو دریا دو رخ جوی آب
به صد سال گریان بُد از روزگار همی خواست آمرزش از کردگار
چنین تا به مژده بیامد سروش که کام دلت یافتی کم خروش ...
غمی ماند جفتش تهی زوکنار بر جدّه نزدیک دریا کنار ..
وزاندوه آدم از ایدر بدرد شب و روز گرینده و روی زرد ...
فرستاد پس کردگار از بهشت به دست سروش خجسته سرشت
زیاقوت یکپاره لعل فام درفشان یکی خانه آباد نام
مرآن را میان جهان جای کرد پرستشگهی زو دل آرای کرد
بفرمود تا آدم آنجا شتافت چو شد نزد او جفت را بازیافت ...
همان جایگه ساخت خواهد خدای یکی خانه کز وی بود دین به پای ...
به فرّ پسین‌تر زپیغمبران بسی خوبی افزود خواهد بر آن
چو رخ زوبتابی شود دین تباه چو سنگش ببوسی بریزد گناه
(1)

10- حکیم ابومنصور قطران عضدی تبریزی‌

(متوفای 465) شاعر قرن پنجم، معاصرِ سلجوقیان و نخستین شاعر آذربایجان که شعر فارسی سروده است.
قطران در قصیده‌ای کوتاهِ بیست و پنج بیتی، ابوالحسن لشکری را ستوده و در


1- 1- گرشاسب نامه حکیم احمد اسدی طوسی، به اهتمام حبیب یغمایی، چاپ دوم 1354، کتابخانه طهوری، ص 18.

ص: 211
ضمن به جنگ او و پیروزیش بر کفّار اشاره کرده و چون در این عید به جای گاو و گوسفند کفّار را کشته، خداوند را از او راضی و خشنود شمرده است.
... گوسفند و گاو کشتن فرض هست این عید را کاندرین آمد رضای ایزد بی‌چون و چند
ایزد از هر عید هست این عید راضی‌تر زتو زانکه کافر کشته‌ای بر جای گاو و گوسفند ...
(1)
قطران در چند قصیده که به مناسبت عید اضحی سروده، امرایی چون امیر جستان، ابوالحسن علی لشکری، ابونصر مملان و ... را مدح کرده و گفته است: همانگونه که در روز عید اضحی، مکّه (منا) غرق در خون است، دشمنان شما غرق در خون باشند! و یا همانگونه که دیگران گاو و گوسفند می‌کشند تو به جای آن کفّار را کشته‌ای. و به ممدوح خود می‌گوید:
خجسته باد تو را عید گوسپند کشان که تو همیشه درخت خجسته می‌کاری
کنون کهان و مهان گاو و گوسفند کُشند رضای ایزد جویند از آن، نه خونخواری
تو گاو بی گنه و گوسفند بی بزه را مکش، بکش عدوی خصم یا گنه کاری (2)

11- ابواسماعیل عبداللَّه بن محّمد الانصاری الهروی،

که از صوفیان و عرفای مشهور قرن پنجم بوده و همزمان با خواجه نظام الملک طوسی و الب ارسلان سلجوقی می‌زیسته است. نسبت او به ابوایوب انصاری می‌رسید و در علوم دینی بنام و در حفظ اشعار عرب و فقه و حدیث توانا و حتّی در تغییر سبک نثر فارسی مؤثّر بود.
چند بار به زیارت بیت‌اللَّه رفته و در یکی از همین سفرها با ابوالحسن خرقانی آشنا شده است.


1- 1- دیوان قطران تبریزی، تصحیح حسین آهی، مهر ماه 1362 مطبوعاتی خزر، ص 64.
2- 2- همان، ص 398.

ص: 212
وی گفته است: اگر خرقانی را نمی‌دیدم حقیقت را نمی‌شناختم.
دیدار خرقانی در تحّول فکر او، آن چنان مؤثّر افتاد که می‌گفت:
«عبداللَّه مردی بود بیابانی، در طلب آب زندگانی، ناگاه رسید به ابوالحسن خرقانی، چندان کشید آب زندگانی که نه عبداللَّه ماند نه خرقانی.»
انصاری در شرافت و بزرگی و اهمیّت کعبه، سخنها گفته بسی دل انگیز و شور برانگیز. در کنزالسّالکین، وقتی هرات را توصیف کرده، گفته است:
جامعی دارد که چشم اهل معنی در صفاش کعبه صورت توان بستن از او هر منظری
(1)
خواجه عبداللَّه انصاری «روز» و «شب» را به مفاخره بر یکدیگر وا می‌دارد؛ روز می‌گوید: ای شب، جهاد و حج در من است و تکبیرات عیدین بر من است، ای شب من معدن کرامتم، دمدمه قیامتم و شب در پاسخ می‌گوید: ای روز، اگر من سیاهم باکی نیست، جامه کعبه سیاه است و بیت‌اللَّه است، حجرالأسود سیاه است و یمین‌اللَّه است.
می‌دانیم انصاری عارف است، عرفا بیشترین توجّه را به «دل» دارند؛ زیرا دل را مهبط خدا می‌دانند. دل به دست آوردن و کمک به همنوع را حتّی از حج و نماز برتر می‌شمارند. خواجه می‌گوید: نماز نافله گزاردن کار پیر زنان است. روزه تطوّع صرفه نان است. حج‌گزاردن گشت جهان است. دلی به دست آر که کار آن است! (2)
خواجه در ادامه بحث مذکور می‌گوید: کار نه روزه و نماز دارد بلکه شکستگی و نیاز دارد. عنایت دوست عزیز است، نشان او دو چیز است: عصمت در اوّل، توبه در آخر.
ابوجهل از کعبه می‌آید ابراهیم از بتخانه، کار عنایت دوست دارد و باقی همه بهانه. حج گزاردن تماشای جهان است نان دادن کار مردان. (3)


1- 1- رسائل جامع خواجه عبدالله انصاری کنز السالکین، ص 44 تصحیح استاد وحید دستگردی- مقدمه از سلطان حسین تابنده گنابادی، چاپ چهارم 1365، انتشارات فروغی.
2- 2- همان رساله واردات، ص 234.
3- 3- همان، ص 38.

ص: 213
در رساله «محبّت نامه» می‌گوید: هدف زائر باید خدای خانه باشد نه تنها خانه؛
مست توام از جرعه و جام آزادم مرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی ورنه من از این هر دو مقام آزادم
(1)
***
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل یک کعبه صورت است و یک کعبه دل
تا بتوانی زیارت دلها کن کافزون ز هزار کعبه آمد یک دل (2)

12- حیکم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی‌

(متوفّای سال 545 ه. ق.) از شاعران بزرگ قرن ششم است. پس از تغییر حالتی که در او به وجود آمد، به جرگه عرفا پیوست و از پیشوایان بزرگ عرفان و تصوّف ایران شد، بطوری که مولوی او را دو چشم عرفان و تصوّف نامیده است. (3)
سنایی خود به سفر حج رفته و پس از سفر مکّه به غزنین برگشته و تا پایان عمر در آن شهر مانده است. (4) او همانند دیگر عرفا، بیشتر به ابعاد معنوی حج متوجّه است. در اشعار وی، هم مدح هست هم حکایت و هم به صورت تشبیه و استعاره از کعبه و حج و متعلّقات آن سخن گفته و عشق را برتر از زیارت کعبه و زهد و طامات و ... شمرده است.
خانه طامات عمارت مکن کعبه آفاق زیارت مکن
نامه تلبیس نهفته مخوان جامه ناموس قصارت مکن (5)


1- 1- رسائل جامع خواجه عبداللَّه انصاری محبت نامه، تصحیح استاد وحید دستگردی، ص 129.
2- 2- همان مقولات، ص 159.
3- 3- دیوان حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی با مقدمه و حواشی، مدرّس رضوی، چاپ سوم 1362، انتشارات کتابخانه سنائی، صص سی و شش تا پنجاه و هشت مقدّمه.
4- 4- دیوان حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی با مقدمه و حواشی، مدرّس رضوی، چاپ سوم 1362، انتشارات کتابخانه سنائی، صص سی و شش تا پنجاه و هشت مقدّمه.
5- 5- همان، ص 506.

ص: 214
سنایی آنگاه که در سیاست مُدُن سخن می‌گوید، خطاب به یکی از اخلاف سلطان محمود غزنوی وی را اینگونه نصیحت می‌کند و کعبه واقعی را دل می‌داند.
دل مؤمن چو کعبه دان به درست زمزم و رکن او مبارک و چست ...
کعبه را از بتان مطهّر کن شمع توحید را منوّر کن
(1)
او در حدیقه گفته است:
از در چشم تا به کعبه دل عاشقان را هزار و یک منزل (2)
***
در مدح خواجه عمید ظهیر الملک ابی نصر احمد بن محمّد الشّیبانی را چنین سروده است:
دین و دنیا مسلّم دم اوست زآنکه دل کعبه معظّم اوست
حرمش همچو کعبه محترم است خانه او زکعبه خود چه کم است! (3)
سنایی انسان را به ترک تعلّقات مادّی و تجرید دعوت می‌کند و می‌گوید: تا وقتی با خود هستی و خود را در نظر داری، در کعبه نیستی که در خراباتی:
نیست کن هر چه راه ورای بود تات دل خانه خدای بود
تا تو را بود با تو در ذات است کعبه با طاعتت خرابات است
ورز ذاتِ تو بودِ تو دور است بتکده از تو بیتِ معمور است (4)
شاعر در حمد و ثنای پروردگار؛ از جمله می‌گوید: خداوند انسان را به کعبه دل


1- 1- حدیقة الحقیقه و شریعة الطّریقه، اثر ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی تصحیح مدرس رضوی سید محمد تقی چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران 1368، ص 588.
2- 2- همان، ص 340.
3- 3- همان، ص 613.
4- 4- همان، ص 112.

ص: 215
(جان و روح) دعوت کرده ولی انسانها بیشتر به جنبه‌های ظاهری آن؛ یعنی کعبه گِل توجّه دارند که بی ارزش است.
کعبه دل زحق شده منظور همّت سگ بر استخوان مقصور
(1)
سنایی توفیق زیارت کعبه را در سنین جوانی یافته و قصیده‌ای با مطلع زیر سروده است:
گاهِ آن آمد که بامردان سوی میدان شویم یک ره از ایوان برون آییم و برکیوان شویم
و در این سروده، اشتیاق شدید خود را به کعبه و حجّ بیت‌اللَّه نشان داده است.
قصیده طولانی است و نقل تمام آن به درازا خواهد کشید. بنابراین، چند بیت آن را نقل می‌کنیم و علاقه‌مندان را به دیوان سنایی ارجاع می‌دهیم. در این قصیده شور و شوق سنایی و در عین حال مسیر حرکت و تحمّل مشقّات و مشکلاتِ راه او را می‌توان دید.
شاعر در ادامه قصیده گفته است:
راه بگذاریم و قصد حضرت عالی کنیم خانه پردازیم و سوی خانه یزدان شویم
طبل جانبازی فرو کوبیم در میدان دل بی زن و فرزند و بی خان و سرو سامان شویم ...
همرهان حج کرده باز آیند با طبل و علم ما به زیر خاک در، با خاک ره یکسان شویم
همرهان با سرخ رویی چون به پیش ماه سیب ما به زیر خاک چون در پیش مَه کتّان شویم
دوستان گویند حج کردیم و می‌آییم باز ما به هر ساعت همی طعمه دگر کرمان شویم ..


1- 1- حدیقة الحقیقه و شریعة الطّریقه، ص 146.

ص: 216
گر نباشد حّج و عمره و رمی و قربان گو مباش این شرف ما رانه بس کز تیغ او قربان شویم
این سفر بستان عیّارانِ راهِ ایزداست ما ز روی استقامت سرو آن بستان شویم
حاجیان خاص مستان شراب دولتند ما به بوی جرعه‌ای مولای این مستان شویم
نام و ننگ و لاف و اصل و فضل در باقی کنیم تا سزاوار قبول حضرت قرآن شویم
بادیه بوته است ما چون زرّ مغشوشیم راست چون بپالودیم از او خالص چو زرّکان شویم
بادیه میدان مردان است و ما نیز از نیاز خوی این مردان گیریم و گوی این میدان شویم
گر چه در ریگ روان عاجز شویم از بیدلی چون پدید آید جمال کعبه جان افشان شویم
یا به دست آریم سرّی یا برافشانیم سر یا به کام حاسدان گردیم یا سلطان شویم
یا پدید آییم در میدان مردان همچو کوه یا به زیر پشته ریگ اجل پنهان شویم
(1)
از این قصیده سنایی استفاده می‌شود که سفر حج در عصر او، دشواریها و سختیهای فراوانی داشته واحتمال عدم توفیق زیارت و به هلاکت افتادن وجود داشته است و حتّی بودند افرادی که به قصد حج، راه دور و درازی را طی می‌کردند ولی توفیق نمی‌یافتند و مأیوس و ناامید برمی‌گشتند. قصیده دیگری از شاعر، مبیّن این اتّفاقات است. سنایی در این قصیده ضمن مدح احمد عارف، از اینکه با وجود حرکت و


1- 1- دیوان سنایی، صص 419- 414.

ص: 217
طیّ طریق موفّق به زیارت بیت‌اللَّه وادای فریضه حج نشده، او را تسلّی می‌دهد و می‌گوید:
ای زعشق دین سوی بیت الحرام آورده رای کرده در دل رنجهای تن گداز جانگزای
تن سپر کرده به پیش تیغهای جان سپر سرفدا کرده به نزد نیزه‌های سرگرای ...
از بدن یزدان پرستی وز روان یزدان طلب از خرد یزدان شناسی وز زبان یزدان ستای ...
چون به حج رفتی مخور غم گر نبودت حج از آنک کارِ رفتن از تو بود و کارِ توفیق از خدای
مصلحت آن بود کایزد کرد خرّم باش از آنک آن نداند رهرو از حکمت که داند رهنمای
سخت خامی باشد وتر دامنی در راه عشق گر مریدی با مراد خود شود زور آزمای
سوی خانه دوست ناید چون قوی باشد محب وزستانه در نجنبد چون وَقِح باشد گدای
احمد مرسل بیامد سال اوّل حج نیافت گر نیابد احمد عارف شگفتی کم نمای
دل به بلخ و تن به کعبه راست ناید بهر آنک سخت بی رونق بود آنجا کلاه اینجا قبای
در غم حج بودن اکنون از ادای حج به است من بگفتم این سخن گو خواه شایی خواه مشای
از دل و جان رفت باید سوی خانه ایزدی چون به صورت رفت خواهی خواه به سرشو خواه به پای
ص: 218
نام و بانگ حاجیان از لاف بی معنا بود ورنداری استوارم بنگر اندر طبل و نای
حج به فریاد و به رفتن نیست کاندر راه حج رفتن از اشتر همی بینیم و فریاد از درای
صد هزار آوازه یابی در هوای حج ولیک عالم السّر نیک داند های هوی از های های ...
جان فرستادی به حج، حج کرد و آمد نزد تو دل مجاور گشت آنجا گر نیاید گو میای
این شرف بس باشدت کاواز خیزد روز حشر کاحمدِ عارف به جان حج کرد و دیگر کس به پای
تا بگردد چرخ بر گیتی تو بر گیتی بگرد تا بپاید کعبه در عالم تو در عالم بپای
(1)
***
سنایی در این قصیده حجّ واقعی را حجّ قلبی می‌داند و می‌گوید: حج باید با جان و دل و روح باشد نه با پای و تن. او معتقد است که اگر کسی در واقع خدا شناس باشد حتّی اگر به ظاهر به جوار کعبه نیاید هیچ اشکالی ندارد.
شاعر گاهی به حوادث تاریخی کعبه توجّه کرده است و اشاراتی به آن مسائل دارد.
با توجّه به اینکه در دوره جاهلیّت عرب، بهترین اشعار و خطابه‌های هرقبیله را به دیوار کعبه می‌آویختند و به آن افتخار می‌کردند و به عنوان نمونه‌ای روشن از آنها می‌توان معلّقات سبع را نام برد. سنایی در تعریف از شعر خود گفته است:
چون زقرآن گذشتی و اخبار نیست کس را بر این نمط گفتار ...
با روان خرد بیامیزش بر در کعبه دل آویزش (2)


1- 1- دیوان سنایی، صص 611- 608.
2- 2- حدیقه، ص 715.

ص: 219
همو در مثنوی طریق التحقیق از ترک دنیا و متعلّقات آن سخن گفته و کعبه را کعبه دل دانسته است:
ای سنایی زجسم و جان بگسل هر چه آن غیر اوست زان بگسل ...
چند گردی به گرد کعبه گِل؟ یک نفس کن طواف کعبه دل
(1)
سنایی داستانهای جالب و شنیدنی را در ارتباط با سفر حج و کعبه سروده است؛ از جمله داستان برخورد حامد لفّاف با حاتم اصمّ را شرح داده و در خلال آن خیر و صلاح انسان را وقتی دانسته است که به سلامت و خوبی و خوشی از این جهان برود، از صراط عبور کند و به بهشت جاوید برسد.
آن شنیدی که حامد لفّاف در حریم حرم چو کرد طواف ...
تا اینکه حاتم اصم به او می‌گوید:
یک زمان شرع را متابع شو پس مرفّه به دشت در، بغنو (2)
نام سنایی با عنوان «حکیم» همراه است و به عنوان حکیمی عارف نفس و عقل را شریف می‌داند و درضمن می‌گوید: حجّی که با شرف نفس ناطقه و عقل همراه باشد، ارزشمند است والّا، سعیی بیهوده است و زحمت بادیه به سیم خریدن! نفس و عقل موجب رسیدن انسان به خدا می‌شود.
پدر و مادر جهان لطیف نفس گویا شناس و عقل شریف ...
حقّ آن دو شریف را بگذار حقّ این هر دو هم فرو مگذار
زان که در راه کعبه از سر داد اشتر این داد اگرت زاد آن داد (3)
سنایی وقتی در نعت حضرت رسول صلی الله علیه و آله سخن می‌گوید، جود و بخشش و سعه


1- 1- مثنویهای حکیم‌سنایی- تصحیح سیدمحمدتقی مدرس رضوی، چاپ‌دوم سال 1360، انتشارات بابک، ص 140.
2- 2- حدیقة الحقیقه، صص 469- 468.
3- 3- همان، ص 306.

ص: 220
صدر پیامبر را می‌ستاید و می‌گوید:
او چو موسی، علی وِرا هارون هر دو یک رنگ از درون و برون ...
از پی جود نز برای سجود صدر او آب کعبه برده زجود
(1)
در اخبار و روایات آمده است که وقتی پیامبر مکّه را فتح کرد، به داخل کعبه رفت و به شکستن بتها مشغول شد، به دست خود و علی علیه السلام تمام بتها را در هم شکست و کعبه را از لوث وجود بتها پاک کرد. سنایی به این جریان اشاره می‌کند و ضمن ترجیح پیامبر اسلام بر دیگر پیامبران الهی می‌گوید:
شرک پا دار شد هلاکش کن کعبه بتخانه گشت پاکش کن
مرعلی را تو این عمل فرمای تا نهد بر عزیز کتف تو پای
کعبه از بت به جمله پاک کند مشرکین را همه هلاک کند (2)
سنایی به علی عشق می‌ورزد او را مُحرِم کعبه جان و مَحرم اسرار نهان می‌داند قلم و نامه او را به زمزم و کعبه تشبیه کرده گفته است:
مُحرم او بود کعبه جان را مَحرم او بوده سرّ یزدان را
زمزم لطف آب خامه اوست کعبه اهل فضل نامه اوست (3)
ارزش حجّ مقبول و واقعی، غیر قابل احصا است. سنایی می‌گوید نباید ارزش واقعی حج را به خاطر بعضی چیزهای بی ارزش از بین برد، با توجّه به آنچه در گذشته برای نابود کردن حشره‌های موذی لباسها را در تنور پر آتش می‌تکاندند تا حشرات بسوزند. سنایی حج را به لباس تشبیه کرده و گفته است: نباید به خاطر مسائل زاید و بی‌ارزش، آن را تباه کرد. او می‌گوید: حج بر پایه معتقدات قلبی استوار است نه فقط با


1- 1- حدیقة الحقیقه، ص 198
2- 2- همان، ص 213
3- 3- همان، ص 251

ص: 221
زبان و بیان بعضی الفاظ. وی این تمثیل را برای شخصی می‌آورد که به خاطر عائله زیاد، آنها را ترک می‌کند که به شهری دیگر می‌رود. پروردگار به او درسی می‌دهد و می‌گوید:
حج مپندار گفت لبّیکی جامه مفکن بر آتش از کیکی
(1)
خداوند جسم نیست که نیاز به جاو مکان و خانه داشته باشد و اینکه کعبه را «بیت‌اللَّه» می‌گویند برای تعریف خانه است که از دیگر خانه‌ها ممتاز باشد. سنایی خطاب به مردم، قشری که توجّه به صورت دارند و از معنویّت بی‌خبرند، گفته است:
ای که در بند صورت و نقشی بسته اسْتَوی عَلَی العرشی
رقم عرش بهر تشریف است نسبت کعبه بهر تعریف است (2)
از اخبار و روایات چنین استفاد می‌شود که اوّل نقطه زمین محلّ کعبه بوده و بقیّه قسمتهای کره زمین از گسترش همان مکان پدیدار شده است.
و چون کعبه پیش از آفرینشِ زمین بر روی آب بوده، «بیت عتیق» نامگذاری شده است. سنایی با توجّه به همین باور، در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله- که فرمود: «کنتُ نبیّاً و آدم بین الماء و الطّین» و با این جمله خلقت خود را پیش از دیگر انسانها می‌داند- می‌گوید:
کعبه بادیه عدم او بود عالم علم را علم او بود (3)
سنایی به هیچ کس اجازه تحرّی با کعبه را نمی‌دهد و می‌گوید:
خرد اینجا تهی کند جعبه که تحرّی بداست با کعبه
پیش کعبه مگر که بوالهوسی بشنود علم سمت قبله بسی
هر که در کعبه با تحرّی مرد زیره تر به سوی کرمان برد (4)


1- 1- حدیقة الحقیقه، ص 465
2- 2- همان، ص 66
3- 3- همان، ص 216
4- 4- همان، ص 136

ص: 222
همانطور که دیدیم سنایی در ضمن اشعار خود در زمینه حج و کعبه، به مناسبت، به موضوعات تاریخی حج و اماکن متعلّق به آن دقّت و توجّه کامل داشته است. وقتی در مدح سلطان بهرامشاه، از سلطان محمود یاد می‌کند، او را با پیامبر برابر می‌شمارد! و می‌گوید: همانگونه که حضرت محمّد بتان کعبه را در هم شکست و کعبه را از لوث وجود آنها پاک کرد، سلطان محمود هم بتخانه سومنات را ویران ساخت و بت منات را درهم کوبید!
هست خالی زعیب و نقص و فضول ملک محمود و خاندان رسول
این زکعبه بتان برون انداخت آن زبت سومنات را پرداخت
کعبه و سومنات چون افلاک شد زمحمود وزمحمّد پاک
(1)
بر کعبه حوادث فراوانی گذشته ولی هر روز بیش از پیش بر استحکام آن افزوده شده است. سنایی به بسیاری از آنها اشاره کرده و به صورت تلمیح به آن حوادث و داستانها پرداخته است؛ از جمله به جریان حمله ابرهه و به مناسبت، از غرور کیکاووس نیز یاد کرده است:
یکی اعدات پیل آورد زی کعبه فراوان را یکی از کرکسان آورد برگردونت پیمایی
***
در مکّه دین ابرهه نفس علم زد توطیر ابابیل ورا زخم حَجَر باش ...
گر خلق جهان ابرهه دین تو باشند تو بر فلک سیرت ایشان چو قمر باش (2)
با اشاره به فتح مکّه و درهم شکستن بتها توسّط پیامبر، در مدح ابویعقوب یوسف ابن احمد الحدّادی گفته است:
بود بتخانه گروهی ساحت بیت الحرام بود بدعت جای قومی بقعه سالنکیان


1- 1- حدیقة الحقیقه، ص 512
2- 2- همان، ص 313

ص: 223
این دو موضع چون زدیدار دواحمد نور یافت قبله سُنّت شد این و کعبه خدمت شد آن
(1)
در هر حال کعبه در نظر سنایی از ارزش زیادی برخوردار است و او بهترین‌ها را با کعبه سنجیده و کعبه را مقیاس ارزشهای والا قرار داده است. در مدح سلطان مسعود گفته است:
در او کعبه دگر شد و بس که تقرّب کند بدو هر کس (2)
هر چند غلو از خصوصیّات و ضروریّات شعر است ولی گاهی از حد خارج است و زیبایی و تأثیر خود را حدّاقل از نظر افراد معتقد و پایبند به باورهای دینی از دست می‌دهد، از این قبیل است آن چه سنایی در مدح ابوالمفاخر سیف الدین محمدبن منصور قاضی سرخس گفته است:
از برای زیارتت به گروه مکّه خالی شده سرخس انبوه (3)
سنایی امام شافعی را مدح می‌کند و جود و بخشش او را همگانی و خُلق او را پسندیده و همچون بهار خوش و خرّم می‌شمارد و می‌گوید: همانگونه که کعبه همه ساله انبوه جمعیّت مسلمانان را به گِرد خود جمع می‌کند، جود امام شافعی هم همه را به سوی خود می‌کشاند.
جود او همچو کعبه أنبه جوی خُلق او چون بهار خندان روی (4)
دیدِ سنایی نسبت به حج و کعبه دیدِ عرفانی است. او کعبه را همچون قطبی می‌داند که درون سینه عالم قرار گرفته و قلب را همچون کوه احد استوار و پا برجا و خاطره انگیز


1- 1- دیوان سنایی، ص 426
2- 2- مثنویهای سنایی کارنامه بلخ، ص 176
3- 3- مثنویهای سنایی- سیر العباد الی المعاد، ص 262
4- 4- حدیقة الحقیقه، ص 276

ص: 224
می‌داند، آن‌جا که سرداران رشیدی همچون حمزه سیّدالشهدا در آن و در راه اعتلای اسلام فدا شده‌اند. و بدین طریق می‌خواهد بگوید که در راه معبود ازلی و محبوب ابدی، باید همه خواستها و آنچه سوی‌اللَّه است را فدا کرد و نماز عشق خواند.
قبله جان ستانه صمد است احد سینه کعبه احد است
در احد، حمزه وار جان درباز تا بیابی مزه زبانگ نماز
(1)
در صفحات پیش گفتیم که کعبه حوادث گوناگونی را به خود دیده و بارها بر اثر حملات اشخاص و یا بلاهای طبیعی مثل سیل و ... ویران شده و باز تجدید بنا گردیده است و هر بار بر عظمت آن افزوده شده و همیشه متجاوزان به حریم کعبه با شکست و خواری و خذلان مواجه شده‌اند و نتیجه‌ای جز تباهی برای آنها در بر نداشته است. سنایی از این حوادث یاد کرده و متأثّر است که چرا بیگانگان بر کعبه مسلّط شده‌اند.
حبشه تاخته سوی یثرب فیل با ابرهه زمرغ هرب
خانه کعبه گشته بتخانه بگرفته به غصب بیگانه
عتبه و شیبه و لعین بوجهل یک جهان پر زناکس و نااهل (2)
سنایی پیامبر اسلام را می‌ستاید و مکّه و مدینه و حرم و حِرا و همه و همه را در برابر او به تعظیم وا می‌دارد.
آن زمان آمدند بهر ثنات جمعه و بیض و قدر و عید و برات
وز مکان آمدند قدها خم مکّه و یثرب و حِرا و حرم
سنایی در تمام اشعار خود اعم؛ از قصیده، غزل، مثنوی و ... به حج و کعبه و مسائل مربوط به آن توجّه خاص کرده است؛ از جمله در غزلی به مناسبت، بحث استطاعت را آورده، می‌گوید: همانگونه که وقتی کسی استطاعت نداشته باشد به کعبه نمی‌رسد،


1- 1- حدیقة الحقیقه، ص 138
2- 2- همان، ص 187

ص: 225
نرسیدن عشّاق به وصال معشوق هم به خاطر همان عدم استطاعت و افلاس است.
چون کعبه آمال پدید آمد از دور گفتند رسیدیم سر راه بر آن بود
بر درگه تو خوار زدیدار تو نومید بر خاک نشستند که افلاس بیان بود
(1)
حجرالأسود به روایتی از بهشت برای ساختن کعبه فرو فرستاده شده و ازاهمیّت و ارزش خاص برخوردار است، شروع و پایان هر دور طواف از او و بدواست و همانطور که دیدیم سرگذشت و تاریخ مفصّل دارد. سنایی که خواجه حکیم حسن اسعدی غزنوی را مدح می‌کند، او را به حجرالأسود تشبیه می‌کند که همه زائران رو به سوی او دارند.
نامه اقبال خوان زانکه تویی خوش زبان کعبه زوّار را تو حجرالأسودی (2)
سنایی امام هشتم شیعیان حضرت امام رضا علیه السلام را مدح کرده و در تعریف از حرم مقدّس، آن را به کعبه و عرش تشبیه کرده و گفته است:
چون کعبه بر آدمی زهر جای چون عرش پر از فرشته هزمان (3)
در ستایش امام زکی الدّین بن حمزه بلخی گفته است: صدر و قدر او همانند کعبه و زمزم است:
خاک صدرش نظیف چون کعبه آب قدرش لطیف چون زمزم (4)
وساوس شیطانی همیشه انسان را در معرض خطر قرار می‌دهد، انسان نباید لحظه‌ای از این وسوسه‌ها غافل باشد و سنایی پند می‌دهد و می‌گوید:
دل گرفت احرام در بیت الحرام آب و نان هم دل اندر محرم خلوت سرای شهریار ... (5)


1- 1- دیوان سنایی، ص 869
2- 2- همان، ص 789
3- 3- همان، ص 451
4- 4- همان، ص 381
5- 5- همان، ص 226

ص: 226
گرچه اندر کعبه‌ای بیدار باش و تیزروورچه در بتخانه‌ای هشیار باش و پی فشار
حج سفری است که انسان مشتاقانه تمام سختیها و مشکلات آن را تحمّل می‌کند مگر آنان که در بند تجمّلاتند و راحت طلب.
همرهان با کوه کوهانان به حج رفتند و کرد رسته از میقات و حرم و جسته از سعی و جمار
تو هنوز ار راه رعنایی زبهر لاشه‌ای گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار
(1)
حج عملی است صد در صد درونی و قلبی و فقط و فقط برای خدا که: «و للَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ البَیْت ...» سنایی می‌گوید بعضی به کعبه می‌آیند ولی فقط با جسم، روح آنها جای دیگر است و به چیزی دیگر مشغول و این چنین حجّی، زحمت بادیه خریدن به سیم است:
حسن در بصره پُر بینند لیکن در بصر افزون بدن در کعبه پر آیند لیکن در نظر نقصان
صهیب از روم می‌پوید به عشق مصطفایش ساق هشام از مکّه می‌جوید صلیب و آلت رهبان
دلا آن‌جا که انصاف است خود از روم دل خیزد تنا آن‌جا که اعلام است از کعبه بود خذلان
نه در کعبه مجاور بود چندین سالها بلعم؟! نه در کوی ضلالت بود چندین سالها عثمان! (2)


1- 1- دیوان سنایی، ص 186
2- 2- دیوان سنایی، صص 434- 433

ص: 227
سنایی می‌گوید کعبه جای مردان خدا است نه مردان ریا:
درکعبه مردان بوده‌اند، کز دل وفا افزوده‌اند درکوی صدق آسوده‌اند محرم تویی اندر حرم
(1)
او اظهار تأسّف می‌کند از اینکه مردم خلوص نیّت ندارند و می‌گوید حاجی واقعی بسیار کم است.
همه دزدان گنج و دین تواند این سلف خوارگان لحیه دراز
همه را رو به سوی کعبه ولیک دل سوی دلبران چین و طراز (2)
***
به شرع اندر ز بهر طوف کعبه زچینی و ز زنگی محرمی کو؟
به عالم در فراوان سنگ و چاه است ولی چون صخره و چون زمزمی کو؟! (3)
غزل، قالب شعریِ لطیف و خوش آیندی است و سنایی در خلال لطائف غزل، لطف حج و کعبه را نموده است:
فتادی تو به کعبه من به خاور الا تا چند از این دوری و درهم
من و خورشید و معشوق و می‌و لعل تو و رکن و مقام و آب زمزم (4)
***
در منای قرب یاران، جان اگر قربان کنند جز به تیغ مهر او در پیش او سمبل مباش ...
روی چون زی کعبه کردی رای بتخانه مکن دشمنان دوست را جز حنظل قاتل مباش (5)


1- 1- دیوان سنایی، ص 391
2- 2- دیوان سنایی، ص 300
3- 3- دیوان سنایی، ص 581
4- 4- دیوان سنایی، ص 934
5- 5- همان، ص 906

ص: 228
سنایی در همه جا و همه حال به یاد خداست و می‌گوید باید همیشه ذکر او را بر لب داشت:
خانه خمّار اگر شد کعبه پیش چشم تو لاف از لبّیک او در خانه خمّار زن
(1)
گفتیم که سنایی دو دوره زندگی دارد؛ در دوره اوّل زندگی و شاعری خود وابسته به دربار بوده و بالطّبع در مدح ممدوح سخن گفته، در حقّ او دعا کرده و در آن مدایح به مناسبت از حجّ و کعبه و ... سخن به میان آورده، امیری را مدح کرده است. و از اینکه مدّت هفت ماه به انتظار صله، بر درگاه او انتظار کشیده، درگاه او را به کعبه تشبیه کرده است.
و در شکایت از روزگار و بی وفایی مردم و در ضمن تعریف از شعر خود، اقبال مردم را از شعرش به روی آوردن مردم به کعبه تشبیه کرده.
سنایی در باب حج و کعبه بسیار سخن گفته و به همین جهت است که شاعری به نام عارف زرگر در مدح سنایی گفته است: کعبه مقصد تو نیست، بلکه مقصد و مقصود تو خدای کعبه است.
تا حریم کعبه باشد قبله اهل سخن تا نعیم سدره باشد طعمه اهل بقا
سدره بادت دستگاه بخشش دارالبقا کعبه بادت پایگاه کوشش دارالفنا
کعبه و سدره مبادت مقصد همّت که نیست جز «وَیْبقی وَجْه ربِّک» مر تو را کام و هوا (2)

13- عثمان مختاری‌

متوفای 549 شاعر قرن پنجم و ششم که متعلّق به دوره دوم غزنویان است، همانند دیگر معاصران خود، شاعری مدّاح بوده و با توجّه به شهرت و آوازه کعبه، عید قربان، صفا، مروه و ... در مدایح خود از آن کلمات سود جسته و هر یک را


1- 1- دیوان سنایی، ص 971
2- 2- همان، ص 40

ص: 229
به مناسبت به پادشاهان امرای منظور نظر خویش نسبت داده است.
(1)

14- سید حسن غزنوی،

(متوفای 557 ه. ق.) ملقّب به اشرف، به پاکی و عزّت نفس و علوّ همّت و تقوا و عفاف و زهد و دینداری شهرت داشت ولی در عین حال زمانِ شاعریِ او مصلحت ایجاب می‌کرده که در ظاهر مدّاح سلاطین و امیران باشد، حتّی در لحظات حسّاسی که همه خود را فراموش می‌کنند و محو در حق می‌شوند، او به یاد شاه بهرام غزنوی است و اعمال حج و مناسک آن را برای شاه می‌داند و در آن مکان و زمان برآوردنِ حاجات، حاجت او تقاضا و امید دیدار مجدّد شاه است.
باید این نکته را در نظر داشت که شاعر مورد خشم شاه قرار گرفته و پس از مدّتی توقّف در نیشابور از راه بغداد به مکّه رفته و در سال 544 این قصیده را سروده است.
هرگز بود که باز ببینم لقای شاه شکرانه در دو دیده کشم خاک پای شاه ... (2)
سیّد حدّاقل دو سفر به حج داشته و به زیارت خانه خدا توفیق یافته است.
او وقتی در سفر حج خود به زیارت روضه حضرت رسول توفیق یافته قصیده‌ای در چهل و پنج بیت سروده و در آن جمال الدّین محّمد وزیر را، که مرقد پاک حضرت ختمی مرتبت را عمارت کرده، ستوده است. (3)
امیر فخر الدین که از امرای نیکو کار روزگار بوده و به حُجّاج خدمت می‌کرده و به نیازمندان بخشش فراوان داشته. شاعر از خیر اندیشیها و خدمات او در راه مکّه ستایش بسیار کرده و اعمال خیر او را در حدّ اعجاز شمرده است. قصیده‌ای را که در این مورد سروده، می‌توان به عنوان سفرنامه منظوم شمرد.


1- 1- دیوان عثمان مختاری، جلال الدین همایی، 1341 ترجمه و نشر کتاب، ص 389.
2- 2- شروع قصیده ص 171، دیوان سید حسن غزنوی، چاپ انتشارات اساطیر 13، چاپ دوم 1362، تصحیح سید محمّد تقی مدرس رضوی.
3- 3- همان، ص 7.

ص: 230
من به راه مکّه آن دیدم زفخر روزگار کز پیمبر دید در راه مدینه یار غار ...
این کرامت حق تعالی داند و خلقان که بود از حوالینا الهی لا علینا یادگار
(1)
عید اضحی که یکی از آخرین مراسم حج است و قربانی در آن روز انجام می‌گیرد، یادآور از فرزند گذشتگی ابراهیم خلیل علیه السلام است و در واقع یکی از بزرگترین تراژدیهای تاریخ بشریّت. این واقعه الهام بخش شعرا شده و چون یکی از دو عید مهم جهان اسلام است بدین مناسبت مراسمی در تمام کشورهای اسلامی بر پا می‌شده و می‌شود، شاعران نیز این فرصت را مغتنم شمرده به سرودن قصایدی می‌پرداخته‌اند. سیدّ حسن غزنوی نیز به همین مناسبت قصیده‌ای سروده و در آن سلطان سعید خوارزمشاه را ستوده است و به بیان استعاری، او را به حضرت سلیمان نبی مانند کرده است.
قصیده در بیست بیت به مطلع زیر سروده شده است:
اندرین عید مبارک پی فرخنده اثر بار داده است سلیمان نبی باز مگر (2)
سیّد حسن در راه سفر حجّ خود در سال 545 در بادیه عربستان به خواهش امیر الحاج قصیده‌ای در 28 بیت به این مطلع سروده است:
جان می‌برد به عشرت حوران گلشنم تن می‌کشد به خدمت دیوان گلخنم (3)
و در ضمن آن به مشکلات و سختیهای سفر و اینکه این سفر روحانی بوده و بالاتر از سفر جسمانی است و گفته است: جسم از تحّمل مشکلات راه نگران است و جان به شوق دیدار، تن را نیز وادار به حرکت می‌کند و در پایان به منکران اسلام هشدار می‌دهد.
شاعر آنگاه که توفیق یافته و تربت حضرت رسول صلی الله علیه و آله را در آغوش گرفته با شور و


1- 1- دیوان عثمان مختاری، ص 90
2- 2- همان، ص 93
3- 3- همان، ص 121

ص: 231
هیجان ترجیع بندی در هفت بند و پنجاه و شش بیت سروده و گفته است:
یارب این ماییم و این صدر رفیع مصطفی است یارب این ماییم و این فرق عزیز مجتبی است ...
خوابگاه مصطفی و کعبه بان از پیش و پس بارگاه و منبر حنّانه‌مان از چپ و راست ...
سلّموا یا قوم بل صلّوا علی الصّدر الأمین مصطفی ما جاءَ الّا رحمة للعالمین
منت ایزد را بدین گردون اعلا آمدیم منت ایزد را بدین درگاه والا آمدیم ..
سلّموا یا قوم بل صلّوا علی الصّدر الامین مصطفی ما جاء الّا رحمة للعالمین
سیّد حسن غزنوی در قصیده‌ای با مطلع:
زهی مبارک فال وزهی خجسته نبی که چرخ بر تو سعادت کند نثار همی
ابوعلی حسن احمد را ستوده و در ستایش عظمت بارگاه او گفته است:
... بر او درین دهه عید می‌شتابد خلق چو حاجیان به سوی کعبه از صفا و منا
چنانکه کعبه ملّت بنا نهاد خلیل خجسته کعبه دولت بنا نهاده تویی
(1)

15- رشید وطواط،

سعد الملک محمد بن عبدالجلیل عمری کاتب (متوفای 573 ه. ق.) از شعرا و دانشمندان معروف قرن ششم است. او در مدرسه نظامیه بلخ تحصیل کرده و به خدمت دربار خوارزمشاهیان رفته و عدّه زیادی از امیران و بزرگان را مدح کرده است.
رشید در مدایح خود ممدوحین خویش را ستوده و از کعبه و صفا و مروه و ... در


1- 1- دیوان عثمان مختاری، صص 197- 194.

ص: 232
ستایش آنان استفاده کرده است. او بیش از همه اتسز خوارزمشاه را ستوده بطوری که از 223 مدیحه او 153 قصیده و ترکیب بند و ترجیع بند و ... در مدح اتسز است که سومین پادشاه این سلسله بوده وسی سال فرمانروایی داشته است. رشید در قصاید مدحیّه خود احرار جهان را هوادار او می‌نامد و زائران او در درگاهش همانند زائران بیت‌اللَّه بین صفا و مروه در حال حرکت و رفت و آمدند.
(1)
در قصیده دیگر شخصیّت و مقام و بارگاه اتسز و صدر او را به صفا و مروه مانند کرده است که مردم به رفت و آمد مشغولند. (2)
در قصیده دیگرِ شاعر، اتسز کعبه جلال است و خوارزم و آب آن برای صاحبان شریعت عرفات و زمزم است. جهاد اتسز برای کعبه است.
با عابدان لعبت آزر جهاد تو از بهر حفظ کعبه فرزند آزر است (3)
او یکی از بزرگان به نام سید ضیاء الدین را در ضمن توصیف بلخ مورد ستایش قرار داده واحترام مجلس او را به احترام کعبه مانند کرده است. (4)
رشید وطواط که خود در علوم بلاغی کتاب «حدائق السّحر فی دقایق الشّعر» را نوشته، با به کار گرفتن صنعت اعنات، قصیده‌ای در بیست و هفت بیت بدون حرف «الف» سروده و ضمن مدح اتسز خوارزمشاه گفته است:
خدمتش عهده وضیع و شریف حضرتش کعبه صغیر و کبیر (5)
در ابیات فراوانی از اشعار رشید، کعبه بیش از همه مکانهای مقدّس مورد توجّه بوده است. (6)

16- اوحد الدّین محمّد بن محمّد انوری،



1- 1- دیوان رشید وطواط، تصحیح سعید نفیسی 1339، کتابخانه بارانی، طهران، ص 7.
2- 2- همان، ص 30
3- 3- همان، ص 99
4- 4- همان، ص 100
5- 5- همان، ص 277
6- 6- نک: همان صفحات: 218، 232، 257، 262، 266 102، 104، 148، 174، 201، 568، 576، 593، 601، 280، 289، 342، 408، 446، 469 و ...

ص: 233
(متوفای 583 ه. ق.) ملقّب به «حجّة الحق» در یکی از قرای ابیورد متولّد شده و در زمینه‌های مختلف؛ مانند ادبیّات، حکمت، فلسفه، ریاضی، نجوم و ... مهارت داشته است. او مدّاح سلطان سنجر سلجوقی بوده و علاوه بر آن پادشاه، بزرگان دیگری را هم مدح کرده است.
انوری از شعرای معروف قرن ششم است که مدّتها در طوس به تحصیل پرداخته. و در اشعار خود به حجّ و کعبه و مکّه به دیده احترام فراوان می‌نگریسته است و در ضمن مدایح خود به آنها اشاره کرده و گاهی به حوادث تاریخی حجّ و مکّه و کعبه توجّه کرده و حتّی داستانهایی در ارتباط با حج سروده است.
معمول بر این بوده و هست که در سوگندها به مقدّس‌ترین چیزها و کسان سوگند یاد می‌کنند، انوری خطاب به سعدالدّین اسعد او را مدح می‌کند و می‌گوید:
به صلاة و زکات و حجّ و جهاد کاصل اسلام از این چهار درست
به حق کعبه و صفا و منا حق آن رکن کش لقب حجر است ...
(1)
آب زمزم با توجّه به سابقه تاریخی و آنچه درباره کیفیّت پیدایش آن گفته شده در نظر انوری بسیار عزیز و ارزشمند است که در ضمن مدح صدر اجل خواجه مهذّب‌الدّین ابوالمحاسن نصر، در ارزش آن گفته است:
ور نسیم لطف تو بر آتش دوزخ وزد دلو چرخ از دوزخ آب زمزم و کوثر کشد
و در ستایش خاقان اعظم سلطان عماد الدین احمد چنین سروده:
لطف سبک عنات کوثر کند زدوزخ قهر گران رکابت آتش کند ززمزم
و در مدح رکن الدّین فیروز شاه، خاک پای او را به آب زمزم مانند کرده است:
فیروز شاه کعبه اقبال رکن دین کز خاک پای او اثر آب زمزم است
او وقتی خواجه ناصر الدّین ابو المظفّر جلال الوزراء را به داشتنِ «رحمت در عین خشم» می‌ستاید، خشم او را به آتش دوزخ و رحمتش را به آب زمزم مانند می‌کند. (2)
انوری خاک در «زینة الخوایین رضیة الدین کریمة النساء خاتون» را همانند آب زمزم، صفا دهنده چهره زائران می‌داند. (3)
پیامبر اکرم در اوایل دعوت خود، ناچار به ترک مکّه و هجرت به مدینه شدند و پس از چندی با پیروزی پا به مکه گذاشتند و آن را فتح کردند، پیروز شاه نیز چنان که انوری آورده: وقتی از بلخ بیرون می‌رود، پس از چندی به آن بر می‌گردد. در این قضیّه انوری بلخ را به مکّه و پیروز شاه را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله تشبیه کرده است!
شکر یزدان را که شد آباد و خرّم تا به‌حشر قبه اسلام از این و کعبه اسلام از آن (4)
در جای دیگر باز همین مضمون را آورده و گفته است:
مصطفی چون زمکه هجرت کرد مدّتی مکّه جفت هجران گشت
عزّت کعبه عار عزّی دید حرم کعبه جای حرمان گشت (5)
انوری قاضی حمید الدّین بلخی را کعبه آمال و آرزوها و یاد او را با یاد خدا که زائران در عرفات به زبان می‌رانند مانند کرده است:
تو کعبه آمالی و در قافله شکر هر جا که رودذکر تو گویی عرفات است (6)
این شاعر مدّاح، درگاهِ عالیِ جلال الوزراء مجد الدّین علی را آنقدر مهم جلوه داده


1- 1- دیوان انوری، ص 340
2- 1- دیوان انوری، ص 340
3- 2- همان، ص 342
4- 3- همان، ص 432
5- 4- همان ج 2، ص 1043
6- 5- همان ج 1، ص 52

ص: 235
که کعبه نسبت به آن حسادت می‌کند!
(1)
او حتّی خطاب به زین الدّین عبداللَّه می‌گوید: کعبه بدون تو برای من ارزش ندارد و همانند کنشت است و در این مورد به خدا سوگند یاد می‌کند.
به خدایی که کعبه خانه اوست! که بود کعبه بی توام چو کنشت (2)
انوری، همانگونه که دیدیم، به برتری کعبه و ارزش معنوی آن واقف است و همیشه چیزهای ارزشمند را به کعبه تشبیه کرده است. سراجی قمی کسی را مدح کرده و انوری بر او ایراد می‌گیرد که: چرا سخنی را که در ارزش همانند کعبه است در مدح این فرد نالایق به کار برده است.
به کعبه سخن اندر چه ذکر او رانی که ذکر او نکند هیچ کافری به کنشت (3)
در ارتباط با خلعت ممدوح که برای او فرستاده، هر چند از آن تعریف و تمجید کرده و مایه مباهات خود شمرده ولی در بیتی می‌گوید: خلعت ممدوح شرفی به اونبخشیده و شخصیّت او را بالا نبرده است و محملی برای این دعوی خود تراشیده و آن ولع زیاد به مدح است.
از ولوع خویش بر مدح تو ناگه گفتمی پایگاه کعبه را کسوت کجا افزون کند (4)
در جای دیگر در همین مضمون گفته است:
شریف کسوت خاص خلیفه را که قضا به مشتری ندهد بر سپهر خود کامد
جهان موازنه می‌کرد با کمال تو گفت که کعبه را چه تجمّل فزاید از جامه (5)


1- 1- دیوان انوری، ص 248
2- 2- همان ج 2، ص 575
3- 3- همان، ص 576
4- 4- همان، ص 622
5- 5- همان، ص 721

ص: 236
انوری در مدح ممدوحین خود از کعبه و مکّه و زمزم و ... زیاد استفاده کرده است که نقل همه آنها موجب اطاله کلام و خروج از اصل تحقیق است که «حج در ادب فارسی» است خواهد شد. هر چند اینگونه ابیات هم به نحوی اهمیت و ارزش حج و کعبه و ... را در نظر شاعر و یا شاعران دیگر مسلمان و حتی غیر مسلمان به خوبی نشان می‌دهد.
(1)
انوری حتّی در هجا هم کعبه را به عنوان یک وجود بسیار عزیز و ارزشمند مطرح کرده است.
خوان خواجه کعبه است و نان او بیت الحرام نیک بنگر تا به کعبه جز به رنج تن رسی
بر نبشته بر کران نان او خطّی سیاه لم تکونوا بالغیه إلّابشقّ الأنفس (2)
زائران بیت‌اللَّه وقتی حلقه درِ کعبه را به دست می‌گیرند، خواسته‌های خود را با خدای خود در میان می‌گذارند و از خدای کعبه استدعای برآوردن حاجات خود را دارند.
انوری حکایتی در مطایبه ملکشاه با مردی اعرابی سروده و ما با نقل آن، که خالی از طنز هم نیست، دفتر شعرش را پایان می‌بریم:
حکایتی است به فضل استماع فرمایند به شرط آنکه نگیرند از این سخن آزار
به روزگار ملکشاه عرابیی حج کول مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار
سؤال کرد: که امسال قصد حج دارم مرا اگر بدهد پادشاه صد دینار
چو حلقه در کعبه بگیرم از سر صدق برای دولت وعمرش دعا کنم بسیار


1- 1- نک: دیوان انوری، ج 1، صفحات: 36، 102، 103، 111، 96، 352، 470، 362، و جلد دوم، ص 576، 703، 744.
2- 2- همان، ج 2، ص 744.

ص: 237
چو پادشه بشنید این سخن به خازن گفت که آن‌چه خواست عرابی برو دو چندان آر
برفت خازن و آورد و پیش شه بنهاد به لطف گفت شه او را که: سیّد! این بردار
سپاس دار و بدان کاین دویست دینار است صداست زاد تو را و کرای و پای افزار
صَدِ دگر به خموشانه می‌دهم رشوت نه بهر من زبرای خدای را زنهار
که چون به کعبه رسی هیچ یاد من نکنی که از وکیل در بد تباه گردد کار
(1)

17- جمال الدّین عبدالرزّاق اصفهانی‌

(متوفای سال 588) شاعری آزاده بود. او در مقابل قدرتهای زمان می‌ایستاد؛ از جمله در مقابل مجیرالدین بیلقانی، که از طرف اتابکان آذربایجان حاکم اصفهانی بوده و از مردم اصفهان مذمّت نموده، به شدّت ایستاد و او را به عذرخواهی واداشت. این شاعر آزاده در سال 588 ه. ق. درگذشته است.
وی چند قصیده زیبا درباره حج سروده و کم و بیش به فلسفه حج اشاراتی کرده است؛ از جمله در قصیده‌ای در مدح معین الدّین حسین، هنگام ادای حج، سروده است.
می‌توان نظر شاعر را در این رابطه دید.
شاعر می‌گوید کسانی که عزم حج می‌کنند، باید خطرات را بپذیرند. از آتش کشنده و مار گزنده، ترس و وحشتی نداشته باشند. از بلاها و حتی مرگ نترسند. تمام مرادها و خواسته‌های مادّی خود را زیر پا بگذارند. فکر خودخواهی و شهرت طلبی را از سر بدر کنند. رنج سفر و دوری از زن و فرزند را برخود هموار کنند. از منصب و مقام و بزرگی دل بکنند و بنده محض خدا شوند. در مقابل هیچ مشکلی لب به شکوه نگشایند و دیگر


1- 1- دیوان انوری، ج 1، ص 649- 648.

ص: 238
درباره شهر و دیار و خانواده خود سخنی نگویند و خلاصه اینکه از همه چیز چشم بدوزند و به امید رسیدن به کعبه، تمام سختیها را تحمّل کنند؛ زیرا:
... مقبلان را چو وحی باشد رای همه اندیشه استوار کنند
پس برهنه شوند چون شمشیر تا که با نفس کارزار کنند
جان روحانیان قدسی را وقت لبّیک شرمسار کنند
چیست رمی الجمارنزد خرد نفس امّاره سنگسار کنند
چون به موقف رسند از پس شوط سنگ آن راه اشکبار کنند ...
چون عروس حرم کند جلوه جان شیرین برو نثار کنند ...
وز پیِ بوسِ خال رخسارش سرفشانند و جان نثار کنند ...
حبشی صورتی که سلطانان دست بوسش هزار بار کنند ...
روشنان فلک برای شرف کحل اغبر از آن غبار کنند
حور خلخال ناقه حجّاج بهر تشریف گوشوار کنند ...
تا همی کعبه را به هر دو جهان مأمن هر گناهکار کنند
حرم کعبه باد کعبه خلق تاکش از کعبه یادگار کنند
(1)
***
شاعر در مدح محمّد قوام الدین قصیده‌ای در پنجاه و یک بیت سروده به مطلع:
هزار منّت و شکر خدای عزّوجّل که سوی صدر خرامید باز صدر اجل ...
و در ضمن آن گفته:
دو کعبه دیدند امسال حاجیان به عیان نه آن چنان که دو بیننده دیده احوال


1- 1- دیوان کامل استاد جمال الدّین محمّد بن عبدالرّزاق اصفهانی، تصحیح، حسن وحید دستگردی، چاپ دوم 1362 کتابخانه سنایی، صص 143- 141.

ص: 239
یکی است کعبه حجّاج و عرضه گاه دعا یکی است قبله محتاج و تکیه گاه امل
حریم هر دو میادین حرمت است و قبول یمین هر دو محلّ میامن است و قبل ...
چو گرد کعبه کشیدی تو دایره زطواف کشیده گشت خطی بر همه خطا و زلل
زخطّ و دایره ای کز طواف و سعی کشند صحیفه حسنات تو گشت پر جدول
مثال کعبه و سعی تو مرکز و پرگار نشان‌حلقه و دست تو همچو گوی انگل ...
(1)
رکن الدّین صاعد از سفر حج بازگشته و جمال الدّین عبد الرزّاق قصیده‌ای در پنجاه و چهار بیت در این مورد سروده است، با مطلع:
ای زده لبّیک شوق از غایت صدق و صفا بسته احرام وفا در عالم خوف ورجا ...
و در آن، با تعقیب مسیر حرکت رفت و برگشت ممدوح، اعمال او را ستوده و مقدم او را در هر نقطه، منبع خیر و برکت شمرده و به درگذشت فرزند او اشاره کرده است.
ای چو ابراهیم آزر کرده فرزندی فدا وی چو ابراهیم ادهم کرده ملکی را رها ...
عشق بیت‌اللَّه تو را از خویشتن اندر ربود همچو عشق شمع کز خود می‌بردپروانه را ...
تو مجرّد گشته از جمله علایق مردوار اندرآن‌موقف که هرکس می‌شدازجامه جدا


1- 1- دیوان عبدالرزاق اصفهانی، صص 230- 229.

ص: 240
صوفیانه گفته ترک دوخته و اندوخته گشته از جامه برهنه همچو تیغ اندر وغا ...
کعبه خود داند کجز تو هیچ حاکم در عمل گرد او هرگز نگشت الّا در ایّام بلا ...
(1)
با نقل ابیاتی چند از قصیده سی و هشت بیتی و تحلیل قصیده، که در تهنیت حج سروده، بررسی حج در شعر جمال الدّین عبدالرزّاق را به پایان می‌بریم:
ای مُحرمِ خانه محرّم وی مَحرم کعبه معظّم ...
چون بهر ادای این فریضه شد پای تو در رکاب محکم
بربسته میان برای سختی واسباب طرب شکسته بر هم
توفیق تو را رفیق و همراه جبریل تو را ندیم و همدم
شاعر در طول قصیده، پرچم ممدوح را بر بسته از موی حوران بهشتی دانسته و به سختیهای راه اشاره کرده و آنها را همچون خوان رستم مخوف شمرده و ممدوح خود را به صورت و سیرت ابراهیم ادهم و در لطافت و صفا به نسیم جانبخش مانند کرده و گفته است:
زهره زسماع و وجد لبّیک بر چرخ گسسته زیر بابم
قربان تو را حمل همی راند جبریل از این بلند طارم
تو رفته در آستان کعبه چون روح در آستین مریم
گه در دل کعبه چون سویدا گه گشته سواد عین زمزم
خوش خوش به زبان حال گویان در روی تو کعبه خیر مقدم ...
بر کعبه حجر سواد عین است روشن شده زو فضای عالم ...
این خیر که شد تو را میسّر بهتر زهزار ملکت جسم (2)

18- افضل الدّین بدیل علی نجّار شروانی،

(متوفای سال 595 ه. ق.) از شعرای بزرگ قرن ششم است. خاقانی شِروانی بیش از همه شاعرانی که در این رساله مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته‌اند،


1- 1- دیوان عبدالرزاق اصفهانی، ص 234
2- 2- همان، صص 262- 261

ص: 241
درباره حج سخن گفته است، مثنوی «تحفة العراقین» خاقانی را می‌توان جزو سفرنامه‌های حج منظور کرد. شاعر در تحفة العراقین علاوه بر مواردی که به صورت پراکنده؛ همانند دیگران از کعبه و زمزم و صفا و مروه و ... به صورت تشبیه و استعاره و ... برای مدح ممدوحین خود سود جسته، از همان لحظه که قدم به بادیه حجاز گذاشته، به توصیف آن مشغول شده و گفته است:
در عرصه بادیه نَهِی روی نه بادیه بل ریاض خود روی ...
چون وادی ایمن از کرامت همشیره وادی قیامت
زاندیشه مرد هیأت اندیش اندازه عرض و طول او بیش
از نور هزار حلّه بروی وز حور هزار جلوه دروی ...
روح اللَّه ساخته به ذاتش دارو کده‌ای زهر نباتش
از بوی گیاش خادم پیر خط سبز کند زهی عقاقیر ...
ثور و حمل اندرو گیا چر حوت و سرطان به مصنعش در
(1)
بیابانهای خشک و بی آب و علف و لم یزرع و انباشته از مار و سوسمار و پوشیده از خار مغیلان، در نظر یک عاشق دلباخته و شیفته دیدار با دلدار، چگونه جلوه‌گری کرده است، بیابانی که در قدم به قدمش دزدان در کمینند و قوافل را غارت می‌کنند، وادی ایمنش نامیده، شنهای روانِ بیابانهای خشک در نظر شاعر ما همچون حوران بهشتی جلوه گری می‌کنند!
خاقانی آنگاه که قدم به بطحا می‌گذارد و شتران حاج را می‌بیند و صدای زنگ آنها را می‌شنود، به توصیف می‌پردازد و سخنش یادآور قصیده داغگاه فرخی سیستانی است، صدای زنگ شتران حاج در گوش خاقانی خوش آیند است که آنها را به صداهای


1- 1- مثنوی تحفةالعراقین، حکیم اجل خاقانی شروانی، به اهتمام یحیی قریب، چاپ دوم 1357 شرکت سهامی کتابهای جیبی، صص 116- 115.

ص: 242
آسمانی تشبیه کرده و از آن هم برتر شمرده است.
برخوان فلک صلا شنیدن از رضوان مرحباشنیدن
الحان زبور در مزامیر یا حیّ مؤذنان به شبگیر ...
آواز خروس در شب هَجر دستان تبیره‌زن گه فجر
این جمله خوش است لیک درسر آواز درای ناقه خوشتر
(1)
رهروان بیت‌اللَّه وقتی به میقات می‌رسند برای عمره تمتّع احرام می‌بندند
آیی به حواله گاه احرام میقاتگه خواص اسلام
خاقانی قصد آن ندارد که مناسک حج را به دیگران بیاموزد. او می‌گوید:
اعمال مناسک ار ندانی از مجتهدانش بازخوانی
او به فلسفه احرام توجّه کرده و گفته است: احرام دور ریختن تمام آن چیزهایی است که مایه تمایز است. همه باید لباس معمولی و رسمی خود را از تن درآورند و لباس یکرنگ و بدون هیچگونه مشخصّه خاص را بپوشند.
افکنده مهان حمایل از بَر بنهاده سران عمامه از سر ...
از شاخ به ماهِ دی تهی تر امّا زبهار نو بهی تر
عریانی هست زیب مردان عریان تیغ است روز میدان (2)
شاعر عرفات را به مانند صحرای محشر دیده است که حج گزاران همچون جنّ ذو انس در آنجا حاضر شده‌اند.
خلق دوسرای حاضر آنجا میعاد و معاد ظاهر آنجا
بینی دو هزار جیش از این جنس گرد عرفات جنّی و انس
جبل الرّحمه کوهی است میان عرفات و منا، گفته‌اند آدم و حوّا یکدیگر را در آنجا یافتند و به هم رسیدند. ارزش و اهمیّت این کوه از نظر سابقه تاریخی بیش از هر کوه دیگری است، حجّاج در این محل به دعا و نیایش می‌پردازند. خاقانی به اهمیت آن نظر دارد و به حوادثی که در آن اتّفاق افتاده اشاره کرده و گفته است:
پس بر سر کوه رحمت آیی آن قبّه عهد آشنایی
آدم به سرش فراز رفته طاق آمده جفت باز رفته
جودی همه ساله در طوافش العبد نوشته کوه قافش (3)
مشعر الحرام محلّ اجابت دعا است. خاقانی از جمعیّت انبوهی که در آنجا اجتماع می‌کنند و به دعا و نیایش مشغول می‌شوند چنین سخن گفته است:
آن جای اجابت دعاهاست ملجاء انابت از خطاها است ...
انبه بینی چو روز محشر از معشر جنّ و انس مشعر
و از آنجا راهی منا و محلّ رمی جمرات می‌شوند و شیطان را سنگباران می‌کنند.
زانجا سوی جمره درکشی راه از شعله عشق بر کشی آه
مردم همه سنگ بار بینی دیوان همه سنگسار بینی
روح از پی قهر دشمنانش عرّاده نهاده در میانش
سنگی که زدستها بجسته پیشانی اهرمن شکسته
هر سنگ در آن مبارک اوطان چون نجم شهاب و رجم شیطان (4)
شاعر پس از شرح رمی جمرات و قربانی و تعریف و توصیف قربانگاه، به مکّه می‌آید و در تعریف آن و امنیّت مکّه سخن می‌گوید و به در امان بودن خود مکّه از ویرانی، اشاره می‌کند.


1- 1- مثنوی تحفة العراقین، ص 124
2- 2- همان، ص 125
3- 1- مثنوی تحفة العراقین، ص 124
4- 2- همان، ص 125

ص: 244
زانجا ره مکّه پیش گیری تشریف زمکّه بیش گیری ...
پاکان که طریق مکّه پویند بسم‌اللَّه و بسم مکّه گویند ...
دانم که به فرّ کعبه پاک مکّه زحوادث است بی باک
تا کعبه درون اوست ساکن شد ساحت او زساعت ایمن
مکّه به مکانت آسمان است کعبه به محل قطب از آن است
کعبه وطن اندرو گزیده بحری به جزیره در خزیده
گویی که به کنج تنگ پهنا گنجی است نهاده آشکارا
عرشی که فلک به ساق دارد سر بر سر کعب کعبه آرد
آن دار الانس جان پاکان وین بیت الامن دردناکان ...
در وصف کعبه ادامه می‌دهد:
از یارب رهروان یکایک ایوان فلک شده مشبّک
رخنه شده زآه عاشقانه بام نهم آبیگنه خانه ...
از خلقان صفرگشته آفاق در کعبه الوف الوف عشّاق
(1)
حجرالأسود و زمزم از متعلّقات کعبه و مکّه است که بیش از همه ارزش و بعد تاریخی دارد. خاقانی در توصیف آنها گفته است:
بینی حجرش بلال کردار بیرون سیه و درون پرانوار
آن سنگ زر خلاصه دین بر چهره کعبه خال مشکین ...
از سنگ سیه چو باز گردی زی زمزم راه در نوردی
زآنجا گذرت به زمزم افتد چشمت به سواد اعظم افتد ...
با صفوت زمزم مطهّر محتاج طهارت است کوثر (2)
گفتیم که تحفةالعراقین خاقانی سفرنامه منظوم است که شاعرِ توانایِ شروان


1- 1- مثنوی تحفة العراقین، ص 128
2- 2- همان، ص 130

ص: 245
مشاهدات خود را در سفر حج، که با اجازه شروانشاه انجام داده، سروده است و اشاره کردیم که حدود سی صفحه کتاب و قریب چهار صد بیت در مورد تعریف و توصیف مکّه و کعبه و اماکن و متعلّقات آنها است. چون نقل تمام موجب ملال خواهد بود به هر کدام اشاره‌ای کوتاه کرده می‌گذریم: در خطاب به کعبه گفته:
ای قطب مراد جان مردان گِردت چو بنات نعش گردان ...
مانی به عروس حجله بسته در حجله چهار سو نشسته ...
خاقانی از اینکه پوشش کعبه از بافته‌های غیر مسلمانان است، اظهار تأسف می‌کند و می‌گوید:
افسوس که جای شرمساری است مرکوب نه در خور عماری است
دارنده هاشمی شعاری پس جامه رومیان چه داری؟! ...
کرده است حق از صوا بدیدت خاقانی را درم خریدت
خاقانی از این کثیف منزل دارد به تو روی خیمه دل ...
وی آنگاه کعبه را موجب آرامش و قرار عالم و اساس هستی می‌شمرد و به اعتقاد دیرینه‌ای که محلّ کعبه را مادر کره زمین می‌دانند، نظر دارد و می‌گوید:
در جمله قرار عالم از تواست اجزای زمین فراهم از تو است
گر نقل کنی زمنزل خاک از هم بشود مفاصل خاک
سنگ تو اساس هشت مأوی است چاه تو پناه هفت دریا است ...
چون از تو حیات خلق دانم حاشا که تو را جماد خوانم
و با یادآوری داستان ابرهه و احتمالًا حمله قرامطه، به تلمیح گفته است:
با سنگ تو هر که داشت غضبان مرغانش کنند سنگ باران ...
چون طلعت کعبه دیده باشی در ظلّ وی آرمیده باشی
(1)


1- 1- مثنوی تحفة العراقین، صص 148- 115.

ص: 246
خاقانی در پایان تحفة العراقین سبب و نحوه سرودن این اشعار را بیان کرده و گفته است:
دانی که بدان هدایت آباد توفیق مدیحم از چه افتاد ...
من این همه گوهر از سر کلک راندم به چهل صباح در سلک
(1)
خاقانی برای بار دوم می‌خواست به حج برود ولی شروانشاه به او اجازه سفر نداد.
او از شروان فرار کرد ولی گرفتار مأموران شروانشاه شد و به زندان افتاد. تا اینکه در سال 569 به شفاعت عصمت الدّین دختر فریدون، مورد عفو اخستان قرار گرفت و بار دیگر به حج رفت. در بازگشت از این سفر حج بود که فرزندش رشید الدین در سن 21 سالگی در گذشت.
خاقانی علاوه بر تحفة العراقین در دیوان اشعارش نیز قصاید غرّایی در وصف و مدح کعبه و مکّه و مدینه و ... سروده که هر یک در جای خود قابل توجّه و بیانگر نکته خاصّی از دیدگاه خاقانی است. درباره حج و متعلّقات آن و ارادت قلبی خاقانی و تأثیر عمیقی که این زیارتها بر او گذاشته است، از آنها کاملًا هویدا است.
اشعار خاقانی در وصف کعبه بسیار ارزنده است. از این رو، قصیده‌ای از وی را تحت عنوان «با کورة الأثمار و مذکورة الأسحار» خواصّ مکّه به زر نوشتند.
در این قصیده صدو نه بیتی با چهار بار تجدید مطلع در وصف کعبه و مکّه و دیگر متعلّقات آنها سخن گفته و به مناسک حج پرداخته است.
خاقانی به شاعر صبح معروف است. او قصیده را با این مطلع آغاز می‌کند که:
صبح از حمایل فلک آهیخت خنجرش کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش ...
حاجیان در لباس سفید احرام قرار می‌گیرند و برای انجام اعمال، به حرکت در می‌آیند. خاقانی خورشید را به خاطر نورانیّت و سفیدیش به انسانهای محُرم تشبیه کرده،


1- 1- تحفة العراقین، صص 249- 248.

ص: 247
به او جان داده و به حرکت واداشته است:
مانا که مُحرم عرفات است آفتاب کاحرام را برهنه سرآید زخاورش
هر سال مُحرمانه رداگیرد آفتاب وز طیلسان مشتری آرند میزرش
با این باور که عیسی مسیح در آسمان چهارم است و خورشید نیز در آسمان چهارم، گفته است:
بل قرص آفتاب به صابون زند مسیح کاحرام را عذار سپیداست در خورش
بینی به موقف عرفات آمده مسیح از آفتاب جامه احرام در برش
پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار تا نسخه مناسک حج گردد از برش
نشگفت اگر مسیح درآید زآسمان آرد طواف کعبه و گردد مجاورش
کامروز حلقه در کعبه است آسمان حلقه زنان خانه معمور چاکرش
بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح زانست فوق طارم پیروزه منظرش
سر حدّ بادیه است روان پاش برسرش تریاق روح کن زسموم معطّرش
گوگرد سرخ و مشک سیه خاک و باد اوست باد بهشت زاده زخاک مطهّرش
ناف زمی است کعبه مگر ناف مشک شد کاندر سموم کرد اثر مشک اذفرش
ص: 248
خونریزیی دیت مشمر بادیه که هست عمر دوباره در سفر روح پرورش ...
دریای پر عجایب وز اعراب موج زن از راحله جزیره و از مکّه معبرش ...
ظن بود حاج را که مگر آب چشم من جیحون سبیل کرد بر آن خاک اغبرش
یا شعر آبدار من از دست روزگار نقش الحجر نمود بر آن کوه و کردرش
اینک مواقف عرفاتست بنگرش طولش چو عرض جنّت وصد عرش اکبرش ...
جبریل خاطب عرفاتست روز حج از صبح تیغ و از جبل الرّحمه منبرش ...
سپس به وصف منا و قربانگاه پرداخته و گفته است؛ هر انسان‌مؤمنی در منا نفس خود را در حقیقت قربان می‌کند:
خاک منا زگوهر ترموج زن چوآب از چشم هر که خاکی و آبی است گوهرش
آورده هر خلیل دلی نفس پاک را خون ریخته موافقت پور هاجرش
استاده سعد ذابح و مرّیخ زیردست حلق حمل بریده بدان تیغ احمرش
گفتی زانبیا و امم هر که رفته بود حق کرده در حوالی کعبه مصدّرش ...
زمزم بسان دیده یعقوب داده آب یوسف کشیده دلو ز چاه معقّرش ...
خاقانی آرایش کعبه را به حضرت ابراهیم علیه السلام نسبت داده است. از سخن او چنین بر می‌آید که پیشینه بنای کعبه را به پیش از ابراهیم می‌رساند.
وان کعبه چون عروس کهنسال تازه روی بوده مشاطه بسزا پور آذرش
خاتونی از عرب همه شاهان غلام او سمعاً و طاعة سجده کنان هفت کشورش
ص: 249
خاتون کائنات مربّع نشسته خوش پوشیده حلّه و زسر افتاده معجرش
اندر حریم کعبه حرام است رسم صید صیّاد دست کوته و صید ایمن از شرش
خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف وان زنگیانه خال سیاه مدوّرش ...
خاقانی از ستایش کعبه چه نقص دید کز زلف و خال گوید و کعبه برابرش
نی‌نی به جای خویش نسیبی همی کند نعتی‌است زانِ دلبر وکعبه است‌دلبرش
خال سیاه او حجرالأسود است از آنک ماند به خال و زلف به خم حلقه درش
حجرالأسود پیشنه بهشتی دارد؛ خاقانی در ارزش و قداست آن می‌گوید: که نباید آن را تنها از دید یک قطعه سنگ سیاه نگریست:
سنگ سیه مخوان حجر کعبه را از آنک خوانند روشنان همه خورشید اسمرش
گویی برای بوس خلایق پدید شد بر دست راست بیضه مهر پیمبرش
خاقانی آن چنان شیفته و دلداده کعبه است که وقتی به کعبه می‌رسد می‌خواهد جان خود را نثار کعبه کند امّا افسوس می‌خورد که جان او قابل و لایق چنین پیش‌کشی نیست.
خاقانیا به کعبه رسیدی روان بپاش گرچه نه جنس پیش‌کش است‌این محقّرش
دیدی جناب حق جُنُب آرزو مشو کعبه مطهّر است جنب خانه مشمرش
با آب و جاه کعبه وجود تو حیض تست هم زآب چاه کعبه فروشوی یکسرش ...
و پس از این، به پند و اندرز گفتن پرداخته و وقتی انسان را در اوج احساسات قرار داده، او را به ترک تعلّقات دنیاوی ترغیب کرده و سپس با آوردن بیت تخلّص، قصیده خود رابه مدح ممدوح خود، ملک الوزا جمال الدّین اصفهانی، کشانده و او را به عنوان معمار کعبه ستوده است.
ص: 250
سوگند خور به کعبه همه کعبه داند آ نک چون من نبود و هم نبود یک ثناگرش
شکر جمال گوی که معمار کعبه اوست یارب چو کعبه دار عزیز و معمّرش
(1)
***
خاقانی مدّتی گرفتار زندان شد و سرانجام در زمان سلطنت اخستان بن منوچهر در سال 569 با وساطت عصمت الدّین دخت فریدون، بار دیگر اجازه سفر حج گرفت. او در مدح شفیع خود قصیده‌ای سروده و در ضمن گفته است که من در سرودن این قصیده طمعی مادّی ندارم و فقط می‌خواهم اجازه سفر حج مرا از شاه بگیری، قصیده در 75 بیت است به مطلع:
حضرت ستر معلّا دیده‌ام ذات سیمرغ آشکارا دیده‌ام
در وصف دربار سلطان گفته است:
کعبه است ایوان خسرو کاندراو ستر عالی را هویدا دیده‌ام ...
کعبه را باشد کبوتر در حرم در حرم شهباز بیضا دیده‌ام ...
پیشت آرم کعبه حق را شفیع کآسمانش خاک بطحا دیده‌ام ...
کز پی حج رخصتم خواهی زشاه کاین سفر دل را تمنّا دیده‌ام (2)
خاقانی در همان حال که شیفته بیت‌اللَّه است، با دید انتقادی به وضع اجتماعی و طرز برگزاری حجّ حجّاج نگریسته و در قصیده‌ای به مطلع:
هر صبح سر زگلشن سودا برآورم وز سوز آه بر فلک آوا برآورم ...
از ایّام شکایت کرده و حسب حال خود را بیان کرده و غصّه های خود را از آلودگان دهر بازگو نموده است و از اینکه داور فریاد رسی نمانده در مقام مصلّی فریاد برآورده و


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، تصحیح علی عبدالرسولی، چاپ سال 1357، انتشارات کتابخانه خیام، صص 226- 220 منظور از «جمال» ملک الوزرا جمال الدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطب الدین صاحب موصل است.
2- 2- همان، صص 293- 289.

ص: 251
چنین سروده است:
تا کی برغم کعبه نشینان عروس وار چون کعبه سر زشقّه دیبا برآورم
اولی‌تر آنکه چون حجرالأسود از پلاس خود را لباس عنبر سارا برآورم ...
اعرابیم که بر پی احرامیان روم حج از پی ربودن کالا برآورم ...
امسال اگر زکعبه مرا بازداشت شاه زین حسرت آتشی زسویدا برآورم
گربخت باز بر در کعبه رساندم کاحرام حجّ و عمره مثنّا برآورم
سی ساله فرض بر در کعبه قضا کنم تکبیر آن فریضه به بطحا برآورم
حرّاق وار در زنم آتش به بوقبیس زآهی که چون شراره مجزّا برآورم
از دست آن که داور فریادرس نماند فریاد در مقام مصلّا برآورم
زمزم فشانم از مژه در زیر ناودان طوفان خون زصخره صمّا برآورم
دریای سینه موج زند زآب آتشین تاپیش کعبه لؤلؤی لالا برآورم
برآستان کعبه مصفّا کنم ضمیر زو نعت مصطفای مزکّا برآورم
دیباچه سراچه کلّ خواجه رسل کز خدمتش مراد مهنّا برآورم ...
و سرانجام عقده دل را می‌گشاید که:
کی باشد آن زمان که رَسَم تا به حضرتش آواز «یا مُغیث اغِثْنا» برآورم
از غصّه‌ها که دارم از آلودگان دهر غلغل درآن حظیره علیا برآورم
دارا و داور اوست جهان را، من از جهان فریاد پیش داور دارا برآورم
(1)
خاقانی در مدح همین عصمت الدّین چند قصیده دیگر هم سروده است؛ از جمله قصیده‌ای با ردیف «کعبه» در سی و شش بیت به مطلع:
ای در حَرَمَت نشان کعبه درگاه تو را مکان کعبه
و ضمن مدح ممدوح به پاره‌ای از حوادث تاریخی؛ از جمله تاریخچه بنای کعبه


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، صص 251- 247.

ص: 252
اشاره کرده و گفته است:
حق کرد خلیل را اشارت تا کرد بنا بسان کعبه ...
مسأله حجاب و انجام واجبات دینی از ازمنه قدیم مطرح بوده یک ارزش شمرده می‌شده است؛ لذا خاقانی درباره ممدوح خود گفته است:
چندان که مجاور حجابی درای صفت نهان کعبه ...
هر پنج نماز چون کنی روی سوی در کامران کعبه
بر فرق تو اختران رحمت بارند ز آسمان کعبه ...
دولت شده در ضمان عمرت چون ملّت در ضمان کعبه
(1)
و باز وقتی همین عصمت الدّین به زیارت کعبه رفته بود، خاقانی قصیده‌ای در مدح وی گفته و اعتقادات او را مورد ستایش قرار داده است:
ای در عجم سلاله اصل کیان شده وی در عرب زبیده اهل زمان شده
شاعر طواف کعبه و مشاهده آن و بوسیدن حجرالأسود را مایه شرف و بزرگی دانسته است که مردم پس از مراجعت حاجی به دیدن او می‌روند و او را می‌بوسند و مدّتی به سخنان او گوش فرا می‌دهند و این دید و بازدیدها خود می‌تواند منشأ برکاتی باشد:
تو میهمان کعبه شده هفته‌ای و باز همشهریان کعبه تو را میهمان شده ...
تو هفت طوف کرده و کعبه عروس وار هر هفت کرده پیش تو و عشق دان شده
نظاره در تو چشم ملایک که چشم تو دیده جمال کعبه و زمزم فشان شده
تو بوسه داده چهره سنگ سیاه را رضوان زخاک پای تو بوسه ستان شده ...
گر زخم یافته دلت از رنج بادیه دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده ...
یکی از فلسفه‌های حج رمز قربانی است که عبارت از کشتن نفس امّاره می‌باشد.
خاقانی ممدوح خود عصمت الدّین را در این قصیده به این توفیق رسانده و گفته است:
خون بهیمه ریخته هر میزبان به شرط تو خون نفس ریخته و میزبان شده ...
تو شب به روضه نبوی زنده داشته عین اللّهت به لطف نظر پاسبان شده (2)
شاعر در قصیده‌ای به مطلع:
پیش که صبح بر درد شقّه چتر چنبری خیز مگر به برق می برقع صبح بردری
به بهانه مدح جلال الدّین ابوالمظفّر شروانشاه، درباره مراسم عید قربان، عرفات، مشعر الحرام و ... سخن گفته. با وجودی که وی قصاید بسیار زیبایی در تعظیم حج و کعبه و دیگر اماکن مقدّسه دارد، گاهی نیز به مناسبت، به مدح پرداخته و در تغزّل قصاید از حج و کعبه و ... طوری استفاده کرده که به ظاهر ارزش آنها را زیر سؤال برده، هر چند می‌توان تغّزلها را عارفانه پنداشت وگفت از حجّ و کعبه به عنوان بهترینها سود جسته ولی به جای توجّه کردن به ظاهر، به باطن نظر داشته و منظورش از می و میکده و خُم و جام و زلف و ... مفاهیم اصطلاحی عارفانه بوده است زیرا:
اصطلاحاتی است مر ابدال را که از آن نبود خبر اقوال را (3)
خاقانی که به شاعر صبح مشهور است در این قصیده چنین ادامه می‌دهد:
روز رسید و محرمان عید کنید زین سبب روز چو محرمان زند لاف سپید چادری
در عرفات بختیان بادیه کرده پی سپر ما و تو بسپریم هم بادیه قلندری


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، صص 417- 414.
2- 1- دیوان خاقانی شروانی، صص 417- 414.
3- 2- مثنوی معنوی، به سعی رینود الّین نیکلسون اردیبهشت 1350، انتشارات امیر کبیر.

ص: 254
در عرفات عاشقان بختی بی خبر تویی کز همه بارکش تری وزهمه بی خبر تری
دی به نماز دیگری موقف اگر تمام شد چون تو صبوح کرده‌ای مرد نماز دیگری
ورسوی مشعرالحرام آمده‌اند محرمان محرم می‌شویم ما، مکیده کرده مشعری
ور به منا خورد زمین خون حلال جانوران ما بخوریم خون رز تا نرسد به جانوری ...
سنگ فشان کنندخلق از پی دین به جمره در ماهمه جان فشان کنیم‌از پی خم به می‌خوری
ور به طواف کعبه‌اند از سرپای مردمان ما و تو و طواف دیر از سر دل نه سرسری
ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری
کوی مغان و ما و تو هر سر سنگ کعبه‌ای دردتو کرده زمزمی دست تو کرده ساغری ...
کعبه به زاهدان رسد، دیر به ما سبوکشان بخشش‌اصل‌دان‌همه، ما و تو زان میان بری ...
گر حج و عمره کرده‌اند از درکعبه رهروان ماحج و عمره می‌کنیم از در خسروسری
(1)
همو در قصیده دیگری به مطلع:
چون صبحدم عید کند نافه گشایی بگشای سرخم که کند صبح نمایی
ضمن استفاده از همین کلمات، کعبه و زمزم و حجرالأسود و احرام، خاقان کبیر ابوالمظفّر اخستان بن منوچهر بن فریدون را مدح کرده است. هر چند به حسب ظاهر بعضی از ابیات قصیده مردود و غیر قابل توجیه است ولی هدف عمده شاعر مذمّت از ریا و تظاهر بوده است که بعضی دین فروشان روزگار شاعر بدان مبتلی بوده‌اند. خاقانی در این قصیده گفته است:
گر مُحرم عیدند همه کعبه ستایان تو محرم می باش و مکن کعبه ستایی ...
یا میکده یا کعبه و یا عشرت و یا زهد اینجا نتوان کرد به یک دل دو هوایی ... (2)
خاقانی در قصیده‌ای غرّا، که در بیش از صد بیت با سه بار تجدید مطلع در جوار کعبه معظّمه انشا کرده، به شرح منازل از بغداد تا مکّه و مسالک حج پرداخته، بطوری که اعتقاد قلبی او را نسبت به معنویّت حج می‌توان از خلال ابیات دریافت:
شب روان در صبح صادق کعبه جان دیده‌اند صبح را چون محرمان کعبه عریان دیده‌اند
ازلباس‌نفس عریان مانده چون ایمان و صبح هم به صبح از کعبه جان روی ایمان دیده‌اند ...
وادی فکرت بریده محرم عشق آمده موقف شوق ایستاده کعبه جان دیده‌اند ...
خوانده‌اند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک در دل از خطّ یداللَّه صد دبستان دیده‌اند ...
در طواف کعبه جان ساکنان عرش را چون حلیّ دلبران در رقص و افغان دیده‌اند
این زائران وقتی به طواف می‌آیند- همچون حضرت آدم علیه السلام که فرشتگان او را


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، صص 447- 442.
2- 1- دیوان خاقانی شروانی، صص 447- 442.

ص: 256
می‌بینند و می‌گویند: ما دو هزار سال پیش از تو طواف کعبه کرده‌ایم- عرشیان را در طواف می‌بینند که عاشقانه بر گرد خانه محبوب در حرکتند، آنان همچون ماهی‌هایی هستند که به آب رسیده باشند.
در حریم کعبه جان محرمان الیاس وار علم خضر و چشمه ماهیّ بریان دیده‌اند
در طریق کعبه جان ساکنان سدره را همچو عقل عاشقان سرمست و حیران دیده‌اند
کشتگان کز کعبه جان باز جانور گشته‌اند ماهی خضراند گویی کآب حیوان دیده‌اند
کعبه جان زان سوی نُه شهر جوی و هفت دِه کاین‌دو جارا نفس‌امیر و طبع دهقان دیده‌اند
بر گذشته زین ده و زان شهر و در اقلیم دل کعبه جان را به شهر عشق بنیان دیده‌اند
از این رو حجّ خاصان چنین است که:
خاصگان دانند راه کعبه جان کوفتن کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده‌اند
کعبه سنگین مثال کعبه جان کرده‌اند خاصگان این را طفیل دیدن آن دیده‌اند
هر کبوتر کز حریم کعبه جان آمده زیر پرّش نامه توفیق پنهان دیده‌اند
آری حجّ واقعی حجّی است که حاجی به معنویّت و عمق اعمال و مناسک حج توجّه کند نه به ظواهر، بدون درک فلسفه و عمق اعمال. این زائران ابتدا طواف کعبه جان می‌کنند، خدا و خانه او را در دل خود زیارت می‌کنند سپس اعمال و مناسک را انجام می‌دهند:
عاشقان اوّل طواف کعبه جان کرده‌اند پس طواف کعبه تن فرض فرمان دیده‌اند
ص: 257
تا خیال کعبه نقش دیده جان دیده‌اند دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیده‌اند
عشق بر کرده به مکّه آتشی کز شرق و غرب کعبه راهرهفت کرده هفت مردان دیده‌اند ...
جبرئیل استاده چون اعرابیِ اشتر سوار کز پی حاجش دلیل ره نوردان دیده‌اند ...
مکّه و کعبه، و به طور کلّی حجاز، در نظر حاجیان واقعی از ارزش والایی برخوردار است. آنها این سرزمین را سرزمین نزول وحی می‌دانند؛ جایی که خداوند محمد امین را به پیامبری برگزید آنگاه به او فرمان قیام علیه جهل و ظلم و فساد داد و او را به راهنمایی و رهبری مردم فرمان داده که:
هین قم اللّیل که شمعی ای همام شمع دائم شب بود اندر قیام ...
باش کشتیبان دراین بحر صفا که نوح ثانی‌ای ای مصطفی
ره شناسی می‌بباید بالباب هر رهی را خاصه اندر راه آب
هین روان کن ای امام المتّقین این خیال اندیشگان را تایقین
(1)
واز این روی افلاک را در برابر این سرزمین ناچیز می‌انگارند و آسمان را در برابر آن، از حرکت باز می‌دارند که:
دایره افلاک را بالای صحن بادیه کم زجزم نحویان بر حرف قرآن دیده‌اند
بادیه باغ بهشت و بر سر خوانهای حاج پَرّ طاووس بهشتی را مگس ران دیده‌اند ...
از پی حج در چنین روزی زپانصد سال باز بر در فید آسمان را منقطع سان دیده‌اند ...


1- 1- مثنوی معنوی، صص 698- 697.

ص: 258
از بسی پرّ ملک گسترده زیر پای حاج حاج زیر پای فرش سندس الوان دیده‌اند ...
از نشاط کعبه در شیر زقوم احرامیان شیره بستان قرین شیر پستان دیده‌اند ...
کوه رحمت حرمتی دارد که پیش قدر او کوه قاف و نقطه فا هر دو یکسان دیده‌اند ...
هشتم ذی حجّه در موقف رسیده چاشتگاه شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان دیده‌اند ...
این حجّ خاقانی، حجّ اکبر بوده است؛ زیرا روز عید قربان مصادف با جمعه بوده، لذا گفته است:
حجّ ما آدینه و ما غرق طوفان کرم خود به عهد نوح هم آدینه طوفان دیده‌اند ...
حاج را نو نو در افزای از ملائک کرده حق هرچه در ششصد هزار اعداد نقصان دیده‌اند ...
رانده زاوّل شب بر آن که پایه و بشکسته سنگ نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیده‌اند
بامدادن نفس حیوان کرده قربان در منا لیک قربان خواص از نفس انسان دیده‌اند ...
چون بره کآید به مادر گوسپند چرخ را سوی تیغ حاج پویان وغریوان دیده‌اند ...
در سه جمره بوده پیش مسجد خیف اهل خوف سنگ را کانداخته بر دیو غضبان دیده‌اند
آمده در مکّه و چون قدسیان بر گرد عرش عرش را بر گرد کعبه طوف و جولان دیده‌اند
ص: 259
پیش کعبه گشته چون یاران زمین بوس از نیاز وآسمان را در طوافش هفت دوران دیده‌اند ...
خاقانی از اینکه کعبه در چنگال عربهای وحشی گرفتار است به شدّت متأثّر است.
او در این‌باره گفته:
کعبه در دست سیاهان عرب دیده چنانک چشمه حیوان به تاریکی گروگان دیده‌اند
آنچه دیده دشمنان کعبه از مرغان به سنگ دوستان کعبه از غوغا، دو چندان دیده‌اند
بهترین جایی به دست بدترین قومی کزاو مهره جاندار و اندر مغز ثعبان دیده‌اند
نی زایزد شرم و نی از کعبه آزرم ای دریغ جای شیران راسگان عور سکّان دیده‌اند ...
(1)
خاقانی در قصیده دیگری که به منطق الطّیر خاقانی معروف است، در باب کعبه و طواف و اهمّیت آن سخن گفته است:
زد نفس سر به مهر صبح ملمّع نقاب خیمه روحانیان گشت معنبر طناب ...
بر کتف آفتاب بازردای زر است کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب ...
مرد بود کعبه جوی طفل بود کعب باز چون تو شدی مرد دین روی زکعبه متاب
کعبه که قطب هدای‌است معتکف است از سکون خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب


1- 1- دیوان خاقانی، صص 101- 94.

ص: 260
هست به پیرامنش طوف کنان آسمان آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب
خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست شاه مربّع نشین تازی رومی خطاب
(1)
شاعر در قصیده دیگری که تماماً درباره کعبه است، نظر خود را درباره اهمیّت کعبه بیان کرده است. او کعبه را در آینه صبح دیده و گفته است: «در ورای خانه صاحب خانه را باید دید»، آسمان را جامه و پوشش کعبه دیده و گفته است تمام حاجیان که لباس احرام می‌پوشند، هنگام صبح کعبه را در لباسی سبز رنگ مشاهده می‌کنند. خاقانی ستارگان را برای تسبیح پروردگار از آسمان به زمین فرود می‌آورد؛ زیرا می‌بینند که آه زائران بر بالای آسمان کعبه گنبدی تشکیل داده و مانع دید ستاره‌های آسمانی شده و آنها را از فیض دیدار کعبه محروم کرده است. او کعبه را از ملک و عرش برتر می‌داند و آنها را نیز دوستدار و طرفدار کعبه می‌شمارد. خاقانی راه بادیه را پر خطر ولی کعبه را محلّ امن و امان می‌بیند و آن دو را به ترتیب به شبهای غم و روز طرب و شادی، چاه و یوسف، شب تیره و روز روشن، داروی تلخ و خوشی عافیت، ظلمت و تاریکی لفظ و درخشش معنی، پل آتش و سفره بهشتی، شوره و چشمه آب روشن، غوره و می‌گوارا و ... تشبیه کرده و قدرت تخیّل خود را نموده است:
شب روان چون رخ صبح آینه سیما بینند کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند
گرچه زان آینه خاتون عرب را نگرند در پس آینه رومی زن رعنا بینند ...
صبح را در ردی ساده احرام کشند تا فلک را سلب کعبه مهیّا بینند
محرمان چون ردی صبح در آرند به کتف کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند
خود فلک شقّه دیبای تن کعبه شود هم زصبحش علم شقّه دیبا بینند ...
اختران از پی تسبیح همه زیر آیند کاتش دلها قبّه زده بالا بینند ...


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، صص 43- 42.

ص: 261
بگذریم از فلک و دهر و در کعبه زنیم کاین دو راهم به در کعبه تولّا بینند
ما و خاک پی وادی سپران کز تف و نم آهشان مشعله دار و مژه سقّا بینند ...
سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر لکن ایوان امان کعبه علیا بینند
همه شبهای غم آبستن روز طرب است یوسف روز به چاه شب یلدا بینند
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند تابش معنی از ظلمت اسما بینند
بر شوند از پل آتش که اثیرش خوانند پس به صحرای فلک جای تماشا بینند ...
بگذرند از سر مویی که صراطش خوانند پس سرمائده جنّت مأوی بینند
شوره بینند به ره پس به سرچشمه رسند غوره یابند به رَزْ پس می‌حمرا بینند ...
و پس از بیان همه مشکلات که زائر بیت‌اللَّه به جان و دل می‌خرد، خاقانی معتقد است که همه این مشکلات در مقابل شکوه وعظمت کعبه سهل و ساده و خوش آیند است و قابل تحمّل.
فرّ کعبه است که در راه دل و باغ امید شوره و غوره ما چشمه و صهبا بینند ...
آسمان در حرم کعبه کبوتر واراست که زامنش به درکعبه مسمّا بینند
آسمان کوز کبودی به کبوتر ماند بر در کعبه معلّق زن و دروا بینند ...
کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند
عشق بازان که به دست آرند آن حلقه زلف دست در سلسله مسجد اقصی بیند
خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنند نور در جوهر آن سنگ معبّا بینند ...
(1)


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، صص 94- 91.

ص: 262
خاقانی در قصیده «کنز الرّکاز» به مدح کعبه معظّمه و نعت حضرت رسول صلی الله علیه و آله پرداخته و مقصد را کعبه دانسته است. آنگاه یادی از قرّاء سبعه کرده و از صدای طبل حاجیان و توصیف خود طبل غافل نشده، فلک را به تعظیم و تکریم کعبه واداشته و سرانجام گفته است: «سفر کعبه نموداری است از سفر آخرت». در نظر او، حج معنویّتی دارد و صورت ظاهری که خواص به معنویّت حج توجّه دارند و عوام تنها به اعمال ظاهری. از این قصیده بر می‌آید که خاقانی پیش از آن یک بار دیگر که قصد زیارت داشته به موقع به حج نرسیده و از انجام آن باز مانده است:
مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند بختیان را زجرس صبحدم آوا شنوند
عارفان نظری را فدی اینجا خواهند هاتفان سحری راندی اینجا شنوند
خاکیان راز دل گرم رو از آتش شوق باد سرد از سر خوناب سویدا شنوند ...
خاک پر سبحه قرّا شود از اشک نیاز وز دل خاک همان ناله قرّا شنوند
خاگ اگر گرید و نالد چه عجب کاتش را بانگ گریه ز دل صخره صمّا شنوند ...
کشته شد دیو به پای علم لشکر حاج شاید ارتهنیت از کوس مفاجا شنوند ...
خم کوس است که ماه نو ذیحجّه نمود گر زمه لحن خوش زهره زهرا شنوند
خود فلک خواهد تا چنبر این کوس شود تا صداش از جبل الرّحمه بطحا شنوند ...
از پی حرمت کعبه چه عجب گر پس از این بانگ دقّ الکوس از گنبد خضرا شنوند ...
عرشیان بانگ «وللَّه علی النّاس» زنند پاسخ از خلق «سمعنا و اطعنا» شنوند
از سر پای درآیند سراپا به نیاز تا «تعال» از ملک العرش تعالی شنوند
روضه روضه همه ره باغ منوّر بینند برکه برکه همه جو آب مصفّا شنوند ...
انجم ماه وش آماده حج آمده‌اند تا خواص از همه لبّیک مثنّا شنوند
همه را نسخه اجزای مناسک در دست از پی کسب جزا خواندن اجزا شنوند ...
سفر کعبه نمودار ره آخرت است گر چه رمز رهش از صورت دنیا شنوند.
جان معنی است به اسم صوری داده برون خاصگان معنی وعامان همه اسما شنوند ...
بر در کعبه که بیت‌اللَّه موجودات است که مباهات امم زان در والا شنوند
ص: 263
با رعام است و در کعبه گشاده است کز او خاصگان بانگ در جنّت مأوی شنوند
(1)
خاقانی در قصیده دیگری که به نام «تحفة الحرمین و تفاحة الثّقلین» نامگذاری شده، در پیش کعبه شروع به سرودن کرده و در مدینه به اتمام رسانده و در جوار مرقد مطهّر حضرت رسول انشاد کرده است و در آن از دست غوغای اهل مکّه نالیده و گفته است که من خود شاهد و ناظر بودم که کعبه را سنگ باران کردند.
صبح خیزان بین به صدر کعبه مهمان آمده جان عالم دیده و در عالم جان آمده ...
شبروان چون کرم شب تابند صحرایی همه خفتگان چون کرم قز زنده به زندان آمده
کعبه برخوانی نشانده فاقه زدگان را به ناز کزنیاز آنجا سلیمان مور آن خوان آمده ...
خاقانی در قصیده زیر به پاک و حلال بودن وجوهی که در این سفر روحانی هزینه می‌شود نیز نظر داشته و گفته است:
کعبه صرّافی، دکانش نیم بام آسمان بر یکی دستش محکّ زّر ایمان آمده
بر محکّ کعبه کو جنس بلال آمد به رنگ هر که را زربولهب روی است شادان آمده
بر سیاهی سنگ اگر زرّت سپید آید نه سرخ زان سپیدی دان سیاهی روی دیوان آمده ...
در سیاهی سنگ کعبه روشنایی بین چنانک نور معنی در سیاهی حرف قرآن آمده ...
گرحرم خون گریدازغوغای مکّه حقّ اوست کز فلاخنشان فراز کعبه غضبان آمده
برخلاف عادت‌اصحاب فیل است ای عجب بر سر مرغان کعبه سنگ باران آمده


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، ص 104- 101.

ص: 264
مکّیان چون ماکیانان بر سر خود کرده خاک کز خروس فتنه‌شان آواز خذلان آمده
بوقبیس آرامگاه انبیا بوده مقیم باز عصیانگاه اهل بغی و عصیان آمده
کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری واندر او مشتی یهودی رنگ فتّان آمده ...
من به چشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده
کرده روح القدس پیش کعبه پرها را حجاب تا بر او آسیب سنگ از اهل طغیان آمده
بو قبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف کعبه را از روی ضجرت رای نقلان آمده ...
کعبه گنج است و سیاهان عرب ماران گنج گرد گنج آنک صف ماران فراوان آمده
کعبه شانِ شهد وکان زر درست است ای عجب خیل زنبوران و مارانش نگهبان آمده
خاقانی در ادامه همین قصیده و در مطلع دوم، با کعبه وداع کرده وگفته است:
الوداع ای کعبه کاینک وقت هجران آمده دل تنوری گشته و از دیده طوفان آمده ...
الوداع ای کعبه کاینک کالبد با حال بَد رفته از پیش تو و جان وقت هجران آمده
الوداع ای کعبه کاینک دردهجران جان گز است شمّه خاک مدینه حرز و درمان آمده ...
ص: 265
مکّه می‌خواهی و کعبه‌ها مدینه پیش تو است مکّه تمکین و در وی کعبه جان آمده
مصطفی کعبه است و مهر کتف او سنگ سیاه هر کس از بهر کف او زمزم افشان آمده
(1)
شاعر در قصیده دیگری که در بی‌وفایی دنیا و مردم سروده، از کعبه و صفا و مروه و ... سخن گفته و متذکّر شده است که کعبه واقعی دل است و عزلت گزیدن و توجّه به دل کردن حجّ است و زانو در بغل گرفتن و اندیشیدن سعی بین صفا و مروه و ... بتهای هوا و هوس را از دل بیرون ریختن:
در این منزل اهل وفایی نیابی مجوی اهل کامروز جایی نیابی ...
ز دل شاهدی ساز کو را چو کعبه همه روی بینی قفایی نیابی
چو دل کعبه کردی سر هر دو زانو کم از مروه‌ای یا صفایی نیابی
برو پیل پندار از کعبه دل برون ران کز این به وغایی نیابی
بیا کعبه عزّت دل زعزّی تهی کن کز این به غزایی نیابی
گر از کعبه در دیر صادق دل آیی به از دیر حاجت روایی نیابی
ور از دیر زی کعبه بی صدق پویی به کعبه قبول دعایی نیابی (2)
توجّه خاقانی به کعبه در غزلیّات او نیز فراوان است، بطوری که در غزلی ضمن شکایت از غزان و خرابیهایی که به بار آورده‌اند گفته است:
دلهای ما قرار گه درد کرده‌اند دارالقرار بر دل ما سرد کرده‌اند ...
اصحاب فیل بین که به پیرامُن حرم کردند ترکتاز و نه خورد کرده‌اند
هان ای سپاه طیر ابابیل زینهار کاصحاب فیل‌هرچه توان کرد کرده‌اند (3)


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، صص 381- 377
2- 2- همان، صص 449- 447
3- 3- همان، ص 779

ص: 266
هر چند قالب غزل معمولًا برای بیان سخنان عاشقانه است خواه عشق مجازی و خواه حقیقی، خاقانی- که سخن بر بکر طبع او گواه است- در این قالب نیز به نقد حج و حاجیان پرداخته است:
جام می‌تا خط بغداد ده ای یار مرا باز هم در خط بغداد فکن بار مرا ...
سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت سفر کوی مغان است دگر بار مرا ...
گویی ام حجّ تو هفتادو دو حج بود امسال این چنین تحفه مکن تعبیه دربار مرا ...
من در کعبه زدم کعبه مرا در نگشاد چون ندانم زدن آن درندهد بار مرا
دامن کعبه گرفتم دم من در نگرفت در نگیرد چو نبیند دم کردار مرا
حجرالأسود نقد همگان را محک است کم عیارم من‌ازآن‌کردمحک، خوارمرا
(1)
در غزل دیگری که به تظاهر و متظاهران خرده می‌گیرد و در ضمن اشاره به حوادث تاریخی که بر کعبه گذشته، می‌گوید:
تو را کعبه دل درون تار و مار برون دیر صورت کنی زرنگار
مبر قفل زرّین کعبه بدانک در دیر را حلقه آید به کار
زهی کعبه ویران کن دیرساز تو زاصحاب فیلی نه زاصحاب غار
گر اینجا به سنگی نیابی فرود هم از تو به سنگی برآید دمار
گر اوّل به پیلی کنی قصد سنگ هم آخر به مرغی شوی سنگسار (2)
جوار کعبه و مسجد الحرام جای توبه و انابه است. عرفات محلّ دعا و نیایش و استغفار از گناهان است؛ بحث خود را در مورد شعر خاقانی با نقل این داستان که درباره توبه لوری است به پایان می‌بریم:
لوری گفت مرا در عرفات که می‌و بنگ نگیرم پس از این ...


1- 1 دیوان خاقانی شروانی، ص 697
2- 2 همان، ص 787

ص: 267
تو گواه باش که چون حج کردم میِ چون زنگ نگیرم پس از این ...
چنگ چون در رسن کعبه زدم گیسوی چنگ نگیرم پس از این
(1)
خاقانی ضمن اشعار خود؛ اعم از قصیده، غزل، مثنوی و ... از بسیاری از مناسک و اعمال حج و اماکن متعلّق به آن سخن گفته است مثل: احرامگاه، عرفات، جبل الرّحمه، مزدلفه، مشعر الحرام، جمره، منا، مکّه، زمزم، ناودان زرّین، مروه، صفا، عمره، کعبه، مدینه، مرقد رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله، بطحا، بوقبیس، بیت‌اللَّه، حجرالأسود، بنای کعبه، طواف، لبّیک، مقام، موقف، میقات و ...
ارادت خاقانی به مکّه و کعبه و حج و اعمال و مناسک و ... بقدری زیاد است که در بسیاری از اشعارش اشاراتی به حج و اعمال آن شده است و گاهی در یک قصیده بیش از چهل بار واژه کعبه و مکّه راتکرار کرده، از جمله در قصیده «صبح خیزان» چهل و یک بار، در قصیده «نشان کعبه با ردیف کعبه» چهل و یکبار و ... در مجموع در قصایدی که در این تحقیق مورد دقّت قرار گرفته، بیش از 200 بار کلمه «کعبه»، بیش از 100 بار کلمه «مکّه»، بیش از پنجاه بار کلمه «قربان» و دیگر واژه‌های متعلّق به حج، بطور پراکنده فراوان آورده شده است.

19- ظهیر الدین طاهر بن محمّد فاریابی‌

(متوفای سال 598 ه. ق.) از جمله شاعران قصیده سرای معروف قرن ششم است. وی علاوه براینکه هنر شاعری، زبان عربی، حکمت، نجوم و ... را می‌دانسته، شاعری مدّاح بوده و در مدح گاهی بسیار غلوّ می‌کرده است، بطوری که: نُه کرسی فلک را زیر پای اندیشه می‌گذاشته تا اندیشه بتواند رکاب قزل ارسلان را ببوسد! در عین حال آرزوها و هدف او آن است که کبوتر حرم کعبه باشد و در پناه این خانه امن الهی قرار گیرد:
مرغ پیکم گم بود تا چند گیرم زان سراغ می‌روم در کعبه تا گردم کبوتر خانه را (2)


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، ص 669.
2- 2- دیوان ظهیر فاریابی، به سعی و اهتمام هاشم رضی انتشارات کاوه، ص 182.

ص: 268
ظهیر گویا عزم حج کرده، در غزلی به این تصمیم خود اشاره کرده و در ضمن بر اهل ریا و نفاق تاخته است:
از این مقام که آهنگ کوی او دارم نه ساز و برگ حجازم بود نه روی عراق
چنان به دیر رسم من زطعن اهل ریا چو طوف کعبه کنم از هجوم اهل نفاق
(1)
فاریابی کعبه را جای حق پرستان می‌داند و می‌گوید: اگر حق پرستان به مکّه و کعبه نروند دیگران کعبه و قبله را نمی شناسند که بروند یانروند. او می‌گوید:
در کعبه گر نیاید آن کس‌که حق پرست است کی قبله می‌شناسد دیوانه‌ای که مست است (2)
و می‌گوید کعبه حقیقی کعبه دل است نه کعبه گِل و ما آستانه این کعبه دل هستیم هر چند عوام توجّهی به آن ندارند ولی زیارتگاه خواص همان دل است.
خاک ره عوام زیارتگه خواص دل کعبه حقیقت و ما آستانه‌ایم (3)
ظهیر در مدح قزل ارسلان قصاید غرّا و غلو آمیزی دارد؛ از جمله دربار او را به کعبه مانند کرده و خورشید و ماه و آسمان را به آستان بوسی او واداشته است!
سپهر و مهر چو حجّاج کعبه اسلام به عزم قبّه اسلام بسته‌اند احرام
یکی ستانه همی بوسدش به رسم حجر یکی به چهره همی مالدش به شرط مقام
زیک طرف گلوی گاو می‌برد ناهید زیک جهت بره قربان همی کند بهرام (4)
همو در مدح اتابک اعظم ابوبکر بن محمّد گفته است، عقلا درگاه او را کعبه نجات


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، ص 251
2- 2- همان، ص 195
3- 3- همان، ص 266
4- 4- همان، ص 75

ص: 269
شمرده و بی اختیار به سوی آن حرکت می‌کنند:
چون مشتبه شود جهت کعبه نجات جز سمت درگهش نکند عقل اختیار
(1)
با وجودی که ظهیر فاریابی به کعبه و مکّه علاقمند است و کعبه در نظر او از ارزش بسیار برخوردار است و در اشعار مدحیّه خود خوبیها و اوصاف و حالات پسندیده ممدوح را به کعبه و متعلّقات آن تشبیه می‌کند.

20- حکیم جمال الدّین ابو محمّد الیاس بن یوسف بن زکی بنی مؤیّد نظامی گنجوی؛

(متوفای 604 ه. ق.) از شاعران بزرگ داستانسرای قرن ششم است. نظامی دل را کعبه واقعی می‌داند و در مخزن الأسرار می‌گوید:
آنک اساس تو بر این گل نهاد کعبه جان در حرم دل نهاد (2)
و در مثنوی خسرو شیرین گفته است:
مبین در دل که او سلطان جان است قدم در عشق نه کو جان جانست
هم از قبله سخن گوید هم از لات همش کعبه خزینه هم خرابات (3)
از شعر نظامی پیداست که بسیار مشتاق زیارت کعبه بوده ولی گویا توفیق زیارت نیافته است.
چند گویی کعبه را کاینک به خدمت می‌رسم چون نخوانندت هنوز از دور خدمت می‌رسان (4)


1- 1- دیوان خاقانی شروانی، ص 14.
2- 2- مخزن الاسرار، تصحیح و ... دکتر بهروز ثروتیان، چاپ اوّل 1363، انتشارات‌توس‌ص 154.
3- 3- سبعه حکیم نظامی جلد دوم خسرو وشیرین وحیددستگردی، انتشارات علی‌اکبرعلمی- چاپ‌دوم 1362، ص 34.
4- 4- دیوان نظامی‌استاد سعید نفیسی چاپ ششم 1368 کتابفروشی فروغی، ص 246.

ص: 270
در خسرو و شیرین ضمن آمرزش خواستن گفته است:
به عزم خدمتت برداشتم پای گر از ره یاوه گشتم راه بنمای
نیت بر کعبه آورده است جانم اگر در بادیه میرم ندانم
(1)
او حتّی در مدح طغرل‌و رفتن به نزد او و بازگشتنش، این اشتیاق به زیارت کعبه را در اشعارش گنجانده که کاملًا محسوس است:
چنان رفتم که سوی کعبه حجّاج چنان باز آمدم کاحمد زمعراج (2)
نظامی که سراینده داستانهای عالی عاشقانه است، همیشه دم از عشق و مستی زده و گویی خود را لایق کعبه نمی‌دانسته:
مرا کعبه خرابات است و آنجا حریفم قاضی و ساقی امام است (3)
و به فتوای عشق عمل می‌کند که:
عشق فتوا می‌دهد کز کعبه در بتخانه شو یار دعوا می‌کند کز عاشقی دیوانه شو (4)
نظامی خدا را در همه جا می‌جوید. برای او کعبه و دیر فرقی نمی‌کند:
دلبر ترسای من کعبه روحانی است کعبه و دیر از کجا؟ این چه مسلمانی است ...
گفتمش ای جان و دل، کعبه چرا دیر شد گفت نظامی‌خموش، گنج به ویرانی است (5)
***


1- 1- خسرو شیرین، ص 126
2- 2- دیوان، ص 163
3- 3- همان، ص 270
4- 4- همان، ص 324
5- 5- همان، ص 272

ص: 271
دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود می زدم نعره و فریاد، کس از من نشنود ...
سرکوشان عرفات است و سراشان کعبه دوستان همچو خلیل‌اند و رقیبان نمرود
(1)
***
در کعبه و بتخانه تو را چند پرستم؟ چون میل به سجّاده و زنّار منت نیست (2)
نظامی معتقد است خداوند از همه فارغ است و همه در کعبه و بتخانه او را می‌جویند؛ از این رو می‌بینیم که نظامی وسیع المشرب است:
ای در سر هر خاکی از باد تو سودایی در آتش هر چشمی از آب تو دریایی
تو از همه کس فارغ واندر طلب وصلت در کعبه و بتخانه هر کس به تمنّایی (3)
نظامی به اهمیّت وارزش زمزم واقف است و شعر خود و دیگران را به کوثر و زمزم مانند کرده و گفته است:
سخنم هر آنکه جوید، نرود به نظم دیگر که‌به‌کوثرآب خورده‌نکندحدیث زمزم (4)
نظامی در قصاید مدحیّه خود نیز به مناسبت مدح از کعبه و مکّه و متعلّقات آن سود جسته و به مناسک و اعمال حج اشاره کرده است:
سلطان کعبه را بر تخت هفت کشور دیبای سبز بر تن چتر سیاه بر سر
او بر سریر شاهی چون خسروان مربّع پرگار حلقه او چون آسمان مدوّر
ترکی است تازی اندام وز بهر دل ستانی بر عارض سپیدش خال سیه زعنبر ...


1- 1- خسرو شیرین، ص 285
2- 2- همان، ص 273
3- 3- همان، ص 342
4- 4- همان، ص 238

ص: 272
لبّیک بر کشیده احرامیان راهش چون حربیان به غوغا چون خاکیان به محشر ...
تا در حریم کعبه «یا ربّ کعبه» گوید این شکرها که دارد از شاه عدل گستر ...
(1)
نظامی با طرح داستانِ به کعبه بردنِ پدر مجنون، مجنون را. به این نکته اشاره کرده که هر کس آنچه را در دل دارد از خدا می‌طلبد. او داستان چاره جویی پدر مجنون در عشق فرزندش را با رفتن به زیارتگاهها و دست به دعا برداشتن و نا امید برگشتن آغاز می‌کند تا اینکه خویشان او وی را راهنمایی می‌کنند که:
گفتند به اتفّاق یکسر کز کعبه گشاده گردد این در
حاجتگه جمله جهان اوست محراب زمین و آسمان اوست
پذرفت که موسم حج آید ترتیب کند چنانکه باید
چون موسم حج رسید برخاست اشتر طلبید و محمل آراست ...
آمد سوی کعبه سینه پر جوش چون کعبه نهاد حلقه بر گوش ...
آندم که جمال کعبه دریافت در یافتن مراد بشتافت
بگرفت به رفق دست فرزند در سایه کعبه داشت یکچند ...
و سرانجام پس از آن همه تلاش و زحمت، مجنون خطاب به پروردگار و صاحب خانه می‌گوید:
گرچه ز شراب عشق مستم عاشقتر از این کنم که هستم (2)

21- عطار، شیخ فرید الدّین ابوحامد محمّد بن ابوبکر ابراهیم بن مصطفی؛

(متوفای 627 ه. ق.) از عارفان بزرگ ایران و از پیشوایان شعرای متصوّفه این سرزمین است که در


1- 1- خمسه نظامی ج 1، صص 208- 203
2- 2- همان، صص 81- 79

ص: 273
قرن‌هفتم درسال 627 درگذشته است. عطّار خودبه‌زیارت‌کعبه وانجام‌حج‌نائل شده است.
عطّار در عین حال که خود عارف بزرگی است، لیکن با اعمال بعضی از عرفا که بدون استطاعت و توان مالی و بدون اینکه خداوند تکلیف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج می‌روند و خود و دیگران را به زحمت می‌اندازند مخالفت کرده و گفته است:
کسی کو سوی حج کردن هوا کرد اگر حج کرد بی امرت خطا کرد
(1)
هر چند این سخن را عطّار در الهی نامه از قول رابعه خطاب به بکتاش، که طبق این داستان دلداده او بوده، گفته است ولی باید دانست، خودِ رابعه از کسانی بوده که هفت سال در راه کعبه بر پهلو غلتیده تا به حرم رسیده است:
رابعه در راه کعبه هفت سال گشت بر پهلو زهی تاج الرّجال
چون به نزدیک حرم آمد به کام گفت آخر یافتم حجّی تمام
قصد کعبه کرد روز حج گزار شد همی عذر زنانش آشکار
بازگشت از راه گفت ای ذوالجلال راه پیمودم به پهلو هفت سال
چون بدیدم روز بازاری چنین او فکندی در رهم خاری چنین
یا مرا در خانه خود ده قرار یا نه اندر خانه خویشم گذار ...
گه ز پیش کعبه بازت می‌دهند گه درون دیر رازت می‌دهند (2)
عطّار نیز از جمله شعرایی است که در ارتباط با حج و کعبه سخن بسیار گفته، هم در قالب حکایت و داستان و هم به صورت ابیاتی جداگانه در موارد مختلف؛ به عنوان نمونه در مصیبت نامه در تعریف حج گفته است:
حج چیست از پا و سر بیرون شدن کعبه دل جستن و در خون شدن


1- 1- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فرید الدّین محمّد عطّار نیشابوری، فروزانفر محمد حسن، چاپ دوم 1353 انتشارات دهخدا.
2- 2- منطق الطّیر فرید الدّین عطّار نیشابوری به اهتمام دکتر سید صادق گوهرین، چاپ دوم 1348 بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 100.

ص: 274
کعبه چیست اندر جوار افتادن است تو بتو در ناف عالم زادن است
(1)
عطّار در منطق الطّیر در ستایش پیامبر اکرم به امنیّت کعبه اشاره کرده است.
کعبه زو تشریف بیت‌اللَّه یافت گشت ایمن هر که در وی راه یافت (2)
عطّار ارادت زاید الوصفی به امام هشتم شیعیان حضرت رضا علیه السلام داشته و در مظهر العجایب گفته است:
در ره کعبه کنی بر خود حرج یک طوافش بهتر از هفتاد حج
این سخن باشد زقول مصطفی طوف او هفتاد حج دارد بها (3)
***
به قول مصطفی حج شد طوافش چرا کردی تو ای ملعون خلافش
زکعبه بس مراتب دان بلندش بگویم لیک نتوانی فکندش
درون کعبه ما نقد شاه است که او محبوب و مطلوب اله است (4)
عطّار به مناسبتهای گوناگون از حج و کعبه سخن گفته، در مقام فقر که عارف خود را از خلق بی نیاز و تنها به خدا نیازمند می‌داند، می‌گوید که فقر از کعبه و زمزم برتر است:
حدیث فقر را محرم نباشد وگر باشد مگر زآدم نباشد
هر آن کس کو از این یک جرعه نوشید مر او را کعبه و زمزم نباشد (5)


1- 1- مصیبت نامه شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری، به اهتمام و تصحیح دکتر نورانی وصال، چاپ دوم 1356 انتشارات کتابفروشی زوار تهران، صص 45- 43.
2- 2- منطق الطیر، ص 18.
3- 3- مظهر العجایب و مُظهر الاسرار، فریدالدّین محمّد بن ابراهیم عطّار نیشابوری، تصحیح احمد خوش نویس عماد فروردین 1345 انتشارات سنایی، ص 97.
4- 4- همان، ص 255.
5- 5- دیوان قصاید و ترجیعات وغزلیّات شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری با تصحیح و مقدّمه سعیدنفیسی چاپ ششم 1373.

ص: 275
عطّار نیز خدا را در همه جا می‌بیند و عشق به خدا او را از کعبه به بتخانه می‌کشاند.
دوش آن بت بیگانه می‌داد به پیمانه وز کعبه به بتخانه زنجیر کشانم کرد
***
دلی در راه او در کفر و اسلام میان کعبه و خمّار دارم
***
مرا کعبه خرابات است امروز حریفم قاضی و ساقی امام است
***
چو گبر نفس بیند در نهادم ز کعبه سوی اغیارم فرستد
(1)
زهد فروشی و خود نمایی از نظر همه صاحبنظران مردود است، این چنین حجّی که بر پایه تظاهر استوار باشد بت پرستی است نه خداپرستی، عطّار در این زمینه می گوید:
برو مفروش زهد و خود نمایی که نه زرقت خرند اینجا نه طاعات
کسی را کی فتد بر روی این رنگ که در کعبه کند بت را مراعات (2)
عطّار اهل درد است و حجّ بی درد را نمی‌پسندد. او در قصیده‌ای گفته:
لبّیک عشق زن تو در این راه خوفناک و احرام دردگیر در این کعبه رجا ...
او مثنوی اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احدیّت و پیامبر اکرم و ذات و صفات پروردگار آغاز کرده سپس در عزم سفر حج گفته است:
یک دمی ای ساربانِ عاشقان در چرا آور زمانی اشتران ...
تا در آنجا جمع گردد قافله سوی حج رانیم ما بی مشغله
کعبه مقصود را حاصل کنیم در تجلّی خویش را واصل کنیم ...
باز سرگردان این صحرا شویم در درون کعبه ناپروا شویم ...


1- 1- دیوان عطار نیشابوری، به ترتیب صفحات 200، 60، 139، 145.
2- 2- همان، ص 104.

ص: 276
بر قطار اشتران عاشق شوی در درون کعبه صادق شوی ...
در محبّت تا که غیری باشدت در درون کعبه دیری باشدت ...
تا مگر در کعبه جانان روی در مقام ایمنی خوش بغنوی
کعبه جانها مکانی دیگر است این زمان آنجا زمانی دیگر است ...
کعبه عشّاق را دریاب زود جمله ذرّاتشان این راه بود ...
کعبه عشّاق یزدان است آن ره نداند برد جسم‌اللَّه به جان
(1)
حج عبادتی است صددرصد برای خدا که «وَللَّه عَلی النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ ...» عطّار در الهی نامه از قول ابراهیم ادهم داستانی در این زمینه نقل کرده است:
چنین گفته است ابراهیم ادهم که می‌رفتم به حج دلشاد و خرّم
چو چشم من به ذات العرق افتاد مرقّع پوش دیدم مرده هفتاد
از یکی که‌هنوز رمقی دربدن داشت‌پرسیدم‌که جریان چه بوده است؟ گفت: ما هفتاد تن بودیم که قصد کعبه داشتیم و مصمّم بودیم که در راه جز به فکر و یاداللَّه نباشیم، در ذات عرق به خضر برخوردیم و سفر را به جهت ملاقات باخضر به فال نیک گرفتیم و ...
به جان ما چو این خاطر درآمد زپس در هاتفی آخر درآمد
که هان ای کژ روان بی خور و خواب همه هم مدّعی هم جمله کذّاب
شما را نیست عهد و قول مقبول که غیر ما شما را کرد مشغول ...
کنون این جمله را خون ریخت بر خاک نمی دارد زخون عاشقان باک ...
چه وزن آرد در این ره خون مردان که اینجا آسیا از خونست گردان
گروهی در ره او دیده بازند گروهی جان محنت دیده بازند
چو تو نه دیده در بازی و نه جان که باشی تو؟ نه این باشی و نه آن (2)


1- 1- اشتر نامه، از شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری به کوشش دکتر مهدی محقّق 1339، انتشارات زوار، ص 44.
2- 2- الهی نامه، فرید الدّین عطّار نیشابوری، تصحیح و مقدّمه از هلموت ریتر، 1359، انتشارات توس تهران، صص 326- 324.

ص: 277
و در ارتباط با همین خلوص نیّت در حج حکایت دیگری در الهی نامه آورده است که:
یکی دیوانه گریان و دلسوز شبی در پیش کعبه بود تا روز
خوشی می‌گفت اگر نگشاییم در بدین در همچو حلقه می‌زنم سر
که تا آخر سرم بشکسته گردد دلم زین سوز دایم خسته گردد
یکی هاتف زبان بگشاد آنگاه که پر بت بود این خانه دو سه راه
شکسته گشت آن بتها درونش شکسته گیر یک بت از برونش
اگر می‌بشکنی سر از برون تو بتی باشی که گردی سرنگون تو
در این راه از چنین سر کم نیاید که دریا بیش یک شبنم نیاید
بزرگی چون شنید آواز هاتف بدان اسرار شد دزدیده واقف
به خاک افتاد و چشمش خون روان کرد بسی جان از چنین غم خون توان کرد
چو با او هیچ نتوانیم کوشید نمی‌باید به صد زاری خروشید
(1)
وقتی حاجی لباس احرام بر تن می‌کند بسیاری از چیزهای حلال بر او حرام می‌شود، حتّی حق ندارد به همسر خود نگاهی احساس برانگیز کند! عطّار با نقل داستانی در این باره درس مناسک می‌دهد:
یکی عورت طواف خانه می‌کرد نظر افکند بر رویش یکی مرد ...
زن او را از این کار منع کرد و گفت:
خداوند جهان پیوسته ناظر تو از وی غایب و او بر تو حاضر ...
چو حق با تو بود در هر مقامی مزن جز در حضورش هیچ گامی
اگر بی او زنی یک گام در راه بسی تشویر باید خوردت آنگاه (2)
اتّکا به اعمال و بزرگ شمردنِ آنها، در نظر عطار کاری عبث و بیهوده است؛ زیرا


1- 1- الهی نامه، ص 115
2- 2- همان، ص 232

ص: 278
همانگونه که سعدی نیز گفته:
یکی حلقه کعبه دارد به دست یکی در خراباتی افتاده است
گر آن را بخواند که نگذاردش؟ ور این را براند که باز آردش؟
نه مستظهر است آن به اعمال خویش نه این را در توبه بسته است پیش
عطار در همین زمینه داستانی نقل می‌کند که: وقتی کسی‌صادقانه چهل حجّ پیاده خود را به یک نان فروخت و آن نان را هم به سگ داد، پیری ملامتش کرد که تو کاری نکردی و برای حجّ خودت ارزش قائل شدی! تو چهل حج را به نانی فروختی، جدّت آدم بهشت رابه گندمی بفروخت!
توکّل کرده کار اوفتاده به جای آورد چل حجّ پیاده
مگر در حجّ آخر با خبر بود گذر کردش به خاطر این خطر زود
که چل حجّ پیاده کرده‌ام من به انصافی بسی خون خورده‌ام من
چو دید آن عُجب در خود مرد بر خاست منادی کرد در مکّه چپ و راست
که چل حجّ پیاده این ستمکار به نانی می‌فروشد کو خریدار
فروخت آخر به نانی و به سگ داد یکی پیر از پی‌اش در رفت چون باد
زدش محکم قفایی و بدو گفت که ای خر این زمان چون فروخفت
تو گر چل حج به نانی می‌فروشی قوی می‌آیدت چندین چه جوشی
که آدم هشت جنّت جمله پر نور به دو گندم بداد از پیش من دور
نگه کن ای ز نامردی مرایی که تا مردان کجا و تو کجایی ...
(1)
عطّار همچنین داستانی را که از درویشی شنیده، بدین مضمون نقل کرده که: اگر درخواستن را باز کنم دیگر بسته نمی‌شود و حرص و نیاز من روز به روز افزون می‌گردد:
من این نکته ز درویشی شنودم که گفت اندر طواف کعبه بودم


1- 1- اسرار نامه، شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری، با تصحیح دکتر سید صادق گوهرین، چاپ دوم 1361 کتابفروشی زوّار صص 84- 83.

ص: 279
یکی سرگشته بسرشته از نور شده تیرش کمان و مشک کافور ...
درویش مسواک خود را به آن پیر تعارف می‌کند و در ادامه داستان می‌گوید:
جوابم داد آن پیر سخن ساز که من وایست را در چون کنم باز
که گر گردد در بایست بازم نیابد تا ابد دیگر فرازم ...
(1)
مکّه و مسجد الحرام و کعبه، خانه امن الهی هستند امّا گاهی افراد شیّادی پیدا می‌شوند که حتّی در جوار کعبه به دزدی و کلاهبرداری دست می‌زنند. عطار در اسرارنامه داستانی در این زمینه آورده و از آن نتیجه‌ای عرفانی گرفته است.
بدان دیوانه گفت آن مرد مؤمن که هر کوشد به کعبه گشت ایمن
فراوان تن زد آن دیوانه در راه که تا در مکه آمد پیش درگاه
هنوز از کعبه پای او به در بود که بربودند دستارش زسر زود ...
مرد که دستارش را ربوده‌اند، با خود می‌اندیشد که وقتی در بیرون خانه دستارم را ببرند در درون خانه سرم را هم خواهند برید، او با خود در این گفتگو است که ناگاه جرقّه‌ای در خاطرش زده می‌شود و متوجّه می‌گردد که در چنان مکانی به فکر دستار و سر بودن خطا است. انسان باید در این مکان از پوست پیشین بدر آید؛ زیرا تا وقتی یک سر موی به فکر خود باشد ایمن نخواهد بود.
زفان بگشاد آن مجنون به گفتار که اینک ایمنی آمد پدیدار
چو دستارم ز سر بردند بر در میان خانه خود کی مانَدَمَ سر! ...
ولی جایی که صد سر گوی راه است چه جای امن و دستار و کلاه است
هزاران سر برین در ذرّه‌ای نیست هزاران بحر اینجا قطره‌ای نیست ...
تو تا بیرون نیایی از سر و پوست نیابی ایمنی بر درگه دوست
زتو تا هست باقی یک سر موی یقین می‌دان که نبود ایمنی روی ... (2)


1- 1- اسرار نامه، صص 165- 164
2- 2- همان، ص 128

ص: 280
و حافظ چه خوش گفته است:
یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک جرعه تر شوی
(1)
عطّار طی داستانی گفته است که کسی از مجنون پرسید: قبله کدام سوی است مجنون پاسخ داد: قبله در جان آدمی است، آنچه به صورت ظاهر کعبه و قبله می‌نامید سنگی بیش نیست:
آن یکی پرسید از مجنون مگر کز کدامین سوی قبله است ای پسر
گفت اگر هستی کلوخی بی خبر اینکت کعبه است در سنگی نگر ...
گر چه کعبه قبله خلق جهانست لیک دایم قبله جای کعبه جانست
در حرم گاهی که قرب جان بود صد هزاران کعبه سرگردان بود (2)
فریدالدّین از قول سالکی، کعبه و بخصوص حجرالأسود را مخاطب قرار داده و گفته است:
هست یک سنگ تو رحمان را یمین وان دگر سنگت سلیمان را نگین
سنگ در پاسخ می‌گوید:
گر یمین‌اللَّه در عالم مراست حصن کعبه خانه خاص خداست ...
چون میان کعبه بادی بیش نیست سنگ را از کعبه ره در پیش نیست
چون کلوخ کعبه را شد بسته راه چون برد ره سوی او سنگ سیاه
در سیاهی ساکنم زین ره مدام مانده‌ام در جامه ماتم مدام
هر زمان از من بتی دیگر کنند خویشتن را و مرا کافر کنند
و بدین ترتیب هشدار می‌دهد که کعبه حقیقی از سنگ و گِل نیست که از جان و دل


1- 1- دیوان حافظ، خطیب رهبر- چاپ اوّل 1363 انتشارات صفی علیشاه، ص 664.
2- 2- مصیبت نامه، صص 199- 198.

ص: 281
است و آنان که تنها به ظاهر کعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتی ندارند. و آنان که از سر صدق و اخلاص از خدای کعبه درخواستی داشته باشند بدون شک خواسته آنها برآورده می‌شود.
عطّار در این زمینه داستان اعجاز آمیزی را که در جوار کعبه معظّمه رخ داده بیان کرده است:
بود آن اعرابیی شوریده رنگ کرد روزی حلقه کعبه به چنگ
گفت یارب بنده تو برهنه است وی عجب برهنگیم نه یک تنه است ...
چند داری برهنه آخر مرا جامه‌ای ده این زمان فاخر مرا
مردمان چون این سخن کردند گوش بر زدندش بانگ کای جاهل خموش
از طواف آن قوم چون گشتند باز مرد اعرابی همی آمد به ناز
از قصب دستار وز خز جامه داشت گوئیا ملک جهان را نامه داشت
باز پرسیدند ازو کی بی نوا این که دادت؟ گفت: این کدهد؟ خدا
چون من آن گفتم مرا این داد او وین فروبسته درم بگشاد او
آنچه گفتم بود آن ساعت روا زانکه به دانم من او را از شما
عطّار شیوه انجام حجّ صحیح و کیفیّت عزم حج را بیان کرده و گفته است:
کاملی گفته است از پیران راه هر که عزم حج کند از جایگاه
کرد باید خان و مانش را وداع فارغش باید شد از باغ و ضیاع
خصم را باید خوشی خشنود کرد گر زیانی کرده باشی سود کرد
بعد از آن ره رفت روز و شب مدام تا شوی تو مُحرم بیت الحرام
چون رسیدی کعبه دیدی چیست کار آنکه نه روزت بود نه شب قرار
جز طوافت کار نبود بر دوام کار سرگردانیت باشد مدام
تا بدانی تو که در پایان کار نیست کس الّا که سرگردان کار
عاقبت چون غرق خون افتادنست همچو گردون سرنگون افتادنست
ص: 282
آن چه می‌جویی نمی آید به دست وز طلب یک لحظه می‌نتوان نشست
(1)
عطّار نکات آموزنده عرفانی را در ارتباط با حج و سفر کعبه در قالب داستانهای شیرین و پر جاذبه بیان کرده است؛ از جمله داستان برخورد ذوالنون با گبری که برفها را می‌روبید و بر روی زمین برای پرندگان گرسنه ارزن می‌پاشید و ...
رفت ذوالّنون سوی حج سالی دگر بر رخ آن گبر افتادش نظر
دید او را عاشق آسا در طواف گفت ای ذوالنّون چرا گفتی گزاف
گفتی آن نپذیرد و بیند ولیک دید و بپسندید و بپذیرفت نیک
هم مرا در آشنایی راه داد هم مرا جان و دلی آگاه داد
هم مرا در خانه خود پیش خواند هم مرا حیران راه خویش خواند
هست در بیت اللّهم همخانگی باز رستم زان همه بیگانگی
ذوالنّون در این داستانِ عطّار، به خدا می‌نالد که خانه را ارزان می‌فروشی و از گبری چهل ساله او به یک مشت ارزن صرف نظر می‌کنی، از غیب ندایی می‌شنود که: کار خداوند علّت نمی‌خواهد. (2)
حاجیان چون به مکّه می‌رسند و چشم به جمال کعبه می‌گشایند، خواهشهای قلبی خود را در نظر می‌آورند و بر آوردن آن را از خداوند می‌خواهند. عطّار داستانی نقل کرده که پدر مجنون مجنون را به مکّه می‌برد و در جوار کعبه به او می‌گوید: از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان کند ... مجنون به درگاه خداوند می‌نالد که: خدایا! عشق من را به لیلی دو صد چندان کن که هست.
برد مجنون را سوی کعبه پدر تا دعا گوید شفایابد مگر ...
دست برداشت آن زمان مجنون مست گفت یارب عشق لیلی زآنچه هست


1- 1- مصیبت نامه، ص 151
2- 2- همان، صص 119- 118

ص: 283
می‌توانی گرد و صد چندان کنی هر زمانم بیش سرگردان کنی ...
(1)
یکی از اعمال حج «حلق» است. عطّار ضمن بیان حکایتی جذّاب فلسفه حلق را اینگونه باز نموده است. از کسی که مشغول تراشیدن موی سر است می‌پرسند: چرا موی می‌تراشی، در پاسخ می‌گوید سنّت است، عطّار از قول سؤال کننده می‌گوید:
حلق سر گر سنّتی آمد نه خرد پس فریضه ریش می‌باید سترد
زآنکه اندر ریش چندان باد هست کان بلای صد دل آزاد هست (2)
حج از عبادات ارزشمند اسلامی است که نمی‌توان قیمتی برای آن تعیین کرد امّا گاهی آهی از سر سوز و درد، ارزش چندین حجّ مقبول می‌یابد. عطّار در این زمینه داستان شورانگیزی دارد. او در مصیبت نامه می‌گوید:
شد جوانی را حج اسلام فوت از دلش آهی برون آمد به صوت
بود سفیان حاضر آنجا غمزده آن جوان را گفت ای ماتمزده
چهار حج دارم برین درگاه من می‌فروشم آن بدین یک آه من
آن جوان گفتا خریدم و او فروخت آن نکو بخرید و این نیکو فروخت
دید آن شب ای عجب سفیان به خواب کامدی از حق تعالی‌ش این خطاب
کز تجارت سود بسیار آمدت گر به کاری آمد این بار آمدت
شد همه حجها قبول از سود تو تو زحق خشنود و حق خشنود تو
کعبه اکنون خاک جان پاک تواست گر حجست امروز بر فتراک تو است (3)
به گفته خاقانی که «... در پس آینه رومی زن رعنا بینند» هر چند استاد سجّادی به گونه دیگری معنی کرده و گفته است: «حاجیان آگاه در ورای کعبه خدای کعبه را می‌بینند و هدف اصلی خدای کعبه است نه کعبه»، عطّار این سخن را در داستانی که برای حج


1- 1 مصیبت نامه، ص 131
2- 2 همان، ص 142
3- 3 همان، ص 308

ص: 284
هندو نقل کرده بیان کرده است.
هندویی بوده است چون شوریده‌ای در مقام عشق صاحب دیده‌ای
چون به راه حج برون شد قافله دید قومی در میان مشغله
گفت ای آشفتگان دلربای در چه کارید و کجا دارید رای
آن یکی گفتش که این مردان راه عزم حج دارند هم زین جایگاه ...
شورشی در جان هندوی اوفتاد زارزوی کعبه در روی اوفتاد
گفت ننشینم به روز و شب به پای تا نیارم عاشق آسا حج به جای
همچنان می‌رفت مست و بی قرار تا رسید آنجا که آنجا بود کار
چون بدید او خانه گفتا کو خدای؟ زانکه او را می‌نبینم هیچ جای؟!
حاجیان گفتندش ای آشفته کار او کجا در خانه باشد شرم دار!
مرد هندو گفت:
من چه خواهم کرد بی او خانه را خانه گور آمد کنون دیوانه را
(1)
عارف که از صدای بال مگس به طرب و وجد می‌آید، بعید نیست که وقتی چشمش به کعبه بیفتد و حرکت پوشش آن را مشاهده کند، به وجد آید و تغییر حالتی در او پدید شود؛ چنانکه به گفته عطّار، شیخ نصر آباد چنین شد:
در حرم بادی مگر می‌جسته بود شیخ نصر آباد خوش بنشسته بود
جمله استار کعبه در هوا خوش همی جنبید از باد صبا
شیخ را خوش آمد آن، از جای جست درگرفت آن دامن پرده به دست
گفت ای رعنا عروس سرفراز در میان مکّه بنشستی به ناز
جلوه داده چون عروسی خویش را کرده بی جان عالمی درویش را ...
گر تو را یک بار بیتی گفته یار گفت یا عبدی مرا هفتاد بار ... (2)


1- 1 مصیبت نامه، ص 198
2- 2 همان، ص 199

ص: 285
درگاه خداوندی جای راز و نیاز است عاشقان الهی که به دستور خداوند لبّیک گفته و حج می‌گزارند، اینگونه با خدای خود راز و نیاز می‌کنند که عطّار گفته:
آن یکی اعرابیی از عشق مست حلقه کعبه در آورده به دست
زار می‌گفت ای خدای ذوالعلُو کردم آنِ خویش من آنِ تو کو؟
گر به حج فرمودی ام حج کرده شد آنچه فرمودی به جای آورده شد
ور مرا در عرفه باید ایستاد ایستادم دادم از احرام داد
سعی آوردم به قربان آمدم رمی را حالی به فرمان آمدم
ور طواف و عمره گویی شد تمام خود دگر از من چه آید والسّلام ...
ره نمایم باش و دیوانم بشوی وز دو عالم تخته جانم بشوی ...
مانده‌ام از دست خود در صد زحیر دست من ای دستگیر من تو گیر
(1)
عطّار به امدادهای غیبی که برای حجاج می‌رسیده، اشاراتی کرده؛ از جمله در اشتر نامه داستان مرد کری را نقل کرده که از قافله عقب مانده و مورد حمله اعراب قرار گرفته و توسّط چند سوار سبز پوش نجات یافته است. (2)
با نقل داستان بس آموزنده عطّار در مورد اینکه چگونه باید حج کرد، بررسی شعر او را در ارتباط با حج به پایان می‌بریم، در این داستان عطّار گفته است زائر بیت‌اللَّه برای رسیدن به خدا، باید همه تعیّنات را کنار بگذارد و دل را از قید و بند مادّیات رها سازد:
از اکابر بود شیخی نامدار دید در خواب آن بزرگ کامکار
کو به راهی می‌شدی روشن چو ماه یک فرشته آمدی پیشش به راه
پس بدو گفتی که عزمت تا کجاست گفت عزم من به درگاه خداست
آن فرشته گفتش آخر شرم دار تو شده مشغول چندین کار و بار ...
فرشته به آن بزرگ می‌گوید: تو خود را به چندین گرفتاری و دلبستگی مشغول


1- 1- مصیبت‌نامه، ص 214
2- 2- نک: اشترنامه، صص 50- 48

ص: 286
کرده‌ای. اسباب و املاک فراوان داری. این همه دلبستگی به دنیا با قرب حق سازگار نیست. شب دیگر در حالی که نمدی پوشیده بود باز همان فرشته را درخواب دید، فرشته:
گفت: هان قصد کجا داری چنین گفت قصد قرب ربّ العالمین
گفت آخر بی خرد آنجا روی با چنین ژنده نمد آنجا روی ...
شب دیگر باز همان فرشته را در خواب دید:
روز دیگر مرد آتش برفروخت وان نمد پاره بیاورد و بسوخت
دید القصّه شب دیگر به خواب کان فرشته کرد سوی او شتاب
گفت عزم تو کجاست ای نامدار گفت نزدیک خدای کامکار
آن فرشته گفت ای بس پاکباز چون تو کردی هر چه بود از خویش باز
تو کنون بنشین مرو زین جایگاه چون تو بنشینی بیاید پادشاه
چون همه سوی حق آمد پوی تو حق خود آید بی شک اکنون سوی تو
پاک شو از هر چه داری و بباز تا حقت در پاکی آید پیش باز ...
فقر همچون کعبه چار ارکان نمود پنجمش جز ذات حق نتوان نمود ...
گر بود یک ذره در فقرت منی نبودت جاوید روی ایمنی
(1)

22- مولانا جلال الدّین محمّد بلخی‌

(متوفای 672 ه. ق.) عارف بزرگ که متأثّر از عطّار است و او را روح عرفان می‌داند، از دید عرفانی، خود به حج چنین می‌نگرد و می‌گوید:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوقه همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید


1- 1- مصیبت نامه، صص 314- 312.

ص: 287
گر صورت بی صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار ازین خانه برین بام برآیید
آن خانه لطیف است نشانهاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو؟ اگر آن باغ بدیدید یک گوهر جان کو؟ اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
(1)
حج برای خداست و در طواف باید خدا را مدّ نظر داشت و خلوص نیّت همیشه و همه جا لازمه حج واقعی است:
لِخَلیلی دَوَرانی لِحَبیبی سَیَرانی چو جهت نیست خدا را چه روم سوی به وادی؟
نه که بر کعبه اعظم دورانست و طوافی دورانیّ و طوافی لَکَ یا اهْلَ وِدادی (2)
در همین زمینه گفته است:
بهر بردن بدو، از هیبت مردن بمدو بهر کعبه بدو ای جان نه زخوف بدوی
***
دهان بربند و محرم شوبه کعبه خامشان می‌رو پیاپی اندر این مستی نه اشتر جوی ونه جُمجم (3)
عشق در نزد عرفا از اهمّیت ویژه‌ای برخوردار است و چنانچه عشق، امیر الحاج باشد، حاجی را از تمام خطرات محفوظ نگاه می‌دارد و سختیهای راه را بر او آسان می‌کند:


1- 1- کلّیّات شمس یا دیوان کبیر مولانا جلال الدین محمّد مشهور به مولوی، با تصحیح و حواشی بدیع الزّمان فروزانفر چاپ سوم 1363 انتشارات امیر کبیر، ج 2، ص 65.
2- 2- همان ج 7/ 61.
3- 3- همان ج 3/ 208.

ص: 288
رهست از عقرب اعشی به سوی عقرب گردون ولی مکّه کسی بیند که نبود بسته حیره
امیر حاج عشق آمد، رسول کعبه دولت رهاند مرتو را در ره زهر شریّر و شرّیره
(1)
مولانا در حالت وَجْد است که می‌گوید:
من قبله جانها ام من کعبه دلهاام من مسجد آن عرشم نی مسجد آدینه
***
متّقیان به بادیه رفته عشا و غادیه کعبه روان شده به تو تا کندت زیارتی ...
جمله به جستجوی تو معتکفان کوی تو روی به کعبه کرم مشتغل عبادتی (2)
از آن زمان که شمس تبریزی مراد مولانا شد، زندگی مولانا را دگرگون کرد و باعث آن گشت که مولانا دست از درس و بحث و وعظ بکشد و شیفته وار در خدمت شمس قرار گیرد و غزلیّات پرشور خود را بسراید و در اغلب ابیات خود شمس را مدّ نظر داشته باشد و او را کعبه خود بداند.
تو استظهار آن داری که روی از ما بگردانی ولی چون کعبه بر پرّد کجاماند مسلمانی
***
تو کعبه عشّاقی شمس‌الحق تبریزی زمزم شکر آمیزد از زمزم تو جانا
***
مرا در سایه‌ات ای کعبه جان به هر مسجد ز خورشید است محراب
***
اگر چه کعبه اقبال جان من باشد هزار کعبه جان را به گرد تو است طواف
***


1- 1- کلیات شمس، ج 7، ص 111
2- 2- همان، ج 5، ص 216

ص: 289
ای که تو شاه چمنی سیر کنی صد چو منی چشم ودلم سیر کنی سخره این خوان نشوم
کعبه چو آمد سوی من جانب کعبه نروم ماه من آمد به زمین قاصد کیوان نشوم
(1)
***
به پیش کعبه رویش بمیرم بدان چاه و بدان زمزم بسازیم
***
رخ چو کعبه نماشاه شمس تبریزی که با شدت عوض حج‌های پذرفته
مولانا برای زائران بیت‌اللَّه استمداد می‌کند و می‌خواهد که حاجیان در راه مانده را به کعبه وصال برساند و بتها را از کعبه بیرون راند.
حاجیان مانده‌اند در ره حج داروی اشتران گرگین کن
تا به کعبه وصال تو برسند چاره آب و زاد و خورجین کن (2)
مولانا ارادت و توجّه خاصّی به حسام الدین چلپی دارد، او مشوّق مولانا در سرودن مثنوی بوده، مولانا خطاب به حسام الدین گفته است:
ای با من و پنهان چو دل، از دل سلامت می‌کنم تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می‌کنم
مولانا همچون دیگر عرفا دل را کعبه حقیقی می‌داند و می‌گوید زیارت کعبه دل کن؛ زیرا کعبه گِل، ظاهری است از کعبه دل.
دوش خوابی دیده‌ام خود عاشقان را خواب کو؟ کاندرون کعبه می‌جستم که آن محراب کو؟


1- 1- کلیات شمس، ج 3 ص 185
2- 2- غزلیات شمس، ج 4 ص 289

ص: 290
کعبه جانها نه آن کعبه که چون آنجا رسی در شب تاریک گویی شمع یا مهتاب کو؟
***
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری دلست کعبه معنی توگل چه پنداری
طواف کعبه صورت حقت از آن فرمود که تا به واسطه آن دلی به دست آری
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری
عمارت دل بیچاره دو صد پاره زحجّ و عمره به آید به حضرت باری
(1)
و باز در همین زمینه طواف کعبه حقیقی دل می‌گوید: تمام افلاک برگرد کعبه در طواف‌اند.
چرخ فلک با همه کار و کیا گرد خدا گردد چون آسیا
گرد چنین کعبه کن ای جان طواف گرد چنین مائده گردای گدا
بر مثل گوی به میدانش گرد چون که شدی سر خوش بی دست و پا ...
هر که به گرد دل آرد طواف جان جهانی شود و دلربا(2)
قبله و کعبه حقیقی همانگونه که گفتیم در نزد عرفا دل است و این کعبه ظاهر سنگی بیش نیست.
کعبه چو از سنگ پرستان پر است روی به ما آر که قبله خداست
آن که از این قبله گدایی کند در نظرش سنجر و سلطان گداست (3)
مولوی نیز همانند خاقانی آسمان را به طواف کعبه واداشته و آن را به همین جهت از آفات درامان شمرده است:


1- 1 غزلیات شمس، ج 6، ص 298
2- 2 غزلیات شمس، ج 1، ص 163
3- 3 غزلیات شمس، ج 1، ص 292

ص: 291
پوشیده‌ای چو حاج تو احرام نیلگون چون حاج گرد کعبه طوافی همی کنی
حق گفت: ایمن است هر آنکو به حج رسید ای چرخ حق گزار ز آفات ایمنی
جمله بهانه هاست که عشق‌است هرچه هست خانه خداست عشق وتودرخانه ساکنی
(1)
از شورانگیزترین و پر معنی‌ترین اعمال و مناسک حجّ قربانی است که به قربانگاه بردن اسماعیل را به یاد می‌آورد و رسیدن ندا از جانب پروردگار و اثبات عبودیّت محض پدر و فرزند در مقابل فرمان الهی است. مولوی از قربانی چنین برداشتی دارد:
چون که با تکبیرها مقرون شدند همچو قربان از جهان بیرون شدند
معنی تکبیر این است ای امام کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
وقت ذبح‌اللَّه و اکبر می‌کنی همچنین در ذبح نفس کشتنی
تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل کرد جان تکبیر بر جسم نبیل (2)
مولانا فلسفه حج را ضمن نقل داستانهای شیرین و شیوا نشان داده است؛ از جمله داستان حجّ بایزید بسطامی را در دفتر دوم مثنوی آورده است که وقتی بایزید عزم حج داشت، شیخی به او گفت من کعبه‌ام بر گرد من طواف کن!
با در راه پیری را دید:
پیش او بنشست و می‌پرسید حال یافتش درویش و هم صاحب عیال
گفت عزم تو کجاس ای بایزید؟ رخت غربت را کجا خواهی کشید؟
گفت قصد کعبه دارم از پگه گفت هین با خود چه داری زاد ره؟


1- 1 غزلیات شمس، ج 6، ص 230.
2- 2 مثنوی جلال الدّین محمّد بلخی، به اهتمام دکتر محمّد استعلامی، دفتر سوم، چاپ اوّل 1363 کتابفروشی زوّار، ص 103.

ص: 292
گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت بر گوشه ردیست
گفت طوفی کن به گردم هفت بار وین نکوتر از طوافِ حج شمار
وان درمها پیش من نه ای جواد دان که حج کردی و حاصل شد مراد
عمره کردی عمر باقی یافتی صاف گشتی پر صفا بشتافتی ...
کعبه هر چندی که خانه برّ اوست خلقت من نیز خانه سرّ اوست ...
بایزید آن نکته‌ها را هوش داشت همچو زرّین حلقه‌ای در گوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید منتهی در منتها آخر رسید
(1)
مولوی از حوادث جالب توجّه در ارتباط با کرامات زاهدان و عابدان در راه حج یاد کرده؛ از جمله داستان عابدی است که در بادیه غرق عبادت بود و آب برای وضوی او از آسمان می‌رسید و قافله حاج به چشم خود شاهد کرامت او بودند.
زاهدی بد در میان بادیه در عبادت غرق چون عبّادیه ...
زائران وقتی او را در وسط بیابان به آن حالت دیدند متحیر شدند؛ زیرا او را بسیار شادمان و راضی دیدند. وقتی زاهد از نماز فارغ شد، زائران دیدند که در آن بیابان خشک، آب از دست و سر و روی او می‌چکد و جامه‌اش خیس است. پرسیدند که در این بیابان خشک آب از کجا است که دست و لباس تو خیس است.
پس بپرسیدش که آبت از کجااست دست را برداشت کز سوی سمااست
گفت هر گاهی که خواهی می‌رسد بی زچاه و بی زحمل مِنْ مَسَدْ
زائران از آن زاهد می‌خواهند که برای آنها هم آب فراهم کند. زاهد:
چشم را بگشود سوی آسمان که «اجابت کن دعای حاجیان» ...
در میان این مناجات ابرخوش زود پیدا شد چو پیل آبکش
همچو آب از مشک باریدن گرفت درگو و درغارها مسکن گرفت


1- 1- مثنوی بلخی، دفتر دوم، ص 103- 102.

ص: 293
ابر می‌بارید چون مشک اشکها حاجیان جمله گشاده مشکها ...
(1)
حج در آینه شعر فارسی
مولانا در دفتر چهارم مثنوی خطاب به حسام الدین چلپی می‌گوید:
با تو ما چون رز به تابستان خوشیم حکم داری هین بکش تا می‌کشیم
خوش بکش این کاروان را تا به حج ای امیر صبر مفتاح الفرج
سپس ادامه می‌دهد که حجّ خانه کار مهمّی نیست انسان مصمّم به خانه‌ای معلوم در مکانی مشخّص می‌رود خانه را می‌بیند و زیارت می‌کند امّا مهم آن است که صاحب خانه را بتوان دید و بر گرد او طواف کرد:
حج زیارت کردن خانه بود حجّ ربّ البیت مردانه بود
مولوی می‌گوید آنان که به دل حج می‌کنند مشکلی برای آنها نیست، مشکل برای کسانی است که از راه‌های دور و دراز و بیابانهای خشک و صحاری سوزان باید سفر کنند. آنان که به دل سفر کنند مشکلات سفر جسم را ندارند و این مشکلات برای آنها حل شده است؛ زیرا:
نیست بر این کاروان این ره دراز کی مفازه زفت اید با مفاز؟
دل به کعبه می‌رود در هر زمان جسم طبع دل بگیرد زامتنان
این دراز و کوتهی مرجسم راست چه دراز و کوته آنها خداست
چون خدا مر جسم را تبدیل کرد رفتنش بی فرسخ و بی میل کرد
صد امید است این زمان بردار گام عاشقانه ای فتی خَلّ الکلام
گر چه پیله چشم بر هم می‌زنی در سفینه خفته‌ای ره می‌کنی (2)
***
مولانا پس از ملاقات با شمس شیفته او شد و پیوسته شمس در روح و جان مولانا


1- 1- مثنوی بلخی، دفتر دوم، ص 171
2- 2- همان، دفتر چهارم، ص 33- 8

ص: 294
حضور داشت. مولانا در چندین غزل شورانگیز شمس را کعبه جان خود دانسته است. با نقل بعضی از ابیات آن غزلها، به بررسی شعر مولانا در ارتباط با حج و کعبه پایان می‌دهیم، مولوی در غزلی با ردیف «طواف» گفته است:
کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف
پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این چون فلکم روز و شب پیشه وکارم طواف ...
چون که برآرم سجود باز دهم از وجود کعبه شفیعم شود چون که گزارم طواف
حاجی عاقل طواف چند کند؟ هفت هفت حاجی دیوانه‌ام، من نشمارم طواف ...
همچو فلک می‌کند بر سر خاکم سجود همچو قدح می‌کند گرد خمارم طواف
خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید طرفه که برگرد من کرد شکارم طواف
(1)
مولانا در غزل دیگری خانه کعبه را توصیف کرده و از جمله گفته است:
این خانه که پیوسته در او بانگ چغانه است از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است
این صورت بت چیست؟ اگر خانه کعبه است وین نور خدا چیست؟ اگر دیر و مغانه است
مولانا می‌گوید در این خانه گنجی عظیم نهفته است، خاک و خاشاک این خانه همه مشک و عنبر است و هر کس که وارد این خانه شود به مقام والایی دست می‌یابد و


1- 1- غزلیات شمس، ج 3، ص 129.

ص: 295
همگان را تشویق و ترغیب به انجام حج و زیارت بیت اللَّه می‌کند.
این خواجه چرخ است که چون زهره وماه است وین خانه عشق است که بی حدّ و کرانه است
در غزلی ضمن خوش آمد گویی به زائران بیت اللَّه انجام بعضی اعمال را به آنها یادآوری کرده:
ای خان و مان بمانده و از شهر خود جدا شاد آمدیت از سفر خانه خدا
روز از سفر به فاقه و شبها قرار نی در عشق حجّ و کعبه و دیدار مصطفی
مالیده رو و سینه در آن قبله گاه حق در خانه خدا شده «قَدْ کانَ آمِنا» ...
در آسمان زغلغل لبّیک حاجیان تا عرش نعره‌ها و غریو است از صدا
جان چشم تو ببوسد و برپات سر نهد ای مروه را بدیده و بررفته بر صفا
مهمان حق شدیت و خدا وعده کرده است مهمان عزیز باشد خاصه به پیش ما
مولوی حجّاج را مهمان خدا دانسته که هر چند تن آنها بازگشته ولی دل و جان آنها هنوز به حلقه کعبه چنگ زنده است.
باز آمده زحجّ و دل آنجا شده مقیم جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا
او مراسم حج را نیز تعلیم داده و گفته است: آن که از شام می‌آید در ذات جحفه احرام می‌بندد و آن که از بصره در ذات عرق، سعی صفا و مروه می‌کند و هفت بار طواف کعبه و در مقام ابراهیم دو رکعت نماز می‌خواند. به عرفات می‌رود و از آنجا به موقف و سپس به منا می‌رود و رمی جمره می‌کند.
شاعر عزّت کعبه را به خاطر عمل خالصانه حضرت ابراهیم دانسته و گفته است:
کعبه را که هر دمی عزّی فزود آن ز اخلاصات ابراهیم بود
(1)


1- 1- مثنوی، دفتر چهارم، ص 61.

ص: 296
چنین به نظر می‌رسد که بعضی از رفتن به حج ابا می‌کرده و به بهانه‌های واهی از این عمل واجب سرباز می‌زده‌اند. مولانا آنان را مخاطب قرار داده و گفته است:
تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل زخری به حج نرفتی نه از آن که خر نداری
تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت مگریز ای فضولی که زحق عبر نداری
و در جای دیگر وجود کعبه و در نتیجه عمل حج را مایه بقای اسلام دانسته است و ضمن تشبیه ممدوح خود به کعبه گفته است:
تو استظهار آن داری که روی از مابگردانی ولی چون کعبه بر پرّد کجا ماند مسلمانی
و همو در عظمت و ارزش کعبه گفته است:
آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید گوید بر ما آی اگر حاجی مایی
این کعبه نه جا دارد نی گنجد در جا می‌گوید «العّزةُ والحسن ردایی»
(1)
مولانا با دید انتقادی به متولّیان کعبه نگریسته و از آنها نالیده است، گویی او پیش‌بینی وضع موجود را نیز می‌کرده که قدرتهای شیطانی بر مکّه و کعبه و ... تسلّط یافته‌اند از این رو گفته است:
ای ابابیل، هین که بر کعبه لشکر و پیل بی‌کران آمد ...
و یا:
پیل به خرطوم جفا قاصد کعبه شده است من چو ابابیل حقم یاور هر کرگدنم ...


1- 1- غزلیات، ج 6، ص 8.

ص: 297
کعبه، شب هنگام در نظر مولوی از ارزش معنوی خاصّی برخوردار است؛ زیرا دیگر از غوغای روز خبری نیست، فراغتی دست می‌دهد تا انسان بیشتر به صاحب خانه بیندیشد و خالق جهان را بیشتر و بهتر بشناسد، از این رو است که گفته:
مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد که شب ببخشد آن بدر، بدره بی حد ...
به دیبه سیه این کعبه را لباسی ساخت که اوست پشت مطیعان و اوستشان مسند
درون کعبه شب یک نماز صد باشد زبهر خواب ندارد کسی چنین معبد
(1)

23- فخر الدین ابراهیم همدانی؛

متخلّص به عراقی (متوفای 680 ه. ق.) از عارفان و غزلسرایان قرن هفتم هجری است. او به عللی ناچار به ترک هند شد و به عزم مکه و زیارت کعبه و انجام عمل حج حرکت کرد، هر جا که وارد می‌شد مورد اعزاز و اکرام قرار می‌گرفت و در همان سفر قصاید زیبا و مفصّل در نعت پروردگار و وصف کعبه و ستایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سروده است؛ از جمله قصیده‌ای به مطلع:
ای جلالت فرش عزّت جاودان انداخته گوی در میدان وحدت کامران انداخته ...
در بیست و نه بیت و قصیده دیگری با مطلع مشابه و همان ردیف در بیست هشت بیت:
ای جلالت فرش عزّت جاودان انداخته عکس رویت تابشی در کن فکان انداخته
عراقی زیارت کعبه را به زیارت بهشت برین مانند کرده، وقتی چشم او به جمال کعبه روشن شده، این قصیده را در توصیف کعبه سروده است:
حبّذا صفّه بهشت مثال برترین آسمانش صفّ نعال
مجلس نور و جلوه گاه سرور روضه انس و بارگاه وصال
بیت معمور او مقرّ شرف سقف مرفوع او سپهر جلال


1- 1 غزلیات، ج 2، ص 231.

ص: 298
غرفش خوشتر از ریاض بهشت شرفش خوشتر از شکوه کمال ...
نفحات ریاض جان بخشش مرده را زنده کرده اندر حال ...
نام آن خانه می‌نیارم گفت از پی عقل والعقول عقال
خود تو از پیش چشم خود بر خیز تا ببینی عیان به دیده حال
خویشتن را درون آن خانه بر سریر سعادت و اقبال ...
(1)
در قصیده دیگری به وصف و ستایش کعبه معظّمه پرداخته و ضمن ستایش کعبه متذکّر شده است که هیچ تر دامن و آلوده‌ای حقّ ورود به کعبه را ندارد.
حبّذا صفّه سرای کمال خوشتر از روی دلبران به جمال ...
در درون ریاض اونرود هیچ تر دامنی جز آب زلال ...
تا سریر درش شنود فلک بر درش چرخ می‌زند همه سال ... (2)
عراقی در لمعات، لمعه دهم می‌گوید: وقتی از خود بیخود و شیفته باری تعالی شدی کعبه و کنشت برای تو یکسان است.
نیست را کعبه و کنشت یکی است سایه را دوزخ و بهشت یکی است (3)
او در غزلیّات خود نیز به کعبه و حج و مناسک آن نظر دارد؛ از جمله در غزلی گفته است: مقدّم بر زیارت کعبه اعمال خیر دیگری است که زائر باید انجام دهد و آنان که از این اعمال مفید به حال جامعه سرباز زنند و انجام ندهند، در کعبه پذیرفته نمی‌شوند:
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی که درون کعبه آیی
به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم چه به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی (4)


1- 1 دیوان عراقی- با تصحیح و مقدمه، سعید نفیسی، چاپ هفتم 1372 انتشارات کتابخانه سنایی، صص 85- 84.
2- 2 همان، ص 84- 83.
3- 3 همان، ص 334.
4- 4 همان، ص 161.

ص: 299
همین مضمون را در غزل دیگری در صفحه 296 دیوان خود تکرار کرده و گفته است:
چو زباده مست گشتم چه کلیسیا چه کعبه چو به ترک خود بگفتم چه وصال و چه جدایی
به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی که درون خانه آیی
عراقی نه در مدرسه جای دارد، نه در مصطبه سازگار است و نه در صومعه و نه در میکده و نه در کعبه جای دارد، از این روست که در درِخمّار مانده و از ساقی کمک می‌طلبد که او را از غم برهاند؛ یعنی از خدای کعبه استمداد می‌طلبد.
این دم منم که بی‌دل و بی یار مانده‌ام در محنت و بلا چه گرفتار مانده‌ام؟
با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم با اهل مصطبه چه به انکار مانده‌ام؟
در صومعه چو مرد مناجات نیستم در میکده زبهر چه هشیار مانده‌ام؟
در کعبه چونکه نیست مرا جای لاجرم قلّاش وار بردر خمّار مانده‌ام
ساقی بیار درد و ز درد تو یک زمان بازم رهان، که با غم و تیمار مانده‌ام
در کار شو کنون غم کارم بخور که من از کار هر دو عالم بیکار مانده‌ام ...
(1)
عراقی معتقد است که اصل، دیدارِ صاحب خانه است نه خانه:
ای دل چو درِ خانه خمّار گشادند می‌نوش، که از می گره کار گشادند
در خود منگر، نرگس مخمور بتان بین در کعبه مرو چون دَر خمّار گشادند ...
در گوش دلم گفت صبادوش عراقی در بند در خود که دریار گشادند (2)


1- 1- دیوان عراقی، ص 94.
2- 2- همان، ص 66.

ص: 300
و در جای دیگر رفتن به کعبه دل را بر کعبه گل مرجّح می‌داند.
در کوی خرابات کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است
آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است ...
خواهی که درون حرم عشق خرامی در میکده بنشین که ره کعبه دراز است
(1)
عراقی در غزلیات زیبای عرفانی خود از عشق به خدای کعبه سخن گفته و پیوسته مست عشق الهی است. او می‌گوید: زیارت کعبه اگر توأم با خلوص نیّت کامل نباشد فایده‌ای ندارد.
درون کعبه عبادت چه سود چون دل من میان میکده مولای عزّی ولات است ... (2)
از مجموع گفته‌های عراقی در ارتباط با حج و کعبه و ... می‌توان نتیجه گرفت که عراقی بیشتر توجّه به کعبه درون و عشق به خدای کعبه دارد تا کعبه ظاهر، او خدمت به خلق و انجام اعمال خیر را مقدّم بر زیارت خانه کعبه ظاهر می‌داند و کسانی را مجاز رفتن به کعبه می‌داند که در بیرون کعبه عمل صالح داشته باشند.

24- افصح المتکلّمین سعدی شیرازی؛

(متوفای 691 یا 694 ه. ق.) از بزرگان و نوابغ شعر و ادب ایران، معلّم اخلاق و جامعه شناس است که عمر خود را سالها در سفرگذرانده و سیر آفاق و انفس کرده و تجربه‌ها آموخته است.
سعدی در آثار خود به مناسبتهای تربیتی به حج توجّه کرده و در قالب داستانهای جالب توجّه نظریات خود را در ارتباط با حج و زیارت کعبه بیان کرده است. در بعضی از این اظهارات تا حدودی دید عرفانی سعدی نمایان است.
سعدی ضمن مجلسی از ابراهیم خواص سخن می‌گوید و داستانی از او نقل می‌کند که پیوسته می‌گفته است: «کاش من خاک قدم آن سرپوشیده بودمی» از او می‌پرسند کدام


1- 1- دیوان عراقی، ص 33
2- 2- همان، ص 31

ص: 301
سرپوشیده؟ داستان را شرح می‌دهد: که روزی قصری را دیدم ... وارد آن شدم، دختری را که تا آن لحظه هرگز ندیده بودم دیدم. به او سلام کردم، پاسخ سلام مرا به نام داد و گفت: «علیک السّلام ای پسر خواص». پس از مذاکراتی آهی کشید و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد گفتم: برخیز تا تو را به دیار اسلام برم. گفت: یا شیخ در دیار اسلام چیست که اینجا نیست؟ گفتم کعبه‌ای است معظم. گفت: ای ساده دل، اگر کعبه را بینی بشناسی؟
گفتم: آری. گفت: بر بالای سر من نگاه کن. «چون نگریستم کعبه را دیدم که گرد سر دختر طواف می‌کرد.
مرا گفت: یا سلیم القلب، اینقدر ندانی که هر کس به پای به کعبه رود، او کعبه را طواف کند و هر کس به دل به کعبه رود کعبه او را طواف کند؛ فَاْینَما تُوَلُّو فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه
(1)
خواجه شمس الدّین صاحب دیوان، از سعدی می‌پرسد: حاجی بهتر است یا غیر حاجی؟ می‌گوید ... یا للعجب پیاده عاج چون عرصه شطرنج بسر برد فرزین می‌شود؛ یعنی به از آن می‌شود که بود. و پیاده حاج، بادیه می‌پیماید و بدتر از آن می‌شود که بود.
از من بگوی حاجی مردم گزای را کو پوسین خلق به آزار می‌درد
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد (2)
اگر از دید جامعه شناسی ادبی، به سخن سعدی بنگریم و سخنان او را در ارتباط با حج از این بعد بررسی کنیم، فاجعه بزرگی را لمس می‌کنیم که متأسّفانه در همیشه تاریخ وجود داشته و دارد. فلسفه عمیق حج از میان رفته و تنها تغییر نام به «حاجی» و دیگر مزایای مادی و سیاحتی مدّ نظر است.
سعدی گاهی در مدح پادشاهان، دربار و سرای آنها را در عظمت و منفعت دهی، به کعبه تشبیه کرده است. در باب اوّل گلستان ضمن نقل حکایتی می‌گوید:
چو کعبه قبله حاجت شد از دیار بعید روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ


1- 1- کلیّات سعدی، تصحیح محمّد علی فروغی، انتشارات جاویدان، ص 31.
2- 2- گلستان سعدی، به تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، چاپ اوّل 1368، انتشارات خوارزمی، ص 159.

ص: 302
تو را تحمّل امثال ما بباید کرد که هیچ کس‌نزند بَر درخت بی بَر سنگ
(1)
بسیاری به دروغ خود را حاجی معرّفی می‌کنند و می‌خواهند از این راه مورد توجّه و احترام قرار گیرند و حج و زیارت خانه خدا را دامی برای فریب مردم و سودجویی خود قرار دهند. سعدی در این زمینه حکایتی نقل کرده که: «شیّادی گیسوان بافت که من علویم و با قافله حجاز به شهر درآمد که از حج همی آییم ... یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت من‌او را عید اضحی دربصره دیدم حاجی چگونه‌باشد ... (2)
با وجود این، حجّ درویشان در نظر سعدی حال و هوای دیگری دارد. او درویشی را می‌بیند که سر بر آستان کعبه می‌مالد و پیوسته می‌گوید: یا غفور و یا رحیم. تو دانی که از ظلوم جهول چه آید. ما وقع را در این دو بیت بیان کرده است:
بر در کعبه سائلی دیدم که همی گفت و می‌گرستی خوش
می نگویم که طاعتم بپذیر قلم عفو بر گناهم کش (3)
سعدی خود به بیان ماجرای سفر حج خویش می‌پردازد و از نا امنی راهها سخن می‌گوید که: «شبی در بیابان مکّه از بی خوابی پای رفتنم نماند، سربنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار! ... گفت: ای برادر، حرم در پیش است و حرامی در پس، اگر رفتی بردی و اگر خفتی مردی. (4)
او وقتی می‌خواهد در باب تربیت، اثر همنشینی را بیان کند، چه زیبا عظمت کعبه را در این دو بیت بیان می‌کند:
جامه کعبه را که می‌بوسند او نه از کرم پیله نامی شد


1- 1- گلستان سعدی، ص 73
2- 2- همان، ص 81
3- 3- همان، ص 87
4- 4- همان، ص 91

ص: 303
با عزیزی نشست روزی چند لاجرم همچنو گرامی شد
(1)
احسان به همنوع یکی از صفات پسندیده انسانی است. سعدی برای نشان دادن اهمیت و ارزش احسان، آن را نه تنها برابر با حجّ بیت اللَّه که برتر دانسته است.
شنیدم که پیری به راه حجاز به هر خطوه کردی دو رکعت نماز
چنان گرم رو در طریق خدای که خار مغیلان نکندی زپای ...
ناگهان از عالم غیب آوازی می‌شنود که:
به احسانی آسوده کردن دلی به از الف رکعت به هر منزلی (2)
این معلّم اخلاق، در فلسفه حج گفته است: حاجی باید به گونه‌ای باشد که به پاکی طفل نوزاد. وقتی قربانی می‌کند، نفس حیوانی و امّاره خود را قربان کرده باشد. آنگاه که سنگ بر شیطان می‌زند آلودگیهای درونی و تمایلات شیطانی خویش را نیز از خودبراند و خویشتن را از عیوب پاک گرداند، چون به ملاقات خدا رفته و بر سر سفره کرم پیامبر اکرم نشسته، کرم و مروّتی خداگونه و پیامبر وار داشته باشد، نه همچون حاجی‌ای که سعدی از او یاد کرده است:
مرا حاجی‌ای شانه‌ای عاج داد که رحمت بر اخلاق حجّاج باد
شنیدم که باری سگم خوانده بود که از من به نوعی دلش مانده بود ... (3)
حاجی آن زمان که لبّیک گویان به سوی کعبه می‌رود، به دعوت خدای خود پاسخ می دهد و با خدا سخن می‌گوید. سعدی این اهمّیت تخاطب را در نظر دارد و در مناجات خود به لبیک حاجیان سوگند می‌دهد.


1- 1- گلستان سعدی، ص 158
2- 2- همان، صص 85- 84
3- 3- بوستان سعدی سعدی نامه به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی چاپ چهارم 1372 تهران انتشارات خارزمی، ص 146

ص: 304
خدایا! به ذات خداوندیت به اوصاف بی مثل و مانندیت
به لبّیک حجّاج بیت الحرام به مدفون یثرب علیه السّلام ...
(1)
سعدی نیز آنگاه که قصد مدح و ستایش دارد کعبه را بر گرد سر پیران شیراز همچون روز بهان و شیخ کبیر به طواف وا می‌دارد.
هزار پیر دلی بیش باشد اندر وی که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز ...
به ذکر و فکر و عبادت به روح شیخ کبیر به حق روز بهان و به حق پنج نماز ...
به حق کعبه و آنکس که کرد کعبه بنا که دار مردم شیراز در تجمّل و ناز (2)
راه رسیدن به کعبه حقیقی، راه خاصی است. سعدی به مناسبت رفتار زاهدی متظاهر که در حضور پادشاه غذای کمتری می‌خورد و در نماز بیش از حد معمول خود مشغول می‌شود، می‌گوید:
ترسم نرسی به کعبه‌ای اعرابی کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است (3)
و سرانجام سخن را با این بیت سعدی که رضایت خود را در رضایت پروردگار می‌داند و رضایت را به کعبه مانند کرده است پایان می‌دهیم:
سعدی ره کعبه رضا گیر ای مرد خدا ره خدا گیر

25- افضل الدّین محّمد بن حسین مرقّی کاشانی؛

معروف به بابا افضل، از حکیمان و ادیبان قرن هفتم است که در سال 707 درگذشته است.
از بابا افضل شعر چندانی جز چند رباعی و تعداد اندکی غزل ندیدم. او در چند رباعی با توجّه به ریشه بت پرستی اشاراتی به ذات اقدس پروردگار کرده و از نظر اهمیت و ارزش کعبه را ستوده و همچون دیگر عرفا کعبه واقعی را دل شمرده است.


1- 1- بوستان سعدی، ص 197
2- 2- کلیّات سعدی، ص 473
3- 3- گلستان، ص 88

ص: 305
از جمله:
بت گفت به بت پرست کای عابد ما دانی ز چه روی گشته‌ای ساجد ما
بر ما به جمال خود تجلّی کرده است آنکس که زتوست ناظر و شاهد ما
(1)
***
در کارکش این عقل به ره آمده را تا راست کند کار بهم بر شده را
از نقش خیال بر دلت بتکده‌ایست بشکن بت و کعبه ساز این بتکده را (2)
بابا افضل کعبه واقعی را که بیشتر لایق زیارت است کعبه دل می‌داند و می‌گوید:
در راه خدا دو کعبه آمد منزل یک کعبه صورت است و یک کعبه دل
تا بتوانی زیارت دلها کن بهتر زهزار کعبه باشد یک دل (3)

26- بهاء الدین احمد سلطان ولد؛

پسر مولانا جلال الدین رومی است. او در شهر لارنده آسیای صغیر متولّد شد و نزد پدرش علوم طریقت و عرفان را آموخت و نیز از شمس تبریزی، صلاح الدین زرکوب، حسام الدّین چلپی رموز عرفان را فراگرفت و در ارشاد جای پدرش را گرفته است. سلطان ولد در 623 متولّد شده و در 712 درگذشته است. او معتقد است که وجود عارف خود کعبه است و توصیه می‌کند که در جوار شیخ ماندن بهتر است از به کعبه رفتن. به خصوص اگر در حج بویی از ریا باشد.
بگو به حاجیِ ما حَجَّت ارصواب و رواست ولیکن از بر شیخت سفر به کعبه خطاست
بدان که آب چو نبود تیمّمت نیکو است چو آب دست دهد آن تیمّممِ توهباست


1- 1- رباعیات بابا افضل کاشانی، چاپ سعید نفیسی، چاپ دوم 1363 پخش و انتشارات فارابی، ص 89
2- 2- همان، ص 90
3- 3- همان، ص 149

ص: 306
مرادت از حج کردن چو ارتضای حق است یقین به خدمت شیخت بدن بهینه رضاست
از این رسی به خدا و از آن به اجر و ثواب ثواب اگر چه بلند است، این از آن بالاست
ثواب نیز گهی باشدت که بهر خدا کنی حجی و طوافی که آن بری زریاست ...
یقین بدان که نیرزد به حبّه‌ای آن حج چو پر زرنج وبلا و تهی زگنج ولاست
(1)
***
قونیه شهری است که مولانا جلال الدّین محمّد بلخی در آن اقامت گزیده و سلطان ولد در آن شهر پرورش یافته است، بدین جهت است که سلطان ولد قونیه را کعبه الهی می‌نامد:
چون حضرت شاه ماگزیدت تو مکّه و کعبه الهی
و همو حاجیانِ ظاهری را که از فلسفه حج بی‌خبر، و چه بسا از صاحب خانه غافلند و فقط به گفته ناصر خسرو، «زحمت بادیه را به سیم خریده‌اند» به باد انتقاد می‌گیرد که:
دیر بود مقام ما شاهد و باده کام ما رو تو به مکّه حاجیا! پرس ره مدینه را (2)

27- امیر خسرو بن امیر سیف الدین محمود دهلوی؛

شاعر فارسی زبان که در دهلی اقامت داشته و یکی از پیش کسوتان سبک هندی است و در 725 درگذشته است. امیر خسرو در ارتباط با حج و کعبه و متعلّقات آن ضمن طرح حکایاتی آموزنده سخن گفته است. دهلوی ضمن تعریف و ستایش از ارکان مسلمانی در اهمّیت حج که یکی از پنج


1- 1- دیوان سلطان بهاء الدین محمّد بلخی پسر مولانا جلال الدّین بلخی رومی و صاحب مثنوی، با مقدّمه استاد سعید نفیسی، خرداد 1338 ناشر کتابفروشی رودکی، ص 106.
2- 2- همان، ص 31.

ص: 307
رکن اساسی دین است گفته:
پنج اساس است که ایمانی است هر یک از آن حصن مسلمانی است ...
چاره نباشد چو به پاکی تمام زاد حلال و ره بیت الحرام
پیش کن آنگاه به صدق الّطریق بندگی حضرت بیت العتیق
کورنه‌ای نور صفا را ببین لنگ نه‌ای راه خدا را ببین ...
زاشک ندامت گهر افشان به جیب ترویه‌ای ده به نجیبان غیب
لیک صفای تو چو از می بود زمزمت از راه صفا کی بود
کوی بتان و دل ظلمت پناه بیت حرامت بس و سنگ سیاه ...
در همه سالت نبود این هوس جز به تراویح نخستین و بس ...
آن که دوگامی ره سالش بود در ره یک ساله چه حالش بود
(1)
از دو بیتِ آخرِ امیر خسرو چنین استنباط می‌شود که وی معتقد است و توصیه می‌کند که حج باید در جوانی انجام شود.
شاعر حاجی را معرّفی می‌کند که در راه حج صرفه نعلین می‌کند و در همان حال برهمنی از پوست سینه خود برای رفتن به زیارتِ بت، نعلین می‌سازد.
کعبه روی دید به صدق و ثبات برهمنی را به ره سومنات
جان زدَمِ شوق سماحت کنان خاک ره سینه مساحت کنان
خستگی سینه به راه دراز از سردل پوست همی کرد باز
گفت بدو عارف خوف و رجا کاین سفر آخر زکجاست تا کجا
برهمنش گفت که سالیست بیش کاین ره از این گونه گرفتم به پیش
گفت نیوشنده که چون پای هست سینه چرا داری از اینگونه پست؟
گفت چو دل در ره بت باختم پا به رهش نیز زدل ساختم
ای که زبت کعبه به هندوبری هم زوی آموز پرستشگری


1- 1- خمسه امیرخسرو دهلوی، مقدّمه و تصحیح امیر احمد اشرفی، چاپ اوّل 1362 انتشارات شقایق، تهران، ص 60.

ص: 308
گیر که تیرش به نشان خطاست هست به تیر کژ خود تیر راست ...
(1)
یکی از بزرگترین رموز حج همدلی و همبستگی و اتّحاد بین آحاد ملّت مسلمان است. این همدلی و فداکاری در راه خدمت به یکدیگر را امیر خسرو در داستانی نشان داده که جمعی از حاجیان در راه حج از تشنگی جان می‌سپارند، در حالی که آب را به یکدیگر تعارف می‌کنند:
کعبه روی چند به گرمای تیز تشنه فتادند به دشت حجیز ...
دود اجل خاست زهر بندشان بی‌خودی از پای درافکندشان ...
ناگه از اطراف بیابان و دشت ناقه سواری سوی ایشان گذشت ...
پیش یکی رفت که این را بگیر چشمه حیوان خور و تشنه ممیر
او طرفی کرد اشارت به یار کوست زمن تشنه تر او را سپار ...
بردگران برد چو آن آب سرد آن همه را نیز نماند آبخورد ... (2)
شاعر در آینه سکندری از قول واعظی به فرزندش به نام رکن الدّین الحاجی نصیحت می‌کند و می‌گوید که کعبه واقعی دل تو است:
... خدایی که او مکّه و شام کرد تو را حاجی از بهر آن نام کرد
که هر صبح و شامی کنی بی گزاف به پیراهن کعبه دل طواف
حرم نشکنی در مقام وفا گران سنگ باشی چو کوه صفا
چو تو پویه با نفس ابله زنی نه حاجی که اعرابی رهزنی
در کعبه زن تا امانت دهند همان سوی ران تا همانت دهند (3)
***

28- اوحدی مراغه‌ای؛



1- 1- خمسه دهلوی، ص 61
2- 2- همان، ص 93
3- 3- همان، ص 425

ص: 309
از شعرای قرن هشتم هجری است که در سال 738 درگذشته و در مراغه مدفون است. او در ترکیب بندی، اشتیاق زایدالوصف خود را به زیارت خانه خدا و مرقد حضرت رسول بیان کرده و گفته است: در این راه تدارک آب و نان و مرکب موجب نگرانی است. در این راه باید از خود و هستی خود دست شست، نخوت و خودخواهی را از سربدر کرد:
هوس کعبه و آن منزل و آن‌جاست مرا آرزوی حرم و مکّه و بطحاست مرا
در دل‌آهنگ حجاز است وزهی‌یاری بخت گریک‌آهنگ دراین پرده شود راست مرا ...
از خیال حجر الأسود و بوسیدنِ او آب زمزم همه در عین سویداست مرا ...
دلم از حلقه آن خانه مبادا محروم کز جهان نیست جز این مرتبه درخواست مرا
از هوا و هوس خویش جدا باش ای دل خاک آن خانه و آن خانه خدا باش ای دل
عمر بگذشت زتقصیر حذر باید کرد به در کعبه اسلام گذر باید کرد ...
گردِ ریگی که از آن زیر قدمها ریزد سرمه وارش همه در دیده سرباید کرد
آب و نان و شتر و راحله تشویش دل است خورد آن مرحله از خون جگر باید کرد
روی چون در سفر کعبه کنند اهل سلوک از خود و هستی خود جمله سفر باید کرد
ص: 310
سر تراشیدن و احرام گفتن سهل است از سر این نخوت بیهوده به در باید کرد
شرح احرام و وقوف و صفت رمی و طواف با دل خویش به تقریر دگر باید کرد
هر دلی را که زتحقیق سخن بویی هست بشناسد که سخن را به جز این رویی هست
یارب امسال بدان رکن و مقامم برسان کام من دیدن کعبه است به کامم برسان
دولت وصل تو هر چند که خاص است دمی عام گردان و بدان دولت عامم برسان ...
گربدان روضه گذارت بودای باد صبا عرضه کن عجز وزمین‌بوس وسلامم‌برسان
(1)
اوحدی معتقد است که در حج و اعمال و مناسک آن رموز و فلسفه هایی عمیق نهفته است که ممکن است کسی قادر به درک دقیق آن‌ها نباشد. او گفته است:
... این حجّ و عمره و حرم و کعبه و مقام وین‌حلق وسعی و وقفه و رمی وجمار چیست؟
رومی رخان هفت زمین را چنان طواف برگرد آن سرادق زنگی شعار چیست (2)
در مثنوی «منطق العشّاق» از ده نامه- که بین عاشق و معشوق ردّ و بدل شده- سخن به میان آمده است. در آخرین نامه به مناسبت حکایتی در ارتباط با حج و کعبه


1- 1- دیوان کامل اوحدی مراغه‌ای، مقدمه ناصر هیری، تصحیح امیر احمد اشرفی، چاپ اول 1362 انتشارات پیشرو، صص 79- 78.
2- 2- همان، ص 39.

ص: 311
آورده است:
شنیدم حاجی‌ای احرام بسته چو در ریگ بیابان گشته خسته
به خود گفت ار چه پرتشویش راهست جمال کعبه نیکو عذر خواه است ...
(1)
در ادامه می‌گوید: همه این سختیها را به جان ودل می‌خرند تا به وصال حرم معبود برسند و چون به وصال رسیدند تمام سختی راه را از یاد می‌برند.
اثر بسیار ارجمند اوحدی مثنوی جام جم است. او در اوایل این مثنوی با تضرّع به مقدّسات سوگند یاد می‌کند؛ از جمله به کعبه، زمزم، مقام ابراهیم، صفا، مروه و ...
به دل کعبه و به ناف زمین به کتاب و به جبرئیل امین
به حطیم و مقام و زمزم و رکن به سکون مجاوران دو رکن
به صفا و به مروه و عرفات به مه و مهر و فرش و کرسی و ذات ... (2)
اوحدی حاجیان را به کرامات کعبه توجه داده و در همین مثنوی جام جمِ خود، در این باره گفته است:
... اندرین کعبه شد به صورت کم حجری واندران حجر زمزم
حجرش سازگار و سازنده زمزم او حجر گدازنده ...
خیز و این کعبه را طوافی کن به کراماتش اعترافی کن ... (3)
اوحدی به جریانات تاریخی و حوادثی در ارتباط با کعبه اشاره کرده است. از سخن او چنین بر می‌آید که حضرت سلیمان می‌خواسته است کعبه را عمارت کند ولی چون خود به دست خویش مرغی را کشته بود، این توفیق واجازه را به او نداده‌اند.
حق نداد از طهارت کعبه به سلیمان عمارت کعبه


1- 1- دیوان اوحدی، ص 462
2- 2- همان، ص 474
3- 3- همان، ص 506

ص: 312
بهر مرغی که کشته بود به دست یافت‌این نیستی بدان همه هست
(1)
اوحدی عبادت را نشانه بندگی و اطاعت محض می‌داند و معتقد است که اگر کسی موفّق به انجام وظیفه خود شد، نباید به خود ببالد. او به حجّاج بیت اللَّه هشدار می‌دهد که: به راه بادیه گر فخر می‌کنی رفتن میان خواجه چه فرق است و اشتران جهاز

29- کمال الدّین ابوالعطا محمود بن علی کرمانی؛

(متوفای 753 ه. ق.) از شاعران بزرگ قرن هشتم است. او در کرمان متولد شده، در همان شهر تحصیل کرده و به خواجوی کرمانی معروف است. خواجه از جمله مقلّدان نظامی است که خمسه سروده و درخلال آنها از حجّ و کعبه و مکّه و زمزم و حجر الأسود و حرم و حاجی و حجّاج و ... به مناسبت، گاهی به صورت حکایت، گاهی در مدح و به عنوان تشبیه و دیگر صورِ خیال سخن گفته است. ابوالعطا همچنین کعبه دل را بر کعبه گل ترجیح می‌دهد. در مثنوی گل و نوروز در داستان راهب با شاهزاده نوروز آمده است:
به هر سویی که گشتی دیده‌اش باز دلش کردی به راه کعبه پرواز
درآن موسم که کوچ حاجیان بود جرس نالنده و محمل روان بود
برآمد بانگ حجّاج از چپ و راست غرکوس رحیل از شهر برخاست
که شاها بنده را شد روزگاری که جز اندیشه حج نیست کاری
اگر فرمان دهی پَر باز گیرم به اقصای حرم پرواز گیرم
زپای ناودان سربرفرازم بر آن در، خویشتن را حلقه سازم
خورم از چشمه زمزم شرابی فشانم بر حجر از دیده آبی
مگر در مروه بخشندم صفایی دهندم در حریم کعبه جایی
ملک چون دید کان نورسته شمشاد هوای کعبه‌اش دادست بر باد
به او گفت وقتی به بغداد رسیدی نزد نصر عیّار برو ...


1- 1- دیوان اوحدی، ص 523.

ص: 313
وزان جا رخ به سوی کعبه آور مراد دل بخواه از حیّ داور
روان کردش چو سوی کعبه حجّاج و یا خورشید یثرب را به معراج
(1)
خواجو به وجد می‌آید و در کمال نامه به مکّه وصال می‌رسد و به طواف کعبه جلال می‌پردازد و ... می‌گوید:
چون سر از نجد و جدّه برکردم دست با کوه در کمر کردم
ساکن مکّه وصال شدم طایف کعبه جلال شدم
حجرالأسود از دل شیدا باز نشناختم در آن سودا
چشمم آب رخ از روان دیده مروه دل صفا زجان دیده (2)
وقتی حکایت جنید و شبلی را نقل می‌کند می‌گوید:
اهل روش را قدمی دیگراست کعبه جان را حرمی دیگر است ...
کعبه قربت حرم خاص توست فاتحه صبر زاخلاص توست ...
خیمه زن از بادیه گل به در کعبه جان در حرم دل نگر ...
حال ره کعبه زبتخانه جوی وآتش شمع از دل پروانه جوی ...
کعبه دل در حرم بیخودی است پیک روان را قدم سرمدیست
کعبه که شد خانه صورتگری بتکده باشد چو نکو بنگری ...
وان که در خانه کثرت ببست در حرم کعبه وحدت نشست ...
کفر بود کعبه زدین ساختن کعبه زبتخانه چین ساختن ... (3)
خواجو کعبه و زمزم و صفا و ... را بسیار عزیز و محترم شمرده و به آنها سوگند خورده است. او وقتی قصد حرم می‌کند، ابتدا در زمزم غسل می‌کند و آلودگیهای خود را


1- 1- خمسه خواجوی کرمانی، تصحیح سعید نیازی کرمانی، چاپ اوّل مهرماه 1370، دانشگاه شهید باهنر کرمان دانشکده ادبیّات و علوم انسانی، ص 600.
2- 2- همان، ص 113.
3- 3- همان صص 89- 25.

ص: 314
می‌زداید و سپس به سوی حرم کعبه آنهم نه کعبه ظاهر- که از سنگ و گل است- بل کعبه وحدت که جان و دل است روی می‌آورد و به طواف آن می‌پردازد:
غسل در زمزم روان کردم روی در کعبه دل آوردم ...
زمزم کعبه تراب شده وز حیای تو کوثر آب شده
کعبه وحدت از حرم دور است سکّه قربت از درم دور است
و باز در گوهر نامه خود گفته است:
دلم درزمزم جان غوطه خورده طواف کعبه توحید کرده
(1)

30- نورالدّین عبدالّرحمان جامی؛

شاعر و عارف معروف و بزرگ قرن نهم (متوفای 898 ه. ق.) هم در نظم و هم در نثر در ارتباط با حج سخن گفته و در قالب حکایات و داستانهای شیرین ارزش و اهمّیت حج واعمال و مناسک آن را نموده است.
ما اینک در این فصل شعر جامی را در ارتباط با حج بررسی می‌کنیم و در فصل دیگر، که به تحقیق در نثر فارسی در این ارتباط خواهیم پرداخت، نثر جامی را نیز بررسی خواهیم کرد. و نظری به نفحات الأنس او خواهیم داشت و از داستانهای عرفانی او بهره مند خواهیم شد و نکات مربوط به حج را باز خواهیم نمود.
جامی می‌گوید: حج یک عمل و عبادت سیاسی- مذهبی است که باید از روی اعتقاد قلبی صورت گیرد. در هفت اورنگ (سلسلة الذّهب) داستان واعظی را آورده که به غور رفته و به موعظه پرداخته:
صفت کعبه و فضیلت حج به دلایل بیان نمود و حج ...
غوریی کش زعشق لم یزلی بود سرّی درون جان ازلی
وصف خانه شنید مستانه خاست بر یاد صاحب خانه ...
شعله بر زد زسینه آتش او جانب کعبه شد عنان کش او ...


1- 1- خمسه خواجوی کرمانی، ص 208.

ص: 315
در کفش زاد نی و راحله نی همرهش کاروان و قافله نی
پرس پرسان که کعبه کو و کجاست وزره او نشان راست که راست
قاصد بیت اللَّه که چند فرسنگی طی طریق کرد، پاهایش آبله زد و گرسنگی بر او چیره شد و:
آتش شوق او نشست فرو شست از وصل کعبه دست فرو
به سوی خانه خود بازگشت و در پاسخ کسانی که علّت انصراف او را می‌پرسیدند، گفت:
که به کعبه نمی‌رسم امروز تابه کعبه بسی ره است هنوز
(1)
و در پایان می‌گوید: من که از طیّ سه فرسنگ این چنین آزرده شدم، چگونه می‌توانم این مسافت دور و دراز را طی کنم و چون از رسیدن به کعبه مأیوس شد گوشه نشینی و عزلت اختیار کرد.
جامی نیز از جمله کسانی است که معتقدند حج باید با توکّل باشد و زائر بیت اللَّه از هیچ چیز و از هیچ کس جز خدا نباید ترس و واهمه داشته باشد و به هیچ کس و هیچ چیز جز لطف پروردگار و ذات اقدس او دل نبندد. او در این مورد داستان حاجی‌ای را که با جنّی مهیب برخورد کرده آورده و گفته است:
رهروی روی به تنهایی کرد بهر حج بادیه پیمایی کرد
راحله پای بیابان پیمای قافله دیو و دد جانفرسای ...
روزی از دور یکی شخص غریب شد پدیدار به دیدار مهیب
گفت تو آدمیی یا پری ای که عجب بر سر غارتگری ای ...
گفت نی آدمم، من پری ام لیک چون آدمیان گوهری ام


1- 1- مثنوی هفت اورنگ، نورالدّین عبدالرّحمان جامی به تصحیح و مقدّمه آقای مرتضی مدرس گیلانی، چاپ دوم کتابفروشی سعدی تهران- صص 96- 94.

ص: 316
تو کیی مؤمن واحد دانی یا نه در شرک فرس می‌رانی
گفت من سوی یکی رو دارم وز دو گویان جهان بیزارم
گفت اگر زانکه خدای تو یکی است در دلت از یکی او نه شکیست
شرم بادت که جز ازوی ترسی پای بگذاشته از پی ترسی
چون خدادان زخدا ترسد و بس ترسد از وی همه چیز و همه کس
(1)
شعرای دیگر نیز داستان حج مجنون را نقل کرده‌اند ولی آنچه جامی در این باره گفته، از نکات آموزنده بیشتری برخوردار است. جامی گفته است: مجنون در راه کلاغی را می‌بیند که دو سه بار بانگ لطیف می‌زند، مجنون آن را به فال نیک می‌گیرد و می‌گوید:
اگر لیلی به او اجازه دهد یک حج پیاده انجام خواهد داد. جامی در این داستان خواسته می‌خواهد عشق به خدا را بیان کند و بگوید: آنکه عشق حقیقی در دل او مستقر شده، ترک همه تعلّقات می‌کند و بجز معشوق به چیز دیگر نمی‌اندیشد و در چنین حالی معشوق نیز به عاشق حقیقی خود به دیده عنایت خواهد نگریست و عاشق را به وصال خود خواهد رساند.
گر بار دهد به خاطر خوش سوی خودم آن نگار مهوش
بر من باشد حجی پیاده یک حج چه بود که صد زیاده ...
بر من باشد که بندم احرام زین در به طواف حجّ اسلام ...
فرمان تو گر بود در این کار بندم سوی حج زمنزلت بار ...
لیلی ز وی این سخن چو بشنید بر خویش چو زلف خویش پیچید
گفت ای ره صدق منهج تو تو حجّ منیّ و من حج تو ...
مجنون که وفا به عهد می‌کرد در رفتن کعبه جهد می‌کرد ...
چون کعبه روان ز بعدِ میقات لبّیک زنان شدی در اوقات
او بسته لب از نوای لبّیک لیلی گفتی به جای لبّیک
چشمش به سواد کعبه از دور چون شد زجمال کعبه پر نور ...


1- 1 مثنوی هفت اورنگ، ص 504.

ص: 317
زانجا به طواف خانه زد گام نگرفته زماه خانگی کام ...
آنگه زدو دیده خونِ دل ریخت در دامن ستر کعبه آویخت ...
(1)
داستان حجّ هشام بن عبدالملک و حضرت امام زین العابدین علیه السلام معروف است.
هشام در طواف کعبه بود، هر چند خواست حجر الأسود را لمس کند، ازدحام جمعیت مانع شد، ناچار به گوشه‌ای رفت و نشست و مشغول نظاره طواف کنندگان شد. در همان حال حضرت زین العابدین علیه السلام برای طواف به سوی حجر الأسود حرکت کرد، همه مردم راه را باز کردند و حضرت بدون زحمت حجر الاسود را بوسید. یکی از مردم شام که در کنار هشام بود از وی پرسید که این چه کسی است که اینقدر برای او احترام قائل شدند.
هشام گفت: او را نمی‌شناسم- در حالی که کاملًا می‌شناخت- فرزدق، سخن مرد شامی و هشام را شنید، گفت من او را می‌شناسم! از من بپرس و شروع کرد به معرفی آن حضرت که:
هذَا الَّذی تَعْرِفُ البطحاءُ وَطْأَتهُ وَاْلبَیْتُ یَعرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ
جامی بعدها این قصیده را به فارسی برگردانده و به شعر فارسی سروده است:
پور عبدالملک به نام هشام در حرم بود با اهالی شام
می زد اندر طواف کعبه قدم لیک از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست بهر نظّاره گوشه‌ای بنشست
ناگهان نخبه نبیّ و ولی زین عبّاد بن حسین علی ...
زد قدم بهر استلام حجر گشت خالی زخلق راه گذر ...
در این موقع فرزدق در پاسخ یکی از اهالی شام که از هشام نام آن حضرت را پرسیده و هشام تجاهل کرده بود:
گفت: من می‌شناسمش نیکو زو چه پرسی به سوی من کن رو


1- 1- مثنوی هفت اورنگ، صص 797- 793.

ص: 318
آن کس است این که مکّه و بطحا زمزم و بوقبیس و خیف و منا
حرمُ حلّ و بیت و رکن و حطیم ناودان و مقام ابراهیم
مروه سعی صفا حجر عرفات طیبه کوفه کربلاو فرات
هر یک آمد به قدر او عارف برعلوّ مقام او واقف
راستی و درستی راه نجات است و دروغ و نادرستی انسان را به ضلالت و گمراهی می‌کشاند. جامی داستان حاجی‌ای را نقل می‌کند که گرفتار قطّاع الطّریق شده و به دلیل راست گویی نه تنها از چنگ دزدان نجات یافت که دزدان منحرف از رفتار او پند گرفتند و به راه راست هدایت شدند:
رهروی کعبه تمنّا می‌داشت لیکنش مادر از آن وا می‌داشت
آن شخص تا وقتی مادرش زنده بود این آروز را در دل داشت ولی به خاطر مراقبت از مادرش به سفر حج نرفت. پس از مرگ مادر خانه اش را فروخت، پنجاه دینار فراهم آورد و عزم حج کرد. در راه راهزنان او را دستگیر کردند و پرسیدند چه داری مرد مسافر؟!
گفت: در جیب پی توشه راه نیست دینار زرم جز پنجاه
مرد راهزن از او خواست که آنها را بیاورد، مرد کیسه زر را به او داد. راهزن شمرد و چون بر صدق گفتار مرد واقف شد پنجاه دینار را بوسید و به مرد برگرداند و راستی مرد مسافر بیت اللَّه در او تحوّلی به وجود آورد و مرد زائر را بر مرکب خود نشاند و خودش نیز به مکّه رفت توبه کرد و تا پایان عمر با آن مرد زائر بود.
(1)
ارکان مسلمانی را پنج چیز دانسته‌اند که رکن پنجم آن حجّ است، جامی با توجّه به اصل مهمّ حج سخن گفته و در ضمن اعتقاد خود را درباره پاره‌ای رمز و رازهای حج بیان کرده است:


1- 1- مثنوی هفت اورنگ، ص 534.

ص: 319
... دین تو را تا شود ارکان تمام روی نه از خانه به رکن و مقام ...
بار به میعاد تعبّد رسان رخت به میقات تجرّد رسان
رشته تدبیر زسوزن بکش خلعت سوزن زده از تن بکش
باز کن از بخیه زده جامه خوی بو که تو را بخیه نیفتد به روی
گر نه ز مرگ است فراموشیت به که بود کار کفن پوشیت
لب بگشا یافتن کام را نعره لبّیک زن احرام را ...
رو به حرم کن که در آن خوش حریم هست سیه پوش نگاری مقیم
صحن حرم روضه خلد برین رو به چنان صحن مربّع نشین ...
سنگ سیاهش که از آن کوته است دست تمنّات یمین اللَّه است
چون تو از آن سنگ شوی بوسه چین بوسه زن دست که باشی ببین
بر سرگردون زنی از فخر کوس گر رسدت دولت این دستبوس
از لب زمزم شنو این زمزمه کز نم ما زنده دلند این همه
سوی قدمگاه خلیل اللَّه آی پا چو نیابی به رهش دیده سای
پای مروّت به سر مروه نه چهره صفوت به صفا جلوه ده
تا نشود در عرفاتت وقوف کی شود از راه نجاتت وقوف
کبش منی را به منا ریز خون نفس دنی را به فنا کن زبون
سنگ به دست آر زرمی جمار دیو هوا را کن از آن سنگسار
چون دل ازین شغل بپرداختی کار حج و عمره بهم ساختی ...
(1)
جامی بدین طریق می‌گوید که در حج باید تعبّد محض مدّ نظر داشت و هیچ به فکر تدبیر کار نبود و همه را به امید خدا واگذاشت و لباس زیبا را از تن درآورد و خودنمایی و تظاهر را کنار گذاشت، حاجی باید حتّی به فکر مرگ نباشد تا چه رسد به اینکه هراسی از آن داشته باشد. زائر که بر حجرالأسود بوسه می‌زند، در حقیقت بر دست راست خدا بوسه می‌زند و این دست بوسی مایه افتخار و مباهات است. جامی می‌گوید: اگر پای


1- 1- مثنوی هفت اورنگ، صص 410- 408.

ص: 320
رفتن به مقام ابراهیم را نداری باید با دیده حرکت کنی و چشم خود را بر آن بسایی. در مروه باید مروّت را تجربه کنی و در صفا با صفا شده باشی. فلسفه وقوف در عرفات واقف شدن بر معارف الهی است. فلسفه قربانی در منا قربان کردن و کشتن نفس پلید امّاره است و هدف از رمی جمرات راندن دیو هوا و هوس است از وجود خود. اگر حاجی در ضمن انجام این اعمال و مناسک، به این نکات توجه داشته باشد و چنان کند، کار حج وعمره خود را به اتمام رسانده است.
با نقل داستان حج علی بن موفق که زیاد به حج می‌رفت و مژده‌ای خوش به همه آنها که به زیارت خانه خدا توفیق یافته‌اند و خواهند یافت، سخن در باب شعر جامی را در ارتباط با حج و کعبه به پایان می‌بریم.
علیّ بن موفّق که زیاد به حج می‌رفت در یکی از سفرهای خود وقتی به کعبه می‌رسد، سر خود را به سنگ کعبه می‌کوبد و با خدای خود به مناجات می‌پردازد. جامی حکایت را بدان جهت نقل کرده است که به همه زائران بیت اللَّه امید بدهد که پروردگار حج آنها را می‌پذیرد و مردم را تشویق و ترغیب به انجام حج و زیارت کعبه کند.
پور موفّق که به توفیق حق برد زهر پیر موفّق سبق
بادیه کعبه بسی می‌برید محنت آن راه بسی می‌کشید
روزی از آنجا که دلی داشت تنگ زد به در کعبه سر خود به سنگ
گفت: خدایا! پسِ هر محنتی سوی من افکن نظر رحمتی
راه حج و عمره بسی رفته‌ام بهر تو نی بهر کسی رفته‌ام
دل به وفای تو گرو بوده‌ام بی سرو پا در تک و دو بوده‌ام
زین سفرم نیست به کف حاصلی نی سر وقتی نه به سامان دلی ...
شب چو دراین درد فرو شد به خواب آمدش از حضرت بیچون خطاب
کای به رهم پای زسر ساخته بر همه زین پای سرافراخته
گرنه تو را خواستمی کی چنین دادمیت ره سوی این سرزمین
هر که نه مایل به سوی وی شود سوی خودش راهنما کی شود
ص: 321
حاصلت این بس که تو را خواستم باطنت از شوق خود آراستم
ره به سوی خانه خود دادمت بر در هر کس نفرستادمت
(1)

31- هلالی جغتایی؛

مقتول به سال 935 ه. ق. که از شعرای صاحب نام اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم است، درارتباط با حج و کعبه، زمزم، طواف و ... کم و بیش سخن گفته و اغلب در مخاطبه با معشوق از آنها سود جسته است.
رسیدن به وصال معشوق را به رسیدن به کعبه مانند کرده و گفته است:
شدم در جستجوی کعبه وصلت ندانستم که همچون من‌بود سرگشته بسیاراین بیابان را
***
بس که از کعبه کوی تو مرا مانع شد گر همه قبله شود رو نکنم سوی رقیب
***
مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست به آه حسرت و اشک ندامتی برخاست
***
کعبه ما کوی تواست از کوی خود ما را مران قبله ماروی توست، ازمامگردان روی خویش (2)
***
گویا حرم کوی تو کعبه است و در آنجا هر چند روم جز در و دیوار نبینم
کوی تو همچو کعبه محترم است مرغ بامت کبوتر حرم است


1- 1- مثنوی هفت اورنگ، ص 411.
2- 2- دیوان هلالی جغتایی، با شاه و درویش و صفات العاشقین تصحیح سعید نفیسی، انتشارات کتابخانه سنایی، صص 95- 10.

ص: 322
گر رسیدن به کعبه نتوانم باری از قبله رو نگردانم
(1)
***
لب لعل و زنخدان هر دو با هم نموده آب خضر و چاه زمزم
هلالی جغتایی هم به داستان لیلی و مجنون نظر داشته که گفته است:
چو مجنون جانب لیلی گذشتی به گرد کوی او چون کعبه گشتی (2)
توکّل به خدا در پهنه ادب فارسی و در آثار منظوم و منثور، به وفور نمایان است و کمتر گوینده‌ای هست که در آن باب سخن نگفته باشد. هلالی در این باره گفته است:
شنیدم عارف صاحب تمیزی چو یوسف داشت فرزند عزیزی ...
قضا را مرد عارف بعد یکچند به سوی کعبه شد همراه فرزند ...
وقتی این پدر و پسر تصمیم به این سفر می‌گیرند، هواداران فرزند در فراهم آوردن اسباب سفر می‌کوشند و یکی از طرفداران که تحمّل دوری فرزند عارف را نداشت، بدون توشه و فقط با توکّل بر خدا به راه افتاد. وقتی آن عارف در منزلی توقّف کرد متوجّه جریان شد که شخصی به خاطر علاقه به فرزند او بدون توشه به راه افتاده است. او را فراخواند و به او محبّت فراوان کرد و وی را به منزل رساند. هلالی از این داستان نتیجه گرفته که:
بلی هر کس توکّل همسفر یافت به یک منزل وصال کعبه دریافت
و از خداوند خواسته است که:
توکّل ده کزان خشنود گردیم به گرد کعبه مقصود گردیم (3)


1- 1- مثنوی هفت اورنگ، مثنوی شاه و درویش، صص 259- 217
2- 2- همان، صفات العاشقین صص، 314- 300
3- 3- همان، ص 312

ص: 323
اهمیت حج را در دید هلالی از این ابیات می‌توان فهمید و دانست که شاعر همانند بسیاری از اندیشمندان و معتقدان، خدای خانه را می‌خواهد نه فقط خانه را:
هلالی گر روی روزی به طوف کعبه کویش قدم از سر کن آنجا و منه دیگر قدم بیرون
***
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار او خانه همی جوید و من صاحب خانه
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
***
به کوی دوست هلالی زراه کعبه مپرس تو ساکن حرمی از سفر چه می‌پرسی
(1)

32- شیخ بهاء الدّین محمّد العاملی؛

مشهور به شیخ بهایی (متوفای 1031 ه. ق.) از علمای بزرگ و شعرای ارزنده قرن دهم و یازدهم است. او از حج درسهایی گرفته و به دیگران منتقل کرده و از جمله گفته است: ریا ارزش عمل را از بین می‌برد و حاجی به جای قربان کردن احشام باید نفس خویش را در قربانگاه قربان کند تا رستگار شود.
آهنگ حجاز می‌نمودم من زار کامد سحری به گوش دل این گفتار
یارب به چه روی جانب کعبه رود گبری که کلیسیا از او دارد عار
در خانه کعبه دل به دست آوردم دل بر دم و گبر و بت پرست آوردم
مستان که گام در حرم کبریا نهند یک جام وصل را دو جهان در بها دهند
سنگی که سجده گاه نماز ریای ماست ترسم که درترازوی اعمال مانهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست ور سعی و طواف هر چه‌کردست نکوست
تقصیر وی آنست که آرد دگری قربان سازد به جای خود در ره دوست (2)


1- 1- مثنوی هفت اورنگ، صص 188- 151.
2- 2- کلیّات اشعار شیخ بهایی، شامل اشعار و آثار فارسی، مقدّمه و شرح حال به قلم سعید نفیسی ویرایش و تصحیح، علی کتابی، چاپ اوّل 1372، نشر چکامه، صص 82- 75.

ص: 324
شیخ بهایی در جستجوی صاحب خانه است، هر چند حاجیان دیگر طالب دیدار خانه هستند. او خانه را بهانه‌ای برای ملاقات با صاحب خانه می‌داند و در آرزوی دیدن پروردگار می‌گوید:
روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمّار
من یار طلب کردم واو جلوه گه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
(1)

33- شیخ محمّد علی حزین لاهیجی؛

از شعرای قرن یازده و دوازده است. او به تقلید از قصیده خاقانی به مطلع:
هر صبح سر ز گلشتن سودا برآورم وز صور آه بر فلک آوا برآورم ...
گفته است:
از چاک سینه چون جرس آوا برآورم تا شهریان عقل به صحرا برآورم ...
احرام کوی دوست به پاکان میسّر است غسلی به خون دل شفق آسا برآورم ...
سودای زلف خانه خدایی دلم شده است از کعبه بهتر آنکه چلیپا برآورم ... (2)
حزین لاهیجی نیز دل را کعبه واقعی و کعبه گِل را بهانه‌ای می‌داند.
شوق تو حزین از کشش کعبه گل نیست دل کعبه عشق است نگهدار ادبش را
***


1- 1- کلّیات شیخ بهایی، صص 77- 76.
2- 2- دیوان حزین لاهیجی، تصحیح بیژن ترقّی، چاپ دوم انتشارات خیّام، ص 127.

ص: 325
جبین را سجده فرسای در پیر مغان کردم به بام کعبه دل می‌زنم ناقوس ترسا را
(1)

34- ملا محمّد رفیع واعظ قزوینی؛

شاعر قرن یازدهم به جستجوی کعبه مقصود و دیدار معبود است که می‌گوید:
سراغ کعبه مقصود کرده‌ام واعظ سراغ همسفر امّا نمی‌توانم کرد (2)
***
در راه بندگی به سوی کعبه نجات دادی چو دست و پای طلب همّتم بده (3)
***
تا کعبه با خیال تو همدوش رفته‌ام این راه را تمام به آغوش رفته‌ام (4)
واعظ متظاهران را مخاطب قرار داده و آن‌ها را از این عمل ناخوش آیند بر حذر داشته و گفته است:
تا چند در لباس کنی دعوی صلاح خواهی به جامه کعبه نمایی کنشت را؟! (5)
او در خلال سخنان خود درس آزادی و آزادگی می‌دهد و انسان را به ترک حصار شهرنشینی و گرفتاریها و مشکلات آن تشویق می‌کند و در حقیقت می‌خواهد بگوید: باید دیدِ انسان وسیع و فکر او باز باشد و خود را اسیر این و آن نکند. برای این منظور از ارزش و احترام کعبه سود جسته است.


1- 1- دیوان حزین لاهیجی، ص 216
2- 2- دیوان ملّا محمّد رفیع واعظ قزوینی، با تصحیح و مقدّمه، دکتر سید حسن سادات ناصری 1359، مؤسّسه مطبوعاتی علی اکبر علمی، ص 163
3- 3- همان، ص 356
4- 4- همان، ص 296
5- 5- همان، ص 8

ص: 326
نبودی گر شرف بر شهرها صحرا و هامون را چراشد کعبه را با این شرافت خانه در صحرا؟!
(1)
قزوینی هم مانند بسیاری از شاعران مدّاح در مدح و ستایش ممدوحین خود دربار آنان را به قبله حاجات مردم و کعبه آمال آنان تشبیه کرده است:
ای بار داده کعبه کویت به راهها گستاخ بارگاه قبول تو آهها ...
رهرو کجا به کعبه کوی تو پی برد کاواره گشته‌اند در این دشت راهها (2)
گویا بر اثر زلزله‌ای گنبد حرم حضرت رضا علیه السلام خراب و تجدید بنا شده واعظ قزوینی در تاریخ تجدید بنای آن توسّط شاه عبّاس دوم گفته است:
افتاد گر از زلزله این کعبه اهل زمن شد بازآن معموراز حکم «سلیمان» زمان (3)
***
مشو شاد از شکست این بناای خارجی دیگر که تجدید لباسی نیست نقص کعبه، گر دانی (4)
وی اظهار تأسّف می‌کند که توجّه دینی مردم اندک است و بیشتر توجّهات به لباس و آرایشهای ظاهری است.
روزگار جامه دیبا و فرش مخمل است کعبه دل را لباس درد دین مستعمل است (5)
قزوینی گاهی به اشاره اوضاع اجتماعی زمان و نحوه برخورد بعضی از مسلمانها را


1- 1- دیوان حزین لاهیجی، ص 11
2- 2- همان، ص 51
3- 3- همان، ص 607
4- 4- همان، ص 614
5- 5- همان، ص 81

ص: 327
با این عمل عبادی- سیاسی بیان کرده و در هجو کسی گفته:
... وعده و وعید جنّت و نارت به حج نبرد شاید برد خرید و فروش منا به حج
(1)
***
ای که بر لب گفتگوی کعبه‌ات باشد گران آستان خلق بوسیدن ندارد این همه (2)
واعظ قزوینی راه رسیدن به کعبه مقصود را راه شریعت می‌داند:
تا برد ره به کعبه مقصود جاده شرع باشدش مسلک (3)

35- لطف علی بیک آذر بیگدلی؛

(متوفای 1195 ه. ق.) شاعر قرن دوازدهم است. او در مدح احمد خان خویی به امنیّت کعبه و عدالت مداین اشاره می‌کند و می‌گوید:
چه خوی؟ به یمن عدالت مداین اوّل چه خوی؟ به میمنت وامن کعبه ثانی! (4)
او در قصیده‌ای از اوضاع و احوال زمان شکایت می‌کند و با اظهار تأسّف می‌گوید: ...
غیرت ای فوج ابابیل که شد کعبه از ابرهه ویران چه کنم (5)
شاعر حاکم اصفهان را که به حج رفته، مورد نکوهش قرار می‌دهد و می‌گوید: تو در عمل مانند حَجّاج یوسفی، تو حج نکرده‌ای بلکه حُجّاج را غارت کرده‌ای و موجب رنج


1- 1- دیوان حزین لاهیجی، ص 533
2- 2- همان، ص 533
3- 3- همان، ص 600
4- 4- دیوان لطفعلی بیک آذر بیگدلی به کوشش دکتر حسن سادات ناصری استاد دانشگاه تهران- پروفسور غلامحسین بیگدلی. چاپ اوّل 1366 چاپ جاویدان، ص 153
5- 5- همان، ص 108

ص: 328
و زحمت آن‌ها شده‌ای و در ضمن می‌گوید که حاجی واقعی بسیار اندک است و همه اینها نشان دهنده اوضاع اجتماعی و اعتقادی زمان است:
ای به دیدار، ضحکه ضحّاک وی به کردار، حُجّت حَجّاج ...
کرده قربانی آهوان حرم حج نکرده زدی ره حُجّاج
در ره پا برهنگان حجاز برفشانده خسک شکسته زجاج
(1)

36- داوری شیرازی؛

شاعر قرن سیزدهم، وقتی فاضل دانشمند زمان او اسداللَّه خان به مکّه معظّمه می‌رود، قصیده‌ای در 38 بیت می‌سراید و در آن از مکّه، کعبه، زمزم، حجرالأسود و ... نام می‌برد و فرشتگان و پیامبران را به منظور دیدن ممدوح خود به مکّه می‌کشاند.
خدایگان مرا جزم گشت عزم رحیل به سوی خانه حق کش خدای باد دلیل ...
به این بهانه که تعمیر خانه خواهم کرد دوباره آید از خلد سوی کعبه خلیل ...
حرم لباس سیه را زتن برون آرد حریر سبز بپوشد زپرّ جبرائیل ...
فرشتگان زفلک تا به مکّه صف بزنند گهی زشوق به تسبیح و گاه در تهلیل
به بام کعبه ببندند خادمان حرم برای زیور تورات و مصحف و انجیل ...
بزرگوارا! این حج نه واجب است تو را که استطاعت شرط است و جاء فی التنزیل ...
و در پایان قصیده می‌گوید:
برو به مکّه و خرّم بمان و خوش برگرد بیابه پارس بمان تا به صور اسرافیل (2)
در قصیده دیگری نیز خطاب به حُجّاج به آنها خوش آمد می‌گوید و از زحمات آنها که در راه رسیدن به کعبه کشیده‌اند یاد می‌کند که با چه شوقی راه می‌پیمودند هروله می‌کردند، دیوانه وار لبّیک سرمی‌دادند. سعی بین صفا و مروه کرده و در این عمل دل خود را مصفّاکرده‌اند. حجرالأسود را عاشقانه بوسیده‌اند. در محلهای اجابت دعا، دعا خوانده‌اند و ...
خرّم صباح حاجیان و آن سود و سودا داشتن در کوی خاص کبریا بی حاجبی جا داشتن ...
دیوانه وار از عشق هو با یار گشتن روبرو وز هر طرف لبّیک گو فریاد و غوغا داشتن
عشّاق یار باوفا در پیش و خود یار از قفا از مروه رفتن تا صفا دل را مصفّا داشتن
آن هدی راندن تا منا راحت شمردن هر عنا وزبخشش معطی المنی هر گون تمنّا داشتن ...
آن‌جا شما خوش ناجیان عمره گزار و حاجیان ما مانده اینجا راجیان واندوه آنجا داشتن ...
تا حج در اسلام آمده حاجی به هر عام آمده تا شرط احرام آمده عریان سروپا داشتن ... (3)

37- شمس الشعرا میرزا محمّد خان، سروش اصفهانی؛

(متوفای 1285 ه. ق.) از شعرای معروف قرن سیزدهم در ضمن قصاید غرّای خود به حج و کعبه و بعضی


1- 1- دیوان داوری شیرازی، به اهتمام دکتر نورانی وصال، چاپ اوّل 1370 چاپ احمدی، ص 357.
2- 1- دیوان داوری شیرازی، به اهتمام دکتر نورانی وصال، چاپ اوّل 1370 چاپ احمدی، ص 357.
3- 2- همان، ص 446.

ص: 330
داستانهای مربوط به آن اشاراتی دارد؛ از جمله جریان خواب دیدن هاشم جدّ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جوار کعبه که از فرزندان او یکی پیامبر آخر الزّمان خواهد بود.
شبی گرد بر گرد کِعبه چمان همی خواست از کردگار جهان ...
پیمبر پدید آید از پشت او شکافنده ماه انگشت او
(1)
حرمت کعبه حتّی پیش از اسلام در نزد عرب و دیگر ملّتها بسیار زیاد بوده است.
بزرگان ایران قبل از اسلام به زیارت کعبه می‌رفتند و هدایایی تقدیم می‌کردند. سروش از این هدایا یاد کرده و گفته است:
نه کعبه عرب را گرامی بدست به نزد عجم نیز نامی بدست
یکی از خدیوان ایران زمین که بوده است شهره به داد و به دین
دو آهو بره، از چه؟ از زرّ ناب ابا پنج شمشیر دارنده آب
به هدیه فرستاد سوی حرم پرستارگان حرم را درم ...
تا وقتی که قوم جرهم از خزاعیها شکست خوردند، تمام آن هدایا را در چاه زمزم ریختند که به دست خزاعیها نیفتد.
چو گشتند از جنگ دشمن ستوه سوی کعبه رفتند جرهم گروه
همان پنج شمشیر و آهوی زر فرستاده شاه پیروز گر
فکندند در چاه زمزم درون ابا آنچه پیرایه گونه گون
وزان پس به خاکش برانباشتند نشانی از او باز نگذاشتند (2)
سروش در مدایح خود نیز به صورت پراکنده و به مناسبت در تشبیه، به حج و کعبه و ... نظر داشته واز خلال همه این اشارات اعتقاد راسخ شاعر به حرمت کعبه و ... کاملًا هویدا است.


1- 1- دیوان سروش اصفهانی، به اهتمام حسین کی استوان، مدیر روزنامه مظفّر بهمن 1329، صص 855- 854.
2- 2- همان، ص 892.

ص: 331
از جمله در قصیده‌ای که در بازگشت ناصرالدّین شاه از خراسان سروده و به بیان زیارت او ونحوه تشرّفش به حرم مطهّر حضرت رضا علیه السلام پرداخته، پیشگاه شاه را کعبه رجا شمرده و گفته است: این پادشاه پیش از ورود به حرم مطهّر تاج بزرگ خود را از سر برداشت و با تواضع کامل، که لازمه تشّرف به بارگاه ملکوتی آن حضرت است، داخل حرم شد:
زان پیش کانداران حرم کبریا رسد بگذاشت از برون حرم تاج کبریا
آن سروری که بارگهش قله ملوک آن رهبری که پیشگهش کعبه رجا
(1)
در قصیده مولودیّه‌ای که در ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله سروده، به مسائل تاریخی کعبه اشاره کرده و گفته است: پیامبر بود که کعبه را کعبه کرد و بر اهمیت آن افزود:
گر نهشتی زوجودش حق بر کعبه سپاس کعبه امروز چنان بود که بتخانه گنگ (2)
و در نعت پیامبر گفته است که پیامبر خود به دست خود کعبه را از بتها پاک کرد.
به پای خویش برانداخت از قبایل کفر به دست خویش بپرداخت کعبه از تمثال (3)
در مدح عزیزخان سردار کل و نیز مدح محمد خان امیر نظام و در قصاید جداگانه ابیات زیر به ترتیب دیده می‌شود که کف امیر به زمزم تشبیه شده است.
سرای را دی آباد گشت از کف تو بدان صفت که شد آباد کعبه از زمزم (4)
***
ز کعبه فرّهی بود حجاز را عراق راست فرّه از فضای او (5)


1- 1- دیوان سروش اصفهانی، صص 10- 9
2- 2- همان، ص 394
3- 3- همان، ص 411
4- 4- همان، ص 429
5- 5- همان، ص 569

ص: 332
ناصر الدین شاه به ولیعهدی رسیده است و سروش اصفهانی در مدح او قصیده‌ای سروده و در ضمن دست ولیعهد را به ناودان کعبه تشبیه کرده است.
زدستت برسرآزادگان رحمت همی بارد که‌ایوان‌توکعبه دست زرّین ناودانستی
(1)
سخن خود در بررسی شعر سروش را با این رجز که از قول حضرت علی اکبر در میدان نبرد کربلا گفته و در آن از کعبه و ... به عنوان افراد مهم و صاحب نظر یاد کرده است، به پایان می‌بریم:
هم مرا کعبه شناسد هم منا هم مرا مروه شناسد هم صفا (2)

38- حاج محمّد کاظم صبوری؛

ملک الشّعرای آستان قدس رضوی (متوفای 1322 ه. ق.) خود به حج رفته و در بازگشت از سفر حج، در مدح مظفّر الدین شاه قاجار قصیده‌ای سروده و گفته است: من برای دعا به وجود شاه به طواف کعبه رفتم و اکنون پس از زیارت کعبه به زیارت دربار توفیق یافته‌ام!
اقبال شد دلیل من و بخت رهنما از خانه خدا به سوی خانه خدا
بختم به سوی قبله علام نموده ره بعد از طواف کعبه زهی بخت رهنما ...
بهر ادای فرض و دعای وجود شاه رفتم پی طواف بهین خانه خدا
اینک پس از زیارت بیت اللّهم شده کامل دل از زیارت ظل اللّهم روا (3)
صبوری همچنین در مدح ابوالفتح حاکم خراسان قصیده‌ای در 23 بیت سروده و در ضمن آن، حجّ حجّاج و حجّ عشّاق را باز نموده است:
حجّاج را به عاشر ذی الحجة الحرام باشد به طواف کعبه اسلام ازدحام


1- 1- دیوان سروش اصفهانی، ص 621
2- 2- همان، ص 809
3- 3- دیوان حاج محمّد کاظم صبوری ملک الشّعرای آستان قدس رضوی به تصحیح محمّد ملک زاسده 1342 انتشارات کتابخانه ابن سینا صص 16- 14

ص: 333
عشّاق را به طوف سر کوی دوست هست هر صبح و شام عاشر ذی حجّة الحرام
عشّاق را مناسک حج طرز دیگر است تازین دو حج قبول نظر اوفتد کدام
آنان گرفته دامن پیراهن حرم اینان گرفته دامن آن زلف مشکفام
آنان که استلام به سنگ سیه کنند اینان کنند خال رخ دوست التثام
زان سان که فرق باشد از خال تا حجر از التثام فرق بود تا به استلام
آنان زسعی فارغ و آسوده از عمل اینان به سعی و هروله مشغول صبح و شام
گر گوسفند حاجی قربانی آورد عاشق به ذبح جان و تن خود کند قیام
حاجی نهاده گام سوی خانه خدا عاشق ز وصل خانه خدا جُسته است کام
هر کس زخانه، خانه خدا می‌کند طلب گو سوی توس آید در خانه امام ...
(1)
بیشتر اشعار صبوری که در ارتباط با حج و کعبه و ... سروده شده، به مناسبت عید قربان است. در قصیده دیگری که در تهنیت عید قربان و در مدح حضرت ثامن الأئمّه و ستایش والی خراسان ابوالفتح فوق الذکر سروده، گفته است:
عید قربان گرچه آیین خلیل آزر است ملّت اسلام را امروز زیب و زیور است
حبّذا عیدی که سرخ از خون قربانی او گونه اسلام وروی ملّت پیغمبر است
حبّذا روزی که ابراهیم را در کوی دوست ذبح اسماعیل از یک گوسفند آسانتر است ...
حاجیان از جان چنان بوسند آن سنگ سیاه خانه حق را که گویی خال روی دلبر است ...
سالی‌اریک حج بود مرحاجیان را در حجاز در خراسان خلق را هر روزه حجّ اکبر است


1- 1- دیوان حاج محمّدکاظم صبوری، ص 353.

ص: 334
خانه حق رااگرخواهی بپوراه حجاز ور بخواهی صاحب آن خانه دراین کشور است
اندرین عیدی که ملّت را همه فرّ و بها از نوآیین سنّت پاک خلیل آزر است
آسمان ثور و حمل آورده از بهر نثار گر چنین قربان قبول این مبارک محضر است ...
سعی تو مشکور باد و حجّ تو مبرور باد در حریمی کز شرافت کعبه را تاج سراست
(1)
و به همین مناسبت عید قربان قصیده‌ای در 21 بیت سروده و ضمن مدح شاهزاده رکن الدوله گفته است:
ای روی تو چون کعبه وای لعل تو زمزم دل نیست چرا در حرم کوی تو محرم
گر کعبه مساوی است در آن عاکف و بادی ره نیست مرا از چه بدان کعبه و زمزم ...
قربان به مِنا حاجی اگر چه کند امروز قربان تو عاشق نه به هر روز که هر دم
حاجی حجرالأسود اگر بوسد امروز دل خال تو می‌بوسد کاین نیست از آن کم ...
گر پیرهن کعبه سیه خوشتر از آنست آن طُرّه شبرنگ پر از پیچ و پر از خم (2)
و قصیده دیگری نیز به همین مناسبت به مطلع زیر سروده و در آن از حج و مناسک


1- 1- دیوان حاج محمّد کاظم صبوری، ص 64
2- 2- همان، صص 367- 366

ص: 335
آن سخن گفته است:
به کیش احمدی سنّت خلیل اللَّه خدای داد به ما عیدی اینچنین دلخواه
و باز به همین مناسبت قصایدی سروده و در آن به مدح حضرت رضا علیه السلام امام هشتم شیعیان جهان پرداخته است از جمله:
خلیل من که به رخ کعبه دل و جان است به راه او دل و جان چون ذبیح قربان است
شگفت نیست دل و جان فدای جانانی که قبله دل مشتاق و کعبه جان است
در آن منا که تمنّا و آرزوی دل است به رسم قربان از جان گذشتن آسان است ...
غرض زکعبه همان طوف خانه گل نیست که خانه دل آرامگاه جانانست
میان کعبه حجّاج و کعبه عشّاق هزار مرحله ره با دلیل و برهان است
به کعبه آنان بهر طواف خانه روند ولیک خانه خدا خویش در خراسان است
مرو به مروه صفا جوی و سعی کویی کن که جای قوه نسل خلیل رحمان است
امام ثامن ضامن علیّ بن موسی که ذات پاکش مرآت نور یزدان است ...
به حجّ اکبرت ار آروز بود دریاب که در زیارت این کاخ عرش بنیان است
ضریح اقدس او را شرف بود افزون از آنچه بیت اللَّه را به چار ارکان است
چنانکه رکن یمانی به کعبه اسلام به رکن شرقی‌این‌کعبه‌یمن چندان‌است
(1)
با نقل بعضی از ابیات قصیده دیگری که در تهنیت عید قربان و منقبت حضرت ثامن الّائمه علیهم السلام در 43 بیت سروده، سخن خود را در باب شعر صبوری به پایان می‌بریم.
شاعر در این قصیده، زیارت عاشقانه حرم مطهّر حضرت ثامن الحجج را برزیارت بیت اللَّه ترجیح داده است. بدیهی است که شاعر اهمّیت کعبه را از نظر دور نداشته بلکه خواسته است حرمت حرم حضرت را بیشتر بیان کند و غلوی شاعرانه کرده است و ما نمونه‌های دیگر از همین نوع را در شعر دیگر شعرا دیدیم.


1- 1- دیوان حاج محمّد کاظم صبوری، صص 71- 69.

ص: 336
جشن فرخنده عید قربان است روز عید خلیل رحمان است ...
حاجیان را طواف کعبه گل روزی از کردگار سبحان است
عاشقان را طواف کعبه دل قسمت از خاک کوی جانان است
حاجیان را به ارمغان حرم گوسفند از برای قربان است
عاشقان را نثار مقدم دوست گر قبول اوفتد دل و جان است ...
به سوی کعبه سالی ار یک روز دعوت حج به اهل کیهان است
به خراسان بچم که اهلش را حج اکبر نصیب هر آن است
آنچه در کعبه فرّ و تعظیم است به خراسان هزار چندان است
خانه اندر حجاز و خانه خدای خفته در خطّه خراسان است
(1)

39- حاجی محمد علی انصاری؛

شاعر اهل بیت در ارتباط با حج قصاید زیبایی سروده است؛ از جمله در سال 1368 هجری قمری، در تهنیت بازگشت از سفر حج آیت‌اللَّه حاج سید محمد تقی خوانساری گفته و در ضمن او را به مشعر، مقام، میقات کعبه، قبله، زمزم و ... مانند کرده است.
در هزار و سیصد اندر شصت و هشتم چون قمر ماه من اندر وطن شد از سفر او را مقر ...
مشعر دانش مقامِ فیض و میقاتِ صفا کعبه دل قبله دل، زمزم وجود و هنر
حِلّ ایمان مروه ایقان و مرآت کمال گنج حکمت‌کان رحمت معدن فضل واثر (2)
مدّتی بر اثر دسیسه‌های دشمنان دین حج ممنوع بوده و انصاری مثنوی‌ای در مورد


1- 1- دیوان حاج محمّدکاظم صبوری، صص 73- 71.
2- 2- دیوان اشعار انصاری- حاج محمّدعلی انصاری، تصحیح علی اکبر اصولی، اردیبهشت 1342، چاپ چاپخانه قم، ص 62.

ص: 337
زیارت خانه خدا (حج) سروده و در آن در ارتباط با وجوبِ حج سخن گفته و از خداوند تقاضای استطاعت برای خود کرده و از اینکه زمام حج به دست انگلیس افتاده اظهار تأسّف کرده و مسلمانهای جهان را به وحدت فرا خوانده و گفته است: اگر مسلمانها به همان صورت که در حج یک رنگ و متّحد الشّکل هستند به کلیسیا حمله کنند مسیحیت را از بیخ و بن خواهند کند و بر آمریکا و انگلستان و تمام اروپا مسلّط خواهد شد. او می‌گوید گلادستون در مجلس انگلستان اظهار کرد که کعبه لندن را خراب کرده، لذا دولت انگلیس آن گرگ پیر استعمار تصمیم به ویرانی کعبه گرفته ولی غافل از اینکه خداوند خود خانه خویش را از گزند محفوظ نگه می‌دارد:
به هریک از شما خلّاق واجب نموده حجّ بیت اللَّه واجب
برای قبله مردم مقرّر چو کعبه کرده جایی حیّ داور
که در آن حج گزاران همچو انعام هجوم آرند بهر فیض و انعام ...
فرود آرند سرها بهر تعظیم خدای خانه را آرند تکریم ...
مسلمان راست حجّ خانه واجب زنا حق حقّ خود راهست طالب ...
به شرط استطاعت دون وسواس که حِجُّ البیتِ للَّه‌علی النّاس
طواف کعبه را هرکس توانااست بباید حج گزارد بی کم و کاست
هر آن کس تن زد از حج کرد کفران خدای خانه مستغنی است از آن ...
به هر سالی دو ملیون زاهل اسلام شود مجموع در آن مرکز عام ...
نه اندر قلب آن از این نقاری نه اندر چهر این از آن غباری ...
بدین وحدت به هر کشور بتازند به اندک مدّتی کارش بسازند ...
درخشان مکه تا چون آفتابست نصارا را کلیساها خراب است ...
(1)
این بود شمّه‌ای از انعکاس حج در شعر شعرای فارسی گوی پیشین که بیشتر در مدایح خود برای تعریف و تمجید و مداهنه ممدوحین خویش دربار آنها را به کعبه، کف بخشنده آنان را به زمزم، متملّقان و طمّاعانی را که به امید صله به دربارها رو می‌آوردند به


1- 1- دیوان اشعار انصاری، صص 494- 490.

ص: 338
زائران بیت اللَّه مانند کرده‌اند و یا صورت زیبای معشوق را به کعبه، خال صورت او را به حجر الأسود و ... همانند شمرده‌اند.
شعرایی هم که از دید عرفانی به حج نگریسته‌اند، به نقل حکایاتی در کرامات شیوخ خود بسنده کرده و بعضی از شعرا در وصف کعبه و زمزم و صفا و مروه و عرفات و منا، به زیباترین شکل داد سخن داده‌اند و قصاید غرّایی سروده‌اند.
بعضی، از مشکلات راه سخن گفته‌اند. گروهی گفته‌اند:
گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
و بعضی هم به حق، درسهایی از حج گرفته‌اند.
به ندرت، به اشعاری بر می‌خوریم که سراینده آنها مانند ناصرخسرو به فلسفه اعمال حج توجّه کرده باشند و یا همچون سنایی به تظاهر و دوروییِ بعضی حج‌گزاران تاخته باشند و هشدار داده که کعبه را باید از چنگ غاصبان نجات داد و آن را همچون نامش که بیت العتیق است آزاد کرد.
کوتاه سخن اینکه در کمتر موردی به مسائل سیاسی حج توجّه کرده‌اند و اغلب از بعد عبادی و تربیتی به آن نگریسته‌اند.

40- الهی قمشه‌ای؛

در مسمّط زیبایی تحت عنوان «مناسک حج عاشقان» توصیه کرده و گفته است: اوّل کاری که حاجی باید انجام دهد این است که جز به خدا به هیچ چیز دیگر نیندیشد. چون با همه چیز و همه کس جز خدا قطع رابطه نموده است. آنگاه وقت آن فرا می‌رسد تا لبیک زنان به دیار معبود بشتابد، از گناهان خود توبه کند و احرام ببندد که خود احرام نشانه حرام کردن هر چیز است بر خود و از طرفی حفظ حریم حضرت حق (جلّ و علی) است و ...
ای دل اگر عزم دیار یار داری قصد حجاز و کعبه دیدار داری
شوق شهود حضرت دلدار داری اوّل زدل نقش سواللَّه پاک گردان
***

ص: 339
چون سوی صحرای حجاز عشق رفتی اوّل به میقات وفا لبّیک گفتی
چون بلبل افغان کردی و چون گل شکفتی از شوق روی گلرخی در طرف بستان
***
باید نخست از جامه عصیان برآیی با جامه طاعت به کوی دلبر آیی
بشکست اگر پایت در این ره با سرآیی تا گام بتوانی زدن در کوی جانان
***
احرام بستی در رهش از جان گذشتی؟ وز دنیی دون در ره ایمان گذشتی؟
از هر چه جز یاد رخ جانان گذشتی کانجا شوی در باغ حسن دوست مهمان؟
***
لبّیک گویان آمدی در کوی یاری؟ کردی در آن درگاه عزّت آه و زاری؟
گشتی ز اشک شوق چون ابر بهاری؟ تا خار زار دل شود باغ و گلستان ...
احرام چون بستی به کوی عشق ایزد لبّیک گفتی دعوت آن یار سرمد
گشتی چو محو جلوه آن حسن بی حدّ دیدی درون کعبه دل نورِ سبحان؟
الهی به حاجیان هشدار می‌دهد که خداوند قلب پاک و تسلیم بدون چون و چرا و عبودیت محض را می‌خواهد. او بندگان عاشق می‌خواهد:
ای حاجیان رفتید چون در کوی دلبر دلبر پسندد قلب پاک و دیده تر
یاد آورید از عهد وصل روز محشر هنگام پاداش و جزای عدل و احسان ...
***
کار تن و جان را به ایزد واگذاری زادی بجز مهرش در این ره بر نداری
گامی مزن جز بر رضای ذات باری جز طاعتش باش از همه کاری پشیمان ...
شاعر می‌گوید: وقتی قدم در مسجد الحرام می‌گذاری، باید آن لحظه ملاقات با خدا را به خاطر بیاوری و اشک ندامت بریزی تا مورد قبول حضرت حق قرار گیری.
ص: 340
چون در حریم قدس عزّت پا نهادی کردی هم از روی لقای دوست یادی؟
دل زین سفر از مهر خوبان یافت زادی؟ تا ایزدت منزل دهد در بزم خاصان؟
***
محرم چو گشتی در حریم قدس داور رفتی در آن درگاه عزّت زار و مضطر؟
شد دامنت گلگون زاشک دیده تر؟ مقبول آن درگه شدی زانعام سلطان؟
الهی می‌گوید: غسل احرام یعنی شستن تن به آب توبه، شستن تن با آب زمزم صفای دل از محبّت است.
چون غسل کردی تن به آب توبه شستی با عاشقان در کوی یار احرام بستی؟
هر عهد بستی غیر عهد حق شکستی؟ تا در صف پاکان شوی زین عهد و پیمان
شستی تن از زمزم، دل از آب محبّت؟ در بزم مشتاقان زدی ناب محبت؟
از روزن دل تافت مهتاب محبّت روشن روان گشتی به نور عشق و ایمان؟
وی همچنین ورود به عرفات را ورود به صحرای محشر و مشاهده روز قیامت می‌داند که زائر خانه خدا در آن مکان باید به یاد قیامت باشد. و ماندن در مشعر الحرام را برای شب زنده داری و راز و نیاز با خدا و سیر در عوالم بالا و توجّه به روز سخت جان به جانان تسلیم کردن و خلاصه توبه و استغفار می‌داند. در منا باید خودبینی و خودخواهی را کنار گذاشت. نفس حیوانی را قربان کرد و به فکرکمک به نیازمندان بود. در کعبه باید بت نفس را شکست از دل و جان مطیع اوامر الهی شد تسلیم محض شد از هر چه غیر از حق است برید، شرک و نفاق را رها کرد، به کعبه دل توجه کرد.
در کعبه بشکستی بت نفس و هوی را؟ بگزیدی از جان طاعت و عشق خدا را؟
ص: 341
بگرفتی آنجا عزّ تسلیم و رضا را؟ تا یار بنوازد تو را در باغ رضوان
***
آنجا زغیر حق دل و جان پاک کردی؟ اخلاص خاص عاشقان ادارک کردی؟
شرک و نفاق و شید را در خاک کردی؟ درد تو را کرد آن طبیب عشق درمان؟
***
از کعبه تن ره به کوی دل گرفتی؟ در عرش رحمان از صفا منزل گرفتی؟
زنگ گناه از این دل غافل گرفتی؟ در گلشن رضوان شدی زین تیره زندان؟
***
از کعبه جسم آمدی در کعبه دل؟ چون عاشقان کردی به کوی دوست منزل؟
آیینه دل گشت بارویش مقابل تا سازدت حسن ازل چون ماه کنعان
رمی جمرات یکی دیگر از اعمال بسیار پر رمز و راز حج است. حاجی باید شیطان نفس را رمی کند و این شیطان شیاطین جز با ریاضت رانده نمی‌شود. از این رواست که شاعر در ادامه می‌گوید:
رمی جمر کردی زدی بر دیو دون سنگ؟ هم بر سر نفس شریر پُرفسون سنگ؟
انداختی بر فرق دنیای زبون سنگ؟ تا جانت ایمن گردد از آفات دوران؟
***
ابلیس را راندی بدان سنگ ریاضت؟ کردی به راه دوست آهنگ ریاضت؟
دادی زمام نفس در چنگ ریاضت؟ کز نفس اهریمن رهی با لطف یزدان؟
***
گرد حرم کردی طواف عاشقانه؟ چون قدسیان بر عرش سلطان یگانه؟
ص: 342
با یاد حق کردی به فردوس آشیانه؟ بوسیدی آن سنگ نشان کوی جانان؟
***
با غسلی به آب زمزم اخلاص کردی؟ ذکر و نمازی در مقام خاص کردی؟
روشن دل از توحید خاص الخاص کردی؟ همچون خلیل اللَّه عشق پاک ایمان؟
در پایان بحث از شعر الهی قمشه‌ای از بیان خود وی می‌گوییم:
گفتار کوته حجّ مشتاقان همین است آداب و حکم کعبه جانان همین است
سجاد و صادق راحدیث ای جان همین‌است عشق این مناسک گفت و شرع عرش بنیان
***
اسرار حج عاشقان نظم الهی است سرّ ازل وحی ابد بر وی گواهی است
صیت شرف زین خانه از مه تا به ماهی است بگرفته آدم تا به خاتم عشق پیمان
(1)

حج در شعر شاعران معاصر



1- 1- کلیّات دیوان حکیم الهی قمشه‌ای محیی الدین مهدی الهی قمشه‌ای، انتشارات علمیه اسلامیه. شیراز. تاریخ چاپ ندارد، مناسک حجّ مشتاقان یا اسرار حجّ عاشقان صص 967- 953.

ص: 343
در سنوات اخیر که انقلاب شکوهمند اسلامی ملّت ایران به رهبری امام راحل قدس سره به ثمر رسید، پیامهای امام در مورد حج و اعمال و فلسفه آن، موجب بیداری همگان گشت و حج تا حدودی به جایگاه اوّلیّه خود یعنی «حج ابراهیمی» نزدیک شد.
شعرای معاصر، این حادثه خونین مکه را در اشعار گوناگون خود منعکس کرده‌اند که مجموعه اشعار جمعه خونین مکّه در چهار صدو بیست صفحه گرد آوری آقایان محمد شاهرخی و عبّاس مشفق کاشانی، حاصل بعضی از آنهاست. در این مجموعه صد و چهل و هشت عنوان شعر در قالبهای گوناگون سنّتی و نو گردآوری شده است. افزون بر این مجموعه، صدها شاعر دیگر تحت تأثیر مسائل انقلاب اسلامی و پیامهای روشنگرانه‌امام شجاع و راحل قدس سره سروده‌های شورانگیزی در ارتباط با حجّ ابراهیمی سروده‌اند.
آقای بابک نیک طلب که حادثه جمعه خونین در جوار حرم امن الهی را از نزدیک دیده و به شدّت به هیجان آمده و اشعار زیبایی سروده است:
سوگند به زخم صد زبانت سوگند بر حرمت پاک آستانت سوگند
از دست ستم تو را رها می‌سازیم ای کعبه به خون زائرانت سوگند
(1)
آلام کعبه آقای خلیل عمرانی را متألّم کرده و شدّت فاجعه رااینگونه بیان کرده است:
گل کرد با نام شهیدان نام کعبه لبریز شد از باده خون جام کعبه
در اعتلای دین توحیدی گره خورد نام بلند کربلا با نام کعبه
آوازه شوق شهید خانه پوشاند شولای سرخ عشق بر اندام کعبه


1- 1- جمعه خونین مکّه به روایت شاعران امروز، محمود شاهرخی عبّاس مشفق کاشانی، چاپ اوّل 1367 انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی‌ایران، سروش، ص 57.

ص: 344
پیمانه‌ها چون لاله شد لبریز از داغ خورشید خون تا سر کشید از بام کعبه
روح عدالت در تجلای عبادت ماتم گرفت از حسرت آلام کعبه
بستند مردان و زنان آسمانی با پرنیان لاله گون احرام کعبه
سودائیان با خامه خونین نوشتند در دفتر کون و مکان پیغام کعبه
(1)
آقای محمد علی صاعد حادثه جمعه خونین کعبه را، در قصیده کوتاهی چنین سروده است:
عاشقان کعبه، جان در راه جانان داده‌اند در حریم گلشن حق، لاله گون افتاده‌اند
از صفای سینه شان سعی صفا زینت گرفت آبرو از خون پاک خود به زمزم داده‌اند ...
آقای عزیز اللَّه زیادی صحنه را در شعری تحت عنوان «آوای خونین» تعریف کرده و در ضمن آن گفته است:
خون بود و شیون بود و آذر بود انگار عاشورای دیگر بود
کوی منا شد نینوا آن روز برنای اسماعیل خنجر بود ...
آقای حسین جلایر به پیروی از شعار به ثبوت رسیده «پیروزی خون بر شمشیر» قطعه «آیه سبز برائت» را سروده و گفته است:
خون عشّاق اگر ریخت صفا می‌شکفد شرک می‌خشکد و توحید خدا می‌شکفد
آیه سبز برائت که ز حلقوم تو رُست چشم بر هم زدنی در همه جا می‌شکفد
روح پژمرده شهر آمده اینک به نشاط حرم و خانه جدا، مکه جدا می‌شکفد


1- 1- جمعه خونین مکه به روایت شاعران امروز، ص 11.

ص: 345
آن شقایق که به خون خفت در این عالم خاک سبز می‌گردد و در باغ وفا می‌شکفد
ریشه خار برون می‌کشد از خاک به سعی گل سرخی که به بستان صفا می‌شکفد
در دیاری که بر آن چیره شده جغد سکوت بعد از این هر نفسی بانگ رسا می‌شکفد
***
فریبااصفهانی در شعری تحت عنوان «اندیشه خام» گفته:
زائران حرم امن خدا را کشتند در سراپرده حق اهل صفا را کشتند
کربلای دگری بار دگر چهره گشود عشق بازان ره کرببلا را کشتند
حرمت خانه شکستند در اندیشه خام خام طبعان که حبیبان خدا را کشتند
(1)
آقای ابوالفتح کرمی همدانی، شهادت در راه اعتلای کلمه لا اله الّااللَّه را عروج شوق مشتاقان دانسته و در این زمینه گفته است:
بر بام عروج شوق چاووش شدند آوای بلند عشق در گوش شدند
فریاد برائت از ستم سر دادند از فتنه مشرکان و خاموش شدند (2)
آقای محمد رضا یاسری در شعری تحت عنوان «برده بُت» زائران بیت اللَّه را بت شکنانی دانسته که در راه اجرای فرمان الهی و اعلام برائت از مشرکان شربت شهادت نویشده‌اند:
آن پاکدلان چو رعد غرّان گشتند بر کاخ سفید و سبز، طوفان گشتند
در جنگ بتان شعر برائت خواندند تا خاک منا، نرفته قربان گشتند (3)


1- 1- جمعه خونین مکه به روایت شاعران امروز، ص 21
2- 2- همان، ص 29
3- 3- همان، ص 31

ص: 346
عبّاس خوش عمل در شعری مسلمانان جهان را به انتقام گرفتن خون زائران خانه خدا دعوت می‌کند و می‌گوید:
به مکه اهل ولا را به صد بلا کشتند حسینیان زمان را به کربلا کشتند
نشست نیزه اندوه بر دل خورشید در آسمان فضیلت ستاره را کشتند
***
خانم رؤیا رحمان سرشت «تنها» «به مظلومان کعبه خونین» می‌گوید که:
سخن از کعبه ایمان گویید قصّه داغ شهیدان گویید
حرم امن خدا خونین گشت از بت و بتگر و عصیان گویید
شعله در خرمن تقوا زده‌اند سخن از آتش پنهان گویید
وسعت فاجعه را شرح دهید نقش اهریمن و دستان گویید
عالمی را به تماشا خوانید لختی از طاقت انسان گویید
آقای مهدی عطریان «جویا اصفهانی»، خطاب به «پرده‌دار کعبه» می‌گوید بدان که:
ما را لقای دوست اگر خونبها نبود جان باختن به قرب حرم کار ما نبود
یک جو نداشت قدرو بها پیش چشم یار گر جان به شوق در پی سعی صفا نبود
پا در حریم منت لیلی نمی‌نهاد مجنون به درد عشق اگر مبتلا نبود
توفیق این زیارت خونین نداشتیم ما را اگر زدوست صلای وفا نبود
با میهمان خسته که دید این جفا کنند؟ گیرم که خانه خانه امن خدا نبود
با آن نشان داغ که در سینه داشتند این زخمها به آبله پایان روا نبود
ص: 347
در پشت پرده گردش دست نفاق را ما می‌شناختیم اگر بر ملا نبود
ما را شکسته بود هجوم بلا اگر عشق حسین و آرزوی کربلا نبود ...
(1)
استاد شهریار در قصیده‌ای تحت عنوان «جمعه خونین» معتقد است که:
کافران هر چه که با دین خدا جنگ کنند عرصه را بر خود و با خلق خدا تنگ کنند ... (2)
کعبه شستند به خون تا همه خلق خدا دامن خود بری از لکّه این ننگ کنند ...
حادثه جمعه خونین باعث آن شد که سید عبداللَّه حسینی «حنیف» حج آن سال را حج اکبر بنامد و بگوید:
حجّ امسال حجّ دیگر بود حجّ ایثار، حجّ اکبر بود
حجّ ایمان و حجّ غیب و شهود حجّ آلاله‌های خون آلود
مهبط وحی، لاله باران بود شاهد قتل عام یاران بود
ناودان جای آب، خون بارید کعبه را تا رکاب خون بارید
بیت در موج خون شناور شد شمع پروانه‌های پر پر شد
اشک از سنگ سخت جاری گشت خون سبز درخت جاری گشت
حاجیان نقش بر زمین بودند راهی حجّ راستین بودند
می سرودند عاشقان لبّیک مسلخ عشق را زجان لبّیک
کعبه را قدر و احترام شکست حرمت مسجد الحرام شکست
در طوافی که حاجیان کردند از سرشوق ترک جان کردند
ابر باران مرگ می‌بارید مرگ مثل تگرگ می‌بارید


1- 1- جمعه خونین مکه به روایت شاعران امروز، ص 57
2- 2- همان، ص 73

ص: 348
کوه مروه، صفا به خون تر بود شاهد سعی سرخ هاجر بود
تیغ را خارج از نیام کنید مثل روح خدا قیام کنید ...
(1)
ناصر فیض در مثنوی تحت عنوان «حج خونین عشق» پس از شرح ماجرای دردناک جمعه خونین می‌گوید:
ببین کعبه با لاله آذین شده زمین حرم گرم و خونین شده
شکستند بال پرستوی عشق فضای حرم پر شد از بوی عشق ...
حریم امان صحنه جنگ شد سیه جامه کعبه گلرنگ شد ...
صف عاشقان شد منای دگر صفا گشت غرق صفای دگر ...
درین جمعه چون کربلا شد حجاز ببارید تیر از نشیب و فراز ...
***
سعید یغمایی در «حریم کعبه» گزارش می‌دهد که:
می گفت احد احد که در خون غلتید افتاد به خاک آیتی از خورشید
در کعبه ندای حق چو گردید بلند افتاد چو مشعل صفا نعش شهید ...
***
نقل ابیات از مجموعه «جمعه خونین مکه» مشتی است نمونه خروار هر چند خود این مجموعه به گفته ناشر «... بخش کوچکی از شعر امروز پیرامون فاجعه خونبار مکه است ...» (2)

فصل پنجم: حجّ در پهنه نثر فارسی‌

اشاره



1- 1- جمعه خونین مکّه به روایت شاعران امروز، ص 81
2- 2- همان، ص 2

ص: 349
فصل پنجم: حجّ در پهنه نثر فارسی
ص: 351
حجّ در پهنه نثر فارسی
نثر فارسی برای بیان افکار و اندیشه و مافی الضّمیر هر کس، به مراتب بهتر، پر دامنه‌تر و باگنجایش بیشتر و در عین حال آسانتر از شعر است. از این رو، آثار فراوانی به نثر در دسترس همگان قرار دارد و بسیاری از علوم و معتقدات به این زبان کتابت شده است و می‌شود. مسائل علمی، تاریخی، جغرافیایی، ادبی، فلسفی، عرفانی و ... در قالب نثر فارسی فراوان است.
در ارتباط با موضوع حج، که یکی از عبادات مهم بلکه بالاترین آنها به شمار است، در کتب فراوانی و در زمینه‌های مختلف؛ اعم از آموزش احکام، آشنایی با تاریخ حج و کعبه، حوادث و اتفاقات، بیان فلسفه حج و آشنایی با رموز آن و ... سخن رفته است.
در این فصل کوشیده‌ایم ارزنده‌ترین نمونه‌ها را به مطالعه بگیریم و نظریات نویسندگان آنها را بازگو کنیم. هر چند سخن در این زمینه فراوان است ولی حوصله این رساله و فرصت محدود، اجازه منعکس کردن تمام نظریّات نویسندگان از دیدگاههای مختلف فلسفی، عرفانی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ... را نمی‌دهد. لذا به ذکر خلاصه‌ای از محتویات بعضی از کتب معروف که در زمینه حج سخن گفته‌اند، بسنده می‌کنیم و همچون بحثها و فصلهای گذشته سعی خواهیم کرد رعایت ترتیب زمانی را بکنیم تا سیر تحوّل، اگر در مواردی وجود داشته باشد، بهتر نموده شود.
لازم به ذکر است که چون در نثر، زمینه مناسب برای غلوهای شاعرانه فراهم نیست مطالب، واقعی‌تر و قابل قبول‌تر خواهد بود و کمتر شاهد کاربرد حج و کعبه و زمزم و ...
ص: 352
در مدح سلاطین و امرا خواهیم بود.
نیز یاد آور می‌شویم که گهگاه بعضی مطالب منقول در کتب و بخصوص روایات مربوط به حج عرفا، چندان قابل اعتماد نیست و در بر روی درایت می‌بندد، لذا از نقل و توجّه به آنها خودداری شد.

1- ابوالحسن علیّ‌بن عثمان الجلّاب الهجویری؛

(متوّفای 475 ه. ق.) از نویسندگان و عرفای معروف قرن پنجم هجری است. او در کتاب «کشف المحجوب» خود به نقل حکایات و داستانهایی در ارتباط با حج پرداخته و در ضمن آنها به کرامات برخی از مشایخ و بزرگان صوفیه اشاراتی کرده است.
هجویری از فلسفه مناسک و اعمال حج غافل نمانده و همچون ناصرخسرو که از دوستی از دوستان خود، که به سفر حج رفته، پرسشهایی می‌کند و جواب منفی می‌شنود و سرانجام می‌گوید: حجّ تو حج نیست و دوباره باید اینگونه که گفتم حج کنی. هجویری نیز گفتگوی جنید را با فردی که به حج رفته بیان کرده و به همان نتیجه رسیده که ناصر خسرو رسیده بود و ما در بحث از شعر ناصرخسرو دیدیم.
برای اطّلاع از شیوه نگارش هجویری به حج، چند حکایت و داستان از «کشف المحجوب» را بطور فشرده می‌آوریم: و گفتنی است که آثار عرفانی در زمره کتب اخلاقی قرار می‌گیرد پس نکات اخلاقی قابل توجّهی که در ارتباط با چندین حکایت در ایّام حج اتّفاق افتاده وهجویری به‌آن اشاره‌کرده، ارزش‌مادر ووجوبِ رعایتِ‌جانبِ‌اورا می‌رساند.
هجویری گفته است:
یکی از مشایخ عازم حج بود، عمروبن عثمان مکّی به او رسید و گفت: اندر این ساعت پیغمبر را به خواب دیدم که مرا به سوی تو پیغام داد و گفت: «حقّ مادر نگاه داشتن بهتر از حج کردن است! بازگرد و رضای دل مادر بجوی. من از آنجا بازگشتم و به مکّه نرفتم. از وی بیش از این مسموع ندارم».
(1)


1- 1- ابوالحسن علی بن عثمان الجلّابی الهجویری الغزنوی، کشف المحجوب، تصحیح استاد ژوکوفسکی، با مقدمه قاسم انصاری، چاپ اوّل، کتابخانه طهوری. 1358.

ص: 353
نویسنده داستانی در ارتبارط با حجّ هارون رشید و کنجکاوی او در امتحان مردان خدا آورده که از دید جامعه شناسی و مردم شناسی بسیار قابل تأمّل است.
داستان در ارتباط با عبدالرّزّاق صنعانی، سفیان عینیه و فضیل عیاض است. شرح آن موجب اطاله کلام می‌شود و به اختصار باید گفت: هارون آنها را با پول آزمود و تنها فضیل به دنیا و ثروت دنیا بی‌اعتنا بود.
حج در نظر عرفا تنها زیارت خانه خدا نیست بلکه نادیدن خویش است و ملاقات با خدای خانه در قلب. حکایتی جالب توجّه و آموزنده از بایزید بسطامی نقل کرده است که:
«... گفت: یکبار به مکّه شدم، خانه مفرد دیدم، گفتم: حج مقبول نیست که من سنگها از این جنس بسیار دیده‌ام. بار دیگر برفتم خانه دیدم و خداوند خانه دیدم، گفتم که هنوز حقیقت توحید نیست. سه بار دیگر برفتم، همه خداوند دیدم و خانه، نه.
به سرّم فرو خواندند: یا بایزید اگر «خود» را ندیده‌ای و همه عالم بدیده‌ای، مشرک نبودی و چون همه عالم نبینی و خود را ببینی مشرک باشی، آنگاه توبه کردم و از دیدن هستی خود نیز توبه کردم.
(1)
کسی که قدم در راه خانه و زیارت خانه او می‌گذارد، باید بنده محض باشد و منیّت خود را کنار بگذارد، همانگونه که ابوالحسن محمد بن اسماعیل خیرالنسّاج چنین کرده است، که هجویری گفته:
«... خیر النسّاج از بزرگان مشایخ و عازم حج بوده است. در کوفه خربانی او را گرفته و گفته: تو بنده من هستی و نام تو هم خیر است. خیرالنسّاج با وجودی که نام دیگری داشته، با او مخالفتی نکرده و خود را تسلیم کرده و هر وقت او را به این نام صدا می‌زده لبّیک می‌گفته. سرانجام مرد خربان از عمل خود پشیمان شده و از او عذرخواهی کرده.
خیرالنسّاج به مکّه رفته و به درجه‌اش رسیده که جنید درباره‌ای گفته: «خیر، خیرنا، دوستر آن داشتی که وی را خیر خواندندی، گفت: روا نباشد که مردی مسلمان مرا نامی نهاده


1- 1- کشف المحجوب، ص 134.

ص: 354
باشد من آن را بگردانم ...».
(1)
وی داستان عرفانی جالب توجّه دیگری نقل کرده که مردی یک سال تمام در جوار کعبه معتکف شد و در این مدّت نه غذا خورد و نه آب و نه خوابید و این حالت را عرفا عطیّه الهی می‌دانند که در اصطلاح عرفا به آن حالت «جمع» می‌گویند. (2)
مگر نه اینست که فرشتگان نیازی به غذا ندارند و قوّت آنها ذکر و یاد خداست و اگر نیمه فرشتگی انسان تقویت شود از ملائک فراتر می‌رود.
در داستانی دیگر از کرامات ابراهیم خواص در راه حج سخن گفته که:
از ابراهیم سؤال می‌کنند حقیقت ایمان چیست؟ او می‌گوید: پاسخ را باید عملًا دید، به همراه سؤال کننده به راه خود ادامه می‌دهد. در راه بادیه هر شب آب و نان آنها از عالم غیب می‌رسد، تا اینکه روزی در بادیه به خضر نبی برخورد می‌کنند. پس از احوالپرسی از یکدیگر جدا می‌شوند، وقتی همراه ابراهیم از او می‌پرسد که این که بود؟ می‌گوید: پاسخ پرسش تو!
او خضر نبی بود و از من خواست با وی همراه شوم. من نپذیرفتم؛ زیرا ترسیدم که اندر آن صحبت اعتماد از دون حق با وی کنم، توکّل مرا بشولاند و حقیقت ایمان حفظ توکّل باشد. با خداوند عزّوجلّ قوله تعالی: «وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلوا إنْ کُنْتُمْ مُؤْمَنین» (3)
عرفا برای کعبه احترام بسیار قائل بودند بطوری که: «... ابوطالب جرمی چهل سال به مکّه بود، اندر مکّه طهات نکرد، هر بار از مکّه به طهارت از حدّ حرم بیرون آمدی، گفتی: زمینی را که خداوند تعالی به خود اختصاص داده و اضافت کرده است من کراهیّت دارم که آب مستعمل من بر آن زمین ریزد ...». (4)
با نقل نظر هجویری در باب حج و فلسفه آن، به بررسی کشف المحجوب در ارتباط با حج پایان می‌دهیم:


1- 1 کشف المحجوب، ص 182
2- 2 همان ص 332
3- 3 همان ص 372 قسمتی از آیه 23 مائده.
4- 4 همان ص 376

ص: 355
قوله تعالی: وَلِلَّهِ عَلی النَّاسِ حِجُّ البِیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَیْهِ سَبیْلًا
(1)
و از فرایض اعیان، یکی حجّت است بر بنده، اندر حال صحّت عقل و بلوغ و اسلام و حصول استطاعت و آن حرم بود به میقات و وقوف اندر عرفات و طواف زیارت به اجماع و به اختلاف سعی میان صفا و مروه و بی‌حُرم اندر «حرم» نشاید و حَرَم را بدان حرم خوانند که اندر او مقام ابراهیم است و محلّ امن، پس ابراهیم علیه السلام را دو مقام بودست؛ یکی مقام تن و دیگر از آن، دل. مقام تن مکّه و مقام دل خُلّت، هر که قصد مقام تن وی کند از همه شهوات و لذّات اعراض باید کرد تا محرم بود و کفن اندر پوشید و دست از صید حلال بداشت و جمله حواسّ را اندر بند کرد و به عرفات حاضر شد و از آنجا به مزدلفه و مشعر الحرام شد و سنگ برگرفت و به مکّه، کعبه را طواف کرد و به منا آمد و آنجا سه روز ببود و سنگها به شرط بینداخت و آنجا موی باز کرد و قربان نمود و جامه‌ها در پوشید تا حاجی بود.
و باز چون کسی قصد مقام دل وی کند، از مألوفات اعراض باید کرد و به ترک لذّات و راحات بباید گفت و از ذکر غیر محرم شد و از آنجا التفات به کون محظور باشد. آنگاه به عرفات معرفت قیام کرد و از آنجا قصد مزدلفه الفت کرد و از آنجا سرّ را به طواف حرم تنزیه حق فرستاد و سنگ هواها و خواطر فاسد را به منا امان بینداخت و نفس را اندر منحرگاهِ مجاهدت، قربان کرد تا به مقام خلّت رسد. پس دخول آن مقام امان باشد از دشمن و شمشیر ایشان و دخول این مقام إمن بود از قطعیّت و اخوات آن و رسول صلی الله علیه و آله گفت: «الحاج وَعَدَ اللَّه یعطیهم ما سألوا او یستجیب لهم ما دعوا» حاج وفد خداوند باشند بدهدشان آنچه خواهد و اجابت کند بدانچه خوانند و دعا کنند و این گروه دیگر، نه بخواهند و نه دعا کنند، فاّما تسلیم کنند.
چنانکه ابراهیم علیه السلام کرد. إذ قالَ لَهُ رَبُّهُ اسْلِمْ، قالَ اسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ. (2)
چون ابراهیم علیه السلام به مقام خلّت رسید از علائق فرو شد و دل از غیر بگست، حتّی آن زمان که جبرئیل بیامد و پلّه منجنیق بگرفت و گفت: «هَلْ لَکَ مِنْ حاجَةٍ» ابراهیم گفت:


1- 1- آل عمران: 97
2- 2- بقره: 131

ص: 356
«امَّا الَیْکَ فَلا» پس گفت: به خدای عزّوجلّ هم حاجتی نداری؟ گفت: «حسبی من سؤالی علمه بحالی». مرا آن بسنده باشد که او می‌داند که مرا از برای او در آتش اندازند، علم او به من، زبان مرا از سؤال منقطع گردانیده است.
محمّد بن فضل گوید: عجب از آن دارم که اندر دنیا خانه وی طلبد، چرا اندر دل مشاهدت وی نطلبد، که خانه را باشد که یابد و شاید که نیابد و مشاهدت لامحاله یابد. و در جمله حرم آنجا بود که مشاهدت تعظیم بود و آن را که کلّ عالم میعاد قرب و خلوتگاه انس، نباشد وی را از دوستی هنوز خبر نبود و چون بنده مکاشف بود عالم جمله حرم وی باشند و چون محجوب بود حرم وی را اظلم عالم بود که: «أظلم الاشیاء دارالحبیب بلا حبیب». پس مراد مردان اندر قطع مفازات و بوادی نه حرم بوده است که دوست را رؤیت حرم حرام بود که مرا مجاهدتی بوده است اندر شوقی مقلقل و یا روزگاری اندر محنتی دایم.
یکی به نزد جنید (رض) آمد وی را گفت: از کجا می‌آیی؟ گفت: به حج بودم، گفت:
حج کردی؟ گفت: بلی.
گفت: از ابدا که از خانه برفتی و از وطن رحلت کردی، از همه معاصی رحلت کردی؟ گفتا: نی. گفت: پس رحلت نکردی.
گفت: چون از خانه برفتی و اندر هر منزلی هر شب مقام کردی، مقامی از طریق حق از آن مقام قطع کردی؟ گفت: نی. گفت: پس منزل نسپردی.
گفت: چون محرم شدی به میقات، از صفات بشریت جدا شدی، چنانکه از جامه؟
گفتا: نی. گفت: پس محرم نشدی.
گفت: چون به عرفات واقف شدی اندر کشف مشاهدت وقف پدیدار آمد؟ گفت:
نی، گفت: پس به عرفات نایستادی.
گفت: پس به مزدلفه شدی و مرادت حاصل شد همه مرادها را ترک کردی؟ گفتا، نی. گفت: پس به مزدلفه نشدی.
گفت: چون طواف کردی خانه سرّ را اندر محلّ تنزیه لطایف حضرت جمال حق دیدی؟ گفتا: نه. گفت: پس طواف نکردی.
ص: 357
گفت: چون سعی کردی میان صفا و مروه مقام صفا و درجه مروّت ادراک کردی؟
گفتا: نی. گفت: هنوز سعی نکردی.
گفت: چون به منا آمدی منیّت‌های تو از تو ساقط شد؟ گفتا: نه. گفت: هنوز به منا نرفتی. گفت: چون به منحرگاه قربان کردی همه خواستهای نفس را قربان کردی؟ گفتا:
نی. گفت: پس قربان نکردی.
گفت: چون سنگ انداختی هر چه با تو صحبت کرد از معانی نفسانی همه بینداختی؟ گفتا: نه. گفت: پس هنوز سنگ نینداختی و حج نکردی. باز گرد و بدین صفت حج بکن تا به مقام ابراهیم برسی!
شنیدم که یکی از بزرگان در مقابل کعبه نشسته بود و می‌گریست و این ابیات می‌گفت:
وَأصبَحْتُ یَوْمَ النَّفْرِ وَالعِیْسُ تَرْحَلُ وَکانَ حُدَی الْحادِی بِنا وَهْوَ مُعْجِلُ
اسائلُ عَنْ سَلمی فَهَلْ مِنْ مُخَبِّرٍ بِأَنَّ لَهُ عِلْماً بها أَیْنَ تَنْزِلُ
لَقَدْ أفْسَدَتْ حَجّی وَنُسُکی وَعُمْرَتی وَفِی البَیْنِ لِی شُغْلٌ عَنِ الحَجّ مَشْغَلُ
سَأرْجِعُ مِن عامی لِحِجَّةِ قابِلٍ فَإنّ الّذی قَدْ کانَ لا یُتَقَبَّلُ
(1)
از حوادث جالب دیگر، داستان منقول از فضیل عیاض است که گفت: جوانی دیدم اندر موقف خاموش ایستاده و سر فرو افکنده، همه خلق اندر دعا بودند و وی خاموش می‌بود. گفتم: ای جوان تو نیز چرا دعایی نکنی؟ گفت: مرا وحشتی افتاده است. وقتی که داشتم از من فوت شد. هیچ روی دعا کردنم ندارد. گفتم: دعا کن تا خدای تعالی به برکت این جمع تو را به سر مراد خود رساند. گفت: خواست که دست بردارد و دعا کند، نعره‌ای از وی جدا شد و جان با آن نعره از وی جدا شد.
ذوالّنون مصری رحمه الله گوید که: جوانی به منا ساکن نشسته و همه خلق به قربانی مشغول، من اندر وی نگاه کردم تا چه کند و کیست، گفت: بار خدایا! همه خلق به قربانها مشغولند و من می‌خواهم تا نفس خود را قربان کنم اندر حضرت تو، از من بپذیر. این


1- 1- کشف المحجوب، ص 426.

ص: 358
بگفت و به انگشت سبابه به گلو اشارت کرد و بیفتاد. چون نیکو نگاه کردم مرده بود. پس حج‌ها بر دو گونه است: یکی اندر غیبت و دیگر اندر حضور. آن که اندر مکّه در غیبت باشد، چنان بود که اندر خانه خود از آنکه غیبتی از غیبتی اولی‌تر نیست.
پس حج مجاهدتی مرکشف مشاهدت را بود و مجاهدت علّت مشاهدنی بل کی سبب است و سبب را اندر معانی تأثیری بیشتر نبود. پس مقصود حج، نه دیدن خانه بُوَد که مقصود کشف مشاهدت باشد.
(1)

2- امام محمّد غزّالی؛

(متوفای 505 ه. ق.) از اندیشمندان بزرگ قرن پنجم هجری است که در فاصله بین 465 و 505 حدود هفتاد و دو اثر فارسی و عربی به رشته تحریر کشیده است.
از کتب معروف فارسی غزالی، یکی کیمیای سعادت است. غزالی در ربع عبادات در ارتباط با حج سخن گفته و بر خلاف بسیاری از کتب فقهی، تنها به ظواهر آن نپرداخته، بلکه همه جا کوشیده است فلسفه آن را بازگو کند و معنویّت حج را بشناساند. از این رو است که گفته‌اند:
«... کمتر نویسنده‌ای از نوع غزّالی بتوان یافت که سبک او تا این اندازه دقیق و در عین حال غنی باشد ...». (2)
غزالی رکن اوّل کتاب را، که به عبادات اختصاص داده، به ده اصل منقسم کرده، اصل هفتم را به حج مخصوص گردانیده است. او می‌گوید: «بدان که حج از ارکان اسلام است و عبادت عمر است» و آنگاه سخن پیامبر اکرم را نقل می‌کند که: «و هر که حج کند بی‌آنکه تن به فسق آلوده کند و زبان به بیهوده و ناشایست مشغول دارد، از همه گناهان بیرون آید. همچنانکه آن روز از مادر بزاده باشد.» (3)
غزالی با نقل داستانی از علیّ بن موفّق نشان داده که خداوند حجّ همه زائران خانه


1- 1- کشف المحجوب، ص 427.
2- 2- ابوحامد امام محمّد غزالی طوسی، کیمیای سعادت، جلد اوّل، به کوشش خدیو جم، 1361، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
3- 3- همان، ص 218.

ص: 359
خود را قبول می‌کند؛ یکی از بزرگان به حج بود، در عرفات دو فرشته را به خواب دید که یکی از دیگری می‌پرسد: می‌دانی چند نفر امسال به حج آمده‌اند؟ فرشته دیگری می‌گوید نه! فرشته اوّلی می‌گوید: ششصد هزار بودند. سپس می‌پرسد می‌دانی حجّ چند تن مقبول واقع شد؟ می‌گوید نه! می‌گوید: حجّ شش کس پذیرفته شده. آن بزرگ از خواب می‌پرد و با کمال یأس و نومیدی می‌گوید: من جزء آن شش تن نخواهم بود. با همین اندیشه در مشعر الحرام به خواب می‌بیند که همان دو فرشته با یکدیگر سخن می‌گویند؛ یکی به دیگری می‌گوید: امشب حق تعالی فرمان داد که به هر یک از آن شش تن، که حجّ آنها را پذیرفته، صد هزار نفر را بخشیده است!
غزالی در این باره وسیع المشرب است و با سعه صدر می‌گوید:
«بدان که هر مسلمانی که حج کند در وقت خویش درست بود.»
(1)
غزالی تصریح می‌کند که: «شرط درستی حجّ اسلام اندر وقت بیش نیست.» (2)
امّا برای اینکه حجّ اسلام شمرده شود؛ یعنی ادای دین حجّ واجب شده باشد، پنج شرط لازم است: مسلمان بودن، بالغ بودن، عاقل بودن و در وقت احرام بستن.
غزالی معتقد است به محض حصول استطاعت، لازم است در انجام حج تعجیل کند و اگر بیش از یک سال تأخیر کند، عاصی خواهد بود و چنانچه حج نکرده بمیرد ولو وصیت هم نکرده باشد، باید از ترکه او به نیابت حج کنند.
او درباره ارکان و واجبات حج سخن گفته و آن را پنج چیز شمرده است:
احرام، طواف، سعی، وقوف در عرفات و موی ستردن.
مؤلّف وجوه سه‌گانه حج؛ یعنی افراد، قِران و تمتّع را به شرح باز نموده و وجوه برتری هر یک را بیان کرده و محظورات ششگانه حج را توضیح داده است. در ابتدای بحث اشاره کردیم که غزالی بمانند دیگر فقها تنها به بیان مناسک و اعمال ظاهری حج اکتفا نکرده، بلکه سعی کرده است، بیشتر فلسفه و دقایق حج را بیان کند. برای مزید فایده آنچه را که وی در باب اسرار و دقایق حج گفته است نقل می‌کنیم:


1- 1- کشف المحجوب، ص 219
2- 2- همان، ص 219

ص: 360
اعمالی که حاجی انجام می‌دهد و به ظاهر از دید بعضی منکران غیرعاقلانه می‌نماید، نشانه عبودیّت محض است و انسان هر گاه اراده و خواست خود را در نظر بگیرد و به عبارت دیگر متابعت هوای نفس خود کند هلاک می‌شود. غزالی به عنوان مثال: به رمی جمره و سعی میان صفا و مروه اشاره می‌کند و می‌گوید: انسان معمولًا کارهایی را انجام می‌دهد که عقل او می‌پذیرد و دلیلی برای آن دارد. زکات می‌دهد چون عقل کمک به نیازمندان را می‌پذیرد، روزه می‌گیرد چون مبارزه با نفس و شیطان است، نماز می‌خواند چون تواضع و فروتنی در مقابل پروردگار جهان است، امّا نشانه بندگی انجام کار به محض فرمان است.
غزالی می‌گوید: «... و رمی و سعی ... که جز به محض بندگی نتواند کرد، برای این بود که رسول صلی الله علیه و آله گفت: در حج- بر خصوص- لَبَّیک لحجّةٍ حقاً و تعبُّداً و رِقّاً، و این را تعبّد و رق نام کرد».
(1)
وی در پاسخ به سؤال مقدّر گروهی که می‌گویند مقصود و مراد از این عمل چیست؟
می‌گوید: «... مقصود از این بی‌مقصودی است و غرض از آن بی‌غرضی است تا بندگی بدین پیدا شود و نظر وی جز به محض فرمان نباشد ... تا از وی جز حق و فرمان حق چیز بنماند» (2)
غزالی حج را با سفر آخرت مانند کرده و گفته است: در این سفر مقصد خانه است ولی در آن سفر مقصد خدای خانه است. همانطور که هنگام مرگ باید دل از همه چیز بکند در سفر حج هم باید جز خدا هیچ کس و هیچ چیز دیگری را در نظر نداشته باشد، همانطور که زاد سفر حج را فراهم می‌کند باید بداند که برای آخرت نیاز به توشه بیشتری دارد.
بر جمازه نشستن باید جنازه را به یاد او بیاورد، وقتی لباس احرام می‌پوشد به یاد کفن پوش شدن باشد، خطرات و سختیهای بادیه او را به یاد نکیر و منکر و عقربها و مارها


1- 1- کشف المحجوب، ج 1 ص 238
2- 2- همان، ص 239

ص: 361
بیندازد؛ زیرا فاصله مرگ تا قیامت بسیار دور است با گردنه‌های بسیار. چون قطع بادیه بدون راهنما ممکن نیست بادیه پس از مرگ را نیز بدون راهنمایی طاعات و اعمال نیک نمی‌توان پیمود.
لبّیک حاجیان پاسخ به ندای حق است. در قیامت نیز او را ندا خواهند داد و او باید پاسخ دهد. غزالی به همین مناسبت گفته است: علیّ بن حسین علیه السلام در وقت احرام زرد روی شد و لرزه بر اندام وی افتاد و لبیک نتوانست زد. گفتند: «چرا لبّیک نگویی؟ گفت:
ترسم که اگر بگویم، گوید: «لالبّیک و لا سعدیک» چون این بگفت از اشتر بیفتاد و بیهوش شد.
(1)
او گفته است: امّا عبرتهای حج آنست که این سفر بر وجهی بر مثال آخرت نهاده‌اند که در این سفر مقصد خانه است و از آن سفر خداوند خانه، پس از مقدّمات و احوال این سفر باید که احوال آن سفر یاد می‌گیرد.
وقتی حاجی لبّیک می‌زند در نظر داشته باشد که این جواب ندای حق است. و در پایان گفته است: این مقدار اشارت کرده آمد از عبرتهای حج تا چون کسی راه این شناسد بر قدر صفای فهم و شدّت شوق و تمامی جد در کار، وی را امثال این معانی نمودن گیرد و از هر یکی نصیبی برگیرد که حیات عبادات وی بدان بود و از حد صورت کارها فراتر شده باشد. (2)

3- عطار عارف بزرگ سده ششم و هفتم؛

(متوّفای 627 ه. ق.) قسمتی از عمر خود را به سفر پرداخت. به مکّه رفت و بسیاری از مشایخ را ملاقات کرد. او در تذکرة الاولیای خود از سفرهای حجّ بزرگان عرفا به نکات دقیقی در مسائل اخلاقی و تربیتی و درسهایی که باید از حج گرفت اشاره کرده و در ضمن بیان کرامات آنان، به اینگونه اخلاقیّات توجه داده است.
وی در کرامات ابوحازم مکّی که معاصر هشام بن عبدالملک بوده، حکایتی آورده


1- 1- کشف المحجوب، ص 239
2- 2- همان، ص 241

ص: 362
که مضمون آن را در بحث از «کشف المحجوب» در همین رساله نقل کردیم.
از همین مقوله است که: «کتانی از مادرش اجازه گرفت تا به مکّه برود، وقتی به بادیه رسید احتیاج به غسل پیدا کرد، با خود گفت: شاید رعایت شرایط نکرده‌ام و خداوند مرا نپذیرفته است! برگشت و وقتی به خانه رسید، مشاهده کرد که مادرش پشت در به انتظار نشسته است. گفت: ای مادر، شما به من اجازه داده بودید، مادر گفت: بلی امّا خانه را بی‌تو نمی‌توانستم دید، از زمانی که تو رفته‌ای اینجا نشسته‌ام و نیت کرده بودم که تا باز آیی برنخیزم. کتانی تا مرگِ مادر نزد او ماند و پس از مرگ مادر به مکّه رفت و مجاور شد».
(1)
ابو عثمان حیری را خداشناستر از جنید، رویم و ... دانسته‌اند و او را از جمله سه تنی شمرده‌اند که چهارمی؛ ندارند. «ابو عثمان در نیشابور، جنید در بغداد و ابوعبداللَّه بن الجلاد در شام» گفته‌اند که وقتی یکی از فرغانه قصد حج داشت، به نیشابور رفت و به خدمت ابوعثمان رسید و سلام کرد. شیخ جواب نگفت. آن مرد با خود گفت: مسلمانی سلام کند جواب ندهند؟ ابوعثمان گفت: حج چنین کنند؟ که مادر را بیمار بگذارند و بروند بی‌رضای او! مرد فرغانی بازگشت و پس از آنکه مادرش مُرد، مجدّداً به قصد حج به نیشابور آمد. در این نوبت او را سخت مورد احترام و اعزاز قرار داد.
عطّار درباره ابو محمّد جُریری نوشته است: «یک سال در مکّه اقامت کرد، در این مدّت نخوابید و با کسی سخن نگفت. به جایی تکیه نکرد و حتّی پای خود را دراز نکرد.
ابوبکر کتانی از او پرسید: این چنین، به چه توانستی کرد؟ گفت: صدق باطن مرا بدان داشت تا ظاهر مرا قوّت گرفت.» (2)
این گونه حوادث و داستانها که عطّار نقل کرده، بزرگترین درس اخلاق، که رعایت حق و احترام مادر است، را به خواننده می‌دهد و به یاد او می‌آورد که احترام به مادر تا چه حد مورد نظر بوده و هست.
رحمت خداوند و غفاریت او بر کسی پوشیده نیست. عطّار با نقل داستانی از حجّ ابراهیم ادهم به این نکته اشاره کرده است که ابراهیم ادهم گفت: «شبها فرصت می‌جستم


1- 1- گزیده تذکرة الاولیا، به کوشش دکتر محمد استعلامی، چاپ دوم 1356 شرکت سهامی کتابهای جیبی، ص 369.
2- 2- همان، ص 326.

ص: 363
تا کعبه را خالی یابم از طواف و حاجتی خواهم، هیچ فرصتی نمی‌یافتم، تا شبی باران عظیم می‌آمد، برفتم و فرصت را غنیمت دانستم تا چنان شد که کعبه ماند و ابراهیم، طواف کردم و دست در حلقه زدم و عصمت خواستم از گناه. ندایی شنیدم که: «عصمت می‌خواهی تو از گناه و همه خلق از من این خواهند! اگر من همه را عصمت دهم دریای غفوری و غفّاری و رحیمی و رحمانی من کجا رود و به چه کار آید ...؟!»
(1)
توکّل یکی از اعمال حسنه‌ای است که همه مسلمین به آن معتقدند و خود را کم بیش پایبند آن می‌دانند. در نزد عرفا شدّت اتّکا به آن بیشتر و قویتر است. عطّار نمونه‌ای از آن را در ارتباط با بُشر حافی و ابوعبداللَّه محمد بن حنیف نشان داده است.
گروهی از مردم شام پیش بشر آمده، گفتند: عزم حج داریم، با ما همراه می‌شوی؟
گفت: به سه شرط همراهی می‌کنم؛ «یکی اینکه هیچ زاد و توشه‌ای برنگیریم، از کسی هم چیزی نخواهیم و اگر بدهند هم قبول نکنیم» گفتند: دو شرط اوّل را می‌پذیریم ولی مورد سوم را نمی‌توانیم قبول کنیم. بُشر گفت پس شما به خدا توکّل ندارید و به زاد و توشه حاجیان متوکّل کرده‌اید «اگر در دل کرده بودی که هرگز از خلق چیزی قبول نخواهم کرد، این توکّل بر خدای بود!» (2)
این نوع برخوردهای سختگیرانه بین عرفا کم نیست که ظاهراً با تعلیمات و شرایط لزوم حج منافات دارد. ولی در حقیقت می‌توان برای این معتقدات محملی ساخت و گفت: آنکه عزم حج کرده، استطاعت دارد ولی اینگونه به سفر رفتن نشانه کمال توکّل است.
ابوعبداللَّه محمّد بن خفیف، گفت: «در ابتدا خواستم که به حج بروم و چون به بغداد رسیدم چندان پندار در سر من بود که به دیدن جنید نرفتم. چون به بادیه فرو شدم، رسنی و دلوی داشتم، تشنه شدم چاهی دیدم که آهویی از آن آب می‌خورد، چون به سر چاه رسیدم آب به زیر چاه رفت. گفتم: «خداوندا! ابوعبداللَّه را قدر از این آهو کمتر است! آوازی شنیدم که: این آهو دلو و رسن نداشت و اعتماد او بر ما بود، وقتم خوش شده، دلو


1- 1- گزیده تذکرة الاولیاء، ص 85
2- 2- همان، ص 98

ص: 364
و رسن بینداختم و روان شدم. آوازی شنیدم که یا اباعبداللَّه، ما تو را تجربه می‌کردیم تا چون صبر کنی؟! باز گرد و آب خور.»
بازگشتم، آب بر سر چاه آمده بود. وضو ساختم و آب خوردم و برفتم. تا به مدینه حاجت به هیچ آب نبود. چون بازگشتم و به بغداد رسیدم روز آدینه به جامع شدم، جنید را چشم بر من افتاد. گفت: «اگر صبر کردی آب از زیر قدمت برآمدی ...»
(1)
در موارد دیگر هم اشاره کردیم که چنانچه فردی مستطیع، که توان فراهم نمودن بهترین وسیله سفر را دارد، نه از روی خسّت و نه به قصد تظاهر که از روی علاقه و ایمان پیاده به حج رود، مأجورتر خواهد بود.
در ارتباط با حج، حکایت دیگری به بُشر نسبت داده و در این حکایت توجّه داده است که دین برای بشر است. تمام ادیان الهی برای بهبود زندگی انسانها است، ادیان الهی راه درستتر و بهتر زیستن را به انسان می‌آموزد. کمک به همنوع و حلّ مشکلات برادران و خواهران دینی، از اهمّ تعالیم و تأکیدات ادیان است و به گفته سعدی:
عبادت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجّاده و دلق نیست
در حج باید نیّت پاک باشد و مالی که در این راه هزینه می‌شود از طریق صحیح به دست آید و در راه، درست مصرف شود.
شخصی با بشر مشورت کرد که: «دو هزار درم حلال دارم، می‌خواهم به حج بروم»
بشر گفت: تو به تماشا می‌روی، اگر برای رضای خدا می‌روی قرض درویشان را با این پول ادا کن. گفت: رغبت حج بیشتر دارم. بشر گفت: پس مال از وجه حلال به دست نیاورده‌ای، تا به ناوجه خرج نکنی آرام نگیری!» (2)
با وجود تأکیدهای فراوان که در ارتباط با انجام حج شده و قطعاً هم بشر و هم عطّار به آنها واقف بوده‌اند، حکایت فوق ناقض این دستور کلّی نیست بلکه می‌خواهد اهمیت کمک به همنوع و ادای دین بدهکاران مستمند را بنمایاند.


1- 1- گزیده تذکرة الاولیاء، صص 402- 201
2- 2- همان، ص 99

ص: 365
عطّار، بایزید بسطامی را سلطان العارفین نامیده و گفته است: او در راه حج باری بر شتر نهاده بود و در حال حرکت بود. شخصی به او رسید و گفت: «ای جوانمرد بردارنده بار شتر نیست نگه کن که هیچ بار بر پشت شتر نیست» مرد نگاه کرد و دید که بار یک وجب بالاتر از پشت شتر است!
(1)
بایزید یک بار عزم حج کرد، چند منزلی رفت و برگشت. وقتی علّت را پرسیدند، گفت در راه زنگی با شمشیر در مقابل من قرار گرفت و گفت اگر برنگردی تو را با این شمشیر خواهم کشت و به من گفت: «ترکت اللَّه ببسطام و قَصَدْتَ البَیْتَ الْحَرام» خدای را به بسطام گذاشتی و روی به کعبه آوردی. (2)
و همو بار دیگر قصد حج کرده شخصی پیشش آمد و پرسید: چه داری؟ پاسخ داد:
دویست درم، آن شخص به بایزید گفت: به من ده و هفت بار گِرد من طواف کن که حجّ تو این است. بایزید گفت: چنین کردم و بازگشتم. (3)
حجّ واقعی آن است که به صاحب خانه توجّه شود نه به خانه و ظواهر آن، چنانکه بایزید گفت: اوّل بار که به حج رفتم خانه‌ای دیدم. دوباره که به خانه رفتم خداوند خانه را دیدم، سیوم بار نه خانه دیدم نه خداوند خانه؛ یعنی چنان در حق گم شده بودم که هیچ نمی‌دانستم. (4)
در کرامات بایزید بسطامی سخن بسیار است؛ از جمله عطّار گفته است: وقتی بایزید را به خاک سپردند همسر احمد خضرویه به زیارت مرقد بایزید آمد و درباره کرامات و درجات او گفت: شبی در طواف خانه کعبه بودم، ساعتی بنشستم و در خواب شدم، چنان دیدم که مرا به آسمان بردند و تا زیر عرش بدیدم. آنجا بیابانی دیدم که درازا و پهنای آن پیدا نبود و همه بیابان گل و ریاحین بود، بر هر برگ گلی نوشته بود: ابویزید ولی اللَّه.(5)


1- 1- گزیده تذکرة الاولیاء، ص 117
2- 2- همان، ص 119
3- 3- همان، ص 119
4- 4- همان، ص 128
5- 5- همان، ص 137

ص: 366
عبداللَّه مبارک عالمی بی‌مانند و شجاعی بی‌نظیر بود. شبی برفی آن چنان در عشق کنیزکی فرو رفته بود که تمام شب را در فکر و عشق او بود ولی خود متوجّه آن نبود.
صبحگاهان متوجّه شد و تغییر حالت داد. او یک سال حج می‌کرد و یک سال غزو و یک سال تجارت، و منفعت خویش بر اصحاب خرج می‌کرد!»
(1)
سفیان ثوری که وقتی با پای چپ وارد مسجد شد، ندایی به گوشش رسید که: «یا ثور ثوری مکن» و همین ندا موجب تغییر حال او شد. گفته‌اند جوانی را دید که چون حجّ او فوت شده بود، آهی کشید «سفیان گفت: چهار حج کرده‌ام به تو دادم، تو این آه به من دادی؟ گفت: دادم. آن شب در خواب دید که به او گفتند: سودی کردی اگر به همه اهل عرفات قسمت کنی توانگر شوند» (2) و این است نتیجه آه و یاد از سر صدق و صفا!
بعضی از حجّاج بیت اللَّه، به هوای نفس و جهت کسب شهرت و عنوان به سفر حج می‌روند. حتّی عارفی همچون ابومحمّد مرتعش که گفت: «سیزده حج به توکّل کردم چون نگه کردم همه بر هوای نفس بود!» گفتند: چون دانستی؟ گفت: از آن که مادرم گفت:
سبوی آب آر، بر من گران آمد. دانستم که آن حج بر شره نفس بود.
احترام کعبه از گذشته‌های دور بر همه کس واجب بوده و مراعات می‌شده و گاهی در آن افراط هم می‌شده است؛ از جمله: نقل است که ابومحمّد جُرَیْری، یک سال به مکّه مقام کرد که نه خفت و نه سخن گفت و نه پشت به جایی تکیه داد. (3)
در پایان بحث، درباره عطّار و نظر او نسبت به حج، همانگونه که در صفحات پیشین گفتیم، عطّار در تذکرة الاولیا فقط کراماتی از عرفا در ارتباط با حجّ آنان بیان کرده و کمتر به فلسفه حج پرداخته است.

4- سدید الدّین یا نورالّدین محمّد؛

(متوفای 635 ه. ق.) از نویسندگان و دانشمندان اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم است که در کتاب معروف «جوامع الحکایات» ضمن


1- 1- گزیده تذکرة الاولیاء، ص 140
2- 2- همان، ص 147
3- 3- همان، ص 407

ص: 367
حکایات شیرین در خصوص حج و کعبه و ... سخن گفته است که نکات بس آموزنده‌ای در خلال آنها دیده می‌شود. به نقل چند مورد بطور خلاصه اکتفا می‌کنیم:
وقتی صدر بخارا به حجّ اسلام رفته بود، با اسباب و تجمّل تمام، بیش از صد شتر بار و بنه او را حمل می‌کردند. در نزدیک عرفات درویشی گرسنه و تشنه با پاهای آبله‌دار رو به صدر کرد و گفت: ثواب حجّ من و تو یکی باشد! تو در آن نعمت روی و من در این محنت روم؟ صدر بخارا گفت: هرگز! اگر می‌دانسم که جزای من و تو یکی است هرگز قدم در این راه نمی‌گذاشتم؛ زیرا که من به فرمان آمده‌ام و تو بی‌فرمان. من را گفته است چون استطاعت داری حج کن و به تو گفته است: لاتُلْقُوا بِأیْدِیکُمْ الی التَّهْلُکَم من میهمان و تو طفیلی، هرگز حرمت طفیلی چون حرمت میهمان نباشد.
(1)
عوفی در نقل این داستان به نکته بسیار مهم و دقیق نظر داشته و آن اطاعت و بندگی است که انسان باید آنچه را بر عهده او محوّل شده انجام دهد و بدون جهت خود را در معرض هلاکت قرار ندهد و خود در مقابل نص اجتهاد نکند.
داستانی در ارتباط با حجّ امام حسن علیه السلام و گروهی که در خدمت آن حضرت بودند آورده و در آن بخشش و حق‌شناسی حضرتش را نشان داده است. (2)
عوفی حکایاتی نقل کرده که به نحوی با حج ارتباط دارد و در هر یک نکته ارزنده اخلاقی و تربیتی و سیاسی نهفته است و یکی از فلسفه‌های مهمّ حج همین است که مردم با اقوام و ملّتهای دیگر تماس حاصل کنند و دید سیاسی و اجتماعی پیدا کنند. از جمله داستانهای آموزنده، داستانی مفصّل است که خلاصه آن را می‌خوانیم:
در زمان ابو حنیفه دانشمندی مزوّر در بغداد بود. مردی خراسانی که قصد حج داشت به بغداد آمد. مبلغی که اضافه بر مخارج سفر بود نزد این عالم به امانت سپرد. در بازگشت از حج قافله آنها را غارت کردند. حاجی خراسانی نزد عالم بغدادی آمد و مطالبه امانت کرد. عالم منکر شد. هر چند اصرار کرد نتیجه‌ای نداشت. حاجی نزد ابوحنیفه رفته


1- 1- جوامع الحکایات و لوامع الروایات، سدیدالدین محمد عوفی، به کوشش دکتر جعفر شعار، چاپ اول مهرماه 1363 انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ص 144.
2- 2- همان، ص 213.

ص: 368
و جریان را بازگفت. ابوحنیفه به لطایف الحیل سپرده او را باز پس گرفت و به وی تسلیم کرد.
(1) و بدین گونه ریاکاران و امانت خواران را مورد انتقاد قرار می‌دهد و رسوا می‌کند.
از حوادث جالب توجّه و در ضمن آموزنده که درس جوانمردی و گذشت و فداکار می‌دهد و عملًا فَمَنْ یَعْمَلْ مثقالَ ذَرّةٍ خیراً یَرَه را اثبات می‌کند، حکایتی است طولانی که در ارتباط با حجِّ امیر بلخ نقل کرده است. (2)

5- نجم الدّین رازی؛

معروف به «دایه» و متخلّص به «نجم» از مشاهیر صوفیه ایران است که در اواخر قرن ششم هجری متولّد شده و در اواسط قرن هفتم 645 در بغداد در گذشته است. وی در کتاب ارزشمند خود «مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد» آنجا که در باب ارکان مسلمانی سخن می‌نویسد، در ارتباط با حج می‌گوید: سفر حج نمودار سفر آخرت است.
و امّا حج اشارت می‌کند به مراجعت با حضرت عزّت و بشارت می‌دهد به وصول به حضرت خداوندی؛ وَ اذِّن فی الناسِ بالْحِّجِ یأتوُکَ رجالًا یعنی ای قرار گرفته در شهر انسانیّت، برخیز و مردانه این همه بند و پایبند بر هم گسل و زن و فرزند و خان و مان را وداع کن و روی از همه بگردان و به صدقِ توجّه: وَجَّهتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَر السَّمواتِ و اْلْارضَ قدم در راه نه و از عقیده پاک نیّت، إنّی ذاهب إلی ربّی سَیَهْدینِ بیار و قدم از این منازل و مراحلِ خوش آمدِ دنیا و هوا و طبع بیرون نِه و بادیه نفس امّاره را قطع کن.
و چون به احرامگاه دل رسیدی به آب انابت غسلی بکن و از لباس و کسوت بشریّت مجرّد شو و احرام عبودیّت در بند و لبیک عاشقانه بزن و به عرفات معرفت درآی و بر جبل الرّحمه عنایت برآی و قدم در حرم حریم قرب ما نه و به مشعر الحرام شعار بندگی ثباتی بکن و از آن جامعه به منای منیّت منا آی و نفس بهیمی را در آن منحر قربان کن و آنگه روی به کعبه وصال ما نه که «دَعْ نَفْسَکَ وَتَعالِ» و چون رسیدی طواف کن،


1- 1- جوامع الحکایات و لوامع الروایات، ص 315.
2- 2- جوامع الحکایات و لوامع الروایات، سدیدالدین محمد عوفی، دوم از قسم دوم با تصحیح دکتر امیر بانو مصفا کریمی دکتر مظاهر مصفا 1362، چاپ آزاده، ص 575.

ص: 369
یعنی بعد از این گرد ما گرد و گرد خویش هیچ مگرد و با حجرالأسود که دل تو است و آن یمین اللَّه است عهد ما تازه کن و از آن جا به مقام ابراهیم آی یعنی به مقام روحانیّتِ خُلّت و از آنجا دو رکعتی تحیّت مقام بگزار؛ یعنی عبودیت از بهر بهشت و دوزخ مکن چون مزدوران، بندگی ما از اضطرار عشق کن چون عاشقان.
پس بر در کعبه وصال ما آی و خود را چون حلقه بر در بمان و بی‌خود درآی که خوف و حجاب از خودی خیزد و امن و وصول از بیخودی: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً بر خوان:
ای دل بی‌دل به نزد آن دلبر رو در بارگه وصال او بی‌سر رو
تنها ز همه خلق چو رفتی به درش خود را به درش بمان و آنگه در رو
(1)

6- عزالدّین محمود بن علی کاشانی؛

صاحب مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه (متوفّای سال 735 ه. ق.) با استناد به شرط استطاعت، عرفا و سالکان را از انجام حج و ادای زکات مبرّا و معرّی دانسته و گفته است: «و امّا زکات و حج از جمله ارکان اسلام‌اند و وجوب آن مشروط به مال و استطاعت است و طالبان و سالکان طریق حق، که اهل ترک و تجریدند و مقصود از این مختصر ذکر احوال ایشان است، از این شرط معرّی و مبرّا هستند، لا جرم در بیان زکات و حج و کیفیّت آن شروعی نرفت، به خلاف صوم و صلات و اقرار که تعلق به نفس دارد، اگر بر سبیل تطوّع خواهند که حج گزارند در تعلّم مناسک آن، به دیگر کتب رجوع نمایند ...» (2)

7- مولانا جلال الدین محمد بلخی؛

(متوفای 672 ه. ق.) در «فیه مافیه» با نقل حکایتی از ابوسعید ابی‌الخیر وجود عارف را کعبه می‌داند که باید برگرد او طواف کرد.


1- 1- نجم رازی، «مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد»، به اهتمام دکتر محمد امین ریاحی- چاپ چهارم 1371 انتشارات علمی و فرهنگی صص 172- 171.
2- 2- عزالدین محمود بن علی کاشانی، «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه»، به تصحیح علّامه جلال الدین همایی، چاپ سوم، آذر ماه 1367 مؤسسه نشر هما ص 339.

ص: 370
شیخ ابوسعید ابی‌الخیر در نیشابور بود. روزی در کوی عدنی کوبان ابراهیم ینال برادر سلطان طغرل به احترام شیخ از اسب فرود آمد و در مقابل او تعظیم کرد و شیخ بیشتر او را به تعظیم وا داشت تا حدّی که پیشانیش به خاک رسید ... گفت: «... تو ندانی که هر که بر ما سلام کند از بهر او کند؟ قالب ما قبله تقرّب خلق است والّا مقصود حقّ است- جلّ جلاله- ما خود در میان نیستیم و هر خدمت که جهت حق باشد هر چند به خشوع نزدیک بود مقبول‌تر بود. پس ما ابراهیم ینال را خدمت حق تعالی فرمودیم نه خدمت خود، پس شیخ گفت کعبه را قبله مسلمانان گردانیده‌اند تا خلق او را سجود می‌کنند و کعبه خود در میان نه و ما را قبله خلق گردانیده تا ما را حرمت دارند و ما در میان نه.»
(1)
در همین زمینه گفته است: «... وقتی شیخ ابوسعید ابی الخیر به عزم حج- همراه با خواجه ابوطاهر که در مجلس وی بود و در وقت سماع تغییر حالی در وی پیدا شد و از همان مجلس احرام حج بست- حرکت کردند به خرقان رسیدند، از آنها استقبال گرم شد. خرقانی به شیخ گفت ... من پیر بودم و نزد تو نتوانستم آمدن ... پس تو را به مکّه نگذارند، تو عزیزتر از آنی که تو را به مکّه برند کعبه را به تو آرند تا تو را طواف کند ... پس شیخ ابوالحسن گفت: یا شیخ، ما می‌بینیم که کعبه هر شب گرد تو طواف می‌کند، تو را به کعبه رفتن حاجت نیست باز گرد که ... اکنون حج کردی و رمی نفسهای وی بدیدی.
ابوالحسن را بر جمال خود قربان دادی و بر یوسف او نمازی گزاردی.» (2)
نیز گفته است: تاج الاسلام ابوسعید محمد المعانی نقل می‌کند که با پدرش به حج می‌رفته‌اند و پس از انجام مناسک حج به دیدن شیخ عبدالملک طبری رفته‌اند. او را در راه میقات و عمره دیده‌اند که دارد سنگها را خرد می‌کند تا پای زائران را آسیب نرساند شیخ در ضمن گفتگو از آنها می‌پرسد به حج آمده‌اید؟ می‌گویند: بلی. می‌گوید: به میهنه نرسیده‌اید؟ می‌گویند: چرا رسیده‌ایم. می‌گوید: زیارت شیخ ابوسعید کرده‌اید؟ می‌گویند:
کرده‌ایم. شیخ عبدالملک می‌گوید: پس اینجا چه می‌کنید و این راه دراز را به چه کار


1- 1- مولانا جلال الدین محمّد بلخی، «فیه مافیه»، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر استاد دانشگاه تهران- چاپ پنجم 1362 مؤسسه انتشارات امیر کبیر تهران، ص 247.
2- 2- همان، ص 150- 148.

ص: 371
آمده‌اید؟ و به کار خود مشغول می‌شود. و تاج الاسلام از آن پس هر سال که دیگران به حج می‌رفتند او به زیارت شیخ ابوسعید ابوالخیر می‌رفت.
(1)

8- نورالدّین عبدالرّحمن جامی؛

عارف بلند آوازه قرن نهم (متوفّای 898 ه. ق.) در کتاب «نفحات الانس» خود ضمن نقل حکایات و داستانها، به کرامات عرفا در ارتباط با حج نظر داشته و در آن باره سخن گفته است. از جمله از قول شیخ محی الدّین عبدالقادر گیلانی نقل کرده که او در ایّام جوانی بر قدم تجرید از بغداد عزم حج کرده، در راه با شیخ عدیّ بن مسافر که او هم جوان و بر قدم تجرید بوده، همراه می‌شوند و در راه جاریه حبشیّه به آنها برخورد می‌کند؛ و کراماتی از او مشاهده می‌کند از جمله فرود آمدن مائده از آسمان، زنده شدن شیخ عدی بر اثر دعای جاریه، شیخ محی الدّین سپس ادامه می‌دهد «بعد از آن مرا در طواف تجلّی واقع شد و از باطن خود خطایی شنیدم که با من گفتند: ای عبدالقادر تجرید ظاهر بگذار و تجرید توحید را لازم دار و از برای نفع مردمان بنشین که ما را بندگان خاص هستند که می‌خواهیم که ایشان را بر دست تو به شرف قرب خود برسانیم. ناگاه آن جاریه گفت: ای جوان، نمی‌دانم امروز چه نشان است تو را که بر سر تو از نور خیمه زده‌اند و تا عنان آسمان ملائکه گرد تو در آمده‌اند و چشم همه اولیا از مقامهای خود در تو خیره مانده است و همه به مثل آنچه تو را داده‌اند امیدوار شده‌اند. بعد از آن جاریه برفت و دیگر هرگز وی را ندیدم». (2)
جامی حکایت جالب دیگری درباره کرامات تحفه آورده است که:
وی کنیزی بوده است به گفته خودش مست خدا، پیش آمدهایی می‌کند که خواجه او آزادش می‌کند.
سرّی سقطی گفته است من و احمد بن مثنّی و خواجه صاحب تحفه، عزیمت کعبه کردیم. ابن مثنی در راه مرد. من و خواجه تحفه به مکّه آمدیم. در حال طواف آواز


1- 1- فیه ما فیه، ص 379.
2- 2- مولانا عبدالرحمن بن احمد جامی، «نفحات الانس من حضرات القدس»- تصحیح مهدی توحیدی‌پور- 1337 انتشارات محمدی، ص 632.

ص: 372
مجروحی شنیدیم، پیش رفتیم، چون مرا دید گفت: ای سرّی! گفتم: تو کیستی؟ گفت:
تحفه، همانند خیالی شده بود. گفت: خداوند قرب خود به من بخشیده. گفتم: ابن مثنّی مُرد گفت: رحمه اللَّه، وی همسایه من است در بهشت. گفتم خواجه تو با من است، دعائی پنهان کرد و در برابر کعبه بیفتاد و بمرد، چون خواجه وی، وی را مرده دید به روی در افتاد. برفتم و وی را بجنباندم، مرده بود!
(1)
از کرامات و معجزات دیگر، داستان ابوعبداللَّه احمد بن ابو عبدالرّحمان ... است که «... از مهینان مشایخ هرات بود، از اقران شیخ عمو و با وی حج اسلام کرده بود و مشایخ حرم دیده و صحبت داشته، عالم بوده به علوم ظاهر و باطن و در زهد و توکّل و ورع یگانه روزگار در تجرید و ترک دنیا سخن کردی و سخن وی را در دلها اثر تمام بودی، صاحب کرامت و ولایت بوده. یکی از اصحاب وی عبداللَّه بن محمد بن عبدالرّحیم بوده است. وی گفته است که شیخ من ابوعبداللَّه احمد، روزی مرا گفت: برو به مکّه و فلان کس را بگوی که چنین و چنان کن. من گامی چند برداشتم خود را در مکه یافتم، آن پیغام بگذاردم بدان کس که گفته بود و پیش از نزد دیگر نماز شیخ در آمدم، آنوقت که آنجا رسیدم خواستم که حج گزارم، آن کس که پیش وی رفته بودم گفت: برو و سخن شیخ را خلاف مکن و اگر نه باز نتوانی گشت و سه ماه در راه بمانی. (2)
جامی حکایتهایی نقل کرده که نشان می‌دهد مجاورت کعبه قدرت فراوانی به معتکفان بیت الهی می‌داده است، زاید الوصف و اعجاز گونه، از جمله: شیخ الاسلام گفت: که شیخ ابوالخیر تینانی هشت سال به مکّه مجاور بود و هیچ سؤال نکرد، این صعب‌تر بود که کسی که چیزی ندارد در مکّه سؤال نکند، وقتی هشت شبانه روز چیزی نخورده بود، بیماری با گرسنگی پیوست. سست شد به حیله خود را به مقام ابراهیم افکند که دو رکعت نماز بگزارد و از سستی در خواب شد. اللَّه تعالی را خواب دید که با وی گفت: چه خواهی؟ گفت: اشراف بر مملکت. گفت: بدادم. گفت: دیگر چه خواهی؟
گفت: حکمت. گفت: بدادم. بیدار شد.


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، صص 628- 424
2- 2- همان، ص 353

ص: 373
شیخ الاسلام گفت: که از اشراف وی بر مملکت یکی آن بود که گفتی: بر سرها می‌بینم به خطّ سپید که سعید و بر سرها می‌بینم که شقی، و دیگر گفتی: که هر که از اقلیمی روی به حج نهد وی را می‌بینم.
(1)
داستانهای نفحات الأنس بسیار متنوّع و هر یک حاوی نکته ارزشمند و آموزنده ای است برای مزید فایده از نقل بعضی از آنها در هر زمینه چاره نیست. در بعضی از حکایات، تغییر حالاتی را که در سفر حج به اشخاص دست می‌داده، نمایانده است؛ از جمله گفته است: ابوعمرو الزجاجی گوید: مادر من بمرد و از وی پنجاه دینار به من میراث رسید، به قصد حج بیرون آمدم. چون به بابل رسیدم مرا شخصی پیش آمد و گفت:
با خود چه داری؟ با خود گفتم: هیچ از راستی بهتر نیست. گفتم: پنجاه دینار. گفت: به من ده. همیان را به وی دادم آن را شمرد همچنان یافت که گفته بودم. گفت: بستان که راستی تو مرا بگرفت. پس از مرکب خود فرود آمد که سوار شوم، گفتم: نمی‌خواهم. گفت: چاره نیست و الحاح بسیار کرد، سوار شدم. گفت: من هم بر اثر تو می‌رسم. سال آینده به من رسید در مکّه و با من بود تا از دنیا رفت. (2)
حج کنندگان گاه خود با رفتارشان درس اخلاق می‌داده‌اند و یا رفتار همراهانشان درسی آموزنده بوده است برای دیگران. جامی گفته است:
ابوحفص حدّاد وقتی به حج می‌رفت به بغداد رسید. جنید استقبال کرد. ابوحفص پیر بود، مریدان بر سر وی به پای ایستاده بودند و آداب نکو می‌ورزیدند. جنید گفت:
اصحاب خود را آداب ملوک آموخته‌ای؟ گفت: نگاه داشتن ادب ظاهر دوستان حق را عنوان ادب باطن است مرحق را. (3)
تکبّر از صفات بسیار ناپسند است. قبح آن وقتی بیشتر آشکار می‌شود که انسان به وظیفه و تکلیف خود عمل کند و به خود ببالد و کبر بورزد؛ چنانکه جامی گفته:
ترکی بود که ملازمت مجلس شیخ الاسلام می‌کرد و بر پس سر شیخ الاسلام مقدار


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 349.
2- 2- همان، ص 223.
3- 3- همان، ص 58 جامی این داستان را در هفت اورنگ، سلسلة الذهب به صورت منظوم هم آورده است.

ص: 374
سپر، نوری می‌دید. روزی با شیخ احمد کوفانی گفت: تو آن سپر نور می‌بینی بر سر خواجه؟ گفت: می‌بینم. شیخ الاسلام گفت: که نمی‌دید امّا برنتافت آن را که آن ترک چیزی ببیند و گوید که من نمی‌بینم. آن ترک به حج رفت و باز آمد و پس از آن، آن نور را ندید.
شیخ الاسلام گفت: آن ترک گفت: اکنون آن نور نمی‌بینم سبب چیست؟ گفت:
اکنون تو خود را بیامرزیده‌ای و خود را بزرگ در چشم می‌آوری که حج کردم و حاجی‌ام.
آن وقت خداوند نیاز و تشنه ما بودی.
(1)
بحث استطاعت در حج یکی از شرایط وجوب حج است منتها استطاعت را بر طرق گوناگون و متفاوت تعبیر و توجیه کرده‌اند. بعضی توان مالی دانسته‌اند و بعضی توان انجام اعمال و طی طریق و بعضی هر دو را و بعضی ....
جامی با نقل داستانی در مورد حجّ ابوعبداللَّه مقری گفته است: ابوعبداللَّه مقری (محمّد بن احمد بن محمّد) که مصاحب با یوسف بن الحسین، عبداللَّه خرّاز رازی و مظفّر کرمانشاهی و رویم و جویری و ابن عطا و از جوانمردان مشایخ و سخی‌ترین ایشان بود، پنجاه دینار میراث به وی رسید و رای ضیاع و عقار، از همه بیرون آمد و بر فقرا نفقه کرد و بر وحدت و تجرید احرام حج بست با آنکه هنوز در حداثت سن بود، در سنه ستّ و ستّین و ثَلث مأة از دنیا برفت. (2)
و دیگر کرامات و اعجاز این که «در موسم حج عجمی پیش ابوعمرو الزّجاجی آمد که براءت من بده که حج گزاردم و یاران تو مرا به تو نشان دادند که براءت حج از تو بستانم. شیخ سلامتی صدر و سادگی وی را دانست که یاران با وی مزاح کرده‌اند. به ملازم اشارت کرد و گفت: آنجا رو و بگو «یا ربِّ أعطنی البراءة» ساعتی بر نیامد که آن اعجمی بازگشت و به دست وی کاغذی و به خط سبز بر آن نوشته: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. هذه براءة فلان بن فلان من النار».
این ابوعمرو الزّجاجی که نام او محمّد بن ابراهیم یا ابراهیم است، اهل نیشابور و


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 348
2- 2- همان، ص 268

ص: 375
معاصر و مصاحب جنید و رویم و خواص بوده «گویند چهل سال در مکّه مجاور بوده و در این مدت در محدوده حرم بول نکرده و موی نینداخته تعظیم حرم را و نزدیک به شصت حج گزارده بود.»
(1)
حجّ عرفا حجّی دیگر است و عالم آنان عالمی دیگر. شیخ الاسلام گفت: هر گاه (ابوالحسن علی ابوالادیان) به حج رفتی، از خانه خود لبیک زدی و از آنجا احرام گرفتی، وقتی از حج باز آمد و زود لبّیک زدن گرفت. گفتند: بی‌رویی مکن اکنون، باز آمدی باز لبّیک می‌زنی؟ گفت: این بار نه لبّیک حج می‌زنم که لبّیک او را می‌زنم، یک هفته بر نیامد که از دنیا رفت. (2)
مصاحبت با عرفای بزرگ خود لطفی دارد و سودی سرشار، چنانکه گفت: «...
خواجه ابوزید مرغزی فقیه خراسانی به حج رفت، به کرمانشاه رسید، ابراهیم شیبان را آنجا دریافت، آن سال حج را بگزاشت، صحبت وی را لازم گرفت و عمارت دل خود را پس از آن سه حج کرد.»
چون خواجه ابوزید از دنیا برفت، آن روز بارانی عظیم بود، بیرون نتوانستند برد، در خانه دفن کردند او را به عاریت که باز بیرون برند. چون خواستند که بیرون برند در گور نبود شیخ الاسلام گفت: آن ولایت نه از فقه یافته بود که از آن پیرو صحبت وی یافته بود. (3)
حج باید همراه با خلوص نیّت باشد؛ زیرا ... وَلِلَّهِ عَلی الَّناسِ حِجُّ الْبَیْت ... یک دستور کلّی است. رقّی می‌گوید: عبداللَّه خرّاز در مکّه بود، می‌گفت: طریق ما فتوّت ماست. چون از مجلس برخاست، پیری از آنان که با وی بود گفت: می‌خواهید که چیزی از فتوّت شیخ با شما بگویم؟ گفتم آری، گفت: با بیست کس از مریدان خود عزیمت مکّه داشتند، از ری بیرون آمدند، چون به منزلی رسیدند که تا مکّه هجده میل مانده بود گفت:
«یا اصحاب أستودِعُکُم اللَّه». گفتند: ای استاد کجا می‌روی و میان تو و مکّه اندکی مانده است. گفت: من از ری تا اینجا به نیّت مشایعه شما آمده‌ام، تا به اینجا خاطر من به


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 223
2- 2- همان، ص 117
3- 3- همان، ص 216

ص: 376
همراهیِ شما خوش بود اکنون به ری باز می‌گردم و از آنجا نیّت حج می‌کنم و به شما می‌رسم انشاء اللَّه تعالی و از آن وقت تا موسم حج پنج ماه مانده بود.
(1)
با وجود این، همه عرفا کعبه واقعی را دل می‌دانند نه کعبه گِل. محمّد فضل البلخی گوید: عجب می‌مانم از کسی که بیابانها و وادیها قطع می‌کند تا برسد به خانه وی و آنجا آثار انبیا بیند، چرا وادی نفس و هوی را قطع نمی‌کند تا به دل برسد و آثار پروردگار خود بیند. (2)
آیا هر حجّی مقبول درگاه احدیّت قرار می‌گیرد؟ بعضی در این خصوص وسیع المشرب هستند و ششصد هزار نفر را به شش نفر می بخشند و حجّ همه را مقبول می‌دانند. امّا علیّ بن موفّق البغدادی از قدمای مشایخ عراق بود سفر بسیار کرده، ذوالنون را دیده بود، شیخ الاسلام گفته که وی را هفتاد و چهار حج آرند، وقتی حج کرده بود با خود می‌گفت به تأسّف که می‌شوم و می‌آیم نه دل و نه وقت، من خود در چه‌ام؟ آن شب حق تعالی را به خواب دید که وی را گفت: ای پسر موفّق تو به خانه خویش خوانی کسی را که نخواهی؟ اگر من تو را نخواستمی نخواندمی و نیاوردمی. (3)
در حج منافعی است، هم مادی و هم معنوی. جامی منافع حج را اینگونه گفته است:
«علی بن شعیب السّقا حیره نیشابور بوده، گویند پنجاه و پنج حج کرده بود، همه از نیشابور احرام بسته و در زیر هر میل دو رکعت نماز گزارده، وی را گفتند: این نماز چیست؟ گفت: لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ این منافع من است از حج. (4)
دین داری و انجام دستورات شارع مقدّس، بسیار ساده و سهل الوصول است و خودآزاری و رهبانیّت در شرع مقدّس اسلام نیست. جامی حکایت و داستانهایی نقل کرده که به ظاهر سخت گیری‌های بی‌موردی است که عرفا در سفر حج بر خود هموار می‌کرده‌اند.


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 117.
2- 2- همان، ص 117.
3- 3- همان، ص 108.
4- 4- همان، ص 108.

ص: 377
از حسن و احمد بن ابراهیم المسوحی نقل کرده‌اند که حج می‌کرد با یک پیراهن و ردایی و نعلی، بی‌آنکه رکوه‌ای یا کوزه‌ای بردارد و جز آنکه سیبی شامی در کوزه نهادی و بوی می‌کردی و از میانه بغداد تا مکّه بدان بگذرانیدی.
(1)
همچنین جامی گفته است که شیخ الاسلام گفت: «ابو عثمان مغربی سی سال در مکّه بود در حرم بول نکرد حرمت حرم را، او می‌گفت: «الا عْتِکافُ حِفْظ الْجَوارحِ تَحْتَ الْاوامِرْ.» (2)
او در حکایت دیگری گفته است که شاه شجاع کرمانی پنجاه حج را به دو من نان فروخته است. روزی شاه شجاع کرمانی، در مجلسی نشسته بود، درویشی به پای خواست و دو من نان خواست. کسی نمی‌داد، شاه شجاع گفت، کیست که پنجاه حج من را بخرد به دو من نان و به این درویش دهد. فقیهی آنجا نشسته بود، آن را بشنید، گفت:
ایّها الشّیخ استخفاف می‌کنی با شریعت؟! گفت: هرگز خود را قیمت ننهادم کردار خود را چه قیمت نهم! (3)
هر چند حکایات و داستانهای فراوانی را جامی در نفحات الأنس آورده که هر یک حاوی نکته ارزشمند و آموزنده‌ای است و از کرامات و معجزات بسیاری سخن گفته که همه خواندنی و شنیدنی است. سخن خود را در باب انعکاس حج در نفحات الانس با نقل این چند داستان به پایان می‌بریم:
ابوعقال بن علوان از مشایخ معروف است و با ابوهارون اندلسی صحبت داشته و به مکّه رفته است و در مکّه از دنیا رفته و قبر وی آنجاست. وی در مکّه چهار سال هیچ نخورد و هیچ چیز نیاشامید تا بمرد.
او گفته است: با من هفتاد رکوه‌دار بودند، در مکّه قحط افتاد همه بمردند، جز من و شش تن دیگر، هفده روز هیچ نیافتیم، از زندگانی نومید شدیم. من خواستم تا رکن خانه بروم ... نتوانستم بر زمین بخیزیدم و خود را به آنجا رسانیدم و رکن خانه را در برگرفتم و


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 94
2- 2- همان، ص 88
3- 3- همان، ص 86

ص: 378
این چند بیت بر خاطر من گذشت و گفته شد ... دیدم جان بر تن من بازگشت. بازگشتم و پشت به زمزم نهادم ناگاه غلامی سیاه آمد و برّه بریان و نان بسیار و کاسه‌ای بزرگ، طعام همراه او و گفت ابوعقال تویی؟ گفتم: آری. آن را پیش من نهاده یاران را اشارات کردم، خزان خزان بیامدند و من در میان ایشان همچو یکی از ایشان.
(1)
و با این همه، توقّع آنها از حج بسیار اندک است.
لبابة المتعبّدة از اهالی بیت المقدس بوده، «شخصی وی را گفت که به حج می‌روم، چون به آنجا رسم چه دعا کنم؟ گفت از خدای تعالی آن طلب کن که از تو خشنود شود و تو را به مقام خشنودان از خود برساند و تو را در میان دوستان خود گمنام گرداند. (2)
مجاوران کعبه بعضاً به حدّی تقرّب می‌یافته‌اند که صاحب کرامات عدیده می‌شده‌اند. گفته‌اند که: «شیخ نجم الدین عبداللَّه بن محمد الاصفهانی ... سالهای بسیار مجاور کعبه بود و مناقب و کرامات وی بسیار است. یکی از علمای یمن گفته است که پدر خود را بیمار گذاشتم و به حج رفتم، چون به مکّه رسیدم و حج گزاردم خاطر من به جهت پدر پریشان بود. با شیخ نجم الدّین گفتم: چه شود که خاطر بر آن داری که در بعضی مکاشفات خود بر احوال وی مطّلع شوی و با من بگویی؟ در حال بنگریست و گفت: اینک از بیماری صحّت یافته است و بر بالای سریر خود مسواک می‌کند و کتابهای خود را گرد خود نهاده و صفت و حلیه وی چنین و چنان است. و نشانه‌های راست باز داد و وی را هرگز ندیده بود. (3)
شیخ محمّد شاه فراهی ... در آخر حیات، عزم حج کرد از راه هرمز، چون به نوجان رسید بیمار شد و همانجا وفات یافت ... گویند: در سفر حج به شهری رسید که آنجا خراباتی بود مراقب نشسته، بود ناگاه صیحه زد، یکی از علما که همراه بود سبب آن پرسید. گفت: خرابات این شهر به من کشف شد. زنی دیدم به غایت جمیله. گفتم خداوندا او را به من بخش. به سرّ من در دادند که چرا نگویی که تو را به وی بخشم، آن


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 77
2- 2- همان، ص 616
3- 3- همان، ص 75

ص: 379
زن در همان وقت توفیق توبه یافت.
(1)
سفر حج موجب ایجاد تحوّلاتی در حج گزاران می‌شده است. بعضی پیش از سفر حج و بعضی پس از آن.
امام محمّد غزالی، پس از آنکه خواجه نظام الملک تدریس در نظامیه بغداد را به او تفویض کرد و او قدری بلند و منزلتی ارجمند یافت، بطوری که همه اهل عراق شیفته و فریفته او شدند، آن همه را به اختیار خود ترک کرد و طریق زهد برگزید و قصد سفر حج کرد و در سال 488 حج کرد و پس از آن به نوشتن آثار ارزشمند خود مشغول شد.
دیگر شیخ بهاء الدّین زکریا ملتانی «... بعد از پانزده سال تدریس که هر روز هفتاد تن از علما و فضلا از محضر درس او استفاده می‌کردند عزیمت حج کرد و در وقت مراجعت از حج به بغداد رسید. در خانقاه شیخ شهاب الدّین سهروردی نزول کرد و مرید شد و تمام منزلت و کمال خود را از آن آستانه یافت. (2)

9- مولانا فخرالدّین علی صفی؛

(متوفای 939 ه. ق.) فرزند کمال الدّین حسین بن علی واعظ کاشفی مؤلّف کتاب معروف روضة الشهدا است که از فضلای دربار هرات بوده و کتاب ارزشمند لطائف الطّوائف را نوشته است که به گفته استاد فقید کتر غلامحسین یوسفی مجموعه ای است از لطیفه‌ها و شوخیها و نکته گویی‌های طبقات گوناگون؛ «کتابی است در نوع خود نغز و ممتاز و نمودار فرهنگ وسیع نویسنده ...، مطالعه این کتاب بر معرفت ما می‌افزاید و علاوه بر آن که اثری خاص و در خور توجه است، دقایق بسیاری را در بر دارد ...» (3) و گاهی هم با الفاظ و ذکر نامهای مقدّس بازی کرده است. چون بعضی از لطایف در ارتباط با حج و کعبه است، به نقل چند مورد می‌پردازیم. از جمله گفته است: جاراللَّه زمخشری صاحب کتاب «کشّاف» در خانه کعبه


1- 1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 454
2- 2- همان، ص 505
3- 3- «دیداری با اهل قلم»، ص 316 درباره بیست کتاب نثر فارسی، جلد اوّل، از دکتر غلامحسین یوسفی- خرداد 1355 انتشارات دانشگاه فردوسی.

ص: 380
نشسته بود و در فرو بسته، و به تألیف کشّاف مشغول بود، شیخ نجم الدین عمر نسفی، که صاحب تیسیر است، به در خانه کعبه آمد در بزد. زمخشری گفت: کیست بر در؟ نسفی گفت: عمر. زمخشری گفت: انصرف. یعنی برگرد. نسفی گفت: «عُمرُ لایَنْصَرِفْ». زمخشری گفت: «إذا نُکِرَ صُرِفَ»؛ یعنی کلمه غیر منصرف چون نکره شود منصرف گردد به قاعده نحویان.
شاعری مهمل گوی پیش جامی، می‌گفت چون به خانه کعبه رسیدم دیوان شعر خود را از برای تیمّن و تبرّک در حجر الأسود مالیدم. ایشان فرمودند اگر در آب زمزم مالیدی بهتر بود.
(1)
شیرازی و شروانی هر دو منعم و قزوینی مفلس به حج رفتند چون به مکّه رسیدند شیرازی گفت من به شکرانه این سعادت، مبارک را آزاد کردم.
شروانی گفت: من به شکرانه این دولت، گلشکر را آزاد کردم. قزوینی گفت: مرا درم خریده نیست که آزاد کنم، به شکرانه این کرامت، مادر فرزندان را سه طلاق گفتم و از قید خود آزاد کردم. (2)



1- 1- مولانا فخر الدین علی صفی، «لطایف الطّوایف»، به سعی و اهتمام احمد گلچین، چاپ سوم 1352 انتشارات اقبال، ص 237.
2- 2- همان، ص 326.